• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1227
تعداد نظرات : 536
زمان آخرین مطلب : 5017روز قبل
هوا و فضا

شاتل اندیور روز 6 ژانویه به منظور آماده سازی برای ماموریتی که اولین پرواز از پنج پرواز نهایی برنامه ریزی شده شاتلها در سال 2010 بوده و در تاریخ 7 فوریه آغاز می شود، به سکوی پرتاب انتقال داده شد.
شاتل اندیور با طی تقریبا 5.5 کیلومتر مسافت از ساختمان آشیانه اش تا سکوی پرتاب در روز چهارشنبه 6 ژانویه 2010 بر روی سکوی پرتاب قرار گرفت. 6 سرنشین این شاتل در تاریخ 19 ژانویه به پایگاه فضایی کندی خواهند رفت تا برنامه های اضطراری را مورد بازبینی قرار داده و در تمرینهای مرتبط با ماموریت شرکت کنند.

در حال حاضر برنامه آغاز این ماموریت برای روز 7 فوریه و در ساعت 4:39 دقیقه بامداد اعلام شده است. هدف اولیه این ماموریت انتقال و اتصال اتاقک مخصوص با فشار تنظیم شده آمریکا با نام اتاقک 3 یا "آرامش" است که در آن تجهیزات حیاتی و ورزشی جا خواهند گرفت.

با در نظر گرفتن یک پرتاب به موقع، اندیور در روز 9 فوریه در حدود ساعت 1:23 بامداد در ایستگاه کناره گرفته و اتاقک آرامش نیز طی یک راهپیمایی فضایی در تاریخ 10 فوریه به ایستگاه اتصال خواهد یافت. دو راهپیمایی دیگر نیز در روزهای 12 و 15 فوریه در این ماموریت برنامه ریزی شده و پس از اتمام این راهپیمایی ها اندیور دو روز بعد یعنی در تاریخ 17 فوریه به زمین بازخواهد گشت.

پرواز اندیور همانطور که گفته شد اولین پرواز از پنج پرواز نهایی برنامه ریزی شده شاتلهای ناسا در سال 2010 است و پس از آن بر اساس تصمیمها این شاتلها بازنشسته خواهند شد. برنامه دیگر پروازها قبل از بازنشستگی شاتلهای کهنه کار ناسا به این ترتیب اعلام شده اند:

- شاتل دیسکاوری 1:34 عصر روز 18 مارس 2010

- شاتل آتلانتیس (آخرین پرواز) 2:28 عصر روز 14 مه 2010

- شاتل اندیور (آخرین پرواز) 7:51 بامداد 29 ژوییه 2010

- شاتل دیسکاوری (آخرین پرواز) بامداد 16 سپتامبر 2010

 

شنبه 19/10/1388 - 13:53
کامپیوتر و اینترنت

 یک شرکت تولید کننده سخت افزارهای جانبی تلفنهای همراه در نمایشگاه محصولات الکترونیک مصرفی لاس وگاس اولین سخت افزاری را که تلفن همراه "آی فون" را به یک دستگاه کارت خوان تبدیل می کند معرفی کرد.
شرکت "Mophie"، متخصص در ساخت روکش و باکتری تلفنهای همراه هوشمند در نمایشگاه CES که از 7 تا 11 ژانویه 2010 در لاس وگاس برگزار می شود این سخت افزار را معرفی کرد.

این دستگاه که "آی فون" را به یک کارت خوان کارتهای اعتباری تبدیل می کند به کاربر اجازه می دهد که پرداختها و سایر عملیات بانکی خود را از طریق کارت اعتباری و بدون مراجعه به دستگاههای کارت خوان، عابربانکها و باجه های بانک انجام دهد.

براساس گزارش دیوایس، این کارت اعتباری خوان (Credit Card Reader) شبیه به یک محفظه کوچک است که به صورت مطلوبی با تلفن همراه اپل یکپارچه می شود.

به این ترتیب آی فون می تواند پرداختها را از طریق کارت اعتباری بپذیرد و جایگزین کیف پول شود.

این کارت خوان جدید کارتهای اعتباری مسترکارت، ویزا، دیسکاور و آمریکن اکسپرس را قبول می کند و کاربر می تواند با کمک این دستگاه در داخل هواپیماهای ارزان قیمت پول ساندویچ خود را پرداخت کند.

 

شنبه 19/10/1388 - 13:46
دانستنی های علمی

انجمن دیابت ایران در سال 1370 تاسیس شد
از مدتها قبل مركز طبی كودكان به برگزاری كلاس‌های آموزشی برای  افراد دیابتی اقدام كرده بود.

پی‌آمد یك دعوت عمومی از سوی پزشكان بیمارستان فوق، در اسفند ماه سال 1368 عده‌ی از والدین بیماران دیابتی گردهم آمده و پس از استماع سخنان برادران متخصص در زمینه دیابت، ضرورت تأسیس و یا احیاء یك انجمن ملی با هدف تحت پوشش قرار دادن این گونه بیماران مطرح و مورد استقبال شركت كنندگان قرار گرفت.

عده‌ای از متخصصین و والدین بیماران، داوطلبانه جلسات بعدی را پیگیری نموده و با حداقل امكانات، تمامی مراحل قانونی را مرحله به مرحله سپری كردند و با توجهات خداوند متعال و پس از تأئید مسئولان ذی‌ربط، انجمن دیابت ایران ثبت و در تاریخ 11/2/1370 در روزنامه رسمی كشور درج شد.

به این ترتیب انجمن از این تاریخ رسمیت یافت و فعالیت خود را آغاز كرد.

   
 

 

شنبه 19/10/1388 - 11:0
خواستگاری و نامزدی

آنچه در پی می آید بیان گوشه ای از فضایل صفت پسندیده قناعت است که از زبان علی (ع) نقل شده. همچنین بر پاره ای از آثار و نتایج آراسته شدن به این صفت نیک اشاره گردیده است که اینک با هم آن را از نظر می گذرانیم.
 

پرهیز از طمع ورزی

امام امیرالمومنین (ع) یکی از صفات و علایم متقین (پرهیزکاران) را دوری از طمع ورزی دانسته و می فرماید:

«و تحرجا عن طمع؛ (1) از طمع دوری می کنند.»

«طمع» یکی از صفات ناپسند اخلاقی است، که در مقابل آن «قناعت»، یکی از صفات پسندیده اخلاقی قرار دارد. طمع داشتن یکی از بیماری های خطرناک اخلاقی است، که مفاسد مادی و معنوی فراوانی داشته و انسان را به انواع آلودگی ها و زشتی ها گرفتار می سازد. در مقابل، قناعت ورزیدن، باعث عزت، سربلندی، آرامش خاطر انسان در دنیا بوده و سبب تکامل فکری، روحی و سعادت وی درعالم آخرت می گردد.

 

طمع چیست؟ قناعت یعنی چه؟

طمع در لغت، به معنای حرص بر چیزی (2)، چشم داشت، فریفته بودن و مال دوستی است و در اصطلاح علمای اخلاق عبارت است از: توقع داشتن در اموال مردم. (3) به عبارت دیگر، کسی که به خدا و خودش متکی نبوده و به آن چه دارد قانع و راضی نباشد و همیشه خود را در نقصان و کمبود و محرومیت پنداشته و به مال، مقام، تجملات دیگران چشم بدوزد و پیوسته درصدد بهره برداری از دیگران باشد. (4)

قناعت در لغت، به معنای راضی بودن به آن چه قسمت و روزی انسان است (5)، یا راضی بودن به قلیل و کم. (6)

و قناعت در اصطلاح، حالتی است برای نفس که باعث اکتفا کردن آدمی به قدر حاجت و ضرورت است (7) همچنین گفته شده: قناعت در اصطلاح، عبارت از این است که انسان بیش از هر چیز به خداوند متعال متکی بوده و به هرچه در اختیار دارد خشنود و سازگار باشد و با عزت نفس و آبرومندی به سر برده و هیچ گاه چشم داشتی به دیگران نداشته و از نداشتن امور مادی و کمبودها اندوه گین و حسرت زده نباشد. (8)

 

ارزش و فواید قناعت

قناعت دارای آثار مادی و معنوی فراوانی است، که اگر انسان بدان توجه داشته باشد، رغبت و میل او به کسب این صفت پسندیده؛ یعنی قناعت بیش تر می شود. درذیل به برخی از فواید قناعت از زبان امام امیرالمومنین (ع) اشاره می کنیم:

 

1- قناعت باعث عزت و سربلندی

همه انسان ها خواهان شخصیت، عزت و سربلندی هستند. فردی که دارای مناعت طبع و عزت نفس است، در نزد همگان، عزیز و سربلند و با همت جلوه می کند، ولی کسی که به دیگران طمع و چشم داشت دارد، خود را ذلیل و اسیر ساخته و مردم با چشم حقارت به او می نگرند. امام علی(ع) می فرمایند:

«کفی بالقناعه ملکا، و بحسن الخلق نعیما، و سئل- علیه السلام- عن قوله تعالی: «فلتحیینه حیاه طیبه»(9) فقال: هی القناعه؛ (10) آدمی را قناعت برای دولت مندی، و خوش خلقی برای فراوانی نعمت ها کافی است. از امام سؤال شد، تفسیر آیه «فلتحیینه حیاه طیبه» چیست؟ فرمود: قناعت است.

سعدی می گوید:

قناعت توانگر کند مرد را

خبر کن حریص جهانگرد را

قناعت کن ای نفس بر اندکی

که سلطان و درویش بینی یکی

چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی

چرا ریزی از بهر برف آبروی

 

2- قناعت، مال تمام نشدنی وبی نیازی واقعی

فقر و احتیاج چیزی است که همه از آن نفرت دارند، چنان که غنی بودن و بی نیازی مورد علاقه همه است. بسیاری از مردم چون بی نیازی را در جمع آوری ثروت، امور مادی و تهیه تجملات می دانند، لذا تا آن جا که توان دارند در تحصیل آن ها تلاش می کنند، ولی هر اندازه انسان از این امور بیش تر بهره مند باشد، به خاطر حفظ و اداره آن ها، دایره احتیاجاتش زیادتر خواهد بود و تنها چیزی که موجب بی نیازی انسان می گردد، قناعت و سازگار بودن به اموری است که برای انسان فراهم شده و احتیاجات ضروری او را برطرف می سازد.

حضرت امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند:

«القناعه مال لا ینفد؛ (11) قناعت، ثروتی است پایان ناپذیر.»

هم چنین آن حضرت می فرماید:

«الغنی الاکبر الیاس عما فی أیدی الناس؛ (12) برترین بی نیازی و دارایی، نومیدی است از آن چه در دست مردم است.»

 

3- قناعت باعث آسایش خاطر و آرامش روان

بیش تر مردم سعی می کنند که آسایش و راحتی خود را با به دست آوردن مال و کسب مقام و تجملات زندگی فراهم سازند و هرگاه موفق نشدند، که آن ها را به دست آورند، نگران شده و خود را بدبخت می دانند؛ در صورتی که امور یاد شده نه تنها موجب آسایش و راحتی انسان نمی گردد، بلکه بیش تر موجب ناراحتی و سلب آسایش می باشد.

آن چه موجب آسایش و راحتی جسم و روح انسانی است، قناعت و بی توجهی به امور مادی دنیا است. امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند:

«و لاکنز أغنی من القناعه، و لامال أذهب للفاقه من الرضی بالقوت. و من اقتصر علی بلغه الکفاف فقد انتظم الراحه، و تبوا خفض الدعه. و الرعبه مفتاح النصب، و مطیه التعب؛ (13) هیچ گنجی بی نیازکننده تر از قناعت، و هیچ مالی در فقرزدایی، از بین برنده تر از رضایت دادن به روزی نیست. و کسی که به اندازه کفایت از دنیا بهره مند باشد به آسایش دست یابد، و آسوده خاطر گردد، درحالی که دنیاپرستی کلید دشواری، و مرکب رنج و گرفتاری است.»

مولوی در مورد قناعت می گوید:

گفت پیغمبر قناعت چیست؟ گنج

گنج را تو وانمی دانی ز رنج

این قناعت نیست جز گنج روان

تو مزن لاف ای غم و رنج روان(14)

و در جایی می گوید:

چون قناعت را پیمبر گنج گفت

هر کسی را کی رسد گنج نهفت؟(15)

 

4- قناعت باعث حریت و آزادی

قناعت باعث آزادی فکری و روحی و استقلال انسانی است، هم چنان که طمع، موجب بردگی و خواری انسان است. امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند:

«استغن عمن شئت تکن نظیره؛ (16) (با قناعت) خود را از هر کسی بی نیاز گردان تا (در شخصیت و آزادگی) مانند او گردی.»

بنابراین وقتی انسان به آن چه دارد قانع باشد و چشم داشتی به دیگران نداشته باشد، در تمام کارهایش خود تصمیم می گیرد و آزادانه رفتار می کند و با کمال صراحت همه جا سخنش را می گوید و نظر خود را اظهار می دارد.

توصیف یکی از یاران امیرالمؤمنین از زبان آن حضرت

خباب- پسر ارت- از مسلمانان صدر اسلام است که در مکه آسیب فراوانی دید، تا آن جا که مشرکین پشت او را داغ کردند. وی در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین و در سال 37 هجری درگذشت.

آن حضرت در توصیف این یار باوفا چنین می فرماید:

«یرحم الله حباب بن الارت، فلقد أسلم راغبا، و هاجر طئعا، و قنع بالکفاف، و رضی عن الله، و عاش مجاهدا؛ (17) خدا خباب بن ارت را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روی فرمان برداری هجرت کرد و با قناعت زندگی را گذراند، و از خدا راضی بود و مجاهد زندگی کرد.»

قناعت ابوذر غفاری

عثمان دویست دینار به وسیله دو نفر از غلامانش برای ابوذر فرستاد، که احتیاجاتش را تأمین کند. ابوذر پرسید: آیا عثمان به کس دیگری از مسلمانان چنین پولی داده است؟

گفتند: خیر.

ابوذر گفت: من هم یک مسلمانم، پس آن چه به من می رسد، به آنان نیز باید برسد.

گفتند: عثمان گفته؛ این پول از شخص خودم می باشد و با حرام آمیخته نشده است.

ابوذر گفت: من از بی نیازترین مردم هستم و احتیاجی به آن ندارم.

غلامان گفتند: ما که چیزی نزد تو نمی بینیم؟!

گفت: من دو قرص نان جو دارم و به این پول احتیاج ندارم و به خدا سوگند! آن را نمی پذیرم؛ زیرا من ولایت علی(ع) و اهل بیت او را که پاک هستند و به حق دعوت می کنند دارم، لذا (از هر کس و هر چیزی) بی نیازم. (18)

 

پی نوشت ها:

1- نهج البلاغه، خطبه 193، ترجمه محمد دشتی، ص 404

2- المنجد، واژه طمع.

معراج السعاده، ص. 286

غلامحسین رحیمی، اصفهانی، اخلاق اسلامی، ج 2، ص. 132

5- المنجد، واژه؛ قنع؛ قنع: رضی بما قسم له.

6- مجمع البحرین، ج 2، ص 552، واژه «قنع».

معراج السعاده، ص. 282

8- اخلاق اسلامی، پیشین، ج 2، ص. 151

9- سوره نحل، آیه. 97

10- نهج البلاغه، قصار 229، با ترجمه محمد دشتی، ص. 676

11- همان، حکمت. 57

12- همان، حکمت. 342

13- همان، حکمت. 371

14- مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 2321-. 2322

15- همان، بیت. 2395

16- جامع السعادات، ج 2، ص. 82

17- نهج البلاغه، قصار. 43

18- سفینه البحار، ج 2، ص. 452

 

 

جمعه 18/10/1388 - 17:36
خواستگاری و نامزدی

متن پیش رو سخنرانی دکتر امیر عباس علی زمانی استاد فلسفه دین دانشگاه تهران است که با عنوان: خدا، رنج و معنای زندگی روز پنج شنبه چهارم بهمن ماه 86 در همایش: اخلاق، معنای زندگی و سرطان در انستیتو سرطان بیمارستان امام خمینی(ره) ایراد شده است.

عنوان سخن من خدا، رنج و معنای زندگی است. به نظرم بزرگترین مشکلی که بیماران صعب العلاج با آن دست به گریبان اند، مشکل معنای زندگی است. آلبر کامو در این باره تعبیری دارد. او می گوید: ما زمانی احساس نیاز به معنا می کنیم که دستمان از همه جا کوتاه می شود. آدمی که احساس می کند پایش را جای محکمی گذاشته است، ولی بعداً خود را در خلأ احساس می کند و همه چیز را از دست رفته می بیند، آن هنگام است که فکر می کند نیاز به دستگیره ای دارد که او را حفظ کند.

بعضی افراد مفهوم و معنای زندگی را به معنای رنج برگردانده اند. اگر فرض کنیم همه زندگی مجموعه ای از شیرینی ها بود، همه چیزها خوب و هیچ فراق و تلخکامی نبود، شاید مسئله معنای زندگی اینقدر حساس نمی شد. ما آنجایی با مشکل روبرو می شویم که احساس می کنیم آن چیزهایی را که می خواهیم، به آنها نمی رسیم. آن چیزی را که آرزو داریم نمی یابیم. یا اینکه تلاش کرده ایم و به کسی، چیزی، موقعیتی، شرایطی و حالتی رسیده ایم ولی متأسفانه آن را از دست می دهیم. رنج از دست دادن و رنج نرسیدن.

 

بعد از مدت ها مخصوصاً از میانسالی به بعد، به تدریج احساس می کنیم هیچ چیز جالبی در جهان وجود ندارد که به ما گرمی و لذت ببخشد. مثل اینکه همه بوها، چهره ها، رنگ ها و لحظات طراوت خود را از دست داده اند. مثل اینکه احساس می کنیم همه چیز تکراری شده است. هیچ چیزی در ما شور و هیجان و جذبه ایجاد نمی کند.

 

این است که به نظر می آید اگر این رنج ها نبود، بحث معنای زندگی اینقدر برجسته نمی شد. در مواجهه با نیمه های خالی است که مشکل پیدا می کنیم. این وضع مختص آدمیان ملحد و بی دین نیست. زیرا تصور رایج این است که انسان های بی دین و سکولار با مسئله معنای زندگی مشکل پیدا می کنند. به نظر می آید، هر انسان جدی که زندگی را جدی گرفته و به عنوان یک انتخاب به زندگی نگاه می کند؛ با مسئله معنای زندگی مواجه می شود. اگر با نگاهی خداباورانه بنگریم و بدانیم که خداوند مهربان است، خدای عشق و زیبایی است و اگر ما در سایه او و مهمان او هستیم و به قول مولانا:

 

خوان کرم گسترده ای

 

مهمان خویشم کرده ای

 

کوشم چرا مالی اگر

 

من گوشه نان بشکنم

 

اگر ما واقعاً مهمان خدائیم، این چه مهمانی است که اینگونه با انواع رنج ها و دردها آمیخته است؟

 

این است که به نظر می آید مسئله معنای زندگی، مسئله ای است که در مواجهه شدن با سختی ها و سخت ترین سختی ها یعنی مسئله مرگ، جدی تر مطرح می شود. اختصاصی هم به باسواد و بی سواد، فیلسوف و غیرفیلسوف، عارف و عامی ندارد.

 

آلبر کامو می گفت: فوری ترین مسئله، مسئله معنای زندگی است. البته در جایی مطرح کرده و می گوید: قبلاً تصور می شد که فلسفه فقط به عالم عقول و علل اولی می پردازد؛ ولی واقعیت این است که فلسفه به عنوان تأمل عقلی باید به خود زندگی هم بپردازد.

 

برخی از فیلسوفان می گویند: خودکشی مهمترین سوال فلسفه است. چرا؟ چون به این سوال برمی گردد که آیا زندگی در مجموع ارزش زیستن دارد یا نه؟

 

کسی که واقعاً خودکشی می کند ولو اینکه فیلسوف هم نباشد، در مجموع به این نتیجه می رسد که زندگی اش ارزش زیستن ندارد. هیچ امیدی به تغییر و دگرگونی و تحول اوضاع درونی اش نمی بیند. لذا دست به خودکشی می زند. سؤال از خودکشی واقعاً به این سؤال برمی گردد که آیا زندگی با رنج ها و تلخی ها ارزش زیستن دارد یا نه؟ بخش عظیمی از ادبیات فلسفی روزگار ما به پوچی پرداخته است. قهرمانان بزرگ آثار سارتر و کامو و دیگران کسانی اند که به اوج پوچی رسیده و به بی معنا بودن زندگی دست پیدا کرده اند. من هم فکر می کنم اگر امروز بخواهم از وقت درست استفاده کنم، از این زاویه به این بحث بپردازم و ببینم فلسفه چه حرفی در این باره برایمان دارد. زیرا همه ما باید تجربه مواجه شدن با مرگ را از سر بگذرانیم. همه ما تجربه دیدن آدمیانی که به تنهایی می میرند را نیز داشته و داریم.

 

اولین نکته ای که باید به آن پاسخ داد این است: رنج چیست؟ فیلسوفان تحلیلی به ما یاد داده اند که وقتی حرف می زنیم باید روشن و با مفهوم حرف بزنیم.

 

 

 

چیستی رنج

 

به نظر می آید رنج امری subjective – objective است. یعنی رنج سویه ای درونی و سویه ای بیرونی دارد. انسان است که به مفهوم دقیق کلمه رنج می کشد. چیزی که ما فارغ از هرگونه بحث فلسفی درون خودمان می یابیم، این است که رنج احتیاج به نفس و فاعل آگاهی داشته و نتیجه قرار گرفتن در یک موقعیت عینی است. از زمان ارسطو به این طرف این سؤال مطرح شد که چرا انسان زجر می کشد؟ سؤال اصلی فیلسوفان رواقی نیز همین امر بود.

 

کل فلسفه رواقیون تلاش برای رهایی از رنج توسط راه حل های ارائه شده توسط آنها بود. مسئله اصلی بعضی ادیان نیز زجر کشیدن انسان بود. بودا می گفت یک مسئله اصلی وجود دارد و آن هم رنج است.

 

رنج چیست؟ منشأ آن کدام است و راه رهایی از رنج چیست؟ به نظر من مرگ یک تجربه است. تجربه ای که تعبیر می شود. رنج نتیجه نوعی ناسازگاری بین عالم درون و عالم بیرون است. آنچه که من می خواهم نیست و آنچه که هست، من نمی خواهم. شکاف و تعارضی که بین جهان آرزوهای ما با جهان واقعیت است.

 

نیچه در جایی از قول شیطانی می گوید:

 

پرسش نامه ای دست افراد بدهید. به آنها بگویید می خواهیم شما را در همان زمینه و موقعیتی که قرار دارید جاودانه کنیم. آیا می خواهید همینطور که هستید، جاودانه شوید یا نه؟

 

او خود جواب می دهد که اکثریت قریب به اتفاق آدمیان در پاسخ به این سؤال می گویند، نه! نمی خواهم در این وضعیت جاودانه باشم. زیرا در امید شرایط بهتری هستم. در امید وصال و عشقی هستم. از این رو شرایط فعلی را به خاطر دستیابی به آن تحمل می کنم.

 

نیچه معتقد است اکثریت مردم از وضع فعلی خود ناراضی و به نوعی گرفتار پوچی اند.

 

بعضی به این وضعیت آگاهند و بعضی ها نیستند. ولی چیزی که منشأ رنج است این است که انسان احساس می کند بهتر از این می توانست زندگی کند و باشد. پس فکر می کنم رنج این احساس است که ما به آرزوها و امیالمان نمی رسیم.

 

به تعبری اگر بخواهیم این تعارض را به صورت ریشه ای بررسی کنیم، انسان خواهان ابدیت، بی نیازی و زیبایی است.

 

در حالی که زندگی ما محدود، ممکن و همراه نیاز و تکرار است.

 

در مورد مسئله شر که آنها را به اخلاقی و طبیعی تقسیم می کنند، اسپینوزا می گفت: مهمترین نوع شر، شر متافیزیکی است. اینکه واقعاً ما خدا نیستیم و آرزوی خدایی داریم.

 

دست از طلب ندارم تا کام دل برآرم

 

یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید

 

البته عرفای ما معتقدند انسان زمانی آرام می شود که به خدا برسد. ولی فرد و انسان عینی و ملموس چرا از مرگ می ترسد؟ زیرا حقیقت این است که مرگ به معنای پایان و محدودیت زندگی است.

 

سارتر می گوید: زندگی چیز مفتضحی است ولی مفتضح تر از آن پایان آن است. هنگام مرگ از او پرسیدند چه می خواهی؟ گفت سیگاری به من بدهید تا بکشم.

 

با اینکه انسان جدید خیلی قدرتمند شده و پیشرفت زیادی کرده است ولی نسبت به مسئله مرگ و زندگی دستش خیلی خالی است. این تعارض وجود دارد.

 

 همانطور که در مورد معنی رنج گفتم، رنج نتیجه آگاهی به یک تعارض است. تعارض بین عالم درون و بیرون.

 

 

 

رنج نرسیدن، از دست دادن و تکرار

 

ما در این جهان با سه نوع رنج دست و پنجه نرم می کنیم. اولین آن رنج نرسیدن است. من و شما بارها در زندگی عینی خود دیده ایم که در عین تلاش و کوشش برای رسیدن به مطلوب و مقصودی در لحظه آخر به آن نمی رسیم. همیشه میان دل و کام دیوارها افکنده اند. جهان را طبق میل و خواست ما ترسیم نکرده اند. دنیا عکس عالمی است که آن را بهشت نامیده اند. در قرآن تعبیری داریم که بهشت آنجاست که هر چه شما بخواهید. ولی دنیا عکس آن است. رنج ناشی از نرسیدن، انسان را آزار می دهد.

 

رنج دوم، بعد از اینکه ما تلاش کردیم و به خواسته مان نرسیدیم، رنج ناشی از از دست دادن آن است. عالمی که در آن زیست می کنیم، عالم لغزنده ای است. هر لحظه امکان دارد وصال ما به فراق تبدیل شود:

 

بگفت آنجا پری رویان نغزند

 

چو گِِل بسیار شد پیلان بلغزند

 

جهان پیر است و بی بنیاد

 

از این فرهاد کش فریاد

 

که کرد افسون و نیرنگش

 

ملول از جان شیرینم

 

البته حافظ در این شعر قدری خیامی سخن می گوید؛ ولی وقتی ادامه می دهد، می فهمیم که از بی بنیادی جهان می خواهد به بنیاد برسد:

 

جهان فانی و باقی

 

فدای شاهد و ساقی

 

این نگاهی است که بعدآً قصد دام به آن بپردازم و آن یک گونه زندگی دوست داشتنی، اصیل، وجدآور و زیباست که در ادبیات عرفانی ما دیده می شود. در ادبیات عرفانی ما مرگ به گونه خاصی تعبیر شده است.

 

جهان فانی و باقی

 

فدای شاهد و ساقی

 

که سلطانی عالم را

 

طفیل عشق می بینم

 

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

 

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

 

جهانی که ما در آن زندگی می کنیم، جهان فراق بعد از وصال است. ما در زندگی بعضی لحظات، موقعیت ها و تجربه ها را از دست می دهیم. وقتی هم که از دست دادیم، تازه می فهمیم که چه از دست داده ایم. همه ما در زندگی بعد از از دست دادن عزیزی، در رویا آن را می بینیم. این لحظه شیرین ترین لحظه عمرمان است. پس از بیداری از رویا فراق حاصل می شود.

 

در لحظه وصال هم به یاد فراق هستیم. بنابراین دومین رنج ما ترس از دست دادن است. هنوز هم که آن را از دست نداده ایم می ترسیم.

 

حال وقتی که پس از تلاش به خواسته ای رسیدیم و آن را حفظ کردیم، بعد از مدتی درمی یابیم که آن چیز برایمان تکراری و ملال آور شده است. همانی که روزی آرزوی یک نگاهش را داشتیم و حاضر بودیم تمام جانمان را فدای آن کنیم. ولی بعد از مدتی که به وصال یار رسیدیم، از آن خسته و ملول می شویم. البته من معتقدم آنجایی که عشق پاک، واقعی و تناسب واقعی روحی باشد، آنی که مولانا می گفت:

 

جان و گرگان و سگان از هم جدا

 

متحد جان های شیران خدا

 

آدمی هرگز خسته نمی شود. ولی من درباره آدم خاکی، خواب آلودهِ تردامن زمینی سخن می گویم. مثل غذایی که اول بار به مذاق آدمی خوش است ولی پس از آن ملال آور می شود.

 

برخی معتقدند قصه زندگی همین است. برای اینکه از رنج تکرار فرار کنیم به دنبال معشوق تازه ای می دویم و دوباره نرسیدن و ترس و از دست دادن.

 

اگر زندگی همین باشد که خیلی مزخرف و بی حاصل است. بدویم که امسال را به آخر سال برسانیم. چه باید کرد؟ اخوان اینجا می گوید:

 

چرا بر خویشتن هموار باید کرد

 

آبیاری کردن باغی کز آن گل کاغذین روید

 

آیا قصه زندگی این است؟ در این صورت خیلی چیزها زیر سؤال می رود. ولی بنا نیست ما اینگونه زندگی کنیم. من همیشه می گویم زندگی تابلویی است که یک طرف آن را صادق هدایت و طرف دیگر آن را مولانا روایت می کند. یکی از این دو طرف باید راست بگوید.

 

هنرمند به یک معنا حال و حس خود را بیان می کند. بوف کور بیان آن چیزی است که در عالم انفسی هدایت می گذشته است. او تجربه خود را روایت می کرد. غزلیات شمس هم بیان حال مولاناست.

 

غرق عشقی ام که غرقم اندرین

 

عشق های اولین و آخرین

 

مجملش گفتم نکردم زان بیان

 

ور نه هم لبها بسوزد هم دهان

 

من که له گویم لب دریا بود

 

من که لا گویم هدف الا بود

 

این هم یک تفسیر از زندگی است:

 

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد

 

ای عجب من عاشق این هر دو ضد

 

حال چه باید کرد؟ رنج کشیدن یک تجربه است. هر تجربه ای گرانبار از تعبیر است.

 

اخلاق نیکوماخوس ارسطو را دست آدمی عامی بدهید یا مثنوی یا حافظ و بپرسید این چه است؟

 

مرگ و درد یک تجربه است. بستگی دارد این تجربه برای چه کسی رخ دهد.

 

تجربه ای که برای یک انسان اتفاق می افتد. هر تجربه ای همراه با نوعی نگاه خاص به مرگ است. مارتین بوبر معتقد است در رابطه و عشق به انسانهاست که می شود خدا را دوست داشت. بسیاری از کسانی که لحظات آخر زندگی را که سخت و مخاطره آمیز است می گذرانند، مواجهه راحتی با مرگ دارند. انسانها همه در ساحت معینی رنج می کشند. زندگی بدون رنج اشتباه است.

 

زندگی علی (ع) همراه با رنج است. اما رنج او فرق می کند. سطح و نوع رنج ها فرق می کند. در یک سطحی همه گرفتار مسئله مرگ هستند. ولی نگاه به مرگ تفاوت می کند. به نظر من چیزی که ما به آن خدا، دین، ایمان و عرفان می گوییم کمک می کند ما از این تجربه تعبیر دیگری داشته باشیم.

 

البته قبول دارم خدا صرفاً در مرحله شریعت شاید اینقدر کارکرد نداشته باشد که مرگ را برایمان معنا کند. ولی اگر واقعا به حقیقت دین برسیم که آن هم در کنار ایمان یک تجربه است؛ آنگاه شیرینی وجود انسان آنقدر زیاد می شود که در مواجهه با این تجربه ها آنها را معنادار می کند.

 

بین کسی که احساس می کند یک مرحله از زندگی را می گذراند و به ساحت و دنیای دیگری که از این عالم زیباتر است می رود با کسی که مرگ را پایان همه چیز می داند تفاوت وجود دارد. انسان باورمند به خدا هر نوع مرگ را در سایه خدا می بیند. او نوعی خوش بینی کیهانی داشته و به عدالت کیهانی معتقد است. او معتقد است کل زندگی یک لحظه است. درست مثل یک صبح تا شام.

 

اگر با این دید به زندگی نگریسته و کل زندگی را فقط یک لحظه در برابر فضای نامتناهی بعد از مرگ بدانیم، آنگاه زندگی معنادار می شود.

 

حیات و نشاط واقعی بعد از مرگ است. ما در این دنیا فقط استعداد کسب می کنیم. کسی که در این دنیا تجربه ای نداشته باشد یعنی به آرامش و شیرینی و عشق و وصال نرسد؛ آن دنیا هم به آنها نخواهد رسید. بهترین فرصت و مجال همینجا و در همین دنیاست.

 

پاسخی که من می دهم این است که: اگر قصه زندگی را به رنجها محدود کنیم، با مشکل روبرو می شویم. ولی نگاه توحیدی و باورمندانه به خدا ما را از این رنج می رهاند. تا زمانی که عشق به زندگی شما وارد نشده، به گونه ای زندگی می کنید. ولی وقتی پای معشوقی به زندگی شما باز می شود به گونه ای دیگر زیست می کنید. گلها، درختها و همه چیز برایتان رنگ دیگری می یابند.

 

آن چیزی که واقعاً به زندگی انسان معنا می دهد به قول ویتگنشتاین، امری متعالی است. نباید برای درمان دردمان به دنبال عامل درد بگردیم. بعضی گمان می کنند اگر از وادی پول به وادی قدرت بروند مشکلشان حل می شود. یا از وادی قدرت به وادی غریزه بروند مشکلشان حل می شود.

 

در صورتی که برای رهایی از رنج باید از آن فراتر رفت. در قصه مرگ هم همین است.

 

در بسیاری از کشورهای پیشرفته افرادی به عنوان مشاور در لحظات آخر زندگی، بیمارانی را که وضعیت سختی دارند همراهی می کنند. البته این تجربه ای است که همه ما آن را پشت سر می گذرانیم. ولی اگر این نگاه را به افراد القا کنیم که مرگ پایان رنج های اوست و از جهت دیگر آغاز وصال و زندگی جدیدی است؛ فکر می کنم تجربه مرگ برایشان تعبیر دیگری پیدا خواهد کرد.

 

ائمه و پیامبران، انسان های عارف و در دسته بعد انسانهای عادی همه با این تجربه مواجهند و هر کدام رویکرد خاص خود را به این تجربه بیان می کنند.

 

ای دهنده عقل ها فریاد رس

 

گر نخواهی تو نخواهد هیچ کس

 

هم طلب از توست هم آن نیکوی

 

ما که ایم اول تویی آخر تویی

 

گر خطا افتیم اصلاحش تو کن

 

مصلحی تو ای تو سلطان سُخُن

 

کیمیا داری که تبدیلش کنی

 

جوی خون باشد تو نیلش کنی

 

این چنین میناگری ها کار توست

 

این چنین اکسیرها اسرار توست.

 

سخنران: امیرعباس - على زمانى 


 

جمعه 18/10/1388 - 17:34
فلسفه و عرفان

در مقاله حاضر نویسنده با تبیین واژه لغوی و اصطلاحی سجده از آن به عنوان نماد اطاعت و خضوع در برابر خداوند یاد كرده و اهمیت آن را از نظر قرآن بازگو نموده است كه با هم آن را از نظر می گذرانیم.
    
سجده نماد خضوع

شاید نهایت و اوج خضوع و خشوع انسانی را بتوان در شكل نمادین و تحقق خارجی آن در افتادن به خاك و پیشانی بر آن مالیدن دانست. همان گونه كه امور قلبی و باطنی و معنوی در قالب كلمات نمادین، خود را نشان می دهد و در شكل خارجی و تحقق عینی آن به اشكال خاصی كه در اصطلاح به آن نماد می گویند آشكار می شود.

نسان برای بیان بسیاری از امور معنوی و غیرمادی از ابزارها و نمادهای مادی سود می برد. مسئله عشق و محبت، حالتی عاطفی و احساسی است كه واژگان و حالت های مادی به هر شكل و صورتی، نمی تواند بازتاب آن باشد. از این رو این مطلب از اموری است كه یدرك و لا یوصف؛ درك و فهم می شود ولی قابل توصیف نیست.

انسان برای توصیف چشیدنی و دركی و شهودی كه به حیطه علم حصولی و توضیح و گزارش توصیفی و بیانی وارد نمی شود، از روش نمادها بهره می گیرد. این روش پیشینه تاریخی دارد و شاید برای نخستین بار خداوند در آموزه های وحیانی خویش از آن سود جسته باشد. این گونه است كه در همه آموزه های وحیانی می توان نمونه های بسیاری را از آن یافت. در آیات قرآنی از امور معنوی و فرامادی به شكل بیان های نمادی و تمثیل، گزارش و توصیف شده است. درباره فرشتگان سخن از بال های چهار و شش و یا كم تر و بیش تر می شود.در توصیف بهشت و حقایق آن نیز در بسیاری از آیات به این روش عمل شده است.

بطور مثال ما انسان ها برای بیان مسئله عشق كه امری معنوی و فرامادی است كه از واژه عشقه استفاده می كنیم. عشقه نام گیاهی است كه در زبان فارسی آن را پیچك می گویند. پیچك گیاهی است كه نیازمند چیزی است تا بدان سوار شود و خود را بر آن استوار سازد. قرآن گیاهان را به دو دسته تقسیم می كند و برخی را كه همانند پیچك هستند گیاهان نیازمند عرش می نامد. پیچك از آن دسته گیاهانی است كه افزون بر عرش و داربست، چنان به داربست و عرش خود می چسبد و او را فرا می گیرد كه از خود اصل و عرش چیزی دیده نمی شود. برخی از پیچك ها افزون بر چیرگی بر اصل و عرش خود، از آن تغذیه می كنند و از شیره آن می مكند و نوعی پیچك های انگلی به شمار می آیند. این گونه است كه عرش و اصل خویش را به نابودی و نیستی می كشانند.

عشق نیز این گونه است. از این رو برای بیان یك معنای غیرمادی از عشقه و پیچك كه امری مادی است بهره گرفته شده است. در این حالت گیاه پیچك و عشقه به عنوان نماد استفاده می شود تا مفهوم معنوی و غیرمحسوس به طریقی انتقال یابد. گاه چنان این نماد تكرار می شود كه معنای حقیقی و محسوس آن به فراموشی سپرده می شود و تنها مفهومی كه از آن به ذهن خطور می كند معنای مجازی آن است.

 

مفهوم واحد برای نماز و سجده

 

انسان برای بیان مفهوم نهایت خضوع و خشوع در برابر كسی، از نماد به خاك افتادن استفاده می كند. در گذشته واژه نمازگزاردن در زبان فارسی به معنای این بوده كه شخص، خود را به خاك اندازد و در برابر دیگری پیشانی به خاك بمالد تا این گونه اطاعت و فرمانبری خویش را نشان دهد.

كسانی كه در برابر شاه قرار می گرفتند نماز می گزاردند تا به این وسیله نماد اطاعت و فرمانبری خویش را بازگو كنند و نهایت خضوع و خشوع خویش را نشان دهند.

واژه نماز در ادبیات كهن پارسی بیشتر به معنای سجده كردن در برابر شاهان به كار می رفته است و می گفتند كه بر شاه نماز گزارد یعنی برای بیان وفاداری و اطاعت و فرمانبری و نهایت خضوع و خشوع در برابر وی به خاك افتاد و پیشانی بر آن مالید. در حقیقت واژه سجده و نماز به یك معنا و مفهوم در ادبیات كهن فارسی و عربی بوده است.

 

 

سجده در آیات قرآن

 

قرآن این واژه را در دو معنای حقیقی و اصطلاحی آن به كار برده است. سجده هم در معنای لغوی آن كه عبارت است از بیان نهایت خضوع و خشوع با افتادن به خاك و پیشانی بر آن مالیدن، به كار رفته است و هم در معنای اصطلاحی خاص آن.

خداوند در توضیح رفتار برادران یوسف هنگام دیدار با حضرت یوسف(ع) می فرماید: و رفع ابویه علی العرش و خروا له سجدا؛ یوسف، پدرومادرش را بر تخت نشانید و در آن بالا جای داد و برادرانش برای او نماز گزاردند و به سجده افتادند. (یوسف آیه100)

در این آیه مراد همان نهایت خضوع و خشوع و پذیرش بزرگی و عظمت یوسف و فرمانبرداری از وی است كه به شكل نمازگزاردن خودنمایی می كند و سجده به معنای لغوی آن به كار می رود.

در برخی دیگر از آیات قرآنی نیز همین معنا به كار می رود. در حقیقت سجده كردن و پیشانی به خاك مالیدن در یك فرایندی به معنای پذیرش و اطاعت و فرمانبرداری به كار می رود و هرگونه اطاعت و فرمانبرداری را با این واژه بیان می كنند. از این رو در بیان اطاعت و فرمانبرداری زمین و موجودات هستی از خداوند، از واژه سجده استفاده می شود تا نهایت فرمانبرداری و اطاعت آنان بازگو شود. قرآن می فرماید: والله یسجد من فی السموات و الارض طوعا او كرها؛ و برای خدا همه موجودات آسمان ها و زمین به اختیار و اجبار سجده می كنند. (الرعد آیه 15 و همچنین نحل آیه 49 و حج آیه18) و یا می فرماید: والنجم والشجر یسجدان؛ بوته ها و درختان سجده می كنند. (رحمان آیه6)

به نظر می رسد كه سجده فرشتگان از این دست باشد كه آنان در حوزه تكوین، اقرار به پذیرش اطاعت و فرمانبرداری حضرت آدم(ع) به عنوان خلیفه الهی می كنند و خداوند از این پذیرش تكوینی و تشریعی (اختیاری) ایشان به واژه سجده یاد می كند كه بیانگر نهایت خضوع و خشوع و پذیرش اطاعت و فرمانبرداری است. (الحجر آیه30 و ص آیه73 و بقره آیه 34 و اعراف آیه7 و آیات دیگر)

 

 

كاربرد اصطلاحی سجده

 

كاربرد اصطلاحی آن نیز در آیات بسیاری به چشم می خورد. این واژه در آیات قرآن به معنای عمل خاصی به كار رفته است كه بیانگر نهایت خضوع و خشوع و اطاعت از خداوند است. هرچند كه در نظر ظاهری، هر دو عمل یگانه و هم شكل است ولی از نظر مفهوم و محتوا تفاوت هایی را دارا می باشد. به بیان دیگر بیع و ربا هرچند كه از نظر شكلی همانند هستند ولی از نظر مفهومی تفاوت هایی دارند كه موجب شده است كه از نظر اسلام یكی حلال و دیگری حرام و حتی به عنوان اعلان جنگ با خدا تفسیر و تعبیر شود.

سجده برای خداوند دارای آداب و رسوم خاصی نیست. آنچه ماهیت و مفهوم آن را تغییر می دهد نیت است. از این رو گفته اند: الاعمال بالنیات، اعمال با نیت و قصد، تفسیر و معنا می شوند.

از آن جایی كه سجده بیانگر اوج خضوع و خشوع انسان در برابر خداوند یكتا و نمادی عینی و ملموس از پذیرش فرمانبرداری و اطاعت از او است و لذا در آیات قرآنی بسیار مورد توجه و تاكید قرار گرفته است و از مردم خواسته شده تا همواره با سجده در برابر خداونداطاعت و فرمانبرداری خود را اعلان كنند.

سجده انسان در برابر خداوند نماد آشكاری از اطاعت خداوند و نوعی تولای الهی و تبری از دشمنی متكبر و مستكبر به نام ابلیس است؛ زیرا ابلیس از سجده انسان بسیار عصبانی می گردد.

 

 ابلیس، نماد تمرد

 

برخی از ابلیس دوستان و یا ناآگاهان بر این باورند كه توحید محض ابلیس، موجب شده است تا بر انسان سجده نكند؛ زیرا سجده به انسان به معنای نوعی شرك بوده و ابلیس حاضر نبوده جز برای خداوند سجده كند. در حالی كه این تحلیل نادرست و غلط است. ابلیس از فرمان الهی سرپیچی كرد در حالی كه اطاعت و فرمانبرداری آن است كه هر چه مولا فرمان داد بی درنگ اطاعت شود. مسئله دیگر آن كه این سجده به معنای پذیرش خلافت الهی آدم است نه به معنای پذیرش ربوبیت و اولوهیت آدمی تا با توحید منافات داشته باشد. دیگر آن كه سجده برای انسان نیست چنان كه سجده بر خاك كردن به این معنا نیست كه آدمی خاك را خدا كرده و یا تربت مقدسی را اصالت بخشیده است بلكه نمادی از پذیرش اطاعت و فرمانبرداری ازخداوند است كه به این شكل نمود می یابد. چهارم آن كه سجده برای و یا بر او فرق دارد. هدف در سجده بر پایه نیت تغییر می كند. بر خاك سجده می شود تا نمادی از پذیرش اطاعت و سجده برای خدا باشد. بنابراین هدف در سجده خداوند است و منظور اوست كه به این راه و روش نشان داده می شود.

 

قرآن از ابلیس پس از سرپیچی او دو تعبیر زیبا آورده كه بیانگر آن است كه اصولا ابلیس از همان آغاز، اهل توحید نبوده و هرگز به معنای واقعی آن سجده نكرده است. ازاین رو می فرماید: او از كافران بود. (بقره آیه 34) به این معنا كه او از قبل نسبت به خداوند كافر بود و در این آزمون تنها آن كفر نهان خویش را آشكار كرده است.

 

در آیه 11 سوره اعراف نیز می فرماید: فسجدوا الا ابلیس لم یكن من الساجدین؛ همگان سجده كردند جز ابلیس كه از سجده كنندگان نبود. در این آیه به این نكته ظریف توجه داده شده كه وی اصولا اهل اطاعت و فرمانبرداری و سجده نبوده است.

 

به هر حال می توان گفت كه كاركرد اصلی و اساسی سجده همان اطاعت و فرمانبرداری محض و نهایت خشوع و خضوع داشتن نسبت به خداوند است. از این رو آیات قرآنی بر سجده برای خداوند بسیار تأكید كرده و سجده گزاران را انسان هایی برشمرده است كه به تعالی و مقامات رسیده اند. بهشتیان كسانی هستند كه در سیما و چهره شان آثار سجده نمایان است. این آثار جز اطاعت و فرمانبرداری از فرمان ها و احكام الهی نبوده است.

جمعه 18/10/1388 - 17:33
موسيقي

سرمولف دانشنامه 14 جلدی موسیقی فلات ایران ساعت 16 روز 15 دی‌ در خانه هنرمندان درباره موسیقی مذهبی ایران سخن می‌گوید.
جهانگیر نصری اشرفی ضمن اعلام این خبر به همشهری‌آنلاین گفت: این دومین برنامه‌ای است كه با همكاری خانه موسیقی در خانه هنرمندان برگزار می‌كنیم و هدف از این مجموعه‌برنامه‌ها كه در مرحله اول سه برنامه‌پیش بینی شده است،معرفی موسیقی نواحی ایران در شاخه‌های مختلف است كه در برنامه‌دوم به موسیقی مذهبی ایران اختصاص دارد.

به گفته اشرفی در این برنامه علاوه بر وی،عباس شیرزادی آهودشتی و امیر سهرابی به عنوان پژوهشگر حضور خواهند داشت و برخی از چهره‌های نامی موسیقی مذهبی نواحی ایران هم نمونه‌های شاخص این موسیقی را به صورت زنده اجرا خواهند كرد.

نصری اشرفی پیش ازاین در دو دهه متوالی و با بهره‌گیری از تیمی بالای صد نفر از پژوهشگران و مطلعان موسیقی دانشنامه موسیقی فلات ایران را در 14 جلد تدوین كرده بود كه به دلیل نبود حامی مالی برای این پروژه عظیم، همچنان در انتظار انتشار باقی مانده است.

وی برای دقیق‌تر كردن برخی مدخل‌ها سفرهایی هم به كشورهایی چون تاجیكستان ، ازبكستان و افغانستان داشته است.

جمعه 18/10/1388 - 17:30
بیوگرافی و تصاویر بازیگران

بدون تردید، زبان هنر می تواند، حقایق متعالی را در حد خیال فروآورد و راه جویان عالم معنا را راه نماید؛ اما همین فرصت می تواند، به توهم پردازی های بی اساس تبدیل شود و به جای راهنمایی و راهگشایی، راه زنی کند.

حقیقت انسان به روح اوست و روح، ساکن عالم غیب است؛ از این رو، روح اگر چه اکنون در جهان ملموس مادی، هم آغوش تن خاکی به سر می برد؛ اما ناآرام و جویای اصل خود و خواهان بازگشت به وطن خویش در عالم ملکوت است. از همین جاست که میل به خیال و توهم برای تصویر پردازی عالمی دیگر، او را به خلق آثاری تخیلی و رؤیایی از دنیایی مرموز، اسرارآمیز و ناشناخته واداشته. توگویی روح او در این جهان محسوس نمی گنجد و با دنیای مادی محض راضی نمی شود. هم از این رو، بشر هیچ گاه از رؤیا جدا نشده و اگر راهی به سوی معنویت آسمانی و الهی نیابد، در برخی پدیده های زمینی و بشری، مانند هنر و سنت های معنوی، گریزگاهی به سوی عالم غیب یا دست کم لحظاتی خاطره انگیز از آن را می جوید.

کوئیلو نیز مانند میلیون ها نفر انسان عصر مدرن، آوای روح را در فراق از وطن خویش شنیده و از معدود کسانی است که آن را جدی گرفته و برای التیام درد هجران کاری کرده است؛ ولی ای کاش، او هم مانند میلیاردها بشری که ناله روح را می شنوند و کاری نمی کنند، خاموش می ماند و دست به کاری نمی زد؛ ای کاش، نام خدا و یاد عالم غیب، از راه آثار او به فرهنگ عمومی انسان امروزی باز نمی گشت و ای کاش، نویسنده ای چیره دست نبود یا دست کم از خدا و معنویت نمی نوشت، زیرا این خدایی که در آثار کوئیلو زنده شده، همان خدای ناتوان و خطاکاری است که در آثار نیچه مرد و رابطه با عالم غیبی که به نام جادو مطرح می کند، همان خرافات و توهماتی است که در دوران رُنسانس، مردمان را از دینداری و معنویت گرایی، ملول و رمیده ساخت.

کوئیلو می کوشد، با طرح مسئله سحر و جادو، به مصاف با نیازهای معنوی بشر برود. به گمان او، اگر بعدی جادویی و سحرآمیز به زندگی بیفزاییم، مشکل ارزش و معنای زندگی حل می شود و شور و نشاط به زندگی پوچ غم زدگان تمدن غرب باز می گردد. در این نوشته می کوشیم، تا چیستی سحر و جادو را در اندیشه و آثار کوئیلو باز کاویم و نسبت آن را با معنای زندگی بیابیم. و کاستی ها و کژی های اندیشه او را بررسی کنیم. از این رو، مقاله در دو فصل تدوین شده است: فصل نخست به شرح و تبیین اندیشه های پائولو کوئیلو می پردازد و فصل دوم به طرح نقدها اختصاص یافته است.


بخش نخست: سیری در آثار کوئیلو
سحر و جادو
«ساحر» به زنانی گفته می شود که با عالم اسرار سروکار دارند و از آن سر در می آورند و مردانی که از این ویژگی برخوردارند، «جادوگر» نامیده شده اند. این تفاوت در کتاب «بریدا» و در رابطه با دو استاد زن و مرد بریدا، به خوبی معلوم است. استاد مرد که با سنت خورشید آشناست، جادوگر نامیده شده و «ویکا» که زنی آشنا با سنت اسرارآمیز ماه است، ساحر خوانده می شود.

سحر و جادو برقرار کردن ارتباط با جهان نامرئی و مرموز است که نیروهای آن دنیای ما را تحت تأثیر قرار می دهند؛به بیان دیگر، بین دنیای مرئی و جهان نامرئی ارتباط ایجاد کردن و به دینسان نیروهای جادویی را از جهان نامرئی در دنیای مرئی به کار گرفتن و کارهای خارق العاده انجام دادن.

با این نیروها می توان، باد و توفان به راه انداخت یا برخی اشیا را بدون لمس کردن حرکت داد یا از بعضی وقایع، پیش از وقوع آگاه شد و به نوعی قدرت پیش گویی پیدا کرد. جادوگری به کارگیری نیروی های نامرئی و ناشناخته در جهان مرئی و آشکار است. قرار گرفتن میان این دو جهان(1) و واسطه انتقال نیروهای آن شدن، با فنون سحر و جادو صورت می گیرد.

با دقت در آثار پائولو کوئیلو معلوم می شود، جهان نامرئی ای که او از آن سخن می گوید، در برابر جهان مرئی نیست، بلکه در برابر دنیای واقعی است و حقیقتی غیر از توهم ندارد؛ از این رو به صراحت، سحر و جادو را موهوم و تخیلی اعلام می کند.(2) ماجرا از این قرار است که او برای نیروهای عادی روانی که با نیروهای مادی فیزیکی متفاوت است و فعال کردن و به کار گیری آنها، با کنترل تصورات و احساسات امکان پذیر است؛ جهانی تخیلی به نام جهان نامرئی ساخته و تسلط بر آنها را با نام نمادین سحر و جادو معرفی کرده است. هیجانات شادی، امید، لذت، خشم و نفرت، نیروهای جادویی جهان نامرئی پائولوست که اگر به زندگی راه یابد، با آنها می توان کارهای بزرگی انجام داد و زندگی را متحول ساخت.

او مفاهیم: «خوارق عادت» و «تصرف در جهان» را نماد تغییر نگرش به خویش، جهان و زندگی می داند. و تحول زندگی را کیمیاگری. مهار و به کارگیری نیروهای روانی، برای دستیابی به اهداف و تحقق رؤیاها کیمیایی حقیقی است که به سادگی می توان، در درون خود یافت و چون انسان ها حقایق ساده را نمی پذیرند و باورشان نمی شود که گنج شان زیر سرشان است، اساتید معنوی و کیمیاگران به زبان رمزی و پیچیده، آن را نوشته اند(3) و راهنمایان جاده های معنا، این گوهرها را از راه های دور و پر پیچ و خم، به دست جویندگان می رسانند، تا زایر نوپا و جست و جوگر نو خواسته، باور کند که این کیمیا است یا معجزه. بنابراین سحر و جادو در نظر کوئیلو، تحولی درونی است که احساسات و عواطف را در زندگی سرد و بی روح به جریان می اندازد و همانند کیمیا، زندگی های بی حرارت و تاریک را پر از نور وشور کرده، افسردگی پیری را به شور جوانی مبدل می کند.

او با تخیلاتی اسرارآمیز، تجارب روان درمانی خود را روایت کرده است؛ اما نمادهایی که برگزیده، آمیزه ای از سنت های معنوی تعالیم جادویی و ادیان الهی است که از معنای حقیقی خود فاصله گرفته، به معانی مجازی و نمادین در ادبیات کوئیلو پیوسته است. سحر و جادو، یعنی تغییر تصویر بی روح و بی نشاط، زندگی به تصوری پرشور و جذاب، به نوعی از چهار چوب خشک منطقی و مرسوم خارج شدن و با شوق و هیجان زندگی کردن؛ مانند یک مکانیک که کار خود را دوست دارد و مهارت کافی را پیدا کرده و به موتور اتومبیل می نگرد، اشکال را تشخیص می دهد؛ گویا با ماشین حرف می زند و سخن آن را می شنود. او غرق کار شده و طی درد چند لحظه ماشین را می فهمد، چون با احساسش کار می کند.(4) جادو نامی برای کشف این شوق و شور ساده در زندگی است. در هر کار و لحظه لحظه زیستن، همراه با شعف، اشتیاق و سرانجام موفقیت و کامیابی. هر لحظه زندگی یک ساحر، کشف یک معجزه شور انگیز است، زیرا او هستی را لمس می کند و از زیستن و تجربه کردن به هیجان می آید. زندگی او متفاوت است، چون متفاوت می نگرد وجهان را پر از رمز، راز و اسرار می بیند و هر لحظه منتظر و آماده پذیرش چیزی خارق العاده است، پس از هر چیزی هیجان زده شده و لذت می برد.

خدا اصل و سرچشمه همه هیجانات و عشقی است که در زندگی جریان می یابد و لحظات تاریک و بی احساس زندگی را سرشار از نور و شور می سازد؛ از این رو، خدا را می توان در همه جا حس کرد؛ البته در صورتی که با اشتیاق و ایمان به اسرار، به هر سو نگاه کنی: به بالید یک گیاه و شکفتن یک غنچه و شکوه اسرار آمیز آسمان یا پرواز پرندگان. اگر با اشتیاق به اینها بنگری، خدا را دیده ای و حضور او را احساس کرده ای. او برتر از عقل عادی و سرچشمه احساسات و هیجانات است و او خرد اعظم است که با او می توان، فراتر از تصورات معمول و شناخت عادی، جهان را احساس کرد. درک حضور خدا، یعنی با احساس بودن و با شور و اشتیاق زیستن؛ دست کشیدن از تلاش، برای شفاف کردن همه چیز با عقل و با احساس زیستن، به جای اندیشمندانه عمل کردن.

کارهای خارق العاده ای که ساحران و جادوگران آثار کوئیلو انجام می دهند، تحول احساسی و هیجانی در زندگی است که با شور آفرینی و نشاط انگیزی، زندگی را ارزشمند، معنادار و جذاب ساخته، به خرد اعظم نزدیک می شوند؛ البته «جادوگری یکی از راه های نزدیکی به خرد اعظم است؛ اما هر کار دیگری که آدم می کند تا زمانی که با قلبی سرشار از عشق کار می کند، می تواند او را تا این مرحله برساند».(5) جهان نامرئی وجود دارد و هر کس با اشتیاق و هیجان زندگی می کند، با آن مرتبط است؛ وبدین ترتیب، همه کارها می تواند، جادویی باشد. به شرطی که نیروهای هیجانی را برانگیزد و سردی و مرگ را از روح و زندگی بازستاند. شهامت کنار گذاشتن راه های روشن عادی و معقول و رها کردن احساسات و با اشتیاق زندگی کردن شالوده دستیابی به سحر و جادو و سرشار کردن زندگی از معناست.


روح جهانی
همه عالم، جنبه نامرئی و پنهانی دارد که به واسطه آن با خدا ارتباط برقرار کرده، نیروی زندگی و حیات را از سوی او در یافت می کند. جهان نامرئی ماورا، پر از نیروهای سحرآمیز و جادویی است. آموزه های سری و تعالیم جادویی کمک می کند، تا انسان از بعد مرئی جهان بگذرد و کالبد کیهانی را به روح کیهانی پیوند زند. با درک ربط جهان مرئی و نامرئی، حضور روح کیهانی در همه چیز احساس می شود و نوعی حیات و زندگی در تمام پدیده های عالم محسوس می گردد؛ هم از این رو «ویکا» به «بریدا» می گوید: «همیشه خود را روی پل جهان مرئی و نامرئی بگذار. تمام کیهان جان دارد، سعی کن همیشه با این زندگی ارتباط داشته باشی. این زندگی زبان تو را می فهمد و کم کم جهان اهمیت دیگری پیدا می کند».(6)

وقتی جهان، اشیا و پدیده های آن با شعور باشند، پس می توان ارتباطی شعورمند با آنها بر قرار کرد؛ مثل ارتباطی که دو انسان با هم برقرار می کنند. برای مثال شما از کسی کمک می خواهید یابه او عشق می ورزید. در علوم جادویی که می کوشند، به نیروهای خارق العاده دست یابند. در حقیقت تلاش، برای رسیدن به روح کیهانی یا دست کم بخشی از آن است تا به این ترتیب بتوانند، در شعور کائنات نفوذ کنند و از این طریق کارهای غیر عادی انجام دهند.

برای ارتباط با روح جهان، باید به او توجه کرد، به صدای او و هیاهویی که در جهان برانگیخته، گوش فرا داد؛ از این رو ویکا به بریدا توصیه می کند که در گوشه ای از خانه اش، شمعی برافروزد و با نگریستن و تمرکز بر آن، به هیاهوی جهان گوش سپارد. او می گفت: «این هیاهویی ابدی است که در کوه ها، در شهرها، در آسمان ها و در ژرفای دریا وجود دارد. در این هیاهو که به ارتعاشی می ماند، روح جهان در حال دگردیسی است که به سوی نور حرکت می کند».(7) هیاهوی جهان شور، هیجان و احساسی است که در همه چیز حضور دارد و حرکت به سوی نور، تکاپو به سوی معنا، ارزش، بودن و زیستن است.

روح کیهانی روح مادری است که حیات و روح همه موجودات از او و در اوست و هر کس روح خود را به آن برساند و به او بپیوندد، به سرچشمه زندگی همه کائنات رسیده و می تواند، ارتباطی موءثر با آنها برقرار کند. نیز پی می برد که «روح جهان، بخشی از روح خدا است و.... روح خدا روح خود اوست و......بدین ترتیب می تواند، معجزه کند»(8)؛ به بیان دیگر می تواند، از طریق ارتباط با روح جهانی با روح خدا مرتبط شده، بر امور عالم تاثیر گذارد.

چنان که جوان چوپان در کیمیاگر، پس از ملاقات با روح خورشید، باد و بیابان، روح جهان را درک کرده و با دست آفرینش گر و تقدیرنگار آشنا شد و در این لحظه، اراده خود را در اراده او دید و بی اینکه حرفی بزند، نیایشی در سکوت انجام داد و آن طور که خواسته بود، بادی عظیم برانگیخت.(9)

وقتی انسان با روح جهان ارتباط برقرار کند و در یابد که همه چیز زنده است و بخشی از روح جهان را در خود دارد و به واسطه آن می تواند، به درک روح کل برسد، پی می برد که «تمام این دنیا مقدس است و یک دانه می تواند، پلی به سوی نامرئی باشد».(10) شکفتن یک غنچه، شفافیت یک قطره، آواز زیبای پرندگان، درخشش ستارگان، ریگ های بیابان و نوازش نسیم، همه معجزه، سرشار از معنا و برای زیستن اشتیاق آور و شور آفرین است. وقتی شخصی به روح کیهانی می رسد، قدرت و ظرفیت های خویش را در یگانگی و وحدت با جهان باور می کند. قدرتی که با درک خدا پدید می آید و زندگی را معنا می بخشد، هم از این رو، «از نظر ساحران، زندگی یگانگی با روح جهان است».(11)


افسانه شخص
افسانه شخصی، نیرویی جادویی دارد و شخص را به جهان نامرئی نزدیک می کند و او را به روح جهان می رساند. افسانه شخصی رؤیایی است که هر کس از دوران کودکی یا نوجوانی با آن زندگی می کند. در همان آغاز، رؤیای خود را تحقق پذیر می پندارد و بی ابهام و تردید، آن را می خواهد و معنای زندگی خویش را در آن افسانه شخصی و رؤیا می یابد؛ اما همین که افراد به زندگی واقعی یا شاید هم ساختگی روزمره اجتماعی پا می گذارند، راه هایی خط کشی شده و مشخص هست که باید از آنها عبور کرد، تحصیلات، مدرک، شغل و حرفه ای آبرومند از نظر دیگران که در آمد مناسب داشته باشد، ازدواج، زندگی و پیشرفت شغلی. معمولاً مردم خود را به همین راه های تعریف شده سپرده، امنیت را به آرزوها و افسانه شخصی خود ترجیح می دهند. در نتیجه، به تدریج رؤیاشان از دست رفته، احساس بی معنایی و افسردگی، همه وجودشان را فرامی گیرد. در این وضعیت، آنچه امنیت می پنداشت، به تکراری فرساینده و سرد تبدیل می شود؛ در حالی که راه درست زندگی و با معنی زیستن حفظ افسانه شخصی و سیر به سوی آن است، زیرا آنها را به جهان نامرئی نزدیک کرده، نیروهای جادویی را در زندگی شان جریان می دهد.

افسانه شخصی هرکس، چیزی تحقق نیافته در عالم مرئی است که در اثر کوشش و پی گیری، می تواند محقق شود. بنابراین، دنبال کردن افسانه شخصی کاملاً جادویی است، زیرا چیزی را از وضعیت نامرئی به دنیا، مرئی و مشهود آوردن است؛ از این رو پی گیری افسانه شخصی، نیروهای جادویی را در ما برانگیخته و ما را میان این دو عالم قرار می دهد؛ یعنی همان جایی که اسرار ساحری و رموز جادویی نهفته است. با دستیابی به نیروهای جادویی است که زندگی از شور و هیجان پر می شود و زیستن ارزش می یابد.

کوئیلو در نوشته های گوناگون خود می کوشد، تا نشان دهد که بازگشت به رؤیاهای دوران کودکی و تلاش برای تحقق آنها، زندگی را از شور، نور، هیجان و شکوه سرشار می کند و چنان معنی برانگیزنده و روشن و گرمی به زندگی می دهد که انسان می تواند، سختی های بزرگ را تحمل کند و رنج ها را به جان بخرد و در نهایت فریاد بر آورد که زندگی ام به مبارزه ام و رنج هایی که کشیدم می ارزد.(12)

در «خاطرات یک مغ»، پیدا کردن شمشیری را که رهاورد سیر مراحل معنوی است، معنای زندگی معرفی کرده و در پی جست و جوی آن بر می آید. او با گذر از مراحل دشوار، شمشیر خود را پیدا می کند؛ البته در خلال این سیر و جست و جو، درس های زندگی را فرا می گیرد.

در «کیمیاگر» گنجی که در رؤیای جوان چوپان، به او نمایانده بود، به زندگی و سفر پرماجرایش معنی می بخشد. در «بریدا» فراگیری اسرار جادوگری، گفت و گو با ارواح و دخترک را به جست و جو وا می دارد و در این کشاکش، نیمه دیگرش را می جوید.

در «شیطان و دوشیزه پریم» آرزوی دخترک خدمت کار هتل، برای رسیدن به ثروت و زندگی مجلل در یک شهر بزرگ، زندگی او را سرشار از شور، معنا و تحرک می سازد و نیروی لازم را برای مبارزه و تحمل رنج ها به او می بخشد.

"کنار رود پیدار نشستم و گریستم" داستان عشق مرد کشیش را به دوست دختر دوران نوجوانی اش باز می گوید که پس از سالها فاصله رؤیای عشق شان را واقعی می سازند. سایر آثار او نیز، نمونه هایی از معنای زندگی و خروج از مسیر پیش بینی شده زندگی و مبارزه و رنج برای تحقق افسانه شخصی است. در لابه لای این ماجراها، عشق و اشتیاق و تحرک زندگی هایی که با این رؤیاها هدایت می شوند، به نمایش گذاشته می شود.

افسانه شخصی هر کس با دیگری متفاوت است؛ در حقیقت معنای زندگی، طیف گسترده ای از خواسته ها را فرا می گیرد: یافتن یک شی ء مثل شمشیر، گنج، رسیدن به عشق دوران کودکی، درک عشق حقیقی و فارغ از تملک و تعلق، چنان که در «زهیر» تصویر می شود، هدایت ملتی به سوی توحید، همانند پیامبر اسرائیلی در رمان «کوه پنجم» و نیز ترویج شرک و کفر در بین مردم، مثل رؤیایی که ملکه لبنانی در همان رمان در سر و دل می پروراند و به خاطر آن به مبارزه وارد شده بود، همه و همه می تواند، معنای زندگی شخصی را تشکیل دهد. هر کس باید معنای زندگی یا به تعبیری که رمان بریدا می آموزد، عطیه خود را پیدا و کشف کند.

مهم نیست که این رؤیا چیست؛ توحید یا شرک؛ هر چه باشد، سزاوار است که دنبال شود، چون ما را روی پل جهان نامرئی قرار داده و به زندگی، معنایی سحرآمیز می دهد.


بُعد انفسی افسانه شخصی
کوئیلو با همه تأکیدی که بر پی گیری افسانه شخصی می کند، آن را اصل و نهایت زندگی نمی داند، بلکه آنچه به عنوان افسانه شخصی در زندگی کسی وارد می شود، ارزش ذاتی نداشته، به خودی خود بهانه ای بیش نیست. بهانه ای که جوهره زیستن را تحقق می بخشد و میان روح و جسم انسان و حقیقت حیات، ارتباط برقرار می کند.

اهمیت افسانه شخصی یا آنچه معنا را به زندگی وارد می کند، تنها به دلیل تکاپویی است که در زندگی ایجاد کرده و آن را به جریان می آورد و خود چه یافت شود و چه یافت نشود، اهمیتی ندارد.(13) مهم کارکرد پویا بخشی آن به زندگی است. اینکه زندگی گردش عادی اتفاقات تکراری نباشد، لذت های آن، شیرینی خود را از دست ندهد و زندگی جذاب و سر گرم کننده شود.

از این رو، درک عمیق معنای زندگی، در حقیقت گذار از متعلق آن است، چنان که در خاطرات یک مغ، شمشیر گمشده و یافتن آن، اهمیت خود را از دست می دهد و زائر به ارزش ابزاری و اهمیت کارکردی آن برای چیزی برتر، یعنی همان تلاش برای شادکامی، جست و جوی یک آرزو و درک لحظه های بودن در این جهان پی می برد.

چوپان نیز در رمان کیمیاگر، می فهمد که گنج پنهان و پیدا کردنش، اهمیتی ندارد؛ مهم همین مبارزه و زندگی و هر ثانیه را زیستن است.

از همه واضح تر، در رمان «ورونیکا تصمیم می گیرد که بمیرد»، وقتی که ورونیکا پس از ناکام ماندن در اقدام به خودکشی و انتقال به بیمارستان روانی، آنگاه که دکتر ایگور او را با مرگ رو به رو می سازد و به او می قبولاند که یک هفته بیشتر زنده نخواهد ماند، تازه او قدر زندگی را می فهمد و می کوشد، تا از ثانیه های باقی مانده، نهایت بهره را ببرد. در این ماجرا، ورونیکا کم کم زندگی را درک می کند و تقریباً مرگ اهمیت و هراس انگیزی خود را از دست می دهد. او به درک عمیق لحظات زنده بودن و هر دم را غنیمت شمردن دست می یابد و به رؤیای فراموش شده پیانیست شدن و حتی عشق ورزیدن و لذت جنسی روی می آورد.

افسانه شخصی، به صورت یک ابژه یا شی ء عینی به زندگی وارد می شود و دریچه ای به روی جهان نامرئی گشوده، به زندگی معنا می بخشد. در آغاز، انسان همان را می طلبد و به زیستن همچون یک مبارز نور رومی آورد؛ اما به تدریج حقیقت زندگی را در یافته، از آن ابژه فراتر می رود و به شور، اشتیاق و نیز نوعی استحاله می رسد که در اثر آن، نیروهای جادویی و اسرار ساحری را در خویش یافته، به این ترتیب از آن ابژه، به سوژه منتقل می شود و شخص با جهان نامرئی مرتبط شده، معنای زندگی را در خویش می یابد؛ البته آن ابژه هم بخشی از جهان نامرئی و معنای زندگی اوست، پس مثل یک بازی بی تعلق و وابستگی، آن شی ء را می جوید؛ حال اینکه در حقیقت می خواهد، ارتباط با عالم نامرئی را حفظ کرده، معنا و شور زندگی را در درون خود بر افروخته و برپادارد.

بنابراین، ارتباط با جهان نامرئی و برخورداری از نیروهای جادویی، دو مرحله دارد: نخست جنبه عینی و ابژکتیو آن که تمنای یک شی ء یا شخص یا پدیده ای واقعی در جهان است و شخص آرزوی دستیابی به آن را در دل می پروراند.

دوم جنبه درونی آن و کشف نیروی حیات به صورت درک لحظه ها و لمس عمیق بودن خویش در زندگی و جست و جوی لذت و شادکامی و پذیرش زندگی است. میان این دو بعد سحرآمیز و معنا بخش به زندگی، رابطه ای نظیر رابطه میان لفظ و معنای کلمات بر قرار است، چنان که در کار آمدی واژگان برای دستیابی به مفهوم و معنای آنهاست، جنبه عینی معنای زندگی که افسانه شخصی را تشکیل می دهد، برای دستیابی به بعد درونی معنای زندگی است.

معمولاً در آثار کوئیلو، شخصیت های داستان، پس از اینکه به ارزش ابزاری جنبه ابژکتیو معنای زندگی پی می برند، به بعد درونی آن دست می یابند و از نیروهای جادویی و سحرآمیز بهرمند می شوند؛ اما گاهی سرنوشت های گوناگونی برای این شخصیت ها و افسانه شخصی شان پیش می آید و این طور نیست که همواره کامیاب برآیند؛ برای مثال ورونیکا ظاهراً رؤیای مرگ را از دست می دهد و در نهایت زندگی را بر می گزیند.

در «زهیر» ماریا دختر هنر پیشه ای است که دلبسته نقش اول داستان می شود و نمی تواند آن را به دست آورد و در نهایت فقط دل خوش است که برای رؤیایش مبارزه کرده و شکست برایش چندان اهمیتی ندارد. اگر چه تا حدودی غم و افسردگی به روح او راه یابد؛ البته او همین اندوه را نیز با آغوش گشوده می پذیرد و از افسردگی به عنوان بخشی از بازی زندگی استقبال می کند.

ولی در بیشتر موارد، ما خودمان مسئول شکست ها وناکامی های زندگی هستیم، چون نمی توانیم، نیروهای جادویی را به زندگی وارد کرده، معنای زندگی را حفظ کنیم. مشکل این است که ما تنها کالبد و پیکر عالم را می شناسیم و از روح آن بی خبریم؛ یعنی بعد نامرئی آن را درک نکرده، هیچ ارتباطی با آن نداریم؛ به همین علت وقتی به خواسته های خود نزدیک می شویم و در آستانه یافتن گنج یا شمشیر خود قرار می گیریم، از آن دست می کشیم، زیرا دیگر معنای مرموز زندگی را در آن احساس نکرده، شور خود را از دست می دهیم. تا زمانی که افسانه شخصی، دور از دسترس بود، رازمندی و معنا بخشی آن درک می شد و شوق انگیز بود؛ اما وقتی به آن نزدیک می شویم، همه چیز عادی می شود و اسرار جهان نامرئی در آن درک نمی شود و نیروهای جادویی از آن می گریزند؛ به همین دلیل مردمان «بسیاری، آنگاه که می بینند، رؤیاشان تحقق پذیر است، از آن دست می کشند. از جنگیدن در نبرد نیک سر می پیچند، چون نمی دانند با شادی شان چه کنند».(14)

بنابراین، در جست و جوی رؤیا و دنبال کردن افسانه شخصی، رازی نهفته و آن، باور به حقیقت نامرئی عالم و روح کیهانی است. دستیابی به افسانه شخصی، بیش از آنکه یافتن گنج یا پیدا کردن شمشیر یا عشقی دوردست یا هر چیز دیگر باشد، تشرف به روح جهانی است. کسی که به روح جهان راه یابد، در حقیقت پیوندی باطنی با کل جهان پیدا کرده و همان طور که می تواند دست خود را حرکت دهد، می تواند تغییراتی در عالم پدید آورد و به راز کیمیاگران پی می برد. «کیمیاگری همان نفوذ به روح جهان است»(15) و در این صورت، دیگر پدیده ها برای او عادی نیست و هدف و رؤیایی که تحقق یافته، هنوز هم رازآمیز و جادویی است او منتظر است تا با آن رؤیا و سایر پدیده های جهان شگفت زده شود و شور و هیجان خویش را حفظ می کند، زیرا نیروهای نامرئی و سحرآمیز را درک کرده، به خدا ایمان دارد؛ می داند که با تحقق یک رؤیا، خدا تمام نمی شود و جهان نامرئی سراسر آشکار نمی گردد، پس هنوز می توان منتظر بود؛ اشتیاق ورزید و هدف و معنایی به زندگی بخشید.


آوای دل
راه یابی به روح جهان، با درک عمیق روح خود امکان پذیر است. باید ندای درونی را شنید و به سخن دل گوش فرا داد؛ کسی که می خواهد به روح جهان برسد، باید به ژرفای روح خود سفر کرده، ببیند که چه آرزویی دارد و تصور چه چیزی او را به شور و هیجان می آورد. در صورت سرکشی به قلب و مشاهده و کشفِ خواست عمیق درونی، در حقیقت زبان دل را گشوده و پای سخنش نشسته ایم و با راهنمایی او می توانیم، به روح جهان نزدیک شده، روح جهان را لمس کنیم و از نیروهای جادویی آن لبریز شویم. قلب انسان به بعد نامرئی وجود او و بخشی از روح جهان مربوط است؛ از این رو سخن دل، الهام روح کیهانی بوده و پیگیری آن، موجب رسیدن به روح جهان می شود.

بسیار روشن است که اگر می خواهیم نیروهای سحرآمیز را به روح خود راه دهیم و روحی شاداب و پرنشاط داشته باشیم که طعم زندگی به کام او گوارا آید و لحظه های زندگی مان جادویی شود، لازم است ببینیم که چه می خواهد و چه می گوید، آنگاه برای تحقق خواسته هایش بکوشیم و مبارزه را بپذیریم.

دل از روح جهان است(16) و آوای دل، پیام روح کیهانی یا روح خداوند را به انسان می رساند. به این علت، گوش کردن به دل که به رؤیاها فرا می خواند، زندگی را به لحظه های ابدی الهی پیوند می زند(17) و راه گذر از رنج ها و ضعف ها را به سوی نیروهای جادویی و شادکامی سحرآمیز می نماید. با پذیرش دعوت دل و آوای قلب، به روح کیهانی و خدا نزدیک شده، بلکه با او یکی می شویم و آنگاه هر چه کنیم، معنوی است. ندای روح، انسان را به روح جهان رسانده، نیروهای ماورایی را که تحول آفرین اند، در دسترس قرار می دهد.

انسان ها به حدی زندگی خود را از آداب و ملاحظات پر کرده اند که دیگر مجالی برای شنیدن طنین درونی خود نمی یابند. ارزش های آموخته شده و هنجارهای اجتماعی، مسیر را برای زندگی ما مشخص کرده و جرأت خروج از آن را از ما گرفته است و جایی برای شنیدن آهنگ قلب باقی نمی گذارد، چون کسانی که از چارچوب معیارهای فراگیر اجتماعی بیرون می زنند، دیوانه و مشکل دار به شمار می آیند.

ادوارد در رمان ورونیکا، تصمیم می گیرد که بمیرد، بیماری اسکینز فرنیایی است که پدید آوردن مجموعه نقاشی «رؤیای بهشت» را در سر می پروراند؛ اما پدر و مادرش می خواهند، او یک شخصیت سرشناس و با نفوذ سیاسی شود. دست آخر ادوارد، به خاطر عشق به پدر و مادر و مشاهده نگرانی و دلسوزی آنها، رؤیای خود را ترک می کند؛ اما در حقیقت، هویت خود را رها کرد تا جایی که با نگاهی مات و قلبی متوقف، با ابزار عشق و علاقه ورونیکا روبرو می شود.(18) به دلیل ضربه ای که عشق خانوادگی به او زده، نه جسارت نزدیک شدن به رؤیای خود را دارد؛ نه جرأت قرار گرفتن در چارچوب های اجتماعی را پیدا می کند.

بیشتر مردم به دلیل تسلیم شدن به شرایط اجتماعی و ارزش های روزمره، دل خود را میرانده و ندای آن را خفه کرده اند، چون اگر به دل توجه نکنی و آهنگ آن را نشنوی و پی نگیری، واپس رانده شده(19) و دیگر حرف هایش شنیده نمی شود، آنگاه دیگر راهی برای دستیابی به روح جهان و نیروهای جهان نامرئی بازنمی شود و انگیزه و شوری در زندگی باقی نمی ماند و جریان عادی امور، انسان را مثل فسیلی بی روح، به مرده ای شبیه زنده ها می کند. کوئیلو در کیمیاگر، از زبان قلب چوپان می نویسد: «هر انسانی بر زمین گنجی دارد که انتظارش را می کشد. ما قلب ها چندان عادت به سخن گفتن از این گنج ها نداریم، چون انسان ها دیگر نمی خواهند، آن را بیابند. تنها با کودکان درباره آنها سخن می گوییم. سپس می گذاریم زندگی، هر یک از آنها را به سوی سرنوشت خویش هدایت کند؛ اما دریغ اندک افرادی، راهی را که برای آنها تعیین شده، راه افسانه شخصی یا راه خوش بختی پی می گیرند. بیشتر آنها جهان را چیزی تهدید کننده می پندارند. ... و به همین دلیل، جهان به چیزی تهدید کننده تبدیل می شود. آن گاه صدای قلب ها، مدام آهسته و آهسته تر می شود؛ اما هرگز خاموش نمی شویم. می کوشیم که حرف هامان شنیده نشود: نمی خواهیم آدم ها به دلیل پیروی نکردن از قلب هاشان رنج بکشند».(20)

انکار صدایی درونی از طریق عوامل هنجارپذیری به هر کس منتقل می شود و آنکه با ضعف و سستی تسلیم این القائات شود، موهبت شنوایی قلب را از دست داده، امکان دستیابی به نیروهای جادویی زندگی را از دست می دهد و با پیروی از ندای درون است که فرد به نیروهای سحرآمیز رسیده، نه تنها زندگی خود، بلکه زندگی دیگران را نیز متحول می سازد.

در داستان کوه پنجم، این فراز از اندیشه کوئیلو بسیار بالا می گیرد، پیامبری به نام ایلیا را معرفی می کند که از دوران کودکی، قدرت گفت و گو با فرشتگان را داشته، به همین علت، از سوی کاهنان، پیامبری او تایید و به عنوان نبی معرفی شده است؛ اما بر اثر در خواست پدر و مادر، به این آواها که نمادی از فرشته درونی و ندای دل است، بی توجهی می کند و به تدریج این آهنگ خاموش می شود.(21) او تا سن بیست و سه سالگی، بدون شنیدن صدایی زندگی کرده، به نجاری رو می آورد تا اینکه آن صداها دوباره تکرار می شود.(22) او این بار، از آزمون پیروز برآمده و ندا را اجابت می کند. در نهایت کارش به جایی می رسد که سرزمین خود را از شرّ ملکه کافر کیش و پرستش بعل و سایر بت ها نجات می دهد.

او گاهی با عبارتی دیگر، از دل و آوای آن یاد می کند؛ غیر اینکه در والکری ها ندای درونی و آوای دل را به عنوان فرشته درونی معرفی می کند، در برخی آثارش آن را نیروی غریزه می داند. نیرویی که با آن کندی و کاستی اندیشه و خرد، در کشاکش روزگار و فراز و فرود زندگی، جبران و تکمیل می شود. آنجا که اندیشه از تکاپو و تصمیم گیری و فرمان دهی باز می ماند، این نیرو راه را به او نشان می دهد، چنان که در حیوانات عمل می کند و آنها را بی اینکه از اندیشه و خردی روشن و دور اندیش و محاسبه گر برخوردار باشند، راهنمایی می کند. نیرویی که انسان را به اشراق رسانده، سخن خدا را مفهوم می سازد.


خدای خطاکار
البته ندای دل و درک آن، روشن و صریح نیست. قلب انسان کاملاً طبیعی است و فراز و فرودهایی دارد؛ اگر چه پیام آن راهنما است؛ اما گاهی اوقات خلاف خوانی هم می کند. می توان گفت که نیروهای جادویی، همیشه مثبت و معجزه کننده نیست و گاهی هم شیطانی و ویران گر است؛ برای مثال به امور ساده رضایت می دهد و از رؤیاهای خواستنی خود دست می کشد. این نوسانات دل، در رمان کیمیاگر، به خوبی توصیف شده است؛ چوپان جوان به کیمیاگر می گوید: «قلب من خیانت کار است. نمی خواهد ادامه بدهم. کیمیاگر پاسخ داد: این خوب است، ثابت می کند که قلبت زنده است. طبیعی است که از مبادله هر آنچه به دست آورده ایم، با یک روءیا بترسیم.

پس چرا باید به قلبم گوش بسپرم.

چون هر گز نمی توانی خاموشش کنی و حتی اگر وانمود کنی به او گوش نمی دهی، باز همیشه در درون سینه ات به تکرار نظرش درباره زندگی و جهان ادامه می دهد.

حتی اگر خیانت کار باشد؟

خیانت ضربه ای است که انتظارش را نداری؛ اگر قلبت را خوب بشناسی، هرگز در این کار موفق نمی شود، چون روءیاها و تمناهایش را می شناسی و شیوه کنار آمدن با آن را در می یابی».(23)

غیر از این نوسانات ضد و نقیض، دیگر به همه گفته ها و خواسته های دل باید گوش داد، زیرا لحظه های زندگی را سرشار از معنا و درک هستی و اراده می سازد و نباید آن را سرکوب کرد، بلکه باید با آن انس گرفت و با شناخت درست از نیرنگ هایش دوری گزید. نیرنگ هایی که با ترس و سرکوب عشق و اشتیاق، انسان را از دستیابی به روح جهان باز می دارد.

در اینجا کم کم به مسائل جالبی می رسیم. دل همواره هدایت گر نیست، بلکه گاهی اوقات وسوسه می کند، زیرا به گفته کیمیاگر، دلِ یک انسان است و گاهی ترس و تردید، و هراس و سستی در پی گیری رؤیاها را تلقین می کند یا به تعبیر چوپان، خیانت کار می شود. این مقدمه، در کنار مطالب پیشین که دل را پاره ای از روح جهان می شمرد، نشان می دهد که در واقع روح کیهانی، این وسوسه ها را در دل می افکند، چنان که خود کوئیلو می نویسد:

«قلب جوان، آغاز به سخن گفتن درباره ترس کرد. داستان هایی را برای او تعریف کرد که از روح جهان شنیده بود؛ داستان های انسان هایی که به جست وجوی گنج شان می رفتند و هرگز آن را نمی یافتند. گاهی جوان را از این فکر که ممکن است به گنجش نرسد یا در صحرا بمیرد، به هراس می انداخت. گاهی نیز می گفت، دیگر راضی شده که تا همین جا هم یک عشق و چندین سکه زر یافته».(24)

بنابراین، این روح جهان بعدی شیطانی، وسوسه گر و فریبنده دارد. پائولو براین اساس، معتقد است که باید شیطان خویش را یافت، در زندگی با او مشورت کرد و حتی اجازه داد که گاهی اوقات در زندگی جولان دهد، چنان که کوئیلو در سفر زیارتی خود، از جاده سانتیاگو، تمرینی را از استاد خویش فرا می گیرد که به واسطه آن شیطان ظاهر شده و با او گفت و گو و مشورت می کند و نام آن را پیام آور می گذارد.(25) از او می توان اشتباهات و خطاها را یاد گرفت، چنان که از فرشته نگهدارنده می توان راه های درست را آموخت.

تا اینجا معلوم شد که دل هم الهام فرشته گون دارد و هم وسوسه شیطانی، زیرا روح کیهانی دارای دو بعد فرشته ای و شیطانی است. با این توضیحات، معنای دقیق کودک درون آشکار می شود؛ عبارتی که در کنار رود پیدار، از زبان موعظه گر جوان بیان می شود.(26) کودک ساده و با احساس است، کارهای خوب انجام می دهد؛ اما شیطنت هم می کند؛ تنها به این دلیل که دلش خواسته و میلش او را به انجام کاری نادرست واداشته و او بدون احساس گناه، آن را مرتکب شده و در نهایت، ممکن است عذر خواهی کند؛ ولی باز هم اگر دلش بخواهد، آن کار را تکرار می کند.

حال اگر این نتیجه را که روح کیهانی دو جنبه فرشته گون و شیطانی دارد، کنار این مطلب بگذاریم که «روح جهان بخشی از روح خداوند است»(27)، نتیجه به دست آمده این است که خداوند دارای صفات شیطانی، وسوسه ها و خطاهاست؛ از صفات نیکش فرشتگان پدید می آیند و از صفات پلیدش شیطان ها. کوئیلو از این نتیجه گیری غافل نبوده، بلکه به صراحت اذعان می دارد و تأثیرات آن را در زندگی بررسی می کند.

خدای کوئیلو تمنا دارد، پس بی نیاز نیست. اگر چیزی بخواهد، باید صبر کند، چون قادر مطلق نیست. به همین دلیل خطا می کند؛ امیال نادرست در او پدید می آید؛ پشیمان می شود؛ شکست در برابر شیطان را تجربه می کند. با همین نگرش، در یادداشت آغازین شیطان و دوشیزه پریم می نویسد. «ایزد زمان، زروان پس از خلق گیتی، هماهنگی گرداگردش را دریافت؛ اما کمبود بسیار مهمی را احساس کرد؛ یک همراه که در این زیبایی با او سهیم شود. یک هزار سال برای آوردن پسری نیایش کرد. داستان نمی گوید، به کدام درگاه نیایش کرد، چرا که او قادر متعال بود، پروردگار یگانه و اعلی؛ هر چه کرد، تا سرانجام باردار شد.

آن گاه که ایزد زمان، به تمنای دلش دست یافت، پشیمان شد، زیرا دریافت که تعادل جهان بسیار ناپایدار شده است؛ اما دیگر دیر شده بود و پسرش در راه بود. پشیمانی اش تنها به یک نتیجه انجامیده، پسر دیگری نیز در زهدانش پدید آمد.

اسطوره می گوید: از نیایش آغازین خدای زمان، نیکی(هورمزد)پدید آمد و از پشیمانی اش، بدی(اهریمن)، جفت و همزاد هورمزد شد. پدر، نگران، همه چیز را چنان نظم داد تا هور مزد، پیش از برادرش از زهدان بیرون بیاید تا اهریمن را از شر رساندن به جهان باز دارد؛ اما از آنجا که بدی چیره دست و تواناست، اهریمن توانست، به نیرنگی پیش از هورمزد زاده شود و پیش از او ستارگان را ببیند».(28)

با این مبنا، کوئیلو پیشنهاد می کند که زیاد نگران اشتباهات خود نباشید، زیرا خدا هم اشتباه می کند، پس بهتر است که آنها را فراموش کنید. معصومیت و بی گناهی، یعنی ترک احساس گناه، نه ترک خطاها. در واقع تحولی در احساس است؛ نه تغییر عملکرد. همچنین اگر مشکلات و ناملایمات و موانع و شکست شما را می آزارد، با آرامش آنها را بپذیرید، زیرا اینها اشتباهات خداست و شما هم اشتباه می کنید، پس بهتر است که خدا را بخشید تا او هم شما را ببخشد. پائولو در رمان شیطان و دوشیزه پریم، یکی از کارهای آحاب، مصلح دهکده ویسکوز و اطراف آن را اختراع روز آمرزش معرفی می کند.

در این روز، اهالی خود را در خانه حبس کرده، دو فهرست آماده می کردند، سپس به بلندترین کوه روی آورده، نخستین فهرست را سوی آسمان می گرفتند. این فهرست خطاهای شان، از قبیل شیادی های شغلی، بی عفتی، بی عدالتی و این جور چیزها بود که می خواندند و می گفتند: پروردگارا، این گناهان من است نسبت به تو. خیلی گناه کرده ام و از تو آمرزش می خواهم که این طور آزرده ات کردم.

ابتکار آحاب این بود که فهرست دوم را از جیب بیرون می آورد، باز رو به همان کوه می کردند و فهرست دوم را به طرف آسمان می گرفتند، و چیزی شبیه به این می گفتند: اما پروردگارا، این هم فهرستی از گناهان تو نسبت به من است: وادارم کردی، بیش از حد کار کنم، با وجود تمام دعاها، دخترم بیمار شد، هر چند می کوشیم، شریف باشیم، از من دزدی کردند و بیش از حد لازم رنج بردم.

پس از خواندن دومین فهرست، مراسم را تمام می کردند: من نسبت به تو نامنصف بوده ام و تو نسبت به من نامنصف بوده ای، پس چون امروز روز آمرزش است، تو گناهان مرا فراموش می کنی، من گناهان تو را، و می توانیم یک سال دیگر با هم ادامه بدهیم.(29)

بنابراین، ارتباط با روح جهان از طریق دنبال کردن رؤیاها، انسان را به خدا نزدیک می کند و با کشف جهان نامرئی، زندگی سرشار از شور و معنا می شود و حتی انسان با خطاهای خود و خطاهای خداوند، در حق خودش کنار آید و زندگی را آسوده تر سپری می کند.


رزم آور نور
رزم آور نور کسی است که می کوشد، زندگی خود را جادویی کند و نیروهای سحرآمیز را کشف کند. او می داند که زندگی در کشاکش موانع و مشکلات و ناکامی ها پیچیده شده، تا انسان خود را دگرگون سازد و ظرفیت ملاقات با رؤیای خود را بیابد. رزم آور نور به ندای دلش گوش می دهد، با رؤیایش زندگی می کند، رنج ها را می پذیرد و سرانجام می فهمد که زندگی «ارزش رنج او را دارد»(30). او از چیزهایی که دیگران چسبیده اند، دست می کشد و به سوی رؤیا و افسانه شخصی خود می رود؛ مثل سانتیاگو که در راه اهرام مصر و یافتن گنجینه اش، با محبوب خود وداع کرد، موقعیت و جایگاه اجتماعی را که در میان قبایل عرب یافته بود، وا گذاشت. شغل خوب و در آمد عالی را که با استکان فروشی به دست آورد، رها کرد و به سوی رؤیایش حرکت کرد. بنابراین رزم آور نور، همه چیز را وا می نهد، زیرا برای آنها ساخته نشده و در نهایت با آنها کامیاب نخواهد بود، بلکه کاری را آغاز می کند و تا فرجام ادامه می دهد که او را به رؤیایش برساند.

البته رزم آور نور هم گاهی اوقات اشتباه می کند؛ ایمانش را از دست می دهد؛ افسانه اش را باور نمی کند؛ هیجان رؤیاهایش فرو می نشیند؛ فرشته اش با او سخن نمی گوید؛ دلش او را فریب می دهد؛ اما او منتظر و امیدوار است و می داند که این وضع به پایان خواهد رسید، زیرا او پی گیر رؤیاها و افسانه شخصی است. اینها همان نداهای شیطانی روح جهان و خطاهای خدا در حق انسان است.

در همه نوشته های پائولو، مرحله ای است که قهرمان داستان، این وضعیت را تجربه می کند. پریم که در آرزوی ثروت و زندگی در شهری بزرگ بود، ناگهان تصمیم می گیرد که همه چیز را رها کند و در همان دهکده متروک، با آرامش به سر ببرد یا در خاطرات یک مغ، پائولو در جایی از جست و جوی شمشیرش ناامید می شود و قصد می کند، از سفر جادویی خود بازگردد. کوئیلو می کوشد این پیام را منتقل سازد که همین فراز و فرودها و کش و قوس هاست که به رزم و نبرد او معنا می دهد و از او رزم آور نور و پیکارگر روشنایی می سازد؛ در غیر این صورت، اگر رزمی در کار نباشد و راهی به سوی نور وجود نداشته باشد یا تاریکی محض است یا روشنایی خالص و به هر حال، بدون رنج، نبرد و شکست، موفقیت و فتحی در کار نیست و همه چیز پوچ می شود. بنابراین، برای رزم آور نور، خطاها، رذایل، تردید و ترس و شکست ضروری است تا از او رزم آوری دلاور بسازد.

«رزم آوران نور، درخشش دید خویش را حفظ می کنند؛ دنیایی اند؛ بخشی از زندگی دیگران اند، و سفر خویش را بی کشکول و پاپوش می آغازند؛ بارها می ترسند؛ همواره درست عمل نمی کنند؛ برای چیزهای بیهوده رنج می برند؛گاه کرداری پست از آنان سرمی زند؛ گاه خود را از بالیدن ناتوان می یابند؛ اغلب خود را سزاوار برکت یا معجزه ای نمی دانند؛ همیشه به کاری که انجام می دهند، ایمان ندارند؛ شب های بسیار در نور شمع بیدار می مانند؛ گمان می کنند که زندگی شان معنایی ندارد؛ برای همین رزم آور نوراند، چون اشتباه می کنند؛ چون تردید می کنند؛ چون دلیلی جویند.....و بی تردید آن را خواهند یافت».(31)

«هر رزم آور نور، پیش از این، از ورود به نبرد ترسیده؛ خیانت و دروغ دیده؛ ایمانش را به آینده از دست داده؛ به راهی گام گذاشته که راه او نبوده؛ به دلیل مسایل بی اهمیت رنج کشیده؛ شک کرده که رزم آور نور نیست؛ در اجرای تعهدات روح خویش شکست خورده؛ گفته آری، حال آن مقصود وی نبوده؛ رنجانده کسی را که دوستش داشته؛ برای همین رزم آور نور است. همه اینها را تاب آورده؛ اما امیدش را به بهروزی از دست نداده است».(32)

با این توضیح معلوم می شود که رزم آور نور، انسان در اوج یا فرد دست یافته به نیروهای جادویی و ساحری نیست، بلکه رزم آور نور آماده و منتظر است. از دیدگاه دانش مکتوم یا علوم غریبه و جادو، انسان ها به سه گروه تقسیم می شوند: خفتگان (the asleep)، بیداران (the awak ened) و روشنیدگان (the enlhqhtened).

انسان خفته نمی داند که تنها از بخش کوچکی از نیروی عظیم بالقوه خود استفاده می کند. این شخص، در زندگی راه خود را به گونه ای خواب آلود و در اسارت ذهن عادی و حواس پنج گانه خود می پیماید. ممکن است از جهات دنیوی «موفق» باشد؛ ممکن است انسانی «شاد» و «راضی»، به مفهوم عادی این واژه ها به نظر آید؛ اما اگر نتواند ماورای حواسش را درک کند و از ذهن عادی خود فراتر رود، به او «خفته» می گویند.

شخص «بیدار»، در یافته که از ذخیره عظیم نیروهای بالقوه خود استفاده نمی کند و به طور غریزی می داند که اگر راه استفاده از آنها را بداند، نیروهای قدرتمندی در دسترس هستند. انسان «بیدار»، در تلاش استفاده از نیروی خفته خود است و او همان رزم آور نور است.

انسان «روشنیده»، محصول نهایی بشر است. این انسان، قوای نهفته خود را بیدار کرده و دراختیار گرفته است. از ذهن عادی خود فراتر رفته و می تواند خود را با ذهن کیهانی یکپارچه کند؛ بدین ترتیب، دیگر تحت تاثیر هراس ها اضطراب و ضعف مردم عادی نیست که همچنان اسیر این احساسات اند. تنها انسان «روشنیده»، سرشت حقیقی جهان و ارتباط خود را با آن درک می کند و به این ادراک پایدار رسیده است که از کیهان جدا نیست و بخشی درونی از آن است. او کیهان خود را برمی افرازد و به همین دلیل به آرامش ابدی دست می یابد.(33)


احساس جانشین خرد
کوئیلو در جای دیگر، به جای مفهوم «روشنیده» یا ساحر، واژه «خردمند» را به کار می گیرد. این هم یک کاربرد نمادین است. خرد در لفظ جانشین احساس و هیجان شده و معنای احساس و هیجان و به این مفهوم تزریق شده است. موضوعی که در یکی از ملاقات های بریدا با استاد ساحرش، یعنی ویکا از ذهنش می گذشت. بریدا به ویکا نگاه می کرد و با خود می اندیشید که او یک خردمند حقیقی است: «خردمندانی که تمام زندگی شان را به جست و جوی پاسخی می گذراندند که وجود نداشت و با درک این حقیقت، توضیحاتی جعل کردند. تمام عمر خود را فروتنانه در جهانی گذراندند که نمی توانستند، درک کنند؛ اما می توانستند در آن مشارکت کنند و تنها روش ممکن، تعقیب آرزوها و رؤیاهای شخصی شان بود، چون از این راه بود که انسان می توانست، به ابزار خداوند تبدیل شود.

پرسید: «پس جست و جو چه ارزشی دارد؟»

[ویکا پاسخ داد:] «ما جست و جو نمی کنیم و بدین ترتیب، زندگی پرشورتر و درخشان تر است چون می فهمیم هر گام ما، در تمامی لحظه های زندگی مان، معنای عظیم تر از خودمان دارد. درک می کنیم که در هر کجای زمان و مکان، پاسخ این پرسش داده شده. می فهمیم که انگیزه ای برای بودن ما در اینجا وجود دارد و همین کافی است.(34) ابهام، رازآمیزی و در جهل ماندن، بهتر شور و هیجان را بر می انگیزد؛ کسی که نمی اندیشد، از اتفاقات ساده شگفت زده می شود؛ گاهی خیالش راحت تر است و مثل کودکان بی خبر و نادان، با شادی، بازی، ستیز، غصه، گریه و فراموشی زندگی می کند. شور و معنا زندگی را به سادگی احساس می کند.

پرسش از معنای زندگی، پاسخی شفاهی، ذهنی و زبانی ندارد که در واژگان و مفاهیم بگنجد، بلکه پاسخ آن را باید لحظه به لحظه با زندگی کردن و بودن و درک هستی خود تجربه کرد. با زیستن روی پل میان جهان نامرئی و دنیای مرئی، می توان به نیروهای جادویی رسید و به کمک آنها، معنای زندگی را یافت. هنگامی که جست و جوگر دست از کنکاش می کشد و هر لحظه پذیرای آن چیزی می شود که نیروی برتر جهان اراده کرده و تسلیم خواست او می شود و به واسطه دلش، خواست خدا را فهمیده، خود را تسلیم او می کند، معنای زندگی را می یابد.

اگر بخواهیم، به طور نظری معنای زندگی را بفهمیم، کاری محال و بیهوده انجام داده ایم؛ مثل اشتباهی که جوان انگلیسی در جست و جوی دانش کیمیاگری انجام می داد و در رمان کیمیاگر، سانتیاگو که بیش از او تسلیم رؤیاهایش بود و به قلب خود و نشانه های پیرامون توجه می کرد، زودتر به استاد کیمیاگر رسید؛ با اینکه در پی یافتن او نبود.

خرد با اسرار کنار نمی آید. با احساس می توان جام معنا را در ثانیه های زندگی نوشید و آن معنا را زندگی کرد. در رمان کوه پنجم، ایلیا که هنوز رزم آور نور نشده بود، پرسش های نامربوطی از راهب می پرسید و او حقایقی را که در زندگی و برای زندگی با خود شرط کرده بود و به آنها ایمان داشت، به او گفت؛ مثل اینکه خدا هست و...، پس آنها را پذیرفته و تسلیم همین رؤیاها بود؛ اما ایلیا در تحیّر و اضطراب به سر می برد و همواره پرسش هایی از کاهن می پرسید که «خدا کیست»؟(35) «اگر او قادر متعال است، چرا مانع از رنج کشیدن آنانی نمی شود که دوستش می دارند. چرا آنان را نجات نمی دهد، به جای اینکه قدرت و افتخار به دشمنانش ارزانی دارد؟»(36) کاهن در پاسخ به او می گوید: «نمی دانم؛ ولی دلیل دارد امیدوارم به زودی از آن آگاه شوم. تو خیلی وحشت زده ای؛ اما من سرنوشت خویش را پذیرفته ام».(37)

رزم آور نور، شرایط و پیشامدها را هر چه باشد می پذیرد و مشکلات و رنج ها را بخشی از آهنگ زندگی خویش می داند که معنای زندگی را کامل می کند و او با درک عمیق خود و پدیده های جهان معنا را دریافته، با همه ابهام و رازآمیزی اش. همین راز آلودی است که همه چیز را به یک پدیده شگفت، معجزه و معنای ژرف تبدیل می کند که درک و کشف آن زندگی را از شور و معنا لبریز می سازد. آگاهی نظری، هیچ حقیقتی را به انسان نشان نمی دهد؛ «ما همیشه نگران یافتن پاسخیم. گمان می کنیم، این پاسخ ها برای درک معنای زندگی مهم اند. مهم تر آن است که به تمامی زندگی کنیم و بگذاریم زمان رازهای هستی را بر ما آشکار کند».(38)

بنابراین رزم آور، از آگاهی عادی می گذرد و به سطحی از آگاهی شهودی و قلبی نزدیک می شود که شاید آن را روشنایی ظلمت یا درک تاریکی یا فروغ شب نامید. چیزی که استاد سنت خورشید در نخستین ملاقات با بریدا به او می آموزد. وقتی که او را در جنگل تنها می گذارد و او به تنهایی، پس از تجربه ترس و توهم با ایمانی که به خود تلقین می کند، آرامش یافته و آن شب تاریک را با روشنایی درونی به صبح می رساند و صبح دم، خطاب به جنگل می گوید: «درباره شب تاریک آموختم. فهمیدم که جست و جوی خدا، یک شب تاریک است که ایمان یک شب تاریک است. تعجبی ندارد. هر روز انسان یک شب تاریک است. هیچ کس نمی داند، دقیقه بعد چه رخ می دهد و با این وجود، همه رو به جلو پیش می روند. چون اعتماد می کنند، چون ایمان دارند».(39)

پذیرش تاریکی، جهل و ابهامی که در زندگی وجود دارد، با نماد جهان نامرئی و تاریکی شب معرفی می شود و ساحری و جادوگری، یعنی نزدیک شدن به این غیب و درک نامرئی بودن آن، چنان که جادوگر به بریدا در پاسخ به پرسش از چیستی جادو می گوید: «جادو یک پل است؛ پلی که اجازه می دهد، از جهانی مرئی به جهان نامرئی راه پیدا کنی، و از هر دو جهان درس بگیری».

بریدا می پرسد: «چه طور می توانم گذر از این پل را یاد بگیرم؟»

استاد پاسخ می دهد: «با کشف شیوه عبورخودت. هر کس شیوه خودش را دارد».(40)

راه هر کس در رؤیای اوست؛ زیرا رؤیاها هنوز تحقق نیافته اند و به جهان نامرئی مربوط هستند و کسی که به آنها توجه می کند، به آن سو در حرکت است و به جهان نامرئی نزدیک می شود و خواندن نشانه ها که مرموز و نامعقول است و با احساس و درکی اسرارآمیز فهمیده می شود.

استاد کسی است که شاگرد خود را به این رؤیاها متوجه کرده، او را برای تحقق افسانه شخصی اش یاری کند و بدینسان از او یک رزم آور نور بسازد. رزم آوری که برای رفتن به سوی جهان نامرئی و تاریک حرکت می کند و برای درک آن و یافتن روشنایی و نور، در آن سوی تاریک و ناآشکار مبارزه می کند، هم چنان که کشیش می گوید در کنار رود پیدار نشستم و گریستم. به پیلار و مرد جوان کمک می کند و آنها را راهنمایی می کند تا به هم برسند و برای این وصال مبارزه کنند.

رزم آور نور، پس از اینکه برای دستیابی به افسانه شخصی اش، وارد نبرد نیک می شود، خدا شور و هیجان در زندگی را در خود برمی انگیزد و این «رستاخیز خدایی را جشن می گیرد که در درونش خفته است».(41)

در نبرد نیک که به فرماندهی احساسات و هیجانات انجام می شود و نه خرد، خوب و بد، و خیر و شر معنای دیگری دارد. شرِّ کار و زندگی بدون اشتیاق و هیجان است و کسی که با شور و شوق افسانه اش را دنبال می کند، خیر است و در حال نبرد نیک به سر می برد. «نبرد نیک نبردی است که انجامش می دهیم چرا که قلب مان از ما چنین می خواهد».(42) او هم ملکه کافر کیش و هم پیامبر بنی اسرائیل را تحسین می کند(43)، زیرا هر دو برای رؤیاشان عشق و شهامت ورزیدند و شکست و موفقیت را تجربه کردند. بنابراین، در یافتن معنای زندگی، محاسبه های معمولی عقل به کار نمی آید. «برای ایمان به راه خویش، لازم نیست ثابت کنیم که راه دیگران نادرست است».(44) معیار هر کس خود اوست که باید راه خویش را برای قرار گرفتن روی پل میان جهان مرئی و نامرئی پیدا کند.


کنار آمدن با احساسات منفی
کوئیلو، تنها پیروی از خواست دل را پیشنهاد می کند که این امر می تواند، احساس بهتری را در زمان حال ایجاد کند؛ برای مثال در رمان زهیر، پائولو هوس می کند، رفتار عجیب و غریب از خود نشان دهد یا به کاری بی سابقه، نظیر همراهی با ولگردها و گدایی اقدام کند، تا احساس رهایی و سرخوشی به او دست دهد؛ او در حالی که از گمشدن همسرش افسرده و غمگین است و از تنهایی و یکنواختی اوضاع و بی اهمیت شدن همه چیز رنج می برد، با جوانانی رو به رو می شود که «لباس های عجیب غریب پوشیده اند... لباس های کثیف؛ اما به شدت ابتکاری... که از روی یونیفرم های نظامی یا فیلم های علمی تخیلی طراحی شده است؛ همه شان یک جای شان را سوراخ و حلقه ای از آن رد کرده اند؛ همه موهایشان را به شکلی متفاوت کوتاه کرده اند».(45) او به جمع این گدانماها وارد شده، ماجرا را این طور توصیف می کند: «یک بطری ودکا دوباره دور چرخید... جرعه ای نوشیدم. تصور کردم که اگر کسی مرا آنجا ببیند، چه می گوید... فکر کردم می گویند: دارد در مورد موضوع کتاب بعدی اش تحقیق می کند و با این خیال آرام گرفتم... بطری ودکا یک بار دیگر دست به دست گشت و من تنها کسی بودم که اصلاً احساس خوشی نداشت؛ اما من از خودم متعجب بودم: سال ها بود که در خیابانی در پاریس روی زمین ننشسته بودم و این راضی ام می کرد».(46)

پائولو با کسانی همراه می شود که خود را انگشت نما کرده، با خشونت رفتار می کنند. او برای یافتن همسر گمشده اش که یکی از آنها نشانی از او دارد، با آنها همراه شده است. نگران آبروی خود بوده، در مجموع احساس خوبی ندارد؛ اما چون کار متفاوت و عجیبی است و زندگی پوچ و یکنواخت را به تنوع و تلاطم می آورد، به این وضعیت رضایت دهد. او می آموزد که باید به احساس بهتر که همان شور و هیجان در زندگی است؛ رسید و برای رهایی از احساس افسردگی و سردی و پوچی به هر کاری می توان دست زد، زیرا هیچ معیاری غیر از دستیابی به احساس بهتر درکار نیست. برای رسیدن به احساس بهتر، به ندای دل گوش داده و هر چه او می خواهد انجام دهید.

اما قلب، همیشه به رفتار و زندگی متعادل و درستی دعوت نمی کند و قرار هم نیست که چنین کند، «چون قلب انسان میدان نبرد تمامی فرشتگان و شیاطین است».(47) و با خدایی خطاکار و شکست پذیر در اتباط بوده، حتی بخشی از آن خدا به شمار می آید، پس اگر انسان خود را به خواسته های چنین دلی بسپارد و آنچه او می گوید، انجام دهد، گاهی تعارض و ناکامی و پشیمانی و رنج روح اش را فرا گرفته و روانش را می آزارد. تا جایی که سبک زندگی و کرده های شخصی برایش غیر قابل تحمل می شود و ناگزیر باید گذشته را از خود دور کند.

پائولو معتقد است که اینها واقعیات زندگی است و باید آنها را پذیرفت و با آنها کنار آمد؛ افسردگی، ناآرامی، عصبی بودن، پرخاشگری، نارضایتی، ترس و نگرانی هم وجود دارد و بسیاری آنها نتیجه عملکرد خود ماست. به این علت می گوید: «سعی دارم فراموش کنم کی ام، نمی توانم بار تمام گذشته ام را بر دوش بکشم».(48)

با پیروی از نداهای شیطانی که در دل طنین می اندازد، زندگی جای زیادی برای افتخار و ماندگاری ندارد، بلکه باید آن را به فراموشی سپرد و به زمان حال اندیشید، «زیرا زندگی همین لحظه ای است که در آن زندگی می کنیم».(49) و به محض گذر از زمان، همه را دور ریخت. در این زندگی دور ریختنی، معنایی غیر از هیجان و لذتی در زمان حال وجود ندارد که رنج های بسیاری به دنبال می آورد و برای فراموش کردن آن باید به مشروب و مستی پناه برد؛ از این رو کوئیلو در سراسر آثارش، استفاده از مشروبات الکلی را مطرح کرده، سرخوشی ساعتی را که در حال مستی می گذرد، تجلیل می کند؛ اگر چه پس از آن فشار و رنج روانی می آید؛ ولی باید آن را پذیرفت و فریاد کشید که این رنج به آن خوشی می ارزد. در اینجاست که مشروب کارکردی جادویی می یابد و می تواند انسان را از رنج ها نجات دهد؛ اگر چه برای ساعتی باشد. نوشیدنی های الکلی ساعاتی الهی ایجاد می کنند که از سرخوشی لبریز است، زیرا خدا به معنای سرچشمه شور و هیجان و رهایی از افسردگی و بی معنایی بود.


زبان نشانه ها
کسی که به دل خود گوش سپرده و افسانه شخصی اش را دنبال کرده است، زبان نشانه ها را می فهمد، زیرا نشانه ها را با اشراق می توان فهمید و اشراق، نه با حواس ظاهری دریافت می شود و نه با عقل عادی در قلب ها می تابد. نشانه ها با دل سخن می گویند و پیام خود را به دل ها می رسانند؛ از این رو قلب هایی که مورد توجه بوده اند، امکان درک نشانه ها را داشته و جسارت پیروی از پیام آنها را دارند. «رزم آور می داند که اشراق، الفبای خداوند است و همچنان به باد گوش سپارد و با ستارگان سخن می گوید».(50) تا او را در تحقق افسانه شخصی اش راهنمایی کنند و درک عمیق زندگی را برایش میسر سازند.

نشانه ها زبان جهان اند و درک آنها ارتباط با روح جهان و رابطه با جهان نامرئی را میسر می سازد. کسی که نشانه ها را می فهمد و از آنها پیروی می کند، به جهان نامرئی نزدیک شده، به نیروهای جادویی دست می یابد. دنبال کردن نشانه، زندگی را در میسر تحقق افسانه شخصی پیش برده و شور و هیجان را به زندگی سرازیر می کند.

رزم آور نور، با احساس، زندگی می کند و کمتر به عقل و اندیشه تکیه دارد. او در ظلمات نادانی هایی خویش فروغ هیجان و احساس را می تابد و زندگی جادویی و اسرار آمیزی را از سر می گذراند. او به دنبال تحقق رؤیای خویش است و برای رفتن این راه، آنچه لازم است بداند، از نشانه ها و نمادها و معانی سحرآمیز رویدادها می فهمد و با توجه به آن ها پیش می رود. اگر کسی از تعقیب رؤیای خود دست بردارد، همراه با خفه شدن ندای درونی اش، قدرت خواندن نشانه ها و فهم زبان آنها را از دست می دهد.(51)

خواندن نشانه ها و درک زبان جهان نمادی از قدرت سازگاری با دنیا و کاهش تنش های درونی است. این هر چیز را به نوعی موافق و همراه با خود دانسته، به منزله نیرویی که خدا برای یاری مان فرستاده است، قلمداد کنیم. کسی در برقراری این ارتباط و یکی شدن با جهان موفق است که شهامت دنبال کردن رؤیاهایش را داشته باشد.(52) کسی که بایستد و آماده باشد تا ناملایمات را از سربگذراند، یگانگی با جهان را تجربه می کند.

ادامه دارد...


پی نوشت ها:
1. بریدا ص 79و 80

2. والکری ها. ص142.

3. کیمیاگر ص

4. بریدا ص 203 و204.

5. بریدا ص 204.

6. بریدا ص 79و 80

7. بردیا ص146.

8. کیمیاگر ص 223

9. کیمیاگر ص 220و 222

10. بریدا ص 232

11. بریدا ص286.

12. راهنمای رزم آور نور ص 71.

13. خاطرات یک مغ ص88.

14. خاطرات یک مغ ص 307

15. همان ص 205

16. همان صفحه 132

17. همان صفحه 108

18. ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد. ص164- 167.

19. کیمیاگر ص199.

20. کیمیاگر ص 199

21. کوه پنجم ص14

22. همان ص 18

23. کیمیاگر ص197 و 198.

24. کیمیاگر ص 197

25. خاطرات یک مغ ص 112و 113

26. کنار رود پیدار نشستم و گریستم ص 46 و 47

27. کیمیاگر ص 223

28. شیطان و دوشیزه پریم ص 9

29. همان ص 148 و نیز کوه پنجم ص239.

30. رزم آور ص 71

31. رزم آور نور ص 25

32. همان ص 36

33. بریدا ص 131

34. بریدا ص 208 و 209

35. کوه پنجم ص 10

36. همان ص 11

37. همان ص11

38. مکتوب ص 65

39. بریدا ص 40

40. همان ص29

41. خاطرات یک مغ ص 309

42. خاطرات یک مغ ص 86.

43. کوه پنجم ص166. این نسبیت گرایی ارزشی و تأکید محض روی نبرد در سایر آثار او نیز دیده می شود. نظیر خاطرات یک مغ ص310.

44. راهنمای رزم آور نور ص32.

45. زهیر ص308 و 309.

46. زهیر ص 309 - 311.

47. شیطان و دوشیزه پریم، ص 191.

48. زهیر ص 279.

49. کیمیاگر ص91. نشر فردوسی.

50. رزم آور نور ص 60

51. کیمیاگر ص 52

52. کیمیاگر ص116. نسخه فردوسی

جمعه 18/10/1388 - 17:28
موسيقي

از سال‌ها پیش زمانی كه موسیقی الكترونیك و استفاده از صداهای سمپل به موسیقی ایرانی راه یافت، بسیاری از آهنگسازان ایرانی گمان كردند كه ساخت و تنظیم آهنگ با استفاده از این قبیل فناوری‌ها آسان‌تر می‌شود.
از سوی دیگر نوازندگان موسیقی نیز این فناوری را رقیب خود فرض كردند و در هر فرصتی سعی می‌كردند اهمیت و نقش آنها را كمرنگ جلوه دهند.

در نهایت مدتی طولانی این كش و قوس بین آهنگسازان و نوازندگان ادامه داشت و هنوز هم ادامه دارد. واقعیت این است كه نه آهنگسازان بی‌نیاز از نوازندگان هستند و نه نوازندگان می‌توانند به راحتی نقش فناوری پیشرفته را در موسیقی نادیده بگیرند. به همین دلیل است كه تا به حال چندین كار خوب در موسیقی توسط آهنگسازان مختلف شنیده‌ایم كه در فضای موسیقی الكترونیك و با صداهای سمپل ساخته شده‌اند.

در مقابل قطعات بسیار ضعیفی نیز شنیده‌ایم كه همه بخش‌های آن توسط نوازندگان واقعی نواخته شده‌اند اما بی‌تجربگی و عدم‌توانایی نوازندگان آنها باعث شده كه حاصل كار حتی به اندازه صداهای سمپل هم درخور توجه نباشد.چنین اتفاقی به‌ویژه در موسیقی سریال‌های تلویزیونی بسیار دیده می‌شود، در حالی كه با شنیدن قطعه تیتراژ یا موسیقی متن سریال،  اینگونه به‌نظر می‌رسد كه صدای هیچ‌كدام از سازها واقعی نیست ودر تیتراژ پایانی نام كسانی را به‌عنوان نوازنده می‌بینیم كه پیش از آن آثار بهتری را از آنها شنیده‌ایم.

به هر حال سال‌هاست كه تب استفاده از شعر و تصنیف در تیتراژ سریال‌های تلویزیونی بالا رفته و هنوز فروكش نكرده‌است. به‌عنوان نمونه می‌توان به تیتراژ یكی از سریال‌های در حال پخش به نام «به كجا چنین شتابان» اشاره كرد. موسیقی تیتراژ این سریال بسیار شلوغ و در هم است كه تا حدودی نشان‌دهنده داستان سریال و شخصیت‌های متعدد آن است.

شاید از این نظر بتوان موسیقی را هماهنگ با سریال دانست اما بد نیست گاه از یك‌سو به گوش مخاطب نیز اندكی فكر كرد و از سوی دیگر به موسیقی نیز احترام گذاشت. نكته جالب در موسیقی این سریال حضور علیرضا افتخاری به‌عنوان خواننده تیتراژ است كه مخاطب عادی را به شنیدن موسیقی سریال ترغیب می‌كند. اما نباید از این نكته غافل شد كه حضور یك خواننده مشهور الزاما به معنای تأیید موسیقی كل مجموعه نیست‌ حتی ممكن است توقع مخاطبان نیز از كل موسیقی بیشتر شود.

به هر حال موسیقی پر سر و صدای سریال به كجا چنین شتابان نخستین اشتباه علیرضا افتخاری نیست و چند وقت است كه در سایر سریال‌های تلویزیونی تكرار می‌شود و این یكی از تأسف‌های اهالی موسیقی در این روزهاست كه چرا افتخاری كه هنوز او را استاد افتخاری می‌نامند تصینف‌های بی‌مایه تیتراژ سریال‌های تلویزیونی را می‌خواند.

در مقابل هنوز هستند آهنگسازان گمنامی كه با بهره‌گیری از خلاقیت خود می‌توانند نوازندگان توانا و نام‌آشنا را دعوت به همكاری كرده و اثری متفاوت را به گوش مخاطبان برسانند. یكی از این آهنگسازان حسین كاج است كه موسیقی سریال بانو حاصل كار اوست.

حدود 10سال پیش، زمانی كه سریال شب دهم در ایام محرم پخش می‌شد، موسیقی آن‌كه حاصل كار فردین خلعتبری، افشین یداللهی و علیرضا قربانی بود، چنان به دل مردم نشست كه هنوز هیچ‌كدام از سریال‌های مناسبتی نتوانسته است جای آن را بگیرد. با این حال به‌نظر می‌رسد كه موسیقی سریال بانو فقط یك تصنیف كم دارد تا در ذهن مردم جای بگیرد.

داستان سریال درباره زنی به‌نام بانو است كه پس از 20سال به شهری وارد می‌شود كه پیش از آن در این شهر به او ستم شده ‌است. اكنون او جهت اعاده و گرفتن انتقام به شهر خود بازگشته است. در این سریال، ماجرای كشف حجاب و جریان ممنوعیت مجالس مذهبی در دوران رضاخان مورد بررسی قرار گرفته و در حقیقت بخشی از تاریخ معاصر ایران در فضای داستانی ساده روایت می‌شود.

حسین كاج موسیقی سریال را در دستگاه شور و آوازهای مربوط به آن نوشته و برای اجرای آن از توانایی نوازندگانی چون ارژنگ سیفی‌زاده، پاشا هنجنی، كریم باقری، شروین مهاجر، میثم مروستی، علی جعفری پویان و جواد حسن‌زاده بهره گرفته‌است.

یكی از ویژگی‌های موسیقی تیتراژ سریال استفاده از موسیقی اركسترالی است كه نه می‌توان آن را پرحجم خواند و نه كم حجم. در حقیقت آهنگساز با تعداد محدودی از سازها، قطعه‌ای را ارائه می‌دهد كه یك سر و گردن بالاتر از موسیقی سریال‌های تلویزیونی مشابه می‌ایستد. او موسیقی اركستری سریال را با ریتم‌های دو ضربی و چهار ضربی نوشته و در جای‌جای موسیقی متن از تكنوازی همه سازهایی كه در تیتراژ به كار برده، كمك گرفته‌است. وی همچنین در بخش‌هایی از متن سریال، از موسیقی تیتراژ با تغییر در قسمت پایانی استفاده كرده است.

نكته‌ای كه توجه را بیشتر جلب می‌كند استفاده از تكنوازی نی در برخی صحنه‌هاست كه این انتخاب در نوع خود عالی است چون متأسفانه سال‌هاست كه حتی در اركسترهای كاملا ایرانی نیز كمتر كسی از نی استفاده می‌كند. همچنین تكنوازی ویولنسل نیز در این سریال با توجه به عدم‌استفاده از این ساز در موسیقی سایر سریال‌ها، بسیار عجیب اما خوب است؛ به‌عنوان نمونه در یكی از صحنه‌های سریال كه به تنهایی شخصیتی كه سیاوش تهمورث آن را بازی می‌كند، از تكنوازی ویولنسل استفاده شده‌است.

انتخاب این ساز توسط آهنگساز برای این صحنه شناخت او از موسیقی را نشان می‌دهد چراكه صدای زمخت ویولنسل با شخصیت داستان بسیار هماهنگ است.تكنوازی‌های سه‌تار و كمانچه نیز به همان خوبی موسیقی سایر بخش‌های سریال است كه با توجه به گروه حرفه‌ای نوازندگان طبیعی به‌نظر می‌رسد.

   
 


چند روز بعد از اعلام اجرای قطعه«صلح و دوستی» توسط اركستر سمفونیك تهران دراروپا، یك عضو شورای عالی این اركستر به انتخاب این قطعه برای اجرا انتقاد كرد
به گزارش همشهری‌آنلاین به نقل از مهر، دكتر مصطفی كمال‌پورتراب در ضمن این انتقاد گفت: با اجرای سمفونی صلح و دوستی مخالفم چرا که این اثر از نظر کارشناسی مورد تائید من نیست منتها وقتی مسئولان برخلاف نظر کارشناسی تصمیم به اجرای اثری دارند مسئولیت را به نوعی از ما سلب می کنند.

این سخنان در حالی ایراد می‌شود كه منوچهر صهبایی،رهبر اركستر سمفونیك  تهران پیش از این در گفت وگویی با مهر از اصلاحات و تغییراتی در ساختار این قطعه خبر داده بود.
به گفته صهبایی این سمفونی سال گذشته به آهنگسازی مجید انتظامی و رهبری ایشان به روی صحنه رفت وامسال با کمی تغییرات در رپرتوار و اضافه کردن گروه کر دفتر موسیقی وزارت ارشاد که در مجموع 130 نوازنده به همراه گروه کر هستند اجرا خواهد شد.

 پورتراب یكی از دلایل مخالفت خود با اجرای این اثر را اینگونه توصیف كردو گفت: عرضه و اجرای آثار هنرمندان ایرانی در قالب‌های مختلف ارکستر سمفونیک و...درکشورهای اروپایی امری پسندیده است اما نمی‌توان هر قطعه‌ای را به نام سمفونی اجرا کرد چرا که ساخت یک سمفونی تعریف خاص خودش را دارد.

وی سپس قطعه جایگزین را سمقونی رسول عشق و امید عنوان كرد و دلیل خود را برای این كار آهنگساز اثر دانست. به گفته پورتراب آهنگسار این اثر لوریس چکناواریان است که هم آهنگساز خوبی است و هم طی سالها فعالیت خود موسیقی کلاسیک را به خوبی می شناسد، از سوی دیگر این قطعه یک اثر  مذهبی و بین‌المللی است که هم جنبه های موسیقی کلاسیک در آن دیده می شود وهم به نوعی همه ادیان را در برمی‌گیردسخنان پورتراب درباره آهنگسازی چكناوریان در حالی ایراد می‌شود كه به اعتقاد اهالی موسیقی مجید انتظامی هم از جمله آهنگسازان قابل اعتنا در دو دهه گذشته ایران بوده و برخی از آثارش جوایز فراوانی را نصیبش كرده است

نایب رئیس شورای عالی خانه موسیقی افزود : قطعه "رسول عشق وامید" بیانی تازه از زندگی حضرت مسیح و به دنبال آن تولد و مبعث حضرت محمد (ص) ، را در بر دارد در واقع این اثر به دلیل روایتی تازه از زندگی مسیح تاخاتم انبیا هم جذاب است و هم به عنوان یک قطعه هنری قابل دفاع است.

 پورتراب در پایان افزود:به هرحال اگر مسئولان مصمم به اجرای این اثر و سفر به اروپا هستند توصیه می‌کنم حتما رهبری این اجرا را به آقای صهبایی بسپارند چرا که ایشان هم آهنگساز و هم رهبرارکستر توانایی است و به خوبی از عهده رهبری ارکستر بر می آید.

از سوی دیگر منوچهر صهبایی در گفت‌وگویی با ایلنا اطلاعات تازه‌ای از چگونگی سفر اركستر سمفونیك تهران به 5 كشور اروپایی داد وگفت:درحال حاضر برنامه اجرا در کشورهای فرانسه، ایتالیا، بلژیک، دانمارک و آلمان قطعی شده، اما این احتمال نیز وجود دارد که تعداد کشورهای میزبان افزایش پیدا کند.

وی درباره سمفونی صلح و امید هم گفت:«سمفونی صلح و دوستی نوسته آقای مجید انتظامی و در چهار قطعه تنظیم شده که احتمالا دو قطعه در بخش اول برنامه و دو قطعه نیز بعد از تنفس اجرا خواهد شد. ما تمرین های خود را از دیروز؛ 12 دی ماه؛ آغاز کرده ایم و تا زمان انجام سفر ادامه خواهد داشت.»

او در پاسخ به این سوال که آیا تمام نوازندگان ارکستر در این تور حضور خواهند داشت، عنوان کرد: «بله تمام اعضا به شرط آنکه مشکل گذرنامه یا موارد مشابه نداشته باشند، در این سفر حضور دارند که تعداد نوازندگان ارکستر به اضافه اعضای گروه کر و نوازندگان میهمان در این سفر 130 نفر خواهد بود. درواقع برای اجرای این قطعه نوازندگان مهمان برای سازهای: پیانو، تار، گیتار،دف، دمام و ساز کوبه ای ارکستر را همراهی خواهند کرد.»

   
 

جمعه 18/10/1388 - 17:26
ادبی هنری
چند روز بعد از اعلام اجرای قطعه«صلح و دوستی» توسط اركستر سمفونیك تهران دراروپا، یك عضو شورای عالی این اركستر به انتخاب این قطعه برای اجرا انتقاد كرد
به گزارش همشهری‌آنلاین به نقل از مهر، دكتر مصطفی كمال‌پورتراب در ضمن این انتقاد گفت: با اجرای سمفونی صلح و دوستی مخالفم چرا که این اثر از نظر کارشناسی مورد تائید من نیست منتها وقتی مسئولان برخلاف نظر کارشناسی تصمیم به اجرای اثری دارند مسئولیت را به نوعی از ما سلب می کنند.

این سخنان در حالی ایراد می‌شود كه منوچهر صهبایی،رهبر اركستر سمفونیك  تهران پیش از این در گفت وگویی با مهر از اصلاحات و تغییراتی در ساختار این قطعه خبر داده بود.
به گفته صهبایی این سمفونی سال گذشته به آهنگسازی مجید انتظامی و رهبری ایشان به روی صحنه رفت وامسال با کمی تغییرات در رپرتوار و اضافه کردن گروه کر دفتر موسیقی وزارت ارشاد که در مجموع 130 نوازنده به همراه گروه کر هستند اجرا خواهد شد.

 پورتراب یكی از دلایل مخالفت خود با اجرای این اثر را اینگونه توصیف كردو گفت: عرضه و اجرای آثار هنرمندان ایرانی در قالب‌های مختلف ارکستر سمفونیک و...درکشورهای اروپایی امری پسندیده است اما نمی‌توان هر قطعه‌ای را به نام سمفونی اجرا کرد چرا که ساخت یک سمفونی تعریف خاص خودش را دارد.

وی سپس قطعه جایگزین را سمقونی رسول عشق و امید عنوان كرد و دلیل خود را برای این كار آهنگساز اثر دانست. به گفته پورتراب آهنگسار این اثر لوریس چکناواریان است که هم آهنگساز خوبی است و هم طی سالها فعالیت خود موسیقی کلاسیک را به خوبی می شناسد، از سوی دیگر این قطعه یک اثر  مذهبی و بین‌المللی است که هم جنبه های موسیقی کلاسیک در آن دیده می شود وهم به نوعی همه ادیان را در برمی‌گیردسخنان پورتراب درباره آهنگسازی چكناوریان در حالی ایراد می‌شود كه به اعتقاد اهالی موسیقی مجید انتظامی هم از جمله آهنگسازان قابل اعتنا در دو دهه گذشته ایران بوده و برخی از آثارش جوایز فراوانی را نصیبش كرده است

نایب رئیس شورای عالی خانه موسیقی افزود : قطعه "رسول عشق وامید" بیانی تازه از زندگی حضرت مسیح و به دنبال آن تولد و مبعث حضرت محمد (ص) ، را در بر دارد در واقع این اثر به دلیل روایتی تازه از زندگی مسیح تاخاتم انبیا هم جذاب است و هم به عنوان یک قطعه هنری قابل دفاع است.

 پورتراب در پایان افزود:به هرحال اگر مسئولان مصمم به اجرای این اثر و سفر به اروپا هستند توصیه می‌کنم حتما رهبری این اجرا را به آقای صهبایی بسپارند چرا که ایشان هم آهنگساز و هم رهبرارکستر توانایی است و به خوبی از عهده رهبری ارکستر بر می آید.

از سوی دیگر منوچهر صهبایی در گفت‌وگویی با ایلنا اطلاعات تازه‌ای از چگونگی سفر اركستر سمفونیك تهران به 5 كشور اروپایی داد وگفت:درحال حاضر برنامه اجرا در کشورهای فرانسه، ایتالیا، بلژیک، دانمارک و آلمان قطعی شده، اما این احتمال نیز وجود دارد که تعداد کشورهای میزبان افزایش پیدا کند.

وی درباره سمفونی صلح و امید هم گفت:«سمفونی صلح و دوستی نوسته آقای مجید انتظامی و در چهار قطعه تنظیم شده که احتمالا دو قطعه در بخش اول برنامه و دو قطعه نیز بعد از تنفس اجرا خواهد شد. ما تمرین های خود را از دیروز؛ 12 دی ماه؛ آغاز کرده ایم و تا زمان انجام سفر ادامه خواهد داشت.»

او در پاسخ به این سوال که آیا تمام نوازندگان ارکستر در این تور حضور خواهند داشت، عنوان کرد: «بله تمام اعضا به شرط آنکه مشکل گذرنامه یا موارد مشابه نداشته باشند، در این سفر حضور دارند که تعداد نوازندگان ارکستر به اضافه اعضای گروه کر و نوازندگان میهمان در این سفر 130 نفر خواهد بود. درواقع برای اجرای این قطعه نوازندگان مهمان برای سازهای: پیانو، تار، گیتار،دف، دمام و ساز کوبه ای ارکستر را همراهی خواهند کرد.»

جمعه 18/10/1388 - 17:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته