• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1227
تعداد نظرات : 536
زمان آخرین مطلب : 5012روز قبل
موبایل

یكی از شركت‌های ایرانی اعلام كرده است كه كاربران اینترنت در ایران تا سه روز آینده و برای نخستین بار از امكان دسترسی به اینترنت با سرعت تا 1.5 مگابیت در ثانیه برخوردار می‌شوند.

به گزارش گروه دریافت خبر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، این شركت اینترنتی اعلام كرده است كه با استفاده از سرویس شتاب كاربران اینترنت هیچ مشكلی برای دانلود فایل‌های حجیم، فیلم، موسیقی و غیره نخواهند داشت.

بنا بر اعلام، این سرویس جدید " شتاب" نام دارد و گروهی از مهندسان ایرانی این شركت مسوولیت تحقیق و راه‌اندازی آن را برعهده داشته‌اند و مهمترین قابلیت این سرویس كه در دنیا با نام Burst ـ انفجار ـ شناخته می‌شود متغیر بودن سرعت آن در ساعات مختلف شبانه‌روز می‌باشد.

در اطلاعیه روابط عمومی این شركت اینترنتی در مورد مزیت‌های این ویژگی‌ آمده است: زمانی كه كاربر در ساعات پرترافیك روز ( 8 تا 1) از اینترنت استفاده می‌كند، سرعت دسترسی او به اینترنت بسته به نوع سرویس انتخابی 128kb یا 256kb و در حداقل مقدار خود خواهد بود، ولی در ساعات كم ترافیك (1 تا 7) سرعت دسترسی كاربر به اینترنت تا 1500kb قابل افزایش است.

این شركت همچنین سرویس شتاب را، سرویس كاملا اقتصادی معرفی كرده و متذكر شده است: دریافت یك سرویس با سرعت 1500kb از نظر هزینه، چند برابر از این سرویس گرانتر است. گفتنی است شتاب برروی بستر وایمكس و ADSL قابل عرضه است.

يکشنبه 20/10/1388 - 10:48
طنز و سرگرمی

اگر با عنوان بالا مشكل دارید، به گیرنده‌های خود دست نزنید؛ مشكل از ما است! می‌پرسید: خلاصه این «گوش» را به جناب درازگوش اضافه كنیم یا نكنیم؟ می‌گوییم: نیازی به تحقیقات مفصل نیست و كسی هم این مشكل را برای راه‌اندازی مركز یا موسسه یا پژوهشكده جدیدی بهانه نكند! چون ما پاسخش را در آستین داریم: هر دو ممكن است و هر دو می‌تواند درست باشد. ظاهراً اولین بار مولوی، این «ممكن» را «واقع» كرده است:

گوش خر بفروش و دیگر گوش خر

این معانـــی را نـــباید گوش خر

بنابراین مشكل در نوع رابطه میان گوش و خر نیست؛ بلكه مسئله این است كه گوش هم انواعی دارد و ما شاید با همه انواع و اقسام این عضو گوشه‌گیر آشنا نباشیم. همه اینها مقدمه بود تا در اینجا مقداری «گوش پژوهی» كنیم.

داشتیم می‌گفتیم كه گوش هم انواعی دارد؛ اما شاید نتوانیم اینجا همه گوش ها را بگیریم و به شما نشان دهیم. پس، از باب «آب دریا را اگر…» و این جور حرفها، دو نوع معروفش را به استحضار گوش پژوهان محترم می‌رسانیم:

1- نخست گوشی است كه صداها را می‌گیرد، اما برای آنها تره هم خرد نمی‌كند. این همان گوشی است كه جناب مولانا كم لطفی كرده، به خر نسبت می‌دهد. (

2- گوش دوم آن است كه وقتی صدایی را می‌شنود، شروع به سقلمه زدن به صاحبش می‌كند كه مهمان داریم و باید از آن پذیرایی كنیم. از قضا جناب مولانا درباره این گوش هم افاضات كرده‌اند:

آدمی فربه شود از راه گــوش

جانور فربه شود از حلق و نوش

این گوش به پنبه آلرژی دارد، و همیشه با خود زمزمه می‌كند:

پنبه وســـواس بیرون كن زگوش

تا به گوشت آید از گردون خروش

نتیجه ‌می‌گیریم كه گوش محترم را هم می‌توان به خر اضافه كرد، و هم می‌توان آن را فروخت و یكی دیگر خرید كه كار كند و هنرش فقط ضبط كوتاه مدت صداها نباشد.

این افاضات، خلاصه چندین سال «گوش پژوهی» ما بود. حالا توصیه‌های كارشناس محترم را بشنوید. (ببخشید! گوش كنید.)

 

 شنیدن(1) یا گوش كردن(2)؟

گوش كردن به معنای شنیدن صدا نیست.(3) شنیدن یك فرآیند فیزیولوژیكی است: ارتعاش امواج صدا در گوش میانی و فرستاده شدن محركهای الكتروشیمیایی از گوش میانی به سیستم مركزی شنوایی در مغز. اما گوش كردن، توجه دقیق به صدا و دریافت معنای آن است. معمولاً زمانی كه گمان می‌كنیم به دقت گوش فرا می‌دهیم، تنها پنجاه درصد از آنچه را كه می‌شنویم، درك می‌كنیم، و پس از گذشت دو روز، فقط نیمی از این پنجاه درصد را می‌توانیم به خاطر آوریم. بنابراین عجیب نیست كه گوش كردن را «هنر فراموش شده» می‌خوانند.

اگر خوب گوش نكنید، آنچه را كه می‌شنوید، نخواهید فهمید. گوش كردن موثر، كلید فهم، ادراك و تعقل است و در فرآیندهای آموزشی، ادراكی و یادگیری، نقش تعیین‌كننده‌ای دارد. شنود موثر كمك می‌كند تا اطلاعات دقیق‌تری را- كه برای تصمیم‌گیری و حل مسئله به آنها نیاز دارید- جمع‌آوری كرده، به مطالب و مفاهیم جدیدی دست یابید. خوب گوش دادن، ارتباط متقابل شما را با دیگران، روشن و صریح می‌كند و برخوردهای روزانه شما را اصلاح می‌نماید. برای مثال هنگامی كه می‌خواهید بر اساس مشاوره مستقیم از فكر دیگران بهره بگیرید، یا هنگامی كه با دوستتان مباحثه می‌كنید و یا هنگام شركت در جلسات و سخنرانیها، مهارتهای شنیداری، كمك شایانی به شما خواهد كرد.

 

◊ انواع گوش كردن

 

1- گوش كردن تفننی

این نوع گوش كردن برای لذت بردن و سرگرمی است؛ مثل موقعی كه به شعر و سرودی جذاب یا یك سخنرانی سرگرم‌كننده و جالب، گوش می‌سپاریم.

 

2- گوش كردن فعال و همدلانه

این نوع گوش كردن، برای حمایت عاطفی از گوینده است. برای مثال، هنگامی كه روان‌پزشك به اظهارات بیمار خود گوش می‌كند، یا هنگامی كه همدلانه پای سخن دوستان خود می‌نشینیم، آنان را برای گفتن بیشتر و بهتر تشویق می‌كنیم.

 

3- گوش كردن برای درك مطلب

این نوع گوش كردن، برای فهم شنیده‌ها، لازم است؛ وگرنه می‌شنویم، بدون اینكه بفهمیم!

 

4- گوش كردن منتقدانه

نقد یا ارزیابی یك پیام، موقوف به این نوع گوش كردن است؛ مثل هنگامی كه به نطق انتخاباتی یك كاندیدای سیاسی گوش می‌سپاریم یا هنگامی كه حرفهای هم مباحثه‌ای خود را می‌شنویم.

به رغم اهمیت همه انواع گوش‌سپاری، در اثر حاضر، فقط دو نوع اخیر را برمی‌رسیم.

 

◊ علل «شنیدن و نفهمیدن»

 

1- عدم تمركز

مغز ما به طور باور نكردنی، قوی و فعال است. ما می‌توانیم در هر دقیقه 120 تا 150 كلمه بر زبان بیاوریم، اما مغز ما می‌تواند هر دقیقه 400 تا 800 كلمه تولید كند یا بشنود. این امر می‌تواند گوش كردن را خیلی آسان جلوه دهد، اما در حقیقت این مسئله تأثیر معكوس دارد؛ زیرا ممكن است در وقت شنیدن، مقداری از «زمان مغز» اضافه بیاید؛ یعنی مغز كار خود را كرده و منتظر كلمات جدید است، اما هنوز كلمه‌ای صادر نشده است.

در این هنگام جریان گوش كردن، بر اثر تفكر درباره مسائل متفرقه قطع می‌شود. به همین دلیل گاهی هنگام گوش كردن در كلاس درس، مسئله و حادثه‌ای به ذهنمان راه می‌یابد و تمركز ما را به سادگی برهم می‌زند.

 

2- وسواس در گوش كردن

همیشه عیب از بی‌توجهی نیست؛ گاهی اوقات مشكل در بیش از اندازه گوش كردن است. آنگاه كه به هر یك از لغتهای گوینده چنان توجه می‌كنیم كه گویی تمام كلماتش به یكسان مهم هستند، نكته اصلی گوینده گم شده، درك آن ناممكن می‌شود. نباید خود را چنان غرق جزئیات و فروع كنیم كه محورهای اصلی سخن، تحت الشعاع قرار گیرند. به عبارت دیگر: «علیكم بالمتون لا بالحواشی».

به حافظه سپردن تمام آنچه سخنران می‌گوید، امكان‌پذیر نیست. شنوندگان قوی و ماهر، بیشتر روی عقاید، ادله و شواهد، تمركز می‌كنند.

 

3- پرش به سوی نتایج

گاهی اوقات، هنگامی كه به صحبتهای یك سخنران گوش می‌دهیم، ذهنمان سریعاً متوجه نتایج می‌شود. این پرش ناسودمند، یكی از علل ضعف یا كمرنگی ارتباط ما با آشنایان و طرفهای گفت و گوی ما است. در واقع همان حرف در دهان گوینده گذاشتن است. چون مطمئن هستیم كه چه می‌خواهند بگویند، به آنچه می‌گویند، دقت نمی‌كنیم. حتی گاهی اوقات نمی‌شنویم كه چه می‌گویند.

یكی دیگر از مصادیق پرش بی‌مقدمه به سوی نتایج، این است كه عجولانه عقاید گوینده را كسالت‌بار یا گمراه‌كننده می‌خوانیم. تقریباً همه سخنرانیها، ره آوردی برای شما دارند. اگر پیش‌داوری كنید و گوش ندهید، خود را محروم كرده‌اید.

 

4- تمركز روی طرز بیان و ظاهر گوینده

توجه بیش از حد به ظاهر یا طرز صحبت كردن افراد، باعث می‌شود ما به آنچه می‌گویند، گوش نكنیم. برخی از افراد آن‌قدر به ظاهر شخص، لهجه‌های محلی، نقایص و عیوب كلام یا تكیه‌كلام‌های گوینده، اهمیت می‌دهند كه گوش سپردن به كلام او را یاد می‌برند. این نوع سانسور عاطفی، كمابیش در همه وجود دارد؛ اما باید در مقابل آن مقاومت كرد.

 

5- شنیدن برای نقد كردن

گاهی هدفمان از گوش دادن، فقط اشكال كردن، ایراد گرفتن و پاسخ گفتن به گوینده است؛ نه فهم مطلب. در نظر داشته باشید كه هدف از گوش دادن، كسب معرفت و آگاهی است. بنابراین سعی كنید ابتدا «پیام را دریابید»(4). وظیفه شنونده این است كه بفهمد؛ موافقت یا مخالفت، در مراحل بعد معنا پیدا می‌كند. بعد از اینكه مطلب گوینده تمام شد، لحظه‌ای بر روی مطالب او تأمل و تأنی كنید. بدین ترتیب، ضمن آنكه برای مخاطب خود احترام قائل شده‌اید، نقد شما سخته‌تر و پخته‌تر خواهد شد. رعایت این دو نكته از سوی شما، سبب می‌شود كه گوینده نیز بدون سوءظن و جهت‌گیری، نقد شما را بشنود و در آن تأمل كند.

 

◊ هنر شنوندگی

برای بهتر شنیدن و نتیجه گرفتن از گوش كردن، بهتر است:

 

1- گوش كردن را فرآیندی فعال و جدی بدانید.

همیشه نخستین قدم برای رشد و پیشرفت، آگاهی فردی است. كوتاهی‌ها و قصور خود را در نقش یك شنونده، تحلیل كنید و تصمیم بگیرید كه بر آنها فائق آیید. شنوندگان خوب از ابتدا به همین صورت متولد نشده‌اند؛ بلكه گوش كردن موثر و قوی را آموخته و تمرین كرده‌اند.

خوب گوش كردن، مانند هوش، فرهنگ یا موقعیت اجتماعی، اكتسابی است. این مسئله نیز مانند هر مهارت دیگر از رهگذر تمرین و انضباط فردی به دست می‌آید. باید گوش كردن را یك روند فعال فكر بدانید. بسیاری از زمینه‌های زندگی جدید، ما را به گوش كردن انفعالی سوق می‌دهد؛ مثلاً در حالی كه مشغول مطالعه هستیم، به رادیو هم «گوش می‌كنیم»! گوش كرند انفعالی یك عادت است؛ اما گوش كردن فعال چیز دیگری است. اگر به طور جدی در این زمینه كار كنید و شنونده‌ای موثرتر باشید، نتیجه را در تحصیل، روابط شخصی و فامیلی و در زندگی خود خواهید دید.

 

2- آمادگی ذهنی برای گوش كردن

پیش از گوش دادن به سخنان و مطالب دیگران، سعی كنید منطقه بحث را مشخص كنید. اگر بدانید بحث مورد نظر، علمی (عقلی، نقلی، تجربی) یا اخلاقی و معنوی است، متناسب با آن نحوه گوش دادن شما متفاوت خواهد شد. در چنین وضعیتی، شنونده از پیش آماده است تا نكته‌های مهم و اصلی سخنرانی را حدس بزند؛ به موقع به آنها توجه كند؛ به توضیحات مربوط به هر نكته، به دقت گوش فرا دهد و ابعاد هر مطلب را به درستی دریابد. از سوی دیگر، واژه‌ها و اصطلاحات در هر بحثی، معنا و مفهوم روشن‌تری می‌یابند. مثلاً ممكن است برخی واژه‌ها و اصطلاحات در یك بحث اخلاقی معنادار باشد، اما از نظر فلسفی چنین نباشد.

همچنین توصیه می‌شود پیش‌تر درباره موضوع بحث، فكر كنید و دورنمایی از مطالب كلی را كه احتمالاً بیان خواهد شد، در ذهن ترسیم كنید.

این گونه آمادگیها، سبب می‌شود تا برای جذب كامل اطلاعاتی كه سخنران به شما می‌دهد، حضور ذهن داشته باشید.

 

3- مقاومت در برابر گیجی و آشفتگی

در یك دنیای ایده‌آل، می‌توانیم تمامی آشفتگیهای روحی و جسمی را محو كنیم؛ اما این كار در دنیای واقعی امكان پذیر نیست. از آنجایی كه سرعت تفكر ما بسیار بیشتر از شتاب جمله‌سازی هر گوینده‌ای است، امكان حواس‌پرتی هنگام گوش كردن بیشتر است. به همین دلیل هر صدا یا خاطره‌ای می‌تواند ذهن ما را بدزدد و با خود به بیرون از جلسه سخنرانی یا كلاس یا مباحثه ببرد.

بنابراین برای خوب شنیدن، باید خود را آماده مقاومت در مقابل هر امر متفرقه‌ای بكنیم.

هر وقت چیزی حواس شما را پرت كرد، آگاهانه سعی كنید ذهن خود را عقب برده، به قبل از آنچه گوینده در حال حاضر می‌گوید، متوجه كنید و آن را دوباره به زمان حال بیاورید. یك راه برای انجام این كار، كمی جلوتر از گوینده فكر كردن است. سعی كنید پیش‌بینی كنید جمله بعدی چه خواهد بود. این كار، پرش به سوی نتایج نیست. وقتی زود نتیجه‌گیری می‌كنید، كلمات را در دهان گوینده می‌گذارید و به درستی به آنچه می‌گوید، گوش نمی‌دهید. اما در این حالت، شما گوش كرده و آنچه را كه گوینده، بعداً می‌گوید با آنچه خود پیش‌بینی كرده‌اید، مقایسه می‌كنید.

راه دیگر برای تمركز ذهن روی یك سخنرانی، این است كه آنچه را گوینده تا به حال گفته است، در ذهن خود مرور كنید و مطمئن شوید كه آن را فهمیده‌اید.

 

4- افزایش تمایل به گوش كردن

اغلب محصلان، تسلیم بی‌علاقگی و عدم تمایلشان به موضوع سخنرانی می‌شوند و آنچنان كه باید به درس گوش نمی‌دهند. در نتیجه آنچه را كه می‌شنوند، به درستی نمی‌فهمند. گروهی دیگر بیزاری خود را از سخنران، بهانه خوب گوش نداند می‌كنند و در نتیجه به بد گوش دادن دچار و معتاد می‌شوند. این گونه بیزاریها به سبب بروز عكس‌العملهی عاطفی نسبت به رفتار یا كیفیت صدای گوینده در شنونده ایجاد می‌شود. شما می‌توانید نزد خود استدلال كنید كه واقعاً برای چه به حوزه آمده‌اید؟! آیا آمده‌اید تا از این و آن خوشتان بیاید؟! یا سرگرم باشید؟! یا از ریخت و قواره بعضیها دلخور شوید؟! یا به عكس، برای كسب دانش و حقایق و اطلاعات و مهارتهایی آمده‌اید كه این محیط برای شما فراهم می‌كند؟ بنابراین هرگاه به سخنرانی یا بحثی گوش می‌دهید، خود را چون پژوهنده‌ای فرض كنید كه با فعالیتی علمی درگیر است. بدین ترتیب مانع دخالت عواطف و هیجانات احساسی خود خواهید شد.

 

5- كم توجهی به ظواهر گمراه كننده

باید اراده كنیم تا فضا و نمای از پیش ساخته شده خود را كه بر اساس ظاهر و حالات شخصی گوینده است، كنار بگذارید. حتی اگر این كار نیازمند تحمل، صبر و تمركز باشد، اجازه ندهید احساسات منفی درباره ظاهر یا نحوه صحبت گوینده‌ای، شما را از دریافت پیام او منصرف كند. همچنین سعی كنید فریب ظاهری جذاب گویندگان را نخورید.(5) بدانید كه فكرهای قوی و مفید، ممكن است در جمله‌بندیهای نازیبا درآیند.

 

6- همگامی و همراهی با گوینده

همراهی با آهنگ بیان و سرعت كلام سخنران، در خوب گوش‌دادن، بسیار مفید است. در حین خواندن یك نوشته، تعیین سرعت به اختیار خواننده است. به علاوه اگر خواننده قسمتی از نوشته را نفهمد، می‌تواند مرور كند و آن را دوباره بخواند؛ اما سخنی كه ادا شد، اگر درست فهمیده نشود، برای همیشه از دست رفته است. سرعت كلام در اختیار سخنران است. بنابراین در برابر گوینده‌ای كه شتابان سخن می‌گوید، باید هشیار و مواظب باشید تا نكته‌های مهم سخن او را از دست ندهید، به ویژه اگر ضمن گوش‌دادن، یادداشت هم برمی‌دارید، باید چه در نوشتن و چه در گوش دادن با او هماهنگ باشید و بر سرعت خود بیفزایید. برخی از اساتید در كلاس درس، چنان به سرعت سخن می‌رانند كه تقریباً غیرممكن است بتوان در آن واحد هم گوش داد و هم یادداشت برداشت. در چنین وضعی، از استاد خود بخواهید كه شمرده‌تر سخن بگوید.

 

7- قضاوت پس از گوش كردن

گاهی به صحبت اشخاصی گوش می‌كنیم كه با طرز فكر آنان مخالفیم. در این حالت بیشتر سخنانی را می‌شنویم كه با آنها مشكل داریم؛ زیرا تمایل طبیعی ما مجادله فكری با گوینده و رد تمام گفته‌های او است. اما هیچ یك از این عكس‌العملها مناسب نیست؛ چرا كه ما نباید هیچ فرصتی را برای یادگیری از دست بدهیم.

بنابراین سزاوار آن است كه ابتدا به تمام صحبتهای او گوش كنیم؛ سپس به قضاوت نهایی بپردازیم.(6) درست‌تر آن است كه بكوشیم دیدگاه‌های او را بفهمیم، شواهد و مداركش را محك بزنیم و نحوه استدلال او را ارزیابی كنیم؛ سپس قضاوت ذهنی خود را بسازیم. اگر به عقاید خود اطمینان داریم، نباید از گوش دادن به نظریه‌های مخالف هراس داشته باشیم و اگر از صحت عقاید خود مطمئنیم، ضروری است كه حرف دیگران را بهتر و بیشتر بشنویم. فراموش نكنید كه فقط ذهنهای خالی، می‌توانند بسته باشند.

 

8- توجه به علائم غیركلامی پیام

گوش دهنده باید به بخش غیركلامی پیام، به اندازه قسمت كلامی توجه كند. توجه به نحوه گفتن و حالات گوینده، گوش دهنده را از بسیاری از نكات ناگفته آگاه می‌سازد. حالات چهره، تن صدا، حركات (ایما و اشاره) و وضعیت اندامها در فهم مطلب، بسیار موثر است. گاهی بعضی از آدمیان چیزی را می‌گویند كه تنها شنوندگان آگاه می‌توانند آنچه را كه واقعاً منظور آنهاست، دریابند.

 

9- تمركز

گفتیم كه شنوندگان مجرب، سعی نمی‌كنند همه كلمات یك گوینده را جذب كنند؛ بلكه بر مسائل ویژه و برجسته یك نطق متمركز می‌شوند. اگر حواس‌پرتی گوینده زیاد نباشد، باید بتوانید با كمی زحمت به نكته‌های اصلی او پی ببرید.

معمولاً یك گوینده در آغاز سخن، ایده‌هایی برای ربط نكته‌های اصلی ارائه می‌كند.

هنگامی كه شخصی صحبت می‌كند از خود بپرسید:

نكات مهم صحبت او چه چیزهایی است؟

دلیل و برهان و عناصر كمكی او چیست؟

نقطه مثبتی كه مورد نظر اوست، چیست؟

نقطه ضعفی را كه تذكر می‌دهد، كدام است؟

در حالی كه گوینده مشغول سخن گفتن است، می‌توانید در ذهن خود به پرسشهای بالا پاسخ دهید یا پاسخهای خود را در طی صحبتهای او، یا به محض اینكه صحبتش را تما كرد، یادداشت كنید. این كار با نوشتن كلمات كلیدی یا عباراتی كه گوینده به كار می‌برد، امكان پذیر است.

 

10- یادداشت برداری

یادداشت‌برداری صحیح، راهی درست برای تقویت تمركز فكر و دنبال كردن عقاید و افكار گوینده است. این روش شما را وادار می‌كند تا شنونده‌ای ماهر و خلاق شوید. به جای تهیه فهرست تفصیلی مطالب و ثبت كامل جملات، تنها به نكات عمده، عبارات كلیدی و نشانه‌های اختصاری اكتفا كنید.

 

پاورقی‌ها:

1- Hearing

2- Listening

3- حضرت علی(ع) می‌فرماید: «گمان نكنید كه هر گوشمندی، سمیع است. (ولا كل ذی سمع بسمیع)». (نهج‌البلاغه، خطبه 88)

خداوند سبحان نیز در آیه 21 سوره مباركه انفال هشدار می‌دهد كه: «ولا تكونوا كالذین قالوا سمعنا و هم لایسمعون»

4- حضرت علی(ع) در توصیف یكی از یارانش می‌فرماید: «و كان علی ما یسمع احرص منه علی أن یتكلم؛ او بر شنیدن حریص‌تر بود تا گفتن». (نهج‌البلاغه، حكمت 289)

5- امیرالمؤمنین علی (ع) می‌فرمایند: «انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال».

6- سعدی می‌گوید: «یكی را از حكما شنیدم كه می‌گفت: هرگز كسی به جهل خویش اقرار نكرده است، مگر آن كس كه چون دیگری در سخن باشد، همچنان ناتمام گفته، سخن آغاز كند».

سوء تفاهم نشه قصدم فقط شوخی بود.

شنبه 19/10/1388 - 15:3
دانستنی های علمی

یك سبد زیبا با فلفل دلمه‌ای، تهیه كنید و درون آن به عنوان پیشنهاد، زیتون بریزید.
برای تهیه این سبد زیبا،‌ مراحل زیر را دنبال كنید.

1- با استفاده از چاقو، ساقه انتهای فلفل دلمه‌ای را ببرید، تا بتوان آن را راحت روی سطح قرار داد.

 

2- از قسمت بالای مركز فلفل، نیم سانتی‌متر به سمت راست، یك برش عمودی تا وسط فلفل بدهید.

 

3- از قسمت بالای مركز فلفل،‌ نیم سانتی‌متر به سمت چپ، یك برش عمودی و موازی با برش قبلی، تا وسط فلفل ایجاد كنید و به این صورت، دسته سبد را درست كنید.

 

4- با استفاده از چاقو، از قسمت پهلوی فلفل مطابق شكل، تا سر اولین برش، یك برش افقی ایجاد كنید.

 

5- تكه بریده شده را بیرون آورید و فلفل را بچرخانید و با سمت دیگر فلفل همین كار را انجام دهید.

 

6 - با استفاده از چاقو، تمام تخم‌ها و غشای درون فلفل را ببرید و بیرون آورید.

 

7- سبد فلفل را با آب سرد بشویید و درون آن را با هرچه كه دوست دارید پر كنید.

شنبه 19/10/1388 - 15:1
خواستگاری و نامزدی

هی! فلانی!

زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را،

جز با او

و جز برای او نمی‌خواهی!

گمانم زندگی باید همین باشد.1

 

در طول تاریخ، هیچ وقت انسان‌ها به مانند امروز، دغدغه درک معنای زندگی را نداشته‌اند. این اندیشه، امروزه به قدری گسترده شده است که گاه، حتّی متفکّران بزرگ، جانب احتیاط را رها کرده، رو در روی علم، فلسفه، اخلاق و دین قرار گرفته‌اند: در این بین، عدّه‌ای از آنها، انسان را در جایگاه خلیفة اللّهی می‌دانند و او را مسافر این جهان می‌شمارند که وظیفه‌اش شناخت خدا و اطاعت اوست و عدّه‌ای دیگر، انسان را همانند سایر حیوانات می‌پندارند که تابع نظام طبیعت و اصل تنازع بقا و قانون جنگل است.

زندگی، بزرگ‌ترین نعمتی است که خداوند به انسان‌ها عطا فرموده است و در صورت بهره‌گیری درست از آن، می‌توان اینده‌ای سعادت‌بخش و روشن، هم در این جهان و هم در جهان آخرت، به دست آورد. البته کسی می‌تواند از این سرمایه، بهره کامل را ببرد، که دارای اینده‌نگری و جهان‌بینی درست باشد.

کسی نفس‌های ما را می‌شمارد
امام علی(ع) فرمود: «عمر تو، همان تعداد نفس‌های توست، که کسی مراقب آنهاست و آنها را می‌شمارد».2

همه مردم، دوست دارند که زندگی، آن گونه که آنان می‌پسندند باشد. خیلی‌ها دوست دارند بدون هیچ تلاشی از جانب آنها، تمام چرخ‌های کائنات، به نفعشان به حرکت دراید و آنان به خواسته‌هایشان برسند. بعضی‌ها دوست دارند بدون دوست داشتن دیگران، همگان به آنها عشق بورزند و برخی دوست دارند بدون داشتن درک متقابل، همه مردم، در تمام شرایط، آنان را درک کنند.


عوامل مؤثّر معنابخش به زندگی
جهان‌بینی هر فرد در زندگی، نشئت گرفته از چند عامل است که یکی از مهم‌ترین‌های آنها «فطرت» است. کسی که دارای سرشتی پاک باشد و روح و روان خود را از پلیدی‌ها دور نگه دارد، مسلّماً این عامل، در روح و جسم او ریشه می‌دوانَد و تأثیر به‌سزایی در اندیشه‌های او خواهد گذاشت. عامل دیگر، «محیط» است. محیطِ زندگی هر فرد، می‌تواند تأثیر زیادی در اندیشه او بگذارد؛ امّا نباید این گفته را این گونه تلقّی کرد که تأثیر محیط، باعث می‌گردد که فرد، دیگر از خود، هیچ اراده‌ای نداشته باشد. چه بسا افرادی که علی‌رغم زندگی در محیط‌های بد، به مدارج عالی علمی و اخلاقی رسیده‌اند. شاید بارها شنیده باشید که متفکّران شرق، گل نیلوفر آبی را نشانه پاکی می‌دانند؛ زیرا این گیاه، در میان لجن و گل و لای می‌روید و با این حال، گلی زیبا می‌دهد.

بیشتر مشکلات مردم دنیا (و از جمله: جنگ‌ها و نسل‌کُشی‌ها)، نشئت گرفته از برداشت‌‌های گوناگون زورمندان، از معنای زندگی است. وقتی کوکلوس کِلان‌ها3 در امریکا، سیاهان را می‌سوزانند، عمل خود را به دین مسیح نسبت می‌دهند. وقتی طالبان در افغانستان جنایت می‌کنند، عمل خود را به اسلام نسبت می‌دهند و وقتی خِمِرهای سرخ در کامبوج، به قتل عام دست می‌زنند، آموزه‌های مارکس را مبنای رفتار خود جلوه می‌دهند، در حالی که تمام این توجهیات، انحراف از آموزه‌های اصلی است که زورمندان و تشنگان قدرت، آنها را به نفع خود، تغییر داده‌اند تا برداشت‌های دیگران از زندگی را ـ که به نفع آنها نیست ـ نپذیرند. آنان بدون اقناع دیگران و بدون هیچ گونه استدلال عقلی، راه و رسم زندگی خود را برترین می‌دانند و می‌خوانند.

خداوند، در قرآن کریم، به پیامبرش چنین می‌گوید: «رها کن کسانی را که دین خود را به بازی و بازیچه گرفته‌اند و زندگی دنیا، آنها را مغرور ساخته است و با این قرآن، ]عواقب کارشان را[ به آنها یادآوری نما تا ]شاید به هوش ایند و[ گرفتار ]عواقب شوم[ اعمالشان نشوند».4


انسان امروز و معنای زندگی
در دنیای امروز، به سبب گسترش ارتباطات، تعابیر گوناگونی از زندگی ارائه می‌گردد. عدّه‌ای همچون شاعران، با خیال‌پردازی‌های رؤیاگونه‌شان، لطافتی خاص به آن می‌دهند:

زندگی، دفتری از خاطره‌هاست
خاطراتی شیرین

خاطراتی مغشوش... .5

زندگی حسّ غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد... .6

عدّه‌ای نیز از دید فلسفی به آن می‌نگرند: «زندگی خوب، آن زندگی‌ای است که از محبّت، الهام گیرد و دانش، راهنمای آن باشد».7

و عدّه‌ای نیز با آوردن ایسم‌ها و اعتقاد به مکاتب گوناگون، سعی در توجیه منطقی آن دارند. گروهی که می‌بینند حتّی با وجود قوانین آزاد نظام‌های دموکرات (مردم‌سالار) و لیبرال (لاقید)، باز هم خواست و اراده و اختیار و پیشرفت انسان، سخت تحت تأثیر صنعت و تکنولوژی و خواست قدرتمندان و صاحبان ثروت است، اگزیستانسیالیست (یعنی معتقد به اصالت داشتن وجود انسان) شده‌اند، به این معنا که معتقدند انسان، تنها باید وجود خودش را تحقّق و تعالی بخشد و پویا و متکامل باشد. هدف، چیز خاصّی یا نقطه خاصّی نیست. فقط باید اراده‌اش آزاد از جبر حکومت و طبیعت و تکنولوژی و اجتماع باشد و جلو برود. عقل و غریزه و احساس، او را هدایت خواهند کرد. فرد باید از اجبارها و تحمیل‌های جامعه، رها باشد. خلّاقیت و آزادی و کُنش، به معنای وجود داشتن و عین ارزش است و تنها راه تعالی به شمار می‌رود. ژان پل سارتر، معتقد بود که: «اکنون انسان، در جهانی بی خدا، به جای خدا نشسته است. همرنگی با جامعه لازم نیست و هر فرد انسان، هدایتگر خویش است. در واقع، انسان، از هر چیزی آزاد است، به غیر از آزاد بودن!».

این مکتب، با آن که در برابر قدرت‌های بی‌نام و نشانِ حاکم شده بر زندگی انسان مدرن، شورید، امّا از آن جا که راهی پیش پای انسان نگذاشت و هدفی در بیرون از وجود انسان به او نشان نداد، ثمره نهایی آن، افتادن به دامان نیهیلیسم (پوچ‌گرایی) بود. نیهیلیست‌ها (پوچ‌گرایان)، با بی‌سرانجام شمردن دنیا و نفی خداوند، تمام زوایای زیبای زندگی را تاریک می‌بینند و سعی در بی‌معنا جلوه دادن آن دارند.

طبیعت و فراطبیعت (فیزیک و مِتافیزیک)

به طور کلّی، تمام مکاتب و آموزه‌هایی را که برای زندگی انسان‌ها معنایی خاص در نظر می‌گیرند، می‌توان در دو نوع تفکّرِ فراطبیعت‌گرایی و طبیعت‌گرایی خلاصه کرد.

الف. فراطبیعت‌گرایی
نظریه‌ای است که می‌گوید زندگی یک فرد، تنها در صورتی معنادار است که ربط و نسبت خاصی با قلمروِ صرفاً روحانی داشته باشد. بر اساس این نظریه، اگر خدایی در کار نباشد و روحی وجود نداشته باشد و یا بر فرض وجود، انسان در زندگی خود، توان برقرار کردن ارتباط با آنها را نداشته باشد، در این صورت، زندگی انسانی، فاقد معنا خواهد بود.

نظریه فراطبیعت‌گرایی، به طور عمده، به دو شاخه اصلی تقسیم می‌شود:

1. نظریه خدامحور: بر اساس این نظریه، ارتباط و نسبت خاص با خداوند، شرط لازم و کافی برای این است که زندگی شخص، معنادار باشد. به عبارتی، معنا در زندگی انسان، از راه تحقّق بخشیدن به هدفی که خداوند برای آدمی مقرر کرده است، به وجود می‌اید. در واقع، طبق این نظریه ـ که به «نظریه هدف» معروف است ـ، یک زندگی، بدان اندازه که به تحقّق هدف خداوند از خلقت آدمی کمک می‌کند، معنادار است. نمونه‌های چنین اعتقادی در دنیای امروز را می‌توان در ادیان توحیدی، به روشنی، مشاهده کرد.

برخی اندیشمندان معاصر غرب، با چنین عقیده‌ای مخالف‌اند و چنین می‌پندارند که خداوند، با تعیین هدف برای انسان، استقلال او را از بین می‌برد. از جمله چنین منتقدانی می‌توان به ژان پل سارتر (1905ـ1980م) اشاره کرد که گفته ‌است: «ما به خود می‌بالیم که مستقل و آزادیم و هنگامی که بر اساس آرمان‌های خود زندگی می‌کنیم، می‌توانیم دستاوردهای قهرمانانه داشته باشیم. امّا اگر ما اجزایی از جهانی باشیم که برای رسیدن به هدفی طراحی شده است، در آن صورت، شأن و منزلت ما چندان تفاوتی با یک وسیله یا ابزاری که بر اساس هدف از پیش تعیین شده‌ای در ذهن ساخته شده است، ندارد».

در پاسخ چنین افرادی باید گفت: هر چند که لازمه معنادار شدن زندگی، پیروی از هدفی است که خداوند برای انسان در نظر گرفته است، امّا باید به این نکته نیز توجّه داشت که انسان، در این که از این هدف پیروی کند یا نه، اختیار کامل دارد و آزاد است که به هدف الهی تحقّق ببخشد یا نه. در ضمن، از آن جا که فطرت انسان، فطرت خدایی است، چه بسا اگر هر انسانی با فطرت پاک خود، بخواهد هدف و معنایی برای زندگی خود در نظر بگیرد، همان هدف و معنایی باشد که خداوند برای او در نظر گرفته است و به عبارتی، چون قصد خداوند، به واقع خوب است، پس اراده او کاملاً با اراده انسان، سازگار خواهد بود.

2. نظریه روحمحور: این نظریه می‌گوید که معنای زندگی هر شخص، وابسته به قرار گرفتن روح او در یک حالت خاص است. به اعتقاد این گروه: «زندگی اگر بناست معنادار باشد، باید ارزش زیستن را داشته باشد؛ یعنی این حیات مادّی و محدود دنیوی انسان، دارای ارزش کافی برای زندگی کردن نیست و فقط در صورتی دارای ارزش و معنا خواهد بود که ابدی باشد و پایان نپذیرد». در برابر چنین نظریه‌ای، این سؤال به ذهن می‌رسد که اگر زندگی یک انسان در حیات محدود دنیوی، نمی‌تواند معنا داشته باشد، در حیات نامحدود هم معنا نخواهد داشت و به عبارتی: افزایش زمان زندگی (جاودانگی)، به خودی خود، چه معنایی می‌تواند به زندگی انسان بدهد؟

در پاسخ به این سؤال، گفته شده است که هر چند تمدید زمان (جاودانگی) به خودی خود نمی‌تواند زندگی را معنادار کند، امّا شرط لازم برای امور دیگری است که سازنده زندگی بامعنایند. مثلاً این که برای تحقّق کامل عدالت، نیاز به زمانی بیشتر از مهلت محدود و چند روزه این دنیایی است؛ چرا که بسیارند کسانی که علی‌رغم انجام دادن کارهای پسندیده و خیرخواهانه و یا ارتکاب جرائم و اعمال غیر اخلاقی (مانند قتل و...) در این دنیا به پاداش یا مجازات اعمال خود نمی‌رسند و همین، ضرورت زمانی بیشتر پس از مرگ را مشخّص‌تر می‌سازد. از جمله گروه‌هایی که به این نظریه اعتقاد دارند، می‌توان به معتقدان به تناسخ ارواح (هندوها، بودایی‌ها، بومیان امریکا و...) اشاره نمود.


ب. طبیعت‌گرایی
نظریه طبیعت‌گرایی، این نکته را که «معنای زندگی، فقط در صورت وجود یک نظام روحانی ممکن است»، نفی می‌کند.

طبیعت‌گرایان، ممکن است بپذیرند که خدا یا روح می‌تواند به زندگی معنا دهد، امّا ضروری بودن چنین شرطی را برای معناداری زندگی، انکار می‌کنند. به عبارتی، برای یک طبیعت‌گرا، زندگی بامعنا می‌تواند از طریق عمل به روش‌های غیر روحانی، مطابق با آنچه علم می‌گوید نیز حاصل شود. این نظریه هم به دو شاخه اصلی زیر، تقسیم می‌شود:

1. نظریه شخص‌گرایی: این نظریه ـ که بیشتر در قرن بیستم رایج بودـ، بنیاد و ریشه اصلی مکاتبی چون: عمل‌گرایی (پراگماتیسم)، ابطال‌گرایی منطقی (پوزیتیویسم) و وجودگرایی (اگزیستانسیالیسم) به شمار می‌آمد که تمامی آنها، آرمان و مقصود مشترکی از ارائه تحلیل شخص‌گرایانه در موضوع معنای زندگی داشتند.

محور اصلی این نظریه، بر این عقیده استوار است که «آنچه به زندگی معنا می‌بخشد، وابسته به شخص است (و لزومی ندارد حتماً امری روحانی باشد)». به طور دقیق‌تر، این نظریه، این مسئله را که «ایا زندگی معنادار است یا نه؟»، تابع این می‌داند که «ایا زندگی (یا اجزای آن)، بر اساس و مطابق خواسته‌ها و نیازهای انسان هستند یا خیر؟».

البته شخص‌گرایان، درباره این که کدام یک از توانایی‌های ذهنی، زندگی را معنادار می‌کند، با یکدیگر اختلاف دارند، به طوری که عدّه‌ای معنای زندگی را در رضایت داشتن از گزینش‌ها یا مجذوب شدن به کارهای خود می‌دانند، گروهی دیگر، اعتقاد دارند که معنای زندگی، تابع تمایلات است (مانند تمایل به چیزی داشتن و تمایل به کسب کردن و تملّک آن یا به دست آوردن چیزی که شخص از یک دیدگاه، آن را ترجیح می‌دهد) و در آخر، گروهی نیز هستند که می‌گویند: «زندگی آدمی، در صورتی از معنا بهره‌مند است که او چیزی را دوست داشته باشد».

2. نظریه عین‌گرایی: بر اساس این نظریه، زندگی، هنگامی معنادار است که آنچه از نظر ذهنی به زندگی معنا می‌دهد، در عالم خارج هم وجود عینی داشته باشد. به عبارتی، از دیدگاه این نظریه، زندگی یک شخص، هنگامی معنادار خواهد بود که: اوّلاً او به صورت فعّال و مستمر در طول زندگی خود، به یک اصل یا قانون برای زندگی، اعتقاد داشته باشد. ثانیاً آن اصل یا قانونی که او برای زندگی خود برگزیده است، در عالم خارج (واقعیت)، یک اصل و قانون ارزشمند باشد. بر این اساس، اگر کسی برای زندگی خود، یک طرح و ایده کلّی نداشته باشد، زندگی او بی‌معنا خواهد بود، هر چند که او در طول زندگی خود، کارهای باارزشِ زیادی هم انجام داده باشد و بر عکس، اگر کسی برای زندگی خود، یک طرح و ایده کلّی داشته باشد، امّا طرح او، در عالم خارج (واقع) ارزشمند نباشد، باز، زندگی او بی‌معنا خواهد بود.

اشکال این نظریه، این است که متأسّفانه هیچ یک از طرفداران آن، به این سؤال که چه چیزی یک کار یا عقیده ذهنی را «باارزش» یا دارای «ارزش ذاتی» می‌کند و در واقع، چه معیاری برای ارزشمند بودن کارها و عقاید وجود دارد، پاسخ مشخّصی نداده‌اند.

به نظر برخی معتقدان به این مکتب، زندگی فقط به همان اندازه‌ معنادار است که خلّاق باشد. زندگی تکراری و خالی از هر گونه تازگی و نوآوری، بی‌معناست؛ چون شخص در این نوع زندگی، هیچ کارِ ارزشمندی انجام نمی‌دهد. این دیدگاه، در واقع، ارزشمندی را در خلّاقیت و نوآوری می‌بیند و بر همین اساس، شعر، نقاشی و موسیقی را گرامی می‌دارد. به عقیده عدّه‌ای دیگر، ملکات و خصایص نیک اخلاقی، بویژه احساس و عمل خیرخواهانه، شرایط کافی برای معناداری زندگی‌اند، یا زندگی فقط به اندازه‌ای که به تولید رفاه یا هر «خیر» دیگری بینجامد، معنادار است. دیدگاه دیگری هم در میان معتقدان به این نظریه (شخص‌گرایی) مطرح است که می‌گوید: زندگی معنادار، مشروط به تحقّق بخشیدن به فضیلت‌های اخلاقی است.


پی‌نوشت‌ها:
*این مقاله، در بخش علمی، بازنویسی و تکمیل شده است.

1. مهدی اخ‍وان‌ ث‍ال‍ث‌.

2. م‍ی‍زان‌ ال‍ح‍ک‍م‍ه با ترجمه فارسی‌، محمّد محمّدی ری‌شهری، قم: دارالحدیث، حدیث 14184.

3. Ku Klux Klan

4. سوره انعام، ایه 70.

5. مهدی سهیلی.

6. سهراب س‍پ‍ه‍ری‌.

7. برتراند راسل.


منابع:
1. نقد ونظر (فصل‌نامه)، سال هشتم، شمار سوم و چهارم (پاییز و زمستان 1382).

2.وبلاگ: ashar

3. فرهنگ واژه‌ها، عبد الرّسول بیات و دیگران، قم: مؤسّسه اندیشه و فرهنگ دینی، 1380.

شنبه 19/10/1388 - 14:58
خواستگاری و نامزدی

باید بودید و می‌دید که آرمان، همان هم‌بازی آرین که خانواده‌اش در همسایگی مادرم زندگی می‌کنند، چه نمایشی اجرا کرد. مادرش از او خواست که اسباب‌بازی‌هایش را از روی زمین جمع کند و آرمان هم دایما پاسخ می‌داد: «الان مامان، یه دقیقه دیگه!»

و سرانجام مادر را عصبانی کرد و وقتی مریم خانم، مادرش، بر سر او فریاد کشید؛ آرمان شروع کرد به گریستن و فریاد کشیدن و مدام خودش را به زمین می‌کوبید و ... در حالی که آرمان مشغول گریه کردن بود، مادرش با عصبانیت، اسبا‌ب‌بازی‌های او را از روی زمین جمع‌آوری کرد و بنابراین، آرمان وقتی ساکت شد و از اتاق‌اش بیرون ‌آمد، دیگر لازم نبود اسباب‌بازی‌هایش را جمع‌آوری کند.


به همین راحتی، آرمان توانست با ناآرام کردن اوضاع، از زیر بار مسوولیت‌اش شانه خالی کند. مریم خانم متوجه این موضوع شده بود و یواشکی به من گفت: «می‌بینی؟! این کار همیشه آرمانه، به هر حال از زیر بار مسوولیت شانه خالی می‌کند. مواظب باش گرفتار این تله آنها نشوی، امان از بچه‌ها!»


با خودم خوب فکر کردم و پرسیدم چه طور می‌شود چنین الگویی اتفاق نیفتد؟ به این راه‌حل رسیدم، اگر آرین چنین رفتاری می‌کرد و مدام می‌گفت «یه دقیقه دیگه» توجه او را به خودم جلب می‌کردم، مستقیم در چشم‌اش‌ می‌نگریستم و می‌گفتم: «همین الان اسباب‌بازی‌ها تو جمع کن!» و دوباره اگر بعد از چند ثانیه توجه نمی‌کرد، دستور را تکرار می‌کردم.


اما خانم دکتر حکیم شوشتری، متخصص روان‌پزشکی اطفال، که داستانم را شنید، گفت نباید مدام دستورات را تکرار کنی و نکات مهمی را در این زمینه به من آموزش داد: «قدم اولت درست بود. مریم خانم باید دقیقا به آرمان می‌گفت چه کاری انتظار دارد و پیامد انجام ندادن‌اش چیست؟


اگر توجهی نمی‌کرد، او را برای مدت مشخصی از کاری که مشغول انجام آن بود، محروم می‌کرد. اگر آرمان شروع به گریه می‌کرد باید به ازای هر دقیقه گریه یک دقیقه به مدت جریمه می‌افزود. به این ترتیب پس از پایان کج‌خلقی‌ها و مدت جریمه، مجبور می‌شد هم اسباب‌بازی‌اش را جمع کند و هم مثلا لباس‌هایش را تا کند.»


دکتر حکیم شوشتری می‌گفت وقتی برای چند بار به اجرای این الگو بپردازیم، کودک خواهد فهمید که گریه و زاری‌اش نمی‌تواند باعث شود کاری را که به او محول شده انجام ندهد و در واقع با چنین رویدادی مجبور خواهد شد کار اضافی هم بکند. البته مدت زمان محرومیت باید متناسب با سن کودک باشد. برای آرمان چهارساله، چهار دقیقه اخراج مناسب است، یعنی باید فعالیت مورد علاقه‌اش را قطع کند و همین محرومیت جریمه خوبی برای اصلاح اوست.

شنبه 19/10/1388 - 14:56
خواستگاری و نامزدی

«وَ أَنْکِحُوا الأیامی مِنْکُمْ و الصّالحینَ مِنْ عبادِکُمْ و إمائِکُمْ إنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهُمُ اللّه ُ مِنْ فَضْلِهِ و اللّه ُ واسِعٌ علیمٌ وَلْیَسْتَعْفِفِ الّذینَ لا یجدُونَ نِکاحا حتّی یُغْنِیَهُمُ اللّه ُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الّذینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمّا مَلِکَتْ أیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ اِنْ عَلِمْتُمْ فیهِمْ خَیرا و آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّه ِ الّذی آتاکُمْ وَ لا تُکْرِهوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی البِغاءِ إنْ اَرَدْنَ تَحَصُّنا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الحیاةِ الدُّنیا وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فانَّ اللّه َ مِنْ بَعْدِ إکراهِهِنَّ غَفُورٌ رحیمٌ و لَقَدْ أنْزَلْنا اِلَیْکُمْ آیاتٍ مُبَیِّناتٍ و مَثَلاً مِنَ الّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ و مَوْعظةً لِلْمُتَّقینَ». «آیات 34 ـ 32»


اشاره ای دوباره:

شرح این آیات به خاطر مسائلی که در خود جای داده است، هر چند به درازا می کشید اما به خاطر پیوستگی مباحث آن یکجا آورده شد. آنچه تا کنون گفتیم علاوه بر بازگویی نکات ادبی و لغوی سه آیه یادشده، شرحی تفصیلی از آیه نخست بود. چنان که در پایان قسمت گذشته اشاره کردیم برخی مفسران و فقیهانی که در باره این آیه به تفصیل سخن گفته اند، پاره ای مباحث فقهی را نیز در باره آن مطرح کرده اند که چاره ای جز فرو گذاشتن آنها نیست، به ویژه که اینک برخی از آنها ثمره بیرونی ندارد مثل آنچه در باره بردگان که در آیه ذکرشان رفته، گفته اند، ولی از آن میان یک پرسش را شایسته طرح و پی گیری دانستیم؛ پرسشی که ثمره عملی و بیرونی نیز دارد. بحث در باره آن را به این قسمت موکول ساختیم. نیز اشاره کردیم که روایات مورد نظر در شرح بیشتر آیه نخست و تبیین جوانب آن را هم در این شماره خواهیم آورد.


طرح پرسش:

پرسش یادشده به مناسبت این فراز آیه مطرح شده است که خداوند پس از سفارش به همسر دادن بی همسران، وعده می دهد که اگر هم تنگدست باشند خداوند به فضل خویش آنان را بی نیاز می سازد: «ان یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله». پرسش مورد نظر که به صورت چند فرع و شاخه مطرح می شود این است:

آیا غنا و توان مالی اداره زندگی و پرداخت نفقه همسر، شرط صحت ازدواج است؟ آیا مردی که می داند توان پرداخت هزینه زندگی و برآوردن نیازهای معمول همسر خود را ندارد، جایز است اقدام به ازدواج کند و آیا زن در صورت آگاهی از تنگدستی شوهر می تواند به چنین ازدواجی تن دهد؟ و اگر زن پس از عقد فهمید که شوهرش در حالی که توان پرداخت مخارج زندگی او را نداشته، ازدواج کرده است، آیا می تواند عقد را فسخ کند و بدون طلاق به همین عذر از همسرش جدا شود؟ اگر این ناتوانی پس از ازدواج پدید آمده است و پیش از عقد یا هنگام آن وجود نداشته، آیا باز می تواند عقد را به هم بزند و خود را از قید همسری که توان خرجی زندگی وی را ندارد رها سازد؟

توضیح اینکه: هزینه زندگی، از جمله هزینه معمول زن در خوراک، پوشاک و مسکن بر عهده مرد است؛ همان چیزی که در فقه اسلامی به عنوان «نفقه» مطرح شده و زن، واجب النفقه شوهر به شمار می رود حتی اگر زن، خود، فردی ثروتمند باشد و یا بتواند هزینه های خود را فراهم آورد. مرد با عقد دائم ازدواج، چنین مسئولیتی را شرعا با شرایطی که در فقه آمده، از جمله عدم نشوز زن، بر عهده می گیرد. پدر و مادر و فرزند نیز جزء کسانی اند که نفقه آنان بر عهده شخص است با این تفاوت که اینان در صورت نیاز، واجب النفقه انسان به شمار می روند ولی زن در هر صورت واجب النفقه شوهر است، حتی اگر شوهر فقیر باشد و زن غنیّ. حال، اگر مردی می داند که به هر دلیل مثل ناتوانی جسمی، یا بیکاری، یا مانعی دیگر مثل حبس، نمی تواند مخارج همسر خود را پرداخت کند، آیا مجاز است ازدواج کند و آیا این عقد حتی در صورت آگاهی زن، صحیح است؟ و در صورت عدم آگاهی، آیا این حق را برای زن ایجاد می کند که اگر زندگی با چنین شوهری را نپسندید، عقد را به هم بزند؟ و اگر مرد علی رغم ناتوانی کنونی، هنگام عقد وعده کرد که خرجی زن را بدهد ولی پس از ازدواج نتوانست به این قرار خود عمل کند، آیا این عقد برای زن الزام آور است؟ اینها پرسش هایی است که در فقه نیز اجمالاً به آن پرداخته شده است و یکی از ادله ای که در این بحث مورد استناد قرار گرفته همین فراز از آیه مورد بحث است. در اینجا به فراخور محدوده بحث که چندان نیز نمی تواند گسترده باشد، به آن می پردازیم. اگر این امکان وجود داشت که به عنوان نمونه، تنها بحث هایی که در خصوص همین پرسش ها در فقه مطرح شده و دقت نظرهایی که از سوی فقیهان بزرگوار صورت گرفته در اینجا بازگو شود، گواه روشنی بر گستردگی و عمق و جامعیت فقه شیعی و توان و دقت های اجتهادی و دانش وسیع فقهای بزرگ شیعه بود.(1) به هر حال چاره ای جز مروری کوتاه و بدون پرداختن به شرح و بسط مستندات نیست.


منشأ این بحث چیست؟

آغاز بحث در سخنان فقها، در این موضوع از آنجاست که آیا برای صحت ازدواج زن و مرد، چیزی به عنوان «کفو» بودن و یکسان بودن آن دو شرط است یا نه؟ و اگر شرط است، ملاک های همسانی و «کفو» بودن چیست و به عبارت دیگر همسانی زن و شوهر که شرط صحت ازدواج است، در چه چیزهایی است؟ آیا به عنوان مثال، همسانی در نسب و جایگاه اجتماعی نیز دخیل است؟ یکی از ملاک های تقریبا مورد اتفاق نظر میان فقها، «اسلام» است، از این رو زن مسلمان نمی تواند به عقد ازدواج کافر درآید و نیز مرد مسلمان نمی تواند با زن کافری که از اهل کتاب نیست ازدواج کند. در باره ازدواج با اهل کتاب نیز دیدگاه یکسانی وجود ندارد. در کنار شرط اسلام و پس از آن، این پرسش مطرح شده است که آیا غنا و توانگری نیز ملاک دیگری برای کفو بودن و همسانی در ازدواج هست؟ آیا برای حصول شرط «کفو» بودن علاوه بر اسلام، غنا و بی نیازی مرد نیز شرط است؟ بر این اساس آیا ازدواج با مردی که فقیر است و توان پرداخت خرجی همسر خود را ندارد، حتی اگر زن آگاه به این امر باشد، صحیح نیست و صرف رضایت زن به وضعیت کنونی، کفایت نمی کند؟ به دنبال طرح این مسئله، فقهای محترم، بر اساس ادله و مستندات موجود، به کنکاش در موضوع و تبیین حکم آن پرداخته اند و آن را در سه فرض عمده بررسی کرده اند.


صورت های موضوع:

چنان که در فقه نیز آمده، مسئله را باید در سه فرض اصلی دنبال کرد:

1ـ شوهر هنگام عقد ازدواج دچار تنگدستی است و زن نیز از این امر آگاه است.

2ـ زن پس از عقد ازدواج می فهمد که شوهرش در عین تنگدستی با او ازدواج کرده است.

3ـ علی رغم توانایی مالی شوهر هنگام ازدواج، پس از آن دچار تنگدستی و فقر می شود و در نتیجه توان پرداخت نفقه زن را از دست می دهد.


صورت اول:


تنگدستی شوهر هنگام ازدواج و

آگاهی زن

پرسش این است که اگر مرد هنگام عقد ازدواج توان نفقه همسر خود را ندارد، آیا زن می تواند به همسری او در آید با اینکه از فقر مالی مرد آگاهی دارد؟ آیا این عقد صحیح است و صرف رضایت زن به زندگی با چنین شوهری، در صحت ازدواج کافی است؟

در نگاه نخست، این پرسش مایه شگفتی است که وقتی خود زن راضی به ازدواج با مردی تنگدست است، منشأ تردید و پرسش از صحت عقد چیست؟ به همین خاطر برخی فقها که جایی برای شک در صحت این ازدواج نمی بینند و صحت آن را مورد اتفاق و اجماع همه فقها می دانند، طرح این پرسش و اساسا فرض این مسئله و ثمره آن را محدود به جایی شمرده اند که ولیّ شرعی دختر متولّی امر ازدواج او است. یا زن، کسی را وکالت تام داده است که وی را همسر دهد. در این صورت است که این پرسش مطرح می شود که آیا «ولیّ» چنین دختری یا «وکیل مطلق» وی، مجاز هستند او را به عقد ازدواج مرد فقیری درآورند و آیا این عقد صحیح است؟ یا اینکه مشروط به اجازه زن است و می تواند آن را فسخ کند. البته بیشتر فقهایی که در باره صورت نخست سخن گفته اند، بحث را مطلق گذاشته و ظاهر سخنشان این است که بحث را منحصر به فرض یادشده نکرده اند، اما روشن بودن صحت ازدواج با مسلمان فقیر و تردیدناپذیری آن اگر با آگاهی و رضایت زن باشد، برخی فقها را واداشته که اطلاق سخن فقهای دیگر را نیز به فرض یادشده محدود کنند و مراد آنان را نیز همین فرض بدانند.(2)

البته این سخن هر چند با ظاهر کلام آن دسته از فقها همخوانی ندارد به ویژه با توجه به مستنداتی که برای سخن خود آورده اند و به اجمال از آن سخن خواهیم گفت، اما پذیرش اینکه گروهی از فقهای شیعه ازدواج با مرد مسلمان تنگدست را علی رغم رضایت و آگاهی زن، باطل می دانند، امری دشوار است به ویژه که ادعای اجماع و اتفاق نظر بر صحت چنین ازدواجی وجود دارد. ولی باید توجه کرد که صرف رضایت، نمی تواند دلیل بر جواز ازدواج باشد چنان که در اسلام و ایمان، در تحقق کفو بودن شوهر، مطلقا شرط صحت عقد است چه زن از پیش بداند و چه نداند.

به هر حال، چه سخن آن دسته از فقهایی که چنین ازدواجی را باطل می دانند، عمومیت داشته باشد و چه منظورشان صورتی است که «ولیّ» یا «وکیل زن» عهده دار ازدواج وی است، مهم ادله ای است که این دسته از فقها به آن استناد کرده اند و نیز پاسخی است که در ردّ سخن آنان، از سوی دیگر فقها ارائه شده است.

از میان کسانی که توان مالی را شرط «کفو» بودن شمرده اند، می توان به شیخ مفید(3) و شیخ طوسی در دو کتاب مبسوط(4) و خلاف(5) و علامه حلی در کتاب تذکره(6) اشاره کرد. از جمله ادله ای که این سخن به آن مستند شده عبارتند از:

1ـ روایتی از امام صادق(ع) که می گوید: «کفو» آن است که پاکدامن باشد و دارای مال؛

«الکفو ان یکون عفیفا و عنده یسار.»(7)

2ـ روایتی که در منابع اهل سنت آمده است که معاویه و ابوجهم، هر دو از فاطمه دختر قیس خواستگاری کردند. وی برای مشورت، موضوع را با پیامبر(ص) مطرح کرد. پیامبر(ص) فرمود:

«معاویه، فردی تنگدست و ناتوان است، و ابوجهم نیز چوبش را از شانه اش برنمی دارد (کنایه از اینکه دستِ بزن دارد)، با اسامة بن زید ازدواج کن.»

فاطمه گفته است: از این رو با اسامه ازدواج کردم و جز خوبی ندیدم.(8)

به این ترتیب، پیامبر(ص) فاطمه بنت قیس را از ازدواج با معاویه که فردی فقیر و ناتوان در اداره زندگی بود بازداشت.

3ـ تنگدستی شوهر مضرّ به حال زن است و عرف مردم نیز این را عیب می شمارد.

4ـ قوام زناشویی و دوام ازدواج با خرجی زندگی است. شوهری که توان پرداخت نفقه همسر خود را نداشته باشد، این زندگی برای زن چگونه قابل تحمل و دوام است.

در مقابل این سخن، گفته گروه دیگر فقها قرار دارد که هم اکثریت فقها را شامل می شوند و هم مستندات بیشتر و قوی تری در دست دارند. چنان که اساسا فقهای عصرهای بعد، همگی بر این گفته صحه گذاشته اند. این دسته از فقها به دلیل های چندی استدلال کرده اند از جمله آیه مورد بحث که خداوند تنگدستان را نیز تشویق به ازدواج می کند و وعده می دهد اگر هم «فقیر» باشند خداوند آنان را بی نیاز می سازد، معلوم می شود فقر مانع صحت ازدواج نبوده و «غنا» شرط «تحقق» کفو، به شمار نمی رود. از میان ادله اینان در اینجا می توان به اینها نیز اشاره کرد:

1ـ آن دسته از روایات متعددی که به افراد نیازمند دستور می دهد ازدواج کنند(9) و در برخی از آنها آمده است که رزق و روزی همراه زن و خانواده است.(10) چنان که از کسانی که به خاطر نگرانی از تنگدستی ازدواج نمی کنند نکوهش شده است با این بیان که اینان دچار بدگمانی به خدای تعالی شده اند.(11)

2ـ عمومیت دستوراتی که در قرآن و سنت در باره ازدواج آمده و نامی از «بی نیازی» به عنوان شرط نبرده یا «فقر» را مانع ازدواج نشمرده است.

3ـ آن دسته از روایاتی که دستور ازدواج با فقیران و تنگدستان می دهد. از جمله جریان ازدواج جویبر با ذَلْفاء دختر زیاد بن لبید به دستور پیامبر(ص) که معروف است و در بخش روایات به اختصار بازگو می شود.

4ـ آن دسته از روایاتی که در مقام بیان شرایط «کفو» بودن است و فقط از اسلام و ایمان نام برده است و نه غنا و بی نیازی.

5ـ اگر فقر مانع صحت ازدواج باشد و توانایی بر نفقه، شرط «کفو» بودن قرار گیرد، این امر مستلزم عسر و حرج است که در اسلام نفی شده است. چرا که بسیاری از مردان به خاطر فقرشان ناچارند دست از ازدواج بکشند و بسیاری از دختران و زنان نیز بی همسر می مانند و این خود مایه دشواری زیاد است که بر اساس قرآن و سنت و به اتفاق نظر همه فقها، امری مردود است.

از طرف دیگر ادله ای که طرفداران گفته نخست، به آن استناد کرده اند، از یک سو از نظر سند و دلالت و یا هر دو، دچار ضعف و کاستی اند و از سوی دیگر، حتی با نادیده گرفتن این ضعف ها، توان ایستادگی در برابر ادله قوی و حتی قطعی گروه دوم را ندارند.

بنابراین تردیدی نیست که در صورت نخست، که زن هنگام عقد از فقر مرد آگاه است، این عقد صحیح است و مرد علی رغم ناتوانی در پرداخت نفقه زن، می تواند با وی ازدواج کند و زن نیز پس از ازدواج حق فسخ و به هم زدن عقد را ندارد. وضوح چنین امری، چنان که اشاره شد، برخی فقها را واداشته که سخن کسانی که بی نیازی را شرط دانسته اند را اساسا مربوط به صورت دوم بدانند که در پی خواهد آمد، و اطلاق کلام این فقها را مربوط به فرض عدم آگاهی زن از فقر مرد بشمارند.(12) و یا محدود به جایی بکنند که زن توسط ولیّ شرعی یا وکیل مطلق خود به ازدواج دیگری در می آید. اینان هستند که حق ندارند زن را به ازدواج مردی فقیر در آورند چرا که بر خلاف مصلحت وی است.

برخی نیز محدوده سخن را این گونه توجیه کرده اند که چون برخی از فقها ازدواج با خواستگار مسلمانی که توان خرجی زن را دارد، واجب می دانند، منظور از مانع بودن فقر، که گفته گروه نخست است، واجب نبودن ازدواج با فقیری است که درخواست ازدواج داده و به خواستگاری آمده است.(13)

برخی نیز بر این نکته افزوده اند که منظور از مشروط بودن صحت کار ولیّ شرعی یا وکیل در شوهر دادن زن و دختر، این است که زن حق فسخ دارد و می تواند چنین ازدواجی را نپذیرد و پس از آگاهی و یا رشد، آن را فسخ کند؛ نه اینکه اساسا چنین عقدی باطل باشد تا در صورت رضایت زن نیز این ازدواج پا نگیرد.(14)

به هر حال، تردیدی نیست که ازدواج با مرد فقیر که نه بالفعل نفقه همسرش را دارد و نه بالقوه، در صورتی که زن به وضع مرد آگاهی داشته باشد، صحیح است و حق فسخ آن را ندارد و نقطه محوری این فرض که ادله صحت را متوجه خود می کند، همان آگاهی و رضایت مستقیم زن است که هنگام عقد وجود دارد. و تردیدناپذیری آن به تعبیر فقیه برجسته، صاحب جواهر، جزء موضوعات واضح بوده است. البته اگر این امر توسط ولیّ دختر یا وکیل وی صورت گرفته مسئله دیگری است که نگاهی مستقل می طلبد.(15)

نکته ای که در همین جا درخور ذکر و توجه است این است که فقهای بزرگوار شیعه، چه آنان که فقر را مانع صحت یا موجب حق فسخ دانسته و چه آنان که چنین شرطی قائل نیستند، همه این سخن را در مقابل دیدگاهها و فتاوای برخی فقهای اهل سنت، مطرح کرده اند که افزون بر دو شرط اسلام و غنا، در تحقق «کفو» بودن شرایط دیگری را نیز از نظر نسب و خاندان و حرفه و شغل برشمرده اند؛ شروطی که سایه طبقاتی کردن مسلمانان را بر جامعه اسلامی می افکند، تا آنجا که حتی ازدواج عرب با عرب و عجم با عجم و نیز قریشی با قریشی و غیر قریشی با غیر آن را مطرح کرده اند. علت اصلی تأکید روایات اهل بیت(ع) و فتاوای فقهای ما بر حداکثر دو شرط یادشده، یعنی اسلام و ایمان و غنا، ناظر به شروط علاوه ای است که دیگران قائل شده اند و پذیرفته نیست.(16)


صورت دوم:


عدم آگاهی زن از فقر شوهر

اگر مرد هنگام عقد فقیر بود و توان بالفعل یا بالقوه تأمین مخارج همسر خود را نداشت و با این حال و بدون اعلام وضعیت خود به زن، او را به عقد همسری خویش در آورد و پس از عقد، زن فهمید که شوهرش فقیر بوده و توان پرداخت خرجی وی را نداشته است، آیا این ازدواج اساسا صحیح است؟ در صورت صحت آن، آیا زن حق فسخ دارد و یا به هر حال، کاری است که شده است و باید با سختی آن بسازد و حق به هم زدن آن را ندارد؟

کسانی از فقها که در فرض نخست قائل به عدم صحت عقد بودند و یا برای زن حق فسخ را قائل بودند، طبعا و به طریق اولی در این صورت، همین نظر را دارند، چرا که هر دو صورت در یک نقطه مشترک هستند و آن اینکه مرد هنگام عقد، فقیر بوده و شرط «کفو» بودن وجود نداشته است. وقتی با فرض آگاهی زن از این وضع، کسی قائل به عدم صحت عقد شود یا برای زن حق فسخ قائل شود، طبعا در صورتی که زن، چنین اطلاعی نداشته است، به طریق اولی باید عقد باطل باشد و یا در احتمال دیگر، زن حق فسخ عقد را داشته باشد.

از این رو باید موضوع را بر اساس گفته اکثریتی از فقها پی گرفت که در صورت نخست قائل به صحت بودند و با فرض آگاهی زن از وضع مالی و درآمدی شوهر، پس از عقد، برای او حق فسخ قائل نیستند. باید دید این گروه از فقها در این فرض چه می گویند؟

این دسته از فقها نیز در فرض دوم، خود به دو گروه تقسیم شده اند؛ برخی علاوه بر اعتقاد به صحت عقد، آن را لازم شمرده و برای زن حق فسخ قائل نشده اند. گروهی دیگر آن را صحیح می دانند ولی برای زن الزام آور نمی شمارند؛ از این رو زن می تواند پس از اطلاع، آن را فسخ کند و خود را از زندگی با چنین شوهری رها سازد.

هر یک از دو گروه، به دلیل هایی استناد جسته اند که بررسی همه آنها از حوصله این نوشتار به ویژه با رویکرد اصلی آن که یک بحث تفسیری است، بیرون است و توجه به این نکته، جالب است که از جمله مستندات کسانی که عقد را صحیح و لازم دانسته و برای زن حق فسخ قائل نیستند، همین آیه مورد بحث است که خداوند دستور به ازدواج داده و سپس وعده کرده که با فضل خویش، تنگدستان را نیز با ازدواج بی نیاز کند؛(17)

«و انکِحُوا الایامی منکم و الصالحینَ مِنْ عبادِکُم و امائکم اِنْ یکُونوا فقراءَ یُغْنِهِمُ اللّه ُ مِنْ فضله» و به بیان فقیه برجسته، فرزند علامه حلی، فخرالمحققین، اگر بنا باشد زن حق فسخ داشته باشد، دستور به همسر دادن بی همسران که در آیه یادشده آمد، بی فایده خواهد بود.(18)

سخن این گروه از فقها که بر عدم تزلزل عقد ازدواج تأکید دارند و حتی در صورت عدم آگاهی زن از وضع فقر مالی شوهر، عقد را لازم و قطعی می شمارند و ادله ای که بر آن تکیه کرده اند، هر چند قابل توجه و دقت است ولی با عنایت به دلیل محوری گروه دیگر از فقها که دوام و قطعیت عقد را بسته به امضا و پذیرش زن می دانند، دلیلی است که نمی توان به سادگی از آن گذشت. آن دلیل این است که لزوم قطعیت چنین عقدی موجب «ضَرَر» و مایه «حَرَج» بر زن است و در قرآن و حدیث ضرر و حرج، نفی شده و اساسا جعل حکم ضرری در اسلام منتفی اعلام شده است.

چه ضرری برای زن بالاتر از اینکه مجبور به زندگی با مردی شود که نمی تواند خرجی او را بدهد و هنگام عقد نیز به این امر آگاهی نداشته است. و روشن است که ادله ای که «نفی ضرر» را در فقه ثابت می کند؛ بر دیگر ادله، حاکم و مقدّم است و اساسا با جریان ادله نفی ضرر، نوبت به ادله دیگر نمی رسد. در فرض نخست، همین دشواری و ضرر ناشی از فقر شوهر متوجه زن بود ولی با توجه به آگاهی زن از وضع شوهر، خود زندگی با چنین شوهری را پذیرفته است و در واقع، ضرری است که خود بر آن اقدام کرده و از آغاز، آن را نادیده گرفته است ولی در اینجا چنین نیست. چه بسا اگر هنگام عقد می دانست این مرد، توان هزینه زندگی وی را ندارد، ازدواج با او را نمی پذیرفت، البته شاید نیز می پذیرفت. از این رو به صرف وقوع عقدی که وی تقصیری در آن نکرده، نباید فرصت این انتخاب را از او گرفت. کسانی چون ابن ادریس، ابن سعید و علامه حلّی (در یکی از نوشته هایش)، همین استدلال را پذیرفته و زن را دارای حق فسخ شمرده اند.(19)

از همین رو است که گروه نخست، در کنار مستندات خویش، تلاش کرده اند، مسئله «نفی ضرر» را در اینجا موضوعا منتفی بدانند، زیرا اگر ادامه چنین وضعی، موجب ضرر بر زن باشد، قهرا ادله نفی ضرر حاکم خواهد شد و جایی برای توجه به مستندات آنان باقی نخواهد ماند. لذا شاهدیم که کسانی چون محدّث بَحْرانی، در کتاب ارزشمند فقهی خود، حتی آیاتی چون آیه مورد بحث را نیز شاهد بر این گرفته که در اینجا اساسا ضرری متوجه زن نیست چرا که خداوند، رزق وی را ضمانت کرده است، کما اینکه اگر زن و شوهر از هم جدا شوند نیز در آیه دیگر در سوره نساء، که بحث آن در قسمت پیش گذشت، ضامن روزی آن دو شده است. تأکید بَحْرانی بر این است که آیه «ان یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله» به روشن ترین وضع، سخن کسانی که به حکم «نفی ضرر» تمسک جسته اند را رد می کند.(20)

فقهای دیگر ضرر یادشده را با این بیان منتفی دانسته اند که با توجه به وجوب پرداخت هزینه چنین زن و شوهری که در عسرت به سر می برند از بیت المال و یا از سوی مسلمانان، جایی برای موضوع ضرر باقی نمی ماند. این سخنی است که فقیه ناموری چون صاحب جواهر بر آن تکیه کرده است.(21)

ولی با این حال به نظر می رسد نمی توان سخن این دسته از فقها را همراهی کرد. چگونه می توان زنی را که دچار چنین وضعیتی شده، با پند و امیدبخشی به آینده ملزم کرد به شرایطی تن دهد که قابل پذیرش وی نیست و نقشی نیز در گرفتار آمدن به آن نداشته است و به این عذر که وی و نیز شوهرش می توانند از بیت المال یا کمک های مردمی، نیاز زندگی خود را برآورده سازند، مجبور باشد، علی رغم رضایت خویش، به ادامه این زندگی تن در دهد. به ویژه با تفسیری که در قسمت گذشته از وعده الهی در جمله «ان یکونوا فقراء» به تفصیل ارائه کردیم و به این پرسش پرداختیم که آیا این وعده ای قطعی و مطلق است؟ و اگر چنین است چرا کسانی را شاهدیم که با ازدواج، نه تنها شاهد گشایش در زندگی خود نبوده اند بلکه در سختی و فقر بیشتری نیز قرار

گرفته اند. می پذیریم که بی نیازی، شرط صحت ازدواج نیست ولی چرا نباید کشف خلاف آن، لزوم عقد را منتفی سازد و زن حق فسخ داشته باشد تا از این راه، اگر خواست، بتواند مانع ضرری شود که متوجه او شده است؛ ضرری که واقعا ضرر است و پرداخت نفقه وی و شوهرش از بیت المال یا کمک های مردمی اگر، ضرر بیشتری برای شخصیت وی نداشته باشد لااقل این است که ضرر اصلی وی را جبران نمی کند. ازدواج با مرد فقیر نیز عرفا یک نقص به شمار می رود.

آری اگر وضع شوهر به گونه ای است که در مدت کوتاهی می تواند از ناداری نجات یابد و توان نفقه همسر خود را پیدا کند، به گونه ای که ضرر عمده ای را متوجه زن نمی کند و عرفا نیز نقصی به شمار نمی رود، به ویژه اگر معلوم نیست در آن فاصله شوهر ثروتمندی درخواست ازدواج می داده، طبعا به راحتی نمی توان گفت زن حق به هم زدن عقد را داشته باشد. شاید جریان زنی که از تنگدستی شوهرش به پیش امیرالمؤمنین(ع) شکایت برد ولی حضرت نپذیرفت که شوهر را زندانی کند و استناد به این آیه جست که «انّ مع العسر یسرا» در چنین شرایطی بوده است و به هر حال می تواند مؤید این نکته باشد.(22)


صورت سوم:


پیدایش تنگدستی پس از ازدواج

صورت سومی که فقهای بزرگوار نیز به آن پرداخته و به استناد ادله موجود، حکم آن را بیان کرده اند، جایی است که پس از ازدواج، شوهر دچار تنگدستی و فقر شود و نتواند نفقه همسر خود را بپردازد. آیا در این صورت، زن حق فسخ عقد ازدواج را دارد و می تواند به صرف اراده و خواست خویش، خود را از قید زندگی با مردی که توان تأمین مخارج عادی وی را ندارد، آزاد سازد؟

طبعا آن دسته از فقیهانی که در دو صورت نخست، چنین حقی را برای زن قائل نبودند، در این صورت، به طریق اَوْلی، چنین سلطه ای را برای وی نپذیرفته و نمی پذیرند، چرا که عقد در شرایطی واقع شده که مشکلی از ناحیه شوهر وجود نداشته و به مقتضای ادله ای که در آن صورت، دلیل این گروه بود، از جمله آیه مورد بحث، و نیز برخی ادله دیگر، در اینجا نیز فقر پس از عقد قطعیت و لزوم آن را از میان نمی برد. همانند برخی عیوب در زن یا شوهر که اگر از پیش عقد وجود داشته، و پس از عقد برای طرف دیگر معلوم شود، حق فسخ عقد را ایجاد می کند ولی همان عیوب اگر پس از عقد روی دهد، چنین حقی را برای شخص، چه زن و چه شوهر، به وجود نمی آورد.

با این حال برخی فقها، در این صورت نیز چنین حقی را برای زن قائل شده اند که در شرایطی که شوهر توان خرجی وی را ندارد، بتواند عقد نکاح را به هم بزند؛ البته برخی که در اقلیت قرار دارند، این حق را مستقیما مربوط به زن دانسته اند و برخی آن را در اختیار حاکم شرع قرار داده اند که به ناچار زن تنها با مراجعه به محکمه می تواند درخواست فسخ بدهد.(23)

برای هر یک از گفته های یادشده نیز مستنداتی از آیات و روایات بیان شده است. گفته نخست که بیشتر فقها آن را برگزیده اند از جمله مستند به آیه مورد بحث، «ان یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله» و نیز آیه «و ان کان ذو عسرة فنظرة الی میسرة»(24) است که طلبکاران را موظف می کند، در صورت تنگدستی بدهکار، به او مهلت بدهند. و نیز به روایتی که کمی پیش از امیرالمؤمنین(ع) بازگو شد، طبعا اگر زن چنین حقی داشت، حضرت به او خاطرنشان می کرد که چنین حقی را دارد و می تواند از آن استفاده کند. کسانی چون «ابن جنید» که حق فسخ را برای زن قائل شده اند از جمله به این آیه استناد جسته اند که قرآن کریم شوهران را مکلف می کند یا همسر خود را به گونه «معروف» و شایسته نگه دارند و یا به نیکی آزاد سازند: «فامساکٌ بِمَعْروفٍ اَوْ تسریحٌ بِاحسانٍ».(25) گفته اند، نگه داشتن زن بدون پرداخت هزینه وی، خلاف وظیفه رفتار مطابق «معروف» است. و نیز به این دلیل که الزام زن به ادامه زندگی در چنین وضعی، مایه ضرر و حرج بر وی است و این امری پذیرفته شده در شریعت نیست.

کسانی که حاکم شرع را عهده دار رسیدگی و فسخ عقد شمرده اند، به دو روایتی استدلال کرده اند که یکی از امام باقر(ع) و دیگری از امام صادق(ع) با سندی معتبر روایت شده است که اگر شوهر به وظایف خود در مقابل همسرش عمل نکند، یعنی پوشاک و خوراک وی را تأمین نکند، در یکی آمده که امام میان آن دو جدایی می افکند و در دیگری آمده که میان آن دو جدایی افکنده می شود که طبعا به وسیله امام و حاکم شرع خواهد بود.(26) البته ممکن است کسی اطلاق این دو روایت را نپذیرد و آن را محدود به جایی بکند که شوهر علی رغم توان، از پرداخت نفقه خودداری می کند. برخی نیز چون شهید ثانی ظاهرا توقف کرده و بدون انتخاب نظری خاص به بازگویی ادله اکتفا کرده و از آن گذشته اند.(27)

به نظر می رسد با توجه به مجموع ادله، به ویژه ضرری که به هر حال متوجه زن می باشد، هر چند شوهر تقصیری نکرده باشد، اما زن را نمی توان ملزم ساخت که علی رغم خواست خویش، از حقوق خود صرف نظر کند و به شرایط یادشده در هر حال تن داده مجبور باشد با تنگدستی شوهر بسازد و هیچ راه چاره ای برای وی نباشد. ادله نفی ضرر و حرج، چنان که اشاره شد حاکم و مقدّم بر دیگر ادله است و اینکه بگوییم به هر حال زن نفقه خود را طلبکار است و به عنوان دَیْن بر عهده شوهر باقی می ماند و لذا ضرر موضوعا منتفی است، چنان که صاحب جواهر فرموده است،(28) حتی اگر ضرر را منتفی بدانیم اما روشن است اگر زن نیز فقیر باشد، «حرج» و دشواری در فرض ناداری زن باقی است، علاوه که ضرر نیز منتفی نیست. افزون اینکه صرف تنگدست بودن شوهر، رفتار وی در شوهرداری را از غیر «معروف» بودن که صاحب جواهر فرموده، بیرون نمی برد. عرف نیز می گوید شوهری که نمی تواند خرجی همسر خود را بدهد لااقل او را ملزم به ادامه زندگی با وی نکند و آن را به اختیار همسرش بگذارد. در واقع خرجی ندادن ـ هر چند به عذر تنگدستی باشد ـ همراه با الزام زن به ادامه زندگی با وی، رفتاری غیر «معروف» است که قرآن از آن نهی کرده است.

از سوی دیگر قابل پذیرش نیست که زن به صرف مواجه شدن با تنگدستی شوهر و ناتوانی وی در پرداخت نفقه، حق داشته باشد مستقیما عقد ازدواج را که چه بسا اینک سال ها از آن گذشته و بر اساس آن در کنار هم زندگی کرده اند، به هم بزند و شخصا آن را فسخ کند. این نه با مقتضای ادله موجود همخوانی دارد و نه به مصلحت زن و زندگی وی و نظام اجتماعی است. زندگی مشترک زناشویی که هم اتاق بودن در دوران دانشجویی و طلبگی نیست تا هر یک به راحتی بتواند با یک تصمیم از دیگری جدا شود و جای دیگر مأوا گزیند. از این رو همان گونه که در روایت امام باقر(ع) و امام صادق(ع) آمده است و از نظر سند نیز مشکل ندارند و به اصطلاح فقهی دارای سند «صحیح» می باشند، زن تنها با مراجعه به حاکم شرع و ارائه دادخواست می تواند به عذر یادشده از همسر خود جدا شود. طبعا حاکم شرع نیز جوانب مسئله را ملاحظه خواهد کرد که این تصمیمی آنی و شرایطی زودگذر و قابل تحمل نباشد و چه بسا بتواند راه مناسب تری را پیش پای وی بگذارد. این امر، هم مانع بسیاری تصمیم های آنی و نسنجیده می شود و هم زن را از برخی آفات و تبعات جدایی خودسرانه مصون می دارد. روایت یادشده از امیرالمؤمنین(ع) در رسیدگی به شکایت زن نیز مؤید همین گفته است و در صورت تغایر با دو روایت یادشده، با عنایت به ضعف سند، قهرا این دو روایت ترجیح خواهد داشت.

البته اینکه حاکم شرع، مستقیما اقدام به فسخ عقد می کند و از این طریق زن از شوهر جدا می شود، یا در قالب «طلاق» و قهرا احکام آن، میان زن و شوهر جدایی می افکند، پرسشی است مستقل که نیازمند تأملی بیشتر است. سخن فقیهان در سه صورت مورد بحث، در باره حق «فسخ» زن و عدم حق فسخ است و نه حق درخواست طلاق. دو روایت یادشده نیز تصریح به طلاق نکرده است و از واژه «تفریق» استفاده کرده که در اینجا به معنای جدایی افکندن میان زن و شوهر است و لذا می توان گفت ظاهر این دو روایت نیز همان فسخ و عدم نیاز به طلاق است. کما اینکه اگر لازم باشد جدایی میان زن و شوهر توسط حاکم شرع انجام شود، در موارد مشابه، نخست شوهر ملزم به طلاق دادن زن می شود و اگر سرپیچی کرد، حاکم

خود، از طرف وی طلاق می دهد، در حالی که ظاهر این دو روایت اقدام یکباره امام و حاکم شرع است و این نشانه فسخ است و نه طلاق. با این همه اگر کسی قائل به لزوم اجرای طلاق توسط حاکم شرع شود، نتیجه این خواهد شد که زن مستحق مهریه خود ـ کامل یا نصف ـ خواهد بود ولی در صورت فسخ نه. آن دو روایت نیز هر چند تصریح به طلاق ندارد، ولی منافاتی با آن ندارد، و می توان گفت فقط اصل جدایی افکندن میان زن و شوهر تنگدست را بیان کرده است و نه شیوه آن را. در سخنان فقها تا آنجا که ملاحظه شد، چیزی در این خصوص بیان نشده است.

دیگر اینکه آیه شریفه «و ان کان ذوعسرة فنظرة الی میسرة» که فقهای گروه نخست در الزام زن به ادامه زندگی با چنین شوهری به آن استناد کرده اند، دلالتی بر این بحث ندارد. آیه در باره بدهکارانی است که اینک، یعنی در موعد پرداخت بدهی، توان ادای آن را ندارند. به آنان باید مهلت داد تا با رفع فقر، دین خود را بپردازند. از همین رو زن نیز، نسبت به بدهی های گذشته شوهر خود از جمله مهر و نفقه که اینک توان پرداخت آنها را ندارد، باید صبر کند؛ اما اینکه لازم باشد پیشاپیش نسبت به بدهی هایی که در ادامه نیز به تدریج تحقق خواهد یافت منتظر بماند تا طلبکار شود و از آن پس نیز منتظر بماند تا شوهر پس از رفع فقر ادا کند، آیه شریفه چنین اطلاق و عمومیتی ندارد و چنین موردی را در بر نمی گیرد. این درست همانند آن می ماند که کسی بگوید در قرارداد اجاره که به عنوان مثال برای پنج سال و به صورت نقد تنظیم شده ولی مستأجر اینک توان پرداخت بهای اجاره را ندارد، موجر باید به حکم آیه یادشده، همچنان خود را یا ملک خود را بر اساس قرارداد اجاره در اختیار مستأجر بگذارد و اینک از گرفتن بهای اجاره صرف نظر کند و منتظر رفع فقر مستأجر بماند. به نظر می رسد کسی چنین سخنی را نپذیرد و چنین برداشتی از آیه شریفه را به صواب نداند.

در باره صورت های سه گانه یادشده، چنان که نخست اشاره شد، مباحث تفصیلی بیشتری وجود دارد که چاره ای جز فرو گذاشتن آنها نیست. علاقه مندان به آن باید به منابع آن، از جمله، کتاب های فقهی استدلالی که بخشی از آنها در اینجا نیز نام برده شده مراجعه کنند.


روایات:

چنان که اشاره شد، به خاطر گستردگی مطالبی که در شرح آیه نخست از سه آیه مورد بحث، آمد، پیش از پرداختن به دو آیه بعدی، گزیده ای از روایاتی که در تبیین و تأکید نکات گذشته در آیه و مسائل پیرامون آن مفید و برخی نیز راهگشاست بازگو می کنیم. گستردگی روایات مربوط به ازدواج، از جمله مسائلی که طی سه قسمت بحث، آمد مناسب می نمود نمونه های بیشتری بازگو شود.

1ـ امام باقر(ع) این سخن را از رسول خدا(ص) نقل می کند:

«ما بُنِیَ بناءٌ فی الاسلام احبُّ الی اللّه ِ عزَّ و جلَّ مِنَ التزویجِ؛(29)

در اسلام، هیچ بنایی در پیشگاه خداوند محبوب تر از ازدواج بر پا نشد.»

2ـ باز امام باقر(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده است:

«ما یَمْنَعُ المؤمنَ أن یَتَّخذَ أهلاً لعلَّ اللّه َ یرزقه نَسِمَةً تُثَّقِّلُ الارضَ ب··· » «لا اله الا اللّه ؛(30)

چه چیز مانع مؤمن است که همسری بگیرد بدان امید که خداوند انسانی را روزی او کند که زمین را با (شعار) «لا اله الا اللّه » سنگین و پر بار سازد!»

3ـ امام صادق(ع) این گلایه در قالب سؤال را از حضرت یوسف(ع) نقل می کند که وقتی برادرش را دید گفت: ای برادرم! چگونه (علی رغم فراق من) توانستی پس از من با زنان ازدواج کنی؟!

« لمّا لقی یوسفُ(ع) اخاه قال: یا اخی! کیفَ استطعتَ ان تزوّج النساء بعدی؟!»

برادر یوسف پاسخ داد: پدرم به من فرمان داد؛ گفت: اگر توانستی فرزندانی داشته باشی که (گرده) زمین را با تسبیح (الهی) سنگین کنند، (این کار را) بکن؛

انَّ ربّی اَمَرَنی، قال: ان استطعتَ اَن تکون لکَ ذریّةٌ تثقِّل الارضَ بالتسبیح فافْعل.»(31)

دو روایت یادشده، در ارزشگذاری ازدواج به موضوع فرزند یا فرزندان صالح توجه می دهد که حاصل یک ازدواج سالم اند و چه بسا یک ازدواج و یک فرزند که در پی آن می آید، منشأ تحولات گسترده ای به نفع توحید و در جهت گسترش حق و عدالت و خداخواهی باشد. و با این حساب جایی برای گلایه احتمالی جناب یوسف(ع) باقی نمی ماند که برادرش چگونه در غم فراق او تن به ازدواج داده است.

4ـ باز این سخن را امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل می فرماید:

«مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نصفَ دینه؛(32)

کسی که ازدواج کند نصف دین خود را نگهداری کرده است.»

5ـ امام صادق(ع) در مقایسه میان ارزش اعمال کسی که ازدواج کرده و کسی که مجرد است فرمود:

«رکعتان یُصَلِّیهما التزوّجُ افضلُ من سبعین رکعةً یصلّیها اَعْزَبُ؛(33)

دو رکعت نمازی را که شخص همسردار می خواند، برتر از هفتاد رکعتی است که نمازگزار بی همسر می خواند.»

6ـ در همین راستا است که این سخن از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است بیشتر ساکنان جهنم، افراد بی همسر هستند:

«اکثرُ اهلِ النار العُزّاب؛(34)

بیشتر اهل آتش بی همسران هستند.»

اهتمام به امر ازدواج و دعوت جوانان به اینکه حتی الامکان خود را در سایه امن خانواده قرار دهند، در روایات متعددی آمده است. در عمل نیز آن بزرگواران به وُسْع خویش کمک می کرده اند جوانان ازدواج کنند. نمونه آن روایت بعدی است که امام(ع) پس از تأکید بر تشکیل خانواده و ارزش ایمانی آن، به شخص کمک مالی کردند تا وی بتواند ازدواج کند.

7ـ امام صادق(ع) نقل می کند مردی پیش پدرم(ع) آمد؛ از او پرسید: آیا همسری داری؟ گفت: نه. پدرم گفت:

«ما اُحِبُّ أَنَّ لی الدنیا و ما فیها و اِنّی بِتُّ لیلةً و لیستْ لی زوجةٌ؛

خوش ندارم که همه دنیا و سرمایه های آن را داشته باشم ولی یک شب را بدون داشتن همسر به سر برم.»

آن گاه افزود:

«دو رکعت نمازی را که مرد متأهل می خواند، برتر از کار مرد بی همسری است که شبش را شب زنده می دارد و روزش را روزه می گیرد؛

الرکعتانِ یصلّیها رجلٌ متزوّجٌ افضلُ مِنْ رجلٍ اَعْزَب یقومُ لیلَه و یصوم نهارَه.»

آن گاه هفت دینار به آن مرد پرداخت کرد و فرمود: «با این پول ازدواج کن.»

و سپس این سخن را از رسول خدا(ص) نقل کرد:

«إتَّخِذُوا الأهلَ فانّه أرزقُ لکم؛(35)

همسر بگیرید، که (ازدواج) برای شما روزی آورتر است.»

8ـ محمد بن جعفر، به نقل از پدرش، امام صادق(ع)، این سخن را از پیامبر اکرم(ص) نقل می کند:

«مَن تَرَکَ التزویجَ مخافةَ العَیْلةِ فقد ساء ظنُّه باللّه عزّ و جلّ؛ ان اللّه عزّ و جلّ یقول: اِنْ یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله؛(36)

کسی که ازدواج را به خاطر ترس از تنگدستی و عیالواری، رها کند، به خدای عز و جل بدگمان شده است؛ خداوند عز و جل می فرماید: اگر هم فقیر باشند خداوند آنان را از فضلش بی نیاز می کند.»

9ـ نیز امام صادق این قضیه را از دوره پیامبر(ص) بازگو می فرماید که جوانی از انصار پیش رسول خدا(ص) آمد و از نیازمندی خود شکوه کرد. پیامبر(ص) فرمود: ازدواج کن.

جوان (رفت و گویا پیش خودش گفت) من خجالت می کشم که بار دیگر پیش رسول خدا(ص) برگردم (و شکوه نیازمندی کنم. در همین میانه) مردی از انصار به او رسید و گفت: من دختر زیبایی دارم. و آن را به همسری جوان در آورد. امام صادق(ع) افزود: خداوند نیز بر او گشایش فراهم ساخت و روزی اش وسعت یافت، و لذا (پس از چندی) جوان پیش پیامبر(ص) آمد و وی را (از کار خود) باخبر ساخت. رسول خدا(ص) نیز فرمود:

ای گروه جوانان، بر شما باد که ازدواج کنید؛

أتی رسولَ اللّه (ص) شابٌّ من الانصار فشکا الیه الحاجةَ، فقال له: تزوَّجْ. فقال الشابُّ: انّی لأستحیی أن أعود الی رسول اللّه (ص) فلحقه رجلٌ من الأنصار فقال: انَّ لی بنتا وسیمةً. فَزَوَّجها ایاه. قال: فَوَسَّعَ اللّه علیه، فأتی الشابُّ النبیَّ(ص) فأخبره، فقال رسول اللّه (ص): یا مَعْشَر الشباب علیکم بالباء.»(37)

به نظر می رسد فرازی از روایت در نقل راویان و یا نسخه برداری افتاده است. چرا که به گمان قوی این جریان، همان جریان مردی است که در روایت بعد نیز آمده و در میان مردم مشهور بوده است. این جوان سه بار پیش پیامبر(ص) آمد و گلایه از نیازمندی خود کرد و هر بار پیامبر(ص) به او دستور ازدواج می داد. لذا پس از بار سوم که از حضور پیامبر(ص) بازگشت، پیش خود یا دیگری گفت که خجالت می کشم دوباره، نیازمندی خود را پیش پیامبر(ص) بازگو کنم تا کمکی به من کند. ظاهرا موضوع رفت و برگشت مکرر جوان نیز در روایت وجود داشته است، که احتمالاً در نسخه برداری، به خاطر شباهت جملات، گرفتار جاافتادگی شده است. برخی نیز این احتمال را داده اند که در نقل روایت پس و پیشی افتاده است و در اصل چنین بوده: فقال له: تزوَّجْ فلحقه رجلٌ من الانصار فقال له الشابُّ: انی لاستحیی أن أعودَ الی رسول اللّه (ص) فقال: ان لی بنتا وسیمة ... که بنا بر این احتمال، جوان جمله «خجالت می کشم» را پس از آنکه مرد انصاری را دید، برای وی گفت. از این رو انصاری پیشنهاد ازدواج با دخترش را داد.

10ـ اسحاق بن عمّار که از یاران امام صادق(ع) است گفته به حضرت گفتم آیا این حدیثی را که مردم نقل می کنند درست است که مردی پیش پیامبر(ص) آمد و از نیازمندی خویش شکوه کرد، پیامبر دستور داد ازدواج کند و او اطاعت کرد. دوباره پیش پیامبر شکوه از تنگدستی کرد و پیامبر نیز به او دستور ازدواج داد تا اینکه سه بار این دستور را داد؟

امام صادق(ع) فرمود: این حدیث درست است. سپس خود افزود: رزق و روزی همراه زنان و خانواده است؛

قلت لابی عبداللّه (ع): الحدیثُ الذی یروونه الناسُ حقٌّ انّ رجلاً أتی النبی(ص) فشکا الیه الحاجةَ فأمره بالتزویج فَفَعَلَ، ثم أتاه فشکا الیه الحاجة فأمره بالتزویج حتی أمره ثلاثَ مرّاتٍ، فقال ابوعبداللّه (ع): هو حقٌّ. ثم قال: الرزقُ مع النساءِ و العیالِ.»(38)

11ـ در کتاب فقه الرضا که منسوب به امام رضا(ع) است آمده است:

«اگر مردی که دین و اخلاق او را می پسندی به خواستگاری (دخترت) آمد، او را همسر ده، و ناداری و تنگدستی وی مانع تو نشود؛ خدای تعالی فرموده است: «و اگر از هم جدا شوند خداوند هر یک را از گشایش و فضل خود بی نیاز خواهد کرد» و فرموده است: «اگر تنگدست باشند خداوند از فضل خودش آنان را بی نیاز می کند و خداوند وسعت دهنده داناست؛

اِنْ خَطَبَ الیک رجلٌ رضیتَ دینَه و خُلْقَه فزوِّجْه، و لایمنعک فقرُه و فاقتُه، قال اللّه تعالی: «و ان یتفرّقا یغن اللّه کلاً من سعته»، و قال: «ان یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله و اللّه واسع علیم.»(39)

چنان که ملاحظه می شود، در این روایت، هر دو آیه سوره نساء و سوره نور که شرح تفصیلی آن را در قسمت قبل آوردیم، یکجا آمده است تا دلیل آن باشد که خداوند چه در ازدواج و چه در طلاق، از فضل خودش با تنگدستان رفتار خواهد کرد؛ نه چنین است که همواره ازدواج مایه فقر بیشتر و تنگنای مالی باشد و نه چنین است که زن و شوهر وقتی در شرایط واقعی جدایی قرار گرفته اند، این جدایی مایه فقر و نیازمندی گردد. این شاهدی بر شرح و برداشتی بود که پیشتر از آیه شریفه مورد بحث ارائه شد.

12ـ امام صادق(ع) این سخن را از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل کرده است:

«افضلُ الشفاعات ان تَشْفَعَ بینَ اثنینٍ فی نکاحٍ حتی یجمعَ اللّه بینهما؛(40)

بهترین واسطه گری ها این است که در باره ازدواج، میان دو نفر پادرمیانی کنی تا (وقتی که) خداوند میان آن دو را جمع کند (و ازدواج صورت گیرد.)»

13ـ باز امام صادق(ع) فرمود:

«هر کس فرد مجردی را همسر دهد، از کسانی خواهد بود که خداوند روز قیامت به او نگاه (رحمت و عنایت) خواهد کرد؛

من زوّج اعزبا (اعزب خ ل) کان ممن ینظر اللّه الیه یوم القیامة.»(41)

14ـ پیامبر اکرم(ص) طی سخنی فرمودند:

«و مَنْ عَمِلَ فی تزویجٍ بین مؤمِنَیْنِ حتی یجمع بینهما زوَّجَهُ اللّه ُ عزّ و جلّ ألفَ امرأة من الحور العین کلّ امرأة فی قصر من درٍّ و یاقوت و کان له بکلّ خُطْوةٍ خَطاها أو بکلّ کلمةٍ تکلّم بها فی ذلک عَمَلُ سنةٍ قیامَ لیلها و صیامَ نهارها، و من عَمِلَ فی فرقة بین أمرأة و زوجها کان علیه غضبُ اللّه و لَعْنَتُهُ فی الدنیا و الاخرة و کان حقا علی اللّه أن یرضخه بألف صخرة من نارٍ، و مَنْ مشی فی فساد ما بینهما و لم یفرق کان فی سخط اللّه عزّ و جلّ و لَعْنَتِهِ فی الدنیا و الاخرة و حرّم اللّه علیه النظر الی وجهه؛(42)

کسی که برای ازدواج دو مسلمان تلاش کند تا میان آن دو را جمع کند، خدای عز و جل هزار زن از حوریان بهشتی را که هر یک در کاخی از درّ و یاقوتند به همسری او در خواهد آورد و با هر قدمی که برمی دارد یا با هر کلمه ای که در باره آن بر زبان می آورد، پاداش یک سال شب زنده داری و روزه داری خواهد داشت و کسی که در جدایی میان زن و شوهری کار کند، در دنیا و آخرت غضب و نفرین خداوند بر او خواهد بود و سزاوار خداوند است که او را با هزار سنگ آتشین در هم شکند، و کسی که برای خراب کردن رابطه زن و شوهر قدم بردارد ولی جدایی نیفتد، در دنیا و آخرت گرفتار خشم و نفرین خداوند خواهد بود و خداوند، نگاه به خود را بر وی حرام خواهد ساخت.»

از سوی دیگر در ازدواج، علی رغم اینکه توصیه شده است زن و مردی که قصد ازدواج با هم را دارند، همدیگر را ببینند، به ویژه مرد که برای ازدواج خود، بهایی نیز می پردازد، اما تأکید شده است که نباید تنها ملاک پسندیدن، زیبایی شخص باشد. دینداری و زیبایی اخلاقی و رفتاری، ملاک برتری است که باید در کنار پسندیدن ظاهر شخص، مورد اهتمام قرار گیرد. اگر تنها به ملاک زیبایی ظاهری یا ثروتمندی زن باشد، نوعا به هدف خود نخواهد رسید. روایت بعدی در توجه دادن به همین امر بسیار مهم در ازدواج است.

15ـ امام باقر(ع) این سخن را از رسول خدا(ص) بازگو فرموده است:

«کسی که فقط برای زیبایی زنی با وی ازدواج کند، آنچه را دوست دارد، در وی نخواهد دید، و کسی که با زن، فقط به خاطر مالش ازدواج کند، خداوند او را به حال خود وا خواهد گذاشت، پس بر شما باد به (ازدواج با) زن دیندار؛

مَنْ تزوَّجَ امرأةً لا یَتَزَوَّجُها اِلاّ لجمالها لم یر فیها ما یُحبُّ و من تزوّجها لمالِها لا یتزوّجها الاّ له وَکَلَه اللّه الیه، فعلیکم بذات الدین.»(43)

تأخیر در ازدواج به ویژه دختران موضوعی است که در روایات از آن نکوهش شده و تأکید گشته آنان وقتی به سن مناسب شوهر کردن رسیدند مصلحتشان در ازدواج کردن است. از جمله آنها روایت بعدی است که به همین امر توجه داده است.

16ـ امام صادق(ع) با اشاره به اینکه خدای عزّ و جلّ هر چه را مورد نیاز بشر بوده است به پیامبرش(ص) آموخته است و چیزی را فروگذار نکرده است، یک مورد از این آموزه ها را این موضوع می شمارد که پیامبر(ص) روزی بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ستایش خداوند فرمود:

«ای مردم، جبرئیل از پیش خدای لطیف و آگاه، پیش من آمد و گفت: دختران باکره به منزله میوه بر درختند که وقتی میوه ها برسد و چیده نشود، آفتاب آنها را خراب می کند و بادها پخش می کنند؛ همچنین دختران وقتی (به بلوغ جنسی برسند و) آنچه را زنان درک می کنند، درک کنند، برای آنها دوایی جز شوهر کردن نیست و گرنه اطمینانی به اینکه دچار فساد نشوند نیست، زیرا آنان بشرند.»

مردی به قصد سؤال بلند شد و گفت: ای رسول خدا، چه کسی را به همسری خود در آوریم؟ فرمود: همسان ها. گفت: ای رسول خدا، چه کسانی همسان (ما) هستند؟ فرمود: مسلمانان، همسان و کفو یکدیگرند؛

ایها الناس، اِنَّ جبرائیل أتانی عن اللطیف الخبیر فقال: انَّ الابکارَ بمنزلةِ الثمر علی الشجر اذا اَدْرَکَ ثمارُها فلم یُجْتَنَ أفْسدته الشمسُ و نثرته الریاح و کذلک الأبکار اذا ادرکن ما یدرک النساء فلیس لهنَّ دواءٌ الا البُعُولَة و الاّ لم یُؤْمَنْ علیهنّ الفسادُ، لأنهنّ بشر. قال: فقام الیه رجل فقال: یا رسول اللّه فمن نزوّج؟ فقال: الأکفّاء، فقال: یا رسول اللّه ، و من الأکفّاء؟ فقال: المؤمنون بعضهم اکفّاء بعض.»(44)

17ـ یکی از دوستان امام باقر(ع) به نام علی بن اسباط در باره وضع دختران خود به امام(ع) نامه ای نوشت و توضیح داد که کسی هم شأن خود را برای شوهر دادن دخترانش نمی یابد. امام باقر(ع) در پاسخ به وی نوشتند: آنچه را در باره وضع دخترانت و اینکه کسی را همانند خود نمی یابی، بازگو کردی، متوجه شدم. در این موضوع تأمل و تأخیر نکن ـ خداوند تو را رحمت کند ـ که رسول خدا(ص) فرمود: وقتی کسی برای خواستگاری سراغ شما آمد که از اخلاق و ایمان وی راضی هستید، او را همسر دهید که «اگر نکنید، فتنه ای در زمین و فسادی بزرگ خواهد بود.»؛

فهمتُ ما ذکرت من امر بناتک و انّک لا تجد احدا مثلک؛ فلا تنظر فی ذلک رحمک اللّه ، فان رسول اللّه (ص) قال: اذا جائکم مَنْ تَرْضَوْنَ خُلقه و دینَه فزوِّجوه الاّ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتنةٌ فی الارضِ و فسادٌ کبیر.»(45)

18ـ باز امام صادق(ع) جریانی را مربوط به جد بزرگوارش امام سجاد(ع) نقل می کند که حضرت با کنیزی ازدواج کرد. این خبر به عبدالملک بن مروان (که خلیفه وقت بود) رسید. در این باره (به عنوان اعتراض) نامه ای به حضرت(ع) نوشت که تو شوهر کنیزان شده ای؟ علی بن الحسین در پاسخ وی نوشت:

«ان اللّه رفع بالاسلام الخسیسةَ و أتمّ به الناقصةَ و أکرم به مِنَ اللؤم، فلا لؤم علی مسلمٍ؛ انّما اللؤم لؤم الجاهلیة. ان رسول اللّه (ص) اَنْکَحَ عبده و نَکَحَ امته ...؛(46)

خداوند با اسلام پایین را بالا آورد و با آن ناقص را کامل کرد و با آن از پستی و فرومایگی به کرامت و بزرگواری در آورد، پس هیچ فرومایگی و پستی ای بر مسلمانی نیست. فرومایگی، فرومایگی جاهلیت است. رسول خدا(ص) نیز غلامش را همسر داد و با کنیز خود ازدواج کرد.»

19ـ ابوحمزه ثمالی موضوع ازدواج جویبر که غلامی سیاه و فقیر و بدقیافه بود را ضمن جریانی که شاهدش بوده است نقل می کند. وی می گوید: پیش امام باقر(ع) بودم که مردی (که بعدا معلوم می شود نام وی منجح بن ریاح است) اجازه ورود خواست و حضرت اجازه داد و وی وارد شد و سلام کرد. امام باقر(ع) خوشامد گفت و او را نزدیک خود نشاند و از کارش پرسید. مرد گفت: فدایت شوم، من از فلان دختر فلانی که یکی از دوستان شماست، خواستگاری کردم اما مرا رد کرد و از من دوری نمود و به خاطر زشتی چهره و نیازمندی و غریب بودنم، مرا خوار و حقیر شمرد. از این بابت احساس سرشکستگی و خواری زیادی کردم و دلم به خاطرش شکست به گونه ای که آن موقع احساس مرگ کردم.

امام باقر(ع) فرمود: به عنوان فرستاده من پیش وی برو و به او بگو که محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب(ع) می گوید: دخترت، فلانی را به همسری منجح بن ریاح، دوست و پیرو من، در آور و او را رد نکن.

ابوحمزه گفته است: مرد خوشحال و باشتاب با پیغام امام باقر(ع) جست و رفت. وقتی از دیده پنهان شد امام(ع) فرمود:

مردی از اهل یمامه بود به نام «جویبر»؛ به دنبال اسلام پیش رسول خدا(ص) آمد و مسلمان شد و مسلمان خوبی نیز شد. او مردی کوتاه قد، زشت چهره، نیازمند و برهنه و از زشت رویان سیاه پوست بود، اما رسول خدا(ص) به خاطر غربت و (بی چیزی) و برهنگی اش او را همراه خود ساخت و در حمایت خود قرار داد و غذای او را در حدّ یک من خرما پرداخت می کرد و دو قواره لباس به او پوشاند و به او دستور داد خادم مسجد (پیامبر(ص)) باشد و در شب چراغ آن را روشن کند. تا اینکه مدتی که خدا می خواست گذشت و غریبان نیازمندی که اسلام می آوردند در مدینه زیاد شدند و مسجد گنجایش آنان را نداشت ...

پس حضرت جریان را تا آنجا بازگو می کند که روزی پیامبر(ص) نگاه مهربانش به جویبر افتاد و به او توصیه ازدواج کرد و جویبر با اشاره به وضع مالی و جایگاه اجتماعی خود عذر آورد که کسی حاضر به ازدواج با وی نیست. آن گاه پیامبر(ص) در پاسخ فرمود:

«ای جویبر، خداوند به واسطه اسلام کسی را که در جاهلیت، شریف و باشخصیت بود پایین آورد و با اسلام هر کس را در جاهلیت پایین بود، شرافت بخشید و با اسلام هر کس در جاهلیت خوار بود عزیز کرد و با اسلام نخوت و تکبر جاهلیت و فخرفروشی به خویشان و بالا بودن نسب را از میان برد. لذا مردم امروز همه اشان، سفید و سیاه و قرشیّ و عربی و عجمی از نسل آدمند و آدم را خداوند از گِلی آفرید و محبوب ترین مردم پیش خدای عز و جل در روز قیامت، مطیع ترین و باتقواترین آنان است. و ای جویبر، امروز من برای هیچ یک از مسلمانان بر تو فضل و برتری سراغ ندارم مگر برای کسی که از تو بیشتر تقوا و اطاعت خداوند را داشته باشد؛

یا جویبر، انّ اللّه قد وَضَعَ بالاسلام مَنْ کان فی الجاهلیة شریفا و شَرَّفَ بالاسلامِ مَن کان فِی الجاهلیة وضیعا و اَعَزَّ بالاسلام مَن کانَ فی الجاهلیة ذلیلاً و أذْهَب بالاسلام ما کانَ من نِخْوةِ الجاهلیة و تفاخرها بعشائرهم و باسقِ أنسابها، فالناسُ الیوم کلُّهم، أبیضهم و أسودهم و قرشیّهم و عربیّهم و عجمیّهم من آدم و انّ آدم خَلَقَهُ اللّه ُ من طینٍ و انّ احبَّ الناسِ الی اللّه عزّ و جلّ یومَ القیامة أطوعُهم له و أتقاهم و ما أعْلمُ یا جویبر لاِءحدٍ مِن المسلمینَ علیک الیومَ فضلاً الاّ لِمَنْ کان أتقی للّه منک و أطوع.»

سپس دستور داد برای خواستگاری به خانه زیاد بن لبید که از بزرگان قبیله ای از انصار بود برود و از طرف پیامبر(ص) درخواست کند که وی دخترش «ذلفاء» را به همسری او در آورد.

امام باقر(ع) در ادامه به تفصیل جریان زیبای خواستگاری جویبر و مخالفت اولیه زیاد و مسائل پس از آن را بیان فرموده است که به خاطر پرهیز از به درازا کشیدن بحث، از بازگویی آن خودداری می کنیم.(47)

20ـ روزی هشام بن حکم که از شاگردان برجسته امام صادق(ع) بود به یکی از خوارج برخورد. خارجی پرسید: ای هشام، در باره عجمی ها چه نظری داری؛ آیا رواست با عرب ها ازدواج کنند؟ هشام گفت: آری. خارجی گفت: پس عرب ها نیز می توانند با قریشی ها ازدواج کنند؟ گفت: آری. خارجی پرسید: پس قریشی ها می توانند با بنی هاشم ازدواج کنند؟ گفت: آری. او پرسید: این مطلب را از چه کسی گرفته ای؟ هشام گفت: از جعفر بن محمد شنیدم که می گوید آیا خون های شما برابری می کند ولی امور جنسی تان نه؟! خارجی با شنیدن این پاسخ، حرکت کرد و پیش امام صادق(ع) آمد و جریان گفتگوی خود با هشام را بازگو کرد و افزود که هشام می گوید این مطلب را از تو شنیده است؟ حضرت فرمود: آری، من این حرف را گفته ام. خارجی گفت: اگر چنین است پس من الان به خواستگاری دختر شما آمده ام! امام صادق(ع) به او فرمود:

«تو از نظر خونی، حسب و نسب خویشاوندانت، «کفو» و همسان هستی (و از این نظر اشکالی ندارد) ولی خدای عز و جل ما را از زکات که چرک دست مردم است، نگه داشته است، لذا خوش نداریم که در آنچه خداوند ما را به آن برتری و فضیلت داده است، کسی را شریک خود سازیم که چنین فضیلتی را برای او قرار نداده است!؛

انک لکفوٌ فی دمک و حسبک فی قومک و لکن اللّه عز و جل صانَنا عن الصدقة و هی اوساخ ایدی الناس فنکره أن نُشرِکَ فیما فَضَّلنا اللّه ُ به مَن لم یجعل اللّه له مثل ما جعل اللّه لنا.»

در واقع سخن این فرد وابسته به خوارج برخاسته از فتاوای رایج میان اهل سنت بود که در کفو بودن علاوه بر اسلام و ایمان، مسائلی چون همسانی در حسب و نسب را نیز شرط دانسته اند.

مرد خارجی با شنیدن این پاسخ (روشن و دندان شکن) برخاست در حالی که می گفت: به خدای سوگند تا کنون مردی را مانند وی ندیدم که ـ به خدا سوگند ـ به زشت ترین وضع برای من، مرا رد کرد و حال آنکه در سخن دوست خودش (هشام) نیز بیرون نرفت.(48)ادامه دارد.


پی نوشتها:

1 ـ از جمله نگاه کنید: ریاض المسائل، ج10، ص253 تا 258؛ جواهرالکلام، ج30، ص103 تا 106؛ کشف اللثام، ج7، ص89 تا 91؛ مسالک الافهام، ج7، ص405 تا 408؛ الحدائق الناضرة، ج24، ص70 تا 77.

2 ـ از جمله نک: مسالک الافهام، ج7، ص406؛ جواهرالکلام، ج30، ص104.

3 ـ مقنعه، ص512.

4 ـ مبسوط، ج4، ص178.

5 ـ خلاف، ج4، ص271، مسئله 27.

6 ـ تذکره، ج2، ص603.

7 ـ وسائل الشیعه، ج14، ص52، ح5 و ح7.

8 ـ خلاف، ج4، ص275.

9 ـ از جمله نک: وسائل الشیعه، ج14، ص25.

10 ـ همان.

11 ـ همان، ص24.

12 ـ نک: ریاض المسائل، ج10، ص255 و 256.

13 ـ نک: کشف اللثام، ج7، ص91؛ جواهرالکلام، ج30، ص104.

14 ـ نک: مسالک الافهام، ج7، ص406.

15 ـ بل کان المسألة من الواضحات، همان.

16 ـ نک: خلاف، ج4، ص271.

17 ـ نک: الحدائق الناضرة، ج24، ص76؛ جواهرالکلام، ج30، ص105.

18 ـ و لا فائدة فی الامر هنا مع تسلّط المرأة علی الفسخ؛ ایضاح الفوائد، ج3، ص23.

19 ـ السرائر، ج2، ص557؛ الجامع للشرائع، ص439؛ مختلف الشیعه، ج7، ص299.

20 ـ نک: الحدائق الناضرة، ج24، ص76: «و ما استدلّوا به من دفع الضرر عن المرأة مدفوع بما ذکرنا من الایات و الأخبار الدالة علی ان اللّه سبحانه ضامن بالرزق و متکفّل به، سواء أجراه علی ید الزوج اَو غیره، ألا تری الی قوله عز و جل «و إن یتفرقا یغن اللّه کلاًّ من سعته» فانّ فیه اشارة الی انّ التفرق الموجب لقطع انفاق الزوج علی المرأة أو استعانة الزوج بالمرأة علی ذلک لا یکون موجبا لاحتیاج کلّ منهما و فقره باللّه سبحانه یغنی کلاًّ من سعته و کرمه، و کذا قوله «ان یکونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله» فانَّ فیه اشارة الی انّه لا ینبغی الردّ عن التزویج لأجل الفقر، فانّ اللّه عزّ و جلّ هو الرزّاق لا الزوج، و قد ضمن ذلک فی کتابه و هو لا یخلف المیعاد، فلا یمنعه التزوّج لاجل فقره، و الآیة ظاهرة فی الردّ علی هذا القائل بأوضح ظهور.»

21 ـ جواهرالکلام، ج30، ص105: «و نفی الضرار لا یقتضی التسلّط علی الخیار ... خصوصا بعد أن شرع اللّه ما یرتفع به الضرار المزبور، ضرورة وجوب الانفاق علیها من بیت المال او من المسلمین کفایة مع فرض الاعسار.»

22 ـ مستدرک الوسائل، ج15، ص218، باب 1، ابواب نفقات، ج5؛ «انّ امرأة استعدت علیا علیه السلام علی زوجها، و کان زوجها معسرا فأبی أن یحبسه، و قال: ان مع العسر یسرا.»

23 ـ نک: جواهرالکلام، ج30، ص105؛ الحدائق الناضرة، ج24، ص77؛ ریاض المسائل، ج10، ص256؛ کشف اللثام، ج7، ص91.

24 ـ سوره بقره، آیه 280.

25 ـ همان، آیه 229.

26 ـ همان، ج15، ص223؛ «من کانت عنده امرأة فلم یکسها ما یواری عورتها، و یطعمها ما یقیم صلبها، کان حقّا علی الامام أن یفرّق بینهما.» و در روایت دوم، امام صادق(ع) در باره آیه «و من قدر علیه رزقه فلینفق ممّا آتاه اللّه » (سوره طلاق، آیه 7) فرمود: «ان انفق علیها ما یقیم ظهرها مع کسوة و الاّ فرّق بینهما.»

27 ـ نک: مسائل الافهام، ج7، ص407.

28 ـ جواهرالکلام، ج30، ص106.

29 ـ وسائل الشیعه، ج14، ص3.

30 ـ همان.

31 ـ کافی، ج5، ص329.

32 ـ وسائل الشیعه، ج14، ص5.

33 ـ همان، ص6.

34 ـ همان، ص8.

35 ـ همان، ص7.

36 ـ همان، ص24.

37 ـ همان، ص25.

38 ـ همان، ص26.

39 ـ فقه الرضا، ص237.

40 ـ وسائل الشیعه، ج14، ص67.

41 ـ همان، ص6.

42 ـ همان، ص27.

43 ـ همان، ص31.

44 ـ کافی، ج5، ص337؛ وسائل الشیعه، ج14، ص39.

45 ـ وسائل الشیعه، ج14، ص51؛ قسمت پایانی سخن پیامبر(ص) فرازی از قرآن کریم است که در سوره انفال، آیه 73 آمده است.

46 ـ وسائل الشیعه، ابواب مقدمات النکاح، باب 27، ح3.

47 ـ کافی، ج5، ص239 تا 343.

48 ـ همان، ص345.

شنبه 19/10/1388 - 14:53
خواستگاری و نامزدی
زمانی كه به محرومیت از آزادی می‌اندیشیم، معمولا به این نكته توجه نداریم كه این خود ما هستیم كه از طرق مختلف خود را در زندگی محدود می‌كنیم.

هر عملی كه از انجام آن دچار هراس شده و تمامی رؤیاها و آرزوهای دوردست و برآورده نشده، به ما این امكان را می‌دهد تا تفاوت بین آنچه هستیم و آنچه در آینده خواهیم شد را ارزیابی كنیم. در واقع این همان «ترس» و خواهر تنی آن «اضطراب»است كه ما را از انجام عملی كه موجب شادی و خوشبختی‌مان می‌شود، باز می‌دارد.

پایه و اساس وجودی ما، مبتنی بر سخنان و قول‌هایی است كه خود به آنها جامه عمل نمی‌پوشانیم. خواسته‌هایی چون موفقیت تحصیلی، شغلی، ازدواج، عشق و... آرزوهایی هستند كه تقریبا در میان تمامی افراد بشر مشترك هستند و بر آوردن این آرزوها امری عجیب و مرموز نیست اما اغلب برای آنكه به انسان موفقی تبدیل شویم تلاش لازم را انجام نمی‌دهیم.

انسان‌ها معمولا مسئولیت شكست‌هاو ناكامی‌هایشان را به دوش دیگران می‌اندازند.

شكست یا عدم موفقیتمان را نبود شانس می‌دانیم، گویی زندگی همانند قرعه‌كشی و یا یك بازی بوده كه فقط تعداد محدودی از افراد در این بازی برنده می‌شوند. به بهانه كمبود وقت و فشار ناشی از كار و امرار معاش، از زیربار فعالیت و تحرك در راه رسیدن به هدف، شانه خالی كرده و بدین‌وسیله عدم تلاشمان را توجیه می‌كنیم. ترس از شكست موجب بی‌تحركی فلج‌كننده‌ای می‌شود كه معمولا مانع از آن است كه به سمت هدف حركت كنیم. داشتن كمی آرزو و بلندپروازی، مانع از سرخوردگی و ناامیدی در انسان می‌شود.

مایل نیستیم دست به اقداماتی بزنیم كه احتمال خطر و شكست در آن وجود دارد. در دنیایی زندگی می‌كنیم كه احتمال وقوع همه چیز امكان‌پذیر است. تصاویر انسان‌های موفق و شرح حال اشخاص گمنامی كه حتی بدون آنكه از استعداد سرشاری برخوردار باشند، مشهور و صاحب نام شده‌اند در جامعه و محیط اطرافمان به فراوانی دیده می‌شود. به‌جای آنكه از حكایت انسان‌های موفق درس گرفته و در زندگی امیدوار باشیم، اكثر افراد بنا به درك و سطح فكری خود آن را تفسیر كرده و برداشت چندان صحیحی از آن ندارند. از طرفی دیگر در ظاهر چنین به نظر می‌رسد كه این افراد(افراد موفق) به سهولت و بدون هیچ تلاشی به شهرت و مقام دست یافته‌اند و این شهرت به ظاهر سهل الوصول موجب دلسردی و آزردگی ما می‌شود.

در حالی كه به طور طبیعی، تغییر و پیشرفت روندی تدریجی است كه به یكباره صورت نمی‌گیرد. اما در جوامعی كه همه چیز به سرعت پیش می‌رود، تغییر تدریجی اثر و نتیجه مطلوبی به همراه ندارد پس صبر و اراده لازم برای رسیدن به هدف چه می‌شود؟

توصیه‌های گوناگونی در این زمینه وجود دارند، كتابخانه‌ها و مجلات مملو از موضوعات و روش‌های مختلف پیرامون ثروت، تناسب اندام، زیبایی و جذاب‌تر شدن، اعتماد به نفس و راه‌های رسیدن به آرامش است. چنین به نظر می‌رسد كه شدیدا درگیر روش‌های گوناگون در جهت پیشرفت و رشد شخصی خود شده‌ایم.

با این وجود، افرادی كه در این زمینه نیازمند كمك هستند هیچ گونه تغییر در رفتار و افكار خود ایجاد نكرده و همچنان همان روند همیشگی و رفتاری را كه دیروز و حتی سال گذشته داشته‌اند، در پیش می‌گیرند. حرفه روانپزشكی، این وضعیت و چیزهایی را كه لازمه پیشرفت و تغییرات واقعی در رفتار آنان است مورد بررسی قرار می‌دهد.

قبل از به انجام رساندن آنچه كه باید انجام شود، باید بتوانیم آن را در ذهن خود تصور كنیم. این امر آسان به نظر می‌رسد، اما به روشنی دریافته‌ایم كه اكثر افراد رابطه بین یك رفتار(عمل) و آن چیزی را كه در وجودمان احساس می‌كنیم، درك نمی‌كنند. طب مدرن و صنعت تبلیغاتی مسئولیت و سهم بزرگی را در این زمینه ایفا می‌كنند. بر این باور هستیم كه می‌توانیم به راحتی و با سرعت بر چیزهایی كه در خود و زندگی خود دوست نداریم، فائق آییم. وجود بازارهای دارویی، داروهایی كه موجب بهبود وضعیت روحی ما می‌شوند، امكان تغییر قیافه به كمك عمل‌های جراحی زیبایی و پیشرفت‌های شخصی با شناخت و بهره‌گیری از فرهنگ، همگی این باور را در انسان تقویت می‌سازد كه خوشبختی همانند یك شیء فروختنی است.

ملكم فوربس در این زمینه جمله معروفی گفته است: «اگر فكر می‌كنید كه پول نمی‌تواند خوشبختی را بخرد، بدین دلیل است كه برای خرید به مكان درستی نرفته‌اید.»

این نوع باور و عقیده، كه با پول می‌توان خوشبختی را خرید، فقط بر حس نارضایتی و محرومیت ما افزوده و همچنان ما را در زندان‌هایی كه خود، آن را ساخته‌ایم محبوس می‌كند. چرا كه گمان می‌كنیم كه زندگی به یك قرعه‌كشی یا بازی لاتاری شباهت دارد و گاه با تصور اینكه «امید» نیز همانند یك شیء فروختنی است، شركت در این نوع بازی‌ها را توجیه می‌كنیم.

هرگونه تغییر در رفتار و منش انسان، نتیجه یك روند تدریجی نامحسوس است. اگر به دقت فرار موفق زندانیان را بررسی كنید، متوجه خواهید شد كه آنان ساعت‌ها، ماه‌ها و حتی سال‌ها برای رسیدن به آزادی روی پروژه فرار فكر كرده و وقت صرف كرده‌اند؛ البته هدف ما از این مثال، تشویق و ستایش از موفقیت زندانیان و عمل فرار نیست، بلكه می‌توانیم از اراده و تلاش آنان درس بگیریم.

در روانشناسی، یكی از دشوارترین اركان ارزیابی یك فرد، زمانی كه وی خواستار شروع روان‌درمانی است تمایل واقعی او برای تكامل و رشد و خواست و اراده‌ای‌است كه وی در این راه می‌گذارد، كه خود این عمل مستلزم شجاعت است. برخی از بیماران برای درخواست كمك نزد یك روان‌درمانگر می‌روند اما تمایلی برای تغییر اساسی خود ندارند. ما در جامعه‌ای گله‌مند زندگی می‌كنیم؛ جامعه‌ای كه در آن اكثر افراد برای بیان احساسات و مشكلات خود مرتبا در حضور دیگران به گله و شكایت می‌پردازند.

اكثر افرادی كه در زندگی قربانی خشونت‌های دوران كودكی، ناكامی‌ها و شكست‌های متعدد و خطاها و اشتباهاتی كه توسط دیگران انجام شده، بوده‌اند در برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی، در حضور همگان به گله و شكایت از مشكلاتشان می‌پردازند. این افراد برای جلب ترحم و دلسوزی دیگران و در صورت امكان جبران خسارت، روی اعمال و رفتار و شكایتی كه آگاهانه از آنان سر می‌زند نام «بیماری» گذاشته‌اند.

در مطب روانپزشكان، تعداد كثیری از این افراد به چشم می‌خورند كه به دنبال گوشی شنوا و شخصی كه دلسوزانه به درد دل‌های آنان گوش فرا دهد و دارویی كه بتواند درد و رنج آنان را تسكین دهد، به این مكان‌ها آمده‌اند. این افراد با امتناع از رفتن سركار یا با مراجعه به مطب روانپزشك، سعی بر آن دارند تا به دیگران بفهمانند كه آنان واقعا بیمار هستند. حضور آنان در این مكان‌ها به آن دلیل نیست كه برای زندگی بهتر و شاد زیستن به بررسی زندگی خود پرداخته و با پذیرفتن مسئولیت احساسات خود، اقدامات مهم و درستی را اتخاذ كرده و آنها را در زندگی به كار می‌گیرند.

مردم تصور می‌كنند كه با بیان افكار و آرزوهایشان می‌توانند تغییری واقعی در خود ایجاد كنند، غافل از آنكه ابهام و تضاد بین گفتار و عمل، روند درمان را مختل می‌كند. شاید اعتراف و بیان افكار، در انسان احساس خوشایندی را به وجود آورد، اما اگر در رفتار تغییری داده نشود، این سخنان فاقد ارزش خواهند بود. ما انسان‌ها موجوداتی هستیم كه از نعمت سخن گفتن و حرف زدن برخوردار بوده و دوست داریم حتی جزئی‌ترین افكارمان را بر زبان بیاوریم. ‌البته اگر نتوانیم آنچه را كه بر زبان می‌آوریم عملا انجام دهیم این به ‌آن معنا نیست كه ما افرادی دو رو و ریاكار هستیم چرا كه معمولا به منظور و نیات خیری كه داریم، معتقد هستیم. تنها مسئله این است كه اهمیت بیشتری به كلمات یعنی گفته‌های خود و دیگران داده و به رفتار و اعمالی كه نیت و قصد ما را به طور حقیقی توصیف می‌كنند، توجه زیادی نشان نمی‌دهیم.

دیوار زندان‌هایی كه با دستان خود آن را ساخته‌ایم، در پشت خود، ترس از ریسك كردن، زیباترین رؤیاها و آرزوهایمان و اینكه روزی خواهیم توانست جهان و اطرافیانمان را آنگونه كه می‌خواهیم تغییر دهیم را، پنهان و محبوس می‌كند. گاه رؤیاها و خیال‌پردازی‌ها موجب دلگرمی انسان می‌شوند و كنار گذاشتن آنها دشوار به نظر می‌رسد، اما دشوارتر از آن این است كه انسان خوشبختی خود را روی نقطه نظرات و عقایدی كه دور از واقعیت هستند بنا كند؛ واقعیتی كه همواره با ماست.

 


 مترجم: علی احمدی

شنبه 19/10/1388 - 14:51
خواستگاری و نامزدی

آیا تا به حال به تماشای دریا نشسته‌اید؟ اگر آری، حتما متوجه شده‌اید كه تمام آشفتگی‌ها، برخوردها و امواج فقط در سطح است.

در عمیق‌ترین بخش‌های دریا هم آشفتگی وجود ندارد؛ حتی موجی كوچك. وقتی در دریای وجودتان عمیق فرو روید و آرامش را به دست آورید، به نقطه‌ای می‌رسید كه هیچ آشفتگی و ناآرامی هرگز در آن راه نداشته است. همانجا بایستید، هر تغییر و دگرگونی از آنجا میسر می‌شود. در آنجا خود استاد خویشتن‌ هستید. اكنون هر آنچه غیر ضروری است می‌تواند دور انداخته شود، بدون هیچ‌‌گونه درگیری و نزاع. با كمال تعجب می‌بینید كه تغیر كرده‌اید.

امروزه نقش مثبت‌اندیشی، داشتن افكار و امواج مثبت و دارا بودن عینك خوشبینی بر كسی پوشیده نیست. نتایج یك پژوهش نشان می‌دهد میانگین عمر افراد مثبت‌اندیش، 7 سال بیشتر از كسانی است كه از این ویژگی بی‌بهره هستند و با عینك تیره بدبینی به دنیا و امور آن می‌نگرند.

در زندگی شهرنشینی با توجه به استرس‌های موجود در محیط پیرامون افراد، آلودگی‌های صوتی و دیگر ناهنجاری‌هایی كه اثرات نامطلوب فراوانی به دستگاه روانی ما وارد می‌آورد؛ طبیعی است كه مقادیر فراوانی از انرژی ما از بین رفته و ما فاقد انرژی و توان لازم جهت مقابله با مسائل و كنار آمدن با مشغله‌های زندگی روزمره می‌شویم.

بی‌توجهی‌ها و عدم‌آگاهی نسبت به ملزومات و مایحتاج دستگاه روانی ما را دچار مسائلی می‌كند كه بعضا ریشه و علت آنها را در بیرون از خود جست‌وجو می‌كنیم. خلق افسرده، حالات اضطرابی، پرخاشگری و بسیاری از بیماری‌های روان‌تنی حاصل همین غفلت و بی‌توجهی ما نسبت به خویشتن خویش است.

همواره مصایب و مشكلات حاد موجود در زندگی برهم‌زننده تعادل روانی ما نیستند؛ به عبارتی نرساندن سوخت لازم به دستگاه روانی هم می‌تواند علت بسیاری از كج‌خلقی‌ها، اختلالات خواب، اختلالات جنسی و خلقی در ما باشد.

گاهی اوقات ما فراموش می‌كنیم كه ظرف درون خود را از آلودگی‌ها بزداییم و یا به عبارتی دیگر از ورود آلودگی‌ها به ظرف وجودی خویش جلوگیری كنیم؛ گویا از یاد می‌بریم كه ما فقط برای كار كردن و متحمل شدن استرس‌ها و فرو خوردن خشم خویش در اثر مسائلی كه نمی‌توانیم دخالت مستقیمی در جریان اجرایی آن داشته باشیم، به این دنیا نیامده‌ایم. رسالت ما درگیر شدن در تمام بازی‌های زندگی و تلاش صرف جهت نباختن نیست.

 

 

 

جراحی روانی

 

ما معمولاً قبل از اینكه منزل را به سمت محل كار و یا رفتن به یك جلسه كاری و یا مهمانی ترك كنیم تداركات خاصی می‌بینیم از جمله اینكه ما خود را آراسته می‌كنیم ما با لباس‌هایی كه داخل منزل از آنها استفاده می‌كنیم و با همان وضعیت از منزل بیرون نمی‌رویم، بعید می‌دانم كسی این آراستگی را نكوهش كند، اما چگونه است كه ما برای رفتن به یك مهمانی ساده ساعت‌ها وقت صرف می‌كنیم تا با وضعیت ظاهری مناسبی حضور به هم رسانیم ولی دقت و انرژی برای خویشتن خویش نداریم برای رفتن به یك كلاس آموزشی در زمینه مسائل ارتباطی – رفتاری و یا مراجعه به یك متخصص علوم رفتاری اعلام می‌كنیم كه فرصت نداریم یا پول نداریم!

 

بنابراین لزوم انجام جراحی روانی بیش از پیش نمایان می‌شود. آری ما در ابتدا نیازمند برداشتن بخش‌های مسئله‌دار ذهنمان هستیم، باید ابتدا برای افكار و باورهایمان فكری بیندیشیم چرا كه احساسات ما منتج از افكار ماست باید شروع به خارج كردن اضافات ذهنمان كنیم این خروج به‌مراتب مهم‌تر از خروج چربی‌ها از بدنمان است چرا كه اگر به زیبایی ذهن و روان برسیم و دستگاه روانی ما شرایط مناسبی داشته باشد چه بسا برای خود ارزش و احترام بیشتری قائل شویم و پذیرش مناسبی برای خویش داشته باشیم.

 

در اینجا می‌خواهم به اهمیت بیشتر بعد روانی اشاره كنم كه در واقع پیش‌نیاز بعد جسمانی است؛ احساس رضایت و دوست داشتن خود مستلزم انجام جراحی‌های خاصی نیست همانطور كه احساس خوشبختی مستلزم رسیدن به یك وضعیت مطلوب اقتصادی – رفاهی نیست. خوشبختی یك وضعیت نیست بلكه احساسی خوشایند و درونی است و اگر ما بتوانیم در همین شرایطی كه هستیم به احساس خوشبختی و رضایت برسیم با رسیدن به اهداف و محقق شدن آرزوهایمان این احساس بیشتر و ماندگارتر از قبل خواهد بود.

 

در غیراین صورت هیچ تضمینی وجود ندارد كه ما با رسیدن به یك موقعیت اقتصادی مناسب یا قبولی در كنكور و غیره احساس خوشبختی و سعادتمندی كنیم وضعیت مالی مناسب به رفاه بیشتر و راحتی ما كمك می‌كند ولی بالقوه شادی و رضایت وارد زندگی ما نمی‌كند ما برای شاد بودن به ارتباط با آدم‌های شاد، توجه به نیازهای كودك درون، دارا بودن عشق بدون قید و شرط به كل هستی و زدودن زنگارها از ظرف زیبای درون نیاز داریم.

 

 

 

آیا می‌توانم بهتر از این باشم

 

ما در مسائلی كه برایمان روی می‌دهد نقش داریم این نقش برخی مواقع مستقیم و گاهی به‌صورت غیرمستقیم است و چه زیباست هركدام از ما در رابطه با مسائلی كه برایمان ایجاد می‌شود نقش خود را بیابیم و از خود سؤال كنیم من در این موضوع یا این مشكل چه نقشی داشتم آیا می‌توانم ایفای نقش بهتری داشته باشم؟

 

در روابط بین زوجین خیلی از مواقع یكی از آنها اقدام به اصلاح رفتارهای خود می‌كند این كار با كمك مشاور با مطالعه و امثالهم انجام می‌شود و تغییر شروع می‌شود این تغییر ابتدا در زمینه افكار سپس احساسات و در نهایت در رفتار صورت می‌پذیرد با گذشت زمان وقتی شریك زندگی و اطرافیان متوجه تغییرات خوب فرد می‌شوند رفتارهای آنها نیز معمولاً تحت‌تأثیر قرار می‌گیرد و تعامل مناسب‌تری برقرار می‌شود بنابراین بیاییم از خود شروع كنیم ما معمولاً به‌دنبال تغییر دیگران هستیم و مشكل را آنها و رفتارشان می‌بینیم اگر این طرز فكر غالب باشد همواره باید تلاش كنیم و نقشه بكشیم كه چگونه دیگران را تغییر دهیم در حالی كه تغییر دادن خودمان به‌مراتب راحت‌تر است اگر از تغییر خود شروع كنیم شاهد اتفاقات و رویدادهای جالبی در خود و پیرامون خود خواهیم بود.

 

تغییر معمولاً بار استرسی دارد تغییر محل كار، تغییر محل زندگی، تغییر شغل و تغییر رئیس‌مان در محل كار ما را كمی دچار اضطراب می‌كند؛ تغییرات درونی هم از این امر مستثنی نیست.

 

ما براساس بسیاری از عادات قهری و جبری خود زندگی می‌كنیم و برای ما آسوده‌تر است كه آنها دست‌نخورده باقی بمانند ما طبق عادات رفتاری خود در شرایط مشابه رفتارهای مشابهی انجام می‌دهیم بنابراین با شروع دستكاری این عادات كه زمینه تغییرات رفتاری ما را فراهم می‌كنند بعضاً با احساسات ناخوشایندی هم روبه‌رو می‌شویم به‌عنوان مثال كسی كه همواره در اختلافات از موضع برنده – بازنده عمل می‌كند و می‌خواهد به هر قیمتی شده نبازد وقتی متوجه می‌شود كه برای حل اختلاف می‌توان به گونه‌ای دیگر نیز رفتار كرد و گاهی لازم است به خاطر دیگری مثلاً همسر، گذشت كرد و این به معنای باختن و بازنده بودن نیست ابتدا حالت خوشایندی نخواهد داشت او همواره با زور و فشار تلاش كرده موقعیت را به نفع خویش تغییر داده و به پایان ببرد و هم‌اكنون باید جلوی این رفتار خود را بگیرد طبیعی است كه این كار راحت نخواهد بود ولی كافیست قدم اول برداشته شود و ما به لزوم تغییر پی ببریم و شروع كنیم با گذشت زمان و بررسی تعاملات و رفتارهای خود با دیگران و اثرات مطلوب ایجاد شده، این تغییر تقویت خواهد شد و مهر تاییدی خواهد بود كه نشان می‌دهد ما چقدر به تغییر كردن نیازمندیم.

 

نكته قابل توجه كه می‌توان در اینجا بدان اشاره كرد این است كه اساس درمان بسیاری از روان‌درمانگران و روانپزشكان معروف دنیا براساس همین تغییر است دكتر گلاسر درمان را تغییر در رفتار می‌داند؛ آدلر تغییر در انگیزش، راجرز تغییر در ادراك، الیس تغییر در باورها، بك تغییر در شناخت و پرز تغییر در نیازها و علایق را اساس درمان اشخاص می‌دانند.

 

اهمیت تغییر در اینجا بیش از پیش خود را نمایان می‌كند در بسیاری از مواقع تغییر سبك زنگی ما را از مبتلا شدن به بسیاری از بیماری‌ها و مسائل روان‌شناختی مصون می‌دارد تصور كنید فردی كه مهارت‌های حل مسئله، كنترل خشم، روابط بین فردی مؤثر و رفتار جرات‌مندانه را آموخته و آنها را به كار می‌برد نسبت به كسی كه از این توانایی‌ها برخوردار نیست در مقابله با مسائل زندگی و ناملایمات و یا در برقراری ارتباط مناسب با دیگران چقدر می‌تواند قدرتمندانه و موفق‌تر عمل كند.

 

همه چیز مهیاست برای یك شروع دیگر برای شروعی بهتر، ما نیازمند تغییرات وسیعی در همه ابعاد هستیم اما بیاییم این تغییرات را ابتدا از خود شروع كنیم ابتدا از درون نه از بیرون، تغییرات مناسب درونی شرایط را برای تغییرات بیرونی نیز مهیا می‌كند پس بیاییم گام اول را استوار برداریم و اعلام كنیم: غافل نخواهم بود و تغییر را شروع خواهم كرد.

شنبه 19/10/1388 - 14:48
خواستگاری و نامزدی

تحقق هر هدف و آرمانی در گرو فراهم‌سازی زمینه‌های مناسب نشو و نمو آن است.

 از این‌رو، شكوفایی و توسعه نیز نیازمند ایجاد و گسترش فرهنگ شكوفایی است؛ فرهنگی كه این تلقی و ذهنیت را در نزد آحاد جامعه وسعت بخشد و در ضمن برخوردار از نمودی عینی در رفتارهای آنها باشد. البته ایجاد چنین فرهنگی، خود یك امر مدنی بوده و تنها از عهده نظام كلان سیاسی ساخته نیست. براین اساس، چنین زمینه‌سازی‌ای نیازمند مشاركت اجتماعی و سیاسی شهروندان در امور مرتبط با خودشان است. مطلب حاضر به بحث در این حوزه می‌پردازد.

هر مفهوم و مقوله مندرج در مباحث حوزه اجتماعی دو بعد «بود» و «نمود» دارد. «بود» در واقع همان ماهیت و چگونگی آن مفهوم به صورت انتزاعی و «نمود» تبلور عینی و انضمامی آن مفهوم در عالم خارج از ذهن است. مفهوم مركب «فرهنگ شكوفایی» مطابق این قاعده دارای بعدی ذهنی و وجود شناختی و همچنین دارای بعدی عینی و جامعه‌شناختی است.

شناخت این دو بعد و مسائل مرتبط با آن امری ضروری و لازم است، زیرا تا زمانی كه به لحاظ شناخت‌شناسی نتوانیم نسبت به این مفهوم احاطه پیدا كنیم، پدیده‌ای حاصل می‌شود كه به موجب آن آفات و آسیب‌هایی همچون تشویش اذهان كسانی كه با این مفهوم در ارتباط هستند، موازی‌كاری و حتی پراكنده‌كاری در تصمیم‌سازی‌ها و تصمیم‌گیری‌ها ایجاد می‌شود و این آفات خود مقدمه‌ای هستند كه به موجب آن نه‌تنها به آرمان و هدفی كه در بطن این مفهوم برای حوزه فكری و اجتماعی وجود دارد نخواهیم رسید بلكه باعث صرف بیهوده بودجه‌های كلان، سرخوردگی، درجا زدن و حتی پس رفتن می‌شود.

فرهنگ شكوفایی در حكم زیربنایی عمل می‌كند كه در بستر و چارچوب آن تحولات سیاسی و اقتصادی هدفمند و جهت‌دار می‌شود. تحولات ساخت اقتصادی و سیاسی نسبت به تحولات فرهنگی، متاخر و معلول‌گونه‌ هستند، به طوری كه تحولات نهادمند حوزه‌های اقتصاد و سیاست زمانی حادث و متداوم می‌شود كه سابق بر آنها تحولی در حوزه فرهنگ، باورها و افكار عمومی صورت گرفته باشد. قوام و دام زندگی اجتماعی منوط به بستر فرهنگی است كه اجزای مختلف زندگی اجتماعی در تمامی ابعاد سیاسی و اقتصادی بر آن استوار است.

با توجه به نكات فوق می‌توان به اهمیت فرهنگ به خصوص فرهنگ معطوف به شكوفایی پی برد و در اثنای آن نقش مسئولان و تصمیم‌گیرندگان حوزه فرهنگ و به طور عام زندگی اجتماعی را توصیف و تبیین كرد. تحقق فرهنگ شكوفایی مستلزم هماهنگی و در درجه عالی‌تر اراده دسته‌جمعی معطوف به شكوفایی است. این نكته بسیار حائز اهمیت است كه فقط تغییر گفتمان میان آحاد جامعه و مسئولان آن نمی‌تواند تضمین‌كننده حركت اجتماعی به سمت هدفی باشد. تحقق هر هدفی علاوه بر برنامه‌ریزی نیازمند «اراده معطوف به آن هدف» ‌است كه این اراده، هم در بین مردم و هم مسئولان باید ایجاد شود و گسترش یابد.

در كنار و در ذیل این اراده عمومی، تدوین برنامه‌ای كلان برای جهت‌دار كردن رفتارها و تصمیم‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نیز ضروری است. گرچه سند چشم‌انداز 20 ساله جمهوری اسلامی ایران هرچند دیرهنگام و با تاخیر تدوین شده است اما می‌تواند سمت‌گیری 20 ساله آتی را ترسیم كند. علاوه بر دو عامل فوق لزوم تدوین برنامه‌های خرد سالانه و راهكارهایی عملیاتی، در حكم برنامه‌ریزی‌های كوتاه‌مدت است كه ضرورت آن با توجه به نیازمندی‌های عمومی جامعه انكارناپذیر است.

 

 

 

فرهنگ و شكوفایی

تحقق فرهنگ شكوفایی فقط به اراده معطوف به آن و برنامه‌ریزی‌های خرد و كلان وابستگی ندارد عوامل دیگری همچون اجرای صحیح، مكانیزم نظارتی كارآمد، ارزیابی میزان عینی تحقق اهداف خرد و كلان، هماهنگی میان ارگان‌ها و نهادهای مختلف، ایجاد اجماع میان نخبگان فكری و ابزاری، باوراندن سودمند بودن این فرهنگ در اذهان عمومی جامعه، ایجاد انگیزه‌های لازم برای حركت عمومی به سمت آن هدف و تعین بخشی اهداف و خارج كردن آنها از چارچوب شعارهای كلیشه‌ای در تحقق و نهادینگی فرهنگ شكوفایی ضرورت دارند.

فرهنگ را با وجود تعاریف مختلفی كه بین اندیشمندان وجود دارد می‌توان به مجموعه باورها، عقاید، آداب و رسوم، سنن و ارزش‌ها تعریف كرد. با وجود این تعریف مشخص می‌شود كه فرهنگ پدیده‌ای است كه به كلیه رفتارهای فردی، اجتماعی، مادی و معنوی معتقدان به آن شكل و جهت می‌دهد. تركیب «فرهنگ شكوفایی» با توجه به تعریف «شكوفایی» به بالفعل شدن توانمندی‌های بالقوه، تركیبی است كه تلاش دارد باورهایی را در اذهان عمومی مسئولان و مردم نهادینه كند.

این باورها كه مولفه‌های فرهنگ شكوفایی را تشكیل می‌دهند عبارتند از: الف- باور داشتن توانمندی‌های بالقوه. ب- باور به ایجاد تغییر و تحولی در وضعیت فعلی. ج- باور داشتن به وضعیت مطلوب، معقول و قابل دسترس. د- باور به درونی‌بودن تحولات و اهداف. این 4 مؤلفه حصر منطقی ندارند‌ اما می‌توان گفت برای تحقق هر هدفی و نهادمند‌كردن هر فرهنگی ایجاد این مؤلفه‌ها حداقل‌هایی است كه باید مورد توجه قرار بگیرد. در ایجاد چنین حداقل‌هایی نمی‌توان مسئولیت‌ها را متوجه یك نهاد، ارگان، مردم یا نظام سیاسی كرد. خودجوشی و درونی‌بودن اهداف قابل دسترس می‌تواند باور به تغییر و رسیدن به وضعیت مطلوب را ایجاد و گسترده كند.

 

 عوامل روان شناختی

مؤلفه‌های چهارگانه فوق درواقع اشاره به عوامل عینی و جامعه‌شناختی بسط فرهنگ شكوفایی داشت. چند بعدی بودن پدیده‌های انسانی و اجتماعی ایجاب می‌كند كه آنها را از زاویه‌های مختلف مورد بررسی قرار دهیم.

به عقیده نگارنده، پدیده «فرهنگ شكوفایی»‌ دارای دو بعد جامعه‌شناختی و روان‌شناختی است. البته- همان‌طور كه گفته شد- در اینجا قصدی برای نادیده‌گرفتن ابعاد دیگر وجود ندارد اما مهم بودن این دو بعد، بررسی آنها را در این مقال اندك، الزامی می‌كند. درباره بعد اجتماعی «فرهنگ شكوفایی» ‌به اجمال سخنانی گفته شد‌ اما بعد روان‌شناختی پدیده «فرهنگ شكوفایی» به این موضوع می‌پردازد كه چه عواملی به‌لحاظ روحی، روانی و متعاقب آن رفتاری، در حوزه فردی وجود دارد و یا می‌باید وجود داشته باشد كه ملازم این فرهنگ باشد. این موضوع از زیرمجموعه‌های روان‌شناسی و به خصوص روان‌شناسی اجتماعی است.

اهمیت بعد روان‌شناختی فرهنگ شكوفایی به این دلیل است كه مفهوم جامعه، مفهومی ساختگی و ذهنی از تعین و مصداق‌های تك‌تك آدمیان است؛ انسان‌هایی كه بنا به دلایلی خود را متعلق به یك مجموعه می‌دانند.

مفهوم جامعه مصداق عینی و مابه‌ازای خارجی ندارد بلكه ساخته ذهن انسان برای ایجاد شناخت نسبت به آن است. شناختاری‌بودن مفهوم جامعه این مطلب را برجسته می‌كند كه تغییر و تحولات زندگی اجتماعی وابسته به تغییر و تحول در ساحت‌‌های فكری و رفتاری تك‌تك انسان‌های عضو جامعه است.

جمله معروفی هست كه می‌گوید: جامعه لیبرال وابسته به انسان‌های لیبرال است. به‌تناسب این جمله می‌توان گفت كه شكوفایی‌خواهی یك جامعه وابسته به شكوفایی‌خواهی افراد آن جامعه است كه مؤلفه‌هایی‌ همچون هدفمندی، نظم، برنامه‌ریزی، مشاركت در فعالیت‌های گروهی، احترام به حقوق دیگران، انتقادپذیری، استدلال‌گرایی، تجربه‌باوری، تخصص‌گرایی، تقسیم كار، مثبت‌اندیشی، برون‌گرایی و... را در بر می‌گیرد. انفكاك انجام‌شده میان بعد روان‌شناختی و جامعه‌شناختی صرفاً از بعد شناختاری بود، درحالی‌كه واقعیات عینی، این‌چنین مرز‌بندی‌هایی را برنمی‌تابد و انضمامی بودن پدیده‌های عینی- به خصوص در حوزه زندگی اجتماعی انسان- بیش از سایر حوزه‌ها مشهود است.

اگر در پایان بخواهیم جمع‌بندی‌ای از مباحث ارائه‌شده داشته باشیم، این مطلب را باید اذعان كنیم كه «فرهنگ شكوفایی» ‌قوام و دوامش وابسته به 2 عنصر مشاركت و رقابت است. در هر نهادی و با هر كاركردی باید این معیار را جهت ارزیابی شكوفایی‌خواهی آن نهاد مورد توجه قرار داد. به میزانی كه هر نهادی به این معیارها در عمل نزدیك‌تر شود، می‌توان آن را در جهت شكوفایی‌خواهی و ایجاد شكوفایی موفق‌تر دانست و بالعكس به میزانی كه افراد، گروه‌ها و نهادهای اجتماعی از این معیارها فاصله داشته باشند، معیاری برای اضمحلال و زوال آن ساخت‌ها محسوب می‌شود.

البته ارزیابی این 2عنصر باید باتوجه به معیارهای علمی و عینی صورت گیرد و از شكل‌های صوری مشاركت و رقابت پرهیز شود. ساخت‌های اجتماعی شكوفایی‌خواهی، ساخت‌هایی هستند كه به‌صورت ،حقیقی، التزام نظری و عملی به 2 عنصر مشاركت و رقابت دارند.

شنبه 19/10/1388 - 14:47
بیوگرافی و تصاویر بازیگران

این، توصیفی است که سن پل از عاشق ارائه می‌دهد: «عاشق صبور و مهربان است. حسود و متکبر نیست. پرمدعا وگستاخ نیست. لجاجت نمی‌کند. تحریک‌پذیر و رنجیده‌خاطر نیست. از خطاهای خودش شاد نمی‌شود اما از درستی خودش خرسند می‌شود. همه چیز را تحمل می‌کند و همیشه امید دارد و در برابر مشکلات تاب می‌آورد. عشق عاشق هرگز تمام نمی‌شود.» راستی، تعریف شما از عشق و عاشق چیست؟ برای آشنایی با روان‌شناسی عشق، به سراغ دکتر حسین ابراهیمی‌مقدم، روان‌شناس و مدرس دانشگاه رفته‌ایم تا دیدگاه او را در این خصوص بدانیم…
سلامت : آقای دکتر! شما عشق را چه‌طور تعریف می‌کنید؟
هیچ‌‌کس نمی‌تواند به این سوال پاسخ دقیق بدهد. سوالاتی از قبیل اینکه آیا من عاشق شده‌ام؟ آیا عشق حقیقت دارد؟البته به نظر می‌رسد هر یک از ما درباره اینکه معنای عشق چیست و اینکه آیا ما آن را تجربه می‌کنیم یا نه، متخصص هستیم! دو نفر که عشق خود را به یکدیگر ابراز داشته‌اند، باید برای اجتناب از لطمه خوردن از سوی دیگری، اظهار کنند که منظورشان از عشق چیست. مخصوصا شاید لازم باشد که معنای تعهد روشن شود ولی اکثرا می‌گویند عشق شیرین‌ترین پاداش زندگی است. یک چیز باشکوه است. حلقه سوزان آتش است و یا چیزهایی از این قبیل.
 
سلامت : چه تجربه‌هایی در عشق رایج و مشترک است؟
در یکی از بررسی‌هایی که در مورد عشق انجام دادم از ۲۰۰ دانشجو خواستم با پاسخ دادن به جملات یک پرسشنامه گسترده، تجربه خود را توصیف کنند. نتایج نشان می‌دهد که تجربه عشقی آنها ظاهرا دربردارنده ۴ ویژگی اصلی است:
۱) افراد عاشق خود را نیازمند یکدیگر می‌دانند. در هنگام تنهایی، نخستین فکری که به ذهن آنها خطور می‌کند، یافتن طرف مقابل است.
۲) آنها علاقه‌مندی و دغدغه‌ خاطر را تجربه می‌کنند، یعنی میل به انجام کاری برای یکدیگر.
۳) آنها احساس اعتماد می‌کنند و معتقدند که می‌توانند با امنیت، حرف‌هایشان را به یکدیگر بگویند.
۴) این اعتماد به خوبی ایجاد شده است و افراد عاشق تحمل خطاهای طرف مقابل را دارند.
از طرفی مشخص شد کسانی که خود را عاشق توصیف می‌کنند، نسبت به سایر زوج‌ها‌ زمان بیشتری به چشمان یکدیگر نگاه می‌کنند.
در پژوهشی‌ دیگر، این نتیجه به دست آمد که افراد عاشق عشق خود را این‌گونه نشان می‌دهند:
۱) ابراز محبت کلامی و جسمانی
۲) تبادل پاداش و انجام کارهایی برای یکدیگر
۳) حمایت عاطفی و اخلاقی از یکدیگر
۴) صبور و شکیبا بودن نسبت به رفتارهای ناخوشایند یا کمتر خوشایند طرف مقابل
 
سلامت : از نظر روانی، عشق چه تاثیری دارد؟
افراد عاشق نسبت به افراد غیرعاشق احساس شادی، امنیت و آرمیدگی بیشتری از بودن در کنار شریک خود می‌کنند. برخی پژوهش‌ها حاکی از آن است که افراد عاشق احساس، سوز و گداز درونی توام با شور و نشاط و خوش‌بینی را گزارش می‌کنند. هوش و حواس آنها کاملا برطرف مقابل متمرکز است، یعنی آگاهی شدید راجع به شریک‌شان و در وحدت و کمال به سر بردن با او که سایرین را رها کرده است.
 
سلامت : یعنی تجربه عشق همیشه همین‌قدر مثبت است؟
خیر! در همین پژوهشی که انجام شد، مشخص شد که تجربه عشق همیشه مثبت نیست و علاوه بر احساس سرخوشی و شعف، بسیاری از آزمون‌ها احساس افسردگی، بی‌تابی و بی‌قراری، بی‌علاقگی به اوضاع و احوال شخصی، خیال‌پردازی و مشکل در خواب رفتن و تمرکز را نیز گزارش می‌کنند. عده‌ای معتقدند که احساس‌های دوسوگرا درباره معشوق یک تجربه غیرعادی به شمار نمی‌آید. در حقیقت، از نظر این عده، شخص عشق و نفرت را به یکسان تجربه می‌کند.
 
سلامت : اصلا چرا احساس‌های ناخوشایند به وجود می‌آید؟
عاشق شدن باعث می‌شود در معرض احساس‌های شدید (خوب یا بد) قرار بگیریم. وقتی در کنار معشوق خود هستیم، ممکن است احساس شادمانی کنیم و زمانی که از او دوریم، احساس گرفتگی و اندوه. یکی از عواملی که می‌تواند احساس‌های ناخوشایند را توجیه کند، عدم اطمینان و یقین از آن رابطه است. پژوهشی که در این زمینه انجام شده نشان می‌دهد افرادی که از عاشق شدن خود مطمئن نیستند، احساس حد وسطی از وابستگی به طرف مقابل را توام با احساس شدید عدم اطمینان نسبت به احساس‌های طرف مقابل گزارش می‌کنند. افرادی که از عشق خود مطمئن‌اند، احساس شدید وابستگی را همراه با احساس نیرومند اطمینان و امنیت راجع به احساس‌های طرف مقابل گزارش می‌کنند. این یافته‌ها حاکی از آن‌ است که ادراک خویشتن به عنوان یک فرد عاشق تا حدودی به طرز تلقی از احساس‌های دیگران وابسته است. شاید تا هنگامی که از احساس مشترک طرف مقابل اطمینان خاطر پیدا نکنیم، به خود اجازه عاشق شدن کامل را ندهیم. اما طرف مقابل چگونه می‌تواند عاشق ما شود، مگر آنکه از احساس ما مطمئن گردد؟ پس تعجبی ندارد که عاشق شدن تجربه‌ای تماما لذت‌بخش نیست!
 
سلامت : به عبارت دیگر، هر کسی عشق را یک جور تجربه می‌کند.
بله؛ این اشتباه است که فکر کنیم همه انسان‌ها عشق را به یک شیوه تجربه می‌کنند. برخی عشق را به عنوان پدیده‌ای سریعا متغیر و پر راز و رمز و عده‌ای دیگر آن را به عنوان چیزی ظریف و عقلانی تجربه می‌کنند. افرادی که معتقدند اختیار سرنوشت‌شان در دست خودشان است یعنی کسانی که از جایگاه درونی مهار برخوردارند، کمتراحتمال می‌رود که خودشان را به عنوان کسی در نظر بگیرند که به دام عشق افتاده است و یا آنکه عشق را به مثابه چیزی متغیر وپر راز و رمز ببینند. برخی از یک آشنایی تصادفی شروع کرده و بدون هیچ فکر پیشاپیشی به ازدواج می‌رسند. عده‌ای هم یک دوره طولانی و درازمدت از عشق و عاشقی را طی می‌کنند. برخی افراد در همان دیدار اول به شدت جذب یکدیگر می‌شوند و عده‌ای نیز صرفا پس از گذشت یک دوره طولانی از آشنایی به عشق می‌رسند.
 
سلامت : چه تفاوتی بین زنان و مردان در خصوص عشق هست؟
برخلاف تصور عمومی، مردان ساده‌تر از زنان عاشق‌ می‌شوند و زن‌ها ساده‌تر از مردان، فارغ! در تحقیقی مشخص شد که مردان در مقایسه با زنان در مقیاس‌های عشق احساساتی نمرات بالاتری می‌آورند و زنان در انتخاب همسر خود بیشتر از مردان احتیاط به خرج می‌دهند. به عبارتی زن‌ها با حساب و کتاب‌تر و عاقلانه‌تر عاشق می‌شوند!
 
سلامت : چه رابطه‌ای بین تعهد و عشق وجود دارد؟
تعهد، در نظر بسیاری از انسان‌ها جزء ذاتی و لاینفک عشق محسوب می‌شود. تعهد که ملاک آن طول مدت رابطه است. به عقیده بسیاری از آزمودنی‌ها یکی از راه‌هایی است که می‌توان با استفاده از آن میان روابط ناشی از عشق و روابط ناشی از علاقه جنسی فرق قایل شد. عده‌ای از روان شناسان معتقدند که می‌توان عشق را از تعهد متمایز ساخت زیرا ممکن است افرادی در غیاب عشق، باز هم متعهد به حفظ رابطه خود باشند (برای مثال به خاطر بچه‌ها) لذا شاید آدمیان بتوانند صادقانه به عشق خود اعتراف کنند بدون آنکه تعهدی در قبال طرف مقابل داشته باشند. کژفهمی درباره تعهد می‌تواند به ناامیدی و دلسردی عمیق فرد منجر شود.
 
سلامت : پس عشق هم برای خودش انواع و اقسام دارد!
البته . یونانی‌های قدیم هم بین سنخ‌های مختلف عشق فرق قایل بودند. به نظر آنها این انواع از عشق وجود داشته:
۱)عشق شهوانی: بر اساس جاذبه جسمانی بوده و ویژگی آن اشتیاق شدید به خود فاش‌سازی سریع و صمیمت جنسی است.
۲) عشق دوستانه: به آهستگی و در اثر دوستی‌های قبلی ایجاد می‌شود.
۳) عشق دمدمی: ویژگی افرادی است که می‌توانند به سادگی از یک رابطه به سراغ رابطه‌ای دیگر بروند یا هم‌زمان در بیش از یک رابطه وارد شوند (طبیعتا حداقل تعهد را می‌توان در این رابطه مشاهده کرد.)
۴) عشق خودباخته: نوعی عشق خود باخته، ایثارگر و عمیقا دلسوزانه است.
 
سلامت : آیا عشق می‌تواند همیشگی باشد؟
عده‌ای از روان‌شناسان معتقدند که نیمی از ازدواج‌ها به سراشیبی سقوط می‌افتد و هر چه از ازدواج‌ بیشتر طول بکشد، بیشتر فرو می‌رود و بدیهی است که منظورشان ازدواج‌هایی بوده که از ابتدا بر اساس عشق کور به وجود آمده. همین است که من همیشه گفته‌ام انتخاب عاقلانه و زندگی عاشقانه! در یک مطالعه قدیمی‌تر مشخص شده بود که نیمی از زنان از ازدواج خود احساس نارضایتی می‌کردند و فقط یک چهارم آنها درباره ازدواج خود هنوز شور و شوق داشته‌اند. در پژوهش‌ دیگری این نتیجه به دست آمد که فقط عده کمی از ازدواج‌ها پس از ۱۵ تا ۳۰ سال هنوز با نشاط و سرزنده هستند. اما به نظر من در تفسیر این نتایج باید محتاط بود. بسیاری از این پژوهش‌ها زوج‌های یکسانی را در طول یک دوره زمانی مورد بررسی قرار نداده‌اند (رویکرد طولی) بلکه در یک مقطع زمانی خاص زوج‌های مختلفی که در سال‌های متفاوتی ازدواج کرده بودند، مورد بررسی قرار گرفته‌اند (رویکرد مقطعی)، اما این زوج‌ها از لحاظ متغیرهای مختلف با یکدیگر تفاوت دارند. ازلحاظ تعداد سال‌های ازدواج، اعضای یک نسل ممکن است مثلا در طی جنگ ازدواج عجولانه‌تری داشته و به دلیل جنگ متحمل دوره‌های طولانی مدت جدایی شده باشند یا به دلیل رکود اقتصادی دستخوش سختی‌های مالی شدید شده باشند. در یک بررسی طولانی که زوج‌های یکسانی را در طی یک دوره درازمدت مورد مطالعه قرار داده بود، معلوم شد که در دوران فرزندپروری خشنودی زناشویی کاهش می‌یابد اما مجددا پس از اینکه فرزندانمان خانه را ترک می‌کنند، این رضایت‌مندی افزایش می‌یابد. در یک بررسی درازمدت دیگر هیچ‌گونه مدرکی دال بر کاهش رضایت‌مندی یافت نشد. ۵۴ درصد از همسران هیچ‌گونه تغییری گزارش نکردند. ۱۷ درصد کاهش خشنودی را گزارش کردند و ۲۹ درصد نیز بهبود آن را اطلاع دادند. باوجود این روش است که ازدواج می‌تواند به شادکامی یا ناراحتی منجر ‌شود و بنابراین تعیین اینکه چه چیزی ازدواج را به سوی تباهی می‌کشاند، آن را بهبود می‌بخشد و یا آن را ثابت نگه می‌دارد، کاری مفید و سودمند خواهد بود.
 
سلامت : از نظر بدنی و جسمانی چه اتفاقی می‌افتد که فرد عاشق می‌شود؟
جالینوس، پزشک مشهور یونانی در قرن دوم میلادی اصرار داشت که عاشق شدن موضوعی مربوط به اخلاط چهارگانه بدن است. به عبارت دیگر هنگامی که تعادل صفرا و سودا و بلغم وخون به هم می‌خورد. این نظریه اخلاط اربعه تا قرن نوزدهم دوام آورد و در این هنگام بود که با نظریه‌های جدید در مورد زیست‌شناسی سلولی جایگزین شد. اما با این وجود متخصصان نوین فیزیولوژی بدن نیز عشق رمانتیک را ناشی از مواد شیمیایی طبیعی قدرتمندی در بدن می‌دانند.یک ماده شیمیایی به نام فنیل اتیلامین (PEA) خیلی مورد بحث بوده است.
 
سلامت : در مورد این فنیل اتیلامین (PEA) بیشتر توضیح می‌دهید؟
بله؛ فنیل اتیلامین (PEA) نوعی آمفتامین طبیعی است که باعث تحریک مغز و دستگاه عصبی مرکزی می‌شود. PEA تجربه سرخوشی، نفس سریع، افزایش ضربان قلب، گشادی مردمک، آزادی ترشحات بودار از پوست که می‌تواند طرف مقابل را اغوا کند را ایجاد می‌کند. نقطه اصلی این تحولات در مغز است. بخش‌های مختلف مغز نقش‌های مختلفی ایفا می‌کنند. قشر خارجی مغز یا کورتکس به تفکر منطقی و هوش مربوط است. مغز میانی یا لیمبیک عواطف ما را کنترل می‌کند و در محل اتصال نخاع به مغز یا بصل‌النخاع نیز یک هسته درونی (هسته دم دار) وجود دارد که رفتارهای غریزی را تحت کنترل دارد. پژوهش‌ها نشان می‌دهد که در افراد عاشق همین هسته دم‌دار فعال است. این هسته به سیستم لیمبیک وصل است. در جریان عشق رمانتیک موسیقی ملایم عقل ناشی از کرتکس مغز در میان هیاهوی طبل‌نوازی هسته دم دار و دستگاه لیمبیک‌گم می‌شود و آبشاری از ماده PEA در مغز به وجود می‌آید. در همان زمان میزان آدرنالین افزایش می‌یابد و آزاد شدن ماده شیمیایی دیگری به نام دوپامین را باعث می‌شود. دوپامین باعث افزایش توجه، بنیه و انرژی می‌شود و این امر باعث مهار یک رابطه شیمیایی عصبی به نام سروتونین می‌شود. سروتونین هم باعث کنترل اعمال تکانه‌ای، رفتارهای وسواسی و اشتیاق‌های شدید می‌شود. این انتقال‌دهنده در به وجود آمدن احساس قدرت برای عمل کردن و احساس تسلط بر امور به ما کمک می‌کند. جالب اینکه فلوکسی‌تین (پروزاک) که روی سروتونین اثر می‌گذارد، روی عشق هم اثر دارد!

شنبه 19/10/1388 - 14:46
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته