گريه هايم بي صداست
عشق من بي انتهاست
رد پاي اشکهايم را بگير
تا بداني خانه ي عاشق کجاست
كاش آن زمان كه عشق در خانه قلب هامان رخنه مي كرد اول اجازه مي گرفت!.
كاش آن زمان كه قلب تندتر مي تپيد اول از عقل فرمان مي گرفت.
كاش آن زمان كه نفرت به بارگاه قلبت هجوم مي آورد از اشك من شرم داشت.
كاش آن زمان كه مي رفتي خاطرة نگاه پر تمنايت را با خود مي بردي.
كاش لحظه اي جاي من بودي تا تلخي عشق و تنهايي را حس كني.
كاش قلبت شور و حال قلبمو داشت.
كاش كوچك تر از آن بودم كه در اقيانوس چشمانت غرق در احساس وجود شوم.
يادم نمي رود به خدا زير آن درخت
دستم گرفت : كه بيم از رقيب هست
فرياد شوق از دل خونين جهيد وگفت
بيم ازرقيب نيست چو با من حبيب نيست
ناتواني آفت و شكيبايي،شجاعت و زهد و پرهيزگاري سپر نگهدارنده آدمي و چه همنشين خوبيست راضي بودن و خرسندي!