• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 201
تعداد نظرات : 716
زمان آخرین مطلب : 4998روز قبل
محبت و عاطفه
 

آدما حرمت اين پنجره ها رو ميشيكنن
با نگاه زردشون ، دل بهارو ميشكنن
 
لهجه ي سلامشون ، بوي خدافظي ميده
دل نازكم از اين آدما خيلي رنجيده
 
ميدون مسابقس ، بازيه دل شكستنه
قهرمان ميشه با سر، هر كسي نارو بزنه
 
ميون اين آدما ، چطور بايد بُر بخورم
مثل ابرا بازم از ، بارون دلتنگي پُرم
 
تو كه درس كينه رو ، مشغول دوره كردني
نگا كن دلت شده ، رنگ سياهه روشني
 
كاش دوباره حرفي از عاشقي در ميون باشه
هر كي هر چي كه ميگه ، تو دلشم همون باشه
 
كاشكي آدما با هم يه ذره مهربون بشن
فصل پيوند گُلاس ، كاش همه باغبون بشن
 
ميدون مسابقس بازيه دل شكستنه
قهرمان ميشه با سر هر كسي نا رو بزنه...
 
 
 
قصه داره تموم ميشه ، مثل تموم قصه ها
فقط واسم دعا كنين ، اول خدا بعدم شما....

جمعه 18/8/1386 - 9:44
محبت و عاطفه
 

دلم گرفته از اين روزگار دلتنگي


گرفته اند دلم را به كـار دلتنگي


دلم دوباره در انبوه خستگي ها ماند

 
گــــرفت آينــــــه ام را غـبار دلتنگي


شكست پشت من از داغ بي تو بودنها


به روي شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگي


درون هاله اي از اشك مانده سرگردان


نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگي


از آن زمان كه تو از پيش ما سفر كردي


نشسته ايم من و دل كـــــنار دلتنگي


دگر پرنده احساس مــن نمي خواند


مگر سرود غم از شاخسار دلتنگي


بيا كه ثانيه ها بي تو كند مي گذرد


بيا كه بگذرد اين روزگـــــار دلتنگي

جمعه 11/8/1386 - 7:31
محبت و عاطفه

 

زندگي يعني عشق فرورفتي در آبي كه نمي داني عمق آن چقدر است.

 
· زندگي يعني باور غير ممكن ها وقتي كه مرگ را از آن غربال كني.


· بهترين و بزرگ ترين بال بال روياست به شرطي كه بداني تنها تا مسافتي معين و تا زماني معين مي تواني با

آن پرواز كني.


· نگاه زبان مخصوصي است كه اختياج به مترجم ندارد.


· هيچ گاه فكر نكن آن فدر بزرگ شده اي كه مي تواني گناهانت را خودت ببخشي.


· اشتباه براي بار اول اشكالي ندارد اما تكرار دوباره آن نابخشودني است

.
· بدان از چيزي كه هميشه مي ترسي روزي قدرتي شگرف به تو خواهد بخشيد

.
· دنيا آن قدر بزرگ نيست كه تو زشتي هايش را بزرگ ببيني.


· قدر لحظه هاي عمر را هيچ كس مانند گور كن پير نمي داند.


· افسوس كه بايگاني ذهن ما ثبت لحظه هاي ناگوار را خيلي بهتر از لحظات خوش انجام مي دهد.


· افكار بزرگ از آن انسان هاي بزرگ است به شرطي كه با عمل توام باشد.


· هرگز نخواهي توانست از شر افكار مزاحم راحت شوي مگر آن كه همان باشي كه هستي.

جمعه 11/8/1386 - 7:30
محبت و عاطفه
 ببين سياهي بخت و مپرس از نامم
من از قبيله ي عشاق بي سر انجامم
 
به آن دقايق پر درد زندگي سوگند
كه بي تو يك نفس اي هم نفس نيارامم
 
مكش ز دامن من دست با فراغت دل
كه آفتاب غروبي به گوشه ي بامم
 
مرا كه اين همه طوفان طبيعتم، درياب
كه من به يك سر موي محبّتي رامم
 
ز عمر شكوه ندارم كه خامه ي تقدير
نوشته بود در آغاز نامه فرجامم
 
مرا اميد رهايي ز قيد هستي نيست
كه با تمام وجودم فتاده در دامم
 
به هركه دل بسپردم ز من چو سايه رميد
مرا ببين كه شوريده بخت و ناكامم
 
چگونه پاي نهم در حريم حضرت دوست؟!
هنوز دست ارادت نبسته احرامم
 
هواي خواندن افسانه ام مكن اكنون
ورق ورق شده ديگر كتاب ايّامم
چهارشنبه 9/8/1386 - 20:14
محبت و عاطفه

با دلم مي گويم : شايد اين شعر فرو سوخته از شمع شبم
شايد اين نامه كه بر باد نوشتم بر دوست
بر تن باد بماند و به دستش برسد نيمه شبي
شايد اين درد مدام به سرانجام رسد
شايد اين رنج هميشه به سحر هم نرسد
و تن خوني و رنجور و پر از تاول من
راه خود يابد و از حادثه بيرون بشود نيمه شبي
شايد اين خانه ي بي رونق روياهايم
شايد اين كلبه ي تاريك و خموش
از سر معجزه اي آينه باران بشود نيمه شبي
با دلم مي گويم : مدتي هست دعا مي خوانم
نغمه ي اشك مرا گوش خدا مي شنود
شايد اين قفل دروغين كه به بغضم زده ام
به سر نيشتر خاطره اي باز شود
شايد اين گريه آرام، فغاني بشود نيمه شبي
مرغ جانم هوس رنگ پريدن دارد
و من بنده ي روياي زمين
قفس جنس قناعت بر او ساخته ام
با دلم مي گويم ... با دلم مي گويم
و دلم مي گويد : همه اينها وعده است
همه اينها سخنيست كه من ميدانم
از براي غم هر روزه ي من مي گويي
پر از شايد و اي كاش و اگر
پر ناباوريند
با دلم مي گويم :
عازم يك سفرم
سفري دور به جايي نزديك
سفري از خود من تا به خودم
شايد اين بار سفر چاره ي كارم بشود
شايد اين وعده ي بيهوده به جايي برسد نيمه شبي

سه شنبه 8/8/1386 - 7:49
محبت و عاطفه
 

من گلي بودم مرا از شاخه چيدند
به گلداني برده و آبي چكيد ند
به من گفتند اينجا خانه ي توست
به جاي باغ و بوستان كاشانه ي توست
يكي بود همراه من طاقت نياورد
همان روز نخستين عزم سفر كرد
و رفت و من ماندم و غم
به گلدان كوچكم عادت نمودم
به چشم مردمان من راز ديدم
در صد قفل دل را من باز ديدم
كه هر كس آمد وبرمن نظر كرد
به آني غصه از يادش سفر كرد
به من اين روزها رفت بگذشت
نمي گويم كه آسان سخت بگذشت
من اما شكوه بر ايزد نگفتم
به زندان كوچكم گاهي شكفتم
ز راهي عاقبت يك مرد آمد
نمي دانم چه فكري كرد آمد
من خشكيده را او سبز مي ديد
ز چشم عاشقم او غصه مي چيد
نمي دانم چرا من گريه كردم
ز نامردي مردم به او من شكوه كردم
به او گفتم ز داغ اين جدايي
كه از خانه مرا بردند جايي
كه نام خانه را بر آن نهادند
بهشت كوچكم را از من گرفتند
ز غربت چشم من همواره گرييد
ز نامردي اين مردم به جانم خار روييد
مرا كه از غربت نشاني داشتم
تنم سبز بود روح عرياني داشتم
مرا هر روز بر هم هديه كردند
كه گويي همراه من غم هديه كردند
به درد غربتم آن مرد گرييد
نمي دانم سخن هاي مرا بشنيد يا نشنيد
مرا با دستهاي مهربانش...
مرا با آن نگاه بردبارش
ز زندان كوچكم آرام برداشت
به راهي آشنا او گام برداشت
مرا برد عاقبت از آن سرايي
كه بوي درد مي داد و جدايي
مرا بر خاك آشناي خانه بنهاد
و قصه ي يك گل خشكيده را اينگونه سرداد....

سه شنبه 8/8/1386 - 7:40
دانستنی های علمی
 

خرگــوش وطوطــي تنها حيواناتي هستند كه بدون بــرگشتن مي

 

 توانند پشت سر خود را ببينند

 

 

اگر همه يخهاي قطب جنوب آب شود بر سطح آب اقيانوسها

 

هفتاد متر اضافه مي شود و در اين صورت يك چهارم خشكيهاي

 

 كره زمين زير آب مي رود .

 

 

 

ميزان انرژي كه خورشيد در يك ثانيه توليد ميكند ، براي توليد

 

 برق مورد نياز تمام كشورهاي جهان به مدت

 

يك ميليون سال كافي است.

 

 

 

كبد يا جگر تنها عضو داخلي بدن است كه   اگر با عمل جراحي

 

 قسمتي از آن برداشته شود دوباره رشد

 

ميكند و ترميم مي شود.

 

 

 

اگر در يك سال هيچ يك از نسلهاي يك جفت  مگس نر و ماده از

 

 بين نروند ، حجم مگسهاي متولد شده باحجم كره زمين برابر

 

 مي شود .

 

 

هر عنكبوت تار ويژه خود را دارد و هيچگاه تارهاي آنها به هم

 

 شبيه نيستند .



 

 

رودي در كامبوج شش ماه سال ازشمال به جنوب و شش ماه

 

 ديگر سال از جنوب به شمال جريان دارد.

 

 

 

طول قد هر انسان سالم برابر هشت وجب دست خود اوست.

 

 

 

 

سريع ترين عضله بدن انسان زبان است
سه شنبه 8/8/1386 - 7:36
محبت و عاطفه

روز تولد ديگران را به خاطر داشته باش ... براي هر مناسبت كوچك جشن بگير ... اجناسي را كه بچه ها ميفروشند بخر ... هميشه در حال اموختن باش ... انچه مي داني به ديگران بيا موز ... روز تولدت يك درخت بكار ... دوستان جديد پيدا كن اما قديميها را فراموش مكن ... راز دار باش  ... به ديگران متكي مباش  ...فرصت لذت بردن از خوشي ها يت را به بعد موكول نكن  ... اشتباهايت را بپذير  ... شجاع باش حتي اگر نيستي وانمود كن كه هستي هيچكس نمي تواند تفاوت اين دو را تشخيص دهد ... سعي كن هميشه خيلي هوشيار باشي شانس گاهي اوقات خيلي ارام در ميزند ... كسي كه اميدوار است هيچگاه نا اميد نكن شايد اميد تنها دارايي او باشد ... وقتي با بچه ها بازي ميكني سعي كن انها برنده شوند ... از حدي كه لازم است مهربانتر باش  ... وقتي عصباني هستي به هيچ كاري دست نزن ... بهترين دوست همسرت باش ... سعي كن مفيد ترين و با احساس ترين ادم روي زمين باشي ... از كسي كينه به دل نگير.براي تمام موجودات زنده ارزش قائل شو...

اگه اينطور شدي بدون حتما بهتريني

 

سه شنبه 8/8/1386 - 7:33
محبت و عاطفه
 

دل تو دلم نيست

همه ميگويند هيچی نگو

بذار فکر کنه دوستش نداری

مثل روز آخری که  سرش داد زدی که دوستت ندارم

اما خودت می دونی که دروغ گفتی

اونم می دونست ....اما

نمی دونم شايد باور کرد

شايدم بايد باور می کرد

يادش بخير اونم همراه من تولده دوستامو تو کامنت ها

بهشون تبريک می گفت ....

ثانيه شماری می کنم چند روز ديگه بياد

روز تولده مهربونترين دنيا

اين اولين ساله که دارم تولدت را تبريک می گم

چه تولدی که  تو حضور نداری

حتی نيستی بخونی چی برات می نويسم

اما بدون همش ماله خودته

خوده خودت

پيشاپيش تولدت مبارک .....

سه شنبه 8/8/1386 - 7:28
محبت و عاطفه


با دلم مي گويم : شايد اين شعر فرو سوخته از شمع شبم
شايد اين نامه كه بر باد نوشتم بر دوست
بر تن باد بماند و به دستش برسد نيمه شبي
شايد اين درد مدام به سرانجام رسد
شايد اين رنج هميشه به سحر هم نرسد
و تن خوني و رنجور و پر از تاول من
راه خود يابد و از حادثه بيرون بشود نيمه شبي
شايد اين خانه ي بي رونق روياهايم
شايد اين كلبه ي تاريك و خموش
از سر معجزه اي آينه باران بشود نيمه شبي
با دلم مي گويم : مدتي هست دعا مي خوانم
مدتي هست نگاهم به تماشاي خداست
مدتي هست اميدم به خداوندي اوست
نغمه ي اشك مرا گوش خدا مي شنود
شايد اين قفل دروغين كه به بغضم زده ام
به سر نيشتر خاطره اي باز شود
شايد اين گريه آرام، فغاني بشود نيمه شبي
مرغ جانم هوس رنگ پريدن دارد
و من بنده ي روياي زمين
قفس جنس قناعت بر او ساخته ام
با دلم مي گويم ... با دلم مي گويم
و دلم مي گويد : همه اينها وعده است
همه اينها سخنيست كه من ميدانم
از براي غم هر روزه ي من مي گويي
پر از شايد و اي كاش و اگر
پر ناباوريند
با دلم مي گويم :
عازم يك سفرم
سفري دور به جايي نزديك
سفري از خود من تا به خودم
شايد اين بار سفر چاره ي كارم بشود
شايد اين وعده ي بيهوده به جايي برسد نيمه شبي

پنج شنبه 3/8/1386 - 15:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته