• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 201
تعداد نظرات : 716
زمان آخرین مطلب : 4999روز قبل
محبت و عاطفه
 

ومن تورا به كسی هدیه می دهم ، كه از من عاشق تر باشد و از من
برای تو مهربان تر
من تورا به كسی هدیه می دهم كه صدای تو را از هزار فرسنگ
راه دور ، در خشم ، در مهربانی در دلتنگی در هزار همهمه

 دنیا یكه و تنها بشناسد
من تو را سخاوتمندانه به كسی هدیه می دهم ، كه راز آفتاب گردان
و تمام سخاوتهای عاشقانة این گل معصوم را
بداند ، و ترنم دلپذیر هر آهنگ
هر نجوای كوچك ، برایش یك خاطره مشترك باشد
او باید از رنگین كمان چشمان تو ، تشخیص بدهد كه امروز هوای
دلت آفتابی است ، یا آن دلی كه من
برایش می میرم ، سرد و بارانی است
ای بهانة زنده بودنم ، تورا سخاوتمندانه به كسی هدیه می دهم ، كه
قلبش بعد از دو بار دیدن تو ، باز هم به دیوانگی
و بی پروائی اولین نگاه من بتپد
همانطور عاشق
همانطور مبهوت وقار وجمال بی مثالت
آیا كسی پیدا خواهد شد ؟ از من عاشق تر و از من مهربانتر
برای تو
تورا سخاوتمندانه ، با خود خواهم بخشید
تو را فقط و فقط به خدا میسپارم
تو را فقط به قلب عاشقم هدیه خواهم داد....

جمعه 30/9/1386 - 11:17
محبت و عاطفه
 

 ((بگویید بر گورم بنویسند

زندگی را دوست داشت

ولی آن را نشناخت

مهربان بود

ولی مهر نورزید

طبیعت را دوست داشت

ولی از آن لذت نبرد

در آبگیر قلبش جنب و جوش بود

ولی کس بدان راه نیافت

در زندگی احساس تنهایی می نمود

ولی هرگز دل به کسی نداد

و خلاصه بنویسید

زنده بودن را برای زندگی کردن دوست داشت

نه زندگی را برای زنده بودن!!!

عاشقان نقطه پرگار وجودند ولی       عشق داند كه در این دایره سرگردانند

دوشنبه 26/9/1386 - 20:6
محبت و عاطفه
 

روزها رفتم و سازم تنهاست

                     زخمه هایم خراب این شبهاست

گوش کردم ولی دلم پوسید

                     جرم این دل شکستن ازلبهاست
جمعه 16/9/1386 - 13:39
محبت و عاطفه
 

نامهربونی

نمیخواهی بدونی

گذشته برنگشته

رسوای شهرم

نمیخواهی بدونی

که آب از سر گذشته

عشقم نمیمیره

سامون نمیگیره

عشقم نمیمیره

سامون نمیگیره

آی من باتو قهرم

بیا رسوای شهرم

که آب از سر گذشته

نامهربونی

نمیخواهی بدونی

گذشته برنگشته

امشب دل من

ازغم گرفته

لبریز درد دل

ماتم گرفته

عشق منو رد میکنی

با من چرا لج میکنی

من باتو قهرم

برو رسوای شهرم

که آب از سر گذشته

نامهربونی

نمیخواهی بدونی

گذشته برنگشته

عشقم نمیمیره

سامون نمیگیره

آی من باتو قهرم

بیا رسوای شهرم

که آب از سر گذشته

بیا من باتو قهرم

که آب از سر گذشته

جمعه 9/9/1386 - 15:7
محبت و عاطفه
 

هميشه من يادت بودم

تو اما منو نخواستي

ديگه از كويت ميرم

اينو يادت باشه

اين خوبيه كه تو دنيا مي مونه

مواظب اون دلت باشي

كسي جرات شكستن نكنه

هنوزم عشق تو مونده در فضاي دل من

اي خدا كاري بكن دل اون بشه خونه من

هنوزم عاشقته اين دل ويرونه من

با تو بودن و بي تو بودن قسمت نكنه با كسي اين دل من

اگه خورشيد نتونه برگردونه گرميه عشق به من

اي خدا كاري بكن ديگه عمري نمونه واسه من

اگه هنوز فراموشم نكردي

اگه هنوز عشق منو از دلت رها نكردي

اگه بشه پيشم دوباره برگردي

مي شود زنده به يك باره اين دل من

بي تو ويرانه شود اين خانه من

بي تو شايد زنده ام

در دل اما مرده ام

درياب مرا آن عاشق ديوانه منم

ره عشق پيموده و مستانه عشقت

عاشقان نقطه پرگار وجودند ولي       عشق داند كه در اين دايره سرگردانند
جمعه 2/9/1386 - 9:20
محبت و عاطفه
 

در یک روز بهاری در کنار آبشاری زیبا معشوق از او می پرسه
که چی شد که به سوی من آمدی و عاشقم شدی و چنین من رو شیفته   ودلبسته ی خودت کردی .......... ؟؟؟
 
حال به حرف دل این عاشق گوش می دهیم که به عشقش
چنین جواب داد .....
 
واژه ها برای بیان احساس
همانند مترسکهایی هستند در مزارع برای ترسانیدن پرندگان
وقتی نگاه خود گویای همه چیز است کلام چه معنایی می تواند داشته باشد؟
در تئاتر زندگانی با تو آشنا شدم بدون آنکه بدانم بازیگر چه نقشی هستم
با سناریویی که از خدای مهربون تنظیم شده بازی میکردم
و تو هنرپیشه مهمان قلبم شدی
تو را گرامی داشتم با آنچه که بودی و دوستت داشتم با آنچه که بودی
تو شدی خدای کوچک قلب من و من شدم بازیگر نقش مجنون...
ولی اینبار لیلی و شیرینی نبودند، چون تو خدا بودی و نه لیلی و نه شیرین.
در ابتدا فقط بازی میکردم بازیی با فکر و با احساس
زیرا از اول به من یاد داده شده بود
که فقط در صحنه زندگی باید برای عشق زندگی کرد
لحظه ایی به خود آمدم و دیدم
این نقش در خون من حل شده و با زندگیم عجین گشته
و حال جدا نمودن این دو از هم یعنی مرگ
زندگی من برهوت بود برهوتی خشک و بی پایان
و جای خالی تو که همیشه در انتظارت بودم
تا اینکه تو آمدی برق آمدن تو محوطه ی دنیای من را روشن کرد
هرچند از درخشندگی این نور تا مدتها گیج و منگ بودم
و قادر به تشخیص هیچ چیز دیگری نبودم
تو خود مولد آن نور بودی و منِ عاشق ، دنبال مولّد آن می گشتم
تو دنیا ی من بودی و من بدنبال دنیا می گشتم
چون کبوتری سرگشته و بی آشیان
هر آشیانی را مأمن خود تصور می کردم
و تو چه صبورانه نظاره گر این سرگشتگی ها بودی
من دریاچه ایی از محبت را در کنار داشتم
و خود تشنه، تشنهء جرعه ای از آن
تو آهسته و آرام فقط نور را به من شناساندی
و من را از دریاچه محبتت لبریز نمودی
حال من عابد درگاه نورم نوری که روشن کننده زندگی من است
و لحظه لحظه تشنه ، تشنه محبت تو، ای معبودم
چون شدی افسونگر شبهای من
 
چه زیبا این عاشق راز عشقش را با معشوقش در میان گذاشت
می خوام بگم یکی از راز های موفقت در عشق همین صداقت
هستش که آرزو می کنم همه عاشقان این سرزمین تنهایی ها
این نعمت را در وجودشون داشته باشن0
و در آخر می خوام بگم ما همه بازیگران نقش اول این روزگار
هستیم و نویسنده ی آن خدای مهربون و پیوند دهنده ی قلبهاست
بنابراین ما هیچ وقت در راه زندگی و عشق ، در روزهای شاد و یا
در روز های ناراحتی نباید او را فراموش کنیم و هیچ وقت نباید
نا شکری کنیم ؛ چون اون بزرگ مهربون خوبی و سعادت همه ی
ما انسان ها و بازیگرانش را می خواهد0

پنج شنبه 1/9/1386 - 14:33
محبت و عاطفه
 

از همه دوستاني که واسم نظر ميزارن تشکر ميکنم و ميگم که من واقعاً شرمندة اونا هستم که نميتونم به مطالبشون نظر بدم.شرمنده من سربازمو وقت آزاد خيلي کمي دارم اين مطلب ها رو هم فقط به عشق شما دوستاي خوب ثبت ميکنم.

ممنونم از همه شما ها عزيزان-داداش کوچيکتون مرتضي ابطحي-

عاشقان نقطه پرگار وجودند ولي       عشق داند كه در اين دايره سرگردانند
دوشنبه 28/8/1386 - 20:9
محبت و عاطفه
 

با قايق غمهايم

براي تو از پنجره کوچک تنهاييم حرف میزنم

از پشت ي زنم ديوارهاي سنگي

در رودخانه اشکهايم

براي يافتن تو تا انتهاي ظلمت پارو ميزنم

چشمان مهربان تو از لابلاي شهر ستاره ها

باز هم قصه اميد را مي گويند

اما قلب کوچک من سالهاست

که حرفهاي شاد را در کوير خود نديده است

از خود خانه و سرپناهي ندارم

و در جستجوي آن نيز نيستم

اما در بطن جان آرزوي من اينست

که خانه اي در دل آسمان داشته باشم

اگر چه به مساحت يک قلب

عاشقان نقطه پرگار وجودند ولي       عشق داند كه در اين دايره سرگردانند
يکشنبه 27/8/1386 - 20:23
محبت و عاطفه
 

دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است

  شيشه  بشكسته را پيوند كردن مشكل است

کوه ناهموار را هموار کردن سخت نيست

حرف نا هموار را هموار کردن مشکل است

بار حمالان  به دوش خود  كشيدن  ننگ نيست

زير  بار  منت  نامرد  رفتن   مشكل  است

دوشنبه 21/8/1386 - 20:1
محبت و عاطفه

  عشق يعني
شادي براي ديگري
هنگامي كه او شاد است
غمخواري ديگري
هنگامي كه او غمگين است
با هم بودن در خوشي ها
با هم بودن در نا خوشي ها
عشق سرمنشا قدرت است

عشق يعني
همواره با خود صادق بودن
همواره با ديگري صادق بودن
گفتن . شنيدن وگرامي داشتن حقيقت
وهرگز تظاهر نكردن
عشق سر منشا واقعيت است

عشق يعني
تفاهمي چنان كامل كه
همچون جزيي از وجود ديگري شدن
و آن ديگري را همان طور كه هست پذيرفتن
و سعي در تغيير يكديگر نداشتن
عشق سر منشا يكي شدن است

عشق يعني
آزادي براي دنبال كردن خواسته ها
و سهيم شدن تجارب با ديگري
رشد يكي در كنار وهمراه
رشد ديگري
عشق سر منشا كاميابي است
عشق يعني
هيجان برنامه ريزي در كنار يكديگر
هيجان اجرا در كنار يكديگر
عشق سر منشا آينده است

 

عشق يعني
شادي براي ديگري
هنگامي كه او شاد است
غمخواري ديگري
هنگامي كه او غمگين است
با هم بودن در خوشي ها
با هم بودن در نا خوشي ها
عشق سرمنشا قدرت است

عشق يعني
همواره با خود صادق بودن
همواره با ديگري صادق بودن
گفتن . شنيدن وگرامي داشتن حقيقت
وهرگز تظاهر نكردن
عشق سر منشا واقعيت است

عشق يعني
تفاهمي چنان كامل كه
همچون جزيي از وجود ديگري شدن
و آن ديگري را همان طور كه هست پذيرفتن
و سعي در تغيير يكديگر نداشتن
عشق سر منشا يكي شدن است

عشق يعني
آزادي براي دنبال كردن خواسته ها
و سهيم شدن تجارب با ديگري
رشد يكي در كنار وهمراه
رشد ديگري
عشق سر منشا كاميابي است
عشق يعني
هيجان برنامه ريزي در كنار يكديگر
هيجان اجرا در كنار يكديگر
عشق سر منشا آينده است

دوشنبه 21/8/1386 - 19:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته