• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 201
تعداد نظرات : 716
زمان آخرین مطلب : 4982روز قبل
محبت و عاطفه

چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی

گلایه ها غزل بشن نه حق حق دلواپسی

نذار که از سکوت تو پر پر بشن ترانه ها

دوباره من بمونم و خاکستر پروانه ها

چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره

کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره

چیزی بگو اما نگو قصه ی ما به سر رسید

نگو که خورشیدک من چادر شب به سر کشید

دقیقه ها غزل میگن وقتی سکوت رو میشکنی

قناری ها عاشق میشن وقتی تو حرف میزنی

دلبرکم چیزی بگو به من که از گریه پُرم

به من که بی صدای تو از شب شکست میخورم

جمعه 21/4/1387 - 14:24
محبت و عاطفه

چه باشد چاره ی عاشق بجز دیوانگی کردن

چه باشد ناز معشوقان بجز بیگانگی کردن

ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن

ز پروانه بیاموزید چنین دیوانگی کردن

ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی

چه کنم که نیست جز این ، ره خیر آشانایی

همه شب نهاده ام سر چو گدا بر آستانت

که رقیب ز در نیاید به بهانه ی گدایی

به کدام مذهب هستی؟ ز کدام ملت هستی؟

که کشند عاشقی را ، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم ، به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی؟؟ که درون خانه آیی؟؟

پنج شنبه 20/4/1387 - 21:56
محبت و عاطفه

باورم کن باورم کن باورم کن آنچه هستم

بس که نا باوری دیدم تو خودم هر بار شکستم

باورم کن خیلی خستم از غم نا باوری ها

تو کمک کن تا نباشم آیه ی دربه‌دری ها

رگبار تلخ دو رنگی دشنه زد به تار و پودم

از غم نا مردمی ها مرده ذرات وجودم

دیگه باورم نمیشه ، که هنوزم زنده هستم

گرچه میدونم ، که پاکی شده باعث شکستم

باورم کن که تو سینه ، غم دارم به حجم فریاد

آخه این غمه کمی نیست ، که صداقت رفته بر باد

باورم کن باورم کن باورم کن آنچه هستم

بس که نا باوری دیدم تو خودم هر بار شکستم

چهارشنبه 19/4/1387 - 23:35
محبت و عاطفه

از روزگار دلم گرفته

از این تکرار دلم گرفته

دلم میخواد گریه کنم

بارون ببار دلم گرفته

برای گم کردن خویش

رها شدن از کم و بیش

برای در خود گم شدن

جدا از این مردم شدن

بهانه ی گریه میخوام

بهانه ی فریاد زدن

بیا تو باش ای مهربان

بهانه ی گریه ی من

بخون برام از پشت شیشه

درد سکوت درمون نمیشه

از روزگار دلم گرفته

از این تکرار دلم گرفته

چهارشنبه 19/4/1387 - 16:22
محبت و عاطفه

خانه سرخ و کوچه سرخ است و خیابان سرخ است

آری از خون ، پهنه ی برزن و میدان سرخ است

ده به ده پرچم خشم است که بر می خیزد

مزرعه زرد و چپر سبز و بیابان سرخ است

تا گل خونی فریاد در این باغستان است

ساقه از ضربه شلاغ زمستان سرخ است

وحشتی نیست از انبوه مسلسل داران

تا در این دشت ، غرور کینه داران سرخ است

رو سیاه است اگر این شب مردم کش بد

تا دم صبح وطن سینه یاران سرخ است

با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است

ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است

خانه سرخ و کوچه سرخ است و خیابان سرخ است

آری از خون ، پهنه ی برزن و میدان سرخ است

سه شنبه 18/4/1387 - 16:26
خاطرات و روز نوشت

سلام دوستای خوبم

توی نظراتتون نهایت لطف خودتون رو بهم نشون دادین

ممنونم

خیلی از شما از من این سؤال رو می پرسید که با اینکه سربازم چطور مطلب می نویسم

من سرباز لشکر 14 امام حسین (ع) در شهر اصفهان هستم و 18/06/1387 هم خدمتم تموم میشه 

صبح تا بعد از ظهر پادگانم و بعد از ظهر به بعد میام خونه

پس نه نیازی به لب تاپ دارم و نه...

هرچند توی پادگان کامپیوتر هست و من هم اپراتور کامپیوترم ولی:

به دلیل امنیت حفاظت اطلاعات و اسناد کامپیوتر ها به اینترنت دسترسی نداره

همچنین ورود و خروج کلیه وسایل کامپیوتری از جمله لب تاپ-فلش مموری-سی دی - فلاپی و ... به محیط های نظامی ( ممنوع است!)

قابل توجه کسانی که سربازی نرفتن

به هر حال:

عاشقان نقطه پرگار وجودند ولی...

عشق داند که در این دایره سرگردانند

دوشنبه 17/4/1387 - 15:45
محبت و عاطفه

بالم شكسته چاره ندارم دعا كنید/
پژمرده شاخه های قرارم دعا كنید/
احساس آشنایی من مانده در قفس/
وا مانده ای به پشت حصارم دعا كنید/
از من گرفته اند حسودان مسیر عشق/
دیگر كجا قدم بگذارم دعا كنید/
من خسته ام و از سفری دور می رسم/
تا بشكفد دوباره قرارم دعا كنید/
یاران صفا و تازگی باغتان كجاست/
پژمرده شاخه های بهارم دعا كنید/

يکشنبه 16/4/1387 - 16:25
محبت و عاطفه

ظلمت

چه گریزیست ز من ؟
چه شتابیست به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی این همه تاریک پناه ؟

مرمرین پله آن غرفه عاج
ای دریغا که زما بس دور است

لحظه ها را دریاب

چشم فردا کور است

نه چراغیست در آن پایان

هر چه از دور نمایانست

شاید آن نقطه نورانی

چشم گرگان بیابانست

می فرومانده به جام

سر به سجاده نهادن تا کی ؟

او در اینجاست نهان
می درخشد در می

گر بهم آویزیم
ما دو سرگشته تنها چون موج
به پناهی که تو می جویی خواهیم رسید

اندر آن لحظه جادویی اوج !

شنبه 15/4/1387 - 16:7
محبت و عاطفه

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...

و این منم 
تنها

در آستانه ی فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی

زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

چهار بار نواخت

امروز روز اول دیماه است

من راز فصل ها را میدانم

و حرف لحظه ها را میفهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک ‚ خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می اید

در کوچه باد می اید

و من به جفت گیری گلها می اندیشم

به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون

و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس میگذرد

مردی که رشته های آبی رگهایش

مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش

بالا خزیده اند

و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را

تکرار می کنند

ــ سلام

ــ سلام
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
در آستانه ی فصلی سرد

در محفل عزای اینه ها

و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه میشود به آن کسی که میرود این سان

صبور

سنگین

سرگردان

فرمان ایست داد ...

شنبه 15/4/1387 - 15:52
محبت و عاطفه

تو ای تنهایی چه درد آور سفر کردی

چنان در خود فرو مردی که من دیدم خوده دردی

در آن سوی پل پیوند تویی با خنجری در مشت

در این سو مانده پا در گل من اما خنجری در پشت

تو ای با دشمن من دوست صداقت را سپر کردی

چه آسان گم شدی در خود چه درد آور سفر کردی

خدایی را تو گم کردی که از شیطان تهی تر بود

تو را خواند و تو هم رفتی که حرفش حرف آخر بود

خدای تو به سحر خواب به تو بیگانگی آموخت

غم دور از تو پوسیدن مرا در خویشتن می سوخت

تو ساده دل ندانستی خدای تو دروغین بود

تنی خاکی و درمانده ، خدای تو فقط این بود!

چنین زخمی که من خوردم نه از بیگانه ، از خویش است

هراسم نیست از مردن ، ولی مرگ تو در پیش است

شب رفتن تو را دیدم ، ولی انگار در کابوس

فقط تصویری از تو بود،تو را نشناختم افسوس

کسی هرگز به فکر ما نبود و نیست ای هم درد

برای مرگ این قصه کسی گریه نخواهد کرد

جمعه 14/4/1387 - 14:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته