• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 146
تعداد نظرات : 136
زمان آخرین مطلب : 5358روز قبل
خانواده

 

سلام بر رشادت دستان حیدری ات!

سلام بر توفندگی شمشیر ذوالفقارت!

سلام بر جانبازی و عشق و برادری ات!

سلام بر تو ای زیباترین واژه قاموس فروتنی!

سلام بر تو و بر دستان آب آورت!

سلام بر لبان خشکیده ات که سرچشمه آب بقاست و آب را در حسرت جرعه ای از خنکای خود وانهاده است!

سه شنبه 17/10/1387 - 13:42
شعر و قطعات ادبی

شاعری‌، مرام نامه‌ و اساس‌ زندگی‌ انسان‌ را در چند بیت‌ شعر تبیین‌ کرده‌ و خواسته‌های‌ امام‌ حسین‌(ع) را و این‌ که‌ در منطق‌ آن‌ حضرت‌ زندگی‌ انسانی‌ چیست‌ را روشن‌ می‌نماید: 

اندر آن‌جا که‌ باطل‌ امیر است

‌اندر آن‌جا که‌ حق‌ سر به‌ زیر است‌ 

اندر آن‌جا که‌ دین‌ و مروّت‌ 
پایمال‌ و زبون‌ و اسیر است‌ 

راستی‌ زندگی‌ ناگوار است 
‌مرگ‌ بالاترین‌ افتخار است‌
 

اندر آن‌ جا که‌ از دست‌ بیداد 
می‌کشد قلب‌ مظلوم‌ فریاد 

اندر آن‌ جا که‌ ظالم‌ بمستی‌ 
بر سر خلق‌ می‌تازد آزاد
 

مُهر بر لب‌ نهادن‌ گناه‌ است 
‌خامشی‌ بدترین‌ اشتباه‌ است‌ 

این‌ اساس‌ مرام‌ حسین‌ است‌ 
روح‌ رمز قیام‌ حسین‌ است
‌ 

یا که‌ آزادگی‌ یا شهادت‌ 
حاصلی‌ از کلام‌ حسین‌ است‌ 

شیعه‌ او همین‌ سان‌ غیور است‌ 
تا ابد از زبونی‌ بدور است‌
 

شیعه‌ و تن‌ به‌ بیداد دادن‌ 
شیعه‌ و مُهر بر لب‌ نهادن‌ 

شیعه‌ و چون‌ زنان‌ آرمیدن‌ 
شیعه‌ و در مذلّت‌ فتادن‌
 

شیوه‌ شیعه‌ هرگز نه‌ این‌ است 
‌شیعه‌ نبود هر آن‌ کس‌ چنین‌ است‌ 

چون‌ یزید از هوس‌ کامور شد 
دولت‌ غاصبش‌ مستقر شد 

کار اسلام‌ از او شد پریشان‌ 
آدمیّت‌ دچار خطر شد 

سیل‌ طغیان‌ او دین‌ ز جا برد 
تا لب‌ پرتگاه‌ فنا برد 

دید فرزند زهرا که‌ این ‌جا 
نیست‌ جای‌ سکوت‌ و تماشا 

نهضتی‌ کرد خونین‌ و پر شور 
آتشین‌ محشری‌ کرد برپا 

کربلا را ز نهضت‌ تکان‌ داد 
باز از نو به‌ اسلام‌ جان‌ داد 

گرچه‌ دشمن‌ تنش‌ غرق‌ خون‌ کرد 
ظلم‌ها بر وی‌ از حد برون‌ کرد
 

لیک‌ خونش‌ بجوشد و زو 
موج‌ کاخ‌ بیداد را سرنگون‌ کرد 

تا ابد نیز آن‌ خون‌ بجوشد 
بر زوال‌ ستم‌ها بکوشد 

زان‌ شهید سر از تن‌ فتاده‌ 
زان‌ فداکار در خون‌ فتاده‌ 

جاودان‌ آید این‌ بانگ‌ پرشور 
"لا اری‌ الموت‌ الا سعادة"
 

آری‌ آزاد مردان‌ بکوشند 
بر ستمگر چو طوفان‌ بجوشند

دوشنبه 16/10/1387 - 19:10
خانواده

آیا زندگی چنین تلخ است...... کودکی که دیروز در آغوش گرم مادر به خواب می رفت امروز باید در آغوش خاک سرد آرام بگیرد و به خواب ابدی فرو رود .
کودکی که هنوز سرد و گرم زندگی را نچشیده ، هنوز زیبایی زندگی را ندیده .... چنین تلخ ، بار سفر از این دنیا ببندد !!
چه بلند قامت اند مادران و پدران فلسطینی که غم و اندوه مرگ فرزند آنها را خم نمی کند ....
گویی غیرت تمام سران تن پرور عرب را باید به تنهایی به دوش بکشند.

 

به راستی به کدامین گناه چنین مظلومانه و ناجوانمردانه کشته می شوند!!!
آیا کسانی که چنین راحت دستان خود را به خون این کودکان بی گناه آغشته می کنند ... خود طفلی در خانه ندارند؟!


بار خدایا به حرمت این روز های بزرگ همه این کودکان را که چنین مظلومانه به شهادت می رسند با شهدای خردسال کربلا محشور بگردان....
الهی آمین... 




يکشنبه 15/10/1387 - 0:31
ادبی هنری

مردی پسر کوچکی داشت، روزی به او گفت: پسرم امروز بیا تا با هم به باغی برویم و مقداری میوه بچینیم. پسر خردسال همراه پدرش حرکت کرد و به باغی رفتند. وقتی وارد باغ شده و به زیر درختی رسیدند، پدر به فرزندش گفت: همین جا بمان و مواظب باش کسی ما را نبیند تا من بالای درخت بروم و میوه بچینم. پدر این را گفت و ترسان و با شتاب به بالای درخت رفت. پسر کوچک که تازه متوجه شده بود پدرش بدون اجازه وارد باغ دیگران شده و میوه می‌دزدد، از آن جا که فطرت پاکی داشت و قلبش متوجه خدا بود، چند دقیقه بیشتر تحمل نکرده و ناگهان فریاد زد پدر جان! پدر جان! یک نفر دارد ما را می‌بیند! سریع بیا پایین!
پدر که شدیداً ترسیده بود، با عجله از درخت پایین پرید و در حالی که این طرف و آن طرف را نگاه می‌کرد، از پسرش پرسید: کو؟ کیه؟ من که کسی را نمی‌بینم!


پسر خردسال گفت: پدرجان، او خداست که همه ما را می‌بیند و بر همه‌چیز آگاه است! پدر که از این سخن حکیمانه فرزندش شرمگین شده بود، لحظاتی سکوت کرده و به فکر فرو رفت و از عمل زشت خود دست برداشت.


آیه ۷۷ سوره بقره:
اولا یعلمون ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون 
آیا نمی‌دانند که خدا بر آنچه پنهان داشته و یا آشکار کنند، آگاه است؟

برگرفته از کتاب اندرزها و حکایات

 

وبلاگ اقیانوس

http://www.tebyan.net/Weblog/tondar59/index.aspx

 

پنج شنبه 12/10/1387 - 13:42
خانواده

سال جدید میلادی بر مسیحیان مبارک
دیشب آسمان غرق نور بود کودکان با خوشحالی از خانه هایشان بیرون آمدن و محو تماشای زیبایی رقص آتش و نور در آسمان شدند


آری سال جدید میلادی !!!!


ولی کمی آنسوتر کودکان از آتش و نور در آسمان گریزان بودند ، با تنی لرزان و با ترس ، شب را به صبح رساندن 
به این امید که شاید امروز روزی فراتر از روزهای قبل باشد شاید کسانی که خود را به خواب زدند این بار بیدار شوند .
شاید!!!!!!!!!!  

پنج شنبه 12/10/1387 - 11:15
خانواده

جالبه مگه نه!!!!

درست زمانی که برای عزاداری امام حسین (ع) آماده می شویم

آماده می شویم تا مثل هر سال مظلومیت شهدای کربلا و سنگدلی و قساوت قلب شمر و یزید 1400 سال پیش را دوباره بازگو کنیم 

صدایی از این نزدیکی ها به گوش می رسد که شمر ویزید و یزیدیان هنوز زنده اند ، زنده اند و به جنایات خود ادامه می دهند

به قول استاد مطهری شمر 1400 سال پیش مرد ، شمر زمان خودت را بشناس!!!!! 

شمر

دوشنبه 9/10/1387 - 18:13
دعا و زیارت
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
که روانت سر تسلیم نیاورد فرود
زان فداکاری مردانه و جانبازی پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود

این روزها بار دیگر با فرا رسیدن محرم، عطر و بوی شهادت و ایثار در کوچه های شهرمان پیچیده است. بیرق های عزا یکی پس از دیگری برافراشته می شوند و فضای ایران اسلامی پر از حزن و غم و اندوه می شود.
مادران لباس های سیاه فرزندانشان را بیرون آورده و آن ها را برای پوشیدن فرزندان دلبندشان مهیا می کنند تا از کودکی با عشق به مولایشان امام حسی
ن (ع) نشو و نما کنند.
دسته های عزاداری کم کم برای حضور در خیابان های شهر آماده می شوند و جوانان و نوجوانانی که هر سال در هیئت های عزاداری حضور می یابند، زنجیرهایشان را برای حضوری عاشقانه مهیا می کنند.
مجالس عزاداری سرور و سالار شهیدان ابا عبد ا... الحسین (ع) در مساجد، حسینیه ها و منازل برپا و عزاداران در عزای آن حضرت اشک ماتم از دیدگان خود می ریزند و نوحه خوانان نیز در این ایام با خواندن نوحه هایی جان سوز بر آنند تا به وظیفه خود در این زمینه به خوبی عمل کنند.

يکشنبه 8/10/1387 - 17:22
دانستنی های علمی

دعای مادر

«بایزید بسطامی» را پرسیدند که این بزرگی میان خلق و این معروفی را به چه یافتی؟ گفت: به دعای مادر. شبی مادرم از من آب خواست. در خانه آب نبود. کوزه برداشتم و از جوی آب آوردم. چون بر سر مادرم آمدم خوابش برده بود، گفتم اگر بیدارش کنم، بزه کرده ام. پس ایستادم تا بیدار شود. بامداد از خواب بیدار شد. گفت که چرا اینجا ایستاده ای؟ ماجرا را برایش بگفتم. برخاست، نماز خواند و پس از نماز دعا کرد: «الهی چنانکه این پسر مرا بزرگ و عزیز داشت، او را در میان خلق بزرگ و عزیزدار.» 

 

وبلاگ اقیانوس

http://www.tebyan.net/Weblog/tondar59/index.aspx

 

يکشنبه 8/10/1387 - 16:20
دانستنی های علمی

قفلسازی که دانشمند شد :

در زمان های قدیم، مردی بود که قفلسازی می کرد. او اگر چه در کار خود بسیار استاد بود. اما سواد نداشت. روزی صندوقچه ای از فولاد و آهن ساخت، قفلی برای آن درست کرد و آن قفل را در قفل دیگری جا سازی کرد. وزن آن صندوقچه با تمام قفل هایش صد گرم هم نمی شد. مرد قفلساز، صندوقچه را برای پادشاه برد تا به او هدیه کند. وقتی که پیش پادشاه رسید، دانشمندی نیز وارد قصر شد. پادشاه از جای خود برخاست و به آن مرد دانشمند تعظیم کرد و او را در جای خود بر روی تخت پادشاهی نشاند. بعد هم با احترام رو بروی او بر روی زمین نشست. مرد قفل ساز به این حرکات نگاه می کرد؛ با خود گفت: « بزرگی این مرد به علم و دانش اوست. اما من نصف عمر خودم را به آموختن قفلسازی گذرانده ام و نصف دیگر را قفل می سازم که زندگی‌ام بگذرد. اینکه نشد زندگی. بهتر است تا دیر نشده بقیه عمرم را به یاد گرفتن سواد و علم و دانش بگذرانم. » مرد قفل ساز وقتی از پیش پادشاه برگشت. به مکتب استادی بزرگ رفت، آن زمان سی ساله بود. مرد قفل ساز به استاد گفت: « می خواهم سواد یاد بگیرم. » استاد تعجب کرد و گفت: « اما ای مرد، سنی از تو گذشته، ذهن تو آمادگی لازم را ندارد. چطور می خواهی درس بخوانی و چیزی یاد بگیری؟ گمان نمی کنم بتوانی حتی یک جمله را از بر کنی. با این حال عیبی ندارد، من جمله ای می گویم و تو آن را از بر کن تا ببینم می توانی یا نه؟ بگو شیخ می گوید پوست سگ پاک نمی شود، مگر به وسیله دباغی کردن.
البته اول خوب تمرین کن و بعد پیش من بیا و همین جمله را بگو. » مرد قفل ساز به خانه رفت و هزار بار آن جمله را پیش خود تمرین کرد. روز بعد آمد و گفت: « ای استاد، یاد گرفتم. » گفت:« بگو .» گفت: « سگ می گوید پوست شیخ پاک نمی شود مگر به وسیله دباغی. » شاگردانی که در حضور استاد نشسته بودند، شروع کردند به خندیدن. استاد ناراحت شد و گفت: « هیچ کس حق ندارد به این مرد بخندد. » آن وقت جمله ای دیگر به مرد قفل ساز گفت تا برود و آن را یاد بگیرد. مرد قفل ساز دو سال زحمت کشید، اما چیزی از آن کلمه ها سر در نیاورد. سرانجام با نا امیدی از درس خواندن پشیمان شد و خواست که دوباره به شغل قفلسازی مشغول شود.
این بود که از خانه بیرون آمد و به طرف کوهی رفت. هوا گرم بود. به دامنه کوه که رسید، چشمه ای دید زلال. چشمه از بالا کوه را شکافته بود و قطره قطره بر روی سنگی می چکید. روی سنگ در جایی که قطره ها می چکیدند کمی گود شده بود. مرد قفل ساز با خود گفت: « می دانم که علم و سواد از این آب نرم تر نیست. دل من هم ازاین سنگ سخت تر نیست. این قطره های آب با تکرار و پشتکار، بر دل سنگ اثر گذاشته و آن را سوراخ کرده اند. پس علم و دانش هم باید در من اثر کند و چیزی یاد بگیرم. » با این فکر، دوباره به خانه برگشت و با پشتکار بیشتری شروع کرد به یادگرفتن کلمه ها. او بعد ازسی سال که درس خواند، به مقام استادی رسید و توانست به دیگران هم علم و دانش بیاموزد. مرد قفل ساز، به خاطر پشتکاری که داشت، سرانجام به آرزوی خود رسید و موفق شد.

جوامع الحکایات
 

 وبلاگ اقیانوس 

http://www.tebyan.net/Weblog/tondar59/index.aspx



 

يکشنبه 8/10/1387 - 16:11
دانستنی های علمی

تنها یک دلیل برای شکست انسان وجود دارد و آن کمبود ایمان فرد به خودِ واقعی‌اش است. ویلیام جیمز

 

وبلاگ اقیانوس

http://www.tebyan.net/Weblog/tondar59/index.aspx
 

يکشنبه 8/10/1387 - 16:1
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته