• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 50
زمان آخرین مطلب : 5424روز قبل
سياست

تخریب جمهوری اسلامی

حماقت  یک تحصیل کرده

  با صورت تراشده وبا داشتن مقداری ریش دم بزی که همانند دم بز گله کمی هم تاب خورده  بود وهمچنین موهای سرش که نمی دانم بشکل چه بود شاید همانند بچه بز که تازه بدنیا می آید وبزک مادر در حال لیس زدن موهایش می باشد قیافه خیلی زشت وشلوار کوتاه او که مقداری از پایش هم  مشاهده می شد زیر ابروها را هم برداشته بود  بوی سفید کن ب بک هم با یک مقداری از سفید کن که هنوز بقول زنها جا نیفتاده بود ویا اینکه خوب به صورتش نمالیده بود با توقف پیکان سواری جلو او سوار شد بدون هیچ سلامی وادبی  بلافاصله بعد از سوار شدن به اتومبیل شروع به حرف زدن کرد وخودش را لیسانس سینما معرفی کرد که جهت استخدام به صدا وسیمای اراک رفته واورا نپذیرفته اند وبعد هم شروع کرد به اسلام وجمهوری اسلامی بدو بیراه گفتن واز استخدام وخوردن خانواده شهید تا رزمنده ودیگران واز انقلاب گرفت که آخوند انقلاب نکرده بود بلاکه منالفقین وغیره انقلاب کردند کنار او در صندلی عقب مردی با سن چهل ودوسه سال بچه کوچکی به بغل داشت با ریش های بلند که کنار او همسرش نشسته بود او با صبر یا بواسطه هر چه بود ساکت بود وجوابش را نمی داد شاید چون همسرش بود جوانک گستاخ با بی ادبی تمام حرف می زد علیه هرچیز وهر کسی می گفت تا اینکه از صندلی جلو که دو نفر نشته بودند شخصی با عذر خواهی از راننده سخنان جالبی گفت که قابل بررسی او جوابداد پسر جان من یک یهودی هستم کشور آرمانی من اسراییل است من لیسانس هستم ودر کشور مسافر کشی می کنم ایران وطن من است سالهاست در این کشورم حکومت شاه را دیده ام خارج از ایران لیسانس گرفته ام آنموقع که تو در دل مادرت بودی اما ناراحت استخدام شدن نیستم مخالف جمهوری اسلامی نیستم چون می دانم که هیچ حکومتی در جهان بخوبی همین حکومتی توعلیه آن سخن می گویی نیست نصف همین مقدار را اگر در کشوری مثل کشورهای کناره ایران بزنی تکه بزرگ توگوشت خواهد بود تو قدر افتخارات شهیدان را نمی دانی تو فهم این را نداری که اگر همین رزمنده ها که علیه آنها می گویی اگر نبودند کشور تو قدرتمند تر از عراق وافغانستان وپاکستان نبود وتو امروز سرنوشتی همانند آنها داشتی یا کشوری مسعمره می شدی همانطور که در حکومت شاه بود  پسر جان اگر قدرت بازدارنگی اسلام واسلامی نبود من نمی گذاشتم ترا از همین ماشین خارج شوی وبا تو همانند ... برخورد می کردم  مردم شما مسلمان هستند وبرای اسلام فداکاری می کنند  تو نمی فهمی که اینگونه می گویی اگر یهودی ها همین مقدار انسجام در جهان داشتند امروز تو یا باید می مردی یا یهودی اسراییلی می شد  آیا تو می دانی امروز چقدر مگر فرزند شهید هست کدام اداره هست که تمامش فرزند شهید استخدام شده باشد  تو نمی فهمی که در کجا زندگی می کنی تو هنوز آداب سخن گفتن نمی دانی تو هنوز نمی فهمی چگونه حرف بزنی تو هنوز ادب وشعور اجتماعی را یاد نگرفته ای تو هنوز فهم فرهنگ وسینما را نفهمیده ای با این قیافه  اگر در فلان کشور باشی بتو نگاه دیگری دارند وکارت بهداشت برای ...ی بودن برایت صادر می کنند تو به فرهنگی که خودت داری حتی بخودت هم اهانت می کنی آنگاه انتظار داری در مکانی که با فرهنگ مردم با اعتقادات مردم سروکار دارد ترا بکار بگیرند پسر جان من نه انقلابی هستم ونه هم کیش تو اما به آرامشی که در این سرزمین هست افتخار دارم  توبیمار روحی روانی هستی ونیاز به این داری که خودت را درمان کنی والا یک فرد تحصیل کرده ولیسانس اینگونه بیانی ندارد ویا اینکه معتاد هستی وقرص روان پریشانی مصرف می کنی چون اگر می دانستی که در جهان چه می گذرد اینگونه بی ادب نبودی کشورهایی که اعتقاد به هیچ دینی ندارند وسمبل ها ونشانه های از افتخارات وجنگاوران خودرا بصورت سرباز گمنام مقبره ومجسمه می پرستند وبه آن افتخار می کنند  تو هر گز یک فرد شمیایی مجروح ویا جانباز را حمل ونقل نکرده ای که بدانی چه می کشند من مسافر کشی می کنم ومی بینم  تو برای خودت فکر می کنی تمام مملکت دست این افراد است اما اینطور نیست اینها شاید گرفتار تر از تو هستند تو هنوز بچه هستی ودنبال کار امروز نشد روز دیگر فرصت دیگر اما اینها با اوضاع بد زندگانی وبا جسم وروح بدتر از آن نه می توانند کاری کنند ونه به آنها کاری می دهند نه اعصابی دارند ونه یاوری تمام اینها را می شود از هشدار های مسئولین به توصیه هایی که در باره خدمت وبرادری می گویند فهمید  داشته باش که اگر در کشوری مثل اسراییل کوچکترین اهانتی به سربازان کنی جلو منزل پدرت ترا می کشند تا عبرت شوی تمام امکانات در خدمت نظامیان وخانواده آنهاست هر چه بیشتر مسلمان بکشی بیشتر امتیاز می گیری فرقی هم نمی کند شیعه یاسنی کوچک یا بزرگ  بقول خود شما کسی که از حکومت عدل فرار کند گرفتار ظلمی بزرگتر خواهد شد واین را بدان که نمی فهمی چه کشوری داری وچه حکومتی  قرار نیست بخاطر اینکه ترا یک جا نپذیرفته اینگونه گناهش را به گردن دیگران قرار دهی بطور حتم اگر کار بزرگتری بتو واگذار کنند خودت را در اختیار سرویس های اطلاعاتی کشورهای دیگر قرار می دهی چون تعادل روحی نداری وبرای خودت وعقاید خودت وعقاید دیگران احترام قائل نیستی  این مطالب را بایستی تو. تو . فرد مسلمان ایرانی بمن بگویی نه من با یک عقاید ومذهب دیگر . ریش دم بزی جوان با بسته وباز شدن دهانش می جنبید دهانش باز مانده بود وبخوبی فهمیده بود که خود فروخته وبی هویت است  چیزی برای گفتن نداشت عرق از سرو رویش می ریخت وکرم ها را با خود به پایین می ریخت دوباره به او نگاهی کردم سرمه چشمانش هم با عرق هماهنگ شده بود  چه روزگار عجیبی است یک زمان افرادی با سن وسال او جلو صدام می ایستادند وآنگاه که می خواستند اسلام وایران راتحقیر کنند اورا جلو دوربین های تلویزیونی قرار می دادند تا از آنها سوال شود چرا بااین سن کم جبهه آمده ای او هم لابد بچه است بگوید با زور از مدرسه آورده اند وجمهوری اسلامی را بخاطر نقض حقوق بشر در فشار قرار دهد اما وقتی خبر نگار زن می آید اواز مصاحبه امتناع می کند تا او حجاب بر سر کند وقتی حجاب بر سر می مصاحبه می کند  وبا آن سن وسال کم چه شعر قشنگ جاودانه ای می گوید چه شور وشعوری در جهان به پا می کند چه روحیه ای به رزمندگان می دهد قلب امام را شاد می کند توطئه آمریکا را برملا می کند ایرانی را سر افراز می کند وپیام می دهد  ای زن بتو از فاطمه (ع، اینگونه خطاب است ارزنده ترین ارزش زن حفظ حجاب است نویسنده :شریف
پنج شنبه 7/3/1388 - 16:37
انتخابات
احمدی نژاد درون کشتی نوح (ع)

برهنگی فرهنگی وفرهنگ برهنگی

حضرت نوح (ع) وقتی که از هدایت قوم خود مایوس شد وقرار بر این شد که کشتی خودرا بسازد آنهم در خشکی برای بسیاری از مردم سنگین آمد وشروع به تمسخر کردن او نمودند وبه همدیگر بیان می کردند که نوح دیوانه شده است در خشکی به فاصله خیلی زیاد از دریا کشتی می سازد ما چگونه نجات بخشی کسی را باور کنیم که این همه درخت را قطع کرده وچیز بیهوده ای می سازد آنها اعتقاد بر آزادی بیان داشتند آزادی اندیشه وآزادی انسان که ما نباید از کسی دستور بگیریم که می خواهد برای ما محدودیت بیاورد حالا که از دستوراتش سر پیچی می کنیم کشتی در خشکی می سازد پس او با آزادی ما مخالف است وما با دستورات او آنها در توحش وتوهم خود زندگی می کردند ونوح پیامبر در ماموریت خود آراو واستوار ادامه مسیر می داد پیامبر خدا می ساختند  وآن مردم میباختند  تا اینکه آن نبی خدا دستور یافت تا از حیوانات جفت جفت بیاورد وجداگانه در کشتی جای بدهد انسانها دمکراسی خواه نیامدند اما حیوانات وحشی تن به آن محدودیت دادند وتفاوت دمکراسی انسانهای آزادی خواه به روش خودرا با دمکراسی به روش پیامبر خدا را فهمیدند حیوان وحشی بی تمدن نجات یافت وانسان متمدن مغرو غرق شد .دکتر احمدی نژاد با گامهای استوار خود بار ها وبار ها در همه جا نژاد پرستی را محکوم کرده است شاید عده ای بیان می کردند که این یک مخالفت سیاسی است برای بقای جمهوری اسلامی اینها می خواهند مردم را تحریک کنند علیه یک دشمن فرضی خارجی که همواره مردم را تهدید می کنند وبه این واسطه حکومت خودرا تداوم می دهند اینها در مبارزه رویا رو با اسرائیل کوتاه می آیند  ویا عده ای که بیان می نمودند اسرائیل با ما کاری ندارد ما چرا برای خود درد سر درست کنیم ما آزادی می خواهیم به روش غرب دمکراسی غربی و یا عده ای که بیان کنند ما نباید کاری به اعراب داشته باشیم اعراب همانطور که اسب هایشان برای دوندگی مناسب است سرانشان بهتر دوندگی می کنند ما هم ایرانی هستیم اگر خواستیم ما هم گاهی سوارشان می شویم و....احمدی نژاد یک فرد نیست احمدی نژاد یک رییس جمهور نیست احمدی نژاد نماینده مردم ایران نیست احمدی نژاد به ایران تعلق ندارد  احمدی نژاد حزب الله نیست  اما همه اینها در وجود اندیشه احمدی نژاد است .احمدی نژاد نماینده انسانیت انسان است که دعوت به دعوت توهم وتوحش غرب پا در اند یشه آنها نهاد  او با اندیشه وفرهنگ آنها  حرف خود آنها را بیان کرد او چیزی جز بیان واندیشه دمکراسی غربی را بیان نکرد حتی مقداری از دمکراسی اسلامی را نگفت تنها شعار های آنها را دوباره تکرار کردحتی  آن قوم متوحش ننتوانستند تحمل افکار خودشان را داشته باشند  .ملتی که شعار دهد وشعور نداشته باشد ملتی که انسانیت را فدای دنیا پرستی کرده ملتی که معنویت را فدای شهوت کرده ملتی که در توهم به سر می برد هرگز تحمل شنیدن شعار های بی شعور خودرا ندارد وهمانند قوم نوح (ع) محکوم به شکست می باشد اما مردمی که نجات می خواهند وکرامت انسانی را در نظر دارند  حتی اگر در خشکی کشتی بسازند مردم رستگاری هستند .این عدم تحمل این انسان کشی ومحکوم کردن هویت انسانی توسط همان هایی که می خواهند با نژاد پرستی مبارزه کنند وخودشان در حقیت نژاد پرست هستند اخطار واضحی است به آنانی که هنوز فکر دمکراسی غربی را دارند ودل در گرو آن دمکراسی نهاده اند امروز احمدی نژاد نماینده ملت ایران است ملتی با سابقه  چند هزاران سال  حکومت حکومت های مقتدر ایرانی این هشداری است به سران سواری بده عرب که بدانند ایران قدرتمند اندیشه های برتر دارد اندیشه هایی که کرامت وعزت انسانها را به همراه می آورد وبرایش مهم نیست از چه نژاد وچه رنگی است این شعار امروز ایرا نیست این شعار جمهوری اسلامی نیست این شعور فرهنگ وسنت ایران است این مرام ومنش ایرانی است همچنانکه در سنگ نبشته های حکومت های قدیم ایران زمین آن موقع که عرب بادیه نشین دخترانش را زنده بگور می کرد واندیشه ای جز شترش نداشت  می بینید که آزادی بیان آزادی دین وآزادی اندیشه وخط وزبان را بر سنگ ها حجاری کرده اند .احمدی نژاد هنوز از منطق ایرانی اندیشه های انسانی ایرانی حرفی به میان نیاورده است احمدی نژاد هنوز کرامت معنوی اسلام را برای انسان بیان نکرده است او هنوز نگفته است انسان خلیفه وجانشین خداست هنوز نگفته است روح خدا در کالبد انسان به ودیعه گذارده شده است .احمدی نژاد بازبان فرهنگ ودمکراسی غربی حرف زد اما آنها حتی زبان خودشان را نفهمیدند فرهنگ خودشان را نفهمیدند شعور وشعار خودشان را نفهمیدند آیا این چنین مردم می توانند داعیه پرچمداری کرامت انسانی را داشته باشد آنها حتی به نژاد پرستی خودشان هم احترام نگذاشتند احمدی نژاد از همان حماقت خودشان بر علیه خودشان سخن راند اما آنقدر احمق بودند که حماقت خودشان را هم نفهمیدند . ای کاش زنده یاد جلال آل احمد نویسنده فرهنگ برهنگی زنده بود تقدیم به آنها که دنبال دمکراسی غرب هستند   .......... نویسنده : شریف

نظر دهید

پنج شنبه 7/3/1388 - 13:7
شعر و قطعات ادبی

اگر داری تو عقل و دانش و هوش

 بیا بشنو حدیث گربه و موش  

 اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش

بخوانم از برایت داستانی
که در معنای آن حیران بمانی

ای خردمند عاقل ودانا
قصه‌ی موش و گربه برخوانا

قصه‌ی موش و گربه‌ی مظلوم
گوش کن همچو در غلطانا

از قضای فلک یکی گربه
بود چون اژدها به کرمانا

شکمش طبل و سینه‌اش چو سپر
شیر دم و پلنگ چنگانا

از غریوش به وقت غریدن
شیر درنده شد هراسانا

سر هر سفره چون نهادی پای
شیر از وی شدی گریزانا

روزی اندر شرابخانه شدی
از برای شکار موشانا

در پس خم می ‌نمود کمین
همچو دزدی که در بیابانا

ناگهان موشکی ز دیواری
جست بر خم می خروشانا

سر به خم برنهاد و می نوشید
مست شد همچو شیر غرانا

گفت کو گربه تا سرش بکنم
پوستش پر کنم ز کاهانا

گربه در پیش من چو سگ باشد
که شود روبرو به میدانا

گربه این را شنید و دم نزدی
چنگ و دندان زدی به سوهانا

ناگهان جست و موش را بگرفت
چون پلنگی شکار کوهانا

موش گفتا که من غلام توام
عفو کن بر من این گناهانا

گربه گفتا دروغ کمتر گوی
نخورم من فریب و مکرانا

گربه آن موش را بکشت و بخورد
سوی مسجد شدی خرامانا

دست و رو را بشست و مسح کشید
ورد می خواند همچو ملانا

بار الها که توبه کردم من
ندرم موش را به دندانا

بهر این خون ناحق ای خلاق
من تصدق دهم دو من نانا

آنقدر لابه کرد و زاری کرد
تا بحدی که گشت گریانا

موشکی بود در پس منبر
زود برد این خبر به موشانا

مژدگانی که گربه تائب شد
زاهد و عابد و مسلمانا

بود در مسجد آن ستوده خصال
در نماز و نیاز و افغانا

این خبر چون رسید بر موشان
همه گشتند شاد و خندانا

هفت موش گزیده برجستند
هر یکی کدخدا و دهقانا

برگرفتند بهر گربه ز مهر
هر یکی تحفه‌های الوانا

آن یکی طشتکی پر از کشمش
و آن دگر یک طبق ز خرمانا

آن یکی ظرفی از پنیر به دست
و آن دگر ماست با کره نانا

آن یکی خوانچه پلو بر سر
افشره آب لیمو عمانا

نزد گربه شدند آن موشان
با سلام و درود و احسانا

عرض کردند با هزار ادب
کای فدای رهت همه جانا

لایق خدمت تو پیشکشی
کرده‌ایم ما قبول فرمانا

گربه چون موشکان بدید بخواند
رزقکم فی السماء حقانا

من گرسنه بسی به سر بردم
رزقم امروز شد فراوانا

روزه بودم به روزهای دگر
از برای رضای رحمانا

هرکه کار خدا کند به یقین
روزیش می شود فراوانا

بعد از آن گفت پیش فرمایید
قدمی چند ای رفیقانا

موشکان جمله پیش می رفتند
تنشان همچو بید لرزانا

ناگهان گربه جست بر موشان
چون مبارز به روز میدانا

پنج موش گزیده را بگرفت
هر یکی کدخدا و ایلخانا

دو بدین چنگ و دو بدان چنگال
یک به دندان چو شیر غرانا

آن دو موش دگر که جان بردند
زود بردند خبر به موشانا

که چه بنشسته‌اید ای موشان
خاکتان بر سر ای جوانانا

پنج موش رئیس را بدرید
گربه با چنگها و دندانا

موشکان را از این مصیبت و غم
شد لباس همه سیاهانا

خاک بر سر کنان همی گفتند
ای دریغا رئیس موشانا

بعد از آن متفق شدند که ما
می رویم پای تخت سلطانا

تا بشه عرض حال خویش کنیم
از ستم‌های خیل گربانا

شاه موشان نشسته بود به تخت
دید از دور خیل موشانا

همه یک باره کردنش تعظیم
کای تو شاهنشهی بدورانا

گربه کرده است ظلم بر ماها
ای شهنشه اولوم به قربانا

سالی یک دانه می گرفت از ما
حال حرصش شده فراوانا

این زمان پنج پنج می گیرد
چون شده تائب و مسلمانا

درد دل چون به شاه خود گفتند
شاه فرمود کای عزیزانا

من تلافی به گربه خواهم کرد
که شود داستان به دورانا

بعد یک هفته لشگری آراست
سیصد و سی هزار موشانا

همه با نیزه‌ها و تیر و کمان
همه با سیف‌های برانا

فوج‌های پیاده از یک سو
تیغ‌ها در میانه جولانا

چون که جمع آوری لشگر شد
از خراسان و رشت و گیلانا

یکه موشی وزیر لشگر بود
هوشمند و دلیر و فطانا

گفت باید یکی ز ما برود
نزد گربه به شهر کرمانا

یا بیا پای تخت در خدمت
یا که آماده باش جنگانا

موشکی بود ایلچی ز قدیم
شد روانه به شهر کرمانا

نرم نرمک به گربه حالی کرد
که منم ایلچی ز شاهانا

خبر آورده‌ام برای شما
عزم جنگ کرده شاه موشانا

یا برو پای تخت در خدمت
یا که آماده باش جنگانا

گربه گفتا که شاه گه خورده
من نیایم برون ز کرمانا

لیکن اندر خفا تدارک کرد
لشگر معظمی ز گربانا

گربه‌های براق شیر شکار
از صفاهان و یزد و کرمانا

لشگر گربه چون مهیا شد
داد فرمان به سوی میدانا

لشگر موشها ز راه کویر
لشگر گربه از کهستانا

در بیابان فارس هر دو سپاه
رزم دادند چون دلیرانا

جنگ مغلوبه شد در آن وادی
هر طرف رستمانه جنگانا

آن قدر موش و گربه کشته شدند
که نیاید حساب آسانا

حمله‌ ای سخت کرد گربه چو شیر
بعد از آن زد به قلب موشانا

موشکی اسب گربه را پی کرد
گربه شد سرنگون ز زینانا

الله الله فتاد در موشان
که بگیرید پهلوانانا

موشکان طبل شادیانه زدند
بهر فتح و ظفر فراوانا

شاه موشان بشد به فیل سوار
لشگر از پیش و پس خروشانا

گربه را هر دو دست بسته بهم
با کلاف و طناب و ریسمانا

شاه گفتا به دار آویزند
این سگ روسیاه نادانا

گربه چون دید شاه موشان را
غیرتش شد چو دیگ جوشانا

همچو شیری نشست بر زانو
کند آن ریسمان به دندانا

موشکان را گرفت و زد بزمین
که شدندی به خاک یکسانا

لشگر از یک طرف فراری شد
شاه از یک جهت گریزانا

از میان رفت فیل و فیل سوار
مخزن و تاج و تخت و ایوانا

هست این قصه‌ی عجیب و غریب
یادگار عبید زاکانا

جان من پند گیر از این قصه
که شوی در زمانه شادانا

غرض از موش و گربه برخواندن
مدعا فهم کن پسر جانانویسنده : شریف*********************نظر دهید ادامه دهم یا نه؟
سه شنبه 5/3/1388 - 14:7
دانستنی های علمی

توکل یک معلول به خدا 

سنگ به پای لنگ  

 در حالیکه ماشین خودرا کنار یک فضای سبز کوچک پشت درمانگاهی  در یکی از خیابانهای شهر  پارک می کردم چشمم به فردی افتاد که با شنلگ بدون آبی در میان سبزه ها نشسته است بعد از چند دقیقه توقف هنوز نوار کاست درون ماشین روشن بود وخواننده با نوای دل نشین خود فریاد می زد بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است گرنه لطف شیخ وزاهد گاه هست وگاه نیست بارها این ترانه را گوش کرده بودم وخوشایندم بود اما نگاه آن فرد فضای سبزی به من دوخته شده بود ابتدا کمی تامل کردم بعد فکر کردم شاید خدا را خوش نیاید پایین آمدم کنارش نشستم  دانستم که او نه گدا بود ونه محتاج  اما درد دلی داشت به اندازه یک دنیا کنار او نشستم مثل این بود که می خواهد درد دل کند اما نمی دانست چگونه از کجا شروع کند چه بگوید با کی بگوید او با کمی آب شروع کرد وبا کلمات بریده بریده که بواسطه مشگل زبان ومشگل فک  بیان می کرد به سختی به من فهماند که آب همیشه قطع است واین فضای سبز را از من می خواهند اگر خراب شود با من برخورد می کنند چندین بار گفته ام اما توجه نمی کنند معنی ومفهوم کلماتش این بودم او از یکی یک دانه پسر خود می گفت از مشگل وسختی که برای همسرش ایجاد شده است همسرش دچار تومور بد خیم مغزی شده است ودکتر ط..... او را جراحی کرده است با کلمات بریده بریده که رگ های گردنش هم بر جسته می شد وچند بار سرش می چرخید گفت یک میلیون تومان زیر میزی آقای دکتر گرفته است که آنرا به سختی جمع آوری کرده بودم اما بیمارستان گردو چیزی ازمن نگرفته اند با این وجود همسرم فلج شده است ودر کنار پدرو مادر خود زندگی می کند او می گفت من که بد نکرده ام روزگار مرا گرفتار کرده است با این وجود برادر همسرم مرا از دیدن همسرم محروم کرده است ونمی گذارد اورا ببیم یا ملاقات کنم گریه اندوهناک او دل انسان را به درد می آورد آقا حمید می گفت بد شانسی من اینها هم نیست مادرم دچار بیماری قند است وبخاطر این بیماری کور ونابینا شده است پدرم پیر مردی است که گچ کار بوده است واکنون از کار کردن عاجز است فقط اموراتش با مقداری پول که در بانک گذاشته وسودش را می گیرد  می گذرد البته من هم به آنها کمک می کنم تا خدا را خوش بیاید حمید آقا به سختی از ایوب پیامبر وصبر ایوب می گفت واندوهناک بود خیالش راحت بود که توکل بخدا دارم بلاخره خدا مشگل گشاست آقا حمید می گفت نزدیک به سیزده سال است که در فضای سبز کار می کنم خدا بزرگ است با همه اضافه کاری وحقوق دیگرم نزدیک به سیصدو پنجاه می گیرم  او می گفت خانه ای اجاره کرده ام که مقداری پول پیش داده ام حدود پنج میلیون وماهی سی هزار تومان هم کرایه می دهم شب ها بخاطر تنهایی بخانه پدرم می روم وفقط کرایه خانه بی خودی می دهم به او گفتم آقا حمید چرا زن نمی گیری گفت بااینکه همسرم به خاطر جراحی فلج شده اما خانواده همسرم اجازه ووکالت نمی دهند من هم کسی را ندارم  او نا باورانه در انتظار یک منجی  روزگار می گذراند توکل بخدا در زبان او جاری بود وقتی برای خدا حافظی بلند شد متوجه شدم پاهایش هم مشگل دارند بر آمدگی روی دست راستش بخوبی مشاهده می شد وحرکات ناموزون سروگردن ودست او تمام افکار انسان را بهم می ریخت او  دل بخدا داشت باور کنید خدا را تا امروز من ندیده بودم خدارا در وجود او یافتم که چگونه با این همه مشگلات وگرفتاری ها باز از پا نیفتاده است امید وار وصبور حرکت می کند با این همه ناموزونی اعضای بدنش خدا را در صبر  او خدارا در خدمت به مادرش او که خود نمی توانست یک مسیر کوتاه را بطور صحیح حرکت کند چگونه مادر نابینای خودرا به دکتر می برد وچگونه دیدگاهی به زیر میزی گرفتن دکتر دارد او بسختی می گفت هر چه بتوانم به پدرو مادرم خدمت می کنم او با صبر وشکیبای از مسئولین فضای سبز تشکر می کرد که اورا به کارگیری کرده اند او نگران خشک شدن سبزه ها بود در این هنگام  که با او حرف می زدم کودکی که دنبال توپ می دوید کنار او آمد وگفت یک مقداری آب به من بده با آرامش جای نوشابه را که شب گذشته در یخچال گذاشته بود از درون کیف خود بیرون کشید وبا یک لیوان برای کودک آب ریخت گویی سالهاست که با همدیگر الفت دارند .با حقوق بالای خود وبا امکانات فراوانی که بسیاری از افراد دارند گاهی اوقات افرادی را می بینیم که یک ریال به پدرو مادر خود کمک نمی کنند زمین وزمان را بخاطر پول درهم می ریزند برای گرفتن مسئولیت به هر حقه کثیفی دست می زنند برای بی آب روکردن همکار خود از هیچ کاری دریغ نمی کند با هر ترفندی نان دیگران را می برد  توکل از زندگی آنان رخت بربسته وبا اوج ثروتمندی در اوج ذلت هستند در آخر هم یا آتشی می آید وتمام زندگیشان را می سوزاند یا با یک کلاهبرداری ثروتشان به باد می رود ویا اینکه زنشان طمع می کند ومهریه خودرا به اجرا می گذارند وزندگی را بر آنان تلخ می نمایند  .آری  وقتی به آقا حمید  گفتم کمیته امداد امام خمینی به شما هم کمکی کرده سرش را تکان داد وبا تکان سرش تاسف خودرا بیان می کرد آقا کمیته کجاست .او نگاهش به دنبال ماشین من بود وبا حرکت دست خود به من یاد آور کرد که خدا حافظی یادت نرود این را با نگاه به آینه بغل خود فهمیدم در حالیکه من می خواستم بلوار را دور بزنم انسانیت در لباس ومنصب وماشین پول نیست انسانیت جوهری است در وجود انسان که باید آنرا شکوفا کرد .نویسنده :شریف*********************نظر دهید ادامه دهم یا نه؟**************************   
سه شنبه 5/3/1388 - 12:1
رويا و خيال

شمییایی شمع درحال سوختن

عاشقان امام وانقلاب

  دانش آموز سال دوم راهنمایی بودم که انقلاب اسلامی با همه زیبایی اش به ثمر نشست تب وتاب انقلاب باعث شد در یکی از پایگاههای مساجد شهر عضو شوم ودر نمازهای جماعت ومراسم های انقلابی شرکت کنم هنوز در تب این انقلاب بودیم که جنگ ویرانگر صدام شروع شد و در پایگاه مسجد برادرانی شروع به عضو گیری کردند ودر آن موقع این پایگاهها با کمیته های انقلاب اسلامی که تعدادی از فعالان امنیت شهر ها بودند ارتباط نزدیک داشتند کمیته ها به عنوان نیروی آرام کننده شهر وهمکار با کلانتری ها بودند شب ها در پایگاه مسجد کنار هم قرار می گرفتیم واز ساعت دوازده شب تا پنج صبح به نوبت جلو مسجد ایست وبازرسی داشتیم وتعدادی از افراد هم با مسئول یا معاون پایگاه داخل کوچه ها گشت زنی می کردند ما اسم رمز شب را از کمیته ای ها می گرفتیم بدون مزد وپاداشی حقوق ومزایایی در کار نبود هنوز هم بعد سالها که از این ماجرا می گذرد هیچ امتیازی برایمان نداشت اما خوشحال بودیم که به انقلاب وامام خدمت می کنیم جنگ شروع شده بود وبا تمام قدرت کشورمان را آماج حملات خود قرار داده بودند صدام در اوج قدرت وبا تمام امکانات آمده بود تا بقول خودش قادسیه ای دیگر بسازد علیه ایران تعدادی دیگر از همکلاسی ها با من به بسیج آمدند وبا همدیگر به یکی از محور های عملیاتی رفتیم با همه وجود بچه ها ایثار می کردند شاید باور نکنید خستگی معنی نداشت هر کس کمک می کرد با وجودی که هر فردی بایستی در محل مشخص شده خود قرار بگیرد وبعد از تمام شدن نگهبانی اش استراحت کند اما بچه ها وقتی پست ونگبانیشان تمام می شد بعد از کمی استراحت حرکت می کردند ووسایل لازم از مهمات تا تدارکات را جابجا می کردند تا وقتی که دوباره نگهبانی آنها شروع می شد هر کسی موظف بود که مقررات منطقه وجنگ را رعایت کند .به خاطر شکست دشمن در آن محور صدام دستور بمباران شمیای داده بود تعداد زیادی شهید شدند وتعدادی هم مجروح من در بین مجروحین قرار گرفتم وبواسطه کم تاثیر کردن وبدن قویم از پا نیفتاده بودم یکی دوسال گذشت کم کم آثار شمیایی شروع شد  وزن من کم شد با کوچکترین میکروب بیمار می شدم ایمنی بدنم پایین بود تنگی نفس آذارم می داد درد های عضلانی به سراغم می آمد  مجبور شدم به اصرار خانواده ازدواج کنم وموقع ازدواج هم بگویم من هر ساعت در حال مردن وضجر کشیدن هستم او هم یار دوران سختی من بود شب ها که تنگی نفس به سراغم می آمد کنار می نشست داروهایم را آماده می کرد وبا من احساس همدردی می کرد دختر کوچکم بعد ها که بزرگ شده بود واین درد ها را حس می کرد نگران می شد ومن این را از حرکاتش فهمیدم واز آن موقع به بعد هیچگاه ناله درد بر نیاوردم ودم از درد نزدم من هیچ دردی نداشتم نه در بی عاطفگی همکاران را که در مسیر زندگی غرق در تملات شده بودند ونه درد فرورفتن در گرفتن مقام ومنصب ونه حرص ثروت ودنیا پرستی  در کنار آنها بودم بدون اینکه آنها کنار من باشند حتی به اندازه آنان کار می کردم وکوتاه نمی آمدم من ناراحت بی احساسی مسئولان مربوطه وبی عاطفگی آنها نبودم من ناراحت نمی شدم از اینکه پزشک معتمد از درصد من کم می کند چون او جنگی ندیده بود عاشق نشده بود نگران بخش نامه های پیاپی دست اند رکاران نبودم احساس خوش من به ذائقه آنان خوشایند نبود شاید اگر اصرار هم می کردم توجه نمی کردند وفکر می کردند طمع یا حرص می زنم روزگار گذشت وچهره بسیاری از دوستان وهمکاران دگر گون شد  هرچه من در بیماری بیشتر غرق می شدم آنها در دنیا وزرق وبرق غرقتر می شدن وتا اینکه دیگر پیمانه من بسر آمد وچشمان نگران دخترم نگرانتر شد دیگر لازم نیست همسرم تا صبح کنارم بنشیند دیگر لازم نیست برای گرفتن یک آمبولانس مثل  مرغ سرکنده باشد دیگر نگران تمام شدن کپسول اکسیژن نمی باشد دیگر نگران کم شدن درصد جانبازی نیست دیگر دلهره کمیسیون های جدید را ندارد همکارم دیگر نمی خواهی حرص بخوری که شاید من مسئولیت را تو بگیرم دیگر نمی خواهی بگویی که باید فلان کار را انجام دهی در غیر اینصورت از تشکیلات باید بروی  نگران خودم نبودم نگران توهستم که بیشتر در دنیا پرستی غرق نشوی دیگر همه چیز را  از زاویه چشمان خودت ننگری دیگر درصد دیگران را کم نکنی دیگر درصدی هم باقی نخواهد ماند دیگر شمیایی باقی نخواهد ماند دیگر یادگاری از جنگ باقی نخواهد ماند شاید مدتی نگذرد که شمارا هم بازنشست کنند وساختمان ها را به اماکن دیگری تبدیل کنند  وتو هم جزو خاطرات شوی فقط تصاویر دلخراشی در کتابها یادگار بماند آنهم اگر نگویند این تصاویر با احساسات کودکان بازی می کند وآنرا جریحه دار می کند بعد هم آن تصاویر را همانند تو باز نشسته کنند شمیایی ها هم تمام می شوند دیگر نیازی به درصد وآمبولانس وکپسول اکسیژن وویلچر هم نخواهند داشت اما توچه می کنی تو آقای پزشکی که در کمیسیون نسبت به جانباز نظر می دهی توچه می کنی که امروز پرونده ای از او در دست داری نسبت به اوکوتاهی کردی نسبت به فرزندش هم بی تفاوتی آیا می دانی پزشک محترم کارمند دست اندر کار که عوارض جنگ بر روی فرزندان آنها هم اثر گذاشته است چه کسی نسبت به این مورد پیگیری کرده کدام دانشگاه تحقیق انجام داده است کدام دانشجو  وکدام پزشک کدام کارمند مرتبط با این افراد در این خصوص تحقیق کرده است  چه کسی در باره زندگی این افراد تحقیق ارائه نموده است آیا در زندگی آنها سر کشی کرده اید چقدر حقوق دارند چه امکاناتی دارند بچه هایشان چکار می کنند  امیدوارم این بازمانده  های جنگ وشهیدان زنده در حال مرگ که شلید دیگر تعداد کمی باقی مانده باشند از همه ما راضی باشند وتنها اکتفا به تشیع جنازه  آنان نکنیم بیایید آنان را با محبت درک کنیم و بیایید عشق آنان را دوباره احیا نماییم بیایید درون آنها را بشکافیم و ناروییده هایشان را برویانیم  بیایید مدرک وتحصیلات را کنار بگذاریم مناصب وپست ها را رها کنیم از دنیا پرستی بپرهیزیم وانسانیت انسان را احیا کنیم بخواهیم می توانیم                              نویسنده :شریف
دوشنبه 4/3/1388 - 20:56
دانستنی های علمی
بسم الله الرحمن الرحیمارزشها  دفن نشده ما مدفون شدیم ارزشها با ارزشند شنیده بودم گاهی افراد می گویند خدا نکند میکروفون به  دست فلان فرد بیفتد در غیر اینصورت هیچکس حریف اونمی شود اما اینطوریش را ندیده بودم که گوش مفت به دست فردی بیفتد دیگر ان گوش هارا رها نخواهد کرد با آداب خاصی به مجلس وارد شد اورا به بالای مجلس فرستادند بعد از نگاهی به چپ وراست تعارف معمول وخوردن چای ومیوه شروع به حرف زدن کرد از هر دری می گفت همانند مادر بزرگ خانواده که همه چیز می داند از پزشکی تا خیاطی وفال قهوه وبافتن جوراب پشمی وهمسرداری او هم سخن از هردری راند تا به ارزشها رسید می گفت ارزشها دیگر دفن شده اند وامروز تا اینترنت وماهواره هست دیگر کسی به این مسائل فکر نمی کند کم کم پارا فراتر نهاد واز سکوت مردان مهمان شده استفاده کرد شاید فکر می کرد عده ای بیسواد(ازنظر فرهنگی) می باشند وتنها خودش منورالفکر است سخن را به اینجا کشاند که امروز چیزی بنام ارزشها وجود ندارد که بخواهیم از آن دفاع کنیم .شاید بی نوا می خواست مطلب دور شدن از ارزشها را بیان کند اما نتواست با سیاست مطرح کند از آن کنار مجلس جوانی بی تابی کرد وبا لحن تند ی به اوتاخت که من وخانواده ام بهای سنگینی برای ارزشها داده ایم آنوقت تو اهانت می کنی وجنجالی به پا شد که نپرس ونگو .جنجال مجلس را داشت به هم می زد وکاررا به جای باریک وانفرادی می می کشاند که یکی از افراد واسطه شد وبا چند تا صلوات سکوت را به مجلس برگرداند اما مرد جوان کوتاه نمی آمد وهمچنان می تاخت وارزش وارزشها می کرد فرد مسن دیگری به میدان آمد وسوال جا لبی کرد از جوان پرسید ارزش چیست من نمی دانم ؟ ارزشها کدامند ؟ ارزشها به چه کسانی تعلق دارند وچه کسی باید این ارزشها را حفظ کند ؟ارزشها را چه کسانی بدست آوردند راه انتقال این ارزشها چیست وچه کسانی عامل بی ارزش شدن ارزشها هستند ؟ چرا ارزشها همگانی نشدند ؟چرا فقط در یک مقطع مسلمانها باهم برادر شدن وکنار هم قرار گرفتند اما بعد سقیفه بنی ساعده را بوجود آوردند وبعد هم مسلمانها سر فرزند پیامبر را بریدند وخانواده اش را اسیر کردند وطفل شش ماهه اش را باتیر زدند ؟چه عاملی بود هنوز مدت زیادی از زمان حیات پیامبر که نگذشته بود حتی تعداد زیادی از آن افراد سفارشات پیامبر را بیاد داشتند ؟پسر جوان ساکت شد وجوابی نداشت بدهد شاید فقط ازارزش ها فقط رعایت حجاب وگذاشتن ریش وانگشتری به دست کردن را می دانست ویا اینکه پیراهن خودش را هم روی شلوارش بیندازد وبه هر کسی نگاه تندی کند که مواظب باش خلاف نکن من ارزشی هستم ارزشها وجود دارند مردم مسلمان هستند از دین وارزشهای دینی هم دفاع خواهند کرد اگر خطری بخواهد مملکت را تهدید کند همان افرادی که عده ای آنها را ضد ارزشی می خوانند اول همه همراه خواهند شد همچنانکه دیدید جوانهای که زندگی در شرایط حکومت شاه را دیده بودند اول کسانی بودند که همراه انقلاب شدند ودر جنگ با صدام هم مردانه ایستادند . اما اینکه می گویند ارزشها ازبین رفته یا کناری زده شده است اینستکه مردم چشم دارند می بینند آقایی که ظاهر سازی می کند وادای حفظ بیت المال را دارد اما از بیت المال سوئ استفاده می کند هر کجا کاری هست ابتدا خانواده وافراد خودرا به آن محل می برد شاید باور نکنید اما بعض محل کارها خانوادگی شده پدر فرزند خودش را با هزار حقه وکلک به جای خودش می گذارد هر چند خودش هم با هزار کلک وحقه مدرک تحصیلی می گیرد با حقه بازی زیر آب دیگران را می زند وآن فردرا بیچاره وسیگار فروش کنار خیابان می کند وخودش جای اورا می گیرد تازه نه تنها آن فرد را بیکار می کند اگر آن فرد فرزندی داشته باشد که بخواهد در جایی کار کند به جرم  اخراجی بودن پدرش اورا هم بکار گیری نمی کنند آنوقت این فرد با ظاهری ارزش مند در جامعه حضور می یابد ومی خواهد توصیه کند که ارزشها را باید حفظ کنید وانتقال دهید دیگر کسی به ارزش احترام نمی گذارد وارزشها بی ارزش می شوند ذهن جامعه تغییر می یابد اگر فردی در محل کاری بخواهد درست رفتار کند از او کنار می کشند به او احترام نمی گذارند حتی کنارش توقف نمی کنند به اوسلامی می دهند ومثل جن وبسم الله با اورفتار می کنند اورا جاسوس می خوانند برای ریس ودیگر جاها حتی ریسس محل کارش هم به اواعتماد نمی کند وبه عوامل خود وافراد خود می گوید از او کنار بکشید چون ممکن است کاری به دستمان بدهد  کوچکترین خطای اورا آنقدر بزرگ جلوه می دهند که نگو ونپرس بیچاره حتر از گرفتن اضافه کاری وشرکت در بعض کارهای دسته جمعی محل کار محروم می شود اگر بخواهند مطلبی به او بگویند از وام یا دیگر امورات اطلاعات سوخته شده تحویلش می دهند  همیشه اورا کنار بازی قرار می دهند تا اینکه آن فرد یا دق کند وبمیرد یا اینکه حرص بخورد  وبسوزد یا اینکه از آن محل کار فرار کند ویا اینکه در گذر زمان زرنگی کند وهمانند دیگران ظاهر آراسته کند وهمرنگ با آنان شود آن هم اگر به او اعتماد نمایند واز شرایط وامتحانات ورودی سر بلند بیرون بیاید ومورد خوشایند ریسس قرار گیرد .تمام دهانها وچشم ها وگوش ها مات ومبهوت شدند وبه سخنان جالب این فرد توجه می کردند سفره شام هم گسترده شد ومرغ به وسط آمد دهانها بسته شد چشم ها به سفره دوخته شد وگوشها چیزی نمی شنید نه جوان از ارزشها می گفت ونه آن یکی از ضد ارزشها با ولع واشتهای تمام گوشت مرغ ونوشابه بود که سر کشیده می شد دیگر جایی برای ارزشها نبود  ارزش در سفره بود وبود اشتهای زیاد بعد از غذا هم هرکس سوار بر ماشین خود شد وبا ارزشهای خود به خانه هایشان رفتند تا شب را با همه ظلمات خودش سپری کنند شاید امیدی به فردا باشد وخورشید از مشرق بالا بیاید  ارزش ها هستند خواهند ماند ومی مانند این ما هستیم که بی ارزش شده ایم ودر گذر زمان در میان ثروت وخوش گذرانی ریا وظاهر سازی فرو رفته ایم ودفن شده ایم والا ارزشها ماندگار هستند نویسنده :شریف************نظر حتما دهید که ادامه دهم یا نه ؟************  
دوشنبه 4/3/1388 - 13:38
دانستنی های علمی

آمبولانس روستا

آژانس یا آمبولانس روستا

 هوای بهاری ولطافت طبیعت خوشایند هر ذائقه ای می باشد اراده گردشگری هم مزید بر آن می شود وترا به سفر کوتاه می خواند اگر تنها باشی صدای موسیقی دلنواز اتومبیل وچراغ شارژی ورادیو تلویزیون وکامپیوتر قابل حمل وچادر سفری ترا وامی دارد تا به کنار یک جای خوش آب وهوا بساط خودرا بگسترانی وراحت استراحت نمایی البته این آرامش  وامنیت حاصل افراد زحمتکش نیرو انتظامی می باشد فقط کمی ترس از عقرب ومار انسان را می ترساند کنار یکی از این باغ ها در حال استراحت بودیم که مشاهده کردم پسر یکی از کشاورزان روستا به علت بریدگی دستش با چوب در حال بستن خونریزی آن بود دستمال ابریشمی پدرش را برآن زخم می بست دستمال مشگل گشا . به کنارش رفتم وجویای درمانگاه روستا شدم اوگفت  همینطوری خودم آنرا ببندم بهتر از درمانگاه است هزینه آن هم به کنار درمانگاهی که یک آمبولانس نداشته باشد هیچ چیزش به درد نمی خورد ما در این روستا درمانگاه بزرگی داریم البته کادرو پزشک موجود زحمت می کشند کاری به آنها نداریم اگر کوتاهی است از مسئولان است که آمبولانس را خصوصی کرده اند .گفتم یعنی شما در روستا از آمبولانس خصوصی استفاده می کنید خیلی پیش رفته هستید .صدای فغان کشاورز به آسمان رفت وگفت پدر آمرزیده اگر کسی آژانسی شود ودر درمانگاه باشد باید تلفن بزنی به آژانس روستا تا یک سواری بیاید وترا به شهر ببرد متوجه شدی یانه آقای شهری .  از این گذشته اگر مردنی باشی تلفن می زنند به  آژانس یا همان آمبولانس که شما می گویید که در کنار جاد ه  اراک ملایر است وروبروی رنگ روناس تا او آمبولانس برایت بفرستد و حداقل تا روستا حدود بیست کیلومتر است بله متوجه شدم بیچاره روستایی که فرق اور ژانس وآژانس را نمی داند چگونه می فهمد احیائ قلبی ریوی چیه چطوری می داند سرم پلی والان واکی والان برای چیه یا اپی نفرین وسیتی کولین به چه دردی می خورد تا بخواهد آمبولانس یا آژانس اورا به بیمارستان برساند خدا می داند چند تا کفن خواهد پوساند با تجربه کمی که بعض افراد داخل آمبولانس دارند البته در این مملکت تنها چیزی که خیلی ارزش دارد مراسم ختم وخاکسپاری است .کسی کاری ندارد که آیا داخل درمانگاه افراد با صلاحیت هست یا نه آیا ترالی احیای داخل اورژانس مرتب است سینی احیا دارند داروهایشان مرتب است حالا اگر کسی  از اهالی روستا وکشاورز را مار زد وسایل برایش مهیاست یانه دلش را خوش کرده اگر دستش زیر علف ها رفت ومار اورا نیش زد زنده می ماند از همه اینها که بگذریم  فرض محال که همه اینها آماده هست آیا برق اضطرای دارند که داروهای ضد مار گزیدگی یا بتامتازون ال آ یا سرم اکی والان که درون  یخچال هست به علت برق رفتن خراب نشود کاری به واکسن های بهداشت هم نداریم واز آن نمی گوییم  .مقداری گازو باند وبتادین از عقب ماشین آوردم ودست اورا بستم  چقدر با احساس بودن حدود نیم ساعت گذشت وتازه شروع به خوردن یک چایی آتشی کرده بودم که کشاورز وپسرش با یک بسته یا بقول خودشان بخشه برگشتند وآنرا باز کردند نان داغ ومقدار زیادی کره با یک بسته دوسه کیلویی ماست کنارم گذاشتند واز پانسمان دستش بسیار تشکر کردند .دلم می خواست بروم واز نزدیک این درمانگاه روستایی را که  حدود سه هزار نفر جمعیت روستا وچندین روستای دیگر را خدمات دهی می کند  را نزدیک  ببینم   آیا در حقیت آمبولانس ندارند آیا آمبولانس را مسئولین از روستا خارج کرده اند هر چه پسر کشاورز می گفت آقا بخدا آمبولانسی هم که در در مانگاه بود در سالهای قبل به اندازه یک خر  پاشکسته شل هم نبود راه نمی رفتم گردوخاکش آدم را خفه می کرد .باورم نمی شد اگر کسی تنگی نفس داشته باشد وبخواهند اورا با آژانس به اراک یاشازند ببرند آژانسی ها کپسول اکسیژن درون سواری کار گذاشته اند اگر اینطوری است کشورهای خارجی به ما اقتدا کنند ویاد بگیرند .برایم خیلی جای سوال است پزشکی که در درمانگاه هست چگونه نمی ترسد اگر یک بیمار اورژانسی تا رسیدن آمبولانس از اورژانس جاده ای کنار کارخانه  رنگ روناس (چندین کیلومتر فاصله ) بمیرد فرض بر این می گذاریم اقوام بیمار کوتاهی وسهل انگاری را ندیده بگیرند آیا وجدان پزشک یا کادر در مانی آنجا ناراحت نمی شود اگر چه مجوز کفن ودفن را هم پزشک راحت صادر کند ..نمی دانم آیا در مانگاه شب ها چگونه خواهد بود پزشک وکادر درمانی آماده دارد البته که دارد اگر پزشک وکادر آنجا با آژانس بخانه اشان نروند  ونگویند ما در ساعت اداری تعد داریم وبعد آن بما ربطی ندارد (البته اگر من بجای آنها بودم هر روز با آژانس بخانه ام می رفتم وبه پای بیماران اورژانسی می نوشتم بیماران مردنی هم که خدا رحمتشان کند البته اگر پول آژانس را شبکه درمانی بدهد که خیلی بعید است  در این کشور از این کارها شود ) مسئولین هر کسی که توانی داری نماینده های مجلس که برای رای گیری از این مردم به برق ومیکرون وبلند گوهای مسجد های روستا پناه می برید البته اگر پول برق آن را نخواهند روستائیان بدهند آقای ریس جمهور کمی بفکر این روستا ها باشید صدا وسیما یک دفعه هم سری به یک درمانگاه روستایی بزنید همین مردم بشما اقتدار ومسئولیت داده اند نگذارید قهر این برق شما را بگیرد زیرا هیچ کشور خارجی بشما پناهی نخواهد داد(00 (روستای لنجرود شازند )0)0                             نویسنده : شریف
يکشنبه 3/3/1388 - 17:49
دانستنی های علمی

مداح وقاری نخواهم شد

خدمت به مادر

 سالها بود فکر می کردم مداح وقاری قرآن بودن خیلی خوب است دلم می خواست من هم پشت آن میکروفون می رفتم تا دلی از عزا بیرون بیاورم دلم می خواست کت وشلوار بپوشم عطر بزنم ریش هایم را شانه کنم موهای سفید یک در میانی که درون انبوه ان مشاهده می شود را با رنگ هندی مشگی رنگ کنم وبا تمام وجود بخوانم حدس می زدم این آدم ها مردم خاصی هستند که خداوند هر چه خوبی هست به آنها داده است تا خوبی ها را انتشار دهند هر گاه از سوی کسی دعوت می شدم اگر هر کاری داشتم کنار می گذاشتم تا به مجلس انها برسم . خوشحال بودم که چه خانواده های خوبی هستند خودشان قاری هستند بچه هایشان مکبر مسجد می شوند  در مسابقات قرآن اول می شوند خانم هایشان مقنعه وچادرشان کنار نمی رود اول وقت نماز وعبادتشان روزه وکارهای مستحب که جای خود دارد  همیشه خوشحالی می کشیدم ودلم می خواست اینطوری باشم جواب سلام مردم را با عین وغینش ادا کنم کمی کمرم را تا کنم دستم را روی سینه ام بگذارم وبگویم سلام علیکم ورحمه الله .تا اینکه گذر زمان مرا در مسیر یکی از این افراد قرار داد وآرزوی مرا بر آورده کرد با فردی از این جماعت روبرو شدم وبا نکات جالبی بر خورد کردم که قابل وصف است او به سختی مرا در خانه خود پذیرا شد با چند بار کار دارم ونمی شود ومهمان دارم وحاج خانم معذور است وهزار راه وبیراه دیگر وبهانه آوردن اعلان معذوریت داشت تا اینکه اصرار من وقرار گرفتم در نزدیک خانه اش باعث شد علارغم میل باطنی اش مرا بخانه ببرد . در همان ابتدای ورود بعد چند دقیقه نگاه کردن به آشپزخانه بلاخره متوجه شد خانم از آوردن چایی امتناع می کند وحاضر نیست با این مهمان ناخوانده ملاقات کند هر چند چند ثانیه ای یک بار داخل آشپزخانه یک مانوری می داد شاید می خواست ثابت کند که قیافه آدمی دارد ناچار دوست من بطرف آشپزخانه رفت وبر گشت با یک پارچ آب خنک ویک لیوان شیشه ای با کمی خنده گفت ببخشید ما داخل شهر نرفته ایم میوه در یخچال نبود کمی آب بنوش .دریغ نکردم وآب را غنیمت شمردم بهتر از هیچی بود او تشویق نامه های احکامی وقرآنی دوفرزندش را نشان می داد وافتخار می کرد .چندین وقت گذشت تا یکباره در روستایی مواجهه با او شدم راننده آِ زانس گفت این را از کجا می شناسی آدم خوبی نیست یکباره تمام آرزوهایم در هم شد این که مرد خوبی است راننده گفت شما خوب هستید که خوب فکر می کنی اینها چهار برادرند که هر کدام با همین سبک وسیاق اند وبا هر کدامشان بر خورد نمایی بهتر از آن یکی است اما مادر پیری دارند که سالها ست بیمار  شده این آقایان چند هفته ای یکبار مرغ وگوشت وخواربار برای این مادر می آورند ومی روند پیرزن هر روز چشمش به درب حیاط است وچون دچار فراموشی وعدم کنترل خود می باشد گاهی اوقات ساعتها داخل کوچه است وافراد محل اورا بخانه می برند یک روز که من اورا بخانه رساندم بوی تعفن درون خانه پیچیده بود که قابل تحمل نبود پیرزن تشنه بود برایش آب آوردم یخچال بحدی پر از گوشت ومرغ بود که جا نداشت اما کسی نبود برایش آماده کند حتی در این چند سال بیماری او یک شب همان خانم های مقنعه به سر نیامده اند به این پیرزن کمک کنند یا یک  شب  در این خانه بخوابند فقط بخانه پدر ومادر خودشان می روند .نگذاشتم ادامه دهد گفتم آقا من نمی خواهم مداح وقاری بشوم خودم باشم بهتر است چون من کار های این جماعت را انجام نمی دهم اما مادرم را دوست دارم وهنوز با داشتن چند فرزند قدو نیم قد یک روز اورا رها نکرده ام  هر گذ نشده من غذایی بخورم بدون پدر ومادر پیرم آنها هم هیچ چیز را از من دریغ نمی کنند بچه هایم بدون پدر بزرگ وماذر بزرگ محال است تا پارک بروند البته در مسجد مکبر نیستند در مدرسه ودیگر جا ها هم در احکام وقرات قرآن اول نمی شوند خوش بحال همسرم که از اول زندگی مان مقنعه بسر نکرد .خدایا شکر که من مداح نشدم اگر می شدم حتما وقتی مادرم می مرد می خواستم بخوانم آن بهشتی را که پیغمبر داده وعده اش زیر پای مادر است آن وقت مردم هر چه فحش وبد وبیراه بود نثار من می کردن  با خوردن هر خرما ومیوه ای یک ناسزا می گفتند  همان بهتر که اینجور آدمی نیستم .البته من از مداح های خوب وقاری های خوب معذرت می خواهم   نویسنده :شریف  
چهارشنبه 30/2/1388 - 18:51
دانستنی های علمی

سهام عدالت

خدمت به مردم

 سالها از آن روزگار سخت می گذرد وهیچگاه شاید تکرار نشود ونخواهد شد آن روزهای بمباران شهر ها توسط هواپیماهای دشمن که آرامش را از تمام مردم گرفته بودند وبرایشان تفاوتی نمی کرد که چه کسی مخالف جنگ است وچه کسی موافق بمب خودرا فرو می ریختند چه بر سر خانه ای وچه بر سر کارخانه ای ویا بر کوچه وبازاری . هنوزم بخاطر دارم آخرین صحنه ای که در بمباران دیدم در یکر از خیابانها بود که بمب نزدیک یک نانوایی فرود آمده بود وصحنه سخت ودرناکی بود بطوریکه گوشت بدن افراد مثل این بود که با چرخ گوشت چرخ شده باشد وبا پمپ باد به دیوار ها وسقف نانوایی پاشیده شده باشد آن روزها مدارس تعطیل شده بود وسنگرهای زیر زمینی مدارس دیگر کارآیی لازم را نداشت نگرانی از بمب های شمیایی که احتمال داشت برسر شهرها فرود آید بر نگرانی ها افزوده بود شهر حالت بی مهری داشت کوچه ها خلوت بود محبت افراد به همدیگر زیاد شده بود وعده زیادی از جوانان ودانش آموزان به علت این موج بمبارانها به جبهه ها رفتند صدای آهنگ آهنگران گاهگاهی از بلند گوی یک تویوتا به گوش می رسید فراخوان برای کمک به جبهه واعزام رزمندگان ادامه داشت اما تعدادی هم بودند که خودرا از جبهه وجنگ محفوظ نگه می داشتند عده ای هم کمک می کردند اما به جنگ نمی رفتند عده ای هم به هیچ چیز کاری نداشتند برایشان فرقی نمی کرد چه جنگ باشد چه نباشد در همان خلق وخوی ثروت خود مشغول بودند عده ای هم از قبل در روستا ها دارای خانه واملاکی بودند که در آنجا برای خودشان زندگی می کردند . در چنان جو حاکمی من هم به روستا رفته بودم مدرسه هم تعطیل بود اما ما در حال درس خواندن بودیم وکاری هم به کسی نداشتیم در ذهن ما اینطور قرار داده بودند که این اوضاع بوجود آمده تمام می شود اما اگر از درس وتحصیل عقب بمانی هیچگاه نمی توانی جبران کنی هنوز من معنی این حرف را نمی دانستم تا اینکه من در درس هایم قبول شدم وخیلی راحت به دانشگاه وبعد هم که جنگ پایان یافت جذب کار شده بودم اما متاسفانه وقتی با همکلاسی های سابق خودم بر خورد می کردم مشاهده می نمودم یااینکه بواسطه تعطیل شدن مدارس درس خودرا رها کرده بودند وادامه نداده بودن یا اینکه به جبهه رفته بودند واز درس ومدرسه باز مانده بودند وبه علت مشگلات عصبی بوجود آمده بر اثر موج انفجارها دیگر توانایی ادامه نداشتند چند وقتی هم به مدارسی بنام مجتمع های رزمندگان رفته بودند وچون امتحانات دیپلم نهایی وسراسری بود توانایی قبول شدن را نداشتند وبه علت دور شدن از مدرسه ومشگلات مالی وزندگی به کلی درس را رها کرده بودند . کاری به این ندارم .در آن موقع بمباران در روستا پیر مرد وزنی را می دیدم که با وجود نیازی که خودشان داشتند با خانه گلی ووضع مالی بدی که داشتند با لباسهای کهنه وبا داشتن چند راس گوسفند  حلب روغن نباتی وکشمش وکشک خشک شده به تویوتای بسیج می داد یادم هست پتوی کوچکی با ملحفه قرمز را هم به تویوتا کمک می کرد با خودم می گفتم بنده خدا با این کوپن بازی وسختی روغن خودش را هم داد  هرگز تا امروز این ماجرا به ذهنم خطور نکرده بود تا اینکه دوباره دست سرنوشت مرا به همان روستا رساند وهمان باغ ها وکشتزارها برایم تداعی کننده آن روزها شد اما با نگاه ودید جدید بدون اینکه بمباران ووحشتی باشد پیر مرد را دیدم که درون همانخانه قدیمی خود زندگی می کند اما کناره های پنچره آهنی زنگ زده سفیدکاری شده است وباعث شد توجه مرا بخود جلب کند به درون حیاط رفتم پیر مرد در حال وضو گرفتن بود پمپ آب با فشار زیاد درختان میوه را آبیاری می کرد هرچند چشمان پیرمرد کم سو شده بود اما با معرفی خودم ویاد آور آن روزگاران مرا بیاد آورد او سپاسگزار امام خمینی بود که ما فقط بخاطر او واسلام کمک کردیم وانتظاری نداشتیم دستشان درد نکند چند روز قبل مقداری پو.ل به عنوان سهم عدالت بما دادند ومن هم بلافاصله خانه ام را سفید کاری کردم تا دیوارها کمی تمیز شود مقداری هم سیمان وکاشی خریداری کرده ام اگر عمری باشد یک حمام داخل حیاط بسازم دیگر توان رفتن به حمام عمومی روستا را ندارم .روزگار عجیبی است بی توقع قانع  بدون هیچ انتظاری می توانست در آن زمانها سود کلان ببرد یک قوطی روغن آن موقع واقعا ارزش داشت مواد غذایی گران بود اما آنها کمک کردند آیا مسئولین می دانند وبیاد دارند که اگر کمک این افراد نبود واگر رها کردن تحصیل توسط آن دانش آموزان نبود هرکدامشان توسط صدام به تیر برق جلو منزلشان آویزان می شدند وآیا نباید قدر این مردم را با هرچه بیشتر خدمت کردن جبران کنند آیا مسئولین ما غرق در غرور مسئولیت نیستند وآیا بخاطر اضافه کار گرفتن ومدل ماشین عوض کردن ویا بخاطر حسادت نان بری نمی کنند کدام مسئولی هست که یک شب را با نیروی پایین دست خود بگذراند وآیا ارزش برای نیروی پایین دست قائل می شوند آیا بخاطر مسئولیت به هر دروغ ونیرنگی متوسل نمی شوند وآیا ارزش ها رنگ نباخته است  آیا هنوز می شود گفت من مدافع بیت المال هستم چگونه بتونگاه می کنند ترا در گروه وباند خود می گذارند یا اینکه آنقدر بتو سخت می گیرند وآنقدر باند خودرا بر تومسلط می کنند وآنقدر چوب لای کارتو می گذارند وآنقدر کار ترا بی ارزش وکار بی ارزش دیگران را بزرگ می کنند وترا بی مقدار که مجبور شوی از کرده خود پشیمان شوی وتا خراب نشده ای مجبور شوی از قید مسئولیت وارتقائ وپاداش واضافه کار بگذری وبرای حفظ آبرو بازنشسته شوی خدا رحمت کند جلال آل احمد را که در فرهنگ برهنگی وبرهنگی فرهنگی بیان کرد افراد از ترس متهم شدن به حرامزادگی لباس ساخت خیاط های حقه باز را تایید کردند فقط کودک نادانی بانگ برآورد پادشاه برهنه است               نویسنده :شریف
چهارشنبه 30/2/1388 - 18:45
رويا و خيال
ریش من .ریش تو.ریش ما

تیغ زد بر ریش ما اندیش ما         وای بر اندیشه بی ریش ما!!

در گذشته های  بسیار دور در سر زمین واقعیات زندگی در کنار دریای بزرگ با تمدن وفرهنگ خاص خود حاکمی پایه های حکومت خودرا مستحکم می کرد او سالها بود که در آن سرزمین با قوانین خود روزگار می گذرانید واقتدار حکومتش را برای فرزندش موروثی کرده بود تا اینکه فرزند او بر تاج وتخت پدر تکیه زد . روزی از روزها در شکارگاه مخصوص شاه جدید در حالی که خوش می گذراند نگاهی از سر غرور بر به وزیر پیر دربار خود نمود و فرمود : ای وزیر اعظم راست بگو در زمان حکومت پدر تاجدارم بهتر خوش می گذراندی یا در حکومت من . وزیر پیر آه سردی کشید وکمی مکث کرد سپس سری تکان داد وبا آه سردی گفت :حکومت شاه مستدام باد در هیچکدام ! شاه به تاسف سردی تکان داد وگفت یعنی چه این همه خدمت وخدم وحشم ونوکر آنوقت می گویی هیجکدام ؟چقدر نا سپاسی؟ چرا به چه دلیل ؟وزیر که در مانده شده بود گفت اگر اجازه فرمایی عرض می کنم .در حکومت پدرتاجدارت من ریش نداشتم وجوان بودم .او هم اصرار داشت بر اینکه وزیر باید ریش داشته باشد هر روز به حمام می رفتم وبا تیغ سلمانی به صورت خود می کشیدم اما محال از یک مو سالها سختی کشیدم تا عاقبت این موها بر گونه هایم رویید ومن توانستم خاسته پدر بزرگوارت را بجا بیاورم متاسفانه پدرت به رحمت خدا رفت وتو تاج بر سر گذاشتی واز همان روز اول اصرار بر این داشتی که وزیر باید جوان باشد وبی ریش ومن هر روز دوباره به حمام می روم وبا تیغ سلمانی به جان این ریش ها می افتم تا ریشه هایش را در آورم وشما از دیدن ریش تراشیده من لذت ببری وبهانه داشتن وزیر جوان بی ریش از خاطرت محو شود لذا این ریش در هر دو حکومت پدر وپسر برای من دردسر شده است ومن هرچه عقده بر دل دارم وهر خواسته وناخواسته ای که برایم بوجود می آید همه اش را به سر این ریش ها در می آورم تا مایه آزار من نشود اما نمی شود داشتنش یک در سر ونداشتنش هزارو یکی . شاه جوان از پاسخ وزیر پیر خوشش آمد وبه شکار خود ادامه داد .اما نمی دانم چرا ادم هایی که یک عمر نان از این ریش خورده اند چرا ریش های خودرا می زنند این ریش ها برای آنها همه اش مایه خوشحالی بوده است خوش خود وخدا نمی آید کمتر به این ریش ها آزار برسانند سالها بود که اورا می شناختم اندازه ریش های او متوسط بود در جایی کار می کرد که لابد لازم بود ریش بگذارد وهر روز این ریش ها را عطر وشانه بزند محال بود که اورا ببینی اما ریش او نامرتب باشد پیراهن سفید اوبا دگمه های بسته شده تا زیر گلو و انگشتر های رنگارنگ  هر کسی را به تعبیر وتفسیری وامی داشت کسی را یارای اهانت به ریش نبود خدا می داند چه برسرش می آمد .چند روز ی زمان سپری شد گردو غبارها نشست آرامش به دلها آمد چرخ زندگی شروع بحرکت کرد خانه های چند طبقه ومجلل با ماشین های مدل بالای گوناگون رنگها عوض شد بیرنگ ها رنگ گرفتند خیلی از رنگها زنگ زده شده تلاش برای دنیا ودنیا پرستی شروع شد هر کس به هر طرفندی بود به نوایی رسید هر بیسوادی یکباره لیسانس شد هر لیسانسی بر کنار شد همه چیز رنگ باخت .دوست قصه ما هم رنگ عوض کرد واز تعلقات دنیا به نوایی رسیده بود زندگیش تغییر یافته بود ماشین صفر داشت ریش هایش را با تیغ سلمانی تراشیده بود اما نه به سختی آن وزیر بلکه براحتی یک تیغ تیز ژاپنی وبفاصله اتاق خواب تا حمام خانه او بازنشست شده بود ویک ماه از باز نشستگیش گذشته بود هر جند باز نشست پیش از موعد بود وبدست خودش باز نشست شده بود او از دست این ریش ها به ستوه آمده بود او می دانست که ریش هایش ریشه ندارد اما پذیرا نبود وگوشش نمی شنید اما هم اکنون خودش به این نتیجه رسیده بود کسی به او اجباری نداشت خودش ریش می گذاشت می توانست نگذارد همانطور که خیلی های دیگر نمی گذاشتند ریش ها چه گناهی داشتند یک زمان بایستی مدت ها تحمل شانه وبوی عطر را داشته باشند وشکنجه قیچی جیبی اورا وبفاصله یک باز نشستن ورها شدن از کار تحمل تیغ تیز رانمایند .ریش تقصیر ندارد اوهم نعمتی از نعمت ها خداست او هم مثل استخدام شدن است او هم مثل باز نشست شدن است کاری به هیچ چیز ندارد نه وزنی دارد نه بی وزن است این تو هستی که همه چیز را در ریش می دیدی دنیا را از درون آن نگاه می کردی وامروز تمام عقده های وانشده خود را بخاطر آن می بینی فکر می کنی اگر ریش را با تیغ بزنی با همه چیز مبارزه می کنی تو فقط با خودت مبارزه می کنی اینها نشان دهند ه ضعف توست وگرنه کسی با ریش وبی ریش کاری ندارد این می رساند تمام عقاید تو باطل بوده تو مصلحتی ریش گذاشته ای وچون از آن مصلحت رها شده ای ریش را هم در محل کار رها کرده ای .نداشتن ریش به کسی آسیب نمی رساند اما تو به همه آسیب می زدی وامروز همه آسیب هایت را به ریش بیچاره ات می زنی .ریش بی گناه است این افکار توست که گناهکار است ریش ریشه می خواست وتو نداشتی آیا دروغ گویی آیا رنگ وریا آیا منافق بودنت آیا دنیا پرستی آیا باز ماندن از غافله ثروتمندی باعث شد ویا نه آیا افکار ریشداری غلط بوده است ونتوانسته ترا ارضاء کند  بیچاره ریش که باید همیشه چوب دیگران را بخورد وتحمل کند اگر بر سر کچ می رویید قدرش را می دانست وهر روز عطر وشانه اش می زد واینقدر مجبور نبود کچلی خودرا در زیر کلاه بپوشاند  راست گفته اند میوه خوب به چنگ شغال می افتد   نویسنده: شریف                                                                    نظر دهید ادمه دهم یا نه؟                                                            
شنبه 26/2/1388 - 17:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته