تیغه تیز قصاب
قصاب وانصاف
****نظر دهید ادامه دهم یانه ************نویسنده : شریف*************
صفحه : 1
من از شوهرم منتنفرم
هرکجا تو می روی ؟
شب گذشته ماشین را برای اولین دفعه تمیز کرده بودم چون قرار بود بطرف بروجرد بروم تا از این شهر هم دیدن کنم صبح فردا هنوز چند خیابان را طی نکرده بودم که در کنار خیابان یک مسافری توجه مرا بخودش جلب کرد خانم جوان با مانتو آبی وروسری طلایی رنگ کیف دسته بلند مشگی رنگ را هم بدوش خود آویزان کرده بود خب معلوم بود به احترامش توقف کردم لابد می پرسی اگر پیر زن بود یا پیرمرد آیا توقف می کردی درست حدس زدی ماشین من بیمه حضرت ابوالفضل است نذر کرده ام برای هرمسافری که دست تکان دهد توقف کنم وکرایه هم نگیرم اگر هم گرفتم روز تولد ابوالفضل ع در نذری مصرف کنم اینها را نگفتم تا ابتدا خودم را تبرئه کنم خیلی مومن ومعتقد هم نیستم پایش بیفتد خلاف سنگین هم هستم .سرم را به سبک مسافر کش ها بطرف خانم حرکت دادم کجا می روی بلافاصله گفت هر جا تو می روی ؟! باید مسافر جالبی باشد چهره زیبا وجوان او شانس را به سمت من کشیده بود سوالهایم شروع شد کجا می روی کمی آرام شده بود می گفت می خواهم صفا کنم هر جایی بروم من چند سال عاشق شوهرم بودم با پدرومادرم در گیر شدم مخالف ازدواج ما بودند درس ودانشگاهم را رها کردم بیش از پنج سال با هر بد بختی ونداری او ساختم هرچه در زمان مجردی پس انداز کرده بودم به او دادم تا بلاخره در یک مکانی به رئیسی رسید ومن خودم را خوشبخت می دانستم هرروز ترقی کرد ووضع مالی مان خوب شد کم کم شب بازیهایش شروع شد رفیق بازی وبعد از این ها شروع به آوردن فیلم های خیلی زشت کرد ابتدا خودش نگاه می کرد و .... کم کم مرا هم وادار به دیدن اینگونه فیلم ها کرد ومی خواست مثل آنها رفتار کنم مثل آنها باشم .....بعض از همکارانش را به خانه می آورد می گفت مقابل آنها باید شیک باشی وبی حجاب زنهای آنها اینگونه هستند وبا من نامحرم رفتار نمی کنند این هم موبایل من نگاه کن پر است از همان عکس وفیلم های زشت تازه ماهواره هم خصوصا این کانالهای کثیف را همیشه نگاه می کند خدا بداد کسانی برسد که دل به ریاست این آدم دارند .... در همین موقع بود که گشت نیرو انتظامی از کنار من عبور کرد هرچند نیم نگاه تعجب انگیز گروهبان صندلی عقب گشت کمی شمه نظامی داشت اما وقتی که زیر چشمی نگاه کردم دیدم آنها جوان هستند وخیلی کم تجربه خلاصه گشت با سرعت خود عبور کرد ومن همچنان خیابان را اندکی آرامتر از دیگر راننده ها می پیمودم .گفتم خانم اگر محتاج هستی من حاضرم پول بتو بدهم تا امورات خودرا بگذرانی اگر هم دنبال درد سری من ترسو هستم واگر دروغ می گویی من کاری برایت نمی توانم انجام بدهم تو شوهر داری واین ماشین هم بیمه ابوالفضل است خانم جوان کیفش را باز کرد وایران چک هایش را در آورد باورکنید با آن چک ها می شد حدود ده تا ماشین بهتر از ماشین من خرید خانم جوان زیبا روی لاغر اندام چشم آبی صورت گرد با روسری طلایی گفت من از شوهرم متنفرم در این هنگام بود که به پمپ بنزین بالای کمربندی رسیده بودم کنار پمپ ایستادم وشروع به زدن بنزین کردم شهر زیر نگاهم بود بشقاب های ماهواره در پشت بام ها بخوبی قابل دیدن بود ای داد خدا بدا این مردم بیچاره برسد خانه های کوچک با سقف بام هایی که پر بود از بشگه های خالی تنه دوچرخه کرسی چوبی وتعداد زیادی از تکه وپاره های دیگر وکنار همه اینها ضعف مالی وبچه های زیاد آنها لابد تعدادی معتاد و سیگاری هم دارند بطور حتم بساط قلقلی هم دارند بچه های قدو نیم قد آنها هم در کنار همدیگر زندگی می کنند وفیلم های ... کانالهای .... را هم با یکدیگر نگاه می کنند خدا بداد خانواده ای برسد که دختر هم داشته باشند آن دختر چه می کشد چگونه زندگی می کند آیا او هم نگاه می کند نکند از سوراخ کلید درب بخود سختی می دهد ویکایک فیلم ها را در حالیکه گردن وزانوهایش خسته می شود وگاهی آن یک چشمش را می گذارد به دقت نگاه می کند تا از برادرش عقب نماند آخی این برادرها با تمام این اوصاف خیلی هم تعصبی هستند اگر کسی بخواهد کج نگاه خواهرش کند چشم اورا از کاسه در می آورند هنوز این افکار ونگاهم به خانم جوان که درون ماشین بود ادامه داشت که ناگهان بنزین با فشار تمام از باک بیرون پاشید ومقدار زیادی روی زمین ولباسم ریخت هر چند کارگر پمپ بنزین از همان لحظه اول چشمش به داخل ماشین بود شاید با خودش می گفت عجب دختر قشنگی این مرد دارد اصلا به او نمی خورد تمام افکارم در هم شده بود چه جماعتی پول زیاد عامل بد بختی این خانم وپول کم هم عامل بدبختی جماعتی دیگر چیزی برای گفتن نداشتم نمی دانستم کجا بروم اما مسیر جاده مرا بطرف بهشت زهرا هدایت می کرد هیچ راهی جز این نبود آرام وآهسته از کنار مزار شهدا گذشتم حتی کوچکترین نگاهی هم به آن سو نینداختم هرچند پرچم های در حال اهتزاز ودیوار بزرگ هم مانع نگاه کردن آنها بطرف شهر ومردم آنجا می شد آن روز من جایی نرفتم فقط خیابان را دور می زدم جامعه به کجا می رود آدم ها به کجا می روند از همدیگر چه می خواهند
ارتباط با ما از طریق : abotlbz@gmail.com
شهید( اخراجی)
خدمات کشاورزی توره
مدیر شایسته
دل سیاه حاجی
کعبه سفید است؟!
زمینه مساعد فکری او باعث شد از همان روزهای اول استخدام خود چهره خویش را به نمایش بگذارد ویا شاید بلای آسمانی بود که بر سر افراد آن محل کار فرود آمد ویا اینکه خداوند به او توفیق داد تا به اینگونه کار های ناشایست ادامه دهد او در بین همه کارمندان بود اما فکر وروح شیطانی او باعث شده بود هر روز نظر رئیس بیشتر به او جلب شود روزها می گذشت وهرروز فشار رئیس به افراد بیشتر می شد وهر روز آقای ... به رئیس نزدیکتر می شد هر چند کار خلافی از هیچ کس سر نمی زد اما شوخی های کوچک وحرف های ضد رئیس از بین افراد به گوش رئیس می رسید بی مدیریتی پارتی بازی وضایع نمودن حقوق افراد از مسائل مطرح شده بود اما چه کسی این حرف وحدیث را می گفت خدا می داند هر گاه بیان می شد که چه کسی عامل رئیس می باشد او فردی را نشان می داد ومی گفت تمام گزارشات زیر سر محمد می باشد محمد فردی بود که سخت مخالف بی عدالتی رئیس بود او اعتقاد بر این داشت که رئیس خیانت می کند وحقوق همه را پایمال می نماید اما کسی به او گوش نمی کرد همه با چشم قربان گو بودن بار رئیس را بر دوش می کشیدند محمد هرگاه می گفت فریب این ظاهر آراسته وذکر وبر گذاری مراسمات ظاهر سازی رئیس را نخورید با اینکه همه این موضوع را می فهمیدند اما به او توجه نمی کردند لذا با اشاره رئیس آقای ... ماموریت داشت چهره محمد را تخریب کند ونگاه افراد محل کار را به طرف رئیس بکشاند وبلاخره توانست خوش خدمتی خودرا به درجه کامل برساند با توجه به شناسایی افراد ضد رئیس وارزیابی آقای .... از همکاران واینکه چه کسانی برده وار وچشم وگوش بسته حاضرند به رئیس کمک کنند حلقه ماموریتش کامل شد وآقای... به سمت مسئول امور مالی آن محل کار معرفی شد او چندین سال متوالی در این سمت کار کرد ابتدا برای خودش اضافه کار ایجاد کرد وسپس توسط یکی از پزشکان که با آن محل کار به نوعی قرار داد داشت برای خودش برگ معافیت از هر گونه جابجایی از محل کار را گرفت وبرای همیشه توانست در آن محل کار بماند وتا کنون هم بجایی منتقل نشد وسالهاست که اضافه کاری ها را به جیب می زند اما در عوض محمد که شخص معتقد ی بود با تمام مشگلات وبیماریهای خانواده اش حتی یک روز هم اضافه کاری نگرفت زیرا او مخالف خلاف کاری آنها بود وبه سختی روزگار می گذراند وحتی اگر رئیسی هم عوض می شد این آقای الاغی اورا به رئیس جدید معرفی می کرد ومانع اضافه کار گرفتن ویا هر گونه امتیاز گرفتنش می شد وخانه نیمه کاره او همچنان نیمه کار بود وبدون شیشه بطوریکه یکی از همسایگان محمد به شیشه فروش محله سفارش کرده بود که بدون شناخته شدنش شیشه خانه محمد را بیندازند وپولش را از او بگیر د محمد روزگار سختی داشت هر چند در محل کار به نحو احسن وبا افتخار برای مردم کار می کرد آقای ... در سمت امور مالی بود وبا شگرد خاصی توانست وام های کلان بگیرد ودر مدت کوتاهی خانه سه طبقه وماشین وباغ بخرد او پول های محل کار را در حساب جداگانه ای در یکی از بانک ها می ریخت وبعد از چند مدتی که این کار را می کرد بخاطر گردش پول در آن بانک می توانست از وام استفاده کند واین شگرد خوب وقانونی برای او شده بود مدت های طولانی در بانک های مختلف اینکار را کرد تا اینکه سر انجام به سراغش رفتند وراه اورا سد کردند هر چند کسانی که از این کار ها می کنند تبدیل بهنور چشمی بهتری می گردند آقای ... به هرکس که می خواست برایش از رئیس در خواست اضافه کاری می کرد وبا هر کس مخالف بود نانش را می کرد ذغال اما محمد همچنان با افتخار وسر بلندی کار می کرد وخداوند توفیق داد که او از نظر مالی کمتر از دیگران نباشد خداوند برکت را در زندگی هر کس بخواهد می اندازد آقای الاغی در حین پولدار بودن متاسفانه پسر ندارد او چندین دختر بزرگ دارد که هر کدام همانند رستم هستند ومثل افراسیاب پول خرج می کنند ودیگر مسائلی دارند که باید بگذریم آقای ... دیگر طاقت نیاورد ویکروز دهان گشود وگفت برایش یک زن بیوه پیدا کنند تا او بگیرد محمد هم نامردی نکرد وآدرس وتلفن اورا به یک بیوه زن داد تا با او قرار ازدواج بگذارد بیوه زن اورا می شناخت چون پدرش با آقای ... همکار بوده است مدت کوتاهی نگذشت که آوازه ... به گوش همه رسید مدتی گذشت وآقای ... تصمیم گرفت خودش را طاهر کند او پس از سالها نان بری کردن وضایع کردن حقوق دیگران حالا تصمیم گرفته به زیارت خانه خدا برود وخودش را با آب زمزم طاهر کند می خواستم بگویم کعبه چقدر سیاهی اما دانستم که کعبه سیاه نیست کعبه سفید تر از برف است وشفاف تر از نور کعبه سفید است این دست های سیاه افرادی مثل آقای ... است که کعبه را سیاه نموده است کعبه زیباست زیاتر از اندیشه های ملائک اما این اندیشه سیاه افرادی مثل آقای .. است که زیبائی را از حاجی می گیرد به او می گویم تو دستان سیاهت را به سنگ های کار شده توسط ابراهیم که دوست خداست مالیدی وآنجا را سیاه کردی تو دستانت را بر سنگ وگلی سائیدی که ساخته یک نفر است که با خدا دوست است اما دلی را آزار رساندی که ساخته خداست به خانه ای رفتی که خانه ابراهیم دوست خداست اما خانه ای را که قلب همکارت (محمد) است خراب کرده ای که این قلب خانه خداست تو اگر خانه ابراهیم را خراب می کردی وخانه دل همکارت که جایگاه خدا می باشد را آباد می نمودی خدا بطور حتم ثواب صد ها زیارت سنگ وگل ابراهیم را بتو عنایت می کرد . من می گویم حاجی ... سیا دت وسیرو سلوک مبارک باد تنها تو توانستی از آقای ... تبدیل به حاجی ... شوی بیائید کعبه را سیاهتر نکنید بیائید دستان آلوده خودرا به خانه ساخت ابراهیم نکشید.
شیر به نرخ دولتی
ارتباط با ما از طریق ایمیل : abotlbz@gmail.com
کمیته ای وقلقلی
بازنشستگی وبعض مردم
چراغ های رنگارنگ وتزئینات سر درب حیاط وکوچه با روشن وخاموش شدن خود ونور افشا نی جلوه ای خاص به کوچه داده بود رقص نور چشمان هر عابری را با چشمک زدن خود به لطافت رنگهای خود توجه می داد لباس نو کودکان با چادر های گلرنگ زنان ولباسهای مخصوص نشان از مراسم عروسی می داد وشما را تا درب حیاط پدر دادماد راهنمائی می کرد اندکی جلوتر صدای آهنگ ها وموسیقی ارگ درختان کوچه را به رقص در اورده بود پسرک جوان با ابروهای پر پشت وریش بلند وقد کوتاه خود همچنان در حال ارگ زدن بود وبا حرکات تند انگشتان خود کلید ها را بحرکت در می آورد ودر حالیکه تمام اعضای بدنش بحرکت در می آمد با صدای خود ترانه ای را می خواند گوئی انچنان شیفته صدای خودش می باشد که یکی از اکو ها را درست مقابل گوش خود قرار داده بود عده زیادی هم به دور او حلقه زده بودند وبه به وچهچه صدای اورا می نمودند عدهای جوان که به عادت خوی جوانی به او چشم دوخته بودند اما عده ای با سن بالاتر هم بودند که بدشان هم نمی آمد سینی شربت وشیرینی وچای بود که برای نوازش سینه این جوان خواننده ونوازنده پشت سر هم می آمد یکی هم در این میان میگفت به برادر داماد بگویید اصل کار را هم فراهم کند یعنی قلقلی را با صدا های بلند اکو هرکس به اندازه وسع خود حالا یا پایش را می چرخاند یا دستمالی ودستی را بحرکت در می آورد ساعتی چند گذشته بود که جوان خواننده ارگ خودرا اتوماتیک کرد وبا نت های ضبط شده در موبایل خود همچنان موسیقی را ادامه می داد وخودش در حالیکه کراوات گردنش را دستی کشید ولیوان شربت را با حالت خاصی که متعلق به آپاچی ها وگاو چرانهای آمریکا وفیلم های هالیودی است یک نفس سر کشید وبا حرکت خاصی آنرا روی میز کنار جایگاه خود انداخت وبعد هم دستی به سبیل خودش کشید وروی مبل نشست وتکیه داد بدون هیچ ملاحظه ای در حضور کودک وپیر وجوان قلقلی از پشت بخاری خارج شد چه قلقلی زیائی یک شیشه درب دار که دارای دوسوراخ بود وتا نصفه پر از اب شده بود یک نی چوبی به اندازه پنجاه سانتیمتر که درون یکی از سوراخ ها شده بود ویک چیزی شبیه قندان خیلی خیلی کوچک با کنگره گنگره های قشنگ نقره ای ویک لوله باریک در انتهای آن که تا درون آب شیشه ادامه داشت ویک سیم بیست سانیمتری دسته دارکه از سوراخ محل روشن شدن بخاری به داخل فرو رفت وچند دقیقه بعد در حالیکه سرخ شده بود خارج شد سیم کوتاه تر دیگر هم که مقداری تریاک بروی آن چسبیده شده بود به میدان آمد سیم داغ روی تریاک قرار گرفت وهر دو بر روی همان سوراخ شکل قندان نقره ای که لوله اش تا زیر آب شیشه ادامه داشت قرار گرفت وچزو بریج ودود با مکیدن ارگی به هوابر خواست واو حال دیگری گرفت وچند دقیقه به پشتی تکیه زد وقتی بخود آمد در عالم دیگری بود آنقدر از هنر خود وصدای خود وافتخارات خوانندگی خود وگرانی دستگاهش وامتیازات او بر سایرین رقبایش گفت .... وبعد هم دیگر نپرس که چه غوغایی کرد که نگو ونپرس عده دیگری هم از بزرگتر ها به ته مانده او چسبیدند کم کم قاقلی از اطاق ارگی به اطاق بزرگتر ها آمد بدنبال قلقلی وسرنوشت او من هم به دنبال خود کشاند بزرگتر ها به میدان آمدند نمی دانم چرا تریاک روی سیخ تمام نمی شد واین جای شگفتی برایم بود مردی که هیکل متوسطی داشت با اندکی عصبانیت از این کار مردم واخم های گرفته خود با نگاه تحقیر آمیز ومغرورانه اما ساکت ودر هم مجلس را ترک کرد او ذهن مرا متوجه خود کرده بود وقتی جناب قلقلی نزدیک او شد دیگر تحمل نکرد وبر خواست واز مجلس خارج شد تعدادی به او اصرار کردند حاجی بشین اما او خارج شد به یک نفر که کنار بود گفتم این چرا رفت در حالیکه اصرار مرا دید ودانست که آنجا غریب هستم گفت این پدر سوخته دزد تا چند سال قبل هر چه می خواست می کرد بار خودش رابسته است میلیاردر است بعد هم اورا انداختند بیرون ودیگر سر کار نمی رود عده زیادی راهم بد بخت کرده خدا می داند چقدر خانواده ها را بی سرپرست کرده است حالا هیچ کس به او توجه نمی کند حتی جلو پایش هم بلند نشدند هر جا هم که برود اگر هفت طبق زیر زمین قلقلی باشد به بالا می آید وحال اورا می گیرند او هم مجبور است بگذارد واز مجالس خارج شود تازه از این گذشته چند تا دختر بزرگ هم دارد که هر کس برای خواستگاری آنها آمده برایش زده اند ودر خانه مانده اند این جماعت حقشان است ودر این حال حرف زدن بود که قلقلی به کنارش رسید وبا عرض ادب خاصی انگشت خودرا به نشانه تشکر به پشت دست رفیقش زد وچسبید به نوک نی قاقلی وسیم وسیخ آن من که دیدم نوبت او هم به سر آمد ودر حال خود نیست دوباره سوال کردم چرا تریاک روی سیخ تمام نمی شود او هم که در عالم دیگری بود گفت در جیب تمام این آدم ها که عروسی می آیند تریاک هست وهر کدام مقداری جدا شده در جیب دارند که به نوک سیخ می چسبانند تا مجلس از رونق نیفتد تا صبح هم که باشد این کار ادامه دارند این قانون قلقلی هاست مگر تو نمی دانی بوی دود تریاک در خانه پیچیده بود به حدی که من هم حس می کردم سرم گیج می رود اما جرات نداشتم خارج شوم شاید این رفتنم قانونشان را به هم می زد اما صاحب عروسی که حالات مرا می دید اشاره کرد تو که نمی کشی پس اینقدر پیچ وتاب نخور برو بیرون هوای تازه بخور نگذاشتم حرفش تمام شود واز خانه خارج شدم صدای اکو ها در همه جا پیچیده بود کم کم از کوچه هم خارج شدم ناگهان از درون ماشین چشمم به مسجدی افتاد همان مرد حاجی در حال رفتن به مسجد بود نیم ساعت گذشت او از مسجد بیرون آمد ودر حال ذکر گفتن وجنباندن لبانش بود آرام کنارش ایستادم واز پنجره ماشین گفتم حاجی عروسی می روی من هم دعوت دارم بیا بالا با هم برویم سوار شد گفتم حاجی کمی تامل کنیم تا وقت غذا شود صدا ی ارگ آذار دهنده است وشروع به حرف زدن کردیم اما او نمی خواست چیزی بگوید از افتخارات گذشته اش از جوانیش واز اعصابش که موجی شده شاید هم ترکشهایی در بدن هم داشت اما بریده بریده مطالبی را می گفت او دلش می سوخت که چرا مردم پول های خودرا دود هوا می کنند چگونه به بدن خود صدمه می زنند وچگونه در حضور کودکان عادات غلط را رواج می دهند او درد داشت ورنج اما نه از تیر وترکش از عادات بد مردم وعدم توجه آنان به توطئه قدرتهای بزرگ که چه خواب دردناکی برایشان می بینند او در حالیکه قلبش دچار مشگل شده بود وریه هایش آسیب دیده بود وتوان از او گرفته شده بود باز نشست شده بود او از بی مهری مسئولین خودش هم شکوه داشت از تنهایی وتنها ماندن از اینکه با بازنشسته دیگر کسی کار ندارد از اینکه نتوانسته رویا های خودرا به انجام برساند از او پرسیدم کجا ویلا داری گفت اینجا خانه من است وآن هم باغ پدری که به ارث برایم رسیده است واین هم فیش حقوق وجسم وروح خسته من حالا هر کجا ویلا وثروت هست ودارم مال تو این هم تعدادی دختر که در خانه مانده است نزدیک غذا خوردن بود که دوباره باهم وارد مجلس شدیم در حالیکه سلام دادیم اما مثل این بود که آقایان مرا هم به چشم او نگاه می کردند تا آخر وقت نه کسی با من حرف زد ونه نگاهی کرد خودشان با خودشان من هم نگاه ناباورانه ای به همه می کردم دلم می خواست داد بزنم بخدا من کمیته ای نیستم شما از چه می ترسید این چه فرهنگی است اگر کسی به شما بگوید خودتان را نکشید گناه کرده است پس بمیرید پست شوید زنانتان خوار شود وبچه های شما تباه وولگرد بمیرید که مردن با پستی وذلت حق شماست بمیرید که شما مستحق بردگی هستید
نویسنده : شریف***************نظر دهید ادامه دهم یه نه*******************
انقلابیون قبل از انقلاب
اوضاع محله
نگذارید انقلاب بدست نا اهلان بیفتد نگذارید پیش کسوتان جهاد وشهادت در پیچ وخم گرفتاریها ی روزگار تنها بمانند یک بار هم که شده نگاه گذرایی به وصیت نامه امام خمینی بیندازید نه بخاطر انقلابی بودن نه بخاطر اسلامی بودن نه بخاطر مر جع تقلید بودن نه بخاطر بزرگ مرد تاریخی بودن . بلکه بخاطر انسانیت .بیایید بار دیگر در چنان محیطی مردان بزرگ بسازیم انقلابیون بزرگ بسازیم ودیگران را جذب کنیم بی ادعا بدون طمع ورزی بدون پارتی بازی وحق کشی بدون دروغ گویی وبدون ریا کاری بدون خود خواهی وزیر پا گذاشتن دیگران اگر اینکار را نکنیم هر کس درون لاک خود سر فرو خواهد کرد ودر زرق وبرق دنیا گرفتار خواهد شد وهر کس انجام امورات را به دیگری واگذار خواهد کرد وخود از زیر مسئولیت شانه خالی خواهد کرد وحسرت خواهیم خورد آنگاه ققنوس بالهایش را بهم خواهد سایید تا بسوزد واز خاکسترش ققنوسی دیگر پدید خواهد آمد بیایید نگذارید او بالهایش را بهم بمالد بیایید نگذلرید آتش بیفروزد
نویسنده : شریف
************نظر دهید ادامه دهم یا نه*************
شهیدرا نمی شناسی دعوا نکن
نویسنده :شریف
E-mail: abotlbz@gmail.com
تقدیم به mostafa2_gh
E-mail : abotlbz@gmail.com