• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1039
تعداد نظرات : 38
زمان آخرین مطلب : 4124روز قبل
اقتصاد

جلوه های زیبا و فریبای امور مالی زندگی و نیازهای گوناگون و روزافزون خانواده ها به این پدیده، بدان حد می رسد که گاه تمامی توان افراد را به خود مشغول ساخته، در صدد ایجاد زندگی راحت همراه با رفاه و آسایش بیشتر برمی آید.

از سوی دیگر تأثیر بسیار درآمد در ادامه زندگی و حفظ، ترمیم و بالندگی خانه و خانواده، گستره ای آن چنان در پی دارد که

در صورت کامیابی و موفقیت؛ شادی و شادابی به کانون زندگی می بخشد و به هنگام ناکامی سستی، کاستی و اندوه به ارمغان می آورد.

در این میان بسیاری از خانواده های دین باور و خداجو که آرمان نخست آنان در عرصه کار و تلاش، فراهم ساختن محیطی پاک و تابناک از جلوه های عبادی، اعتقادی و اقتصادی برای خود و فرزندان است، پرسشهایی در باره چگونگی درآمدهای خویش و کیفیت روابط اقتصادی خود با افراد یا مؤسسات مالی همانند بانکها مطرح می کنند؛ سؤالاتی که با ارائه هر یک، پاسخهایی متفاوت و گاه متضاد دریافت کرده و نوعی آشفتگی خاطر برای امروز و فردای زندگانی خود احساس نموده که دستاورد این پدیده نگاه یأس آلود آنان به آموزه های دینی برای اداره زندگی خواهد بود! که این ستمی بس بزرگ بر آیین آسمانی است که از روز نخست برای امروز و هر روز افراد کمال جو و سعادت طلب ارائه شده است.

اکنون که فرصتی زرّین فراهم شده تا با همدیگر به طرح پرسشهای بسیار پرداخته و در پی آن پاسخهای منطقی، قانع کننده و همراه با جلوه های جاودان اسلام ارائه شود، امیدواریم با همراهی هم نخست با مبانی ارزشی و نگاه همه سویه مکتب به ابعاد مادی زندگی آشنا شویم، سپس به دور از یافته ها و بافته های منفی گذشته به یکایک پرسشها و پاسخها رو کنیم.

اجازه دهید در آغاز، مجموعه پرسشهای مطرح در خانواده ها را بیان کرده تا در صورت نیافتن سؤال مورد نظر در بخشهای بعدیِ نوشتار، از نظرات و سخنان ارسالی شما آگاه شده، به آنها بپردازیم:

 

دیدگاه اسلام در باره معیار و مقدار درآمدهای مالی چیست؟ آیا محدودیتی در این باره به چشم می خورد؟

نگاه سطحی و باورهای روبنایی بسیاری همراه با برداشتی احساسی و یک سویه است که تمامی بایدها و نبایدهای دینی چونان زنجیری زجرآور، سفت و سخت است که انسان را از درآمدهای بسیار و رفاه و خوشی سرشار باز می دارد! یا سلسله آموزه های اقتصادی اسلام با پدیده های چشمگیر جهانی ناسازگار بوده،

برای امروز جامعه ما قابل اجرا نخواهد بود! و یا آیین آسمانی اسلام مجموعه ای از موعظه، پند و نصایح اخلاقی است که به رابطه «انسان با خدا» پرداخته، مسیر سعادت آخرت را هموار می سازد، از این رو هیچ گونه دخالتی در روابط اجتماعی، سیاسی و یا اقتصادی نخواهد داشت!

اما با نگرش اندیشمندانه محور تمامی «بایدها و نبایدها» را «مصالح و مفاسد» فردی و اجتمای می یابیم که در نگاهی پرگستره، جاودان و عمیق بدان پرداخته شده است. آثار مثبت و منفی که گاه با شفافیت از یکایک آن آگاهی می یابیم، گاهی با گذر زمان و پیشرفت دانش و علوم پی به آن می بریم و زمانی نیز باید منتظر آینده و تحولی ژرف در جهان هستی برای آشنایی با اسرار حکیمانه فرمانهای الهی باشیم.

بی گمان رشد، شکوفایی و عظمت انسان و جامعه، آرمان نخست آیین آسمانی اسلام است که در راستای آن باید افراد و اجتماع از بلاها و آفاتِ پیدا و ناپیدای فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی و یا اقتصادی مصون مانند و ربا یکی از مفاسد جدّی جامعه اسلامی و دیگر جوامع است که خانه و خانواده، را متلاشی ساخته و دامنه ویرانی و ویرانگری را به سطح اجتماع سرایت می دهد. از این رو هفت آیه قرآن(1) با صراحت تمام ربا را ممنوع کرده، توجیهات

زراندوزان و طمع ورزان را که «بیع و معامله همچون رباست»(2) منکوب نموده و رباخواران را به مجازاتی سخت و دردناک باخبر ساخته است.(3) افزون بر آن پیشوایان پاک با سخنان تابناک خود به پیروی از گفتار خداوند حکیم، «یک درهم ربا را بدتر از هفتاد بار زنا» دانسته،(4) این پدیده را «نشان نزول بلا و نابودی تمامی جامعه» معرفی کرده اند(5) و در کلامی جامع پنج گروه را مورد لعن و نفرین قرار داده اند: میهمان رباخوار، رباخوار، ربادهنده، محاسبه گر ربا و شاهدان قرارداد ربا.(6) همان گونه که ربای معادل با اعلان جنگ با خدا را، «زشت ترین و پلیدترین(7) کسبها» معرفی نموده اند.

مجازاتهایی اینچنین، بدان خاطر است که ربا بازدارنده مردم از تلاشهای سازنده اقتصادی است، زمینه ساز نوعی ظلم و ستم خانمان برانداز بوده، باعث تضعیف عواطف انسانی گشته و تمامی زندگی انسان را دچار تیرگی و ظلمت می سازد.(8)

اما از سوی دیگر راه به دست آوردن درآمدهای پاک را به گونه ای هموار ساخته و همگان را با تشویق بسیار به کار و تلاش و کسب سودهای سعادتمند، رفاه آور و زندگی ساز نموده که در کمتر مکتبی راه آوردهایی اینچنین می توان یافت.

نخست احترام دارایی و ثروت سالم انسانها را چونان خون و جان ارزشمند آنان دانسته (حُرْمةُ مال امرء مُسْلِم کَحُرْمَةِ دَمِه)،(9) سپس مدافعان از اندوخته های ارزشمند اقتصادی و درآمدهای مادی را همسان مجاهدان جان بر کف در خط مقدم نبرد با دشمنان دین و آیین قلمداد نموده، جان باختگان در راه حفظ مال شرافتمندانه خود را عظمتی والا چون شهید بخشیده است (مَنْ قُتِلَ دونَ مالِه فَهُوَ شهیدٌ)(10) و در پی آن تلاش در به دست آوردن رزق و روزی با عبارت «کسب عزّت و سربلندی»(11) تفسیر شده است و سرعت و شتاب در صبحگاهان به سوی تلاش و کوشش امتیازی والا تلقی شده است.

در کنار این سخنان، تلاشگر اداره زندگی و امور خانواده مانند «مجاهدی در راه خدا»(12) دانسته شده و عبارت پروردگار که «ده یا هفتاد جزء» است، برترین آن به دست آوردن درآمد پاک و حلال شمرده شده است؛(13) رابطه ای رحمت آفرین بین امروزِ کار و کوشش، با فردای جاودان ترسیم گشته، تمامی رنج و زحمت زندگی مایه آمرزش گناهان و چشم پوشی از خطاها بیان شده است(14) و در ادامه، کار و ثروت مشروع، موجب خوشبختی جاودان در سرای آخرت ترسیم شده است.(15) همان گونه که معصومان ـ علیهم السلام ـ خود در نیمروز سوزان تابستان با تمام توان به دنبال رزق و روزی خود بوده، ملاقات خدا را در این حالت باعث خوشحالی و خرسندی خویش می دانستند و دستاورد کوششی اینچنین را بهره گیری از عنایت چشمگیر خداوند در روز واپسین و لحظه های بس پرخطر معرفی می نمودند.(16)

آری دیدگاه حیات آفرین و تکامل بخش اسلام و پیشوایان معصوم(ع) نشانگر پویایی، شادابی و لذت از داده های الهی است بدان شرط که هیچ گاه ارزشهای واقعی در جلوه های جادویی پول و ثروت فراموش نشود، مرزهای انسانی آسیبی نبیند و دارایی و لذات زندگی در اختیار انسان قرار گیرد نه اینکه انسان در خدمت پول و برده نام و نان گردد!

 

آیا دستورالعمل روشنی برای استفاده خانواده ها از پول های راکد برای درآمد لازم وجود دارد؟

در هر جامعه ای بخشی از سرمایه های نقدی در دست افرادی قرار دارد که به علل مختلف تمایل یا توانایی استفاده صحیح و کارآمد از آن ندارند. از سوی دیگر صاحب کاران، کارفرمایان، تاجران و کاسبان با تجربه ای وجود دارند که در عین داشتن علم و تجربه و علاقه به کار و فعالیت اقتصادی، سرمایه لازم را در اختیار ندارند، بدین خاطر بخش مهمی از سرمایه های نقدی و انسانی سرگردان می مانند و هماره در پی پیدا کردن یکدیگر به این سو و آن سو می روند. در این مرحله وجود مؤسساتی که بتوانند این دو گروه از افراد کشور را به هم پیوند داده، ثروتهای راکد خانواده ها و جامعه را به سرمایه های مولد تبدیل کنند ضروری می نماید.(17)

از سوی دیگر؛ ظهور حکومت اسلامی در ایران و در پهنه جهان پر تحول و پر پدیده امروز، شیوه اداره جامعه را که در «فقه اسلامی» تبلور یافته است، همه سو نگر، توانا، روش مند و پویا می طلبد تا ابتدا با درک درست پدیده ها و نیازها، پاسخهای درخور عرضه کند، سپس با نظارت مسؤولان بر چگونگی اجرا، انجام هر یک و پیاده شدن دستورات را عملی ممکن و حتی لازم جلوه گر سازد.

بی گمان نداشتن شناخت درست از نیازهای زمان، بی توجهی به پدیده های امروز و فردا و ارائه نکردن پاسخهای شایسته، عملی و لازم، «پاسخگویی فقه در تمامی عرصه ها» را مخدوش ساخته و نظریه «فقه تئوری اداره جامعه از گهواره تا گور» را با ناباوری روبه رو می سازد. بدین خاطر یافتن راههایی روشن و مسیرهایی هموار برای جامعه امروز و دیگر جوامع که در صدد الگوگیری هستند و توجه به مسایل نوپیدایی که هر روز در دنیا رخ می نماید کاری بس ضروری خواهد بود تا از سوی فقیهان تیزنگر و جامع اندیش، ابهام از احکام الهی زدوده شود و چهره کارآمد، همه سونگر و پویای اسلام نمایان گردد.

اهمیت این نیاز آنگاه ضروری تر می نماید که حرامی در احکام الهی چونان ربا در دستورهای شریعت نمی یابیم و همان گونه که پیشتر اشاره شد افزون بر ممنوعیت این بلای بزرگ اقتصادی، چهره ای بس وحشتناک از آثار آن در تمامی عرصه های زندگی می یابیم.(18)

با توجه به اهمیت بسیار موضوع، نیاز جدّی و غیر قابل انکار خانواده ها به امور مادی، پدیده های پیچیده و پیدا و پنهان روابط و مناسبات اقتصادی هر روز جامعه از یک سو و زیاده طلبی، مال پرستی و نامحدودخواهی برخی ـ در هر جامعه ای و در حکومت دینی ـ اسلام راهکارهایی مناسب و سنجیده برای اداره اجتماع بیان کرده است تا افزون بر جلوه های الهی و پایدار اخروی نسبت به ارزشهای دینی، منافع مادی و درآمدهای پاک و به دور از آلودگیهای ناپسند ـ که در چهره ای دلربا و فریبا و همراه با وسوسه های شیطان و شیطان صفتان با توجیهاتی ـ برآمده از هواهای نفسانی و علاقه های بی انتها به امور مادی نمایان می شود ـ فراهم گشته، یکایک افراد به همراه جامعه ای سالم، سعادت امروز و فردای خود را رقم زنند. از این رو در کنار قرض، روابطی درآمدزا چون مشارکت، مضاربه، اجاره، رهن، جُعاله، و ... مطرح شده است تا سرمایه گذار و سرمایه پذیر به سودی سالم دست یافته، زندگی خود را اداره کنند.

 

گاه در خریدهای خانواده، وسیله ای قیمتی کمتر دارد اما نقد است و همان با قیمتی بیشتر ولی قسطی یا نسیه فروخته می شود، که در پاره ای موارد تفاوتی چشمگیر خواهد بود، آیا اضافه پولی که می دهیم ربا نخواهد بود؟

اختلاف قیمت نقد و نسیه بحثی رایج بین تمامی فقیهان در هر عصر و زمانی بوده است. از این رو با نگاهی فراتر در فقه شیعه به خوبی درمی یابیم از صدر اسلام تاکنون این موضوع مطرح بوده، زیرا داد و ستدهای افراد گاه بر این محور استوار گردیده است، بدین خاطر در موضوعات فقهی «کتاب و النقد و النسیه» بدین مهم پرداخته است.

آنچه صاحب نظران در پاسخ این پرسش گفته اند آن است که هرگاه فروشنده مبلغ اضافی را بابت قرض محاسبه کند به این بیان که الان این کالا را می فروشم و چون طی چند ماه آن را می پردازی، مبلغی افزون تر باید پرداخت کنی! این شیوه رباست زیرا محور محاسبه بر اساس مبلغ کالا و در مسیر قرض مدت دار و افزوده آن خواهد بود. اما هرگاه این اختلاف قیمت در دایره اختیارات مالک به عنوان صاحب اختیار و فروشنده بوده ـ که در شیوه معمول بازار که به آن عرف گویند، قیمت نقد کمتر از نسیه خواهد بود ـ و حق دارد چنین تفاوتی را از خریدار طلب کند، بدون اشکال می گردد، از این رو فرموده اند: «لا ربا فی النسیّه»؛(19) در نسیه ربا نخواهد بود.

البته نکته ای در این باره به چشم می خورد که گاه حاکم یا حکومت برخی از اجناس کمیاب یا ضروری برای جامعه را به خاطر مصالحی باید خود قیمت گذاری کند تا ستمی بر قشر آسیب پذیر نشود اما در بقیه موارد، معمول بازار یا شیوه عقلا در هر عصری مورد قبول قرار می گیرد.(20)

حضرت امام خمینی(ره) به طور صریح تفاوت قیمت نقد و نسیه را بدون اشکال و صحیح دانسته(21) و دیگر مراجع هم جایز می دانند،(22) اما برخی به خاطر آگاهی مشتری از موضوع این طور فتوا داده اند که تفاوت قیمت فروش نقد و نسیه اشکالی ندارد ولی باید به طرف مقابل گفته شود که جنس را نقدا به فلان قیمت و نسیه را به قیمت بیشتری می فروشم تا بدین سان نوعی توافق طرفینی بر سر قیمت کالا پدید آید.

 

آیا زنان نیز چون مردان باید دارای «حساب مالی» بوده و مکلف به پرداخت حقوق شرعی درآمد خود هستند؟

پیش از شروع پاسخ، اشاره ای به «حساب مالی» و مفهوم آن کنیم تا در پاسخ این پرسش و دیگر سؤالات کارگشای ما باشد. هر دختر و پسر یا زن و مرد مسلمانی پس از بلوغ و ورود به دایره مکلفان موقعیتی ممتاز در پیشگاه خداوند می یابد، به گونه ای که بر ارزشهای والای عبادی، مخاطب پروردگار با خطابهای «یا ایها الذین آمنوا» و «یا ایها الناس» قرار می گیرد در کنار این ویژگی مسؤولیتهایی به عهده او گذارده شده است که از آن میان داشتن «حساب مالی» و «پرداخت حقوق الهی» خواهد بود. آنگاه که دوره تکلیف فرا رسید و نخستین درآمد مالی برای انسان حاصل شد، موظف است تا سال آینده چنین موقعی، آنچه اضافه بر خرجهای روزمره زندگی پس انداز کرده است، حقوق شرعی یا خمس (20%) آن را بپردازد.

آگاهی از نکته هایی ارزشمند در این باره، بینش ما را نسبت به فلسفه این حکم و ارزشهای پیدا و ناپیدای آن گسترش می دهد: نخست آنکه خمس از دو قسمت تشکیل می شود؛ سهم امام زمان(ع) و سهم سادات نیازمند. از این رو آنان که بی اعتنا به محاسبه امور مالی خود در هر سال هستند حکم غاصبان اموال حجت خدا و فقیرانی از سادات را دارند که در ذره ذره دارایی آنان این غصب وجود خواهد داشت.

دیگر آنکه هر فردی که درآمد اقتصادی داشته و هر ماه و هر سال بر دریافتهای پولی و غیر پولی خود نظارت نموده، برای امروز و فردای زندگی خویش با توجه به این درآمدها امید می بندد، باید محاسبه مستقلی داشته، گرچه سالیان بسیار اضافه بر خرجهای زندگی نخواهد داشت، اما حساب مالی خویش را به درستی در دست داشته باشد.

نکته پایانی آنکه هیچ فرقی بین زن و مرد در این عرصه تکلیف نخواهد بود، همان گونه که هر یک در انجام نماز و روزه خود باید وظایف خویش را انجام دهند. در این باره نیز وظیفه مستقلی خواهند داشت، مگر آنکه درآمدهای آنان در هر ماه یا هر فصل مخلوط شده، خرجهای روزمره از هر

یک پرداخت گردیده و اضافه آن پس انداز می شود که در این صورت پس از محاسبه به نماینده مرجع تقلید خود ـ جهت استفاده در موارد یادشده در آیات و روایات ـ تقدیم می کنند. که این پرداخت غیر از مالیات خواهد بود، زیرا مالیات برای استفاده در نیازهای جامعه صرف می شود اما خمس برای ترویج و تبلیغ آیین اسلام در داخل و خارج از کشور به کار گرفته می شد.(23)

 

آیا پولهای پس اندازشده برای روز نیاز و احتیاج، گرچه از سوی همسر پرداخت شده باشد، دارای حقوق شرعی و مالی است؟

پاسخ این پرسش را با این قاعده در باره خمس آغاز می کنیم که: هر پولی که اضافه بر خرجهای روزمره زندگی در هر سال اضافه آید و متعلق به شخصی ـ به صورت بدهی فعلی یا هبه و بخشش ـ نباشد مشمول خمس خواهد بود، گرچه این مبلغ از صرفه جویی روزانه حاصل شده باشد.

حال در باره پرسش مورد بحث که سؤال بسیاری از خانواده ها بوده که گاه مطرح می کنند ـ به خوبی می توان به پاسخ دست یافت: هر گاه همسر انسان پولی به عنوان خرج زندگی یا مبلغ ماهانه پرداخت کند و از آن پول مقداری کنار گذاشته شود تا آنکه سال از آن گذشته یا به سال مالی انسان برسد، بدون شک دارای حقوق شرعی خواهد بود اما هر گاه مبلغی به عنوان هدیه، هبه یا بخشش داده تا جبران برخی از زحمات همسر خود را نماید و دریافت کننده

مقلد مرجعی است که پول یا جنس دریافتی به عنوان هدیه را دارای خمس نمی داند، هیچ گونه حقوق شرعی برای آن نخواهد بود.(24)

 

آیا به جهیزیه ای که برای فرزند یا فرزندان خود تهیه کرده ایم، خمس تعلق می گیرد؟ پول باشد چطور؟

پیشتر اشاره ای به این نکته اصولی در ادای تکلیف مالی خود کردیم که هر یک از ما باید با خصوص آراء و نظریات مرجع خود آشنا بوده، نسبت به مسأله مورد ابهام نظر ایشان را بدانیم. اکنون نیز بر اساس همین سخن پاسخ می دهیم آنجا که دختر یا دختران انسان در شرایطی از رشد و سن قرار داشته که در نگاه آشنایان و همسایگان در مسیر ازدواج قرار گرفته اند و پدر و مادر یا اطرافیان برای خرید جهیزیه آنان اقدام کرده اند؛ هیچ اشکالی در خرید وسایل وجود نخواهد داشت، گرچه بیش از یک سال از تهیه آنها، زمان گذشته باشد.

اما به هنگامی که هر یک از فرزندان، در سن طفولیت و کودکی بوده و شخصی اقدام به خرید جهیزیه کند، برخی از مراجع جایز نمی دانند مگر آنکه پدران و مادران لوازم خریداری شده را به فرزند خود هبه کنند که در این صورت همانند نکات پاسخ پیشین باید به دیدگاه مرجع تقلید خود در باره چگونگی هبه و بخشش برای دریافت کننده آن توجه نمود. اما هر گاه پولی به نام فرزند خود کنار گذارند، دو صورت خواهد داشت، نخست آنکه هبه کنند، دیگر آنکه بدون بخشش و صرف نظر تنها به نام فرزند پس انداز کنند، اما در عرصه های مختلف خود را مالک آن دانسته، در آن دخل و تصرف نمایند.

در صورت اول بسیاری از مراجع معتقد به عدم پرداخت خمس هستند ولی در بخش دوم بسیاری همانند صرفه جویی یا پس انداز بدون بخشش دانسته، مشمول خمس می دانند.

برخی فرموده اند:

«اگر پدر پولی را از درآمد، در حد شأن به دختر ببخشد و در اختیار او قرار دهد خمس آن واجب نیست و اجناس جهیزیه خمس ندارد.»

برخی دیگر به طور مطلق پول یا لوازم خریداری شده را از خمس معاف کرده و فرموده اند هیچ کدام خمس ندارد.و برخی نیز چنین تفصیلی را قایل شده اند:

«در صورتی که دختر در آستانه ازدواج باشد یا معمول آن محیط، جمع آوری تدریجی بوده باشد که در این دو صورت خمس ندارد.»

عده ای نیز فرموده اند:

«چیزهایی که در زندگی به آن احتیاج دارد مانند خانه، اثاثیه و جهیزیه دختر، اگر نمی تواند یک دفعه آن را تهیه نماید ولی می تواند تدریجا در طول چند سال آنها را تهیه نماید خمس ندارد.»(25)

 

پرداخت مهریه همسان سالیان بسیار دور به زنان ستم بر آنان نخواهد بود؟ آیا فقهای والاقدر در این باره دیدگاه جدیدی ندارند؟

سخنی که گلایه بسیاری از بانوان است و در این باره بدون شک صاحب حق خواهند بود آن است که گاه در زندگی مشترک سالیان بسیاری همپای مردان در اداره بهتر خانواده زحمت و تلاش فراوانی متحمل شده ایم به گونه ای که جوانی خود را به پای شوهر و فرزندان خود فدا کرده ایم. پس از آرامش توفان شور و احساس و نشاطِ جوانی ـ بویژه پس از خلوت شدن اطراف ما ـ به خود می آییم و می بینیم دستمان خالی است و هیچ اندوخته ای غیر از مهریه نداریم، آن هم پس از دهها سال به قیمت همان زمان محاسبه می شود که امروزه مبلغ پرارزشی برای استفاده های چشمگیر ـ همانند به کار گرفتن در عرصه های اقتصادی یا استفاده برای زیارت و ... ـ نخواهد بود، به راستی چنین محاسبه ای در نظام اسلامی عادلانه خواهد بود؟!

نگاه این گونه مسؤولان نظام و همدردی آنان موجب گردید که در مجلس پنجم شورای اسلامی به همت بسیاری از صاحب نظران و دلسوزان، قانونی تصویب شود تا بدون تبعیض و ستم، حقوق بانوان در پرداخت مهریه به قیمت امروز محاسبه شده، در اختیار آنان قرار داده شود.

توضیح اینکه قوانین اولیه فقهی بر این مبنا استوار است که پول، قرض یا بدهی انسان هر گاه افزوده ای داشته باشد، این افزایش موجب ربا خواهد شد مگر آنکه دین یا بدهی، جنس بوده که باید به قیمت روز حساب شود.

اما پدیده هایی چون تورم ـ که با سرعتی بسیار در هر سال رو به رشد است ـ ارزش حقیقی پول را دچار نوسان و کاهش چشمگیری می کند که ضرورت اندیشیدن چاره ای را ضروری می نماید تا به طلبکار یا سرمایه گذار هیچ گونه احجاف و ستمی نشود. آن مبنای اولیه و این پدیده جدید موجب گردید، برخی به این نظر برسند.

«مسأله تورم در عصر ما با این شدت و وسعت که زاییده پولهای کاغذی است، هر گاه، در عرف به رسمیت شناخته شود، در فرض مسأله ربا نخواهد بود (همان طور که از بعضی کشورهای خارجی نقل می کنند که آنها نسبت به سپرده های بانکی هم نرخ تورم را محاسبه کنند و هم سود را) در چنین شرایطی محاسبه نرخ تورم ربا نیست، ولی سود زاید بر آن رباست. اما در محیط ما و مانند آن که در عرف عام نرخ تورم در بین مردم محاسبه نمی شود کلاً ربا محسوب می شود زیرا اشخاصی که به یکدیگر وام می دهند بعد از گذشتن چند ماه یا بیشتر، عین پول خود را مطالبه می کنند و تفاوت تورم محاسبه نمی شود و اینکه در محافل علمی تورم به حساب می آید به تنهایی کافی نیست، زیرا مدار بر عرف عام است، ولی ما یک صورت را استثنا می کنیم و آن در جایی است که مثلاً بر اثر گذشتن سی سال، تفاوت بسیار زیادی حاصل شده باشد و لذا در مورد مهریه های قدیم زنان یا مطالباتی از این قبیل، احتیاط واجب می دانیم که باید به نرخ امروز حساب شود یا لااقل مصالحه کنند.»(26)

 

شیربها چهره ای شرعی و مذهبی دارد یا خیر؟

«شیربها» یا «بهای شیر» موضوعی است که در برخی مناطق و بین بعضی از خانواده ها به طور جدی مورد توجه بوده یکی از امور بسیار مهم در عقدنامه حساب شده به گونه ای که نگاه بسیاری به چگونگی شیربها بوده، از مقدار آن پرسش می کنند. از این رو بنا بر رسوم خود مبلغی پول از داماد دریافت کرده به مادر عروس ـ به عنوان بهای شیری که در دوران طفولیت به دختر خود داده است ـ پرداخت می کنند. گرچه در مناطقی دیگر تنها پولی به این عنوان در عقدنامه ثبت کرده تا رسم و رسوم مراعات شود ولی چیزی دریافت و پرداخت نمی شود.

برخی از چگونگی این شیوه پرسش کرده، از شرعی و الهی بودن آن سؤال می کنند و گاه به طور دقیق نسبت به اصل پول، چگونگی دریافت و حق تصرف مادر همسر در آن جویا می شوند.

شیربها بنیانی شرعی و یا جلوه ای الهی در ازدواج نداشته و از حقوق مادر عروس بر داماد محسوب نمی شود ولی چنان که حضرت امام خمینی نیز فرموده اند در عقد می توان علاوه بر مهریه، مبلغ دیگری را شرط کرد. در صورت پرداخت پولی از طرف داماد باید نیت بخشش یا هبه باشد تا تصرف و استفاده این پول برای مادر دختر جایز باشد.(27) همان گونه که هیچ حقی بر خانواده عروس از سوی داماد برای دریافت جهیزیه نخواهد بود، بلکه در آداب ازدواج از نظر اسلام، تهیه وسایل زندگی به عهده داماد و خانواده او خواهد بود، همان گونه که رسول خدا(ص) به هنگام ازدواج امیر مؤمنان(ع) و فاطمه زهرا(ع)، هزینه جهیزیه را با پول علی(ع) فراهم کرد. بدنی صورت که امام زره خود را فروخت و مبلغ آن را خدمت پیامبر(ص) تقدیم کرد و آن حضرت به هر یک از اصحاب مقداری پول داد تا در خرید جهیزیه دخت عزیز خود همکاری کرده، وسایل ضروری زندگی را خریداری کنند.(28)

 

پرداخت مزد ساخت به هنگام تبدیل طلای شکسته یا کهنه با طلای نو یا جدید چه حکمی دارد؟ اگر رباست، فلسفه آن چیست؟ و راه رهایی از ربا چه خواهد بود؟

ربا در امور مالی و اقتصادی دو گونه است:

1. ربای پولی یا قرضی

2. ربای معاملی یا معاوضه ای

در نوع اول پول یا جنسی به طور قرض به دیگری می دهیم و در مقابل آن منفعتی بیش از آنچه قرض داده ایم می گیریم، حال از همان جنس یا جنس دیگر. به طور مثال در مقابل پولی که قرض داده ایم شرط دریافت مبلغی افزونتر یا پرداخت لوازم زندگی و یا انجام کاری در مقابل این قرض می کنیم.

در قسم دوم قرضی در کار نیست بلکه خرید و فروش مطرح است، بدین بیان که چیزی را با جنس خودش معامله کرده و اضافه تر از نظر مقدار یا کمیت دریافت می کنیم، که از نظر فقهی تنها در کیل یا وزن خواهد بود.(29)

به طور مثال دو جنس مثل هم مانند طلای معیوب و طلای سالم یا برنج عالی و برنج متوسط را با تفاوت در وزن یا پرداخت پولی اندک (به عنوان مزد ساخت طلا یا تفاوت جنس خوب و متوسط) معامله می کنیم و یا آنکه دو جنس که ریشه ای مشترک داشته از یک خانواده محسوب می شوند با همین روش معاوضه می کنیم همانند آنکه شکر و قند یا شیر و کره را با تفاوت در وزن یا پرداخت پولی به خاطر تفاوت قیمت رد و بدل می کنیم، تمامی داد و ستدها و معاوضاتی اینچنین آلوده به ربا بوده و حرام خواهد بود.

پرسشی که با ارائه این بحث به ذهن می رسد آن است که به راستی ارزش طلای جدید یا سالم با طلای کهنه یا شکسته یکسان است که هر گونه تفاوت در وزن یا قیمت مستلزم ربای معاملی می گردد؟

بدیهی است که پاسخ منفی خواهد بود، همان گونه که قیمت برنج اعلا با متوسط یا ارزش شکر و قند و یا شیر و کره تفاوت خواهد داشت اما از آنجا که این دو در نگاه عموم جامعه یا عرف یکسان بوده و تحت یک نام یا یک خانواده حساب می شود، هر گونه تفاضل و تفاوت در وزن یا اضافه پول دارای اشکال خواهد بود. اما راه حل و شیوه ای شرعی که به خوبی می توان به طلای بهتر، برنج اعلا و یا مطلوب خود در این موارد دست یافت، بدون آنکه کمترین تیرگی ربا بر داد و ستد و معاوضه ما وجود داشته باشد آن است که این داد و ستد در قالب معامله و خرید و فروش انجام دهیم، بدین بیان که طلای شکسته یا برنج نامرغوب را به قیمت روز فروخته و طلای سالم و جدید و برنج عالی را با قیمت روز فروخته و طلای سالم و جدید و برنج عالی را با قیمت بیشتر خریداری کنیم و تفاوت را با اطمینان خاطر بپردازیم.

 


 

1 ـ سوره بقره، آیات 275، 276، 278 و 279؛ سوره آل عمران، آیات 130 و 131؛ سوره نساء، آیات 160 و 161.

2 ـ بقره، آیه 275.

3 ـ آل عمران، آیات 130 و 131؛ نساء، آیات 160 و 161؛ بقره، آیه 275؛ ر.ک: مجمع البیان، ج1، ص380؛ منتخب البیان، ج1، ص103؛ التبیان، ج2، ص344؛ الکافی، ج5، ص154.

4 ـ تفسیر القمی، ج1، ص93؛ وسایل الشیعه، ج18، ص122، 123 و 124؛ الهدایه، ص62؛ تهذیب الاحکام، ج7، ص14. نک: النوادر، ص162؛ الامالی للشیخ الصدوق، ج1، ص153؛ تهذیب الاحکام، ج7، ص14؛ النهایه، ص375؛ المهذب فی الفقه، ج1، ص362؛ مجمع البیان، ج1، ص390.

5 ـ تهذیب الاحکام، ج7، ص19؛ وسایل الشیعه، ج18، ص120 و 121.

6 ـ مستدرک الوسایل، ج13، باب1، ح12.

7 ـ وسایل الشیعه، ج18، ص118، روایت 23271.

8 ـ تهذیب الاحکام، ج7، ص19؛ وسایل الشیعه، ج18، باب1، ص123.

نک: البنک اللاربوی، شهید سیدمحمدباقر صدر، ص15 و 75؛ ربا و بانکداری، ناصر مکارم، ص29 ـ 40؛ ربا، بانک، بیمه، استاد شهید مرتضی مطهری، ص22 ـ 35.

9 ـ من لا یحضره الفقیه، ج4، ص377، روایت 5781 و ص418، روایت 5913.

10 ـ بحارالانوار، ج10، ص226 و 355؛ ج79، ص195؛ ج100، ص23.

نک: الکافی، ج5، ص52، روایت 3.

11 ـ امام رضا(ع)؛ وسایل الشیعه، ج17، ص12، ش21852؛ ر.ک: همان، ص13 و ج19، ص294؛ من لایحضره الفقیه، ج3، ص95، ح8؛ کنزالعمال، ج4، ص48.

12 ـ (امام صادق(ع))؛ الکافی، ج5، ص88، ح1. ر.ک: همان، ص88، ح2 و 3؛ بحارالانوار؛ ج103، ح3؛ مستدرک الصحیحین، ج2، ص12؛ کنزالعمال، ج4، ص6 و 10.

13 ـ (رسول اکرم(ص))؛ وسایل الشیعه، ج17، ص21 و 24؛ بحارالانوار، ج103، ص9، ح36. ر.ک: بحارالانوار، ج103، ص9؛ کنزالعمال، ج4، ص8؛ مستدرک الوسایل، ج2، ص415.

14 ـ (پیامبر اکرم(ص))؛ وسایل الشیعه، ج17، ص24؛ کنزالعمال، ج4، ص9.

15 ـ (رسول اسلام(ص)) و (امام صادق(ع))؛ نک: من لا یحضره الفقیه، ج3، ص94، ح5؛ مستدرک الوسایل، ج2، ص415؛ وسایل الشیعه، ج17، ص29 و 30 و 76.

16 ـ وسایل الشیعه، ج15، ص241 و ج16، ص10.

17 ـ بانکداری بدون ربا، از نظریه تا عمل، سیدعباس موسویان، ص11 و 12؛ نک: پول و بانکداری از نظریه تا سیاست گذاری، ماجدی و گریز؛ اقتصاد پول و بانکداری، توتونچیان؛ بانکداری بدون بهره، نجات اللّه صدیق، ترجمه مهدی پور؛ بررسی حقوقی چارچوب قانون عملیات بانکی بدون ربا، سیدمحمود کاشانی.

18 ـ مجله فقه (کاوشی نو در فقه اسلامی)، ش11 و 12 ـ بهار و تابستان 1376 ـ حریم حرمت ربا، ص3 و 4. ر.ک: المحاسن، ص186؛ جامع الاحادیث، ص112؛ التبیان، ج2، ص344.

19 ـ نهایة الاحکام، ج2، ص539؛ مجمع البحرین، ج1، ص174؛ الصافی، ج4، ص134.

20 ـ ربا، بانک بیمه، ص106 ـ 116. ر.ک: الفقه، ص251؛ الکافی، ج5، ص154؛ الاستبصار، ج3، ص69؛ جوامع الجامع، ج3، ص268؛ نهایة الاحکام، ج2، ص539.

21 ـ استفتائات از محضر امام خمینی(ره)، ج2، ص122.

22 ـ توضیح المسائل مراجع، ج2، ص233؛ جامع المسائل، ج1، ص270.

23 ـ ر.ک: آیه 41 از سوره انفال (و اعلموا اَنّما غَنِمْتُمْ شی ءٍ فَاِنّ للّه خمسه وللرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل ان کنتم آمنتم باللّه و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان)؛ قاموس قرآن، سیدعلی اکبر قرشی، ج1و2، ص305؛ وسایل الشیعه، ج 6 کتاب الخمس؛ کنزالعمال، ح 10968، و 11048؛ و رساله های مراجغ تقلید (بحث خمس).

24 ـ همان، نک: سازمان کنفرانس اسلامی(مجمع فقه اسلامی) مصوبه و توصیه ها، ص123، 140، 165 و 222.

25 ـ نگاه کنید به مجموعه دیدگاههای مراجع تقلید در کتاب: مسایل جدید از دیدگاه علما و مراجع تقلید، تهیه و تنظیم سیدمحسن محمودی، ص117 و 118.

26 ـ ناصر مکارم شیرازی؛ ربا و بانکداری اسلامی، ص148 و 149.

27 ـ نگاه کنید به بخش مهریه از رساله های مراجع تقلید، موضوع شیربها.

28 ـ بحارالانوار، ج43، ص111 و 113 و 114؛ قرب الاسناد، ص173؛ الکافی، ج5، ص377؛ المناقب، ج3، ص351.

29 ـ وسایل الشیعه، ج17، باب 10، ص396 و 398؛ ر.ک: المقنع فی الفقه، ص31؛ الهدایه، ص62؛ التبیان، ج2، ص587؛ الاستبصار، ج3، ص69 (تقسیمهای دیگری از ربا).

دوشنبه 20/6/1391 - 17:31
كودك

آنچه که باید به فرزندانمان بگوییم و آنچه را که نباید به آنها بگوییم

بعضی مواقع، ما ابتدا صحبت می کنیم و بعد در بارهی آنچه گفتهایم به تفکر میپردازیم. در حالی که به عنوان پدر و مادر، باید به یاد داشته باشیم که کودکان گفتههای ما را خیلی جدی می گیرند و اغلب به آن بها میدهند، حتی وقتی که ما منظور خاصی از گفتن آن مطالب نداریم. کافی است که ببینیم گفتههای پدران و مادران تا چه اندازه روی ما تأثیرگذار بوده است. دوستانی را میشناسیم که آنچه را والدینشان20 سال پیش به آنها گفتهاند چه خوب و چه بد، به یاد دارند.

دکتر «چی لانگ» نویسندهی مقاله نقل میکند: «یکی از دانشجویان من به یاد میآورد که به هنگام کودکی روزی مادرش در حالت خشم به او گفته بود «تو خیلی نافرمان و شیطانی، ای کاش هرگز به دنیا نیامده بودی» یقیناً نیت واقعی مادر آن دانشجو به دنیا نیامدن او نبوده است ولی به یاد آوردن خاطرهی آن گفتهها، بعد از پانزده سال، میتواند نشان دهندهی تأثیر آن کلمات باشد.

پیام مشخص است. ما باید مواظب تأثیر گفتههایمان روی کودکان باشیم. انتخاب کلمات بسیار مهم است. قدرت آنها در ساختن، تشویق کردن و مقتدر کردن بسیار زیاد است و برعکس، میتواند مخرب و تضعیف کنندهی بچهها باشد.

چند نکته در مورد اینکه چگونه مراقب گفتههایمان باشیم:

شناخت و تایید

به کودک بگویید «تو را دوست دارم». این جمله جایگاه او را در قلب شما مسجل میکند و احساس امنیتی در او ایجاد میکند که نشاندهنده سهم او در متن خانواده میباشد. تحقیقات نشان میدهد که عشق بدون قید و شرط پدر و مادر به کودک و احساس امنیتی که در او بوجود میاید، در طول زندگی باعث رشد و بالندگی فرد میشود.

به کودک نگویید «تو را دوست دارم» وقتی رفتار او مورد تایید شماست. مثلاً اگر در مدرسه رفتار خوبی داشته یا وظایفش را خوب انجام داده است. در عوض از عبارتهایی نظیر «آفرین»، «من به تو افتخار میکنم»، «عالی است»، «چقدر خوب تلاش کردهای»، «خیلی مرا خوشحال کردی» استفاده کنید. دلیل اینکه نباید از عبارت «دوستت دارم» استفاده کنید این است که کودک نباید احساس کند که عشق و علاقه شما نسبت به او، بستگی به میزان تلاش و رفتار او در مدرسه دارد و اگر در مدرسه شاگرد موفقی نباشد شما او را کمتر دوست دارید.

بعضی پدر و مادرها عقیده دارند که نباید کودک را تحسین کرد چون او دچار غرور و خودبزرگبینی میشود و دیگر در اینده تلاش بیشتر نخواهد کرد. این عقیده به طور مطلق صحیح نیست. تحقیق در روانشناسی رشد نشان داده است که تعریف و تمجید، کودکان را بیشتر به هیجان میآورد. آنها را ترغیب مینماید و به تلاش بیشتر علاقمند میکند. بنابراین نباید از تحسین کردن آنها واهمه داشته باشیم. شنیدن عبارتی نظیر «من به تو افتخار میکنم» همیشه از کودکی تا زمان بلوغ، برای فرزند شما بسیار مهم و هیجانآور است.

انضباط و ادب کردن

کودک خود را با بچههای دیگر مقایسه نکنید. همهی ما همیشه تمایل به مقایسه داریم. «چرا نمیتوانی مثل پسرعمویت باشی؟ او خیلی باهوش است.» یا «چرا نمیتوانی مثل خواهرت دختر خوبی باشی؟» این گفتهها بالقوه برای اعتماد به نفس کودکتان مخرب میباشد. این مفهوم را برای آنها دارد که شما آرزو داشتید آنها جور دیگری بودند و به آنها علاقمند نیستید. من افرادی را میشناسم که در تمام عمر این احساس را داشتند که پدر و مادرشان هیچوقت آنها را دوست نداشته و یا به اندازهی خواهر و برادرشان برای آنها ارزش قائل نبودهاند.

هنگام ادب کردن یا سرزنش کردن کودکان روی «رفتار» آنها تمرکز کنید نه « خود» آنها. مثلاً بگویید «وقتی اسباببازی دوستت را از او قاپیدی من اصلاً خوشم نیامد.» یا «خیلی زشت است که تو بیادبانه با مستخدم خانه حرف میزنی.» یا «وقتی به من دروغ میگویی من خیلی ناراحت میشوم.» در این مثالها میبینید که اظهارنظر مستقیماً متوجه رفتار ناخوشایند کودک است نه خود او.

گفتارهایی به کار نبرید که به او برچسب خاصی زده شود و یا به همهی رفتار او تعمیم یابد.

مثلاً «تو همیشه شیطان هستی»، «تو دختر بدی هستی»، «چه پسر بیادبی»، «چرا اینقدر حرف گوشنکن هستی» این جملهها سازنده و مفید نیستند چون به نظر میرسد که کودک از همه نظر بد میباشد. این برچسبها میتوانند خطرناک باشند چون پیشبینی قاطعی را دربارهی بچه مینماید. وقتی به کودک برچسب «بد» و «شیطان» میزنید سعی میکند خود را مطابق آن برچسب نشان دهد.

برای کودک دلائلی بیان کنید تا بفهمد که چرا رفتار او اشتباه است. مثلاً «قاپیدن وسایل بچههای دیگر کار درستی نیست. چون آنها را ناراحت میکند.»، «وقتی تو از پلهها پایین میدوی من ناراحت میشوم چون خطرناک است، ممکن است زمین بخوری و صدمه ببینی.»

عمداً چیزی نگویید که او خجالت بکشد یا تحقیر شود مثل «ببین همه دارند به تو نگاه میکنند و میخندند خجالت بکش.» به زبان آوردن اینگونه جملات ممکن است باعث شود که کودک بعد از این آنگونه که ما انتظار داریم رفتار نماید ولی در طولانی مدت باعث خجالتی بودن و عصبی شدن کودک میگردد.

جمعبندی

شاید یکی از مهمترین و حتی مشکلترین چیزهایی که می توانیم به کودک خود یا هر کس دیگر بگوییم عبارت «متأسفم، من اشتباه کردم» میباشد ولی برای پدر و مادر مهم است که به فرزند خود بیاموزند که هر وقت کسی اشتباه کرد باید معذرتخواهی کند. ما نباید انتظار داشته باشیم که کودک برای کاری عذرخواهی کند، وقتی خود ما نمیتوانیم الگوی مناسبی برای او باشیم.

بعضی از والدین تصور میکنند برای پدر یا مادر عذرخواهی کردن از فرزند کاری شایسته نیست و موقعیت و اقتدار آنها را خدشهدار مینماید، در حالی که اینگونه نیست ما انسانهایی کامل نیستیم و نباید وانمود کنیم که بیعیب و نقصیم. کودکان ما یقیناً به این موضوع واقف هستند، بنابراین لزومی ندارد وانمود کنیم که هیچگاه اشتباه نمیکنیم. اگر ما در مواقع ضروری از آنها عذرخواهی نماییم در واقع اقتدار خود را حفظ کردهایم چون نشان میدهیم که آنچه را موعظه میکنیم خود به آن عمل مینماییم.

منبع:parent hood

دوشنبه 20/6/1391 - 17:30
كودك

رسول اکرم صلی الله علیه و آله : «الولد الصّالح ریحانة من ریاحین الجنّة؛ فرزند صالح، گلی از گل های بهشت است».

انسان هنگام تولد، موجودی ناتوان و نیازمند به پرستار، ولی دوست داشتنی و با یک سلسله استعدادهای مختلف است که با تولد خویش، به زندگی پدر و مادر رونقی تازه و گرمی و صفا می بخشد و ساعت ها آنان را سرگرم خود می سازد.

از همین لحظات آغازین زندگی یک کودک با پرورش جسمی و روحی او، آینده و سرنوشت او نیز رقم می خورد. کودک برای اینکه بتواند انسانی مستقل، اجتماعی، تکامل یافته و دارای صفات و ملکات نیکو گردد، نیاز به یک مربی شایسته و پرهمت دارد تا استعدادها و توان مندی های او را به ثمر برساند.

مربیان طفل، از جمله پدر و مادر او، معلم و یا بزرگان او موظفند گام به گام، او را به شاهراه ترقی و تکامل هدایت کنند و یاریگر او باشند تا آنجا که بتواند تا حدودی مستقل از آنان پیش رود و در کوره آزمون زندگی، به صورت فردی باتجربه درآید که شلاق عادات و سنن زشت، روح و ذهنش را مکدر نسازد.

این نوشتار بر آن است تا راهکارهای تربیت دینی کودک را به مربیان طفل، یعنی پدر و مادر بیاموزد. ازاین رو، می کوشیم تا از میان رهنمودهایی که در زمینه تعلیم و تربیت دینی کودکان ارائه شده است، دو شیوه عملی مهم و اساسی را معرفی کنیم و سپس به شرح و بیان هر کدام بپردازیم. اولین راهکار، درباره راه های ایجاد شوق و رغبت در کودکان و نیز موانع آن بحث می کند.

راهکار دوم، اصل تشویق و پاداش است که از اینها به عنوان دو ابزار مؤثر برای تقویت نیروی مربی یاد می شود و به بحث درباره میل روانی بشر به تشویق و پاداش می پردازد.

تربیت کودکان از راه ایجاد میل و رغبت در آنها

هر حرکتی که از انسان سر می زند، در قالب یکی از چهار شکل زیر صورت می گیرد:

الف) حرکت غریزی که تابع غریزه است؛ مثل گنجشک که در فصل بهار لانه می سازد و اراده و عقل ندارد.

ب) حرکت انعکاسی که در واقع واکنشی است که موجود، در برابر پاره ای از تحریکات از خود نشان می دهد و در این شکل هم اراده ای لازم نیست.

ج) حرکتی است از نوع حرکات عادی که نتیجه عادت های ما محسوب می شود.

د) دسته آخر، حرکات ارادی هستند که مهم تر از سه نوع پیشین است.

ارزش کار انسان بسته به اراده اوست و بر این اساس، اگر کسی کاری انجام دهد که در آن اراده ای نداشته باشد، این کار او ارزشی ندارد، حتی می توان گفت چنین فردی، در حقیقت برده ای بیش نیست؛ زیرا آزادی عمل نداشته است. این سخن در مواردی که والدین کارهایی را بر کودکانشان تحمیل می کنند نیز صحت دارد، یعنی زمانی که ما فرزندانمان را وادار به انجام کارهایی می کنیم، در واقع او اراده ای از خود ندارد و بر آن مجبور است. اگر اجبارش کنیم نماز بخواند، تهدیدش کنیم درس بخواند، یا با اکراه شدید او را به مسجد ببریم و یا او را به خواندن قرآن مجبور سازیم، این کار نه تنها اثر تربیتی ندارد، بلکه کار کودک نیز ارزشی ندارد. ممکن است در این کار موفقیت آنی نصیبمان شود، ولی تا زمانی این کار، بدون مشکل صورت می گیرد که کودک احساس کند نیرویی برتر او را مجبور می کند و به محض اینکه حس کرد اجباری نیست، از انجام آن کار دست می کشد؛ زیرا در این حالت ها، هم به شخصیت او اهانت می شود، هم این کار را از روی بی میلی انجام می دهد. بنابراین، تهدیدها و اجبارها بر روح و روان کودکان آثار ناگواری برجای می گذارد.

مانع ایجاد رغبت

مشکل دیگر آن است که بسیاری از بزرگ ترها فقط آمرند و ناهی و فقط به کودک می گویند این کار را نکن، دروغ نگو، راست بگو و... و چون کودک می بیند که والدین خودشان در عمل برخلاف گفته خویش هستند و عامل به گفتارشان نیستند، انگیزه ای برای این کارها پیدا نمی کند. در روایت های گوناگون حتی در قرآن کریم نیز توصیه شده است که آنچه را می گویید، خودتان هم عمل کنید: «لم تقولون ما لا تفعلون؛ چرا آنچه را می گویید، انجام نمی دهید».

امام صادق علیه السلام می فرماید: «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم؛ بکوشید به وسیله اعمالتان انسان ها را به نیکی ها و خوبی ها دعوت کننده باشید».

نقل است که شخصی پسر خودش را پیش یحیی بن اکثم، قاضی القضات زمان مأمون الرشید عباسی برد و گفت: پسرم نماز نمی خواند، تربیتش کن و نصیحتش کن نماز بخواند، قاضی نصیحت کرد: جوان چرا نماز نمی خوانی، نماز فریضه دینت است، مسلمان باید نماز بخواند و از این سخن ها بسیار گفت. پسر گفت: من نماز می خوانم، پدرم دروغ می گوید. پدر به قاضی گفت: نخیر، من دلیل دارم که نماز نمی خواند، ایشان حمد و سوره هم بلد نیست. پسر گفت نخیر حمد و سوره را هم بلدم. پدر گفت: سؤال کن قاضی، بپرس ببین حمد و سوره را می تواند بخواند یا نه؟ که پسر شروع کرد به خواندن مصرع تصنیفی و گفت:

علّق القلب الربابا ما شبّ و شابا انّ حکم اللّه حق لا ارادفه الارتیاب

من در پیری و جوانی به تار و تنبور دل بستگی دارم و حکم خدا هم حق است و شکی در آن نیست.

پس پیش از آنکه قاضی حرفی زده باشد، پدر دست پاچه شد، صدا زد جناب قاضی پسر من حمد و سوره را دیروز یاد گرفته و قبلاً بلد نبوده است، پس از آن، تازه معلوم شد خود پدر هم حمد و سوره را نمی داند، ولی انتظار دارد پسرش نماز بخواند و حمد و سوره صحیحی را هم تحویل دهد.

از آنجا که خود پدر و مادر یا مربی مظهر عمل نیستند، بلکه مظهر و اهل حرفند، اجبارها و تهدیدها در تربیت کودک، معمولاً به شکست می انجامد.

سعدی داستان جالبی نقل کرده است که مردی پرطمع، پیش شاه به خضوع و کرنش پرداخت،

;یکی پرطمع پیش خوارزمشاه ;شنیدی که شد بامدادی به چاه
;چو دیدش به طاعت دو تا گشت و راست ;دگر پیش او خاک بوسید و خواست

او نزد پادشاه تعظیمی کرد، گویا در برابر خدا رکوع می کند، پس روی خاک افتاد، مثل اینکه دارد دو سجده نماز را به جا می آورد، فرزند وی که همراهش بود زبان به اعتراض گشود :

;پسر گفتش ای بابک نامجوی ;یکی مشکلی پُرسمت راست گوی
;نگفتی که قبله است سوی حجاز؟ ;چرا کردی امروز این سو نماز؟

تو همیشه می گفتی قبله به طرف حجاز است، ولی امروز به این طرف نماز خواندی.

آیا چنین پدری می تواند در تربیت فرزند خویش توفیقی به دست آورد؟ بنابراین در مسئله فعل ارادی، اگر رغبت نباشد، اجبار است، اگر شوق نباشد، تحمیل است و در این صورت شکست مربی کودک قطعی و مسلم است.

2. تشویق و پاداش

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

اکرموا اولادکم و احسنوا آدابهم یغفر لکم.

فرزندانتان را گرامی بدارید و آنان را نیکو تربیت کنید تا مورد آمرزش خداوند قرار گیرید.

پدر و مادر یا مربی برای تربیت و اصلاح کودک، می توانند از دو ابزار مؤثر استفاده کنند؛ یکی تنبیه و دیگری تشویق و پاداش. در این گفتار، هدف ما ارزیابی پی آمدهای نیک و بد تشویق و پاداش و تعیین حدود استفاده های مربی از این دو ابزار است. بدون شک، اِعمال تنبیه و خشونت به تأثر روحی کودک می انجامد و اگر این حالت از راه صحیح و به میزان مناسب پدید آمده باشد، سبب عبرت اندوزی کودک خواهد شد و با احساس پشیمانی، به طور جدی تصمیم می گیرد دست به کاری نزند که پس از آن، تنبیه و خشونت و سرزنش به دنبال داشته باشد. همچنین تشویق و پاداش، موجب نشاط و شادی کودک می شود و در صورتی که این نشاط و شادمانی از راه صحیح و به اندازه لازم، ایجاد شده باشد، کودک با اشتیاق تمام می کوشد که همواره کارهایی را انجام دهد که معمولاً پس از آن مربی او را تشویق می کند و پاداش می دهد تا در آسمان زندگی خوش درخشد. ولی یک مربی باید توجه داشته باشد که از یک سو عقل و هوش کودک را پرورش دهد و قوه تمییز و تشخیص او را به کار گیرد تا بتواند نیک و بد را با عقل خود از هم جدا سازد و هم اینکه او را به نیکی عادت دهد و از بدی دور گرداند، به عواطف او توجه کند و با تحریک های عاطفی به مقاصد خویش برسد. پیشوای عالی قدر اسلام، حضرت محمد صلی الله علیه و آله در زمینه تربیت کودکان مسئله ای را مطرح می کند که شایسته است به عنوان ارزنده ترین برنامه تربیتی به آن توجه شود. ایشان می فرماید:

الولد سیّد سبع سنین و عبد سبع سنین و وزیر سبع سنین فان رضیت خلائقه لاِحدی و عشرین و الّا فاضرب علی جنبه فقد اغدرت الی اللّه.

مضمون سخن پیامبر این است که کودک در هفت سال اول زندگی سرور پدر و مادر است و آنها ناگزیرند خواسته های فرزند خود را صمیمانه اجرا کنند. در هفت سال دوم زندگی، درست همچون بنده ای باید مجری اوامر باشد و از خود هیچ گونه مخالفتی ابراز ندارد و این خود، مستلزم داشتن برنامه های صحیح تربیتی والدین است. در هفت سال سوم، نه سرور است و نه بنده. او دیگر به مرحله تکامل رسیده و از نظر عقل و احساسات در آستانه استقلال برای زندگی قرار گرفته است، ازاین رو باید در خانواده همچون وزیر مشاور باشد و افراد خانواده در مسائل خانوادگی و اجتماعی و فردی از فکر و نظر او مدد بگیرند و اشتباهات و خطاهای او را دوستانه گوشزد کنند. هنگامی که به 21 سالگی رسید، در صورتی که اخلاق او شایسته و پسندیده باشد، مربی به هدف مقدس خود نایل آمده است و شیرینی لذت این موفقیت، بزرگ ترین پاداش برای او محسوب می شود. جوانی که در چنین سنی واجد صلاحیت اخلاقی و اجتماعی باشد، شایسته تشویق است.

تأمین روحی، غریزه ای که باید ارضا شود

اساسا تشویق و پاداش، به کودک رضایت خاطر می بخشد، به ویژه اگر از طرف کسانی صورت بگیرد که مورد احترام کودک هستند. با این کار، در کودک انرژی و انگیزه بیشتری برای کار و کوشش و پیشرفت پدید می آید و در او میل به ادامه فعالیت و استقامت ایجاد می شود، اگر چه بهتر است کودک را به گونه ای بار آوریم که همواره از خودش پاداش درونی دریافت کند و از دیگران انتظار کمتری برای تشویق و پاداش داشته باشد که البته چنین حالتی برای سلامت روان انسان بسیار لازم است. به عقیده روان شناسان علت بیماری بسیاری از بیماران روحی و عصبی این است که غریزه تأمین روحی آنان ارضا نشده است و آنها احساس تنهایی می کنند؛ چرا که می بینند جامعه به زندگی و افکار و علاقه های آنان توجهی ندارد. در نتیجه، نظم روحی و عصبی آنان به هم می ریزد. در صورتی که اگر غریزه تأمین روحی آنان ارضا می شد، یعنی جامعه برای افکار و رفتار و خواسته های آنان ارزش قائل می شد و نیز در صورت لزوم، آنان را تشویق و احترام می کرد، این چنین نمی شد.

رعایت اعتدال در تشویق

هرگاه بپذیریم که نیاز به خواسته شدن و تأیید دیگران و آرامش روحی، در صف غرایز انسانی قرار دارد، وظیفه مربی و اجتماع این گونه است که:

والدین در درجه اول باید فرزند را به گونه ای پرورش دهند که خود دارای شخصیتی کامل باشد، یعنی بتواند از تأیید و تأمین درونی وجودش برخوردار باشد و نیازی به پذیرش و توجه دیگران نداشته باشد، آن گونه که رهبران اسلام نیز بر آن سفارش کرده اند. ولی وظیفه اجتماع چیست؟ آیا اگر صرفا به افراد چنین روحیه ای ببخشیم که توجهی به مدح و ذم دیگران نداشته باشند و خود با انجام وظایف، به خویشتن خرسندی و نشاط بخشند، کافی است؟ آیا اجتماع باید طوری باشد که خوب و بد را یکسان ببیند؟ آیا بهتر نیست جامعه، بزرگ ترین کیفردهنده بدکاران و بهترین مشوق و پاداش دهنده همه افراد نیک و خیرخواه اجتماع باشد تا از راه تشویق و پاداش، انرژی و انگیزه فوق العاده ای به کودکان و جوانان بدهد و آنها نیز با نشاط و پایداری و اطمینان خاطر در مسیر اهداف زندگی خود گام بردارند.

خوش بختانه دستورات اسلام، در این زمینه نیز پربار است، چنان که علی علیه السلام می فرماید:

باید نیکوکار و بدکار، در نظر تو یکسان نباشد؛ زیرا روشی غیر از این، نیکوکاران را از نیکی بازمی دارد و بدکاران را به بدی تشویق می کند و هر یک از ایشان را به آنچه خود برای خود برگزیده است، پاداش یا کیفر بده.

این موضوع، در مورد تربیت دینی کودکان نیز که هدف این مقاله هست، کاملاً صدق می کند، ولی باز هم آگاهی و احتیاط مربی بسیار لازم است؛ چرا که حالات و روحیات اطفال به طور کلی با یکدیگر فرق دارند. شواهد تجربی حاکی است که با صرف نظر از همه تفاوت های فردی، سنی و هوشی، کارگرترین مشوق، ستایش است و سرزنش و انتقاد، اثری کمتر دارد.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:27
كودك

وقتی سخن از«تنبیه » به میان می آید، در اکثر ذهن ها، «انضباط » متبلور می شود و در نتیجه برخی تنبیه را با انضباط و اطاعت کورکورانه مترادف می دانند. بعضی افراد معتقدندکه انضباط در سایه اطاعت کورکورانه به دست می آید و منضبط کسی است که بدون اظهارنظری، دستور مافوق خود را اجرا نماید. کسانی که این گونه فکر می کنند، چند فرض را قبول کرده اند که:

1- مافوق هیچ وقت اشتباه نمی کند و دستورهای او همیشه با صلاح و صواب همراه است.

بنابراین، زیردستان بدون چون و چرا باید از وی اطاعت کنند;

2- افرادی که تحت سرپرستی یک نفر قرار دارند، معمولا از لحاظ فهم و درک ضعیفند، روی این اصل، صلاح و صرفه ایشان در این است که دستورهای سرپرست را بدون این که درباره آنها بحث کنند، به اجرا درآورند;

3- اطاعت کورکورانه، پیشرفت و نتیجه کار را بهتر می سازدو امور را تحت نظم و قاعده معین درمی آورد. (1)

متاسفانه این فرض ها را بسیاری از والدین و مربیان پذیرفته اند و فکر می کنندکه اگر کودک از آنها اطاعت محض کند، خوشبخت خواهد شد و بنابراین، زمانی که کودک از دستور آنان سرپیچی می کند، او را تنبیه می کنند تا طبق نظر آنها رفتار کند.

این گروه معتقدند: ترس از تنبیه، کودک را به اجرای وظایف معین وامی دارد ومانع از این می شود که او به انجام کاری که مخالف مقررات است، مبادرت ورزد.

تنبیه اثر فوری دارد و کودک را از ادامه تخلف باز می دارد.

چنین والدین و مربیانی غافلند که اطاعت و انضباطی که از راه تنبیه حاصل شود،موجب اضمحلال و نابودی حس ابتکار کودک می گردد. نیروی کنجکاوی دیگر رشد نمی یابد.

این گونه کودکان چون به سن بلوغ و رشد رسند یا از هیچ مقامی اطاعت نمی کنند وراه عصیان در پیش می گیرند، و یا آن که مطیع همه می شوند و برای فرمانبرداری و توسری خوردن آمادگی پیدا می کنند. (2) کودکی که از ترس والدین و مربیان خود دست از کارناصواب می کشد، در بزرگسالی نیز بدون این که خود متوجه باشد، فقط موقعی دست ازکار ناصواب برخواهد داشت که از تنبیه بالاتری بترسد و یا او را واقعا تنبیه کنند.

در صورتی که اصل واقعی تربیت اقتضا می کند که آدمی عمل خلاف را نه از ترس تنبیه،بلکه به صرف خلاف بودن آن مرتکب نشود و تنها برای این که وجدانش از ارتکاب به گناه مبرا باشد، از انجام آن سر باز زند. (3)

بسیاری از والدین و مربیانی که تنبیه را تجویز می کنند، معمولا افراد خودخواهی هستند و به سبب عدم اجرای فرمان آنها و برخوردن به حیثیتشان به تنبیه کودکان خود اقدام می کنند و به این ترتیب خشم خود را فرو می نشانند.

یکی دیگر از اثرهای منفی تنبیه این است که کودکان از روش تنبیهی والدین خودتقلید می کنند. کودکی که سیلی خورده یا به پشت او زده اند، به هنگامی که می کوشدتا در مورد دیگران اعمال قدرت کند، می آموزد که پرخاشگری خود را به همین نحوابراز کند. در یک بررسی از تضادهای بین کودک و بزرگسال به کودکان پیش دبستانی نوار ویدیویی نشان دادند و از آنان سوال شد که اگر به جای والدین می بودند، چه احساسی می داشتند؟

روش هایی که پیشنهاد کردند، شبیه به همان روش هایی بود که والدین خودشان درهمان موقعیت به کار می بردند. (4)

وقتی که والدین فرزندان خود را تنبیه می کنند در واقع به آنان می آموزند که درآینده چگونه والدینی باشند. بعضی محققان معتقدند که به همین طریق بدرفتاری باکودک از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. بسیاری از والدین که فرزندان خود را کتک می زنند. خودشان در کودکی اذیت و آزار دیده اند. هم چنین تنبیه باعث می شود که کودک از کسی که تنبیه می کند، بپرهیزد. و بسیار مشاهده می شود که کودک هیچ علاقه ای به والدین و محیط خانه ندارد و همیشه از محیط خانه گریزان است. این گریز ازخانه باعث می شود با افرادی که تربیت درستی ندارند، بیشتر نشست و برخاست کند وبه بزهکاری و انحراف سوق پیدا نماید.

تنبیه موقعیت اجتماعی فرد را متزلزل می کند; روی همین، کودک برای حفظ موقعیت اجتماعی خویشتن، از اقدام به کاری که سبب اجرای تنبیه درباره وی شود، خودداری می نماید. با این که تنبیه اثر فوری دارد و ممکن است کودک را از ادامه تخلف بازدارد، با این حال، اثر تنبیه کم است و ارزش تربیتی ندارد. تنبیه خود به خود فردرا متوجه زشتی و عیب کار خویشتن نمی سازد. شخصیت او را مضمحل می کند و غالبازیان های فراوانی در بر دارد; مثلا تنبیه بدنی ممکن است سبب نقص اعضای بدن شود وتنبیه روانی نیز آثار سویی در شخصیت فرد باقی می گذارد. اثر تنبیه موقتی است;یعنی در وقت معین، شخص را از انجام کاری باز می دارد، ولی همان طور که گفته شد،فرد را متوجه نتایج وخیم کار نمی کند و به محض این که ترس از تنبیه از میان رفت،دوباره به انجام آن مبادرت می ورزد.

اسکینر، روان شناس معروف بعد از تحقیقات فراوانی که در زمینه تشویق و تنبیه انجام داد، چنین نتیجه گیری کرد که:

تنبیه در دراز مدت بی تاثیر است. چنین به نظر می رسد که تنبیه صرفا رفتار اورا پس می زند و زمانی که دیگر تهدید تنبیه وجود نداشته باشد، نرخ پاسخ به میزان اولش باز می گردد. بنابراین، گرچه تنبیه اغلب خیلی موثر به نظر می رسد، در واقع تنها اثری ناپایدار بر جای می گذارد. دلایل دیگر اسکینر علیه تنبیه به قرار زیرند:

1- تنبیه آثار جانبی هیجانی نامطلوب به بار می آورد. ارگانیسمی که تنبیه می شود، می ترسد و این ترس به محرک های مختلفی که هنگام تنبیه شدن او حضور دارند،تعمیم می یابد.

2- تنبیه به ارگانیسم نشان می دهد که چه کار نکند، نه این که چه کار بکند. درقیاس با تقویت، تنبیه عملا هیچ گونه اطلاعاتی در اختیار ارگانیسم نمی گذارد.

تقویت نشان می دهد که رفتاری که در موقعیت انجام گرفته، موثر بوده است.

بنابراین، به یادگیری بیش تری نیاز نیست.

تنبیه غالبا این آگاهی را به ارگانیسم می دهد که پاسخ تنبیه شده در ایجادتقویت موثر نیست و او به یادگیری بیش تری نیاز دارد تا به پاسخی که کارساز است،منجر شود.

3- تنبیه صدمه زدن به دیگران را توجیه می کند. این البته در پرورش کودکان بیشتر صادق است. وقتی که کودکان تنبیه می شوند، تنها چیزی که می آموزند، این است که در بعضی موقعیت ها صدمه زدن به دیگران جایز است.

4- کودک با قرار گرفتن در موقعیتی که بتواند در آن رفتار قبلا تنبیه شده خودرا انجام دهد، بدون این که برای آن تنبیه شود، ممکن است وادار به انجام آن رفتار شود. بنابراین، در غیاب عوامل تنبیه کننده، ممکن است کودکان فحش بدهند، شیشه بشکنند، با بزرگ ترها بی ادبانه رفتار کنند، به بچه های کوچک تر آزار برسانندو... . این کودکان آموخته اند که در حضور عوامل تنبیه کننده این رفتارها را واپس بزنند، اما دلایلی نمی بینند که در غیاب عوامل تنبیه کننده این رفتارها را انجام ندهند.

5- تنبیه، در شخص تنبیه شده نسبت به عامل تنبیه کننده و دیگران پرخاشگری ایجاد می کند، و این پرخاشگری ممکن است موجب مشکلات دیگری بشود; برای نمونه،موسسات کیفری جامعه که تنبیه را وسیله اصلی کنترل به کار می برند، مملو از افرادبسیار پرخاشگر هستند و مادام که تنبیه یا تهدید تنبیه برای کنترل رفتار آنان به کار می رود، هم چنان پرخاشگر باقی خواهند ماند.

6- تنبیه، اغلب یک پاسخ نامطلوب را جانشین پاسخ نامطلوب دیگری می سازد.

برای نمونه کودکی که به سبب ریخت و پاش چیزها تنبیه می شود، یک بچه گریه کن ازآب در می آید. بی تردید، تنبیه شدید، بلافاصله میل به انجام عمل تنبیه شده را کاهش می دهد. شکی نیست که این نتیجه مسبب استفاده فراوان از تنبیه است. ما به طورغریزی به کسی که رفتارش ما را می آزارد، حمله می کنیم، شاید نه به صورت فیزیکی،بلکه با انتقاد، عدم تایید، سرزنش یا تمسخر، صرف نظر از این که تمایل به انجام چنین عملی جنبه ارثی دارد یا نه، مسلما نتیجه کار تقویت کننده است و همین امررایج بودن آن را تبیین می کند.

اما در دراز مدت تنبیه، عملا رفتار تنبیه شده را از خزانه رفتار حذف نمی کند وتوفیق موقتی آن در ازای بهای گزاف کاهش دادن کارآمدی کلی و خوشوقتی گروه تمام می شود. (5)

این روان شناس محقق، تقویت کننده ها را جانشین تنبیه می کند. تقویت کننده ها به وجود یا عدم هر محرکی که موجب افزایش وقوع پاسخ گردد، گفته می شود. تقویت کننده ها دو نوع هستند.

مثبت و منفی. در تقویت مثبت وجود محرک موجب افزایش تکرار پاسخ می شود.

اما در تقویت منفی عدم حضور یا فقدان محرک موجب تقویت می گردد. وقتی که والدین فرزندشان را به دلیل این که به کودکی کوچک تر از خودش کمک کرده، تشویق می کنند،یا به دلیل هر نمره 20 که در مدرسه گرفته به او مقداری پول می دهند و یا وقتی که اجازه می دهند به دلیل این که کاری را به انجام رسانیده شب کمی دیرتر از معمول بخوابد، در واقع تقویت مثبت به کار برده اند. تقویت کننده ها ممکن است اجتماعی(تشویق محبت) یا غیر اجتماعی(چیزهای ملموس، امتیازات خاص) باشند. تاثیرات تقویت های اجتماعی; مانند تشویق تا حدودی بستگی به رابطه کودک با بزرگسال دارد.

معمولا تشویق از طرف والدینی که رابطه گرم و پذیرایی با کودک دارند، موثرتر ازتشویق از طرف والدینی است که سرد و بی اعتنا هستند. البته گاهی تشویق از طرف والدینی که سرد و بی اعتنا هستند، ممکن است برای کودک اهمیت خاصی داشته باشد،چون به ندرت پیش می آید. تاثیر تقویت کننده ها در عین حال بستگی دارد به این که کودک در مورد آن تقویت کننده ها چه نگرشی دارد و آنها را چگونه تعبیر و تفسیرمی کند. (6)

معمولا والدین به طور غیر عمدی رفتار کودک خود را تقویت می کنند. یک مورد معمول تقویت غیر عمدی این است که به کودکان به هنگامی که رفتار نادرستی از آنان سرمی زند، بی توجه باشد. با این بی توجهی، پاداشی را که کودک شما می توانست به احتمال زیاد از آن برخوردار شود، از او دریغ می شود. به طور حتم کودکان در کانون توجه والدین نشو و نما می کنند و محروم ساختن آنها حتی برای زمانی کوتاه می توانداثر فوری بر جای گذارد. شیوه نادیده انگاری، به ویژه وقتی موثر است که کودک شماقصد داشته باشد شما را تحریک کرده یا به کلی غافلگیر کند.

اگر ماهرانه بکوشید به سر و صدا یا حرف های زیادی و بی سابقه او ترتیب اثرندهید، حتما جلو حرکات او را می گیرید.

وقتی که از عمل خود برگشت، حتما از وی به پاس این تغییر رفتار تعریف کنید.

وقتی به کودک خود بی محلی می کنید، ثابت رای باشید. اگر دانه ای شکلات خواست واحساس کردید در این وقت نباید بخورد، تنها یک بار به او بگویید «حالا وقت شیرینی نیست » بعد چشم از او بردارید، به طوری که اصلا نگاهتان به نگاه اوبرخورد نکند و برخلاف تقاضای او ساکت بمانید.

منظور از این عمل آن است که حتی حاضر نیستید به هیچ وجه به او رو نشان دهید.

اگر به رویش لبخند بزنید، به طور ضمنی به این معنی است که علنا وادارش خواهیدکرد تا پافشاری کند و این پافشاری مطمئنا حاکی از آن است که دل شما را به دست خواهد آورد.

کودک شما ممکن است اکنون همه تلاش خود را برای جلب توجه شما به کار گیرد، ازجمله در اتاق بدود، روی تخت بیفتد، یا روی فرش غلت بزند. برخی از کودکان وقتی مورد بی توجهی قرار می گیرند، سرسختانه در پی آنند تا با پدر خود تماس جسمانی پیدا کنند. کودک شما ممکن است از سر و شانه یتان بالا رود، به لباستان بیاویزد،یا به پایتان بپیچد. این جاست که شاید دلتان نرم شود، به ویژه وقتی که او را باچهره ای ناراحت ببینید. اما، اعمال او را به کل نادیده بگیرید. وقتی از حقه بازی دست برداشت، آن وقت به او توجه نشان دهید. اگر به فعالیت مورد قبولی مشغول شد واز درخواست خود برای شکلات دست برداشت، او را تشویق کنید. (7)

والدینی که تسلیم گریه ها یا خواسته های غیر منطقی کودک خود شوند، نه تنهارفتار خلاف کودک را از بین نخواهند برد، بلکه همان رفتاری که قصد از میان بردنشان را داشتند، تقویت می کنند.

بنابراین، ما می توانیم به جای تنبیه از تقویت کننده های مثبت و منفی استفاده کنیم و کودکمان را به رفتار درست وادار نماییم، هرچند این روش در آغاز وقت گیربه نظر می رسد، ولی زمانی که شما چندین بار در مقابل رفتار ناخوشایند آنهامقاومت کنید، آنان یاد خواهند گرفت که رفتارهایی که شما به آن بی توجه هستید،سریع ترک کنند. حتی نتیجه آزمایش های گوناگون نیز نشان داده اند که از راه تنبیه همیشه گرایش به پاسخ دادن کاهش نمی یابد. از آزمایش های نورندایک، دیگر روان شناس معروف و یکی از بنیان گذاران روان شناسی تجربی، یادگیری، تربیتی و هوشی، در موردانسان چنین نتیجه گرفته اند که پاداش، رفتار قبلی را تقویت می کند (اگر رفتارمثبت بوده باشد)، اما تنبیه آن را تضعیف نمی کند (اگر رفتار منفی باشد). از طریق پاداش ممکن است رفتار به صورت ثابت و پایدار باقی بماند، اما خلاف آن همواره صدق نمی کند; یعنی به وسیله تنبیه نمی توان موجود را وادار به ترک رفتار کرد.

تقویت در ایجاد رفتار مطلوب موثر است، اما تنبیه سرانجام ممکن است. هم برای تنبیه شونده و هم برای تنبیه کننده، عواقب شوم و زیان آوری به بار آورد. نتایج تنبیه قابل پیش بینی و اعتبار نیستند. در خاموشی (زمانی که کودک کار مثبتی انجام نمی دهد و والدین کاملا بی توجه می شوند) رفتار از راه تقویت نشدن محرک، از بین می رود، اما تنبیه، به جز موارد خاص وسیله ای مناسب برای تحرک عادت نیست. (8)

البته بعضی روان شناسان با تشویق و تقویت، تنبیه را نیز در مواردی محدود جایزمی دانند، اینها عقیده دارند که آدمی به علت تمایل غرائزش در هر سن و سال ازارتکاب به گناه نمی تواند مبرا باشد و کودکان که باید چون نهالی تازه برای زندگی آینده تربیت شوند، احتیاج به دقت فراوان دارند. این دقت نه تنها به راهنمایی های لازم و کمک های فکری و عملی مفید اطلاق می شود، بلکه جلوگیری از انجام اعمال زشت وخلاف نیز باید در سرلوحه برنامه های تربیتی آنان قرار گیرد و برای این منظورراهنمایی ها و مراقبت های لازم از اصول اولیه تربیت کودکان به شمار می رود و پس ازآن توبیخ و سرزنش و احیانا تنبیه نیز برای آنان لازم است و به خصوص باید در نظرگرفت که مربی برای هدایت کامل فرزندانش به راه های حقیقی زندگی، باید همیشه چهره ای راضی و متبسم و مهربان نسبت به آنان داشته باشد، ولی چماق نیز در دست وبالای سرش به نظر کودک برسد. یعنی در حقیقت برای تربیت صحیح فرزند، و وادارداشتن او به راه زندگی. علاوه بر کلیه روابط اولیه پدر و مادر و فرزند و خانواده و تشویق و هدایت و راهنمایی های لازم، چماق تنبیه همیشه باید در دست مربی بوده باشد، ولی هیچ وقت آن را پایین نیاورد، چه در حقیقت با پایین آوردن آن، نه تنهاقبح عمل از بین می رود و کودک دیگر از آن ترسی نخواهد داشت، بلکه شخصیت کودک نیزلکه دار خواهد شد، و پس از آن ارتکاب به گناه جدید و احیانا تنبیه و کتک خوردن مجدد ابا و ترس نخواهد داشت. در هر حال تنبیه لازم است درست به میزان گناه اعمال شود و کمتر یا زیادتر آن از هر نوع و به هر شکل باشد، نه تنها زیان دارد، بلکه کودک را به تدریج انتقامجو و آزار رسان یا مهمل و سهل انگار بار می آورد. اندازه تنبیه قدری است که کودک را وادار به موافقت کند. در موقعیت های طبیعی، کودکان وقتی با تنبیه شدیدی رو به رو می شوند، بیشتر احتمال دارد که اطاعت کنند، ولی تنبیه شدید در عین حال رفتار مطلوب دیگر را سرکوب می کند و هم چنین تنبیه بسیارشدید کودکان را می ترساند و خشم آنان را بر می انگیزد، از این رو، کودکان کم تراحتمال دارد که قاعده ای را که به آنان تحمیل شده بپذیرند و درونی کنند. (9) اما عدم تنبیه و اغماض کلی گناهان کودک، او را مهمل و لاابالی بار می آورد و به اومی فهماند که در زندگی اصولا تنبیهی در کار نیست و بهتر است بر خر مراد سوار شودو تا آن جا که می تواند بتازد. و این خود یک نوع خودخواهی و بی بند و باری بی معنی است که بعدها به زیان زندگی شخصی او و اجتماع تمام می شود. (10) البته منظور ازتنبیه، تنبیه بدنی نیست، بلکه سایر روش های تنبیهی مانند: محروم کردن از چیزی،قهر، عدم توجه حس و مانند اینها، زیرا تنبیه بدنی هیچ وقت نتیجه مثبت نداشته وبرعکس عوارض جانبی شدیدی نیز بر جای گذاشته است. حضرت امام علی(ع) می فرمایند:

پند پذیری انسان عاقل به وسیله ادب و تربیت است، این چهارپایان و حیوانات هستندکه با زدن تربیت می شوند. (11)

اما امام علی(ع) نیز تنبیه غیر بدنی را در مواقعی لازم دانسته و جواب مردی که از فرزند خود به حضرت شکایت می کرد، فرمود: فرزندت را نزن و برای ادب کردنش ازاو قهر کن، ولی مواظب باش قهرت طول نکشد و هر چه زودتر آشتی کن. (12)

ابن خلدون، دانشمند اسلامی نیز خشونت بی مورد را مردود دانسته و می گوید: اگرآموزگار با شاگرد خود خشونت ورزد، دانش آموز نیز به خشونت خو می گیرد، نشاط وشادی روح او از بین می رود، به کسالت و انزوا روی می آورد و به دروغ و باطل پناه می برد، چرا که بیم آن دارد که اگر جز این رفتار کند، دیگران بر او غلبه کنند واو را مقهور خود سازند. این چنین است که دانش آموز با فریب و نیرنگ آشنا می شود وکارهای خود را بر این روش نادرست پی ریزی می کند.

بنابراین سزاوار است که آموزگاران در تعلیم و تربیت شاگردان خود و پدران ومادران در تربیت فرزندان خود خشونت و سخت گیری نا به جا نداشته باشند، بلکه باآن به نرمی رفتار نمایند. (13)

پی نوشت ها

1- دکتر علی شریعتمداری، روان شناس تربیتی، نشر امیرکبیر، چاپ سوم، 1367، ص 470.

2- دکتر مهدی کی نیا، مبانی جرم شناسی، نشر دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1370، ج 2،ص 642.

3- دکتر علی پریور، تربیت و تندرستی، نشر آسیا، چاپ چهارم، 1370، ص 161.

4- رشد و شخصیت کودک، هنری پاول ماسن و دیگری، (ترجمه) مهشید یاسائی، نشرمرکز، چاپ چهارم، 1372، ص 450.

5- بی آر. هرگنهان، متیواچ السون، مقدمه ای بر نظریه های یادگیری (ترجمه)دکتر علی اکبر سیف، نشر دانا، چاپ اول، 1374، ص 140.

6- رشد و شخصیت کودک، ص 453.

7- موسسه تایم لایف بوک، به کودک خود رفتار خوب بیاموزیم، (ترجمه) غلامرضاخواجه پور، چاپ دوم، 1374، ص 88.

8- روان شناسی یادگیری، دکتر محمد پارسا، نشر بعثت، چاپ اول، 1370، ص 133.

9- رشد و شخصیت کودک، ص 449.

10- تربیت و تندرستی، ص 160.

11- حدیث تربیت کودک از سخنان چهارده معصوم، گردآورنده:

پیام آزادی، نشر پیام آزادی، چاپ چهارم، 1364، ص 90.

12- همان، ص 90.

13- استاد باقر شریف قریشی، نظام تربیتی اسلام، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپ اول، 1362، ص 127.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:25
كودك

دغدغه بسیاری از والدین این است که آیا می توانند با فرزندانشان درباره موضوع پیچیده ای چون خدا صحبت کنند؟ آیا بچه ها را می توان با مفاهیمی چون خدا، پیامبر، جهان آخرت، آفرینش و هستی، تکلیف، عبادت و مانند آن آشنا کرد و درباره آنها بحث کرد؟

حرف زدن درباره خدا از این جهت حائز اهمیت است که می تواند بهترین راه برآوردن مهم ترین نیازهای کودکان باشد، زیرا کودکان بیش از بزرگسالان خود و اطرافیانشان را نیازمند به تکیه گاه قوی و مهربانی می بینند که قادر است همه آرزوهای آنها را برآورده سازد. فایده دیگر صحبت کردن درباره خدا از این جهت است که همه چیز را در دنیا توضیح می دهد: زیبایی طبیعت، تولد نوزاد یا مرگ یک دوست، که با این توضیح (مرتبط کردن رویدادهای طبیعی به خدا) نوعی احساس شگفتی نیز همراه است، زیرا روح کودک به دنبال عجایب و اسرار می گردد و زمانی که برای پرسش های کلیدی خود پاسخی منطقی می یابد، احساس آرامش می کند. وقتی کودک حوادث تلخ و شیرینی از این قبیل را با خدا مرتبط بداند، هم در شناخت خود نسبت به خدا عمیق تر می شود و هم روح او که به دنبال عجایب و اسرار است، ارضاء می شود. همچنین حرف زدن درباره خدا، به کودک احساس امنیت می دهد، زیرا خدا جاودانی و مافوق همه تغییرات است و در دنیایی که همه چیز آن زودگذر است، اعتقاد به خدا می تواند بهترین حامی و راهنمای اخلاقی کودک باشد.

و بالاخره، توجه به خدا و احساس نیاز به او، مایه آرامش روح و روان کودک می شود، زیرا این احساس در فطرت و نهاد انسان از کودکی قرار داده شده و طبق فرمایش پیامبر اسلام، کودک مادامی که اطرافیانش او را از پرستش خدا باز نداشته اند، دارای فطرت خداپرستی و ایمان است.

متأسفانه با وجودی که خداشناسی برای کودکان و فرزندان یک ضرورت مهم و نقطه عطفی در زندگی آنان است، والدین از این موضوع غافلند و به ضرورت آن توجه کافی ندارند. آنان انرژی کودکان را صرف انواع آموزش ها و کلاس ها از قبیل کلاس زبان، موسیقی، کامپیوتر و... می کنند، اما از درس ایمان غافلند. در حالی که زندگی کودک در سایه ایمان مفهوم پیدا می کند. گمان والدین این است که آموزش خدا و اعتقادات دینی، برای کودک ضرورتی ندارد و این کار وظیفه آنان نیست و کودکان خود باید با وسعت دادن به معلومات و گزاره های ذهنی، به سطحی از معرفت و دانش برسند که ضرورت اعتقاد به خدا را درک کنند و این در زمانی است که آنان به سن جوانی می رسند، غافل از اینکه کودکان توان درک این مفاهیم را دارند و در این شرایط اگر با آنها درباره خدا به طور صحیح و منطقی صحبت نشود، سعی می کنند اعتقاد به خدا را در اعمال و رفتارهای والدین بیابند، زیرا آنچه والدین بدان عمل می کنند، بیش از آنچه می گویند روی ذهن کودک تأثیر می گذارد، یعنی کودک زمانی بیشتر با خدا آشنا می شود که اعتقادات مذهبی را به طور عملی در زندگی والدین ببیند. حال اگر عمل والدین مطابقت چندانی با دین نداشته باشد، کودک درک صحیحی از دین پیدا نمی کند. اینجاست که ضرورت آموزش صحیح دین به کودکان، بیشتر روشن می شود.

برای این که کودکان درک صحیحی از خدا داشته باشند، لازم است به آن ها اجازه دهید آزادانه درباره خدا گفتگو کنند؛ زیرا بهترین راه ارتقای معنویت در کودکان، راحت و آشکار حرف زدن از خداست. اصل علمی ای که اکثر روان شناسان آن را تأیید می کنند، این است که بگذارید بچه ها خود گفتگو را هدایت کنند و عقایدشان را بگویند و بعد با سؤال کردن از نظرات شما، موضوع را پی گیری کنند.

اگر پیش فرضی درباره رشد، درک و برداشت کودک از خدا، در هر مرحله سنی او داشته باشیم، با اطمینان بیشتری می توانیم به او کمک کنیم. در این جا به مراحل رشد روانی کودک و این که در هر مقطع چگونه باید با او درباره خدا حرف بزنیم، اشاره می کنیم:

1 تا 3 سالگی

یادمان باشد که بذر ایمان از همان سال های اولیه زندگی کاشته می شود. بنابراین خداشناسی در این سن اهمیت زیادی دارد. کودکان نوپا می توانند کلماتی را که از مفاهیم مقدس برخوردارند یاد بگیرند. در ابتدا، آموزش باید از کلماتی مانند: قرآن، خدا، پیامبر و امام آغاز شود. اگر بچه ها به سادگی با این کلمات مأنوس نشوند، بعدها پایه ای برای آموزش مفاهیم بزرگ نخواهند داشت. همچنین باید اعتقاد به عشق و محبت را در آن ها تقویت کنید؛ این مهم ترین چیزی است که خدا را به کودکان خردسال می فهماند. به آن ها بگویید که خداوند دوستشان دارد و همواره از بچه ها مراقبت می کند. نکته دیگر این که کودک به این جهت که یکی از وابسته ترین موجودات دنیاست، در تأمین نیازهای خویش، به والدین وابستگی کامل دارد. اگر کودک از این جهت مشکلی نداشته باشد و والدین در محبت و توجه به او از چیزی فروگذار نکنند، از اعتماد به آن ها، اعتماد و توکل به خدا را نیز می آموزد.

3 تا 5 سالگی

در این مرحله این سؤال غلط است که: «چه طور کودک را وادار کنم به خدا اعتقاد پیدا کند؟» ، چه اینکه این اعتقاد درونی به صورت اجمال، در فطرت و آفرینش او وجود دارد. پرسش صحیح این است که: «چطور به او نشان دهم که خدا در زندگی اش حضور دارد؟» زمانی که بچه ها در برابر شگفتی های اطرافشان حیرت زده می شوند، از چیزی ناراحتند یا شادی ناگهانی را تجربه می کنند، زمینه فکری شان برای این مسئله آماده است و شما می توانید حضور خدا را با حرف زدن در این باره، به آن ها نشان دهید. مثلاً وقتی کودک 5 ساله شما از مرگ پدر بزرگش غمگین و تعجب زده است، از شما می پرسد: پدر بزرگ پس از مرگ چه می کند؟ آیا او در بهشت است؟ او در واقع به اطمینان خاطر نیاز دارد. در پاسخ به او بگویید: تو چه فکر می کنی؟ او احتمالاً در پاسخ می گوید: پدر بزرگ الآن در بهشت در کنار فرشتگان است. شما در این هنگام نظر او را تأیید کنید. همچنین وقتی کودک در تولد فرزند جدید اظهار خوشحالی یا شگفتی می کند، به آسانی می توانید خدا را به او نشان دهید. یا هنگام خوردن غذا، برای او توضیح دهید که این غذاها از جانب خداوند است، و ما باید از او سپاسگزاری کنیم. آنگاه همگام با کودکتان، مراسم شکرگزاری را به جای آورید.

در فاصله سنی 3 تا 5 سال، کودکان خدا را غالبا موجودی چون یک رهبر روحانی می دانند. چنین برداشتی به این پرسش ها می انجامد: «آیا خدا می خوابد؟ خدا کجا زندگی می کند؟ غذای او چیست؟» برای فیصله دادن این موضوع و ارضای حس کنجکاوی و تخیل کودک، جوابی صادقانه به او بدهید، مثلاً بگویید: «نمی دانم.» به یاد داشته باشید، کودک در سنی نیست که بتواند چیزی بیش از این پاسخ اجمالی، درک کند. اما اگر در پاسخ به او بگویید: خدا چیزی نمی خورد و جا و مکانی ندارد، نه تنها قانع نمی شود بلکه دچار سردرگمی بیشتری می شود.

بعد شما از او سؤالاتی بکنید که نسبت به گفتگو علاقه مند شود. به خاطر داشته باشید، همیشه سؤالات او را جدی بگیرید و هرگز مورد تمسخر قرار ندهید. بچه ها نمی توانند منتقدانه فکر کنند و صحبت های شما را مورد ارزیابی قرار دهند. بنابراین وقتی با کودک پیش دبستانی درباره خدا حرف می زنید، کارشناس شمایید؛ دقت کنید حرفی نزنید که بعدها پشیمان شوید. مثلاً اگر به او بگویید: «هر وقت بدرفتاری کنی، خدا عصبانی می شود.» او خدا را در تخیل خود پدر عصبانی مجسم می کند که آماده است او را برای هر اشتباهی تنبیه کند.

6 تا 10 سالگی

کودکانی که تازه به مدرسه می روند، برای محک زدن نظریه های دیگر، شروع به پرسش های منطقی درباره خدا می کنند. «آیا خدا باعث مرگ می شود؟ آیا هر کاری انجام بدهم، خدا می فهمد؟» مهم آن است که والدین ضمن پاسخ دادن به این سؤالات، به کودک کمک کنند به خدا اعتقاد صحیحی پیدا کند. گاهی حوادث طبیعی مورد سؤال کودک قرار می گیرد، مانند: زلزله، طوفان، بیماری، مرگ، نقص عضو و از این قبیل. اگر کودک بپرسد: «چرا این شخص نابیناست؟» یا از علت مرگ کسی بپرسد، والدین باید مواظب باشند این امور را مستقیما منتسب به خدا نکنند؛ زیرا کودک از خدا مفهوم ترسناکی در ذهن خود ترسیم می کند که افراد را کور یا فلج یا مریض می کند و حتی آن ها را می کشد. در این گونه موارد، بهتر است پاسخ علمی به سؤالات داده شود و به علت های طبیعی آن ها اشاره شود.

راه دیگر برای برقراری ارتباط شخصی بین بچه های دبستانی و خدا، خواندن داستان های مذهبی برای آن هاست. آن ها می توانند اساس این داستان ها را در زندگی روزمره خود به کار گیرند؛ خصوصا اگر آن ها را به گفتگو و طرح سؤال ترغیب کنید. داستان های مذهبی را طوری انتخاب کنید که به کودکان نشان دهد که خدا در تمام طول زندگی با آن هاست.

دوران پیش از نوجوانی

نوجوانان کم سن و سال، هنگام گذر از دوران کودکی، دچار تغییرات شگرف جسمی و روانی می شوند و به سمت آزادی بیشتر حرکت می کنند. وقتی آن ها وجود خدا را درک می کنند، او را منشاء نظم در جهان می بینند. به علاوه، آن ها می خواهند ارتباط خدا را نه تنها با خوبی ها، بلکه با بی عدالتی و رنج نیز درک کنند. پس باید به آن ها گفت: «خداوند برای ما مصیبت نمی فرستد، بلکه به ما قدرت می دهد بر آن غلبه کنیم. خدا میل کمک به دیگران را در وجود ما به ودیعه گذاشته است».

توضیحات شما هر چه باشد، آن ها منتظرند تا ببینند آیا خودتان واقعا به آنچه می گویید، معتقدید یا نه. پس بگذارید بچه ها بدون هیچ ریاکاری شاهد احساس واقعی شما باشند و حتما درباره تلاش های خودتان برای دستیابی به ایمان محکم با آن ها حرف بزنید.

نوجوانی

در این سال ها، نوجوانان به آنچه اطرافیان در طول زندگی درباره خدا گفته اند، فکر می کنند. گاهی نیز نسبت به تعالیم مذهبی تردید دارند یا اعتراض می کنند. در چنین حالتی، والدین باید از سخنرانی اجتناب کنند و یادشان باشد که تردید مقدمه ایمان است و پرسیدن و اعتراض کردن همواره مفید است. باید با نوجوانان طوری درباره خدا حرف زد که با مشکلاتشان مرتبط باشد. وقتی نوجوانان احساس بی ارزشی یا ناامنی می کنند، این پیام را به آن ها بدهید که هر انسانی نزد خدا ارزش بسیار دارد. به عبارت دیگر، خداوند همان قدر که یک دختر زیبا و ثروتمند را دوست دارد، یک دختر نازیبا و فقیر را هم دوست دارد. زمانی که نوجوانان با فشار مداوم هم سن و سال های خود به انجام کارهایی چون استفاده از مواد مخدر، ارتباط با جنس مخالف، دزدی و سایر اعمال خلاف مواجه می شوند، شما می توانید از خدا به عنوان معیاری مطلق برای سنجش اعمال انسان ها حرف بزنید: «خداوند بر کارهای درست و غلط ما نظارت دارد و به همان اندازه به ما پاداش یا جزا می دهد».

شما می توانید نوجوان را آگاه کنید که باید در برابر این فشارها بایستد و بر احساسات خود غلبه کند و تصمیمات اخلاقی درست بگیرد.

نتیجه گیری:

یاد دادن خداپرستی به بچه ها، مثل یاد دادن دوچرخه سواری است. شما ابتدا دوچرخه را راه می اندازید، بعد وقتی بچه می خواهد پا بزند، او را روی دوچرخه نگه می دارید. در نهایت خود اوست که باید دوچرخه سواری کند. بهترین کار شما این است که از سنین پایین شروع کنید. اعتقادات خود را برای او بگویید، برایش مثال بیاورید و ایمانتان را در اختیار نیاز کودک به شناخت و درک خدا قرار دهید. به این ترتیب، نیروی معنوی و اخلاقی قدرتمندی به آن ها می دهید که یک عمر دوام خواهد آورد.

منابع:

1 کلیدهای آموختن به کودکان درباره خدا، دکتر ابویص یاب، ترجمه حاجی زاده.

2. ویتامین های عشق با فرزندان، منصوره آرام فرد، احمد حلت.

3. The secret of haPPiness , K.V.Kreislen..

دوشنبه 20/6/1391 - 17:24
اخلاق

قال رب فانظر الی یوم یبعثون قال فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم[شیطان] گفت: پرودگارا! پس مرا تا روزی که برانگیخته خواهندشدمهلت ده.

فرمود: تو از مهلت یافتگانی، تا روز [و] وقت معلوم. (1)

بعد از آنکه شیطان بر انسان سجده نکرد و مقام خود را برتر از آن دانست که برای انسان خاکی تعظیم کند، خدا او را از رانده شدگان قرار داد و فرمود: «تا روز جزا بر تو لعنت باد.» (2) در این هنگام شیطان از خداوند خواست که او را تا روز برانگیخته شدن انسانها از قبر مهلت دهد و جواب شنید که: تو تا روز و وقت معلومی مهلت داری. او تا «یوم یبعثون » مهلت خواست و خدا «یوم الوقت المعلوم » بدو مهلت داد. سؤال این است که آیا بین این دو روز فرق است؟ و اگر هست به چه نحو است و چه نتایجی دارد؟

مرحوم علامه طباطبایی ذیل این آیه شریفه نکاتی را فرموده اند که باختصار نقل می شود. تفسیر ایشان از این آیه جالب و شیرین و در عین حال قابل تامل است: «با نظری گذرا به دو آیه معلوم می شود که روز «وقت معلوم » با روزی که مردم برانگیخته می شوند، متفاوت است و حتما باید آن روز قبل از روز بعث باشد.» و سپس در ادامه استدلال می گویند: «اطلاق در آیه 15 سوره «اعراف » که خداوند بدو فرموده تو از مهلت داده شدگانی با آنچه در سوره «ص » و همین جا آمده است مقید می شود یعنی منظور روز وقت معلوم است.» (3) ایشان در جواب این سؤال که آیا خود ابلیس از زمان آن روز خبر دارد یا نه می گویند: «این روز در علم الهی مشخص و مبین است که چه زمانی است. اما، آیا ابلیس هم می داند یا نه از آیه چیزی بر نمی آید.» علامه در ادامه جواب به نظری که می گوید شیطان آن روز را نمی داند مطلب را به بحث مورد نظر می کشاند و می فرماید: اینکه دوباره ابلیس گفته است: «همه را گمراه خواهم ساخت.» (4) دلیل است که او تا زمانی که انسان در دنیا زندگی می کند کار خود را ادامه می دهد. پس از آیه «الی یوم الوقت المعلوم » فهمیده می شود منظور تا آخر عمر انسانهایی است که در روی زمین زندگی می کنند و امکان اغوای آنها وجود دارد.» ایشان در تقویت این نظریه از قول «ابن عباس » و اکثر مفسران اینطور ادامه می دهند که: «منظور از آن روز، آخرین روزهای تکلیف است و آن مربوط به نفخه اولی است که همه خلایق در آن از دنیا می روند. گویا این نظر مبتنی بر این است که ابلیس تا زمانی که تکلیف است و امکان مخالفت و معصیت وجود دارد زنده می ماند و آن هم مدت عمر انسان در این دنیاست یعنی تازمان نفخه اولی که همه مردم می میرند و بین این نفخه و نفخه دوم که در آن مردم برانگیخته می شوند 40 سال یا 400 سال بر حسب اختلاف روایات فاصله وجود دارد.» مرحوم طباطبایی با اینکه بدین طریق وجه فوق را تقویت کرده و روز وقت معلوم را به نفخه اولی تفسیر می کند اشکالی بدان کرده و آن را رد می نماید تا نظریه ای را که خود قبول دارد بیان و تقویت نماید. لذا می گویند: «وجهی که گفته شد خوب است و تنها یک اشکال دارد و آن اینکه در این نظریه آمده بود ابلیس تا زمانی که تکلیفی هست و امکان مخالفت و معصیت وجود دارد زنده می باشد» صاحب المیزان این ملازمه را یعنی ملازمه بین وجود تکلیف و وجود ابلیس را قبول ندارد و می گوید: «استناد معاصی به شیطان اقتضای بقای ابلیس را دارد تا زمانی که معصیت و گمراهی وجود داشته باشد، نه تا زمانی که تکلیف باقی است و دلیلی هم بر ملازمه بین معصیت و تکلیف در خارج نیست.» به عبارتی روشن تر ایشان می خواهند ملازمه بین وجود تکلیف و وجود ابلیس را نفی کند ولی ملازمه بین معصیت و ابلیس را ثابت نماید و بعد از آن ملازمه بین معصیت و تکلیف را نفی کرده و می گویند امکان دارد تکلیف باشد ولی معصیتی نباشد و وقتی معصیت نبود ابلیس هم نیست. مرحوم علامه از اینجاشروع به بیان اثبات زمانی می کند که تکلیف وجود دارد ولی هیچ معصیتی اتفاق نمی افتد و امکان فوق را در خارج واقعه ای می دانند که حتما اتفاق خواهد افتاد. در این باره می فرمایند: «حجت عقلی و نقلی وجود دارد که نهایت زندگی انسان نوعی سعادت است که انسانها را در بر می گیرد و جامعه انسانی به خیر و صلاح می رسد و جز خدا در روی زمین عبادت نمی شود و بساط کفر و فسوق برچیده می شود. زندگانی خالص و باصفا شده و امراض قلبی و وسوسه های درونی برطرف می گردد.» ایشان گرچه با عبارت حجت عقلی و نقلی تلویحا رسانده اند که منظورشان از آن روز چه روزی است، ولی بدان تصریح نکرده اند. اما، با توجه به استناد ایشان به بعضی از آیات در ادامه همین بحث و ذکر بعضی از روایات در بحث روانی نظر ایشان کاملا مشخص و معلوم می گردد که در نهایت چه می خواهند بگویند. در اینجا آیه 106 سوره انبیاء را آورده اند:

و لقد کتبنا فی الزبور من بعدالذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون...

و در حقیقت، در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.

هم ایشان در تفسیر این آیه بعد از بحث نسبتا مفصلی می فرمایند: «وجهی ندارد این آیه به یکی از دو وراثت اخروی و یا دنیوی مقید شود; چون اطلاق دارد و هر دو را در بر می گیرد» (5) و منظور از وراثت دنیا را با اسناد به اخبار متواتری که از عامه و خاصه نقل شده است ; ظهور اسلام یا ظهور حضرت مهدی، علیه السلام، دانسته اند.

مرحوم علامه در بحث روایی جمع بندی ای دارند که مرادشان را روشن تر نشان می دهد. در آنجا سه روایت نقل می کند، خلاصه آنها و نتیجه گیریشان را بیان می کنیم: در تفسیر البرهان از ابن بابویه از امام صادق، علیه السلام، درباره «انک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم » نقل شده که منظور روزی است که در صور یک نفخه دمیده می شود و ابلیس می میرد (6) »

در تفسیر عیاشی از امام صادق، علیه السلام، روایتی نقل شده که وهب از حضرت سؤال کرد: «روزی که در آیه شریفه آمده چه روزی است؟ حضرت فرمود: یا وهب آیا تو گمان می کنی آن روزی است که خدا مردم را در آن مبعوث می کند؟ (خیر) ولکن خدای عزوجل او را مهلت می دهد تا روزی که قائم ما، علیه السلام، مبعوث شود و جلوی سر او را گرفته گردنش را می زند و آن روز، روز معلوم است » (7)

در تفسیر قمی از قول امام صادق، علیه السلام، نقل شده که «یوم الوقت المعلوم » روزی است که رسول خدا، صلی الله علیه وآله، شیطان را بر روی صخره ای در بیت المقدس سر می برد. در توجیه این روایت علامه می فرماید: «این مربوط به اخبار رجعت است و در این معناومعنای قبلی روایات زیادی از اهل بیت، علیهم السلام، به دست ما رسیده است.»

بعد از این بیان ایشان در جمع بین سه روایت دو راه را پیشنهاد می کند:

اول: روایت اولی حمل بر تقیه شود که در این صورت ایشان روایت دوم و سوم را تقویت می کند.

دوم: چون روایاتی که از ائمه، علیهم السلام، در تفسیر قیامت آمده است گاهی اوقات تفسیر به ظهور حضرت مهدی، علیه السلام، شده اند و گاهی به رجعت و گاهی به قیامت معنا گشته اند، زیرا این سه زمان در ظهور حقایق مشترک هستند گر چه از جهت شدت و ضعف متفاوت اند پس می توان گفت که حکم یکی از آنها در دیگری نیز جاری است. و در انتها فرموده اند «فافهم ذلک » (8)

از مجموع بیانات مرحوم علامه طباطبایی معلوم می شود که ایشان معتقدند در زمان ظهور حضرت مهدی، علیه السلام، شیطان نابود می شود و سعی دارند آن را به نحوی اثبات نمایند. گر چه این نکته ایشان برخلاف جمهور مفسران که روز وقت معلوم را به ظهور مهدی تفسیر کرده اند; محتوایی شیرین و دلچسب به همراه دارد; ولی سؤالات و انتظارات زیادی را پیش می آورد که بعضا با آنچه خود ایشان در همین جا و جاهای دیگر المیزان فرموده اند منافات دارد. اما ما اظهار نظر بیشتر را به اهل علم و فضیلت حواله می دهیم و برای روح بزرگ و ملکوتی آن مرد بزرگ دعا کرده و از خداوند خواهانیم در خدمت قرآن کریم از تفسیر المیزان هر روز توشه ای برگیریم.

پی نوشتها:

1. سوره حجر (15)، آیه 36 و 38.

2. همان، آیه 35.

3. ر.ک: طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 12، ص 159 به بعد.

4. سوره حجر (15)، آیه 39.

5. ر. ک: طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 14، ص 330.

6. ر. ک: البحرانی، السید هاشم، البرهان فی تفسیرالقرآن، ج 2، ص 341. همچنین ر. ک: مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 63، ص 221، ح 63.

7. ر. ک: السلمی السمرقندی، محمدبن مسعودبن عیاشی، تفسیر العیاشی، ج 2، ص 262.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:23
اخلاق

چرا با آن که ابلیس صریحا اعلام کرد که قصد فریب فرزندان آدم را دارد و خداوند نیز می دانست که چنین می کند، به او مهلت داد و او را در همان آغاز نافرمانی به هلاکت نرسانید؟ اکرم امیری/تکنسین اطاق عمل

این پرسش، پرسشی بنیادین است که برای هر اندیشمند مسلمانی، به گونه ای مطرح است و پاسخ به آن، در گرو کاویدن جنبه های مختلف آن می باشد .

در این پرسش سه موضوع; خداوند، انسان و شیطان مطرح است که گرچه بعضی از مباحث آنها با هم تداخل دارد، اما در این جا جداگانه به بررسی آنها می پردازیم .

الف) خداوند

1 . هدف خداوند از خلقت انسان، به کمال رساندن اوست; یعنی هدف به فعل خداوند مربوط می شود و نه به فاعل; زیرا خداوند خود کامل علی الاطلاق است و نمی توان غایت و هدفی برای ذات او تصور کرد .

2 . تبلور کمال انسان، معرفت خداوند است و معرفت در گرو عبادت اوست و از این روست که خداوند فرمود: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون; جن و انس را تنها برای عبادت خود آفریدم » . (1)

با عبادت و معرفت آن کامل علی الاطلاق (خداوند) است که کمال انسان تحقق می یابد .

3 . انسان عبادت گر را تنها در صورتی می توان متحرک به سوی کمال به حساب آورد که خود آگاهانه و با اختیار، این مسیر را انتخاب نموده باشد; نه آن که همانند فرشتگان به صورت تکوینی به عبادت بپردازد و قدرت بر عصیان و نافرمانی خداوند نداشته باشد; «بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون » (2)

خواجه شیراز در این باره چه زیبا سروده است:

جلوه ای کرد رخش، دید ملک عشق نداشت

غرق در غیرت شد و آتش به سراپرده آدم زد

4 . و از این رو خداوند، انسان را موجودی مختار آفرید و انتخاب راه سعادت و شقاوت را در اختیار خودش قرار داد; چنان که می فرماید: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا; ما راه را به انسان نشان دادیم; خواه شاکر باشد یا ناسپاس » . (3)

5 . و از این جاست که مسئله امتحان به عنوان یکی از اهداف واسطه ای خلقت انسان مطرح می شود; زیرا امتحان، تبلور اختیار انسان است و جای تعجب ندارد که در آیات فراوانی از قرآن کریم، مطرح شدن این مسئله را به گونه های مختلف مشاهده کنیم; «انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه; ما انسان را از نطفه ای اخلاط آفریدیم تا او را بیازماییم (4) » . (5)

6 . برقراری یک امتحان عادلانه، تنها در صورت قدرت بر انتخاب هر یک از دو طرف - خیر و شر - توسط انسان میسر می باشد .

خداوند انسان را گل سر سبد مخلوقات خود می داند و تنها برای خلقت اوست که به خود تبریک گفته است; فتبارک الله احسن الخالقین . (6)

از این رو در جهت انتخاب مسیر کمال و خیر، امکانات فراوانی را در اختیار او گذاشته است که از آن جمله می توان به این موارد اشاره کرد:

الف) آفرینش او بر اساس فطرت و گرایش ذاتی به خداوند «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها» (7) می باشد .

ب) ورود خداوند به صحنه، برای کمک به هدایت انسان «قل الله یهدی للحق » (8) می باشد .

ج) الهام خوبی ها و بدی ها به انسان، به منظور گزینش آگاهانه او، «فالهمها فجورها و تقواها» (9) .

د) محبوب قرار دادن ایمان به خداوند در نهاد انسان ها «حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم » (10) .

ه) یاری رساندن ویژه به مؤمنان در مسیر زندگانی «اءنا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاة الدنیا» (11) و (12) .

و) گشودن راه های هدایت به تناسب تلاش انسان «جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین » (13) .

7 . حال با وجود این همه امکانات در جانب خیر، نیاز به وجود نیرویی در جانب شر بود تا مسئله محقق شود; نیروهایی وسوسه گر که در مقابل الهامات خداوندی، انسان را به سوی شر وسوسه کنند تا انسان در میان دو راهی، خود مسیری را انتخاب نماید .

از این رو آفرینش چنین نیروهایی در کل نظام هستی به منظور تحقق هدف خداوند از خلقت انسان، ضروری می نمود تا امکان تشخیص خیر از شر، زیبا از زشت و خوب از بد وجود داشته باشد .

به ویژه با توجه به آن که خداوند از همان آغاز آفرینش، قصد داشت انسان را به زمین بفرستد; چنان که خود قبل از آفرینش انسان، با ملائکه از قرار دادن جانشینی برای خود در زمین، سخن به میان می آورد «و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة » . (14)

و از این جا معلوم می شود که سکونت در بهشت، از همان آغاز در نظر خداوند، امری مقطعی و موقت بوده است .

8 . با نافرمانی ابلیس و رانده شدن او از درگاه خداوند و سپس تقاضایش برای مهلت داشتن، به منظور اغوای نوع انسانی و نیز با توجه به امکانات فراوانش در به گمراهی کشاندن انسان، خداوند او را بهترین گزینه برای انجام هدف خود دانست و با تقاضایش مبنی بر درخواست مهلت، به صورت اجمالی موافقت کرد تا در مقابل نیروهای هدایتی الهی، شیطان وسوسه گر انسان به سمت شر باشد و او را قادر بر فریب انسان کرد تا در راستای هدف خود، مبنی بر امتحان انسان و شناخت مؤمنان از غیرمؤمنان عمل کند . «و ما کان له علیهم من سلطان الا لنعلم من یؤمن بال آخرة ممن هو منها فی شک » . (15)

ب) انسان

1 . انسان موجودی دو بعدی و ترکیبی از جان و تن است که به مقتضای جان خود که نفخه ای از روح الهی است «نفخت فیه من روحی » (16) ، میل به سوی کمال و حرکت به سوی هدف آفرینش خود دارد که قرآن را با آیه «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه » (17) ; ای انسان تو کوشنده به سوی پروردگارت هستی که او را ملاقات خواهی کرد .» بیان کرده است و به مقتضای تن خود که از خاک و گل آفریده شده است، میل به عالم پایین و طبیعت مادی دارد; مولای رومی گفته است:

میل جان اندر ترقی و شرف

میل تن، در کسب اسباب و علل

2 . از آن چه گذشت، معلوم می شود که در نهاد انسان، دو نیرو وجود دارد; نیرویی که او را به سمت بالا می کشاند و نیرویی که او را به ورطه سقوط سوق می دهد که گاهی از آن با تعبیر نفس اماره (نفس امر کننده به بدی) یاد می شود; قرآن می فرماید: «ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی » . (18)

3 . و این دو نیرو، ذات انسانی را ذاتی مختار قرار می دهد تا در بین دو گزینه خیر و شر، یکی را انتخاب کند و از این جاست که می توان مسئله امتحان را با تحلیل ذات انسانی به خوبی درک کرد .

4 . نیروی درونی رهنمون به سوی خیر، از سوی نیروهای بیرونی با امکانات فراوان حمایت می شود که در بخش قبلی به حمایت های ویژه خداوندی اشاره کردیم و در این جا به ذکر نمونه ای دیگر از این حمایت ها که همانا حمایت و کمک ویژه فرشتگان الهی است، اشاره می کنیم . این نیروها را خداوند به یاری استقامت گران در مسیر الهی می فرستد; همان گونه که می فرماید: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة » . (19)

5 . در مقابل می بایست نیروی درونی متمایل به شر، از سوی نیروی بیرونی حمایت می شد که همان طور گفته شد، شیطان بهترین گزینه برای این ماموریت تشخیص داده شد .

6 . از آن چه گذشت روشن می شود که گرچه شیطان خود موجودی شر است، اما وجود آن در کل نظام هستی، امری خیر محسوب می شود; زیرا اوست که باعث رسیدن انسان به کمال، در کشاکش جدال درونی او میان حق و باطل می شود .

ج) شیطان

1 . شیطان که توصیف گر هر موجود متمردی است، تبلور اولیه اش در ابلیس بود که به تصریح خداوند، از جنیان به شمار می رفت . «کان من الجن ففسق عن امر ربه » . (20)

2 . جن همانند انسان، موجودی مختار است که هدف از آفرینش او، چون انسان، رسیدن به کمال از راه معرفت و عبادت می باشد «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون » . (21)

3 . ابلیس با اختیار خود مدت طولانی به عبادت خداوند پرداخت تا جایی که خداوند او را در میان فرشتگان خود قرار داد .

حضرت علی (ع) این مدت را شش هزار سال می داند که معلوم نیست آیا از سال های دنیوی است یا اخروی . (22)

که هر روز آن، برابر با هزار سال دنیوی است «فی یوم کان مقداره الف سنة مما تعدون » . (23)

4 . شیطان با اختیار خود و به دنبال قیاسی باطل که خداوند او را از آتش آفریده و انسان را از گل و آتش برتر از گل است و من برتر از اویم «قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین » . (24) تکبر ورزید و از فرمان خدا برای سجده بر آدم، سرپیچی کرد که این فرمان، خود نوعی امتحان برای این موجود مختار بود و با اختیار مسیر شر، این موجود به ظاهر آسمانی، به ورطه سقوط کشانیده شد و از درگاه قدس الهی و همراهی با فرشتگان به پایین رانده شد تا به همگان نشان داده شود که لازمه اختیار آن است که مختار همیشه در حالت بیم و امید به سر برد و هیچ گاه از خود مطمئن نباشد و همیشه از ذات الهی استمداد کند .

5 . خداوند عادل است و ذره ای ظلم روا نمی دارد و اجر عمل هر کس را حتی زیادتر از آن چه که استحقاقش را دارد، می دهد . ابلیس نافرمانی کرد و از در مقابله با خداوند در آمد و واضح است که چنین موجودی نمی تواند در بهشت جای گیرد; اما از سوی دیگر او مقدار زیادی عبادت کرد و خداوند به مقتضای عدلش، باید پاداشی برای آن در نظر گیرد . و این پاداش طبیعتا پاداشی دنیوی است و چه عادلانه است که این پاداش، خواسته خود شیطان باشد که در راستای بهره گیری او در رسیدن به هدفش - که همانا اغوا و فریب نوع آدم است - مورد نیاز او می باشد . درخواست باقی ماندن و طلب امکاناتی برای به گمراهی کشاندن انسان ها نیز از خواسته های او بود که در روایات به آن اشاره شده است . (25)

6 . با اجابت خواسته های شیطان از سوی خداوند بود که او تهدیدهای خود را بیان کرد و سخن از فریب نوع آدم و نشستن بر سر راه مستقیم خداوندی و کشاندن انسان ها به بیراهه از راه وعده و فریب و آرزوهای طولانی و ... را داد (26) و خداوند در مقابل تهدید کرد که جهنم را از پیروان او پر خواهد کرد . «لمن تبعک منهم لاملان جهنم منکم اجمعین » (27) و از شیطان خواست تاهر چه در توان دارد، به کار گیرد تا بندگان خالص خداوند از ناخالصان شناخته شوند «و استفزز من استطعت منهم بصوتک و اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فی الاموال و الاولاد و عدهم (28) ; و لغزش ده هر کس را که توانی با آوازت و فریاد زدن برایشان با سواران و پیادگانت و در مال ها و فرزندان آنها شریک شو و به آنها وعده بده » .

7 . در پایان توجه به دو نکته لازم است . اول آن که شیطان تنها قدرت فریب کسانی را دارد که خود با اختیار ولایت او را بپذیرند و در تحت سرپرستی او درآیند . «کتب علیه انه من تولاه فانه یضله و یهدیه الی عذاب السعیر» (29) و «انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون » (30) و به گفته خود، بر بندگان مخلص خداوند، هیچ تسلطی ندارد «الا عبادک منهم المخلصین » . (31)

خداوند نیز در آیات متعدد این سخن را تایید کرد و بندگان خاص خود را از شمول وسوسه های شیطانی به دور دانسته است «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان » (32) زیرا این بندگان با اختیار خود، مسیر الهی را انتخاب نمودند و با اتکا به وعده های الهی، خود را از وساوس و فریب ها و وعده های شیطانی به دور نگه داشته اند .

نکته دوم: شیطان هیچ گونه تسلط تکوینی بر انسان ندارد; زیرا موجودی هم عرض انسان است و خداوند نیز به او قدرت تسلط تکوینی نداده است و طبق آیات قرآنی، قدرت او تنها در محدوده وسوسه است که آن را از راه هایی همچون وعده های دروغین و وسوسه برای کشاندن انسان به فحشا «الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء» (33) و زینت دادن کارهای زشت «لازینن لهم فی الارض » (34) ; انجام می دهد .

جالب آن است که پس از آن که انسان با وعده های او فریب خورد، شیطان از او بیزاری جسته او را به جای خود رها می کند «کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انی بری ء منک » (35) .

مسئله جالب تر این که در روز قیامت که پیروان شیطان او را به سبب فریب خود مورد ملامت قرار می دهند، او به صراحت اعلام می دارد که تنها کار من وعده های خلاف واقع بود که شما آن را باور کردید و به وعده های الهی اطمینان نکردید; بنابراین شما حق ملامت مرا ندارید و باید خود را ملامت کنید و در اینجا نه من می توانم فریادرس شما باشم و نه شما می توانید کمکی به من می کنید . «و قال الشیطان لما قضی الامر ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فاخلفتکم و ما کان لی علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لی فلا تلومونی و لوموا انفسکم ما انا بمصرخکم و ما انتم بمصرخی » (36) .

آری به همین جهت است که خداوند کید و مکر شیطان را در مقابل ریسمان های محکم الهی، ضعیف شمرده است «ان کید الشیطان کان ضعیفا» (37) .

ولی انسان نیز موجودی ضعیف است . «و خلق الانسان ضعیفا» (38) و جز با اتکال به قدرت الهی، در انتخاب مسیر خیر و حرکت در آن، راه به جایی نمی برد .

نکته پایانی این که وسوسه گری شیطان پس از روی گردانی انسان از ندای فطرت و الهامات رحمانی است و چنین کسانی که با اختیار و انتخاب خود، کفر ورزیدند; قابلیت محبت و همراهی با پاک ترین انسانهای روی زمین را از دست داده اند سزاوار آن هستند که به وسوسه های شیطانی گرفتار شوند . و این خود نوعی مجازات الهی نسبت به آنان در همین دنیا می باشد; «ا لم تر انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین تؤزهم ازا; آیا ندانستی که ما شیطان ها را بر کافران گماشته ایم تا آنان را شدیدا تحریک کنند .» (39)

پی نوشت:

1 . ذاریات (51): 56 .

2 . انبیاء (21): 26 و 27 .

3 . انسان (76): 3 .

4 . انسان (76): 2 .

5 . همچنین مراجعه شود به محمد (47): 31; انبیاء (21): 35; بقره (2): 155; کهف (18): 7; انعام (6): 165; هود (11): 7; ملک (67): 2، فجر (89): 15 و ... .

6 . مؤمنون (23): 114 .

7 . روم (30): 30 .

8 . یونس (10): 35 .

9 . شمس (91): 28 .

10 . حجرات (49): 7 .

11 . مؤمن (40): 56 .

12 . با استفاده از المیزان، ج 12، ص 159 .

13 . ابراهیم (14): 12 .

14 . بقره (2): 30 .

15 . سبا (34): 21 .

16 . ص (38): 72 .

17 . انشقاق (84): 6 .

18 . یوسف (12): 54 .

19 . سجده (32): 31 .

20 . کهف (18): 50 .

21 . ذاریات (51): 56 .

22 . نهج البلاغه، خطبه 192 .

23 . سجده (32): 5 .

24 . ص (38): 76 .

25 . المیزان، ج 8، ص 61، به نقل از تفسیر قمی از امام صادق (ع) .

26 . اعراف (7): 16 و 17; سوره حجر (15): 40 .

27 . اعراف (7): 18 .

28 . اسراء (17): 67 .

29 . حج (22): 3 .

30 . نحل (16): 100 .

31 . ص (38): 84 و سوره حجر (15): 39 .

32 . حجر (15): 42 .

33 . بقره (2): 272 .

34 . حجر (15): 39 .

35 . حشر (59): 16 .

36 . ابراهیم (14): 27 و 28 .

37 . نساء (4): 76 .

38 . نساء (4): 28 .

39 . مریم (19): 83 .

دوشنبه 20/6/1391 - 17:21
اخلاق

همه انبیا معصوم بودند اما درباره بعضی از انبیا تعبیراتی به کار رفته که در عین حال که با عصمتشان منافات ندارد اما نشانه ای هست از یک نکته منفی. حضرت آدم علی نبیناوآله وعلیه السلام به عقیده ما مسلمان ها به ویژه شیعیان، صفی الله بود و معصوم و خطایی که مخالف عصمت باشد از او سر نزد، ولی یک امری که به تعبیر قرآن عصیان نامیده شد نسبت به حضرت آدم داده شده که از آن شجره منهیه تناول کرد. حالا آن درخت چی بود چه خصوصیتی داشت خیلی گفت وگوها در این زمینه شده و در حقیقت یک رازی است.

به هرحال شیطان آمد پیش حضرت آدم و حوا و مطالبی گفت که باعث شد آنها مرتکب ترک اولی بشوند که در قرآن عصیان نامیده شده و «عصی آدم ربه و...». البته باز تأکید می کنم که این عصیان مخالف عصمت نیست. جریان این بود شیطان آمد پیش حضرت آدم گفت می دانید چرا خدا گفته از این درخت نخورید برای این که اگر از این درخت بخورید فرشته می شوید و عمر جاودانی پیدا می کنید؛ بعد هم قسم خورد که من خیرخواه شما هستم. حضرت آدم و حوا هم که تا به حال قسم دروغ نشنیده بودند غفلت کردند از آن نهی الهی و باز به احترام اسم خدا حرف او را باور کردند و از آن درخت خوردند.

درباره این ماجرا سخن بسیار است و من به آن مسائلش کار ندارم. این نکته را می خواهم بیان کنم که شیطان کارش را از کجا شروع کرد؟ با یک دروغ و از همین جا شما می توانید ماهیت شیطان و شیطنت را درک کنید که اصلاً کار شیطان چیست. تمام کارهای شیطانی محورش دروغ است. یک داستان قرآنی دیگر را نقل کنم. روز قیامت وقتی حساب همه خلایق رسیده می شود، شیطان و پیروانش در جهنم جایگزین می شوند در اینجا می افتند به جان هم. او می گوید تقصیر تو بود. آن می گوید تقصیر تو بود. مستضعفان و ضعفای جوامع به بزرگ ترها می گویند که تقصیر شما بود، شما ما را گمراه کردید و به دنبال خودتان کشاندید. آنها می گویند ما که زوری نداشتیم می خواستید خودتان نیایید. بالاخره جنگ و دعوا می شود توی جهنم. آخر سر می آیند می گویند همه تقصیرها گردن شیطان است. او بود که همه ما را فریب داد. هم بزرگ ترها را و هم کوچک ترها را. می افتند به جان شیطان که تو بودی همه ما را گمراه کردی و تو باید بیش تر از همه ما عذاب بشوی. شیطان هم با اینها بحث می کند می گوید من چه زوری داشتم؟ کاری که من می کردم این بود که می گفتم بیایید، شما هم می آمدید! یک وعده دروغی می دادم بعدش هم تخلف می کردم. از من ساخته نبود به وعده ام وفا کنم. شما می دیدید که وعده های من دروغ است باز هم فریب من را می خوردید تقصیر خودتان بود.

قرآن هم در وصف شیطان می فرماید: «یعدهم و یُمَنیهم» کار شیطان این است به مردم وعده می دهد و آرزو در دلشان ایجاد می کند اما وعده های شیطان همه اش فریب است. یک مثل کوچک بزنم. همه ما دوران جوانی را گذرانده ایم. برای ما زیاد پیش آمده که گاهی یک صحنه ای را دیده ایم خیال کردیم خیلی لذت بخش است، خیلی فوق العاده است. فکر کردیم که اگر آن خواسته ای که نسبت آن موضوع داریم برآورده بشود دیگر غرق در لذت خواهیم شد. منظره ای را می بینند، صدایی می شنوند، حرفی می شنوند آرزو می کنند که آن برایشان تحقق پیدا کند. وقتی می رسند بهش می بینند نه، خبری نبود. گاهی هم پشیمان می شوند. این همان وعده شیطان است و تخلفش. می گوید اگر بیایید دنبال من خیلی لذت ها و سعادت ها نصیبتان می شود، تجربه می کنند می بینند دروغ است فردایش دوباره فریب می خورند. به دنبال شیطان راه می افتند می دوند با سر، یکهو سرشان می خورد به سنگ و می شکافد باز هم به هوش نمی آیند فردا دوباره همین آش است و همین کاسه. این داستان شیطان است و گمراه کردن انسان ها.

امیرمؤمنان در نهج البلاغه می فرماید: «قد عبد الله سته آلاف سنه لایُدری اَ مِن سنی الدنیا ام من سنی الاخره» بی خود نیست که یک عده آدمیزادها شیطان پرست می شوند. علی(ع) می فرماید شیطان قبل از خلقت آدم شش هزار سال عبادت خدا کرد. بعد اضافه می فرماید این شش هزار سال معلوم نیست از همین سال های دنیوی است یا از آن سال های الهی است که هر روزش هزار سال است. اگر این شش هزار سال از آن سال های اخروی و الهی باشد که هر روزش هزار سال است ببینید چقدر می شود. حالا فرض کنید همین شش هزار سال عادی، یک موجودی شش هزار سال کارش عبادت خدا باشد آن قدر که فرشتگان خیال می کردند او هم ملک است و در کنار فرشتگان جا می گرفت.

غیر از این آقای ابلیس که دار و دسته ای هم دارد از خویش و قوم و بچه هایش اینهایی که قرآن می فرماید: «انّهُ یراکم هو و قبیله» غیر از اینها قرآن می فرماید گروهی از شیطان های انسی هم داریم؛ آدمیزادهای شیطان. شیطان تنها منحصر به ابلیس نیست و دار و دسته اش. یک دسته از انسان ها هم هستند که تبدیل به شیطان شده اند. شکل و قیافه انسانی دارند روی دو پا راه می روند دو تا چشم و دو تا گوش دارند مثل من و شما گاهی قیافه هایشان هم خیلی از ما گیراتر و حق به جانب تر هم هست. این ها را قرآن می فرماید: «شیاطین الانس و الجن». کار اینها هم همان کار جناب ابلیس است. برنامه یکی است. دروغ گفتن، وعده خلاف دادن و عمل نکردن. اگر می خواهید شما شیاطین انس را شناسایی کنید یا وسوسه های شیطانی را تشخیص بدهید که اینها از جانب شیطان است یا نه؟ یکی از علائمش همین است اگر یک وقت احساس کردید که یک تمایلی دروغی در شما ایجاد شده که واقعیت ندارد بفهمید که منشأش شیطانی است. اگر یک وعده دروغی به شما داده شد و بعد دیدید درصدد عمل نیستند یعنی می گویند برای این که من و شما را دنبال خودشان بکشند این کار شیطانی است.

شما می توانید در جامعه در بین مردمی که توی این سرزمین زندگی می کنند یا جاهای دیگر دنیا بروید و ببینید و این نشانه ها را تطبیق کنید و شیطان های واقعی را بشناسید. چرا امام فرمود آمریکا شیطان بزرگ است. این یک حرف بی اساس نبود. ریشه قرآنی دارد. ببینید از تمام اقوامی که در عالم تاریخشان ثبت شده، اوصاف و خصوصیات و منش هایشان در تاریخ آمده، هیچ جامعه و دولتی را پیدا می کنید که دروغ گوتر از آمریکا باشد. دنیا را پر کرده از این که ما طرفدار حقوق بشر هستیم. هر کسی را می خواهد زیر یوغ خودش بکشد. شرایط خودش را می خواهد برای او تحمیل کند. شما در طول تاریخ ببینید هیچ کس به اندازه آمریکایی ها حقوق بشر را پایمال کرده اند؟ یک نمونه اش کاری است که دربارة فلسطینی ها کردند.

در کشور خودشان هم وضع بهتر نیست. چندی پیش گروهی در آمریکا تشکیل شد که بنا داشتند علیه حکومت فعالیت کنند. آمریکایی ها تلاش کردند که این ها را به اصطلاح رام کنند اما نتوانستند. مردم مصممی بودند که تصمیم گرفته بودند با ظلم های آمریکا مخالفت کنند. آمدند یکجا همه شان را سوزاندند بعد هم این گونه منعکس کردند که اینها یک فرقه مذهبی بودند و عقیده شان این بوده که باید خودکشی کنند. این فرقه مذهبی چطور یکهو سبز شد، معلوم نیست! هیچ جا عقایدشان معلوم نبود. هیچجا دعوتشان معلوم نبود. افکارشان توی یک کشوری که همه اش آزادی و دموکراسی است و هر کسی عقیده و دین و مذهبش را می گوید، چطور توی هیچ روزنامه ای، هیچ کتابی ننوشته بودند که ما چنین عقیده ای داریم؟ و آداب و رسوممان این است که خودکشی کنیم. فقط گاهی گوشه و کنار اخباری درز می کرد که اینها مخالف سیاسی حکومت آمریکا هستند.

به کشورهای کوچک وعده دادند که اگر با ما همکاری کنید شرایط ما را بپذیرید، کمک های اقتصادی و فنی می کنیم چنین و چنان. وقتی سرمایه هایشان را گرفتند آنچنان گلویشان را فشردند که برای نفس کشیدن هم احتیاج به اجازه پیدا کردند. یکی اش همین همسایه ما کشور عراق، وعده دادند که بر ضد ایران حمله کن ما همه چیز در اختیارت قرار می دهیم بعد هم شما می شوی امپراتور عرب! الان در داخل کشور خودشان هواپیماشان از این شهر به آن شهر اختیار ندارد حرکت کند. حالا ممکن است بگویید که این کشور یک جایی سرپیچی کرد، گردنکشی کرد و آمریکا مجازاتشان کرد. ترکیه را چه می فرمایید. ترکیه روزگاری بزرگ ترین کشور اسلامی بود و اگر مقداری به عقب برگردیم بزرگ ترین امپراتوری جهان بود؛ امپراتوری عثمانی. بعد از این که تجزیه اش و تکه تکه اش کردند و یک لقمه اش ماند به نام ترکیه باز هم یکی از بزرگ ترین کشورهای اسلامی دنیا بود از نظر سوق الجیشی در دنیا بی نظیر است. کشوری است که بخشی از آن در اروپا و بخشی در آسیاست. با چند تا دریای بزرگ و چند کشور مهم اروپایی ارتباط تنگاتنگ و مرزهای مشترک دارد و گاهی درآمدش از توریسم از درآمد نفت ما بیش تر است. بعد از سقوط رژیم شاه، آمریکا وعده اش داد که اگر با ما همکاری کنی ما تو را امپراتور کشورهای اسلامی می کنیم. پایگاه های آمریکا از ایران منتقل شد به ترکیه. نقشی را که شاه بازی می کرد دولت ترکیه به عهده گرفت. در مقابلش چی دادند به ترکیه؟ آن چنان ذلیلش کردند که یک چنین دولتی با این ویژگی ها و قدرت ها باید دست گدایی به اسرائیل دراز کند. برای تعمیر تانک هایش باید برود به اسرائیل دریوزگی کند که تانک هایش را اسرائیل تعمیر کند. این وعده ای است که آمریکا می دهد این هم نتیجه اش. حالا اگر کسانی گول آمریکا را بخورند چه کسی را ملامت کنند؟ آمریکا را ملامت کنند؟ جواب خواهد داد «فلاتلومونی و لوموا انفسکم» مرا ملامت مکنید، خودتان را ملامت کنید.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:18
آموزش و تحقيقات
جهان امروز زمان و ساعتش را با زمان و ساعت شهر گرینویچ (شهری در جنوب لندن) تنظیم می‌کند. در همایش سال 1884 در شهر واشنگتن کلمبیا به خاطر نفوذ و قدرت انگلیس چون ابرقدرت آن زمان بود مقررشد که شهر گرینویچ محل شروع زمان در کره زمین باشد. از آن به بعد آن شهر را نقطه شروع زمان قراردادند و بعد خطوط طولی زمین را ترسیم کرده و زمین را به 24 قسمت تقسیم نموده و نصف‌النهار مبدأ را آنجا قرار دادند. این عمل از دو جهت دارای اشکال است، اولاً خط طولی شهر گرینویچ به مقدار 5/8 درجه با خط مغناطیسی زمین زاویه دارد و ثانیاً شهر گرینویچ یک شهر نمونه با ویژگیهای خاص نیست که دیگر کشورهای دنیا ساعتشان را طبق آن تنظیم کنند. شهر نمونه‌ای که مردم باید زمانشان را طبق آنجا تنظیم کنند باید خط مغناطیس شمالی آن بر خط شمال حقیقی جغرافیایی قرار گرفته باشد و این جز در مورد شهر مکه صدق نمی‌کند. بسیاری از دانشمندان و مردم در این زمانه به این مطلب توجه کرده اند به طوری که کانال الجزیره و دیگر کانالهای اسلامی ساعتشان را طبق ساعت و زمان مکه مکرمه تنظیم می‌کنند. البته ساعت گرینویچ را نیز به خاطر شهرت آن ذکر می‌کنند، باید دانست که ساعت مکه مکرمه دقیقترین زمان در جهان را نشان می‌دهد.
دوشنبه 20/6/1391 - 17:17
قرآن

1. در ماجرای گاو بنی اسرائیل، تکّه ‏ای از بدن گاو، مقتول را زنده می‏کند و او قاتل خود را معرّفی می‏ کند. «انّ اللّه یأمر أن تذبحوا بقرة»[1]

2. عنکبوت، پیامبر را در غار حفظ می‏ کند. «الّا تنصروه فقد نصره اللّه»[2]

3. کلاغ، معلّم بشر می‏ شود. «فبعثه اللّه غرابا»[3]

4. هدهد، مأمور رساندن نامه سلیمان به بلقیس می‏ شود. «اذهب بکتابی هذا»[4]

5. ابابیل، مأمور سرکوبی فیل سواران می‏ شود. «و ارسل علیهم طیرا ابابیل»[5]

6. اژدها، وسیله‏ی حقّانیّت موسی می‏ شود. «هی ثعبان مبین»[6]

7. نهنگ، مأمور تنبیه یونس می‏ شود. «فالتقمه الحوت»[7]

8. موریانه وسیله‏ی کشف مرگ سلیمان می‏ شود. «تأکل منساته»[8]

9. سگ اصحاب کهف مأمور نگهبانی می‏ شود. «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید»[9]

10. چهار پرنده سبب اطمینان ابراهیم می‏ شود. «فخذ اربعة من الطیر»[10]

11. الاغ، سبب یقین عُزیر به معاد می‏ شود. «و انظر الی حمارک»[11]

12. شتر، گاو و گوسفند در حج، شعائر الهی می‏ شوند. «و البُدن جعلناها لکم من شعائر اللّه»[12]

13. حیوان، وسیله‏ی خداشناسی می‏ شود. «افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت»[13]

14. حیوان، وسیله‏ی آزمایش انسان می‏ شود. «تناله ایدیکم و رماحکم»[14]

15. حیوان، معجزه الهی می‏ شود. «هذه ناقة اللّه»[15]

16. حیوان، وسیله‏ی قهر الهی می‏ شود. «الجراد والقّمل و الضفادع»[16]

در قرآن چندین سوره به نام حیوانات است: بقرة، انعام، نحل، نمل، عنکبوت و فیل.



اثر حجت الاسلام و المسلمین قرائتی

[1]. بقره، 63- 73

[2]. توبه، 40

[3]. مائده، 31

[4]. نمل، 28

[5]. فیل، 3

[6]. اعراف، 107

[7]. صافات، 142

[8]. سبأ، 14

[9]. کهف، 18

[10]. بقره، 260

[11]. بقره، 259

[12]. حج، 36

[13]. غاشیه، 17

[14]. مائده، 94

[15]. اعراف، 73

[16]. اعراف، 133

دوشنبه 20/6/1391 - 17:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته