• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1039
تعداد نظرات : 38
زمان آخرین مطلب : 4141روز قبل
اهل بیت

اسلام به عنوان مکتبی جامع، سعادت بخش و پویا برای تمام ابعاد وجودی و نیازهای انسان برنامه و دستوراتی خاص را در نظر گرفته و اهمیت آن را گوشزد نموده است. یکی از مولّفه های مهم و ارزشمند در گستره زندگی اجتماعی تعامل با مردم است که به این مسئله در آموزه های دینی توجه ویژه ای شده است و احادیث و روایات زیادی از سوی پیامبر(ص) و امامان(ع) به این موضوع اختصاص یافته است.

نگارنده سعی دارد که در این نوشتار اهمیت «مردم داری» و «ارتباط با مردم» را از منظر پیشوایان معصوم(ع) مورد بررسی قرار دهد تا پویندگان راستین راه آن بزرگواران بتوانند از این آموزه ها بهره مند شوند.

حمایت از محرومان

در جامعه اسلامی مسلمانان باید از لحاظ توزیع ثروت های عمومی، امتیازها و سایر خدمات در حد مساوی قرار گیرند. پیامبران الهی تلاش می کردند تا فقرا و محرومان جامعه علاوه بر رشد فکری و فرهنگی از محرومیّت های مادّی رها شوند و یک زندگی مناسب و در شأن خود داشته باشند. از این رو پیشوایان معصوم(ع) در سیره خود لازم می دیدند که در حد توان با انواع فقر و محرومیّت مبارزه کنند و این پدیده شوم و زیانبار را که نتیجه بی عدالتی و ظلم بود، ریشه کن نمایند.

حضرت علی(ع) از قول نبی مکرّم اسلام(ص) می فرماید: «لن تقدّس امّةٌ لایؤخذ للّضعیف فیها حقّه من القویّ غیر متتعتعٍ؛(1) جامعه ای که در آن حق محرومان و ضعیفان از قدرتمندان بازستانده نشود، افرادش هیچ گاه روی سعادت و خوشبختی را نخواهند دید.»

لذا می بینیم که پیشوایان دینی نه تنها سفارش های موکّدی در این زمینه نموده اند، بلکه هر کدام در عصر خود نمونه برجسته ای از انسان دوستی و ضعیف نوازی به شمار می رفتند.

امام علی(ع) حمایت از اقشار محروم و درمانده جامعه را جزو برنامه های اصلاحی خویش قرار داده بود. آن حضرت در عهدنامه

خویش به مالک اشتر به وی مأموریت می دهد که هیچ گاه از اقشار محروم جامعه غفلت نورزد و نیازهای آنان را تأمین کند. هم چنین علاوه بر فرمان هایی که به کارگزاران خویش در جهت تأمین اجتماعی محرومان جامعه می دهد، خود نیز عملاً به تأمین این قشر در جامعه اقدام می کند و خود را «پدر یتیمان» معرفی می نماید و همچون پدر با آنان رفتار می کند.(2)

پیشوای دوم شیعیان امام حسن مجتبی(ع) در بذل و بخشش و دستگیری از بیچارگان سرآمد روزگار خویش و آرام بخش دل های دردمند و نقطه امید درماندگان بود.

آن حضرت دوبار تمامی دارایی خویش را در راه خدا داد و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسیم کرد و نصف اموال را به مستمندان بخشید.(3)

روزی عثمان کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیری از او کمک مالی خواست. عثمان پنج درهم به وی داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد کسی راهنمایی کن تا کمک بیشتری نماید. عثمان به امام حسن و امام حسین(ع) اشاره کرد. وی پیش آنان رفت و درخواست کمک نمود. امام مجتبی(ع) فرمود: «انّ المسألة لاتحلّ الّا فی احدی ثلاث: دم مفجعٍ، او دینٍ مقرحٍ او فقرٍ مدقعٍ؛(4) درخواست کردن از دیگران جایز نیست مگر در سه مورد: دیه ای به گردن انسان باشد که از پرداخت آن عاجز است یا بدهی و دین کمر شکن داشته باشد که توان ادای آن را ندارد و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایی نرسد.»

کدام یک از این موارد برای تو پیش آمده است؟ عرض کرد: اتفاقاً گرفتاری من یکی از همین سه چیز است.

آن گاه حضرت پنجاه دینار به وی داد و به پیروی از وی امام حسین(ع) چهل و نه دینار به او عطا کرد. فقیر هنگام برگشت از کنار عثمان عبور کرد. عثمان گفت چه کردی؟ جواب داد: تو کمک کردی ولی هیچ نپرسیدی پول را برای چه منظوری می خواهم؟ امّا حسن بن علی(ع) در مورد مصرف پول از من سؤال کرد، آن گاه پنجاه دینار دارد.

عثمان گفت: این خاندان کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکی و فضیلت هستند. نظیر آنان را کی می توان پیدا کرد؟!(5)

رازداری

یکی از اصول اخلاقی و تربیتی مکتب اسلام رازداری و فاش نکردن اسرار خود و دیگران است، زیرا ممکن است کرامت انسانی خود در صورت فاش شدن اسرار و رازهای نهانی اش لطمه بیند. از این رو در

دستورات اخلاقی اسلام توصیه شده که هرگز اسرار ویژه خود را حتّی به دوستان صمیمی خود نگویید، زیرا ممکن است آنان روزی دشمن شما شوند و از این فرصت سوء استفاده نمایند.

حضرت علی(ع) در ضمن توصیه های اخلاقی و حکومتی، مالک اشتر را به رازداری مردم توصیه می کند و به او می گوید: تو به عنوان نماینده حکومت بیش از هر کس سزاوار حفظ اسرار مردم هستی. مردم به هنگام مشکلات و ناملایمات، اسرار خود را با تو در میان می گذارند، تو باید با حوصله کامل پای حرف آنان بنشینی و سنگ صبور و رازدار آنان باشی.(6)

خویشتن داری در حفظ اسرار و راز دیگران یکی از نشانه های وسعت روح و قدرت اراده است. امام رضا(ع) می فرماید: «انسان مؤمن، مؤمن نخواهد بود مگر این که سه خصلت داشته باشد: سنّتی از خداوند متعال، سنتی از پیامبر(ص) و سنّتی از امام، سنت خداوند کتمان اسرار مردم است، سنت پیامبر(ص) مدارا با مردم است و سنّت امام شکیبایی در برابر ناراحتی ها و مشکلات می باشد.»(7)

همدردی و همیاری

یکی از زیباترین خصلت های معاشرتی همدردی و یاری کردن دیگران است. انسان به حکم اجتماعی بودن، جهت تأمین آسایش و آرامش به دیگران نیازمند است و همین نیازها او را در جهت تعاون ومشارکت با دیگران ترغیب می کند، در دین اسلام مشارکت و تعاون یکی از آموزه های اصلی است قرآن کریم در این زمینه می فرماید: «و تعاونوا علی البرّ و التّقوی و لاتعاونوا علی الاثم و العدوان.»(8)

در سیره پیشوایان معصوم(ع) همدردی و دیگر یاری امری ستوده و خدا پسندانه است. پیامبر اسلام(ص) می فرماید: «کسی که دو لباس دارد یکی را خود بپوشد و دیگری را به برادر دینی خویش بپوشاند.»(9)

امام صادق(ع) همدردی و مواسات با برادران دینی را وسیله تقرّب به خداوند دانسته است. آن حضرت می فرماید: «تقرّبوا الی اللّه بمواسات اخوانکم.»(10)

امام کاظم(ع) به «جعفر بن محمد عاصمی» فرمود: ای عاصم! در همدردی و ارتباط با یکدیگر چگونه هستید؟ عاصم جواب داد: به بهترین حالتی که شخصی ممکن است باشد. فرمود: آیا این گونه هستید که یکی از شما هنگام تنگ دستی به مغازه یا خانه برادر دینی اش برود و کیسه پول او را بردارد و به مقدار نیاز از آن برگیرد و او نیز ناراحت نشود؟ عاضم گفت: نه. امام فرمود: پس در حالتی از ارتباط با یکدیگر نیستید که من دوست می دارم.(11)

نقل می شود وقتی که زمان وفات «زیدبن اسامه» فرا رسید زید گریه می کرد. امام سجاد(ع) که بر بالین وی حاضر بود، فرمود: چرا گریه می کنی؟ چه چیزی تو را می گریاند؟ زید عرض کرد: گریه ام برای این است که پانزده هزار دینار بدهی دارم و چیزی هم به جا نگذاشته ام تا آن را ادا نمایند. امام فرمود: گریه نکن. من از جانب تو بدهی ات را ادا می کنم. آن حضرت پس از وفات زید تمام بدهی اش را پرداخت.(12)

مدارا با مردم

یکی از سجایای اخلاقی که مایه دوام و ثبات جامعه است، مدارا با دیگران است. رفق و مدارا در سیره رفتاری و عملی پیشوایان معصوم(ع) فراوان به چشم می خورد. ایشان در امر تبلیغ و اجرای فرامین الهی علاوه بر شخصیّت دادن به مردم، آنان را محترم می شمردند، به گونه ای که با گفتار و کردار خویش بهترین آداب زندگی را به دیگران می آموختند و درشت خویی آنان را با صبر و حوصله تمام تحمّل می نمودند.

پیامبر اسلام(ص) با مدارای خویش توفیق یافت که دین و دنیای مردم را اصلاح نماید. مدارا سختی ها را آسان می کند و آدمی را در برخوردهای اجتماعی موفق می دارد، زیرا نیمی از روابط فرد و جامعه در گرو رفق و مداراست. امام کاظم(ع) فرمود: «مدارا نیمی از زندگی است.»(13)

رفق و مدارا از مهم ترین صفات الهی است و از همین رو پیشوایان معصوم(ع) بالاترین حد این فضیلت اخلاقی را داشتند. البته مدارای مورد بحث به معنای چشم پوشی از حق و زیرپاگذاشتن اصول و یا عبور از حدود معیارهای اساسی نیست، بلکه نوع روشی در برخورد با دیگران است که خداوند بندگان ویژه خویش را بر آن می ستاید و می فرماید: «و عباد الرّحمن الُّذین یمشون علی الارض هوناً و اذاخاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً؛(14) و بندگان خدای رحمان کسانی هستند که روی زمین به آرامی راه می روند و چون افراد نادان ایشان را خطاب قرار دهند، به ملایمت و مدارا پاسخ دهند.» نقل می شود که از قبیله بنی سعد فردی به حضور پیامبر(ص) رسید. وی انسانی درشت خوی بود و هنگام پرسش و صحبت با پیامبر(ص) چندین بار بی ادبی و گستاخی کرد، اما آن حضرت با حوصله و آرامش تمام سؤالات او را پاسخ داد. این روش پیامبر(ص) نه تنها باعث مسلمان شدن آن فرد شد، بلکه تمام مردان و زنان قبیله بنی سعد مسلمان شدند.(15)

عفو خطاکاران

احتمال خطا و لغزش انسان در زندگی بسیار است و ممکن است هر آن دچار لغزش و اشتباه شود. برخی از دوستان پیامبر(ص) و امامان در محضر آن حضرات دچار خطاهایی می شدند که به علت سهو بودن خطاکاران را عفو می کردند و این در زندگی اجتماعی ما درس بزرگی است و روش عفو و مهربانی را به ما می آموزد و ما را از انتقام و جنجال آفرینی باز می دارد.

روزی یکی از کنیزان امام سجاد(ع) بر روی دستان آن حضرت آب می ریخت. ناگهان ظرف آب افتاد و به سر مبارک امام اصابت کرد. حضرت سرش را به طرف کنیز برگرداند. کنیز که نگران و هراسان شده بود با زیرکی این آیه را خواند: «...والکاظمین الغیظ و العافین عن النّاس»(16)

امام فرمود: خشم خود را فرو بردم و تو را بخشیدم. سپس او را در راه خدا آزاد کرد.(17)

تعجیل در تأمین نیازها

گره گشایی از مشکلات مردم بدون از دست دادن فرصت، در سیره امامان معصوم(ع) مصادیق فراوان دارد. هرگاه کسانی در جامعه دچار مشکل می شدند برای رفع آن به محضر آن بزرگواران می آمدند و آنان بی درنگ در جهت رفع مشکلات و گرفتاری های مردم اقدام می کردند و اجازه نمی دادند که گره گشایی از مشکلات ارباب رجوع به تأخیر افتد و فرصت ها از دست برود.

از امام محمد باقر(ع) روایت شده است که: حضرت علی(ع) در هوای گرم به خانه بر

می گشت. زنی را دید که از شوهرش شکایت می کند. امام فرمود: صبر کن تا گرمای هوا کاهش یابد. زن عرض کرد اگر دیر کنم آتش غضب شوهرم شعله ورتر می شود. امام علی(ع) سرش را تکان داد و قسم یاد کرد بی درنگ حق مظلوم را بستاند و مشکل وی را حل نماید. از این رو همراه با زن به راه افتاد و به در خانه آن زن رسید، شوهرش را به ترس از خدا و عدم آزار و اذیّت زنش فرا خواند. مرد از سخنان امام برآشفت، امّا در این هنگام دید مردمی که از آنجا عبور می کنند به حضرت علی(ع) سلام می کنند. فهمید که این شخص امیرالمؤمنین(ع) است. به همین دلیل به دست و پای آن حضرت افتاد و از گناه و لغزش خویش بخشش خواست، شمشیرش را غلاف کرد و به زنش گفت تا داخل منزل بیاید.(18)

خیرخواهی

نصیحت به همنوعان و خیرخواهی برای برادران مسلمان در سیره پیشوایان معصوم(ع) از اهمیّت و جایگاه قابل توجهی برخوردار است در آموزه های دینی سفارش شده است که افراد جامعه اسلامی خیرخواه یکدیگر هستند. امام صادق(ع) در این زمینه می فرماید: «برای مؤمن واجب است تا مؤمن دیگر را نصیحت کند و خیرخواه او باشد.»(19)

این وظیفه درباره مصلحان اجتماعی از اهمیّت خاصی برخوردار است، به گونه ای که در قرآن کریم دعوت و تبلیغ پیامبران با واژه «نصیحت» معرفی شده است. قرآن کریم از زبان حضرت هود(ع) چنین نقل می کند: «ابلّغکم رسالات ربّی و انا لکم ناصحٌ امین؛(20) پیام های پروردگارم را به شما می رسانم و من برای شما خیرخواه امینی هستم.»

نصیحت و خیرخواهی گستره وسیعی دارد و هرگونه گفتار و کردار خیرخواهانه را دربر می گیرد. ارشاد به مصالح دینی، دنیوی، کمک به اصلاح امور و جلوگیری از لغزش، زبان خاصی نمی شناسد، ممکن است فرد ناصح بر اساس تشخیص گاهی از زبان انتقاد و گاهی از زبان تعریف و تمجید برای رفع مشکل استفاده کند.

حضرت علی(ع) انتقادها و اعتراض های خود را نسبت به معاویه «نصحیت» دانسته و در نامه ای به او می نویسد: «واعلم انّ الشّیطان قد تبّطک عن ان تراجع احسن امورک و تأذن لمقال نصیحتک؛(21) بدان که شیطان نمی گذارد تو به نیکوترین کارهایت بپردازی و اندرزی که به سود توست بشنوی.»

آن حضرت در وصیّت خود به امام مجتبی(ع) می فرماید: «وامحض اخاک النصیحة حسنةً کانت او قبیحةً؛(22) برای برادرت نصیحت را خالص گردان چه در نزد او نیکوباشد و چه زشت.»

مزاح با مردم

اسلام دین عاطفه، صلح و امید است و همواره مسلمانان را به صمیمیت و صفا دعوت می نماید، به طوری که حضرت علی(ع) در مورد شادی و صفا می فرماید: «المؤمن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه؛(23) شادی مؤمن در چهره اوست و غم و اندوهش در دل.»

بدین معنا که فرد مؤمن همواره غم خویش را برای خود نگه می دارد ولی در برخوردهای اجتماعی، با گشاده رویی دیگری را در شادی خود سهیم می نماید.این نه تنها گفتار اهل بیت(ع) است بلکه در رفتار آن بزرگواران نیز به گونه روشن و عینی به چشم می خورد. بر خلاف آن چه در برخی اذهان جا افتاده است، پیشوایان معصوم(ع) نه تنها اهل شادکردن و مزاح با دیگران بودند، بلکه به دیگران آن را توصیه می نمودند و شاد نمودن دل مؤمن و پاک کردن غبار غم از چهره او را سجیه ای اخلاقی می دانستند.

پیامبر(ص) در حدیثی می فرماید: «انّی امزح ولااقول الّا حقّا؛(24) من مزاح و شوخی می کنم ولی جز حق چیزی نمی گویم.»

یکی از اصحاب امام صادق(ع) نقل می کند که روزی آن حضرت به من فرمودند: مزاح و شوخی کردن شما با یکدیگر چگونه است؟ من در جواب عرض کردم: کم است. فرمودند: چرا با یکدیگر مزاح نمی کنید؟ مزاح کردن از حسن خلق است و به واسطه آن برادر مسلمانت را خوشحال می سازی. سپس امام صادق(ع) فرمودند: سیره پیامبر اکرم(ص) این گونه بود که مزاح می کردند و با این کارشان می خواستند دیگران را خوشحال کنند.(25)

حمایت از تولید کنندگان

پیشوایان معصوم(ع) علاوه بر این که خود در عرصه تولید و تلاش های اقتصادی پیش گام بودند، از تولید کنندگان نیز حمایت می کردند.

کمک های مالی آن بزرگواران به آسیب دیدگان و ورشکستگان که زندگی اقتصادی آنان به دلیل مشکلات طبیعی مختل شده بود، در همین زمینه قابل تفسیر است.

یکی از یاران امام موسی کاظم(ع) می گوید: در نزدیکی مدینه صیفی کاری داشتم موقعی که فصل برداشت محصول نزدیک شد، ملخ ها آن را نابود کردند. من خرج مزرعه را با پول دو شتر بده کار بودم، نشته بودم و فکر می کردم. ناگهان امام کاظم(ع) را دیدم که در حال عبور از آن جا بود و مرا دید. فرمود: چرا ناراحتی؟ عرض کردم: به خاطر این که ملخ ها کشاورزی مرا نابود کرده اند. حضرت فرمود: چقدر ضرر کرده ای؟ عرض کردم: یک صد و بیست دینار با پول دو شتر. حضرت به غلام خود فرمود: یک صد و پنجاه دینار به او بده، سی دینار سود به اضافه اصل مخارج و دو شتر هم به وی تحویل بده. آن مرد می گوید: وقتی این کمک را تحویل گرفتم، عرض کردم، یاابن رسول اللّه! وارد زمین شوید و در حق من دعا کنید. حضرت وارد زمین شد و دعا نمود. سپس از رسول خدا(ص) نقل کرد و فرمود: از بازماندگان مشکلات محکم نگه داری کنید.(26)

امام در کمک به کشاورزی که زراعت او دچار خسارت شده بود، علاوه بر اصل سرمایه ای که از دست داده بود، مقدار سودی که انتظار داشت به او می پردازد، ضمن این که حمایت معنوی خود را اعلام می دارد و برای آن کشاورز دعا می کند و با ذکر حدیثی از پیامبر(ص) او را مشمول هدایت فکری و معنوی خود قرار می دهد.

بدین سان پیشوایان معصوم(ع) در سیره رفتاری و عملی خود به مسؤولان و افراد جامعه می آموزند که چگونه به مردم آسیب دیده کمک کنند.

بیدارسازی وجدان ها

آموزه های الهی نشان می دهد که انسان هر چند ممکن است در ظاهر حقایق را فراموش کند، امّا از درون، هرگز دچار فراموشی حقایق نمی شود و با مخاطب قرار دادن درون و فطرت او می توان او را نجات داد. خداوند در قرآن کریم می فرماید: «و لئن سألتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشّمس و القمر لیقولنّ اللّه؛(27) اگر از آنان بپرسی چه کسی آسمان ها و زمین را خلق کرد و خورشید و ماه را به تسخیر درآورد، به یقین می گویند خدا.»

این روش را در سیره پیامبر(ص) و امامان(ع) می بینیم، روشی که در آن از مخاطبشان می خواهند که خود را در موقعیت فرض شده ببیند و بفهمد که فطرتش چه می جوید و چه می خواهد.

مردی خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: ای زاده رسول خدا! مرا با خدا آشنا کن. خدا چیست؟ مجادله کنندگان بر من چیره شده اند و سرگردانم نموده اند. امام فرمود: ای بنده خدا! آیا تا به حال سوار کشتی شده ای؟ گفت: آری. فرمود: آیا شده که کشتی بشکند و کشتی دیگری برای نجات تو نباشد و امکان نجات با شنا را هم نداشته باشی؟ گفت:آری. فرمود: آیا در چنین حالتی به چیزی که بتواند از آن گرفتاری نجاتت دهد، دلسته بودی؟ گفت: آری. فرمود: آن چیز همان خداست که می تواند نجات دهد. آن جا که نجات دهنده ای نیست او فریادرس است.»(28)

پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ

1. . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، نامه 53، ص 584.

2. . اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج 1، ص 406.

3. . تاریخ یعقوبی، ابن واضح، ج 2، ص 215.

4. . وسایل الشیعه، حرّ عاملی، ج 9، ص 447.

5. . بحارالانوار، مجلسی، ج 43، ص 332 - 333.

6. . نهج البلاغه، نامه 53، ص 569.

7. . مأخذ قبل، ج 75، ص 334.

8. . سوره مائده، آیه 2.

9. . منتخب میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ص 534.

10. . سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 23.

11. . بحارالانوار، ج 74، ص 231.

12. . الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 149.

13. . همان، ص 62.

14. . سوره فرقان، آیه 63.

15. . طبقات الکبری، ابن سعد، ترجمه محمد مهدوی دامغانی،ج 1، ص 301.

16. . سوره آل عمران، آیه 134.

17. . الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 146.

18. . مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 122.

19. . اصول کافی، ج 9، ص 94.

20. . سوره اعراف، آیه 68.

21. . نهج البلاغه، نامه 73، ص 616.

22. . نهج البلاغه، نامه 31، ص 534.

23. . همان، کلمات قصار، ش 333، ص 708.

24. . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 330.

25. . مکارم الاخلاق، رضی الدین طبرسی، ص 21.

26. . تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 15، ص 16.

27. . سوره عنکبوت، آیه 61.

28. . بحارالانوار، ج 3، ص 41.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:45
اهل بیت

امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در روز جمعه یازدهم ذی القعده سال 153 هجری و بقولی در سال 148 هجری قمری در مدینه منوّره به دنیا آمد.

مادرش نجمه خاتون می گوید: هنگامی که به فرزندم علی حامله بودم، هرگز سنگینی بارداری را احساس نکردم و همواره در وقت خواب، از درونم صدای تسبیح و تهلیل و تمجید خدا می شنیدم، پس گاهی وحشت می کردم و بر می خاستم ولی پس از بیدار شدن چیزی را نمی شنیدم. و وقتی فرزندم متولد شد، دستش را بر زمین گذاشت و سر به آسمان بلند کرد و دیدم لبهایش حرکت می کنند گویی چیزی می گوید، پس پدرش موسی بن جعفر علیه السلام بر من وارد شد و فرمود: این کرامت پروردگار بر تو مبارک باد ای نجمه! سپس علی را در پارچه سفید پیچیده به او سپردم. حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و سپس او را به من رد کرد و فرمود: او را بگیر که او بقیة اللّه در زمین است.

امام رضا(ع) در بیان و شرح حال بهترین بندگان خداوند 5 خصلت را از ایشان نام می برد و می فرماید: الّذین اذا احسنوا استبشروا و اذا اساؤوا استغفروا و اذا اعطوا شکروا و اذا ابتلوا صبروا و اذا غضبوا عفوا؛(1) بهترین بندگان کسانی هستند که هنگام انجام کار نیک خرسند، و هنگام ارتکاب عمل زشت از خداوند طلب بخشش کنند، و آنگاه که چیزی به آنان داده شود سپاسگزار بوده و زمانی که به مصیبتی دچار شوند صبر کنند، و در هنگام خشم عفو نمایند.

این کلام نورانی بر گرفته از آیات کلام اللّه مجید است که برای بیداری بندگان خدا توسط حضرت بیان شده امید است چراغ هدایت همه ما قرار گیرد.

خوشحالی از انجام کار نیک

خداوند می فرماید: قل بفضل اللّه و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیرٌ ممّا یجمعون؛(2) بگو به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوند که از آنچه گردآوری کرده اند بهتر است.

اولین خصلت بندگان خوب در کلام امام رضا آن است که اگر کار نیکی انجام می دهند، از انجام دادن آن کار خوشحال می شوند. برای خوشحالی انسان در انجام دادن کار خوب سه حالت وجود دارد: یا اینکه آن را خالص برای خدا و پنهانی انجام می دهد ولی اگر عملش لو رفت و دیگران فهمیدند، ممکن است خوشحال شود و یا اینکه هیچکس عمل او را نمی بیند، اما او از عمل خود شادمان است و دلیلش هم آن است که در جهت کسب رضای حق تلاش کرده و موفق به این کار شده است. حالت اول به طور قطع منظور حدیث نیست زیرا عمل ریایی کاملاً باطل و از اساس شرک آلود است. اما حالت دوم بنا به قول روایات هیچ عیب و مفسده ای ندارد. در روایت است که مردی به رسول خدا(ص) عرض کرد: من عملم را پنهان می دارم و دوست ندارم که کسی از آن مطلع شود و اتفاقاً بر آن مطلع می گردند و من از این اطلاع خوشحال می شوم. فرمود: برای تو دو اجر است اجر پنهان داشتن و اجر آشکار شدن و از امام محمد باقر(ع) سؤال شد که مردی عمل خیری می کند و چون کسی می بیند او خوشحال و شکفته خاطر می شود، فرمود:باکی نیست، هیچکس نیست مگر اینکه دوست دارد که خداوند کار خوب او را در میان مردم آشکار کند، حتی وقتی که آن را برای این مقصود انجام نداده باشد.(3) از این دو خبر فهمیده می شود، خوشحالی برای مقاصد مذکور مانعی ندارد، هر چند هدف وی در آغاز این بود که عملش را پنهان دارد، اما در موردی که شادی و خوشحالی او برای منزلت یافتن در دل مردم باشد تا او را مدح و تعظیم کنند و حاجتش را برآورند این امر باعث بطلان عمل اوست.

در حالت سوم، با اینکه کسی عمل او را نمی بیند، اما خوشحالی او به سبب رضایت خداوند است. پس این خوشحالی نه ریاست و نه عجب و نه هیچ چیز دیگر، بلکه حالتی روحانی و معنوی است که پس از انجام عمل خیرخواهانه به انسان دست می دهد.

استغفار به هنگام انجام گناه

خداوند می فرماید: انّما التّوبة علی اللّه للّذین یعملون السّوء بجهالة ثمّ یتوبون من قریبٍ فاولئک یتوب اللّه علیهم و کان اللّه علیماً حکیماً؛(4) توبه تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی جهالت انجام می دهند و سپس بزودی توبه می کنند، خداوند توبه چنین اشخاصی را می پذیرد و خدا دانا و حکیم است.

همچنین می فرماید: والّذین اذا فعلوا فاحشةً أو ظلموا أنفسهم ذکروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذّنوب الّا اللّه و لم یصرّوا عی ما فعلوا و هم یعلمون؛(5) و کسانیکه چون مرتکب عمل زشتی شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا می افتند و برای گناهان خود طلب آمرزش می کنند و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد و اصرار به گناه نمی کنند با اینکه میدانند.

در آیه فوق اشاره به یکی دیگر از صفات پرهیزکاران شده و آن اینکه اگر مرتکب گناهی شوند بزودی بیاد خدا می افتند و توبه می کنند و هیچگاه اصرار به گناه نمی ورزند. در تفسیر نمونه می خوانیم:

از تعبیری که در این آیه شده چنین استفاده می شود که انسان تا بیاد خدا است، مرتکب گناه نمی شود، آن گاه مرتکب گناه می شود که به کلی خدا را فراموش کند و غفلت تمام وجود او را فرا گیرد، اما این فراموشکاری و غفلت در افراد پرهیزگار دیری نمی پاید، بزودی بیاد خدا می افتند و گذشته را جبران می کنند، آنها احساس می کنند که هیچ پناهگاهی جز خدا ندارند و تنها باید آمرزش گناهان خویش را از او بخواهند.

در پایان آیه برای تأکید می گوید: و لم یصرّوا علی ما فعلوا و هم یعلمون؛ آنها هرگز با علم و آگاهی بر گناه خویش اصرار نمی ورزند و تکرار گناه نمی کنند.

در ذیل این آیه از امام باقر(ع) نقل شده که فرمود:

الاصرار ان یذنب الذنب فلا یستغفر اللّه و لا یحدث نفسه بتوبة فذلک الاصرار؛ اصرار بر گناه این است که انسان گناهی کند و دنبال آن استغفار ننماید و در فکر توبه نباشد، این است اصرار بر گناه.

در کتاب امالی صدوق، از امام صادق(ع) حدیثی پر معنی نقل شده که خلاصه آن چنین است: هنگامی که آیه فوق نازل شد و گناهکاران توبه کار را به آمرزش الهی نوید داد، ابلیس سخت ناراحت شد، و تمام یاران خود را با صدای بلند به تشکیل انجمنی دعوت کرد، آنها از وی علت این دعوت را پرسیدند، او از نزول این آیه اظهار نگرانی کرد، یکی از یاران او گفت: من با دعوت انسانها به این گناه و آن گناه تأثیر این آیه را خنثی می کنم، ابلیس پیشنهاد اورا نپذیرفت، دیگری نیز پیشنهادی شبیه آن کرد که آنهم پذیرفته نشد، در این میان شیطانی کهنه کار بنام وسواس خناس گفت: من مشکل را حل می کنم، ابلیس پرسید: از چه راه؟ گفت: فرزندان آدم را با وعده ها و آرزوها آلوده به گناه می کنم، و هنگامی که مرتکب گناهی شدند یاد خدا و بازگشت به سوی او را از خاطر آنها می برم، ابلیس گفت: راه همین است، و این مأموریت را تا پایان دنیا بر عهده او گذاشت.

روشن است که فراموشکاری نتیجه سهل انگاری و وسوسه های شیطانی است، و تنها کسانی گرفتار آن می شوند که خود را در برابر او تسلیم کنند، و به اصطلاح با وسواس خناس همکاری نزدیک نمایند. ولی مردان بیدار و با ایمان کاملاً مراقبند که هرگاه خطایی از آنها سرزد در نخستین فرصت آثار آن را با آب توبه و استغفار از دل و جان خود بشویند و دریچه های قلب خود را به روی شیطان و لشکر او ببندند که آنها از درهای بسته قلب وارد نمی شوند.(6)

شکرگزاری به هنگام عطای نعمت

اعملوا آل داود شکراً و قلیلٌ من عبادی الشّکور؛(7) ما به آنان گفتیم: ای آل داود(در مقابل این همه نعمت) سپاسگزار باشید، و حال آنکه قلیلی از بندگان من شکرگزارند.

با توجه به آیه فوق، عدّه کمی از بندگان، شاکر حقیقی هستند، بهمین دلیل امام رضا در این حدیث، شکر گزار بودن را از صفات بندگان خوب خدا شمرده است.

بندگان شاکر حقیقی، کسانی هستند که علاوه بر اینکه زبانشان به شکر خالق و مخلوق مشغول است، با اعتقاد قلبی محکم نیز ایمان داشته باشند که هرآنچه در عالم از نعمتهای بسیار می بینند، از جانب خدای متعال و به لطف و رحمت او بر بندگان عطا شده است، پس اگر از کسی نعمتی هم به آنان می رسد، باز آن را از خدا دانسته و علاوه بر مخلوق از او نیز سپاسگزارند. و چون به این مهم اعتقاد پیدا نمودند، از هیچ عملی در راه رضای محبوب فروگذاری نکرده و با تمام نیرو در جهت کسب خشنودی خداوند، می کوشند. مرحوم ملا احمد نراقی(ره) می فرماید:شکر عبارت است از شناختن نعمت از منعم و آن را از او دانستن و به آن شاد و خرّم بودن و به مقتضای آن شادی عمل کردن، به این معنی که خیر منعم را در دل گرفتن و حمد او را کردن و نعمت را به مصرفی که او راضی باشد، رساندن. پس شکر منعم حقیقی که حضرت آفریدگار است، آن است که همه نعمتها را از او دانی و او را منعم و ولیّ خودشناسی و اگر کسی دیگر با تو نیکی کند، چنین دانی که خدای تعالی دل او را مسخر فرموده که به آن نیکی اقدام نماید و کسی که این را فهمید، یک رکن شکر را به جا آورده، بلکه بسا باشد که همین را شکر گویند و این شکر قلبی است. و رکن دیگر شکر خدا آن است که: به نعمت های الهی که به او عطا کرده شاد و خرم باشد، اما نه از این راه که باعث لذّت و کامرانی او در دنیاست، بلکه از این راه که به واسطه آنها می تواند تحصیل رضای منعم را کند و خود را به قرب و جوار لقای او برساند. و علامتش این است که از نعمتهای دنیویه شاد نشود، مگر به چیزی که اعانت بر تحصیل آخرت نماید. چون این صفت را تحصیل کرد، رکن دوم شکر را به جا آورده و رکن سوم، آن است که در دل و زبان حمد و ثنای او را به جا آورد و حمد دل آن است که خیرخواه کافه مخلوقات الهی بوده، نیکویی ایشان را جوید و حمد زبان آن است که اظهار شکرگزاری او را کند. و رکن چهارم آن است که نعمتهای الهیه را صرف رضا و مقصود او نماید، مثلاً اعضاء و جوارح که از نعمتهای الهی است، در طاعات و عبادات او به کار برد و از استعمال آنها در عصیان او احتراز کند. حتی اینکه از جمله شکر چشمها آن است که هر عیبی از مسلمی ببیند ندیده پندارد و از جمله شکر گوشها آنکه هر نقصی از مسلمی بشنود نشنیده انگارد و امثال آنها.(8)

صبر هنگام نزول بلا

ولنبلونّکم بشی ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثّمرات و بشّر الصّابرین الّذین اذا أصابتهم مصیبةٌ قالوا انّا للّه و انّا الیه راجعون أولئک علیهم صلواتٌ من ربّهم و رحمةٌ و أولئک هم المهتدون؛(9) قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی و جانی، و کمبود میوه ها آزمایش می کنیم و بشارت ده به استقامت کنندگان، آنها که هرگاه مصیبتی به آنها رسد می گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم، اینها همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدایت یافتگان.

بی شک این آیه بهترین شناخت بر کلام امام رضاست. کسانی که به وقت نزول بلا صبر پیشه کرده و بر خدا توکّل می کنند، خدا نیز در عوض بهترین پاداش را برای بهترین بندگان خود در نظر می گیرد که همان، لطف و رحمت و هدایت الهی است، رحمتی که بهشت با آن همه عظمتش، گوشه ای از فضل و رحمت اوست.

آزمایشهاست ما را در وقوع از شما بر چیزها از خوف و جوع
هم دگر از نقص اموال و نفوس که خورد هر کس ز نقصانش فسوس
ده بشارت صابران را از وداد که صبور اندر سلوکند و جهاد
صابرند اندر غم و آفات خود در ولای ما ز مألوفات خود
آن کسان کز عشق، نز بیم و امید در مصیبتها که ایشان را رسید
از خداوندیم ما گفتند، چون لاجرم انا الیه راجعون
هر تصرف کو کند بر ما رواست ملک ملک اوست، کرد آن را که خواست
هست ایشان را بهر لیل و نهار بس درود و رحمت از پروردگار
هم هدایت هاست ایشان را زما هر دمی یابند نوعی اهتدا(10)

امام رضا در حدیثی فرمود: حقیقت ایمان در مؤمن تحقق نمی پذیرد، جز آنکه سه فرصت در او باشد، روشی از خداوند، و روشی از پیامبرش و روشی از امامش، روشی که از خدایش باید در او باشد، رازداری و روش پیامبرش، برخورد نیکو با مردم و روشی که از امامش باید در او باشد، صبر و شکیبایی در غمها و اندوه هاست.(11) همچنین در حدیثی دیگر فرمود: حقیقت ایمان بنده کامل نمی گردد، تا اینکه سه صفت را دارا باشد: بصیرت در دین، میانه روی در زندگی، و صبر در مصیبته(12) یک چیز در دو حدیث فوق مشترک است و آن اینکه ایمان مؤمن کامل نمی گردد مگر با صبر بر بلا.

بخشش هنگام غضب

و سارعوا الی مغفرة من ربّکم و جنّة عرضها السّماوات و الأرض أعدّت للمتّقین الّذین ینفقون فی السّرّاء و الضّرّاء و الکاظمین الغیظ و العافین عن النّاس و اللّه یحب المحسنین؛(13) و بشتابید بسوی آمرزشی از پروردگارتان و بسوی بهشتی که پهنای آن به اندازه جمیع آسمانها و زمین است(که این بهشت) مهیّا شده برای کسانی که تقوی داشته باشند، آنهایی که از مال خود به فقرا در حال وسعت و تنگدستی انفاق کنند و خشم و غضب

فرو نشانند و از بدی مردم در گذرند (چنین مردمی نیکوکارند) و خدا دوستدار نیکوکاران است.

این آیه شریفه چهار صفت از صفات متقین را بیان می فرماید که هر یک از آنها از صفات بارزه و اخلاق حمیده و ملکات حسنه است.

1 صفت انفاق که از شئون سخاوت است و آیات و اخبار در مدح و آثار و نتایج آن و در مذمّت ضدّ آن که بخل باشد و عقوبات و آثار وخیمه که بر او مترتب می شود، بسیار است چنانکه در روایت از پیامبر اسلام آمده که فرمود: الجنة دار الاسخیاء؛(14) بهشت منزلگاه سخاوتمندان است.

2 کظم غیظ و الکاظمین الغیظ فرو بردن غیظ و خشم بخصوص بر کسی که قدرت بر تلافی داشته باشد، در سفینه از حضرت صادق علیه السلام فرمود: ما من عبد کظم غیظا الّا زاده اللّه عزّ و عجلّ عزّا فی الدّنیا و الآخرة؛(15) هیچ بنده ای نیست که خشم خود را فرو نشاند، جز اینکه خداوند بر عزّتش، در دنیا و آخرت می افزاید.

کظم غیظ بزرگتر از انفاق است، زیرا انفاق مقام عمل است و کظم صفت نفسانی است و بسا انسان در ناملایمات طاقت تحمّل ندارد، ولی در انفاقات مضایقه نمی کند.

3 والعافین عن النّاس و مقام عفو بالاتر از کظلم غیظ است، زیرا کظم غیظ تحمّل اذیت است و حواله او بخدا است که در دنیا و آخرت انتقام بگیرد اما عفو، گذشت از اشتباه دیگری است به گونه ای که عقوبت و کیفر برای او نخواهد و عفو از صفات ربوبی است و انسانی که دارای این صفت باشد، متخلق به اخلاق الهی می شود.

از نبی اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منقول است که فرمود:

(انّه ینادی مناد یوم القیمة من کان له علی اللّه اجر فلیقم. فلا یقوم الّا العافون. الم تسمعوا قوله تعالی فمن عفا و أصلح فأجره علی اللّه)(16) روز قیامت منادی ندا می دهد هر که اجر او بر خداست برخیزد، پس کسی بلند نمی شود مگر عفو کنندگان. آیا نشنیده ای که خداوند می فرماید: هر که عفو کند پس اجر او بر خداست.

4 و اللّه یحبّ المحسنین و مقام احسان بالاتر از مقام عفو است، زیرا عفو مجرد گذشت است و احسان تلافی بضدّ است. چنانچه از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم مرویست: حاکیا عن ربه یأمره بهذه الخصال: صل من قطعک و اعف عمّن ظلمک و اعط من حرمک و احسن الی من اساء الیک(17) از قول پیامبر است که خداوند او را به این خصال امر فرمود: با کسی که از تو بریده است پیوند برقرار کن، از کسی که بر تو ستم روا داشته گذشت کن، به کسی که محرومت کرده عطا کن، و به کسی که به تو بدی کرده نیکی کن.

مؤمن و بنده واقعی، حاکم بر نفس خود، و تحت حکم عقل و شرع مقدّس است. به همین خاطر امام رضا در حدیثی فرمود: مؤمن آنگاه که خشمگین می شود، خشمش او را از راه حق خارج نمی سازد، و هنگامی که خرسند می گردد، خرسندی او را در باطل وارد نمی کند و آن هنگام که قادر و توانا شود از حق خود بیشتر طلب نمی نماید.(18)

پی نوشت ها:

1. فقه الرضا، شیخ صدوق، ص 354.

2. سوره یونس، آیه 58.

3. علم اخلاق اسلامی، ترجمه جامع السعادات، سید جلال الدین مجتبوی، ج 3، ص 507.

4. سوره نساء، آیه 17.

5. سوره آل عمران، آیه 135.

6. تفسیر نمونه، آیت اللّه مکارم شیرازی، ج 3، ص 100.

7. سوره سبأ، آیه 13.

8. معراج السعاده، ملا احمد نراقی، ص 746.

9. سوره بقره، آیه 155 157.

10. تفسیر صفی، حاج میرزا حسن اصفهانی(صفی علیشاه)، ج 1، ص 56.

11. صحیفه الرضا، جواد قیومی، ص 381.

12. همان.

13. سوره آل عمران، آیه 133 و 134.

14. المحجة البیضاء، ملا محسن فیض کاشانی، ج 7، ص 62.

15. الاخلاق، سید عبداللّه شبر، ص 174.

16. سوره شوری، آیه 40؛ المحجة البیضاء ج 6، ص 320.

17. جامع السعادات، ملا مهدی نراقی، ج 3، ص 297.

18. صحیفه الرضا، ص 381.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:44
اهل بیت

هرگاه نام حضرت علی علیه السلام برده می شود، یکی از ویژگی های بارز او که نظر دوست و دشمن را به خود جلب کرده، به ذهن می آید و آن، انفاق و دستگیری امیرمؤمنان علیه السلام از افراد است و در این باره، فراوان نوشته و سخن گفته شده است. ولی برخی خفاش صفتان که تاب و توان دیدن خورشید وجود علی علیه السلام را ندارند و زیبایی های او را انکار می کنند، گفته اند: انفاقات علی علیه السلام زمانی بود که تازه اسلام ظهور کرده و پیامبر مبعوث شده بود و آیات قرآن یکی پس از دیگری نزول می یافت و مردم تحت تأثیر شور ایمان، به آیات مربوط به جهاد و انفاق و دیگر آیات بی محابا عمل می کردند.

در واقع، همه مردم در قبال وعده بهشت، به آسانی به فقرا و نیازمندان کمک و انفاق می کردند و از این رو، ویژگی انفاق و گره گشایی در صدر اسلام به امام علی علیه السلام منحصر نبود و همه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اهل انفاق بودند. بنابراین نقل انفاقات علی علیه السلام که آن را به عنوان یکی از فضایل او یاد کنیم، بدون توجه و ذکر انفاق دیگران، به دور از انصاف است.

بررسی این موضوع را با ذکر داستانی آغاز می کنیم. روزی حضرت علی علیه السلام مقداری خرما در میان فقرا تقسیم می کرد و مقدار قابل توجهی از آن را نیز برای شخصی فرستاد که هیچ گاه نیاز خود را اظهار نمی داشت و آن روز نیز به روال همان اخلاق نیکویش، اظهار نیازی نکرده بود.

این اقدام امیرمؤمنان علیه السلام اعتراض یکی از افراد را برانگیخت که چرا به کسی که هیچ گونه درخواست و اظهار نیازی نکرده است، انفاق کنیم؟ الآن باید به کسانی که درخواست کرده اند کمک کنیم، اگر او آمد و درخواست کرد به او نیز کمک خواهیم کرد.

حضرت علی علیه السلام در پاسخ فرمود: «خدا امثال تو را در میان مسلمانان زیاد نکند! من می بخشم، تو بخل می ورزی! اگر من فقط به کسانی که تمنا و درخواست دارند کمک کنم، دیگر انفاق نکرده ام؛ بلکه «معامله» کرده ام!»

مرد با تعجب گفت: چه معامله ای؟! شما که چیزی در قبال خرما از آنها نمی گیری! امام علیه السلام فرمود: اگر من صبر کنم تا آنها اظهار نیاز کنند، من عزت و آبروی آنها را گرفته و در برابرش به آنها خرما داده ام و این معامله است نه انفاق. زیرا، من آنها را واداشته ام تا چهره شان را که به هنگام سجده برای خدا به خاک می نهند و رو سوی او می کنند و از او درخواست می کنند، متوجه من گردانند. آن گاه امیر مؤمنان علیه السلام ادامه داد: اگر کسی چنین تفکری داشته باشد که محتاجان به درِ خانه اش بیایند و یا در کوچه و بازار از او درخواست کنند تا او به آنها کمک کند، او در دعای خود که می گوید: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات» دروغ گو است؛ زیرا کسی که از بخشش متاع کوچک دنیوی به دیگران بخل می ورزد چگونه برای دیگران سعادت ابدی و بهشت را درخواست خواهد کرد1؟!

نتیجه گیری

بیان شد که برخی گفته اند در صدر اسلام به خاطر شور ایمان و وعده های پی در پی بهشت همه اصحاب اهل بخشش بودند و این کار مخصوص حضرت علی علیه السلام نبود. اولاً مگر الآن وعده های بهشت در قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام موجود نیست پس چرا همه، اهل انفاق نیستند؟ ثانیاً تاریخ، موارد نقض فراوانی نقل کرده است که امیرمؤمنان علیه السلام در انفاق، گوی سبقت را از همه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ربوده بود. در این باره کافی است به شأن نزول آیه انفاق حضرت علی علیه السلام در حال رکوع2 نگاهی کنیم که سائل بعد از درخواست از تک تک اهل مسجد -که در میان آنها مدعیان خلافت هم بودند- و بعد از مأیوس شدن از آنان به اشارت دست عده ای به سوی حضرت علی علیه السلام، نزد آن حضرت رفت. و حتی بسیار نقل شده که سائل را دست خالی از مسجد به در خانه امیرمومنان و حضرت زهرا علیها السلام می فرستادند.

ثالثاً آنچه مهم تر است، کیفیت انفاق و رعایت نکات بسیار لطیف و دقیق اخلاقی و روحی روانی در انفاق است که به آن ارزش و بها می دهد. به عنوان نمونه در این داستان دیدیم که آنچه این انفاق را از انفاق دیگران ممتاز می کند تفکر عمیقی است که پشتوانه این انفاق است. اگر قرآن کریم می فرماید: «یا ایها الذین امنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الاذی کالذی یُنفِق مالَه رئاءالناس3...؛ صدقات خود را با منت نهادن و اذیت کردن باطل نکنید...»، امام علی علیه السلام نه تنها به مرز این آیه نزدیک نمی شود بلکه حاضر نمی شود، تا عزت نفس سائل با درخواست او لکه دار شود و در واقع، علاوه بر نیاز مادی، نیاز روحی و آبروی او نیز مد نظر حضرت قرار می گیرد.

ابر با چهر عرق آلود می بارد به خاک / شرم ارباب کرم باشد ز سایل بیشتر

به تعبیر دیگر هم نیاز مادی سائل را پاسخ می گوید و هم به نیازهای معنوی او توجه دارد و در انفاق خود از حریم شخصیت فردی و اجتماعی افراد نیز پاسداری می کند. به این بُعد اجتماعی نیز توجه دارد که اگر دست نیاز دراز کردن برای افراد عادی شود، این نه تنها یک آفت اخلاقی فردی است؛ بلکه به معضل اجتماعی نیز تبدیل خواهد شد.

بنابراین هر چند همه انفاق ها ظاهری یک سان دارند، ولی یکی از وجوه تمایز آنها تفکر همراه عمل و نیت افراد است، دیگران انفاق می کردند و حضرت علی علیه السلام نیز انفاق می کردند ولی نیت و عیار نیت هاست که انفاق اهل بیت علیهم السلام را از دیگر انفاق ها متفاوت می کند و دربارة آن آیات الهی نازل می شود و عیار نیت آنها را برای همه واگویه می کند: «و یطعمون الطعام علی حُبه مسکیناً ویتیماً واسیراً انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکوراً؛4 و غذای (خود) را با اینکه به آن علاقه (و نیاز) دارند، به مستمند و یتیم و اسیر اطعام می کنند (و می گویند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام می کنیم و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم».

از این رو، فقط می توان گفت: که انفاق امیرمؤمنان و اهل بیت علیهم السلام نسبت به دیگر انفاق ها انفاق برتر است و عیار این برتری را نیز فقط خدا می داند و بس.

پی نوشت ها

1. حکمت ها و اندرزها، مرتضی مطهری، ص231

2. سوره مائده: 55.

3. سوره بقره: 264.

4. سوره انسان:7-8.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:42
اهل بیت

درباره سخاوت امام حسن (ع) روایات زیاد و جالبی نقل شده که برخی از آنها را ذیلا خواهید خواند، و در حدیثی آمده که امام حسن (ع) هیچ گاه سائلی را رد نکرد و در برابر درخواست او «نه» نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است که هیچ گاه سائلی را رد نمی کنید؟ پاسخ داد: «انی لله سائل و فیه راغب و انا استحیی ان اکون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالی عودنی عادة، عودنی ان یفیض نعمه علی، و عودته ان افیض نعمه علی الناس، فاخشی ان قطعت العادة ان یمنعنی المادة» !

(من سائل درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم، و من شرم دارم که خود درخواست کننده باشم و سائلی را رد کنم، و خداوند مرا به عادتی معتاد کرده، معتادم کرده که نعمتهای خود را بر من فرو ریزد، و من نیز در برابر او معتاد شده ام که نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم که اگر عادتم را ترک کنم اصل آن نعمت را از من دریغ دارد).

امام (ع) به دنبال این گفتار این دو شعر را نیز انشا فرمود:

«اذا ما اتانی سائل قلت مرحبا

بمن فضله فرض علی معجل

و من فضله فضل علی کل فاضل

و افضل ایام الفتی حین یسئل» (1)

(هنگامی که سائلی نزد من آید بدو گویم: خوش آمدی ای کسی که فضیلت او بر من فرضی است عاجل.و کسی که فضیلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترین روزهای جوانمرد روزی است که مورد سؤال قرار گیرد، و از او چیزی درخواست شود).

این هم داستان جالبی است:

ابن کثیر از علمای اهل سنت در البدایة و النهایة روایت کرده که امام (ع) غلام سیاهی را دید که گرده نانی پیش خود نهاده و خودش لقمه ای از آن می خورد و لقمه دیگری را به سگی که آنجا بود می دهد.

امام (ع) که آن منظره را دید بدو فرمود: انگیزه تو در این کار چیست؟

پاسخ داد:

«انی استحیی منه ان آکل و لا اطعمه»

(من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم!)

امام (ع) بدو فرمود: از جای خود برنخیز تا من بیایم! سپس به نزد مولای آن غلام رفت و او را با آن باغی که در آن زندگی می کرد از وی خریداری کرد، آنگاه آن غلام را آزاد کرده و آن باغ را نیز به او بخشید! (2)

چه نامه پر برکتی

ابراهیم بیهقی، یکی از دانشمندان اهل سنت، در کتاب المحاسن و المساوی (3) روایت کرده که مردی نزد امام حسن (ع) آمده و اظهار نیازی کرد، امام (ع) بدو فرمود:

«اذهب فاکتب حاجتک فی رقعة و ارفعها الینا نقضیها لک»

(برو و حاجت خود را در نامه ای بنویس و برای ما بفرست ما حاجتت را برمی آوریم!)

آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه ای نوشته برای امام (ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنایت فرمود.شخصی که در آنجا نشسته بود عرض کرد:

«ما کان اعظم برکة الرقعة علیه یابن رسول الله!»

(براستی چه پر برکت بود این نامه برای این مرد ای پسر رسول خدا!)

امام (ع) فرمود:

«برکتها علینا اعظم حین جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما کان ابتداءا من غیر مسئلة، فاما من اعطیته بعد مسئلة فانما اعطیته بما بذل لک من وجهه»

(برکت او زیادتر بود که ما را شایسته این کار خیر و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته ای که بخشش و خیر واقعی، آن است که بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهی که آن را در برابر آبرویش پرداخته ای!)

و چه لقمه پر برکتی

قندوزی، از نویسندگان اهل سنت، در کتاب ینابیع المودة (4) از حضرت رضا (ع) روایت کرده که امام حسن (ع) به خلاء (5) رفت و لقمه نانی را در آنجا دید، پس آن را برداشت و با چوبی آن را پاک کرد و به برده اش داد، و چون بیرون آمد آن را از آن برده مطالبه کرد و برده گفت:

«اکلتها یا مولای» ؟

(ای آقای من، من آن را خوردم!)

امام (ع) به او فرمود:

«انت حر لوجه الله» !

(تو در راه خدا آزادی!)

آنگاه فرمود: از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود:

«من وجد لقمة فمسحها او غسلها ثم اکلها اعتقه الله تعالی من النار، فلا اکون ان استعبد رجلا اعتقه الله عز و جل من النار» .

(کسی که لقمه ای را افتاده ببیند و آن را پاک کرده یا بشوید و بخورد، خدای تعالی او را از آتش دوزخ آزاد کند، و من چنان نیستم که مردی را که خدای عز و جل از آتش دوزخ آزاد کرده به بردگی خود گیرم).

و چه شاخه گل پر برکتی

زمخشری در کتاب ربیع الابرار از انس بن مالک روایت کرده که گوید: من در خدمت حسن بن علی (ع) بودم که کنیزکی بیامد و شاخه گلی را به آن حضرت هدیه کرد.

حسن بن علی بدو گفت:

«انت حرة لوجه الله» (تو در راه خدا آزادی!)

من که آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض کردم: کنیزکی شاخه گل بی ارزشی به شما هدیه کرد و تو او را آزاد کردی؟

در پاسخ فرمود:

«هکذا ادبنا الله تعالی «اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها» و کان احسن منها اعتاقها» (6)

(اینگونه خدای تعالی ما را ادب کرده که فرمود: «وقتی تحیه ای به شما دادند، تحیتی بهتر دهید» و بهتر از آن آزادی اوست).

دفع دشمنی خطرناک از مردی به وسیله امام

از کتاب العدد روایت شده که گفته اند مردی در حضور امام حسن (ع) ایستاده، گفت:

«یابن امیر المؤمنین بالذی انعم علیک بهذه النعمة التی ما تلیها منه بشفیع منک الیه بل انعاما منه علیک، الا ما انصفتنی من خصمی فانه غشوم ظلوم، لا یوقر الشیخ الکبیر و لا یرحم الطفل الصغیر» !

(ای فرزندان امیر مؤمنان سوگند به آنکه این نعمت را به تو داده که واسطه ای برای آن قرار نداده، بلکه از روی انعامی که بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، که حق مرا از دشمن بیدادگر و ستمکارم بگیری که نه احترام پیران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم کند!)

امام (ع) که تکیه کرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: این دشمن تو کیست تا من شرش را از سر تو دور کنم؟

عرض کرد: فقر و نداری!

امام (ع) سر خود را به زیر انداخت و لختی فکر کرد و سپس سربرداشت و به خدمتکار خود فرمود :

«احضر ما عندک من موجود» ؟

(هر چه موجودی داری حاضر کن!)

خدمتکار رفت و پنجهزار درهم آورد.

امام (ع) فرمود: این پول را به این مرد بده، آنگاه به وی فرمود:

«بحق هذه الاقسام التی اقسمت بها علی متی اتاک خصمک جائرا الا ما اتیتنی منه متظلما» (7)

(به حق همین سوگندهایی که مرا بدانها سوگند دادی که هرگاه این دشمنت برای زورگویی نزد تو آمد حتما برای گرفتن حق خود نزد من آیی!)

دو نمونه از بزرگواری های امام (ع)

محمد بن یوسف زرندی، از دانشمندان اهل سنت، در کتاب نظم درر السمطین روایت کرده که مردی نامه ای به دست امام حسن (ع) داد که در آن حاجت خود را نوشته بود.

امام (ع) بدون آنکه نامه را بخواند بدو فرمود:

«حاجتک مقضیة» !

(حاجتت رواست!)

شخصی عرض کرد: ای فرزند رسول خدا خوب بود نامه اش را می خواندی و می دیدی حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ می دادی؟

امام (ع) پاسخی عجیب و خواندنی داد و فرمود:

«اخشی ان یسئلنی الله عن ذل مقامه حتی اقرء رقعته» (8) بیم آن را دارم که خدای تعالی تا بدین مقدار که من نامه اش را می خوانم از خواری مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد).

علی بن عیسی اربلی در کشف الغمة و غزالی در کتاب احیاء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانی در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافی از ابو الحسن مدائنی و دیگران روایت کرده اند (9) که امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و عبد الله بن جعفر (10) شوهر حضرت زینب (ع) به قصد انجام زیارت حج خانه خدا از مدینه حرکت کردند و چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگی و تشنگی شدیدی شدند و در این خلال به خیمه پیرزنی برخوردند و از او نوشیدنی خواستند!

پیرزن گفت: آب و نوشیدنی در خیمه نیست، ولی در کنار خیمه گوسفندی است که می توانید از شیر آن گوسفند استفاده کنید، آن را بدوشید و شیرش را بنوشید!

آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و خوردند، و سپس از او خوراکی خواستند.

زن گفت: جز همین گوسفند مالک چیزی نیستم و چیز دیگری نزد من یافت نمی شود، یکی از شما آن را ذبح کنید تا من برای شما غذایی تهیه کنم؟

در این وقت یکی از آنها برخاست و گوسفند را ذبح کرد و پوستش را کند و آماده طبح نموده و آن زن نیز برخاسته برای ایشان غذایی تهیه کرد و آنها خوردند و لختی بیاسودند تا وقتی که گرمای هوا شکسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند:

«یا امة الله نحن نفر من قریش نرید حج بیت الله الحرام فاذا رجعنا سالمین فهلمی الینا لنکافئک علی هذا الصنع الجمیل»

(ای زن! ما افرادی از قریش هستیم که اراده زیارت حج بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبت تو را بدهیم!)

آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناک شده و او را سرزنش کرده، گفت:

«ویحک تذبحین شاتی لاقوام لا تعرفینهم ثم تقولین: نفر من قریش» ؟ !

(وای بر تو! گوسفند مرا برای مردمانی که نمی شناسی سر می بری، آنگاه به من می گویی: افرادی از قریش بودند؟ !)

این جریان گذشت و پس از مدتی، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه کشانید و چون سرمایه و کسب و کاری نداشتند به جمع آوری سرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش کرده و زندگی خود را می گذراندند.

در یکی از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن (ع) افتاد و در حالی که امام (ع) بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولی پیرزن امام را نشناخت .در این وقت امام حسن (ع) به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وی بیاورد.

غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن (ع) بدو فرمود: آیا مرا می شناسی؟

گفت: نه!

فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!

پیرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!

امام حسن (ع) دستور داد هزار گوسفند برای او خریداری کردند و با هزار دینار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نیز وی را به نزد برادرش حسین (ع) فرستاد.

امام حسین (ع) از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار بتو داد؟

عرض کرد: هزار گوسفند و هزار دینار!

امام حسین (ع) نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبد الله بن جعفر فرستاد، و عبد الله از آن پیرزن پرسید:

حسن و حسین (ع) چقدر بتو دادند؟

پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار!

عبد الله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند! و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودی، من آن دو را به رنج و تعب می انداختم! (11)

و در کشف الغمه اربلی آمده که گوید:

این قصه در کتابها و داستانهای ائمه اطهار (ع) مشهور است، و در روایت دیگری که از طریقی دیگر نقل شده اینگونه است که مرد دیگری نیز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبد الله بن جعفر رفت و عبد الله بدو گفت:

«ابدئی بسیدی الحسن و الحسین»

(به آقایان من حسن و حسین آغاز کن!)

و چون به نزد امام حسن (ع) رفت آن حضرت یکصد شتر به او داد و امام حسین (ع) نیز یکهزار گوسفند به او عنایت فرمود و چون به نزد عبد الله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبد الله بدو گفت: دو سرور من کار شتر و گوسفند را انجام دادند (و خیال مرا از این بابت آسوده کردند) و سپس دستور داد هزار دینار به او پرداخت کردند...! در اینجا پیرزن به نزد آن مردی که از مردم مدینه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را برای آن مرد باز گفت، وی بدان زن گفت:

«انا لا اجاری اولئک الاجواد فی مدی، و لا ابلغ عشر عشیرهم فی الندی، و لکن اعطیک شیئا من دقیق و زبیب...»

(من هرگز به پای این سخاوتمندان بی بدل در جود نمی رسم و به یک دهم آنها نیز در بخشش نخواهم رسید، ولی مختصری آرد و کشمش به تو می دهم!)

و به دنبال این ماجرا آن پیرزن آنها را گرفت و به دیار خود بازگشت. (12)

چه کسی همانند این جوانمردان است؟

از کتاب خصال شیخ صدوق (ره) روایت شده که مردی نزد عثمان بن عفان رفت و از او که بر درب مسجد نشسته بود درخواست بخششی کرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.

آن مرد گفت: این مقدار دردی را از من دوا نمی کند، پس مرا به شخصی راهنمایی کن که حاجتم را برآورده سازد!

عثمان به گوشه ای از مسجد که امام حسن و امام حسین (ع) و عبد الله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرده گفت:

«دونک هؤلاء الفتیة» !

(به نزد این جوانمردان برو!)

آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ایشان معروض داشت!

حسنین (ع) به آن مرد رو کرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا فی احدی ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففی ایها تسئل»

(سؤال جز در یکی از سه چیز جایز نیست: خونی فاجعه آمیز، یا بدهکاری دردآور و جانسوز، یا فقری که انسان را خاکستر نشین کند، اکنون بگو: تو در کدامیک از این سه مورد سؤال می کنی؟)

پاسخ داد: در یکی از همین سه مورد است!

در اینجا امام حسن (ع) دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین (ع) چهل و نه دینار و عبد الله بن جعفر چهل و هشت دینار!

آن مرد پولها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید : چه کردی؟ و آن مرد داستان خود و کرم و بزرگواری حسنین (ع) و عبد الله بن جعفر را برای او بازگو کرد و عثمان که دچار شگفتی شده بود گفت:

«من لک بمثل هوءلاء الفتیة؟ ! اولئک فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر و الحکمة» (13)

(چه کسی همانند این جوانمردان است، اینان از پستان علم و دانش شیر خورده و خیر و حکمت را نزد خود گرد آورده اند).

نگارنده گوید: نظیر این روایت از عیون الاخبار ابن قتیبة نیز نقل شده، با چند تفاوت :

اول آنکه به جای عثمان، عبد الله بن عمر ذکر شده.

دوم آنکه امام حسن (ع) بدو فرمود:

«ان المسئلة لا تصلح الا فی دین فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة»

(سؤال شایسته نیست جز در بدهکاری سنگین، یا فقری که به خاک مذلت نشاند، یا خونبهایی و یا بدهکاری که انسان را درمانده سازد؟) و آن مرد در پاسخ گفت: یکی از همین سه چیز است.

سوم اینکه در نقل مزبور آمده که امام حسن (ع) یکصد دینار به او داد و امام حسین (ع) نود و نه دینار به او پرداخت کرد، چون خوش نداشت که در بخشش و عطا همانند برادرش حسن (ع) عمل کرده باشد.

و تفاوت چهارم آنکه در این روایت نامی از عبد الله بن جعفر ذکر نشده است. (14)

پی نوشت ها:

1.نقل از کنز المدفون سیوطی، (چاپ بولاق)، ص 234 و نور الابصار شبلنجی، ص .111

2.البدایة و النهایة، (چاپ مصر)، ج 8، ص .38

3.المحاسن و المساوی، (چاپ بیروت)، ص .55

4.ینابیع المودة (چاپ اسلامبول)، ص .225

5.ممکن است منظور «بیت الخلاء» باشد، و احتمال نیز دارد که منظور جایگاهی خلوت باشد .

6.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص .149

7.بحار الانوار، ج 43، ص .350

8.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص .141

9.بحار الانوار، ج 43، صص 348 341 و حیاة الامام الحسن (ع)، ج 1، صص 321 .319

10.عبد الله بن جعفر ابن ابیطالب یکی از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قریش محسوب می شد.

11.یعنی با پرداخت بیش از این مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقی و مشکل دچار می کردم .

12.بحار الانوار، ج 43، ص .349

13.خصال صدوق، «باب الثلاثة» .

دوشنبه 20/6/1391 - 17:41
قرآن

آیا برداشت های فردی از قرآن صحیح است؟ اگر قرآن برای هدایت همه است، آیا نمی شود بدون مراجعه به کتاب های تفسیری، خودمان از قرآن استفاده کنیم؟

قرآن، کتابی است با زبان عربی و در اوج فصاحت و بلاغت و رسایی معنا. از این رو، عرب زبانان عصر نزول، بسیاری از معارف قرآن را بدون مراجعه به تفسیر، درک می کردند؛ اما به دلایلی بعضی از ابهامات بر آیات قرآن عارض شدند که ایجاب می کند برای فهم آنها، به تفسیر مراجعه کنیم که برخی عبارتند از:

1. قرآن در کنار حادثه ها بود و به وقایعی که در طول 23 سال رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله اتفاق می افتاد، نظر داشت و اصول جاودان خود را معطوف به بیان موضع الهی در آن حوادث می کرد. عرب های معاصر پیامبر صلی الله علیه وآله، آن حوادث را درک کرده بودند؛ اما نسل های بعد، از آن صحنه ها دور بودند.

2. قرآن با توجه به مخاطبان اولیة خود، از مثال ها و اصطلاحات منطقه ای بهره جسته است؛ اگر چه پیام های آن، فرامنطقه ای است و این قالب ها در فهم بهتر پیام ها، بسیار کارگشاست.

3. برخی از عبارات قرآنی، مربوط به ادیان آسمانی گذشته است؛ از این رو، آشنایی با اعتقادات آنان و محتوای کتاب ها و منابع آنان، بایسته است.

روشن است که به دلیل ناآگاهی از موارد فوق، پرده هایی از ابهام، بر عبارات قرآن قرار می گیرد و مفسران، این پرده ها را کنار می زنند؛ تا مراد خداوند، به طور شفاف، استخراج و کشف شود و در واقع، آنان کار فهم آیات را برای ما ساده و آسان می کنند.

همچنین برای فهم آیات قرآن، علاوه بر تفسیر، به روش های دیگری همچون تأویل و تطبیق نیاز است که از موضوع بحث خارج است. بنابراین، برداشت های فردی از قرآن، زمانی صحیح است که ابهامات عارض شده بر عبارات قرآن، رفع شوند و مراجعه به تفسیر، به همین منظور صورت می گیرد و اگر آیه ای دارای هیچ گونه ابهامی نباشد، نیاز به مراجعه به تفسیر هم ندارد.

معنای «هدایت بودن قرآن»، آن نیست که بدون دانستن زبان آن و رسیدن به سرچشمه های قرآنی، بتوانیم از هدایت آن بهره گیریم؛ همان طور که استفاده از آب که مایة حیات است، گاهی نیازمند حفر چاه و کنار زدن لایه های خاک و سنگ از روی آن است.

بنا بر آن چه گفته شد، بهره مندی از معارف قرآن، تا حدودی برای همگان ممکن است؛ امّا برای فهم قرآن - به عنوان منبع اساسی معرفت دینی، باید ابزارهای خاص آن را بیابیم و حدود استفاده از آنها و میزان تأثیر و اعتبار آنها را بدانیم. مهم ترین این ابزارها عبارتند از:

1. ادبیات و قواعد زبان شناختی ؛

برای درک سخن هر گوینده و نقطه آغاز تفاهم، آگاهی از قواعد اولیه مربوط به آن زبان و لغت، ضروری است. از این رو، باید اطلاعاتی کافی و عمیق از ادبیات این زبان، داشت. در ادبیات نیز فهم معناشناسی واژه ها، آشنایی با علم صرف و علم نحو - که جایگاه ترکیبی کلمات را در ساختار جملات مشخص می سازد و اطلاع از علم معانی و بیان و بدیع - که در زیباسازی کلام حاوی قواعد مهمّی است، بایسته است.

2. آشنا بودن به مضمون و سیاق خود قرآن؛

در قرآن قرینه هایی است که بعضی پیوسته و برخی ناپیوسته است و برای فهم مقصود هر گوینده، مناسب ترین شیوه آن است که سخنان گوناگون او را در کنار هم و مرتبط با هم بنگریم و این شیوه، در ارزیابی و نتیجه گیری، مفید است.

3. سنت معصوم علیه السلام

یکی از شئون پیامبر صلی الله علیه وآله و امامان علیهم السلام، تبیین مقاصد کتاب الهی است؛ «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»1. علامه طباطبایی می نویسد: «آیه مبارکه، دلیل بر حجّیت سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در شرح آیات قرآن کریم است»2.

سنّت و سخن معصوم علیه السلام در تفسیر و تبیین قرآن و تعلیم شیوة تفسیر به مردم و تبیین تأویل و تعلیم راهیابی به بطون قرآن، نقش اساسی دارد.

4. عقل و تفکر خلاق ؛

مفسّر و بهره گیرنده از قرآن، باید عقل فعّال و تفکّر خلاق داشته باشد؛ تا بتواند از این ابزار به طور صحیح و دقیق، معارف دینی را از آیات قرآنی استفاده کنند؛ برای مثال در معارف عقلی قرآن، درک بدیهیات و مسلمات عقلی و به کار بستن آنها و در معارف اخلاقی آن، توجه به اصول اخلاقی، بایسته است.

5. جامع نگری؛

دین، مجموعه عقاید و آموزه هایی است که باید با هم سازگار باشند. از این رو، در برداشت از قرآن، باید هر مفهوم قرآنی، در مجموعة آموزه های دینی - که از منابع اصلی به دست آمده اند- نگریسته شود. فهم عمیق معانی قرآن، نیاز به تلاش علمی بسیاری دارد. از این رو، مفسرانی موفق بوده اند که کوله باری از پیشینة علمی و تحقیقی بر دوش آنان بوده است. برای آگاهی بیشتر در این زمینه به کتاب های علوم قرآنی، به ویژه کتاب های زیر مراجعه کنید:

الف. کمال، شناخت قرآن، دزفولی.

ب. روش برداشت از قرآن، دکتر بهشتی.

ج. علوم قرآنی، محمد باقر سعیدی روشن.

پی نوشت:

1. نحل، آیة 44.

2. المیزان، ج 12، ص61

دوشنبه 20/6/1391 - 17:39
قرآن

وَ إنَّ یوماً عِندَ رَبِّکَ کَاَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدّونَ.1

و یک روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سال هایی است که شما می شمرید.

خلاصه ی نظریه ی نسبیت2:

گذر زمان امری مطلق و ثابت نیست، بلکه سرعت یا کندی آن در شرایط گوناگون متفاوت است.3

هنگامی که می گوییم اتومبیلی با سرعت 180 کیلومتر در یک جاده حرکت می کند، در حقیقت، مقدار حرکت را نسبت به اشیا و اشخاص ساکن سنجیده ایم و گرنه همین اتومبیل، نسبت به اتومبیل دیگر که با سرعت 100 کیلومتر در ساعت حرکت می کند، تنها 80 کیلومتر سرعت دارد. هم چنین سرعت آن نسبت به اتومبیل سومی که سرعتش 180 کیلومتر در ساعت است، صفر خواهد بود. حال اگر سرعت آن را نسبت به هواپیمایی بسنجیم که 800 کیلومتر در ساعت حرکت می کند، سرعت آن برابر منهای620 کیلومتر در ساعت خواهد بود.

این مقایسه ها و نسبت سنجی ها در قلمرو جهان مادّی و طبیعی است. همین مقایسه را می توان عیناً نسبت به جهان غیرمادّی ومجرّد نیز منظور داشت. آیا زمان در جهان مادّی و غیرمادّی به طور یکسان جریان دارد؟ آیا اصولاً در جهان غیرمادّی،زمان جریان دارد؟ به بیان دیگر، رابطه ی زمانی میان جهان مادّی و جهان مجرّد (مثلاً عالَم برزخ) چگونه است؟

این ها مسایلی است که دست ما به آسانی، به آسمان بلند آن نمی رسد، ولی آیاتی در این باره وجود دارد که چشم اندازهای روشنی را فراروی ما قرار می دهد. برخی از این آیات، آن هایی هستند که به مسأله ی «نسبیت زمان» اشاره دارند. یکی از آن ها همان آیه ای است که در طلیعه ی بحث آمد:

وَیسْتَعْجِلوَنَک بِالعَذابِ ولَن یخِلفَ وَعْدَهُ وإنَّ یوماً عِندَ رَبِّکَ کَألفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدّونَ.

آنان از تو می خواهندکه در عذاب دادنشان شتاب شود؛ در حالی که خداوند هرگز از وعده ی خود تخلّف نخواهد کرد و یک روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سال هایی است که شما می شمرید.

چنان که در این آیه می بینیم یک روز قیامت به اندازه ی هزار سال قلمداد شده است.

[یک روز قیامت  هزار سال دنیا  3651000365000 روز دنیا]

به راستی، اگر از ما بپرسند قیامت کی بر پا خواهد شد، چه پاسخی خواهیم داد: هزار سال دیگر؟ یک میلیون سال دیگر یا یک میلیارد سال دیگر؟

گروهی همین پرسش را از پیامبر (ص) پرسیدند:

یسْئَلونَکَ عَنِ السّاعَةِ أیانَ مُرسیها قُلْ إنّما عِلمُها عِنْدَ رَبّی لایجَلّیها لِوَقِتها إلاّهُوَ.4

درباره ی قیامت از تو می پرسند که کی فرا می رسد؟ بگو: «علمش تنها نزد پروردگار من است و هیچ کس جز او [نمی تواند] وقت آن را آشکار سازد.»

در این آیه، تکیه بر این است که علم به زمانِ برپایی قیامت، تنها در اختیار خداوند است و بس.

آیات دیگر به همین پرسش، به گونه ی دیگری پاسخ می دهند:

إنَّهُم یرَونَهُ بعیداً وَ نَراهُ قریباً.5

آن ها آن روز را دور می بینند و ما آن را نزدیک می بینیم.

چرا چنین است؟ چرا مردم، قیامت را دور می بینند، ولی خداوند نزدیک می بیند؟ آیا جز این است که گذر زمان، نزد خداوند و مردم یکسان نیست؟

همین تفاوت گذر زمان (نسبیت زمانی) را در داستان اصحاب کهف به روشنی می بینیم. هنگامی که جوانان یکتا پرست در عهد دقیانوس برای برپایی دین خویش به پا خاستند و آنان را تعقیب می کردند مأموران چاره ای نیافتند جز آن که در انزوا و خلوت کوه پناه گیرند. آنان به قدرت خداوند، در خوابی بس دراز فرو رفتند و پس از سیصد و نه سال که از خواب برخاستند، یکی از آنان پرسید: چه مدّت خوابیدید؟

قالَ قائَُِل مِنهُم کَمْ لَبِثْتُم قالوا لَبِثنا یوْماً أو بَعْضَ یومٍ.6

گفتند: یک روز یا بخشی از یک روز.

یک روز و بخشی از یک روز کجا و سیصد و نه سال کجا؟ به راستی، آیا زمان برای کسانی که زندگی عادی و معمولی را سپری می کردند با جوانانی که در دل غار خفته بودند، یکسان می گذشت؟

فردی را در نظر بگیریم که از نیمه ی شب (ساعت 12) تا بامداد (6 صبح) درخواب بوده است. فرد دیگری به طور هم زمان، کنار او همان مدّت را بیدار مانده است. آیا گذشت زمان در نظر این دو نفر یکسان خواهد بود یا آن که فرد بیدار، زمان را طولانی تر احساس می کند؟ آیا زمان برای دو نفر، که هر دو در خواب به سر می برند ولی یکی از آنان خواب های خوش و شیرین می بیند و دیگری که دچار کابوس و خواب های وحشتناک شده است، یکسان می گذرد؟ هرگز. علّت این تفاوت در ارزیابی ها چیست؟

اگر از ما درباره ی عمر «برزخی» اولین انسان هایی که در کره ی زمین از دنیا رفته اند بپرسند، خواهیم گفت: (مثلاً) یک میلیارد سال گذشته است.7 اگر همین پرسش را از خود کسانی که در عالم برزخ به سر می برند بپرسیم، چه پاسخی خواهند داد؟ این مدّت طولانی در نظر آنان،چیزی بیش از یک تا ده روز نبوده است. به این آیه توجّه کنید:

یتَخاَفتُونَ بَینَهُمْ إِن لَّبِثْتُم إلاّ عَشْراً. نَحْنُ أعْلَم ُ بِما یقولونَ إذْ یقولُ أمْثَلُهُم طَریقَةً إن لَبِثْتُمْ إلاّ یوْماً.8

آنان آهسته با هم گفت و گو می کنند.[بعضی می گویند:] تنها ده شبانه روز [در عالم برزخ] توقف کردید. ما به آن چه آنان می گویند، آگاه تریم؛ هنگامی که نیکو روش ترین آنان می گوید: شما تنها یک روز درنگ کردید.

عواملی که باعث می شود زمان را کوتاه یا بلند احساس کنیم، گوناگون است، مانند: سختی یا راحتی مسیر، آگاهی یا غفلت از مسیر، خواب یا بیدار بودن و عوامل دیگر که بررسی آن ها، بحثی مستقل می طلبد.

آن چه نظریه ی نسبیت علمی بر آن تکیه و تأکید دارد، چند چیز است:

1. عامل زمان؛ 2. مبدأ سنجش زمان؛

3. تعداد سرعتِ متحرک؛ 4. مسافت پیموده شده.

در این نظریه برای محاسبه ی زمان از فرمول زیر استفاده می کنند:

در این فرمول، T زمان است (Time) که برای محاسبه ی آن، مسافت پیموده شده را بر سرعت نور تقسیم می کنند.9

نکته ی قابل تأمل این است که این نظریه ، تنها به گذشت زمان در قلمرو جهان ماده (و به تعبیر قرآن، «عالم شهادت»)10 نظر دارد. اگر در برابر انسان، جهان های فرا زمانی و فرا مکانی مطرح باشد (عالم غیب)،11 سرعت یا کندی گذر لحظه ها، ساعت ها، روزها، سال ها و قرن ها (و به تعبیر قرآن، «قرون و احقاب»)12 با چه ملاک ها و معیارهایی سنجیده می شود؟ نظریه ی نسبیت، در برابر توضیح این مطلب ساکت است. البته آیه هایی در قرآن وجود داردکه این پرسش را نیز بدون پاسخ نگذاشته است که پرداختن به آن ها، مجالی دیگر می طلبد.

انذاری بزرگ

نکته ی مهمّی که از این مبحث می آموزیم و فراتر ازنظریه ی نسبیت علمی و حتّی فراتر از بررسی پژوهشی یک موضوع قرآنی بوده و در عین حال، بسیار هشدار دهنده و تکان دهنده است، این است که بیشترما انسان ها فکر می کنیم تا قیامت، زمانِ درازی مانده است؛ مثلاً یک میلیارد سال یا چیزی در همین حدود، در حالی که با تحلیل زمانی قرآن، یک یا حداکثر ده روز بیشتر نمانده است.

آیات 103 و 104 سوره ی طه را با این دیدگاه دوباره تلاوت کنیم:

آنان آهسته با هم گفت و گو می کنند. بعضی می گویند: شما تنها ده شبانه روز [در عالم برزخ] توقف کردید. ما به آن چه می گویند، آگاه تریم؛ هنگامی که نیکوروش ترین آنان می گوید: شما تنها یک روز درنگ کردید.

قرآن از ما می خواهد که در داوری نسبت به زمان قیامت، عینک دوربین و خاک خورده ی اهل زمین را از دیدگان برداریم؛ عینکی که با آن، قیامت را بسیار دور می بینند (إنّهُم یرونَهُ بَعیداً). به جای آن، به دیدگاه قرآن مجهزّ شویم که با آن، زمان قیامت و برانگیخته شدن و برپایی بهشت و دوزخ ، بسیار نزدیک است: «و نَریه قریباً». صدق اللّه العلی العظیم.

1. حج، 47.

2.All motion is relative (هر حرکتی نسبی است). دایرة المعارفEncarta واژه ی Relativity.

3. یادآور می شود که نظریه ی نسبیت حرکت، با نسبی بودن فهم از متون ارتباطی ندارد.

4. اعراف، 187.

5. معارج، 5 و 6.

6. کهف، 19.

7. بنابراین نظر که پیش از حضرت آدم (ع) نیز انسان هایی می زیسته اند.

8.طه، 103 و 104.

9. زیر نویس 1.

10. جمعه، 8.

11. همان.

12. جمع «حقبه» معادل 80 سال. بحارالانوار، ج 8، ص 283.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:38
قرآن

منظور از اعجاز علمی قرآن، طرح و تشریح فرمول های علوم طبیعی که براساس تجربه به دست می آید، نیست؛ چرا که قرآن کتاب هدایت است و اشاره و توجه دادن بشر به اسرار طبیعت، حکایت از آن دارد که گوینده این سخنان آگاه به همه ی اسرار جهان است. پس منظور از اعجاز علمی در برداشتن علوم و اسرار طبیعت است؛ همچنان که خداوند می فرماید: قُلْ أنْزَلَهُ الّذی یَعْلَمُ السِّرّ فِی السّماواتِ وَ اْلأرْضِ إِنّهُ کانَ غَفُورًا رَّحیمً؛ «بگو: "آن را کسی نازل ساخته است که رازِ نهان ها را در آسمان ها و زمین می داند، و هموست که همواره آمرزنده ی مهربان است".».

یادآوری این نکته نیز لازم است که باید علم را در استخدام قرآن و فهم آیات آن قرار دهیم و پیش از آن که بیگانگان یک پدیده علمی را کشف کنند، مسلمانان با الهام گرفتن از قرآن به آن پدیده برسند. در قسمت نخست نوشتار یادکردی از اعجاز قرآن و وجوه آن داشتیم. مقصود را با بیان اشارات علمی قرآن ادامه می دهیم:

نمونه هایی از اشارات علمی قرآن

در قرآن اشارات علمی بسیار به کار گرفته شده که برخی از آن ها از دیرزمان و برخی نیز در سالیان اخیر با ابزار علم روشن شده و شاید بسیاری دیگر را گذشت زمان آشکار سازد. اشاره به نمونه هایی از آن گویای اصل مطلب است.

الف. قرآن و جاذبه عمومی؛ برخی آیات اشاره شده به جاذبه زمین عبارت است از:

اللّهُ الّذی رَفَعَ السّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها...؛ «خدا [همان کسی است که آسمان ها را بدون ستون هایی که آن ها را ببینید، برافراشت،...».

خَلَقَ السّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها... ؛ «آسمان ها را بی هیچ ستونی که آن را ببینید، خلق کرد...».

إنّ اللّهَ یُمْسِکُ السّماواتِ وَ اْلأرْضَ أنْ تَزُولا...؛ «همانا خدا آسمان ها و زمین را نگاه می دارد تا نیفتند...».

... وَ یُمْسِکُ السّماءَ أنْ تَقَعَ عَلَی اْلأرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ... ؛ «... و آسمان را نگاه می دارد تا [مباد بر زمین فرو افتد...».

علامه طباطباییره در تفسیر آیه اول می فرماید: «غرض از این آیه یاد دادن دلیل ربوبیت پروردگار متعال است، و این که او واحد است و شریک ندارد. آسمان ها بدون آن که پایه بر آن تکیه داشته باشد و شما با چشمتان ببینید؛ همچنان مرفوع و بلند است، و در آن نظامی جریان دارد، شمس و قمری دارد که تا زمانی معین در آن می چرخند ... آسمان بر بالای زمین بدون ستونی محسوس که انسان اعتماد آن را بر آن احساس کند ایستاده ... پس این که فرمود: الّذی رَفَعَ السّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها... معنایش این می شود که خداوند آسمان را از زمین جدا کرد و میان آن دو فاصله ای گذاشت، فاصله ای که باعث شد آسمان مسلط بر زمین شود و اشعه ی خود را بر زمین بتاباند و باران و صاعقه ی خود را به زمین بفرستد، و همچنین آثار دیگر... البته این ایستادن از طریق اسبابی است که مختص به همان زمین و آسمان است، و تازه اگر آسمان ها به وسیله پایه هم ایستاده بودند، باز بی نیاز از احتیاج به خدای تعالی و به قدرت و اراده او نبودند ... و لکن انسان ـ در عین این که قانون علیت کلی را می بیند و معتقد است که هر حادثه ای محتاج به علتی است که آن را ایجاد کند، و در فطرتش جست وجوی از علل حوادث و امور ممکنه نهفته شده ـ وقتی بعضی از حوادث را مقرون به علت می بیند، و این دیدنش چند بار در برابر حواسش تکرار می شود، خود به خود قانع می گردد، و دیگر از دیدن آن تعجب نمی کند و درصدد جست و جوی از علت آ ن بر نمی آید».

یکی از یاران امام رضع به نام حسین بن خالد درباره ی قول خداوند که فرمود: وَ السّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ؛ «سوگند به آسمان مشبّک» سؤال کرد، یعنی چه؟ آن حضرت فرمود: این آسمان راه هایی به سوی زمین دارد، راوی عرض کرد: چگونه آسمان راه ارتباطی با زمین دارد؛ و حال آن که خداوند می فرماید: «آسمان ها بی ستون است؟!».

امام رضع فرمود: «سبحان الله، ألیس الله یقول بغیر عمد ترونها؟ قلت بلی، فقال ثم عمد لکن لاترونها؛ عجیب است، آیا خداوند نمی فرماید: بدون ستونی که قابل مشاهده باشد، عرض کردم: آری، امام فرمود: پس ستون هایی هست، لکن شما نمی بینید».

آیا توجیه و تفسیری برای این سخن، غیر از ستونی که ما امروز نام آن را توازن قوه «جاذبه و دافعه» می نامیم، وجود دارد؟! تفسیر مجمع البیان این آیه را از جمله معجزات جاودانی و علمی قرآن کریم می داند که اشاره به نیروی جاذبه داشته و سراسر کاینات را به یکدیگر ربط می دهد و همچون ستونی استوار و محکم، کرات عظیم آسمانی را در مدارهای مخصوص، حفظ می کند. هر یک از کرات آسمانی در مدار و جایگاه خود معلق و ثابت هستند، هر چند مجموعه ها و منظومه ها دارای حرکت اند. تنها چیزی که آن ها را در جای خود نگه می دارد، همان تعادل قوه جاذبه و دافعه است، که سبب می شود کرات آسمانی با سرعت به سوی یکدیگر حرکت نموده و در مرکز واحدی جمع شوند، ولی حرکت دورانی موجود در سیارات و منظومه ها سبب دور شدن کرات و منظومه ها می گردد. چنانچه قوه جاذبه با قوه دافعه مساوی باشد، ستون نیرومند نامریی به وجود خواهد آمد که آن ها را در جای خود ثابت نگه داشته؛ همان گونه که کره زمین میلیون ها سال در مدار معین گرد خورشید حرکت می کند، و نه جذب آن می شود و نه از آن دور می گردد. این نشانه ی عظمت خدا و نیز اعجاز قرآن است. نیوتن دانشمندی است، که نظریه خود را مبنی بر جاذبه عمومی زمین ابراز کرد، حرکت و گردش نجوم را مشمول یک قانون منظم کلی گردانید. قانون کلی حرکت سیارات را این گونه تبیین کرد:

الف. بر اساس قانون جاذبه عمومی کلیه اجسام همدیگر را جذب می کنند. این کشش نیز به دو عامل جرم و فاصله بستگی دارد. هر چه جرم یک جسم بیشتر باشد نیروی کشش آن نیز زیادتر می گردد، و در صورت زیاد شدن فاصله ی دو جسم، تأثیر جاذبه کم شده و به نسبت مجذور فاصله نیروی جاذبه کاهش می یابد.

ب. موافق قانون دوم نیوتن در مرکز هر جسم که گرد مرکزی حرکت کند، کششی به وجود می آید که میل به دور شدن از آن مرکز را دارد. زمین، سیارات، قمرها و اجرام آسمانی که در مدارهای خاص خود در گردش اند، نتیجه ی ترکیب دو نیروی جاذبه و گریز از مرکز است. این دو نیرو اجرام فضایی را در مدار خود نگاه می دارد و از سقوط و تصادم و اصطکاک آن ها با یکدیگر جلوگیری می کند.

ب. قرآن و حرکت زمین؛ در مورد حرکت زمین به آیات متعددی استناد شده است:

وَ تَرَی الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرّ مَرّ السّحابِ...؛ «و کوه ها را می بینی [و می پنداری که آن ها بی حرکتند و حال آن که آن ها ابرآسا در حرکتند...».

وَ اْلأرْضِ وَ ما طَحاه؛ «سوگند به زمین و آن کس که آن را گسترد».

وَ اْلأرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها ؛ «و پس از آن، زمین را با غلتانیدن گسترد».

در اولین آیه چند نکته دیده می شود: کوه ها که به نظر ساکن می آید با سرعتی همچون سرعت ابرها در حرکت است و این حرکت جدای از حرکت زمین نیست، بلکه همه یک واحد پیوسته اند. اگر کوه ها حرکت می کنند مفهومش این است که کره زمین در حرکت است. این آیه، یکی از معجزات مهم علمی قرآن است؛ زیرا می دانیم در عصر نزول قرآن و حدود یک هزار سال بعد از آن، عقیده ثابت بودن زمین و حرکت کرات به دور آن که از «هیئت بطلیموس» نشأت می گرفت، عقیده حاکم و رایج بر تمام محافل علمی جهان بود. حدود یک هزار سال بعد ـ اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم میلادی ـ گالیله ایتالیایی و کپرنیک لهستانی نخستین دانشمندانی بودند که حرکت زمین را کشف کردند، اما با مخالفت شدید ارباب کلیسا مواجه شدند و تا آستانه مرگ مقاومت کردند. علامه شهید استاد مطهریره در خصوص تسلیم گالیله می فرماید: «وقتی گالیله را به خاطر اعتقاد به حرکت زمین و مرکزیت خورشید شکنجه می دادند، از بیم آن که او را آتش بزنند، از عقیده علمی خود اظهار توبه کرد، اما در همان حال، روی زمین نوشت: با توبه گالیله زمین از گردش خود باز نمی ایستد».با این همه قرآن مجید ده قرن پیش از آن پرده از روی این حقیقت برداشته بود. کوه ها به عنوان عظیم ترین موجودات روی زمین و مظهر صلابت و استحکام و پا برجایی هستند؛ از این رو حرکت کوه ها می تواند نشانه ای از قدرت بی پایان حق تعالی باشد، ولی مسلم است که حرکت کوه ها چیزی جز حرکت زمین نخواهد بود. زمین با سرعت حرکت ابرها در حرکت است؛ براساس محاسبات دانشمندان امروز، سرعت مسیر حرکت زمین به دور خود، نزدیک به 30 کیلومتر در هر دقیقه است و سیر آن در حرکت انتقالی، به دور خورشید از این هم بیشتر است. به هر حال آیه فوق، از معجزات علمی قرآن به شمار می آید.

وَ اْلأرْضِ وَ ما طَحاه؛ وَ اْلأرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاه

راغب در مفردات می نویسد: معنای لغت "طحو" مثل لغت "دح" است و آن توسعه چیزی و حرکت دادن آن است. در جای دیگر در مورد لغت "دح" می گوید: حرکت دادن "زمین" از محل خود است. دقیق ترین وصف را قرآن در مورد زمین با کلمه "دحو" به کار برده است؛ چرا که زمین یک حرکت وضعی و یک حرکت انتقالی دارد. البته ممکن است معنای دیگر "دحو" و "طحو"؛ یعنی گستردن نیز مراد باشد و جمع این دو منافات ندارد. تعبیرات قرآن و اشارات علمی آن به حرکت زمین، برخلاف هیئت بطلیموسی، حاکم بر فضای علمی زمان نزول قرآن بوده است؛ چرا که در هیئت بطلیموسی زمین ساکن و مرکز جهان معرفی می شود، اما قرآن سخن از حرکت آن گفته است که این مسأله یکی از مطالب علمی حق و صادق قرآن است و حدود 9 قرن بعد از نزول آن توسط دانشمندانی همچون کپرنیک به اثبات رسید. این گونه مطالب عظمت قرآن و رسول اعظمص را می رساند.

ج. قرآن و حرکت منظومه شمسی؛ وَ الشّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ? وَ الْقَمَرَ قَدّرْناهُ مَنازِلَ حَتّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ? لاَ الشّمْسُ یَنْبَغی لَها أنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ الّیْلُ سابِقُ النّهارِ وَ کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ؛ «و خورشید به [سوی قرارگاه ویژه ی خود روان است. تقدیرِ آن عزیز دانا این است. ? و برای ماه منزل هایی معیّن کرده ایم، تا چون شاخکِ خشکِ خوشه ی خرما برگردد ? نه خورشید را سِزَد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشی جوید، و هر کدام در سپهری شناورند».

آیات یاد شده خورشید و ماه را متحرک معرفی کرده اند. امروز نیز براساس اصول مسلم علم نجوم، معلوم گردید که هر یک از دو کره خورشید و ماه دارای دو نوع حرکت وضعی و انتقالی اند.

آنچه در عصر نزول قرآن و قرن ها قبل و بعد از آن بر محافل علمی در مورد آسمان ها و زمین حاکم بود، نظریه هیئت بطلمیوس بود، که زمین را مرکز جهان می شمرد و ستارگان و خورشید را به شکل میخکوب در دل فلک هایی بلورین تصور می کرد که اطراف زمین در گردش هستند.

چنانچه منظومه ارسطویی، یا هیئت بطلمیوسی با حقایق قرآنی مقایسه شود، پی به اختلاف بسیار بین آن ها خواهیم برد اگر با نجوم جدید مقایسه شود؛ خواهیم دید که قرآن چه میزان از زمان نزول خود جلوتر بوده و پرده از رازهای خلقت برداشته است. ما به جز قرآن، هیچ کتابی را و به غیر از پیامبر بزرگوار اسلامص هیچ شخصیتی از بزرگان عالم بشریت را نمی شناسیم که چنین تفوق و جهشی در عالم علم و حقیقت داشته باشند. حقیقت آن که بیان این مطلب به راستی معجزه است.

د. قرآن و نقش کوه ها در آرامش زمین؛ وَ هُوَ الّذی مَدّ اْلأرْضَ وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ وَ أنـْهارًا... ؛ «و اوست کسی که زمین را گسترانید و در آن، کوه ها و رودها نهاد، و از هرگونه میوه ای در آن، جفت جفت قرار داد...».

وَ جَعَلْنا فِی اْلأرْضِ رَواسِیَ أنْ تَمیدَ بِهِمْ...؛ «و در زمین کوه هایی استوار نهادیم تا مبادا [زمین آنان [مردم را بنجنباند...».

ألَمْ نَجْعَلِ اْلأرْضَ مِهادًا ? وَ الْجِبالَ أوْتادً؛ «آیا زمین را گهواره ای نگردانیدیم؟ ? و کوه ها را ‍‍چون میخ هایی [نگذاشتیم».

... وَ ألْقی فِی اْلأرْضِ رَواسِیَ أنْ تَمیدَ بِکُمْ وَ بَثّ فیها مِنْ کُلّ ِ دابّةٍ... ؛ «... و در زمین کوه های استوار بیفکند تا [مبادا زمین شما را بجنباند، و در آن از هرگونه جنبنده ای پراکنده گردانید...».

در 9 مورد قرآن از کوه ها با تعبیر «رواسی» یاد کرده است؛ چرا که کوه ها موجودات ثابتی هستند که بر ریشه های مستحکم استوار بوده و همچون لنگر، زمین را در گردش و چرخش از لرزش و تکان باز می دارند و از پریشانی و از هم پاشی محافظت می کنند.

قرآن کریم در بسیاری از موارد که از زمین و آفرینش آن بحث نموده، از رواسی کوه ه به عنوان پشتیبان و آرامش گاه زمین یاد کرده است. در برخی موارد نیز از کوه ها به «اوتاد» میخ ه تعبیر کرده است که زمین را از هم پاشی و فروریزی نگه می دارد. همچنین از تعبیر «أن تمیدبکم» به معنای نوسان و لرزش معلوم می شود که کوه ها مانع اضطراب و لرزش زمین هستند. این معنا برحسب علوم روز مورد قبول و اثبات است که گازهای درون زمین موجب تزلزل پوسته زمین می گردد و گاهی به صورت زلزله ظاهر می شود.

در تفسیر مجمع البیان آمده است: «خداوند متعال می توانست به وسیله ای غیر از کوه، زمین را در مقابل زلزله حفظ کند، ولی کوه ها برای درک مردم مناسب ترند و توجه و دقت آنان را بهتر به خود جلب می کنند».

آفریدگار قادر با خلقت کوه ها، آرامش و آسایش را در مقابل حرکات سرسام آور زمین، به موجودات بخشید. و پستی و بلندی در آن به وجود آورد، چون اگر همه جای زمین صاف و یکسان بود، طوفان و باد آن را از جای خود حرکت می داد و حیات موجودات به خطر می افتاد. صافی و یک نواختی سراسر زمین آب های راکد را تبدیل به باتلاق می نمود و زندگی ساکنین زمین را دست خوش مخاطره می کرد. تشبیه کوه ها از آن جهت است، که پیدایش عمده کوه ها از عمل آتشفشان های تحت الأرضی است، که یک نقطه از زمین را می شکافد و مواد مذاب فوران می کند و به اطراف آن می ریزد و به تدریج آن نقطه بالا می آید تا به صورت میخی که روی زمین کوبیده باشند، در آید و باعث سکون و آرامش فوران آتشفشان زیر زمین گردد و اضطراب و نوسان زمین را از بین ببرد.

در سوره نبأ می فرماید: «آیا کوه ها را میخ های زمین قرار ندادیم؟!» با این بیان اهمیت و نقش حیاتی کوه ها را متذکر می گردد. ... وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ وَ أنـْهارًا... ضمیر در «فیه» به کلمه «ارض» بر می گردد، و منظور بیان تدبیر خدا برای امور سکنه زمین است، که اگر آن را گسترده نمی کرد انسان و حیوان نمی توانست در آن ادامه زندگی دهد، و اگر هم یک سره گسترده می شد و در آن پستی و بلندی وجود داشت محل امنی برای زندگی نبود. همچنین کوه ها را محل ذخیره ی آب ها قرار داد تا در اثر جریان چشمه ها و نهرها، کشت و زرع در زمین آسان گردد.

ه . قرآن و زوجیت عمومی؛ وَ مِنْ کُلّ ِ شَیْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلّکُمْ تَذَکّرُونَ؛ «و از هر چیزی دو گونه [یعنی نر و ماده آفریدیم، امید که شما عبرت گیرید».

سُبْحانَ الّذی خَلَقَ اْلأزْواجَ کُلّها مِمّا تُنْبِتُ اْلأرْضُ وَ مِنْ أنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا یَعْلَمُونَ؛ «پاک [خدایی که از آنچه زمین می رویاند و [نیز از خودشان و از آنچه نمی دانند، همه را نر و ماده گردانیده است».

أوَ لَمْ یَرَوْا إِلَی اْلأرْضِ کَمْ أنْبَتْنا فیها مِنْ کُلّ ِ زَوْجٍ کَریمٍ؛ «مگر در زمین ننگریسته اند که چه قدر در آن از هرگونه جفت های زیبا رویانیده ایم؟».

هُوَ الّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نـَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها... ؛ «اوست آن کس که شما را از نفس واحدی آفرید، و جفت وی را از آن پدید آورد تا بدان آرام گیرد...».

خداوند متعال در آیات یاد شده اشاره به زوجیت همه ی موجودات صاحب حیات می نماید تا راهی برای بقای نسل باشد؛ همچنان که جدیدترین تئوری در اصل آفرینش می گوید: «اصول تمام کاینات متشکل از دو زوجند، که این دو زوج به زبان علم جدید، عبارت از الکترون و پروتون است». این اعجاز خیره کننده علمی از دیگر خصوصیات بارز اعجاز علمی قرآن به شمار می آید.

گیاه شناس معروف سوئدی به نام «لینه» در اواسط قرن 18 میلادی کشف نمود که در گیاهان نیز جنس نر و ماده وجود دارد، اما این موضوع آن چنان محافل کلیسا را خشمگین ساخت که چند سال در اروپا کتاب های او به عنوان کتب ضلال شناخته می شد. اگرچه امروز این نکته از مسایل روشن گیاه شناسی است، ولی جای تردید نیست که در چهارده قرن پیش ـ عصر نزول قرآن ـ کسی به این واقعیت پی نبرده بود، بلکه قرن ها پس از آن نیز آن را نمی دانستند، با این همه بسیار جالب است که قرآن با صراحت این حقیقت را در چند مورد بیان کرده و هرگونه ابهام را در این زمینه از میان برده است:

... وَ أنـْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءً فَأخْرَجْنا بِهِ أزْواجًا مِنْ نَباتٍ شَتّی؛ «... و از آسمان آبی فرود آورد، پس به وسیله ی آن رُستنی های گوناگون را جفت جفت بیرون آوردیم».

و. قرآن و پدیده طبیعی مرج البحرین؛ مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ ? بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ؛ «دو دریا را [به گونه ای روان کرد [که با هم برخورد کنند. میان آن دو، حد فاصلی است که به هم تجاوز نمی کنند».

وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أجاجٌ...؛ «و دو دریا یکسان نیستند: این یک، شیرینِ تشنگی زد [و نوشیدنش گواراست؛ و آن یک، شورِ تلخ مزه است؛ ...».

وَ هُوَ الّذی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أجاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخًا وَ حِجْرًا مَحْجُورً؛ «و اوست کسی که دو دریا را موج زنان به سوی هم روان کرد: این یکی شیرین [و گوارا و آن یکی شور [و تلخ است؛ و میان آن دو، مانع و حریمی استوار قرار داد».

علامه طباطباییره در تفسیر گران سنگ المیزان درباره ی دو آیه ی اول می فرماید:

«قابل قبول ترین تفسیری که درباره این دو آیه کرده اند این است که: مراد از دو دریا دو دریای معین نیست، بلکه دو نوع دریا است، یکی شور که قریب سه چهارم کره ی زمین را در خود فرو برده، که بیشتر اقیانوس ها و دریاها را تشکیل می دهد، و یکی هم دریاهای شیرین است که خدای تعالی آن ها را در زیر زمین ذخیره کرده و به صورت چشمه ها از زمین می جوشد، و نهرهای بزرگ را تشکیل می دهد، و مجدداً به دریاها می ریزد، این دو جور دریا؛ یعنی دریاهای روی زمین و دریاهای داخل زمین همواره به هم اتصال دارند، هم در زیر زمین و هم در روی زمین، و در عین این که یلتقیان = برخورد و اتصال دارند نه این شوری آن را از بین می برد و نه آن شیرینی این را، چون بین آن دو حاجز و مانعی است که نمی گذارد در وضع یکدیگر تغییری بدهند، و آن مانع، خود مخازن زمین و رگه های آن است، که نه می گذارد دریای شور به دریای شیرین تجاوز نموده، و آن را مثل خود شور کند، و در نتیجه زندگی جانداران را تهدید نماید، و نه دریای شیرین به دریای شور تجاوز نموده بیش از اندازه از زمین بجوشد، و زیاده از اندازه به دریا بریزد و دریا را شیرین سازد، و در نتیجه مصلحتی را که در شوری آب دریاها است که یا تصفیه هواست، یا مصالحی دیگر، از بین ببرد.

و نیز به طور دایم دریاهای شور، دریاهای شیرین را از این راه کمک می کند، که آب خود را به ابرها داده، و ابرها آن را بر زمین می بارد، و زمین باران را در خود فرو برده، مخازن خود را پر می کنند، و همین مخازن هم دریاهای شور را کمک نموده؛ همان گونه که گفتیم از زمین می جوشد و به صورت نهرهای کوچک و بزرگ به دریا می ریزد.

پس معنای این دو آیه ـ و خدا داناتر است ـ این است که: خدای تعالی دو دریای شیرین و گوارا و شور و تلخ را مخلوط کرده، در عین این که تلاقی آن دو دایمی است، به وسیله مانعی که بین آن دو قرار داده، نمی گذارد که یکدیگر را در خود مستهلک کنند، و این صفت گوارایی آن را از بین ببرد و آن صفت شوری این را، و در نتیجه نظام زندگی جانداران و بقای آن را تهدید کنند».

از مظاهر شگفت انگیز قدرت پروردگار ترسیم جهان آفرینش و چگونگی حجاب نامریی و حایل میان دو دریای شور و شیرین است. این حجاب نامریی ـ اختلاف ضریب پخش دما و شوری ـ سبب می شود تا مدت مدیدی آب ها مخلوط نشوند. این واقعه به نام «پدیده هم رفت و پخش دو گانه» به دلیل اختلاف دمای آب های سطحی و عمقی، یا اختلاف غلظت شوری موجود در آب ها، یا اختلاف پخش گرما و شوری است.

شواهد مختلف ثابت می کند که آب های خلیج فارس مثالی از پدیده یاد شده است که به دلیل اختلاف دما و شوری در جهت افقی و قائم بر ستون آب است، که به سبب تبخیر شدید و عمق کم آب بسیار شور می باشد، اما آب دریای عمان کم شور بوده، و جریان های سطحی، آب آن را به خلیج فارس و سواحل ایران وارد نموده و از بخش تحتانی تنگه هرمز خارج شده و جبهه ای در قسمت مرکزی خلیج فارس و دریای عمان تشکیل می دهد. این مناطق جبهه ای دارای ویژگی خاص ـ قرار گرفتن لایه ای از آب شور و گرم روی آب سرد و شیرین ـ است. دما و شوری آب با زیاد شدن عمق افزایش می یابد و انتقال پخش مولکولی دما و شوری در امتداد مرز مشترک اتفاق می افتد. ضریب پخش گرما یک صد برابر بزرگ تر از ضریب پخش شوری است. در طول مرز مشترک تشکیل ساختمان سلول های باریک و بلند همانند انگشت در مرز مشترک دو لایه تشکیل می شود و جدایی بین دو آب به وجود می آید که دارای ضخامت است. این مناطق محیط مناسبی برای تغذیه ماهیان به شمار می آید؛ چرا که به میزان بالایی مواد مغذی در انتقال عمودی وجود دارد. در خلیج فارس نیز نواحی جبهه ای در نقاط آب سرد و کم شور با آب گرم و شور تشکیل می شود که انتقال گرما از لایه زیرین انجام می گیرد و پایداری به صورت آب گرم و کم شور روی آب سرد و شور می شود. ضخامت لایه ها حدود 4 متر در آب های خلیج فارس برآورد شده است.

برداشت

قرآن مجید برترین و آخرین پیام خداوند و بزرگ ترین گوهر گران بهای بر جای مانده از رسول اعظم ص و سرچشمه جوشان معارف اسلامی و مدار و محور اتحاد و اتفاق مسلمانان است.

این اقیانوس بی کران، که به ژرفای حقایق آن نمی توان رسید و شگفتی هایش را پایانی نیست، پا به پای زمان، همانند خورشید و ماه بر همه ملت ها در طول زمان می تابد و بر یکایک بینش ها، گرایش ها و کنش های هر ملت، آیه، یا آیاتی از آن انطباق می یابد و راه گشای انسان های تشنه حقیقت می شود.

اما هدف قرآن این نیست که با مردم به گفت وگوی صد درصد علمی بپردازد؛ و مشکلات و مسایل علمی مربوط به جهان و نیز حقایق عالم وجود را مطرح کند و پاسخ گوید؛ زیرا این کتاب آسمانی مقدس برنامه ای مدون برای هدایت و ارشاد مردم در زندگی دینی و دنیوی است. با این وجود آیات الهی قرآن، خالی از لطافت و ظرافت اعجاز علمی نیست، بلکه مشتمل بر تعبیرات و اشارت مرموز علم و دانش است؛ به گونه ای که زمینه تمامی این علوم از کشفیات مسلم و قطعی علم امروز به شمار می آید. این امر دلیل بر اعجاز و شکوفایی حقایق قرآن است. اگر قرآن به میادین علم می رود، تا کلیدهای اصلی مفاهیم کلی در عرصه علوم کونی و تجربی را به دست انسان بدهد، در واقع حرکتی در راستای هدف یاد شده است، و اما هرگز نباید فراموش کرد که شاه راه های علمی قرآن در این بعد از ابعاد اعجازی آن نیز، در نهایت به قله ای منتهی می شود که «ایمان» نام دارد.

پس اگر در این بررسی سخنی از اکتشافات جدید علمی به میان آمده، غایت اساسی از بیان آن، نزدیک ساختن معانی و مفاهیم اعجازی آیات علمی قرآن به اذهان بشر است؛ با این حقیقت که میان علم صحیح و قرآن کریم هیچ تصادمی وجود نداشته؛ مگر آن که وقتی تئوری علمی نادرست باشد، خطای ما را از فهم قرآن آشکار می سازد؛ چرا که قرآن برنامه هدایت انسان است و آیات آن سرشار از اشارات و بیانات علمی است تا دریچه های جدید به روی عقل جست وجوگر انسان برای دست یافتن به افق های هدایت و ایمان گشوده شود.

این که بشر هر زمان از قرآن مطلبی جدید به دست می آورد، نشانه ی اعجاز کلام است، که برای اثبات اعجاز قرآن به دلیلی دیگر احتیاج نیست؛ زیرا مطالب علمی قرآن در پی اثبات دو چیز است: یکم؛ معجزه بودن، دوم؛ نزول آن از جانب خدای تعالی.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:36
اقتصاد

زوج هایی که اغلب بر سر مسائل مالی و به طور مشخص درباره پول، با هم مشاجره می کنند، اختلافشان بیشتر بر سر چگونه خرج کردن است و میزان درآمد، کمتر مسئله ساز می شود. اختلاف، زمانی بروز می کند که زن و شوهر درباره چگونگی خرج کردن درآمد، نظریاتی متفاوت دارند و هر کدام درباره فرایند تصمیم گیری در این مورد به شکلی می اندیشند. زن یا شوهر ممکن است بخواهد درباره جزئیات مخارج بحث و تبادل نظر شود و این در حالی است که همسر او بخواهد اختیار مطلق خرج کردن درآمد خانه را داشته باشد و نیازی به مشورت احساس نکند. بنابراین، بدون توجه به میزان درآمد خانواده، روزانه درباره خرج کردن آن تصمیم گیری می شود و این، می تواند اختلاف زیادی تولید کند.

یکی از جنبه های مثبت خانواده های موفق، این است که می توانند به رغم اضطراب و مشکلات مالی، از زندگی خود لذت ببرند. آنها بر خلاف دیگران، با راحتی بیشتری محدودیت های پولی را می پذیرند و معتقدند که این محدودیت ها گذرا هستند؛ البته آنها اضطراب مالی کمتر را ترجیح می دهند؛ اما شادابی زندگی را مشروط به ناپدید شدن این اضطراب ها نمی کنند. خانواده های موفق، مشکلات ناشی از درآمد و خرج کردن آن را به کلی برطرف نکرده اند؛ برعکس، آنها نیز در مواقعی بر سر خرج کردن پول با هم اختلاف نظر پیدا می کنند؛ اما این خانواده ها از ویژگی هایی برخوردارند که به آنها امکان می دهد تا به طور مؤثرتری با مشکلات ناشی از درآمد کنار آیند. برخی از این ویژگی ها عبارتند از:

1. زوج های موفق، درباره مسائل مالی با هم حرف می زنند.

زوج های موفق، بیشتر درباره چگونگی خرج کردن آن با هم حرف می زنند. آنها آشکارا درباره مسائل پولی حرف می زنند و هراس ها، تصمیمات و ارزش های خود را با یکدیگر در میان می گذارند. زوج های موفق، نظریات متفاوت خود را درباره گرفتن وام و دادن پول توجیبی به بچه ها، مطرح می کنند. آنها می دانند که گاهی بحث و مشاجره بر سر پول و خرج کردن آن طبیعی است؛ اما به این مهم نیز توجه دارند که صحبت درباره این موضوع، به مراتب بهتر از انباشته شدن فشار مالی و رسیدن آن به مرحله انفجار است.

بسیاری از زن ها از میزان درآمد همسرشان بی اطلاع هستند و نمی دانند که چقدر پس انداز دارند. نکته جالب، این است که بسیاری از خانم ها، اصولاً علاقه ای به علم و اطلاع در این زمینه ندارند؛ زیرا با داشتن این علم و اطلاع، پایشان به حیطه مسئولیت در قبال امور مالی خانواده باز می شود. بچه ها هم علاقه ندارند که بدانند، پول خانواده چگونه تأمین می شود. برای آنها، مهم این است که در وقت نیاز، این پول را در اختیار داشته باشند. این گروه از زنان، نگرانی درباره پول را به شوهرشان تفویض می کنند، اما با این کار، به آنان وابسته می شوند که این، می تواند به دل خوری و رنجش بینجامد.

2. زوج های موفق، عزت نفس را با میزان کسب معاش ارتباط نمی دهند.

زوج های موفق، به مهارت خانه داری و رسیدگی مادر به سایر افراد، بهای بسیار می دهند. در این خانواده ها، مادر، تأیید و از زحماتش قدردانی می شود و هرگز در مقام پایین آوردن ارزش او در جمع خانواده، اقدامی صورت نمی گیرد.

بیکاری، احتمالاً بهترین شاخصی است که نشان می دهد افراد تا چه اندازه ارزش خود را به کارشان ارتباط می دهند. اضطراب ناشی از بیکاری می تواند برای برخی از خانواده ها فاجعه آمیز و برای بعضی دیگر، وحدت آمیز باشد و بستگی به این دارد که اشخاص تا چه اندازه ارزش خود را به مداخلی که دارند، نسبت دهند. اگر آنها نتوانند میان این دو وجه تمیز دهند، خانواده دچار ناراحتی می شود.

3. زوج های موفق، در برخورد با اضطراب، مهارت هایی در زمینه مدیریت پول ایجاد می کنند.

اغلب زوج ها، در آغاز زندگی، اطلاع و مهارت چندانی درباره امور مالی ندارند. زوج های موفق، کنترل اضطراب های ناشی از پول و درآمد را به اتفاق می آموزند. برای زوج های موفق، پول مال من یا مال تو نیست و پول به هر دو تعلق دارد. اگر درآمد به اندازه کافی باشد، زن و شوهر درباره پولی که هر یک از آنها و نیز بچه ها می توانند خرج کنند، تصمیم می گیرند؛ اما روی هم رفته، در خانواده های موفق، درآمد خانواده، یک کاسه است.

زوج ها و خانواده های موفق در زمینه مدیریت پول، اغلب از دو روش «بودجه بندی» و «کنار آمدن با تورم» استفاده می کنند.

خانواده های موفق، به بودجه بندی علاقه مند هستند؛ اما برای رسیدن به این امر، از روش های بسیار متفاوتی استفاده می کنند؛ بعضی از خانواده ها، در آغاز هر ماه، اقلام دقیق مخارج خود را فهرست می کنند و در طول ماه، می کوشند که مفاد آن را حفظ کنند و در پایان ماه نیز به حساب خود رسیدگی می کنند تا از کم و کیف مخارج آگاه شوند.

بسیاری از زوج های فارغ از اضطراب، پولی را برای آینده فرزندان خود پس انداز می کنند و به آن دست نمی زنند. این خانواده ها، به همین طریق، برای دوران بازنشستگی خود، پولی را کنار می گذارند و در عین حال، پس اندازی را برای خانواده خود در نظر می گیرند تا در صورت بروز اشکال در بودجه بندی ماهیانه، از آن استفاده کنند. این خانواده ها در عین حال، وجوهی را برای پیشامدهای غیر مترقبه و مخارج فوق العاده در نظر می گیرند. این نوع بودجه بندی، بسیار مهم است.

یکی از مهم ترین عوامل اضطراب آور مربوط به پول در خانواده ها تورم است. زوج ها مانند والدین خود نمی خواهند از دیگران پیش بیفتند؛ بلکه برای عقب نماندن از وضع موجود خود تلاش می کنند و بدین منظور، تن به کار دوم می دهند. زن و شوهر، هر دو کار و اضافه کاری می کنند؛ فرزندان خود را سر کار می فرستند که همه اینها اضطراب آور و خانواده را زیر فشار می گذارد. با افزایش هزینه ها، درآمدهای حقیقی کاهش می یابند؛ حتی خانواده هایی که به دقت بودجه بندی می کنند، در پایان ماه، بدون پول می مانند و در می مانند که چه کنند. در اغلب خانواده ها، شرایط به گونه ای است که پولی برای تفریح یا پس انداز باقی نمی ماند.

طبق نظر لیبرمن (1995م.)، خانواده ها به چهار طریق می توانند با مشکلات ناشی از تورم مقابله کنند که عبارتند از:

الف) افزایش درآمد

مسلم ترین راه برخورد با فشار اقتصادی، کار کردن خانم خانه در بیرون از منزل است؛ اما راه های دیگر افزایش درآمد را می توان در اضافه کاری، داشتن دو یا چند شغل همزمان و یا کار کردن در منزل، مانند مراقبت از فرزندان خلاصه کرد.

ب) کاستن از هزینه ها

یکی از راه های کاستن از هزینه ها، خرید کمتر مواد غذایی و یا خرید اقلام ارزان تر، کاستن از میزان تفریح و سرگرمی، صرف نکردن غذا در بیرون از خانه و خرید کمتر پوشاک است.

ج) استفاده بیشتر از منابع موجود

این سیاست یکی از مؤثرترین راه های برخورد با تورم است. صرفه جویی در خانواده، تعمیر کردن وسایل، تجدید نظر در طراحی اشیای موجود به جای کنار گذاشتن و یا تعویض آنها، همکاری دوستان برای حمل و نقل، نگه داری از فرزندان، لباس، غذا و غیره.

د) جایگزینی، مبادله یا سهیم شدن کالاها

بر اساس این روش، خانواده ها می توانند در خرید و استفاده از اشیا و لوازم خود، با دوستان و بستگان سهیم شوند و متقابلاً از اشیا و لوازم اضافی همدیگر استفاده کنند. سهیم شدن در لباس های بچه ها و نظایر آن، در بسیاری از خانواده ها، به ویژه در روستاها، رواج دارد.

خانواده هایی که به خوبی با مشکلات تورمی روبه رو می شوند، در تمام زمینه های زندگی، اقدام به تجدید نظر در هزینه ها و کاستن از آنها می کنند؛ مثلاً به جای خرید یک ساختمان بزرگ و مجهز، یک حمام یا دست شویی به ساختمان موجودشان می افزایند؛ کمتر در رستوران های گران قیمت غذا می خورند؛ کمتر به خرید می روند و در زمینه خریدهای عمده، با هم مذاکره و تبادل نظر می کنند.

زوج های موفق، اغلب میان هزینه های عمده و هزینه های روزمره، تفاوت قائل می شوند. به تصمیمات یکدیگر، برای خریدهای روزانه احترام می گذارند و بدون دلیل، بر سر این موضوعات، بحث نمی کنند؛ اما وقتی نوبت به خریدهای عمده ای مانند خرید مبلمان، اتومبیل، لباس های گران قیمت، مسافرت و نظایر آن می رسند، این زوج ها، احساسات، اولویت ها و برداشت های خود را با هم در میان می گذارند و راه همکاری و همفکری گشوده می شود.

4. خانواده های موفق، در برخورد با اضطراب، موضوع پول را به فرزندانشان آموزش می دهند.

خانواده ها در آموزش موضوع پول به فرزندانشان، از روش های مختلفی استفاده می کنند. در این میان، خانواده هر چه سالم تر و موفق تر باشد، پدر و مادر توجه می کنند که فرزندان از پول استفاده مدبرانه بکنند. یکی از اشتباهات مهم پدر و مادر این است که به صرف این که «همه آن را دارند»، برای فرزندان خود خرید می کنند. روش بسیار بهتر، این است که به فرزند خود امکان انتخاب بدهیم؛ مثلاً بگوییم: «می توانی به سینما بروی یا آن نوار را بخری؛ اما برای خرید هر دوی آنها پول نداریم». این سیاست، در سال های بعد، برای انتخاب میان راه چاره های مختلف به آنها کمک می کند؛ اما وقتی بچه ها با این برداشت رشد می کنند که می توانند میان دو چیز، هر دو را داشته باشند، در زندگی زناشویی، هیچ چیز نباید از آنها دریغ شود. یکی دیگر از اقدامات والدین علاقه مند به آموزش مدیریت پول، این است که فرزندان خود را در جریان پول دریافتی، قبوض پرداختی، اجاره یا قسط منزل و... قرار می دهند و مشخص می کنند که چه مبلغی برای خرج های غیر ضروری، سرگرمی و تفریح باقی مانده است. اقدام بسیار مؤثر دیگر، این است که پدر و مادر، بخشی از هزینه کالاهای مورد علاقه فرزندانشان را تأمین کنند و از آنان بخواهند که بقیه پول لازم برای تهیه آن را شخصاً تأمین کند. کار دیگری که پدر و مادر می توانند انجام دهند، این است که با فرزندانشان درباره ضرورت و میزان نیاز آنها به کالایی که می خواهند، گفت وگو کنند.

اغلب اوقات، می توان از خرید کالایی، به خاطر تهیه کالای دیگر، صرف نظر کرد.1

دوشنبه 20/6/1391 - 17:35
اخلاق

استفاده شخصی از تلفن دفتر، هرگز

زندگی ساده و بی آلایش امام گواهی زنده و گویا بر روح مردمی امام است، یک زندگی که حتی افراد معمولی نیز از آن مزایا برخوردارند و با اینکه همیشه مبالغ زیادی از وجوهات اسلامی در خدمت امام است؛ ولی دقت بسیار عجیبی روی مصارف به کار می بردند. بارها امام به افراد دفتر شدیدا اخطار فرموده بودند، راضی نیستم که حتی از تلفن های دفتر برای کارهای شخصی استفاده کنید؛ لذا ما معمولاً برای کارهای شخصی از تلفن های عمومی و بیرون استفاده می کردیم.

حتی مرحوم حاج احمد آقا هم

مرحوم حاج آقا مصطفی که به نظر امام از امیدهای آینده اسلام بود، می بایست هفته به هفته به خدمت آقا می آمد و خرج هفته اش را می گرفت، و به هیچ وجه امام مخارج اضافه به او نمی دادند، حتی وقتی حاج آقا مصطفی خواست که به مکه برود، با پول فروش خانه ای که در قم داشت و مقدار پولی که از خانمش بود به مکه رفت، حتی امام می فرمودند، هیچ کس حق ندارد از اینجا تلفن زیادی بکند، تلفن به داخل نجف را اجازه می دادند، اما به کربلا یا جای دیگر اجازه نمی دادند و تحریم کرده بودند، حتی به مرحوم حاج احمد آقا فرموده بودند: تو حق نداری به تهران یا جای دیگر تلفن بکنی؛ ولی اگر در مسیر انقلاب بود کاملاً اجازه می دادند؛ مثلاً اگر می خواستیم به وسیله تلفن اعلامیه منتشر کنیم یا خبر بگیریم، اجازه می فرمودند. یادم می آید که یک بار مرحوم حاج احمد آقا تلفن هایی کرده بود و احتمال می داد که امام راضی نباشند؛ لذا ناچار شد از جایی پول فراهم کند و به آیت اللّه رضوانی، مسئول مالی دفتر حضرت امام بدهد.

بقیه را بده!

صرفه جویی و حساب رسی و دقت حضرت امام در امور مالی باید سرمشق همه ما باشد، سرمشق برای مردم در صرفه جویی و قناعت و اجتناب از اسراف و تبذیر و برای مسئولان دولتی در کنترل دقیق بودجه بیت المال و اموال عمومی، مشهدی حسین پیرمرد وارسته ای بود که در طی سال ها مورد علاقه و اعتماد امام بود و مسئول خرید منزل معظم له، یک روز نقل کرد که امام ربع دینار (یعنی 250 فلس) برای خرید به من دادند، وقتی از بازار «حویش» برگشتم، نان، پنیر، ماست و سبزی و غیره را خریده بودم به اندرون برده و مراجعت نمودم. هنوز به درب خانه نرسیده بودم که امام صدا زدند: مشهدی حسین! برگشتم، فرمودند: چقدر شد؟ حساب کردم دویست و سی و پنج فلس شده بود تا ربع دینار پانزده فلس باقی می ماند. امام فرمودند: بقیه را بده!

معلوم است پانزده فلس چیز قابل ذکری نبود؛ ولی مسئله مهم این است که همه چیز هر چند هم ناچیز، باید روی حساب و دقت باشد، و باید به این روش عادت کرد.

بر روی کاغذهای کوچک

آیت اللّه رضوانی، که مسئول مالی و دیگر کارهای امام بود، پشت یک پاکت چیزی نوشته و برای امام فرستاده بود، ایشان در یک کاغذ کوچک جواب داده بودند و زیر آن نوشته بودند: شما در این کاغذ کوچک می توانستید بنویسید، و لذا آیت اللّه رضوانی کاغذهای کوچک را جمع و جور می کرد و در یک کیسه ای می گذاشت، وقتی که می خواست برای آقا چیزی بنویسد بر روی آن کاغذپاره ها می نوشت و برای امام می فرستاد، امام هم زیرش جواب می نوشتند.

روی کاغذهای باطله هم می توان نوشت

حجت الاسلام ناصری می گوید: در بین سال چند روزی که حضرت امام در کربلا تشریف داشتند، من گاهی با ایشان کار داشتم و چون وضع اتاق بیرونی کربلا طوری بود که من نمی توانستم داخل بروم، گاهی مطالبم را بر روی کاغذ می نوشتم و به اتاق اندرونی می دادم. یک بار روی کاغذی مطلبم را نوشتم و دادم. امام به بیرونی تشریف آوردند تا به حرم برویم و در بین راه به من فرمودند: «تو احتیاط نمی کنی»، من ذهنم از این حرف ها خالی بود، اصلاً باورم نمی شد که کاری کرده باشم؛ یعنی خطایی در ذهنم نبود. لذا عرض کردم که چه کار کردم؟ می خواستم ببینم خطایم چیست که دیگر تکرار نکنم.امام فرمودند: «تو این مطلب را روی کاغذ باطله هم می توانستی بنویسی.» و این یکی از درس های خیلی ارزنده ای بود که من یاد گرفتم.

خرید گوجه فرنگی نوبرانه برای طلاب، ممنوع

آیت اللّه ال اسحق: یکی از دوستانم تعریف می کرد که روزی به منزل حضرت امام در نجف رفتم. احساس کردم که حضرت امام با حاج آقا مصطفی مشغول گفت وگو هستند، نگران شدم؛ ولی با آمدنم قضیه تمام شد.بعد پرسیدم جریان چه بود؟ خادم گفت که: حاج آقا مصطفی ربع دینار (معادل پنج تومان در آن روز) در اول فصل که هنوز گوجه فرنگی تازه و نوبرانه است، گوجه فرنگی خریده است. امام او را دعوا می کردند، اخم کرده بودند، فریاد می کشیدند که: «با چه مجوزی تو از بیت المال گوجه فرنگی نوبرانه خریده ای؟ حالا وقت خوردن گوجه فرنگی برای طلبه ها نرسیده است.» باآنکه حاج آقا مصطفی کار حرامی انجام نداده بودند؛ ولی حضرت امام برای خودشان و فرزندشان این عمل را مناسب نمی دانستند. «آری فقط برای ربع دینار».

سهم امام را نمی شود به فقیر داد!

آیت اللّه آل اسحق: یکی از دوستانم که ساکن نجف بود، نقل کرد که: در مسجد شیخ انصاری که امام در آنجا نماز جماعت می خواندند، بین نماز مغرب و عشاء فقیری آمد و گفت: عیالوارم، زندگی ام نمی چرخد، فقیرم به من کمک کنید، امام جواب ندادند. بار دوم، بار سوم، داد کشید و فریاد زد و گفت: آقا من... . امام فرمودند: «من پول ندارم.» فقیر گستاخانه گفت: من دیدم امروز عصر فلانی مقدار زیادی پول برای شما آورد، امام فرمودند: «آن پول سهم امام است و به شما نمی رسد.» دوباره با فریاد و داد از امام پول می خواست که دوستم برخاست و ربع دینار به فقیر داد و او هم رفت. بعد از نماز که امام برخاستند تا بروند، من هم پشت سر امام بلند شدم و از مسجد بیرون آمدیم. وقتی خلوت شد، می خواستم به امام انتقاد کنم که ایشان پیش دستی کردند و گفتند: «این پول چی بود؟ از کدام پول بود؟» گفتم: آقا پول شهریه بود، گفتند: «با چه مجوزی دادی؟» گفتم: آقا من می خواستم به شما عرض کنم که چرا ندادید؟ گفتند: «من پول شخصی که ندارم، پول من، بیت المال است، سهم امام است، سهم امام را به فقیر نمی شود داد، نه اینکه من نمی خواهم بدهم، نمی شود داد، من چه کار کنم؟ تو چه جوری دادی؟ جواب خدا را چه خواهی داد؟ این بودجه مخصوصی است و برای مصرف خاصی است».

امام در سطح سایر مردم

حجت الاسلام استادی می گوید: با آنکه حضرت امام موجه ترین استاد حوزه علمیه قم و در عداد مراجع تقلید و شخصیت مبرز و عظیم الشأن حوزه بودند؛ ولی یک تلفن جهت ارتباط با مردم نداشتند (زیرا اولاً، اکثر علما نداشتند و ثانیاً، احساس می کردند که در صورت نیاز و ضرورت با ایشان تماس خواهند گرفت). لذا فرد مؤمن و متمکنی با پول شخصی خودش (نه از وجوهات و سهم امام)، تلفنی برای امام تهیه می کند.

(البته این به آن معنی نیست که امروز تلفن ضروری نیست، اتفاقاً ضروری است مخصوصاً برای علما).

حتی در سوگ فرزند عزیز

حجت الاسلام آشتیانی: بعد از شهادت حاج آقا مصطفی؛ فرزند والا مقام، دانشمند، عالم، عارف و مجتهد حضرت امام، ماجرایی در نجف پیش آمد که نقل آن بیان گر روح تعبد حضرت امام نسبت به مسائل شرعی و احکام خداست. ماجرا به این شکل بود که خانواده امام قصد داشتند از طریق تلفن منزل رهبر انقلاب، با تهران تماس بگیرند؛ لیکن رهبر انقلاب حتی در این موقعیت که فرزند خود را از دست داده بودند، صریحاً به خانواده خود فرمودند: «تلفنِ خانه از اموال بیت المال است و خواست شما برای استفاده از آن امری شخصی است، بنابراین تماس با آن جایز نیست.» هر وقت انسان موقعیت امام و همسرشان را به عنوان پدر و مادری فرزند از دست داده تجسم می کند و حساسیت حضرت امام را حتی در آن موقعیت خاص نسبت به بیت المال می بیند، جدا در مصرف بیت المال حساس تر می شود.

امام، شخصا کنترل می کردند

حجت الاسلام آشتیانی: حضرت امام با تمام مشغله ای که داشتند، تمامی هزینه هایی که برای منزل ایشان می شد، شخصا کنترل می کردند و مسئولان مالی مراقب بودند قبل از انجام هر خریدی برای بیت، لیست اقلامی که قصد خرید آنها را دارند، به امام عزیز بدهند تا در صورت تصویب، خرید نمایند.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:33
اقتصاد

خیمه عفافی که به نام «کانون خانواده»، با هزار رنج و امید و آرزو برپا می شود، باید سرپا نگاه داشت و از وزیدن تندبادهایی که این خیمه را برهم می زند باید جلوگیری کرد و اگر هم طوفانی وزیدن آغاز کرد، باید چنان با تدبیر و دوراندیشی و متانت عمل کرد که این خیمه از هم نگسلد و این کانون از هم نپاشد.

مسایل مالی و مادی و آنچه به درآمد و مصرف و هزینه و حقوق برمی گردد، می تواند یکی از موارد بحران زا و طوفان خیز باشد.

 

مداخل و مخارج

 

برنامه ریزی اقتصادی و به تعبیر روایات اسلامی «تقدیر المعیشه»، یکی از ارکان ثبات و پایداری بنیان خانواده است و بدون آن، جای پایی برای بروز اختلاف پیش خواهد آمد.

زن و شوهر (و به تبع، فرزندان خانه) باید موازنه ای معقول و منطقی بین «دخل» و «خرج» ایجاد کنند و با پذیرش واقعیتها، مانع مسأله ساز شدن توقعات فردی شوند.

اگر بر اساس توسعه طلبی های برخی همسران یا مهار نکردن «مخارج غیر ضروری»، این موازنه برهم بخورد، یا اصلاً در امر «درآمد» و «مخارج»، حسابگری و انطباق و همسویی در کار نباشد، ناهنجاریهای رفتاری در خانواده پیش می آید.

سعدی گوید:

بر احوال آنکس بباید گریست

که دخلش بود نوزده، خرج بیست

«بعضی ها با حقوق کارمندی، پز مهندسی می دهند ...» و این نوعی عدم موازنه در دخل و خرج است و برای جلب توجه دیگران یا خودنمایی، بیش از توان مالی خرج می کنند و نتیجه اش پیدایش بحران در معیشت خانواده است.

زنان خانه دار، مدیریت امور خانه را اگر بر محور «قناعت» و پرهیز از خرجهای غیر لازم و تشریفاتی و تجملاتی تنظیم نکنند و از شوهران خود، توقعات غیر منصفانه و بی جا و خارج از توان مالی و میزان درآمد او داشته باشند، یا هزینه های غیر ضروری را بر آنان «تحمیل» کنند، باید منتظر بروز «تنش» باشند، چون یا همسرشان به خواسته های افزون طلبانه آنان وقعی نمی گذارد، که نتیجه اش بروز حرفها و مجادلات است، یا از هر راهی (حلال و حرام و رشوه و سوء استفاده و ...) سعی در تأمین خواسته های زن می کند، که نتیجه اش آلوده ساختن زندگی به حرام است.

اساس خانواده و زندگی مشترک، بر «همکاری» است. اگر هر یک از زن و شوهر، «طلبکارانه» یا «تحمیل گرانه» با طرف مقابل برخورد کنند، آن «تفاهم» پدید نخواهد آمد.

سست شدن پایه های «نهاد خانواده»، گاهی در اثر همین مسایل مادی و اقتصادی است و آغاز آن هم چه بسا از امور جزئی و بی اهمیت است و سر از «بحران» در می آورد.

 

بر اساس «خِرد» یا «هوس»؟

 

ثروت و امکانات، برای تأمین رفاه معیشتی و آرامش روحی و سکون خاطر است و نباید گذاشت به «مایه تشنّج» و «ماده اختلاف» تبدیل شود.

به کارگیری عقل و تدبیر در تنظیم اقتصادی خانواده، ایجاب می کند که از «چشم و هم چشمی» و رقابتهای کمرشکن یا حسادتهای خانمان برانداز، پرهیز کنند و اجازه ندهند «هوس» به جای «عقل» بنشیند و صفای زندگی را از میان بردارد.

«قناعت» یکی از شیوه های خردمندانه در مصرف و خرج است. به تعبیر حضرت علی(ع): «القناعةُ مالٌ لا یَنْفَدُ»؛(1) قناعت، ثروتی پایان ناپذیر است.

نقطه مقابل قناعت و میانه روی و اعتدال اقتصادی، «ولخرجی» و «اسراف» است که هم ناسپاسی به نعمتهای خداست، هم زمینه ساز بروز فقر و تنگدستی است و هم هدردادن امکانات به شمار می رود که نابخردانه است. خرجهای اسرافکارانه هرگز ستوده نیست و کسی که خردمند باشد، کس دیگر را بر ولخرجی نمی ستاید، بلکه ملامت هم می کند و اگر هم کسی در اثر اسراف و تبذیر و ریخت و پاش به فقر و افلاس کشیده شد، دل کسی بر او نمی سوزد و جای ترحم نیست، چرا که هر چه کرده، خود کرده است. این مضمون کلام امیرالمؤمنین(ع) است که فرموده است: «اسرافکار را واگذار! که نه بخشش او ستایش انگیز است، نه تنگدستی اش ترحم انگیز.»(2)

آنکه می خواهد «داشته»هایش را به رخ دیگران بکشد و در مقابل اقوام و دوستان و همکاران و همسایگان به «ثروت» و «مکنت» خویش بنازد و ببالد و وسایل خانه و امکانات مالی خود را به عنوان نشانه های «تشخّص» جلوه دهد، هم غمی بر دل دیگران وارد می سازد، هم دور این گونه رقابتهای پایان ناپذیر را در زندگی خود و دیگران سرعت می بخشد و هیزم کش شعله های حرص و آز و افزون خواهی می گردد.

«تجمل گرایی»، بیش از آنکه راحتی بیاورد، ناراحتی می آفریند و به جای «آرامش»، زندگیها را دستخوش آشفتگی ها و زلزله های ویرانگر می سازد. در ورای بسیاری از چهره های به ظاهر شاد و شنگول طبقات مرفه و تشریفاتی، غمی سنگین و اضطرابی دایمی نهفته است.

کیست که نداند درون این گونه خانواده ها که با هم به رقابت و چشم و هم چشمی پرداخته اند، چه مصیبتها و مشکلات و کدورتها و بغضهایی پنهان است که گاهی هم سرباز می کند و به بیرون درز می کند! ...

 

نه «اسراف»، نه «بُخل»

 

مدیریت اقتصادی خانه، نیازمند ایجاد توازن در دخل و خرج و به کارگیری عقل و مصلحت به جای هوس و اسراف و تبذیر است. در این مسأله، زن و مرد شریکند و سهیم، و باید برای رسیدن به «سطح متعادل» در معیشت، همکاری داشته باشند و بکوشند تا نگذارند «مسایل مالی» در زندگی مشترک، «عواطف انسانی» و «مهر و صفا» را تحت الشعاع قرار دهند.

حرکت در مرز تعادل دشوار است. مواظبت بر اینکه نه گرفتار بخل و امساک شود و نه در دامن اسراف و ولخرجی بیفتد، هوشیاری و منطق می طلبد. برخی با عنوانِ اینکه باید قناعت کرد و حسابگر بود، بر خانواده خود سخت می گیرند و گاهی حق آنان را هم تضییع می کنند. برخی هم با عنوان اینکه باید دست و دل باز و بخشنده و کریم بود، مال خود را هدر می دهند و ولخرجی می کنند.

بخشندگی و سخاوت، تا آنجا ارزشمند است که به اسراف و تبذیر کشیده نشود و قناعت و برنامه ریزی تا حدی پسندیده است که سر از بخل و آزمندی درنیاورد و شناخت مرز این دو، هم دشوار است، هم ضروری!

حضرت امیر(ع) در سخن حکیمانه ای به رعایت مرزی معتدل میان این افراط و آن تفریط دستور می دهد و می فرماید:

«کُنْ سَمْحا وَ لا تَکُنْ مُبَذِّرا، وَ کُنْ مُقَدِّرا وَ لا تَکُنْ مُقَتِّرا»؛(3)

بخشنده باش، ولی نه ولخرج و اسرافکار، و اندازه گیر باش، ولی نه سختگیر و بخیل.

آنان که در زیر خیمه مشترکِ «خانواده» زندگی می کنند، اگر عاقلانه و با تفاهم در این موضوعات به «وحدت نظر» و هماهنگی نرسند، پیوسته مسایل مالی، مسأله ساز خواهد شد و این خیمه فرو خواهد خوابید.

آنچه در آغاز زندگی و تشکیل خانواده و در هنگامه خواستگاری و عقد و عروسی به نظر «ناچیز» و «غیر مهم» جلوه می کند، گاهی در آینده سبب بروز مشاجرات و اختلاف می شود. در گرماگرم اول ازدواج، شاید هر دو طرف برای پا گرفتن یک «وصلت»، چنین وانمود کنند که با هر شرطی موافق اند و در هر شرایطی سازگارند و هر مهریه ای را می پذیرند. ولی در بستر زمان، وقتی به «نتوانستن» برخورد کنند، «ناسازگاری» چهره زشت و ناهنجار خود را نشان می دهد، مگر آنکه زوجین بتوانند «صفای زندگی» را بر این گونه ناهنجاریها غلبه دهند.

در ایجاد تفاهم اقتصادی در زندگی مشترک، دو جانب مؤثر است:

یک طرف قضیه به «بانو» مربوط می شود، طرف دیگر به «آقا».

یکی باید «قناعت» به خرج دهد، یکی هم باید بر «تلاش» بیفزاید.

یکی باید کم توقع و صبور باشد، دیگری هم باید از بخل و سختگیری بی مورد و بیش از حد دست بردارد.

 

هزینه های لازم

 

گرچه تأمین مخارج زندگی بر عهده مرد خانه است، ولی زن نیز نباید خارج از وسع و توانِ مادی شوهر، توقع داشته باشد.

گرچه زن، باید صبوری و تحمل و قناعت پیشه کند، ولی مرد هم باید در حد توان و وسعِ خویش، بر زن و فرزندان خود وسعت و گشایش دهد و از آنچه خداوند روزی کرده است، خرج کند. این همکاری، به استحکام بنیان خانواده کمک می کند.

در حدیثی امام کاظم(ع) فرموده است:

«یَنْبَغی لِلّرَجُلِ انْ یُوَسِّعَ عَلی عَیاله کَی لا یتمنَّوْا مَوْتَهُ»؛(4)

سزاوار است که مرد، بر خانواده خود گشایش و وسعت دهد، تا اهالی خانه آرزوی مرگ او را نداشته باشند.

و این سخن، شوخی نیست. نمونه های واقعی آن را در جامعه خودمان فراوان می توان یافت. خرج کردن برای خانواده و رفع نیازهای آنان، تأکید و سفارش پیامبر اکرم(ص) است که فرمود:

«اِبْدَأْ بِمَنْ تَعُولُ ...»(5) از خانواده و افراد تحت تکفل خود آغاز کن.

اگر مرد، در حدی که وظیفه اوست و در توان او می گنجد، به تأمین نیازهای همسر و فرزندانش نپردازد، هم از چشمها می افتد، هم آنان عقده ای می شوند. هم حقشان زیر پا گذاشته می شود، هم در پی فُسحت و گشایش و وسعت در دوره «پس از او» چشم به آینده می دوزند و از روزنه مرگ پدر یا همسر، به آن آینده دلپذیر و راحت و پرنعمت می نگرند.

آنچه را حق خانواده است، اگر مرد تهیه کرد، منت هم نباید بگذارد. منت نهادن بر خرج کردنها، هم شیرینی آن خرج و هزینه را به زهر تبدیل می کند، هم اجر و ثواب آن را از بین می برد. قرآن کریم دستور می دهد: صدقات خودتان را با منت نهادن و آزاردادن، باطل نکنید.(6)

اگر زن و مرد، وظیفه خود را «بشناسند» و به آن «عمل کنند»، زمینه ای برای بسیاری از مشکلات خانوادگی پیدا نخواهد شد.

پس هم باید به «تعادل اقتصادی» اندیشید، هم از ریخت و پاشهای غیر ضروری در مخارج و مصارف پرهیز کرد، هم سختگیری های بی جا و آزاردهنده را کنار گذاشت، هم با تفاهم و تبادل نظر به برنامه ریزی درست و قوام بخش زندگی پرداخت، هم معیار خرد و منطق را به کار گرفت نه هوسها و تجمل گرایی های مشکل آفرین و چشم و هم چشمی های حسودانه را، هم نیازهای واقعی را از «نیازهای کاذب» بازشناخت، هم بر سختیها و ناداریها و کمبودها تحمل داشت، هم صفای خانه و خانواده را با مطرح ساختن نزاعهای مالی و پولی برهم نزد، هم «سطح زندگی» را بر مبنای سطح درآمد تنظیم کرد و استوار ساخت، هم از درون خانواده های گرفتار تشریفات که بسیار تلخ و رنج آور است عبرت گرفت، هم خواسته های خود را بر طرف مقابل تحمیل نکرد، هم قناعت را به عنوان یک «سرمایه معنوی» پاس داشت، که گفته اند: «چو دخلت نیست، خرج آهسته تر کن.»

اینهاست پایه های قوام و استحکام خیمه عفاف.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:32
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته