• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1039
تعداد نظرات : 38
زمان آخرین مطلب : 4124روز قبل
قرآن

حضرت علی علیه السلام بر جمعی وارد شده و از آنها سؤال فرمودند: آیا می دانید امید بخش ترین آیه ی قرآن کدام است؟! هرکس به فراخور حال خویش آیه ای را عنوان کرد:

بعضی گفتند: آیه ی «إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ»[1] یعنی خداوند جز شرک، گناهان دیگر را می بخشد.

بعض دیگر بر آن بودند که این آیه است؛ «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَحیمًا»[2] یعنی هرکس خلافکار و ظالم باشد ولی استغفار کند، خداوند را بخشنده و مهربان خواهد یافت.

عدّه ای اظهار داشتند آیه ی «یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا»[3] یعنی ای بندگان من که در حقّ خود اسراف کرده اید! از رحمت خدا مأیوس نشوید، زیرا او همه ی گناهان را می بخشد.

تعدادی هم نظر به این آیه داشتند؛ «وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ»[4] یعنی کسانی که اگر کار زشتی انجام دادند و به خودشان ظلم کردند، یاد خداوند می کنند و برای گناهان خویش استغفار می نمایند، و کیست جز خداوند که گناهان را ببخشد.

بعد از اینکه حضرت نظرات آنان را شنید، فرمودند: از حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: امید بخش ترین آیه در قرآن این آیه است: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»[5] سپس پیامبر صلی الله علیه و آله ادامه دادند: یا علی! سوگند به خداوندی که مرا بشیر و نذیر به سوی مردم مبعوث کرد، وقتی که انسان برای نماز وضو بگیرد، گناهانش ریخته می شود، و زمانی که رو به قبله کند، پاک می شود. یا علی! مثال اقامه کننده ی نمازهای روزانه، مثل کسی است که هر روز پنج مرتبه در نهر آبی که جلوی منزل اوست خود را شستشو کند.[6]



اثر حجت الاسلام و المسلمین قرائتی

[1]. نساء، 48.

[2]. نساء، 110.

[3]. زمر، 53.

[4]. آل عمران، 134.

[5]. هود، 114.

[6]. تفاسیر مجمع البیان و کنزالدقائق‏.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:14
طنز و سرگرمی

در بین اعداد از صفر تا 10 که اعداد اصلی به شمار می روند هر کدام دارای یک ویژگی خاص هستند، مثلاً عدد صفر اگر در پیش روی عدد قرار گیرد، رقم مورد نظر بالا می رود، و رقم 1 با آمدن صفر می شود 10 و اگر در پس اعداد قرار گیرد، ارزشی ندارد.

عدد 9 هم در بین اعداد از ویژگی دیگری برخوردار است که اگر در هر یک از اعداد صفر تا 9 ضرب شود، حاصل ضرب عددی خواهد بود که ارقام آن وقتی با هم جمع شود 9 خواهد شد.

به ترتیب زیر:

 

9    <= 
9=1*9
9=1+8
   <= 
18=2*9
 9=2+7    <= 
 27=3*9
 9=3+6    <= 
 36=4*9
 9=4+5    <= 
 45=5*9
 9=5+4    <= 
 54=6*9
 9=6+3    <= 
 63=7*9
 9=7+2    <= 
 72=8*9
 9=8+1    <= 
 81=9*9
 9=9+0   <=
 90=10*9
ارسال نظر
دوشنبه 20/6/1391 - 17:13
داستان و حکایت

جمعیت زیادی دور حضرت علی حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید: یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟

حضرت در پاسخ فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شدّاد. مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد.

در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان  طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید: یا اباالحسن! سؤالی دارم، می توانم بپرسم؟

امام (ع) در پاسخ آن مرد فرمود: بپرس!

مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟

امام (ع) فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.

نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان   جا که ایستاده بود نشست.

در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!

هنوز سخن امام (ع) به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش می نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید: یا علی! علم بهتر است یاثروت؟

حضرت  علی (ع) در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می شود.

نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد.

حضرت  علی (ع) در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پول دار و ثروتمند را بخیل می دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می کنند.

با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه  کردند. یکی از  میان جمعیت گفت: حتماً این هم می خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟

امام (ع) نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.

مرد ساکت شد. همهمه  ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت  علی (ع) و گاهی به تازه  واردها دوخته می شد.

در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت  علی (ع) وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید: یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟

امام (ع) دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.

مرد آرام از جا برخاست و کنار دوستانش نشست؛ آنگاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود: من شهر علم هستم و علی هم دربِ آن! هرچه از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد، بهتر است تا بیش از این مضحکه مردم نشده ایم، به دیگران بگوییم، نیایند!

مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت: از کجا معلوم! شاید این چند تای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد، آن  وقت در میان مردم رسوا می شود و ما به مقصود خود می رسیم!

مردی که آن طرف تر نشسته بود، گفت: اگر پاسخ دهد چه؟ حتماً آن  وقت این ما هستیم  که رسوای مردم شده ایم! مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است، به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟ ما باید خلاف گفته های پیامبر را به مردم ثابت کنیم.

در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید، که امام در پاسخش  فرمود: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.

سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی گفت. همه از پاسخ  های امام شگفت زده  شده بودند که… نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟

امام (ع) در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان  را سنگدل می کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می شود.

نگاه های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در  آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به رو به رو چشم دوخت.

مردم که فکر نمی کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟

نگاه های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی (ع) مردم به خود آمدند: علم  بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع اند.

فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بی  صدا از میان جمعیت برخاستند.

هنگامی که آنان مسجد را ترک می کردند، صدای امام (ع) را شنیدند که می فرمود: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می دادم.

ارسال نظر
دوشنبه 20/6/1391 - 17:12
اخلاق

در قسمت اول نوشتار با استناد به آیات شریفه­ی قرآن؛ به اهمیّت و ضرورت شناخت شیطان پرداختیم و پس از آن واژه­های شیطان ، ابلیس و ماهیت او تبیین شد، و در نهایت فلسفه وجودی و راز مهلت­دهی به او را بیان کردیم.

در این مجال ویژگی­های شیطان را که شامل صفات اصلی، حالات او در برابر خداوند عالم و صفاتش در مقابل انسان است را باز می­گوییم.

الف. صفات شیطان:

1. شرارت؛ اولین صفت شیطان، شرور و فاقد خیر بودن اوست ) ...إن یدعون إلاّ شیطانا مّریدا(([1]) کلمه­ی مَرید به معنی خبیث، متمرّد و شریر([2]) می­باشد که اگر از ماده­ی مَرد )به معنی ریختن شاخ و برگ درخت( باشد، شیطان مرید یعنی شیطانی که تمام صفات فضیلت از شاخسار وجودش فرو ریخته و نقطه قوتی در او باقی نمانده است. اگر از ماده­ی مُرور باشد، به معنی طغیان­گر و ویران­گر است.([3])

2. ناپیدایی؛ )یا بنی آدم لایفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم مّن الجنة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سواتهما إنه یراکم هو و قبیله من حیث لاترونهم...(([4]) این آیه­ی شریفه هشداری بر فریب­کاری­های شیطان است، چرا که انسان­ها در معرض دید شیاطین­اند([5]) ولی آن­ها از دید انسان پنهان هستند و همین کار را دشوار می­کند. علاوه بر این تأثیرات او که تعبیر به ایحاﺀ([6]) شده، یک نوع تأثیر خفی و نا آگاه است )... إن الشّیاطین لیوحون إلی أولیاﺀهم ...(([7]) کلمه­ی خنّاس نیز اشاره به همین مطلب دارد )من شرّ الوسواس الخنّاس(([8]) زیرا خنّاس که به معنی جمع شدن و عقب رفتن([9]) است، از آن­رو به کار رفته که وقتی نام خدا برده می­شود، شیطان عقب نشینی می­کند و چون این امر غالباً با پنهان شدن توأم است این واژه به معنی اختفاﺀ([10]) نیز آمده است.

با این حال مراکز فعالیت شیطان همچون صحنه­های؛ خشم، داوری، گناه و ... دیدنی است که باید در این لحظات حساس، مراقب و آماده­ی دفاع بود.([11])

3. یاران سازمان یافته؛ ابلیس در فعالیت­های اغوایی از فرزندان خود و از جن و انس به عنوان اعوان و انصار و لشکر استفاده می­کند و هر کدام را به نحوی به اجرای اوامر خویش وا می­دارد.

آیه­ی شریفه­ی )...وإجلب علیهم بخیلک و رجلک...(([12]) شیطان را دارای لشکر سواره و پیاده معرفی می­کند. بدین معنا که دستیاران او برخی سریع­تر و نیرومند­تر و برخی آرام­تر و ضعیف­ترند و این به خاطر نوع کاری است که به آن­ها سپرده می­شود. آیات دیگری نیز نظیر: شعراﺀ، 95 و اعراف، 27 و کهف، 50 به این مطلب اشاره کرده­اند.

امیرالمؤمنین علی7 نیز این مطلب را تصریح فرموده­اند إتخذوا التواضع مسلحة بینکم و بین عدوکم ابلیس وجنوده...؛([13]) فروتنی را انبار اسلحه میان خود و دشمنتان، ابلیس و سپاهیانش کنید. زیرا او نیروهای پیاده وسواره دارد.

حزب شیطان:

)إستحوذ علیهم الشیطان فأنساهم ذکرالله أولئک حزب الشیطان...(([14])

مرحوم علامه جعفری1 می­فرماید: منظور از حزب شیطان، تشکل افراد و گردهمایی تعدادی انسان­نماست که هوا و هوس و خودکامگی­ها و مقام پرستی و ... آن­ها را با یکدیگر متشکّل ساخته و هم­داستان و هم پیاله نموده است.([15])

مشخصات حزب شیطان: چنان­چه از آیات 20 ـ 14 سوره­ی مجادله بر می­آید؛ نشانه­ی اصلی حزب شیطان تولّی و طرح دوستی با دشمنان خدا می­باشد، همچنان­که عامل تعیین کننده­ی حزب انسان؛ تولّی و تبرّی است. در روز قیامت، هرگروهی با پیشوای خود محشور می­شود )یوم ندعوا کلّ اناس بإمامهم...(([16]) و به فرمایش پیامبر اکرم9: المرﺀ مع من اصبّ؛([17]) انسان با کسی است که دوستش بدارد. پس کسی که تولّی و تبرایش برای خدا و به تعبیر روایات از حبّ و بغض فی الله([18]) برخوردار باشد، داخل در حزب الله و به هر مقدار که از آن بی­بهره باشد، داخل در حزب شیطان است.

از دیگر مشخصات حزب شیطان؛

سرپرست گرفتن قومی که مورد غضب خدا قرار گرفت،([19]) قسم خوردن دروغ با علم و عمد، ([20]) سپر قرار دادن سوگندهای خود و بازداشتن از راه خدا، ([21]) تسلّط شیطان بر آن­ها، ([22]) فراموشی یاد خدا،([23]) دشمن خدا و رسول خدا9.([24])

ب. حالت­های شیطان در مقابل خداوند:

1. خودبینی؛ ریشه­ی این صفت قیاس شیطان بود )... أنا خیرٌ منه...(([25]) این قیاس، سه مقدمه دارد:

الف: معرفی جنس خود )آتش( و جنس آدم )گل( )خلق الإنسان من صلصال کالفخار„ و خلق الجان من مارج من نار(([26])

ب: برتری و افضلیت آتش بر گل.

ج: تعظیم ننمودن موجود اشرف بر غیر اشرف.

اشتباه بزرگ شیطان مقدمه­ی آخر است. چرا که او از حقیقت روح انسان غافل بود و آن را نادیده گرفت و فقط به ظاهر اکتفا کرد.

امام صادق7 در مورد قیاس شیطان می­فرماید: اگر او نورانیت آدم را با روشنایی آتش مقایسه می­کرد، به مزایای این دو نور و صفا و زلالی یکی از آن دو بر دیگری وقوف می­یافت.([27])

2. استکبار در مقابل فرمان الهی؛ علامه طباطبایی1 درباره­ی فرق تکبّر و استکبار می­فرماید: استکبار به معنی طلب بزرگی است ولازمه­ی طلب کردن، نداشتن است و خلاصه کسی استکبار می­کند که بخواهد به صرف ادعا خود را از دیگران بزرگ­تر بداند و این مذموم است، ولی تکبّر به معنی ظهور با کبریا است، چه این که متکبّر فی نفسه دارای آن باشد، مانند: خدای سبحان که در این صورت تکبرش، تکبر حق است و چه نداشته باشد و صرفاً از راه غرور مدعی آن شود که تکبرش باطل و مذموم است مانند تکبر غیر خدا.([28])

استکبار شیطان، بزرگ­ترین گناه )کفر( را در پی داشت. ترک نماز گرچه معصیت کبیره است، ولی کفرآور نیست. آن­چه کافر بودن کسی را به خوبی نشان می­دهد، این است که وقتی از او سؤال شود: چرا اطاعت نکردی؟ بگوید: اگرچه خداوند دستور داده، امّا به نظر من نباید از او اطاعت کرد. پاسخ شیطان این نبود که فرمانت به من نرسید و به آن جاهل بودم، بلکه جواب این بود که به نظر من نباید چنین فرمانی می­دادی. و این اجتهاد در مقابل نصّ الهی و بی­اعتقادی به فرمان است.([29]) که خطرناک­تر از عمل نکردن به فرمان می­باشد.([30])

3. انکار ربوبیت تشریعی خداوند؛ شیطان با آن­که اعتقاد به خالقیت خدا([31]) و ربوبیت تکوینی([32]) داشت و معتقد به معاد([33]) بود و خداوند را به عنوان عزیز می­شناخت([34]) ولی اعتقاد جامع و کامل نداشت چرا که اعتقاد جامع شامل: اعتقاد به ذات، صفات، خالقیت، ربوبیت تکوینی و تشریعی و الوهیت خداست، و عدم اعتقاد به هر کدام، بقیه را نیز بی­اثر می­کند و شیطان ربوبیت تشریعی خداوند که عبارت از حق امر و نهی تشریعی بود را منکر شد. و این کفر بنا به فرمایش شهید مطهری1 کفر از روی عناد و لجاج بود.([35])

عبادت ابلیس از روح عبودیت و تسلیم برخوردار نبود. ([36]) عبادتش نه از سر ایمان و اخلاص، بلکه از روی ریا و نفاق و هم­رنگی با جماعت فرشتگان بوده است،([37]) و البته مشکل اصلی شیطان، نپذیرفتن امر امامت و ولایت بود؛ تا زمانی که مسأله ولایت و خلافت انسان مطرح نشده بود، شیطان با خدا مشکلی نداشت، ولی وقتی مسأله خلافت انسان مطرح شد، در برابر فرمان الهی استکبار ورزید.([38])

نتیجه­ای ­که از این مطلب می­توان گرفت، این است که اگر انسان اهل ولایت و امامت انسان کامل نباشد، به عاقبتی همچون شیطان دچار می­شود.

4. عصیانگری؛ إن الشیطان کان للرحمن عصیاً؛ عصیان به معنی نافرمانی و مخالفت با دستورات است. ([39]) عمده­ی نافرمانی­ها به ادعای انانیّت و منازعه با کبریایی خدا بر می­گردد. در حالی که این ردا فقط بر اندام او راست می­آید و هیچ مخلوقی را نرسد که در مقابل انیّت الهیه، عرض اندام کرده و برای خود آن مقام را قایل شود. اگر ابلیس اسیر نفس خود نمی­شد و نظر و فکرش را محصور در چهار دیواری وجودش نمی­ساخت؛ هرگز خود را مستقل به ذات نمی­دید، بلکه معبود مافوق خود را که نگه­دارنده­ی او و موجودات دیگر است را مشاهده می­کرد و هستی خود را در برابر او به طوری ذلیل می­دید که هیچ­گونه استقلالی برای خویش ندیده؛ و در برابر امر پروردگار خاضع بود.([40])

5. ناسپاسی؛ )... وکان الشیطان لربّه کفوراً(([41]) خداوند نیرو، توان، هوش و استعداد فوق العاده­ای به شیطان داده بود و او، این همه را در طریق اغوا و گمراهی مردم صرف کرد.([42])

6 . ترس از شدت عقوبت الهی؛ شیطان در جنگ بدر علاوه بر وعده­ی همکاری به مشرکان، آن­ها را تحریک به جنگ با مسلمانان می­کند، و آن­گاه که نیروی ایمان و پایمردی مسلمانان را مشاهده می­کند، به عقب برمی­گردد و صدا می­زند: من از شما )مشرکان( بی­زارم )... فلمّا ترآﺀت الفئتان نکص علی عقبیه وقال إنی بریﺀ مّنکم...(([43])

و برای عقب­گرد خود دو دلیل می­آورد، نخست آن­که می­گوید: من چیزی را می­بینیم که شما نمی­بینید )...إنی أری مالاترون...(([44]) منظور مشاهده­ی آثار حمایت الهی و امداد غیبی و یاری فرشتگان است. دیگر آن­که از مجازات دردناک خداوند در این صحنه می­ترسم )...إنی أخاف الله...(([45]) چرا که کیفر او شدید و سخت است )...والله شدید العقاب(([46]) مقتضای سیاق آیه این است که جمله­ی والله شدید العقاب سخن شیطان است،([47]) با این حساب شیطان به خداوند اعتقاد داشت و از شدت عقوبت الهی و قدرت فرشتگان می­ترسید.([48])

ج. صفات شیطان در مقابل انسان­ها:

برخی از آن­ها عبارت است از؛

1. حسادت؛ از آیه­ی )قال أرﺀیتک هذا الذی کرّمت علی لئِن أخرتن إلی یوم القیامة لأحتنکنّ ذریته إلاّ قلیلاً(([49]) چنین استفاده می­شود که او از برتری آدم بر خویش، سخت ناراحت بود و می­خواست به هر قیمتی او را نابود سازد و این نیست جز حسد به زشت­ترین وجه.

امام صادق7 حسادت شیطان را تصریح می­فرماید: ابلیس با ملائکه در آسمان خدا را عبادت می­کرد و ملائکه گمان می­کردند که او از آن­هاست. "فلمّا امرالله الملائکه بالسجود و آدم أخرج ما کان فی قلب إبلیس من الحسد؛" وقتی خداوند ملائکه را امر به سجده در مقابل روح کرد، حسادتی که در قلب ابلیس بود، خارج کرد، )اظهار کرد( پس ملائکه در این هنگام دانستند که ابلیس از آن­ها نیست. ([50])

2. اصرار بر گمراه ساختن انسان­ها؛ شیطان پس از گمراه ساختن افراد بی تقوا، آن­ها را رها نمی­کند؛ بلکه همچنان در منجلاب گمراهی نگه می­دارد )وإخوانهم یمدونهم فی الغی ثم لایقصرون(([51]) طبق یک احتمال مراد از اخوانهم در آیه، برادران مشرکین است که همان شیاطین باشند، بنابراین معنای آیه این می­شود؛ مشرکان گرفتار برادران جنّی خود هستند که دائماً آن­ها را به گمراهی می­کشانند و در این راه کمکشان می­کنند و یک لحظه از کشاندن و یاری کردن آن­ها به سوی گمراهی کوتاه نمی­آیند.([52])

3. بی­وفایی؛ شیاطین آتش فتنه را روشن می­کنند، ولی خود را در معرکه قرار نمی­دهند و نسبت به یاران خود بی­وفا هستند، ([53]) و به وعده­های خود عمل نمی­کنند، چنان­که در جنگ بدر به شکل انسانی )سراقة­بن مالک( آشکار شد([54]) و کفّار را تحریک به جنگ کرد و به آن­ها وعده­ی همکاری ­داد )إنی جارٌ لکم( ولی بعد از رویارویی مشرکان و مسلمانان و حضور ملائکه و دیدن آن­ها و آگاهی از قدرتشان، خود را کنار کشید و اعلام بی­زاری ­کرد )...إنی بریﺀٌ منکم...(([55])

در روز قیامت نیز شیطان به یاران و دوستانش پشت کرده و به خلف وعده­ی خود تصریح می­کند )... ان الله وعدکم وعد الحقّ ووعدتکم فأخلفتکم وماکان لی علیکم من سلطان...(([56])؛ ...خدا به شما وعده داد وعده­ی راست، و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم، و مرا بر شما هیچ تسلطی نبود، جز این­که شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید. پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید...

ادامه دارد...

پی­نوشت:

[1]. نساﺀ )4( : 117.

[2]. ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 400.

[3]. تفسیر نمونه، ج 4، ص 135 و 136.

[4]. اعراف )7( : 27.

[5] . اکبر هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، ج 5 ، ص 505 ، ش 13.

[6] . ایحاﺀ از ریشه­ی وحی به معنی صدای مرموز و مخفی و احیاناً تأثیرهای ناآگاهانه است. تفسیر نمونه، ج 1، ص 574 .

[7] . انعام )6( : 121.

[8] . ناس )114( : 4.

[9] . لسان العرب، ج 6 ، ص 71.

[10] . مقاییس اللغة، ج 2، ص 223.

[11] . محسن قرائتی، تفسیر نور، ج 4، ص 43، ش 8 .

[12] . اسراﺀ )17( : 64 .

[13] . محمد محمدی ری­شهری، میزان الحکمة، باب 2022، ح 9423.

[14] . مجادله )58( : 19.

[15] . محمدتقی جعفری، شرح و تفسیر نهج البلاغه، ج 3، ص 193.

[16] . اسراﺀ )17( : 71.

[17] . همان، میزان الحکمة، باب 682 ، ح 3227.

[18] . همان، باب 675 .

[19] . مجادله )58( : 14.

[20] . همان.

[21] . همان، 16.

[22] . همان، 19.

[23] . همان.

[24] . همان، 20

[25] . همان، 12.

[26] . الرحمن )55( : 14 و 15.

[27] . سیدهاشم بحرانی، البرهان، ج 2، ص 4، ح 2.

[28] . محمدحسین طباطبایی1، تفسیر المیزان )عربی(، ج 12، ص 266.

[29] . عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 3، ص 304.

[30] . محسن قرائتی، تفسیر نور، ج 1، ص 102.

[31] . این که شیطان می­گوید: خلقتنی )اعراف ، 12( معلوم می­شود به خالقیت خدا اعتقاد داشته است .

[32] . شیطان می­گوید: انیّ اخاف الله ربّ العالمین )حشر، 16( پس خدا را به عنوان پروردگار جهان می­شناخته.

[33] . از این که تا روز رستاخیز مهلت می­خواهد، پی به اعتقادش به قیامت می­بریم: انظرنی إلی یوم یبعثون )اعراف، 14( .

[34] . زیرا به عزت خدا سوگند می­خورد: فبعزتک لأغوینهم أجمعین )جن، 82( .

[35] . مرتضی مطهری، عدل الهی، ص 314.

[36] . همان، تفسیر نور، ج 1، ص 104، ش 9.

[37] . فضل­بن حسن طبرسی، مجمع البیان، مجلد 1 و 2، ص 191.

[38] . بقره )2( : 30.

[39] . ابن منظور، لسان العرب، ج 15، ص 66 .

[40] . همان، تفسیر المیزان )عربی( ج 8 ، ص 22.

[41] . اسراﺀ )17( : 27.

[42] . همان، تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمد باقر موسوی همدانی، ج 25، ص 144.

[43] . انفال )8( : 48.

[44] . همان.

[45] . همان.

[46] . همان.

[47] . همان، تفسیر راهنما، ج 6 ، ص 515 ، ش 20.

[48] . محمدبن حسن طوسی، التبیان، ذیل آیه .

[49] . اسراﺀ )17( : 62 .

[50] . شیخ جمعه، العروس الحویزی و نورالثقلین، ج 1، ص 56 ، ح 93.

[51] . اعراف )7( : 202.

[52] . همان، تفسیر المیزان )ترجمه(، ج 8 ، ص 499.

[53] . همان، تفسیر نور، ج 4، ص 353.

[54] . فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 15، ص 174 و تفسیر البرهان، ذیل آیه 48، انفال.

[55] . انفال )8( : 48.

[56] . ابراهیم )14( : 22.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:8
قرآن

برخلاف نظریه رایجِ «الهی بودن الفاظ و معانی قرآن»، نظریه های مخالفی از سوی برخی اندیشمندان دینی مطرح گردیده که سابقه طرح بعضی از آنها به قرون اولیه هجری برمی گردد. این نظرات اگر چه هیچگاه فرصت غلبه و جریان سازی پیدا ننموده اند ولی هر از چند گاهی با قرائتی نو مطرح و توجه صاحب نظران را به خود معطوف کرده است. این بحث بنا بر حصر عقلی به چهار شکل قابل تصور است. 1)الهی بودن الفاظ و مفاهیم قرآن 2)بشری بودن الفاظ و مفاهیم قرآن 3)الهی بودن الفاظ و بشری بودن مفاهیم قرآن 4)بشری بودن الفاظ و الهی بودن مفاهیم قرآن. این نوشته چهار صورت مذکور را مورد بررسی قرار داده است.

مقدمه

آیات قرآن، معجزه جاوید رسول خاتم؛ «کلام خدا» معرفی گردیده «وَ إنْ اَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلَامَ اللهِ»[1]. و پایه شناخت کلام خدا «وحی» است چرا که وحی مجرای تحقق تکلم خدا با بشر می باشد «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أنْ یُکَلِِّمَهُ اللهُ إلَّا وَحْیًا أوْ...»[2]. از این رو واکاوی مفهوم وحی و تبیین روشن و درخوری از آن مولّد فهمی صحیح یا بهره مند تر از صواب از این مقوله و موضوعات مرتبطی نظیر «الهی یا بشری دانستن الفاظ قرآن» می باشد که این خود نیز راه را برای درک دیگر باورهای قرآنی هموار می سازد، بنابراین از جایی که در آیات قرآن، از وحی به عنوان بستر مکالمه خدا با بشر یاد شده، لذا مقدم بر هر چیز به تعریف وحی به عنوان مناسب ترین مدخل برای ورود به بحث چگونگی تکلم خدا با پیامبر و منبع تولید الفاظ قرآن پرداخته می شود.

تعریف وحی

وحی در لغت عبارت است: از تفهیم خفی[3]. راغب اصفهانی می گوید: «اصل الوحی الاشارة السریعه»[4]. وحی پیامی پنهانی است که اشارت گونه و سریع منتقل می گردد که این انتقال سریع و سرّی در رابطه با انسان ممکن است از طریق: «ایما و اشاره،رؤیایی صادقه، آهسته و درگوشی سخن گفتن یا نوشتاری سرّی و گفتاری رمزی، نگاهی معنا دار و حتی صدایی مجرد و بدون ترکیب و...»[5] صورت گیرد. اما در این تعامل دو طرفه متکلم و مخاطب کیست؟

برای پاسخ به این سؤال با توجه به آیات قرآن «فاعل وحی» و «قابل وحی» معرفی می شود.

فاعل و قابل وحی

در آیات قرآن «فاعل وحی» علاوه بر خدا (نحل68)؛ جن (انعام121) و انس (مریم11) نیز معرفی گردیده است که از سه نوع مذکور آنچه محل بحث ماست. قسم اول یعنی وحیّی است که فاعل آن خداست و «قابل» این قسم از وحی بر اساس آیات قرآن، هم انسان است و هم غیر انسان و در میان موجودات غیر انسان، هم موجودات مادی غیر جانداری مانند زمین (زلزله5)، آسمان ها (فصلت12) و مجرداتی مانند فرشتگان (انفال12) مخاطب وحی الهی معرفی شده اند و در بین انسانها علاوه بر غیر پیامبران (قصص7 مائده111) انسان های خود انگیختهء خدا برانگیختة، مخاطب عالی ترین درجه وحی الهی یعنی «وحی رسالی» قرار گرفته اند و این افتخار ازآدم (ابراهیم13) تا خاتم (نساء163 اسراء39) نصیب همه آنان گردیده است و آنچه در این نوشتار به آن پرداخته می شود بحث پیرامون الهی یا بشری بودن «متن قرآن»؛ محصول وحی رسالی به پیامبر خاتم می باشد.

الهی یا نبوی بودن متن قرآن کریم

از قرون میانه اسلامی نظریه شاذّی وجود داشته که طبق آن لفظ قرآن وحی نیست، خداوند معانی و مفاهیم را به گونه ای به نبی القا کرده و او با زبان و بیان شخصی و قومی (زبان عربی) و با توجه به فرهنگ زمانه و ادبیات و افکار عموم مردم عرب زبان در سده هفتم میلادی در حجاز آن معانی و در واقع پیام را به مردمان آن عصر و زمان و مکانِ معین، انتقال داده است. در این تلقی از وحیانی بودن قرآن، می توان گفت که خداوند مفاهیم را املا کرده و محمد (ص) با انشای خود آن را در قالب زبان و بیان خود به مخاطبانش ابلاغ کرده است. برخی از معتزله چنین نظریه ای ابراز کرده اند. به عنوان مثال در سده سوم معمربن عبادالسلمی معتزلی بر این اعتقاد بود که قرآن یک اثر ساخته انسان است، به آن معنا الهی است که پیامبری که آن را به وجود می آورد مخصوصاً از طرف خدا دارای این موهبت بوده است که قدرت ایجاد کردن آن را داشته باشد.[6]

جدیداً نیز بعضی اندیشمندان دینی هم الفاظ و هم معانی قرآن را پرداخته نبی اکرم(ص) می دانند و نقش خداوند را برگزیدن و برانگیختن پیامبر و توانا ساختن وی به چنین سخن گفتن ازطریق وحی می دانند.[7] در مقابل؛ نظریه مشهور و تقریباً اجماعی مسلمانان قرار دارد که می گوید الفاظ و معانی قرآن از سوی خداوند بر قلب پیامبر نازل شده و او آن را عیناً و بی کم و کاست به مردمان ابلاغ کرده است.

اما بنابر حصر عقلی در رابطه با منبع تولید متن قرآن چهار نظریه متصور است: 1. الفاظ قرآن الهی ولی مفاهیم آن بشری و ساخته پیامبر باشند. 2. مفاهیم قرآن الهی ولی الفاظ آن بشری و ساخته پیامبر باشند. 3. الفاظ و مفاهیم قرآن، هر دو بشری باشند. 4. الفاظ و مفاهیم قرآن هر دو الهی باشند.

نظریه اول؛ الهی بودن الفاظ و بشری بودن مفاهیم

قسم اول یعنی الفاظ قرآن کریم الهی ولی مفاهیم آن الفاظِ مرکب، ساخته پیامبر باشد مستلزم فرض گوینده ای برای قرآن است که الفاظ آن را تولید؛ بدون اینکه ابراز معنی خاصی مد نظرش بوده باشد و این مدعای هیچ صاحب خردی نبوده و با هیچ معیار منطقی سازگاری ندارد، زیرا گوینده یک کلام برای ابراز محتوای مورد نظر خود به تولید الفاظ اقدام می کند، به عبارتی الفاظ ابراز شده مسبوق به مفاهیم الفاظ نزد گوینده آنهاست، با اینکه آن مفاهیم در مرحله تولید کلام همراه و همزاد الفاظ می باشند و تنها هنر مخاطب کشف مفاهیم مورد نظر گوینده از تکلم (ترکیب الفاظ برای انتقال معانی مقصود)خود در میان دیگر معانی احتمالی آن الفاظ می باشد نه تولید مفهومی برای الفاظ ابراز شده از سوی متکلم چرا که این نه ممکن است و نه معقول.

نظریه دوم؛ الهی بودن مفاهیم و بشری بودن الفاظ

بعضی از روشنفکران دینی بر این باورند که تنها معانی قرآن از طریق وحی به قلب مبارک پیامبر(ص) القاء گردیده و آن حضرت برای اینکه آن معانی دریافت شده برای همگان قابل استفاده گردد آن را به زبان و بیان خود در قالب الفاظ پردازش نموده است.[8]

پیروان این نظریه، در اثبات نظر خود به دو روش متوسل شده اند:

الف) استناد به آن دسته از آیات قرآن که بیانگر نزول قرآن بر قلب پیامبر می باشند.

ب) محال بودن تولید الفاظ به وسیله موجود مجرد (خداوند و فرشته وحی).

بررسی بشری بودن الفاظ مصحف شریف به استناد آیات قرآن

برخی صاحبنظران دینی برای اثبات دیدگاه خود مبنی بر «بشری بودن الفاظ قرآن» به آیاتی از قرآن استناد نموده اند که ظهور در نزول قرآن بر قلب پیامبر اکرم(ص) دارند آیاتی مانند: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ عَلَی قَلْبِکَ»[9]. و «فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ»[10] و... به این بیان که آنچه در قلب که جایگاه ادراک درونی است راه دارد معناست نه الفاظ. پس معانی و مفاهیم آیات به پیامبر(ص) نازل شده و پیامبر آن مفاهیم را برای همگان در قالب الفاظ بیان نموده است. نصر حامد ابو زید می گوید: «جبرئیل کلمات را به پیامبر تحویل نداده بلکه آنها را الهام کرده است. این فهم با مفادآیه: «فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ»[11] سازگار و همخوان است»[12]

سید احمد خان هندی در تفسیر «القرآن و هو الهدی و الفرقان» نظر شاه ولی الله دهلوی را در این زمینه اینگونه نقل می کند: «فقط مضامین و معانی قرآن بر قلب پیامبر نازل شده و بعد خودش آنها را در مقام تعلیم و تفهیم بندگان چون زبانش عربی بوده به این عبارات و الفاظ بیان فرموده است»[13].

با اندکی دقت روشن می گردد، تعابیر به کار رفته در آیاتِ مستمسک،نظر متمسکین را نه تنها تایید نمی کند بلکه نفی نیز می نماید.

نقد آیات مورد استناد

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأمِینُ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ بِلِسَان ٍ عَرَبِی ٍ مُّبِینٍ؛[14] جبرئیل آن را بر قلب تو نازل گردانید تا خلق را متذکر ساخته و از عقاب خدا بترسانی و به زبان عربی فصیح هدایت کنی».

از جمله آیات مورد تمسک برای اثبات «نبوی بودن الفاظ قرآن» آیه فوق می باشد که با دقت در آن شواهدی برنفی«نبوی بودن الفاظ» قابل استنباط است:

1. «ه» در نزل به: مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می فرماید: منظور از ‹هاء› در ‹نزل به› در آیه فوق؛ قرآن است به عنوان کلامی که ترکیب شده از الفاظ، که آن الفاظ هم البته دارای معانی هستند، نه تنها معانی که خود پیامبر به لفظ در آورده باشد[15] به عبارتی این تعبیرِ آیه ناظر بر این حقیقت است که الفاظ و معانی هر دو الهی اند و کار پیامبر فقط دریافت و ابلاغ بی کم و کاست آنها به مردم بوده است.

2. تعبیر «علی قلبک» به جای «علی قلبی».

صاحب تفسیر المیزان می گوید: «در اینجا پیامبر آیه را اینسان (علی قلبک) ابلاغ می فرماید، در حالی که آنچه ظاهر حال بر آن دلالت دارد این است که بگوید: «نزله علی قلبی» دلیل این بیان حضرت به صورت التفات از تکلم به خطاب این است که وی در دریافت و ابلاغ وحی هیچگونه دخالتی نداشته و تنها قلب حضرتش فرودگاه وحی بوده و حضرت مأموریت ابلاغ آن را به عهده داشته است».[16]

3. تعبیر «بلسان ٍعربی ٍمبینٍ».

این تعبیر در آیه مذکور بیانگر نزول قرآن به زبان مشخص یعنی «عربی روشن» است. بدیهی است که عربی زبان بیان «الفاظ» است نه معانی به تنهایی. مرحوم معرفت در این باره می گوید: «اینکه خداوند می فرماید: قرآن را به زبان عربی فرو فرستادیم کاملا صراحت دارد که ساختار لفظی آن نیز با دست وحی انجام گرفته است»[17]. «فَإنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ؛[18] ماحقایق این قرآن را تنها به زبان تو سهل و آسان کردیم»

از جمله دیگر آیاتی که معتقدین به نبوی بودن الفاظ قرآن کریم به آن استناد نموده اند آیه اخیر می باشد، به این بیان که آسان شدن محتوای قرآن به زبان پیامبر اکرم(ص) مبین آسان شدن آن به کمک زبان پیامبر است، به عبارتی پیامبر(ص) مفاهیم غیر قابل فهم یا آنچه فهمش مشکل است را به کمک زبان خود در قالب الفاظ می ریخته و فهم آن را آسان می نموده است و از نظر اینان همین معنای نبوی بودن (غیر الهی بودن) الفاظ قرآن است. در حالیکه فهم مفسرین بزرگ از آیه فوق خلاف این برداشت می باشد.

مرحوم طبرسی ذیل این آیه می فرماید: «فَإنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ؛ یعنی قرآن را آسان کردیم به اینکه آن را به زبان تو که همان زبان عرب است نازل کردیم تا فهم قرآن برایشان آسان شود چرا که اگر آن را به زبان دیگری نازل می کردیم برای مردم عرب قابل فهم نبود یا اینکه (قرائت آن را بر زبان تو آسان کردیم) یعنی به تو توان قرائت آن را دادیم»[19].

مرحوم علامه طباطبایی نیز معتقد است از این عبارت فهمیده می شود که می خواهد از سابقه ای خبر دهد که با آن سابقه، تلاوت و فهم قرآن دشوار بوده و آن اشاره به حقیقت قرآن در لوح محفوظ است، به عبارتی می خواهد بگوید اگر قرآن با آن حال که بود نزد خدا باقی می ماند و آن را به این صورت که الآن هست، عربی و خواندنی اش قرار نمی داد آن حقیقت بلندتر از آن بود که فهم عادی بشر به آن دسترسی یابد لذا خداوند با نزول آن حقیقت متعالی به زبان پیامبر که زبان عرب بود فهم آن را آسان و برای بشر قابل استفاده گردانید.[20]

پس روشن گردید آیات مورد استناد نه تنها دلالتی بر غیر الهی بودن الفاظ قرآن ندارند بلکه برعکس با دقت نظر در آنها می توان به شواهدی بر الهی بودن الفاظ قرآن در کنار تعابیری نظیر: قرائت، تلاوت، ترتیل، کلام الله و... در دیگر آیات دست یافت چرا که از سویی روشن است که الفاظ؛ خواندنی و تلاوت کردنی هستند نه معانی و مفاهیم و از دیگر سو: «استخدام این تعابیر از نظر وضع لغت عرب تنها بازگو کردن اقوال دیگران را می رساند به گونه ای که الفاظ و معانی هر دو از آن دیگری باشد و بازگو کننده صرفاً آن را تلاوت یا قرائت می کند و از خود چیزی مایه نمی گذارد»[21]

و نیز روشن است که کلام انسان، تنها با معانی، کلام نمی شود همانگونه که تنها با الفاظ کلام به وجود نمی آید.[22]

بررسی نظریه بشری بودن الفاظ قرآن به استناد امتناع تولید لفظ به وسیله موجود مجرد

گروه دوم از معتقدین به نبوی بودن الفاظ قرآن با معرفی پیامبر به عنوان پردازشگر الفاظ قرآن برای بیان مفاهیمی که خداوند به ایشان القاء نموده، این راه را تنها راه ممکنِ سخن گفتن خدا و تولید متن مصحف شریف دانسته و تولید الفاظ قرآن به وسیله خدا (موجود مجرد) را منتفی و محال می دانند و در عین حال معتقدند: «سخنی که این ولیّ موید و فانی در خدا می گوید همان سخن خداست! و این است معنی آنکه «گرچه قرآن از لب پیغمبر است/ هر که گوید حق نگفته کافرست» از لب پیامبر یعنی جوشیده از شخصیت او که جبرئیل هم در او گم است. بلی «مصحف ما مستفاد از مصطفاست» و مگر سخن گفتن خداوند راهی دیگر هم دارد. شما اگر راه حل دیگری برای تبیین معضل سخن گفتن خدا دارید بیان بفرمایید»[23].

از آنجایی که«تکلم خدا» باپیامبر عامل به وجود آمدن الفاظ قرآن کریم می باشدلازم است ابتدا مفهوم «تکلم»؛ امکان تکلم خدا به روش متعارف بشر (از طریق الفاظ وعبارات) و سپس مکانیزم تولید الفاظ و لوازم و مقدمات آن را مورد کنکاش قرار دهیم.

1 .تکلم خدا

در قرآن بستر تکلم خدا با بشر وحی معرفی شده است: «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أنْ یُکَلِِّمَهُ اللهُ إلَّا وَحْیًا أوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أوْ یُرْسِلَ رَسُولا ً فَیُوحِیَ بِإذْنِهِ مَا یَشَآءُ إنَّهُ عَلِیّ ٌ حَکِیمٌ؛[24] هیچ بشری را نرسد که خدا با وی سخن گوید مگر از طریق وحی یا از وراء حجاب یا...»

پس وحی در این آیه گونه ای از سخن گفتن خدا با پیامبر است اما آیا مراد از سخن گفتن خدا در این آیه حقیقت سخن است؟ (چیزی مانند مجاز، استعاره و... نیست؟).

صاحب تفسیر المیزان معتقد است در این آیه منظور از سخن گفتن؛ تکلم واقعی است چون استثناء «الا وحیا ً» تمام نیست جز آنکه؛ کلامی که مدلول «ان یکلمه الله» است حقیقت سخن گفتن باشد.[25] پس روشن است که در پدیده وحی، خداوند با مخاطب خود به معنای واقعی، سخن گفته و تکلمی که در وحی اتفاق می افتد حقیقت تکلم است.

حال که خداوند با بشر به معنای واقعی تکلم نموده، معنای کلام چیست و خداوند چگونه با پیامبر تکلم نموده است؟

کلام عبارت است از: فهماندن ما فی الضمیر، به وسیله اصوات مرکبی که از روی وضع و قرارداد دلالت بر معنا کند و کلام به این معنا (دقت شود) مخصوص انسان اجتماعی است نه موجود غیر اجتماعی دیگر. یعنی انسان در غیر ظرف اجتماع کلام ندارد؛ چرا که در زندگی غیر اجتماعی نیاز به همکاری ندارد و چون نیاز به همکاری ندارد نیازی به تفهیم و تفهم هم ندارد و زمانی که نیازی به مفاهمه ندارد، نیازی به سخن گفتن هم ندارد.

خلاصه استدلال:

زندگی مدنی و اجتماعی نیازمند همکاری اعضاء است. نیازمند مفاهمه است. نیازمند مکالمه است، (کلام) یعنی: فهماندن ما فی الضمیر به وسیله اصوات مرکبی که از روی وضع و قرارداد دلالت بر معنا می کنند.

و آن اصوات مرکب برای تولید نیازمند حنجره ای است که صوت از آن خارج شود و با مخارج حروف برخورد کند و با دلالت وضعی و اعتباری مقاصد گوینده را به شنونده منتقل کند.

پس سخن گفتن به معنای متعارف در مورد هر موجود مجرد فاقد حنجره منتفی است، حتی خدا و فرشته (جبرییل).[26]

نتیجه اینکه:

الف) خدا با پیامبر واقعا سخن گفته است. (به دلالت استثناء الّا وحیاً در سوره شوری آیه 51).

ب) سخن گفتن خدا با تولید الفاظ و اصوات به شکل متعارف بشر منتفی است. (به دلیلی که بیان شد)

نتیجه: خدا با پیامبر سخن گفته منتها سخن گفتن خدا، به غیر طریق متعارف (به طرز خاصی) بوده است.

حا ل باید پرسید: آیا تکلم به طریقی غیر از طریق متعارف (به طرز خاصی) ممکن است ؟ اگر ممکن است آیا باز هم تکلم به آن اطلاق می گردد؟ اگر پاسخ هر دوسؤال مثبت باشد پس خداوند هم از همان طریق خاص که به آن تکلم هم اطلاق می شود؛ تکلم نموده است و وحی نیز همین شکل خاص سخن گفتن خدا با پیامبر است.

بررسی دو سؤال اخیر:

پاسخ هر دو سؤال مثبت است و تکلم به معنای انتقال مافی الضمیر به غیر، حتی بدون الفاظ ممکن است و به آن تکلم نیز اطلاق می شود مانند روش اشاره، نگاه و...

بدلیل این اصل: در امور اعتباری که در اجتماع انسانی دائر است، اگر اثر و غایت چیزی باقی باشد آن چیز (محدود) باقی است. مثال: تا توزین (اثر و غایت ترازو) باقی است؛ ترازو هم باقی است (با هر شکلی) و تا زمانی نور که غایت چراغ است؛ باقی است؛ چراغ هم باقی است. و این اصل در مورد انتقال معنا (اثر و غایت سخن گفتن) نیز جاری است. یعنی اگر انتقال مفهومی صورت گرفته (باقی) باشد؛ تکلمی هم صورت گرفته، با هر طریقی حتی غیر الفاظ.[27] آنچه مسلم است بین خدا و رسول انتقال مفهوم (غایت سخن گفتن) اتفاق افتاده، پس بنا به اصل بیان شده محدود (سخن گفتن) هم اتفاق افتاده و باقی است و لو بدون الفاظ و به این انتقال معنا، تکلم اطلاق می شود.

از طرفی این نیز مسلم است که: مفاهیم منتقل شده به پیامبر(ص) ازطریق وحی به لفظ تبدیل شده (متن قرآن) و باید هم تبدیل می شد چرا که آن مضمون را نمی توان به همان شکل به مردم عرضه کرد به دلیل اینکه: اولاً) آن مضامین بالاتر از فهم آنهاست. ثانیا) ورای کلمات و بی صورت است پس پیامبر برای اینکه آن را در دسترس همگان قرار دهد، وظیفه دارد به این مضمون بی صورت؛ صورتی ببخشد لذا آن را (مضمون وحی را) به زبانی که خود می داند و به سبکی که خود به آن اشراف دارد و با دانشی که خود در اختیار دارد منتقل می کند. و این یعنی: نقش فعال و تعیین کننده پیامبر در تولید این متن (قرآن). و پذیرش این یعنی اینکه:قرآن جنبه انسانی و بشری دارد.[28] اما باید پرسید آیا تنها راه تولید الفاظ؛ تولید به روش بشری (از طریق حنجره) است؟

2 . نقد و بررسی استدلال گروه دوم

نکته محوری این استدلال، دیدگاه خاص آنها درباره شیوه تکلم خدا یا جبرئیل با پیامبر(ص) در پدیده وحی است. آنها معتقدند این تکلم با الفاظ نبوده و نمی تواند باشد، چرا که تولید صوت نیازمند حنجره بوده و در مورد موجود مجرد فاقد حنجره منتفی است. پس در پاسخ آنها باید ثابت شود: انتقال مفاهیم در قالب الفاظ از غیر راه حنجره نیز ممکن است و به عبارت دیگر تنها مکانیسم تولید الفاظ حنجره نیست.

اگر چه تولید الفاظ و انتقال مفاهیم در قالب آن الفاظ به طریق متعارف برای موجودی غیر انسان اجتماعی و مجرد از ماده که فاقد حنجره می باشد منتفی است.[29] لیکن پاسخ قرآن به این سؤال مثبت می باشد و مکانیسم خاص آن را که طریقی غیر از طریق متعارف می باشد، نیز تبیین نموده است.

آنچه در این زمینه روشن می نماید این است که با توجه به عبارت «علی قلبک» در آیه: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ»[30]؛ پیامبر با حواس ظاهرش (گوش سر) این الفاظ را دریافت نمی کرد. مرحوم علامه طباطبایی می فرماید: شاید یکی از دلایلی که خداوند نفرموده «علیک» بلکه فرمود «علی قلبک»، این باشد که برساند؛ پیامبر با جان و نفسش الفاظ را دریافت می کرد (با گوش جان می شنید) نه با حواس ظاهری همچنانکه فرشته وحی را واقعا می دید اما نه با چشم ظاهری؛ چون اگر این امور با حواس ظاهری اتفاق می افتاد می بایست دیگران هم ملک وحی را ببینند و آن الفاظ را بشنوند در حالی که بارها هنگام نزول وحی کنارش بودند ولی صدایی نمی شنیدند.[31] و اگر می شنیدند که دیگر وحی (پیام پنهان) محسوب نمی شد.

پس پیامبر آن الفاظ را می شنید نه با حواس ظاهر. (به دلالت «علی قلبک»).

3 . تبیین شیوه تولید الفاظ قرآن از سوی خدا و جبرئیل و دریافت آن به وسیله پیامبر

مکانیسم «تمثل» که تنها یک بار آن هم در سوره مریم به آن اشاره شده روشنگر شیوة تولید الفاظ قرآن از سوی خدا و جبرئیل است. در این سوره خدای سبحان در داستان چگونگی حضور فرشته وحی نزد حضرت مریم و مکالمه آن دو می فرماید: «...فَأرْسَلْنَا إلَیْهَا رَوْحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا ً سَویّا ً؛[32] ... ما روح خود را به صورت انسانی نیکو بر او مجسم ساختیم»

علامه طباطبایی در رد نظر برخی از مفسرین درباره مفهوم تمثل در این آیه مبنی بر تبدیل فرشته وحی به انسان و برگشت دوباره به حالت اولیه می گوید: «چگونه ممکن است تصور شود که یک فرشته به صورت انسان درآید و دوباره به شکل اول خود برگردد با اینکه ما فرض کرده ایم که این دو مخلوق هر دو هویتی دارند مغایر هویت دیگری و هیچ رابطه ای بین آن دو نیست نه از نظر ذات و نه از نظر آثار»[33].

ایشان معتقد است: تمثل عبارت است از ظهور چیزی برای انسان به صورتی که انسان با آن الفت دارد و با غرضش از ظهور می سازد. مانند ظهور صورتی از جبرئیل بر پیامبر به صورت بشری تمام عیار (دارای دست و پا و زبان و قدرت تکلم و...) چون مألوف و معهود آدمی از رسالت همین است که شخصی رسالت خود را گرفته و نزد ایشان بیاید و آنچه را گرفته از طریق الفاظ ادا کند و در این ظهور؛ محسوس حضرت مریم (یا در موقعیت های مشابه پیامبر اکرم) صورت جبرییل است نه خود جبرییل یعنی جبرییل به صورت انسان در حواس پیامبر محسوس می شود نه اینکه خود فرشته بشر شده باشد، مانند تمثل شیطان در دارالندوه در جمع مشرکانی که برای کشتن پیامبر مشغول مشورت بودند در هیأت یک پیرمرد با یک نقشه جدید ظاهر شد و یا تمثل دشمن در خواب به صورت مار و عقرب.[34]

بنابراین آنچه درتکلم فرشته وحی با پیامبر اتفاق می افتد عبارت است از بیان مفاهیم در قالب الفاظ به وسیله صورتی بشری از فرشته که بر پیامبر ظهور یافته و ایشان نیز این الفاظ را با گوش جان می شنود و عین آن را به مردم ابلاغ می نماید. دقیقا مکانیسمی از جنس آنچه در رؤیا برای انسان اتفاق می افتد، توضیح اینکه: الفاظی که در خواب، انسان از کسی می شنود نه به وسیله حنجره تولید می شود و نه به وسیله گوش سر آنها را می شنود در عین اینکه واقعا الفاظی تولید و انسان واقعا آنها را می شنود پس تنها راه تولید و شنیدن الفاظ، زبان و گوش ظاهر نیست و در پدیده وحی نیز می تواند مکانیسمی شبیه آنچه در عالم خواب جاری است د رعالم بیداری اتفاق بیافتد. [با الهام از بیانات ابن سینا در باب تبیین عقلانی امکان تجربه رؤیاهای صادقه در عالم بیداری برای روح انسان به شرط کم شدن مشغله روح در تدبیر جسم به اندازه خواب].[35]

نظریه سوم؛ بشری بودن الفاظ و مفاهیم قرآن

از جمله کسانی که به این نظریه پرداخته اند؛ محمد مجتهد شبستری است در مقاله «قرائت نبوی از جهان». گرچه آنچه نویسنده خود را دراین مقاله در صدد بیان آن می داند، گشودن راهی برای فهم و تفسیر متن مصحف شریف است نه پرداختن نظریه ای در باب الهی یا بشری بودن متن قرآن اما نظریه سوم به عنوان یکی از مهمترین لوازم فهم همگانی قرآن در ضمن بحث ایشان تبلور پیدا نموده. به شکلی که صراحتاً اظهار نموده است: «هم الفاظ و هم معانی[قرآن]از خود او [پیامبر اکرم]بوده گر چه او خدا را معلم خود تجربه می کرد»[36]

در اثبات نظر خود ضمن ارائه شواهدی از قرآن دال بر این نظریه بنیادی ترین استدلال خود را نا ممکن گردیدن «فهم همگانی قرآن» در صورت اسناد این متن به خدا می داند.

بیان استدلال: «میان پیامبر اسلام(ص) و قوم وی یک گفتگوی جدی و قابل فهم ازسوی دو طرف با سبک های مختلف در گرفته است»[37] و با پذیرش دعوت پیامبر به سوی یکتا پرستی و عمل به اوامر و نواهی آیین او در واقعیت عینی زندگی فردی و اجتماعی عرب تحولات بسیار زیادی به وجود آمد به گونه ای که نهایتا به پیدایش یک تمدن و فرهنگ جدید که برخی به درستی آن را معجزه اسلام دانسته اند، منتهی شد، این تحولات غیر قابل انکار گواهی است بر فهم عمومی و همگانی آیات قرآن، آیاتی که به زبان عربی مبین [زبان انسانی]بر مردم عرب عرضه می شد.[38]

بر اساس داده های فلسفه زبان تحقق یک متن [از جمله قرآن]بدون یک گوینده انسانی ممکن نیست.[39] چرا که: «نمی توانیم فرض کنیم گوینده این متن غیر از انسان است و مثلا گوینده آن خداست و در عین حال این متن را قابل فهم برای همگان اعم از مؤمن و غیر مؤمن بدانیم، غیر مؤمن که به خدا عقیده ندارد چگونه می تواند این پیش فرض یا پیش فهم را داشته باشد که گوینده این متن خداست تا این متن را بفهمد»[40]

برای او که گوینده (خدا) وجود ندارد اصلا کلامی محقق نمی شود تا آن را بفهمد، لذا لازمه تحقق کلامی مانند قرآن و قابل فهم و پذیرش گردیدن آن که همه شواهد حکایت از همگانی فهم بودن آن دارد این است که دارای یک گوینده بشری باشد. در این نظریه جایگاه وحی در فرایند تولید متن قرآن به وسیله پیامبر عبارت است از: مددالهی در توانا سازی پیامبر به اینگونه سخن گفتن و این امداد الهی (وحی) که در آیه«مَا کَانَ لِبَشَرٍ أنْ یُکَلِِّمَهُ اللهُ إلَّا وَحْیًا...»بعنوان گونه ای از فعل تکلم به خدا نسبت داده شده لزوماً به معنای تکلم در قالب الفاظ و معانی نیست، چنانچه در آیات دیگری خلق همه موجودات، تکلم خداوند به شمار آمده[41] پس تکلم الهی هر چه بوده از نوع ارتباط زبانی انسانی نبوده زیرا مقدمات ارتباط زبانی انسانی در آن ساحت وجود نداشته است.[42]

بررسی نظریه سوم

بسیاری از تعبیرات قرآنی مانند: تلاوت، قرائت، ترتیل، «کلام الله» خوانده شدن قرآن، مخاطب واقع شدن پیامبر و... که صاحبنظران در اثبات الهی بودن الفاظ مورد تمسک قرار می دهند بدون رد استدلال نظریه فوق به گونه ای تفسیر و معنا می یابند که در اثبات الهی بودن الفاظ قرآن کارگر نیستند. بنابراین در نقد این نظریه به جای رویکرد اثباتی به وحیانی بودن الفاظ قرآن از طریق تمسک به تعبیرات قرآنی و پرداختن به شواهد ناهمخوان و ناسازگار با این نظریه؛ تلاش می شود به ردّ مبانی این نظر یعنی ردّ استدلال مورد اتکای آن پرداخته شود برای این کار ابتدا خلاصه استدلال بیان می گردد:

الف) قرآن مورد «فهم همگانی» قرار گرفته به دلیل: 1. ایجاد تحولات معجزه آسای غیر قابل انکار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در زندگی بشردر حد پیدایش یک تمدن و فرهنگ نوین. 2. قابل تدبر و تعقل و در نتیجه قابل فهم معرفی شدن قرآن، به وسیله خود قرآن در آیات دعوت کننده به تفکر و تدبر و تعقل در این کتاب شریف. 3. هدایت، بصیرت، موعظه، بیّنه و نشانه روشن معرفی شدن قرآن از سوی خود قرآن. 4. تلاش علمای بعد از پیامبر تا کنون برای تفسیر و فهم آیات وحی، دلالت بر قابل فهم دانستن آن می نماید.

ب) لازمه «فهم همگانی» قرآن مفروض گرفتن گوینده ای بشری برای آن است به دلیل اینکه: فرض یک گوینده غیر بشری نظیر خدا و فرشته برای کفار در حکم فاقد گوینده بودن این کلام است که این خود نیز در حکم عدم تحقق این کلام و در نتیجه عدم فهم آن به دلیل فقدان متعلَّق فهم می باشد.

نقد استدلال

1. آنچه مورد اجماع موافقین و مخالفین الهی بودن متن قرآن می باشد، این است که قرآن مفهوم همگان واقع شده است و این نیز کاملا روش است که مفهومِ همگانی قرار گرفته که اکثریت قریب به اتفاق آنها گوینده قرآن (الفاظ و معانی قرآن) را خداوند می دانند.

اگر لازمه فهم قرآن «بشر دانستن گوینده» آن است پس چگونه برای همه افرادی که گوینده آن را خدا دانسته و می دانند فهم حاصل شده و می شود؟پس لازمه فهم همگانی قرآن لزوما ً مفروض دانستن یک گوینده بشری برای آن نیست، چرا که اکثریت؛ گوینده آن را خداوند دانسته و این پیش فرض مانع فهم آنها از قرآن نگردیده است. بنابراین با این وجود بشری دانستن الفاظ و معانی قرآن به دلیل ارائه شده منتقی می نماید مگر اینکه ادعا شود برای این اکثریت فهمی حاصل نگردیده که این خلاف فرض[اجماع] است.

2. لازمه مفهوم بودن قرآن برای همگان «به زبان بشری بودن» آن است و لازمه «به زبان بشری بودن» آن پرداختة بشر بودن آن نیست. فرض کنیم سلیمان نبی در زمان حیات خود پیامی را به زبان فلان گروه از حیوانات برای آنها در کره ای غیر از زمین ارسال می نمود. آیا اینکه آن پیام پرداخته موجودی از غیر جنس خودشان بود و طبعاً به زعم آنها وجود خارجی هم نداشت، موجب نا مفهوم بودن آن پیام برای آنان می گردید؟ یا صرف به زبان آن حیوانات بودن آن پیام، برای فهم پیام به وسیله آن حیوانات کفایت می کرد.

3. اگر نبود خدا برای غیر مؤمن، موجب عدم تحقق کلام خدا و درنتیجه محقق نشدن فهمی از کلام خدا به خاطر نبودن متعلَّق فهم می گردد. نبودن خدا برای غیر مؤمن به معنی نبودن «پیامبر خدا» نیز هست و با اسناد متن قرآن به «پیامبر خدا» معضل ِ نبودن گوینده و درنتیجه عدم تحقق متن قرآن و عدم حصول فهم همگانی از آن همچنان باقی است. بنابراین اسناد قرآن به «پیامبر خدا» هیچ مشکلی را حل نمی کند. مگر اینکه ادعا شود پیامبر «متن قرآن» را به مردم عرضه می کرد، بدون اینکه ادعای رسالت نماید برای همین مردم نیز سخنان وی (متن قرآن) را به عنوان کلام یک بشر عادی فهم می کردند که این ادعا با متن قرآن موجود که ادعای نبوت در آنها موج میزند در تناقض است.

4. اگر بپذیریم که پیامبر اسلام(ص) تنها از موضع یک انسان معمولی نه یک رسول الهی، الفاظ و مفاهیم قرآن را با مردم در میان می گذاشت مگر جز این است که بخش قابل توجهی از محتوای قرآن را بحث در رابطه با خدا، رسالت رسولان خدا، جانشینان آنها، عالم غیب، حیات بعد از مرگ و اموری از این دست تشکیل می دهد؟ اموری که فقط یک نمونه آنها نظیر معاد حدود یک چهارم آیات قرآن را به خود اختصاص داده است. اگر قبول نداشتن چیزی در حکم عدم وجود آن باشد پس این مقولات که برای غیر مؤمنین وجود ندارد، سخن از آنها برای ایشان، باید در حکم گفتار بدون محتوا باشد و سخن بدون محتوا نیز عین «لا سخنی» است و تحقق پیدا نمی کند تا مورد فهم همگانی قرار بگیرد. پس حتی اسناد متن قرآن به پیامبر به عنوان بشری عادی نه سفیر الهی به اقتضای داده های زبان شناسی، مشکل مفهوم شدن قرآن را حل نمی کند.

5. از نظر قائل به نظریه سوم: «برای نبی بنا به تجربه اش، این جملات که او منتقل می کند یک گوینده دارد و آن خدا یا فرشته است و اما برای مخاطبان نبی این جملات گوینده ندارد، مخاطبان که نمی توانند بدانند در درون نبی چه می گذرد؟ آیا کسی با او سخن می گوید؟ چگونه سخن می گوید؟»[43]

معدوم انگاشته شدن گوینده متن قرآن (خدا) به وسیله غیر مؤمنین لزوماً مقتضی معدوم بودن او نیست، همینکه این جملات برای پیامبر دارای گوینده ای حقیقی نه توهمی به نام خدا یا فرشته است و پیامبر نیز این را به درستی درک می کند روشنگر این حقیقت است که گوینده حقیقی قرآن خداست نه پیامبر حتی اگر مخاطبان نبی این امر را درک نکنند. پس اینکه کفار نمی توانند بدانند در درون نبی چه می گذرد؟ و اینکه چه کسی با او سخن می گوید؟ و کیفیت این سخن گفتن چگونه است؟ فقط می تواند در پندار آنها در رابطه با گوینده این متن تاثیر منفی بگذارد نه در معدوم شدن گوینده متن در عالم واقع.

نظریه چهارم؛ الهی بودن الفاظ و مفاهیم قرآن

از آنجایی که این نظریه به عنوان نظریه غالب و رایج گرفته شده از قرآن و سنت از دیر باز ریشه در باور عموم مسلمانان داشته؛ نظر مخالفین آن همواره در حد شبهاتی در این زمینه مطرح بوده و هیچگاه قدرت خودنمایی و غلبه و جریان سازی پیدا نکرده اند.

دلایل معتقدین به این نظریه دارای دو بخش اصلی است:

الف) استدلال بر امکان تولید الفاظ و معانی بشری به وسیله یک موجود مجرد و معرفی مکانیسم تولید الفاظ به وسیله خدا و فرشته وحی.

ب) استشهاد به تعابیر به کار رفته در آیات قرآن که ظهور در الهی بودن الفاظ و مفاهیم این کتاب آسمانی دارند تعابیری مانند تلاوت، قرائت، کلام الله نامیده شدن قرآن، تعبیر «بِلِسانٍ عَرَبیٍّ مُبِینٍ» درباره نزول قرآن، مخاطب بودن پیامبر در قرآن، نهی از عجله در قرائت و امر به پیروی از تلاوت جبرئیل.

بدیهی است درک درست تعابیر مطرح شده با اعتقاد یا عدم اعتقاد به امکان تولید الفاظ به وسیله یک موجود مجرد نظیر خدا یا جبرییل رابطه مستقیم دارد و بدون اثبات امکان تولید الفاظ به وسیله یک موجود مجرد، تعابیر یاد شده و پرداختن به بحث «الهی یا بشری بودن متن قرآن» انداختن تیر در تاریکی و تلاش بی ثمر محسوب می گردد. نظر به اینکه هر دو قسم دلایل معتقدین به این نظریه در خلال بحث های قبلی، در رد دلایل معتقدین به نظریات دوم و سوم اقامه گردید، از تکرار کلام استنکاف نموده و به همین مقدار بسنده می گردد.

نتیجه گیری:

بر اساس شواهد و تعابیر به کار رفته در آیات، الفاظ قرآن کریم دارای ساختار وحیانی می باشند و از طریقی غیر از طریق متعارف بشر در تولید الفاظ (استفاده از حنجره) به وسیله خداوند با واسطه یا بی واسطه و از طریق مکانیسم تمثل تولید و برای عرضه به بشریت در اختیار پیامبر اکرم(ص) قرار گرفته اند.

سوتیتر

بنابر حصر عقلی در رابطه با منبع تولید متن قرآن چهار نظریه متصور است: 1. الفاظ قرآن الهی ولی مفاهیم آن بشری و ساخته پیامبر باشند. 2. مفاهیم قرآن الهی ولی الفاظ آن بشری و ساخته پیامبر باشند. 3. الفاظ و مفاهیم قرآن، هر دو بشری باشند. 4. الفاظ و مفاهیم قرآن هر دو الهی باشند.

الف) خدا با پیامبر واقعا سخن گفته است. ب) سخن گفتن خدا با تولید الفاظ و اصوات به شکل متعارف بشر منتفی است. و تکلم به معنای انتقال مافی الضمیر به غیر، حتی بدون الفاظ ممکن است و به آن تکلم نیز اطلاق می شود مانند روش اشاره، نگاه و...

علامه طباطبایی می فرماید: شاید یکی از دلایلی که خداوند نفرموده «علیک» بلکه فرمود «علی قلبک»، این باشد که برساند؛ پیامبر با جان و نفسش الفاظ را دریافت می کرد (با گوش جان می شنید) نه با حواس ظاهری همچنانکه فرشته وحی را واقعا می دید اما نه با چشم ظاهری؛ چون اگر این امور با حواس ظاهری اتفاق می افتاد می بایست دیگران هم ملک وحی را ببینند و آن الفاظ را بشنوند در حالی که بارها هنگام نزول وحی کنارش بودند ولی صدایی نمی شنیدند. و اگر می شنیدند که دیگر وحی (پیام پنهان) محسوب نمی شد.

بر اساس شواهد و تعابیر به کار رفته در آیات، الفاظ قرآن کریم دارای ساختار وحیانی می باشند و از طریقی غیر از طریق متعارف بشر در تولید الفاظ (استفاده از حنجره) به وسیله خداوند با واسطه یا بی واسطه و از طریق مکانیسم تمثل تولید و برای عرضه به بشریت در اختیار پیامبر اکرم(ص) قرار گرفته اند.

پی نوشت ها:

[1] . توبه/6.

[2] . شوری/51.

[3] . قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، 7/189.

[4] . راغب اصفهانی،ابوالقاسم حسین ابن محمد ابن فضل، المفردات فی غریب القرآن،سید غلامرضا خسروی حسینی، بیوک چیت چیان،3/427.

[5] . معرفت،محمد هادی، تلخیص التمهید فی علوم قرآنی، 1/10.

[6] . یوسفی اشکوری؛ حسن؛«قرآن کلام خدا نقدی بر محمد مجتهد شبستری» پایگاه اطلاع رسانی اصلاح.

[7] . همان، مجله آیین، 11، 86.، 11، 64؛ و پایگاه اطلاع رسانی اصلاح.

[8] . مدیریت مطالعات سیاسی معاونت سیاسی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، 17 اندیشه عصر جاهلی نقدی بر نظریات دکتر سروش پیرامون انکار وحیانیت قرآن،.

[9] . شعر/ا193و194.

[10] . بقره/97.

[11] . بقره /97.

[12] . ابوزید، نصر حامد، معنای متن، مرتضی کریمی نیا، نصر حامد، 517.

[13] . هندی، سید احمد خان، تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان، سید محمد تقی فخر داعی گیلانی.

[14] . شعرا195-193.

[15] . طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، محمد جواد حجتی کرمانی، 15/418.

[16] . همان1/311.

[17] . معرفت،محمد هادی، تلخیص التمهید فی علوم القرآن، 59.

[18] . مریم97- دخان58.

[19] . طبرسی، شیخ ابو علی فضل بن الحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن،هاشم رسولی محلاتی، 6/116.

[20] . طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، محمد جواد حجتی کرمانی، 14/116.

[21] . معرفت،محمد هادی، تلخیص التمهید فی علوم القرآن،ص58.

[22] . یوسفی اشکوری؛ حسن؛«قرآن کلام خدا نقدی بر محمد مجتهد شبستری».

[23] . مدیریت مطالعات سیاسی معاونت سیاسی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، اندیشه عصر جاهلی نقدی بر نظریات دکتر سروش پیرامون انکار وحیانیت قرآن.

[24] . شوری/51.

[25] . طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، محمد جواد حجتی کرمانی،444.

[26] . همان 2/445.

[27] . همان2/446.

[28] . مدیریت مطالعات سیاسی معاونت سیاسی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، اندیشه عصر جاهلی نقدی بر نظریات دکتر سروش پیرامون انکار وحیانیت قرآن.

[29] . طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، محمد جواد حجتی کرمانی،2/445.

[30] . شعرا/ 193.

[31] . همان15/413.

[32] . مریم/17.

[33] . همان.

[34] . همان14/53.

[35] . ابن سینا، حسین بن عبد الله، اشارات و تنبیهات، حسن ملکشاهی، 1/467.

[36] . یوسفی اشکوری؛ حسن؛«قرآن کلام خدا نقدی بر محمد مجتهد شبستری».

[37] . همان.

[38] . همان.

[39] . همان.

[40] . همان.

[41] . یس/82.

[42] . یوسفی اشکوری؛ حسن؛«قرآن کلام خدا نقدی بر محمد مجتهد شبستری».

[43] . مجتهد شبستری،«قرائت نبوی از جهان»، فصلنامه مدرسه، 6، 1386؛ پیشین.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:5
اخلاق
پرسشچرا باید شکر خدا را به جا آوریم؟ اگر به خاطر نعمت هایی است که به ما داده است آیا کسی که بدبخت و بی چاره است نباید خدا را شکر کند؟

پاسخ

نکته اولی که باید خاطر نشان کنیم این است که نعمت های الهی بسیارند و بی شمار و هیچگاه مخلوق نمی تواند آن را شمارش کند حتی فردی که به ظاهر بدبخت و بی چاره است اگر نیک بنگرد بسیاری از نعمتهایی که خدا به وی عنایت کرده را می یاید. (در این زمینه به لینکی که در پایان پاسخ ذکر می شود مراجعه کنید)

اما در خصوص اینکه چرا شکر می کنیم باید بدانیم که هر نعمت و احسانی که به آدمی می شود عقل تمام عقلا حکم می کند که از صاحب آن نعمت و کسی که این احسان را به آدمی کرده تشکر کرد و خداوند هم که بزرگترین ولی نعمت آدمی است از این قانون استثنا نیست اما شکر درجاتی دارد: گاهی انسان نعمتهای خدا را زاهدانه به رسمیت می شناسد و آنها را بجا مصرف می کند تا در قیامت نسوزد و یا به بهشت راه یابد. خدای سبحان می فرماید:

«اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم» (1)

به یاد نعمت من باشید؛ وقتی به یاد نعمت من بودید شاکر نعمتید و «شکر نعمت، نعمتت افزون کند»

«لئن شکرتم لازیدنکم» (2).

ولی گاهی انسان خدا راعارفانه شکر می کند؛ یعنی می گوید: خدایا! هستی و کمالات من و جهان، نعمت توست و تنها ولی نعمت تویی؛ «بر سر هر سفره بنشستم خدا رزاق بود» در کنار سفره هر مدرس، گوینده و اندرز دهنده ای که بنشینیم در حقیقت، خدا گوینده، اندرز دهنده و مدرس است و به طور کلی انسان بر سر هر سفره غذای ظاهر و باطنی بنشیند خدا رزاق است؛ در این صورت چنین شکری عارفانه می شود و در این گونه موارد، شاکر عارف از توجه به نعمت به توجه به ولی نعمت می رسد.

گاهی به کسی میوه ای می رسد و او بر اثر آن خوشحال می شود ولی گاهی از این مرز بالاتر می رود و می گوید بسیاری از این میوه ها را حیوانات و حشرات نیز می خورند و همچنین از گوشت حیوانات، مقدار کمی نصیب ما می شود. او گرچه اینها را نعمت حق می داند و شاکر است، لیکن نعمت باطنی را برتر از نعمت ظاهری می داند. در زمینه علم و معرفت و اخلاق نیز اگر نعمتی نصیب کسی شود، خدا را شاکر است که به او علم، معرفت، اخلاق، قسط و عدل، نوع دوستی و نوع پروری داده است و البته اینها نعمتهای برتر است؛ اما گاهی از این حد نیز بالاتر می رود و می گوید بسیاری از این اوصاف را ملائکه نیز دارند و من که «خلیفة الله» هستم نباید در حد فرشتگان به سر ببرم؛ آنگاه از همه اینها می گذرد و می گوید خدایا! اینها نعمت است، ولی بهترین نعمت، خودِ ولی نعمت است؛ چنانکه خدای سبحان بهترین معروف و برترین معبود و مشکور و مذکور است:

«یا خیر معروف عرف، یا افضل معبود عبد، یا اجل مشکور شکر، یا اعز مذکور ذکر» (3)

«ای بهترین شناخته شده ای که شناخته شده و ای بهترین معبودی که عبادت شده است و ای بزرگترین شکر شده ای که شکر شده و این عزیز ترین ذکر شده که ذکر شده است»

در این صورت، چیزی آنها را جز علاقه به حق و لقای او راضی نمی کند.

گاهی علاقه های مجازی در کسی پیدا می شود و او بی تاب و مضطرب است و قدرت تحمل آنها را ندارد. گاهی انسان در بعضی از مراسم، حتی مراسم نشاط آور، مانند جشنها با آن که زود گذر است مشتاقانه مضطرب است. حال اگر به جمال خدا دل ببندد باید خیلی بی تاب باشد؛ چنان که گفته شد:

«عجبا للمحب کیف ینام» (4) دوست حق به خواب نمی رود.

در نتیجه چنین کسی نعمت الهی را در خود حق، خلاصه می بیند و آنگاه او را شکر می کند؛ یعنی، محبت، معرفت و عطش لقای او را در دل می پروراند. در این حالت است که«لئن شکرتم لازیدنکم» (5)به بهترین وضع شامل او می شود؛ یعنی چون شما شکر نعمت را در حد معرفت حق می دانید، خدا هم هستیتان را اضافه می کند، نه این که فقط نعمتتان را اضافه کند. اگر کسی شکرگزار نعمت حق باشد، خدا «نعمت» او را اضافه می کند؛ ولی اگر کسی شکرگزار خود حق باشد، خدا «خود» او را افزون می کند، یعنی درجات هستی او را برتر و ذات او را کاملتر می کند؛ به این معنا که، اگر قبلا جزو «عملوا الصالحات» بود، اکنون جزو «صالحین» و اگر جزو صالحین بود، اکنون از «کملین» اهل صلاح است.

ممکن است کسی شکر گزار نعمت حق باشد، ولی «حق شناس» نباشد؛ یعنی همه تلاش و کوشش او این باشد که نعمت خدا را شناسایی کند و آن را بجا مصرف کند؛ واجب و مستحب را انجام دهد و حرام و مکروه را ترک کند؛ برای این که از جهنم برهد و به بهشت برسد؛ در این صورت او در حقیقت، کفران نعمت می کند؛ یعنی، منعم و ولی نعمت خود را نمی بیند، ولی سوداگرانه یا اجیرانه سپاسگزار حق است که برگشت این گونه شکر به این است که او نعمت را بجا مصرف می کند تا نعمت بهتری دریافت کند*.

 

دوشنبه 20/6/1391 - 17:3
آموزش و تحقيقات

بیایید لحظاتی بیندیشیم! به زمانی بیندیشیم که خشم، سراسر وجودمان را فرا می گیرد و دیگر جایی برای شور و شوق، باقی نمی ماند؛ به جای آرامش، تنش و اضطراب بر وجودمان مستولی می شود و از همه کس و همه چیز - و شاید بیش تر از همه از خودمان - خسته و دلزده می شویم؛ از کنش ها و واکنش هایی که می توانست به گونه ای دیگر رقم بخورد؛ از واژه هایی که کاش هرگز به زبان ما نمی آمدند! کاش می شد قدری از رفتارهای شتابزده و نابجای خود بکاهیم و با آرامش و متانت بیشتری با قضایا برخورد کنیم! آیا ما مقصریم یا عصر رایانه ها و تکنولوژی پیشرفته؟ شاید بتوان گفت که ما انسان هایی هستیم که آرامش را گم کرده ایم. در گذشته های دور، اجداد ما، در آرامش محض، زندگانی به سر می بردند. مردانی که بسیار شکیبا و صبور بودند و در هر لحظه از حیات خود، آرامش را می جستند و چه راحت به آن دست می یافتند. راستی بیایید دیگرگونه به زندگی نگاه کنیم و ببینیم کجای کار خطاست؟ و می باید چه کنیم و یا چه نبایست انجام دهیم؟ آیا می دانید اعتقادات مذهبی مهم ترین نقش را در آرامش افراد به عهده دارد؟ آیا می دانید پناه بردن به طبیعت، می تواند آرامش گم شده را به فرد باز گرداند؟ تاکنون به نقش ورزش و تأثیرات آن بر آرامش افراد اندیشیده اید؟ آیا باور دارید که نوع پوشش و تغذیه نیز در آرامش فرد، تأثیر بسزایی دارد؟

دلیل اصلی نگارش این نوشتار، پاسخ به مجموعه سؤالات بالا بوده است و به عبارت دیگر: ارائه راه کارهایی که بتواند فرد را به آرامش، رهنمون سازد.

نقش ایمان و اعتقاد، در آرامش

ایرانیان از دیرباز، دارای مذهب و دین بوده اند و هرگز در هیچ دوره و عصری به بی مذهبی کشیده نشده اند؛ گرچه گاه راه به بی راهه رفته اند. با ورود اسلام به ایران، مردم، با دین جدید آشنا شدند و در بسیاری از مناطق ایران، مردم داوطلبانه و بدون جنگ و خونریزی به دین جدید درمی آمدند و در حقیقت اگر علاقه و کشش مردم در میان نبود، اعراب هرگز نمی توانستند کاری از پیش ببرند. مذهب و وابستگی های آن، به روح انسان، کرامت و عزت خاصی می بخشد و هرچه این مذهب واقعی تر باشد، غنای این کرامت، افزون تر خواهد بود. در حقیقت، فردی که به خداوند اعتقاد دارد و با حضرت احدیت پیوند دارد، در پهندشت هستی هرگز خود را تنها و منزوی نمی پندارد و همیشه سعی دارد تا از جاده انسانیت عدول نکند؛ چرا که خدا را همواره ناظر و شاهد اعمال خود می داند. در این پیوستگی، انسان در هوای آرزوی تاریخی خویش، یعنی همان رسیدن به ابدیت، راه می پیماید. کم کم از قید تن، رها می شود و روشنفکرانه راه پیوستگی به معبود را می پیماید و در این راه به آرامشی بی کران دست می یابد؛ آرامشی که انسان را در اضطراب ها، ازدحام ها و تنش ها حمایت و همراهی می کند. انسانی که معتقد به خداست، در سختی ها و مصائب، بردبارتر و شکیباتر می شود، به پوچی نمی رسد و از طرفی همین که همواره کسی را دارد که حرف ها و دردهای تنهایی اش، را با او زمزمه کند، می داند که به یاریش می شتابد. هرچند در جامعه تنها باشد، امّا در خلوتش همیشه حضوری سبز را با تمام وجودش احساس می کند. حضوری که به خلوت او معنای دیگری می بخشد. انسانی که باور مذهبی در عمق جانش ریشه گرفته به دلیل کرامت انسانی و ارزشی

که برای خویش قائل است، سراغ بسیاری از معضلات اجتماعی نمی رود و خود این مسئله نیز باعث می شود که آرامش فرد بیشتر شود. روح عظیم انسانی با لطف، ایثار، گذشت و کمک به همنوع، روز به روز عظیم تر و پرشکوه تر می گردد. به همین دلیل، انسانی که به همنوع خود کمک می کند قبل از آن که طرف مقابل، احساس امنیّت خاطر را تجربه کند، خود فرد، با تمام وجود، آرامش خاطر را احساس می کند.

در تحقیقات اخیر، دانشمندان دانشگاه هاروارد به این نتیجه رسیدند که بیمارانی که اعتقاد مذهبی دارند، زودتر از سایر بیمارانِ مبتلا به همان بیماری، آرامش می یابند. به علاوه بیمارانی که خانواده هایشان برای آنها دعا می کنند، حتی بدون این که خود بیمار در جریان باشد، بهبودی بیمار سریع تر خواهد شد.

ما انسان ها، اگر معقتد باشیم که شگفت انگیزترین و عالی رتبه ترین مخلوق روی زمین هستیم، اگر بدانیم که چه قدرتی را خداوند در وجود ما به ودیعه نهاده است، هرگز دچار اضطراب، افسردگی و آشفتگی نمی شویم. بیایید از فردا هر بامداد زمزمه کنیم:

«ای کردگاری که مرا خلق کردی و از روح عالی خود، در تن خاکی من دمیدی! به من روحی دریایی عطا فرما تا در پناه این دل دریایی، تمام مصائب و مشکلات را تحمل کنم!

ای خدای من! لطف بی کران خود را شامل حالم بفرما تا هر آن، بر قدر و منزلت خویش آگاه تر گردم و لحظه به لحظه بر معرفت ذات تو آشناتر!

به من بیاموز که اگر خود، حلقه دوستی با تو نگسلم، تو این حلقه را نخواهی گسست! باشد که تو نیز لحظه ای مرا به خود وامگذاری و همواره به من آرامش عنایت فرمایی!».

تأثیر ورزش بر آرامش

اثر ورزش، بر آرامش روان، بر هر فردی آشکار و واضح است. از گذشته های دور، این گفته در بین مردم رایج بود: «عقل سالم در بدن سالم است». امّا به راستی اثرات ورزش بر جان و تن آدمی چیست و تا چه میزان، مقاومت فرد را در مقابله بإ؛ سس هیجانات و فشارهای روحی بالا می برد؟

بر اساس تحقیقات انجام شده بر روی افراد مختلف، ورزشکاران عموماً از توان بالاتری نسبت به دیگر مردم برخوردارند. این افراد روحیه شاد و سرخوشی دارند. معمولاًدر مقابله با مشکلات به آسانی، آرامش و ثبات روحی خود را از دست نمی دهند و مهم تر این که این افراد، تکیه گاه مناسبی برای خانواده و نزدیکان و دوستان خود محسوب می شوند.

رسول گرامی اسلام می فرماید: «سه ورزش را به فرزندان خود آموزش دهید: شنا، اسب سواری و تیراندازی».

دین اسلام به ورزش، به عنوان یکی از ملزومات زندگی روزمره نگریسته و مسلمانان را به انجام آن فرامی خواند. پیامبر(ص) و علی(ع)، هرگز کار خود را به دیگری واگذار نمی کردند و در جنگ ها و سفرها، پابه پای دیگران کار می کردند.

پس ورزش بر هر ایرانی از دو سمت و سو تأکید شده: یکی، از سوی تعالیم دین آسمانی اسلام و دیگری به عنوان یک هدیه و یادگار از اجداد و نیاکان.

تأثیرات فراوان طبیعت بر آرامش روان

آیا تا به حال در اخلاق مردم یک کشور، با اقلیم های متفاوت دقت کرده اید؟ بررسی خلقیات مردم یک کشور که مانند سرزمین ما داری تنوّع آب و هوایی است، نتایج شگرفی را پدید آورده است. محققان و روان شناسان به این نتیجه رسیده اند: مردمی که در کنار دریاها، رودخانه ها و مناطق سرسبز و خوش آب و هوا زندگی می کنند نسبت به کسانی که در کویر و یا مناطق شلوغ و پر رفت و آمد شهری زندگی می کنند دارای روانی آرام تر هستند. طبیعت به انسان، احساس سکون و زیبایی می بخشد. دیدن مناظر بدیع، نظیر کوهستان های زیبا و پوشیده از درختان جنگلی، آبشارهای زیبا و رودخانه ها به افراد، انبساط خاطر و شادی می بخشد و فرد، لبریز از شور و شعف می شود. اگر برنامه هفتگی خود را طوری تنظیم کنید که در طی هفته یک یا دو بار به دامن طبیعت پناه ببرید، خواهید دید که این کار چه اثرات شگرفی بر احساس و روان شما دارد. در شهرها، مناطق خوش منظره و پر درخت را برای قدم زدن انتخاب کنید. هرچه محیط انتخابی، از آلودگی های صوتی شهر بیشتر دور بوده و طبیعی تر باشد، احساس آرامش شما بیشتر و عمیق تر خواهد بود. صداهایی که به اصوات طبیعی مشهورند نیز به افراد، آرامش می بخشند. صداهایی نظیر آواز پرندگان، جویبار، آبشار، خش خش برگ ها و... امّا اگر امکان رفتن به دامان طبیعت برای شما فراهم نیست، محیط زندگی خود را سبز و خرّم کنید. در اتاق کارتان و در گوشه و کنار منزل، گلدان های سبز و طبیعی قرار دهید. این گیاهان، محیط خانه را زیباتر و دوست داشتنی تر می کنند. در ایران باستان، اعیاد و مراسم خاصی در رابطه با طبیعت برگزار می شد که قدیمی ترین آنها «وهار جشن» یا «جشن بهار» است. از جشن های دیگر، «مهرگان» یا «برداشت محصول» بوده است. مراسم «سیزده به در» نیز نمونه ای بارز از پناه بردن انسان به دامان طبیعت است. در سالیانی نه چندان دور، پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها و خلاصه اجداد ما در خانه هایی می زیستند که درختان انبوه و سر به فلک کشیده ای داشت و گاه نهر آبی هم از میان درختان می گذشت. کف حیاط، یا سنگ چین بود و یا گلی که بوی خوب خاک از آنها برمی خاست. روی تخت، گلیمی پهن می کردند و بساط چای عصرانه و قلیان را به راه می انداختند. دورتادور حوض آبی خانه، گلدان های شمعدانی و یاس، چیده شده بود و داخل حوض، پر از ماهیان قرمز و رنگارنگ. آرامش آنها حرف اوّل را می زد. آیا به این شکل زندگی کردن، در آرامش یافتن آنها، تأثیر نداشته است؟ بی شک پاسخ، مثبت است.

تأثیر نوع و رنگ لباس بر آرامش روان

به عقیده روان شناسان، لباس، تأثیر بسزایی در آرامش ذهن افراد دارد. لباس هایی که رنگ های روشن و شاد دارند، تأثیرات فراوانی بر روحیه فرد می گذارند و به فرد آرامش، سکون و شادی و نشاط می بخشند. در حالی که لباس های تیره، باعث دلتنگی و در درازمدت، افسردگی ایجاد می کند. رنگ های تند و گرم، در ایجاد تنش، مؤثر بوده و نقش مهمّی را ایفا می کنند.

پزشکان و روان شناسان متخصص اطفال، به مادران توصیه می کنند که به نوزادان و کودکان، لباس های به رنگ قرمز نپوشانند؛ چرا که باعث افزایش عصبانیت و ایجاد تنش در کودکان می شود.

لباس های گشاد، باعث می شود اعصاب شخص آرام بوده و تنش را تا حد زیادی از فرد دور کند. لباس های گشاد برای کودکان نیز توصیه می شود. خصوصاً در مورد لباس منزل

باید حتماً از لباس های گشاد استفاده کرد. علاوه بر رنگ و اندازه لباس، جنس لباس نیز تأثیر بسزایی بر روان فرد دارد. لباس هایی که درصد نخ بیشتری دارند و یا این که کاملاً نخی هستند به فرد احساس آرامش می دهند. در دین ما نیز پوشیدن لباس های گشاد و آزاد با رنگ های روشن، توصیه شده. در مقابل از مسلمان ها خواسته تا از پوشیدن رنگ های تیره تا حد امکان امتناع ورزند.

نگهداری حیوانات و تأثیر آن بر آرامش روان

مطالعات محققان و دانشمندان نشان داده است افرادی که در خانه خود حیوانی را نگهداری می کنند، نه تنها با مشکلات، بهتر کنار می آیند، بلکه از اضطراب و نا آرامی آنها نیز کاسته شده و باعث طول عمر فرد نیز می شوند. زمانی که به حیوانی غذا می دهیم، او را نوازش می کنیم و یا این که حتی با حیوان حرف می زنیم، به نوعی به دنبال آرامش و ارضای امیال و احساسات خود هستیم و حیوان با ابراز شادی و حرکات خود، باعث آرامش ما می شود. کم تر خانه روستایی در ایران است که دام و طیور و پرندگان مختلف در آن وجود نداشته باشد. شمال ایران، نمونه بارزی بر تأیید این مدعاست. در غرب و شمال غرب ایران نیز همین روند ادامه دارد. در ایران قدیم، کم تر خانه ای پیدا می شد که چند ماهی و پرنده در آن وجود نداشت. حتی در آپارتمان های کوچک امروزی نیز آکواریوم و قفس پرندگان خوش آواز به چشم می خورد. در آیین آسمانی اسلام نیز بر نگهداری حیوانات و پرندگان تأکید شده است. به علاوه روان شناسان امروزی به والدین تأکید می کنند برای ایجاد حس طبیعت دوستی و آرامش فرزندان خود، در خانه، حیوانات متفاوتی را نگهداری کنند.

تغذیه و تأثیر آن بر آرامش روان

ایرانیان عهد باستان، گرچه از اصول علم تغذیه امروزی آگاهی نداشتند، امّا بر اساس تجربه و عقاید مذهبی خود تغذیه ای نسبتاً کامل داشتند. تغذیه ای که چهار گروه اصلی غذاها را شامل می شد و تمام نیازهای بدن را جوابگو بود. امروزه دانشمندان عقیده دارند تغذیه ایرانیان جزو کامل ترین تغذیه ها در دنیاست. علم تغذیه امروزی آشکار ساخته که مواد غذایی همان قدر که روی جسم، تأثیر می گذارند روی هیجانات و حالات روحی فرد نیز تأثیر گذارند. به دلیل شرایط اقلیمی ایران و تنوع مواد غذایی حاصله از این سرزمین و نوع عادات غذایی مردم، اکثر آنها سالم و تندرست اند. اینک دلایل این تندرستی را به تفکیک برمی شمریم:

مصرف سبزیجات: سبزیجات، جزو گروه غذاهای قلیایی هستند که در موقع ناآرامی به شخص کمک می کنند تا زودتر به آرامش برسد و با شرایط دشوار کنار آید. سبزیجات، در سر سفره های ایرانی به صورت های گوناگونی مشهود است. سبزی خوردن، جزو ملزومات اصلی سفره ها محسوب می شود. سبزی خوردن در ایران شامل: تره، ریحان، ترخان، نعنا، شاهی، تربچه، پیازچه، مرزه و... است که اثرات برخی از این مواد، بر اعصاب و روان به تفکیک بررسی خواهد شد.

با ورود اسلام به ایران، مردم بر اساس اصول تغذیه اسلامی، اصلاحاتی در تغذیه خود صورت دادند. مثلاً در اسلام تأکید فراوان بر مصرف سبزیجات به صورت خام شده است. امام رضا(ع) فرمودند: «سفره ای را می پسندم که سبزی در آن وجود داشته باشد».

امروزه محققان دریافته اند که سبزیجات خام، ارزش غذایی بیشتری نسبت به سبزیجات پخته شده دارند و سبزیجات پخته شده ارزش بیشتری نسبت به سبزیجات سرخ شده دارند. اغلب خورش ها، آش ها و سوپ هایی که در ایران رایج است شامل مقادیر فراوانی از سبزی هستند. این نوع مصرف سبزی های مختلف در انواع غذاها، در دنیا کم نظیر است.

مصرف گوشت و مواد پروتئینی: غذاهای گوشتی به طور محسوسی شخص را عصبانی می کنند، در حالی

که مصرف مواد غذایی نظیر سبزیجات خام و تازه به شخص آرامش و نیرو می بخشد. در تعالیم اسلامی و دستورات نبوی، مصرف گوشت به صورت یک روز در میان، توصیه شده است. دانشمندان علوم تغذیه معتقدند غذاهایی مانند: قهوه، گوشت، قند، آجیل، و مواد نگاهدارنده غذا، باعث تولید اسید و نهایتاً موجب ناآرامی فرد می شود. محققان معتقدند مصرف غذاهای قلیاساز می بایست تا سقف هشتاد درصد باشد. این غذاها عبارت اند از: آرد سبوس دار، غلات، میوه و سبزیجات، به ویژه به صورت خام؛ امّا غذاهای اسیدساز، می باید تا سقف بیست درصد مصرف شوند. این گروه از غذاها عبارت اند از: غذاهای گوشتی به ویژه گوشت قرمز، بادام زمینی، قهوه، پیراشکی و...

مصرف غلات: گروه غلات، در ایران بسیار رایج است و دو رکن اصلی غذای مردم، یعنی نان و برنج، جزو این گروهند. غلات در سه وعده اصلی غذایی و همچنین در میانْ وعده های غذایی، نقش اساسی و مهمّی دارند. غلات جزو گروه غذاهای قلیاساز هستند. به علاوه این گروه حاوی مقادیری ویتامین و مواد معدنی هستند که کمک شایانی به سلامت جسم و روان فرد می کنند.

مصرف میوه جات: میوه جات که در ایران مصرف فراوان دارند، سرشار از ویتامین بوده و جوابگوی نیازهای رشدی بدن نیز هستند. ویتامین ها تأثیر فراوانی بر آرامش و سلامت پوست دارند و هر کدام از آنها اثرات مفیدی را برجای می گذارند. میوه جات در ایران به صورت خشکبار نیز مصرف می شوند؛ چرا که در بسیاری از نقاط دور افتاده که بازار فروش وجود ندارد، محصول مازاد بر مصرف، به صورت برگه، جوزقند و... به بازار عرضه می شود.

مصرف لبنیات: لبنیات به اشکال مختلف در وعده ها و میانْ وعده های غذایی ایرانیان جای دارد. کم تر فردی را می توان یافت که در طول روز از ماست، شیر، پنیر، کره و خامه استفاده نکند. این گروه غذاهای قلیایی ساز، علاوه بر تأثیرات شگرف بر ساختار سلامت فرد، آرام بخش بوده و به فرد نشاط و شادمانی می دهد.

اینک به تفکیک به اثرات مواد غذایی - سبزیجات و غلات - در آرامش و امنیت خاطر فرد می پردازیم.

گیاهان و نوشیدنی های آرام بخش

از گذشته های بسیار دور، ایرانیان برای درمان بسیاری از بیماری ها از گیاهان، ریشه ها و برگ های مختلف درختان، بهره می بردند و برای آرامش و تمدّد اعصاب، جوشانده ها و نوشیدنی های خاصی را تجویز می کردند. این مواد و داروها عموماً روی کل سیستم بدنی اشخاص، تأثیر می گذارند. علاوه بر آرامش بخشیدن به شخص، باعث برگرداندن سلامتی از دست رفته او نیز می شوند. اینک بر چند نمونه از این گیاهان، مروری می کنیم:

سُنبل الطیب: که از آن به عنوان آرام بخش اعصاب یاد می کنند؛ چون تأثیر فوری روی دستگاه اعصاب می گذارد. این گیاه بومی اروپا بوده و آن را از ریشه گیاه خشک شده سنبل الطیب، تهیه می کنند. تأثیر فوری این دارو بسیار شگفت انگیز است؛ امّا می بایست توجه داشت که برای مصرف آن جانب احتیاط رعایت شود و نبایست از حد معمول تجاوز کرد. ایرانیان معمولاً سنبل الطیب را با گل گاو زبان، دم می کنند و برای خوش رنگ تر شدن نوشیدنی حاصله از لیمو عمانی، استفاده می کنند. این نوشیدنی با نبات خورده می شود و بسیار خوش رنگ و خوش طعم می باشد.

قاشقک: یکی دیگر از آرام بخش های طبیعی است که از نظر تأثیر فوری پس از سنبل الطیب می آید. این گیاه را می توان جوشاند و از جوشانده آن استفاده کرد. ضمناً برای درمان آرتروز و کلسترول بالا، مفید است.

اُسطوخودّوس: از دیگر داروهای گیاهی به شمار می آید که برای خستگی اعصاب و رعشه، تشنّج و ضعف دستگاه هاضمه و عصبانیت مفید بوده و مقوّی و مسکّن و ضد درد است.

بابونه: چای بابونه، نوشیدنی خواب آوری است و فایده مهم این گیاه، اثرات ضد تنش آن است. اگر مقداری از آن را بعد از ناراحتی پیش آمده مصرف کنید، اثر فوری آن، شما را شگفت زده خواهد کرد.

از بابونه، روغنی نیز تهیه می کنند که برای تسکین دردهای موضعی، بسیار مؤثّر است.

رازک: این ماده از مدت ها پیش به دلیل آن که آرام بخشی فوری بوده، شهرت داشته و مطالعات جدید نیز این موضوع را تأیید کرده است. چند قاشق مرباخوری دم کرده این گیاه، اثرات قابل ملاحظه ای در به خواب رفتن شخص دارد.

سبزیجات آرام بخش

سیر و پیاز که هر دو جزو دسته سبزیجات هستند کمک مؤثری برای سلسله اعصاب و شرایین به حساب می آیند و به علاوه، خواص و فواید دیگری نیز دارند. این مواد چه به صورت خام و چه به صورت پخته شده دارای این تأثیر هستند.

ترخون: ترخون یکی از سبزیجاتی است که چه به صورت تازه و چه به صورت دم کرده، در رفع بی خوابی و اضطراب معجزه می کند و برای اعصاب، بسیار مفید است.

پونه: در پونه ماده آرام کننده ای به نام نپلاکتون وجود دارد که از نظر شیمیایی بسیار شبیه والپوتریت است که از سنبل الطیب گرفته می شود.

نعناع: علاوه بر آن که اثرات فوق العاده ای در هضم غذا دارد، دارای مواد آرام بخش نیز می باشد.

کرفس: مواد آرام کننده بسیار قوی ای دارد. این گیاه - که جزو خانواده جعفری است - حاوی ماده آرام کننده منحصر به فردی به نام پانتالاید است. اگر آب کرفس را با آب هویج مخلوط کرده و بعد مصرف کنید خستگی را از بین برده و آرامش فراوانی به شما می بخشد.

گوجه فرنگی: منبع غنی پتاسیم است. اگر آن را با ریحان و ترخان مصرف کنید تأثیر غذایی آن، دو برابر می شود.

شاهی (ترتیزک): که به آن لقب تندرستی بدن داده اند، سرشار از ویتامین A، B و C است. همچنین دارای مواد آهنی، مس، روی، منگنز، آهک و گوگرد است. این سبزی تقویت کننده، برای خستگی اشخاص حساس نیز بهترین درمان است.

میوه های آرام بخش

انگور: منبع غنی اسید گاما است که در درمان فشار خون و رسیدن به آرامش، بسیار مؤثر است. انگور یاقوتی نه تنها آرام کننده است، بلکه حاوی مقادیر زیادی ویتامین B می باشد.

سیب: از بهترین میوه های طبّی است که هم به عضلات و هم به اعصاب، یاری می رساند. البته سیب سرخ، نسبت به سایر سیب ها مزایای بیشتری دارد.

برگ و گل درخت نارنج: برگ وگل درخت نارنج، اختلالات عصبی را تسکین و تخفیف می دهد و ضد تشنج می باشد. از شکوفه درخت نارنج که به آن «بهار نارنج» می گویند عرقی نیز به همین نام می گیرند و اثر آرام بخشی روی اعصاب، دارد.

پرتقال: پرتقال بر قدرت اعصاب فرد می افزاید.

به: داری ویتامین A است. این ویتامین، مخصوص تجدید جوانی است و به علاوه دارای ویتامین B است که در تعادل اعصاب، نقش مهمی را بازی می کند.

زرد آلو: سرشار از ویتامین های مختلف و قند می باشد. مقدار ویتامین A در آن بیشتر است. زردآلو، برای اعصاب، بسیار مفید و مقوّی است. به همین جهت به اشخاصی که اهل تعمّق هستند و کارهای فکری می کنند، توصیه می شود.

لبنیات و تأثیر فوق العاده آن بر روی اعصاب

شیر: شیر، حاوی آمینو اسیدی است که بدن، آن را تبدیل به سروتونین می کند. این ماده، عمیق ترین سطح خواب را در مغز ایجاد می کند. علاوه بر این، شیر حاوی مقدار زیادی کلسیم است که خاصیت آرام کنندگی عضلات را دارد. بنابراین مثلی که از قدیم بوده که «یک لیوان شیر قبل از خواب، سبب می شود عمیق تر بخوابید»، واقعاً صحت دارد. ماست، خامه، کره، پنیر و... که جزو فراورده های شیر محسوب می شوند، خواص شیر را در خود دارند. بنابراین مصرف این گونه مواد در شب توصیه می شود؛ چون علاوه بر آن که سبک هستند و باعث آرامش اعصاب نیز می شوند، تا حدی خواب آورند. لذا در شب های امتحان می بایست از مصرف آن پرهیز کرد.

جوانه غلات و رابطه آنها با آرامش

جوانه ها از غذاهای بسیار مفید و طبیعی هستند. آنها مملو از ویتامین های B و C هستند و همگی آرام بخش. به عنوان

مثال ویتامین B موجود در جو، پس از جوانه زدن، 2000 درصد افزایش پیدا می کند.

برای آرامش اعصاب، باید از مصرف چه غذاهایی پرهیز کرد

می بایست از مصرف بیش از حد گوشت های سرخ شده پرهیز نمود. مواد غذایی کنسروشده نیز به دلیل آن که حاوی مواد نگاه دارنده هستند، خطری برای سلامت افراد به شمار می آیند. ادویه جات، محرّک اعصاب و روانند. گرچه گوشت برای بدن لازم است، امّا نباید در مصرف آن افراط کرد. به علاوه باید به خاطر داشت که گوشت های سرخ شده نسبت به گوشت های آب پز شده از خطر بیشتری برخوردارند. ترشی، سرکه و موادی که حاوی اسید هستند تنش زا بوده و باید مصرف آنها دقت کرد.

آب، مایعی حیات بخش و معجزه آفرین

در اکثر ملل اروپایی، نوشیدن آب، آن گونه که نزد ما ایرانیان معمول و مرسوم است رایج نیست؛ چون اکثر کشورها فاقد آب آشامیدنی مناسب هستند و از طرفی انواع و اقسام نوشیدنی ها و آب میوه ها طرفدار بسیار دارند. مصرف آب به صورت روزانه، سلامت و تندرستی بدن را تضمین می کند. مقدار آب مصرفی افراد، رابطه نزدیکی با آرامش و عدم آرامش آنها دارد. برای نمونه اگر آب مصرفی کم باشد، فرد، احساس خستگی و بی حالی می کند و مقاومت در برابر اضطراب، کم می شود؛ زیرا در زمان اضطراب، بدن، شروع به تولید گلبول های قرمز و سفید می کند و مقدار زیادی مواد لخته زا وارد خون می شود. این خون، ممکن است مشکلاتی در گردش خون به وجود آورد و در ادامه، حمله قلبی، احساس فشار و گیجی به انسان دست دهد. معمولاً بهترین پادزهر در این مواقع، مصرف آب است. آب، علاوه بر این که باعث می شود فرد به آرامش برسد، از بروز ناراحتی های قلبی، حمله قلبی، ناراحتی های تنفسی، یبوست، سردرد، فاسد شدن دندان ها و حتی پیری زودرس جلوگیری می کند. نوشیدن هشت لیوان آب در روز، ضروری و لازم به نظر می رسد و به شما آرامش و سلامتی می بخشد.

منابع:

1. تاریخ ادیان، جان بی ناس، ترجمه: علی اصغر حکمت.

2. تاریخ اسلام، پژوهش دانشگاه کمبریج، ترجمه احمد آرام.

3. تاریخ ایران، گردآورنده: احسان یارشاطر، ترجمه حسن انوشه، جلد سوم.

4. تاریخ ایران بعد از اسلام، دکتر عبدالحسین زرین کوب.

5. تاریخ ماد، دیاکونت، ترجمه: کریم کشاورز.

6. تاریخ هخامنشیان، امستد.

7. ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستین سن.

8. آرامش فوری، پل ویلسون، ترجمه: توراندخت مالکی.

9. آرامش بی کران، هربرت بنسن، سیدرضا جمالیان.

دوشنبه 20/6/1391 - 17:0
دعا و زیارت

حضرت امیر المومنین (ع) فرمودند که هر که در هر روز یکبار یا در سالی یکبار یا در عمر خود یک مرتبه این دعا را بخواند مراد هر دو جهان او برآید و او را از هیچ آفریده بیم نباشد زینهار به هر کس نیاموزید که به حرام بیازمایند نعوذبالله و از جمله خواص این دعا آن است که خواننده اش پیوسته در نظر خلایق عزیز و مکرم گردد و از تهمت و مذلت ایمن باشد و از منت مردم اسوده شود و از شر دشمنان و حسوددان و منافقان در امان باشد و کارهای بسته ی او گشاده گردد و دشمن بر او ظفر نیابد، قرض او ادا شود و محتاج مردم نگردد و در نظر پادشاه عزیز باشد و سحر و ساحران در وی کاگر نشود و از وسوسه ی شیطان ایمن باشد و هر کاری که پیش گیرد حق تعالی او را مدد و نصرت کند و افراد هر خانه که این دعا در آن باشد از خستگی و مرگ مفاجات ایمن باشندو در آن خانه برکت و نعمت بسیار باشد و هرگز برکت از آن خانه نرود و قحطی در آن خانه راه نیابد واز جمله خواص این دعای عظیم الشان نوشته شده که :اگر عزیزی در سفر دارید روزهای دوشنبه و پنجشنبه و جمعه این دعا رو بخواند در همان چند روزه آن مسافر به سلامت باز گردد به حرمت این دعا و اگر به سفر رود این دعا را با خود دارد تا جان و ماش محفوظ باشد و دشمن بر وی ظفر نیابد و اگر درویش باشد توانگر شود تا به زیارت کعبه رود و اگر فاسق باشد عابد شود و اگر شارب الخمر باشد خداوند او را توبه نصوح کرامت فرماید   و هر کس این دعا را با خود دارد،محبوب القلوب و مقبول طبع جمیع مردم گردد و هر کس از روی اخلاص و اعتقاد درست بخواند و شک نیاورد به مقصود و مدعای خود برسد و در روایت دیگری از حضرت امیر المومنین (ع) مروی است که فرمود: هر کس دعای نور را در عمر خود یک بار بخواند حق تعالی از گناهان او در گذرد به برکت این دعا، و چون این دعا را خوانند همه بلاها دفع خواهد شد .این دعا را عزیز و محترم باید داشت،چنانکه مشروط است که این دعا را با مشک و زعفران بر کفن میت نویسند آن مرده را عذاب قبر نباشد و صد هزار نور در قبر او بتابد و سوال نکیر و منکر بر او آسان شود و هفت هراز فرشته بر سر قبر او حاضر شوند و بر دست هر یک طبقی از نور که بر سر او نثار کنند و گویند: مترس و اندوه مدار که ما مونس توییم تا روز قیامت و قبر او را فراخ کنند چندان که چشم کار کند و دری از بهشت به قبر او گشایندو دیگر آنکه جبرئیل عرض کرد یا رسول الله من شرم میکنم از آن بنده که این دعا بر کفن او نوشته شده باشد و من او را عذاب کنم و نیز عرض کرد خدا میفرماید: پیش از آدم بنهصد سال این دعا را بر کنگره ی عرش ثبت کردم و به هیچ پیغمبری نفرستادم الّا به امت های تو هر کس آنرا به صدق دل در ماه رمضان در روز آدینه در هنگامیکه نماز صبح را گذارده باشد و با کسی سخن نگفته باشد بخواند هر حاجتی که دارد حق تعالی در شب قدر که شب فیض است برآورد و چون در ماه رمضان خواند به شروطی که ذکر شد هفت هزار فرشته از مکه و هفتاد هزار از بیت المقدس جمع شوند و هر یکی را هزار سر باشد و بر هر سری هزار دهان و در هر دعان هزار زبان به هر زبانی هزار تسبیح و تهلیل گویند و ثواب آن برای خواننده باشد تا روز قیامت و اگر ثواب این دعا را ده قسمت کنی و هر قسمت آن برابر کوهی به بزرگی دنیا باشد و اگر تمام ثواب آنرا شرح کنم بیشتر امت تو عاصی شوند و تکیه بر این دعا کنند و خلل در دین پیدا شود یا رسول الله خدای تعالی می فرماید هرکس که این دعا را بخواند هر حاجتی که میان من و او باشد روا کنم خوشا بحال بنده ای که این دعا را در کفن خود نوشته باشد چون روز قیامت از قبر سر بردآرد هزار فرشته به استقبال او بفرستم که هر یک را بیرقی از نور در دست باشد با هفتاد هزار غلام که هر یک لجام اسبی بدست که شکم آنها از در و یالشان از یاقوت سرخ و موی آنها چون گیسوی زنان و در پشت هر اسبی قبه ای از نور و در هر قبه چهارصد پرده ازنور آویخته میان هر قبه هزار حوری که بر تختهای استبرق نشسته باشند و بر هر سری هزار گیسو باشد از مشک و عنبر و زعفران و کافور با نامهای موکل نوشته و اگر این دعا را بخواند چون سر از قبر بردارد هزار فرشته دیگر بیایند که دست هر یک جامی که چهار گونه طعام و شیر و انگبین صاف در آن باشد و بر سر هر جامی سرپوشی از نور و بر آن سرپوش ها نوشته شده باشد: لا اله الإ الله محمد رسول الله علی ولی الله و این جام ها را بدست وی دهند تا بیاشامد و آن فرشتگان او را میبرند تا به عرصات قیامت که هر که او را ببیند گوید: این کدام پیامبر است یا کدام شهید از جانب حضرت رب العزه  ندا رسد که این نه پیغمبر است و نه شهید، بلکه یکی از امتان محمد(ص) است که دعای نور را خوانده من اورا این عطیه کرامت کرده ام
یا رسول الله هر کس در این دعا شک کند ملعون دنیا و آخرت است
 پس جیرئیل (ع) دعا را خواند و حضرت آنرا آموخت




   والله اعلم بالصواب


بسم الله الرحمن الرحیم


اللهم یا نورَ النّورِ تنوّرتَ بالنّورِ و النورُ فی نورکَ یا نورُ


اللهم یاعزیزُ تَعَزَّزتَ بالعِزَّةِ و العِزَّهُ فی عِزَّةِ عزّتِکَ یا عزیزُ


اللهم یا جلیلُ تَجَلّلتَ بالجَلالِ و الجلالُ فی جلالِ جَلالِکَ یا جلیلُ


اللهم یا قَدیمُ تَقَدّمتَ بالقَدَمِ و القَدَمُ فی قَدِمَ قِدمِکَ یا قدیمُ


اللهم یا قَدیرُ تَقَدَّرتَ بالقُدرَةِ والقُدرَةُ فی قُدرةِ قُدرتِکَ یا قدیرُ


اللهم یا وهّابُ تَوَهّبتَ بالهَیبَةِ والهَیبَةُ فی هَیبَةِ هَیبَتِکَ یا وهّابُ


اللهم یا علیمُ تَعَلَّمتَ بالعِلمِ و العِلمُ فی عِلمِ عِلمِکَ یا علیمُ


اللهم یا حکیمُ تَحَکّمتَ بالحِکمَةِ و الحِکمةُ فی حِکمَةِ حِکمَتِکَ یا حکیمُ


اللهم یا مالکُ تَمَلّکتَ بِالمُلکِ و المَلَکوتُ فی مَلَکوتِ مَلَکوتِکَ یا مالکُ




اللهم یا قدُّوسُ تَقَدَّستَ بالقُدسِ والقُدسُ فی قُدسِ قُدسِکَ یا قُدُّوسُ


اللهم یا صبورُ  تَصَبَّرتَ بِالصَّبرِ و الصَّبرُ فی صَبرِ صَبرِکَ یا صَبوُرُ


اللهم یا مَنّانُ تَمَنَّنتَ بِالمِنَّةِ والمِنَّةُ فی مِنَّتِ مِنَّتِکَ یا مَنّانُ


اللهم یا فَردُ تَفَرَّدتَ بِالفَردِ و الفَردُ فی فَردِ فَردِکَ  یا فَردُ


اللهم یا واحِدُ تَوَحَّدتَ بِالوَحدانِیَّةِ والوَحدانِیَّةُ فی وَحدانِیَّةِ وَحدانِیَّتِکَ یا واحِدُ


اللهم یا جَمیلُ تَجَمَّلتَ بِالجَمالِ والجَمالُ فی جَمالِ جمالِکَ یا جمیلُ


اللهم یا سلامُ تَسَلَّمتَ بِالسَّلامِ والسَّلامُ فی سَلامِ  سَلامِکَ یا سَلامُ


اللهم یا ربِّ تَرَبَّیتَ بِالرُبوبِیَّةِ والرُّبُوبِیَّةُ فی رُبوُبِیِّةِ رُبوُبِیَّتِکَ یا رَبُّ


اللهم یا قَهّارُ تَقَهَّرتَ بِالقَهرِ والقَهرُ فی قَهرِ قَهرِکَ یا قهّارُ


اللهم یا جبّارُ تَجَبَّرتَ بالجَبَروُتِ والجَبَروُتُ فی جَبَروُتِ جَبَروُتِکَ یا جَبّارُ


اللهم یا کَریمُ تَکَرَّمتَ  بالکَرَمِ والکَرَمُ فی کَرَمِ کَرَمِکَ یا کَریمُ


اللهم یا کبیرُ تَکَبَّرتَ بالکِبریاءِ والکِبریاءُ فی کِبریاءِ کِبریائِکَ یا کَبیرُ


اللهم یا رَحیمُُ تَرَحَّمتَ بالرَّحمةِ والرَحمةُ فی رَحمَةِ رَحمَتِکَ یا رَحیمُ


اللهم یا عَظیمُ تَعَظَّمتَ بالعَظَمَةِ و العَظَمَةُ فی عَظَمَةِ عَظَمَتِکَ یا عَظیمُ


اللهم یا مَجیدُ تَمَجَّدتَ بالمَجدِ والمَجدُ فی مَجدِ مَجدِکَ یا مَجیدُ


اللهم یا حَلیمُ تَحَمَّلتَ بالحِلمِ و الحِلمُ فی حِلمِ حِلمِکَ یا حَلیمُ


اللهم لا الهَ الّا انتَ انَّکَ علی کُلِّ شیءٍ قَدیرٌ


سُبحانَ القَهّارُ سُبحانَ الغَفّارُ


سُبحانَ القادِرُ سُبحانَ العَزیزُ


سُبحانَ القاهِرُ سُبحانَ الجَبّارُ


سُبحانَ الصَّبیرُ سُبحانَ الجبّارِ الوَهّابُ


سُبحانَ المانِعُ سُبحانَ المُبین


سُبحانَ الحَیُّ سُبحانَ القَیُّومُ


سُبحانَ الشّافی سُبحانَ الکافی


سُبحانَ المُعافی سُبحانَ الموُمِنُ


سُبحانَ المُهَیمِنُ سُبحانَ الماجِدُ


سُبحانَ الواحِدُ سُبحانَ الاَحَدُ


سُبحانَ الرَّحمَنُ سُبحانَ الجَلیلُ


سُبحانَ الکَریمُ سُبحانَ المُقَدِّمُ


سُبحانَ المُؤَخِّرُ سُبحانَ الَاوَّلُ


سُبحانَ الاخِرُ سُبحانَ الظّاهرُ


سُبحانَ الباطِنُ سُبحانَ الوافی


سُبحانَ الغَنیُّ  سُبحانَ المُغَنی


سُبحانَ المُقَدِّرُ سُبحانَ النّوُرُ


سُبحانَ الهادی سُبحان الجَلیلُ


سُبحانَ المُجیبُ سُبحان اللهِ وَ الحَمدُ لِلّهِ وَ لَا الهَ الّا اللهُ اَکبَرُ


سُبحانَ اللهِ المُسَمّی قَبلَ اَن یُسَمّی


سُبحانَ العَلیِّ الاَعلی سُبحانَ اللهِ و تعالی عمّا یَقوُلوُنَ عُلُوًّا کَبیرًا


سُبحانَ ذی المُلکِ والمَلَکوُتِ


سُبحانَ ذی العِزَّةِ و العَظَمَةِ والهَیبَةِ والقُدرَةِ وَالکِبریاءِ والجَلالِ والجَبَروُتِ


سُبحانَ المَلِکِ المَعبوُدِ سُبحانَ المَلِکِ المَقصوُدِ


سُبحانَ المَلِکِ الحَیِّ العَلیمِ الحَکیمِ الَّذی لایَنامُ و لا یَفوُتُ اَبَدًا دائِمًا باقِیًا سُبّوُ حٌ قُدوُسٌ رَبُّنا و رَبُّ الملائِکَةِ


و الرّوُحُ لا الهَ الّا اللهُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ لَهُ المُلکُ وَ لَهُ الحَمدُ و هُوَ علی کلِّ شیءٍ قَدیرٌ


یا حَیُّ یا قَیّوُمُ یا ذَالجَلالِ وَالاِکرام


 لا الهَ الّا هُوَ عَلَیهِ وَ تَوَکَّلتُ وَ هُوَ رَبُّ العَرشِ العَظیمِ وَ لا حَولِ وَلا قُوَّةِ اِلّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظیمِ


بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمَ الرّاحمینَ


لا الهَ الّا اللهُ الحَلیمُ الکَریمُ


 لا الهَ الّا اللهُ العَلیُّ العَظیمُ


سُبحانَ اللهِ ربِّ السَّمواتِ السَّبعِ وَرَبِّ الاَرَضینِ السَّبعِ وَ ما فیهِنَّ و مابَینَهُنَّ و رَبُّ العَرشِ العَظیمِ


 وَ اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ


یا مَن اَظهَرَ اَلجَمیلِ وَ سَتَرَ اَلقَبیحِ یا مَن لَم یُؤاخِذ بِالجَریرَةِ وَ لَم یَهتِکَ السِّترَ


یا عَظیمَ اَلعَفوِ یا حَسَنَ التَّجاوُزِ یا واسِعَ اَلمَغفِرَةِ و یا باسِطَ اَلیَدَینِ


بِالرَّحمَةِ یا صاحِبَ کُلِّ نَجوی و یا مُنتَهی کُلِّ شَکوی و یا مُفَرِّجَ کُلِّ کُربَةٍ یا مُقیلَ کُلِّ عَثرَةٍ یا کَریمَ الصَّفحِ


یا عَظیمَ المَنِّ یا مُبتَدِءًا بِالنِعمِ قَبلَ اِستِحقاقِها یا رَبّاهُ یا سَیِّداهُ یا غایَةَ رَغبَتاهُ


اَسئَلُکَ بِکَ  و بِمُحَمَّدٍ  و عَلِیٍّ  و فاطِمَةَ  و الحَسَنِ  و الحُسَینِ  و عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ  و مُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍ


و جَعفَرِبنِ مُحَمَّدٍ  و موسَی بنِ جَعفَرٍ و عَلِیِّ بنِ موسی و مُحَمَّدَ بنِ عَلِیٍّ و عَلیِّ بنِ مُحَمَّدٍ وَ الحَسَنِ بنِ عَلیٍّ


وَالقائِمِ المَهدِیِّ الاَئِمَّةِ الهادِیَةِ عَلَیهِمُ السَّلامُ اَن تُصَلِّیَ علی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ


 و اَسئَلُکَ یا اللهُ یا اللهُ اَلّا تُشَوِّهَ خَلقی بالنّارِ و اَن تَفعَلَ بی ما اَنتَ اَهلُهُ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمَ الرّاحِمینَ  

جمعه 17/6/1391 - 11:22
شخصیت ها و بزرگان

در میان دانشمندان و فقهای بزرگ و عالیقدر ما شهید ثانی؛ زین الدین بن علی بن احمد عاملی، همشهری شهید اول، مقامی عالی و امتیازی مخصوص دارد. زیرا گذشته از مقام بزرگ علمی و شخصیت نافذ و مؤثر معنوی که آن بزرگمرد علم و دین دارا بوده، از نظر جزئیات زندگانی و حیات پرافتخارش نیز، موجب خرسندی است که خود و شاگردش "ابن العودی" به تفصیل و با دقت در آن باره سخن گفته اند، به طوری که امروز ما به خوبی می توانیم زندگانی درخشان او را در مدت پنجاه و پنج سالی که در جهان زیسته است، از نظر بگذرانیم، و از این لحاظ نیز نسبت به اغلب دانشمندان که تاریخ حیاتشان کم و بیش مجهول مانده است، ممتاز می باشد.


 


در نظر علما و بزرگانشهید ثانی مانند شهید اول که هر دو از مردم جبل عامل واقع در جنوب لبنان بوده اند، از نوابغ نامی و مفاخر فقهاء و مجتهدین شیعه، و هر دو به جامعیت در علوم و فنون اسلامی مشهور هستند، و هر دو نیز به جرم تشیع در راه دین به شهادت رسیدند، با این فرق که دانشمندان ما، شهید ثانی را با در نظر گرفتن جهات مختلف زندگانی و آثار وجودیش بیش از شهید اول ستوده و درباره اش سخن گفته اند. سخن کوتاه و جامع دانشمند معروف سید محمد باقر خوانساری مؤلف بزرگوار "روضات الجنات" که در آغاز شرح حال شهید آورده و دانشمندان بعد از او عیناً از وی نقل کرده اند، زبان گویای این موضوع است.

مؤلف روضات می نویسد: تا این زمان که سال 1263 قمری است هیچکس از علمای بزرگ را به یاد ندارم که در بزرگواری، وسعت فکر، مقام بلند، خوش فهمی، تصمیم و اراده، حسن سلیقه، شیوه ی معتدل، برنامه ی منظم تحصیلی، استادان بسیار، ظرافت طبع، کارهای بدیع، معنویت کلام و تصنیفات جامع و کامل به پایه ی شهید ثانی رسیده باشد، بلکه می توان گفت: شهید از لحاظ اخلاق و ملکات فاضله در حدود مقام معصوم بوده است!


وی از لحاظ مقام علمی همچون نقطه ای بود که دائره معارف وعلوم را در برگرفته، و مرکزی بود که کره ی فضایل ارباب فضیلت آن را احاطه کرده بود. ...(1)


شیخ حُر عاملی دانشمند نامی و هموطن او در کتاب "امل الآمل" که قسمت اول آن راجع به زندگانی علمای جبل عامل است، می نویسد: شیخ اجل زین الدین بن علی بن احمد عاملی جبعی، شهید ثانی، شخصیت وی از لحاظ وثوق و علم و فضل و زهد و عبادت و ورع و تحقیق و تبحر و جلالت قدر و عظمت شأن و جمیع فضایل و کمالات مشهورتر از آنست که ذکر شود، و خوبی ها و اوصاف حمیده اش بیشتر از آنست که به شمارش آید، مصنفاتش نیز مشهور می باشد. از جماعت بسیاری از علماء خاصه و عامه در شام و مصر و بغداد و قسطنطنیه و غیره روایت کرده است.(2)


سید مصطفی تفرشی از او بدین گونه یاد می کند: چهره ای درخشان از چهره های درخشنده طائفه شیعه و علمای موثق آنهاست، محفوظاتش زیاد و نوشته هایش پاکیزه است. او راست شاگردانی بزرگ، و کتابهای نفیس و نیکو، به جرم تشیع در سال 966 در قسطنطنیه به شهادت رسید.(3)


آنگاه مؤلف امل الآمل می نویسد: او فقیهی محدث، نحوی، مُقْری، متکلم، حکیم، جامع فنون علم بود، و نخستین دانشمند شیعه است که در علم درایة الحدیث کتاب نوشته است.


 


شهید در جبل عامل


برای آشنایی کامل با این مرد بزرگ فهرست تاریخ زندگانی او را مطالعه می کنیم، تا از همین مختصر پی به مقام والای او ببریم:

زین الدین شهید ثانی در روز 13 ماه شوال سال 911 هجری در دهکده ی "جبع" جبل عامل، در یک خاندان بزرگ علمی دیده به دنیا گشود. نیاکانش از پدر تا جد پنجم، و همچنین فرزندان و بسیاری از نوادگان پسری و دختری او، همه از دانشمندان مشهور و عالیمقام شیعه بوده اند، و از همه معروفتر فرزند نابغه اش شیخ حسن مؤلف کتاب معروف "معالِم" در اصول، و دخترزاده اش سید محمد علی عاملی است که دانشمندی محقق ومؤلف کتاب مشهور "مدارک" در فقه می باشد.


شهید در سن نه سالگی قرآن مجید را ختم کرد، سپس قسمتی از ادبیات عرب و فقه را نزد پدر دانشمندش نورالدین علی، که از افاضل عصر بود، آموخت.


آنگاه در سال 925 که پدرش زندگانی را بدرود گفت، در سن چهارده سالگی به قریه ی "مِیس" جبل عامل رفت، و در خدمت دانشمند بزرگوار و محقق، شیخ علی بن عبد العالی میسی شوهر خاله ی خود به تحصیل پرداخت. هشت سال در قریه ی مزبور نزد دانشمند عالیمقام مذکور کتابهای شرایع محقق حلی، ارشاد علامه ی حلی، و قواعد شهید اول را در علم فقه درس خواند، ضمناً در این مدت نیز به افتخار دامادی استاد نام برده نائل گشت و برای نخستین بار ازدواج کرد.

در اواخر سال 933 برای تکمیل معلومات خویش به دهکده ی "کرک نُوح" که زادگاه بسیاری از علمای آن دیار بود، شتافت و از محضر سید بزرگوار و دانشمند عالیقدر سید بدرالدین حسن بن جعفر اعرجی مؤلف کتاب "محجة البیضاء" که درباره آیات احکام نوشته و فقه و تفسیر و حدیث مربوط به هر آیه را شرح داده بود، کتاب قواعد ابن میثم بحرانی در کلام و تهذیب در اصول، و کتاب"العمده الجلیه" نیز در اصول فقه تألیف دانشمند نام برده و کتاب "کافیه" در نحو را خواند.


 


در دمشق


شهید در سال 937 برای کسب علوم بیشتر و رشته های دیگر، به شهر دمشق رفت و نزد دانشمند محقق فیلسوف شمس الدین محمد بن مکی(4) چند کتاب را فرا گرفت.

و نیز علم قرائت قرآن را نزد شیخ احمد بن جابر شاطبیه تحصیل کرد و تمام قرآن مجید را براساس قرائت چهار تن از قاریان معروف: نافع، ابن کثیر، ابوعمرو و عاصم خواند. آنگاه در سال 938 مجدداً به وطن بازگشت و تا پایان 941 در "جبع" اقامت گزید و سرگرم مطالعه و درس و بحث و امور علمی بود.


شهید در آغاز سال 942 بار دیگر رهسپار دمشق شد تا علوم دیگری را که در آنجا استادان مسلم داشته است، فراگیرد و از فوائد آنها بی نصیب نماند.


 


در مصر


در روز جمعه 15 ربیع الاول سال 942 از دمشق عازم مصر شد، و در آنجا نزد شانزده تن از علمای مقیم قاهره در علوم و فنون ادبیات عرب، اصول، هندسه، نحو، معانی، منطق، تفسیر، عروض و غیره به تحصیل پرداخت.

در راه سفر به مصر در شهر "غزه" واقع در ساحل مدیترانه با شیخ محی الدین عبد القادر بن ابی الخیر غزی ملاقات، و درباره  موضوعات علمی با هم مناظرات و مباحثات بسیار نمودند. در پایان شیخ مذکور شیفته ی نبوغ و استعداد و فضل و کمال دانشمند جوان شیعی شد و دوستی پایداری میان آنها برقرار گردید. به طوری که او را به کتابخانه خود برد و اجازه داد که آزادانه به مطالعه و کاوش کتابها بپردازد و هر کتابی را خواست برای خود بردارد، و نیز به وی اجازه عام داد که به هر کس خواست از طرف او اجازه دهد.


 


بازگشت به زادگاهش جبع


پس از انجام مراسم حج و عمره و زیارت مرقد منور حضرت رسول اکرم(ص) و ائمه بقیع علیهم السلام به "جبع" بازگشت.

ابن عودی می نویسد: شهید در 14 صفر سال 944 به جبع بازگشت، بازگشت وی به وطن همچون باران رحمتی بود که با علومش، نفوسی را که از بیماری جهل مرده بودند، زنده گردانید. فضلاء و دانشمندان از هر سو به درگاهش شتافتند، و از فیض ملاقاتش بهره مند گشتند.


در این سال مقام اجتهادش مسجل گردید و بنده را به اعلام آن مفتخر گردانید، ولی سفارش اکید کرد که خبر آن را مکتوم دارد تا سال 946!


در خلال این مدت توانست خانه ای برای سکونت خود بنا کند، سپس اقدام به ساختمان مسجدی در مجاورت خانه اش نمود که بنای آن در سال 948 به انجام رسید.


 


سفر به عراق و عتبات عالیات


در روز 17 ربیع الاول سال 946 آهنگ سفر عراق و زیارت ائمه اطهار علیهم السلام نمود و سه ماه بعد در 15 شعبان همان سال مراجعت کرد. ابن عودی می گوید: در این سفر من و جمعی از دوستان و اهل محل نیز در خدمت وی بودیم. این سفر از برکت وجود او از پربارترین سفرهای من بود.

در حلب برادر یکی از سلاطین ازبک که با جماعتی از جمله مردی از شیعیان ایران از حج مراجعت می کردند، با ما همراه گشتند. پیری ناصبی و کهنسال با ملائی که با وی نماز می گزاردند از همشهریان آنها نیز با آنها بود. پیرمرد ناصبی که عداوت زاید الوصفی نسبت به شیعه داشت از شهید و همراهانش در میان راه فاصله می گرفت، ولی مرد شیعه ایرانی چنان با شهید مأنوس شد که فقط با او نماز می گزارد. این معنی موجب گردید که پیرکهن سال و ملای آنها کینه شهید را به دل بگیرند و درصدد بودند  که در بغداد از وی نزد والی شکایت کنند. شهید هم تصمیم گرفت که اگر نتوانست ائمه را زیارت کند، پنهانی به وطن بازگردد.


وقتی به موصل رسیدیم پیرمرد ناصبی چنان دچار ضعف و ناتوانی شد که از قافله بازماند، و شر او از سرِ ما برطرف گردید.


شهید هم ائمه اطهار را با شتاب زیارت کرد و به وطن بازگشت.


شیخ مسافرتهای بسیاری انجام داد از جمله به بیت المقدس، روم، بعلبک نیز سفر نمود و ره توشه هایی فراهم کرد.


 


تألیفات گرانقدر شهید ثانی


شهید ثانی دانشمندی پرکار، گرانمایه، جامع علوم اسلامی اعم از معقول و منقول و فروع و اصول، و مردی وارسته و زاهد پیشه و پرهیزکار پیراسته و نمونه ی کامل و اعلای یک دانشمند اسلامی و شیعه حامی و مدافع مکتب اهل بیت عصمت و طهارت بوده است. به گفته ابن عودی: "اگر هیچ کاری جز مشکلات آمد و رفت واردین و پذیرایی از مهمانان نداشت، کافی بود که اوقات او را به کلی بگیرد. با این وصف او بدون مساعدت دیگران و خدم و حشم، زندگی شخصی و تأمین مخارج و امور روحانی خود را بر اساس یک برنامه صحیح و منظم به خوبی انجام می داد، با اینکه غالباً در حال ترس و اضطراب از دشمن می زیست، و پیوسته درهول و هراس به سر می برد!"

شهید خود در کتاب مشهورش "شرح لمعه" می نویسد: "این کتاب را در ضیق مجال و تراکم احوال که خود موجب تشویش فکر بود، در شب 11 جمادی الاولی سال 975 هـ نوشتم."


او گذشته از تعلیم و تربیت شاگردان نامدارش و رسیدگی به امور مسلمین و تأمین زندگی، توفیق یافت آثاری ارزنده و تألیفات گرانقدر و کم نظیری در علوم عقلی و نقلی از فقه و اصول و حدیث و درایه و تفسیر و رجال و کلام و معانی و بیان و شعر و ادب از خود به یادگار بگذارد. آثار قلمی آن فقیه عظیم الشأن در نهایت نفاست و اتقان می باشد و با قلمی محکم و پرمایه نگارش یافته است.


تألیفات شهید را تا حدود 70  کتاب برآورد نموده اند و برخی نیز چندین جلد بوده است که به نقل "امل الآمل" برای ثبت در تاریخ اسامی آنها مسطور می گردد. باید دانست که تألیفات شهید ثانی نیز مانند شهید اول همگی به زبان عربی است.


نخستین تألیف او کتاب "روض الجنان" در فقه و شرح ارشاد الاذهان علامه حلی است که آن را در سال 948 که 37 ساله بوده، نوشته است . تألیفات دیگر شهید اینهاست:


منار القاصدین فی اسرار معالم احکام الدین، رساله مسایل اسطنبولیه فی الواجبات العینیه، رساله فی الولایة و ان الصلوة لا تقبل الا بها، رساله فی دعوی الاجماع فی مسائل من الشیخ و مخالفة نفسه، التنبیهات العلیه فی وظائف الصلوة القلبیه، جواهر الکلمات فی صیغ العقود و الایقاعات، رسالة فی نجاسة البئر بالملاقات و عدمها، جواب المسائل الشامیه، رساله اعمال یوم الجمعه، جواب المسائل الخراسانیه، منیه المرید فی آداب المفید و المستفید، شرح الفیه شهید اول، کتابی مختصر است. شرح دیگر الفیه، متوسط، و شرح دیگر آن که مفصل است. شرح نفلیه شهید اول، تمهید القواعد الاصولیة و العربیه، مسالک الافهام فی شرح شرایع الاسلام(در هفت جلد)، حاشیه فتوی خلافیات الشرایع، حاشیة القواعد، حاشیة تمهید القواعد، حاشیه ارشاد علامه، حاشیه مختصر نافع محقق حلی، اسرار الصلاة، رسالة فی تیقن الطهاره و الحدث و الشک فی السابق، رسالة فی من احدث فی اثناء غسل الجنابه، رسالة فی تحریم طلاق الحائض الحامل الحاضر زوجها المدخول بها، رسالة فی طلاق الغائب، رسالة فی صلاة الجمعه، رسالة فی الحث علی صلاة الجمعه، رسالة فی آداب الجمعه، رسالة فی حکم المقیمین فی الاسفار، منسک الحج الکبیر، منسک الحج الصغیر، رسالة فی نیات الحج و العمره، رساله فی احکام الحبوه، رسالة فی میراث الزوجه، رسالة فی جواب ثلاث مسائل، رسالة عشرة مباحث مشکلة فی عشرة علوم، مسکّن الفؤاد عند فقد الاحبه و الاولاد، کتاب کشف الریبه عن احکام الغیبه، رسالة فی عدم جواز تقلید المیت، رسالة فی الاجتهاد البدایة فی الدرایة، شرح  الداریه، غنیة القاصدین فی اصطلاحات المحدثین، رسالة فی شرح حدیث "الدنیا مزرعة الآخره"، کتاب الرجال و النسب، کتاب تحقیق الاسلام و الایمان، رسالة فی تحقیق النیه، رساله فتوی الخلاف من اللمعه، رسالة فی تحقیق الاجماع، کتاب اجازات، حاشیة علی عقود الارشاد، منظومه در نحو، شرح آن، رسالة فی شرح البسمله، سؤالات شیخ زین الدین و اجوبتها، سؤالات شیخ احمد و اجوبتها، فتاوی الشرایع، فتاوی الارشاد، مختصر منیة المرید، مختصر مسکن الفؤاد، مختصر الخلاصه، فتاوی المختصر، رسالة فی تفسیر قوله تعالی: والسابقون السابقون، رسالة فی تحقیق العداله، جواب المباحث النجفیه، جواب مسائل الهندیه، البدایه فی سبیل الهدایه، اجازه الشیخ حسین بن عبد الصمد، فوائد خلاصة الرجال، رساله فی ذکر احواله، الروضه البهیه فی شرح اللمعة الدمشقیه، معروف به شرح لمعه و جز اینها از رسائل و اجازات و حواشی دیگر. (5)


از میان کتب چاپ شده شهید ثانی از این کتابها اطلاع داریم: شرح لمعه، مسالک منیة المرید، کشف الریبه، مسکن الفؤاد، تمهید القواعد، التنبیهات العلیه، تحقیق الایمان والاسلام به نام حقایق الایمان.


 


استادان او


شهید ثانی در شهرها و کشورهای مختلف جمعاً نزد 25 تن از علما و دانشمندان شیعه و سنی در علوم و فنون گوناگون کسب علم و معرفت نموده است. او به فیض ملاقات جمعی دیگر جز آنان که در شرح زندگانی خویش نام برده توفیق یافته است که ذکر نام و نشان آنها به درازا می کشید. به گفته صاحب روضات شیخ احمد بن محمد بن خاتون عاملی نیز که سلسله اسناد به وی مستند می شود، نیز از اساتید شهید ثانی به شمار می رود. (6)

و نیز دیدیم که وی در دمشق و مصر و قسطنطنیه نزد گروهی از علمای عامه تحصیل کرد و با آنها مأنوس بود و مراوده داشت، هر چند این رابطه و سابقه سرانجام خوبی برای او در بر نداشت. همانطور که شهید اول هموطن او نیز سرنوشتی چون وی داشت.


شیخ حر عاملی هموطن او می نویسد: از گفتار ابن العودی شاگرد وی و اجازات شیخ حسن (صاحب معالم فرزند شهید) و اجازات خود شهید، به خوبی پیداست که شهید نزد بسیاری از علمای عامه شاگردی نموده و بسیاری از کتب عامه را در فقه و حدیث و اصول و کلام و غیره نزد آنها خوانده، و اجازه روایت تمامی کتب آنها را اخذ نموده است، چنانکه شهید اول و علامه حلی نیز چنین روشی داشته اند.


تردید نیست که منظور آنها درست بوده است، ولی آثاری بر این کار مترتب شد که بر اهل نظر و کسی که در کتب اصول و استدلال و حدیث (شیعه بعد از آنها) تتبع کرده باشد، پوشیده نیست. شیخ حسن فرزند او هم عدم رضایت خود را از اینکار آنها اظهار داشته است. (7)


 


دانشمندانی که از محضر وی برخاستند


شهید ثانی با همه گرفتاری که در دوران زندگانی خود داشته است، علاوه بر مسافرتها و اشتغال به تصنیف و تألیف و رسیدگی دقیق به امور زندگی و کسب معیشت که گفتیم همه را شخصاً عهده دار بوده است توفیق پیدا کرد شاگردان برازنده و دانشمندان بلند آوازه ای تربیت کند که هر یک از مفاخر فقهاء و دانشوران نامی شیعه به شمار می روند. چند تن از ایشان به گفته "ابن العودی" اشخاص زیر می باشند: (8)

1- سید بزرگوار نورالدین علی بن الحسین موسوی عاملی است که به واسطه ی علاقه ی سرشاری که شهید به وی داشت، او را به دامادی خود پذیرفت، و همچون فرزندش در آموزش و پرورش وی اهتمام ورزید، تا اینکه به مقام عالی علمی و عملی رسید و از خواص وی به شمار آمد.


نورالدین علی، از دختر شهید، دارای فرزندی شد که او را "محمد" نام گذاشت، و او همان "سید محمد عاملی" مؤلف عالیقدر کتاب مشهور "مدارک" است که از بزرگان فقهاء بوده است.


2- فقیه محقق و محدث نامور سید علی حسین جزینی عاملی مشهور به "صائغ" مؤلف کتاب" شرح شرایع" و "شرح ارشاد" علامه حلی و غیره.


3- شیخ حسین بن عبدالصمد عاملی، پدر شیخ بهائی، فقیه و دانشمند عالی مقام است. وی نخستین شاگرد شهید است که در سفر مصر همراه او بود و بار اول که شهید به "اسلامبول" رفت، نیز با وی بود، و هنگام مراجعت، در عراق ماند و بعد از مدتی به ایران و به خراسان رفت.


4- علی بن زهره جبعی پسر عم شیخ حسین بن عبدالصمد عاملی است. وی دانشمندی پاک سرشت و پرهیزکار و مردی نیک نفس بود. او نیز همراه شهید به مصر رفت و همانجا نیز وفات یافت.


5- دانشمند بزرگوار شیخ محمدبن حسین مشعری عاملی، به گفته "امل الآمل" وی از فقهای جلیل القدر آن دیار بوده است.


6- سید نورالدین کرکی عاملی است که در "دمشق" می زیست و از بزرگان علماء و خواص اصحاب شهید بوده است.


7- شیخ عبد النبی بن علی، برادرش که از علی بن عبد العالی میسی نیز استفاده نموده و استاد صاحب معالم برادرزاده اش بوده است.


8- بهاء الدین محمد بن علی عودی جزینی معروف به "ابن العودی" دانشمند مشهور است. وی سالها از محضر پر فیض "شهید ثانی" استفاده کرد و از سال 1945 تا سنه ی 962 که به ایران و خراسان رفت، در خدمت وی سرگرم کسب علم و فضیلت بود و از سرچشمه دانش آن فقیه بزرگ استفاده ها نمود.


 


شهادت شهید


در میان دانشمندان شیعه که در هزار سال گذشته همیشه پاسدار آئین پاک تشیع بوده اند، بسیاری به درجه ی عالیه شهادت رسیده اند. علامه امینی در کتاب "شهداء الفضیله" یکصد و سی تن از آنان را نام برده و با اجمال و تفصیل علل و چگونگی شهادت آنها را شرح داده است که همه به جرم "تشیع" یا به عنوان ریاست جامعه شیعه، و دفاع از حق و عدالت، شربت شهادت نوشیدند.

معروفترین و بزرگترین آنها، شهید اول و شهید ثانی هستند که هر دو از علمای طراز اول شیعه و هر دو نیز از مردم جبل عامل بوده اند، و تقریباً به فاصله یکصد و پنجاه سال می زیسته اند، و اینک علت و کیفیت شهادت شهید ثانی:


طبق نوشته علامه نوری در "خاتمه مستدرک" سید علی صائغ شاگرد دانشمند شهید در آخر جلد سوم شرح شرایع به خط خود نوشته است: "شهید هنگام طواف خانه خدا در مسجد الحرام (مکه معظمه) اسیر شد، آنگاه او را به اسلامبول بردند و روز جمعه در ماه رجب سال 966 در حالی که قرآن تلاوت می نمود به جرم تشیع شهید شد، با این که وی در آن موقع مهاجر الی الله و غریب بود."(9)


محدث عالیقدر شیخ حر عاملی در "امل الآمل" به تفصیل درباره علت و چگونگی شهادت شهید به نقل از استادش سخن گفته است که اجمال آن و سایر شواهد دیگر بدین قرار است: شهید به واسطه دانش بسیار و اعتقاد و تشیع، مورد رشک دانشمندان متعصب اهل تسنن قرار گرفته بود. پیوسته آزارش می دادند و او هم غالباً در بیم و هراس به سر می برد، در عین حال سرگرم کار خود بود. تا این که روزی دو نفر را برای قضاوت نزد او آوردند و شهید یکی از آنها را محکوم کرد. محکوم از شهید نزد قاضی "صیدا" به نام "معروف" که مردی متعصب بود شاکی شد، قاضی هم از فرصت استفاده نموده و به سلطان سلیمان عثمانی پادشاه روم (عثمانی) که در آن موقع لبنان و سوریه هم جزو قلمرو او بود، نوشت که مردی شیعی در دیار ما مردم را به تشیع و گمراهی! می کشاند و از مذاهب چهارگانه اهل تسنن خارج است و در دین خدا بدعت می گذارد! سلطان سلیمان هم مأموری برای دستگیری شهید به "جبل عامل" فرستاد. شهید برای فرار از اسارت به دست دشمن، آهنگ حج کرد و برای چندمین بار به زیارت خانه خدا رفت. مأمور پس از ورود به جبل عامل و اطلاع از مسافرت شهید به مکه او را دنبال کرد تا این که در میان راه بر وی دست یافت.


شهید به مأمور گفت: با من باش تا حج کنیم سپس مأموریت خود را انجام بده. پس از انجام مراسم حج با مأمور به روم (ترکیه) رفت. در میان راه مردی به مأمور برخورد نمود و از وی پرسید این کیست؟ گفت: مردی از علمای شیعه امامیه است که سلطان او را احضار کرده است. مرد مزبور گفت: نمی ترسی که سلطان به واسطه قصوری که در فرمان او نموده ای تو را به قتل رساند. بهتر است او را به قتل رسانی و سر بریده اش را برای سلطان ببری.


مأمور هم آن فقیه پاک سرشت را همانجا در کنار دریا به قتل رسانید و سرش را برای سلطان برد. جمعی از ترکمانان که در آن نواحی بودند در آن شب دیدند انواری از آسمان پایین می آید و بالا می رود، و چون جستجو کردند و بدن بی سر شهید را یافتند بدون این که او را بشناسند در همانجا دفن کردند و قبله ای بر مرقدش بنا نمودند.


وقتی مأمور سربریده شهید را به سلطان نشان داد، سلطان خشمگین شد و گفت: من گفتم او را زنده بیاور، تو او را کشتی؟ سپس سید عبدالرحیم عباسی که در سفر شهید به قسطنطنیه در سال 951 با وی ملاقات نموده بود، اصرار ورزید و سلطان مأمور مزبور را به قتل رسانید.


در کتاب "لؤلؤه البحرین" می نویسد: در یکی از کتب معتبر دیدم نوشته بود: شهید را در ربیع الاول سال 965 در مکه مشرفه به امر سلطان سلیم (سلیمان) پادشاه روم (عثمانی) گرفتند و به یکی از خانه های مکه بردند و یک ماه و ده روز زندانی کردند، سپس او را از راه دریا به قسطنطنیه (اسلامبول) پایتخت روم بردند. آنگاه در کنار دریا سرش را از تن جدا ساختند و بدنش را سه روز روی زمین انداختند، و بعد به دریا افکندند!! (10)


به نقل علامه نوری، شیخ بهائی می گوید: پدرم نقل کرد که: بامداد روزی به خدمت شهید رسیدم دیدم آن عالم جلیل القدر غمگین است و به فکر فرو رفته است. وقتی سبب پرسیدم، گفت: ای برادر! گمان می کنم من شهید دوم باشم! زیرا دیشب در خواب دیدم که سید مرتضی (دانشمند بزرگ شیعه) مهمانی مفصلی داده و تمامی علمای شیعه را دعوت کرده است. وقتی من وارد شدم، سید برخاست و به من خوش آمد گفت و فرمود: فلانی بنشین پهلوی شیخ شهید! من هم پهلوی شهید اول نشستم از این رو تصور می کنم من شهید دوم باشم!


و نیز علامه نوری در "مستدرک" از کتاب "الدر المنثور" شیخ علی عاملی نوه ی شهید ثانی نقل می کند که نوشته است: جواب زیر را به خط شیخ حسین بن عبد الصمد عاملی (پدر شیخ بهائی) دیده ام که سید بدرالدین حسین بن شدقم حسینی مدنی در مکه معظمه راجع به شهادت شهید و اینکه شهید چند سال قبل از مرگش محل شهادت خود را به وی نشان داده بود. سؤال کرده و آن دانشمند بزرگوار هم جواب داده است.


 


پی نوشتها:


1- روضات الجنات، ص286.

2- امل الآمل، جلد 1، ص85.


3- نقد الرجال، ص145.


4- وی هم نام شهید اول است، با او اشتباه نشود.


5- امل الآمل، جلد 1 ص86.


6- روضات الجنات، ص289.


7- امل الآمل، جلد 1، ص89.


8- برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به "امل الامل" و لؤلؤة البحرین و روضات الجنات در شرح هر یک از اینان.


9- مستدرک وسائل، جلد 3 ، ص428.


10- لؤلؤة البحرین، ص34.

جمعه 17/6/1391 - 11:20
عقاید و احکام
نظور از عجله ی ذهنی اینه که آدم هنگام نماز خواندن به فکر کارهایی که به آنها علاقه دارد می افتد

 و با خودش میگه که نمازمو زودتر تمام کنم و برم سراغ اون کاری که دوستش دارم مثل کامپیوتر و


 اینترنت   فیلم  تلویزیون  دوستاش و ...


 راه چاره این است که نماز را به چشم یک هدف نهایی نگاه کنیم و تمام کارهای روزانه و 24 ساعته ی


 خود را مقدمه ی رسیدن به نماز بدانیم و وقتی که به نماز رسیدیم  انگار به هدف رسیدیم با خیال راحت


 و با لذت و عاشقانه با خداوند رازونیاز کنیم 


  کلمات را صحیح اداکنیم و هنگام حرکت بدن  ذکر نگوییم 


 وقتی در رکوع بدن کاملا" ایستاد  ذکر رکوع را بگوییم و وقتی ذکر رکوع کاملا"تمام شد از رکوع


 بلند بشیم  و سجده هم عین رکوع باید باشد در غیر اینصورت وقتی ذکرهای رکوع و سجده تمام نشده


 برخیزیم نماز ما باطل خواهد شد


 وقتی نمازگذار عجله ذهنی داشته باشد به اینقونه مسایل اهمیت نمی دهد


 خداوند متعال در قرآن در سوره ی ماعون در آیه ی 4 و 5 می فرماید :


 <<  فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون  >>


 <<<< پس وای بر نمازگذاران .  آنان که ایشان از نمازشان سهو کنند  >>>>


 در ایجا آنهایی که نماز می خوانند مورد خطاب خداوند است 


 خداوند در ظهور آقا تعجیل کند صلوات  


 خداوند به رهبر عزیزمون طول عمر با عزت و با برکت اعطا کند صلوات


خداوند توفیق نماز واقعی به همه ما اعطا کند  صلوات


خداوند اموات همه ی ما را بیامرزد صلوات


در سایه ی حق

جمعه 17/6/1391 - 11:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته