• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 93
زمان آخرین مطلب : 4129روز قبل
آلبوم تصاویر

دوشنبه 28/6/1390 - 23:19
خاطرات و روز نوشت

صدای جیغ اومد، یکی از طبقه ی بالا دوید پایین، گمونم پله هارو دوتا یکی کرد و با عجله زنگ خونمونوزد..

مامانم که در رو باز کرد خانوم همسایه پرید تو و بهنام کوچولوی 7ماهه رو انداخت بغل مامانم و گفت ببینین بچه چش شده..

بهنام کوچولو سرگرم بازی بوده که یک دفعه کبود میشه و بی حال می افته، مامانش جیغ می کشه و ..

بهنام کوچولو بعد از چند ثانیه تو بغل مامانم حالش خوب شد اما خانم همسایه حالش اصلا خوب نبود، مثل گچ سفید شده بود و دستاش می لرزید، بنده ی خدارو ولش می کردی همونجا بیهوش می شد.

امروز به خیر گذشت، خدا کنه دو باره اینجوری نشه.

بالاخره مادر بود و نگران بچه اش..

یاد حرف استاد افتادم که می گفت: روز قیامت انقدر زمین داغه که مادر بچه اش رو میذاره زیر پاهاش..

خدای من...

 

چهارشنبه 23/6/1390 - 16:42
خاطرات و روز نوشت

 

 

اومده بود هم هدیه ی تولدمو بهم بده، هم شیرینی شو ازم بگیره، اگر چه خودش هنوز شیرینی عقدشو نداده بود!

بعد از زیارت، پیش دستی کرد و شیرینی عقدشم داد.

اومدم مثبت بازی دربیارم که من نوشابه نمی خورم و ضرر داره و ...

اما واقعا بدون نوشابه پایین نمی رفت!

یاد حرف استاد افتادم که یه روز گفت:

مومن بدون وضو مثل ساندویچ بدون نوشابه می مونه!

جمعه 18/6/1390 - 23:21
شعر و قطعات ادبی

 

 

یکی از اعمال روز عید فطر، بعد ازاون نماز قشنگش، دعای قشنگ تره ندبه است..


 دلخسته خدا خدا خدا می کردم

یک ماه  برای تو  دعا  می کردم

هرجمعه ی ماه رمضانی که گذشت

تا وقت اذان   تو را  صدا   می کردم

سی روز به عشق دیدنت  آقا جان

من روزه خود به اشک وا می کردم

در هر شب قدر وقت احیا ارباب

با یاد شما حال  وصفا می کردم

ای کاش نماز عید فطر خود را

در پشت سر تو اقتدا میکردم

افسوس چنین نشد ومن فهمیدم

یک ماه برای خود  دعا می کردم

 

(سید امیر حسین میر حسینی)

پنج شنبه 10/6/1390 - 0:48
شعر و قطعات ادبی

 

 

تازه داشت یخ های بینمان باز می شد...

تازه داشتیم یاد می گرفتیم چه جوری با تو حرف بزنیم

تازه داشتیم یاد می گرفتیم برایت شیرین زبانی کنیم

تازه داشتیم یاد می گرفتیم چه جوری یک چیزی از تو بخواهیم

این که قبلش یک عالمه برایت زبان بریزیم

هی تملقت را بگوییم و خسته نشویم- ولا کففت عن تملقک-

بنشینیم از شب تا صبح هزار جور از تو تعریف کنیم

هی بگوییم تو بهترین کسی هستی که ... یا خیرال...یا إله ال...یا...

تو تنها کسی هستی که می توانی... 

حتی نقطه ضعف هایت را فهمیده بودیم

فهمیده بودیم که اگر گریه کنیم تو دست هایت را بالا می بری...-سلاحه البکا-

فهمیده بودیم اگر اشک توی چشممان جمع شود زودی آشتی می کنی- یا حبیب الباکین-

فهمیده بودیم اگر یک امیدی به تو داشته باشیم تو دلت نمی آید ناامیدمان کنی...-إرحم من رأس ماله الرجا-

حتی یاد گرفته بودیم چه جوری دلت را بسوزانیم و از تو امان نامه ی آتش بگیریم

یاد گرفته بودیم مثل بچه ها که دستشان را بالای سرشان می گیرند که کتک نخورند؛ قرآن را بگذاریم روی سرمان و هی به جان عزیزهایت قسمت بدهیم...

خیلی چیزها یاد گرفته بودیم

یاد گرفته بودیم با تو زندگی کنیم...

کجا می خواهی بروی عزیز دلم

نرو...

(حتی بیشتر)

پنج شنبه 3/6/1390 - 1:12
شعر و قطعات ادبی

 

این شب ها که قرآن به سر می گیریم،

ای کاش نیزه نباشیم...

(حتی بیشتر)

جمعه 28/5/1390 - 0:53
شعر و قطعات ادبی

در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت

باور نمی کردم به آسانی دلم رفت

از هم سراغش را رفیقان می گرفتند

در وا شد و آمد به مهمانی ... دلم رفت

رفتم کنارش ، صحبتم یادم نیامد!!

پرسید: شعرت را نمی خوانی ؟ دلم رفت

مثل معلم ها به ذوقم آفرین گفت

مانند یک طفل دبستانی دلم رفت

من از دیار «منزوی» ، او اهل فردوس

یک سیب و یک چاقوی زنجانی ؛ دلم رفت

ای کاش آن شب دست در مویش نمی برد

زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت

ای کاش اصلا" من نمی رفتم کنارش

اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت

دیگر دلم- رخت سفیدم – نیست در بند

دیروز طوفان شد ، چه طوفانی ... رفت!

کاظم بهمنی(گسل)

پنج شنبه 27/5/1390 - 1:46
سخنان ماندگار

 

به تماشا سوگند... و به آغاز كلام...

همیشه اولین كلمات رهبر برایم مهم است. حالا اگر علت را می خواهی بدانی، راستش خودم هم نمی دانم. یه جورایی از این كلمات انرژی می گیرم. مثلاً دیدار دانشجویی پارسال كه آقا گفت:« خداوند متعال را سپاسگزارم كه به ما توفیق داد و عمر داد كه یك بار دیگر این جلسه‌ى پرنشاط و شیرین و پرانگیزه را در ماه رمضان تجربه كنیم. ما هر سال ماه رمضان چنین جلسه‌اى داریم، و به شما عرض بكنم یكى از مطلوبترین و شیرین‌ترین جلسات من این جلسه است» همین كه آقا گفت شرین ترین جلسات! قند تو دل من آب شد. یا مثلاً 19 دی سال گذشته كه رهبر با مردم قم دیدار داشت. توی اون دیدار دو ماهی از سفر آقا به قم گذشته بود كه رهبر گفت:« خدا را شكر میكنم و خوشحالم از اینكه این دیدار با فاصله‌ى كمى از سفر قم اتفاق مى‌افتد...» همه حال كرده بودند! توی این دیدار هم همینطور كه آقا اینجوری شروع كرد:« خداى متعال را از اعماق جان سپاسگزارم كه یك بار دیگر این توفیق را پیدا كردیم كه در روز ماه رمضان در جمع شما جوانان عزیز، خوش‌روحیه، پرانگیزه و پرنشاط ساعاتى بنشینیم و از شما بشنویم.» اصلاً احساس نمی كردی كه داری با شخص اول مملكت دیدار می كنی. خلاصه جای هركس كه نبود خالی!

 بزن گاراژ آقا محسن!

راستش را بخواهید خودم هم كمی ترسیده بودم از صحبت هایی كه بعضی ها در محضر رهبری كرده بودند! خیلی خیلی تند بود بعضی هاشان! مثلاً نماینده اتحادیه مستقل! اسمش را گفتم زعیم زاده بود! شاید هم به خاطر همین زعیم زاده بودنش زبانش هم برنده و تیز بود وبی هیچ ابایی كوچك و بزرگ را زیر تیغ برد! حتی تر از بعضی از مسئولین هم نام برد! آخرش هم برای اینكه از خود رفع مسئولیت از خود كند، با یك بیت شعر تقصیر را انداخت بر گردن كائنات!« به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من كه بد كردم/ بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا» همه حرفش را زده بود تازه بی تقصیر را گردن تابستان می انداخت! بگذریم. گفتم الان است كه رهبری خلاف سنوات گذشته كه از صحبت ها تعریف می كرد، اینبار گله گی كند. اما بر عكس تصور و گنجایش ذهنی ام رهبر اینگونه جواب داد:« آنچه كه برادران و خواهران و فرزندان عزیزم در اینجا بیان كردند، درست همان چیزهائى است كه ما انتظار داریم آنها را از شما جوانها بشنویم.» به خود گفتم آقا محسن! هنوز آقا را نشناختی. نه تنها ناراحت نشده بلكه انتظارش هم همین بوده! یه جورایی یعنی بزن گاراژ آقا محسن! 

برخی سیاسیون! شما هم گاراژ لطفاً!

نوبت پاسخ به بچه ها رسیده بود. اولینش هم كه در صحبت های اكثر بچه ها هم به آن اشاره شده بود. مجلس! گفتم الان است كه رهبری با یك موضع پاسخ تمامی بچه ها و سیاسیون را خواهد داد. اما خلاف نظرم رهبری موضه نگرفت ولی پاسخ داد. پاسخی به برخی از آقایان سیاسی باز كه هم اكنون برای صندلی های سبز بهارستان نقشه می كشند. گفتم الان است كه مثل پارسال كه موضع رهبری درباره اصل وفرع كردن مسائل خیلی از مسائل را روشن كرد، تكلیف همه چیز را روشن می كند. تكلیف را رهبر روشن كرد با پاسخ ندادنش! ره بر گفت:« یكى از دوستان اظهار كردند كه من درباره‌ى انتخابات نظر بدهم. به اعتقاد من وقتش حالا نیست. من درباره‌ى انتخابات حرفهائى دارم كه ان‌شاءاللَّه در آینده خواهم گفت.» و این یعنی خطاب به برخی سیاسیون! شما هم گاراژ لطفاً! 

شما تحقیق كنید! به درد خودتان میخورد!

حمایت رهبری از طرح دانشجویی همیشه بوده است. شاید لذت بخش ترین نكته صحبت های دانشجویان ایجاد مراكز تحقیقی و پژوهشی بود كه محمد صادق كریمی و امیر عباس سالاركیا محضر رهبری طرح كرده بودند. آقا را خیلی خوشحال كرد.« این تحقیقها اگر به درد آن دستگاه مسئول هم نخورد یا به كار او نیاید یا نپسندد، قطعاً به كار شما مى‌آید و به درد شما میخورد. این، كار بسیار جالبى است.» 

فی الجمله عرض كنم، كارهای خوبی شده است!

دستگاه دیپلماسی هم مثل آقای ضرغامی سیبل دوم دانشجویان شده بود كه رهبری اینبار به دفاع از دستگاه دیپلماسی آمد و آبی بر آتش دانشجویان مطالبه گر داشت. شاید شور جوانی شان انتظاراتی دیگری از دستگاه دیپلماسی داشت. جوانند دیگر! آقا گفت: در مورد مسائل منطقه، یكى از دوستان اشاره كردند كه مثلاً كار لازم، عمل لازم و تحرك لازم نبوده. من فى‌الجمله به شما عرض بكنم كه اینجور نیست. در زمینه‌ى مسائل منطقه، دستگاه‌هاى ذى‌ربط كشور تحرك بسیار خوبى داشتند و دارند. الان منطقه، میدان عظیم زورآزمائى است و دستگاه‌هائى كه با این مسئله مرتبطند، حسابى وسط میدانند و دارند كار میكنند.» البته رهبر به این نكته اشاره كرد كه شاید بعضی كارها قابل گفتن نباشد و یا جنبه تبلیغاتی نداشته باشد. ضمناً از حركت های دانشجویی كه در داخل صورت گرفته بود هم تشكر كردند. خستگی از تن رفقای استادیومی هم پركشید!

 ما نگفتیم نخوانیم! تقلید نكنیم!

راستی یادتان هست گفتم خانمی بود كه خیلی خوب صحبت كرد؟ بدون نوشته و متن؟ آقا هم خوشش آمده بود! آقا باز هم حساسیتش را روی علوم انسانی ابراز كرد و گقت كه ما نگفتیم كه این كتاب ها را نخوانید. گفتیم تقلید نكنید. كه منظور حسنی زاغری هم همین بود. رهبر گفت كه بعد از شاگردی باید استاد شویم نه اینكه تا ابد الدهر شاگرد بمانیم. معلم به شاگردانش توصیه كرد كه تاریخ هم بخوانند. بخوانند كه:« غربى‌ها على‌رغم ظاهر نونوارِ اتوكشیده‌ى ادكلن‌زده‌ى منظم و مرتب و داعیه‌هاى حقوق بشرشان، چه وحشیگرى عظیمى در این مقوله كردند. نه اینكه فقط آدمها را بكُشند؛ در دور نگهداشتن ملتهاى تحت استعمارِ خودشان از عرصه‌ى پیشرفت و امكان پیشرفت در همه‌ى زمینه‌ها هم تلاش زیادى كردند.» جلسه به پاسخ گفتن رهبری به سوالات دانشجویان می گذشت. رهبری به كنایه علی بازگیر كه گفته بود نسل امروز باید برای به دست آوردن مشاغل از نسل اول خود دست به كار شود اینگونه پاسخ داد: یكى از جوانهاى عزیز گفتند مثل اینكه نسل جدید اگر بخواهد مسئولیت را به عهده بگیرد، خودش باید وارد میدان شود. من اتفاقاً این را تصدیق میكنم، باید خودش وارد میدان شود؛ منتها وارد میدان شدنش به چه معناست؟ صلاحیت كسب كند؛ صلاحیت علمى، صلاحیت عملى، صلاحیت حضور در میدان.»

وارد میدان شوید!رهبر باز هم از لذت خود از انتقاداتی كه دانشجویان مطرح می كردند اشاره كرد. گفت كه فردا هم كه شما وارد میدان شوید همینگونه است. كسانی كه شما اكنون از آنها انتقادات می كنید همان جوانانی بودند كه دیروز انتقاد می كردند. شما هم كه وارد میدان مدیریت شدید، همین حرفها هست؛ یك جوانى مى‌آید اینجا مى‌ایستد و از شما انتقاد میكند.

نگوئید«هنوز!»

یادتان هست گفتم كه به غیر از حسنی زاغری كه المپیاد ادبی را برنده شده بود، كسی بود كه ادبیاتی نبود ولی قشنگ صحبت می كرد؟ آقا هم خوشش آمد و اینگونه تعریف كرد:« یكى از برادران عزیزمان كه اینجا خیلى خوب هم صحبت كردند...» فرزند شهید باشی سینه ات پر از حرف های قشنگ است. هیچكس هم كه نفهمد آقایت خوب می فهمد. اصلاً بگذار بگویند سهمیه ای! فدای تار موی آقایت. بگذریم. رهبری گریزی به صحبت های اسحاق عامری زد و گفت:« این تعبیر «هنوز» را به كار نبرید. هنوز، معنایش این است كه انتظار داشتید نباشد. نه، چنین انتظارى نیست. انتظار و توقع ما درباره‌ى مسئله‌ى انقلاب، خیلى فراتر از این حرفهاست. نگوئید هنوز كسانى هستند. بله، متن جامعه، متن انقلاب است.»آخر پاسخ های آقا، جواب سلام كودكان روستای چاهن زیلایی و محبت دستان كوچك زینب دختر بچه زیبای خجالتی روستای انارك و جواب سلام خدایار و صلابت مادر شهید روستای دور افتاده بود. كه اینگونه بود:« این حركت دانشجوئىِ سازندگى هم بسیار جالب و بسیار لازم است؛ كار خیلى خوبى است.» 

كلاس درس شروع شد

بعد از آنكه رهبری پاسخ دانشجویان را داد سر وقت مطالبی كه خود برای این جلسه آماده كرده بود رفت. مطالبی كه خود آن را شروع یك بحث بزرگ می دانست و از دانشجویان حاضر در كلاس می خواست تا خود در محافل و مجالسشان آن را دنبال كنند. فضای كلاس را معلم هر از چند گاهی با نكات نغز خود همراه می كرد كه حنده شاگردانش را به ئنبال داشت. مثلاً آنجایی كه به خاندان پهلوی لقب پیزوریذ داد. یا مثلا جایی كه می خواست سال انقلاب كبیر فرانسه را به دانشجویان یاد بدهد:« براى اینكه یادتان بماند: هزار، بعد هفت، هشت، نُه! این، سال انقلاب كبیر فرانسه است.»

 جبهه ای فكر كنید

بعد از كلاس نوبت به توصیه های معلمی كه حالا نقش پدر را برای فرزندانش ایفا می كرد رسید. اولین توصیه اینكه جبهه ای نگاه كنید تا تمامی تحولات برایتان معنا پیدا كند:« وقتى به چشم یك جبهه‌ى به‌هم‌پیوسته به اینها نگاه كردید، خیلى از كارهاى اینها معناى واقعى خودش را نشان میدهد. این مسئله، وظیفه‌ى دانشجو یا تشكلهاى دانشجوئى را مشخص میكند.» 

حتی پوستر هم ندیدیم!

گله گی پدر از فرزندانش سر قضیه ترور رضایی نژاد هم بود كه اعتقاد داشت كه دانشجویان نباید از این مسائل به راحتی بگذرند. پدر گفت:« در همین قضیه‌ى این ترورها، من عقیده‌ام این است كه بچه‌هاى تشكلهاى دانشجوئى در این قضیه كوتاه آمدند؛ یعنى كم‌عملى نشان دادند. باید این قضیه را بزرگ میكردید. البته نه اینكه بزرگ كنید - چون خودش بزرگ است - همان جور كه هست، منعكس میكردید. ما حتّى ندیدیم تشكلهاى ما پوستر این شهدا را هم چاپ كنند، منتشر كنند، پخش كنند، یادمان اینها را نگه دارند. نه، این موضوع اصلاً نباید فراموش شود؛ این كار كوچكى نیست.»توصیه های رهیر ادامه داشت. از اینكه كار ای عمیق فكری و فرهنگی بكنید. از ابتذال دوری كنید و اینكه تشكلهاى دانشجوئى با هم همفكرى و همكارى و همدلى نشان بدهید.كم كم غروب خورشید انتهای فلسطین مژده هایی به فرزندان پیر خراسانی میداد. اول نماز اول وقت پشت سر مقتدایشان. همه اكیزه و مطهر بودند و آمده نماز. ره بر دعا كرد و رفت پشت سجاده اش نشست. اذان را گفتند و صفوف منظم شد. دلم سوخت برای كسانی كه جا گیرشان نیامد. اینبار هم آن حس ایثار سراغم نیامد تا جایم را به كسی بدهم. چون خودم هم داشتم از فرط فشار پرس می شدم. ولی شیرینی نماز رهبر این سختی را بر ما آسان نمود. از عمد رفتم عقب سالن. چون می دانستم بعد از نماز، رهبر برای صرف افطار از پشت پارتیشن های تعبیه شده به انتهای حسینیه می آید. تا نماز تمام شد. سریع رفتیم انتهای حسینیه تا منتظر آقا شویم و با او افطار كنیم. سریع جایی را پیدا كردیم و نشستیم و با چشم جایی كه رهبر می نشیند را جستجو می كردیم كه دیدیم از بد شانسی ما رهبر دقیق پشت ستونی كه جلوی دید ما را گرفته بود می نشیند و چاره ای نبود جز آنكه به گردنمان كش بدهیم.

رهبر آمد و ما هم مشغول افطار شدیم و دنبال راهی می گشتیم كه رهبر را بهتر ببینیم. دقایق گذشت بعد دیدم سفره ما همگی بلند شدند. فهمید به خاطر این است كه آقا دارن تشریف می برند. وجوانی فریاد بر آورد:« برای سلامتی امام علی بن الجواد الحسنی الحسینی الخامنه ای، صلوات!» همه صلوات فرستاند و از اینكه بهترین صیام زندگی شان را با مقتدایشان افطار كردند خدایشان را شكر كردند.

به قلم محسن اقبال دوست

 

 

چهارشنبه 26/5/1390 - 0:55
خاطرات و روز نوشت

 

 

 

 

بازهم انتهای فلسطین و باز هم نیمه‌ ی اول رمضان و باز شور و نشاط بچه های دانشجو كه دل در دل نداشتن تا به دیدار رهبر و مقتدایشان بروند.

عده ای مثل همیشه لبخند در صورتشان نقاشی شده بود چون غم كارت دعوت نداشتند و شاید هم غصه كسانی كه در به در دنبال كارت می گشتند را نداشتند. و عده ای هم مثل همیشه دنبال راهی بودند كه خود را به حسینیه امام برسانند بی كارت! بعضی ها دنبال آدم هایی می رفتند كه دستشان بسته ای از كارت هایی بود كه به اسم دانشجویان صادر شده بود كه شاید دلشان بسوزد وكارتی را هم به آنها بدهند

بعضی از بچه ها هم مثل همه جا كه دنبال آشنایی می گردند، دم در بیت به پاسداری كه ایستاده می گویند: « حاجی آقای... رو صدا می كنی؟»، «ببخشید بنده آشنای آقای ... هستم. می شناسیش كه؟» و... اتفاقا ما هم كارتمان هنوز نیامده بود و قرار بود از نهاد رهبری در دانشگاه دوستی بیاورند. و باز هم اتفاقا دو تا از رفقای خودمان هم كارتی نداشتند و ما هم در به در دنبال كارت برایشان.

وقتی كه كارت ها رسید ما هفت نفر بودیم. و كارت ها پنج تا. نمی دانم چرا آن حس ایثار و گذشت كه همه جا آدم را قلقلك می دهد كه از حق خودت بگذر، اینجا نتوانست روی ما تاثیر بگذارد. كارت را گرفتیم و بی خیال رفقایی كه با ما بودند رفتیم داخل. بعدا فهمیدیم كه بنده خداها تا ساعت 6 منتظر كارت بودند ولی گیرشان نیامده و رفتند خانه شان!

وارد حسینیه كه شدیم تقریبا نصف حسینیه پر شده بود. ابتدا عقب نشستیم. روح الله را دیدیم كه جلو تر از ما نشسته بود. قرار بود شعری را كه در بدو ورود حضرت آقا، خوانده شود را، او با بچه ها تمرین كند و سبكش را یاد بدهد. همین بهانه ای شد كه من و دوستم برویم پیشش و به بهانه ی میان دار بودن مراسم، خودمان را یه جوری اون جلو جاگیر كردیم. روح الله ایستاد و بلند شعر را تكرار كرد و بقیه هم پشت سرش تكرار كردند و چند بار همین منوال تكرار شد و همه خوب سبك را یاد گرفتند و فقط منتظر بودند كه رهبر بیاید.

كم كم شعار ها رنگ انتظارش بیشتر شد «ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم!»، «ای رهبر آزاده! آماده ایم آماده!»، «خونی كه در رگ ماست هدیه به رهبر ماست» و قس علی هذه. تا بالاخره رهبر آمد. بعد از چند دقیقه شعار های مداوم روح الله بیچاره حنجره اش زخم شد تا بالاخره بچه ها متوجه اش شدند و با هم شعر را تكرار كردند:

 یا ابن الزهرا(س)، سلام ای مولا جان

مهمونتیم، تو این ماه قرآن
توفیقمون شد بازم دیدارت
بسه برامون که باشیم یارت
مارم دعا کن دم افطارت
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
قلب ایران ، پر از شور و شینه
لحظه لحظه ، بیاد بحرینه
یا ابن الحسن(ع) دینم و دنیامی
با یک نگاه تو که آقامی
پیروزِ بیداری اسلامی
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تا آخر ما ، می مونیم سربازت
پرچم داری ، بدست جانبازت
روی سر ما بکش تو دستی
واسه جوونا پدر تو هستی
راه نفاق خواصو بستی
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ __  _ _ _ _
یا ابن الحیدر(ع) ، همه عشق مایی
با تو ای کاش ، بشیم کربلایی
لحن کلامت شبیه مولاست
پشت و پناهت دعای زهراست
صاحب علم هستی مثل عباس(ع) بعد از خواندن سرود و صلواتی كه روح الله برای سلامتی امام زمان و طول عمر مقام معظم رهبری از جمع گرفت. مراسم آماده شروع رسمی شد. قاری كه نفر برتر مسابقات قرائت بین دانشگاه های علوم پزشكی بود (این را بعدا مجری مراسم گفت!) پشت تریبون آمد و این یعنی مراسم حالت رسمی تر به خود می گیرد.

الله الله گفتن بچه ها نشان از این بود كه قرائت قرآن حسابی به دلشان نشسته است. قاری كه برای دستبوسی پیش رهبر رفته بود، مجری مراسم پشت تریبون آمد. متنی ادبی را خواند كه خیلی داغ و تازه بود.

انگار قبل از مراسم نگارش شده بود اما این متنی بود از «احمد عزیزی» كه سال 86 گفته بود. مجری می گفت كه سه سالی می شود كه احمد در كماست. این جمله بچه ها را خیلی متاثر كرد و لب لب زدن بچه ها را كه می دیدی متوجه مشدی كه برایش دعا می كنند. مجری بعد از سلام به رهبری به دانشجویان خوش آمدی گفت و از رهبر اجازه خواست تا دانشجویان عرائضی را به سمع رهبری برسانند. آقا گفت: خواهش می كنم. من مستمع شما هستم.

نوبت اول به بسیج رسیده بود. اسمش محمد رضا كاشفی و مسئول بسیج دانشگاه شهید بهشتی هم بود. سخنش را با سلام و صلوات بر شهیدان و امام شهیدان شروع كرد. یاد شهیدان جهاد علمی را هم گرامی داشت. صحبت هایش چهار بخش داشت. اول از اسلامی كردن دانشگاه شروع كرد. بعد سری هم به جهاد اقتصادی هم زد. تا صلواتی جمعیت می فرستاند مجری بلافاصله گوشزد می كرد كه وقت تمام است. كاشفی هم چشمی می گفت و به صحبت هایش ادامه می داد. رسید بخش سوم صحبت هایش. بخشی كه در صحبت های تمام بچه هایی كه دیروز سیاسی حرف می زدند مشترك بود. انتخابات مجلس! كاشفی حسابی از خجالت فتنه گرانی كه برای حضور در انتخابات شرط و شروط می گذاشتند در آمد! در آخر صحبت هایش هم رسید سر وقت فصل مشترك صحبت های دیروز بچه ها! تحولات منطقه! از انفعال وزارت خارجه ناراحت بود. از مذاكره كردن دستگاه دیپلماسی ایران با بعضی كشور های منطقه كه در كشتار مردم مسلمان منطقه نقش دارن گله كرد.

بسیجی زرنگ است!

كاشفی كه صحبتش تمام شد رفت برای دستبوسی و از همین فرصت استفاده كرد و چفیه رهبر را گرفت. بغل دستی ام تنه ای به من زد و گفت:« بسیجی زرنگ است.»

اسمش محمد صادق كریمی بود. نفر سوم المپیاد دانشجویی. راستش متوجه نشدم چه رشته ای! اما صحبتهایش جهادی بود آن هم از نوع اقتصادی. آقا محمد صادق هم از گفت كه در بسیج كارگروهی را برای مطالعات و پژوهش درباره جهاد اقتصادی خصوصاً اقتصاد مقاومتی راه انداخته اند. رهبر قلم آبی رنگ همیشگی اش را بر میدارد و چیزی یادداشت می كند. اینطور بر می آید كه می خواهد از این طرح استقبال كند.

بچه های جاد همدل بودند!
نفر سوم را مجری خواند و بچه ها هم كم كم داشتند جاهای خود را كه بعد از ورود رهبر به صورت
MP3 در آمده بود تنظیم می كردند تا شاید كمی راحت تر بنشینند. نفر سوم از بچه های اتحادیه جامعه اسلامی دانشجویان بود.

می گفت كه: « بحمدالله اتحادیه جامعه اسلامی دانشجویان با وحدت و انسجام بیش از پیش محضر حضرتعالی شرفیاب شده‌اند كه ان‌شاالله موجب یأس دشمنان و بدخواهان نیز شده باشد.»

می گفت: سربازان جان بر كف ولایت در اتحادیه جامعه اسلامی دانشجویان با شعار سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم بار دیگر با رهبر عزیزتر از جان خود تجدید بیعت می‌نمایند و خاضعانه به خاطر تمام قصور و خطاهای خود طلب عفو و حلالیت دارند. خیلی خوشحال شدم از همدلی بچه های جاد.

از امر به معروف و نهی از منكر شروع كرد. از محجور ماندن اصل هشتم قانون اساسی گله كرد و گواه صحبتش را هم مجروح شدن دو طلبه ناهی از منكر قرار داد. از صدا وسیما هم گفت. گفت كه مختار نامه خوب است ولی از عملكرد صدا وسیما نقد داشت. انگار دانشجویان بیخیال آقای ضرغامی و دستگاه زیز نظرش نمی شوند. البته باید بهشان حق داد! ایوب از فقر و بیكاری و افزایش سن ازدواج هم گفت! توكلیان هم به راحتی از انتخابات مجلس نهم نگذشت و او هم برای فتنه گرانی كه حالا برای ورودشان شرط و شروط می گذارند، شاخ و شانه كشید! از بی اخلاقی های سیاسی هم گفت كه جای مسائل فرعی و اصلی را عوض كرده است. توكلیان هم از تحولات منطقه به راحتی نگذشت وگریزی هم به آنجا زد.

چند باری دانشجویان از صحبت های توكلیان به وجد آمدند و به این عبارت احساسات دانشجویان روزه داران به اوج رسید: « سیدنا! ما بی وفایی كوفیان را جبران خواهیم كرد و تن به ذلت نخواهیم داد. چرا كه حسین حسین شعار ماست و شهادت افتخار ماست.»

یك حرف صوفیانه بگویم اجازت هست؟
دانشجوی تربیت بدنی بود و عضو شورای مركزی دفتر تحكیم وحدت. بعد از آنكه به امامش سلام كرد اجازه ای از او گرفت: «یك حرف صوفیانه بگویم اجازت هست؟» تبسم رهبر و اجازه ی وی سمیه چیتی را مصمم به ادامه صحبت كرد.

چیتی هم مثل بقیه دانشجویان از اینكه بعضی ها صحبت های رهیر را درست نمی فهمند گله داشت! «شما می‌گویید كرسی آزاداندیشی آنها می‌فهمند، امنیتی كردن دانشگاه... شما می‌گویید بازنگری در علوم‌انسانی، آنها می‌فهمند حذف كامل و یا اضافه كردن پسوند اسلامی به آخر برخی دروس وارداتی و یعنی پاك كردن صورت مسئله... شما می‌گویید توجه به اسلام در همه محورهای برنامه‌ریزی در دانشگاه از جمله محتوا، اساتید و ضوابط، آنها انتخاب می‌كنند ساده‌ترین راه را، یعنی حاكمیت ضوابط (تفكیك جنسیتی) و بعد زیر لوای اسلام اولین چماق بر سر زنان فرود می‌آید، حاكمی تصمیم می‌گیرد دختران در رشته‌های فنی درس نخوانند و حاكمی دیگر سهم دختران را به حداقل می‌رساند.» راستش را بگویم در كتم نرفت خانه نشینی دختران را! دخترانی كه نزدیك به 70 درصد صندلی های دانشگاه ها را برای خود دارند! بگذریم!

سمیه چیتی البته طبع شاعریش هم بالا بود و هر از چند گاهی شعری را برای تلطیف فضا می گفت! انگار می دانست پدرش شعر و شاعری را دوست دارد و شاعر هم هست!

چیتی با این شعر خطاب به پدر معنوی اش صحبت های خود را تمام كرد: خواجه سلام‌علیك؛ گنج وفا یافتی دل به دلم نه كه تو گم شده را یافتی. هم تو سلام‌علیك هم تو علیك‌السلام، طبل خدایی بزن كین زخدا یافتی.

دل پر بچه های مستقل!

زعیم زاده را مجری به پشت تریبون فراخواند. مگر می شود دانشجو باشی ولی مطالبه گر نباشی! این را از پدرشان یاد گرفته اند! محمد زعیم زاده كه به نمایندگی بچه های اتحادیه انجمن اسلامی دانشجویان مستقل صحبت می كرد، از رهبرش به خاطر اینكه تنها اوست كه در چند سال اخیر سنگ صبور فرزاندش بوده قدردانی كرد! این یعنی كه آقایان كارگزار! نمی خواهید پای صحبت های دانشجویان بنشینید؟!

زعیم زاده از آخر صحبت های بقیه بچه صحبت كرد! یعنی تحولات منطقه! او هم از انفعال دستگاه دیپلماسی می نالید. و سنگالیزاسیون وزیر سابق؛ رهیر قلم آبی را برمی دارد و چیزی می نویسد. انگار با اینجای صحبت های زعیم زاده كار دارد!

سروقت معیشت مردم رفت و از اقدامات صورت گرفته هم تشكر كرد. اما از این گله داشت كه چرا هنوز بعد از سی وسه سال از گذشت انقلاب هنوز از مدیریت جهادی و بسیجی بعضی ها واهمه دارند. از این گله داشت كه بعد از گذشت پنج ماه از سال جهاد اقتصادی چیزی قابل توجهی دستگیرمان نبوده است.

انگار انتخابات مجلس بد جوری دانشجویان را به خود مشغول ساخته بود و بد اخلاقی های سیاسی و اینكه بعضی ها از هم اكنون انتخابات اسفند ماه را كلید زده اند آنها را خیلی آزار داده است. چرا كه زعیم زاده هم نتوانست با این مسئله كنار بیاید. زعیم زاده اقبال جامعه را هنوز به عدالنخواهی می دید.

صحبت هایش داشت كم كم داغ می شد و تا آنجا كه به جملاتش اینگونه شد: «مجلسی نمی‏خواهیم که برخلاف عدالت و پیشرفت طرحِ دانشجویِ پولی را تصویب کند مجلسی نمی‌خواهیم که یک ساعته وقفِ دانشگاهِ آزاد را با بیش از 250 هزار میلیارد تومان سرمایه‌ی عمومی به تصویب برساند...اما طرح نظارت بر خود را شش سال در راهروها معطل نگه دارد.»

حسینیه امام خمینی با تكبیر دانشجویان همنوا شد! ادامه داد: «ما مجلسی نمی خواهیم که نمایندگانش با دو – دو گفتن به رئیس جمهور قانونی کشور توهین کنند ما مجلسی نمی‏خواهیم که بر خلاف قانون و عقل و شرع و ولایت نظر رهبری را به رأی بگذارد.»

تكبیر دوم! مجری وقت را به زعیم زاده گوشزد كرد! به خاط همین زعیم زاده از دانشجویان خواست كه تكبیرها را بگذارند آخر صحبتهایش! مستقلی ها هم بی خیال فتنه گران و ورودشان به انتخابات و شروطشان برای ورود نشدند و نوك پیكان دانشجویان را سمت فتنه گران نشانه رفتند.

آقای شهردار و آقای رییس پارلمان! و همچنین جریان آقا خاص! از تیغ صحبت های زعیم زاده در امان نبودند. و حالا نوبت جناب ضرغامیست كه به وقع به سیبل تمام عیار تمامی دانشجویان از هر طیف و گروهی تبدیل شده است! از كپی برداری ناشیانه برنامه های ماهواره ای و خالی بودن از مفاهیم اسلامی تا مدیریت ضعیف و برنامه ها نود شبی و همچنین سلطه فوتبال بر برنامه های تلویزیون!

و در آخر هم ورزش و جوانان بود. كه اشتغال و نظام وظیفه از مهمترین بخش هایش بود. زعیم زاده نوع سربازی كنونی را بی عدالتی بین دختران و پسران می دانست! پچ پچ بین جمعیت شروع شد!


علوم انسانی در صحبت هایش جمع شده بود!
برایم خیلی جالب بود و جای تعجب داشت كه كسی آنقدر مسلط باشد كه بدون آنكه از روی متنی بخواند بتواند جلوی رهبرش صحبت كند. سخت است دیگر! البته بعد برایم قابل درك شد. چراكه او اول رتبه یكم المپیاد ادبی را داشت و بعد هم دانشجوی حقوق بین الملل را داشت. البته او در كلاس درس پدر معنوی اش تربیت یافته بود كه او هم ادیب و خطیب توانائیست!

خلاصه صحبت هایش حول محور علوم انسانی بود. رهبر به دقت صحبت هایش گوش داد و با قلم آبی روی كاغذ چیزهایی می نوشت.

راستی اسمش حُسنی زاغری بود!

ترس ما این است که عدالتخواهی به حربه ای
سیاسی تبدیل شود
جوانی بود كوتاه قد و هیكلی كه چفیه ای برگردن داشت. مجری او را محمد جعفری نژاد معرفی كرد. مشخص بود كه اولین مطالبه اش عدالتخواهیست چون به تمایندگی از جنبش عدالتخواه بود. از اینكه عدالتخواهی به حربه ای سیاسی تبدیل شود می ترسید. در باب مفاسد اقتصادی چند نكته را گفت كه رهبر باز قلم آبی رنگ را برداشت.

درباره اجرای اصل چهل وچهار چند نكته ای را گفت تا رسید به صدا و سیما. گفت:« كه صدا و سیما...» اصلاً بهتر است بگذریم!

گفت كه انگار شما از عملكرد شورای عالی انقلاب فرهنگی راضی نیستید اما در تحولیك ه اخیراً در این شورا رخ داده تغییر محسوسی مشاهده نمی شود. از رهبری پاسخش را تقاضا كرد!

برنده المپیاد فیزیك بود، دانشجوی برق هم! ولی در اقتصاد و
سیاست هم سر رشته ای داشت!
بعد از آنگه نماینده تشكل های دانشگاه آزاد پشت تریبون رفت نوبت به جوانی كه تازه محاسن بر صورتش روییده بود. مجری در معرفی اش از المپیادی بودنش گفت و گفت كه دانشجوی برق است. ابتدا كمی سیاسی صحبت كرد و در ادامه اش گفت به دو موضوع اشاره میكند. یكی نظام سلامت و یكی هم بانك مرزی! گفت در دانشگاه شریف كارگروهی درباره مطالعات و پژوهش در باب جهاد اقتصادی راه انداخته است. رهبر چیزی یادداشت میكند!

اسمش امیر عباش سالاركیا بود.

سلام كودك روستایی را با خود آورده بود!
جوان قد بلند و سوخته صورت و روشن ضمیر بود. مشخص بود كه صورت سیاهش نتیجه دوستی آفتاب گرم كویر با اوست. دانشجوی پزشكی بود و مهمتر از آن جهادی! سلام كودك روستایی را برای رهبرش آورده بود. و از مادر شهید یاد می كرد كه با محرومیتی كه دارد هنوز پای انقلاب و رهبرش ایستاده است. سید عباس از مشكلات جهادی می گفت. و با رهبرش درد و دل می كرد. سید عباس رضایی جهادی بود.

بغض او مارا
خنداند
نمی دانم به خاطر اینكه فرزند شهید بود پشت تریبون آمد یا اینكه مخترع بود. ولی به هر حال صدای گرم و لهجه ی شیرین بندری اش طوری با دل آدم بازی می كرد كه بعد از گذشت حدود دوساعت خستگی روزه داری را از تن می برد.

او نه دانشجوی ادبی بود و نه حقوق بین الملل خوانده بود. ولی از روی كاغذ نمیخواند صحبتش را! آنقدر گرم و آتشین صحبت كرد كه تكبیر جمع را به دنبال داشت. به گمانم كه پدرش مسافر عقاب خلیج فارس بود كه وینسنس آمریكایی آنرا شكار كرد و حقوق بشر آمریكا هم از وینسنس از قاتلبین پدرش تقدیر كردند.

درد ودل كرد كه در دانشگاه ها به جای اینكه ما را تكریم كنند به ما می گویند سهمیه ای. می گفت كه وقتی از ژنو برمی گشت با مدال طلای مسابقات مخترعین عده ای(مریض) با طعنه( بغض گلویش را گرفته بود) به او می گفتند كه نكند آنجا هم با سهمیه اول شده ای! خنده تلخ دانشجویان مرحم صحبت های اسحاق عامری شد!

مجری برای آخر پشت تریبون آمد و با اعلام اینكه وقتمان تمام شد از رهبر خواست تا او آخرین نفری باشد كه برای دستبوسی شرفیاب شود.
حالا معلم برای شاگردانش صحبت می كند...

 (به قلم محسن اقبال دوست)

ادامه دارد...

دوشنبه 24/5/1390 - 2:29
سخنان ماندگار

سلام به همه ی دوستان گل تبیانی!

انشا ا... طاعات و عبادات همگی قبول درگاه احدیت.

تا حالا چقدر شده وقتی حضرت آقا دیداری داشتن و یا در جایی سخنرانی داشتن، دنبالش باشیم ببینیم چی گفتن؟

مخصوصا چند روز پیش که دیدار دانشجویی بود...

بیاید نذاریم حرف های آقا خدایی نکرده زمین بمونه...


گزیده ای از سخنان معظم له:
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

خداى متعال را از اعماق جان سپاسگزارم كه یك بار دیگر این توفیق را پیدا كردیم كه در روز ماه رمضان در جمع شما جوانان عزیز، خوش‌روحیه، پرانگیزه و پرنشاط ساعاتى بنشینیم و از شما بشنویم.

آنچه كه برادران و خواهران و فرزندان عزیزم در اینجا بیان كردند، درست همان چیزهائى است كه ما انتظار داریم آنها را از شما جوانها بشنویم. ممكن است در برخى از این اظهارات، نظر این حقیر و نظر آن گوینده‌ى محترم یكسان نباشد - یعنى ممكن است من آن حرف را قبول نداشته باشم - اما روحیه‌ى اندیشیدن، انتخاب كردن، با انگیزه بیان كردن، همان چیزى است كه ما آرزوى آن را در جوانها داریم. ما میخواهیم شما فكر كنید؛ بر اساس فكر، بخواهید؛ بر اساس این خواستن، جرأت و جسارت بیان و ابراز پیدا كنید. ممكن است آنچه كه شما میگوئید و میخواهید و مطرح میكنید، در كوتاه‌مدت هم تحقق پیدا نكند؛ ممكن است در یك برهه‌ى دیگرى از زمان، به خاطر یك تجربه‌ى جدید، نظرتان هم عوض شود؛ اینها همه‌اش امكان‌پذیر است، ایرادى هم ندارد؛ اما نفس این روحیه، مطالبه‌گرى و نشاط، همان چیزى است كه جوان امروز ما به آن احتیاج دارد.

 من حالا یك بحثى هم آماده كرده‌ام كه عرض بكنم - كه البته شروع یك بحثى است كه ان‌شاءاللَّه عرض خواهم كرد - لیكن قبلش درباره‌ى آنچه كه دوستان بیان كردند، دو سه تا نكته هست كه من عرض میكنم. اولاً دوستان، خیلى خوب صحبت كردند؛ بخصوص بعضى از صحبتها از لحاظ استدلال و منطق، كاملاً سنجیده و پاكیزه بود. من رئوس مطالب آقایان و خانمها را یادداشت كردم.

 یكى از دوستان اظهار كردند كه من درباره‌ى انتخابات نظر بدهم. به اعتقاد من وقتش حالا نیست. من درباره‌ى انتخابات حرفهائى دارم كه ان‌شاءاللَّه در آینده خواهم گفت.

 یكى از دوستان اطلاع دادند كه یك ستاد دانشجوئى براى تحقیق در اقتصاد مقاومتى تشكیل شده. كار بسیار جالبى است. اینجور كارهاى عمیق، همان چیزى است كه كشور به آن احتیاج دارد. شما باید فكر كنید، مطالعه كنید، تحقیق كنید. این تحقیقها اگر به درد آن دستگاه مسئول هم نخورد یا به كار او نیاید یا نپسندد، قطعاً به كار شما مى‌آید و به درد شما میخورد. این، كار بسیار جالبى است.

 همچنین یكى دیگر از دوستان اطلاع دادند كه در دانشگاه شریف مركز مطالعاتى‌اى تشكیل شده و در این زمینه‌ها كار میكنند. اینها بسیار كارهاى مهمى است. این انگیزه‌ى جوان دانشجو و فكور، خیلى براى آینده‌ى كشور مهم است.

 البته راه‌حلهائى كه گفته شد، بعضى از آنها كاملاً درست است. این را هم من به شما عرض بكنم؛ در همین زمینه‌ى مسائل اقتصادى، پاره‌اى از آنچه كه پیشنهاد و مطرح شد، ما اطلاع داریم كه مد نظر مسئولین هست؛ درباره‌اش كار میكنند، تصمیم‌گیرى میكنند، اقدام میكنند؛ منتها همه‌ى اقدامها یا به اطلاع نمیرسد، یا گفتنى نیست. به هر حال اینجور نیست كه مسائل اقتصادى در مد نظر آن مسئولین نباشد.

 انتقادهائى از برخى دستگاه‌ها شد. بلاشك برخى از این انتقادها وارد است، من هم همعقیده هستم؛ منتها در عالم نظر و تأمل، خیلى كارها را انسان فكر میكند، به ذهن انسان میرسد؛ اما در مقام عمل، كار به آن آسانى نیست؛ وقتى وارد میدان عمل میشوید، موانع گوناگونى در برابر آرزوها و خواستها و تشخیصهاى انسان پیش مى‌آید. خب، موانع را باید برطرف كرد؛ اما عبور از همه‌ى موانع هم آسان نیست؛ گاهى هم زمان‌بر است؛ به این هم باید توجه باشد.

 در مورد مسائل منطقه، یكى از دوستان اشاره كردند كه مثلاً كار لازم، عمل لازم و تحرك لازم نبوده. من فى‌الجمله به شما عرض بكنم كه اینجور نیست. در زمینه‌ى مسائل منطقه، دستگاه‌هاى ذى‌ربط كشور تحرك بسیار خوبى داشتند و دارند. الان منطقه، میدان عظیم زورآزمائى است و دستگاه‌هائى كه با این مسئله مرتبطند، حسابى وسط میدانند و دارند كار میكنند. خب، برخى از كارها قابل تبلیغاتى شدن نیست - یا ممكن نیست، یا لازم نیست، یا اشكال دارد - ولى به هر حال كار زیاد دارد میشود؛ این را توجه داشته باشید. در این زمینه، فضاى درونى كشور هم خوب بود. حضور دانشجوها در بخشهاى مختلف، اظهارنظرها نسبت به همین مسائل منطقه، اینها همه‌اش كمك میكند. این كار ادامه هم دارد و ان‌شاءاللَّه روزبه‌روز هم ابعاد بیشتر و بهترى خواهد گرفت. غرض، تصور نشود كه بى‌عملى بوده؛ نه، دارد كار میشود؛ كارهاى خوبى هم انجام میگیرد.

 

 

ادامه دارد...


يکشنبه 23/5/1390 - 1:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته