• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 93
زمان آخرین مطلب : 4142روز قبل
شعر و قطعات ادبی
ازتمام دنیا چشمانت را می خواهم، آیا آسمان سهم بزرگی از دنیاست؟!
سه شنبه 23/1/1390 - 1:32
شعر و قطعات ادبی

اماما! از شوق لبخند تو شادی می کنیم

 اذن تو باشد اگر، عزم جهادی می کنیم

 کوری چشم تمام دشمنان بُزدلت

 سال نو را هم جهاد اقتصادی می کنیم...(ان شا الله)

جمعه 12/1/1390 - 2:1
تبریک و تسلیت

عیبی ندارد، امسال هم گذشت، ما داریم سفره ی هفت سین می چینیم. زیر لب هایمان بی آنکه کسی بفهمد به دلتنگی هنوز نیامدنت حافظ می خوانیم: «.. کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور...»

 سال هاست که سطر سطر دفتر عمرمان در سودای انتظار تو می سوزد و می سازیم. آخر روی قولی که به چشمانمان داده ایم، هستیم. انبوهی از ابر بر شانه های دلمان سنگینی می کند. برایت باران نذر کرده ایم. دعا کن ما هم با سال تحویل شویم...

 من هم به نوبه ی خودم سال جدید رو به همه ی تبیانی های عزیز، از مسئولین گرفته تا دوستان ثبت مطلب، تبریک عرض می کنم. ان شاا... که همگی سال خوبی پیش رو داشته باشید و همدیگرو از دعای خیرتون بی نصیب نذارید، مخصوصا لحظه ی تحویل سال و ان شاا.. که از تعطیلات بهترین استفاده ها رو بکنید. ایام به کام.

جمعه 27/12/1389 - 1:53
شعر و قطعات ادبی

نمیدانم تو می خوانی ز چشمم حرف هایم را..

نمیدانم تو می بینی نگاه بی صدایم را..

که می گوید: بدون مهربانی های بی حدت، بدون عشق تو ، هیچم...

سه شنبه 24/12/1389 - 15:25
شعر و قطعات ادبی

و دانه ریخت بیایی کبوترش باشی

 دوباره آینه‌ای در برابرش باشی

 نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی

 میان راه پرستوی پرپرش باشی

 «مدینه» شهر غریبی برای «فاطمه» ‌هاست

 نخواست گم شده‌ای مثل مادرش باشی

 خدا تو را به دل بی قرار ما بخشید

 و خواست جلوه‌ای از حوض کوثرش باشی

 به «قم» رسیدی و گم کرد دست و پایش را

 چو دید آمده‌ای سایه‌ی سرش باشی

 اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد

 و تا همیشه تو یاس معطرش باشی

 نگاه تو همه را یاد او می‌اندازد

 به چهره‌ات چه می‌آید که خواهرش باشی

 خدا نخواست تو هم با «جوادِ»کوچکِ او

 گواه رنج نفس‌های آخرش باشی

 نخواست باز امامی کنار خواهر خود ...

 نخواست «زینبِ» یک شام دیگرش باشی

 ( قاسم صرافان)

سه شنبه 24/12/1389 - 0:45
شهدا و دفاع مقدس

آرام قدم بردار، اینجا قتلگاه است...

و تو چه می دانی که در دل این رمل های تفتیده چه می گذرد؟ یاد کن از آوینی، از دوربینش، از قلمش...

بیا همین جا تصمیم بگیریم که با هم بخوانیم کتاب هایش را و بشنویم حرف هایی را که با ما دارد...

 

 

راه رفتنت سخت شده روی این رمل های داغ؟ خودت را می کشانی دیگر؟ لب هایت خشک شده از فرط عطش؟ انگار کن که می خواستی هشت تا چهارده کیلومتر این رمل ها را پای پیاده طی کنی و تجهیزات دوازده کیلویی نظامی و قطعات چهل کیلویی پل را هم به همراه داشتی!

فکه قتلگاه است؛ بچه ها سه روز در حصر دشمن مقاومت کردند، دیگر نه آب مانده بود و نه غذا، دست آخر هم قتل عام...

فکه کربلاست هر چند که تو پیروزی اش را نبینی...

 

شنبه 21/12/1389 - 1:39
شهدا و دفاع مقدس

از پل ناجیان که عبور می کنی به شیارهایی میرسی که ماه های نخست جنگ شاهد حماسه های بسیاری بودند. توی همین شیار ها خیلی ها شهید شدند. در دشت عباس هم.

 

 

دوم فروردین 1361 عملیات فتح المبین آغاز شد و هفت روز از فروردین گذشته، سایت ها دست نیروهای خودی افتاد. نیروهای عراقی چنان غافلگیر شدند که اسناد محرمانه شان را جا گذاشتند و فرار کردند!

 

 

امروز شیار های مقدس فتح المبین کوچه های آشتی کنان با خداست...

 

پنج شنبه 19/12/1389 - 2:7
شهدا و دفاع مقدس

چه مکانی شریف تر از اینجا، که سالها با شهدا زیسته و ریه هایش پر از عطر شهداست...؟ گوش کن! می شنوی صدای تکبیر و صلوات را؟ صدای پای حاج همت را؟ این جا همه آماده اند. قرار است هر لحظه اعزام شوند. عملیات همین امشب است انگار. شور و حالی بر پاست...

دو کوهه دانشگاه شاگرد اول های میدان عمل است. دانشگاه صاحبان کارنامه های بهشتی.

دو کوهه! آمده ام که نام مرا هم بنویسی در این خیل عظیم. نگاه کن! انتهای صف هنوز چند جای خالی مانده، هنوز صدای هل من ناصر می آید. هنوز باید اعزام شد. روزی دشمن شهرهایمان را نشانه گرفته بود و حال قلب هایمان را..

نام مرا هم بنویس که فردا، نه فردا دیر است بنویس تا همین حالا اعزام شوم...

 

 

 

 

جمعه 13/12/1389 - 1:7
شعر و قطعات ادبی

 

گفتمش عزم دیار یار داری؟ گفت آری

 گفتمش بر وصل او امیدواری؟ گفت آری

گفتمش با یار چونی؟ گفت با یادش بسازم

گفتمش با درد هجران سازگاری؟ گفت آری

گفتم از عهدی که بستی آگهی؟ گفتا که هستم

گفتمش بر عهدت اکنون استواری؟ گفت آری

گفتمش سودت در این سودا چه باشد؟ گفت عشق

گفتم آگاهی ز سرِ عشق داری؟ گفت آری

گفتمش دانی چه باشد عشق؟ گفت از جان گذشتن

گفتمش جان را در این ره می گذاری؟ گفت آری

گفتمش بر خوان حدیث عشق، خط خون رقم زد

                                                       گفتمش نقش شهادت می نگاری؟ گفت آری


تو کربلای ایران دوستان تبیانی رو فراموش نکردیم، انشاا... قسمت همه بشه که شنیدن کی بود مانند...
دوشنبه 9/12/1389 - 1:32
شعر و قطعات ادبی

تقدیم به rasta69 عزیزم به مناسبت اول اسفند

 

 

 

تا تو با منی زمانه با من است 
 بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ

 شور و شوق صد جوانه با من است

 یاد دلنشینت ای امید جان

 هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر تو راست

 شور گریه ی شبانه با من است

 برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست

 رقص و مستی و ترانه با من است

 گفتمش مراد من به خنده گفت

 لابه از تو و بهانه با من است

 گفتمش من آن سمند سرکشم

 خنده زد که تازیانه با من است

 هر کسش گرفته دامن نیاز

 ناز چشمش این میانه با من است

 خواب نازت ای پری ز سر پرید 

شب خوشت که شب فسانه با من است

«هوشنگ ابتهاج»

شنبه 30/11/1389 - 17:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته