• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 27021
تعداد نظرات : 2747
زمان آخرین مطلب : 3229روز قبل
دعا و زیارت

نیایش فرصتی است برای پیوند با بی‌کرانه‌ها، زمانی است برای یافتن خویشتنِ خویش، عرصه‌ای است برای عرضۀ مخلوق به خالق. هر شب قطعه‌ای از تلاش برای این پیوند را پیشکش چشمان شما کاربران عزیز می کنیم.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
خدایا ! تو راقسم به خدایی ات آرامش قلبم را به من هدیه بده ....
قلبم را خوشحال و سرشار از آرامش و خوشبختی کن !
خدایا ! تو تنها امید من هستی ... بگذار همیشه امیدم تو باشی .
من بهترین ها و نابترین ها را در زندگی ام تنها از تو می خواهم ! از تو و قدرتت ! از تو و رحمتت می خواهم !
خدایا !
من چشم به راه رحمت و بزرگی ات هستم !
يکشنبه 11/3/1393 - 11:3
شهدا و دفاع مقدس


شهید «محمد چمنی» متولد اولین روز فروردین 1336 در نیشابور. هرچند این قلم شیوا، به تنهایی نشان از روحیه لطیف و آسمانی آن شهید دارد، اما این تنها ویژگی بارز آن شهید نیست و نگاهی به زندگی 27 ساله اش از توانمندی های دیگری هم حکایت می کند.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، نمی دانم با چه شروع کنم. اصلا چرا باید بنویسم، آن را هم نمی دانم. فقط حس می کنم احتیاج دارم برای تسکین خودم بعضی حرف هایم را روی کاغذ بیاورم. شب ها به آسمان نگاه می کنم؛ به این زیبایی بی کران و کبوتر خیالم را پرواز می دهم تا شاید به خورشید برسد.

 نه! از خورشید هم بگذرد. خسته می شوم، بدون کوچک ترین اقناع، زیرا رد پای گمشده ای را که می جویم در این جا هم می بینم؛ در قطره قطرۀ آب این رودخانه؛ در این شاخۀ آویزان خرما؛ در این گنجشک زیبا که هر روز به پنجرۀ اتاق می چسبد و با هیجان آواز می خواند؛ حتی در این قوطی خالی که پشتش نوشته «مخصوص ایثارگران جبهه»... صفحه این هفته «پلاک عزت» با قلم شیوای یک شهید آغاز شد.

شهید «محمد چمنی» متولد اولین روز فروردین 1336 در نیشابور. هرچند این قلم شیوا، به تنهایی نشان از روحیه لطیف و آسمانی آن شهید دارد، اما این تنها ویژگی بارز آن شهید نیست و نگاهی به زندگی 27 ساله اش از توانمندی های دیگری هم حکایت می کند، توانمندی هایی همچون نقاشی و ادامه تحصیل در رشته مکانیک دانشگاه صنعتی شریف.

محمد جهاد را مهم ترین وظیفه مسلمانان می دانست و عقیده داشت تا زمانی که جنگ باشد وظیفۀ اصلی ما حضور در جبهۀ نبرد است و هنگامی که دوستانش به وی پیشنهاد می کردند که اگر به دانشگاه برگردید بهتر می توانید به اسلام و مسلمین خدمت کنید می گفت: تا زمانی که جنگ باشد، در این جا، در پشت جبهه هرچه کار کنیم، عاقبت تمام رشته های ما پنبه می شود. در همان اوایل به جبهه های نبرد جنوب شتافت و مدت ۷ ماه در گروه شهید چمران به مبارزه علیه گروهک های ضد انقلاب پرداخت.

تابستان سال1360دوباره عازم جبهه های نبرد و این بار راهی کردستان شد تا علیه گروهک های ضد انقلاب که جنگ داخلی راه انداخته بودند مبارزه کند. محمد مدتی در جبهه مبارزه با ضد انقلابیون بود که پس از چند ماهی خبر اسارت او را آوردند و اسارت وی 27ماه به طول انجامید و در نهایت در تاریخ 29/7/1363 در منطقه میمک به شهادت رسید. 27 ماه اسارت در زندان های سازمان ضد انقلاب «خبات» بخشی از دوران زندگی این شهید است که بسیار شنیدنی است. شهید چمنی بعد از آزادی از اسارت و بازگشت به زادگاهش این خاطرات را روایت می کند و دوستان او بعدها خاطرات آن شهید را از روی نوار ضبط شده به قلم تحریر درمی آورند. او ماجرای روزهای اسارت در «خبات» را این گونه روایت می کند:

نبرد در جبهه غرب و آغاز دوران اسارت

یک روز برای انجام ماموریت عازم منطقه شدیم. از قضا به کمین نیروهای گروهک ضد انقلاب «خبات» برخوردیم و قرار شد به سرعت بچه ها را از منطقه درگیری دور کنیم. روی تپه رفتم تا نیروهای دشمن را سرگرم کنم و بچه ها از منطقه دور شوند. به سرعت خودم را بالای تپه رساندم و در پشت چند تخته سنگ سنگر گرفتم و شروع به تیراندازی کردم. ناگهان تیری به پایم اصابت کرد و از روی تخته سنگ افتادم. نیروهای خودی که از دور با دوربین مرا نگاه می کردند، افتادنم را دیدند و فکر کردند شهید شده ام. به همین خاطر تلاش زیادی کردند تا جنازه من را به عقب بازگردانند اما چون فهمیدند تلفات خواهند داد به ناچار از منطقه دور شدند. کمی بعد از جایم بلند شدم و خود را به تخته سنگی که کمی آن طرف تر بود رساندم. لحظاتی بعد از ارتفاع سقوط کردم و از هوش رفتم و زمانی که به هوش آمدم خود را اسیر نیروهای ضد انقلاب «خبات» دیدم. (سازمان خبات از جمله گروه های جدایی طلب بود که رابطه نزدیکی با سازمان مجاهدین خلق داشت.)

در اولین روزهای اسارت یکی از افراد ضد انقلاب مرا با چوب می زد و من که قبل از اسارت از ناحیه پا مجروح شده بودم به زمین می خوردم اما دوباره بلند می شدم. آن قدر شکنجه ام کرد که خسته شد. به او گفتم: فکر می کنید که اسیر شما هستم اما این جسم من است که در اسارت شماست و خود آزادم. این سخن را که شنید آن قدر عصبانی شد که دیگر طاقت نیاورد، چوب را محکم بر زمین انداخت و از اتاق خارج شد.

مدتی بعد مرا در یک دخمه تاریک و نمناک زندانی کردند. تا مدتی هیچ فردی برای سرکشی به آن جا نمی آمدو فقط کمی نان خشک برایم می آوردند. متوجه شدم هدف شان این است که مرا شکنجه روحی کنند. یک روز موقعی که زندانبان نان آورد همۀ نان هایی را که در طول این چند روز جمع کرده بودم به او دادم و گفتم: چرا این همه غذا می آورید؟ این ها اضافه است؛ بگیر و ببر؛ اسراف می شود. مدت ها در همان دخمه تاریک و نمناک بودم تا این که روزی یکی از اعضای گروهک به زندان آمد و بحث مان بالا گرفت. پتویم را کنار زدم و علف هایی را که به خاطر رطوبت زمین سبز شده بود به او نشان دادم و با این کار به او فهماندم که ما با این شکنجه ها خسته نمی شویم. خبر به آن ها رسید دیدند به این طریق هم نمی توانند به هدف شان برسند به همین خاطر تصمیم گرفتند با من طرح دوستی بریزند. زندانم را عوض و در اتاق بهتری مستقرم کردند. در این زندان، با فردی که روزهای اول اسارت از من بازجویی می کرد صحبت می کردم. اما او آدم خبیثی بود و مدام به امام(ره) توهین می کرد. همه شکنجه ها را می توانستم تحمل کنم اما این رفتار او برایم غیرقابل تحمل بود. به همین خاطر فکر فرار از زندان در ذهنم شکل گرفت.

 

فرار از زندان سازمان تروریستی خبات

در آن زندان ۲ نفر از خبات ها بودند که می شد از آن ها اطلاعات گرفت. سر صحبت را با آن ها باز کردم تا از موقعیت جغرافیایی زندان اطلاعاتی کسب کنم. از این طریق فهمیدم در منطقه ای اطراف سردشت و سقز هستم و به فکر طراحی نقشه فرار افتادم. با خود فکرکردم چون راه سقز نزدیکتر است ممکن است مسیر فرار من را دنبال کنند و به همین خاطر مسیر دوم را انتخاب کردم. شبی که می خواستم نقشه ام را عملی کنم ۲ نگهبان داخل اتاق بودند و یک نفر هم بیرون ازاتاق نگهبانی می داد. دراتاق یک پنجره وجود داشت. جلوی پنجره طاقچه ای بود که چند کارتن روی آن گذاشته بودند و روی این کارتن ها نیز یک ساعت کوکی قرار داشت.

فرصت را که مناسب دیدم، کارم را شروع کردم. کارتن ها را پایین گذاشتم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. نگهبان داشت قدم می زد. با شمارش، زمان رفت و برگشت نگهبان را تعیین کردم. فهمیدم از زمانی که به پنجره می رسد تا موقعی که به آخر ساختمان می رود و برمی گردد چند ثانیه طول می کشد. اما میزان ارتفاع پنجره تا زمین را نمی دانستم. پوتین ها را به وسیله بندهایشان به انگشتان شست پاهایم بستم و خودم را از پنجره به بیرون آویزان و احساس کردم پوتین ها به زمین می خورد. فاصله زیاد نبود و اگر خودم را پایین می انداختم، صدایی نگهبان را متوجه نمی کرد. خود را پایین انداختم و پشت درختی که همان نزدیکی بود پنهان شدم. نگهبان برگشت اما متوجه ماجرا نشد. در حین فرار یادم آمد پنجره را باز گذاشته ام و ممکن بود قضیه لو برود. برگشتم و با عصای چوبی که به خاطر درد پا برای خود ساخته بودم پنجره را بستم و دوباره به طرف جاده به راه افتادم.

آن شب هوا خیلی سرد بود و برف هم می آمد. آن قدر سردم شده بود که امیدی به زنده ماندن نداشتم. اما وقتی به پیشانی ام دست می زدم و می دیدم هنوز گرم است خود را دلداری می دادم که می توانم سالم به شهر برسم. از کنار جاده راه افتادم. ابتدا فکر کردم خودرویی به سمتم می آید اما به نزدیکی نور که رسیدم دیدم ۲ نفر به خاطر سرما آتش روشن کرده اند تا خود را گرم کنند. از کنار آنها هم عبور کردم بدون آن که متوجه من شوند.

نزدیکی های صبح، هوا در حال روشن شدن بود که به یک روستا رسیدم.

درآن نزدیکی پل کوچکی به چشمم خورد و با خود گفتم اگر زیر آن مخفی شوم کسی متوجه من نخواهد شد. از جایم بلند شدم و به طرف پل حرکت کردم. در این هنگام پیرمردی از پشت یک سنگ بیرون آمد و با دیدن من شروع به صحبت کرد اما متوجه نمی شدم چه می گوید. با دست به طرف روستا اشاره کرد و از من خواست به آن سمت حرکت کنم. چاره ای جز این نداشتم که حرفش را گوش کنم زیرا قضیه دیگر لو رفته بود.

 

اسارت در زندان گروه دموکرات؛ آماده شدن برای اجرای حکم اعدام

مدتی که گذشت شخصی مسلح وارد منزل شد و با پیرمرد صحبت کرد. بعد وارد اتاق شد و با زبان کردی به من گفت: راه بیفت، بیا برویم. ساعتی بعد به مقر آنها که مقر دموکرات ها بود رسیدیم.

وارد مقر شدیم و داخل یکی از اتاق ها رفتیم. چند نفری داخل اتاق نشسته بودند. یکی از آنها که مسئول گروه بود ازمن پرسید: تو که هستی؟ گفتم: خودت می بینی! این لباسم، این وضعیت بدنی ام و این هم زبانم. صحبت شروع شد و بحث بسیار خوبی بین من و مسئول گروهک در گرفت. سوالات زیادی را برایش مطرح کردم و او در پاسخ می گفت: جوابش باشد برای بعد.

مرا به یک اتاق خیلی کوچک بردند که چند نفر دیگر نیز آنجا بودند. اتاق به قدری کوچک بود که بچه ها حتی نمی توانستند پاهایشان را دراز کنند. همه زانوهایشان را بغل گرفته و ناراحت نشسته بودند. وقتی که وارد اتاق شدم کاملا احساس کردم که تحت فشار روحی شدیدی هستند. کمی برایشان صحبت کردم و از ماجرای فرارم گفتم، صحبت هایی که برایشان تقویت روحیه باشد. البته این زندان، موقتی بود و قرار بود تمام افراد را به زندان «دوله تو» ببرند.

حدود یک هفته در همان زندان بودیم. در این مدت با زندانبان که فرد جوانی بود صحبت کردم و توانستم تا حدودی روی او اثر بگذارم تا بدان جا که بعضی خبرها را برای من می آورد. مثلا به من گفته بود که: این ها می خواهند تو را اعدام کنند و حکم اعدامت هم صادر شده ولی احتمالا حکم را در این جا اجرا نمی کنند و تو را به زندان دوله تو می برند.

چند روز به همین منوال گذشت تا روزی که می خواستند حکم اعدام را اجرا کنند. روزهای خوبی را با هم سلولی ها پشت سر گذاشته بودیم به همین خاطر هنگامی که با آن ها خداحافظی می کردم همه آن ها اشک می ریختند. به آن ها گفتم: شهادت که گریه ندارد. شما نگران نباشید، ان شاءا... آزاد خواهید شد و من هم به آرزویم می رسم.

 

بازگشت دوابره به زندان خبات

همه چیز برای اجرای حکم اعدام آماده بود. من هم کاملا آماده بودم که ناگهان یکی از افراد گروه خبات از راه رسید و مرا دید. گفت:محمد! تو این جا چه کار می کنی؟ چند روز است دنبال تو می گردم. همه جا را گشته ام. با مسئول گروهک صحبت کرد. برای گروه خبات هم خبر فرستاد که محمد در اختیار دموکرات هاست.

با وجود این که دموکرات ها و گروه خبات روابط خوبی با هم نداشتند اما با هم توافق کردند که من در اختیار خبات ها باشم. اما هنگامی که مرا به زندان خبات بازگرداندند شرایط تغییر کرده بود. به استقبال من آمدند و از من پذیرایی کردند. کمی که گذشت فهمیدم شیخ جلال رئیس گروه خبات نامه ای را که قبل از فرار برای او نوشته بودم خوانده است. نامه ای که در آن آیاتی از قرآن کریم را نوشته بودم و گویا تاثیر شگرفی روی او گذاشته بود به همین خاطر از اعدام من صرف نظر کردند و همراه اسرای دیگر در زندان ماندم.

خبات ها محل مناسبی برای زندانی کردن ما نداشتند به همین دلیل مجبورمان کردند چند اتاق بسازیم. برای ساختن اتاق ها مجبور بودیم از کوه سنگ بیاوریم و برای چیدن سنگ ها بر روی هم نیاز به ساختن گل بود و در ساختن گل، بچه ها خیلی اذیت می شدند. همان جا بود طرحی را اجرا کردم که به «طرح محمد» مشهور شد، در این طرح هنگامی که نگهبان کمی از محل دور می شد یا حواسش به بچه ها نبود چند نفر از بچه ها به سرعت روی دیوار خاک می ریختند و بعضی دیگر آب روی خاک می ریختند و عده ای هم سنگ ها را سریع می چیدند تا دیوارها بالا رود.

 

برای نابودی موش ها و عقرب های زندان فکری کردم

در محل هایی که از آن ها به عنوان زندان استفاده می کردیم شرایط نامساعد بود و حتی موش و عقرب سیاه هم وجود داشت. دست و پای مرا هم عقرب 2 بار نیش زد. بار اول مجبور شدم کمی بالاتر از محل نیش عقرب را محکم بگیرم و با تکه شیشه ای که پیدا کرده بودم محل زخم را بخراشم.

بار دوم هم صبحی بود که برای نماز بیدار شدم و در اتاق راه می رفتم. هوا تاریک بود و دید مناسبی نداشتم. به همین خاطر پایم را درست روی یکی از عقرب ها گذاشتم و عقرب هم با قدرت تمام نیشش را در پایم فرو کرد. درد آن نیش از درد تیری که به پایم خورده بود شدیدتر بود اما برای این که روحیه بچه ها تضعیف و دشمن هم خوشحال نشود، درد را تحمل کردم و به روی خودم نیاوردم. دیگر این شرایط قابل تحمل نبود و باید برای مقابله با عقرب ها فکری می کردم. با پارچه هایی که از گوشه و کنار پیدا کرده بودم حصاری دور اتاق کشیدم و آن پارچه ها را به نفت آغشته کردم تا بوی نفت مانع ورود عقرب ها به اتاق شود. برای از بین بردن موش ها هم به وسیله قوطی کنسروی که از بیرون پیدا کرده بودم تله ای ساختم که با آن، موش ها را می گرفتم و از پنجره بیرون می انداختم.

 

مشکلات زندان یکی دو تا نبود

زندان ها چنین وضعیتی داشت. علاوه بر موش ها و عقرب ها با مشکلات دیگری هم رو به رو بودیم. مثلا به جز عصرها که بچه ها را برای انجام امور شخصی مدت کوتاهی به بیرون از زندان می آوردند، تا روز بعد به هیچ وجه به کسی اجازه خروج نمی دادند حتی اگر فردی از ناراحتی به خودش می پیچید هم اجازه خروج نداشت.

غذا هم کیفیت بسیار پایینی داشت و مقدار آن نیز بیش از حد کم بود. تقریبا همیشه مقدار کمی نان خشک و کاسه ای پر ازآب بود که ته آن کاسه چند عدد لوبیا به چشم می خورد. هوای منطقه خیلی سرد بود وسیله ای برای گرم کردن زندان نداشتیم. به هر شکل ممکن می خواستند ما را تحت فشار قرار دهند. اما من هم برای ناامید کردن آن ها با زیر پیراهنی از زندان بیرون می رفتم، یخ ها را می شکستم و در آب آن وضو می گرفتم و دوباره به زندان بر می گشتم. حمام هم نداشتیم و در طول زمستان در رودخانه آبتنی می کردم. هوا آن قدر سرد بود که تمام موهایم یخ می زد اما خوشحال بودم چون این کارهایم زندانبانان را بسیار عصبانی می کرد.

هر روز ما را برای کار به بیرون از زندان می آوردند تا از بالای کوه ها هیزم و سنگ جمع کنیم. من هم برای این که به بچه ها روحیه دهم و روحیه دشمن را تضعیف کنم حین کار برای بچه ها لطیفه می گفتم و با صدای بلند می خندیدیم. رئیس گروه خبات از این کار ما بسیار عصبانی می شد طوری که به نگهبانان می گفت آنها را به زندان بازگردان چون در حال کار هم شاد هستند. با این گونه برخوردهای ما همیشه کارهایشان نتیجۀ معکوس داشت.

 

رئیس خبات ها مجبور به آزاد کردن اسیران ایرانی شد

طبق خاطراتی که محمد بعد از آزادی اش در جمع دوستان نقل کرده است، رفتارهای او با شیخ جلال و استدلال هایی که برای او می آورد، رئیس گروه خبات را مجبور می کند اسیران ایرانی را آزاد کند. اما چون غرور شیخ بارها توسط محمد خرد شده بود، اسیران را آزاد می کند ولی محمد را نگه می دارد تا شاید او را به طریقی به زانو در آورد. علت کارش هم این بود که نظر مردم منطقه و گروهک های دیگر به محمد معطوف شده و این سؤال مطرح بود که بالاخره شیخ جلال با این زندانی چه خواهد کرد؟ محمد ادامه خاطراتش را این گونه روایت می کند: به هر حال شیخ جلال صبح زود اسرای ایرانی را آزاد کرد. حالا من در زندان، تنها بودم. بعد از ظهر نگهبان آمد و گفت: بلند شو بیا. به بیرون رفتم و دیدم شیخ با غرور خاصی آن جا ایستاده است و همه افرادش هم کنارش هستند. با خودش فکر می کرد با نگه داشتن من بزرگ ترین ضربه روحی را به من زده است. وقتی چشمش به من افتاد گفت: ها! چطوری؟ گفتم: به لطف خدا خیلی خوبم. از دست و زبان که برآید/ کزعهده شکرش به در آید

انتظار چنین پاسخی را نداشت. هاج و واج ایستاد و به این طرف و آن طرف نگاه کرد. لحظاتی بعد به خود آمد و گفت: ما هم که خوب هستیم حتما به لطف خداست که زنده ایم؛ برگرد برو. به زندان برگشتم و در را بستند.

پس فردای آن روز دوباره مسئول کمیته قضایی آمد. در را باز کرد ولی این دفعه با احترام گفت: می خواهی زودتر نجات پیدا کنی؟ گفتم: نه. گفت: من حس می کنم تو یک مسلمان هستی؛ ما همه مسلمانیم؛ احتمالا ما را به مسلمانی قبول داری؟ ما برادر هستیم؛ مسلمان ها همه با هم برادرند؛ ما نباید کینه داشته باشیم. درضمن از حالا به بعد، تو را به عنوان یک زندانی نمی شناسیم فقط دوست داریم این جا باشی تا بیشتر با هم صحبت و عقاید هم را بهتر درک کنیم. تو برای ما صحبت کنی و ما هم برای تو از وقایع کردستان بگوییم و تبادل نظر داشته باشیم تا به هم نزدیک تر شویم. صحبت هایش را کرد و رفت. بعد شیخ آمد و گفت: فکر می کنم یک مسلمان باشی. افراد ما به ما گفته اند این هایی که این جا آمدند، نماز نمی خواندند ولی بعد از مدتی که با تو برخورد کردند نمازخوان شدند. گفتم چنین نیست. این ها از اول هم نماز می خواندند شاید شما دقت نکرده اید. از اول هم نمازخوان بودند. گفت: نه! فکر می کنم حرف هایت مقداری روی این ها تاثیر گذاشته است. ما هم افرادی داریم که آگاهی شان کم است و نماز نمی خوانند. فقط دوست داریم این جا باشی به این خاطر که به عنوان یک وظیفه شرعی آن ها را در این مورد آگاه کنی نه به عنوان یک زندانی. هر چیزی هم که لازم داشته باشی در اختیارت می گذاریم.

از هر فرصتی که پیش می آمد برای ارشاد افراد گروهک خبات استفاده می کردم تا جایی که توانستم جمع زیادی از پیش مرگ های خبات را به شهر فرستادم تا خودشان را تسلیم دولت جمهوری اسلامی ایران کنند و بعضی از آنها نیز در منطقه، بی طرف ماندند. اوضاع به گونه ای شده بود که شیخ به من گفت: محمد! تو افرادم را از من گرفتی. به او گفتم: تو هم با آنها صحبت کن و اگر راهت درست است آنها را نگهدار. تا آن جا که یک روز شیخ به من گفت: محمد! به بن بست رسیده ام، باید چه کار کنم؟ گفتم: ۲ سال قبل به تو گفتم که آخر به بن بست می رسی.

به هر شکل، آخرین رمق های گروه خبات نیز گرفته شده بود. نیروهای کادری شان یکی یکی می آمدندبا من صحبت می کردند. شیخ مردد مانده بود که چه کار کند. قصد بیرون کردن مرا داشتند اما تمایلی به رفتن نشان نمی دادم. آن ها می گفتند: محمد این جا مانده و ما داریم ضرر می کنیم، آبروی ما می رود؛ چند نفر از آن ها با من به مباحثه نشستند اما توان این کار را نداشتند در نهایت همه کنار کشیدند و گفتند خود شیخ باید جواب سوالات مرا بدهد. تا این که در نهایت با شیخ به صحبت نشستم و به او گفتم: راهی که شما در پیش گرفته اید اشتباه است. شیخ هم که تسلیم حرف های من شده بود اشک می ریخت و می گفت: تو راست می گویی. ما اشتباه کرده و دچار غرور شده ایم. حالا باید چه کار کنیم؟ به او گفتم: اگر بخواهید، نزد دولت می روم و برای شما تقاضای پناهندگی می کنم.

شیخ جلال حاضر می شود تسلیم دولت جمهوری اسلامی ایران شود و محمد را آزاد می کند. محمد برای فراهم کردن مقدمات کار به تهران می رود و پس از یک ماه دوباره بر می گردد. شهید محمد چمنی ادامه ماجرای دوران اسارتش را این گونه تعریف کرده است:

از موقعی که آزاد شده بودم، تا وقتی دوباره برگشتم حدود یک ماه طول کشید. شیخ از برگشتن من آن قدر تعجب کرده بود که توان حرف زدن نداشت. نگاهی به من انداخت و گفت: محمد! تو برگشتی؟ اصلا احتمال نمی دادم با مصیبت هایی که اینجا کشیده ای دوباره برگردی. به او گفتم: می بینی که برگشتم.

محمد مجدد برمی گردد تا برای دولت خبر ببرد و به مقصود خود برسد. حتی هنگامی که با منزل تماس تلفنی دارد از او سؤال می کنند که چرا به خانه برنمی گردی؟ پاسخ می دهد می خواهم آنچه را در طول مدت اسارت کاشته ام درو کنم. هنگام آزادی، چون محمد محبوبیت خاصی بین مردم منطقه، به خصوص مردم منطقه بانه پیدا کرده بود، از آزادی او بسیار خوشحال شدند و شیرینی پخش می کردند. در همین ایام که محمد مشغول انجام کارهای امان نامه برای شیخ بود، روستاهای محل اقامت گروهک خبات به تصرف رزمندگان اسلام در آمد.

يکشنبه 11/3/1393 - 8:12
خانواده
 

تصمیم گیری,تصمیم‌گیری موفق,تصمیم های اساسی

افراد برای مواجهه با مسائل زندگی و اتخاذ تصمیم های اساسی نیازمند مهارت ها و صلاحیت های تفکر انتقادی هستند. برای اینکه فرد بتواند تصمیم مهمی در زندگی بگیرد، می بایست قدرت تجزیه و تحلیل، ارزیابی و قضاوت نسبت به شرایط زندگی خود را داشته باشد.

تفکر انتقادی به افراد در حل مسائل، تصمیم‌گیری در موقعیت های زندگی و شکل‌گیری هویت و عادتی با ثبات در شخص کمک می کند. جامعه هر چقدر پویاتر باشد، نیاز به اندیشمندان انتقادی در آن بیشتر احساس می شود.

تفکر انتقادی، از مباحثی است که فلاسفه معاصر پیگیر آن هستند و به نظر آنها می‌تواند نتایج مختلفی از جمله نتیجه فرهنگی فلسفی داشته باشد. به نظر این فلاسفه دنیای مدرن نیاز به تفکر انتقادی دارد، چون برای افرادی که در جامعه مدرن زندگی می‌کنند آرا و نظرات و مدهای مختلفی پیشنهاد می‌شود و این فرد باید از میان آنها یکی را انتخاب کرده و مورد نقد و بررسی قرار دهد و بعضی را کنار بگذارد و آنچه بهترین است را انتخاب کند، این نوع تفکر در سنت اسلامی نیز جایگاه ویژه‌ای دارد.

تاکنون تعریف های زیادی از تفکر انتقادی ارائه شده است که از میان آنها چند تعریف بنیادی تر و قابل توجه تر هستند:
** انیس می گوید: «تفکر انتقادی، تفکری مبتنی بر استدلال است که بر تصمیم درباره انجام کاری یا باور به چیزی تاکید می ورزد».

** نوریسمی گوید: «تفکر انتقادی به معنی تصمیم به قبول یا قطع یک باور است».

** هالپرن تفکر انتقادی را چنین تعریف می کند: «تفکری است با استفاده از راهبردها یا مهارت های شناختی، که احتمال دستیابی به بازده مطلوب را بالا می برد».

** تعریف الدر و پال هم چنین است: «تفکر انتقادی، توانایی پذیرش مسئولیت پیامدهای تفکر خویش است».

** شورای ملی توسعه تفکر انتقادی نیز این گونه تفکر را فرایندی نظامدار و عقلی می داند که طی آن، فرد به طور فعال و متبحرانه به مفهوم سازی، کاربرد، تحلیل، ترکیب و ارزشیابی اطلاعات گرد آوری شده یا تولید شده می پردازد و از طریق مشاهده، تجربه، تامل و استدلال به سمت باور و عمل پیش می رود.

هنگامی که مشغول اندیشیدن هستیم، معمولاً هدف ما فهمیدن چیزی است. می‌کوشیم تا پرسشی را پاسخ گوییم، مسئله‌ای را حل کنیم، نتیجه‌گیریی را اثبات کنیم. می‌خواهیم بدانیم علت جنگ‌های داخلی چه بود، به کدام یک از نامزدها رأی دهیم، یا چگونه به تعطیلات برویم تا به ورشکستگی‌مان نینجامد. در همه این موارد، می‌توان گفت که می‌کوشیم معرفتی کسب کنیم که از پیش نداریم. و در اغلب موارد نمی‌توانیم آن معرفت را با مشاهده مستقیم حاصل کنیم. باید قدری استدلال کنیم، دو دو تا چهار تا کنیم، استنباط کنیم، و از اطلاعات موجود نتیجه‌گیری کنیم.

این شیوه رویکرد به موضوعات را با صفت تحلیلی هم توصیف می‌کنند. تفکر انتقادی تفکر تحلیلی است، یعنی موضوع را می‌شکافد، اجزای آن را دانه‌دانه می‌سنجد و در ادامه شیوه ترکیب آنها را وارسی می‌کند.

تصمیم گیری,تصمیم‌گیری موفق,تصمیم های اساسی

پس ما در یک تصمیم گیری موفق، نیاز به یک تفکر خوب داریم. این تفکر تحلیلی نیازمند مهارت ها و توانایی هایی است که آنها را این گونه می توان نام برد:
1. بازشناسی مشکل
2. یافتن ابزارها و وسایل عملی برای برخورد با این مشکل
3. جمع آوری و مرتب کردن اطلاعات مرتبط و مناسب
4. شناسایی فرضیه‌ها و ارزشهای اظهار نشده
5. تفسیر اطلاعات
6. ارزیابی اظهارات مختلف
7. بازشناسی وجود روابط منطقی بین قضایا
8. اجرای آزمون, تعمیمها و نتایج

در حقیقت، افراد برای مواجهه با مسائل زندگی و اتخاذ تصمیم های اساسی نیازمند مهارت ها و صلاحیت های تفکر انتقادی هستند.

برای اینکه فرد بتواند تصمیم مهمی در زندگی بگیرد، می بایست قدرت تجزیه و تحلیل، ارزیابی و قضاوت نسبت به شرایط زندگی خود را داشته باشد. داشتن توانایی و مهارت تفکر انتقادی به اشخاص اجازه می دهد تا بتوانند در زندگی، اطلاعات پیرامون خود را پردازش نمایند، بطور عینی به استدلال و استخراج نتایج از انواع متنوع اطلاعات پرداخته و بطور مۆثر، عینی و ملموس به ارزیابی مشکلات بپردازند و با وجود اطلاعات ناقص، تصمیم‌گیری معقول و مستدلی اتخاذ نمایند. در واقع، خردمند هر کاری را به فرمان خرد و اندیشه می‌کند.

بنابراین تفکر انتقادی, تفکر جوابگو (مسئول) و ماهرانه است که به قضاوت خوب افراد نسبت به خود، دیگران و جامعه در زمان حال منجر می شود.

تفکر انتقادی، تفکر اصلاح‌گراست؛ بطوری که بر کشف نقاط ضعف و اصلاح کاستی های افراد تأثیر می گذارد. بنابرین تفکر انتقادی را بایستی بعنوان یک فرایند درونی دانست که به موجب آن، وضعیت مشکل‌زای زندگی بطور نقادانه مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد و راه های برون‌رفت از مشکل، به طور خردمندانه تشخیص داده می شود.
منبع: تبیان،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، فلسفه و کودک، isedor
 

يکشنبه 11/3/1393 - 8:8
ایرانگردی

قلعه الموت یکی از قلعه های منحصر به فرد تاریخی در ایران است. دژ الموت در شمال شرقی روستای گازرخان که قصر خان هم نامیده می‌شود در خش رودبار الموت بر فراز صخره ای بلند قرار دارد.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، اگر به این  قلعه که در استان قزوین واقع شده است سفر کنید متوجه خواهید شد که صخره های سرخ و خاکستری رنگ اطراف آن را احاطه کرده همچنین دورا دور دژ از هر چهار طرف پرتگاه است. بنابراین تنها راه ورود به قلعه ورودی‌ای است که در  ضلع شمال شرقی جای دارد  و کوه هودکان با فاصله ای زیاد بر آن مشرف است.  جالب است بدانید که این قلعه یکی از جاذبه های گردشگری الموت به شمار می‌رود.

درباره سازنده این قلعه می‌توان با استناد به اسناد تاریخی گفت که حمدالله مستوفی درباره‌ی این قلعه گفته این بنا به دست «داعی الحق حسن بن زید الباقر» بنا شده است. حسن صباح در سال ۴۸۶هجری قمری این قلعه را تصرف کرد و اکنون دژ به نام دژ حسن صباح نیز نامیده می‌شود. عمده شهرت دژ به علت فعالیت‌های نظامی-امنیتی حسن صباح در آن بوده است.



قلعه الموت را مردم محل « قلعه حسن » می‌نامند. این قلعه از دو بخش غربی و شرقی تشکیل شده است. قسمت باختری که دارای ارتفاع بیش‌تری است به نام جورقلا (یعنی قلعه بالا) و پیلاقلا (یعنی قلعه بزرگ) خوانده می‌شود. طول قلعه حدود صد و بیست متر و عرض آن در نقاط مختلف بین 10 تا سی و پنج متر متغیر است. دیوار شرقی قلعه بالا یا قلعه بزرگ که از سنگ و ملاط گچ ساخته شده است، کم‌تر از سایر قسمت‌ها آسیب دیده است.

طول آن حدود ده متر و ارتفاع آن بین چهار تا پنج متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقی کنده شده که محل نگهبانی بوده است. در جانب شرقی این اتاق، دیواری به ارتفاع دو متر وجود دارد که پی آن در سنگ کنده شده و پشت کار آن نیز از سنگ گچ بنا شده است و نمای آن از آجر است. در جانب شمال غربی قلعه بالا نیز دو اتاق در داخل سنگ کوه کنده‌اند.در اتاق اول، چاله آب کوچکی قرار دارد که اگر آب آن را به طور کامل تخلیله کنند، دوباره پرآب می‌شود.



احتمال می‌دهند که این چاله با حوض جنوبی ارتباط داشته باشد. در پای این اتاق، دیوار شمالی قلعه به طول دوازده متر و پهنای یک متر قرار دارد که از سطح قلعه پایین‌تر واقع شده است و پرتگاه مخوفی دارد. در جانب جنوب غربی این قسمت قلعه، حوضی به طول هشت متر و عرض پنج متر در سنگ کنده‌اند که هنوز هم در اثر بارندگی‌های زمستان و بهار پر از آب می‌شود. در کنج جنوب غربی این حوض، درخت تاک کهن سالی که هم چنان سبز و شاداب است، جلب توجه می‌کند. اهالی محل معتقدند که آن را «حسن صباح» کاشته است.

این قسمت از قلعه، به احتمال زیاد، همان محلی است که حسن صباح مدت سی و پنج سال در آن اقامت داشته و پیروان خود را رهبری می‌کرده است.  در ضلع شرقی قلعه، پاسداران قلعه و خانواده‌های آنان ساکن بوده‌اند. در حال حاضر، آثار کمی از دیوار جنوبی این قسمت باقی مانده است. در جانب شمال این دیواره، ده آخور برای چهارپایان، در داخل سنگ کوه کنده شده است. گذشته از آثار دیوار جنوبی، دیوار غربی این قسمت به ارتفاع دو متر هم چنان پابرجاست؛ ولی از دیوار شرقی اثری دیده نمی‌شود.

در این سمت، سه آب انبار کوچک در دل سنگ کنده‌اند و چند اتاق نیز در سنگ ساخته شده که در حال حاضر ویران شده‌اند. بین دو قسمت قلعه، یعنی قلعه بالا و پایین، میدانگاهی قرار دارد که بر گرداگرد آن، دیواری محوطه قلعه را به دو قسمت تقسیم کرده است. در حال حاضر، در میان میدان آثار فراوانی به صورت توده های سنگ و خاک مشاهده می‌شود که بی شک باقی‌مانده بناها و ساختمان‌های فراوانی است که در این محل وجود داشته و ویران شده‌اند.


طرح مجازی از پیشینیه این قلعه

 به طور کلی باید گفت، قلعه الموت که دو قلعه بالا و پایین را در بر می‌گیرد، به صورت بنای سترگی بر فراز صخره ای سنگی بنا شده و دیوارهای چهارگانه آن به تبعیت از شکل و وضع صخره‌ها ساخته شده‌اند؛ از این رو عرض آن به خصوص در قسمت‌های مختلف فرق می‌کند. از برج‌های قلعه، سه برج گوشه های شمالی و جنوبی و شرقی هم چنان برپاهستند و برج گوشه شرقی آن سالم‌تر است.

دروازه و تنها راه ورود به قلعه در انتهای ضلع شمال شرقی قرار دارد. مدخل راه منتهی به دروازه، از پای برج شرقی است و چند متر پایین‌تر از آن واقع شده است. در این محل، تونلی به موازات ضلع جنوب شرقی قلعه به طول شش متر و عرض دو متر و ارتفاع دو متر در دل سنگ‌های کوه کنده شده است. با گذشتن از این تونل، برج جنوبی قلعه و دیوار جنوب غربی آن، که روی شیب تخته سنگ ساخته شده است، نمایان می‌شود.

 این دیوار بر دشت وسیع گازرخان که در جنوب قلعه قرار دارد، مشرف است؛ به نحوی که دره الموت رود از آن دیده می‌شود. راه ورود به قلعه با گذشتن از کنار برج شرقی و پای ضلع جنوب شرقی، به طرف برج شمالی می‌رود. به دلیل اینکه راه ورود آن در امتداد دیوار، میان دو برج شمالی و شرقی، واقع شده است استحکام این قسمت، از سایر قسمت‌ها بیشتر است و آثار برج‌های کوچک‌تری در فاصله دو برج مزبور دیده می‌شود.

دیوارهای اطراف قلعه و برج‌ها، در همه جا، دارای یک دیوار پشت بندی است که هشت متر ارتفاع دارد و به موازات دیوار اصلی بنا شده است و ضخامت آن به دو متر می‌رسد. به دلیل اینکه در تمام سال، گروه زیادی در قلعه سکونت و به آب بسیار نیاز داشته‌اند، سازندگان قلعه با هنرمندی خاصی اقدام به ساخت آب انبارهایی کرده‌اند و به کمک آب روهایی که در دل سنگ کنده‌اند، از فاصله دور، آب را بر این آب انبارها سوار می‌کرده‌اند.

 در پای کوه الموت ، در گوشه شمال شرقی، غار کوچکی که از آب رو مجراهای قلعه بوده، دیده می‌شود. آب قلعه از «چشمه کلدر» که در دامنه کوه شمال قلعه قرار دارد، تامین می‌شده است. مصالح قسمت‌های مختلف قلعه، سنگ (از سنگ کوه های اطراف)، ملات گچ، آجر، کاشی و تن‌پوشه‌هایی سفالی به قطر ۱۰ سانتی متر است. آجرهای بنا که مربع شکل و به ضلع بیست و یک سانتی متر و ضخامت پنج سانتی مترند، در روکار بنا به کار برده شده‌اند. در ساختمان دیوارها، برای نگهداری دیوارها و متصل کردن قسمت‌های جلوی برج‌ها به قسمت‌های عقب، در داخل کار، کلاف‌های چوبی به طور افقی به کار برده‌اند.

 از جمله قطعات کوچک کاشی که در ویرانه های قلعه به دست آمده، قطعه ای است به رنگ آبی آسمانی با نقش صورت آدمی که قسمتی از چشم و ابرو و بینی آن کاملا واضح است. امروزه در دامنه جنوبی کوه هودکان که در شمال کوه قلعه الموت واقع شده است، خرابه های بسیاری دیده می‌شود که نشان می‌دهد روزگاری به جای این خرابه‌ها، ساختمان‌های بسیاری وجود داشته است.

 در حال حاضر، اهالی محل خرابه های این محوطه را دیلمان ده ، اغوزبن ، خرازرو و زهیرکلفی می‌نامند. همچنین در سمت غرب قلعه، قبرستانی قدیمی معروف به « اسبه کله چال » وجود دارد که در بالای تپه مجاور آن، بقایای چند کوره آجرپزی نمایان است. در قله کوه هودکان نیز پیه سوزهای سفالین کهن به دست آمده است. سال بنای قلعه الموت در کتاب نزهة القلوب حمدالله مستوفی، 246 هجری قمری ذکر شده که هم زمان با خلافت المتوکل خلیفه عباسی است. این قلعه در شوال ۶۵۴ هجری قمری به دستور هلاکو به آتش کشیده و ویران شد.
يکشنبه 11/3/1393 - 8:6
کامپیوتر و اینترنت

یکی از بدترین اتفاق هایی که ممکن است پیش بیاید این است که وسط دانلود یک فایل خطایی پیش بیاید و دانلود متوقف شود. اما با استفاده از برنامه IDM می توانید آدرس فایل دانلود را بازیابی کنید تا برنامه دوباره شروع به دانلود کند.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،IDM با همان «اینترنت دانلود منیجر» یکی از رایج ترین و پر کاربردترین برنامه های مدیریت دانلود از اینترنت است. گاهی دانلود کردن از اینترنت به دلایل مختلف چون کندی و قطع موقتی اینترنت یا مشکلات سیستم عامل، با مشکل رو به رو می شود.

یکی از بدترین اتفاق هایی که ممکن است پیش بیاید این است که وسط دانلود یک فایل خطایی پیش بیاید و دانلود متوقف شود. اما با استفاده از برنامه IDM می توانید آدرس فایل دانلود را بازیابی کنید تا برنامه دوباره شروع به دانلود کند.

 برای این کار برنامه IDM را باز کنید و روی نام برنامه ای که قبلا اقدام به دانلود آن کرده اید و به دلایلی در وسط دانلود مثلا 47 درصد متوقف شده است، برای اینکار می توانید به بخش سمت چپ و گزینه Unfinished مراجعه کنید.



راست کلیک کنید و سپس گزینه Refresh download Adrress را انتخاب کنید. در ادامه برای تایید بازیابی آدرس گزینه OK را کلیک کنید تا یک پنجره کوچک برایتان باز شود.



دقت کنید در این مرحله اصلا روی Cancel کلیک نکنید. این پنجره منتظر وارد کردن آدرس دانلود است و برای این کار برنامه IDM به طور خودکار مرورگر پیش فرض سیستم شما و صفحه ای را که لینک دانلود در آن وجود دارد، برایتان باز می کند. در ادامه فقط کافی است روی گزینه دانلودی را که قبلا یک بار انتخاب کرده بودید، کلیک کنید.



خواهید دید که پنجره ای که گزینه Cancel را داشت، بسته خواهد شد و پیغامی مبنی بر این که لینک یا آدرس جدید با موفقیت پیدا شد، برایتان به نمایش در خواهد آمد. حال شما می توانید، دکمه ادامه را در IDM بزنید و به تماشای دانلود برنامه یا فایل مورد نظر خود بنشینید.
يکشنبه 11/3/1393 - 7:59
ازدواج و همسرداری

ازدواج یک رابطه فرهنگی، قومی و فامیلی است؛ در نتیجه زوجها نیازمند امکانات ، رسیدن به بلوغ عقلی ،مالی و داشتن شغل برای مدت نسبتا طولانی هستند.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،  آمارهای سازمان ثبت احوال حاکی از افزایش تعداد دختران در سن ازدواج به نسبت پسران است. موضوعی که اگر راهکاری اساسی برای آن اندیشیده نشود ممکن است معضلاتی را در آینده به وجود بیاورد. آنچه در این میان حائز اهمیت است علل به وجود آمدن این شرایط  و رفع هر چه سریعتر آن است،‌ چرا که تا زمانی که علت یابی صورت نگیرد، درمان این مشکل اجتماعی امکان پذیر نخواهد بود.

دکتر داور شیخاوندی، مدرس دانشگاه دراین باره به «حمایت» می گوید: امروزه رواج شهرنشینی ازدواج را پیچیده کرده است. به گفته وی امروز متوسط سن ازدواج دختران 23 سال است درحالی‌که قبلا این عدد 16.5 سال بوده است. درنتیجه تعداد دختران آماده ازدواج در سنین جوانی بالغ بر دوبرابر پسرانی است که امکان ازدواج دارند.وی می گوید: ازدواج یک رابطه فرهنگی، قومی و فامیلی است؛ در نتیجه زوجها نیازمند امکانات ، رسیدن به بلوغ عقلی ،مالی و داشتن شغل برای مدت نسبتا طولانی هستند.

 اما در جریان شهرنشینی امکان اشتغال و کسب درآمد کمتر از گذشته و تورم اقتصادی بیشتر است. درنتیجه امکان ازدواج پسران کمتر می شود .این جامعه شناس ادامه می دهد: وقتی چنین وضعیتی رخ می‌دهد امکان ازدواج برای پسرها دشوار شده و از سوی دیگر تعداد دختران مجرد نیزبیشتر می‌شود.
 
  اقتصاد بیمار عامل تاخیر در ازدواج

وی ادامه می دهد : در جامعه‌ای که هزینه زندگی روزبه روز بالاتر می‌رود، امکان ازدواج دشوار می شود و این موضوع بر جامعه تاثیر سوء می گذارد چرا که ارضا نشدن بخشی از نیازهای انسان سالم عوارض سوئی را به دنبال دارد.شیخاوندی درتشریح راه حل برای حل این معضل می افزاید: در شرایط فعلی جامعه امکان اقدامات فوری وجود ندارد چرا که نمی‌توان یک شبه تورم را حل کرد و یا اشتغال پایدار فراهم کرد. شاید اگر مسئولان همین امروز تصمیم بگیرند تا مشکلات را به صورت ریشه ای حل کنند در خوشبینانه ترین حالت دو تا سه سال زمان احتیاج باشد.
 
  مشکلات فرهنگی عامل اصلی

دکتر سعیدمعیدفرمدرس دانشگاه نیز در گفت‌وگو با «حمایت» تاکید می کند:در گذشته وقتی جوانها به سن ازدواج می رسیدند، شرایط ازدواج تاحدودی مهیا بود و پسران امکان تشکیل خانواده را داشتند. این درحالی است که امروز جمعیتی از دختران به سن ازدواج می رسند اما متقاضی از سوی مردان برای ازدواج با آنها وجودندارد و متاسفانه برخی پسران به امید فائق آمدن بر مشکلات اقتصادی با افراد بزرگ تر از خودشان ازدواج می کنند .

 این جامعه شناس برای علاج موقت مشکل ازدواج جوانان می‌گوید: مسلما این مشکل تا سالیان سال حل نخواهد شد. این آمارها یک اتفاق دیگر را نیز نمایان می کند و آن مساله تجردگزینی و یا تاخیر در ازدواج است. واقعیت آن است که بخشی از جوانان دهه 60 ازدواج خود را به تاخیر انداختند و در شرایطی که به بالای سی سال هم رسیده اند تن به ازدواج نمی دهند.

 وی تصریح می‌کند: شاید در جامعه کنونی ما این تاخیر در ازدواج برای پسران مشکل زیادی ایجاد نکند اما برای دختران مشکلات زیادی را به همراه دارد .زمانی که در فرهنگ عمومی ما دختری از سن مشخصی بگذرد براساس عرف اجتماعی، امکان ازدواجش به حداقل می رسد و اگر بخواهد ازدواج کند ناچار می‌شود که با مردی ازدواج کند که یا قبلا ازدواج کرده و یا همسر سابقش فوت کرده است.

  این استاد دانشگاه در ادامه می‌گوید: برخی از مشکلات پیش روی جامعه ما مشکلات فرهنگی است وحل آنها نیازمند زمان است . وی در پاسخ به اینکه در حال حاضر چه می توان کرد، می‌گوید: رفع این مشکل نیاز به هم اندیشی های مستمر و کارشناسانه است.
يکشنبه 11/3/1393 - 7:59
اهل بیت

اعیاد شعبانیه,ولادت امام حسین (ع),ولات حضرت ابوالفضل (ع)


سوم ،چهارم و پنجم شعبان ، به ترتیب مصادف با میلاد بزرگ سالار شهیدان، امام حسین (ع) ؛ علمدار كربلا، ابوالفضل العباس و حضرت امام زین‏ العابدین علیه السلام.

 

- با ولادتتان ، عشق متولد شد، رشادت رشد کرد، شهامت رنگ گرفت.
-با ولادتتان، زلال ترین تقوا از چشمه سار وجود جوشید و موج ، موجودیت یافت .
عشق در کلاستان، درس می خواند و آفرینش از روح تان جان گرفت ...

 

-----------------------------------

در این مطلب اشاره ای  داریم به گزیده ای از اخلاق و رفتار امام حسین علیه السلام :

با نگاهى اجمالى به 56 سال زندگى سراسر خداخواهى و خداجویى حسین (ع ), درمیابیم كه هماره وقت او به پاكدامنى و بندگى و نشر رسالت احمدى و مفاهیم عمیقى والاتر از درك و دید ما گذشته است.

 

امام حسین (ع) به نماز و نیایش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه بسیارى داشت. گاهى در شبانه روز صدها ركعت نماز می گزاشت . (1) و حتى در آخرین شب زندگى دست از نیاز و دعا برنداشت , و خوانده ایم كه از دشمنان مهلت خواست تا بتواند با خداى خویش به خلوت بنشیند. و فرمود: خدا می داند كه من نماز و تلاوت قرآن و دعاى زیاد و استغفار را دوست دارم . (2)


حضرتش بارها پیاده به خانه كعبه شتافت و مراسم حج را برگزار كرد. (3) ابن اثیر در كتاب اسد الغابة می نویسد: كان الحسین رضى الله عنه فاضلا كثیر الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال الخیر جمیعها. (4) حسین (ع ) بسیار روزه می گرفت و نماز میگزارد و به حج میرفت و صدقه میداد و همه كارهاى پسندیده را انجام میداد.
شخصیت حسین بن على (ع ) آن چنان بلند و دور از دسترس و پرشكوه بود كه وقتى با برادرش امام مجتبى (ع ) پیاده به كعبه می رفتند, همه بزرگان و شخصیت هاى اسلامى به احترامشان از مركب پیاده شده , همراه آنان راه می پیمودند. (5)


احترامى كه جامعه براى حسین (ع ) قائل بود, بدان جهت بود كه او با مردم زندگى میكرد - از مردم و معاشرتشان كناره نمی جست - با جان جامعه هماهنگ بود, چونان دیگران از مواهب و مصائب یك اجتماع برخوردار بود, و بالاتر از همه ایمان بی تزلزل او به خداوند, او را غمخوار و یاور مردم ساخته بود. و گرنه , او نه كاخ هاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ, و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمی بستند,...


این روایت یك نمونه از اخلاق اجتماعى اوست , بخوانیم :

روزى از محلى عبور می فرمود, عده اى از فقرا بر عباهاى پهن شده شان نشسته بودند ونان پاره هاى خشكى می خوردند, امام حسین (ع ) می گذشت كه تعارفش كردند و او هم پذیرفت , نشست و تناول فرمود و آن گاه بیان داشت : ان الله لا یحب المتكبرین , (6) خداوند متكبران را دوست نمیدارد. سپس فرمود: من دعوت شما را اجابت كردم , شما هم دعوت مرا اجابت كنید. آنها هم دعوت آن حضرت را پذیرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند.حضرت دستور داد هر چه در خانه موجود است به ضیافتشان بیاورند, (7) و بدین ترتیب پذیرایى گرمى از آنان به عمل آمد, و نیز درس تواضع و انسان دوستى را با عمل خویش به جامعه آموخت .


شعیب بن عبدالرحمن خزاعى می گوید: چون حسین بن على (ع ) به شهادت رسید, بر پشت مباركش آثار پینه مشاهده كردند, علتش را از امام زین العابدین (ع ) پرسیدند, فرمود این پینه ها اثر كیسه هاى غذایى است كه پدرم شب ها به دوش می كشید و به خانه زن هاى شوهرمرده و كودكان یتیم و فقرا می رسانید.(8)


شدت علاقه امام حسین (ع ) را به دفاع از مظلوم و حمایت از ستمدیدگان می توان در داستان ارینب وهمسرش عبدالله بن سلام دریافت , كه اجمال و فشرده اش را در این جا متذكر میشویم : یزید به زمان ولایتعهدى , با این كه همه نوع وسایل شهوت رانى و كام جویى و كامروایى از قبیل پول , مقام , كنیزان رقاصه و... در اختیار داشت , چشم ناپاك و هرزه اش را به بانوى شوهردار عفیفى دوخته بود.

 

پدرش معاویه به جاى این كه در برابر این رفتار زشت و ننگین عكس العمل كوبنده اى نشان دهد, با حیله گرى و دروغ پردازى و فریبكارى , مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاكدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش یزید بكشاند.حسین بن على(ع) از قضیه باخبر شد, در برابر این تصمیم زشت ایستاد و نقشه شوم معاویه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از یكى از قوانین اسلام , زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز یزید را از خانواده مسلمان و پاكیزه اى قطع نمود و با این كار همت و غیرت الهی اش را نمایان و علاقه مندى خودرا به حفظ نوامیس جامعه مسلمانان ابراز داشت , و این رفتار داستانى شد كه درمفاخر آل على (ع ) و دنائت و ستمگرى بنى امیه , براى همیشه در تاریخ به یادگار ماند. (9)


علائلى در كتاب سمو المعنى می نویسد: ما در تاریخ انسان به مردان بزرگى برخورد می كنیم كه هر كدام در جبهه و جهتى عظمت و بزرگى خویش را جهانگیر ساخته اند, یكى در شجاعت , دیگرى در زهد, آن دیگرى در سخاوت , و... اما شكوه و بزرگى امام حسین (ع ) حجم عظیمى است كه ابعاد بی نهایتش هر یك مشخص كننده یك عظمت فراز تاریخ است , گویا او جامع همه والایی ها و فرازمندی ها است . (10)


آرى , مردى كه وارث بی كرانگى نبوت محمدى است , مردى كه وارث عظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على (ع ) است و وارث جلال و درخشندگى فضیلت مادرى چون حضرت فاطمه (س ) است , چگونه نمونه برتر و والاى عظمت انسان و نشانه آشكار فضیلت هاى خدایى نباشد. درود ما بر او باد كه باید او را سمبل اعمال و كردارمان قرار دهیم . امام حسین (ع ) و حكایت زیستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد كردارش نه تنها نمونه یك بزرگمرد تاریخ را براى ما مجسم می سازد, بلكه او با همه خویشتن , آیینه تمام نماى فضیلت ها, بزرگمنشی ها, فداكاری ها, جانبازی ها, خداخواهی ها وخداجویی هامی باشد. او به تنهایى می تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشریت راضامن گردد. بودن و رفتنش , معنویت و فضیلت هاى انسان را ارجمند نمود.

 

----------------------------------------
پی نوشت ها:
(1) عقد الفرید, ج 3, ص 143.
(2) ارشاد مفید, ص 214.
(3) مناقب ابن شهرآشوب , ج 3, ص 224 - اسد الغابة , ج 2, ص 20.
(4) اسد الغابة , ج 2, ص 20.
(5) ذكرى الحسین , ج 1, ص 152, به نقل از ریاض الجنان , چاپ بمبئى , ص 241 -انساب الاشراف .
(6) سوره نحل , آیه 22.
(7) تفسیر عیاشى , ج 2, ص 257.
(8) مناقب , ج 2, ص 222.
(9) الامامة والسیاسة , ج 1, ص 253 به بعد.
(10) از كتاب سمو المعنى , ص 104 به بعد, نقل به معنى شده است

يکشنبه 11/3/1393 - 7:56
شعر و قطعات ادبی

شعر ولادت امام حسین, شعر میلاد امام حسین

رهائى فطرس
امشب اى یاران نوید آورده ‏ام
مژده از عیدى سعید آورده ام


ماه شعبان است و ماه رحمت است
غرق شادى قلب آل عصمت است


خاصه امشب سوم این ماه نور
ماه فیض و عزت و ماه سرور


ماه لطف و رحمت پروردگار
جلوه‏ دار طلعت هشت و چهار


بس از این مه پیك سرمد مى ‏رسد
از فضا بوى محمد مى ‏رسد


امشب عید افتخار آدم است
عید مولود عزیز خاتم است


مژده باید گفت عبداللَّه را
مولد مسعود ثاراللَّه را


امشب آرى مقتدا از ره رسید
سومین نور هدى از ره رسید


عاشقان فیض جلى را بنگرید
نور چشمان على را بنگرید


جبرئیل است و ملك در زمزمه
روى آورده به بیت فاطمه


جمله سرمستند از بوى حسین
شیفته بر روى دلجوى حسین


دم به دم گویند با شور و شعف
تهنیت بر احمد و میر نجف


هم به زهرا مادر آن نازنین
بر زبان دارند صدها آفرین


وقت آن شد فطرس آید پیشتر
آنكه باشد از همه دلریش‏تر


آنكه از قهر الهى سوخته
دیده بر فیض حسینى دوخته


بال و پر بر مهد مولا مى‏ كشد
پر به سوى آسمانها مى ‏كشد


بر زبان دارد به وجد و شور و شین
این منم آزاده ى دست حسین


هر كه از جا به عزّ و احترام
سوى مولایم كند عرض سلام


این ارادت را به تكریم و شتاب
مى‏رسانم محضر آن مستطاب


اى خوشا تائب كه با شوقى تمام
بر عزیز فاطمه گوئى سلام

 

يکشنبه 11/3/1393 - 7:53
شعر و قطعات ادبی

 


اى دل دوباره قلب ما را شاد كردند
مرغ دل ما را زغم آزاد كردند


گفتند میلاد امام عاشقانست
زین مژده خیل عاشقان را شاد كردند


وقتى شكوفا شد گل رویش ملائك
جشن طرب برپا در این میلاد كردند


امشب خطیبان فلك بر منبر نور
در وصف و مدحش خطبه ‏ها ایراد كردند


وارستگان عشق با نور ولایش
بنیان عشق و معرفت بنیاد كردند


از تابش مهر هدایت بود از اول
گم كرده راهان را اگر ارشاد كردند


هر كس چو فطرس روى بر این آستان كرد
او را ز بند درد و غم آزاد كردند


بوسید تا زیر گلویش را محمد
قدوسیان از كربلایش یاد كردند


آن دم كه زهرا بر حسینش گریه مى ‏كرد
پیغمبر و حیدر ورا امداد كردند


قنداقه‏ اش را تا خدا بردند و در عرش
خاصان درگاه خدا را شاد كردند


روزى كه او را باز هم بر عرش بردند
كروبیان ناله كنان فریادكردند


یك قطره از دریاى وصف او نگفتند
هر چه »وفائى« شاعران انشاء كردند

 

يکشنبه 11/3/1393 - 7:53
قرآن

بر آنیم تا در این مجال، قطعاتی کوتاه و بلند از کتاب وحی را با نگاهی گزیده، پیشکش طالبان حق و جوینگان حقیقت کنیم.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
آیه 1 سوره‌ی احزاب
یا أَیهَا النَّبِی اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکیماً
ای پیامبر! از خداوند پروا کن و از کافران و منافقان اطاعت مکن که خداوند دانا و حکیم است.


* کلمه‌ی «ایها» به دنبال حرف ندای «یا» برای آن است که غیر از مخاطب، دیگران نیز متوجّه باشند؛ وقتی گفته می‌شود: «یا رسول اللّه» مخاطب، تنها پیامبر است، ولی «یا ایها الرّسول» یعنی: ای مردم! من پیامبر را صدا می‌زنم. (تفسیر کبیرفخررازی)

* پیامبر اسلام، در پیشگاه خداوند مقام خاصّی دارد. «یا ایها النّبی» (در قرآن سایر انبیا با نام خوانده شده‌اند؛ یا ابراهیم! یا نوح! یا موسی! یا یحیی! ولی «یا محمّد» در قرآن نیامده است.)
* حتّی پیامبر اکرم‌صلی الله علیه وآله نیز، به موعظه‌ی الهی نیازمند است. «یا ایها النّبی اتّق اللّه»
* دستور به پیامبر، در حقیقت دستور به پیروان است. «یا ایها النّبی»
* با احیای معروف، جلو منکر را بگیریم. (اوّل، اطاعت از خدا، بعد دوری از کافران و منافقان) «اتّق اللّه و لاتطع الکافرین و المنافقین»
* پیروی از کافران و منافقان، بی‌تقوایی است. «اتّق اللّه و لاتطع الکافرین و المنافقین»
* کفّار و منافقان در نظر دارند به هر نحو ممکن نظر رهبران دینی را به خود جلب کنند. «لاتطع الکافرین و المنافقین»

* زمانی می‌توان با انحراف‌ها و پیشنهادهای سازشکارانه مبارزه کرد که ایمان و تقوا قوی باشد. «اتّق اللّه ولا تطع»
* کافران و منافقان در یک خط هستند. «الکافرین والمنافقین»
* اطاعت از خدای علیم و حکیم توجیه دارد، «علیماً حکیماً» ولی پیروی از کافران و منافقان بی‌علم وحکمت چه توجیهی دارد؟ «اتّق اللّه... علیماً حکیما»
* سرچشمه‌ی دستورهای خداوند مبنی بر ترک اطاعت از کفّار و منافقین، علم و حکمت اوست. «علیماً حکیما»
يکشنبه 11/3/1393 - 7:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته