• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 103
تعداد نظرات : 87
زمان آخرین مطلب : 3869روز قبل
محبت و عاطفه

چند روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.
>>از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و
 گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…
>>چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت
 به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها
 چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.
>>
>>یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.
>>
>>در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد.

منبع:gmail

يکشنبه 12/6/1391 - 10:18
سياست

شرق با امام(ره)؛ غرب با امام خامنه‌ای

به گزارش مشرق ، حسین قدیانی در روزنامه "وطن امروز" نوشته است:

قبلا که خانه‌ها حیاط داشت، با گل و گلدان و شاخه و برگ و دار و درخت و طناب و رخت و خاک و جارو و خاک‌انداز و احیانا یکی دو تا خروس و مرغ، زندگی قشنگ‌تر حیات داشت. حالا باید برای این واحدهای نقلی، از جناب گل‌فروش، فقط تعدادی گل آپارتمانی خرید یا بدتر، گل مصنوعی که مجبوری با ادوکلن خودت معطرش کنی! بله دیگر. خوب که نگاه کنی، خنده‌دار به نظر می‌رسد اغلب کارهای این آدمیزاد آخرین.

 
این روزها به شکل مرتب، روزی 2 ساعت مشغول بازنویسی سفرنامه حج‌ام هستم. به فراخور این ویرایش، نیم ساعتی چیزهای مرتبطی می‌خوانم. هر مردمی از هر جای جهان، عمدتا با طیاره عازم حج می‌شوند. ما از تهران با یک پرواز 3 ساعته وارد خاک حجاز می‌شویم. قبلا اما سفر حج، حکم یک جهاد را داشت. از مجاهده سخت‌تر! آنی تصور کن مسلمانی از کشمیر می‌خواست حج به جا آورد. نقشه را نگاه کن و ببین چه سفر دور و درازی می‌داشت؛ در خشکی با پای پیاده و در بحر با سفینه‌ای نامطمئن. ظاهر ماجرا آسانی حج‌گزار امروز را نشان می‌دهد اما اخیرا گروهی از روانشناسان به علاوه دانشمندان و پزشکان تحقیق کرده و به این نتیجه رسیده‌اند هنگام سوار شدن بر هواپیما، ناخودآگاه اضطراب عجیبی به آدمی دست می‌دهد که فعالیت قلب، مغز و گردش خون را بشدت مختل می‌کند. حد این اختلال که بعدها تاثیرات مخربش را بر گرده جسم و روح انسان سوارتر و آشکارتر می‌کند، تا آنجاست که به نظر می‌رسد سفرهای دور و دراز و پر رمز و راز قبلی، با همه بعد مسافت، در مجموع آسان‌تر از طیاره‌گردی‌های امروز آدمی است. هنوز هم هیچ ارابه‌ای مطمئن‌تر از «پا» نیست. پایی که آهسته و پیوسته می‌برد اما بی‌اضطراب. حتی به سراب، به رهزن هم اگر رسیدی، اضطرابی که ناشی از حمله قطاع‌الطریق بر تو مستولی می‌شود، آنقدر نیست که هنگام باز شدن چرخ طیاره، هنگام فرود.


این حرف‌ها اگرچه با قلم من است اما حرف من نیست و پشتش مطالعه خوابیده و تحقیق. من هم مثل شما، اول بار که این چیزها را خواندم، باورش سخت بود برایم اما کمی تفکر کردم و فهمیدم پربیراه نمی‌گویند اهل کنکاش. از ماشین بگیر تا هواپیما، هیچ جنگ و سیل و زلزله‌ای، اینقدر از نوع آدم قربانی نگرفته که مرکب گرفته. گویی این مرکب، مرکب مرگ آدمی است، نه اسباب حمل و نقل آسانش. آسان هم که می‌بردت، با دل و جان و عقل و هوشت بازی‌های بدی می‌کند.

 
مجموعه‌ای از همین چیزهاست که امروز با همه پیشرفت‌های بشر، شاهد کوتاه‌ترین عمر آدمیزاد هستیم در همه سالیان عمرش. قبلا اگر آدمی به سرایت طاعون جوان مرگ می‌شد اما اینقدر بود؛ آنکه می‌ماند، خیلی بیش از پیرهای امروزی عمر می‌کرد. دیروز آدمی دختربچه سرطانی نداشت. پسربچه 5 ساله ام‌اسی نداشت. بعضا یکی دو سال حج‌اش طول می‌کشید اما در همه این سالیان سخت، آن اندازه فشار خونش دچار نوسان نمی‌شد که فی‌الحال هنگام نشست و برخواست طیاره می‌شود.

 
نه عزیز! من اصلا نمی‌خواهم بگویم علاج این درد، رجوع به دوران غارنشینی است. منکر خوشی‌های عینی طیاره‌گردی نیز نیستم، بلکه همه حرفم این است؛ باطن تکنولوژی بر خلاف ظاهرش، ضربه‌های اساسی اما خاموش و ندیدنی می‌زند به انسان. کافی است فکر نکنیم خیلی راحت داریم نسبت به گذشتگان زندگی می‌کنیم. یا حتی نسبت به آن روستایی که اینترنت ندارد!

 
در شهیدآباد مازندران، سالی پیش از این، پیرزنی را پرسیدم: حاجیه خانم! شما اینجا حوصله‌تان سر نمی‌رود؟ جواب داد: شما تهران حوصله‌تان سر نمی‌رود؟ و بعد گفت: من مکه نرفته‌ام. از هواپیما می‌ترسم! همین شهیدآباد یکهزار سال پیش هیچ پیرزنی از رفتن به حج با پای پیاده هراس نداشت، مگر به نقصی و علتی!

 
توی مخاطب، گمانم داری با خود زمزمه می‌کنی؛ این چیزها چه ربطی دارد به آن گل و گلدان که پاراگراف اول نوشتی؟! شاید هم جناب سردبیر دارد با خود زمزمه می‌کند؛ این چیزها چه ربطی دارد به یادداشت روز «وطن‌امروز»، یک روز بعد از اجلاس سران عدم تعهد؟!


می‌گویم، همه را می‌گویم! گل‌های آپارتمانی اغلب محتاج نورند، نه آفتاب مستقیم. مقداری آب کم و کمی نور غیر‌مستقیم بس‌شان است. زیاد بگذاری‌شان جلوی خورشید، پلاسیده می‌شود برگ‌شان. شعاعی از نور خورشید را می‌خواهند، نه خود خورشید را. آفتاب اذیتشان می‌کند؛ نه اینکه آفتاب استغفرالله آزار داشته باشد! مشکل از آپارتمانی بودن، بگو؛ زیادی نازک‌نارنجی بودن این گل‌های نازنازوست!

 
بهتر بگویم؛ گل‌های آپارتمانی لیاقت همنشینی با خورشید را ندارند. تاب آفتاب ندارند. از همه آنچه ما بدان آفتاب می‌گوییم، پرتویی نور غیر‌مستقیم برایشان کافی است. همین‌قدر نور باشد که تاریک نباشد.

 
این را در مقام نقد هیچ گل و گیاهی ننوشتم؛ بیان واقعیتی است. اهل موضوع خوب می‌دانند چه دارم می‌گویم. ما یک نور داریم، یک آفتاب. درخت سیب باید علاوه بر نور آفتاب، خود آفتاب را هم ببیند اما گل بامبو همان به کنج دیوار باشد و در طول روز ساعاتی نور ببیند، آن هم نور غیر‌مستقیم از پشت پنجره.

 
این وجیزه را می‌خواهی ربطش بدهم به سیاست؟! تا به حال چندبار از خود پرسیده‌ای؛ چرا کسانی که معصوم را درک کرده و در روزگار مثلا امیرالمومنین زندگی کردند، داد «این عمار» مولای خود را درآوردند؟! از «علی» تا به حال چندبار گذر به روزگار «سیدعلی» کرده‌ای که؛ چرا بعضی خواص نزدیک بزرگان، دچار بی‌بصیرتی می‌شوند؟!


 
اصلی حاکم است بر امور دنیا که باید تنظیم باشد روابط. تو یک وقت حدت، شعاعی از نور غیر‌مستقیم آفتاب است، یک وقت هم هست که رسما می‌شوی مالک‌اشتر. گل آپارتمانی وقتی شأن خود نمی‌داند یا دچار بدقلقی‌های روزگار می‌شود و عدل، می‌شود همنشین معصوم یا جانشین معصوم، وقتی پژمرده شد، آفتاب را مقصر می‌داند یا برمی‌دارد به «حضرت ماه» نامه سرگشاده می‌نویسد. عزیز من! کنج دیوار باید می‌نشستی و قناعت به اندکی از نور می‌کردی. اگر همه نور ماه، همه ماه، چشم تو را می‌زند، وای به حال آفتاب!

 
حال وقت آن است که سوزنی هم به خودمان بزنیم. از من و ما بسیارند دوستانی که در به در دنبال آشنایی، رفیق بانفوذی، واسطه‌ای، چیزی می‌گردند تا مگر «آقا» را از نزدیک ببینند. بله! روزهای گذشته، بویژه آن ساعت که ساحت ولایت، مساحت اجلاس را منور کرد، ما همه درگیر اجلاس بودیم! دیدن سردار، اگر نشد لااقل افه آن، علاقه فطری هر سربازی است اما تویی که می‌خواهی نزدیک‌ترین ستاره‌ها به ماه باشی، اول نظری به خود بینداز. ببین بامبویی یا درخت سیب؟! خودت را بشناس و معرفت داشته باش و پیش وجدان خود قضاوت کن؛ نسبتت با پرتویی از یک نور غیر‌مستقیم است یا تاب رفتن زیر آفتاب هم داری؟! اندکی دقیق باشی در این تحقیق، خواهی فهمید چرا در نهج‌البلاغه، حضرت ابوتراب گلایه‌ها داشت از بعضی منصوبین خود. جماعتی بامبو بودند که گمان کردند درخت سیب‌اند! شدند اصحاب جمل. شدند یاران خوارج. شدند اهل کوفه. جملگی عکس‌ها داشتند با علی! دست بر قضا آنکه فرق مولی را شکافت، در 2 قدمی‌اش نشسته بود.


خب! هنوز یک ربط ناتمام ماند؛ اول و آخر این نوشته چه ربطی داشت به وسطش؟! تکنولوژی قادر است مصنوعی همه‌چیز را بسازد، از فاصله‌های بعید بکاهد، حج چندساله را تبدیل به حج 3 ساعته کند، چه کند، چه کند، چه کند اما آیا در همه دنیای مدرنیته، سنتی همپای «سنت شهادت» پیدا می‌شود؟! شهادت، همان طیاره‌ای است که تو را زود به مقصد می‌رساند اما بی‌هیچ اضطرابی! هم فال و هم تماشا. در حیاط جمهوری اسلامی تا گل لاله هست، حیات جاودان جاری است. لاله باید مستقیم از آفتاب نور بگیرد. لاله اما تو مپندار عمرش به کوتاهی بهار است. با «آرمیتا و علیرضا»، شهدای هسته‌ای، کار ناتمام تکنولوژی را تمام کرده‌اند. تکنولوژی به ما انرژی هسته‌ای داد اما همین تکنولوژی، دانشمندان هسته‌ای ما را ترور کرد. تکنولوژی مثل دیروز و امروز می‌ماند. در حسن و عیبش قصه‌ها می‌توان نوشت. نظام سلطه ام‌القرای تکنولوژی است اما با کدام تکنولوژی می‌توان نوسان فشار خون آقای «جفری فلتمن» هنگام باز شدن چرخ هواپیما در آسمان جمهوری اسلامی را محاسبه کرد؟! کاش آقای وحید، نبض این یهودی‌الاصل نانجیب را می‌گرفت! اصولا نور آفتاب ولایت، وقتی مستقیم می‌تابد، پژمرده می‌کند اندام نظام سلطه را. ما دیروز با خمینی، پژمردگی بلوک شرق را از نزدیک در حسینیه ساده و با صفای جماران دیدیم و امروز با خامنه‌ای، پژمردگی غرب را از نزدیک در حسینیه ساده و با صفای بیت رهبری به تماشا نشسته‌ایم. غرب نیز مثل شرق، قبل از سقوط ابتدا باید آفتاب بگیرد! یعنی از نزدیک، از هرم و حرارت ولایت، بمیرد! ما با انوار سخنرانی خامنه‌ای، نتانیاهو را از اینکه هست، عصبانی‌تر می‌کنیم. این دیروز بود که فرعون برای دیدن موسی پیاده می‌آمد. وقتی همه دنیا «آرمیتا و علیرضا» را دوست می‌دارند، امروز باید بیشتر زجر بکشند فراعنه.

 
عصر امروز، عصر ایمان است. حج‌گزار اصلی از دل تاریخ می‌آید. از دل همه زمین‌ها و همه زمان‌ها. دیر و زود. دور و نزدیک. ماه که چنین سیلی می‌زند، ببین آفتاب چه خواهد کرد با چشم بدکیشان.

 
انقلاب اسلامی سحر است، بیداری اسلامی نور آفتاب. خود آفتاب را همین حوالی باید دنبالش بگردیم. به ما می‌گویند حواریون ظهور، همراهان نور. ما خود شأن خویش می‌دانیم. اندکی از نور ولایت، همه جانمان را مست می‌کند. آقای اسرائیل! «ما می‌دانیم تیغ و حلقوم شما، یک مو ز سر علی اگر کم گردد». جناب نتانیاهو! اول مخاطب شعار «مرگ بر ضدولایت‌فقیه» تویی. تو به ما حمله نکنی، «وای اگر خامنه‌ای، حکم جهادم دهد»، ما به تو حمله می‌کنیم! قدس را زودتر می‌خواهی از چنگت درآوریم، حتما به ما حمله کن. قدس، درخت سیب است. نور مستقیم آفتاب می‌خواهد این روزها. ما برای لاله شدن، دنبال بهانه می‌گردیم. دنبال خانه‌هایی که حیاط داشت. ما در خانه قدس، اول‌بار رو به سوی قبله کعبه نماز گزارده بودیم. سقف خانه ما آسمان بود. دیوار نداشت. قدس را از قفس، بیرون خواهد کشید مداد رنگی‌های آرمیتا با گل و گلدان و شاخه و برگ و دار و درخت و طناب و رخت و خاک و جارو و خاک انداز و احیانا یکی دو تا خروس و مرغ.
سایت مشرق
شنبه 11/6/1391 - 11:5
محبت و عاطفه

پدر یعنی...


پدر یعنی: اون کسی که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید ماشین رو داد دستش درحالیکه چشمانش پر از گریه بود گفت: حالا تو موهای منو بتراش.
پدر یعنی: کسی که " نمی توانم" را زیاد در چشمش دیدیم ولی هرگز از زبانش نشنیدیم.
پدر یعنی: اونی که  طعم پدر داشتنو نچشید اما واسه خیلی ها پدری کرد.
پدر یعنی: اونی که کف تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچه اش کف خونه کسی رو جارو نزنه.
پدر یعنی:اونی که هروقت میگفت "درست میشه" تمام نگرانی هایمان به یکباره رنگ میباخت.
پدر یعنی: اونی که وقتی پشت سرش از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره، میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده!
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، می فهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه…
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری.
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد.
به سلامتی تمام پدرها
چهارشنبه 25/5/1391 - 16:21
دانستنی های علمی
آزمون ورودی دانشگاه ایرلند
جواب:
منبع :ایمیل
چهارشنبه 25/5/1391 - 16:16
سياست
کاریکاتور یک انگلیسی به نفع مسلمانان 

كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین

ترجمه :متهم است .. زنده یامرده, احتیاط کنیدبسیارخطرناک است



كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین


یک راهبه می تواند سرتاپای خود را بپوشاند تا زندگیش را وقف عبادت کند , درست است ؟
اما چرا وقتی یک زن مسلمان این کار را انجام دهد , مورد ملامت قرارمیگیرد ؟




كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین
2012
,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012
,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین


وقتی زنی در غرب خانه داری کند وبه تربیت کودکانش بپردازد مورد ستایش وتقدیر جامعه قرار گرفته فداکارشمرده میشود اما اگر همین کار را زن مسلمان انجام
دهد مورد ملامت قرار می گیرد



كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین



حقوق وآزادی هر دختری ایجاب می کند که به دانشگاه برود وهرچه را دلش میخواهد می تواند بپوشد اما دختر با حجاب مسلمان از ورود به دانشگاه منع می شود


كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 2012
,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012
,كاریكاتیر
انجلیزی
مناصر
للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین


اگر کودکی به موضوعی علاقمند باشد باید آن را رشد ونمو داد اما اگر علاقمند به اسلام باشد باشد فایده ای ندارد



كاریكاتیر
انجلیزی
مناصر
للمسلمین 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین


اگر شخصی جان خود را بخاطر نجات دیگران به خطر اندازد شجاع ودلیر خوانده می
شود وهمه جامعه او را محترم می شمارند اما اگر فلسطینی باشد وسعی کند فرزندش یابرادرش را نجات دهد تا مبادا دستش بشکند یا ازمادرش دفاع کند تاکه مورد تجاوزقرار نگیرد یا از منزلش دفاع کندتاکه ویران نشود به او تروریست می گویند  



كاریكاتیر انجلیزی
مناصر
للمسلمین
2012
,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین

اگر یک یهودی شخصی را بکشد هیچ ربطی به دین یهودیت ندارد
اما اگر مسلمانی به جرمی متهم شود اسلام را متهم اصلی می دانیم



كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر
للمسلمین


هر مشکلی که پیش اید ما انواع راه حل ها را می پذیریم اما اگر اسلام راه حل نشان دهد حتی حاضر نیستیم به آن نگاه کنیم


كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 2012 ,كاریكاتیر
انجلیزی
مناصر
للمسلمین
Images
2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر
للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین


وقتی کسی ماشین خوبی را به شیوه نادرستی براند کسی ماشین را مقصرنمی داند اما اگر مسلمانی خطا کند یا درست برخورد نکند مردم ما می گویند اسلام مقصر است !!




كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین


بدون نیم نگاهی به قوانین وشرع اسلام, مردم ما هرآنچه که رسانه ها می گویند باور دارند , اما سؤال اینجاست که قرآن چه می گوید!




كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین
كاریكاتیر انجلیزی مناصر
للمسلمین 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 1433
,كاریكاتیر انجلیزی
مناصر
للمسلمین


چرا, چون او مسلمان است !



كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 2012
,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین


آیا می خواهی این ستم پایان یابد؟
این ایمیل را برای هر که می شناسی بفرست



كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین Images 2012 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر
للمسلمین 1433 ,كاریكاتیر انجلیزی مناصر للمسلمین
منبع : ایمیل
چهارشنبه 25/5/1391 - 15:52
داستان و حکایت
مورچه و سلیمان نبی (ع)
 
 
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،
نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.
 
سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.
 
در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.
مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
 
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.
ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.
آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.
 

سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
 
 
مورچه گفت :
 
" ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند.
خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.
خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد
 من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم
و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا
می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم."
 

سلیمان به مورچه گفت :
 
"وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟"
 
مورچه گفت آری او می گوید :
 

ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن
چهارشنبه 25/5/1391 - 15:44
سياست
چشمش سبز و قدش بلند است. کراوات می بندد. ادوکلن های گران قیمت می زند. فرانسه می داند. سواد آکادمیک دارد. شیک پوش است. همسرش بی حجاب است.

آهای! مگر نمی گویید بشار اسد دیکتاتور است؛ پس لطف کنید و به او هم جایزه صلح نوبل بدهید! اسد هم مثل دالایی لاما، مثل اوباما، مثل مناخیم ولفوویچ بگین، مثل اسحاق رابین، مثل شیمون پرز، مثل جیمی کارتر، مثل خانوم خانوما شیرین شیرینا، مثل انگ سان سو چی. آهای هیلاری کلینتون! مگر نمی گویی اسد دیکتاتور است؛ پس مثل مبارک، مراقب جان بشار هم باش! اسد هم مثل پهلوی دوم! مثل ۲۸ مرداد! مثل یک چهارم اون گور به گوری!

نظام سلطه هوای کدام دیکتاتور جلاد را نداشته است؟! اسد اما دیکتاتور نیست؛ اگر بود موبایلش را روی تلفن جین شارپ دایورت می کرد! و به جورج سوروس پیامک های عاشقانه می فرستاد! اسد در میدان مشق دمشق، تروریست می کشد. دیکتاتور به لاما می گویند که روی خون کودکان میانماری به یوگا مشغول است. پیراهن سفید بودا این روزها خونی شده و چشمانش تنگ تر از آن است که آدم سوزی های میانمار را ببیند. زور اسد به نظام سلطه می رسد، نه زنان جنوب شرق آسیا.

اسد پسرخاله بودا نیست؛ برادر بلندبالای مقاومت است. اسد از کلیساهای سوریه نمی ترسد. به جنگ انجیل نرفته. کاری با تورات ندارد. خیال تان تخت! تا موشک های سوریه بر سر اسرائیل آوار نشود، اسد سقوط نمی کند. شان برادر ما نسل کشی نیست؛ مقاومت در برابر تروریست هاست.

جمهوری اسلامی از بشار اسد حمایت می کند؛ حرفی هست؟! ما برای این «اعلام رسمی» زور داریم! ما به اسد خط می دهیم. به هر که علیه اسرائیل باشد، ما خط می دهیم. نظام سلطه زورش به خون عماد مغنیه نمی رسد، یقه میدان دمشق را چسبیده. عمر سلیمان مرد! تازه دیدنی شده دوئل حاج قاسم و ژنرال پترائوس! سوریه زینبیه دارد؛ بین الحرمین ایران و لبنان، مثل لاما نیست که در برابر غرب، چهارزانو دست به سینه بنشیند به سکوت و آرامش! اسد یعنی شیر.

یعنی موشک های حاج حسن. کشتن طفل معصوم های میانمار هنر نیست. خرس گنده های سلفی را باید به درک واصل کرد. علی القاعده، القاعده را! اسد دیکتاتور نیست. او تروریست می کشد. بشار اگر دیکتاتور بود، یونیسف، کراواتش را می پرستید و سازمان ملل برایش کف مرتب می زد. کوفی عنان قبلا این چیزها را نمی فهمید! بان کی مون بعدها خواهد فهمید که رئیس سازمان ملل را ملل دنیا «انتخاب» نمی کنند، بلکه نظام سلطه «انتصاب» می کند. فعلا سر کار است بان کی مون! مرد چشم بادامی حالاحالاها باید کارت بزند در دستگاه صهیونیست ها.

از این پست، رها شده کوفی عنان که کمی تا قسمتی ماجرا را فهمیده و زبانش باز شده. آری! کلید هر قفلی در خاور میانه دست ایران است. اسد ناخن انگشت اشاره حاج قاسم است. دارد خط می اندازد صورت نظام سلطه را. اسد ترسو نیست که علی عبدالله صالح باشد. دیوانه نیست که قذافی باشد. اهل شرم الشیخ نیست که مبارک باشد. به خاتمی پولی نداده که ملک عبدالله باشد. بر اساس منابع غربی، اسد که از سوریه فرار کرده، هیچ! حاج قاسم هم در انفجار اخیر دمشق به شهادت رسیده است!! ما این شهادت را هم به سایر شهادت های حاج قاسم اضافه می کنیم!!

ما می خندیم به منابع غربی! بر اساس منابع غربی، آرای شیخ بیسواد از ۲۴ میلیون بیشتر است! بر اساس منابع غربی، جمهوری اسلامی، هفته هاست سقوط کرده! ما می خندیم به منابع غربی! به سوتی های بی بی سی فارسی! سوتی های مثبت ۱۸! به لنگ دالایی لاما! بودا باید در آئین خود تجدید نظر کند. با مهربانی، منافات دارد نسل کشی! چشم گفت و گوی تمدن ها از چشم انگ سان سو چی، بادامی تر است! رئیس بنیاد باران، به زن ایتالیایی دست می دهد، اما دست دختربچه میانماری را نمی گیرد! چون اشکال شرعی دارد! مرجع تقلید بعضی ها دالایی لاماست!

این روزها به جای اصلاحات، این بوداست که دارد تعریف می شود! من از انتشار تصاویر میانمار عاجزم، اما روزی که موشک های اسد بر سر اسرائیل آوار شود، وبلاگم را با خون، آپ می کنم و متوسلیان را از خواب کهف بیدار می کنم که سردار! بعد از «بازی دراز»، اینک نوبت «شرق حجاز» است. اسد از سوریه نمی رود. شیخ نمر از عربستان نمی رود. التحریر از قاهره نمی رود. مسجد شیعیان از مدینه نمی رود. مقاومت از خاور میانه نمی رود. نصرالله از لبنان نمی رود. ما تخس ترین فرزندان قدس ایم.

مسجدالنبی اذان علی را کم دارد. محل کار حاج قاسم در لحظه انفجار، دمشق نبود! منابع غربی برای ژنرال پترائوس منبع نمی شود! اسد آقازاده نیست. حافظ منافع مقاومت است. بچه های ملک عبدالله اما از خودش پیرترند! رئیس ساواک عربستان حقوق بگیر سیاست. آمریکا با شلوار لی می رود، ربع الخالی با دشداشه می گردد! حاج قاسم لحظه انفجار فکر کنم شرق عربستان بوده! در منظومه «بیداری اسلامی»، مچ پیتر نامقدس، دست سردار سپاه خامنه ای است.

ما خودمان می دانیم که اسد به اصلاحات نیاز دارد. لازم باشد کت شلوار از تنش درمی آوریم و لباس جنگ با اسرائیل بر تنش می کنیم. موشک های سوریه از حاج قاسم حرف شنوی دارند! هی ژنرال پترائوس! من، شما را قبلا کجا دیده بودم؟ چهره ات خیلی برایم آشناست. صحرای سینا یا صحرای طبس؟!

هی نظام سلطه! مگر قبلا نگفته بودم حق وتو چیز خوبی نیست؟ تو باید فکر اینجایش را هم می کردی که روسیه بر وزن سوریه است! از هر ۴ نفر که در جهان به دنیا می آیند، یک نفر چینی است! آری! اسد به اصلاحات نیاز دارد. چفیه از کراوات بهتر است! پوتین از کفش نوک تیز! غاصبین قدس بدانند؛ هزینه مرحله انتقالی در سوریه، مرحله انتقالی در تل آویو است.

من چه بدانم؟! شاید حاج قاسم هوس کرده باشد در اورشلیم نماز بخواند. کعبه عطر گلاب ما را می دهد؛ به زودی بیشتر! هی پترائوس! اینجا مردی هست که نامش «مهدی» است. موسای ما به نیل افتاده. بچرخ تا بچرخیم! مچ تو را می خوابانیم، و نسل نظام سلطه را به گور می بریم و روی سنگ قبرت می نویسیم: سیاه ترین شوالیه سیا! آن روز اسد اصلاحاتش را کرده است…

jahannews

شنبه 21/5/1391 - 22:29
شهدا و دفاع مقدس

بسم رب الشهدا

در این روزهای آخر عمرم كه امیدوارم با شهادت به پایان برسد چند خطی از خویش به جا می گذارم تا شاید در آینده مفید كسی واقع شود . مدتی است عراق به ایران حمله كرده است و برادران مرا یكی بعد از دیگری به خون می غلطاند . من نیز می روم تا به جد بزرگوارم بگویم كه راهی را كه شما اهل بیت رفتید الگوی ما در تمام دورانهاست . راه جدم علی ، راه حسین مظلوم و مابقی اهل بیت.
اما دوست دارم آن هنگام كه در خون خویش دست و پا می زنم ذكر لبم یا حسین باشد و سرم بر دامان مادرم فاطمه باشد . راهی را كه من و دوستانم می رویم راه حسین بن علی ( علیه السلام ) است راه خمینی كبیر است . اگر خواهان شفاعت علی ( علیه السلام ) و فاطمه ( سلام الله علیها ) هستید به ولی امر و نایب امام زمان متوسل شوید زیرا حیات و ممات ما اعتقاد به ولایت است . آن موقع كه درك كردم ولی فقیه كیست و ولایت چیست فهمیدم كه نداشتن ایمان به ولی فقیه سقوط در قعر جهنم است . 

 

 

خدایا مرا ببخش و بیامرز و مرا با شهادت به دیدار خویش بپذیر

آمین یارب العالمین 
سید علی حسینی 
         59/7/8   
وبلاگ خاکریز                                                                                                             
دوشنبه 16/5/1391 - 12:42
شخصیت ها و بزرگان

رسال 1381 در راس هیئتی از نویسندگان متعهد کشورمان آقایان اکبر خلیلی، محسن مومنی، محمدرضابایرامی و محمدرضا امیرخانی نویسندگانی که با معرفی جمعیت دفاع از ملت فلسطین به سازمان فرهنگ وارتباطات اسلامی و نظر بسیار مساعد ریاست وقت آن حجت الاسلام والمسلمین محمود محمدی عراقی ـ که الحق والانصاف دراین زمینه ها از خود بسیار علاقمندی نشان می داد و مشوق اهل قلم و ادب بود ـ قرار بود پس از این سفر حماسه های مقاومت مردم فلسطین را از محاق غربت به درآورند به بیروت رفتیم و با دکتر جرج جرداق مسیحی که چند دهه است کتاب 5 جلدی «علی صدای عدالت انسانی» او در جهان اسلام و بویژه جهان تشیع خودنمایی خاصی کرده دیداری بسیار شنیدنی داشتیم رایزنی فرهنگی ما دربیروت این دیداررادر ساعت 12 روز دوشنبه 14 بهمن ماه گذاشته بود.

با آقای هادی شریف، راهنمایی که از طرف رایزنی فرهنگی ما در بیروت در این مدت با ما همراه بود به خیابان امین مشرق واقع در محله حمرا در منطقه مسیحی نشین بیروت رفتیم و جلو یک مجتمع مسکونی توقف کردیم. زنگ آپارتمانی را که بر روی آن نام جرج جرداق نوشته شده است را به صدا در آوردیم. خود جرج جرداق ساده و بی تکلف به استقبال ما آمد و ما را به درون خانه ساده خویش که پلاک 71 بردر آن نصب شده، فراخواند.


از لابلای کتابهایی که بیشتر به راهروهای تنگ در یک اتاق پذیرایی می ماند! عبور کرده و بر روی مبل های کهنه آبی رنگی که گرد و خاک زیادی آنها را فرا گرفته بود نشستیم. صندلی برای همه نبود!. جرج جرداق که متوجه تعجب ما از وضع درهم و برهم اتاق پذیرایی اش که اتاق کار و کتابخانه او هم هست شد، با خنده گفت همین وضع زن ودختر او را ناچار کرد این محل را ترک کنند چون این وضعیت را برای زندگی خود مناسب نمی دیدند! به قول دوست ارجمندم آقای اکبر خلیلی قیافه این محقق هفتاد و چند ساله با موهای ژولیده و نامرتب خویش بیشتر به یک موسیقیدان می ماند تا یک نویسنده.

با این جمله جرج جرداق، در می یابیم که تا آخر این ملاقات از پذیرایی حتی در حد آب وچای خبری نیست! بعنوان مسئول هیئت بلافاصله سر صحبت را با او باز کردم واز اوپرسیدم: آقای دکتر، چگونه شد شما به فکر تألیف این کتاب ارزشمند افتادید با این که مسیحی هستید؟

بدون تأمل آماده پاسخ می شود پیداست از سؤال خوشش آمده است می گوید: در دوران نوجوانی که در روستای مرج عیون (از شهرکهای مسیحی نشین لبنان و در نزدیکی مرز اسیرائیل) به مدرسه می رفتم، علاقه چندانی برای درس نداشتم، برای همین از مدرسه فرار می کردم و به دامان طبیعت پناه می بردم و کنار چشمه ها و صخره هایی که در اطراف روستا بود ـ و اصولا نام مرج عیون یعنی سبزه و چشمه ها نیز به همین دلیل است ـ ساعت ها به مطالعه کتابها و یا قرائت اشعار دیوان متنبّی (شاعر معروف عرب که بعضی او را حافظ عرب ها می دانند) مشغول می شدم، درحالی که پدر، مادر و مدیر مدرسه مرا بخاطر فرار از مدرسه مرتب دعوا می کردند، برادرم فؤاد که او هم مثل همه ما مسیحی است از من دفاع می کرد و به آنها می گفت کتابی که او می خواند برای او بسیار بهتر و سودمندتر از کتابهای درسی است.

بعد به من گفت جرج ، چرا بجای این کتابها نهج البلاغه علی را نمی خوانی؟ و پس از آن خودش آن را برای من تهیه کرد و از آن پس من اوقاتم را با نهج البلاغه می گذراندم. در مطالعه مستمر این کتاب دریافتم فؤاد کمک بسیار بزرگی با معرفی این کتاب به من کرده است.

از جرج جرداق خواستم قدری درباره برادرش که مشوق اصلی وی در روی آوردن به نهج البلاغه بوده است برایمان بگوید .گفت : برادرم فؤاد شاعر است، شاعر خوبی هم هست. در این لحظه جرج جرداق از جای خود بلند شد و یک جلد از کتاب امام علی خود را که در آن اشعار زیبایی از برادرش درمدح امیرالمؤمین علی (ع)آمده بود به من نشان داد.

وقتی به اشعار نگریستم با خود گفتم براستی ملاک شیعه بودن این مسیحی جز این اشعار چه می تواند باشد؟! و با خود اندیشیدم هرچند مرزهای عقیدتی را شناسنامه و جغرافیای آنهاتعیین می کند اما باید دایره بسته این مرزبندی را شکست و آن را به مرزهای محبت و عشق گسترش داد! و راست گفت آن عالم فرزانه شهر ملا دزفول یعنی مرحوم آیت الله محمدعلی معزی که دامنه مرجعیتش دردهه چهل ببعدتاشهرهای جنوبی عراق هم رسیده بود: که عالم ودانشمند سنی وجود ندارد آنهایاشیعه هستند ویابخاطرپوشاندن فضائل علی کافرشده اند چه محال است اهل مطالعه و تدقیق و تحقیق در متون باشد و فضائل علی علیه السلام بر دیگران بر او ثابت نشده باشد!

دکتر می گفت: وقتی میهمان برای ما می آمد برادرم فؤاد اشعار خود را که درباره علی سروده بود برای آنها می خواند و من از شنیدن آنها لذت می بردم و به فکر فرو می رفتم. همین علاقه باعث شد بعد هاکه از مرج عیون برای ادامه تحصیل به دانشگاه بیروت آمدم و سپس به تدریس در دو رشته ادبیات عرب و فلسفه عرب پرداختم باز به علی رسیدم و لذا تصمیم گرفتم درباره زندگی و اندیشه و افکار علی (ع) تحقیقاتی را شروع کنم. ابتدا کتابهای محمود عقاد و طه حسین و هرچه را که موجود بود، در این زمینه خواندم، ولی سیراب نشدم چون می دیدم همه درباره حقانیت ولایت علی نوشته شده اند ولی از شخصیت او غافل شده اند، با خود گفتم به نهج البلاغه رجوع می کنم که کلام خود علی است.

وقتی به نهج البلاغه مراجعه کردم ددم حق با من بوده است و طه حسین و دیگران نتوانسته اند حق مطلب را در مورد ارائه شناخت درستی از علی ادا کنند و تنها به زمامداری او پرداخته اند.

کلام او که به اینجا رسید گل از گلش شکفت و تبسم کنان گفت حالا زیباست به شما بگویم چگونه شد این کتاب به چاپ رسید. او افزود: وقتی چند فصل کتاب اول را نوشته بودم سردبیر مجله الرساله در بیروت شاید ده بار پیش من آمد و از من تقاضا کرد این مطالب را برای چاپ به او بدهم. ابتدا قبول نمی کردم اما بالاخره تسلیم شدم و 2 فصل از کتاب را برای چاپ به او دادم.وقتی مطالب من چاپ شد اسقف کلیسای کارملیه که این مطالب را خوانده و شیفته آنها شده بود با مجله تماس گرفت و گفت من حاضر هستم با خرج خودم این مطالب را به صورت یک کتاب چاپ کنم!

وقتی سردبیر مجله این خبر را به من داد خیلی خوشحال شدم چون دغدغه آن را داشتم که به دلیل ضعف مالی نتوانم کتاب را چاپ کنم. لذا خدا را شکر کردم که این فرصت را پیش روی من قرار داد تا از دست ناشرانی که بیشتر به دزدها شبیه بودند تا ناشر، خلاص شوم! در نهایت این اسقف کتاب مرا چاپ کرد. بعد فهمیدم وی این مطلب را با بقیه راهب های آن کلیسا مطرح کرده و آنها حاضر شده اند با پرداخت کمکهای مختصری که کلیسا به آنان در طول ماه می کند وی را در چاپ این کتاب یاری کنند!.

جرج جرداق افزود: کتاب که چاپ شد پای آدمهای بد هم به میان آمد تا از این رهگذر، منافع خودشان را از چاپ این کتاب ببرند. من به آنها گفتم این کتاب با هزینه مدرسه راهب ها چاپ شده و اگر شما حرفی دارید باید با آنها بزنیدنه اینکه بخواهید با صحبت با من حقوق آنها را نادیده بگیرید. آنها وقتی به آن اسقف مراجعه کرده بودند که کتاب را برای چاپ از او تحویل بگیرند، وی به آنها گفته بود: خجالت بکشید من این کتاب را با پول مختصر راهب هایی که در این کلیسا عبادت می کنند چاپ کرده ام. بروید پولی را که می خواهید به من بدهید به فقرا بدهید. آن کشیش می گفت من به این دلیل کتاب را چاپ کرده ام چون به علی علاقه دارم و او را دوست می دارم.

از جرج جرداق پرسیدم با این شیفتگی که در کتاب شما و علی (ع) موج می زند هیچ به فکرتان رسیده است به نجف بروید و از نزدیک قبر ایشان را ببینید؟ گفت: البته،من دوبار به عراق رفته ام و یکبار در حسینیه ای در کربلا سخنرانی کرده ام اما به نجف نرفته ام. وقتی با تعجب از او پرسیدم چرا به نجف نرفتید؟ گفت ملاحظات سیاسی داشت. نمی خواستم به نجف بروم چون این احتمال را می دادم که ترتیب ملاقات مرا با صدام بدهند و من به همین دلیل قید رفتن به نجف را زدم. در این لحظه دکتر مکث کوتاهی کرد و گفت: این صدام آدم کثیفی است، خیلی کثیف است. او ننگ عرب است ، قومیت عرب را نمی فهمد و من نمی خواستم با او دیداری داشته باشم.

جرج جرداق افزود من در این کتاب نشان دادم که اتفاقا علی به قومیت معتقد است ولی دامنه قومیت را به همه بشریت نه یک قوم خاص گسترش داده است. وقتی جرج جرداق احساس کرد ما از علاقه او و برادرش فؤاد به شخصیت علی شگفت زده شده ایم ما را به وادی عجیب تری کشانید و گفت نام روستایی که من در آن متولد شده ام مرج عیون است تقریبا بیشتر اهالی منطقه مسیحی هستند، پدر من هم یک فرد سنگ تراش مسیحی است. او هم به علی خیلی علاقه دارد برای همین هم عبارت لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار را بر روی سنگ حکاکی کرده و بر سر در خانه ما نصب نموده است!

وقتی از عظمت کار تألیف او درباره امام علی(ع) صحبت شد جرج جرداق گفت: من در شگفتم که چرا شما شیعیان این کتاب را به فرانسه ترجمه نمی کنید و ادامه داد من یک جلد این کتاب را علی و انقلاب کبیر فرانسه نام گذاری کرده ام و در این کتاب اثبات نموده ام مطالبی که علی (ع) درباره حقوق انسانها مطرح کرده است به مراتب بالاتر و والاتر از مسائلی است که در غرب و از جمله در فرانسه در این باره مطرح هستند.

 

هنگامی که از جرج جرداق پرسیدم :آیا شما اکنون چه کتابی را دست تحقیق و یا تألیف دارید؟ او از راهنمای ما پرسید اگر مانعی ندارد سیگار خود را روشن کند. از ادب و تواضع او که در خانه اش از ما اجازه می گرفت تا سیگاری بکشد متعجب شدیم. پیداست کسی که کتابی مملو از توجه علی به حقوق انسانها می نویسد مقید به نوشته های خویش است.

سیگارش را روشن کرد و گفت بله ،کتاب حکایات. با تعجب پرسیدم: حکایات؟ گفت: بله ، ماجراهایی را که خودم از نزدیک شاهد آنها بوده ام و جنبه لطیفه و مزاح دارند در این کتاب آورده ام. تا این را شنیدم به فکر فرورفتم که این کتاب او لابد چیزی شبیه کتابهای کشکول بعضی از نویسندگان خودمان است اما چرا جرج جرداق در این سن بالای هفتاد سال به این نتیجه رسیده که کتاب لطیفه بنویسدنمی دانم!.

 وقتی یکی از دوستان از دکتر پرسید آیا تاکنون به ایران آمده است ، پاسخ داد، بله. من دوبار در سالهای 1998 و 2000 میلادی برای شرکت در کنگره سعدی به ایران آمدم و خیلی ایران را دوست دارم.

معلوم بود جرج جرداق مایل است درباره عظمت فرهنگ ایران و ایرانی با ما سخن بگوید. او با اعجاب از خدمات ایرانی ها به عرصه علم و ادب عرب ذکر می کرد و بویژه از سیبویه و ابونواس ، شاعربزرگ اهوازی یاد می کرد و می گفت اینها ادبیات ما اعراب را به ما آموختند و سپس در حالی که می خندید گفت حق آن است که بگویم سیدنا ابونواس! ( آقای ما ابونواس).

از دیگر صحبت هایی که جرج جرداق با ما کرد این بود که پرسید: چرا کسانی که در ایران کتابهای او را چاپ کرده اند به او حق التألیف چاپ این کتابها را نمی دهند؟!. دکتر با تأسف و تعجب می گفت این کار دور از اسلام است و ادامه داد چرا کسانی که داعیه اسلام و مسلمانی دارند حق و حقوق دیگران را اینگونه نادیده می گیرند؟ او سپس در حالی که لبخند تلخی می زد گفت اقلا چند نسخه برای نمونه برای من بفرستید! وقتی آقای امیرخانی با خنده به دکتر گفت جنگ ناشر و نویسنده دامنه جهانی دارد، از جرج جرداق پاسخ شنید نه ، در غرب اینگونه نیست. این امر فقط مختص ما شرقی هاست.

جرج جرداق مسلمان نیست اما می داند اسلام به مسلمان ها اینگونه اختیار نمی دهد که به با حقوق دیگران هرچه دلشان می خواهد بازی بکنند لذا در اثبات مدعای خود رندانه مثالی زد و گفت مدتی پیش که برای شرکت در یک کنفرانس به پاریس دعوت شده بودم مجله فنون الجمیل (هنرهای زیبا) شعر هایی از یکی از کتابهای مرا چاپ کرد، وقتی از پاریس به بیروت برگشتم دیدم قبل از عزیمت من از پاریس به بیروت آن مجله چکی را به عنوان حق التألیف چاپ شعرهای من که در مجله آورده بودند برای من فرستاده است!.

جرج جرداق می گفت دهها هزار نسخه از کتاب های من در جهان عرب وغیرعرب از جمله در ایران وعراق و بحرین و .... چاپ شده و برای فروش به کشورهای دیگر هم ارسال شده اما حتی یک نمونه از این کتابها برای من فرستاده نشده است تا جایی که من ناچار شده ام یک نسخه از یکی از کتابهایم را که اخیرا توسط ناشری در بحرین چاپ شده به مبلغ چهل دلار خریداری کنم! وقتی به او گفتم من این قضیه را در ایران از ناشرین مربوطه پیگیری می کنم و اضافه کردم هرچند نمی توان موضوع کپی رایت را در جهان سوم مسئله ای حل شده دانست و گفتم حداقل مساله این است که شما بدانید که چه ناشرانی در ایران کتاب شما را چاپ کرده و می کنند.

دست راستش را بعنوان تشکر و مخالفت بلند کرد و گفت: شما لطف می کنید ولی من می دانم این کار هیچ نتیجه و فایده ای برای من دربر ندارد! وقتی جرج جرداق گفت: اسلام اینگونه کارهای بد را تجویز نمی کند، ناگهان لحن او که در آن نگرانی دیده می شد آرامش خاصی به خود گرفت. او بحث را عوض کرد و بی مقدمه گفت: رئیس جمهورتان آقای خاتمی خوب آدمی است، البته اگر بگذارند کار بکند! اما چه می شود کرد که بعضی کارهای زشت خود را مثل بن لادن به حساب اسلام می گذارند.

جرج جرداق با بیش از هفتاد سال هنوز ذهن فعال و جوانی دارد. او به کشورهای مختلف سفر می کند و مثل یک محقق جوان کتابهای مورد علاقه خود را خریداری و می خواند.

در لابلای صحبت هایی که داشت با او به آخر می رسید از جا بلند شد و کتابی را به ما نشان داد و پرسید : آیا شما می دانید لامارتین نویسنده فرانسوی کتابی در مورد پیامبر شما نوشته است؟ و افزود من این کتاب را به سختی در پاریس پیدا کردم و آن را خریدم. او کتابی را که در دست مطالعه داشت به ما نشان داد و گفت در این کتاب نویسنده می خواهد ثابت کند علی (ع) از پیامبر بالاتر است.

وقتی به جرج جرداق گفتم علی در بیانات خود، خود را یکی از بندگان محمد(ص) می داند و می گوید: انا عبد من عبید محمد. آرام و متین پاسخ داد هرچند نظر لامارتین اشتباه است و هیچکس تردیدی در این ندارد اما چرا کسی از مسلمان ها جواب شبهات او را نمی دهد؟!

جلسه ما با جرج جرداق داشت خیلی طولانی می شد، احساس کردم باید زحمت را کم کنیم ، حیف آمد این متفکر مسیحی که به محضر اندیشه علی شتافته و به سهم تلاش خود علی را به ما و به بشریت شناسانده است از نگاه یک عاشق علی فضیلتی، از علی روایتی به یادگار نداشته باشد. به او گفتم هرچند شما به علی خیلی نزدیک شده ای ولی هنوز با شناخت ابعاد گسترده وجودی این شخصیت خیلی فاصله داری.

از مترجم هیئت خواستم برای حسن ختام دیدار ما با او این مطلب را برای جرج جرداق ترجمه کند.به او گفتم روزی برای پیامبر خبر آوردند در یکی از محله ها خانه ای متعلق به یک زن بدکاره است که افراد فاسدی به آن رفت و آمد می کنند، پیامبر که وجود فساد را نمی توانست در میان مسلمانان تحمل کند علی را طلبید و به او فرمود، همین الان برو و خبری از آن خانه برایم بیاور.

علی به آن محل رفت، اما قبل از آنکه به آن خانه برسد و در خانه را به صدا درآورد، با صدای بلند فریاد می زد: در این خانه چه خبر است ؟ آیا صحیح است که به رسول خدا خبر رسیده که در این خانه عمل زشت ومغایر باحکم خدا انجام می شود؟ با شنید صدا و فریاد آن حضرت کسانی که در آن منزل مشغول فسق و فجور بودند از در دیگر خانه که به کوچه دیگری راه داشت خارج شده و فرار را بر قرار ترجیح دادند به گونه ای که هیچکس حتی آن زن بدکاره صاحب خانه هم در خانه نماند.

لحظاتی بعد علی در خانه را که باز بود مجددا به صدا در آورد و چون صدایی نشنید وارد آن خانه شد و چون کسی را در آن نیافت به سرعت از آن بیرون شد و خود را به محضر پیامبر که در جمع یارانش در مسجد نشسته بود رساند. پیامبر که عقل کل بود با دیدن علی از او پرسید: علی جان در آن خانه چه خبر بود؟ از علی پاسخ شنید: یا رسول الله من به آن خانه وارد شدم اما هیچکس را ندیدم که در آنجا مشغول فسق و فجوری باشد. شاید هنوز جملات علی به پایان نرسیده بود که جبرئیل به پیامبر نازل شد و درباره فضیلت مردانگی علی از طرف خدا به او عرضه داشت: لا فتی الا علی، به راستی که در جوانمردی کسی به منزلت علی نمی رسد.

هنگامی که مترجم داشت فراز آخر صحبت هایم را برای جرج جرداق ترجمه می کرد ، به صورت او نگریستم و برای لحظاتی به چهره او خیره شدم ، احساس کردم سراسر وجود این علی شناس مسیحی را امواجی از شادی و شعف و شور و شوق به علی فراگرفته است.

لحظاتی بعد برخاستیم و دست این محقق پیر که نامش همانند یکی از علمای شیعه برای هر شیعه آشناست و گاه بر روی منبرها نام او با احترام بخاطر کتابی که درباره مولای وجود و بنده معبود علی علیه السلام نوشته است برده می شود به گرمی فشردیم و از فرصتی که سخاوتمندانه و متواضعانه با ما سپری کرده بود تشکر کردیم و او را با کتابها و نوشته ها وتفکراتش تنها گذاشتیم.
تابناک                                                                            
دوشنبه 16/5/1391 - 12:32
سخنان ماندگار

جملات ناب از امام سجاد (ع)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

سه حالت و خصلت در هر یك از مؤمنین باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قیامت در سایه رحمت عرش الهی می باشد و از سختی ها صحرای محشر در امان است:

اوّل آن كه در كارگشایی و كمك به نیازمندان و درخواست كنندگان دریغ ننماید.

دوّم آن كه قبل از هر نوع حركتی بیندیشد كه كاری را كه می خواهد انجام دهد یا هر سخنی را كه می خواهد بگوید آیا رضایت و خوشنودی خداوند در آن است یا مورد غضب و سخط او می باشد.

سوّم قبل از عیب جویی و بازگویی عیب دیگران، سعی كند عیب های خود را برطرف نماید. (1)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

سه چیز موجب نجات انسان خواهد بود: بازداشتن زبان از بدگویی و غیبت مردم، خود را مشغول به كارهایی كردن كه برای آخرت و دنیای انسان مفید باشد و همیشه بر خطاها و اشتباهات خود ناراحت باشد. (2)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

هركس دارای چهار خصلت باشد، ایمانش كامل، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتی خداوند را ملاقات می كند كه از او راضی و خوشنود است:

1 ـ خصلت خود نگهداری و تقوای الهی به طوری كه به تواند بدون توقّع و چشم داشتی، نسبت به مردم خدمت نماید.

2 ـ راست گویی و صداقت نسبت به مردم در تمام موارد زندگی.

3 ـ حیا و پاكدامنی نسبت به تمام زشتی های شرعی و عرفی.

4 ـ خوش اخلاقی و خوش برخوردی با نزدیكان و خانواده خود. (3)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

ای فرزند آدم، تا آن زمانی كه در درون خود واعظ و نصیحت كننده ای دلسوز داشته باشی و در تمام امور بررسی و محاسبه كارهایت را اهمیّت دهی و در تمام حالات ـ از عذاب الهی ـ ترس و خوف داشته باش؛ در خیر و سعادت خواهی بود. (4)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

حقّی كه شكم بر تو دارد این است كه آن را ظرف چیزهای حرام ـ چه كم و چه زیاد ـ قرار ندهی و بلكه در چیزهای حلال هم صرفه جویی كنی و به مقدار نیاز استفاده نمایی. (5)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

كسی كه مشتاق بهشت باشد در انجام كارهای نیك، سرعت و عجله می نماید و شهوات را زیر پا می گذارد و هركس از آتش قیامت هراسناك باشد به درگاه خداوند توبه می كند و از گناهان و كارهای زشت دوری می جوید. (6)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

دست نیاز به سوی مردم دراز كردن، سبب ذلّت و خواری در زندگی و در معاشرت خواهد بود و نیز موجب از بین رفتن حیا و ناچیز شدن شخصیت خواهد گشت به طوری كه همیشه احساس نیاز و تنگ دستی نماید و هرچه كمتر به مردم رو بیندازد و كمتر درخواست كمك نماید بیشتر احساس خودكفایی و بی نیازی خواهد داشت. (7)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

سعادت و خوشبختی انسان در حفظ و كنترل اعضاء و جوارح خود از هرگونه كار زشت و خلاف است. (8)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

در این دنیا سرور مردم، سخاوتمندان هستند؛ ولی در قیامت سیّد و سرور مردم، پرهیزكاران خواهند بود. (9)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

هر كس برای رضا و خوشنودی خداوند ازدواج نماید و با خویشان خود صله رحم نماید، خداوند او را در قیامت مفتخر و سربلند می گرداند. (10)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

هركس به دیدار دوست و برادر خود برود و برای رضای خداوند او را زیارت نماید به امید آن كه به وعده های الهی برسد، هفتاد هزار فرشته او را همراه و مشایعت خواهند كرد، همچنین مورد خطاب قرار می گیرد كه از آلودگی ها پاك شدی و بهشت گوارایت باد. پس چون با دوست و برادر خود دست دهد و مصافحه كند مورد رحمت قرار خواهد گرفت. (11)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

چنانچه شخصی تو را بدگویی كند و سپس برگردد و پوزش طلبد، عذرخواهی و پوزش او را پذیرا باش. (12)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

تعجّب دارم از كسی كه نسبت به تشخیص خوب و بد خوراكش اهتمام می ورزد كه مبادا ضرری به او برسد، چگونه نسبت به گناهان و دیگر كارهایش اهمیّت نمی دهد و نسبت به مفاسد دنیایی، آخرتی، روحی، فكری، اخلاقی و… بی تفاوت است. (13)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

هركس انسان گرسنه ای را طعام دهد خداوند او را از میوه های بهشت اطعام می نماید و هر كه تشنه ای را آب دهد خداوند از چشمه گوارای بهشتی سیرآبش می گرداند و هركس برهنه ای را لباس بپوشاند خداوند او را از لباس سبز بهشتی خواهد پوشاند. (14)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

به وسیله عقل ناقص و نظریه های باطل و مقایسات فاسد و بی اساس نمی توان احكام و مسایل دین را به دست آورد؛ بنابراین تنها وسیله رسیدن به احكام واقعی دین، تسلیم محض می باشد؛ پس هركس در مقابل ما اهل بیت تسلیم باشد از هر انحرافی در امان است و هر كه به وسیله ما هدایت یابد، خوشبخت خواهد بود و شخصی كه با قیاس و نظریات شخصی خود بخواهد دین اسلام را دریابد، هلاك می گردد. (15)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

دنیا همچون نیمه خواب (چرت) است و آخرت بیداری می باشد و ما در این میان رهگذر، بین خواب و بیداری به سر می بریم. (16)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

از سعادت مرد آن است كه در شهر خود كسب و تجارت نماید و شریكان و مشتریانش افرادی صالح و نیكوكار باشند، و نیز دارای فرزندانی باشد كه كمك حال او باشند. (17)

امام سجاد علیه السلام فرمود:

هر آیه ای از قرآن، خزینه ای از علوم خداوند متعال است، پس هر آیه را كه مشغول خواندن می شوی، در آن دقّت كن كه چه می یابی. (18)

پی نوشتها:

1ـ تحف العقول: ص204

2 ـ تحف العقول: ص 204

3 ـ مشكاه الانوار: ص 172

4 ـ مشكاه الانوار: ص 246

5 ـ تحف العقول: ص 186

6 ـ تحف العقول: ص 203

7 ـ تحف العقول: ص 210

8 ـ تحف العقول: ص201

9 ـ مشكاه الانوار: ص 232

10 ـ مشكاه الانوار: ص 166

11 ـ مشكاه الانوار: ص 207

12 ـ مشكاه الانوار: ص 229

13 ـ أعیان الشّیعه: ج 1، ص 645

14 ـ مستدرك الوسایل: ج 7، ص 252، ح 8

15 ـ مستدرك الوسایل: ج 17، ص 262، ح 25

16 ـ تنبیه الخواطر، معروف به مجموعه ورّام: ص 343، س 20

17 ـ وسایل الشیعه: ج 17، ص 647، ح 1

18 ـ مستدرك الوسایل: ج 4، ص 238، ح3

منبع : موسسه ولی عصر

دوشنبه 12/4/1391 - 12:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته