• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 103
تعداد نظرات : 87
زمان آخرین مطلب : 3885روز قبل
داستان و حکایت
زیباترین چیز در دنیا
روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت و فرمود: من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم، به زمین برو و با ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور.
فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت. سالها روی زمین به دنبال با ارزشترین چیز دنیا گشت. روزی به یک میدان جنگ رسید، سرباز جوانی رایافت که به سختی زخمی شده بود. مرد جوان دردفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود وحالا درحال مردن بود فرشته آخرین قطره از خون سرباز را برداشت وبا سرعت به بهشت باز گشت.
خداوند فرمود: به راستی چیزی که تو آوردی باارزش است. سربازی که زندگیش را برای کشورش میدهد، برای من خیلی عزیز است، ولی برگرد وبیشتر بگرد.
فرشته به زمین بازگشت وبه جستجوی خود ادامه داد. سالیان دراز در شهرها، جنگلها، ودشتها گردش کرد. سرانجام روزی در بیمارستان بزرگ پرستاری دید که بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود.
پرستار از افرادی مراقبت کرده بود که این بیماری را داشتند و آنقدر سخت کار کرده بودکه مقاومتش را از دست داده بود. پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود ونفس نفس میزد.
در حالی که پرستار نفسهای آخرش را میکشید، فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت و به سرعت به سمت بهشت رفت.
وبه خداوند گفت: خدوندا مطمئنم آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزشترین چیزدر دنیاست. خداوند پاسخ داد: این نفس چیز با ارزشی است. کسی که زندگیش را برای دیگران میدهد، یقینا از نظر من با ارزش است. ولی برگرد ودوباره بگرد.
فرشته برای جستجو ی دوباره به زمین بازگشت وسالیان زیادی گردش کرد.
شبی مرد شروری را که براسبی سوار بود درجنگل یافت. مرد به شمشیر و نیزه مجهز بود. او میخواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد.
مرد به کلبه کوچکی که جنگلبان وخانواده اش درآن زندگی میکردند، رسید. نور از پنجره بیرون میزد. مرد شرور از اسب پایین آمد و از پنجره داخل کلبه را بدقت نگاه کرد.
زن جنگلبان را دیدکه پسرش را میخواباند و صدای اورا که به فرزندش دعای شب را یاد میداد، شنید. چیزی درون قلب سخت مرد، ذوب شد. آیا دوران کودکی خودش را بیاد آورده بود؟
چشمان مرد پر از اشک شده بود وهمان جا از رفتار ونیت زشتش پشیمان شد و توبه کرد.
فرشته قطره ای اشک از چشم مرد برداشت و به سمت بهشت پرواز کرد.
خداوند فرمود:
این قطره اشک با ارزشترین چیز در دنیاست، برای اینکه این اشک آدمی است که توبه کرده و توبه درهای بهشت را باز میکند
سه شنبه 10/12/1389 - 16:3
داستان و حکایت

یه مشت نمک
روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره  ، اونم بزحمت . 
استادپرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "
بقیه در ادامه....
شاگردپاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش "   
پیرهندواز شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه  .
  رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا  نمکها  رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه .  شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید . 
استاداینبارهم از او مزه  آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : " کاملا معمولی بود . "
پیرهندو گفت : " رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه  و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ،  میتونه بار اون همه رنج و اندوه  رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب ."

سه شنبه 10/12/1389 - 15:57
داستان و حکایت

عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود "اجمل بنات عصرها" یعنی: « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید .

از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی ؟!
ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنند و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم .

یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت .

آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (۱۰ الی ۲۱ مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم نجف با ۲۵ و یا ۳۵ درجه خیلی گرم می شد . آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آن سال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود . گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که با دست نان را از داخل تنور بر می دارم ، در اقل وقت و سریع !

با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد. مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد .
عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید، با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید .

سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی . گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟ معلوم شد نظر آقا چیست. شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده.

کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد. نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب اهل ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود.

یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی. گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار )

نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است».


منبع: سایت علمی دانشجویان ایران

سه شنبه 10/12/1389 - 15:43
داستان و حکایت

ظهر یک روز سرد زمستانی ، وقتی پروین به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره ی پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود.

او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل ان را خواند:

" پروین عزیزم،

عصر امروز به خانه ی تو می ایم تا تو را ملاقات کنم .

با عشق ، خدا "

پروین همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت. با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم همی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: : من که چیزی برای پذیرایی ندارم!". پس نگاهی به کیف پولش انداخت . او فقط هزار و صد تومان داشت.

با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله اشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به پروین گفت:" خانم ، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. ایا امکان دارد به ما کمکی کنید؟"

پروین جواب داد: "متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نانها هم برای مهمانم خریده ام."

مرد گفت: " بسیار خوب خانم ، متشکرم" و بعد دستش را روی شانه ی همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.

همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن یودند، پروین درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: " اقا خواهش می کنم صبرکنید" وقتی پروین به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.

مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی پروین به خانه رسید یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز کرد ، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:

" پروین عزیز،

از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم،

با عشق ، خدا "

http://www.siterooz.comp

سه شنبه 10/12/1389 - 15:34
داستان و حکایت

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که
کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم

دوشنبه 9/12/1389 - 17:0
سخنان ماندگار

از رسول خدا (علیه السلام) روایت شده است که : چند حاجت از خدا درخواست کردم ، یکى از آنها این بود که گفتم : خدایا ! حساب امّت مرا به خودم واگذار . خطاب رسید : هرچند تو پیامبر رحمتى ولى ارحم الرّاحمین نیستى ، اگر به بعضى از خطاهاى آنان آگاه شوى از آنان بیزار گردى ، بگذار فقط من بر گناه امت تو آگاه باشم .

یا محمد ! حساب ایشان را چنان انجام دهم که تو هم بر زشتى هاى اعمال آنان آگاه نشوى ، پس وقتى گناهانشان را از تو که مظهر رحمت واسعه هستى پنهان کنم به طریق اولى از بیگانگان ، پوشیده خواهم داشت .

یا محمد ! اگر تو به اینان مهربانىِ نبوت دارى ، من با ایشان مرحمتِ خدایى دارم . اگر تو پیامبر آنانى ، من خداى ایشانم . اگر تو امروز آنان را مى بینى ، من از ازل تا ابد نظر عنایت درباره ى ایشان داشته و دارم و خواهم داشت .


دوشنبه 9/12/1389 - 16:52
سخنان ماندگار

تاخیر در توبه نکنید : پیغمبر اکرم (ص) فرمود : مرد مومن تصمیم می گیرد عمل نیکی انجام دهد ، اگر انجام نداد به همین تصمیم و نیت که داشت خدا او را یک حسنه پاداش می دهد اگر انجام داد ده برابر در نامه عملش نوشته میشود و اما شخصی تصمیم گناهی را می گیرد ، چنانچه آن عمل از او سر نزد به واسطه تصمیم و نیت درباره اش گناهی ثبت نمیشود ، اگر نیت را به مرحله عمل رساند و آن گناه را انجام داد ، باز هفت ساعت او را مهلت می دهند ، ملکی که در طرف راست و متصدی کارهای نیک است به آن ملکی که در طرف چپ و مامور نوشتن اعمال زشت است می گوید ثبت نکن شاید کار نیکی انجام دهد که این عمل زشت را بر طرف نماید ، زیرا خداوند میفرماید ( ان الحسنات یذهبن السیئات ) کارهای نیک گناهان را میزداید و یا ممکن است استغفار کند ، اگر در مدت این هفت ساعت گفت ( استغفرالله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة العزیز الحکیم الغفور الرحیم ذاالجلال و الاکرم ) آن گناهیکه انجام داده بود در نامه عملش ثبت نمیشود هرگاه هفت ساعت گذشت نه کار نیکی انجام داد و نه استغفار نمود همان ملک دست راست به ملک نویسنده گناه می گوید ( اکتب علی الشقی المحروم ) بنویس این گناه را در نامه عمل این بدبخت محروم. (وسائل الشیعه کتاب جهاد با نفس صفحه 524 ، پند تاریخ جلد 4 صفحه 245)

دوشنبه 9/12/1389 - 16:35
داستان و حکایت
 در چه دقیقه حساسی برگشت و توبه کرد : حضرت باقر (ع) فرمود : پسر بچه ای از یهودیها خدمت حضرت پیغمبر (ص) زیاد می آمد ، کم کم اُنسی به آن حضرت گرفته بود آن جناب نیز او را در رفت و آمدهایش می پذیرفت گاهی او را پِی کاری میفرستاد و یا نامه ای به دستش می سپرد که به یکی از خویشاوندان خود بدهد روزی حضرت رسول (ص) متوجه شد که چند روز است آن پسر بچه دیده نمیشود ، جویای حالش گردید ، گفتند مریض شده و نزدیک مردن است ، پیغمبر اکرم (ص) با چند نفر از اصحاب به عیادت آن پسر بچه یهودی رفت آن جناب را برکتی بود که با هرکس سخن می گفت جوابش را میداد ( اگرچه در آخرین لحظات زندگی بود ). به بالین بیمار محتضر نشست صدا زد فلانی ! پسرک چشم گشوده عرض کرد ( لبیک یا ابا القاسم ) فرمود بگو ( اشهد ان لا اله الا الله و انی رسول الله ) گواهی به یگانگی خدا و رسالت من بده ، آن جوان تا این سخن را شنید نگاهی به صورت پدر خود کرده چیزی نگفت ( این نگاه حاکی بود که پسرک از پدر خود شرم دارد یا می ترسد ) برای مرتبه دوم ، حضرت او را صدا زده به گفتن شهادتین امرش کرد ، باز نگاهی به صورت پدر کرده چیزی نگفت ، در مرتبه سوم که پیغمبر (ص) صدایش زد همینکه جوان چشم باز کرد حضرت رسول گفتار قبل را تکرار نمود ، این بار نیز چشم بصورت پدر انداخت ؛ در آن هنگام پیغمبر (ص) فرمود میل خودت میخواهی گواهی بده و در صورتی که مایل نیستی لب فروبند. (( جوان تصمیم خود را گرفت در آن لحظات آخر که چشم از جهان فرو بست سعادت خود را با دو جمله خرید مثل اینکه متوجه شد در مسئله ایمان شرم و حیاء ، یا رعایت خواسته پدر شرط نیست )) بدون تامل گفت (( اشهد ان لااله الاالله و انک رسول الله )) گویی از زندگی او گفتن همین دو جمله باقیمانده بود چه بلافاصله دیده از جهان فروبست. ( فقال رسول الله (ص) لابیه اخرج عنا ) پیغمبر اکرم (ص) به پدرش فرمود ما را با این جوان واگذار و از پی کار خود برو و اکنون به ما تعلق گرفت ، اصحاب را دستور داد او را غسل دهند و کفن کنند وقتی آماده گردید بیاورند تا آن جناب بر جنازه اش نماز بخواند ، از منزل یهودی بیرون شد خدایرا ستایش میکرد که امروز یک نفر را به وسیله من از آتش جهنم نجات داد. (جلد 6 بحارالانوار صفحه 27 ، پند تاریخ جلد 4 صفحه 246)
دوشنبه 9/12/1389 - 16:27
داستان و حکایت
توبه انسان از نظر شیطان : از وهب نقل شده که روزی شیطان برای حضرت یحیی (ع) آشکار شد ، اظهار داشت میخواهم تو را نصیحت کنم یحیی گفت من به نصیحت تو تمایل ندارم ، ولی از وضع و طبقات مردم مرا اطلاعی بده ، شیطان گفت بنی آدم از نظر ما به سه دسته تقسیم میشوند : 1. عده ایکه مانند شما معصومند ، چون از آنها مایوسیم از دستشان راحتیم میدانیم نیرنگ و حیله های ما در آنها تاثیر نمی کند 2. دسته ای هم برعکس در پیش ما شبیه توپی هستند که در دست بچه های شما است ، به هر طرف بخواهیم آنها را می بریم کاملا در اختیار ما هستند 3.طایفه سوم رنج و ناراحتی برای ما از هر دو دسته قبل بیشتر دارند یکی از ایشان را در نظر می گیریم جدیت زیاد می کنیم تا او را فریب دهیم ، همین که فریب خورد و قدمی به میل ما برداشت یک مرتبه متذکر میشود و از کرده خود پشیمان میگردد ، روی به توبه و استغفار می آورد ، هرچه رنج برای او کشیده ایم از بین می برد باز برای مرتبه دوم در صدد اغواء و گمراهیش بر میآییم این بار نیز پس از موفقیت که به گناه او را میکشیم فورا متوجه شده توبه میکند نه از او مایوسیم و نه می توانیم مراد خود را از چنین شخصی بگیریم پیوسته برای اغواء این دسته در رنجیم. (خزائن نراقی صفحه 368 ، پند تاریخ جلد 4 صفحه 230)
دوشنبه 9/12/1389 - 16:21
خواص خوراکی ها

 


هویج حلقه شده شبیه چشم انسان است. مردمک و عنبیه و خط نوری که به چشم میرسد درست مانند چشم انسان میباشد. تحقیقات نشان میدهد که مصرف هویج باعث افزایش جریان خون در عملکرد چشم میشود.

 


 


 


وقتی گوجه فرنگی رو از وسط دو نیم میکنید چهار تا خونه میبینید که قرمزه و دقیقا مثل قلب هستش که اون هم قرمزه و چهار تا بخش مجزا داره. تحقیقات نشون داده که گوجه فرنگی خون رو تصفیه میکنه.

 

 


 


 


 


حبه های انگور روی خوشه شبیه قلب هستش و هر دونه اون شبیه سلولهای خونی. امروزه تحقیقات نشون داده که انگور برای حیات قلب بسیار مفیده.

 

 


 


 


 


مغز گردو شبیه مغز انسان هستش. نیم کره راست و نیم کره چپ. قسمت بالای مغز و پایین مغز. حتی چین خوردگی های و پیچیدگی های اون هم شبیه نئو کورتکس میباشد. در حال حاضر میدانیم که گردو ۳۶ مرتبه نورونهای پیام رسان به مغز را گسترش میدهد.

 

 


 


 


 


تا حالا به لوبیا قرمز دقت کردین؟ درسته... شبیه کلیه انسان هستش. تحقیقات نشون داده که لوبیا قرمز در بهبود عملکرد کلیه نقش بسزایی داره.

 

 


 


 


 


ساقه کرفس شبیه به استخوان است و این نوع از سبزیجات در استحکام استخوان بسیار موثر میباشد. استخوانها تشکیل شده از ۲۳٪ سدیم و کرقس هم ۲۳٪ سدیم داره. چنانچه در رژیم غذایی شما سدیم وجود نداره کرفس میتونه این کمبود رو جبران کنه.

 

 


 


 


 


آوکادو و گلابی و بادمجان برای سلامت سرویکس و رحم در خانمها بسیار موثر میباشد. امروزه تحقیقات نشان میدهد که اگر خانمها در هفته یک عدد آوکادو مصرف نمایند هورمونهای آنها متعادل میشود و از بروز سرطان رحم جلوگیری میکند. جالبه که بدونید ۹ ماه از شکوفه کردن آوکادو تا رسیدن میوه آن طول میکشه.

 

 


 


 


 


انجیر پر از دونه هستش که باعث افزایش تعداد و حرکت اسپرم مرد و همچنین جلوگیری از عقیم شدن میشود.

 

 


 


 


 


سیب زمینی استامبولی شبیه لوزالمعده هستش که باعث تعادل قند خون در بیماران دیابتی میشود.

 

 


 


 


 


زیتون به سلامت و عملکرد تخمدان کمک میکند.

 

 


 


 


 


کریپ فروت و پرتقال و انواع مرکبات شبیه غده های شیری هستند و در سلامت سینه و جنبش غدد لنفاوی در سینه موثر است.

 

 


 


 


 


پیاز شبیه سلولهای بدن میباشد. امروزه تحقیقات نشان داده است که پیاز نقش مهمی در خروج مواد زائد در بدن را داراست و باعث ریزش اشک و شستشوی لایه مخاطی چشم میگردد.

 

يکشنبه 8/12/1389 - 11:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته