• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 248
تعداد نظرات : 457
زمان آخرین مطلب : 5372روز قبل
ادبی هنری



امشب
دوباره دلم برای تو تنگ است

جایت در اشتیاق لحظه‌هایم‌ خالی‌ست
دل من بارانی‌ست



شوق دیدارت در سر است
فاصله‌ها تا مرز ناممكن

بسیار ...




بنگر به ساحت مقدس چشمانت
میان رویای آرام این آینه، ای ماه !


بی تو
زوال رویاهایم
حتمی‌ست.

گالری عکس آسمان

چهارشنبه 23/11/1387 - 17:51
ادبی هنری
  

رویای آینه
همیشه
پاییز كه می‌آید
خاكستری ابری
می‌رسد از راه و می‌برد مرا
به سرزمین‌های پهناور دلتنگی ...

پاییز

سه شنبه 22/11/1387 - 20:33
محبت و عاطفه
 

تو بر خواهی گشت...




به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت

من به این معجزه ایمان دارم ...

باغبان دلشاد کنج ایوان زمزمه کنان می گوید:

" منتظر باید بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "


سه شنبه 22/11/1387 - 11:24
ایرانگردی
   
29 بهمن ، جشن اسفندگان : روز عشاق ایرانیان و روز مادران ایران زمین گرامی باد.روز سپندارمزد پنجمین روز از اسفندماه ایران باستان / ۲۹ بهمن خورشیدی امروزی

سپندارمزد نگهبان زمین است و از آنجا که زمین مانند زنان در زندگی انسان نقش باروری و باردهی دارد جشن اسفندگان برای گرامی داشت زنان نیکوکار برگزار میگردد . ایرانیان از دیر باز این روز را روز زن و روز مادر و در حالت کلی این روز را روز عشاق می نامیدند که امروزه متاسفانه بجز زرتشتیان ، دیگر هم میهنان  روز عشاق را برابر با تقویم میلادی ( ولنتاین ) جشن میگیرند .
بیایید از این سال با یک شاخه گل به مادر ، همسر و یا عشقمان از این روز پر شکوه و باستانی که یاد آور این است که ما ایرانیان همیشه در اکثر مسائل خود ریشه ای داشته ایم و نیازی به ریشه بیگانه نداریم ، پاسداری کنیم و در ترویج دوباره آن کوشا باشیم .واژه سپندارمزد در اوستا سپنته آرمئیتی آمده است و به چم ( معنی ) فروتنی و بردباری که خاص مادران است به کار آمده.
 
دوشنبه 21/11/1387 - 20:12
محبت و عاطفه
 

دیرگاهیست که من روزنه را یافته ام

به امید رویش لحظه سبز دیدار

بذر بودنت را در دلم کاشته ام ...

با خودم می گویم :




" نکند بی خبر از راه رسی و من دلخسته

با آن همه گلهای آرزو

در سحرگاه وصال جان خود را به تن خسته دشت بسپارم ... "

از نسیم خواسته ام مژده آمدنت را

به من عاشق رنگین بدهد ...

شک نباید به دلم پای نهد

من خانه قلبم را با اشک مژه گانم آب و جارو کردم

به امید پیوند

به امید لبخند

به امید صحبت




دوشنبه 21/11/1387 - 20:6
شعر و قطعات ادبی
خواهم آمد سر هر دیواری ، میخكی خواهم كاشت.
پای هر پنجره ای ، شعری خواهم خواند.
هر كلاغی را ، كاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت : چه شكوهی دارد غوك !
آشتی خواهم داد .
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت.

دوست خواهم داشت.

دوست خواهم داشت



(سهراب)
يکشنبه 20/11/1387 - 21:37
خانواده


از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد

گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و

بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ اینه که مهم باشی! حتی برای یک نفر

مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام. توان شروع به دویدن کنی .

كوچك باش و عاشق... كه عشق می داند آئین بزرگ كردنت را

بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی


موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن

فرقى نمی كند گودال آب كوچكى باشى یا دریاى بیكران... زلال كه باشى، آسمان در توست

يکشنبه 20/11/1387 - 12:45
شعر و قطعات ادبی


رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را مزن
ابتدای یک پریشانی است حرفش را مزن

گفته بودی چشم برمی دارم از چشمان تو
چشم هایم بی تو بارانی است حرفش را مزن

آرزو دارم که دیگر بازگردم پیش تو
راهمان با اینکه طولانی است حرفش را مزن

دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانی است حرفش را مزن

حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را مزن

خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی
این شکستن نا مسلمانی است حرفش را مزن

شنبه 19/11/1387 - 18:5
ادبی هنری
 


*** دسته گل به اب دادن***

 



هرگاه بطور کنایه بخواهند بگویند فلانی کار را خراب کرده این مثل را در باره او بکار می برند .که قصه ان چنین است.

دو برادر بودند یکی قدمش سبک و دیگری سنگین . برادر ". خوش قدم هر کجا می رفت

برای اهل انجا مبارک بود و دیگری بر عکس هر جا وارد می شد نظم

انجا به هم می خورد

و دعوای سختی راه می افتاد و به خونریزی و گاهی به کشت و

کشتار می رسید.. روزی

نوبت عروسی برادر نیک قدم رسید همه و بخصوص اهلی ابادی و. " بابا

".نه نه و...در بد قدم خواستند که روزعروسی شهر را ترک کند . و تا اتمام

مراسم باز نگردد. روز عروسی را در ابادی دیگر بسر برد. "تا به هر

صورت ان مرد

قانع وبرای خوشبختی برادرش انجا را ترک کند . و ره توشه ای تهیه

شهر را به قصدی

دیگر ترك كرد .. مرد بد قدم رفت و رفت و رفت تا به ابادی دیگری

رسید.او ابتدا به دوكان

قصابی رسید .تا مقداری گوشت بگیرد . . رسیدن او به قصابی همان و

دعوا کردن قصاب

با یکی از مشتریهایش همان؟؟؟ و در اخر گوشت نگرفته از انجا دور شد

و سر راه

به نانوایی رفت اما انجا هم نزاعی در گرفت و مردی از راه رسیده

عصبانی نانها را به

زمین ریخت و با نانوا گلاویز شد و ..... ان مردبا خود زمزمه ای كرد و

گفت ::گوشت که

نخریدم . اقلان از نان بی بهره نمانم و تکه نانی و پنیرتهیه و."! برای

خرید و سبزی

رفت خواست سبزی بخرد که شخصی سر رسیده داد و فریاد راه

انداخت که اهای سبزی

فروش تو بچه منو بی سر پرست دانستی و سبزی دوریالی را پنج ریال

حساب کردی ...

مرد بد قدم پنج ریال به مشتری داد و گفت خودت میدانی و سبزی

فروش انها هم با هم

گلاویز شدند و مردم را گرد هم جمع کردند و... بیا ببین ؟؟؟. به هر حال

مرد سنگین قدم از

ان ابادی دور شدو به نهری رسید و غذایش را خورد و به استراحت

پرداخت بعد از ظهر بر

خواست .. چشمش به گلهای وحشی خود روی کوهستان افتاد و از

طرفی به یاد عروسی

برادرش كه اتفاقا ان نهر اب از وسط حیاط برادرش می گذشت . : با

خود گفت خوب است

حال که دسترسی به مجلس عقد و عروسی برادرم را ندارم و از طرفی

اینجا گل فراوان

است و می دانم این اب از حیاط خانه شان میگذرد. دسته گلی بچینم و

به اب بیندازم تا پدر و

برادرم و اهل مجلس ان را بگیرند و شاید دلخوشی برایشان به همراه

داشته باشد و تبریكی

هم و گفته باشم و دسته گلی چید و به اب انداخت.اب گلها را اورد و

اورد و...تا به خانه برادر

رساند . . . در وسط حیاط حوض بزرگی بود که اب از یک طرف داخل واز

طرف دیگر

خارج میشد و به مزارع و باغهای اطراف می رفت . وقتی چیز سبکی

به گردابی می افتد

مشکل خارج میشود بلکه چند دور میزند و دو باره به محل ریزش اب

میرسد و در اب فرو

می رود و این عمل به دفعات تکرار می شود .تا از یه طرف خارج

شود.صاحبان مراسمند و منتظر


مشغول بودند .اما از بیرون خانه بی اطلاع بودند كه : دراین هنگام توجه

دختر بچه ای كه

در حیاط بازی می كرد به دسته گل که مرتب می چرخیدو ... جلب

شد .او جلو رفت تا

انرا . بگیرد چون حوض هم سطح زمین بود نا غافل " به داخل اب افتاد و

غرق شد وقتی

والدین با خبر شدند كه دخترك مرده بود . و به یمن دسته گل برادر بد قدم كه به اب انداخته

بود همه چی تبدیل به عزا گردید. او :؟؟ تنگ غروب سرو كله برادر بد

قدمنمایان گشت و

غافل از كار كرده سراغ بابا و نه نهو... رفت تا عروسی برادر را تبریك بگوید.: اما مثل ببر

خشمگین دید که می غورند ؟؟!!. پهلوی هر کس رفت انها را علت پرسید: گفتند ؟

عروسی سر نگرفت!! تو چكار كردی :كه چنین شد و او گفت :بابا كاری

نكردم فقط یه دسته

گل به اب انداختم. حاظرین غم الود گفتند :پس بگو ان دسته گل را تو به

اب داده بودی که چنین ان دوران بود كه طرف دسته گل به اب داده در ش

مرسوم گشت.!!

شنبه 19/11/1387 - 18:2
خانواده
 گل من خبر نداری دل گلدونت میگیره اگه تو پژمرده باشی گلدونت برات میمیره گل من نگو که اونجا دل تو برام میگیره گل من نگو شکستی گلدونت برات میمیره نکنه لگد شه ساقت زیر پای هر غریبه ساده دل نباش گل من که دنیا پر از فریبه نکنه یه وقت شکستی آخ داره اشکام میریزه! نمی دونی خاطر تو واسه من چقدر عزیزه!!!!!!
جمعه 18/11/1387 - 20:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته