• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 248
تعداد نظرات : 457
زمان آخرین مطلب : 5376روز قبل
خانواده
روز بهمن  از ماه بهمن روز خردورزی و پاسداری  از سودمندان هستی  جشن بهمنگان،  روز پدر ایرانی بر شما خجسته باد!
جمعه 27/10/1387 - 18:48
خواستگاری و نامزدی


اگر ماه بودم به هر جا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم

 

 اگر سنگ بودم به هر جا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم

 

 اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب باممان می نشستی

 

اگر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می شکستی، می شکستی
جمعه 27/10/1387 - 18:35
خواستگاری و نامزدی


سیر مرد سالاری از عهد بوق تا ابد!

طنز


حوالی سال 1230 ه.ش

مرد: دختره‌ خیر ندیده! تا نكشمت راحت نمیشم!
زن: آقا ، حالا یه غلطی كرد! شما بگذر. نامحرم كه تو خونه مون نبوده. حالا یه بار بلند خندیده!
مرد: بلند خندیده؟! اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا میخواد بره بقالی ماست بخره! همش تقصیر توئه كه درست تربیتش نكردی. نخیر نمیشه. باید بكشمش! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهكارشو می‌بخشه!)
زن: آقا خدا سایه شما رو هیچوقت از سر ما كم نكنه.

نیم قرن بعد ، سال 1280

مرد: واسه من می‌خوای بری مدرسه درس بخونی؟! می‌كشمت تا برات درس عبرت بشه!
زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نكرده می‌گیره‌ها! شكر خورد. دیگه از این شكرها نمی‌خوره. قول میده!
زن: وای آقا تو رو خدا از خونش بگذرین. منو به جای اون بكشین! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهكارشو می‌بخشه!)
زن: خدا شما رو تا ابد واسه ما نگه داره.

یك قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1330

مرد (بعد از گرفتن كمی زهر چشم و شكستن چند تا كاسه و كوزه!): چی؟! دانشسرا؟! دختره چشم سفید حالا می‌خوای بری دانشسرا؟! مردم از فردا نمیگن آقا رضا غیرتت كو؟!
زن: آقا ، تو رو خدا خودتونو كنترل كنین. خدای نكرده سكته می‌كنین! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهكارشو می بخشه!)
زن: آقا الهی صد سال سایه تون بالای سر ما باشه.

حوالی سال 1360

فریاد مرد خونه تا هفت خونه اونطرف تر میرسه كه: بله؟! میخواد بره سر كار؟! یعنی من دیگه انقدر بی غیرت و بدبخت شدم كه دخترم بره سر كار ؟!
زن: حالا تو عصبانی نشو. دوستاش یادش دادن این حرفا رو! خدا تو رو برای ما حفظ كنه.

همین چند سال پیش ، سال 1380

مرد: كجا؟! می‌خوای با این مانتو آستین كوتاه و شلوارك (شلوار برمودا) بری بیرون؟! می‌كشمت! من ، تو رو ، می‌كشم! زن: ای آقا ، خودتو ناراحت نكن بابا. الان دیگه همه همینطورین!
مرد: من اینطوری نیستم! دختر ، لااقل یه كم اون شلوارو پایین‌تر بكش كه زانوتو بپوشونه! نه ، نه ، نمی‌خواد! بدتر شد! همون بالا ببندیش بهتره!
زن: مرد خدا عمرت بده كه دركش كردی!

چند سال بعد ، سال 1390

مرد: آخه خانم این چه وضعیه؟ روزی كه اومدم خواستگاری گفتم نمیخوام زنم این ریختی لباس بپوشه ، گفتی دوره این امل بازیها تموم شده ، گفتم چشم! تمام خونه و املاكم رو هم كه برای مهریه به نامت كردم. حق طلاق رو هم كه ازم گرفتی. حالا میگی بشینم توی خونه بچه داری كنم؟!

زن: عزیزم مگه چه اشكالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق میگیری؟ تمام حقوقت هم كه برای كرایه تاكسی و خرج ناهارت و مهدكودك بچه و بنزین و جریمه ماشین میره! حالا اگه بشینی توی خونه و از بچه نگهداری كنی هم خرجمون كم میشه هم بچه عقده ای نمیشه! آفرین عزیزم. من دارم با دوستام میرم باشگاه بولینگ! خدا سایه ات رو فعلا" روی سر ما نگه داره!

چند سال بعد ، سال 1400

دختر: چی؟! چی گفتی؟! دارم بهت میگم ، ماشین بی ماشین! همین كه گفتم. من قرار دارم ماشینم می‌خوام. می‌خوای بری بیرون پیاده برو!
زن: دخترم ، حالا بابات یه غلطی كرد! تو اعصاب خودتو خراب نكن. (بالاخره با صحبتهای زن ، دختر خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و بابای گناهكارشو می‌بخشه!)
زن: عزیزم خدا نگهت داره كه باباتو بخشیدی!

دو قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1430

زن: عزیزم تو كه انقدر فسیل نبودی! مثلا" بین دوستات به روشنفكری معروفی. آخه چه اشكالی داره؟ اینهمه سال ما زنها بچه دار شدیم و به دنیا آوردیمشون ، حالا با این علم جدید و تكنولوژی پیشرفته چند وقتی هم شما مردها از این كارا بكنین! اصلا" مگه نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود كز زنی كم بود؟
مرد: پس لااقل بذار بیمارستان و جنس و اسم بچه رو خودم انتخاب كنم!
زن: دیگه پررو نشو هر چی هیچی بهت نمیگم!
نه ماه بعد وقتی مرد بچه بغل از بیمارستان به خونه میاد زن با عشوه میگه: مرد من ، یعنی سایه تو تا به دنیا آوردن چند تا بچه دیگه بالای سر ماست؟

آینده ای نه چندان دور ، سال 1450

چند تا مرد دور همدیگه نشستن و در حالی كه سبزی پاك میكنن آهسته و در گوشی مشغول بحث هستن: آره... میگن هدف این جنبش بازگردوندن حق و حقوق ضایع شده مردهاست!

- حق با جمشیده... ببینین این زنها چقدر از ما سوء استفاده میكنن! تا وقتی خونه بابامون هستیم كه باید آشپزی و بچه داری و خیاطی یاد بگیریم و توسری بخوریم! بعدشم بدون مشورت با ما زنمون میدن و زنمون هم استثمارمون میكنه!

- آره... خب داشتم می گفتم... اسم این جنبش سیبیلیسمه و اعلامیه هاش هر شب ........

در این هنگام به علت ورود خانم یكی از مردها ، بحث به زیاد بودن خاك و علف هرزه قاطی سبزی ها كشیده میشه!

زن: زود باشین تمومش كنین دیگه! درست تمیز كن! من نمیدونم این سایه لعنتی شما تا كی میخواد روی زندگی ما بمونه؟!

حوالی سال 1530 ه.ش

رادیوی سراسری ، موج تله پاتی (صدای یه خانم): با اعلام ساعت نه شب شما خانمهای عزیز را در جریان آخرین اخبار دنیا قرار میدهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس ، دقایقی قبل سایه آخرین نمونه بازمانده از جنس مرد از روی كره زمین محو شد! پس از پایان عمر این موجود از گونه مردها ، از این پس نام و تصویر این مخلوقات را فقط در وب پیج های تاریخی و باستان شناسی می توانید رویت نمایید. ساعت نه و پانزده دقیقه با خبرهای جدیدی در خدمت شما بانوان محترم خواهم بود. دینگ دینگ!




پنج شنبه 26/10/1387 - 21:9
خواستگاری و نامزدی
 

دلم گرفته ، بگیرم دوای غم به کجا؟
گلایه ام ز که باید ، شکایتم به کجا؟
نگاه تار و ترم بین نمی زند ره خواب
نگر ز دل نگرانی رسیده ام به کجا؟
مصیبتی است مرا ، هست خصم جان فلکم
بگو دگر که رهایم از این ستم به کجا؟
سوار موج خیالم به نیمه شام سیه
مشوشم که به پایان، رساندم به کجا؟
چه جای شکوه ز گفتار غم به شعر
اگر به شعر نریزم حکایتم، به کجا
؟!

پنج شنبه 26/10/1387 - 20:3
خواستگاری و نامزدی
 

موازی

پسرك پرید لبه‌ی جوی آب و سعی كرد تعادلش را حفظ كند و شروع كرد به راه‌رفتن. دخترك اما لبه‌ی دیگر جوی آب را انتخاب كرد؛ دوست نداشت پشت سر پسر باشد. فكر كرد اینجوری همیشه كنار هم هستند.

سرش را كه بلند كرد، انتهای جوی آب در آن خیابان طویل درست پیدا نبود اما، یك چیز كاملاً مشخص بود؛ آنها موازی همدیگر می ‌رفتند، با فاصله یك جوی آب از هم. رسیدنی در كار نبود، حتی تا قیامت!


چهارشنبه 25/10/1387 - 18:11
خواستگاری و نامزدی

موزو انشا : عزدواج!

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید. من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من

سه شنبه 24/10/1387 - 20:8
خانواده

در تنگنای غم ویران کننده ی همیشگی ام

در نوشته های برجا مانده بی کسی ام

در نیستی های همیشه یکنواخت زندگی ام

فقط دنبال کسی میگشتم که برای من یک معنا داشت


آری کسی که من او را نه برای خودم بلکه برای دلم
به زبان می آورم

من خود از تنگنای بی کسی گذشته بودم ومیدانستم چیست این همه بی کسی
اما نتوانستم بر زبان بیاورم .
کسی نپرسید چرا؟برای چه ؟اما همه من را می شناختند

آری برای من چیزی جز غم نمی توانست معنای یک بی کسی را بیان کند.

این بی کسی نبود که مرا غمگین کرد بلکه غم بود که من رو بی کس کرد .

اما آنقدر بیکس شدم که نتوانستم حتی به غم بگویم :چرا ؟چرا؟چرا؟

با این همه از غم چیزی فهمیدم .چیزی که حتی عشق با آن عظمت نتوانست به من بفهماند و آن چیزی نبود جز فهمیدن ودرک کردن بی کسی .

آیا کسی داند چیست این بی کسی من؟
سه شنبه 24/10/1387 - 11:45
خانواده

همیشه بهم می گفتن چرا تو عشق نداری؟


چراعاشق کسی نیستی؟


بهم می گفتن عشق یعنی زندگی!


می گفتن اگه عاشق نشی یعنی زندگی نکردی!!!


ولی بهم نگفتن اگه اسیر یکی بشی دلت می سوزه


نگفتن اگه نگات کنه انگار تموم جونتو به آتیش می کشن...


بهم نگفتن اگه تموم روز ببینیش بازم دلتنگش می شی
بهم نگفتن اگه یه روزی بذاره بره...


اگه عاشق کس دیگه بشه...


اگه دوست نداشته باشه...


بهم نگفتن...


نگفتن که تو پشت سرش اشک می ریزی ولی اون بی اعتنا می ره


نگفتن تو دیوونش میشی ولی اون بی خیالت می شه...
دوشنبه 23/10/1387 - 17:11
خانواده
 زندگی مثل یه شب بارونیه...

بعضی ها از پشت پنجره می بیننش...

بعضی ها از ترس خیس شدن از کنار بخاری تکون نمی خورن...

بعضی ها زیر اشکای آسمون میرن تا خیس بشن...چرا؟

بعضی ها هم خودشونو به خواب میزنن و فقط صداشو میشنون...

تو چی؟ تو بارون زندگیتو چطور دیدی؟

بنظرت کدومشون بیشتر لذت بردن؟
 
يکشنبه 22/10/1387 - 10:33
خواستگاری و نامزدی

کلمات دلنشین فریاد کشیده نمی شوند،نجوا می شوند.

 

 دشمنانت را ببخش، این کارت نابودشان می کند.

 

 انسان های بزرگ بخل نمی ورزند، لجاجت نمی کنند و کینه به دل نمی گیرند.

 

 بهترین اندرزها آنهایی هستند که زندگی شده اند، نه سخنرانی.

 

 به یاد داشته باش که گاهی سکوت بهترین پاسخ است.

 

 ساده زندگی کن، سخاوتمندانه عشق بورز، عمیق توجه کن ومهربانانه سخن بگو .. 
يکشنبه 22/10/1387 - 10:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته