• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 83
تعداد نظرات : 340
زمان آخرین مطلب : 4268روز قبل
دانستنی های علمی


 

 ۱- در صورتی که حرکت نقطه متحرک را تعقیب کنید تنها یک رنگ را می بینید، صورتی.

٢- حالا لحظاتی به علامت + که در وسط قرار دارد خیره شوید. نقطه متحرک را پس از لحظاتی به رنگ سبز خواهید دید!!!

٣- حالا زمان بیشتری را بر روی علامت + تمرکز کنید، پس از لحظاتی نقاط صورتی آهسته آهسته ناپدید خواهند شد!!!!


 عجیب اینجاست که هیچ نقطه سبزی تو این تصویر نیست و در واقع نقاط صورتی نیز ناپدید نمی شن. پس همیشه اون چیزی كه ما می بینیم دنیای واقعی نیست.... فقط برداشت ذهن ماست!!!!!

شاد باشید دوستان عزیز 

دوشنبه 13/3/1387 - 12:15
دانستنی های علمی

اسم چیز خوبی نیست.اسم،آدمارو از هم متمایز می کنه. اسم یکی بودنمونو از بین می بره. اگه اسم نبود،ازکجا می فهمیدی خودتی یا دوستت یا یه آدم غریبه تو خیابون؟از کجا می فهمیدی خودت خوشحالی یا اون؟ خوشحالی های تو واسه اون می شد و غمهای اون واسه تو.اگه اسم نبود با هیچ چیز جز آدمیتت شناخته نمی شدی.

اسم چیز خوبی نیست. اسم، منو از تو جدا می کنه. اسم منافع منو از منافع تو جدا میکنه.اجازه نمی ده که باور کنم که منو تو از یه جنسیم، یه چیزیم،آدمیم و هردو به یک اندازه حق زندگی داریم.اگه اسم نبود مال من و مال تو از بین می رفت.نعمت های خدا از تصاحب فردی آدما بیرون می اومد و همه چیز واسه همه می شد.اسم، چیز خوبی نیست؛ میای اسمامونو فراموش کنیم؟

يکشنبه 12/3/1387 - 19:45
محبت و عاطفه

خیال بافی از این بیشتر که واقعیتت می نامم؟؟!

يکشنبه 12/3/1387 - 17:19
خانواده

یه روز نشستم كه آرزوهامو تو دفتر خاطراتم  بنویسم....اولش فكر می كردم كه آرزو كم میارم!! ولی بعدش دیدم آرزوهام انقدر زیاده كه سرگیجه گرفتم...برا همین فقط پنج تایی كه زودتر از بقیه به ذهنم اومدن رو نوشتم:

    1- تو ایران باستان زندگی كنم

    2- یه سفر تنهایی برم قطب جنوب و مثلث برمودا...

    3- یك بار بمیرم و بفهمم اون ورا چه خبره! بعد برگردم و بی دغدغه زندگی كنم...

    4-دوست صمیمی حافظ باشم!

    5- بفهمم دنیا از دید بقیه موجودات عالم چطوریه و زندگی براشون چه مفهومی داره..مخصوصا جلبك!!!

 

*هركی هم خواست دعوته دیگه !!

يکشنبه 12/3/1387 - 17:12
خاطرات و روز نوشت

سلام دوستان

من تو شرایطی هستم كه باید بین یه كار خوب و ادامه تحصیل یكی رو انتخاب كنم...موندم چیكار كنم....

شما بودین كدوم رو انتخاب می كردین؟

متاسفانه فقط تا ساعت 24 امشب وقت دارم كه تصمیم بگیرم.....

چهارشنبه 8/3/1387 - 14:55
خانواده

 چراغی پیدا نیست!

ستاره هم نیست!

شاید این همه نقطه نورانی چشمان زل زده گرگها باشد

که منتظر خاموشی فانوسم هستند!

سه شنبه 7/3/1387 - 14:33
ادبی هنری

دو خط موازی زاییده شدند . پسركی در كلاس درس آنها را روی كاغذ كشید . آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد و در همان یك نگاه قلبشان تپید و مهر یكدیگر را در سینه جای دادند . خط اولی نگاهی پر معنا به خط دومی كرد و گفت : ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ... خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی ..... و خانه ای داشته باشیم در یك صفحه دنج كاغذ .... من روزها كار می كنم . می توانم خط كنار یك جاده ی متروك شوم ... یا خط كنار یك نردبان . خط دومی گفت : من هم می توانم خط كنار یك گلدان چهار گوش گل سرخ شوم . یا خط كنار یك نیمكت خالی در یك پارك كوچك و خلوت ! چه شغل شاعرانه ای ... ! ‌در همین لحظه معلم فریاد زد :
دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند
و بچه ها تكرار كردند :

دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند

سه شنبه 7/3/1387 - 14:26
خانواده

دلم برای عطر كتاب های تازه، دلم برای گل های روی جلد كتاب كه هر سال یكی به آن اضافه می شد، دلم برای جلد كردن كتاب، دلم برای لقمه های نان وپنیر، دلم برای شیطنت های  در راه، دلم برای گیلاس های خانه عمو صمد، دلم برای مداد های رنگی، دلم برای دفتر نقاشی، دلم برای آدم های شكم گنده و عجیب غریب دفتر نقاشی، خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی، زمین همیشه سبز، كوه های همیشه قهوه ای، آبشار همیشه جاری، دلم برای خط كشی های دفتر با خودكار قرمز و آبی، دلم برای مداد قرمز، دلم برای پاك كن های جوهری، برای آب دهنی كردن پاك كن، دلم برای مدادتراش های شمشیر نشان، دلم برای جامدادی، دلم برای سر صف دبستان، دلم برای قرآن های اول صف، دلم برای از جلو نظام، دلم برای ناخن دیدن های آقای ناظم، دلم برای ضربدر ، دلم برای خوب ها و بدها، دلم برای كارت صد آفرین، دلم برای نیمكت ، دلم برای خانم عرفان، برای خانم تسلیم، دلم برای آقای موسوی، دلم برای لیوان های آبی كه در هم جمع می شند، دلم برای دو ستی هایی كه قد حیاط مدرسه بود، دلم برای بابای مدرسه، برای ژیان آقای ناظم، دلم برای املا نوشتن ، دلم برای 20 داخل دفتر با خودكار قرمز.....دلم برای خودم، دلم برای دغدغه ها و آرزوهای كودكی ام، دلم برای صمیمیت سیال كودكی ام تنگ شده است. نمی دانم پشت كدام دیوار بلند كودكی ام را جا گذاشته ام. كسی آن سوی  دیوار نیست كه كودكی ام را دوباره به طرفم پرتاب كند؟


وقتی یاد دوران دبستان می افتم حسابی گریه ام می گیره......
دوشنبه 6/3/1387 - 11:10
خانواده

به ساعت نگاه می كنم. عقربه ها می دوند. به وجود پلیدشان خیره می شوم. مثل سگ های احمق دور خودشان می چرخند تا دمشان را با دندان بقاپند. می چرخند و سرگیجه می گیرند و باز می چرخند و ما مات و پریشان بر زمین میخكوبیم. شب ها خوابمان می گیرد و بیهوش می شویم. سیاهی همه چیز را قایم می كند حتی صداها را. سكوت و تاریكی چیره اند اما صدای تیك تاك ساعت از زیر دستهایشان بیرون می خزد و عقربه های شبتاب در سیاهی زبان درازی می كنند.

گاهی ساعت سفید روی میز را زیر تشك قایم می كنم و هی بالا و پایین می پرم اما عقربه ها كار خودشان را می كنند و پاندول ساعت دیواری پتكش را بر سرم می كوبد. آن وقت است كه احساس می كنم اسیری هستم كه دست و پایم را غل و زنجیر كرده اند و آوایزانم. آویزانم به عقربه ها. عقربه ها كه چهارنعل می دوند. بدون توقف. این روزها كه می گذرد فكر می كنم عقرب های چندش آور داخل محفظه ساعت زندگی ام را زهر آلود كرده اند......

دوشنبه 6/3/1387 - 10:29
شعر و قطعات ادبی

 بس كه جفا ز خار و گل دید دل رمیده ام

همچو نسیم از این چمن پای برون كشیده ام

شمع طرب زبخت ما آتش خانه سوز شد

گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود

تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام

تا به كنار من بدی بود بجا قرار دل

رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام

چون به بهار سركند ناله زخاك من برون

ای گل تازه یاد كن از دل داغ دیده ام

تا تو مراد من دهی كشته مرا فراق تو

تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام 

 


اینقدر خستم كه دوست دارم یه هفته فقط بخوابم...كلی هم كارام مونده...بعد اونوقت هر پنج دقیقه یكبار میام تبیان!!! بعد كه بهم میگن دیوونه بهم بر می خوره...دیوونم دیگه...دیوونه....

 

شنبه 4/3/1387 - 22:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته