• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
  • تعداد بازديد :
  • 1808
  • شنبه 1386/6/3
  • تاريخ :
    • دختری که جانباز هفتاد درصد شد
    • «مهناز دارابی» فقط 14 سال داشت می‌دید روزهایی را که روی نیمکت کلاسشان به جای اینکه همکلاسی‌هایش بنشینند، گل‌های لاله نشسته بودند. چند روز قبل از جانبازی‌اش با دیدن فضای شهر، وصیت‌نامه نوشت. او حتی جرأت فکر کردن به مجروحیت از دوچشم را هم نداشت اما امروز صب
    • نفس های خسته
    • این فقط گوشه ای است از نگاه همسایگی ما به آنان که هنوز نفس های خسته شان عطر خوش شلمچه و تلخی گاز شیمیایی با خود دارد و ما، از هم سخنی با آنان گریزانیم
    • زندگی با سه ترکش
    • با گذشت بیش از 20 سال از جنگ هنوز هم دیدن تصاویر حضور در جبهه، انسان را به حیرت وا می دارد
    • ما برای چه جنگیدیم؟
    • این روزها شاهد چیزهای عجیبی هستیم. جدیدن جامعه عوض شده و به جای احترام به شهدا و جانبازان به اونها توهین میکنند و آنها باید جوابگو هم باشند که چرا....
    • جانبازی که شفا گرفت
    • محل حضور ما در عملیات، پاسگاه زید بود. در آن عملیات17ساله بودم و45 روز بود به جبهه آمده بودم، شب عملیات ساعت دو نیمه شب بود که به سنگر ما توپ خورد، موج انفجار مرا گرفت و دو ترکش به گردنم اصابت کرد. دیگر از گردن به پایین بدنم را حس نمی کردم و توان حرکت هیچ
    • جانبازی که خرمای ختمش را خورد!
    • همین طور كه زیر آتش بودیم دیدم یك موتور با دو نفر سرنشین درشت هیكل دارد به سمت ما می آید نزدیكتر كه شدند، دیدم اخوی خودم با یكی از دوستانشان است. وقتی به سمت ما آمد من سلام كردم ولی متوجه نشد، از دوستم پرسید این محمدرضای ما كجا شهید شده؟! دوستم گفت: شهید
    • این زن شکارچی تانک بود
    • بانوی جانباز دفاع مقدس گفت: یک شب که برای زیارت به حرم امیرالمؤمنین رفته بودیم، امام خمینی را دیدم که سر به ضریح گذاشته بودند و گریه می‌کردند. نزدیک ایشان ایستادم و به زبان عربی گفتم من شما را بسیار دوست دارم، شما هم مرا دوست دارید؟ مادرم دستم را کشید و
    • نوروز به سبک جانبازان
    • آنها سال‌تحویل‌هایشان را در پناه کیسه‌های شنی سنگر جشن می‌گرفتند و ما در پناهگاه‌ها یا زیرزمین خانه‌هایمان، آنها صدای رگبار و انفجار می‌شنیدند و ما آژیر قرمز، آنها دلواپس ما بودند و ما دلنگران از موشک‌هایی که بی‌امان فرود می‌آمدند
    • پرسپولیسی ترین جانبازدفاع مقدس
    • عمو موسی سلامت از جانبازان 80% دفاع مقدس ،درآخرین ماموریت شناسایی قبل از عملیات مسلم ابن عقیل همراه چهار تن از همرزمانش به دست نیروهای عراقی اسیر شدند، اما هنگامی که آنها را دریک سنگر زندانی کردند آنان با استفاده ازچفیه ای نگهبان عراقی را خفه کرده و ...
    • خاطرات اولین جانباز شیمیایی(2)
    • گفت:« نه شکر خدا تا به حال شیمیایی نداشته ایم، شما اولین هایش هستید.» خدا را شکر کردم و بعد گفتم: «آخرش، آخر خط چه می شود؟» پرستار گفت: « آخر خطی در کار نیست. اول و آخرش همین جاست. آخرش یعنی همان نقطه ی سر خط.» بعد گفت: « این ها حساسیت فصلی است برادر، زیا
    • خاطرات اولین جانباز شیمیایی(1)
    • تا نزدیک ظهر در بهداری بودیم. خیلی از بچه ها می آمدند تا مجروحان جدید جنگ را ببینند. مسئول بهداری که حسابی وحشت کرده بود، نمی گذاشت بچه ها پا به بهداری بگذارند؛ به خاطر همین روی یک مقوا نوشت: «ملاقات مطلقاً ممنوع!»
    • 8 ماه شکنجه از زبان رهبر انقلاب
    • با همین چهره و قیافه و یقه باز که یک چیزی هم به گردنش انداخته بود، نگاهی به من کرد و گفت: خامنه ای توئی؟ گفتم: بله. پرسید: مرا می شناسی؟ گفتم: نه. گفت: من منوچهری هستم و نگاه کرد به چهره من تا اثر حرفش را در صورتم ببیند. خیلی چیزها در باره اش شنیده بودم و
    • ماجرای بازجویی و شکنجه طاهره
    • نزدیک کمیته چشم هایم را بستند. منوچهری به ماموری که کنارم نشسته بود، گفت: سرش را پایین بیاور نگه دار. به تندی گفتم به من دست نزن خودم سرم را پایین می آورم. درکمیته با همان چشم بسته شروع به بازجویی کردند. سعی می کردند محیط را وحشتناک ترازآنچه بود، نشان دهن
    • نامه دختر یک جانباز به مادرش
    • مطلب زیر قصه نیست. یه واقعیته. بخوانید و ببینید ما کجای این عالمیم ببینید ایثار و از خود گذشتگی چگونه معنا پیدا می کند؟ چقدر گرفتار مادیات شده ایم....؟ کجا می رویم...؟
    • این 18 رزمنده از تركیه آمده بودند
    • جنگ كه آغاز شد، تبلیغات رژیم حاكم در تركیه كاملاً به نفع دشمنان ایران بود. هر روز اخباری از فتح جدیدی توسط ارتش عراق می‌شنیدیم و این برای ما كه دوستدار انقلاب اسلامی بودیم، ناگوار می‌آمد. ماندن جایز نبود. باید دل می‌كندیم و رهسپار جبهه‌ها می‌شدیم
    • یک اتفاق برای جانبازی در حج
    • پزشک فهمید که ماندن جانبازی که ترکش های هلندی در سر دارد در جایی که صدای بلندگوی مراسم به گوش می رسد سمی مهلک برای اوست.
    • 6سال جنگ شیمیایی در ایران
    • علی رضا مشهدی با توصیف قهرمانی ها ومظلومیت های نیروهای پدافند شیمیایی در زمان جنگ گفت: جانبازان یادگارهای گرانبها از هشت سال حماسه دفاع مقدس هستنند باید بیش از این وجود آنها را ارزش نهاد چرا که شاید 10 سال آینده دیگر هیچ جانبازی نداشته باشیم...
    • ارتش بعث به دنبال یک پسر 14ساله
    • کشاورز زاده بابلی 14 ساله که همرزمانش او را به عنوان شکارچی تانکهای عراقی می‌شناختند امروز با یک چشم و بدن پر از ترکش، سرفه‌های خشک خردلی‌اش را در خانه 35 متری اجاره‌ای محبوس کرده است.
    • روزی که از یک جانباز کتک خوردم!
    • عملیات فتح المبین بود و آتش سنگین دشمن منطقه را به جهنمی تبدیل کرده بود، کنار گونی‌های سنگر بودم که گلوله توپ دشمن در کنارم به زمین خورد، یک لحظه به زمین پرتاپ شده و... کمی که به خودم آمدم، تصمیم گرفتم بلند شوم که افتادم روی زانویم، درد تمام بدنم را گرفته
    • خوابی که در سردخانه دیدم
    • به گفته دکترها 48 ساعت در سردخانه بودم که علامت سردخانه و شماره آن نیز روی پایم هست ولی با خوابی که در سردخانه دیدم دوباره خدا ما را به این دنیا برگرداند.
    • مردی که با 4گلوله زندگی می کند
    • در گوشه و کنار این کشور، کم نیستند کسانی که در دوران دفاع مقدس رشادت ها و شجاعت ها آفریده، افتخار جانبازی کسب کرده و اکنون در گوشه ای از این خاک، بی مدعا و بی نام و نشان به زندگی عادی خود ادامه می دهند، عبدالرضا آلبوغبیش در شمار این گونه مردان است و اگر.
    • آن چهل سرباز بی نظم
    • یکی از شکنجه‌های وحشتناک آنان این بود که فرد را زنده زنده تا گردن در خاک می‌کردند، به گونه‌ای که تنها سرش بیرون بود. کم‌کم حیواناتی همچون مورچه از راه بینی و گوش وارد بدن اسرا می‌شدند. این در حالی بود که آن افراد نمی‌‌توانستند هیچ کاری بکنند. مورچه‌ها که
    • وقتی بدنم پر از ترکش شد
    • از چشمانم خون می‌آمد، هر چه سعی کردم برخیزم و حرکت کنم بازهم به زمین می افتادم. فکم هم ترکش خورده بود و نمی‌توانستم فریاد بکشم. زانوها، سینه و حتی زبانم هم ترکش خورده بود، به هوش که آمدم گفتند در بیمارستان اندیمشک هستم
    • 28سال در حسرت شهادت
    • درد دلشان زیاد است، شاید به این سبب که دلتنگند برای آن روزها که خاطراتشان رقم خورده و هزاران شاید دیگر که می توانند هر کدام بهانه ای زیبا برای گریه کردن باشند، روزهایی که می گویند یکدستی و یکرنگی فراوان بوده چرا که آن هدف والاشان نیز یکی بوده است
    • خانه‌نشینی، فقط با 5% جانبازی
    • فقط 9 ثانیه وقت داشتیم تا نفسمان را حبس کنیم و ماسک بزنیم ولی حتی این فرصت را هم پیدا نکردیم. 15 متری من داخل کانال یک راکد حاوی گاز خردل اصابت کرد، رزمندگانی که نزدیک بمب بودند همه درجا سوختند و شهید شدند
    • شهادت فرمانده را به چشم دیدم
    • علی مراتی ،جانباز شیمیایی می گوید: در زمان شهادت شهید نورانی در همان منطقه بودم وبه چشم دیدم نورانی چگونه به شهادت رسید
    • پیامکی که برای خبرگزاری آمد
    • سلام. به فریادم برسید! دو ماه هست که صاحبخانه بیرونمان کرده و تو این مدت در حاشیه شهر چادر زده ایم. به همه جا رفتیم فایده ای نداشت. مدارکم را به یکی از رسانه ها ارسال کردم که پاسخ داد ما فعلا بخاطر شکایت های متعدد فلان ارگان از درج این گزارش معذوریم. شمار
    • جانبازی دیگر در کنج خرابه ها /عکس
    • روایت تلخ هوشنگ سواری روایتی از جاده اهواز - خرمشهر است و شیمیایی و گاز اعصاب تا خرابه های نورآباد؛ روایتی از مردی که روزی معاون سردار شهید رسول نادری بود و حالا در کنج خرابه ای روزگارش شده قرص های اعصاب و حسرت شهادت
    • اتل‌متل یه بابا
    • تختی کنج دیوار، رادیویی کوچک، کیسه‌ای پر از دارو و چند کپسول اکسیژن!
    • زندگی جانبازی در حمام متروکه/عکس
    • ورامین، روستای عباس آباد، انتهای روستا، یک حمام متروکه آدرس محل زندگی جانباز نابینای جنگ تحمیلی است که سابقه 210 روز حضور در جبهه دارد. جانبازی که اگر روستاییان غذایی به او ندهند شاید از گرسنگی جانش را از دست بدهد
    • سرگذشت «حسن خمپاره» بعد از جنگ
    • حسن خمپاره» دیگر خمپاره‌انداز نیست. او حالا کنار پیاده‌رو خیابان مختاری نزدیک راه‌آهن لیف و کیسه حمام می‌فروشد. محمد حسن استاد معمار جانبازی که جای سالم در بدنش ندارد، تا همین چند روز پیش سر پل امیر بهادر کنار یک داروخانه قدیمی بساط اسباب بازی پهن می‌کرد
    • معيار جانبازي، درصد نيست
    • دکترهای مهربون در کمینند تا به امید خدا بتوانند ترکشی از بدنم رو شکار کنند. شاید با شکار یک ترکش درصد جانبازی‌ام هم کمتر شد و مثلاً الآن که جانباز 60% درصدم، اون موقع شدم جانباز
    • اولین جانباز صدر اسلام کیست؟
    • جانباز کسی است که در راه کیان و شرف و دین به دفاع می‌پردازد و علی‌رغم کوشش‌هایش در حفظ جان، به اراده الهی بخشی از پیکر خویش را از دست داده و به دوست می‌دهد
    • رزمنده ای که با اسلحه خالی اسیرگرفت
    • ما کاملاً خلبان را می دیدیم، اما آنها ما را نمی دیدند ما مسلح بودیم من تفنگ کلاش داشتم و شهید زیانی تفنگ ژ-سه، ناخود آگاه هر دو به طرفش شلیک کردیم و خوشبختانه بالگرد سرنگون شد و...
    • و خدا شهادت را از من دریغ کرد...
    • ترکش خوردم، روبه آسمان، روی زمین بین ماندن و رفتن شک کردم، با تمام بی صدایی التماس می کردم برای ماندن، التماس می کردم که نکند بروم، نکند چشم ببندم و زیبا نباشم ... و خدا شهادت را از من دریغ کرد ...
    • طاهره سجادی زیر شکنجه های ساواک
    • گفت و گو با طاهره سجادی سخت است. چون گفتن و شنیدن از بدترین حالات زندان و سخت ترین شکنجه ها شنیدنش درد آور است چه رسد به چشیدن و تحمل کردنش. او و همسرش مهدی غیوران یکی از مبارزانی بودند که سخت ترین شکنجه های ساواک را تحمل کردند. اگرچه خاطرات زندان برای
    • 22 بهمن در اسارت
    • گفت: اشکالی ندارد من از شما می خواهم که همگی به مقر رفته و در آنجا این نمایش را برایم بازی کنید. عجب رو دستی خورده بودیم. دل را به دریا زدیم و گفتیم: می آییم. ضابط خلیل، مترجمی مورد اعتماد از خودشان را هم آورده بود که سکانس ها را برایش ترجمه کند. بچ
    • این عکس مشکوک است
    • ادعا کرد که از اسیر های عراقی که توسط رزمندگان ایرانی به صورت دسته جمعی کشته شدند، عکس‌هایی تهیه کرده ولی آنها را از بین برده است. وی مدعی شد که این واقعه در عملیات فتح دزفول صورت پذیرفته است. در حالی که دزفول هیچ‌گاه
    • جشن تولدی برای جانباز فراموش شده
    • جوان 18 ساله‌اي که 2 سال خدمت سربازي‌اش را در نيروي زمين ارتش براي دفاع از کشورش به پايان رساند امروز 40‌ ساله شده ولي هيچکس برايش شمع تولد روشن نمي‌کند.
    • آشناترین چهره، گمنام ترین فرد
    • سال 61 در عملیات والفجر یک در هور العظیم بودیم که عکاسی آمد و عکسم را گرفت و رفت. آن موقع مسئول دسته بودم. دیگر او را ندیدم، ولی
    • شعار از ما ،اجرای قوانين از ديگران
    • دیدن جایگاه ویژه بازماندگان جنگ در کشورهای دیگر این سؤال پیش می آیدکه چرا با وجود آموزه های دینی در مورد جایگاه خانواده شهدا و ایثارگران عملکرد ما نتیجه ای جز منزوی شدن این قشر در پی نداشته اما اجرای
    • سوء قصد به جان رهبر
    • من به شما خامنه‌ای عزیز تبریك می‌گویم كه در جبهه‌های نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند متعال سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم
    • اگر نمی ‌جنگيدند، چه می شد؟
    • آدم عجیبی بود. شوخ و بذله‌گو. از آن‌هایی كه به قول رفیق شفیقش سیم برق به همه وصل می‌كرده و مدرسه آتش می‌زده و در جبهه هم تا توانسته و از دستش برآمده، آتش سوزانده!
    • رهبری که فقط ما داریم
    • این غذا مال بیت‌المال است. شما هم مهمان بیت‌المال هستید. برای بچّه‌ها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند. آنان به منزل بروند و از غذای خانه میل نمایند.
    • بچه ها از سرفه هايم مي پرسند
    • گاهی در کلاس درس سرفه می کنم، دانش آموزانم دلیلش را می پرسند، به آنها مختصرا توضیح می دهم که چگونه در جبهه شیمیایی شده ام. داستان شجاعت های رزمنده های گردان امام علی (ع) شیراز را