تبیان، دستیار زندگی
ترکش خوردم، روبه آسمان، روی زمین بین ماندن و رفتن شک کردم، با تمام بی صدایی التماس می کردم برای ماندن، التماس می کردم که نکند بروم، نکند چشم ببندم و زیبا نباشم ... و خدا شهادت را از من دریغ کرد ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پای خاطرات جانباز 70 درصد شیمیایی

و خدا شهادت را از من دریغ کرد....

دو سه باری تا پای رفتن رسیده بودم، تا پای تمام شدن، هر بار عاجزانه برای ماندن التماس می کردم، التماس که خدا ماندنم در دنیا را آن لحظه تمام نکند. گوشه های دلم هنوز به رنگارنگی دنیا گره داشت و امروز، امروز که از تمام آنچه به نام زیبایی شهره است، دارم و تجربه کردم، هر روز پشیمانم، پشیمان به خاطر آرزوی کوچک دیروز و جاماندگی بسیار امروزم...

با حمید صالحی، جانباز شیمیایی 70 درصد گفت و گویی داشتیم، مردی که تمام تعریفش از زندگی و دفاع مقدس می رسید به اینکه ماهی تا لحظه تشنگی برای آب معنای دریا داشتن را نمی فهمد.

64 ماه در دوران دفاع مقدس جنگیده بود، 4 بار در عملیات های مختلف مجروح شده بود، بار آخر دست روزگار تقدیر شیمیایی شدن را برایش رقم زده بود.

و خدا شهادت را از من دریغ کرد...

می گفت: 14 ساله بودم که جنگ شروع شد. در کشوری زندگی می کردیم که مردی بزرگ مبارزات طولانی انقلاب را به نتیجه رسانده بود. فقط 4 سال از آغاز انقلاب می گذشت. امام خوب یاد کوچک و بزرگ داده بود که برای هر چه می خواهند تلاش و از هرچه دوست می دارند دفاع کنند.

از آن دوران که حرف می زد، برقی از سر حسرت، دلتنگی و شاید غرور به چشمانش می نشست، تمام توصیفش می رسید به روزهای خوب، دوران معنویت و تاریخ طلایی.

از باب چرایی جنگ که وارد شدیم، پاسخ داد: ایران به خاطر انقلاب اسلامی، شرایط ویژه ای در منطقه داشت که به دلیل تضاد با منافع دیگر کشورها قابل هضم و پذیرش نبود و همین امر آغاز طرح براندازی نظام ایران را در میان این کشورها کلید زد.

عراق با این پیش فرض که یک روحانی به عنوان سردمدار یک نظام تجربه نظامی کافی به منظور اداره یک کشور در مرحله جنگ را ندارد با نادیده گرفتن تمام معاهدات، در یک شبیخون یک هزار و 250 کیلومتر از خاک ایران را مورد تاخت و تاز قرارداد.

ایران از طرفی با توجه به شروع نظام جدید با خلا نیروهای نظامی سازماندهی شده و مسلح مواجه بود و از طرف دیگر کسب نکردن هیچ گونه پیروزی در 200 سال تاریخ ایران و حضور در جنگ های متفاوت امید فراوانی برای براندازی ایران و نظام جمهوری اسلامی به دشمنان داده بود.

می گفت: تا پیش از جنگ همه فکر می کردند قدرت به معنای داشتن اسلحه و افراد کارآزموده نظامی است و با این خط کش ایران چقدر به نگاهشان ضعیف می آمد، 8 سال دفاع مقدس که تمام شد، قدرت ایران نه به خط کش نیرو، نه به معیار اسلحه بلکه به ایمان و ایثار شناخته می شود و این بهترین و زیباترین قسمت داستان مجاهدت و پیروزی بود ...

می گفت: دفاع مقدس دوران طلایی تاریخ ایران است ، از اینکه پیر و جوان پا به پا، به قدر توان رزم می کردند، از اینکه همه گوش به فرمان پیرفرزانه جان برکف چشم به دهانش دوخته بودند تا لب تر کند...

ترکش خوردم، روبه آسمان، روی زمین بین ماندن و رفتن شک کردم، با تمام بی صدایی التماس می کردم برای ماندن، التماس می کردم که نکند بروم، نکند چشم ببندم و زیبا نباشم ... و خدا شهادت را از من دریغ کرد ...

امروز که تا نزدیک 50 سالگی دنیا دارم ، امروز که 23 سال است از لذت دریا داشتن محرومم و حسرت همان آرزوی بی جا در دلم مانده، ثانیه ثانیه پشیمانم ... پشیمان جاماندگی ام ...

23 سال از دفاع مقدس می گذرد و حمید صالحی اکنون مدرس دانشگاه است، عضو انجمن حمایت از مصدومان شیمیایی، دل پری از ایران بعد از دفاع مقدس داشت، از مسوولان، مردم و بیشتر جوانان ...

می گفت: پای حرف ، همه مسوولان اول و آخر هر طرحی بحث ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را بازمی کنند و به عمل که می رسیم تمام حرف ها به نمایشگاه عکس، بنر و ... ختم می شود.

امروز جای موشکافی لحظه لحظه های زیباترین قسمت از تاریخ ایران، جای شناساندن ایدئولوژی جوانان انقلاب و دفاع مقدس، جای ترسیم تصویر واقعی آن دوران هاج و واج دور خودمان می چرخیم، شانه از زیر بار مسوولیت خالی می کنیم و فراموشکارانه می گذریم.

ما 30 سال تاریخ به ایثارگران بدهکاریم، 30 سال خاطره از نسل های بعد از انقلاب و دفاع مقدس دریغ کردیم، باز هم راحت ترین راه را برای پرکردن دفتر فعالیت ها انتخاب کردیم ...

جای اینکه یادمان باشد و به یاد بیندازیم که دختر 22 ساله در بیمارستان به خاطر شستشو و پانسمان تاول های جانبازان شیمیایی، شیمیایی شد و مرد ، جای اینکه که می شد جای سفت بستن بند پوتین، خاطر بی خیالی را محکم گره زد، جای اینکه باور کنیم ایمان و ایثار سرمایه است نه بار، ساده گذشتن را انتخاب کردیم.

انگار خشت اول را اشتباه گذاشتیم و این اشتباه رفتن هر روز دورترمان می کند. سکوت کرده بود، چیزی از ذهن می گذراند، دخترش اول دبستان که بود، چند باری به خاطر تعریف دوستانش از واژه جانباز قید مدرسه را زده بود، خاطرات خوبی از امروز ایران نداشت ...

می گفت: دو سه باری به شدت مجروح شدم ؛ واژه هایش قربت غریبی داشت، داشت حال مردن و رفتن را وصف می کرد. می گفت: ترکش خوردم، روبه آسمان، روی زمین بین ماندن و رفتن شک کردم، با تمام بی صدایی التماس می کردم برای ماندن، التماس می کردم که نکند بروم، نکند چشم ببندم و زیبا نباشم ... و خدا شهادت را از من دریغ کرد ...

امروز که تا نزدیک 50 سالگی دنیا دارم ، امروز که 23 سال است از لذت دریا داشتن محرومم و حسرت همان آرزوی بی جا در دلم مانده، ثانیه ثانیه پشیمانم ... پشیمان جاماندگی ام ...

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع :

سایت قربانیان سلاح های شیمیایی