• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 380
تعداد نظرات : 62
زمان آخرین مطلب : 5945روز قبل
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

مقاله استاد حسین انصاریان در رابطه با :

پرتوى از سیره و سیماى امیرالمؤمنین على(علیه السلام)

امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، چهارمین پسر ابوطالب، در حدود سى سال پس از واقعه فیل و بیست و سه سال پیش از هجرت در مكّه معظّمه، از مادرى بزرگوار و باشخصیّت، به نام فاطمه، دختر اسد بن هشام بن عبدمناف ، روز جمعه سیزده رجب در كعبه به دنیا آمد.
على(علیه السلام) تا شش سالگى در خانه پدرش ابوطالب بود.
در این تاریخ كه سنّ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از سى سال گذشته بود در مكّه قحطى و گرانى پیش آمد و این امر سبب شد كه على(علیه السلام) به مدّت هفت سال در خانه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، تا اوّل بعثت، زندگى كند و در مكتب كمال و فضیلت آن حضرت تربیت شود.
امیرالمؤمنین در خطبه 192 نهج البلاغه مى فرماید:«وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتـَّبِعُهُ إِتّباعَ الْفَصیلِ اَثَرَ أُمِّهِ، یَرْفَعُ لى فى كُلِّ یَوْم مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَمًا، وَ یَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداء بِهِ.»«و من در پى او بودم چنانكه بچّه در پى مادرش، هر روز براى من از خلق و خوى خویش نشانه هاى برپا مى داشت و مرا به پیروى آن مى گماشت.»بعد از آن كه محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) به پیامبرى مبعوث گردید، على(علیه السلام)نخستین مردى بود كه به او گروید.
براى اوّلین بار ابوطالب پسر خود را دید كه با پسرعموى خود مشغول نمازاند.
گفت: پسر جان چه كار مى كنى؟ گفت: پدر، من اسلام آورده ام و براى خدا با پسر عموى خویش نماز مى گزارم.
ابوطالب گفت: از وى جدا مشو كه البته تو را جز به خیر و سعادت دعوت نكرده است.
ابن عبّاس مى گوید: نخستین كسى كه با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نماز گزارد، على بود.
روز دوشنبه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به مقام نبوّت برانگیخته شد، و از روز سه شنبه على نماز خواند.
در سال سوم بعثت بعد از نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَكَ الاَْقربینَ»; یعنى «خویشان نزدیكتر خود را انذار كن!» رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بنى عبدالمطّلب را كه حدود چهل نفر بودند دعوت كرد و به آنها ناهار داد، امّا آن روز نشد سخن بگوید، روز دیگر آنها را دعوت كرد و بعد از صرف ناهار به آنها فرمود: كدام یك از شما مرا یارى كرده و به من ایمان مى آورد تا برادر و جانشین بعد از من باشد، على(علیه السلام)برخاست و فرمود: اى رسول خدا! من حاضرم تو را در این راه یارى دهم.
فرمود: بنشین.
آن گاه سخن خویش را تكرار كرد و كسى برنخاست و فقط على(علیه السلام)برخاست و فرمود: من آماده ام.
فرمود بنشین.
بار سوم رسولخدا(صلى الله علیه وآله وسلم)سخن خود را تكراركرد.
باز على(علیه السلام) برخاست و آمادگى خود را براى یارى و همراهى پیامبر اعلام كرد.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«إِنَّ هذا أَخى وَ وَصِیّیى وَ وَزیرى وَ وارِثى وَ خَلیفَتى فیكُمْ مِنْ بَعْدى.» «این على، برادر و وصىّ و وارث و جانشین من در میان شما پس از من مى باشد.»بعد از سیزده سال دعوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مكّه، مقدّمات هجرت آن حضرت به مدینه فراهم شد.
در شب هجرت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: لازم است در بستر من بخوابى، على(علیه السلام) در بستر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)خوابید و آن شب كه اوّل ربیع الاوّل سال چهاردهم بعثت بود، لیلة المبیت نامیده مى شود و بر اساس روایات در همین شب آیه اى درباره على(علیه السلام)نازل شد.
چند شب پیش از هجرت، شبى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، همراه على(علیه السلام) به جانب كعبه حركت كردند.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: روى شانه من سوار شو.
على(علیه السلام) روى شانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) سوار شد و مقدارى از بتهاى كعبه را از جا كندند و درهم شكستند و آنگاه متوارى شدند تا قریش ندانند كه این كار را چه كسى انجام داده است.
بعد از هجرت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) به فاصله سه روز بعد، از آن كه امانت هاى رسول خدا را به صاحبانش داد، همراه فواطم; یعنى مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و فاطمه دختر زبیر و مسلمانانى كه تا آن روز موفّق به هجرت نشده بودند، عازم مدینه گردید.
وقتى وارد مدینه شد پاهایش مجروح شده بود، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) چون او را دید از فداكارى آن حضرت قدردانى و تشكر كرد.
در سال اوّل هجرت كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) میان مهاجر و انصار رابطه برادرى را برقرار ساخت به على(علیه السلام) فرمود: «أَنْتَ أَخی فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ.»«تو در دنیا و آخرت برادر من هستى.»در سال دوم هجرت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) با فاطمه زهرا(علیها السلام) ازدواج كرد.
در رمضان سال دوم هجرت، دو افتخار بزرگ نصیب على بن ابیطالب(علیه السلام) شد; روز نیمه ماه رمضان سال دوم (یا سوم) خداوند، امام حسن مجتبى(علیه السلام) را به على(علیه السلام)داد و در هفدهم ماه رمضان سال دوم، جنگ بدر پیش آمد كه شجاعت و قهرمانى امیرالمؤمنین(علیه السلام) زبانزد خاصّ و عامّ گردید.
شیخ مفید مى گوید: مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از كفّار را كشتند كه 36 نفر آنها را على(علیه السلام) به تنهایى كشت و در كشتن بقیّه هم دیگران را یارى نمود.
در شوّال سال سوم هجرت، غزوه معروف اُحُد پیش آمد.
نام على(علیه السلام)در این غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است.
در همین غزوه بود كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در باره على(علیه السلام)فرمود : «إِنِّ عَلِیًّا مِنّى وَ أَنَا مِنْهُ.» «همانا على از من است و من از اویم.»و در همین غزوه بود كه منادى در آسمان ندا كرد : «لا سَیْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لا فَتى اِلاّ عَلِىٌّ.» «شمشیرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نیست.»در سال سوم (یا چهارم) هجرت بود كه خداوند متعال، امام حسین(علیه السلام) را به امیرالمؤمنین عطا فرمود، پسرى كه نُه نفر امام بر حقّ از نسل مبارك وى پدید آمدند.
در شوّال سال پنجم، غزوه خندق (یا احزاب) پیش آمد و على(علیه السلام) در مقابل عمرو بن عبدود به مبارزه ایستاد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«بَرَزَ الاِْیمانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّرْكِ كُلِّهِ.» «تمام ایمان كه على است در مقابل تمام شرك كه عمرو بن عبدود است به جنگ ایستاد.»و نیز فرمود:«لَمُبارَزَةُ عَلِىٍّ لِعَمْرو أَفْضَلُ مِنْ أَعْمالِ أُمّتى إِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ.» «مبارزه على در مقابل عمرو، برتر از اعمال امّتم تا روز قیامت است.»در سال هفتم هجرت، غزوه «خیبر» روى داد كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «إِنّى دافِعٌ الرّایَةَ غَدًا إِلى رَجُل یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، كَرّار غَیْرِ فَرّار، لا یَرْجِعُ حَتّى یَفْتَحَ اللّهُ لَهُ.»«فردا این پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسولش هم او را دوست مى دارند، و حمله كننده اى است كه گریزنده نیست و برنمى گردد تا خداوند به دست او فتح و پیروزى آوَرَد.»در سال هشتم هجرت، در بیستم ماه رمضان، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مكّه را فتح كرد و آخرین سنگر مستحكم بتپرستى را از میان برداشت
بعد از فتح مكّه غزوه «حنین» و سپس غزوه «طائف» پیش آمد و على(علیه السلام) همراه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بود، در غزوه حنین فقط نُه نفر از جمله امیرالمؤمنین با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باقى ماندند و دیگران گریختند.
در سال نهم هجرت، غزوه تبوك پیش آمد، و از 27 غزوه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، فقط در این غزوه على(علیه السلام) همراه آن حضرت نبود، چون پیغمبر او را به جانشینى خود در مدینه گذاشت، و حدیث معروف «منزلت» در همین باره است كه پیامبر اكرم به على(علیه السلام)فرمود:«أَما تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى إِلاّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى.»«آیا خشنود نیستى كه منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد، جز آن كه پس از من پیامبرى نیست.»و در همین سال بود كه على(علیه السلام) دستور یافت تا آیات سوره برائت را از ابوبكر بگیرد و آنها را از طرف پیغمبر بر بتپرستان بخواند.
در سال دهم هجرت، در پنجم ذىالقعده، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) را به یمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت كند، و بر اثر دعوت وى بسیارى از مردم به دین مبین اسلام درآمدند.
در همین سال بود كه قضیّه «غدیر خم» پیش آمد كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در آن روز ضمن معرّفى امیرالمؤمنین به عنوان جانشین خود، فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»«هر كه من رهبر اویم، این على رهبر اوست.» این حدیث را 110 نفر صحابى و 84 نفر از تابعین و 360 نفر از دانشمندان سُنّى از قرن دوم تا قرن سیزدهم هجرى روایت كرده اند.
در سال یازدهم هجرى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت، على(علیه السلام) مى گوید:«وَفاضَتْ بَیْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُكَ.»«جان گرامى ات میان سینه و گردنم از تن مفارقت نمود.»در حالى كه بنا به وصیّت نبىّ(صلى الله علیه وآله وسلم)، وصىِّ او على(علیه السلام) مشغول غسل و كفن و دفن حضرتش بود، «اصحاب سقیفه» در سقیفه بنى ساعده دست به نوعى كودتا زدند.
توطئه شومى كه آثار و عوارض آن تاریخ را سیاه و سرنوشت مردم را تیره و تباه كرد و سنّت سیّئه اى پایه گذارى شد كه از آن پس در هر عصر و نسل در ظلمت شب، بوزینگان اموى و عبّاسى یكى پس از دیگرى بر تخت جستند و رهبرى امّت اسلامى را به بازى گرفتند.
به عبارت دیگر آنچه در سقیفه اتفاق افتاد زیربناى خیانتى بزرگ و تاریخى به مسلمانان بود، زیرا به تعبیر فنّى كلمه، با تقدّم «مفضول» بر «افضل»، اصحاب سقیفه با تردستىتمام در این ماجرا پیروز شدند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با آن همه سوابقِ درخشانِ جهاد و دانش و تقوا، خانه نشین نمودند.
و 25 سال تمام، نه تنها حقِّ مسلّمِ على(علیه السلام)زیرپاى زر و زور و تزویر نهاده شد، بلكه مهمتر آن كه حقِّ تمامى آحاد و افراد و ملّتى كه باید زمامدارى عادل و آگاه بر آنها حكومت كند پایمال گردید.
سرانجام همین نوع خلافت بود كه زمینه سلطه و حاكمیّت بنى امیّه و سپس بنى عبّاس را فراهم ساخت، و همین سنّت سَیِّـئَه تقدّمِ مفضول بر افضل بود كه بهانه اى به دست بهانه جویان داد تا «حقیقت» را فداى «مصلحت» نفسانى خویش كنند.
در دوران حكومت پنج ساله امیرالمؤمنین، عواملى دست به دست هم داد و مانع اصلاحات و عدالتى كه على(علیه السلام) مى خواست شد.
در این مدّت، وقتِ امیرالمؤمنین بیشتر صرف خنثى كردن توطئه ها و مبارزه با ناكثین; یعنى پیمان شكنانى چون طلحه و زبیر و قاسطین; یعنى ستمگران و زورگویانى چون معاویه و پیروانش و مارقین; یعنى خارج شوندگان از اطاعت على(علیه السلام) چون خوارج نهروان، گردید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تمام دوران عمر 63 ساله خود، در حدّ اعلاى پاكى و تقوا، درستى، ایمان و اخلاص، روى حساب «لا تَأخُذُهُ فِى اللّهِ لَوْمَةَلائِم» زندگى كرد و جز خدا هدفى نداشت و هر كارى كه مى كرد به خاطر خدا بود، و اگر به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)آن همه شیفته بود براى خدا بود.
او غرق ایمان و اخلاص به خداى متعال بود.
او تمام عمرش را با طهارت و تقوا سپرى كرد و طیّب و طاهر و آراسته به تقوا خدا را ملاقات نمود، در خانه خدا به دنیا آمد و در خانه خدا هم از دنیا رفت.
او به راستى دلباخته حقّ بود، همان وقتى كه شمشیر بر فرق مباركش رسید فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»; «به خداى كعبه رستگار شدم.» شهادت آن حضرت در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى اتفاق افتاد.

نكته هاى برجسته از سیره امام على(علیه السلام)

1 ـ در جریان شوراى شش نفرى كه به دستور عمر براى انتخاب خلیفه بعد از او تشكیل شد، عبدالرّحمان بن عوف كه خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در میان آنان یكى را برگزیند.
از على خواست تا با او به كتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبكر و عمر بیعت كند.
امّا امام على(علیه السلام) فرمود: «من بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول خدا و طریقه و روش خود در این كار مى كوشم.»امّا همین مسأله چون به عثمان پیشنهاد شد، در دم پذیرفت و به آسانى به خلافت رسید!
2 ـ امام على(علیه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه كه بنا به درخواست اكثریت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذیرش رهبرى بر آنان گردید، در شرایطى حكومت را به دست گرفت كه دشوارى ها در تمام زمینه ها آشكار شده بود، ولى امام با همه مشكلات موجود، سیاست انقلابى خود را در سه زمینه: حقوقى، مالى وادارى، آشكار كرد.
الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمینه حقوقى، لغو كردن میزان برترى در بخشش و عطا و یكسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطایا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نیرومند نزد من ناتوان است تا حقّ دیگرى را از او بگیرم.»
ب ـ در عرصه مالى:امام على(علیه السلام) همه آنچه را كه عثمان از زمین ها بخشیده بود و آنچه از اموال كه به طبقه اشراف هبه كرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سیاست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من یكى از شمایم، هر چه من داشته باشم شما نیز دارید و هر وظیفه كه بر عهده شما باشد بر عهده من نیز هست.
من شما را به راه پیغمبر مى برم و هر چه را كه او فرمان داده است در دل شما رسوخ مى دهم.
جز این كه هر قطعه زمینى كه عثمان آن را به دیگران داده و هر مالى كه از مال خدا عطا كرده باید به بیت المال باز گردانیده شود.
همانا كه هیچ چیز حقّ را از میان نمى برد، هر چند مالى بیابم كه با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و كنیزى خریده باشند و حتّى مالى را كه در شهرها پراكنده باشند آنها را باز مى گردانم.
در عدل، گشایش است و كسى كه حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.»
ج ـ در عرصه ادارى:امام على(علیه السلام) سیاست ادارى خود را با دو كار عملى كرد:
1 ـ عزل والیان عثمان در شهرها.
2 ـ واگذاشتن زمامدارى به مردانى كه اهل دین و پاكى بودند.
به همین جهت فرمان داد تا عثمان بن حنیف، والى بصره گردد و سهل بن حنیف، والى شام، و قیس بن عباده، والى مصر و ابو موسى اشعرى، والى كوفه، و درباره طلحه و زبیر كه بر كوفه و بصره ولایت داشتند نیز چنین كرد و آنها را با ملایمت از كار بر كنار ساخت.
امام(علیه السلام) معاویه را عزل نمود و حاضر به حاكمیّت چنان عنصر ناپاكى بر مردم شام نبود.
موضع امام در آن شرایط و اوضاع، هجوم به معاویه و پاكسازى او از نظر سیاسى بود.
او خویشتن را مسئول مى دید كه مسقیماً انشعاب و كوشش در تمرّد و سر پیچى غیر قانونى را از بین ببرد و این خلل را معاویه و خطّ بنى امیّه به وجود آورده بودند.
امام(علیه السلام)مى بایست این متمرّدان را پاكسازى كند; زیرا پاكسازى كالبد اسلام از آن پلیدى ها، وظیفه امام بود; هر چند امرى دشوار مى نمود.
به عبارت دیگر علّت عزل معاویه و اعلان جنگ بر ضدّ او، انگیزه مكتبى بود كه انگیزه اى بزرگ به شمار مى رفت.
و بدین گونه امام على(علیه السلام)در دو میدان نبرد مى كرد: میدانى بر ضدّ تجزیه سیاسى و میدانى بر ضدّ انحراف داخلى در جامعه اسلامى، انحرافى كه در نتیجه سیاست سابق از جبهه گیرى غیر اسلامى شكل گرفته بود.
و از اینجا ارزش كارهاى امام(علیه السلام) در پاكسازى آن اوضاع منحرف و باز ستاندن اموال از خائنان، بى هیچ نرمى و مدارا، آشكار مىگردد.
امام على(علیه السلام) مى فرمود: «همانا كه معاویه خطّى از خطهاى اسلام و مكتب بزرگ آن را نشان نمى دهد بلكه جاهلیّت پدرش ابوسفیان را مجسّم مى سازد.
او مى خواهد موجودیّت اسلام را به چیزى دیگر تبدیل سازد و جامعه اسلامى را به مجمعى دیگر تغییر دهد، مى خواهد جامعه اى بسازد كه به اسلام و قرآن ایمان نداشته باشند.
او مى خواهد «خلافت» به صورت حكومت قیصر و كسرى در آید.»با همه مشكلاتى براى كه امام(علیه السلام) پیش آمد آن حضرت از مسیر خویش عقب نشینى نكرد، بلكه در خطّ خویش باقى ماند و كار ضربه زدن به تجزیه طلبان را تا پایان زندگانى شریف خود ادامه داد و تا آن دم كه در مسجد كوفه به خون خویش در غلطید، براى از بین بردن تجزیه، با سپاهى آماده حركت به سوى شام بود تا سپاهى را كه از باقى سپاهیان اسلام جدا شده بود و به رهبرى معاویه اداره مىشد از بین ببرد.
بنابراین امام(علیه السلام) در چشم مسلمانان آگاه تنها كسى بود كه مى توانست پس از عمیق شدن انحراف و ریشه دوانیدن آن در پیكره اسلام، دست به كار شود و با هر عامل جور و تبعیض و انحصار طلبى بجنگد.

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان به نشانی Erfan.ir

شنبه 8/10/1386 - 12:39
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

مقاله استاد حسین انصاریان در رابطه با :

علی مصداق پاكی ها

حضرت امیر المومنین (علیه السلام) نسبت به خدا ، انسان و دنیا از اندیشه و نظر پاك برخوردار بود . در مرحله قلب و نیّت قلب از پاكى برخوردار بود . در عمل و كردار و در اخلاق و حالات هم دریاى بى ساحلى از پاكى و طهارت بود . طوفان بلاها و خطرها و تنگناها و مصائب سنگین در نظر پاك او نسبت به حق ، نسبت به انسان و نسبت به دنیا در اخلاق و  عمل او اثر منفى نگذاشت و راهى براى ایجاد انحراف در هیچ كدام از نواحىِ وجود مبارك او پیدا نكرد .

 خدا در دیدگاه على علیه السلام

فعل حضرت حق

درباره وجود مقدس حضرت حقّ البته در جهت فعل حقّ ـ كه شیاطین بیشترین انحراف را در طول تاریخ در اندیشه ها ایجاد كردند ـ وجود مقدس او این نظر را داشت ، ( در حالى كه خودش گرفتار انواع حوادث و بلاها و مشقّت ها بود ببینید چه نظر پاكى نسبت به فعل حقّ داشت :

اِرْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبادِه .

خدا را این گونه دید و درست دید ، نظرى كه درباره خدا و فعل خدا داشت ، صحیح ترین و پاك ترین نظر بود ، چون قرآن مجید اعلام كرد غیر از مخلَصین هر كس درباره خدا نظر بدهد و حرف بزند نظر كاملى نیست و سخن جامعى نیست ، اما صریحاً قرآن كریم نظر مخلصین را در رابطه با پروردگار امضا كرد .

امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى فرماید : او وجود مباركى است كه نسبت به بندگانش كمترین ستمى روا نمى دارد ، نه در دنیا و نه در آخرت ، كمبودها ، نقص ها و عیب ها هم در هر شكلى كه در زندگى مردم رخ نشان مى دهد كارخانه تولیدش را خود مردم مى دانند .

 

( إِنَّ اللَّهَ لاَ یَظْـلِمُ النَّاسَ شَیْـًا... )

خداوند متعال به كمترین چیزى به بندگانش ستم روا نمى دارد ، این مردم هستند كه خودشان زمینه ستمكارى بر خودشان را فراهم مى كنند .

خیلى حرف زیبایى است ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) اعتقادش این است كه عیب هاى زندگى ، نقص هاى زندگى ، كمبودهاى زندگى ، مشكلات زندگى و دردهاى زندگى را مجموعتان با عادل شدن معالجه كنید ، و الا تا در جامعه ستم هست طبعات ستم هم خواهد بود ، آثار ستم هم خواهد بود .

رهایى از طبعات ستم به این است كه همه تصمیم بگیرند آدم هاى پاكى بشوند ، انسان هاى عادلى بشوند ، انسان هاى با انصافى بشوند .

نهایتاً حرف اسلام این است كه كلید حل مشكلات متخلق شدن همه ، به اخلاق پروردگار است . اگر یك نفر ستمكار هم بین مردم باشد باز كشتى حیات عیب پیدا خواهد كرد ، و خیمه حیات دچار تنگنا خواهد شد . در قیامت هم همین طور ، با این كه مَــلِكِ یَوْمِ الدِّینِ است قدرت واحد و تمام مهار قیامت به تنهایى به دست اوست .

در قرآن مجید مى فرماید : به اندازه رشته نازك وسط هسته خرما كه به زحمت هم به چشم مى آید ، یا در آیات دیگر مى فرماید : به اندازه سوراخ ریز میان هسته خرما به احدى ستم روا نخواهم داشت .

این طور نیست كه در بازار قیامت بگویم این طرفم فرعون است ، این نمرود است ، این شمر است ، این یزید است و با این اوضاعى كه در دنیا داشتند بیش از حد جرمشان توى سرشان بزنم ، نه ، جریمه به اندازه جرم است ، خداوند ستم نمى كند .

 

منفعت این دیدگاه

یك منفعت این نظر پاك این است كه هیچ گاه انسان گلایه مند و شاكى از وجود مقدس او نمى شود . وقتى كه آنجا را در اوج عدالت ببیند و ستمكارى و مولدش را انحراف فكرى و روحى خود انسان بداند ، تمام درهاى گلایه و شكایت از پروردگار عالم به روى ذهن بسته مى شود ، آن وقت رابطه آدم با پروردگار عاشقانه مى شود ، بى رغبتى به حق در دل پیدا نمى شود ، كسالت از حق در باطن پدیدار نمى شود و خستگى از حق براى انسان نمى آید . بلكه انسان در این سیر فكرى پاك روز به روز بر عشق و ایمان و ارتباط و عبادت و حركتش به جانب مقام قرب اضافه مى شود . این پاكى و عشق تا جایى مى رسد كه نوشته اند : روز عاشورا هر چه بر أبا عبد الله (علیه السلام)مى گذشت برافروختگى چهره او بیشتر مى شد ، و زمانى كه شمر تیزى خنجرش را مى خواست به گلوى حضرت بكشد سید الشهداء (علیه السلام)لبخند زد ، این لبخند خیلى معنى داشت ، معنایش هم این بود كه تمام وجودم از محبوبم در اوج رضایت قرار دارد و آنچه مى گذرد مربوط به انحراف انسان است نه تقدیر و عمل پروردگار . این نظر وجود مباركشان به پروردگار در جهت فعل پروردگار است .

 

احكام حضرت حق

و اما درباره احكام پروردگار :

 

عَدَلَ عَلَیْهِمْ فى حُكْمِه .

پروردگار عالم در فرمان دادن به بندگانش فقط و فقط عدل را رعایت مى كند .

 

وَ قامَ بِالْقِسْطِ فى خَلْقِه .

و تمام حیات بشر را در سیطره عدلش اداره مى كند ، و ستم ها مربوط به خودشان است .

 

انسان از دیدگاه على علیه السلام

و اما نظرشان در رابطه با انسان ، خیلى نظر شگفت انگیزى است .

یك گروهى در زمان خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) در اوج هواپرستى و خودپرستى و جهالت ـ كه خطرناكترین بیمارى ها و كاملا بر ضد خدا قرار گرفتن است ـ چنان با شخصیت امیرالمؤمنین (علیه السلام)درگیر شدند كه نهایتاً حكم كفر بر امیرالمؤمنین (علیه السلام)جارى كردند .

شما مطلبى را فقط مى شنوید ، باید به گذشته برگردید و خود را در زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام)قرار بدهید و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را امیرالمؤمنین ببینید ، هم از دید پروردگار هم از دید پیغمبر ، حداقل سیصد آیه در قرآن است كه اهل تسنن هم نقل كرده اند ، مى گویند مصداق اكمل این سیصد آیه در امت ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) است .

پیغمبر را شما ببینید و با چشم پیغمبر ، على را نگاه كنید ، من فقط یك نظر پیغمبر را مى گویم كه : شیخ سلیمان بلخى حنفى در كتاب ینابیع الموده خود نقل مى كند كه روى منبر پیغمبر به مردم فرمود : واقعاً هر كسى كه دلش مى خواهد آدم را با علمش ببیند ، نوح را با عزمش ببیند ، ابراهیم را با حلمش ببیند ، موسى را با هیبتش ببیند ، و عیسى را با زهدش ببیند اشاره كردند :

 

فَلْیَنْظُرْ اِلى عَلى اِبْنِ اَبى طالِب .

این یك نفر به تنهایى همه انبیا است ، آن وقت این هواپرستان خودپرست جاهل ، در دل جامعه اسلامى ـ كه خودشان را هم به مردم باورانده بودند كه ما آدم هاى درستى هستیم ـ اعلام كردند كه : على كافر است و جنگ با او و كشتنش واجب است و شرّش را باید از سر جامعه كم كرد .

 

از گنهكار ناامید نباشید

در چنین موقعیتى نظر ایشان راجع به انسان چه بود ؟ وقتى كه به او مى گفتند با این گروه هواپرست و خودپرست جاهل كه شما را تا پستى كفر به باور مردم دادند چه باید كرد ؟ شما بودید چه نظرى داشتید ؟ آنقدر براى انسان احترام قائل بود كه ـ درباره این گروه ـ وقتى كه از او مى پرسیدند چكار باید كرد ؟ مى فرمود : از گنهكار نا امید نباشید ، كریمانه با او برخورد بكنید ، معالجه اش بكنید . مى فرمود : انسان هاى خوب كه خوبند ، انسان هاى پاك كه پاكند ، ما در كنار آنها كارى و زحمتى نداریم ، یك كاروان پاكى هستند كه به جانب لقاء خدا حركت مى كنند ، باید به داد اینها رسید ، باید دل براى اینها سوزانید ، باید براى اینها گریه كرد و باید براى آنها طبیبانه اقدام كرد . و اصرار داشت ناامید نباشید .

 

حرمت انسان

براى حریم انسان ، جان انسان ، وجود انسان آنقدر احترام قائل بود كه مى گفت : دشمن ترین دشمنان من بیمارند ، باید علاجشان كرد . علاج .

او غیر حكومت هایى بود كه اگر یك نفر بر اثر درد بگوید : بالاى چشمتان ابروست ، مأمور در خانه اش بیایند و دعوتنامه بفرستند و او را به انواع مراكز اطلاعاتى بكشند و رُسَش را دربیاورند و پدرش را جلوى چشمش بیاورند و به خاك سیاه بنشانند .

او مى گفت : اولا اینها انسان هستند و بعد هم عارضه بیمارى به آنها خورده ، باید معالجه شان كرد ، ناامید هم نباشید .

یك روزى روى منبر كوفه در ایام حكومت و قدرتش سخنرانى مى كرد ، آنقدر مردم تحت تأثیر سخنرانى بودند كه مات زده نگاهش مى كردند ، یكى از همین گروه از وسط جمعیت بلند شد و گفت : پسر ابوطالب ! خدا ریشه ات را بكند كه چقدر خوش زبانى ! تا چهل پنجاه نفر قصد حركت كردند ، امام از روى منبر فرمود : با شما بود ؟! گفتند : نه . فرمود : به چه كسى گفت خدا ریشه ات را بكند ؟ گفتند : به شما . فرمود : حق درگیرى بر عهده من است ، من باید با او درگیر بشوم ، من هنوز سخنرانى ام تمام نشده ، بگذارید بنشیند و گوش بدهد ، شاید هدایت بشود .

 

هدایت انسان ها

او نسبت به انسان ها فقط دغدغه هدایت داشت . به خدا قسم در سه جنگ جمل و صفین و نهروان تا جایى كه در توان امیرالمؤمنین (علیه السلام)بود جنگ واقع نشود كوشید اما نشد و دشمن جنگ را به او تحمیل كرد .

نوشته اند در جنگ جمل بعد از این كه حضرت پیروز شد به جاى این كه بگوید شهرها را چراغان بكنید ، نقل و شیرینى پخش بكنید و پرچم هاى رنگارنگ بزنید ، آمد وسط میدان جمل ، كنار كشته هاى دشمن ، عین مادر داغ دیده اشك ریخت و گفت : اینها دلم را سوزاندند ، و سوز دل من به این است كه همه باید بهشت مى رفتند ، اما خودشان راهشان را به سوى جهنم كج كردند .

كدام فرمانده نظامى براى كشته هاى دشمن اشك ریخت ؟! سراغ دارید ؟ فرماندهان پیروز ، همیشه غرور نشان مى دهند و مارش پیروزى مى زنند و چراغانى مى كنند ، درجه مى گیرند ، اما امیرالمؤمنین (علیه السلام)آنقدر براى انسان دغدغه داشت كه مى آمد كنار كشته دشمن اشك مى ریخت كه چرا جهنم رفتید ؟ چه درسهایى امیرالمؤمنین (علیه السلام) از پاكى به ما مى دهد !

 

ما چه كرده ایم ؟

پدران ! مادران ! معلم ها ! اساتید دانشگاه ! حاكمان مملكت ! شما چه مقدار دغدغه انسان را دارید ؟ چه مقدار ؟ این همه سوز دل را چگونه باید معالجه كرد ؟ مشكلات را چگونه باید حل كرد ؟ ثروت مملكت را چگونه باید خرج كرد ؟ محبت ها ، چگونه باید خرج بشود ؟ معلم چگونه باید خود را خرج شاگرد بكند ؟ استاد دانشگاه چگونه باید خود را خرج كند ؟ دولت چگونه باید خود را خرج ملت كند ؟ شما یك مو از على به تنتان هست ؟ شما به اندازه اى كه او دغدغه انسان را داشت ، دارید ؟ او براى گمراه اشك مى ریخت ، شما براى گمراه تا حالا چه كرده اید ؟ الآن هم كه كشور ما یَخْرُجُونَ مِنْ دینِ اللّهِ اَفْواجاً است .

چقدر شما دغدغه دارید ؟ چقدر ناراحتید ؟ چقدر دختران ما از نظر روش و افكار و اخلاق تبدیل به دختران تلاویو و واشنگتن شده اند ؟ چقدر جوان هاى این مملكت فاسد و معتاد و دزد و جیب بر شدند ؟ شما چقدر دغدغه انسان را دارید ؟

 

محبت به شقى ترین مردم

شبى كه زیر تیزى شمشیر زهر ابن ملجم داشت دست و پا مى زد ـ نزدیك نیمه شب بیست و یكم ـ حسن و حسین و قمر بنى هاشم و محمد حنفیه را صدا زد ، گفت : عزیزان من ! یك نفر به من حمله كرده ، من امشب شهید مى شوم ، فردا ننشینید بگویید على را كشتند پس تا جایى كه دلمان خنك بشود باید بكشیم ، یك نفر مرا كشته است . بعد به حسن و حسینش گفت : حسن جان ! حسین جان ! اگر دلتان آمد قاتل مرا ببخشید ، اگر بنا شد قصاص بكنید ، در تاریكى محراب ، حسنم ! حسینم ! یك ضربت به من زده ، دوتا نزده ، مبادا دوتا شمشیر به او بزنید ، اگر با آن یك ضربت كشته شد بدنش را دست مردم ندهید چون من مى دانم مردم عصبانى هستند ، عادل هم نیستند ، چاقو و خنجر و چوب مى آورند ، بدنش را ممكن است سوراخ سوراخ كنند ، چشمش را دربیاورند ، خودتان جنازه قاتل مرا دفن كنید ، به دست مردم نیفتد .

چه كسى چنین دغدغه اى را نسبت به انسان دارد ؟ آن هم نسبت به اشقى الاشقیاء و قاتل خود .

به جز از على كه گوید به پسر كه قاتل من *** چو اسیر توست اكنون به اسیر كن مدارا

این چه پاكى روح و فكرى است كه وقتى صبح نوزدهم او را روى گلیم مى گذارند ، سر گلیم را بچه ها مى گیرند مى آورند داخل خانه ، بلافاصله نان و آب و شیر مى آورند ، چشمش را باز مى كند مى گوید : حسن جان ! ابن ملجم هم مسافر است ، او هم روزه نیست ، صبحانه مرا به او بدهید بعد براى من صبحانه بیاورید . و براى این كه قاتل را بیدار و آگاه كند آفتاب كه طلوع كرد به پسرهایش گفت : قاتل را بیاورید من او را ببینم . ابن ملجم را آوردند . فرمود : بنشین كنار بستر من . براى این كه او را تحریك بكند و به خود بیاید ، با آن حال مظلومانه اش برگشت گفت : من براى تو بد امامى بودم ؟! عیبى داشتم ؟!

 

 سفارش به استاندار

در عهدنامه مالك اشتر نوشت : مالك ! كارى كن كه در خیمه حیات از حداقل زندگى خوب تمام مردم برخوردار باشند ، چه این كه مردم هم دین تو باشند یا هم دین تو نباشند ، براى تو فرقى نكند . یك وقت نگویى چون اینها مؤمن هستند به اینها بیشتر برسم ، ولى اینها چون یهودى ، مسیحى یا زرتشتى اند از تداركات كشور چیزى به آنها ندهم .

 

دنیا در دیدگاه على (علیه السلام)

اما راجع به دنیا پاك ترین نظر را داشت :

 

اِنَّ الدُنْیا دارُ صِدْق لِمَنْ صَدَقَها ، وَ دارُ عافیَة لِمَنْ فَهِمَ عَنْها وَ دارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها وَ دارُ مَوْعِظَة لِمَنِ اتَّعَظَ بِها ، مَسْجِدُ أَحِبّاءاللّهِ وَ مُصَلّى مَلائِكَةِ اللّهِ وَ مَهْبَطُ وَحْىِ اللّهِ وَ مَتْجَرُ اَوْلیاءَ اللّهاِكْتَسَبُوا فیها الرَحْمَة وَ رَبِحُوا فیها الْجَنَة 

شما در تمام مكتب ها بگردید اگر نمونه این نظر را راجع به دنیا دیدید ؟

 

نیّت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

و اما نیّت او ، كافى است كه شما در كتاب هاى شیعه و سنى وزن نیت او را از زبان پیغمبر اكرم (صلى الله علیه وآله وسلم)بشنوید . این وزن نیت على (علیه السلام) در پاكى در سن بیست و سه سالگى است :

 

ضَرْبَةُ عَلى یَوْمَ الْخَنْدَقْ اَفْضَلْ مِنْ عِبادَةِ الثَقَلَیْنْ .

در پاكى نیت ، شما كافى است پاكى نیت او را در این آیه سوره بقره ببینید :

 

( وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ... )

خدایا ! جانم را آن هم در سن بیست سالگى با تو معامله مى كنم فقط محض خودت . من نه كارى به بهشت دارم و نه كارى به جهنم ، جانم را با شخص خودت معامله مى كنم .

 

عمل امیرالمؤمنین (علیه السلام)

اما از نظر عمل : به به ! امام باقر (علیه السلام) مى فرماید : یك روز در اتاق پدرم زین العابدین نشسته بودم ، داشتم عبادت پدرم را نگاه مى كردم ، ركوعش را ، سجودش را ، حالش را ، بعد با صداى بلند شروع كردم گریه كردن . پدرم نمازش را كه سلام داد و فرمود : باقرم ! چرا گریه مى كنى ؟ گفتم : پدر از این سنگینى عبادتت دلم سوخت ـ پدرم شروع كرد گریه كردن . به پدرم گفتم : من دلم براى شما سوخت گریه كردم ، شما براى چه گریه مى كنى ؟ فرمود : عزیز دلم ! اگر زمان على بودى و عبادت على را مى دیدى چه مى گفتى ! این عبادت من عبادت است ؟! چه عبادتى .

یك شعر از یك سنى حنفى مسلك بخوانم ، حنفى ها خیلى متعصب اند .

شیر خدا شاه ولایت على *** صیقلى شرك خفى و جلى

روز احد چون صف هیجا گرفت *** تیر مخالف به تنش جا گرفت

غنچه پیكان به گل او نهفت *** صد گل محنت ز گل او شكفت

روى عبادت سوى محراب كرد *** پشت به درد سر اصحاب كرد

بیست و سه سالش بود ، جراح به پیغمبر گفت : نود زخم خورده ، همه را بستم اما یك تیر به عصب استخوان پا فرو رفته تا مى خواهم آن را دربیاورم شدید ناله مى زند ، من هم مى دانم دردش خیلى است ، نمى گذارد آن را دربیاورم ، چكار كنم ؟ پیغمبر فرمود : صبر كن وقت نماز بشود .

خنجر الماس چو بینداختند *** چاك به تن چون گلش انداختند

گُل گُل خونش به مصلى چكید *** گشت چو فارغ ز نماز آن بدید

این همه گل چیست ته پاى من *** ساخته گلزار مصلاى من

صورت حالش چو نمودند باز *** گفت كه سوگند به داناى راز

كز علل تیغ ندارم خبر *** گر چه زمن نیست خبردارتر

« جامى » از آلایش تن پاك شو *** در قدم پاك روان خاك شو

شاید از این خاك به گردى رسى *** گرد شكافى و به مردى رسى

 

اخلاق امیرالمؤمنین (علیه السلام)

یك موردش را برایتان بگویم ، ایام حكومتش است ، رئیس جمهور مملكت است ، در راه دارد مى آید یك دختر خانمى را مى بیند زار زار گریه مى كند . على در مقابل گریه گریه كنندگان طاقت نمى آورد ، دختر خانم ! چى شده ؟ گفت : من كنیزم و كلفت هستم ، پول به من داده اند خرما خریده ام ، خرما خوب نیست ، خانمم گفته برو پس بده و آمده ام به خرمافروش مى گویم : پس بگیر ، مى گوید : پس نمى گیرم .

فرمود : بیا با همدیگر برویم من خرمایت را پس بدهم . آمد در مغازه خرمافروش ، خیلى با محبت فرمود : این خرما را عوض بكن . گفت : به تو هیچ ربطى ندارد ، به خرما فروش لات و بى تربیت دوباره فرمودند ، اگر ممكن است عوض كن ، گفت مزاحم كسبم نشو . و از پشت دخل آمد و یك مشت به سینه امیرالمؤمنین (علیه السلام) زد و از مغازه بیرون پرتش كرد . گفت : مى گویم برو . به دختر فرمود : خوب این كه پس نگرفت بیا برویم در خانه اتان به خانمت بگویم حالا با این خرماها قناعت كن .

هیچ قدرتمندى در روى این كره زمین به این پاكى مى شناسید ؟ اینقدر اخلاق والا . دختر راه افتاد ، على هم راه افتاد ، همسایه روبرویى آمد در مغازه خرمافروش لات ، گفت : با كدام دستت به این سینه زدى ؟ گفت : با این دست . گفت : خوشت آمد با این مشتى كه به این مرد زدى نه ؟! تو فهمیدى این كیست ؟ گفت : نه ، كیست ؟ با این لباس پاره اش آمده بود اینجا مزاحم ما شده بود . گفت : نفهمیدى ؟ گفت : نه ، گفت : این سینه ، صندوق اسرار خداست ، این شوهر فاطمه زهراست ، این پدر حسن و حسین و این امیرالمؤمنین (علیه السلام)است . دوید دنبال امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، آمد خودش را بیندازد روى پاى على ، زیر بغلش را گرفت ، گفت : مرا ببخش ، بد كردم . فرمود : تو مرا ببخش ، من آمدم مزاحم كاسبى ات شدم .لا اله الا الله .

شما رئیسهاى كشورها یك موى على به تنتان هست ؟ خرما را گرفت و بهترین خرما را براى دختر آورد و فرمود : برو ، گفت : على جان ! دیر شده مرا مى زنند . فرمود : خوب من مى آیم از جانب تو عذرخواهى مى كنم . خانم دید كنیزش دیر كرده ، پنج دفعه هى آمد در را باز كرد و بیرون را نگاه كرد ، بعد یك مرتبه دید كنیزش با امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد مى آید ، على را مى شناخت ، دو لنگه در را باز كرد امیرالمؤمنین (علیه السلام)رسید فرمود : یك مقدار دیر شده عذرش را قبول كن ، گفت : آقا جان ! فداى قدمتمان بشوم ، من این كنیز را به شما بخشیدم . امام هم رو كرد به كنیز ، فرمود : من هم تو را در راه خدا آزاد كردم برو ، این یك مصداق پاكى .

مجلس امشب به نام على شد ، على هنوز مظلوم است ، على هنوز تنهاست ، چند روز است از كنار قبرش صداى ناله هاى مظلومانه بلند است  فرهنگ على هنوز در دنیا فرهنگ مظلومى است ، پاى منبرش یك نفر بلند شد و گفت : به من ظلم شده . فرمود : چقدر به تو ظلم شده ؟ گفت : یك ظلم . فرمود : به تو یك ظلم شده اما به من به اندازه ریگ هاى بیابان ، و به تعداد نخ پشم گوسفندان دنیا ظلم شده .

 

مصیبت جانكاه

زهرا داشت جان مى داد و اشك مى ریخت ، امیرالمؤمنین (علیه السلام)گفت : چرا گریه مى كنى ؟ گفت : به مظلومیت تو گریه مى كنم . در دامن خودش جان داد . بعد از ظهر بود ، به حسن و حسین ، و زینب و كلثوم گفت : عزیزانم ! بلند بلند گریه نكنید ، نمى خواهم همسایه هاى دیوار به دیوارمان هم بفهمند كه مادرتان را از دست دادید .

نیمه شب شد بدن دختر پیغمبر را داخل آن حیاط كوچك آورد ، صدا زد : حسن جان ! حسین جان ! شما آب بیاورید ، من بدن مادرتان را با كمك شما غسل بدهم . اما وسط غسل دیدند بابا غسل را رها كرد و آمد صورت به دیوار گذاشت ، شروع كرد بلند بلند گریه كردن . مگر بابا به ما نگفته بلند بلند گریه نكنیم ؟ چرا خودش بلند بلند گریه مى كند ؟ آمدند گفتند : بابا چى شده ؟ فرمود : دستم به بازوى مادرتان رسید ، آنقدر با غلاف شمشیر به بازوى مادرتان زده اند...بعد بدن را كفن كرد و صدا زد حسن جان ! حسین جان ! دخترانم ! این آخرین بارى است كه مادرتان را مى بینید . بچه ها آمدند ، دوتا دختر دو طرف بدن مادر سر گذاشتند ، امام حسن صورت ، روى صورت مادر ، ابى عبد الله صورت ، كف پاى مادر ، حسین جان ! براى شما سخت تر بود صورت روى پاى مادر یا براى خواهرت زینب وقتى صورت روى گلوى بریده تو گذاشت .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ) نهج البلاغه : خطبه 185 ، اِرْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبادِه ، وَ قامَ بِالْقِسْطِ فى خَلْقِه وَ عَدَلَ عَلَیْهِمْ فى حُكْمِه .

2 ) یونس ( 10 ) : 44 ; إِنَّ اللَّهَ لاَ یَظْـلِمُ النَّاسَ شَیْـًا وَ لَـكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ یَظْـلِمُونَ .

3) نساء ( 4 ) : 124 . وَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّــلِحَـتِ مِن ذَكَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَـئِكَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ یُظْـلَمُونَ نَقِیرًا

 

4 ) نهج البلاغه : خطبه 185 .

5 ) ینابیع المودة : 1 / 362 ، الباب الرابعون ، حدیث 1 . أخرج أحمد بن حنبل فى مسنده ، و احمد البیهقى فى صحیحه عن أبى حمرا ، قال : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) :من أراد أن ینظر الى آدم فى علمه ، و الى نوح فى عزمه ، و الى ابراهیم فى حلمه ، و الى موسى فى هیبته ، و الى عیسى فى زهده ، فلینظر الى على بن ابى طالب .

و این روایت در مصادر شیعى به طرق مختلف با اختلاف كمى نقل شده است .

6 ) خوارج حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را كافر مى دانستند ،

ملل و نحل : 170 ، الایضاح : 48 .

یك مصداق این مطلب روایتى است كه : مردى از خوارج خطاب به امیرالمؤمنین (علیه السلام)گفت : قاتله الله كافراً ما افقهه .

نهج البلاغه : حكمت 412 ; بحارالانوار : 33 / 434 ; حدیث 643 .

7 ) نهج البلاغه : نامه 53 .

8 ) نهج البلاغه : حكمت 131 . همانا دنیا سراى راستى براى كسى است كه با آن به راستى برخورد كند ، و خانه عافیت است براى آن كه آن را فهمید ، و محل توانگرى است براى آن كه از آن توشه گرفت ، و جاى پند است براى كسى كه با آن پند گیرد . مسجد عاشقان خدا ، و جایگاه نماز فرشتگان ، و محل فرود آمدن وحى ، و تجارتخانه اولیاء خداست كه در آن كسب رحمت كردند و بهشت را سود بردند .

9 ) الاقبال : 467 ; عوالى اللآلی : 4 / 86 ، حدیث 102 .

10 ) بقره ( 2 ) : 207 .

11 ) كشف الغمة : 1 / 163 ; بحارالانوار : 40 / 331 ، باب 98 ، حدیث 14 . با كمى اختلاف .

12 ) در تاریخ ایراد این سخنرانى اشغالگران به شهر مقدس نجف اشرف حمله كرده بودند و گروه زیادى از شیعیان را در كنار حرم شریف حضرت امیرالمؤمنین به خاك و خون كشیدند

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان به نشانی Erfan.ir

جمعه 7/10/1386 - 11:37
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مقالات استاد حسین انصاریان در رابطه با :

غدیر

الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت ب الاسلام دنیا

سلام برغدیر، سلام بر روز انتخاب برتر، سلام بر عید بزرگ خدا، سلام بر انتخاب شونده در روز غدیر،‌ سلام بر مولا و پیشوای منتخب درود و سلام بیكران حضرت حق بر پیامبر رحمت و منادی رسالت الهی حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله (ص) و بر جانشنین بر حق او كه قرآن این كتاب آسمانی جانشینی به آن اذعان دارد.انما ولیكم الله و رسول و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزكوة‌ و هم راكعون

و در سوره مائده آیه 67 می فرماید:یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك

و سلام بر ائمه هدی ، پیشوایان بزرگ الهی و چراغ هدایت انسانها بسوی پروردگار.

غدیر روز روشن كردن حق است.

غدیر روز عهد و پیمان است.

غدیر روز بیان حقایق ایمان است.

غدیر روز راندن شیطان است.

غدیر روز رهنمونی به رهنمایان است.

و غدیر روز كامل شدن دین است.

18 ذی حجه از حساس ترین روزهایی است كه تاریخ در خود دیده و در دل خود نگه داشته است. حماسه غدیر از مهمترین وظریف ترین موقعیت های جهان اسلام به شمار می رود چرا كه روز انتخاب الهی مولی الموحدین علی بن البیطالب (علیه السلام) به جانشینی پیامبر گرامی اسلامی می باشد.

هر كس مرا مولا و آقایش بخواند باید علی را رهبر و مولا بداند

از پیش خود هرگز نكردم انتصابش بر خلق كرده ذات خالق انتخابش

روز انتخاب بزرگ مردی كه پیامبر گرایم اسلام (ص) فرمودند: علی ریسمان استوار خدا و دستگیره مستحكم اوست كه گسستگی ندارد.

او نشان بزرگ الهی است كه نشان دین و نور و روشنایی و هدایت است.

علی كه اصل دین، مشعل ایمان، پرچم هدایت، رهبر سپیدرویان، ستون دین ، صدیق اكبر، محدث امت، كشتی نجات، سرور اوصیاء ، سرور شهیدان، بهترین انسانها، رحمت خدا بر بندگان، صاحب حوض كوثر، قسیم نارو الجنه است،‌در این روز مبارك بدستور خداوند متعال با ابلاغ پیام وحی به قلب رسول گرامی اسلام،‌فرمان نصب او را به خلافت ابلاغ نمود.

اعلام و ابلاغ این واقعه مهم در حضور جمعیتی كه نقل تاریخ در مرود آن مختلف است. كه به نقلی نود هزار نفر به نقلی دیگر صد و چهارده هزار و به نقل دیگر صد و بیست هزار نفر، حضور داشتند و كاتبان حدیث كه علامه امینی صاحب الغدیر صحابه پیامبر را صدو پنجاه نفر شمرده است این كه این حدیث را نقل نموده اند.

این دستور خداوند در مكه بر پیامبر چنین ابلاغ شد :‌نبوت تو به پایان رسیده و روزگارت كامل شده است اسم اعظم و آثار علم و میراث انبیاء را به علی بن ابی طالب بسیار كه او نخستین مومن است.

من زمین را بدون عالمی كه اطاعت من و ولایتم با او شناخته شود و حجت پس از پیامبر باشد رها نخواهم كرد.

كاروان بزرگ كه به منطقه غدیر خم رسید پیامبر مسیر حركت خود ره به سمت راست و به سوی غدیر برگرداند و فرمودند:

أیها الناس أجیبوا داعی اله انا رسول الله

ای مردم دعوت كننده خدا را اجابت كنید كه من پیام آور خدایم

و این خود كنایه از فرا رسیدن هنگام ابلاغ پیام مهمی بود.

مقارن ظهر روز 18 ذی حجه – بعد از اقامه نماز جماعت پیامبر گرامی اسلام بر فراز منبر رفتند و حضرت علی (علیه السلام) نیز یك پله پائین تر ایستاده بودند حضرت شروع كردند به سخنرانی كه قریب صد و بیست هزار نفر اجتماع كرده و منتظر شنیدن این پیام هستند.

آنچه كه حضرت ایراد فرمودند را میشود در یازده بخشش ترسیم نمود.

1ـ حمد و ثنای الهی.

2ـ فرمان الهی برای مطلبی بسیار مهم.

3ـ اعلام رسمی ولایت و امامت ائمه معصومین علیهم السلام

4ـ معرفی و بلند نمودن دست مولی الموحدین امیر مومنان به عنوان جانشین خود.«من كنت مولا فهذا علی مولاه»

5ـ‌تأكید و توجه همه امت اسلامی به مسئله مهم و سرنوشت ساز امامت.

6ـ گوش زد نسبت به كارشكنی های دشمنان و منافقان .

7ـ آثار دوستی و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام.

8ـ اوصاف و ویژگی های حضرت حجة‌بن الحسن (علیه السلام)

9ـ فراخواندن امت به بیعت نمودن با حضرت امیر (علیه السلام)

10ـ بیان و حلال و حرام.

11ـ‌قرائت متن و اعتراف حضار به آن در مورد ولایت و اطاعت از دوازده امام معصوم (علیه السلام).

آنچه كه بعد از خطبه بسیار شیوا و مهم پیامبر رخ داد تبریك گفتن جماعت و بویژه سران قبائل و كلیه مردمان حاضر بود كه صدای بلند فریاد كشیدند آری شنیدم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و با جان و دستمان اطاعت می كنیم- ابراز احساسات و فریاد های شادی مردم كه از هر سوبر می خاست، شكوه و ابهت بی مانندی به آن اجتماع بزرگ می بخشید.

در ادامه برنامه غدیر – در خواست حسان بن ثابت بود كه از حضرت خواستند تا شعری كه درباره حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) به مناسبت این حماسه سروده اند قرائت نماید كه جضرت فرمودند شعرت را بخوان بعد از قرائت شعر در وصف غدیر و علی پیامبر گرامی اسلام فرمودند.

ای حسان مادامی كه با زبانت از ما دفاع می كنی از سوی روح القدس مؤیدخواهی بود.

این حادثه تاریخی چنان مهم و در خود توجه بود كه در سینه ها جای گرفت تا آنجا كه عده زیادی خطبه غدیر یا قسمتی از آن را حفظ كردند و برای نسل های در آینده به یادگار گذاشتند.

از ویژگی های دیگر این حدیث، این است شاهدان فراوانی دارد مسلمانان سراسر جهان از دور و نزدیك در صحة الوداع در كنار پیامبر گرامی اسلام (ص) در غدیر خم بودند و شنیدند كه پیامبر چه می فرمایند.

و پس از حادثه غدیر و بازگشت حاجیان به شهر و كشور خویش این حقیقت جاودانه در دل ها و تاریخ اسلام ثبت گردید.والحمد لله الذی جعلنا من المتمسكین مولایه امیر المؤمنین (علیه السلام) و الائمه الاطهار (علیهم السلام).

 

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان به نشانی Erfan.ir

جمعه 7/10/1386 - 11:36
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

مقاله استاد حسین انصاریان در رابطه با :

اهل بیت (علیهم السلام) و ایثار

ایثار و گذشت و دیگران را بر خود ترجیح دادن صفتى است ذاتى اهل بیت (علیهم السلام) و در جاىْ جاىِ حیات و زندگى فرد فرد این خاندان به روشنى خورشید ، هویدا و پیداست تا جایى كه هیچ مستحقى و نیازمندى و حتى غیر نیازمند به آنان مراجعه نكرد جز اینكه با دستانى پر و كیسه اى مالامال از جنس و پول برگشت .

رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود :

 إنّا لَنُعْطِى غَیْرَ الْمُسْتَحِقِّ حَذَرَاً مِنْ رَدّ الْمُسْتَحِقِّ .(1)

ما از بیم آنكه مستحق و نیازمند را رد نكرده باشیم به غیر مستحق هم مى بخشیم !

ابوحمزه ثمالى مى گوید : شنیدم حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) به كنیزش مى فرمود : بر در خانه من نیازمندى و تهیدستى نگذرد مگر آنكه او را اطعام كنید و من همانجا به حضرت گفتم : هركس چیزى مى خواهد و به سوى انسان دست دراز مى كند مستحق نیست ، امام (علیه السلام) فرمود :

أخَافُ أن یَكُونَ بَعضُ مَن یَسأَلُنَا مُحِقّاً فَلاَ نُطْعِمُهُ وَنَرُدَّهُ ، فَیَنزِلُ بِنَا أهلَ البَیتِ مَا نَزَلَ بِیَعقُوبَ !(2)

مى ترسم برخى از كسانى كه درخواست كمك مى كنند مستحق باشند و ما او را اطعام نكرده ، باز گردانیم و آنگاه بر ما اهل بیت آن نازل شود كه بر یعقوب نازل شد .

این بخشش و ایثار گاهى به گونه اى بود كه همه دارایى آنان را فرا مى گرفت .

حضرت امام صادق (علیه السلام) مى فرماید :

إنَّ الحَسَنَ بنَ عَلیٍّ قَاسَمَ رَبَّهُ ثَلاثَ مَرّات ، حَتَّى نَعلا وَنَعلا وَثَوْبَاً وَثَوْبَاً وَدِینَاراً وَدِینَاراً.(3)

حسن بن على سه بار هر آنچه از كفش و جامه و دینار داشت با خدا تقسیم كرد .

ایثارى كم نظیر

حسن بن بصرى مى گوید : روزى حضرت امام حسین (علیه السلام) به بستان خود نزدیك شد و غلامش را دید كه نشسته و نان مى خورد . امام زیر درخت خرمایى نشستند و با دقت او را نگریستند ، دیدند غلام از هر قرص نان نیمى خود مى خورد و نیمى دیگر را براى سگ مى اندازد و در پایان كار هم دست به دعا برداشته ، گفت : خدایا ! من و سرورم را بیامرز و به او بركت بخش ، چنان كه به پدر و مادر او بركت دادى ، به مهربانى ات اى مهربان ترین مهربانان .

در این هنگام امام برخاست و او را با نام صدا كرد و فرمود : اى صافى ! غلام وحشت زده از جاى برخاست و گفت : سرورم ! و اى سرور همه مؤمنان ! من شما را ندیدم ، مرا ببخش .

امام فرمود : مرا حلال كن ، زیرا بدون اجازه وارد بستانت شدم !

صافى گفت : به خاطر فضیلت و سرورى و كرم خود چنین سخنى را مى گویى !

امام فرمود : دیدم نیمى از نان را خود مى خورى و نیم دیگر را به سگ مى دهى ، چرا ؟

غلام گفت : سرورم هنگامى كه من نان مى خوردم این سگ به من مى نگریست و من از نگاهش شرم كردم ، از این گذشته این هم سگ شماست كه بستانتان را در برابر دشمنان مى پاید و من هم برده شمایم و هر دو رزق رسیده از شما را مى خوردیم .

امام (علیه السلام) گریست و فرمود : تو در راه خدا آزادى و با رضایت خاطر هزار دینار به تو مى بخشم !

غلام گفت : اگر مرا آزاد كنید باز هم دوست دارم عهده دار بستان شما باشم .

امام فرمود : مرد هرگاه سخنى بر زبان جارى مى كند ، شایسته است كه آن را با عمل خود ثابت كند و من پیش از این گفتم : بدون اجازه تو به بستانت وارد شدم و سخن خود را با عمل ثابت كردم و باغ را با هر آنچه در آن است به تو بخشیدم !

غلام گفت : اگر شما بستانت را به من بخشیدى من هم آن را وقف اطرافیان و شیعیان شما كردم.

 

ایثار در سخت ترین شرایط

نكته اى كه بس تأمل برانگیز است اینكه : اهل بیت (علیهم السلام) ایثار و بخشش را حتى در سخت ترین شرایط زندگى از دست نمى دادند ، چنان كه نقل كرده اند : تهیدستى در روز عاشورا وقتى شنید جماعتى قابل توجه در وادى نینوا گرد آمده اند ، به راه افتاد تا خود را به آنان رسانید ، حضرت امام حسین از حال او پرسید ؟ گفت : نیازمندم و شنیده ام مردمى بسیار در این محل گرد آمده اند ، با خود گفتم : شاید از این گروه خیرى به من رسد ، حضرت فرمود : همین جا بایست و پیش تر نرو ، آنگاه به خیمه باز گشت و آنچه لازمه كمك بود در پارچه اى پیچید و به آن تهیدست داد و او نیز گرفت و شادمان بازگشت! !

 

گذشت از مجرمان

عبیداللّه بن حرّ جعفى كه هر لحظه چون بت عیّار به شكلى درمى آمد ، لحظه اى با حق بود و گاهى با باطل و گاه هم بى طرف ! در جنگ صفین با اینكه اهل عراق بود به كمك معاویه شتافت و تمام دوران جنگ بر ضد امیرمؤمنان (علیه السلام)در خدمت دشمن ردیف اوّل اهل بیت ، معاویه فرزند نامشروع ابوسفیان بود .

او پس از پایان جنگ به خیال اینكه در عراق نمى تواند ادامه زندگى دهد همراه معاویه به شام رفت و در آنجا با حقوقى كه از معاویه مى گرفت سرگرم زندگى شد .

در عراق شهرت یافت كه عبیداللّه بن حرّ در جنگ كشته شده ، همسرش پس از اطمینان و یقین به این موضوع و به دنبال پایان امور شرعى با عكرمة بن الخبیص ازدواج كرد .

عبیداللّه كه سخت به همسرش علاقه داشت از شنیدن این خبر چنان ناراحت شد كه تصمیم گرفت به كوفه باز گردد و چنانچه ممكن باشد ، همسرش را از شوهر دوم جدا كند و به خانه خود برگرداند .

معاویه وى را از رفتن به كوفه ترسانید و به او گفت : رفتنت همان و گرفتار شمشیر انتقام على شدنت همان ! ولى عبیداللّه در پاسخش گفت : من به سوى عدالت و به جانب كلید حلّ مشكلات مى روم و از رفتنم ترس و واهمه اى ندارم . اخلاق على ، اخلاق تو نیست ; اخلاق على اخلاق الهى و ملكوتى است و او فریادرس دادخواهان است .

او به كوفه آمد ، ابتدا به شوهر همسرش مراجعه كرد ولى شوهر زن از رها كردن آن زن به شدّت امتناع ورزید و با كمال جرأت و جسارت عبیداللّه را از نزد خود راند ، عبیداللّه كه دید تاب مقاومت در برابر او را ندارد روانه مسجد كوفه شد تا حلّ مشكل را از على (علیه السلام) بخواهد .

او به مسجد آمد ، گروهى انبوه را گرداگرد خورشید هدایت و محبت دید ، صبر كرد تا كار همه با على به پایان برسد آنگاه در محضر على نشست و با كمال آرامش طرح شكایت كرد ، حضرت فرمود : تو همان نیستى كه در جنگ صفین بر ضدّ من معاویه را یارى دادى و به روى اهل ایمان شمشیر كشیدى ؟ گفت : على جان ! من براى محاكمه شدن اینجا نیامده ام ، من براى درمان دردم به محضرت شتافته ام ، مشكل مرا حل كن و همسرم را به من باز گردان !

حضرت به غلامش فرمان داد آن مرد را احضار كند ، غلام ، همسر زن را به محضر حضرتش آورد ، امام از وى خواست كه آن زن را رها كند تا به شوهر اولش باز گردد ، عرضه داشت : زن از من حملى در رحم دارد ، حضرت فرمان داد خانه اى اجاره كنند و آن زن را به آن خانه انتقال دهند و یك پرستار به خرج امیرمؤمنان تا زمان وضع حمل ، از او پرستارى كند سپس با رعایت امور شرعى به عبیداللّه برگردد.

در روش اهل بیت (علیهم السلام) و سیره آن بزرگواران گذشت و اغماض و نادیده گرفتن جفا و خطا به عنوان جوانمردى و مردانگى مورد توجه است .

رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود :

مُرُوَّتُنا أَهْلَ البیتِ ، العَفُوُ عَمَّنْ ظَلَمَنا وَإِعْطاءُ مَنْ حَرَمَنا.(4)

جوانمردى و مردانگى ما اهل بیت گذشت نسبت به كسى است كه بر ما ستم روا داشته و نیز عطا و بخشش به كسى است كه از ما دریغ ورزیده است .

و این حقیقت را تنها به زبان اعلام نمى كردند بلكه در عمل و رفتار هم پیشه خود داشتند .

حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) مى فرماید : زنى یهودى گوشت گوسپندى را مسموم كرده ، نزد پیامبر آورد تا حضرت با خوردن آن از پاى درآید ، حضرت به او فرمود : چه چیز تو را به این كار وا داشت ؟ زن یهودى گفت : با خود گفتم : اگر او فرستاده خداست ، این گوشت مسموم به او زیانى نمى رساند و اگر پادشاه است ، مردم را از حكومتش آسوده مى كنم ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) پس از شنیدن این سخن از او درگذشت!

ابن أبى الحدید در شرح نهج البلاغة در وصف امیرمؤمنان (علیه السلام) مى گوید : در بردبارى و گذشت از مجرم ، بردبارترین مردم و نسبت به مجرمان ، باگذشت ترین ایشان بود و درستى این سخن از جنگ جمل پیداست ، آنگاه كه به مروان بن حكم كه دشمن ترین و كینه توزترین دشمن او بود دست یافت از او درگذشت! !

 

مرا به حسن و حسین (علیهما السلام) ببخش

رسول بزرگوار اسلام (صلى الله علیه وآله) درباره مجرمى حكم كرد كه هركس او را هرجا یافت دستگیر كند تا به سزایش برسد .

مجرم فرارى براى در امان ماندن از جریمه ، خانه به خانه پنهان مى شد و خود را از چشم مردم دور نگاه مى داشت ولى ادامه این وضع برایش طاقت فرسا شد .

روزى از روزنه درى كه پشت آن پنهان بود كوچه را تماشا مى كرد ناگهان دید حضرت امام حسن و حضرت امام حسین (علیهما السلام) ـ كه در آن وقت دو كودك خردسال بودند ـ در حال عبور از كوچه اند ، در را باز كرد و هر دو را روى دوش نهاد و به سوى مسجد پیامبر (صلى الله علیه وآله) حركت كرد ، زمانى كه وارد مسجد شد پیامبر (صلى الله علیه وآله)بالاى منبر بود ، فریاد برداشت : یا رسول اللّه ! من این دو را شفیع خود نموده ام به حق هر دو بزرگوار از من درگذر و حضرت با كمال بردبارى و مهربانى از وى گذشتند!

------------------------------------------------

1 – بحار الانوار:93/159.

2 – وسائل الشیعه:6/289.

3 – الاستبصار:2/141.

4 – تحف العقول/38.

 

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان به نشانی Erfan.ir

پنج شنبه 6/10/1386 - 15:16
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

مقاله استاد حسین انصاریان در رابطه با :

صله رحم، عبادتی اجتماعی

از جمله مسائلی که در این ایام با توجه به فرا رسیدن سال جدید مورد توجه همه مردم است ، بحث صله رحم است.

امام موسی بن جعفر(ع) می فرمایند:

«مَنْ زارَ أَخاهُ الْمُؤْمِنَ لِلّهِ لا لِغَیْرِهِ، لِیَطْلُبَ بِهِ ثَوابَ اللّهِ وَ تَنَجُّزَ ما وَعَدَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَكَّلَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سَبْعینَ أَلْفِ مَلَك مِنْ حینَ یَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّى یَعُودَ إِلَیْهِ یُنادُونَهُ: أَلا طِبْتَ وَ طابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ، تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلاً»(1)

هر كس ـ فقط براى خدا نه چیز دیگر ـ به دیدن برادر مؤمنش رود تا به پاداش و وعده هاى الهى برسد، خداوند متعال، از وقت خروجش از منزل تا برگشتن او، هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه همه ندایش كنند: هان! پاك و خوش باش و بهشت برایت پاكیزه باد كه در آن جاى گرفتى.

طبق این فرمایش، مهمترین چیزی که در برخوردهای اجتماعی به خصوص دید و بازدیدهای بستگان(صله رحم) باید محوریت داشته باشد، توجه به خواست پروردگار و دستور الهی بر این مطلب است یعنی توجه به عبادت بودن این کار که در قرآن کریم و کلام معصومین(ع) به آن سفارشات عدیده ای شده است.

 زیارت اقوام و خویشان و رفت و آمد با آنان و گره گشایى از مشكلات ایشان و شاد كردن قلوب آنها بدون خلوص نیت  محقق نمی شود چرا که به فرموده مرحوم فیض کاشانی «صله رحم یعنی زیارت ارحام،  رفع كمبودهاى مادى، حل مشكلات اقتصادى، كمك به كار و كسب، و ازدواج پسران و دختران آنان و ...» و توفیق در این امور مهم – که هر یک عبادتی عظیم است- با غرض ورزیهای شخصی سازگاری ندارد.

گاهی به دیدار اقوام رفتن، تنها برای بستن دهان عده ای و یا به جهت مفاخره و ابراز فضل و کمال مادی و ظاهری صورت می گیرد که هر یک از این مقاصد شیطانی می تواند به تنهایی اساس و بنیان ارزشی این عبادت را منهدم سازد.

 

جهم بن حمید گوید به حضرت صادق (علیه السلام) عرض كردم.

یَكُـونُ لِیَ الْقَرابَـةُ عَـلى غَـیْرِ اَمْـرى اَلَـهُمْ عَـلَیَّ حَـقٌّ ؟ قـالَ نَـعَمْ حَقُّ الرَّحِمِ لا یَقْطَعُهُ شَىْءٌ وَ اِذا كانُوا عَلى اَمْرِكَ كانَ لَهُمْ حَقّانِ؛حَقُّ الرَّحِمِ وَ حَقُّ الاِْسْلامِ.(2)

براى من نزدیكى هست كه بر غیر دین من است. آیا بر من حقى دارند، فرمود : حق رحم را چیزى قطع نمى كند، اگر همدین تو بود دو حق داشت : حق رحم و حق اسلام.

 

حل معضلات اقتصادی

گذشته از دیدار با بستگان که فی نفسه مورد توجه است، تلاش برای رفع کمبودهای مادی آنان نیز باید مد نظر باشد. اگر طبق دستورات اسلام عمل شود و هر صاحب مکنتی در حیطه خانوادگی خود به رفع مشکلات بپردازد، تحقق جامعه بدون فقر امری میسور و سهل خواهد بود. رفع كمبود اقتصادى ارحام با حفظ آبرو و هویت و كرامتشان بهره معنوی عظیمی برای افراد دارد.

و مثل الَّذین ینفقون اموالهمُ ابتغاء مرضات الله و تثبیتاً من انفسهم كمثل جنَّة برَبوة اصابها وابل فآتت اكلها ضعفین فان لم یصبها وابل فطلٌّ و الله بما تعملون بصیرٌ.(3)

و مثل آنان كه مال خود را در راه به دست آوردن رضاى حق انفاق مى كنند، و با كمال اطمینان، دل به لطف حق شاد دارند، مانند بوستانى است كه در جاى بلندى باشد، و بارانهاى زیادى به موقع بر آن ببارد، و حاصلى دو برابر دهد، و اگر باران بسیار نیاید، اندك اندك بارد تا به ثمر رسد، خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است.

          

 

 

ترحم در حق خویشان

حل مشکلات خویشان، یکی از اهداف اسلام در توجه دادن مومنان به صله رحم است ولی گاهی ممکن است نتوان از پس مشکل برآمد، در این صورت نباید همراهی روحی و همدلی را فراموش کرد که در دستگاه الهی، حتی رقت قلب برای خویشان ارزشمند است.

شیخ صدوق به سند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت مى كند :

یونس در شكم ماهى در مناجات و انابه و ناله بود، صداى او را به روح قارون كه دچار خسف یعنى زمین گرفتگى شده بود، و به عذاب حق مبتلا بود رساندند، پرسید صداى كیست فرشته موكل بر عذاب گفت صداى پیامبرى از بنى اسرائیل است، اجازه خواست با او چند كلمه صحبت كند، به او اجازه دادند، از حال هارون و موسى پرسید، یونس پاسخ داد من در زمانى غیر زمان آنها هستم ولى هر دوى آنان از دنیا رفته اند، قارون گریه كرد، خداوند خطاب فرمود : به خاطر این رقّتى كه نسبت به اقوامش نشان داد، در عذابش تخفیف بدهید!!

 

صله رحم به اندک چیز

رسول حق (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود :

صِلْ رَحِمَـكَ وَ لَوْ بِشَرْبَة مِنْ ماء وَ اَفْـضَلُ ما یُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الاَْذى عَنْها.(4)

صله رحم كن، اگر چه به شربتى از آب باشد، و برترین مرحله صله رحم خوددارى از آزار اوست.

 

ارحام از كم محلى، تحقیر شدن، تهمت خوردن و تكبر آزار روحى مى بینند و خوددارى از آزار آنان از افضل مراحل صله رحم است.

و نیز فرمود :

صِلُوا اَرْحامَكُمْ فِى الدُّنْیا وَ لَوْ بِسَلام.(5)

در دنیا صله رحم كنید گرچه به یك سلام باشد.

------------------------------------------

1- کافی : 2/178-179.

2- بحار، ج 74، ص 131.

3- بقره/265.

4- بحار، ج 74، ص 103.

6- بحار، ج 74، ص 104.

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان به نشانی Erfan.ir

پنج شنبه 6/10/1386 - 15:15
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

مقاله استاد حسین انصاریان در رابطه با :

اتحاد، شرط پیروزی مسلمانان

آنچه در اوان پیدایش اسلام به تقویت شالوده این دین الهی انجامید حفظ اتحاد و پرهیز از تفرقه بود که دستورات صریح رسول خدا(ص) و ترغیب مسلمانان به همدلی را می توان از مهمترین عوامل تشکیل حکومت قدرتمند اسلامی دانست که فتوحاتی همچون غلبه بر امپراطوری روم و ایران را به دنبال داشت.

هرچند حرکتهای شیطانی عده ای مسلمان نمای دنیا طلب در طول حیات پیامبر اکرم(ص) و بیشتر پس از رحلت ایشان به این اقتدار و همدلی مسلمانان ضرباتی مهلک زد ولی همچنان باید همدلی را رمز موفقیت مسلمانان دانست.

شیعیان بیشتر با این مسئله آشنا هستند که ارزش اتحاد و حفظ اساس اسلام به قدری زیاد است که امامان آنها در مدت حیات پر مشقت خویش، تمام ناملایمات حکام جور را تحمل می کردند و سختی ها را به جان می خریدند ولی راضی نمی شدند کوچکترین تهدیدی متوجه اسلام عزیز شود. چنانکه امیر المومنین(ع) با توجه به همین امر بیست و پنج سال گوشه نشینی را تحمل نمود. اما زمانی که کار به تباهی اسلام انجامید و حکمرانی چون یزید بر سر کار آمد و به وارونه سازی اسلام کمر بست وقت جانبازی سیدالشهداء(ع) شد و ندای " وعلی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید" سر داد.

شیطنت های امروزه دشمنان اسلام چنین اقتضا می کند که مسلمانان با حفظ اتحاد خود و با تکیه بر مشترکاتشان - که بیش از اختلافاتشان است - به تشکیل جبهه ای مستحکم در برابر دشمنان قسم خورده خود بپردازند؛ چرا که دشمنان آنها به چیزی کمتر از محو اسلام و مسلمان راضی نمی شوند "وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوكُمْ عَن دِینِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ"(بقره/217) . و مشركان همواره با شما می  جنگند تا شما را اگر بتوانند از دینتان برگردانند .

توهین به ساحت مقدس رسول خدا(ص) که قلم از بیانش شرم دارد و هتک حرمت مضجع شریف عسکریین(ع) که جهان اسلام را ماتم زده و قلب صاحب عصر(عج) را به درد آورد، تنها گوشه ای از خباثت دشمنان اسلام را نشان می دهد که هرچند داغ آن التیام پذیر نیست ولی می تواند به زنگ خطری برای جهان اسلام تبدیل شود – چنان که شد- تا قدرتمندان و مراکز ثقل کشورهای اسلامی دست در دست هر کافری نگذارند و به کابوس ذلت جهان اسلام در برابر کفر خاتمه دهند که " الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه ؛ اسلام برتری می یابد ولی مورد برتری قرار نمی گیرد".

از حرکتهای اخیر مسلمانان مانند تظاهرات مشترک شیعیان و اهل تسنن در کانادا و حرکتهای مشترک دانشجویان شیعه و سنی در کشور خودمان و نیز راهپیمایی ده هزار نفری مسلمانان در لندن و صدها و هزاران حرکت دیگر،  می توان بوی اتحاد را استشمام کرد، یعنی همان چیزی که دشمنان ما را به هراس می اندازد.

 

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان به نشانی Erfan.ir

چهارشنبه 5/10/1386 - 19:24
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

مقاله استاد حسین انصاریان در رابطه با :

صبر، هدیه الهی به مؤمنان

یکی از برجسته­ترین خصیصه اهل ایمان در فرهنگ اسلامی که به مقامی ارزشی مبدل گشته است، مقام صبر و استواری است. ویژگی که خداوند در قرآن کریم، صاحبان آن را به بهترین پاداش­ها بشارت داده است » أُولَـئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ «(1).

صبر و شكیبایى از موضوعات مهمى است كه اسلام به آن دعوت مى كند و آن را یكى از برجسته ترین وظایف دینداران قرار مى دهد ، تا آنجا كه مى گوید :

شكیبایى براى ایمان به منزله سر براى بدن است .(2)

خواجه نصیر الدین طوسى (رحمه الله) در معناى صبر مى فرماید : صبر ، بازداشتن نفس از بى تابى در برابر ناملایمات و مصایب است . صبر باطن را از اضطراب و زبان را از شكایت و اعضا و جوارح را از حركات غیرعادى بازمى دارد .

صبر بر عبادات و طاعات و بلاها و مصایب و گناهان و معاصى ، انسان را از افتادن در جاده انحراف و سرنگون شدن در چاه هلاكت و تسلیم شدن در برابر طاغوت­ها و شیطان­ها و از این كه دینش را از دست بگذارد در مصونیت و حفاظت مى برد .

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : آزاد ، در همه حالات آزاد است ; اگر حادثه اى به او برسد استقامت و شكیبایى مى­ورزد ، و اگر مصایب شكننده بر او هجوم كنند او را نمى شكنند ، و اگر اسیر شود یا شكست بخورد یا آسانى اش به سختى تغییر یابد زیانى نمى بیند ; چنان كه یوسف صدیق امین به بردگى رفتن و شكست و اسارتش به آزادى اش زیان نرساند و تاریكى چاه و وحشت و آنچه به او رسید به او ضرر نزد ; و خدا جبارى را كه بر او ستم ورزید ـ پس از آن كه ارباب بود ـ برده ى یوسف نمود ، پس او را به رسالت و پیامبرى فرستاد و به وسیله ى او بر امتى رحم كرد . آرى ، صبر این چنین است ، خیر و خوشى و خوبى به دنبال آن است ; پس صبر كنید و وجودتان را به صبر وادارید تا به پاداش و اجر و ثمرات صبر برسید(3) .

حضرت باقر (علیه السلام) فرمود :

الجَنّةُ مَحفُوفةٌ بِالمَكارِهِ وَالصَّبرِ ; فَمَن صَبَرَ عَلىَ المَكارِهِ فِى الدُّنیَا دَخلَ الجَنّةَ . والجهنَّم محفُوفَةٌ بِاللَّذاتِ وَالشَّهواتِ ; فَمَن أعطَى نَفسَهُ لَذَّتَهَا وَشَهْوَتَها دَخَلَ النَّارَ(4) .

بهشت پیچیده به ناگوارى ها و صبر است ; پس كسى كه در دنیا بر ناگوارى ها صبر كند وارد بهشت مى شود . و دوزخ پیچیده به لذت ها و خواسته هاى نامعقول است ; پس كسى كه لذت ها و خواسته هاى نامعقول را به نفس خود دهد وارد آتش مى شود .

شكیبایى و صبر در آنچه كه قرآن و روایات نسبت به آن دستور صبر داده اند ، مسأله اى الهى و اخلاقى و انسانى است ، و امرى است محبوب حق ، و سزاوار اجر بزرگ و ثواب عظیم . صبر ، عامل حفظ دین و نگاهبان انسان از بى میل شدن به حق و حقیقت ، و عامل تقویت روح و روان ، و حافظ انسان از افتادن در دام شیاطین جنى و انسى است .

انسان اگر در پیشامدها و حوادث تلخ و شیرین كه غارتگر دین و ایمان است ، و به هنگام طاعت و عبادت ، و به وقت گناه و معصیت صبر كند ، به این معنا كه حوادث را هماهنگ با قواعد الهى تحمل كند ، و براى نجات خود به دشمنان حق پناه نبرد ، و به وقت طاعت و عبادت خود را در گردونه بندگى قرار دهد و مقاومت كند ، و زمان آماده شدن زمینه معصیت و گناه ، تلخى گذشت از لذت­ها را به دوش جان بردارد ، به فرموده قرآن مجید مستحق صلوات و رحمت خداوند مى شود .

 وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الاَْمْوَالِ وَالاَْنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ * أُولئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (5)

ما شما را به چیزى از خوف از دشمن به وقت جنگ ، و گرسنگى و كم شدن از اموال و جان­ها و میوه­ها امتحان مى كنیم و به این امور مبتلا مى سازیم . (پیامبر من !) صابران (بر این پنج امتحان) را بشارت بده ، آنان كه چون مصیبتى به آنها وارد شد با دل و زبان گفتند : ما از خداییم و به او باز مى گردیم ، از جانب خداوند بر اینان درود و رحمت است و اینان هدایت شدگانند .

 . . . وَالْمَلائِكَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِم مِن كُلِّ بَاب * سَلامٌ عَلَیْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (6) .

فرشتگان از هر درى در قیامت به آنان(= بهشتیان) وارد مى شوند و مى گویند : سلام بر شما به خاطر اینكه در عبادت و طاعت ، و براى پاك ماندن از معصیت ، و در حوادث و آفات صبر كردید ، پس بهشت براى شما نیكو منزلگاهى است .

 مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاق وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا یَعْمَلُونَ (7) .

آنچه (از مال و منال و مقام دنیا) نزد شماست پایان مى پذیرد و آنچه (از ثواب و اجر براى شما) نزد خداست باقى ماندنى و ابدى است ، هر آینه به آنان كه صبر كردند جزا مى دهیم بهتر از آنچه در دنیا عمل كردند .

رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند :

مَنْ یَتَصَبَّرْ یُصَبِّرْهُ اللهُ وَمَنْ یَسْتَعْفِفْ یُعِفَّهُ اللهُ وَمَنْ یَسْتَغْنِ یُغْنِهِ اللهُ وَما اُعْطِىَ عَبْدٌ عَطاءً هُوَ خَیْرٌ وَاَوْسَعُ مِنَ الصَّبْرِ(8) .

كسى كه خود را در گردونه شكیبایى قرار دهد ، خداوند او را به شكیبایى وا مى دارد ، و هركس خود را به عرصه گاه عفت و پارسایى بكشد ، خداوند او را به پارسایى بیندازد ، و هركس از خدا بى نیازى بخواهد ، خداوند او را بى نیاز كند . به هیچ بنده­ای بهتر و گسترده تر از صبر چیزى عطا نشده است.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند :

 اَلْحَقُّ ثَقِیلٌ ، وَقَدْ یُخَفِّفُهُ اللهُ عَلى اَقْوام طَلَبُوا الْعاقِبَةَ فَصَبَرُوا نُفُوسَهُمْ ، وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللهِ لِمَنْ صَبَرُوا ، اِحْتَسِبْ فَكُنْ مِنْهُمْ وَاسْتَعِنْ بِاللهِ(9) .

حق سنگین است ، ولی خداوند آن را بر اقوامى كه به دنبال عاقبت به خیرى هستند و خود را به صبر و شكیبایى وا مى دارند سبك مى نماید ، آرى حق را براى آنان كه اعتماد به درستى وعده خدا براى صبر كنندگان دارند خفیف و آسان مى گرداند . براى خداوند كار نیك انجام بده ، و واقعیات را به حساب بیاور ، در نتیجه از صابران باش و از خدا كمك بخواه .

 و نیز آن حضرت فرمودند :

 اِصْبِرْ عَلى مَرارَةِ الْحَقِّ ، وَاِیّاكَ اَنْ تَنْخَدِعَ بِحَلاوَةِ الْباطِلِ(10) .

بر تلخى حق صبر كن ، و بر حذر باش از اینكه تن به فریب شیرینى باطل دهى .

مردى از اهل كوهستان از حضرت صادق (علیه السلام) نسبت به مسأله اى نظرخواهى كرد ، حضرت بر خلاف آنچه كه آن مرد دوست داشت نظر داد ، امام در چهره او كراهت و بى میلى دید ، به او فرمودند : اى مرد ! بر حق شكیبا باش ، همانا احدى براى حق صبر ننموده مگر اینكه خداوند به چیزى او را عوض داده كه براى او بهتر بوده .

از حضرت باقر (علیه السلام) روایت شده :

اَلصَّبْرُ صَبْرانِ : صَبْرٌ عَلَى الْبَلاءِ حَسَنٌ جَمیلٌ ، وَأَفْضَلُ الصَّبْرَیْنِ الْوَرَعُ عَنِ الْمَحارِمِ(11) .

صبر دو صبر است : صبر بر بلا و حادثه كه نیكو و زیباست ، و بهترین دو صبر ، خوددارى از محرمات است .

 راستى صبر در همه امور براى اینكه دین و ایمان و عمل و اخلاق انسان سالم بماند ، و عاقبت خوشى نصیب انسان شود ، چه زینت نیكویى و حال پرقیمتى براى آدمى است .

واجب است تائب از گناه با تمرین و ریاضت ، آراسته به صبر شود ، و بر پاك ماندن از گناه اصرار ورزد تا براى همیشه از شر هواى نفس و وساوس شیطانى و معصیت و آلودگى آسوده شود ، كه بدون صبر ساختمان توبه برجا نمى ماند ، و رحمت حق بر انسان تداوم نمى یابد .

صبر، سرّ موفقیت

اسرار موفقیت بر دو نوع است :

یكى محیط ، یعنى مقتضیات اوضاع و احوال .

دوم، استقامت و پافشارى در كار كه شرط كمال است .

مبازه براى تغییر دادن عادات واخلاق و آداب و رسوم زندگى مرهون اصطكاك و برخوردهاى جسمى و روحى است . زندگى مسلماً محرومیت­ها و موفقیت­هایى دارد ، شخصى كه مى خواهد از نردبان ترقى صعود كند تا از پله اول قطع علاقه نكند به مرحله دوم نمى رسد .

آرى ، باید خستگى و فرسودگى را بر خود تحمل كند تا به اوج عزّت و فضیلت برسد و این است معناى صبر و استقامت .

كسى كه مى خواهد مبارزه با فساد اخلاقى كند باید از عادات دیرینه تعلیمى خانوادگى اگر مخالف با شؤون انسانیت است بگذرد ، آنگاه به طریق صلاح و صواب رهسپار شود و از عادات زشت خوددارى نماید تا به فضایل آشنایى و انس بگیرد ، بدون شك بهبود حال و تهذیب نفس سختى و ریاضت دارد ، در این راه باید مبارزه كرد و در راه مبارزه استقامت و شكیبایى به خرج داد ، و این است مفهوم واقعى صبر و شكیبایى .

لقمان حكیم می­گوید: میوه شیرین ایمان در اجراى برنامه هاى عالى انسانى اراده اى قوى و آهنین داشت ، او در برابر حوادث طبیعى از قبیل مرگ عزیزان ، از دست رفتن مال خود را نمى باخت و شكیبایى پیشه مى داشت ، و در برابر محرمات چون كوه از خود پایدارى نشان مى داد و در اتمام اعمال نیك بر نیروى صبر و اراده متكى بود ، از این رو نام مقدّسش را در صفحات تاریخ ثابت و ابدى مى بینیم و زمان نیز براى نگاهدارى یادش استقامت خواهد كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 – بقره : 157.                                                  2 - کافی:2/87.

3 ـ كافى : 2 / 89 ، باب الصبر ، حدیث 6 ; مشكاة الانوار : 21 ، الفصل الخامس ، فى الصبر .

4 ـ كافى : 2 / 89 ، باب الصبر ، حدیث 7 ; بحار الانوار : 68 / 72 ، باب 62 ، حدیث 4 .

5 ـ بقره ( 2 ) : 155 ـ 157 .                                   6 ـ رعد ( 13 ) : 23 ـ 24 .

7 ـ نحل ( 16 ) : 96 .                                           8 ـ كنز العمال : حدیث 6522 .

9 ـ نهج البلاغه : 699 ، نامه ى 53 ; تحف العقول : 142 ; بحار الأنوار : 74 / 259 ، باب 10 ، حدیث 1 .

10 ـ غرر الحكم : 70 ، الصبر على الحق ، حدیث 993 .

11 ـ كافى : 2 / 91 ، باب الصبر ، حدیث 14 ; وسائل الشیعه : 15 / 237 ، باب 19 ، حدیث 20371 .

 

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان به نشانی Erfan.ir

چهارشنبه 5/10/1386 - 19:23
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

چهل حدیث از امام هادی (علیه السلام):

سخنان گهربار حضرت هادى(علیه السلام) مشتمل بر نكات تربیتى فراوان است.
از میان آن كلمات نورانى، چهل حدیث را برگزیدم كه، هر كدام در موضوع خود، مى تواند راهگشاى مشكلات و درسى حیاتبخش براى انسان هاى هدفدار و كمالجو باشد.

1- جبران نقص
«لِبَعْضِ مَوالیهِ: عاتِبْ فُلانًا وَ قُلْ لَهُ: إِنَّ اللّهَ إِذا أَرادَ بِعَبْد خَیْرًا إِذا عُوتِبَ قَبِلَ.»:
امام على النّقى(علیه السلام) به یكى از دوستانش فرمود:فلانى را توبیخ كن و به او بگو: خداوند چون خیر بنده اى خواهد، هر گاه توبیخ شود، بپذیرد. [و در صدد جبران نقص خود برآید].
2- جایگاه اجابت دعا
«إِنَّ لِلّهِ بِقاعًا یُحِبُّ أَنْ یُدْعى فیها فَیَسْتَجیبَ لِمَنْ دَعاهُ وَ الْحَیْرُ مِنْها.»:
همانا براى خداوند بقعه هایى است كه دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و دعاى دعاكننده را به اجابت رساند، و حائر حسین(علیه السلام)یكى از آنهاست.
3- خداترسى
«مَنِ اتَّقَى اللّهَ یُتَّقى، وَ مَنْ أَطاعَ اللّهَ یُطاعُ، وَ مَنْ أَطاعَ الْخالِقَ لَمْ یُبالِ سَخَطَ الَمخْلُوقینَ. وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخالِقَ فَلْیَیْقَنَ أَنْ یَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الَْمخْلُوقینَ.»:
هر كس از خدا بترسد، مردم از او بترسند، و هر كه خدا را اطاعت كند، از او اطاعت كنند، و هر كه مطیع آفریدگار باشد، باكى از خشم آفریدگان ندارد، و هر كه خالق را به خشم آورد، باید یقین كند كه به خشم مخلوق دچار مى شود.
4- اطاعت خیرخواه
«مَنْ جَمَعَ لَكَ وُدَّهُ وَ رَأْیَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طاعَتَكَ.»:
هر كه دوستى و نظر نهایى اش را براى تو همه جانبه گرداند، طاعتت را براى او همه جانبه گردان.
5- اوصاف پروردگار
«إِنَّ اللّهَ لا یُوصَفُ إِلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أَنّى یُوصَفُ الَّذى تَعْجِزُ الْحَواسُّ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ الاَْوْهامُ أَنْ تَنالَهُ وَ الْخَطَراتُ أَنْ تَحُدَّهُ وَ الاَْبْصارُ عَنِ الاِْحاطَةِ بِهِ. نَأى فى قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فى نَأْیِهِ، كَیَّفَ الْكَیْفَ بِغَیْرِ أَنْ یُقالَ: كَیْفَ، وَ أَیَّنَ الاَْیْنَ بِلا أَنْ یُقالَ: أَیْنَ، هُوَ مُنْقَطِعُ الْكَیْفِیَّةِ وَ الاَْیْنِیَّةِ، أَلْواحِدُ الاَْحَدُ، جَلَّ جَلالُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُهُ.»:
به راستى كه خدا، جز بدانچه خودش را وصف كرده، وصف نشود.
كجا وصف شود آن كه حواس از دركش عاجز است، و تصورّات به كُنه او پى نبرند، و در دیده ها نگنجد؟ او با همه نزدیكى اش دور است و با همه دورى اش نزدیك. كیفیّت و چگونگى را پدید كرده، بدون این كه خود كیفیّت و چگونگى داشته باشد. مكان را آفریده بدون این كه خود مكانى داشته باشد. او از چگونگى و مكان بر كنار است. یكتاى یكتاست، شكوهش بزرگ و نام هایش پاكیزه است.
6- اثر بخش خداست، نه روزگار
«لا تَعْدُ وَ لا تَجْعَلْ لِلاَْیّامِ صُنْعًا فى حُكْمِاللّهِ.»:
از حدّ خود تجاوز نكن و براى روزگار هیچ اثرى در حكم خدا قرار نده.
7- نتیجه بى اعتنایى به مكر خدا
«مَنْ أَمِنَ مَكْرَ اللّهِ وَ أَلیمَ أَخْذِهِ، تَكَبَّرَ حَتّى یَحِلَّ بِهِ قَضاؤُهُ وَ نافِذُ أَمْرِهِ، وَ مَنْ كانَ عَلى بَیِّنَة مِنْ رَبِّهِ هانَتْ عَلَیْهِ مَصائِبُ الدُّنْیا وَ لَوْ قُرِضَ وَ نُشِرَ.»:
هر كه از مكر خدا و مؤاخذه دردناكش آسوده زِیَد، تكبّر پیشه كند تا قضاى خدا و امر نافذش او را فراگیرد، و هر كه بر طریق خداپرستى، محكم و استوار باشد، مصائب دنیا بر وى سبك آید و اگر چه مقراض شود و ریز ریز گردد.
8- تقیّه
«لَوْ قُلْتُ إِنَّ تارِكَ التَّقِیَّةِ كَتارِكِ الصَّلوةِ لَكُنْتُ صادِقًا.»:
اگر بگویم كسى كه تقیّه را ترك كند مانند كسى است كه نماز را ترك كرده، هر آینه راست گفته ام.
9- شكر و شاكر
«الشّاكِرُ أَسْعَدُ بِالشُّكْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ الَّتى أَوْجَبَتِ الشُّكْرَ لاَِنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ وَ الشُّكْرُ نِعَمٌ وَ عُقْبى.»:
شخص شكرگزار، به سبب شكر، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتى كه باعث شكر شده است. زیرا نعمت، كالاى دنیاست و شكرگزارى، نعمتِ دنیا و آخرت است.
10- دنیا جایگاه آزمایش
«إِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنْیا دارَ بَلْوى وَ الاْخِرَةَ دارَ عُقبى وَ جَعَلَ بَلْوَى الدُّنْیا لِثَوابِ الاْخِرَةِ سَبَبًا وَ ثَوابَ الاْخِرَةِ مِنْ بَلْوَى الدُّنْیا عِوَضًا.»:
همانا كه خداوند دنیا را سراى امتحان و آزمایش ساخته و آخرت را سراى رسیدگى قرار داده است، و بلاى دنیا را وسیله ثواب آخرت، و ثواب آخرت را عوض بلاى دنیا قرار داده است.
11- ستمكار بردبار
«إِنَّ الظّالِمَ الْحالِمَ یَكادُ أَنْ یُعْفى عَلَیْهِ بِحِلْمِهِ. وَ إِنَّ الُْمحِقَّ السَّفیهَ یَكادُ أَنْ یُطْفِىءَ نُورَ حَقِّهِ بِسَفْهِهِ.»:
به راستى ستمكار بردبار، بسا كه به وسیله حلم و بردبارى خود از ستمش گذشت شود و حقدار نابخرد، بسا كه به سفاهت خود، نور حقِّ خویش را خاموش كند.
12- آدم بى شخصیّت
«مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ.»:
كسى كه خود را پست شمارد، از شرّ او در امان مباش.
13- دنیا جایگاه سود و زیان
«أَلدُّنْیا سُوقٌ رَبِحَ فیها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.»:
دنیا بازارى است كه گروهى در آن سود برند و دسته اى زیان ببینند.
14- حسد و خودخواهى
«أَلْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَ الزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَ الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إِلَى الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ، وَ الْبُخْلُ أَذَمُّ الاَْخْلاقِ وَ الطَّمَعُ سَجِیَّةٌ سَیِّئَةٌ.»:
حسد نیكوییها را نابود سازد، و دروغ، دشمنى آوَرَد، و خودپسندى مانع از طلب دانش و خواهنده خوارى و جهل گردد، و بخل ناپسندیده ترین خُلق و خوى است، و طمع خصلتى ناروا و ناشایست است.
15- پرهیز از تملّق
«قالَ أَبُوالْحَسَنِالثّالِثِ(علیه السلام) لِرَجُل وَ قَدْ أَكْثَرَ مِنْ إِفْراطِ الثَّناءِ عَلَیْهِ: أَقْبِلْ عَلى شَأْنِكَ، فَإِنَّ كَثْرَةَ المَلَقِ یهْجُمُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ إِذا حَلَلْتَ مِنْ أَخیكَ فى مَحَلِّ الثِّقَةِ، فَاعْدِلْ عَنِ الْمَلَقِ إِلى حُسْنِ النِّیَّةِ.»:
امام هادى(علیه السلام) به كسى كه در ستایش از ایشان افراط كرده بود فرمودند:از این كار خوددارى كن كه تملّقِ بسیار، بدگمانى به بار مى آورد و اگر اعتماد برادر مؤمنت از تو سلب شد از تملّق او دست بردار و حسن نیّت نشان ده.
16- جایگاه حُسنِ ظنّ و سوءظنّ
«إِذا كانَ زَمانُ الْعَدْلِ فیهِ أَغْلَبَ مِنَ الْجَوْرِ فَحَرامٌ أَنْ یَظُنَّ بِأَحَد سُوءً حَتّى یَعْلَمَ ذلِكَ مِنْهُ، وَ إِذا كانَ الْجَوْرُ أَغْلَبَ فیهِ مِنَ الْعَدْلِ فَلَیْسَ لاَِحَد أَنْ یَظُنَّ بِأَحَد خَیْرًا ما لَمْ یَعْلَمْ ذلِكَ مِنْهُ.»:
هر گاه در زمانه اى عدل بیش از ظلم رایج باشد، بدگمانى به دیگرى حرام است، مگر آن كه [ آدمى ] بدى از كسى ببیند. و هر گاه در زمانهاى ظلم بیش از عدل باشد، تا وقتى كه [آدمى] خیرى از كسى نبیند، نباید به او خوشبین باشد.
17- بهتر از نیكى و زیباتر از زیبایى
«خَیْرٌ مِنَ الخَیْرِ فاعِلُهُ، وَ أَجْمَلُ مِنَ الْجَمیلِ قائِلُهُ، وَ أَرْجَحُ مِنَ الْعِلْمِ حامِلُهُ، وَ شَرٌّ مِنَ الشَّرِّ جالِبُهُ، وَ أَهْوَلُ مِنَ الْهَوْلِ راكِبُهُ.»:
بهتر از نیكى، نیكوكار است، و زیباتر از زیبایى، گوینده آن است، و برتر از علم، حامل آن است، و بدتر از بدى، عامل آن است، و وحشتناكتر از وحشت، آورنده آن است.
18- توقّع بیجا
«لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ كَدَرْتَ عَلَیْهِ، وَ لاَالْوَفاءَ لِمَنْ غَدَرْتَ بِهِ، وَ لاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّكَ إِلَیْهِ، فَإِنَّما قَلْبُ غَیْرِكَ كَقَلْبِكَ لَهُ.»:
از كسى كه براو خشم گرفته اى ، صفا و صمیمیّت مخواه و از كسى كه به وى خیانت كرده اى ، وفا مطلب و از كسى كه به او بدبین شده اى ، انتظار خیرخواهى نداشته باش، كه دل دیگران براى تو همچون دل تو براى آنهاست.
19- برداشت نیكو از نعمتها
«أَلْقُوا النِّعَمَ بِحُسْنِ مُجاوَرَتِها وَ الَْتمِسُوا الزِّیادَةَ فیها بِالشُّكْرِ عَلَیْها، وَ اعْلَمُوا أَنَّ النَّفْسَ أَقْبَلُ شَىْء لِما أَعْطَیْتَ وَ أَمْنَعُ شَىْء لِما مَنَعْتَ.»:
نعمت ها را با برداشت خوب از آنها به دیگران ارائه دهید و با شكرگزارى افزون كنید، و بدانید كه نفس آدمى رو آورنده ترین چیز است به آنچه به او بدهى و بازدارنده ترین چیز است از آنچه كه از او بازدارى.
20- خشم به زیردستان
«أَلْغَضَبُ عَلى مَنْ تَمْلِكُ لُؤْمٌ.»:
خشم بر زیردستان از پستى است.
21- عاقّ والدین
«أَلْعُقوقُ ثَكْلُ مَنْ لَمْ یَثْكَلْ.»:
نافرمانى فرزند از پدر و مادر، داغِ داغ نادیدگان است.
22- تأثیر صله رحم در ازیاد عمر
«إِنَّ الرَّجُلَ لَیَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثُونَ سَنَةً فَیَكُونُ وُصُولاً لِقَرابَتِهِ وُصُولاً لِرَحِمِهِ، فَیَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَةً وَ ثَلاثینَ سَنَةً، وَ إِنَّهُ لَیَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ سَنَةً فَیَكُونُ عاقًّا لِقَرابَتِهِ قاطِعًا لِرَحِمِهِ، فَیَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَ سِنینَ.»:
چه بسا شخصى كه مدّت عمرش مثلاً سى سال مقدّر شده باشد به خاطر صله رحم و پیوند با خویشاوندانش، خداوند عمرش را به 33 سال برساند. و چه بسا كسى كه مدّت عمرش 33 سال مقدّر شده باشد، به خاطر آزردن خویشاوندان و قطع رحمش، خداوند عمرش را به سه سال برساند.
23- نتیجه عاقّ والدین
«أَلْعُقُوقُ یُعَقِّبُ الْقِلَّةَ وَ یُؤَدّى إِلَى الذِّلَّةِ.»:
نارضایتى پدر و مادر، كمىِ روزى را به دنبال دارد و آدمى را به ذلّت مى كشاند.
24- بى طاقتى در مصیبت
«أَلْمُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ إِثْنانِ.»:
مصیبت براى صابر یكى است و براى كسى كه بى طاقتى مى كند دوتاست.
25- همراهان دنیا و آخرت
«أَلنّاسُ فِى الدُّنْیا بِالاَْمْوالِ وَ فِى الاْخِرَةِ بالاَْعْمالِ.»:
مردم در دنیا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند.
26- شوخى بیهوده
«أَلْهَزْلُ فَكاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ.»:
مسخرگى، تفریح سفیهان و كار جاهلان است.
27- زمان جان دادن
«أُذْكُرْ مَصْرَعَكَ بَیْنَ یَدَىْ أَهْلِكَ، وَ لا طَبیبٌ یَمْنَعُكَ وَ لاحَبیبٌ یَنْفَعُكَ.»:
وقت جان دادنت نزد خانواده ات را به یاد آر كه در آن هنگام طبیبى جلوگیر مرگت و دوستى نفع رسانت نباشد.
28- نتیجه جدال
«أَلْمِراءُ یُفْسِدُ الْصِّداقَةَ القَدیمَةَ وَ یُحَلِّلُ الْعُقْدَةَ الْوَثیقَةَ وَ أَقَلُّ ما فیهِ أَنْ تَكُونَ فیهِالْمُغالَبَةُ وَ الْمُغالَبَةُ أُسُّ أَسْبابِ الْقَطیعَةِ.»:
جدال، دوستى قدیمى را تباه مى كند و پیوندِ اعتماد را مى گشاید و كمترین چیزى كه در آن است غلبه بر دیگرى است، كه آن هم سبب جدایى مى شود.
29- حكمت ناپذیرى دل فاسد
«أَلْحِكْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.»:
حكمت، اثرى در دلهاى فاسد نمى گذارد.
30- درك لذّت در قِلَّت
«أَلسَّهَرُ أَلَذُّ لِلْمَنامِ وَ الْجُوعُ یَزیدُ فى طیبِ الطَّعامِ.»:
شب بیدارى، سبب لذّتبخشى خواب، و گرسنگى سبب خوش خوراكى در طعام ناب است.
31- اسیر زبان
«راكِبُ الْحَرُونِ أَسیرُ نَفْسِهِ، وَ الْجاهِلُ أَسیرُ لِسانِهِ.»:
كسى كه بر اسب سركش، سوار است، اسیر هواى نفس خویش، و نادان، اسیر زبان خویش است.
32- تصمیم قاطع
«أُذْكُرْ حَسَراتِ التَّفْریطِ بِأَخْذِ تَقْدیمِ الْحَزْمِ.»:
افسوسِ كوتاهى در انجام كار را با گرفتن تصمیم قاطع جبران كن.
33- خشم و كینه توزى
«أَلْعِتابُ مِفْتاحُ الثِّقالِ، وَ الْعِتابُ خَیْرٌ مِنَ الْحِقْدِ.»:
خشم و تندى، كلیدِ گرانبارى است و خشم، بهتر از كینه توزى است.
34- ظهور مقدَّرات
«أَلْمَقادیرُ تَریكَ ما لا یَخْطُرُ بِبالِكَ.»:
مقدَّرات چیزهایى را بر تو نمایان مى سازد كه به فكرت خطور نكرده است.
35- خود خواهان مغضوب
«مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَیْهِ.»:
هر كه از خود راضى باشد، خشمگیران بر او زیاد خواهند بود.
36- تباهى فقر
«أَلْفَقْرُ شَرَهُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ.»:
فقر، مایه آزمندىِ نفس و سببِ ناامیدى زیاد است.
37- راه پرستش
«لَوْ سَلَكَ النّاسُ وادِیًا شُعَبًا لَسَلَكْتُ وادِىَ رَجُل عَبَدَاللّهَ وَحْدَهُ خالِصًا.»:
اگر مردم به راه هاى گوناگونى روند، من به راه كسى كه تنها خدا را خالصانه مى پرستد خواهم رفت.
38- آثار گوشتخوارى
«مَنْ تَرَكَ اللَّحْمَ أَرْبَعینَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ وَ مَنْ أَكَلَ اللَّحْمَ أَرْبَعینَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ.»:
كسى كه چهل روز گوشت نخورد بد خُلقى پیدا كند، و كسى كه چهل روز پى در پى نیز گوشت خورد اخلاقش بد شود.
39- یگانگى خدا
«لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَىءَ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْیاءَ بَدیعًا وَ اخْتارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الاَْسْماءِ.»:
خداوند از ازل تنها بود و چیزى با او نبود، سپس اشیاء را به صورت نوظهور آفرید و براى خودش بهترین نام ها را برگزید.
40- فروتنى
«أَلتَّواضُعُ أَنْ تُعْطِىَ النّاسَ ما تُحِبُّ أَنْ تُعْطاهُ.»:
فروتنى آن است كه با مردم چنان كنى كه دوست دارى با تو چنان باشند.

 

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان به نشانی Erfan.ir

سه شنبه 4/10/1386 - 14:30
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

مقاله استاد حسین انصاریان در رابطه با :

پرتوى از سیره و سیماى امام على النّقى(علیه السلام)

حضرت امام على النّقى، ملقّب به هادى، فرزند امام جواد(علیه السلام) در 15 ذى حجّه سال 212 هجرى در مدینه به دنیا آمد.
نام مادر بزرگوارش، سمانه، معروف به سیّده است.
آن حضرت و در سوم رجب سال 254 در 42 سالگى در شهر «سامرّا» بر اثر زهرى كه به دسیسه «معتزّ»، خلیفه عبّاسى، توسط «معتمد» عبّاسى، به آن حضرت خوراندند به شهادت رسید.
امام هادى پس از شهادت پدر بزرگوارش در محیط پر از خفقان و وحشتى كه متوكّل عبّاسى به وجود آورده بود به سختى مىزیست.
خلیفه غاصب با حمله به یاران امام(علیه السلام)و ویران ساختن قبر حضرت امام حسین(علیه السلام)، شیعیان را بیش از پیش، دچار رعب و وحشت كرد و امام را از آنان دور ساخت و دستور داد تا آن بزرگوار را به سامرّا آوردند.
متوكّل به وسیله یحیى بن هرثمه، یكى از فرماندهان ارتش خود، نامه اى براى امام فرستاد و سپاهى را با یحیى همراه كرد تا به مدینه روند و خانه امام هادى را بازرسى كنند، بلكه مدركى بجویند تا آن حضرت را محكوم به توطئه و اقدام علیه دولت كند.
هرثمه گوید: سراى امام را بازرسى كردم و در آن جز قرآن و دعا و كتب علمى چیزى نیافتم.
هدف متوكّل از احضار امام(علیه السلام) به سامرّا نزد خود و یارانش، محو كردن او در حاشیه دربار خلافت بود تا آن حضرت را زیر نظر گیرد.
امام(علیه السلام) توجّه داشت كه سیاست ستمگرانه آنان به او، روز به روز، تندتر و بیشتر مى شود، تا جایى كه متوكّل در پایان حكومت خود، به علّت سعایتها و خبرچینى ها بر ضدّ امام(علیه السلام)، او را زندانى كرد.
یحیى بن اكثم به متوكّل گفت: دوست ندارم پس از پرسش هاى من از این مرد چیزى پرسیده شود، زیرا وقتى آشكار گردد كه او دانشمند است رافضیان تقویت مى گردند.
امام(علیه السلام) با كوشش خستگى ناپذیر و فراوان، پایگاه هاى مردمى خود را تا سر حدّ امكان تقویت مى كرد تا در برابر مشكلات، نیرویى پایدار به دست آورد و مجهّز و آماده باشد.
براى امام هادى(علیه السلام) از راههاى پنهانى و آشكار، مبالغى از بابت خمس و زكات و خراج مى رسید كه آنها را در مصالح عمومى اسلام به مصرف مى رسانید تا جنبش فرو ننشیند.

قیامهاى علویان

یكى از نگرانى هاى فرمانروایان عبّاسى در آن روز، شورش علویان بود، كه عبّاسیان در برابر آن موضعى قاطعانه مى گرفتند تا پیش از رشد و گسترش، آن را در نطفه خفّه كنند وبقایاى آن را تعقیب نموده و از بین ببرند.
در آن هنگام، دولت عبّاسیان به علّت سیاست ظالمانه خود، دچار ناتوانى و گسیختگى شده بود و از اندك جنبش علویان به هراس مى افتاد.
از این روى، مقابل آنان روشى خشن پیش مى گرفتند و شورشیان را با بدترین شكنجه ها آزار مى دادند.
شورشیان علوى اگر در خود احساس قدرتى مىكردند و پیروانى فراهم مىآوردند، درمىیافتند كه باید برنامه اى تهیّه كنند و نقشه اى طرح نمایند تا بر ضدِّ حكمرانان فاسد و منحرف، قیام كنند.
در بیشتر شورش ها با شعار رضا از آل محمّد مردم را فرا مى خواندند و منظورشان از آن شعار، بهترین شخص از آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بود و به اعتقاد آنان در آن زمان كسى بهتر از حضرت امام هادى(علیه السلام) وجود نداشت.

موضع امام هادى درباره غالیان

تمامى ائمّه(علیه السلام) و شیعیان آنها، برخوردى روشن و در عین حال قاطع با افراط و تفریط ها داشته و از كسانى كه در باره اهل بیت غلوّ مى كرده و آنها را به مقام خدایى مىرساندند، به شدّت بیزارى مى جستند.
امام هادى فرموده است: كفر بر چهار بنیاد استوار یافته است: فسق، غلوّ، شكّ و شبهه.
ائمه(علیهم السلام) همواره پافشارى داشتند كه هیچ گونه رابطه و پیوند میان ایشان و سران غُلات وجود ندارد و اِعلام مى داشتند كه این سران، بر ایشان دروغ مى بندند.
غالیان، احادیث را خود وضع مى كردند و آنها را در میان گفته هاى امامان وارد مى كردند.
جعل حدیث و نسبت دادن آن به ائمّه، از یك سو باعث فراهم آمدن یاران و پیروانى براى آنها مى شد و از سوى دیگر كمكشان مى كرد تا در ویران كردن شرع و مشوّه كردن آن موفّقتر باشند و همین ویژگى در تبلیغات غالیان، از همه نمایانتر بود.
براى همین بود كه ائمّه(علیهم السلام) همواره سعى مى كردند این جنبه ها را افشا كرده و نظر خود را در باره اهل غلوّ پخش كنند و روایات خویش را بشناسانند.
بر اثر برخورد حضرت امام صادق(علیه السلام) با غالیان، مدتّى فعّالیّت آنها فروكش كرد، ولى آنان در زمان امام هادى(علیه السلام) دوباره پا گرفتند.
به نظر مى رسد كه آنان، محیط را در دوره امام هادى براى از سرگیرى و علنى ساختن تلاش هاى خود مناسب دیدند و این دعوت آنها، در میان دشمنان اسلام با استقبال روبه رو شد.
از جمله غالیان حسن بن محمّد معروف به ابن بابا و محمّد بن نُصَیْر و فارس بن حاتم قزوینى است كه امام هادى آنها را لعنت كرد و یاران خود و مسلمانان را از توطئه ها و نیرنگ هایشان برحذر داشت.
محمّد بن نصیر قائل به تناسخ و غلوّ درباره آن حضرت گردید و خود به عنوان فرستاده او، حرامها را حلال مى نمود! امام هادى(علیه السلام) نیز طىّ نوشته اى به یاران خود، مسلمانان را از وى برحذر داشتند.
آن حضرت پس از شهادت پدر، بیش از بیست سال در مدینه باقى ماند.
مردم به او علاقه فراوان نشان مىدادند و به دورش گرد مى آمدند و علما و دانش طلبان در محضر ایشان جمع مى شدند.
بریحه عبّاسى یكى از یاران متوكّل به او نوشت: اگر مى خواهى حرمین را از دست ندهى، على بن محمّد (امام هادى) را از آنجا بیرون كن، چرا كه او مردم را به خود فرا مى خواند و خلق بسیارى از او پیروى مى كنند.
مسعودى در مروج الذّهب مى نویسد: گروهى از درباریان متوكّل به سعایت امام هادى(علیه السلام) نزد متوكّل پرداخته و به او گفتند كه در خانه اش اموال و سلاح و نامه هایى از شیعیان اوست كه وى را به قیام، دعوت كرده اند و او نیز در تدارك این كار است.
متوكّل نیز عدّه اى ترك و غیر ترك را به سراغ حضرت فرستاد كه در دل شب به خانه اش یورش بردند، او را تنها در خانه یافتند، قبایى بافته از موى بز بر تن داشت و در خانه اش چیزى از اثاث و فرش یافت نمى شد، ملافه اى پشمى بر سر داشت و آیات قرآنى مربوط به وعد و وعید الهى را زیر لب تلاوت مى كرد.
حضرت را به همان سان كه دیده بودند نزد متوكّل بردند و او در حالى به حضور متوكّل رسید كه خلیفه مشغول میگسارى بود و جام مى به دست داشت. وقتى متوكّل حضرت را دید گرامى اش داشت و كنار خود نشاند. در خانه امام هادى(علیه السلام)چیزى از آنچه به او گفته بودند یافت نشده بود و هیچ بهانه اى هم نمى شد از امام گرفت. متوكّل جامى را كه در دست داشت به حضرت داد! حضرت فرمود: اى امیرالمؤمنین! تو را به خدا! گوشت و خون من هرگز با مى آلوده نشده است، مرا از آن معاف دار.
متوكّل ایشان را معاف داشت. آن گاه گفت: برایم شعر بخوان. حضرت فرمود:
«إِنّى قَلیلُ الرِّوایَةِ لِلشِّعْرِ;» من چندان گوینده شعر نیستم.
متوكّل گفت: چاره اى جز این نیست.
حضرت چون چنین دید این اشعار را كه مشتمل بر ناپایدارى دنیا، مرگ سلاطین و ذلّت آنان در عالم برزخ است، در آن مجلس خواندند:
1 ـ باتُوا عَلى قُلَلِ اَلاَْجْبالِ تَحْرِسُهُمْ غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
2 ـ وَاسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ معاقِلِهِمْ وَأُسْكِنُوا حُفَرًا یا بِئْسَما نَزَلُوا
3 ـ ناداهُمُ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ أَیْنَ الاَْساوِرُ وَالتّیجانُ وَالْحُلَلُ
4 ـ أَیْنَ الْوُجُوهُ الَّتى كانَتْ مُنَعَّمَةًمِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَْسْتارُ وَالْكُلَلُ
5 ـ فَأَفْصَحُ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حینَ سائَلَهُمْ تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَیْها الدُّودُ تَنْتَقِلُ
6 ـ قَدْطالَ ما أَكَلُوا دَهْرًا وَقَدْ شَرِبُواوَأَصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الاَْكْلِ قَدْ أُكِلُوا
ترجمه روانِ این اشعار چنین است:
1 ـ بر قلّه هاى كوهسار شب را به روز آوردند و مردان نیرومند از آنان پاسدارى كردند، ولى قلّه ها سودى به آنان نرساندند.
2 ـ پس از عزّت، از جایگاه هایى امن پایین كشیده شدند، و در گودال هاى گور جایشان دادند، وه! چه منزلگاه ناپسندى!
3 ـ پس از آن كه به خاك سپرده شدند، فریادگرى فریاد برآورد: كجاست آن دستبندها و تاج ها و لباس هاى فاخر؟!
4 ـ كجاست آن چهره هاى به ناز و نعمت پرورده، كه به احترامشان پرده ها مى آویختند؟!
5 ـ گور، به جاى ایشان پاسخ داد: بر آن چهره ها، هم اكنون كرمها راه مىروند!
6 ـ روزگارى دراز، خوردند و نوشیدند! ولى اكنون خود، طعمه [جانوران قبر ] شده اند !تأثیر كلام امام(علیه السلام) چندان بود كه متوكّل به سختى گریست، چندان كه ریشش خیس شد و دیگر مجلسیان نیز گریستند! متوكّل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و امام را با احترام به منزل باز گردانند.
این گونه برخوردها نمونه اى از صدها نوع آزارى است كه خلیفه غاصب عبّاسى درباره امام هادى(علیه السلام) روا مى داشت.
در كتاب «اعیان الشّیعه» به نقل از ابن بابویه آمده كه معتمد عبّاسى، حضرت هادى(علیه السلام)را مسموم ساخت.
از آن حضرت فرزندانى چون امام حسن عسكرى(علیه السلام) و حسین و محمّد و جعفر و دخترى به نام عایشه بر جاى ماند.
امید است كه این مجموعه، مورد استفاده شیفتگان مكتب حضرتش قرار گیرد.

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان به نشانی Erfan.ir

سه شنبه 4/10/1386 - 14:29
ازدواج و همسرداری
 

بسم الله الرحمن الرحیم

مقاله استاد حسین انصاریان در رابطه با :

اهداف والاى ازدواج در اسلام

اول ذی الحجه از مبارک ترین روزهای تاریخ اسلام است که ازدواج با برکت علی(ع) و زهرای مرضیه(س) ، دو شخصیت بی نظیر عالم امکان و دو خورشید درخشان جهان آفرینش را به خود دیده است . پیوندی سراسر نور و حکمت که به برکت آن ، نعمت یازده نور سرمدی تحقق یافت .

بی شک شایسته هر مسلمان و مومن راستین است که با چشمی باز و دلی روشن به نظاره وجود این انوار الهی نشسته و به نکته آموزی از زندگی آنان بپردازد .

در جهان مدرنیزه امروز که پیشرفت ها روز به روز بند بر پای انسانیت نهاده و دنیا به جای وسیله قرار  گرفتن، مقصد و معبود گردیده است ، جای خالی الگو های الهی و نمونه های برگزیده حضرت حق در زندگی ما بیشتر احساس می شود که توجه بیشتر به دستورهای سازنده اسلام به عنوان راهکاری اساسی برای نجات از منجلاب های موجود را می طلبد .  

از این رو و به بهانه این روز خجسته و عزیز ، نوشتار زیر که به طرح مسایلی پیرامون ازدواج و اهداف والای آن از منظر اسلام می پردازد ،  تقدیم می گردد :

 

اهداف والاى ازدواج در اسلام

 خانه پاك

پاك و پاكیزه ماندن یك جوان ازدواج نکرده از فساد و افساد، امری غیر ممكن به نظر مى رسد.

در چند ملیون مرد و زن، یافتن جوانى پاك، و انسانى باعفت و خوددار از گناه، بشرطى كه ازدواج نكرده باشند، مسئله اى مشكل به نظر مى آید.

اگر جوانى را در پاكى و پاكیزگى ظاهر و باطن یافتیم، در حالى كه ازدواج نكرده باشد، باید بگوئیم او از اولیاء الهى است که همتی یوسف گونه دارد .

 

مرد بدون همسر، و زن بدون شوهر، در صورتى كه غرائز و شهوات آنان زنده است، و فشار غریزه و شهوت بر آنان سنگین است، جداى از فساد هر چند اندك، و بریده از مشكلات گوناگون روحى و خانوادگى و اجتماعى نیستند.

ازدواج، این حقیقت الهى و طبیعى، آسان كننده پاره اى از مشكلات و عاملى براى تداوم پاكى جوانان، و حفظ عفت و تقواى آنان است.

بناى یك خانه در جامعه در صورتى با سلامت و آرامش قرین مى شود، كه مرد و زنى با تحقق دادن ازدواج و رعایت حقوق یكدیگر در آن زندگى كنند.

خانه مسلمان در هر سرزمینى كه هست باید پرتوى از وحى، و جلوه اى از یاد خدا، و محصولى از رفعت و بلندى و عظمت، و میوه اى از تسبیح حق در شب و روز باشد.

فى بُیُوت اَذِنَ الله اَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْكَرَ فیهَا اسْمُهُ، یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ.[1]

در خانه هائى كه خداوند اذن داده، كه بزرگ داشته شوند، و نام او در آنها یاد شود، و او را در آن خانه ها بامدادان و شبانگاهان به پاكى ستایند.

چنین خانه اى با چنان اوصافى خانه مؤمن است، كه طاعت و عبادت حق در آن رونق دارد، و امر الهى ازدواج در آن صورت گرفته، و مرد و زن آن خانه به تمام حقوق الهى و انسانى پاى بند هستند.

آرى قرآن مجید به ازدواج امر مى كند، تا مشكلات مرد و زن با تحقّق این سنت تخفیف یابد، و دامن هر دو كه دامن رحمت و تربیت است از آسودگى و فساد سالم بماند، و مرد و زن با تشكیل زندگى، و همسوئى با یكدیگر خانه را محل ذكر خدا، و تسبیح حضرت حق كنند.

 

اهداف والاى ازدواج در اسلام

در جوّ چنین خانه اى مرد و زن بنده واقعى حق، و فرزندانشان میوه و ثمره فضیلت، و اعمال و رفتار و اخلاق و كردارشان جلوه اى از آداب الهى و سنن و روش انبیاء گرام حق است.

زن مؤمنه هنگامى كه با مرد مؤمن ازدواج مى كند، و هر دوى آنها خود را موظّف به رعایت مسائل الهى مى دانند، به عنوان دو یار مددكار، دو رفیق شفیق، دو دوست همدم، دو همراه و همراز و دو منبع ایمان، و دو استوانه عشق و محبت، فضاى زندگى را از ورود مشكلات حفظ مى كنند، و چون مشكلى پیش آید، به آسانى و سادگى آن را حلّ و فصل مى نمایند، و با اسلحه صبر و حلم، و بردبارى و حوصله به علاج درد برمى خیزند

 

بدترین مردم

تنهائى و تنها زیستن، عزلت و كناره گیرى از یار گرفتن موجب بسیارى از مشكلات، و باعث افسردگى و دل مردگى، و علت هیجانات روحى و عصبى، و مورث انواع بیماریهاى روانى و بدنى است.

تنهائى انسان را در دریائى از خیالات، اوهام، افكار غیرمنطقى، و بیماریهاى اخلاقى و روانى فرو مى برد، و امواجى از مشكلات گوناگون را براى انسان به ارمغان مى آورد.

قالَ النَّبِىُّ(صلى الله علیه وآله وسلم): أَكْثَرُ أَهْلِ النّارِ الْعُزّابُ.[2]

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: اكثر اهل آتش در قیامت آنانى هستند كه از ازدواج و تشكیل خانواده امتناع كردند.

و نیز آن حضرت فرمود:

شِرارُ مَوْتاكُمُ الْعُزّابُ.[3]

بدترین اموات شما عزب ها هستند.

و در كلامى عرشى و بیانى ملكوتى فرمود:

خِیارُ أُمَّتِىَ الْمُتَأَهِّلُونَ وَ شِرارُ أُمَّتِىَ الْعُزّابُ.[4]

بهترین امّت من زن داران و بدترین آنان عزبها هستند.

و نیز آن حضرت فرمود:

لَوْ خَرَجَ الْعُزّابُ مِنْ مَوْتاكُمْ إِلِى الدُّنْیا لَتَزَوَّجُوا.[5]

اگر آنان كه عزب مردند به دنیا برگردند، حتماً ازدواج خواهند كرد.

و در حدیثى فرمود: خداوند مردى كه از زن گرفتن خوددارى كند لعنت نموده.[6]

تعبیر رسول باكرامت اسلام از آنان كه از ازدواج امتناع مى كنند به اهل آتش، فرومایگان، برادران شیطان، اشرار، و لعنت شدگان، به خاطر این است كه روى گردانان از ازدواج به ناچار در فساد و افساد، و شیطنت، و گناه و معصیت، خواهند افتاد، و براى جامعه و خانواده ایجاد مزاحمت نموده، و باعث مشكلات فراوانى در تمام زوایاى زندگى خواهند شد.

با توجه به آیات و روایات، و تجربه حیات، ازدواج انسان را كرامت و شرافت مى دهد، از علل استحقاق عذاب الهى مى رهاند، از پستى و فرومایگى حفظ مى كند، از افتادن در بند شیطان مصون مى دارد، و از اینكه آدمى منبع شرّ و فساد شود، و مورد لعنت حق قرار گیرد در امان مى دارد، و این همه موجب راحتى و استراحت، آرامش و امنیت، پاكى و تقوا، و آسان شدن موارد زندگى و سبك شدن بار حیات مى گردد، به همین خاطر در قرآن مجید بدینگونه به علّت تشریع ازدواج اشاره فرمود:

یُریدُ الله اَنْ یُخَفِّفَ عَنْكُمْ.[7]

خداوند اراده فرموده برنامه زندگى را براى شما سهل و آسان نماید.

 

شكوفائى استعداد

دختر و پسر هنگامى كه بر اساس فطرت و طبیعت، و به پیروى از دستور حق و روش انبیاء الهى ازدواج كردند، و از پرتگاه عذاب الهى، و شرارت باطن، و بند خطرناك شیطان، و دچار شدن به لعنت خدا، كه همه و همه از اوصاف مرد و زن عزب است نجات پیدا كردند، و در سایه ازدواج به آرامش فكرى، و امنیت باطنى دست یافتند، و بر مشكلات ناشى از عزب بودن فائق آمدند، و از درد سر تنها زیستن شفا گرفتند، و به محیطى الهى و ملكوتى رسـیدند، و زمینه تفكر صـحیح و آینده نگرى براى آنان فراهم شد، و طغیان شهوات و غرائز فرو نشست، بدون تردید راه براى شكوفائى استعدادهاى نهفته در باطن باز مى شود، و بر درخت زندگى محصولات و ثمرات و نتائج عالى مى نشیند.

بسیارى از رجال دانش، و مردان بزرگ، و دانشـمندان و علماى اسلامى پس از ازدواج راه صد ساله را یك شبه طى كردند، و در سایه ازدواج كه موجب آرامش و امنیّت خاطر آنان گردید به مقامات بلند و بزرگى از علم و دانش رسیدند، و در علم و تقوا، پاكى و كرامت و خدمت و عبادت زبانزد خاص و عام شدند.

در كتاب زندگانى آیت اللّه بروجردى در صفحه 95 مى خوانیم: در سال 1314 كه بیست و دو بهار عمر را پشت سر مى گذاشت، پدرش نامه اى به وى نوشت، و او را به بروجرد احضار كرد، او گمان مى كرد پدرش مى خواهد او را براى ادامه تحصیل به نجف اشرف كه بزرگترین حوزه علمیه شیعه بود بفرستد، ولى پس از ورود و دیدار پدر و بستگان، مشاهده مى كند كه به عكس انتظار وى، مقدمات ازدواج و تأهلش را فراهم كرده اند.

از این پیش آمد اندوهگین مى شود، و چون پدرش متوجه مى گردد و علت اندوه و تأثّر او را مى پرسد مى گوید: من با خاطر آسوده و جدیت بسیار سرگرم كسب علم بودم، ولى اكنون بیم آن دارم كه تأهل میان من و مقصودم حائل گردد، و مرا از تعقیب مقصود و نیل به هدف باز دارد.

پدر به وى مى گوید: فرزند این را بدان كه اگر به دستور پدرت رفتار كنى امید است كه خداوند به تو توفیق دهد تا بتوانى به ترقّیات مهمّى كه در نظر دارى نائل شوى، احتمال این را هم بده كه اگر ترتیب اثر به این آرزوى پدر ندهى، با همه جدیّتى كه در تحصیل دارى بجائى نرسى!!

گفته پدر تأثیر به سزایى در وى مى بخشد و او را از هر گونه تردید بیرون مى آورد و سرانجام پس از ازدواج و اندكى توقف مجدداً به اصفهان برگشته پنج سال دیگر به تحصیل و تدریس علوم فنون مختلفه اهتمام مىورزد.

همسر وفادار و هم كفو او در اصفهان آنچنان وسائل راحت و آرامش و امنیت آن مرد بزرگ را فراهم مى آورد، و به عنوان یارى مهربان، معاونى شفیق، خدمتگزارى متین، دلسوزى مهربان، زمینه انواع ترقیات شوهر گرانمایه اش را تحقق مى دهد، كه در آن پنج سالى كه در اصفهان با آن زن باكرامت مى زیست از علوم و فنون متداول بهره ها گرفت، و چنان با نشاط و پشتكار مشغول تحصیل بوده كه بعضى شبها تا سپیده دم سرگرم مطالعه بوده است، بطورى كه خود آن بزرگ مرد بارها مى فرمود، در مواقع بیكارى به حفظ قرآن مجید همت مى گماشت و در نتیجه توانست در عرض مدتى كه در اصفهان بود از اوّل تا آخر سوره برائت راحفظ كند، و تا آخر عمر نیز آن را از حفظ داشت و پیوسته به حفظ و قرائت و مداومت آن اهتمام مى ورزید!

مرحوم علامه طباطبائى صاحب تفسیر قّیم المیزان، قسمتى از كمالات و ترقیات علمى و معنوى خود را مرهون همسر باكرامت خویش مى دانستند.

آرى ازدواج علت آرامش و امنیت، و زمینه تحقّق كمالات، و شكوفائى استعدادهاست.

 

كوشش براى خانه و خانواده عبادت است

ازدواج و همسردارى و توجه به امور فرزندان علاوه بر آثار مثبت دنیایى، ثمرات عجیب معنوى براى انسان دارد.

كار و كوشش مادى در جهت تأمین زن و فرزند، در فرهنگ پاك اسلام عبادتى بزرگ و مساوى با جهاد در راه خدا شمرده شده، تا جائى كه از معصوم روایت شده:

َالْكادُّ عَلى عِیالِهِ مِنْ حِلّ كَالْمُجاهِدِ فى سَبیلِ اللّهِ.[8]

آنكه براى تأمین خانواده اش زحمت مى كشد، تا از حلال خدا نفقه آنان را فراهم كند، مانند مجاهد در راه خداست.

از آنجا كه رعایت حق زن و فرزند، و توجه به امور معنوى آنان و رعایت حق شوهر از جانب زن، و حق فرزند از طرف مادر كارى دشوار و سنگین است، و در حقیقت اجراى دستور حضرت حق است، همانند كوشش براى تأمین امور مادى آنان عبادت، و موجب  اجر و ثواب اخروى است.

پرورش نسل صالح، و تحویل دادن فرزندان شایسته و نیكوكار، امرى مهم و باعث جلب رضایت حضرت حق است.

خانه و اهل خانه را از فساد و افساد دور داشتن، و فراهم كردن زمینه رشد و تربیت و تكامل زن و فرزند از اهمّ امور، و از بهترین نوع عبادت و بندگى خداست.

امام چهارم(علیه السلام) در گفتار حكیمانه اى فرموده اند، هر كس نسبت به زن و فرزند سفره مادى و معنوى را كامل و تمام بیندازد، به خوشنودى حق از دیگران نزدیكتر است.[9]

در هر صورت جامعه میوه و ثمره خانه است، و وكیل و وزیر و رئیس جمهور و كارگزاران یك ملت ریشه در خانه و خانواده دارند، و منبع اصلى تربیت و شكل گیرى آنان خانه و كارگردانان خانه هستند، خانه به مانند یك زمین است، اگر زمین جداى از حق و حقیقت باشد كویرى نمك زار است كه سنبل و گل نخواهد داد، و اگر زمین متصل به حق و حقیقت باشد، توقع سنبل و گل از آن توقعى معقول و منطقى است.

سعادت و شقاوت انسان در درجه اول از پدر و مادر به انسان منتقل مى شود، اگر پدر و مادر در تحقق سعادت فرزند بكوشند دست به عبادتى بزرگ زده و از منافع ابدى ازدواج بهره گرفته اند، و اگر عامل شقاوت شوند از شجره طیّبه ازدواج منفعت نبرده بلكه با دست خود سفره خسارت خویش را پهن كرده اند.

به همین خاطر در روایات عالى اسلامى از رسول حق نقل شده:

الشَّقِىُّ مَنْ شَقِىَ فى بَطْنِ أُمِّهِ، وَالسَّعیدُ مَنْ سَعِدَ فى بَطْنِ أُمِّهِ.[10]

ریشه شقاوت هركس شقى است در سرزمین وجود مادر، و سعادت سعید از باطن مادر است.

و به قول شاعر بزرگ كلیم كاشانى: (از كوزه همان برون تراود كه در اوست)

تا در كوزه وجود فرزند، پدر و مادر چه ریخته باشند و مغز و اعصاب و مشاعر و قلب فرزند را با چه مسائلى شكل داده، و به سوى چه برنامه هائى سوق داده باشند.

 

در مسئله ازدواج والاترین هدف را منظور داشته باشید

هدف انسان از ازدواج باید هدفى معنوى و مقدس و پاك باشد، ازدواج باید براى اطاعت از دستور حق، و پیروى از روش انبیاء، و براى تأمین سعادت همسر، و تربیت الهى و ملكوتى فرزندان صورت بگیرد.

زن و مرد در مسئله ازدواج باید خود را آماده ورود در یك عبادت بزرگ كنند.

زن و مرد باید در ازدواج خوشنودى حق را منظور نظر بدارند، و بدانند كه هر دوى آنان از طریق صلب و رحم امانتدار حضرت حقند.

باید بدانند كه فرزند آنان كه امانت حق است در مّدتى كوتاه مهمان صلب پدر، و بین شش تا نه ماه مهمان رحم مادر است، و در این دو مدت با گیرندگى  دقیقى كه حضرت حق به وى عنایت فرموده از تمام وجود پدر و مادر تمام حالات و مشخصات را بدون اختیار به خود منتقل مى نماید.

نقل مى كنند رسول حق به زنان باردار اجازه مى دادند گاهى به تماشاى جبهه حق علیه باطل بیایند، تا مناظر زیباى جهاد و شمشیر زدن در راه حق ر اببینند، و به شعارهاى الهى و ملكوتى رزمندگان گوش جان بسپارند، تا از طریق دیده و شنیده خود فرزند در رحم را تغذیه كنند، براى اینكه طفل، در رحم مادر موجودى ورزیده شود، و شجاع و باهمت و همراه با آواى ملكوتى رشد كند.

مگر نشنیده اید قبل از تكّون وجود فاطمه در صلب رسول حق، از جانب خداوند به پیامبر دستور چهل روز روزه داده شد، و افطار شب آخر از غذاى بهشتى تناول فرمود، آنگاه نطفه آن دختر والا به رحم مادر منتقل شد!!

واسطه بین شما و ازدواج چشم نباشد، دلال ازدواج شهوت نباشد، هدف از ازدواج رسیدن به مال و ثروت و مقام و جاه از جانب خانواده طرف مقابل نباشد، رسیدن به چهره زیبا و ظاهر فریبنده هدف این برنامه نباشد، كه این امور تاكنون نشان داده عاقبت خوشى نداشته، و ثمره و میوه آن اندك بوده است.

بیائید خدا و معنویت و عبادت، و كوشش براى رعایت حق همسر، و تربیت اولاد صالح و خلاصه جلب رضاى حق را در مسئله ازدواج هدف قرار بدهید، تا ثمره این ازدواج منافع ابدى و دائمى باشد.

لذت و تمتع و شهوت حلال را تابع این اهداف والا و آسمانى قرار دهید، تا لذت و تمتع كامل گردد و از همان لذت و شهوت هم اجر اخروى نصیب خود كنید.

ازدواج اگر الهى باشد راه به طلاق پیدا نمى كند، پیوند الهى و ملكوتى دائمى و همیشگى است.

آنكه براى خدا ازدواج مى كند، حق همسر را با تمام وجود رعایت مى نماید، و كمترین آزارى از ناحیه او به همسر وارد نمى شود.

حفظ آبروى همسر در برابر فرزندان و بستگان واجب شرعى است، و تحقیر زن از جانب شوهر و شوهر از جانب زن حرام الهى است.

مردان و زنان مسلمان باید ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا(علیهما السلام) را اسوه و سرمشق خود قرار دهند، آن ازدواج والائى كه براى خدا صورت گرفت، و اهداف الهى و عرشى در آن منظور شد، و ثمره آن فرزندانى پاك، الهى، و ملكوتى شد.

روایات شیعه آیات زیر را به این ازدواج پاك تأویل كرده اند:

مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ، یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ.(11)

دو دریا را به هم درآمیخت و میان آن دو دریا فاصله اى است كه تجاوز به حدود یكدیگر نمى كنند، از آن دو دریا لؤلؤ و مرجان بیرون مى آید.

منظور از دو دریا، وجود امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا است، كه دو دریاى معرفت، بینش، حلم، صبر، ایمان و بصیرت اند، و مقصود از برزخ و فاصله رسول باكرامت اسلام، و معناى لؤلؤ و مرجان حضرت حسن و حسین(علیهما السلام) است.[12]

نظام خانواده باید یك نظام صد در صد اسلامى و الهى باشد، تا رحمت و لطف حضرت حق را به سوى خود جلب و جذب كند.

اگر در ازدواج از سنن ناپسند، و عادات غیرالهى، و شرایط شیطانى و خلاصه از فرهنگ جاهلى فرهنگى كه میراندن آن را رسول خدا در یك فرمان قاطع  دستور داده(اَمِتْ أَمْرَ الْجاهِلِیِّةِ إِلاّ ما سَنَّهُ الاِْسْلامُ.[13])پرهیز نشود، زشتى ها چهره نشان مى دهند، ومیوه این درخت آلوده تلخ خواهدشد.

 

نظام خانواده در مغرب زمین

نظام خانواده در اروپا و آمریكا نظامى غلط است، بى پایه و بدون محتواست.

تقلید از نظام خانوادگى مغرب زمین تقلیدى نابجا، و هموار كردن راه حیات براى افتادن در چاه بدبختى است.

آنان از ازدواج هدفـى مقدس و پاك ندارند، واسطه ازدواج زن و مرد آنجـا فقـط و فقط شهوت و ارضاء غریزه است، آنجا زن و مرد شایسته و صالح بسیار كم است، به همین خاطر فساد و افساد از سر و روى اروپا و آمریكا مانند باران مى ریزد.

مردان در مغرب زمین به طور اكثر، و زنان بطور اغلب پس از گذراندن دوران فساد، و رفاقت هاى نامشروع با یكدیگر ازدواج مى كنند، و ثمره خود را پس از ولادت به شیرخوارگاه سپرده، و سپس بدون اینكه مهر پدرى و محبت مادرى را چشیده باشد، و منبعى از عواطف و احساسات پاك گشته او را تحویل مى گیرند، و سر هر سفره فسادى مى نشانند، آنگاه وى را به مدرسه مى سپارند تا آهنگى از تربیت ظاهر را طى كند، و به اصطلاحاتى چند آشنا گردد، آنگاه در سن هیجده سالگى وى را از خود مى رانند و به امید محیط و جامعه رهایش مى نمایند!

آنان اگر اخلاق به فرزندان خانه و مدرسه بیاموزند، اخلاق ژنتلمنى است، اخلاق اقتصادى و جلب مادّیت است، به ریشه هاى باطن و حقایق درون توجه ندارند، و از تربیت انسان قابل قبول عاجزند.

مگر نمى بینید وقتى تشكیل جامعه و دولت مى دهند، جامعه منبع فساد و دولت منبع استعمار و استثمار مستضعفان روى زمین است.

جنایاتى كه فارغ التحصیلان خانه و مدرسه و دانشگاه هاى مغرب زمین كرده اند تا قیامت قابل جبران نیست.

اگر اوقاتى باوقار و آرام و متین باشند، و خود را مؤدب و آراسته نشان دهند، به خاطر این است كه طعمه نیافته، و لقمه چرب و لذیذ ندیده اند، داستان آنان شبیه به این داستان است كه مردى به دوستش گفت گربه اى را به مبادى آداب آراسته ام، و آن حیوان را تربیت كرده تا جائى كه بر سر سفره اى كه انواع غذاها قرار دارد شمعى به دست او مى دهم تا مهمانان در پرتو آن شمع از آن سفره بهره مند شوند، رفیقش گفت به این ویژگى و به این آراستگى گربه نمى توان اطمینان كرد، مرا دعوت كن تا بر سر آن سفره این مسئله را به تو ثابت كنم، از وى دعوت كرد، گربه را بر سر سفره دید كه چشم طمع و پاى حمله از غذاهاى سفره بریده، و شمعى براى روشنائى اطاق و دید مهمانان به سفره بدست دارد، در گرمى اوضاع موشى را از جیب خود درآورد و به وسط سفره گذاشت، موش مى خواست فرار كند، گربه شمع رابه یك طرف انداخت و همچون شیر ژیان به وسط سفره پرید، نظام سفره را براى گرفتن موش به هم زد، و اوقات خوش صاحبخانه و مهمانان را تلخ نمود!

آرى تربیت اروپا و مغرب زمین تربیت گربه اى است، تا غذاى خاص خود را به خیال خود نبیند، آرام و مؤدب هستند، چون چشمشان به طلا و نفت و سایر معادن ملل ضعیف بیفتد، براى بلعیدن حق دیگران، چراغ تربیت را به زمین انداخته و همچون حیوان درنده اى، به تمام حیثیات مادى و معنوى ملل ضعیف حمله مى كنند، و براى امور مادى از میان جوى خون بى گناهان عبور مى كنند.

كثرت فساد و افساد، غلبه شهوات حرام، اخلاق زشت، قتل و غارت، فحشا و منكرات، در ملل مغرب زمین محصول خرابى نظام خانه و خانواده است.

اگر بیوت اروپا و آمریكا بیوت بارفعت، و بیوت غرق ذكر حق، و بیوت تسبیح حضرت معبود بود، محصولات آن بیوت انسانهائى والا و باكرامت و رشید و باعاطفه و متخلّق به اخلاق حق بود، ولى چون بیوت مغرب زمین از حق و حقیقت دور است، ثمرات آن تلخ و بدبو و بدمزه است، و چنین نظام ازهم پاشیده اى قابل سرمشق قرار دادن نیست، كسانى كه از آنان پیروى مى كنند بدتر از آنان خواهند شد.

--------------------------------------------------

1-     نور/36.

2-     ازدواج در اسلام/26.

3-     بحار، ج 100، ص 220 ـ 221.

4-     همان .

5-     ازدواج در اسلام، ص 27.

6-     همان.

7-     نساء/28.

8-     بحار، ج 101، ص 72.

9-     بحار، ج 101، ص 73.

10- بحار، ج 5، ص 157.

11- الرحمان/ 19.

12- نور الثقلین، ج 5، ص 191، حدیث 19.

13- بحار، ج 77، ص 128، روایت 32، باب 6.

برگرفته از سایت استاد حسین انصاریان به نشانی Erfan.ir

سه شنبه 4/10/1386 - 13:9
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته