• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 818
تعداد نظرات : 40
زمان آخرین مطلب : 3316روز قبل
سياست
پس از اینکه دشمنان نظام نتوانستند از طریق قدرت سخت و جنگ نظامی، انقلاب اسلامی ایران را از پای درآورند، به این نتیجه رسیدند که راه‌های نرم را برای براندازی نظام اسلامی مورد آزمایش قرار دهند. از این رو جنگ نرم را در دستور کار خود قرار دادند. پیش از این در سلسله مقالاتی در خصوص معرفی مؤسسات و سازمانهایی كه طراح و مجری براندازی نرم در ایران بودند، مطالبی را به اجمال بیان نمودیم. در این مختصر نیز به بررسی برخی از ابزارهای جنگ رسانه‌ای علیه ایران اشاره می‌كنیم.
جنگ رسانه‌ای یكی از برجسته‌ترین جنبه‌های جنگ نرم است. یكی از ابزارهای مهم جنگ رسانه‌ای علیه ایران، رادیوهای فارسی زبان است. بسیاری از این رادیوها دارای سایت اینترنتی بر روی شبكه جهانی اینترنت بوده و اخبار و اطلاعات آنها نیز از این طریق قابل دسترسی است. افزون بر آن، امكان دریافت فركانسهای رادیوهای مذكور به صورت دیجیتالی و از طریق آنتن‌های ماهواره‌ای نیز میسر است. در مورد میزان دقیق و تعداد مخاطبان و شنوندگان این رادیو، اطلاعات موثقی در دست نیست، اما با بررسی محتوای برنامه‌های این رادیوها می‌توان گفت بخش اعظم اطلاعات منتشره در آنها با هدف جهت‌دهی به افكار عمومی ایران، مطابق خواست گردانندگان آنهاست. رادیوهای بی بی سی، فردا، آمریكا، آلمان، فرانسه، اسرائیل و مسكو ب طور علنی و رسمی توسط دستگاه سیاست خارجی كشورهای متبوعشان و با سیاستگذاری نهاد ذیربط امنیتی و سیاسی آن كشورها اداره می‌گردند.

كنگره آمریكا بودجه‌ای معادل

40 میلیون دلار برای حمایت از آنچه فعالیتهای مدنی و رسانه‌ای در ایران نامیده می‌شود، اختصاص داد. در مصاحبه‌ای كه خبرنگار شبكه سی ان ان آمریكا با یكی از گردانندگان شبكه‌های تلویزیونی فارسی در لس آنجلس ترتیب داد، مشخص شد كه بخش عمده این بودجه به تلویزیونهای ماهواره‌ای فارسی زبان مقیم لس آنجلس اختصاص داده خواهد شد تا به برنامه‌سازی و ترویج فرهنگ غربی در داخل ایران بپردازند.
این تلویزیونها همچنین از سوی گروههای سلطنت‌طلب، حمایت مالی می‌شوند. در اغتشاشات خرداد 88، تلویزیونهای ماهواره‌ای نقش تحریك كنندگی فراوانی داشته و بسیاری از دستگیرشدگان این حوادث و ناآرامی‌ها به تحریك‌پذیری بر اثر تماشای برنامه‌های مخرب این تلویزیونها اذعان كردند. در حال حاضر 97 ماهواره متعلق به 15 كشور جهان برای مردم ایران برنامه‌های تلویزیونی پخش می‌كنند. برخی از این ماهواره‌ها بیش از 200 كانال تلویزیونی را به صورت دیجیتال پخش می‌كنند. از این تعداد شبكه، 600 شبكه تلویزیونی در سازمان صدا و سیما و برخی نهادهای نظامی، فرهنگی و اطلاعاتی ما نیتور می‌شوند. از این تعداد 15 شبكه نیز به زبان فارسی است كه اكثر آنها علیه نظام جمهوری اسلامی و هنجارهای اجتماعی و رسمی برنامه پخش می‌كنند. این شبكه‌ها اكثراً در آمریكا استقرار داشته و از طریق اجاره كانالهای ماهواره‌ای تصاویر خود را به مناطق مختلف جهان بخصوص ایران مخابره می‌كنند.
بهره‌برداری چند منظوره از تكنولوژی‌های جدید ارتباطی، یكی از شیوه‌های جنگ رسانه‌ای علیه ایران محسوب می‌شود. از طرفی، یك شبكه تلویزیون ماهواره‌ای مخصوص كامپیوتر راه اندازی می‌كنند و از طرف دیگر با استفاده از اینترنت، سایتها و وبلاگها، به تشریح روش استفاده از آنتن‌ها و ریسیورهای ماهواره‌ای و نحوه عبور از پارازیت‌ها می‌پردازند. در تعدادی از سایت‌ها و وبلاگهای مخصوص ماهواره، آنچنان از جزئیات فنی كانالها، فركانسها، سیگنالها و مشخصات آنتن‌ها و
ان ال پی سخن به میان آمده كه هر مخاطبی با داشتن سطح اطلاعات اندكی می‌تواند تشخیص دهد كه در پشت چنین سایت یا وبلاگی یك طراح حرفه‌ای و یك برنامه از پیش تعیین شده برای گسترش فرهنگ استفاده از ماهواره در ایران و حل مسائل و مشكلات فنی استفاده كنندگان وجود دارد.

سایتهای اینترنتی فارسی

بخش عمده‌ای از سایتهای فارسی خبری، متعلق به گروهها و جریانات سیاسی خارج از كشور و یا دولتهای خارجی است. سرمایه‌گذاری بر روی سایت‌های اینترنتی به عنوان یكی از ابزارهای جنگ رسانه‌ای علیه ایران با قدرت و شدت از سوی كشورهایی نظیر آمریكا و جریانات معاند نظام جمهوری اسلامی ایران پیگیری می‌شود. در زمان گذشته، ارتباط دولتها، سازمانهای سیاسی، گروهها و جریانات اپوزیسیون با مردم ایران، به سختی و با صرف هزینه‌های فراوان صورت می‌گرفت، اما امروزه اینترنت این امكان را فراهم آورده كه با هزینه‌ای بسیار اندك، به ارتباط با مردم ایران پرداخته و آنها را تحت بمباران تبلیغی و سیاسی قرار دهند. شاید بتوان اذعان كرد كه اینترنت امروزه جای نوارها و اعلامیه‌های چابی را گرفته و به ابزاری مؤثر و گسترده برای مبارزات سیاسی و جنگهای رسانه‌ای تبدیل شده است. اهمیت این موضوع به حدی است كه در مقابله با سیاست فیلترینگ ایران كه بر اساس مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی صورت گرفته، آمریكا به طور علنی، عكس العمل نشان داده و با انعقاد قرارداد 40 میلیون دلاری با یك شركت سازنده نرم افزارهای فیلتر و ضد فیلتر، اقدام به شكستن فیلترهای آی اس پی‌های ایرانی كرده است.
سه شنبه 15/6/1390 - 16:28
سياست
تحلیلى جامعه شناختى از تحولات سیاسى انقلاب اسلامى ایران‏

انقلاب، براساس فرایند سیاسى و نتایج اجتماعى، مجموعه‏اى از سه روند سرنگونى رژیم سابق، دوران تعدد مراكز قدرت و دوران ایجاد نظم جدید به شمار مى‏آید. دوران چندگانگى مراكز قدرت، با تشنجات و ناآرامى‏هاى فراوانى توأم است. این دوران در انقلاب اسلامى از ابتداى پیروزى انقلاب در سال 1357 آغاز شد و تا عزل بنى‏صدر از ریاست جمهورى در سال 1360 به طول انجامید. در این مقاله، با تلفیق نظریه‏هاى «كرین برینتون» و «چارلز تیلى»، ضمن توصیف ویژگى‏هاى مقطع مزبور از انقلاب اسلامى، تحولات درون این مقطع زمانى مورد تحلیل قرار گرفته است. در مجموع به رغم وجود پاره‏اى از شباهت‏ها بین دوران میانه‏روها در نظریه برینتون و دوره زمانى مورد اشاره در انقلاب اسلامى، نقاط افتراق فراوانى نیز میان آنها وجود دارد. مضافاً این‏كه در دوران مذكور، افزون بر متغیرهاى سازماندهى، بسیج و قدرت سیاسى مطرح در نظریه تیلى، عوامل دیگرى (حمایت امام، نوع ایدئولوژى و...) نیز در اوج و فرود جریان‏هاى سیاسى مختلف تأثیر داشته‏اند.
انقلاب حركتى جمعى و خشونت‏آمیز است كه منجر به ایجاد دگرگونى در رژیم سیاسى، ایدئولوژى و ساختار اجتماعى - اقتصادى جامعه مى‏شود. «با توجه به روند سیاسى و نتایج اجتماعى انقلاب‏ها، مى‏توان انقلاب را مجموعه‏اى از سه روند به شمار آورد: ویرانى رژیم سابق، دورانى از بى‏نظمى و تعدد مراكز قدرت و دوران ایجاد نظمى نوین».
اندیشمندان مختلف در بررسى پدیده انقلاب با رهیافت‏هاى متفاوت علمى، مراحل سه گانه مزبور را به صورت جداگانه یا در تعامل با همدیگر مطالعه و تحلیل كرده‏اند. مرحله دوم یعنى بى‏نظمى و تعدد مراكز قدرت كه در پى فروپاشى نظم كهن آغاز شده و تا هنگام استقرار نظمى جدید استمرار مى‏یابد، از جمله مراحل متلاطم و پر حادثه انقلاب است. عدم استقرار حكومتى مقتدر و كارآمد و نیز حضور گسترده گروه‏ها و سازمان‏هاى منازعه گر و همچنین همراهى هیجانات انقلابى و شدید توده‏ها با شرایط ناآرام و متشنج این دوران، سبب حوادث و رخدادهاى آشوب‏زا و عظیمى مى‏شوند.
هر كدام از گروه‏هاى مدعى حاضر در صحنه، با منافع و اهداف متفاوت، ضمن بهره‏گیرى از اوضاع بى‏سامان جامعه مى‏كوشند تا با سازماندهى و بسیج منابع و امكانات تحت كنترل و نیز جلب حمایت توده‏هاى انقلابى، بیشترین نقش را در تعیین روند اصلى جامعه انقلابى ایفا كنند. این گروه‏ها تمام همّ خود را مصروف دست یازیدن به سهم بیشترى از قدرت سیاسى براى افزایش درجه تأثیرگذارى خویش مى‏كنند. مسؤولیت حساس بعلاوه بى‏بهرگى جامعه از نهادهاى واسط مدنى به عنوان عوامل قانونمند كننده فعالیت سیاسى گروه‏هاى مدعى و انتظام بخش تقاضاى مشاركت سیاسى توده‏ها از یك طرف، و ناتوانى حكومت از همراهى با خواست انقلابى توده‏ها بعلاوه ضعف آن در سركوب یا كنترل چالشگران از طرف دیگر، این دوران را آبستن وقایع و تحولات عظیمى مى‏سازد.
در انقلاب اسلامى ایران نیز در پى فروپاشى رژیم پهلوى و پیروزى انقلاب اسلامى، انسجام و یكپارچگى نیروهاى انقلابى فرو پاشید و هریك از گروه‏ها و سازمان‏هاى با سابقه مبارزاتى یا تشكل‏هاى خلق الساعه و فاقد سابقه مبارزاتى، با سازماندهى و بسیج گسترده نیروها و امكانات خود، مدعى به دست آوردن سهمى در خور از قدرت سیاسى شدند. در این دوران كه از ابتداى پیروزى انقلاب و مقارن با نخست وزیرى مهندس بازرگان آغاز شده و تا هنگام عزل بنى‏صدر از ریاست جمهورى همراه با درگیریهاى خشونت بار به طول انجامید، حوادث و تحولات فراوانى به وقوع پیوست و سپس با یكدست شدن هیأت حاكمه، اوضاع تا حدودى به روال عادى و متداول خویش بازگشت. در این شرایط، عرصه جامعه آوردگاه طیف وسیعى از گروه‏هاى مختلف بود. گروه‏هایى كه هر كدام خود را صاحب انقلاب دانسته و با متهم ساختن دیگران به انحراف انقلاب از مسیر اصلى، مى‏كوشیدند تا انقلاب اسلامى را در راستاى اهداف و آرمان‏هاى خویش جهت دهند. از میان گروه‏هاى حاضر در صحنه، برخى داراى ایدئولوژى ماركسیسم و خواهان الگوگیرى از كشورهاى كمونیستى بودند، تعدادى با اتخاذ نگرش ناسیونالیستى، ارزش‏ها و آرمان‏هایشان رنگ و بوى ملى داشت، بعضى دیدگاه‏هاى التقاطى (ماركسیستى - اسلامى) داشتند و برخى نیز داراى ایدئولوژى اسلامى بودند. در مقاله حاضر براساس نظریه «كرین برینتون»، و نظریه بسیج سیاسى «چارلز تیلى»، وضعیت سازماندهى، توان بسیج‏گرى و نیز میزان قدرت سیاسى جریان‏هاى سیاسى - ایدئولوژیك حاضر در صحنه را تحلیل مى‏كنیم.

مبانى نظرى‏

برینتون در تحلیل انقلاب، ضمن قلمداد كردن سال‏هاى اولیه پس از انقلاب به «دوران میانه روها» مى‏كوشد تا ویژگى‏هاى این دوران را به عنوان یكى از مراحل انقلاب توصیف كند. در مقابل، چارلز تیلى اگرچه به صورت مستقیم به تحلیل سال‏هاى اولیه انقلاب نپرداخته است، اما با تبیین حاكمیت چندگانه و بیان علل زمینه ساز انتقال قدرت و همچنین تبیین عوامل موجده تجزیه ائتلاف انقلابى در دوران پس از انقلاب و تبدیل عرصه سیاسى جامعه به صحنه تنازعات گروه‏ها و سازمان‏هاى رقیب مدعى قدرت، به نوعى بخشى از تحولات سال‏هاى اولیه بعد از انقلاب را تبیین مى‏كند. بنابراین در تحلیل سال‏هاى حادثه‏خیز پس از انقلاب اسلامى، نظریه برینتون را كه ویژگى‏هاى «مقطع زمانى» مقارن با سال‏هاى حاكمیت میانه‏روها را بیان مى‏كند، به عنوان نظریه توضیح دهنده اتخاذ مى‏كنیم و سپس مى‏كوشیم تا تحولات درون مقطع مزبور را در حد امكان با نظریه تیلى تبیین كنیم و از این طریق تئورى‏هاى تیلى و برینتون در تحلیل تحولات انقلاب را نیز نقد خواهیم كرد.
برینتون معتقد است پس از فروپاشى رژیم قدیم، یكى از مقاطع انقلاب با عنوان «دوران حاكمیت میانه‏روها» آغاز مى‏شود. در این مرحله، گروهى از انقلابیون كه در رژیم پیشین داراى سوابق اجرایى بوده و نسبت به سایر همرزمانشان از شهرت و ثروت بیشترى برخوردارند، قدرت را در دست مى‏گیرند. این عده كه «میانه رو» نامیده مى‏شوند، از نظر فكرى افرادى اصلاح طلب و طرفدار اقدامات تدریجى، قانونى و به دور از خشونت بوده و با هر گونه اقدام انقلابى (سریع، خشن و بنیادى) مخالفند. میانه روها، انقلاب را در تغییرات عرصه سیاسى منحصر دانسته و اعتقادى به ایجاد دگرگونى‏هاى ریشه‏اى در حوزه‏هاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى ندارند. آنان پس از به قدرت رسیدن، با اتخاذ سیاست‏هاى واقع نگر و بدون توجه به خواست‏ها و هیجانات انقلابى توده‏ها سعى مى‏كنند فضاى عمومى جامعه را غیر سیاسى سازند. بعلاوه این‏كه میانه‏روها معتقد به لزوم مراعات حقوق شهروندان و خواهان اعطاى آزادى‏هاى سیاسى به گروه‏هاى مختلف هستند و در این راستا حتى مخالفان حكومت را نیز استثنا نمى‏كنند. افزون بر خصال فوق، ناتوانى میانه‏روها در كنترل ابزار سركوب باعث مى‏شود تا گروه‏هاى معاند حكومت با استفاده از فضاى آزاد و بدون كنترل پس از انقلاب، ضمن سازماندهى نیروها و امكانات خود، جنگ‏هاى داخلى برپا كنند و گروه‏هاى انقلابى تندرو نیز براى جلوگیرى از انحراف مسیر انقلاب توسط میانه‏روها، یك «حكومت موازى غیر رسمى» در كنار حكومت رسمى و قانونى مستقر ایجاد كنند و باعث دوگانگى در حاكمیت شوند. علاوه بر اینها، وقوع جنگ خارجى، میراث دارى دستگاه بوروكراسى رژیم قدیم، وجود آزادى‏هاى مفرط سیاسى و اتخاذ سیاست‏هاى واقع بین امّا بى‏موقع و نابجا از سوى میانه‏روها نیز از دیگر ویژگى‏هاى این مقطع زمانى از انقلاب هستند. 2
برینتون با برشمردن خصلت‏هاى فوق، مرحله حاكمیت میانه‏روها را از سایر مراحل انقلاب متمایز كرده و فضاى محیط بر این مقطع زمانى را توصیف مى‏كند.
چارلز تیلى، برخلاف برینتون، تمایز خاصى میان مراحل انقلاب قائل نشده است، اما بخش‏هایى از نظریه او را مى‏توان در قالب مقطع زمانیى كه برینتون «دوران حاكمیت میانه‏روها» از آن یاد مى‏كند، قرار داد و برخى از تحولات این مقطع را با تئورى او تبیین كرد.
تیلى بر این عقیده است كه براى وقوع انقلاب نخست مى‏بایست وضعیت طبیعى و متداول جامعه به وضعیت انقلابى مبدل شود (كه این امر خود به شكل حاكمیت چندگانه تجلى مى‏یابد) و سپس تحت تأثیر وضعیت متشنج انقلابى، قدرت سیاسى از یك هیأت حاكمه به هیأت حاكمه دیگر منتقل گردد. زمانى كه گروه‏هاى مدعى در عرصه سیاسى حاضر شوند و مردم نیز آنها را پشتیبانى كنند و حكومت نیز فاقد قدرت مقابله با آن‏ها باشد، محوریت هیأت حاكمه یگانه و مستقر دستخوش تزلزل و بى‏ثباتى مى‏گردد و این امر باعث ایجاد چندگانگى در حاكمیت مى‏شود. اگر حاكمیت چندگانه، به دنبال خود «ائتلاف میان چالشگران و اعضاى جامعه سیاسى» را به همراه آورد و در پى آن نیز «كنترل نیروهاى حیاتى و تعیین كننده» (اعم از وسایل سركوب، منابع اقتصادى و...) در اختیار ائتلاف انقلابى قرار گیرد، شرایط براى انتقال قدرت و وقوع انقلاب فراهم مى‏شود. پس از پیروزى انقلاب نیز همچنان چندگانگى حاكمیت و ارتكاب اعمال انقلابى و خشونت‏آمیز ادامه مى‏یابد؛ امّا در دوران پس از انقلاب چندگانگى حاكمیت از عواملى غیر از عوامل و شرایط پیش از انقلاب، ناشى مى‏شود و همچنین نوع تعاملات گروه‏هاى مدعى با همدیگر و با هیأت حاكمه، به گونه‏اى متفاوت از دوران حكومت پیشین صورت مى‏گیرد. بعد از فروپاشى رژیم كهن و انتقال قدرت به جناح انقلابى اندك اندك گروه‏ها و سازمان‏هاى انقلابى، انسجام ائتلافى خود را از دست مى‏دهند و زمزمه‏هاى تفرقه در میان آنها آغاز مى‏شود.
در دوران پس از انقلاب، چندگانگى در حاكمیت از تجزیه ائتلاف انقلابى سرچشمه مى‏گیرد و این چندگانگى نیز به دنبال خود رقابت متقابل میان گروه‏هاى مدعى را به همراه مى‏آورد. گروه‏هایى كه بعضاً داراى سابقه مبارزاتى پیش از انقلاب و برخى نیز نو ظهور و فاقد سابقه مبارزاتى هستند. 3
اگر بخواهیم حاكمیت چندگانه دوران پس از انقلاب را در قالب مدل كلى جامعه سیاسى تیلى قرار دهیم، مى‏توانیم بگوییم كه از میان طیف وسیع جناح انقلابیون، آن دسته از گروه‏هایى كه به لحاظ قدرت سازماندهى و توان بسیج‏گرى، برتر از سایر رقبایشان هستند، بر دستگاه حكومت مسلط مى‏شوند و در پى این تحول، سایر گروه‏ها و سازمان‏هاى انقلابى، یكى از این دو وضعیت را پیدا مى‏كند: یا دست همراهى به حكومت داده و با پشتیبانى از آن، خود را در قدرت سیاسى جامعه شریك مى‏سازد و به بیان دیگر، «عضو» ائتلافى حكومت مى‏شوند و یا این‏كه به علت ضدیت اهداف و منافعشان با حكومت، در بیرون از حوزه رسمى قدرت سیاسى باقى مى‏مانند و گروهى «معارض» تلقى مى‏گردند. در این میان نوعى پویایى در روابط میان گروه‏ها با همدیگر و با حكومت به چشم مى‏خورد؛ به این معنا كه حضور یا عدم حضور هر گروه در هیأت حاكمه امرى پاینده و ماندگار نیست و این موضوع به نوع منافع و اهداف، ایدئولوژى، سازماندهى و توان بسیج‏گیرى آن گروه بستگى دارد. هر گروهى در یك زمان خاص و تحت شرایط ویژه‏اى مى‏تواند از زمره اعضاى هیأت حاكمه باشد، اما در زمان دیگر و متأثر از شرایط منحصر دیگرى ممكن است از قلمرو حكومت بیرون رانده شود و حكم گروه معارض را بیابد.
بنابراین در شرایط خاص پس از انقلاب و بعد از آن كه انسجام و همبستگى اولیه جناح انقلابى از هم پاشید و حكومت رسمى در دست یك جناح از آن‏ها قرار گرفت، گروه‏هاى رقیب، به تنهایى یا در قالب ائتلاف با سایر گروه‏هاى همسو، اقدام به سازماندهى و بسیج منافع و نیروهایشان كرده و با هدف دست یازیدن به قدرت سیاسى، هیأت حاكمه مستقر را آماج حملات خود قرار مى‏دهند. از آن‏جا كه به گفته برینتون، در سال‏هاى آغازین انقلاب به دلیل وجود مسائل عدیده‏اى نظیر میراث دارى دستگاه بوروكراسى رژیم پیشین، وجود آزادى‏هاى مفرط سیاسى، اتخاذ سیاست‏هاى ناهمخوان با شرایط انقلابى از سوى هیأت حاكمه، ناتوانى حكومت در استفاده از نیروهاى سركوب و سست شدن عادت اطاعت در نزد قاطبه مردم، فضاى عمومى جامعه بسیار متشنج و پرتلاطم است، بنابراین هر كدام از گروه‏هاى مدعى مى‏كوشد تا با بهره‏گیرى از فرصت عمل ویژه‏اى كه از فضاى آزاد و بدون كنترل پس از انقلاب و نیز ضعف اساسى هیأت حاكمه ناشى شده است، ضمن سازماندهى درونى خود، نیروها و امكاناتش را براى قبضه سهمى از قدرت سیاسى و ورود در هیأت حاكمه بسیج كند، اما به دلیل فقدان نهادهاى واسط مدنى، تداخل منافع گروه‏هاى مدعى و نیز عدم وضوح قوانین و مقررات مصوب، بیشتر تعاملات گروه‏ها با همدیگر و با حكومت به شیوه‏اى خشن و همراه با جنگ و خون‏ریزى صورت مى‏گیرد. همین امر زمینه را براى وقوع جنگ‏هاى داخلى استقلال طلبانه و نیز درگیرى‏ها و تشنجات بین گروه‏هاى مدعى آماده مى‏كند.
این وضعیت همچنان ادامه مى‏یابد تا آن‏كه سرانجام آن دسته از گروه‏ها و احزابى كه ایدئولوژى و منافعشان با آرمان‏هاى اكثریت مردم هماهنگ بوده و نیز نسبت به رقیبانشان از قدرت سازماندهى افزونترى برخوردار هستند، اقدام به بسیج گسترده نیروها و امكانات خود كرده و با كنار نهادن تمامى گروه‏هاى مدعى و معارض، موفق به قبضه انحصارى قدرت مى‏گردند و وضعیت توأم با حاكمیت چندگانه را به حاكمیت منحصر و مقتدر مبدل مى‏سازند و وضعیت ناپایدار و سیال این دوران را به سمت یك وضعیت نسبتاً پایدار سوق مى‏دهند.
همان‏گونه كه مى‏دانیم در سال‏هاى اولیه پس از پیروزى انقلاب اسلامى گروه‏هاى معتنابهى با ایدئولوژى‏هاى متفاوت، در عرصه تنازعات سیاسى حضور داشته و هر كدام مى‏كوشیدند گوى سبقت از رقبا ربوده و سهم درخورى از قدرت سیاسى را از آن خود سازند. در بررسى عقاید و ایدئولوژى‏هاى گروه‏هاى مزبور مى‏توان پنج نوع ایدئولوژى متمایز براى آن‏ها قائل شد؛ به بیان دیگر، مى‏توان تمامى گروه‏هاى حاضر در این دوران را، به رغم تنوع ظاهرى، در قالب پنج جریان سیاسى - ایدئولوژیك جداگانه به ترتیب ذیل مطرح ساخت:
1 - جریان سیاسى - ایدئولوژیك اسلامى (موسوم به خط امام (ره))، 2 - جریان سیاسى - ایدئولوژیك ملى‏گرا؛ 3 - جریان سیاسى - ایدئولوژیك ملى - مذهبى؛ 4 - جریان سیاسى - ایدئولوژیك موسوم به التقاطى؛ 5 - جریان سیاسى - ایدئولوژیك ماركسیستى.
در این نوشتار جریان‏هاى سیاسى - ایدئولوژیك را به عنوان معادل گروه‏هاى مدعى در نظریه تیلى تلقى كرده و جریان‏هاى مزبور را مبناى تحلیل خویش قرار داده‏ایم. به عبارت دیگر، واحد تحلیل ما، به جاى گروه‏هاى مدعى، جریان سیاسى - ایدئولوژیك - كه خود دربر گیرنده تعدادى گروه مدعى است - مى‏باشد.

دوران میانه‏روها در انقلاب اسلامى‏

در این‏جا به تطبیق نظریه برینتون بر تحولات پس از انقلاب اسلامى در دوره زمانى بهمن 1357 تا خرداد 1360 مى‏پردازیم. سپس براساس نظریه تیلى، وضعیت سازماندهى، بسیج و قدرت سیاسى جریان‏هاى سیاسى حاضر در سال‏هاى اولیه انقلاب اسلامى را تحلیل مى‏كنیم.
همان گونه كه مى‏دانیم، یك هفته پیش از پیروزى انقلاب اسلامى، مهندس بازرگان به نخست وزیرى دولت موقت انقلابى تعیین شد و او نیز پس از پیروزى انقلاب اعضاى كابینه خود را از دو جریان ملى‏گرا و ملى - مذهبى (جبهه ملى، جنبش انقلابى مردم ایران (جاما) و نهضت آزادى ایران) انتخاب كرد. 4 از میان معاونان و وزراى دولت موقّت افرادى مانند مهندس بازرگان، دكتر سحابى، امیر انتظام، داریوش فروهر، اسدالله مبشرى، على اردلان، عباس تاج و كریم سنجابى، پیش از انقلاب در مناصب دولتى یا غیر دولتى داراى تجربه فعالیت‏هاى اجرایى بودند. 5 همچنین شهرت بین‏المللى و حتى ملى بسیارى از اعضاى دولت موقّت از بخش قابل توجهى از انقلابیون مبارز بیشتر بود.
در دوران استقرار كابینه شوراى انقلاب با استعفاى بازرگان و نیز كناره‏گیرى برخى از اعضاى سرشناس دولت موقت، از تعداد اعضاى صاحب شهرت و تجربه اجرایى كابینه كاسته و به شمار وزراى جوان و فاقد تجربه‏هاى اجرایى عمده، افزوده شد. این روند همچنان ادامه یافت تا این‏كه در كابینه شهید رجایى تمامى اعضاى كابینه را افرادى جوان و فاقد شهرت اجتماعى و تجربه اجرایى در مناصب سطوح عالى پیش از انقلاب تشكیل مى‏دادند (در این میان، بنى‏صدر به عنوان رئیس جمهور از اعضاى نهضت آزادى خارج از كشور بود و برجستگى او به اعضاى سرشناس دولت موقّت نمى‏رسید. وى در دوران قبل از انقلاب داراى مشاغل دانشگاهى بود).
از جهت دارا بودن خصلت اصلاح گرایى و تلاش براى غیر سیاسى سازى فضاى عمومى جامعه، یكى از مصادیق اصلاح‏طلبى دولت موقت، اتخاذ «سیاست گام به گام» از سوى شخص نخست وزیر و نیروهاى همفكرش بود. با عنایت به گزینش اعضاى دولت مزبور از میان نیروهاى وابسته به احزاب جبهه ملى و نهضت آزادى، گرایش این نیروها، حتى در دوران مبارزه، بیشتر به مبارزات سیاسى و با التزام به چارچوب قانون اساسى مشروطه بود6 پس از انقلاب نیز این افراد پاى بندى خود به روش‏هاى اصلاحى را به شیوه‏هاى گوناگون اعلام مى‏كردند؛ از جمله مهندس بازرگان با پایان یافته تلقى كردن انقلاب، منش اصلاح گرایانه خود را این گونه اظهار كرد: «الان حالت انقلاب گذشته است و دوران سازندگى مثبت شروع شده است»7 و این در حالى بود كه امام (ره) تأكید مى‏كرد: «ما هنوز در راه انقلاب هستیم، ما هنوز در حال مبارزه هستیم». 8 علاوه بر این، حملات گاه و بیگاه نخست وزیر و اعضاى دولت موقت به اعمال تند و توأم با خشونت كمیته‏ها و دادگاه‏هاى انقلاب، از دیگر مصادیق این مؤلفه هستند.
برخلاف اعضاى دولت موقت كه هم در نظر و هم در عمل طرفدار حركات اصلاحى و آرام بودند، بنى صدر هم قبل از انتخاب به ریاست جمهورى و هم پس از آن لااقل در مقام سخن اذعان به دارا بودن مواضع انقلابى مى‏كرد. از جمله وى اظهار داشت: «اینك نوبت آن است كه ایران پرچمدار انقلاب جهان شود... امیدوارم این انقلاب سرتاسر جهان را چون موج‏هاى پى‏درپى بگیرد... »9 و یا این‏كه در مواجهه با گروه‏هاى معارض اعلام كرد: «ما زبان تفاهم را با تفاهم و زبان گلوله را با توپ پاسخ مى‏دهیم». 10 البته عملكرد بنى‏صدر و مقابله او با دادگاههاى انقلاب، سپاه پاسداران و كمیته‏هاى انقلاب و نیز اتخاذ مواضع مبهم و نسبتاً مخالف در برابر تسخیر سفارت آمریكا و انقلاب فرهنگى، منش غیر انقلابى او را نشان مى‏دهد.
افزون بر داعیه‏هاى انقلابى بنى‏صدر و تظاهر او به قاطعیت در مقابل مخالفان، كابینه شهید رجایى نیز كه متشكل از نیروهاى جوان و انقلابى بودند، نه تنها اعتقادى به سیاست‏هاى اصلاح‏گرایانه و كند آهنگ نداشتند، بلكه ضمن ورود قاطع در مسائل مختلف، همواره سعى مى‏كردند تا سر حد امكان با سیاسى كردن فضاى عمومى جامعه، مردم را به عنوان پشتوانه حركات انقلابى خود در صحنه نگهدارند.
وجود آزادى‏هاى مفرط سیاسى و به دنبال آن وقوع جنگ‏هاى داخلى مؤلفه دیگرى است كه برینتون به آن اشاره كرده است. در فاصله بهمن 1357 تا خرداد 1360، جریان‏هاى مختلف سیاسى (اعم از جریان معارض و عضو حاكمیت) از آزادى‏هاى نسبتاً وسیعى براى برپایى مراسم گوناگون خود برخوردار بودند. این آزادى‏ها در اوان كار (به ویژه در دوران حاكمیت دولت موقّت) به حدى بود كه حتى گروه‏هاى معارض داخل جریان‏هاى مخالف به انحاى مختلف، از طریق نشریات، سخنرانى، برپایى گردهمایى و ایجاد درگیرى و آشوب خونین، با نظام و جریان مسلط بر آن مقابله مى‏كردند. در این زمینه مى‏توان به درگیرى‏هاى خونین گنبد، خوزستان، بلوچستان، تبریز و كردستان اشاره كرد. نكته ضرورى و شایان ذكر این كه در انقلاب اسلامى، جنگ‏هاى داخلى به آن معنایى كه برینتون براى انقلابات چهارگانه شوروى، فرانسه، آمریكا و انگلیس مطرح مى‏سازد، اتفاق نیافتاد. در ایران درگیرى‏ها هم از نظر زمان و گستره جغرافیایى و هم از جهت اندازه قدرت گروه‏هاى درگیر و معارض، در قیاس با توان حكومت، بسیار محدودتر از جنگ‏هاى داخلى بودند و به همین علت درگیرى‏هاى شهرى یا منطقه‏اى اوایل انقلاب اسلامى را نمى‏توان جنگ داخلى قلمداد نمود.
به هر حال دامنه آزادى‏هاى سیاسى از ابتداى انقلاب تا خرداد 1360 روند رو به كاهشى را طى كرد؛ به این معنا كه دامنه آزادى‏هاى سیاسى در اوایل انقلاب بسیار گسترده و فاقد ضابطه بود. این آزادى‏هاى وسیع به دلیل مشكلات عدیده‏اى كه براى نظام نوپاى انقلابى آفرید، اندك اندك محدودتر گشت. در این زمینه، ابتدا سعى مى‏شد گروه‏ها و جریان ایجادگر درگیرى‏ها به مصالحه دعوت گردند، اما به تدریج برخوردها شدیدتر شد. آزادى مطبوعات نیز ابتدا فضاى بسیار افسار گسیخته و بدون ضابطه‏اى داشت، اما بعداً مرحله به مرحله بر سختگیرى‏هاى با پشتوانه قانونى افزوده شد، به نحوى كه با تصویب قانون مطبوعات در تابستان 1358 اقدام به حذف برخى از نشریات تنشج‏زا گردید11 و این روند نیز به سمت سختگیرى بیشتر ادامه یافت.
علاوه بر ویژگى‏هاى فوق، وقوع جنگ خارجى، خصلت دیگرى است كه برینتون براى دوران حاكمیت میانه روها ذكر مى‏كند. در مورد انقلاب اسلامى نیز جنگ تحمیلى عراق علیه ایران در مقطع مورد نظر ما به وقوع پیوست. بنابراین وجود این ویژگى براى انقلاب اسلامى ثابت مى‏گردد.
ویژگى دوگانگى در حاكمیت آخرین خصلتى است كه وجود یا عدم آن در فاصله زمانى مصادف با بهمن 1357 تا خرداد 1360 بررسى مى‏شود.
بررسى میزان قدرت سیاسى جریان موسوم به خط امام (ره) و جریان‏هاى مخالف آنان نشان دهنده نكاتى است كه مى‏تواند وضعیت یكدستى یا چند دستگى حاكمیت را بیان كند.
همان‏گونه كه مى‏دانیم، شوراى انقلاب پیش از پیروزى انقلاب تشكیل گردید. این شورا از هنگام شكل‏گیرى دولت موقت تقریباً تحت كنترل جریان موسوم به خط امام (ره) قرار گرفت، زیرا پس از انتخاب مهندس بازرگان به نخست وزیرى، برخى از اعضاى ملى - مذهبى شوراى انقلاب به جرگه دولتیان پیوستند و در نتیجه موضع جریان خط امام (ره) بیش از پیش تقویت گردید.
حضور توأمان دولت موقت و شوراى انقلاب به عنوان دو نهاد رسمى و قانونى در صحنه سیاسى و وجود پاره‏اى از اختلاف نگرش‏ها میان آن دو سبب بروز تعارضات و برخوردهایى در بین آنها گردید. در این میان، شوراى انقلاب به دلیل برخوردارى از اهرم استیضاح، جایگاه قانونى‏اش رفیع‏تر از دولت موقت بود. مضافاً این‏كه دسترسى شوراى انقلاب به نهادهایى نظیر كمیته‏هاى انقلاب، سپاه پاسداران و جهاد سازندگى، دولت موقّت را به نحو روز افزونى در موضع انفعال قرار مى‏داد، به گونه‏اى كه بخش عمده‏اى از گلایه‏ها و اعتراضات نخست وزیر و وزراى كابینه دولت او، به دخالت‏هاى بدون ضابطه كمیته‏ها در حیطه اختیارات دولت، اختصاص داشت. 12
پس از كناره‏گیرى دولت موقت و تشكیل كابینه از سوى شوراى انقلاب، تا حدودى دوگانگى در حاكمیت مرتفع شد؛ اما در پى انتخاب بنى‏صدر به ریاست جمهورى و سپس دست‏یابى او به مقام فرماندهى كل قوّا، و نیز حمایت جریان‏هاى مختلف از مواضع او بار دیگر وحدت و یكپارچگى مدیریت كشور دستخوش تشتت گردید. این تشتت و چند دستگى از هنگام رسمیت یافتن مجلس شوراى اسلامى و به دنبال آن، انتخاب رجایى به نخست وزیرى شدت بیشترى یافت و تا زمان عزل بنى‏صدر به طول انجامید. 13
بنابراین به طور كلى مى‏توان گفت در دوران حاكمیت دولت موقّت دوگانگى نسبتاً بارزى در حاكمیت به چشم مى‏خورد، به گونه‏اى كه براى فایق آمدن بر این دوگانگى، دولت موقت و شوراى انقلاب در تیرماه 1358 در حضور امام (ره) تشكیل جلسه داده و در خصوص ادغام نسبى این دو دستگاه به توافق رسیدند.
دوگانگى در حاكمیت از زمان كناره‏گیرى دولت موقت تا اندكى پس از انتخاب بنى‏صدر به ریاست جمهورى تا حدود زیادى رنگ باخت، اما بار دیگر جبهه‏گیرى‏هاى دو طرز تفكر جداگانه در قضیه انتخاب نخست وزیر و اعضاى كابینه، باعث آشكار شدن دودستگى موجود در حاكمیت شد و این دودستگى سرانجام با عزل بنى‏صدر به پایان رسید.
از مطالب فوق مى‏توان نتیجه گرفت كه برخى از ویژگى‏هایى كه برینتون براى مقطع زمانى میانه‏روها برشمرده است تا حدودى با دوران حاكمیت دولت موقت تطابق دارند. (روى كار آمدن نیروهاى سرشناس و داراى سابقه اجرایى، اصلاح طلب بودن نیروهاى مزبور، وجود آزادى‏هاى مفرط سیاسى، وقوع درگیرى‏هاى خونین و وجود نوعى دوگانگى در حاكمیت). اما ویژگى‏هاى مزبور در فاصله زمانى پس از كناره‏گیرى دولت موقت تا زمان عزل بنى‏صدر، به میزان زیادى كم رنگ شدند و در این میان تنها دو خصلت، یعنى بروز جنگ خارجى و دوگانگى و تشتت در حاكمیت، به چشم مى‏خورند.
بنابراین با توجه به این كه همسانى‏هاى میان دوران میانه‏روها در نظریه برینتون با وقایع سال‏هاى اولیه پس از انقلاب اسلامى، در مقایسه با تفاوت‏هاى آنها، كمتر هستند، لذا به طور مطلق نمى‏توان به وجود مرحله‏اى تحت عنوان «دوران حاكمیت میانه‏روها در انقلاب اسلامى» حكم كرد. البته شایان ذكر است كه میزان شباهت دوره حكومت دولت موقت با مرحله حاكمیت میانه‏روها، بیشتر از دوران ریاست جمهورى بنى‏صدر است، و شاید با اندك تسامحى بتوان از دوره مذكور با عنوان «دوران حاكمیت میانه‏روها» تعبیر كرد.
در این‏جا برخى از تفاوت‏هاى بارز میان دوران حاكمیت میانه‏روها در نظریه برینتون و سال‏هاى اولیه پس از پیروزى انقلاب اسلامى را یادآور مى‏شویم:
1 - شوراى انقلاب به عنوان شوراى فرماندهى و رقیب دولت موقّت در تمشیت امور انقلاب، داراى رسمیت قانونى بود و بر این اساس دوگانگى حاكمیت در انقلاب اسلامى، نوعى دوگانگى میان نهادهاى رسمى قانونى بود.
2 - حضور رهبرى ثابت امام خمینى (ره) در سراسر مدت دوران: بر طبق نظریه برینتون رئیس حكومت رسمى (به عنوان مثال مهندس بازرگان در انقلاب اسلامى) رهبر انقلاب تلقى مى‏شود و به همین علت در جایگزینى میانه‏روها توسط تندروها رهبر نیز از گردونه خارج مى‏گردد، حال آن كه در انقلاب اسلامى، رهبرى ثابت امام (ره) تا زمان رحلت ایشان (سال 1368) به طول انجامید.
3 - علاوه بر این كه شوراى انقلاب یك نهاد حكومتى، برخوردار از رسمیت قانونى بود، همچنین نهادهایى مانند كمیته‏ها، دادگاه‏هاى انقلاب و جهاد سازندگى نیز كه یك پایه ثابت دوگانگى در حاكمیت را تشكیل مى‏دادند، از نظر قانونى رسمیت داشتند.
4 - عدم وقوع جنگ داخلى در انقلاب اسلامى: در انقلاب‏هایى كه برینتون بررسى كرده، جنگ‏هاى داخلى به اندازه‏اى وسیع و شدید است كه كل كشور را تحت الشعاع قرار داده است، در صورتى كه درگیرى‏هاى سال‏هاى اولیه انقلاب اسلامى صرفاً در مناطقى خاصى به وقوع پیوستند و آن هم پس از دخالت نیروهاى نظامى سریعاً فروكش نموده و جریان‏هاى معارض از صحنه خارج گردیدند.

وضعیت سازماندهى، بسیج و قدرت سیاسى جریان‏هاى سیاسى - ایدئولوژیك‏

در این قسمت به تحلیل برخى از تحولات سال‏هاى اولیه انقلاب در قالب نظریه چارلز تیلى مى‏پردازیم.
به اعتقاد تیلى بعد از فروپاشى رژیم گذشته و انتقال قدرت به جناح گسترده و متنوع انقلابیون، به تدریج گروه‏ها و سازمان‏هاى انقلابى، انسجام انقلابى خود را از كف داده و پیوندشان از هم مى‏گسلد. از دیدگاه وى، پس از فروپاشى ائتلاف انقلابى آن دسته از گروه‏هایى كه به لحاظ گیرایى ایدئولوژیك، وضعیت سازماندهى و توان بسیج‏گرى، برتر از رقبایشان هستند، بر دستگاه حكومت مسلط مى‏شوند و به دنبال آن سایر گروه‏ها و سازمان‏هاى انقلابى، یا به عضویت حكومت در مى‏آیند و یا در مقابل آن موضع‏گیرى مى‏كنند. اما این عضویت در حكومت یا مخالفت با آن متغیر بوده و نوعى پویایى در روابط میان گروه‏ها و حكومت وجود دارد؛ به این معنا كه حضور یا عدم حضور گروه در هیأت حاكمه امرى ماندگار نبوده و از نوع ایدئولوژى، وضعیت سازماندهى و قدرت بسیج گرى آن گروه نشأت مى‏گیرد، به بیان دیگر، وضعیت سازماندهى و توان بسیج گرى گروه‏هاى سیاسى، میران قدرت سیاسى آن‏ها را تعیین كرده و میزان قدرت سیاسى نیز خود بیانگر جایگاه گروه در ساختار سیاسى جامعه است؛ به این معنا كه هرچه سهم گروه از قدرت سیاسى بیشتر باشد، جایگاه آن گروه در ساختار سیاسى جامعه مطلوب‏تر خواهد بود.
با عنایت به عدم دسترسى به اطلاعات تفصیلى راجع به تك تك گروه‏هاى سیاسى و تعدد بیش از حد این گروه‏ها از یك سو و نیز به منظور احتراز از گستردگى و اطاله بحث، در این مقاله كلیه تحلیل‏هاى خود را بر جریان‏هاى سیاسى - ایدئولوژیك به عنوان واحد تحلیل مبتنى مى‏كنیم.
پس از تجزیه ائتلاف انقلابى در انقلاب اسلامى و ظهور گروه‏هاى مدعى حاكمیت در درون جریان‏هاى مختلف، هر جریانى همّت خود را مصروف كسب سهم بیشترى از قدرت سیاسى كرد و براى این منظور به صورت جداگانه یا با همكارى جریان‏هاى همسو كوشیدند تا جایگاه مطلوب‏ترى در ساختار سیاسى به دست آورند. در این میان تلاش‏هاى برخى از آنها به دلایل متعددى از جمله برترى سازماندهى و قوّت بسیج‏گرى (و عوامل دیگرى كه در خاتمه این مبحث به آنها خواهیم پرداخت) قرین توفیق افتاد و بعضى نیز در این زمینه كارى از پیش نبردند.

در مجموع از بررسى تحولات انقلاب اسلامى در قالب نظریه تیلى نتایج ذیل به دست مى‏آید:

1 - جریان موسوم به خط امام (ره) از حیث انسجام و فراگیرى سازماندهى و همچنین از نظر گستردگى امكانات و نیروهاى بسیج شده و توان استفاده از آنها در راستاى منافعشان بسیار موفق‏تر از جریان‏هاى مقابل بود.
گروه‏هاى درون جریان خط امام اولاً، علاوه بر اشتراك عقیدتى و برخوردارى از تعصب دینى و مذهبى، در قبال بیشتر وقایع به پیروى از امام (ره) موضع واحدى اتخاذ كرده و بدین وسیله جایگاه خود را در بین توده مردم به عنوان جریان هوادار امام (ره) تحكیم بخشیدند؛ ثانیاً، در جریان انتخابات مهم و تعیین كننده مجلس خبرگان قانون اساسى و مجلس شوراى اسلامى، با همدیگر ائتلاف كرده و با انتشار فهرست كاندیدا براى تمامى حوزه‏هاى انتخابیه، موفق به كسب بیشترین میزان آرا شدند. 14 به بیان دیگر، گروه‏هاى این جریان از جهت فراگیرى و انسجام سازماندهى برتر از رقبایشان بودند.
جریان موسوم به خط امام (ره) علاوه بر موفقیت در سازماندهى، از نظر بسیج نیروها و امكانات نیز قابلیت بیشترى از خود نشان دادند كه از جمله مى‏توان به نفوذ در صدا و سیما در ابتداى انقلاب و احراز سرپرستى آن، داشتن چند نشریه رسمى گروهى، تسلط تقریباً كامل بر نهادهاى نظامى و غیر نظامى، در اختیار داشتن حوزه‏هاى علمیه و مساجد و سایر مراكز مذهبى و به ویژه برخوردارى از تریبون نماز جمعه، تسلط بر دانشگاه‏ها از زمان انقلاب فرهنگى به بعد، نفوذ در ارتش از طریق انجمن‏هاى اسلامى مستقر در پادگان‏ها و دارا بودن فرصت عمل نسبتاً مطلوب در پى‏گیرى منافع خود، اشاره كرد.
در مقابل، جریان‏هاى غیر خط امام هر كدام متشكل از گروه‏هایى بودند كه تنها از نظر جهت‏گیرى‏هاى كلى داراى قرابت بودند و به رغم داشتن ایدئولوژى واحد، این ایدئولوژى نمى‏توانست محور وحدت و تعیین كننده جهت واحد براى آنان باشد، موضع‏گیرى‏هاى گروه‏هاى درون این جریانات نیز اغلب متشّتت و بعضاً متعارض با بقیه گروه‏هاى درون جریان و نیز مخالف با جریان‏هاى دیگر بود. مواضع جریان‏هاى مزبور در پاره‏اى از مواقع با مواضع رسمى اعلان شده از سوى امام (ره) مخالف بود كه این امر سبب وازدگى بخش وسیعى از توده‏هاى مردمى از آنها مى‏شد. 15
این جریان‏هاى سیاسى - ایدئولوژیك در انتخابات مجلس خبرگان و مجلس شورا بر خلاف ائتلاف جریان سیاسى - ایدئولوژیك اسلامى، نه موفق به ائتلاف شدند و نه در پوشش كاندیدایى كلیه حوزه‏هاى انتخابیه و در نتیجه كسب آراى قابل اعتنا، موفق بودند. افزون بر عدم موفقیت در انسجام و فراگیرى سازماندهى، از نظر بسیج امكانات و نیروها نیز وضعیت آنها چندان رضایت بخش نبود. 16
در مجموع مى‏توان به وجود رابطه میان وضعیت سازماندهى جریان سیاسى - ایدئولوژیك با توان بسیج گرى آنها اذعان كرد.
با دقّت در اطلاعات فوق متوجه مى‏شویم كه از میان مؤلفه‏هاى متفاوت سازماندهى، اقدام به ائتلاف به صورت خاص، مؤلفه تعداد اعضا و هواداران را تحت تأثیر قرار مى‏دهد، مضافاً این كه همین هماهنگى در عملكرد و تشكیل ائتلاف، یكى از عوامل زمینه‏ساز موفقیت جریان موسوم به خط امام (ره) در كسب اكثریت كرسى‏هاى مجلس خبرگان و مجلس شوراى اسلامى، تسلط بر قواى مجریه و قضائیه، تسلط بر امكانات و نهادهاى مختلف و نیز نفوذ در نیروهاى نظامى و انتظامى بود.
افزون بر تأثیر مؤلفه‏هاى سازماندهى بر بسیج، عوامل دیگرى (به ویژه عامل ایدئولوژى) نیز وجود دارد كه علاوه بر متأثر ساختن سازماندهى و بسیج بر میزان قدرت سیاسى نیز اثر مى‏گذاشتند. به برخى از آن عوامل اشاره خواهیم كرد.
2 - با بررسى تأثیر وضعیت سازماندهى بر میزان قدرت سیاسى، به رابطه این دو متغیر با همدیگر پى مى‏بریم.
به طور كلى جریان موسوم به خط امام (ره) كه از جهت وضعیت سازماندهى (به ویژه قرابت عقیدتى و هماهنگى در موضع‏گیرى) سرآمد جریان‏هاى سیاسى - ایدئولوژیك موجود در اوایل انقلاب اسلامى قلمداد مى‏شد، از لحاظ میزان قدرت سیاسى نیز جایگاهش رفیع‏تر از دیگر جریان‏ها بود. احراز اكثریت كرسى‏هاى مجلسین خبرگان قانون اساسى و شوراى اسلامى به همراه ریاست آن‏ها، برترى نسبى در شوراى انقلاب، اعمال كنترل بر كابینه شوراى انقلاب، در اختیار داشتن كابینه رجایى، داشتن قدرت نفوذ در قوه قضائیه (به ویژه پس از اجراى قانون اساسى)، و تسلط مطلق بر زندان‏ها، نشان دهنده برترى نسبتاً مطلق جریان مزبور در عرصه قدرت سیاسى بود.
از میان جریان‏هاى غیر خط امامى (ره)، جریان ملى - مذهبى از نظر میزان قدرت سیاسى پیشتاز بود، (در اختیار داشتن بخش عمده دولت موقت، تسلط بر دادگاه‏هاى عمومى در یك دوران كوتاه، احراز چندین كرسى نمایندگى در مجلس خبرگان قانون اساسى و تشكیل فراكسیون اقلیت در مجلس شوراى اسلامى)، جریان ملى‏گرا در رده دوم قرار داشت، اما جریان موسوم به التقاطى و نیز جریان ماركسیست تقریباً از قدرت سیاسى بى‏بهره بودند. البته جریان موسوم به التقاطى موفق به كسب پنج كرسى نمایندگى در مجلس خبرگان قانون اساسى گردید و همچنین با نفوذ در «دفتر هماهنگى مردم و رئیس جمهور» نیز تا حدودى بر بنى‏صدر تأثیر نگرشى مى‏نهادند، اما مسئولیت رسمى نداشتند.
در بررسى رابطه انسجام سازماندهى با قدرت سیاسى در مى‏یابیم كه تشكیل ائتلاف همبسته و گسترده توسط جریان موسوم به خط امام (ره) از عوامل اساسى موفقیت آنها در قیاس با رقبایشان است. این جریان از طریق تشكیل ائتلاف موفق به احراز اكثریت كرسى‏هاى مجلس خبرگان قانون اساسى و مجلس شوراى اسلامى شدند و بدین وسیله از یك طرف با تدوین قانون اساسى مسیر آینده نظام را در مجراى قانونى مورد نظر خود - كه البته مطابق خواست رهبرى انقلاب و نیز اكثریت مردم بود - هدایت كردند و همین امر زمینه خلع ید تمامى جریان‏هاى مخالف یا معارض را فراهم آورد. از طرف دیگر، با ایستادگى در مقابل بنى‏صدر سرانجام حكم نخست وزیر مطلوب خود را به امضاى او رسانده و در طول منازعات سیاسى نیز جانب كابینه دولت را در مقابل بنى‏صدر و جریان‏هاى هوادار او (جریان‏هاى ملى - مذهبى، ملى‏گرا، موسوم به التقاطى و ماركسیست) گرفتند و سرانجام با اهرم‏هاى قانونى همه آنها را به زانو در آوردند.
علاوه بر متغیرهاى سازماندهى و بسیج كه میزان قدرت سیاسى جریان‏هاى مختلف را تحت تأثیر قرار داده‏اند، عوامل و متغیرهاى جامعه شناختى دیگرى نیز در فضاى اجتماعى - سیاسى سال‏هاى اولیه پس از پیروزى انقلاب اسلامى وجود داشتند كه متغیرهاى سه گانه فوق را تحت تأثیر خویش قرار مى‏دادند، اما نظریه تیلى قدرت تبیین آنها را ندارد. به بیان دیگر، علاوه بر متغیرهاى اصلى و محورى نظریه تیلى، متغیرهاى دیگرى نیز وجود دارند كه نظریه مزبور یا اشاره‏اى به آنها نكرده است یا به صورت گذرا و در حاشیه متغیرهاى دیگر نامى از آنها نیز برده است. در زیر به برخى از این متغیرها اشاره مى‏كنیم:
1 - وجود رهبرى فرهمند و حامى جریان سیاسى - ایدئولوژیك: حضرت امام (ره) در سخنرانى‏هاى متعدد از گروه‏هاى وابسته به جریان موسوم به خط امام (ره) اعلام حمایت مى‏كرد؛ اما برعكس در برخى موارد نگرش‏ها و مواضع جریان‏هاى مقابل، از جمله جریان‏هاى ماركسیست، ملى‏گرا و موسوم به التقاطى (سازمان مجاهدین خلق)، انتقاد مى‏كرد.
با بررسى برخى اسناد به دست آمده از گروه‏هاى سیاسى معارض، متوجه مى‏شویم كه حتى گروه‏هاى مزبور با درك جایگاه رفیع امام (ره) لزوم تظاهر به همراهى با او را گوشزد كرده و این نكته را متذكر مى‏شده‏اند كه نباید در مقابل امام (ره) اقدام به موضع‏گیرى مستقیم كرد. 17
نظریه تیلى جایگاه و نقش شخصیت كاریزماتیك را در رقم خوردن تحولات انقلابى توضیح نمى‏دهد. اهمیت حمایت یا انتقاد امام (ره) از جریان‏هاى مختلف سیاسى و نیز تأثیر شخصیت كاریزماتیك او در شكل‏گیرى تحولات و اوج و فرود جریان‏ها، از جمله موارد نقض كننده نظریه تیلى است.
2 - اشتهار گروه به حركت در مسیر مورد نظر امام (ره): با دقت بیشتر در فضاى سیاسى - اجتماعى محیط بر سال‏هاى اولیه انقلاب متوجه پررنگى این خصلت براى جریان موسوم به خط امام (ره) مى‏شویم. این جریان در بین افكار عمومى مردم بیشتر به این عنوان شناخته مى‏شدند، اما جریان‏هاى دیگر از این پشتوانه بى‏بهره بودند. نقش شهرت اجتماعى گروه در سازماندهى، توان بسیج و قدرت سیاسى آن، دومین موضوعى است كه نظریه تیلى هیچ توضیحى درباره آن نداده است.
3 - اشتهار به انقلابى بودن و اتخاذ مواضع موافق با خواست و انتظارات مردمى: در این مورد نیز هر چند گروه‏هاى تندرو درون جریان ماركسیست و نیز جریان موسوم به التقاطى، با داعیه امپریالیزم ستیزى در بعضى موارد مواضعى انقلابى و تند اتخاذ مى‏كردند، اما به دلیل تعارض نگرشى آنها با اعتقادات توده‏هاى مردمى، استقبال در خورى از مواضع آنها نمى‏شد؛ اما جریان موسوم به خط امام (ره) از یك طرف مواضعشان هماهنگ با خواست انقلابى توده‏ها بود و از طرف دیگر دیدگاه‏هایشان موافق با مبانى اعتقادى آنها بود، از این‏رو حمایت گسترده‏اى از مواضع جریان مزبور به عمل مى‏آمد. بنابراین انقلابى یا غیر انقلابى بودن مواضع و آرمان‏هاى گروه، از دیگر عواملى است كه نظریه تیلى به آن نپرداخته است.
4 - وجود برخى سنت‏هاى ملى - مذهبى و جایگاه خاص روحانیت در میان توده‏هاى مردمى از دیگر عواملى است كه نقش مؤثرى در قوت‏گیرى جریان موسوم به خط امام (ره) ایفا كرد. تشكل‏هاى روحانى بر اساس سنت‏هاى مزبور از یك‏سو بر اغلب مراكز مذهبى اشراف داشته و از سوى دیگر گفتار و عملكرد آنها براى اغلب مردم در حكم الگوى عملى تلقى مى‏گردید و این امر زمینه را براى بسیج گسترده نیروها و امكانات و در نتیجه احراز حداكثر قدرت سیاسى توسط جریان مزبور فراهم مى‏آورد؛ در صورتى كه جریان‏هاى دیگر از این موقعیت ویژه محروم بودند.
5 - نقش سنت‏ها و باورهاى عمومى در شكل‏گیرى و جهت دهى تحولات نیز از دیگر ابعاد مغفول در نظریه تیلى است. افزون بر این، چارلز تیلى با گشودن مبحث ایدئولوژى در ذیل مفهوم سازماندهى، نقش نسبتاً محدودى نیز در وقوع تحولات براى آن قائل مى‏شود؛ حال آن كه مى‏توان گفت متغیر ایدئولوژى، در شكل‏گیرى تحولات انقلاب اسلامى محورى‏ترین متغیر و تعیین كننده حدوث و جهت‏گیرى روند تحولات به شمار مى‏آید.

پى‏نوشت‏ها :

1. عضو هیأت علمى گروه علوم اجتماعى موسسه آموزش عالى باقرالعلوم‏علیه السلام.

سه شنبه 15/6/1390 - 16:24
سياست
بهره برداری اشتراکی یا اختصاصی؟

وضعیت مخازن مشترک ایران و همسایگان از منظر حقوق بین الملل

پیوند سیاست و اقتصاد همیشه ازموضوعات چالش برانگیز و مورد توجه سیاست بین الملل بوده است. حال اگر سیاست و اقتصاد با حقوق بین الملل هم ارتباط پیدا کنند، مساله قدری پیچیده تر می شود. مصداق عینی این امر را می توان در میدان های مشترکی که در مرز دو یا چند کشور قرار دارند، مشاهده کرد.به دلیل گستردگی سرزمین ایران، کشورهای زیادی در همسایگی آن قرار دارند و از این رو کشورمان در مرزهای آبی و خاکی خود، با بعضی از کشورهای همسایه در زمینه چگونگی استفاده از میدان های مشترک گازی و نفتی دچار چالش است. از آن جا که استفاده بی رویه کشورهای همسایه از میادین مشترک می تواند بخشی از منافع ملی ما را تحت تاثیر قرار دهد، در مقاله پیش رو کوشیده می شود ازمنظری حقوقی مساله میدان های مشترک مرزی مورد بررسی وتجزیه و تحلیل قرار گیرد و سرانجام راهکارهایی برای استیفای حقوق ملت ایران ارائه شود.
ایران با کشورهای همسایه و پیرامون خود یعنی عراق، کویت، عربستان، قطر، امارات و عمان دارای مخازن مشترک بسیاری بوده و تاکنون دست کم 15 مخزن مشترک از این نوع شناسایی شده است. مخازن مشترک خشکی ایران در مرز کشورمان با عراق واقع شده اند. این مخازن عبارتند از مخزن نفتی نفت شهر ( در گذشته نفت شاه)، دهلران، پایدار غرب، آزادگان و یادآوران ( در گذشته حسینیه - کوشک) که هم اکنون میادین دهلران، پایدار غرب و نفت شهر در حال تولید هستند و دو میدان یاد آوران و آزادگان نیز در مراحل مختلف توسعه قرار دارند. ده مخزن مشترک دیگر آبی بوده و با کشورهای همسایه خلیج فارس مشترک هستند. میدان گازی آرش تنها میدان مشترک ایران با کشور کویت در آب های خلیج فارس است. میادین نفتی اسفندیار، فروزان، فرزاد با کشور عربستان مشترک هستند. تاکنون مخزن مشترکی میان ایران و بحرین در آب های خلیج فارس کشف و گزارش نشده است.
مخزن گازی بسیار بزرگ پارس جنوبی با کشور قطر مشترک بوده و از بزرگ ترین و مهم ترین مخازن اشتراکی ایران و دنیاست. مخازن سلمان، فرزام، نصرت از مخازن مشترک ایران با امارات متحده عربی هستند که در کشور همسایه به ترتیب با نام های « ابوالبکوش»، « فلاح» و « فاتح» شناخته شده اند. تنها میدان مشترک ایران وعمان، میدان گازی هنگام است. بزرگ ترین میدان گازی مشترک دنیا ( پارس جنوبی- شمال قطر) در بخش قطری 10 سال زودتر از بخش ایرانی به بهره برداری رسید. همچنین در حال حاضر امارات متحده عربی از میدان مشترک سلمان و عربستان از میدان مشترک فروزان، بیش از دو برابر ایران برداشت می کنند. از سوی دیگر، برداشت یک جانبه از میدان های مشترک، افت فشار را در بخش بهره برداری شده کاهش و در نتیجه، منابع نفت و گاز را به سوی دیگر سوق می دهد. این پدیده ( مهاجرت) سبب می شود کشوری که در حال بهره برداری یک جانبه است، از سهم بیشتری بهره مند شود. جبران انرژی از دست رفته چاه ها هزینه های مضاعفی را در زمینه اعمال روش های افزایش مجدد تولید از جمله تزریق آب، گاز و فراوری مصنوعی در پی خواهد داشت. مطالب گفته شده اهمیت و ضرورت بسیار زیاد مطالعه و شناخت همه ابعاد سیاسی، فنی، اقتصادی و حقوقی توسعه مخازن مشترک هیدروکربنی را نشان می دهد. این نوشتار مسائل میدان های مشترک را منحصراً از منظر حقوق بین الملل مورد بررسی قرار می دهد.

تعریف مساله

در حقوق بین الملل یکی از جلوه های حاکمیت، صلاحیت انحصاری دولت ها در بهره برداری از منابع طبیعی واقع در قلمرو آنها اعم از خشکی، دریایی و فضایی بالای کشور و به تبع آن باز داشتن دولت های دیگر برای استفاده از آن منابع بدون رضایت دولت اخیر است. از جمله مهم ترین منابع تحت حاکمیت دولت ها، ذخایر نفت و گاز هستند.
در مواقعی که یک مخزن نفتی یا گازی در تقاطع مرزهای دو یا چند کشور یافت می شود، مساله حاکمیت یا مالکیت بر آن بهره برداری از این مخزن مشترک، مباحث پیچیده حقوقی را پدید می آورد. خصیصه این مواد به گونه ای است که چنانچه هر یک از دو کشور ذی ربط و ذینفع در مخزن، از داخل مرز خود اقدام به حفاری کند، می تواند بخشی از نفت یا گاز موجود در مخزن مشترک را استخراج کند. برای مدیریت حقوقی این پدیده طبیعی، در حقوق بین الملل وحدت نظر وجود ندارد.

ابعاد مساله

پدیده اشتراک در مخازن نفت و گاز ممکن است در حالت های زیر دیده شود:
1- در محل تلاقی مرزهای خشکی دودولت یا بیشتر
2- در محل تلاقی مرزهای دریایی دو دولت یا بیشتر
3- در محل تلاقی مرزهای دریایی یک دولت وموقعیت بین المللی اعماق دریا
در تمامی موارد بالا، ممکن است مرز بین دو دولت به دقت تحدید حدود شده و قلمروی کشورها بدون هر گونه ادعایی نسبت به هم استقرار یافته باشد که در این صورت امکان رسیدن به راه حلی توافقی بین دولت های شریک در مخزن سهل تر است اما اگر مرزها تحدید حدود نشده باشند، هر دولت ممکن است نسبت به اینکه مخزن در قلمرو سرزمینی او واقع است، ادعا داشته باشد که نوعاً دستیابی به توافق میان دو طرف را دشوارتر از وضعیت پیشین می کند.

جنبه حقوقی مساله

مبنا ومنشا اختلافات در پدیده اشتراک در این قبیل منابع ناشی از طبیعت نفت و گاز است. این منابع برخلاف معادن جامد که به آسانی و بر اساس خطوط مرزی تعیین شده بین کشورها، قابل تقسیم هستند، به دلیل سیال بودن، مهاجرت می کنند و شکل مخزن را می گیرند و با بهره برداری از آن توسط یک دولت ذینفع در قلمرو سرزمینی خود، کل یا بخش قابل ملاحظه ای از مخزن که در سرزمین کشور مجاور قرار گرفته است، بدون رضایت آن کشور مورد بهره برداری قرار می گیرد. ابعاد این مساله وقتی مشکل تر می شود که برخی تکنیک های حفاری و بهره برداری قرار می گیرد. ابعاد این مساله وقتی مشکل تر می شود که برخی تکنیک های حفاری و بهره برداری نوین در صنعت نفت مثل حفاری مورب وافقی را به آن بیفزایم. این عمل با توجه به اصل بنیادین احترام به حاکمیت سرزمینی، وحدت و تمامیت سرزمینی و منع مداخله می تواند نوعی تجاوز خاموش یا پنهان به قلمرو سرزمینی کشور دیگر تلقی شود. از سوی دیگر منع کشور شریک در منبع برای بهره برداری از مخزن مشترک نیز به نوبه خود مغایر با همان اصول یا اصول دیگر در حقوق بین المللی خواهد بود. در حقوق داخلی بر اساس یک نظریه قدیمی و مورد قبول در بیشتر نظام های حقوقی بزرگ، مالک زمین، مالک سطح زیر و فضای مجازی آن – تا هر قدر که بالا یا پایین برود – است. اما این نظریه برای اداره و پاسخگویی به مسائل مربوط به مالکیت بر موارد سیال زیر زمینی کافی نیست. از دید بعضی حقوقدانان، نفت و گاز در زیر زمین، مانند جانوران وحشی یا پرندگانند که در ملک هر کس بروند، صاحب زمین نسبت به آن حق پیدا می کند و می تواند آن را حفاظت کند ومالک آن شود. از این رو وقتی مالکانه نسبت به آن به دست می آورد، حتی اگر نفت یا گاز استحصالی از مخزن باشد که بخشی از آن در زمین مجاور قرار داشته است.
در این قبیل اختلافات، گرایش اولیه دادگاه های رسیدگی کننده به ادعای مالک زمین مجاور مبنی بر اینکه بهره برداری همسایه از چاه نفت واقع در زمین خود موجب تخلیه مخزن نفت زیرزمینی مشترک می شود، این بوده که تنها راه جبران خسارات در چنین مواردی آن است که مدعی نیز تا جایی که می تواند با حفره چاه در زمین خود از مخزن بهره برداری کند و نگذارد نفت مخزن به سمت همسایه برود. بنابراین، مالکیت یا حاکمیت بر زمین لزوماً خود به خود مساوی با مالکیت بر نفت و گاز زیر آن نیست.
دیدگاه دیگر در این خصوص بر این باور است چنین مخازنی حکم مال مشاع و- در بحث ما – بین المللی را دارند که هیچ یک از شرکا نمی توانند بدون رضایت شریک دیگر در آنها دخل و تصرف کنند. دیدگاه اخیر امروزه با همین توجیه یا با توجیهات دیگر، تا حدی مورد قبول قرار گرفته است. در 40 سال اخیر برای برون رفت و از وضعیت گفته شده، موافقت نامه های دو یا چند جانبه زیادی بین دولت هایی که چنین منابعی در طول تقاطع خطوط مرزی آنها وجوددارند، منعقد شده یا هنگام تنظیم موافقت نامه های تحدید حدود مرزی به کشف احتمالی چنین منابعی اشاره شده و درهر دو حالت، به اصل همکاری در بهره برداری مشترک و چگونگی عمل ساختن این همکاری نیز پرداخته شده است. این همکاری مزیت هایی چون کمک به حفظ صلح وامنیت بین المللی از راه در نظر گرفتن حقوق همه کشورهای ذی نفع در منبع مشترک، حداکثر بهره برداری از منبع، صرفه جویی های اقتصادی در بخش اکتشاف و استخراج و کاهش قیمت تمام شده نفت و گاز استحصالی، حفاظت ازمنابع و رعایت الزامات زیست محیطی و انضباطی مالی را به همراه دارد. بر همین اساس از سال 1958- که اولین موافقتنامه بین المللی تنظیم شده که یا مستقیماً به همکاری در بهره برداری از منابع نفت و گاز مشترک اختصاص داشته یا درموافقت نامه تحدید حدود مرزی به آن موضوع توجه واشاره شده است. البته در هر کدام از این ترتیبات همکاری، شکل و قالب های حقوقی مختلفی با توجه به خصوصیات عمومی و فنی مخزن و روابط فی ما بین کشورها به کار گرفته شده است. با توجه به مطالب گفته شده، چند پرسش قابل طرح است.
1- آیا هر دولتی می تواند به هر طریقی، به خصوص با به کارگیری تکنولوژی های جدید به منابع نفت و گاز موجود در قلمرو کشورها یا در تقاطع مرز بین کشورهای دیگر دست اندازی کند و با این ادعا که این منابع، طبیعی اند و از مباحاتند، آنها را حفاظت کند و به تصرف و تملک خود در آورد؟
2- آیا دولتی که با دولت دیگر همجواری دارد و در مرز بین آن دو (اعم از اینکه تحدید حدود مرزی شده یا نشده باشد) مخازن نفت و گاز یافت شده است، می تواند بدون هماهنگی با دولت همسایه از داخل قلمرو سرزمینی خود از ذخایر موجود در مخزن مشترک به هر میزان و به هر صورت بهره برداری کند؟ چنانچه این اقدام را انجام داد، آیا از نظر بین المللی مسؤول خواهد بود؟
3- آیا دولت همسایه و به اصطلاح شریک در مخزن، می تواند با تمسک به قاعده ای الزام آور در حقوق بین الملل، ضمن عدم تمایل به بهره برداری از مخزن و عدم مشارکت در تهیه ضوابطی برای اکتشاف و بهره برداری از مخزن، از اقدامات دولت یا شریک دیگر جلوگیری کند؟
4- آیا دولت های ذی ربط یا ذی نفع در مخزن مشترک بر اساس قاعده ای الزام آور در حقوق بین املل، مجبورند با هماهنگی، همکاری و اطلاع یکدیگر از مخزن بهره برداری کنند؟
پاسخ به هیچ یک از پرسش های بالا – جز موارد اول – آسان و قطعی نیست. در حقوق بین الملل که تابعان آن دولت ها هستند، هر دولت تلاش می کند حاکمیت خویش را برمنابع طبیعی موجود در قلمروی خود اعمال و از آنها برای توسعه اقتصادی واجتماعی مردم خود بهره برداری و از تعرض دولت های دیگر به تمامیت ارضی خود جلوگیری کند.
در نتیجه، این سئوال مطرح می شود که اگر هر یک از دو دولت بخواهند به یک نحو اعمال حاکمیت کرده و از تعرض به تمامیت ارضی خود جلوگیری کنند، چگونه باید با منابع طبیعی مشترکی – مخازن نفت و گاز- که در تقاطع مرزهای آن ها با دولت های همسایه وجود دارد، برخورد شود؟ در واقع اصل بر این است که دولت ها هیچ تعهد و تکلیفی در برابر دولت های دیگر ندارند مگر اینکه به موجب معاهده یا عرف مسلم، وجود چنین تعهدی اثبات شود، با این پیش فرض چگونه می توان تکالیف و حقوق دولت ها را درباره بهره برداری ازمنابع نفت و گاز مشترک مشخص کرد؟
اولین دیدگاه در این خصوص بر این باور است که چنانچه در موضوع مورد بحث معاهده ای عام یا خاص یا عرف بین المللی یا اصولی حقوقی، ضابطه ای مقرر نکرده باشد، هر دولت می تواند در قلمرو تحت حاکمیت خود که با مرزهای شناخته شده ازهمسایه اش متمایز شده است، دست به هر اقدامی از جمله اکتشاف و بهره برداری ازمنابع نفتی بزند و منابع یاد شده را تحت تصرف خود در آورد، حتی اگر این مواد تولیدی از آن طرف مخزن که تحت قلمرو دولت همسایه بوده، به دست آید.
بر اساس برابری حاکمیت دولت ها، دولتی کهک زودتر حفاری را شروع کرده است، نمی تواند از دولت دیگر بخواهد که از طرف خودش حفاری نکند. از این رو، در استخراج بین دو طرف مخزن، رقابتی ایجاد خواهد شد که به بهره برداری هر بیشتر می انجامد. این قاعده ( حفاظت) که در واقع از حقوق داخلی به حقوق بین المللی آمده، در طول دوران، مصون از تعرض نمانده است و قواعد حاصل از آن دستخوش تغییر شده اند. بعضی حقوقدانان بین المللی معتقدند از منابع حقوق بین الملل می توان دلایلی یافت که اگر به انکار این قاعده منجر نشود، دست کم حکایت از تعدیل و محدود شدن آن دارد.
« رمز گشایی این مشکل» در این نکته نهفته است که آیا می توان هر دولت را نسبت به محتوای مخازن نفت و گاز تحت قلمرو خشکی یا دریایی آنها به صورت « در جا و قبل از استخراج» دارای حاکمیت مشاعی و در نتیجه مالکیت مشاعی دانست یا خیر؟ اگر چنین اعتقادی حمایت دکترین و رویه قضایی را کسب کند، بی تردید مخزن نفت و گاز واقع در تقاطع مرز دو کشور، تحتن حاکمیت مشاعی دو دولت تلقی می گردد و اعمال حاکمیت یکی بدون توافق دیگری نوعی نقض تمامیت ارضی همسایه محسوب می شود و دولت خاطی مسؤولیت بین المللی خواهد داشت.
در رویه قضایی بین المللی تا سال 1969 که دیوان بین المللی دادگستری به قضایای دریای شمال رسیدگی کرد و در رای خود به طور غیرمستقیم به مساله مخازن مشترک نفت و گاز توجه کرد، نمی توان هیچ سرنخی را درباره این موضوع به دست آورد اما طرفداران نظریه بهره برداری یکجانبه با تمسک به رای دیوان دایمی دادگستری در قضیه لوتوس، بر آزادی اعمال حاکمیت دولت ها در مواقعی که این آزادی با معاهده ای خاص یا عام یا عرف بین المللی محدود نشده باشد، پای می فشردند. همچنین رای دیوان دائمی اسپانیا و فرانسه در مورد دریاچه لانو که فرانسه را در اعمال حاکمیت یکجانبه اش در بهره برداری از آب آن دریاچه منع نکرد، موید دیگری بر نظر این گروه تلقی شد.
به طور خلاصه ایده مباح بودن حفاظت دولت از منابع مشترک در قلمرو ملی خود – حتی اگر بخشی از محتوای مخزن مشترک از زیر قلمرو دولت همسایه استحصال شود – ایده ای زنده، ولی خاموش است. یک گروه از حقوقدانان گفته اند، قواعد عمومی حقوق بین المللی در زمینه منابع طبیعی مشترک نمی تواند کمک چندانی به حل مساله بکند. این گروه به جای پرداختن به مناقشه جواز یا ممنوعیت بهره برداری یکجانبه ازمنابع نفت و گاز مشترک با توجه به ملاحظات عملی و گرایشی که دولت ها داوطلبانه به سوی همکاری در بهره برداری از منابع مشترک دارند، سرگرم ارائه نمونه قراردادهایی هستند که دولت های ذی نفع در صورتی که بخواهند با هم از منابع مشترک بهره برداری کنند از آنها استفاده کنند.
گروه دیگر معتقدند با تصویب منشور متحد و تاکیداتی که بر اصل احترام به تمامیت ارضی دولت ها و منع مداخله در آن به عمل آمده، همچنین با قطعنامه هایی که در مورد منابع طبیعی مشترک و چگونگی بهره برداری از آنها به تصویب رسید، همین طور با توجه به منشور حقوق وتکالیف اقتصادی دولت ها و لزوم رعایت حسن همجواری دولت ها با یکدیگر و بالاخره با در نظر گرفتن کنوانسیون های چهارگانه حقوق دریاها مصوب 1958، گرایشی در میان دولت ها – به ویژه از همان سال 1958 – پدید آمد که در تنظیم موافقت نامه های تحدید حدود مرزهای دریایی خود به شرط و قیدی تاکید کنند که در صورت پیدا شدن مخزن مشترک یا یک ساختار زمین شناسی واحد- که از هر دو سوی خط مقسم یا منصف بتوان نسبت به استخراج آن اقدام کرد – دو طرف موظفند با مذاکره به موافقت نامه ای برای کارآمدترین روش بهره برداری از مخزن دست یابند. این ایده و لحن نرم و مشفقانه سپس در کنوانسیون حقوق دریاها مصوب 1982 در مورد منابع دریایی و زیر بستر دریا تعقیب شد و صراحت یافت. مجموعه این امور باعث شد حقوقدانانی مثل « اوناریتو»، « لاگنی»، « میوشی» و « اونگ» بر پدیده شرط های قراردادی حاکی از یافت شدن منبع مشترک در موافقت نامه های تحدید حدود بین کشورها و یا توافق نامه های رو به فزونی درباره منطقه ای که تردید ها و منازعات سرزمینی درباره آن وجود دارد، تاکید بورزند و آن را دلیلی بر لزوم تقسیم آن منابع بین کشورهای شریک بدانند.
بر اساس نظراتی که مطرح شده است در رفتار برخی دولت ها انگیزه مشروع مخالفت با بهره برداری یک جانبه توسط یک دولت و همچنین اعتقاد به بروز قاعده ای در حقوقی بین الملل عرفی برای محدود کردن حاکمیت آن دولت در این عملکرد به چشم می خورد. نویسندگان یاد شده، گرایش دارند در بعضی از این رویه ها راجع به مذاکره یا قراردادهای بهره برداری و تقسیم عایدات استخراج شده و همچنین عملکرد دولت ها در برخورد با منابع نفت و گاز مشترک یک قاعده حقوقی واقعی را مبنی بر تعهداتی برای دولت های درگیر در این مسائل تدارک ببینند. این دیدگاه که از رویه پر حجم، گسترده و تقریباً یکنواخت دولت ها در درج شرط نمونه پیش گفته و متعاقب آن موافقتنامه های یک کاسه سازی بین المللی مخزن مشترک «unitization» یا توسعه اشتراکی منطقه بین دولت های ذی نفع «jointdevelopment zoneagreements» سود می برد، از رویه قضایی هم بی نصیب نیست. آرای صادره در قضایای دریای شمال 1969، دریای اژه بین ترکیه و یونان 1976، رای کمیسیون سازش بین نروژ و ایسلند در مورد جزیره جان ماین در سال 1981، اختلاف دریایی بین لیبی و تونس1982 و سرانجام رای دیوان داوری حل اختلاف بین یمن واریتره 1999 که به نوعی بر همکاری در بهره برداری از منابع نفت و گاز مشترک و اجتناب از بهره برداری یکجانبه دلالت دارند تا حدودی به تقویت این دیدگاه کمک می کنند.

رابطه ایران با دولت های جنوبی خلیج فارس

ایران بین سال های 1969 تا 1974 با همه دولت های جنوب خلیج فارس- غیر از کویت موافقتنامه تحدید حدود منعقد کرده و درتمام موافقت نامه های یاد شده، چنین متنی درج شده است.
ماده2. « هر گاه ساختمان زمین شناختی نفتی واحد یا میدان نفتی واحد یا هر ساختمان زمین شناسی واحد یا میدان واحدی از مواد معدنی دیگر با آن طرف خط مرزی مشخص در ماده 1 این موافقت نامه امتداد یابد و آن قسمت از این ساختمان یا میدان را که در یک طرف خط مرزی واقع شده باشد بتوان کلی یا جزئی به وسیله حفاری انحرافی از طرف دیگر خط مرزی مورد بهره برداری قرار داد در این صورت:
الف- در هیچ یک از دو طرف خط مرزی مشخص شده در ماده یک هیچ چاهی که بخش بهره دهی آن کمتر از 125 متر از خط مرزی مزبور فاصله داشته باشد، حفره نخواهد شد مگر آن که طرفین نسبت به آن توافق کنند.
ب- طرفین کوشش خواهند کرد که نسبت به نحوه هم آهنگ کردن عملیات و(یا) وحدت آن در دو طرف خط مرزی توافق کنند. فاصله مذکور، در موافقت نامه ایران و عربستان 500 متر تعیین شده است. همچنین باید یادآور شد فاصله ممنوعه حفاری یا مشروط به توافق در موافقت نامه های میان ایران و دولت های حاشیه جنوبی خلیج فارس به هیچ وجه مقصود و هدف از تعیین این فاصله را تامین نمی کند. نمونه بارز آن مخزن بسیارگسترده گاز میان ایران و قطر است. یاد آوری این نکته خالی از فایده نیست که در موافقت نامه میان آمریکا و مکزیک راجع به خلیج غرب مکزیک- مصوب سال 2000 – این فاصله از خط منصف ¼ مایل و جمعا نوار ممنوعه حفاری معادل 3500 متر تعیین شده که بسیار معنا دارتر ازموافقت نامه های میان ایران و همسایگانش است.
بر اساس مطالب بالا، ذکر شده ایران و دولت های جنوبی خلیج فارس حق ندارند در فاصله تصریح شده تا خط مرزی اقدام به حفر چاه کنند مگر آنکه نسبت به آن توافق کنند. دوم اینکه، برای نحوه هماهنگی عملیات یا وحدت آن کوشش می کنند که به توافق برسند. این قسمت از ماده2 می تواند به دو صورت تفسیر شود، بر پایه « تفسیر بعید»، اگر در مرز بین دو کشور مخزن مشترکی با توصیف فوق یافت شود، عملیات بهره برداری باید هماهنگ شود. طبق « تفسیر جاری» هم برای حفر چاه در محدوده 125 متری مرز باید کوشش شود که دو طرف به توافق برسند. این قسمت از ماده2 می تواند به دو صورت تفسیر شود، بر پایه « تفسیر بعید» اگر در مرز بین دو کشور مخزن مشترکی با توصیف فوق یافت شود، عملیات بهره برداری باید هماهنگ شود. طبق « تفسیر جاری» هم برای حفر چاه در محدوده 125 متری مرز باید کوشش شود که دو طرف به توافق برسند. بر پایه تفسیر دوم، دو دولت در حفر چاه و بهره برداری از خط مبدا ساحلی خود تا 125 متری خط مرزی آزادند هر طور مایلند از منابع نفت و گاز واقع در قلمرو خود بهره برداری کنند.
آخرین اقدامات بین المللی برای تدوین قواعد مربوط به بهره برداری از منابع طبیعی مشترک
کمیسیون حقوق بین الملل سازمان ملل متحد، بررسی موضوع منابع طبیعی مشترک را از سال 2002 آغاز کرد. مساله اولیه کمیسیون این بود که همه منابع طبیعی مشترک ( آب های زیرزمینی، نفت و گاز) را در یک سند مورد بررسی قرار دهد یا اینکه با توجه به خصوصیات هر یک از منابع طبیعی سند مجزا تهیه کند. پس از بحث بسیار زیاد سرانجام بررسی مجزای آنها در دستور قرار گرفت. گزارشگر ویژه کمیسیون ( آقای یامادا) بر خلاف وعده داده شده در تقویم کاری خود تا پایان سال 2008، تنها موفق شد متن پیش نویسی را در 20 ماده درباره آبهای زیر زمینی محصور مشترک تصویب کند که هنوز به تصویب مجمع عمومی نرسیده و در نتیجه کاری در خصوص منابع مشترک نفت و گاز صورت نگرفته است.

نتیجه گیری و پیشنهاد

در این نوشتار کوشش شد به این پرسش پاسخ داده شود که آیا با توجه به مقررات بحث بر انگیز حقوق بین الملل دریاها، قطعنامه های مرتبط مجمع عمومی سازمان ملل متحد، آرای صادره از مراجع حل و فصل اختلافات بین المللی و نمونه هایی از رویه دو جانبه دولت های ذی ربط در زمینه بهره برداری مشترک، اصول کلی حقوقی و همچنین نوشته های نویسندگان حقوقی، می توان نتیجه گرفت که در حال حاضر یک قاعده حقوق بین الملل عرفی دایر بر خودداری از بهره برداری یک جانبه از منابع مشترک نفت و گاز و الزام دولت ها به مذاکره برای دستیابی به توافق نامه های بهره برداری اشتراکی، شکل گرفته است؟
در آغاز گفته شد که چنین تعهدی، در نظام های حقوقی داخلی دولت های تولید کننده نفت اجرا شده است و می تواند به عنوان اصل کلی شناخته شده، راهنمای مفیدی در تنظیم حقوق بین الملل قابل اعمال باشد. محور بحث یعنی ضرورت استقرار اصل کلی لزوم همکاری بین المللی در بهره برداری ازمنابع طبیعی مشترک، می تواند به این نتیجه منتهی شود که درحال حاضر می توان این اصل را به عنوان دو قاعده ترتیبی حقوق بین الملل عرفی قابل اعمال در یک مخزن مشترک به شکل زیر تنظیم مجدد کرد.
قاعده اول: تعهد به همکاری برای دستیابی به موافقت نامه ای در مورد اکتشاف و استخراج از مخازن مشترک نفت یا گاز، اگر چه ضرور تا این همکاری به بهره برداری مشترک از آن منابع منجر نشود.
قاعده دوم: در صورت عدم دستیابی به چنین موافقت نامه ای، تعهد به خودداری یا امتناع متقابل در خصوص بهره برداری یکجانبه ازمخزن.
این دو تعهد اگر چه وضعیتی را ایجاد می کنند که باعث خلق مبنایی حقوقی برای یک رویکرد تدریجی نسبت به مخازن مشترک می شود ولی هنوز نمی توان گفت که بهره برداری مشترک به خودی خود و به طور مشخص توسط حقوق بین الملل لازم الاجرا شده و از این رو نیازمندیم برای رسیدن به چنین مطلوبی، اقدامی را که مبین اراده سیاسی دولت های درگیر است. در مساله ابزار کنیم، با این وصف، تلاش برای تنظیم دقیق اصل کلی همکاری در خصوص یک مخزن مشترک کماکان ادامه دارد ولی می توان عناصر موثر مختلفی را از چهارچوب کلی آن استخراج کرد که به یک سلسله تکالیف تجویزی و ممنوعیتی که در ادامه به آن اشاره می کنیم، منتهی بشود.
1. فقدان قاعده ای تحت عنوان «حفاظت بین المللی» یعنی اینکه دولت های ذی نفع از اکتشاف یک جانبه شامل هر بخش از آن در طرف خودشان اعم از مرز خشکی یا دریایی ممنوعند.
2. با توجه به ممنوعیت حفاظت و بهره برداری یکجانبه، فرصت برای طرح عناصر تجویزی تعهد عام و کلی فراهم می شود، یعنی هر دولت ذی نفع متعهد خواهد بود که با حسن نیت در خصوص یک مخزن مشترک، به دیگر دولتها آگاهی، اطلاع و مشورت بدهد. این تعهد هنگامی که یک توافق نامه مرزی منعقد شده باشد به ویژه در مواردی که متضمن قید « یافت شدن مخزن معدنی فرامرزی» باشد- که بر اساس آن دو طرف متعهد به اتخاذ یک سلسله اقدامات مشخص باشند- بیشتر استقرار یافته است. با این توصیف، تعهد در مورد مخزن یافت شده در مناطقی که در آن ادعاهای اختلافی مرزی وجود دارد، بر اساس ماهیت مخزن یافت شده درمناطقی که در آن ادعاهای اختلافی مرزی وجود دارد، بر اساس ماهیت ذاتی حقوق حاکمه دولت های ذی ربط با یک ادعای حقوقی نسبت به چنین مناطقی اعمال می شود. شرح و توضیح دقیق تر این تعهد حتی ممکن است اقتضا کند که این مشاوره ها بر اصل سهم منصفانه از منابع استخراجی مبتنی باشند. مترقی ترین شکل اعمال این اصل بی تردید توافق نامه بهره برداری اشتراکی خواهد بود.
3. دولت ها باید برای بهره برداری از منبع، با حسن نیت و با هدف ستیابی به ترتیبات همکاری مناسب – به گونه ای که همه دولت ها ذی نفع را در بر بگیرد- وارد مذکره شوند، البته این مذاکرات نباید لزوما به سوی بهره برداری اشتراکی هدایت شوند. شایان توجه است دولت های ذیربط هیچ تعهدی به انعقاد چنین ترتیباتی ندارند اما فقط باید به مذکره در مورد آنها بپردازند. در نتیجه دولت ها ضرور تا باید با هدف رسیدن به یک توافق مذاکره کنند، عینا شبیه آن چیزی که در مورد تحدید حدود فلات قاره وجود دارد.
این آخرین ملاک تجویزی، بحث را به موثرترین وسایل بهره برداری از منبع مشترک باز می گرداند. بسیاری از توافق نامه های مربوط به چنین مخازنی، آحاد سازی فرامرزی آنها یا بهره برداری اشتراکی را مقرر می کنند که قطعا مشروح ترین، مرجع ترین و تایید شده ترین اقدام است، امری که به لحاظ اعتبار حقوقی وسیع و نمونه های متعدد از رویه دو جانبه دولت ها می تواند به حمایت از بهره برداری اشتراکی تعبیر و فرض شود که ضابطه ای بر همه دولت هایی که خود را در شرایط مشابه می یابند، تحمیل خواهد شد. پیشنهاد این تحقیق برای کشورمان که با همسایگان خود مخازن مشترک نفت و گاز دارد و با بیشتر کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس موافقت نامه تحدید حدود منعقد کرده و در این موافقت نامه ها نیز به مساله چگونگی بر خورد با میدان های مشترک اشاره شده، این است که دو برنامه مشخص را در تعامل با همسایگان با جنوبی دنبال کند، نخست، از آنجایی توافقنامه های اشاره شده، جامع نیستند و نمی توانند در مواقعی که مخزن مشترک وسیعی ( مثل ایران و قطر) در تقاطع مرز دو کشور یافت می شود، دیپلماسی سنجیده و صبورانه و با استفاده از همه ظرفیت های بالقوه و مشترک با همسایگان بگشاید. این سیاست را می توان در قبال کشورکویت در پیش گرفت زیرا ایران و کویت هنوز موافقت نامه تحدید حدود فلات قاره را امضا نکرده اند.
دوم، تا زمانی که موافقت نامه هایی برای توسعه مخازن نفت و گاز مشترک با همسایگان امضا نشده باشد دولت ایران باید ثقل فعالیت های توسعه و اکتشاف خود را روی مخازن مشترک موجود و احتمالی آتی بگذارد. بی تردید چنین سیاستگذاری ها و سرمایه گذاری هایی موجب می شوند که همسایگان به تنظیم موافقت نامه های یاد شده، ترغیب شوند. البته مساله اشاره شده طی ده سال اخیر در گفته های مقامات مسؤول ایرانی مورد تاکید قرار گرفته است ولی اقدامی جدی در این باره به عمل نیامده است، به عنوان نمونه در ماده سه لایحه برنامه پنج ساله چهارم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مشوق هایی برای جلب فعالیت ها به سمت منابع نفت و گاز دریایی و مخازن مشترک پیش بینی شد ولی متاسفانه پیشنهاد دولت در لایحه یاد شده در مجلس شورای اسلامی تصویب نشد و به جای آن ماده 14 در قانون برنامه چهارم مصوب 1384 تصویب شد. ماده اخیر بی آن که متضمن مشوقی برای تشدید فعالیت های توسعه ای در مخازن مشترک نفت و گاز باشد، تنها نشان دهنده توجه نمایندگان به این مخازن بود وعملا هم نتوانست تحریک قابل ملاحظه ای را پدید بیاورد. جالب است که پس از گذشت نزدیک به 3 سال از تحولات مذکور و از دست دادن فرصت ها، مجلس شورای اسلامی در تصویب بودجه سال 1387 کل کشور همان ترتیبات مقرر در ماده 3 لایحه برنامه چهارم را از سر گرفت. به نظر ما، اقدام دولت و مجلس در وضع مشوق هایی در قانون بودجه که از نظر اصول حقوقی عمر یکساله دارد، حاکی از آن است که هنوز سیاستگذاران کشور به درک درستی از حساسیت موضوع نایل نشده اند. در حقیقت زمینه سازی برای توفیق در سازماندهی، محتاج قوانینی است که متضمن برنامه های ده ساله و بیشتر باشد و با تعیین یک سلسله موازین کلی و راهنما، دست کارگزاران نزدیک به موضوع در این زمینه باز گذاشته شود، در غیر این صورت باز هم شاهد فرصت سوزی های بعدی خواهیم بود. شاید دو اقدام نرم وسخت افزاری در این زمینه این باشد که نخست، مقررات سهل تری برای جذب سرمایه و فعالیت های توسعه ای در خصوص مخازن مشترک وضع شود. دوم، برای نشان دادن عزم جدی برای پرداختن به مساله توسعه مخازن مشترک نفت و گاز، شرکتی با شخصیت حقوقی مستقل با همین نام و وابسته به وزارت نفت ایجاد شود. این اقدام سخت افزاری باعث تمرکز فعالیت ها وموضوعیت یافتن توسعه مخازن مشترک در وزارت نفت و سازمان های ذی ربط خواهد شد.
سه شنبه 15/6/1390 - 16:21
سياست
نه شرقی و نه غربی در سیاست خارجی

مقدمه:

در این نوشتار ابتدا به تبیین مفهوم قطب و موازنه قدرت اشاره می شود و سپس جایگاه جمهوری اسلامی ایران در قطب بندیهایی جهانی مطرح خواهد شد تا سیاست استراتژیک جمهوری اسلامی در این خصوص تبیین گردد.

مفهوم قطب و موازنه

دو مفهوم قطب و موازنه از جمله مفاهیمی هستند که همیشه و همواره در کنار یکدیگر مطرح بوده اند. تاریخ نشان می دهد که در کره ارض همیشه قطبهایی بوده است؛ مثلا زمانی یونان و ایران و روم و دوره ای دیگر مادها و پارسها ومصریها و بابلیها و برهه ای فرانسه و انگلستان و پروس و روسیه و الخ، قطب بوده اند، که هر کدام از این قطبها، طیفی را در اطراف خود تشکیل داده وهمچون مرکز و محوری برای اقمار خود عمل می نمودند و از کشورهای قمر که در اطراف این مرکز و محور اقتدار جمع می شدند، با اقتدار و استحکام هر چه بیشتر، حمایت می کردند و این تمرکز و وابستگان به آن، همان قطب را تشکیل می دادند. هر قطب، حیطه ی اقتدار و مسئولیت و نفوذی دارد که باید به قطبهای دیگر محدود گردد. این محدودیتها و قرار و مدارهای ضمنی راجع به اینکه محدوده هر قطب کجاست، دراصطلاح و عمل، حالت و وضعیتی را ایجاد می کنند که به آن موازنه می گویند. موازنه همان ثبات و سکونی است که از پهلو به پهلو قرارگرفتن قطبها به وجود می آید و هرگاه که موازنه حاصل شود، صلح محقق می گردد. در مقابل هر زمان موازنه از میان برود صلح از صحنه ی روابط بین قطبها زائل می شود و جنگ چهره می نمایاند، و این قاعده ی جنگ و صلح و موازنه در طول تاریخ بوده و هست.
درطول تاریخ هرگاه یکی از کشورهای شرکت کننده در موازنه اوج می گرفت و به دلایلی از توانایی و قدرتی بیش از دیگران بهره مند می شد، تصمیم می گرفت تا نظم حاکم بر موازنه را بر هم زند و نظام جدیدی ناشی از اراده خود بر محیط تحمیل کند. در این قبیل موارد، غالبا یکی از کشورهایی که در عین شرکت در موازنه از مقررات و اصول بازی ناراضی بود، موزانه را نقض می کرد و به هم می خورد و چنین کشوری سعی می کرد تا مقررات و اصول نوینی را جایگزین نظم سابق کند، در این گونه حالات، اگر چنین کشوری با متحدان خود موفق به استقرار نظم جدید می شد. موازنه تازه ای به نفع قدرتهای نو برقرار می گردید و اگر فائق نمی آمد، نوعا به عنوان کشورشکست خورده، از موازنه خارج می گردید و ناگزیر از پرداخت غرامات و خسارات ناشی از عمل و قصد خود بود.
این تقابل قدرتها وموازنه های موقت، صحنه تاریخ جهان را از صلحها وجنگهای فراوانی انباشته است، ولی بتدریج هر چه صحنه ی روابط بین الملل با ملاحظات فنی و بشری آمیخته تر می شد و دولت و حکومت و انسان پیچیده تر می گردید، موازنه نیز مقتدرتر و جنگها برای نقض این توازن خونین تر می شد، چرا که به دنبال هر موازنه، صلح و به دنبال هر صلحی یک سلسله نارضایتی ها و به دنبال نارضایتی ها، کوشش برای کسب اقتدار به منظور رفع نارضایتی و سپس با کسب اقتدار، جنگ و پس از آن تحلیل قوا ویکدست شدن و همگنی به دلیل ضعف ناشی از تحلیل قوا و بعد صلح و موازنه ای جدید پدیدار می شد.
از دو سده گذشته تا کنون، این داستان به شکل بارزتری همواره تکرار گردیده است. انقلاب کبیر فرانسه حاصل نارضایتی ملت بود که با طرح مفاهیم جدید و تلقی نوین از حکومت و مایه گرفتن دولت از مردم و زوال نظام امتیازها و طبقات و نضج طبقه بورژوا و فروپاشی اشرافیت کهن فرانسه، آن کشور به صورت قدرتی مؤثر در جهان جلوه ای تازه یافت. «ناپلئون بناپارت» که مخلوق یا فرزند انقلاب کبیر فرانسه بود، با بهره گیری از پتانسیل عظیم انقلاب، دست به جنگ زد و تصمیم گرفت نظام مورد قبول و مورد علاقه خود را بر جهان آن زمان تحمیل کند، چرا که فرانسه از موازنه حاکم بر زمان، رضایتی نداشت و از طرفی اقتدارش به سبب انقلاب و مکانیسم انقلاب رشد نمود و گسترش یافت؛ بنابراین از طریق جنگ و به ضرب توپ و شمشیر، می خواست موازنه را بر هم زند و اراده خود را بر اروپای آستانه قرن نوزدهم، که قلب سیاست جهان بود تحمیل کند، اما نشد.
«ناپلئون» شکست خورد و نظم جهان که توسط او و به برکت انقلاب، مستقر گردیده بود نیز به هم ریخت و دوران ارتجاع گرایان و رجعت طلبان به سرکردگی مترنیخ فرا رسید. مترنیخ، یک ضد انقلاب به معنای اعم کلمه بود، زیرا وی انقلاب را آفت جامعه می دانست و معتقد بود که آثار انقلاب را باید محو کرد؛ یعنی هر که بر اثر انقلاب حقی از دست داده است، باید حقش را به او بازگرداند؛ هر شاهزاده وسلطان نشین و حاکمی را که سرزمین و قلمرو و مال خود را در انقلاب باخته یا توسط ناپلئون مصادره گردیده بود، به سرزمین خود برگرداند وحتی اگر نمی شد که مال را به او مسترد دارند غرامتش را به او می پرداختند. مترنیخ بر اساس این تفکر سیاسی، موازنه ای جدید بر اروپا تحمیل کرد که نقطه قوام و شکل گیری آن، کنگره وین در سال 1815 بودکه عناصر عمده آن، عبارت بودند از: روس و پروس و اتریش و انگلستان. این موزانه نیز مانند سایر موازنه های اروپایی، عمری داشت که با سپری شدن آن، آهنگ جدیدی ساز گردید و «پروس بیسمارکی» به برکت اتحاد شاهزاده نشین های سیصدگانه، به صورت قدرتی بزرگ درآمد و عزم اعمال و تحمیل اراده خود را به اروپا کرد. بیسمارک که در حقیقت می توان او را معمار بزرگ دیپلماسی کلاسیک خواند، با برقراری موازنه ای که حاصل جنگهای پس از موازنه ی مترنیخی بود، اروپا را به مدت بیست سال در صلح نگه داشت. در زمان بیمسارک، آرایش قطبها و توازن نیروها به نحوی بود که هیچ کدام از کشورهای شرکت کننده در موازنه، چه راضی و چه ناراضی به خود جرأت مخالفت و ضدیت با صلح و موازنه ی بیسمارکی را نمی داد.در این توازن، قدرت برتر و وزنه ی ثقیل، همان پروس بود؛ یعنی سرزمین پهناوری که با تدبیر و دوراندیشی و درایت صدراعظم خود (بیسمارک ) به اتحاد و یکپارچگی رسیده و از اقتدار خود برای ایجاد موازنه و صلح وثبات به نفع سرزمین ژرمن بهره گرفته بود. بیسمارک در این موازنه، پاره ای واقعیتها را که لازم به توجه است، در نظرگرفته بود؛ مثلا اقتدار دریایی و نیروی رزمی دریایی انگلستان و تفوق آن را بر نیروی دریایی سایر کشورهای اروپایی به خصوص نیروهای حاضر در کانال مانش پذیرفته بود، ولی بسیاری از امتیازها را به پروس اختصاص داد. مردم کشورهای متضرر، از ترس اقتدار بیسمارکی، در دورن جوشان و در برون خاموش بودند؛ مثلا انضمام آلزاس و لورن به پروس از جمله این نکات بود، چرا که بیسمارک مناطق فوق را که دارای معان عظیم زغال سنگ؛ یعنی سوخت گرانبهای آن زمان بود، به آلمان ملحق کرد و مستمرا از منافع آن برداشت می کرد و این در حالی بود که مردم فرانسه از این الحاق نهایت تأثر را داشته و عصبانی بودند، لیکن اعتراضی دیده نمی شد، چون همه مردم، موازنه بیسمارکی را به عنوان تقدیر اروپا، پذیرفته بودند. ظرافت کار بیسمارک در این بود که وی هر کجا امتیازی گرفته بود، با امتیازی از جیب همسایه ای دیگر، دل متضرر و مغبون را به دست می آورد وکاری می کرد که کسی از لحاظ روحی احساس ضرر و غبن نکند.
به هر حال، صلح بیست ساله بیسمارکی نیز با مرگ امپراتوری و روی کار آمدن «قیصر ویلهلم دوم» دست خوش تزلزل شد، چرا که ویلهلم، امپراتور جدید پروس مردی خودخواه، قدرت طلب و خودرأی بود که جهت نیل به اقتدار و جهان گشایی ابدا صبر وحوصله و شکیبایی نداشت، می خواست ره صد ساله را یک شبه بپیماید؛ از این رو از همان ابتدا بر جدال و مخالفت با صلح و موازنه بیسمارکی تأکید داشت و در کل، طرح جهانگشایی نظامی خود را بازگو می کرد.به همین دلیل اوضاع و احوالی پیش آمد که بیسمارک در ابتدای حکومت وی مجبور به استعفا گردید و صدراعظم دیگری از جانب ویلهلم دوم انتخاب شد. بیسمارک استعفا داد و از قدرت کناره گرفت، اما تا آخرین لحظه ی عمر با برنامه های ویلهلم مخالفت می کرد و همواره از ناسزاگویان امپراتور محسوب می گردید، ولی عمر او وفا نکرد تا شروع جنگ و حاصل نقشه های کج اندیشانه ی امپراتور و سپس فرارش را ببیند و قبل از شروع جنگ جهانی اول فوت کرد. به هر حال، ویلهلم پس از استعفای بیسمارک، برنامه های بلندپروازانه ی خود را شدت بخشید و همه ارکان موازنه اروپایی را بر هم زد، چرا که تعداد کشتی های آلمان را که کشوری است بری و قاعدتا باید از تعداد کشتی های کمتری نسبت به کشورهای بحری، مثل انگلستان بهره مند باشد، به طرز چشمگیری بالا برد. در این خصوص، لازم به تذکر است که بیسمارک در موازنه ی خود، واقعیتهای ژئوپولتیکی منطقه و جهان را با تیزبینی و واقع نگری تمام مدنظر داشت، و به همان دلایل بود که توانست موازنه را تحقق ببخشد؛ به عنوان مثال بیسمارک درک کرده بود که این حق انگلستان است که از نیروی دریایی برتر در دریای مانش وکلا آبهای اطرافش بهره مندگردد؛ چرا که انگلستان کشوری است بحری و از محاصره دریایی، خواهد مرد؛ از این رو قاعده و قانون بقا به انگلستان حکم می کند و این حق را به آن می دهد که از چنان اقتدار دریایی بهره مند باشد که دشمنانش نتوانند آن را با محاصره دریایی خفه کنند. بی تردید، وضع انگلستان با کشوری چون آلمان فرق دارد. آلمان کشوری است که هم به آب و هم به خشکی راه دارد؛ بنابراین در صورت حمله یا محاصره ی دریایی از طریق قاره و خشکی، زنده خواهد ماند و در کل آلمان در تقسیم بندی های ژئواستراتژیک، کشوری بری است؛ و در یک کشور بری یا قاره ای تکیه ارتش بر نیروی زمینی است، اما ویلهلم این واقعیت را نظامی - سیاسی را مد نظر قرار نداد وتعداد و توان کشتی های آلمان را برخلاف قرار بیسمارکی، بالا برد؛ همچنین کشتی ها را به توپهایی مسلح کرد که مناسب برای شلیک و در هم کوبیدن انگلستان بودند، که این اقدام نیز خلاف قرار بیسمارکی با همسایگان اروپایی اش بود، چرا که امنیت اروپا ایجاب می کرد، انگلستان از جانب آلمان احساس خطر نکند؛ به همین دلیل بیسمارک برد توپهای مستقر بر کشتی های جنگی اش را در «مانش» را به نحوی انتخاب کرده بود که نمی توانستند انگلستان را هدف قرار دهند و فقط مناسب دفاع ساحلی بودند؛ و این نیز از تصمیمهای تحریک آمیزی بود که ویلهلم به انجام آن اقدام نمود. حرکت تحریک آمیز دیگر، مسلح کردن ساحل چپ رود راین؛ یعنی مرز استراتژیک و حاوی ارزش ژئوپولتیکی آلمان و فرانسه بود. فرانسوی ها نسبت به رود راین به عنوان مرز آلمان و فرانسه بسیار حساسند و در واقع، همیشه دست اندازی آلمان به رود راین را مقدمه فاجعه می دانند. در زمان بیسمارک این نکته ژئوپولتیکی مورد نظر قرار داده شده بود و از این حیث، فرانسه متقاعد گردیده بود که آلمان ساحل چپ رود راین را مسلح نخواهد کرد؛ اما ویلهلم با سربازگیری بیش از حد قرار و مدارش با اروپا، ساحل چپ رود راین را نیز مسلح کرد و بدین ترتیب ویلهلم با مسلح کردن مانش، انگلستان را تهدید و تحریک کرد و سوءظن آن را برانگیخت و با مسلح کردن راین و افزایش قدرت نیروی زمینی، کشوری بری فرانسه را به وحشت و اضطراب افکند.
می بینیم که به چه نحو زمینه های به هم خوردن موازنه پدیدار می گردد و همانگونه که گفتیم هرگاه موازنه بر هم بخورد، جنگ شروع می شود و صلح مخلوق موازنه است. ویلهلم با این اعمال موازنه را برهم می زد ونظم نوین خویش را بر جهان تحمیل می کرد. در واقع ویلهلم می خواست آن امتیازهایی را که بیسمارک به اروپا داده بود و به برکت آنها موازنه را برقرار کرده بود، از اروپا بگیرد و از این حیث برنده واقعی و فعال مایشاء درجهان آن روز شود. او بیسمارک را محتاط و ناتوان می پنداشت ومعتقد بود که آلمان می تواند آقایی و سیادت خود را بر جهان اثبات کند. (1)
به هر حال در نهایت، موازنه به هم خورد و جرقه ای که شلیک گلوله ای به ولیعهد اتریش در صربستان ایجاد کرد، جنگی نهفته را که در واقع از ابتدای سلطنت ویلهلم دوم شروع شده بود، آشکار کرد و در سال 1914 جنگ جهانی اول که مخلوق بلندپروازی های موازنه شکن ویلهلم دوم بود به وقوع پیوست و جهان سیاست آن روزگار؛ یعنی اروپا به دسته بندی کشیده شد و سرانجام بر اثر جنگ وخسارات ناشی از آن، باز هم قوای همه ی طرفهای درگیر تحلیل رفت و نیروها یکدست و همگن شدند و در نتیجه موازنه ایجاد و صلح خلق گردید؛ اما طبق معمول، عمر این صلح نیز چندان طولانی نبود، چرا که باز هم پس از گذشت دو دهه زمزمه ظهور مردی سلطه جو و اقتدار طلب، جهان را فراگرفت و نقض قول و قرار از جانب زمامداران جدید آلمان و نضج حزب نازی می رفت تا موازنه ناشی از قراردادهای 1919 را بر هم زند. هیتلر حاکم بر جهان و علی الخصوص اروپا را عادلانه نمی دانست و براساس فلسفه خود، نژاد ژرمن را محق به کسب و دریافت امتیازهایی بیش از اینها می دانست. وی معتقد بود که به آلمان و نژاد ژرمن طی قرارداد ورسای اجحاف و ظلمی بین صورت گرفته است و ضرورت تعدیل و تقارن در سهم آلمان را حق آن کشور دانست ومی خواست تا جهان از آلمان، رفع ظلم کند، لذا با توجیه این خواستها و نهایتا به منظور بر هم زدن موازنه و دیکته کردن نظمی جدید، دست به فلسفه پردازی زد و خود را پیامبر ژرمن معرفی نمود و معتقد بود که از جانب خدا مأمور به بهروزی و بهزیستی و احقاق حقوق از دست رفته نژاد برتر؛ یعنی نژاد ژرمن است. اما واقعیت این بود که آلمان در سال 1935 که هیتلر را با همه ی ادعاهایش در رأس حاکمیت و اقتدار نظامی و تکنولوژی تسلیحاتی و منابع زیر زمینی وسایر عواملی که ممکن است احساس اقتدار را در یک کشور زنده کند، برخوردار بود، از این رو خود را توانا به کشورگشایی و دیکته کردن «نظم دلخواه» بر جهان می دانست. آلمان در زمان زمامداری آدولف هیتلر از امکاناتی بیش از سایرین برخوردار بود و هیچ قدرت موجودی را حریف و هماورد خود نمی دانست، به ویژه که روحیه مردم آلمان و جامعه شناسی ملت آن نیز اقتدار طلبی و اشراف بر جهان را می طلبید؛ لذا همه این عوامل دست به دست هم داد، آدولف هیتلر را وادار کرد تا دست به نقض موازنه بزند و می دانیم وگفتیم که هر گاه موازنه نقض شود، حتما جنگ حادث می شود. موزانه زمانی بر هم خواهد خورد که یکی از قطبهای شرکت کننده در موازنه احساس کند که می تواند نظم خود را بر دیگران دیکته کند؛ این احساس هم نوعا زمانی ایجاد می شود که یکی از کشورهای شرکت کننده در موازنه به دلیلی از اقتدار بیشتری برخوردار گردد.
به هر حال، جنگ جهانی دوم نیز به تساوی قوا و و صلح منجر شد، اما این بار سرنوشت جهان به شکل اساسی و بنیادین تغییرکرد؛ چرا که جهان با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم آماده می شد تا به دو قطب عظیم یا به عبارتی دو اتحادیه بزرگ جهانی تبدیل شود؛ و اتحادیه ای که نه فقط قطب سیاسی محسوب بودند، بلکه دو قطب نظامی و فرهنگی و ایدئولوژیک و به خصوص اقتصادی را تشکیل می دهد.(2)
در پایان جنگ جهانی دوم و قبل از به زانو درآمدن کامل هیتلر، وی طی پیامی که برای متفقین (غیر از شوروی) ارسال داشت، اعلام کرد که حاضر است با متفقین صلح نماید تا دست به دست هم در مقابل کمونیزم که به زعم وی آفت جهان آزاد است، بایستد. هیلتر، خاطر نشان ساخت که مشکل آینده جهان، کمونیزم است و باید در مقابل آن، سدی ایجاد کرد و گرنه این هیولا جهان را خواهد بلعید. البته این پیام که قبل از یالتا صادر شد، به دل متفقین نشست و به عکس پس از این پیام بزرگترین حمله هوایی بر روی برلن انجام گرفت که طی آن پایتخت آلمان به ویرانه ای تبدیل شد و کمر ارتش نازی به نحو قطعی وکامل شکست و متفقین با پیروزمندی وارد برلن شدند، لیکن چرچیل با وجود اینکه همچون سایر متفقین معتقد بود که نبایستی به آدولف هیتلر مجال داد و نبایستی فریب پیام ناشی و حاکی از ضعف و شکست قریب الوقوع او را خورد، اما او نیز همچون هیتلر می دانست و معتقد بود که مشکل آینده و آتی جهان، کمونیزم است؛ از این رو همین نکته را به نحو دیگری به روزولت گوشزد کرد که اکنون دیگر مسئله هیتلر پایان یافت و ارتش نازی منهدم و آلمان محکوم به شکست و نابودی است، از این رو بهتر است که متفقین دست به دست هم داده و غول کمونیسم را در لانه اش مهار کنند. روزولت، پیش بینی چرچیل را جدی تلقی نکرد و آن را توهمی ناشی از بدبینی انگلیسی ها دانست، بنابراین فارغ از هر بدگمانی به متحد کمونیست خود، جنگ را ادامه داد.
به محض سقوط برلن، صحنه جنگ و نحوه ی اتفاق متفقین تغییر کرد. شوروی از نقطه ای که وارد برلن شد، تسخیر و تحکیم مواضع را شروع کرد و پیش رفت و سایر متفقین نیز با نیروهای هوا برد خود از سمت دیگری وارد برلن شدند و شروع به تسخیر نمودند، تا جایی که دو نیرو سینه به سینه ی یکدیگر متوقف شدند؛ این رودررویی در واقع مادر و منشا دیوار برلن بود، که بعدها در همین خط تلاقی که مرز دو نیرو را تشکیل می داد، دیواری ساخته شد؛ بدین ترتیب این تقابل و رودررویی، نطفه ی دو اتحادیه را تشکیل داد که بعدها تحت عنوان قطبهای جهان، در مدت نیم قرن، اساس موازنه جدیدی در جهان را تشکیل دادند. از لحظه ای که در نیروی متفق سابق در مقابل هم صف آرایی کردند، موازنه شروع شد و اتحادیه سازی آغاز گردید. شرق، قمریابی یا به عبارتی قمرربایی را شروع کرد و غرب نیز بر سرعت یارگیری خود افزود، و در عین حال هر یک از قطبها حیطه مسئولیت و محدوده نفوذ و اقتداری برای خود دست و پا کردند. ورسها از شمال بالکان شروع کردند و با ایجاد کودتاهای کمونیستی، کشورهای حوزه آن شبه جزیره را یکی پس از دیگری به خود ملحق نمودند و به تدریج برآنها نام قمر نهادند و در مقابل، انگلیسی ها با پیاده کردن نیرو در یونان که در جنوب بالکان قرار دارد و به دلیل راه داشتن به آبهای گرم،تسخیر و تصاحبش شدیدا مورد خواست و آرزوی شوروی بود، از کامل شدن نقشه بالکانی شوروی جلوگیری کردند و با کشتاری بزرگ، آتن را از دست کمونیستهای شورشی که از مرزهای شمالی کشور تغذیه می شدند، بیرون آوردند.
اما به تدریج اروپا از پا افتاد، زیرا پنج سال جنگ بی امان، همه منابع مالی، معدنی، انسانی این قاره را بلعیده بود. فقر موجود به صورت عاملی اصلی و موثر در قطب کردن ایالات متحده امریکا نقشی اساسی بازی کرد؛ بدین شکل که اورپا خود از امریکا خواست تا پیش کسوتی و علمداری شیخوخیت غرب را در مقابل شرق به عهده بگیرد. برای نمونه، انگلستان پس از مدتی که امنیت یونان را در دست داشت به امریکا خبر داد که بیش از این، توانایی کشیدن بار امنیت و آرامش یونان را ندارد؛ امرکا نیز در مقابل احساس می نمود که در برابر جهان وظایفی دارد و خود را محق و مسئول به اداره و حراست جهان می دانست، از این رو«جرج مارشال» وزیر امور خارجه وقت امریکا، طرحی حاوی کمکهای الی از اروپای از دست رفته به سنای امریکا پیشنهاد نمود که طی آن، امریکا بتواند با اختصاص دادن مبلغی هنگفت به بازسازی و دستگیری اروپای متفق که در جنگ پیروز شده بود این قاره را از مرگ تدریجی و افتادن به دامان کمونیزم نجات دهد. تنها شرطی که امریکا برای این مساعدت قرار داده بود، این بود که مبلغ فوق می بایستی به عبارتی با نظارت مستقیم و حتی مباشرت امریکا در این کشورها صرف شود. به همین مناسبت، کنفرانسی در سال 1949 در پاریس تشکیل شد که کلیه متقاضیان کمک و مشمولان طرح مارشال در آن مشارکت نمودند، که در میان آنها اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نیز دیده می شد. از طرف شوروری «مولوتوف» در معیت هیاتی متشکل از هشتاد عضو، شرکت نمود که پس از ده روز با دریافت تلگرافی از جانب استالین با عجله فراوان به مسکو مراجعت نمود و دیگر بازنگشت. به نظر می رسد که شوروی ها دریافتند که طرح مارشال صرفا یک کمک مادی و مالی برای نجات اروپا نیست، بلکه مکانیسم خلق و طریق تشکیل یک اتحادیه بزرگ تحت عنوان «غرب» است که شاه بیت وظیفه آن ضدیت با جهان کمونیزم می باشد. در واقع، روسها دریافتند که با قید و شرط مباشرت در هزینه به وسیله امریکا در طرح مارشال، آن کشور می خواهد تا سلطه خود را بر اروپا و جهان، محرز و تمام کند. اقدام موثر دیگری که امریکا در شکل گیری اتحادیه بزرگ غرب به سرکردگی خود انجام داد، تصویب طرح ترومن بود، چرا که پس از اقرار انگلستان به نداشتن توانایی در نگهداری یونان و تاکید آن کشور بر خطرناک بودن تسخیر یونان توسط کمونیستها، ترومن ریاست جمهوری وقت امریکا طرحی را به تصویب رساند که به موجب آن امریکا خود را مسئول می دانست که از پیشرفت اقتدار کمونیستی شوروی در جهان، جلوگیری کند. طرح ترومن علاوه بر اهداف عام، سه هدف اصلی و ویژه داشت، که هر سه مورد از حیث ژئواستراتژیک و ژئوپولتیک حائز کمال اهمیت بودند. تکمیل این سه نکته از جانب امریکا، به مثابه سه قدم بزرگ آن کشور در جهت نیل به زمامداری و سیادت کاملش بر جهان و سیطره مطلق آن بر مقدرات بین المللی بود. این سه هدف عبارت بودند از:
اول: رفع خطر از یونان و جلوگیری از خطر دست اندازی کمونیستها به آن کشور، که به محض حرکت کشتی های جنگی امریکا از سواحل ایالات متحده به عزم یونان، کمونیستهای دست نشانده شوروی از تحریکات و اقدامات خود دست برداشتند.
دوم: رفع خطر از آزادی بغازهای بسفر و داردانل در دریای سیاه که روسها کشتی های جنگی خود را در دهانه آنها مستقر کرده و مدعی بودند و فقط کشتی های کشورهای اطراف این تنگه، حق عبور از آن را دارند واین آبراه یک مسیر بین المللی نیست؛ که این نیز با اولتیماتوم امریکا به شوروی و متعاقب تصویب طرح ترومن حل شد، چرا که شوروی دریافت که ایالات متحده امریکا مصمم است جلو پیشروی و زیاده طلبی آن را بگیرد. در واقع روسها بوی تشکیل اتحادیه غرب را با این اقدام شنیدند و به اصطلاح دست و پای خودشان را جمع کردند.
سوم: رفع اشغال از آذربایجان ایران. غلام یحیی و پیشه وری، که هر دو دست نشانده ی ارتش سرخ و کرملین بودند با تکیه بر پول و سیاست و ارتش شوروی، آذربایجان ایران را اشغال کرده و حکومت کمونیستی تشکیل داده بودند.دولت ایران نیز ضعیفتر از آن بود که بتواند با ارتش سرخ بجنگند و آذربایجان را از چنگال متجاوزان بیرون آورد. به دنبال تصویب طرح ترومن، امریکا صریحا به شوروی اخطار داد و ارتش سرخ مستقر در آذربایجان را تهدید به استفاده از بمب اتمی نمود. روسها نیز که از قضیه ژاپن و هیروشیما و ناکازاکی دریافته بودند که سلاح هسته ای یعنی چه، بساط خود را از آذربایجان ایران برچیدند و غلام یحیی و پیشه وری را به مسکو فراخواندند وبدین ترتیب غائله ختم شد؛ اما نه به دست ارتش وقت ایران، بلکه به ضرب اولتیماتوم امریکا و طرح ترومن و رعب ناشی از بمب هسته ای.
بنابراین، به این شکل و با این تمهدیدات، اتحادیه غرب به سرکردگی امریکا تشکیل شد و روزبه روز بر شدت همبستگی و وسعت اقتدار آن افزوده شد. انگلستان و فرانسه و سایر اروپایی ها، کلیه پایگاه هایشان را در جهان، یکی پس از دیگری به امریکا تحویل دادند، زیرا برای آنها ممکن نبود که بار مالی مستعمره ها و پایگاه ها را به دوش بکشند واز طرفی خودشان میل داشتند که با این تفویض قدرت، روز به روز امریکا را قوی تر کنند چرا که می دانستند اقتدار هر چه بیشتر امریکا به معنای اقتدار غرب و توقف پیشروی کمونیزم و شوروی است. ترس از کمونیزم، رقیبان گذشته را چنان به یکدیگر نزدیک ساخته بود که گوی ایالات متحده هرگز مستعمره و تحت استیلای اروپا نبوده است.
یکی از پایگاه هایی که پس از جنگ دوم جهانی بین اروپا و امریکا دست به دست شد، خاورمیانه بود، که هر قطعه ی آن داستانی خاص خود را دارد. طبعا ایران نیز که بخشی مهم از خاورمیانه است، از همان زمان، موضوع دست به دست شدن قدرتها قرار گرفت و ایرانی که تا آن زمان تحت سلطه و نفوذ بریتانیا بود سهم امریکا شد.همسایگی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی با ایران و اندیشه کهن دست یابی به آبهای گرم خلیج فارس، حتی اگر توهم یافریبی بیش نبود، اما به واقع مستمسکی گردید که امریکا با تکیه بر آن، ایران و نفتش را به خود اختصاص دهد.
روسها نیز روز به روز بر جبهه بندی وسازماندهی ضد غربی خود افزودند؛ مثلا در پاسخ به طرح مارشال، اتحاد شوروی نیز کمینفورم را بنیان گذاشت و بر سلطه و اقتدار خود بر اقمارش افزود، بسیاری ازنهضتهای مارکسیستی را مساعدت نمود و در شیوع «مارکسیسم - لنینیسم» در جهان دست به اقدامات تبلیغاتی گسترده ای زد؛ بنابراین رودروریی قدرت، روز به روز وسعت گرفت، تا منجر به تشکیل دو اتحادیه نظامی آتلانیک شمالی و ورشو گردید.
ایران، در تمام مدت حیات پس از جنگ جهانی دوم، گرچه مستقیما از اعضای ناتو محسوب نمی گردید؛ ولی با پیمانهای جانبی، بخشی از حلقه امنیتی امریکا در اطراف شوروی بود وکلا از بلوک غرب محسوب می گردید و در حیطه اقتدار امریکا قرار داشت.
ملاحظه می شود که باز هم جهان به قطب بندی و موازنه کشیده شد و به همین دلیل، بین قطبها صلح برقرار گردید. هر یک از قطبین، حیطه اقتدار و محدوده نفوذ خاص خود را به دست آورد که به نحو ضمنی و تلویحی و در یک قرار داد نانوشته، این حیطه ی اقتدار وحوزه مسئولیت از جانب قطب مقابل شناخته شد و تأیید گردید.کشورهای قمر شوروی وکشورهای موجود در حوزه اقتدار شرق تحت عنوان بلوک شرق، مشخص ومعین گردید ودر مقابل غرب نیز ابعاد واجزایش مشخص شد. قاعدتا و براساس یک قانون نانوشته هیچ یک از دو قدرت به قلمرو دیگری دست اندازی نمی کرد و اگر کشوری از یکی از دو قطب مقابل کشانده می شد، این تبادل و تغییر یا می بایستی حاصل توافق طرفین باشد و یا اگر به اصطلاح نوعی «رودست خوردن» یک قطب از قطب دیگر بود، درآن صورت برنده باید به انتظار اقدامی متقابل از جانب قطب دیگر در جایی دیگر از دنیا می نشست و ناگزیر بود امتیازی را در نقطه ای دیگر از دست بدهد ودر حقیقت یک نوع معامله ضمنی و عملی در نیروها صورت می گرفت که البته این قاعده، راجع به کشورهایی بود که از حیث استراتژیک و ژئوپولتیک دارای ارزش و موقعیت ویژه ای نبودند، چرا که در خصوص اقمار یا طرفداران و متحدان ویژه استراتژیک، شوخی وجود نداشت. به عنوان مثال ایران برای غرب حیاتی بود، همان گونه که کوبا برای شرق از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. شوروی تا پای جنگ اتمی وجنگ جهانی سوم در کنار کوبا در بحران موشکی، باقی ماند. بدین ترتیب در قطب بندی جهان که حاصل کشمکش دو قدرت غول آسای دنیا بود، کوچکترین مفر و مخلصی وجود نداشت. دو قدرت درمقابل یکدیگر صف آرایی کرده بودند و هیچ کشوری نمی توانست از حیطه ی اقتدار یکی از آن دو بیرون رود مگر اینکه به قطب مقابل بچسبد. آن هم در شرایطی ویژه. در حقیقت هیچ یک از دو قطب میل نداشت نظم جاری جهان نقض شود؛ مثلا پس از حمله ایالات متحده به لیبی در قضیه خلیج سیرت، سرهنگ قذافی رهبر آن کشور به عنوان نشان دادن خشم خود به آمریکا و جهان غرب، طی مصاحبه ای مطبوعاتی اعلام کرد که قصد دارد به پیمان ورشو و بلوک شرق بپیوندد و رسما یکی از اقمار شوروی شود، لیکن اولین کشوری که به این نظر اعتراض نمود وآن را ادعایی غیرجدی اعلام کرد، همان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود، چرا که شوروی می دانست که هر اقدام حادی در جهت بر هم زدن آرایش جهان، آن کشور را با نظمی نامشخص برای آینده روبه رو خواهد کرد و طبعا مطمئن نخواهد بود که درمقابل آنچه دریافت کرده است. چه چیزی از دست خواهد داد؛ لذا برای کشورهای جهان از سلطه اختاپوسی دو ابر قدرت، نه گریزی بود و نه گزیری.
نهضتها وحرکات ضد قطبی درجهان نیز هرگز درد کشورهایی را که نمی خواستند در منطقه ی نفوذ دو قدرت باشند، به نحو قاطع درمان نمی کرد، کما اینکه نهضت غیر متعهدها در عمل به آنجا رسید که کوبا؛ یعنی یکی از اقمار مستقیم شوروی جزء غیرمتعهدها به حساب آمد و دیگران نیز که سعی داشتند به نحو مستقل عمل کنند، در حقیقت اقداماتشان محدودبود، مثلا هند، آلبانی، یوگسلاوی بدون اینکه خود بخواهند، در حیطه اقتدار و در جو جبر قطبی جهان زندگی می کردند، اگرچه ادعاها و ظاهر شعارهایشان غیر قطبی بود.
البته زندگی خاص مردم بعضی ازکشورها مثل آلبانی را (با آنکه سالها سابقه و تجربه طرفداری از چین و شوروی را به دنبال دارند و جمعیتشان بالغ بر سه میلیون نفر است ) نمی توان نمونه کاملی از حیات یک ملت در جهان فعال امروز تلقی کرد. در واقع آلبانی با انزوای خود، ملتش را از حیات بین المللی محروم کرد که امروز، حاصل آن حرمان بلند مدت کاملا مشهود است. وانگهی نباید فراموش کرد که انزوای سیاسی و اقتصادی برای یک ملت سه میلیونی، به دلیل پایین بودن تعداد جمعیت، میسرتر است تا کشورهایی که رقم جمعیتشان بسیار بالاست.

3. انقلاب اسلامی ایران، بین دو قطب

در چنین جوی که مختصات آن بیان شد، وقوع انقلاب اسلامی ایران سلسله مسائلی را به دنبال آورد که از حیث بحث ما، یعنی خروج از نفوذ قطبین حائز کمال اهمیت است. ایران در سه دهه قبل از انقلاب اسلامی ایران، کشوری بود در حیطه اقتدار اتحادیه غرب به نحو اعم و ایالات متحده امریکا به نحو اخص.
از طرفی انقلاب اسلامی ایران، تز سیاسی خود را در چارچوب ضدیت با غرب، به خصوص امریکا آغاز نمود؛ به همین دلیل با شروع انقلاب و تحقق حکومت اسلامی درسال 1357، بر جهان مسلم گردید که ایران نمی خواهد بیش از این در اردوگاه غرب باقی بماند. انقلاب رسما شعار می داد که «پس از شاه نوبت امریکاست» پس ایران با این بیان، تمایل و قصد و عزم خود را به خروج از اردوگاه غرب اعلام کرده بود و از این رو بود که به محض وقوع انقلاب، حرکات ضدامریکایی و ضدغرب، مانند برچیدن شنودهای امریکا، اخراج مستشاران غربی، اخراج تجار و سرمایه داران غربی از کشور وبسیاری از اقدامات دیگری که همگی نشان دهنده این واقعیت بود که ایران بیش از این، قصد ندارد در چارچوب امریکا عمل کند، شروع شد. شوروی نیز در عین حال که از رفع مزاحمتهای امریکا از کنارگوشش خرسند بود، لیکن اولا نگران بود که با خروج ایران از اردوگاه غرب، سرنوشت آرایش جدید جهان به کجا می انجامد. ثانیا تکلیف جمهوری های مسلمان نشین جنوب کشورش با انقلاب مذهبی و ریشه ای چه خواهد شد. ثالثا هویت آینده ایران چگونه خواهد بود.
غرب نیز متقابلا جریانات ایران را به دقت دنبال می کرد تا به نحوی با انتساب و ملحق جلوه دادن این حرکت (یعنی اقدام به ضدیت با غرب و نفی تعلق به بلوک امریکا) به توطئه های شوروی و جلب افکار عمومی جهان به خطری که خروج ایران از اردوگاه غرب برای جهان به دنبال دارد، از حق سرکوبی این نهضت بهره مند گردد، اما نشد، چرا که یک اشکال عمده بر سر طرح امریکا وجود داشت وآن هم ماهیت مذهبی انقلاب ایران بود. به هیچ وجه، ممکن نبود که حرکت مذهبی بنیادین مردم ایران را به یک توطئه کمونیستی چسباند. القای اینکه ایران در توطئه ای با شوروی علیه امریکا و صلح جهان، شرکت دارد به دو دلیل به دل مردم جهان وکلا سیستم سیاست بین المللی ننشست: اول اینکه در انقلاب، خدا پرستی و توحید و تفکر مذهبی، مبنای همه حرکات و ادعاها بود، بنابراین همزیستی و همراهی و همدلی انقلاب خداپرستانه ی ایران، با حکومت ضد خدای شوروی، از حیث اصول غیر ممکن بود. دوم شخصیت صددرصد مذهبی رهبران انقلاب ایران، به خصوص امام خمینی رحمه الله که طی اقامتش در پاریس به همه جهانیان فهمانده بود که ایشان، روحانی مسلمانی است که جز اجرای دستورها و منویات خدا به هدف دیگری نمی اندیشد.
این دو مفهوم باعث شد که غرب نتواند ایران را متهم به همدستی باکمونیزم شوروی کند، بنابراین در عمل، ایران از بلوک غرب خارج شد، لیکن پس از نقص یک بلوک به بلوک مقابل، یعنی بلوک «مارکسیزم-کمونیزم» نچسبید؛ به همین دلیل موازنه در جهان به هم نخورد.
در حقیقت، ایران در جایگاهی قرار گرفت که هم شرق وهم غرب با آن ضدیت داشت، چون ایران در حیطه حمایت و اقتدار هیچ کدام از دو قدرت قرار نگرفته بود، از همین روست که شوروی و امریکا برای اولین بار پس از سالها تضاد، راجع به مسائل جهان، راجع به ایران به توافق رسیدند که ایران براساس دکترین کیسینجر باید در جنگ نه پیروز شود و نه مغلوب. در جنگ عراق علیه ایران که حاصل توافق دو ابرقدرت جهان بود، هر دو قطب حاکم از عراق حمایت می کردند، چرا که ایران از نظام و جبر قطبی جهان، گریخته بود و این طفل گریزپا باید به مدرسه باز می گشت.
حال لازم می دانم این نکته را تذکر دهم کهآنچه نگارنده در فوق تشریح کرده است در واقع، تحلیلی است که وی نتوانسته است جهت این سئوال ارائه کند که:
چگونه جهان دو قطبی سال 1979 اجازه داد انقلاب ایران به راه نه شرقی - نه غربی قدم بگذارد؟
چرا که اذعان داریم که قدم نهادن به این راه در دوران تقابل قدرت دو قطب جنگ سرد حاکم بر جهان، به قول معروف « بوی خون » می داد.
در سیاست خارجی جهان، خلیج فارس همیشه به عنوان نقطه ی تصادم قطبها و آبراهی که جرقه ی جنگ بین المللی سوم از آنجا برخواهد خاست مورد اشاره و تأکید قرار می گرفت. خلیج فارس به زعم دیپلماسی کلاسیک و سیاست بین دولتها ومتداول در جهان، پایگاه استراتژیکی بود که رهایی آن از چنگال امریکا هرگز ممکن نبود.
حال بحثی که مطرح است و باید راجع به آن تعیین تکلیف شود، این است که با سقوط شرق و افتادن آن به دامان غرب، نحوه ی تبیین این شعار اصولی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران چگونه خواهد بود، چرا که اکنون دیگر شرقی در کار نیست که بتوان شعار نه شرقی و نه غربی را پیاده کرد و در حقیقت همه ی رقبا و دشمنان دست به دست هم داده و یک قطب واحد را در مقابل هر معترضی به وجود آورده اند؛ به همین دلیل است که پیش بینی می شود آینده جهان، آینده فشار هرچه بیشتر به جهان سوم و سیادت وآقایی و زورگویی جهان قدرتمندان باشد. البته صاحبنظران در پیش بینی آینده جهان معتقدند که جهان آینده، جهان قطبهای متعددی است که هر کدام صاحب اقتصادی قوی و صنعتی عظیم و اطلاعاتی شگرف خواهند بود و موازنه آنها براساس ثبات در حیطه اقتدار اقتصادی و اطلاعاتی و تکنولوژیک آنها محقق خواهد شد.
گفته می شودکه ژاپن کشوری است که در سال 1992، ستیزه جویی و رودررویی خود را با امریکا به عنوان قدرتی اقتصادی و اطلاعاتی و علمی و صنعتی شروع خواهد کرد و همچنان به صورت یک قطب درمقابل امریکا عمل خواهد نمود. شاید اروپا و شوروی نیز دست به تشکیل اتحادیه ای در مقابل ژاپن و امریکا بزنند و بدین ترتیب، جهان به سه قطب کلان اقتصادی تقسیم شود، که اینها همگی حدسهایی است که راجع به آینده زده می شود وکشف حقیقت، محتاج صبر بیشتر و اطلاعاتی وسیعتر است.

سه شنبه 15/6/1390 - 16:16
شخصیت ها و بزرگان
همای صفا(به بهانه‏ی درگذشت استاد جلال الدین همایی)

ولادت استاد همایی

استاد سیدجمال الدین همایی در 13 دی ماه 1278 ش در اصفهان و در كانون گرم خانواده‏ای دانش پرور و اهل فضل و ادب چشم به جهان گشود . پدر وی «طرب شیرازی‏» و پدر بزرگش «همای شیرازی‏» هر دو از شاعران به نام و گران سنگ دوره‏ی خود به‏شمار می‏آیند . استاد همایی درباره‏ی تولد خویش می‏نویسد: «ولایت من حوالی سحرگاه شب چهارشنبه غره‏ی رمضان 1317 ق مطابق 13 دی ماه (جدی) 1278 ش ... در محله‏ی پاقلعه (از محلات جنوب شرقی اصفهان) در خانه‏ی موروثی پدر (اتفاق) افتاده است ... نام اصلی كه پدر بر بنده نهاده و در پشت كلام الله مجید ثبت كرده جلال‏الدین است و نام خانوادگی همایی .

آغاز تحصیل

استاد همایی درس خواندن را از چهار - پنج‏سالگی نزد پدر ومادر فرهیخته‏ی خویش آغاز كرد . قرائت قرآن، ادعیه‏ی وارد شده، گلستان و غزلیات حافظ را از مادر آموخت . آن گاه او را به مكتب سپردند، تا اصول دین و اخلاق و آداب اسلامی را فراگیرد . وی در این‏باره می‏گوید: «در نزدیكی منزل ما زنی بود صالح و خداپرست‏به نام «نبات بیگم‏» مشهور به «ملاباجی‏» . وی ... با محبت و مهربانی، اصول و فروع دین و آداب وضو و نماز و روزه و ... را به من آموخت . البته این دروس را درخانه نیز پیش پدر و مادرم فراگرفته بودم و او همان یاد گرفته‏ها را تكمیل می‏كرد . من درمدت قلیلی در مكتب ملاباجی عم جزء سی‏ام قرآن راتمام كردم و به خاطر دارم كه پس از اتمام آن مادرم شخصا به مكتب آمد و یك كله قند شهری بایك دست لباس زنانه با بشقابی نقل بادام به ملاباجی هدیه كرد . (1)
استاد همایی شش - هفت‏ساله بود كه به همراه برادر بزرگش به مكتب میرزاعبدالغفار پاقلعه‏ای رفت . وقتی در همان روز اول به اشاره‏ی استاد با صدای رسا و صحیح اولین شعر دیوان حافظ را خواند، مورد تشویق استاد قرار گرفت . وی به پدر استاد همایی نوشت: «قدر این كودك را بدانید» . در سال 1326 به مدرسه‏ی حقایق و پس از یك سال اقامت درآن‏جا به مدرسه‏ی «قدسیه‏» روانه شد . در آن‏جا حساب و هندسه‏ی جدید و اندكی تاریخ و جغرافیا آموخت . درهمین دوره به منظور آموزش خط، علاوه بر حضور در خدمت مرحوم میرزا حسن قدسی از محضر ملامحمدتقی كاتب خوش‏نویسی آموخت و از اواخر سال 1328 استاد همایی به مدرسه «نیماورد» نقل مكان كرد و تا سال 1348 به مدت بیست‏سال در آن مدرسه مشغول تحصیل علوم اسلامی شد .

نیل به درجه‏ی اجتهاد

بر اثر سخت كوشی مستمر طولی نكشید كه استاد همایی به دریافت چند فقره اجازه‏ی روایت و اجتهاد از علمای بزرگ عصر نایل آمد كه از آن جمله است:
اجازه‏ی روایت از آیت الله حاج شیخ مرتضی آشتیانی; اجازه‏ی روایت از آیت الله شیخ محمدحسین فشاركی كه از فقهای بزرگ و مدرسان بنام حوزه‏ی اصفهان بوده‏اند، اجازه‏ی روایت و اجتهاد از آیت الله سیدمحمد نجف آبادی (م 1358 ق) ; اجازه‏ی اجتهاد از آیت الله حاج میرزا عبدالحسین سید العراقین خاتون آبادی (م 1350 ق) ; اجازه‏ی اجتهاد از آیت الله میرزا ابوطالب محتشمی كه از علمای كم نظیر در زمینه‏ی تسلط به علوم اسلامی بودند .

تدریس در مدارس جدید

تدریس در مدارس جدید را استاد همایی در حدود سال 1300 ش آغاز كردند . ابتدا در مدرسه‏ی صارمیه - كه اولین دبیرستان شش كلاسه‏ی اصفهان بود - به تدریس فلسفه و ادبیات فارسی و عربی پرداخت . در سال 1307 ش از اصفهان به تهران آمد و به طور رسمی در وزارت معارف مشغول به كار شد و به منظور تدریس راهی تبریز شد و تا سال 1310 در این شهر به تدریس فلسفه و ادبیات مشغول بود . پس از آن دوباره به تهران منتقل شد و در مدرسه‏ی دارالفنون، دبیرستان شرف مظفری و دبیرستان نظام به تدریس ادبیات پرداخت . در سال 1314 به دانشگاه راه یافت و سال‏ها در دوره‏ی دكتری دانشكده‏ی حقوق و ادبیات تدریس كرد و دوبار جهت تدریس در دانشگاه بیروت و لاهور فراخوانده شد و مدتی نیز عضو فرهنگستان ایران بود . سرانجام پس از 45 سال تدریس در سال 1345 ش بازنشسته شد و از آن به بعد تا آخر عمر به تالیف و تكمیل تحقیقات پرداخت .

فعالیت‏های علمی و ادبی

استاد جلال الدین همایی علاوه بر تدریس و تحقیق و تالیف در كارهای علمی مهمی كه در زمان حیات ایشان انجام می‏یافت در حد امكان شركت داشتند، به عنوان مثال استاد همایی در سال‏های 1319 و 1320 درتهیه‏ی مطالب و تراجم احوال و تنظیم و تالیف قسمتی از حرف «الف‏» لغت نامه‏ی ارزشمند دهخدا به مرحوم علی اكبر دهخدا كمك كردند و در سال 1321 به عضویت فرهنگستان درآمدند . پس از ایجاد مؤسسه‏ی «تحقیق در ادبیات و زبان خارجی‏» كه در سال 1341 باهدف فراهم ساختن زمینه‏ی همكاری بین دانشمندان و محققان رشته‏های مختلف ادبیات و زبان‏های ایرانی راه اندازی شده بود، استاد همایی در كمیسیون دستور زبان و كتاب‏شناسی و انجمن ادبی شركت فعال داشتند كه از جمله‏ی آن‏هاست: شركت در كنگره‏ی فردوسی، ابن سینا، مولوی، رودكی، و ابوریحان بیرونی .

آثار و تالیفات استاد همایی

استاد جلال الدین همایی در طول عمر پربركت‏خود علاوه بر تالیف ده‏ها جلد اثر مهم علمی به تصحیح و تحقیق بیش از ده جلد كتاب ارزشمند كه هریك به عنوان اثری ماندگار در عرصه‏ی فرهنگ و ادب اسلام و ایران مطرح هستند، پرداخته است كه از جمله‏ی آن‏هاست: مثنوی ولد نامه، التفهیم لاوائل صناعة التنجیم، نصیحة الملوك، مصباح الهدایة و مفتاح الكفایة، طرب خانه و دیوان حكیم مختاری غزنوی . گذشته از این تالیف بیش از پانزده كتاب درسی و نگارشی ده‏ها مقاله‏ی ارزشمند در زمینه‏ی ادبیات تاریخ، عرفان، تراجم و دستور زبان، بخشی از كارهای علمی استاد فرزانه علامه همایی است .

تاریخ ادبیات ایران

استاد همایی اولین كتاب مربوط به تاریخ ادبیات ایران را كه مشتمل بر بیش از 583 صفحه بود در سال 1308 چاپ كردند . استاد همایی در صدد بودند تا تاریخ ادبیات ایران را از زمان‏های قدیم تا عصر حاضر در پنج مجلد به این شرح تالیف نمایند:
جلد اول: از ازمنه‏ی قدیم تا انقراض ساسانیان مشتمل بر سه دوره‏ی هخامنشی اسكندری، اشكانی و ساسانی;
جلد دوم: از انقراض ساسانیان تا حمله‏ی مغول;
جلد سوم: از حمله‏ی مغول تا انقراض صفویه;
جلد چهارم: از انقراض صفویه تا دوران مشروطیت ایران;
جلد پنجم: از عهد مشروطیت ایران تا زمان حیات استاد;
اما متاسفانه شرایط و توان و عمر استاد اجازه نداد كه این كار به پایان برساند . فقط جلد اول و قسمتی از جلد دوم را تدوین و سپس منتشر كرد .

غزالی نامه

در این اثر استاد همایی شرح حال و آثار و عقاید و افكار ادبی و مذهبی و فلسفی و عرفانی امام ابو حامد محمد بن محمد بن غزالی رامورد بحث و بررسی قرار دهند .

مولوی نامه

در این اثر كه مشتمل بر دوجلد و بیش از 1100 صفحه است، استاد همایی تلاش كرده است تا افكار و اندیشه‏های مولوی را هرچه بیشتر تبیین نماید .
مقاله اول: عقاید و افكار مولوی در آداب و رسوم اخلاقی و اجتماعی; مقاله دوم: عقاید و افكار مولوی در معتقدات مذهبی و مسائل فقهی شرعی; مقاله سوم: عقاید و افكاركلامی و فلسفی مولوی;
مقاله چهارم: عقاید عرفانی یا عشق و عرفان در مسلك مولوی .

تصحیح و تنقیح التفهیم ابوریحان

یكی از كارهای ارزشمند استاد همایی تصحیح آثار ارزشمند گذشتگان بود . از جمله آثار گران قدری كه وی پس از تصحیح و تحقیق منتشر ساخت كتاب «التفهیم لاوائل صناعة التنجیم‏» ابوریحان بیرونی است .

ویژگی‏های استاد همایی

- تقید به احكام الهی
- سخت كوشی علمی

توصیه به جوانان

استاد همایی به جوانان می‏گفت: «بالاخره باید جوان و پیر قدر خودشان را بدانند . كاری بكنید كه این عمر شما جز در راه سعادت و مصلحت‏خودتان و ملت و كشورتان نباشد . من یك چیزی رادلم نمی‏خواهد بشنوم كه به جوان‏ها این تلقین بشود كه‏ای آقا، ماكه به گذشتگان نمی‏رسیم، ما كه به استادان نمی‏رسیم . نه من این را نمی‏پسندم . ملتی رو به ترقی است كه نسل آینده‏ی آن از گذشته بهتر است . سعی كنید این طور باشید . پشت دروازه‏ی «نمی‏شود» و پشت دروازه‏ی «یاس‏» ننشینید . فقط یك كلمه از من بشنوید: آقا، از خودگذشتگی می‏خواهد و عشق . باید به علم عشق داشته باشید .» (2)

وفات استاد همایی

قوای جسمانی استاد همایی به دنبال عمری تلاش بی وقفه‏ی علمی، اعم از تدریس و تالیف، كم كم رو به ضعف نهاد; به گونه‏ای كه در سی سال آخر عمر از «برونشیت‏» مزمن رنج می‏برد . اما از اواسط پاییز سال 1358 بیماری استاد همایی شدت بیشتری پیدا كرد، به گونه‏ای كه خود ایشان بارها در این ایام به فرزندانش یادآور شده بود كه «من چند روزی از ماه رمضان مهمان شماهستیم‏» حتی روزی قبل از وفات ایشان ماده تاریخی (3) برای خود می‏سازد و آن را در كنار یادداشت‏هایش قرار می‏دهد و سال وفات خود را با این عبارت بیان می‏كند: «زآشیانه‏ی تن شد رهاهمایی‏» كه به حساب ابجد سال 1400 ق می‏شود .
سرانجام استاد همایی ساعت 9 شب شنبه بیست و هشتم تیرماه 1359 ش (مطابق 6 رمضان 1400 قمری) بر اثر عارضه‏ی قلبی چشم از جهان فرو می‏بندد . طبق وصیت استاد پیكر او را فردای همان روز به زادگاهش اصفهان منتقل می‏كنند و در تكیه‏ی «لسان الارض‏» به خاك می‏سپارند .

آخرین شعر استاد همایی

آخرین شعر استاد همایی «پایان شب سخن سرایی‏» نام دارد كه در ضمن آن وصف حال خودش را در روزهای پایانی زندگی توصیف می‏كند، آن‏گاه به فرزندان و نوادگانش اندرزهایی می‏دهد . این شعر كه در قالب مثنوی و در هفتاد بیت‏سروده شده است، به وصیت‏نامه‏ی منظوم استاد همایی معروف است . در بخشی از آن فرزندانش را به بردباری در ماتمش فرا می‏خواند و می‏گوید:
از من به بهشت دور باشید گر چهره به ماتمم خراشید
آن گاه همه‏ی آن‏ها را به هم رازی و دم‏سازی و جلب رضای مادر تشویق می‏كند و به نوادگانش توصیه می‏كند دركسب علم و معرفت‏بكوشند و جوانی را به بیهودگی نگذرانند . در پایان با دعا به فرزندانش آن‏ها را به خدا می‏سپارد و از درگاه ربوبی برای خود طلب مغفرت و آمرزش می‏كند .

    یا رب به در تو آمدم شرمنده از بارگناه سر به زیرافكنده
    من بنده‏ی عاصیم تو مولای كریم عفو از تو روا بود، گناه از بنده

    پی‏نوشت‏ها:

    1 . همایی نامه، صص 8 و 9 .

سه شنبه 15/6/1390 - 15:3
شخصیت ها و بزرگان
2012-09-06
دانشوری خود ساخته

كودكی و تحصیلات

محیط طباطبایی در خرداد ماه سال 1281 ش. در روستای گزلای پایین، واقع در پنجاه كیلومتری زواره و جنوب اردستان ـ كه ییلاق خانوادگی سید ابراهیم فناء توحیدی (پدرش) بود ـ دیده به جهان گشود. او تحصیلات مقدماتی را نزد مكتب‏داران معروف زواره، همچون ملاعلی حاج حسن و ملا محمدرضا آموزگار و نزد پدر فاضلش كه دانش‏آموخته حوزه اصفهان و از شاگردان آخوند ملا محمد كاشی و میرزاجهان‏گیرخان قشقایی بود، سپری كرد2؛ سپس بنا به علاقه مادرش، به تحصیل طب روی آورد و مقدمات این دانش را تا حدودی از روی كتاب‏های موجود فراگرفت3.
در سال‏های پس از جنگ جهانی اوّل در مدرسه لطفعلی‏خان تُرشیزی زواره، معالم و كتاب‏های طهارت و شرح لمعه را نزد حاج سید مرتضی عالم مرتضوی آموخت. در سال 1338 ق. برای تحصیل طب به اصفهان رفت و در مدرسه كاسه‏گران این شهر اقامت نمود؛ امّا پس از چهارماه به زواره بازگشت. در سال 1300 ش. بار دیگر به اصفهان عزیمت كرد و طی شش ماه در مدرسه مذكور سكونت اختیار نمود و به تحصیل زبان فرانسه و فراگیری دروس دوره اول متوسطه پرداخت و بعد به زادگاه خویش مراجعت نمود. در سال 1301 ش. كه مدرسه ابتدایی سادات زواره به مدیریت كاوه‏زاده تأسیس گردید، محیط ضمن كمك به وی، در سامان‏دهی امور مدرسه و تدریس برخی دروس، نزد وی زبان انگلیسی را آموخت4.
از آن پس، اگر چه وی در امور كشاورزی به خانواده كمك می‏كرد، امّا توأم با این تلاش، به مطالعات شخصی، مباحثه و مذاكره و یاد دادن و یاد گرفتن مشغول بود و بدین ترتیب ارتباطش با درس و تحصیل محفوظ ماند و كاستی‏هایی را كه در متون تحصیلی‏اش بود، توسط پدرش برطرف می‏نمود5.

عزیمت به تهران

محیط طباطبایی از دوران نوجوانی به روزنامه‏نگاری علاقه داشت و از طریق یكی از بستگان خویش كه در تشكیلات سردار صولت بختیاری در آبادی مزدآباد واقع در شرق زواره، منشی بود، به روزنامه‏هایی كه وی پس از مطالعه به منشی خویش می‏داد، دست می‏یافت و با مطالعه آنها، اندك اندك به نقش روزنامه در تحول افكار عمومی پی‏برد و در ضمن به سبك نگارش مطبوعات آشنا گردید. سرانجام در اواخر فروردین سال 1302 ش. به سلیقه خودش برای پی‏گیری كار مطبوعاتی و بنا به توصیه پدر برای ادامه تحصیلات به تهران رفت. ورود او به مركز حكومت، مصادف با بدرفتاری رضاخان ـ وزیر جنگ وقت ـ با مطبوعات و نشریات بود و این وضع، او را از روزنامه‏نگاری منصرف ساخت. چون مقداری زبان فرانسه می‏دانست، در صدد تحصیل در مقطع متوسطه برآمد و پس از یك سال دانش‏آموزی در دبیرستان قاجار، وارد دارالفنون گشت و دوره شش ساله ادبی این مركز مهم آموزشی را در مدت سه سال طی كرد. مدتی نیز در مدرسه عالی حقوق تحصیل كرد؛ ولی از ادامه آن منصرف گردید6. در این ایّام فرصتی به‏دست آورد تا زبان فرانسه را به‏طور كامل فراگیرد و از این رهگذر با آثار ادبی دنیای جدید و نویسندگان و شاعران اروپا آشنا شود.

در وزارت معارف وفرهنگ

در سال 1305 ش. محیط به استخدام وزارت معارف درآمد و برای امر تعلیم و تربیت، عازم خوزستان گشت. در سال 1309 ش. به تهران انتقال یافت و در دبیرستان‏های شرف، دارالفنون، ایرانشهر، مدرسه نظام و دانشسرای مقدماتی به تدریس تاریخ، جغرافیا و ادبیات روی آورد. از سال 1307 تا 1328 ش. ده‏بار برای اصلاح و تغییر برنامه‏های درسی از طرف وزارت فرهنگ دعوت گردید7.
هنگامی كه طرح اصلاح تألیف و نشر كتاب‏های درسی و جلوگیری از نابسامانی در این زمینه به اجرا درآمد، وی به عضویت كمیسیون انتخاب كتاب‏های درسی ادبیات فارسی برگزیده شد و این دعوت را با شجاعت خاص پذیرفت؛ زیرا داوری درباره تألیفات استادانی چون فروزانفر، همایی، رضازاده شفق، احمد متین دفتری، علی اكبر سیاسی و...و ایستادن در برابر اعتراض‏ها و جنجال‏ها دل شیر می‏خواست و بدین صورت كتاب‏های درس انسجامی خاص پیدا كرد و روند واحدی را به دست آورد8.

حضور موءثر در محافل علمی و فرهنگی

محیط طباطبایی در اغلب همایش‏های ادبی ـ فرهنگی همچون همایش فردوسی، شیخ طوسی، خواجه نصیرالدین طوسی، ناصرخسرو، دقیقی، خواجه رشیدالدین فضل‏اللّه‏ همدانی، ابن‏سینا، مولوی، فارابی، بیهقی، خوارزمی، حافظ، سعدی و...با علاقه فراوان شركت نمود و مقالات و نوشته‏هایی به این مجامع ارائه داد و یا آن‏كه به ایراد خطابه پرداخت و غالباً به مناسبت مقام علمی و اشتهار اجتماعی، عضو كمیته مشورتی این همایش‏ها بود. در همایش بین‏المللی خاورشناسان ـ در پاریس ـ وی عضو هیئت اعزامی ایران بود. یكی دیگر از محافلی كه محیط در آن عضویت داشت، انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی وابسته به كمیسیون ملی یونسكو در ایران بود كه وی در طی دوازده سال، به طور منظم در آن حضور می‏یافت. در سال 1369 ش. محیط طباطبایی به عضویت فرهنگستان زبان و ادب فارسی درآمد كه در این مركز، نظرات خود را در خصوص حفظ هویت زبان و ادبیات فارسی و نیز مسائل لغوی و واژه‏شناسی ابراز می‏داشت.9
محیط طباطبایی بین سال‏های 1348 تا 1371 ش. مشغول ارزیابی و بررسی كتاب‏های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی بود.

بیان حقایق و انتقادهای سازنده

محیط طباطبایی علاوه بر آن‏كه خود مدیریت چندین نشریه از جمله مجله محیط و آموزش و پرورش را عهده‏دار بود، در چندین دهه تلاش مطبوعاتی، با بیش از پنجاه مجله و روزنامه همكاری كرد. مقالات مفید، پیشنهادهای ابتكاری و نقدهای منصفانه‏اش در جراید، شهرت علمی و فرهنگی وی را ارتقا داد. او روزنامه نگاری توانمند بود. او از افرادی بود كه با احساس مسئولیت و علاقه به كار، همراه با خلاقیت و استعداد ذاتی به این موضوع، هویت و اصالت بخشید. محققان معاصر اذعان نموده‏اند كه محیط در روزنامه‏نگاری هم كمتر از تحقیقات علمی استعداد و قریحه نشان نداد. علاقه به مسائل اجتماعی ـ فرهنگی كه در عصر او مطرح بود و در مقابل آنها نمی‏توانست آرام و خاموش بماند، او را به عرصه مطبوعات كشانید، امّا در این زمینه هم كارش مهم، اساسی، مفید، تأثیرگذار و سازنده بود. او روزنامه‏نگاری بود كه قلمش به هزل، هجو و فحش ـ كه معمول عصر بود ـ آلوده نشد؛ بلكه تلاش او به بحث و فحص در ریشه دردها و گرفتاری‏های جامعه و گره‏گشایی از مشكلات معطوف گشت. جرأت و جسارت همراه با دقت و انصاف و پرهیز از تملق و چاپلوسی، ویژگی برجسته محیط بود. وی در هر مجالی حقایق را بی پروا و بدون ملاحظه اما غالباً با رعایت انصاف و عفت كلام بر روی كاغذ می‏آورد11.
محیط طباطبایی در مقالات و یادداشت‏های خود، ضمن نقد و بررسی آثار ادبی، رجالی و تاریخی، از نقد روند تصمیم‏گیری‏های فرهنگی ـ اجتماعی كارگزاران وقت ابایی نداشت.
محیط در چندین شماره از روزنامه «ایران»، ضمن بررسی سیر و سابقه اعزام دانشجو به خارج از كشور، به این نتیجه رسید كه بازده چنین حركتی مثبت نخواهد بود و عوارض غیر قابل اغماضی به‏دنبال خواهد داشت. او با دلایل كافی و مدارك معتبر ثابت كرد دولت بر فارغ التحصیلان و بازگشت آنها هیچ‏گونه نظارتی ندارد و معلوم نیست این دانشجویانی كه از خارج آورده‏اند، چه معلوماتی اندوخته‏اند و نتیجه چیست و سرانجام پیشنهاد كرد مدارسی در ایران ایجاد شود. در واقع محیط اولین و تنها فردی بود كه موضوع تأسیس دانشگاه را تحت عنوان دارالعلم در ایران مطرح كرد و مقاله‏های او زمینه وجود آمدن مدرسه عالی و دانشگاه تهران را فراهم آورد. سرانجام دانشگاه تأسیس شد و برخی دوستان محیط كه در دبیرستان‏ها تدریس می‏كردند، به دانشگاه دعوت شدند؛ ولی او به دانشگاه دعوت نشد، چون استقلال فكری داشت و نمی‏خواست وابسته به تشكیلات سیاسی رژیم پهلوی یا احزاب باشد.
محیط بر نوشته‏های برخی كه ادعای فضل و دانش می‏نمودند، با دلیل و سند انتقاد می‏كرد و هر بار كه تیغ انتقادش تندتر می‏گردید، آنان بیش از گذشته از وی فاصله می‏گرفتند.
وی درمقاله‏های انتقادی خود عیب‏ها، كاستی‏ها و بایسته‏های مراكز علمی و آموزشی را بازگو می‏نمود و شرایط واقعی یك دانشگاه علمی ـ پژوهشی را بیان می‏كرد كه استاد محقق، باید چه توانایی‏ها و صلاحیت‏هایی را دارا باشد. برخی تنگ‏نظران تُنك‏مایه كه قلم لجاج بر احتجاج می‏كشیدند و آتش رشك و شعله‏های كینه و نقاق بر می‏افروختند، می‏گفتند: چون محیط به دانشگاه راه نیافته، این‏گونه می‏نویسد؛ امّا حقیقت غیر از این بود و هنگامی كه پروفسور عنایت‏اللّه‏ رضا، محیط طباطبایی را برای تدریس تاریخ به دانشگاه تهران دعوت كرد، باز هم انتقادات وی به دانشگاه ادامه یافت. در سال 1355 ش. كه درجه دكترای افتخاری در دانشگاه ملی (شهیدبهشتی كنونی) به او اعطا گردید، باز هم گفتارها و نوشته‏های اصلاحی و انتقادی وی درباره مراكز آموزش عالی، قطع نگردید12.
محیط طباطبایی پیشنهاد كرد كه زبان فارسی باید به عنوان زبان تدریس علوم در دانشگاه‏ها انتخاب شود و این خود مستلوم ایجاد مركزی برای واژه سازی بود كه مقدمات تأسیس فرهنگستان را پدید آورد13.
محیط به اتكای سوابق تاریخی كه از تفحّص در متون و اسناد تاریخی و سیاسی به دست آورده بود، به خوبی می‏دانست كه هماهنگی با رژیم كمونیستی شوروی سابق، چه عواقب و عوارض خطرناكی را به دنبال خواهد آورد و از این جهت با حركت چپ‏روی در ایران مخالفت اصولی نمود و با نگارش مقالاتی این‏گونه گرایش را تقبیح كرد.
وقتی قوام‏السلطنه حزب توده را در امور اداری و سیاسی با خود شریك نمود و بر مسئله امتیاز نفت شمال و اعطای آن به روس‏ها اصرار ورزید، محیط طباطبایی نیش قلم را به جانبش روانه كرد و گفت: این رَجُل سیاسی به درد كار مثبت نمی‏خورد و برای تخریب امور مناسب است، نه سازندگی و اصلاح.
محیط در مجله‏ای كه خود مدیریتش را داشت، راجع به نفت و امتیاز آن و سهم خانواده قوام و برادرش وثوق الدوله به افشاگری پرداخت كه این روشن‏گری‏ها در سقوط قوام و نفرت نسل جوان از وی موءثر بود14.

مدافع راستین فرهنگ اسلامی

محیط گفته است: قبل از انجام هر كاری ـ به خصوص امور تحقیقی ـ با التماس و استدعا از خداوند خواسته‏ام كه اگر انجام آن كار ممكن است موجب بدآموزی در جامعه شود، توفیق آن را از من سلب كند15.
در سال‏های رواج فرهنگ جاهلیت و آن دورانی كه می‏خواستند رژیم پهلوی را به ایران قبل از اسلام وصل كنند و گروهی از نویسندگان وابسته به دستگاه ستم، از ایران باستان سخن می‏گفتند و می‏خواستند سیزده قرن تاریخ ایران را به فراموشی بسپارند و كارنامه پرشكوه و عظیم فرهنگی ـ علمی ایران را نادیده تلقی كنند تا جامعه را برای پذیرش فرهنگ بیگانه مهیا سازند، محیط با شجاعت و استواری خاص از فرهنگ اسلامی، مشاهیر ایرانی، تمدن پربار و غنی اسلام سخن گفت و افتخارات اسلامی را باز گو كرد.
وقتی دانشمندان غربی كوشیدند تا در بحث از تاریخ فلسفه، دوره‏های متمایز را معرفی كنند كه یكی مربوط به یونان باستان و دیگری بعد از رنسانس اروپاییان بود، ولی درباره سرنوشت علم و فلسفه در قرون وسطی سكوت كردند و از سهم مهم و اساسی اسلام در تمدن جهان ـ جز اندكی ـ سخن نگفتند، محیط در آثار خود نوشت: مقارن دوران وحشت‏زای اروپا و فشار خفقان‏آور كلیسا بر دانشمندان، منطقه پهناوری از جهان ـ از سواحل اقیانوس اطلس تا اقیانوس هندـ در پرتو تعالیم قرآن، فرهنگی عظیم و تمدنی چشم‏گیر پیدا كرده بود. اروپاییان خود به وجود این فرهنگ ارزشمند پی‏بردند و به تعلیم و ترجمه آثار علمای اسلامی روی آوردند و چنین متون ترجمه شده‏ای را در دانشگاه‏های خویش به داوطلبان آموزش می‏دادند16.
عده‏ای از نویسندگان در گفته‏ها و نوشته‏های خود فرهنگ ایران باستان را موجه جلوه دادند و پذیرش اسلام توسط ایرانیان را امری اجباری و تهاجمی تلقی نمودند، نه اختیاری و با میل باطنی و گرایش درونی. محیط طباطبایی در نوشته‏های خود خاطرنشان ساخت: عقاید، افكار و رسوم مردم ایران در زمان ساسانیان، تحت فشار نظام طبقاتی راه انحطاط را پیش گرفت و وسیع‏ترین اقشار مردم، حتی حق درس خواندن نداشتند. چنین مردمی كه از حیث استعداد ذاتی، شایستگی هر گونه رشد و ترقی فكری و فرهنگی را دارا بودند، انتظار موقع مناسب برای اظهار وجود را می‏كشیدند؛ از این‏رو با ظهور اسلام، آن را پذیرفتند و بدین ترتیب موانع طبقاتی با گرایش به آیین جدید از بین رفت و راه پیشرفت برای همه گشوده شد. عنصر شایسته ایرانی زمینه بسیار مساعدی برای ابراز لیاقت به‏دست آورد و از اواخر قرن اول اسلامی تا قرن پنجم از حیث بلوغ عقلی و طی مراحل كمال و فضیلت، جای مردم یونان را در دنیای خرد و حكمت گرفت و عصری كم‏نظیر در تاریخ فرهنگ و تمدن بشری به وجود آورد.17
در سال 1313 ش. كه جشن هزاره فردوسی برپا گردید، برخی برای خوش‏آمد زمامداران وقت كه با اسلام و مظاهرش به ستیز برخاسته بودند، می‏كوشیدند فردوسی را زرتشتی و یا حداقل بی‏علاقه به دیانت معرفی كنند كه در این میان محیط طباطبایی در سلسله مقالاتی محققانه و توأم با استدلال و مدرك ثابت نمود كه فردوسی مسلمان و شیعه بوده است و چنین نوشت: تشیع فردوسی و علاقه‏مندی او به حضرت علی‏علیه‏السلام و اهل‏بیت پیامبرصلی‏اللّه‏علیه‏وآله چیزی نیست كه بتوان درباره‏اش تردیدی روا داشت و به اتكای برخی تصورات و احتمالات موهوم و دور از حقیقت، برای او دینی جز اسلام و مذهبی جز شیعه پنداشت.18
در هنگامه تیرگی و تباهی رژیم پهلوی كه گروهی از نویسندگان با حمایت نظام استبدادی و بدون توجه به احساسات مسلمانان جهان، وقیحانه تجاوزهای وحشیانه رژیم صهیونیستی را می‏ستودند، محیط طباطبایی بدون هراس از این اختناق و حركت‏های تبلیغی مسموم، در سلسله مقالاتی از مسلمانان فلسطین، تشكیل دولت فلسطینی و قدس شریف به عنوان خانه مسلمانان سخن گفت و ادعای پوچ اشغال‏گران صهیونیستی را بر ملا ساخت و اشعاری نیز به دفاع از امت مظلوم و آواره فلسطین سرود.19

آثار و تألیفات

محیط طباطبایی در طی بیش از هفتاد سال تحقیق و فعالیت مطبوعاتی، متجاوز از 2500 مقاله در بیش از 55 روزنامه و مجله نگاشت و برای سی جلد كتاب، مقدمه نوشت. وی نوزده جلد كتاب تألیف كرد و هشتصد سخنرانی علمی، ادبی، تاریخی و فرهنگی در رادیو تلویزیون، كنگره‏های علمی، محافل و مجالس ادبی و اجتماعی ایراد كرد و در مدارس گوناگون ـ مدارس عالی و برخی دانشگاه‏ها ـ حدود شش هزار شاگرد تربیت كرد و حدود بیست هزار شعر از خودش به یادگار گذاشت.20
اگرچه محیط هر آن‏چه یاد گرفته، به صورت خودجوش بوده و تحصیلات رسمی اندكی داشته است، اما تمامی آثارش آكنده از تحقیق و ابتكار می‏باشد كه از احاطه وسیع او به علوم و معارف گوناگون، حافظه‏ای قوی، همتی بالا، كاوشی صادقانه و كوششی خالصانه حكایت دارد.
برخی از آثار مستقل محیط ـ اعم از چاپ شده و یا آماده چاپ ـ عبارتنداز:
1.جغرافیای نو در دو مجلد 2.نقش سید جمال‏الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین 3.دادگستری در ایران 4.آن‏چه باید درباره حافظ دانست. 6.فردوسی و شاهنامه. 7.خیّام یا خیّامی. 8.تصحیح و مقدمه دیوان حافظ. 9.تصحیح و مقدمه گلستان سعدی. 10.تصحیح و مقدمه دیوان مجمرزواره‏ای. 11.دانش و دانشوران. 12.نادرشاه افشار. 13.تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران. 14.تاریخچه اعزام محصّل به اروپا. 15.تطوّر حكومت در ایران بعد از اسلام. 16.تاگور، شاعر و فیلسوف هندی. 17.فرهنگ اسلامی. 18.تاریخ بابیه (نقطة‏الكاف). 19.تاریخچه دارالفنون. 20.شرح حال محمد زكریای رازی. 21.مسلمانان فلسطین. 22.دیوان اشعار.
سرانجام این بحر دانش، ادب و تحقیق در ظهر روز سه شنبه 27 مرداد 1371 ش. به سرای باقی شتافت و پیكرش پس از تشییع در شهرستان ری و در محوطه برج طغرل به خاك سپرده شد.

پی‏نوشت

1. 1371 ـ 1281 ش.
2.مقاله دكتر سید محمد رضا جلالی نائینی، مندج در كتاب محیط ادب، ص 454 ـ 455.

سه شنبه 15/6/1390 - 14:53
قرآن

و اذ اخذ ربی من بنی ءادم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیمه انا کنا عن هذا غفلین
اعراف:172
و [به خاطر بیاور] زمانی را که پروردگارت از پشت و صلی فرزندان آدم ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت [و فرمود:] «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «چرا، گواهی می دهیم.» [چنین کرد مبادا] روز رستاخیز بگویید: «ما از این غافل بودیم؛ [و از پیمان فطری توحید بی خبر ماندیم.]»
«فطرت» در لغت به معنای خلقت اصلی است. قرآن می فرماید: «فطره الله التی فطر الناس علیها» یا «الحمد لله فاطر السموات و الارض» و «انی وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض» امیر المؤمنین علیه اسلام نیز فرموده : «فطر الخلائق بقدرته» و نیز «لم یشرکه فی فطرتها فاطر» و فطرت انسانی یعنی مجموعه صفات و خصوصیات و استعدادها و گرایشهای روحی و روانی که لازمه خلقت انسان است و از ابتدا در نهاد انسان خلق شده است.
علامه فقیه مرحوم شیخ محمد تقی جوادی در تعریف فطرت فرموده است: «فطرت عبارت است از: جریان طبیعی و قانونی نیرو هایی که در انسان به وجود می آید. بنابراین برای هر یک از این نیرو های غریزی و مغزی و روانی فطرتی وجود داردکه همان جریان طبیعی و منطقی آن نیرو می باشد.»
علامه شهید مطهری نیز درباره فطرت و قدرت معجزه آسای آن نوشته اند: «قرآن به حکم این کگه به اصالت فطرت قایل است و در هر انسانی، حتی انسانهای مسخ شده ای مانند فرعون، یک انسان بالفطره که در بند کشیده شده سراغ دارد برای مسخ شده ترین انسانها امکان جنبش در جهت حق و حقیقت، و لو امکانی ضعیف، قایل است. از این رو پیامبران خدا مأمورند ت در درجه اول به پند و اندرز ستمگران بپردازند که شاید انسان فطری در بند کشیده در درون خود آنها را ازاد سازند و شخصیت فطری آنها را علیه شخصیت پلید اجتماعی آنها برانگیزاند؛ و می دانیم که در موارد فراوانی این موفقیت دست داده استکه نامش توبه است.
«موسی در اولین مرحله رسالتش مأموریت می یابد که به سراغ فرعون برود و به تذکر و بیداری فطرت او بپردازد و اگر مفید واقع نشد، با او بستیزد. از نظر موسی، فرعون انسانی را در درون خود اسیر کرده و به بند کشیده و انسانهایی را در بیرون. موسی در درجه اول می رود اسیر درون فرعون را علیه فرعون بشوراند و در حقیقت می رود فرعون فطری را، که یک انسان و لا اقل نیمه باقی مانده یک انسان است، علیه فرعون اجتماعی،یعنی فرعون شناخته شده در اجتماع، برانگیزاند.»

دوشنبه 14/6/1390 - 21:27
قرآن

و اذ قال ربک للملئکه انی جاعل فی الارض خایفه قالوا تجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم ما لا تعلمون
بقره :30
و ,[به خاطر بیاور] هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد.»[فرشتگان] گفتند: «[پروردگارا] آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد و خونریزی کند؟ ما حمد و تسبیح تو را به جا می آوریم و تو را تقدیس می کنیم.» پروردگار فرمود: «من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید. »
در قرآن کریم، کلمه خلیفه یک بار در این آیه و یک بار هم در ایه 26 سوره ص آمده است. آنجا هم می فرماید: «یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض» (ای داوود، ما تو را خلیفه (نماینده خود) در زمین قرار دادیم.) در این باره چند سئوال مطرح است: مفهوم خلافت و منظور از خلافت چیست؟ خلافت از طرف کیست؟ آیا این خلافت اختصاص به حضرت آدم دارد یا شامل همه انسانها می شود؟ ملاک خلافت چه چیزی است؟

مفهوم خلافت
«خلافت» از ریشه «خلف» گرفته شده و به معنای پشت سر آمدن است و لازمه آن جانشینی است؛ زیرا اصل معنای خلافت نشستن چیزی بر جای چیز دیگر است که هم در محسوسات استعمال می شود و هم در امور حقیقی و معنوی.
جانشین چه کسی؟
خلافت در این آیه و آیه 28 سوره ص از سوی خداوند است، نه خلافت و جانشینی از طرف گذشتگان و نسلهای قبلی؛ زیرا اولا، همین که خداوند به فرشتگان می فرماید می خواهم خلیفه قرار دهم ظاهر معنا این است که خلیفه از طرف خودم، مثل اینکه حاکمی بگوید من جانشینی تعیین خواهم کرد؛ ثانیا وقتی خدا می فرماید می خواهم موجودی خلق کنم که جانشین من باشد، فرشتگان فورا می گویند آیا کسی را خلیفه می کنی که فساد و خونریزی خواهد کرد در حالیکه ما تو را تسبیح و تقدیس می کنیم، این رز گفتار فرشتگان در واقع نوعی درخواست مؤدبانه از خداوند است که خدایا بهتر است ما را خلیفه کنی نه موجودی خونریز را؛ در حالیکه اگر صرفا مسئله جانشینی انسان از کسی غیر از خداوند بود دیگر نیازی نبود تا فرشتگان بر لیاقت خود تأکید کنند.
آیا این خلافت ویژه حضرت آدم علیه السلام است؟
آیه مورد بحث و آیات بعدش دلالتی بر انحصار خلافت و جانشینی خداوند در حضرت آدم علیه السلام ندارد؛ و از فرشتگان که گفتند «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء» نیز این مطلب استفاده می شود؛ زیرا شخص حضرت آدم علیه السلام معصوم بوده و چنین سئوالی درباره او بی جا بوده است. پس در میان نوع انسان نیز افرادی هستند که می توانند به مقام خلافت الهی برسند.
ملاک خلافت
قرآن به اینکه حضرت آدم چرا وچگونه توانست به مقام خلیفه اللهی نایل گردد پاسخ داده است: دلیل و ملاک انتخاب خداوند علم به اسما بود. البته فرشتگان هم علم به اسما داشتند، اما نه همه اسما؛ ولی انسان کامل و منتخب الهی با تعلیم خداوند به همه اسما علم پیدا کرده بود. در واقع باید گفت که غرض اصلی آفرینش ما تحقق خلافت الهی بر روی زمین بوده است و تا پایان خلقت انسان، خلیفه خدا بر زمین وجود خواهد شد.

 

دوشنبه 14/6/1390 - 21:26
قرآن

عروسی که شفیع قیامت است ! ( سوره مبارکه رحمن )

کاروان "شناختنامه" قرآن، اینک در آستانه بلند سوره "الرحمن" ایستاده‏است، منزلگاهی دیگر از پنجاه و پنجمین وادی نور.


نام بلندآوازه این سوره‏، «رحمن»، همان نام شکوهمندانه خداست، خدایی که آموزنده کتاب تشریع، قرآن، آفریننده کتاب تکوین،انسان، و بیان آموز اولین و آخرین است.


درباره فرودگاه این سوره، دیدگاه مشهور همان قول «ابن عباس» است که می گوید: آیات این سوره، جز آیه 29، همگی در مكّه فرود آمده است امّا عده ای دیگر از مفسران، چون «حسن» بر آنند كه آیات این سوره بی استثناء، جملگی در مدینه نازل شده است.
در اهمیت تلاوت این سوره روایتهایی بی شمار وارد شده است از جمله پیامبر رحمت گستر درباره اش فرموده است:
"من قرأ سورة الرحمن رحم الله ضعفه و ادى شكر ما انعم الله علیه. هر كس سوره مباركه «رحمن» را تلاوت كند، خدا به ناتوانى او در سپاس نعمت‏ها رحمت مى‏آورد و حق سپاس نعمت‏هایى را كه به او ارزانى داشته است، خودش ادا مى‏كند."( 1)


بیان امام كاظم (ع) نیز مشهور است که آنرا "عروس قرآن" خوانده و فرموده است:"لكلِّ شى‏ءٍ عروس، و عروس القرآن سورة الرحمن جلّ ذكره"
اما بشنوید از رییس مکتب شیعه، امام صادق (ع) که می فرماید: " لاتدعوا قراءة القرآن و القیام بها، فانها لاتقر فى قلوب المنافقین و تأتى ربّها یوم القیامة فى صورة آدمىّ فى احسن صورة و اطیب ریح حتى تقف من الله موفقاً لا یكو ن احد اقرب الى الله منها..." تلاوت سوره مباركه رحمن و قیام به آموزش درس‏هاى آن را هرگز رها نكنید، چرا كه این سوره هرگز در دل‏هاى نفاق‏گرایان و اصلاح‏ناپذیران استقرار نمى‏یابد، و خدا آن را در روز رستاخیز در چهره انسانى - كه داراى زیباترین سیما و دل‏انگیزترین و خوشبوترین رایحه است - قرار مى‏دهد.


آن گاه در نزدیك‏ترین جایى كه از همگان به خدا بیشتر تقرب دارد مى‏ایستد. خدا از او مى‏پرسد: چه كسى در دنیا به مفاهیم و معارف و درس‏هاى تو ارج نهاد و تو را تلاوت كرد و به مقررات تو عمل نمود؟ او در پاسخ پروردگارش نام‏هایى را برمى‏شمارد و با آمدن نام هر كس، چهره او نیز در برابر دیدگان مردم سپید و درخشان مى‏گردد. در این هنگام خداى فرزانه به آنان خطاب مى‏كند كه: اینك شما مى‏توانید در مورد هر آن كس كه بخواهید شفاعت كنید و آنان بسیارى را شفاعت مى‏كنند و شفاعت آنان به لطف خدا مورد قبول قرار مى‏گیرد و به آنان پیام مى‏رسد كه همگى شما وارد بهشت پرطراوت و زیبا شوید و در هر كجاى آن خواستید زندگى كنی(2)

اکنون نگاهی گذرا بر محتوای این سوره بیندازیم:


"سوره ی مبارکه، به خلقت اجزاء عالم از آسمان ، زمین ، دریا، انسان و جن، توسط خداوند بلندمرتبه سخن گفته و به نظم عالم که مورد استفاده جن و انس است اشاره می کند.


عالم را به دو مرحله، زندگی دنیا که با فنا و نیستی اهلش فانی خواهد شد و مرحله ی حیات آخرت که جاودانه بوده و در آن مسیر سعادت و شقاء و اهل آن از یکدیگر جدا خواهند شد، تقسیم می کند.


نظام وجود، اعم از دنیا و آخرت بوده و یک نظام واحد است که اجزاء آن به یکدیگر ارتباط داشته و همدیگر را تکمیل می کنند.


هر نعمتی در دار وجود است از آن حق تعالی است. به همین جهت مکرراً اعتراف می گیرد «فبأی آلاء ربّکما تکذبان»3.سوره با نام خداوند با صفت رحمت عامه اش که شامل مؤمن و کافر می شود آغاز می گردد و با ثناء او به پایان می رسد. «تبارک اسم ربک ذی الجلال و الاکرام.» 4


«کلّ من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام.»5


همه ی صاحبان عمل از جن و انس فانی اند. دنیا به سرخواهد آمد و تمامی طوایف جن و انس فانی خواهند شد .


نشأة و حیاتی دیگر ظهور خواهد کرد و این فناء حیات دنیا و ظهور حیات آخرت هر دو از نعمتهای الهی است زیرا حیات دنیا مقدمه رسیدن به آخرت است و گذشتن از مقدمه و رسیدن به هدف نعمت است . حقیقت این فنا ،رجوع إلی الله و انتقال ازدنیا است نه فناء مطلق و نابود شدن. تنها چیزی که باقی می ماند وجه الله است که تمامی صفات جمالی و جلالی حق را داراست

دوشنبه 14/6/1390 - 21:22
قرآن
اوصاف قرآن

در آیات قرآن، برای این کتاب مقدس، صفتها و عنوانهایی بیان شده که هر کدام، گویای جنبه ای از ویژگیهای آن است و دقت و تأمل در آنها مفید است . گرچه در برخی از کتب علوم قرآنی همه اسمها و عنوانها و اوصاف قرآن را تحت عنوان « اسامی قرآن » یکجا ذکر کرده و تعداد آنها را به پنجاه و پنج یا شصت و بیشتر هم رسانده اند .
1* آیه، آیات
آیه یعنی نشانه. از آنجا که قرآن کریم، نشانه‌ای از خدا و دلیلی بر صدق دعوت پیامبر و معجزه جاویدان آن حضرت است، به این عنوان بصورت مکرر یاد شده است .
86 بار، «آیه »
1بار، «آیتین »
295 بار، « آیات »
ناگفته نماند که آیه و آیات، بیش از اینها در قرآن آمده به معنای نشانه های مختلف است، ولی رقمهای یاد شده مخصوص مواردی است که آیه به قرآن اطلاق شده است .
کلمه « آیات »، گاهی به همین صورت است، و گاهی به کلمه ای اضافه شده است، مانند : آیات الله، آیات القرآن، آیات الکتاب، آیاتی،آیاتنا، آیاته( که موارد آن را میتوان از «معجم المفهرس» به دست آورد .)
و گاهی نیز همراه با صفتی آمده است .مانند : آیات بینات، آیات مبینات، آیات محکمات و متشابهات .
2* احسنُ الحدیث
این وصف به معنای « بهترین سخن » است . « الله نَزَّلَ اَحْسَنَ الحدیث » خداوند، بهترین کلام را نازل کرد . ( به صفت «حدیث» نیز مراجعه شود ).
3* امر
یعنی فرمان و دستور، حکمی را که توسط وحی و قرآن نازل شده، « امر» نامیده است، «ذلِکَ اَمرُ اللهِ اَنْزَلَهُ اِلَیکم »
4* برهان
بعنی دلیل روشن و بی شبهه . گرچه این کلمه هفت بار به صورت « برهان » و «برهانکم » و دوبار به صورت « برهانان» آمده ولی تنها در یک مورد مقصود، قرآن است، آنجا که می فرماید :
« یا اَیُّها النّاسُ قَدْ جائکم بُرهانٌ مِنْ رَبِّکم » .
ای مردم ! از پروردگارتان برای شما برهان ( که همین قرآن است ) آمده است .
5* بلاغ
بلاغ، یعنی رسا و کافی بودن . به معنای رساندن و ابلاغ هم می باشد . قرآن کریم، از آنجا که در بیان مقصود ونشان دادن راه به حد اعلای ممکن رسیده است و رسا و کافی می باشد، با عنوان، «بلاغ » یاد شده است .
« هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ وَ لِیُنْذَروُا بِه .... »
این قرآن برای همه مردم رسا و کافی است و تا بوسیله آن بیم داده شوند .
6* بیان
بیان، هم به معنای مصدر لازم، یعنی واضح و روشن و هم به معنای مصدر واسم فاعل متعدی یعنی روشن کردن و روشنگر است .
قرآن و آیاتش، از آنجا که روشنگر حقایق است و همه مسائل و نیازها را بطور واضح بیان کرده و نیز خودش روشن و آشکار است و به وضوح راه سعادت را می نمایاند، با این تعبیر یاد شده است . اوصاف دیگری هم که بعد می آید و از همین ریشه گرفته شده ( بینه، بینات، مبینات، تبیان .... ) در ارتباط با همین معناست :
« هذا بَیانٌ لِلنّاس ... »
این قرآن، برای عموم مردم روشنگر است .
7* بینه، بینات
این دو کلمه با توجه به معنایی که گفته شد، چه به صورت معرفه و چه نکره، به قرآن کریم اطلاق شده است : از جمله :
« فَقَدْ جاءَ کُم بَیِّنَهٌ مِنْ رَبّکم »
یعنی از سوی پروردگارتان برای شما بینه ای آمد .
گاهی هم بینات، صفت آیات قرار گرفته است . ( آیات بینات = بقره 99) از جمله آیات فراوان این صفت، می توان موارد زیر را نام برد . بینه، آیه 4، بقره آیه 209 و 185 .
8* تبیان
باز داری همان معنای گذشته ( روشفنگر، روشنگری و تبیین ) است و تنها موردی که به قرآن اطلاق شده در این آیه است :
« و نَزَّلْنا عَلَیکَ القرآنَ تِبیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ )
قرآن را بر تو فرو فرستادیم در حالی که بیانگر هر چیز است .
از آنجا که آیین اسلام، برای روشن ساختن اذهان وراه زندگی و جدا کردن حق و باطل آمده است، این حالت و ویژگی در عبارات گوناگون در آیات بسیاری از قرآن آمده است . نه تنها نسبت به اصل قرآن بلکه به طورکلی حالت « بیانی » دین قابل توجه است . دقت روی واژه های قرآنی بیان، تبیان، تبیین، بینه، مبین، تبین، بینات و ... حائز اهمیت است .

 

دوشنبه 14/6/1390 - 21:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته