• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 818
تعداد نظرات : 40
زمان آخرین مطلب : 3304روز قبل
اهل بیت

میمون قدّاح مكی

نام پدرش، اَسود است و لقب «قداح»، پدرش به او انتقال یافته بود و چون زادگاه و محل رشدش، مكه بود، میمون قداح مكی نامش شد.
برعكس پدر كه هم پیمان قبیله بنی مخزوم بود، پسر پیمان خویش را با آن طایفه قطع كرد و پیمان دوستی و پیروی از اهل بیت(ع) را پذیرفت. به همین سبب، به او مولی بنی هاشم یا مولی الباقر(ع) گفته می‌شود.(1)
بعد ازچند سال زندگی در مكه، به قصد فرگیری دانش دین اسلام، به سمت دریای علوم تمام پیامبران؛ امام محمد باقر(ع) رفت و در شمار یاران و نزدیكان آن حضرت قرار گرفت.(2)
نزد مولایم، امام محمد باقر(ع) نشسته بودم. حضرت رو به من فرمود: میمون قداح، كمی قرآن بخوان! عرض كردم. از كدامین سوره بخوانم؟ فرمود: از سوره مباركه یونس.
گشتم و سوره را پیدا كردم و تا این آیه را خواندم: «لِّلَّذِینَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَى وَزِیَادَةٌ وَلاَ یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ؛ برای كسانی كه كارهای نیك انجام می‌دهند پاداش نیكی به آنها داده می شود بلكه زیادتر از اعمال نیك آنان و هرگز به رخسار پاكشان گرد خجلت و ذلت ننشیند.« (آیة:26)، امام باقر(ع) فرمود: «رسول خدا(ص) می‌فرمود: من در شگفتم كه چرا هنگامی كه قرآن تلاوت می‌كنم، پیر نمی‌شوم». (3)
چند نفر از شما شیعیان و پیروان ما در مكه زندگی می‌كنید؟
فرزند رسول خدا(ص)، محمد باقر(ع) بود كه مرا شیعه خود می‌نامید. چه عنوان با ارزشی به من داد.
با عجله عرض كردم: چهار نفر از یابن رسول اللّه!
حضرت سخنی گفت كه برایم از هزار مقام بالاتر بود؛ فرمود شما چهار نفر، همانند نور در تاریكی‌های زمین هستید.(4)
نجاشی در رجال خود می‌نویسد كه عبداللّه بن میمون الاسود القدّاح، برده آزاد كرده بنی مخزوم بود. پدرش از ابی جعفر و از ابی عبداللّه روایت كرده و او از عبداللّه روایت می‌كرد. فردی ثقه بود و كتاب‌های مبعث النبی و صفةالجنة و النار از اوست.(5)

معروف بن خربوذ

درنیمه دوم سده اول هجری در شهر مكه دیده به جهان گشود. دوران نوجوانی و جوانی را در همان دیار سپری كرد. به شوق كسب معالم دینی، از محضر پیشوای پنجم شیعیان به مدینه هجرت كرد و از پیشگاه آن حضرت كسب فیض نمود.(6)
در راه تحصیل دانش و فهم عمیق آموزه‌های دینی، چنان كوشید كه از دیدگاه بزرگان به عنوان یكی از چهره‌های برتر تاریخ شیعه شناخته شد. علما و فقهای معروف شیعه از او به بزرگی و فقاهت یاد می‌كنند و به والایی منزلت او حرمت می‌نهند.(7)
فضل بن شاذان نیشابوری می‌گوید:
روزی بر محدث بزرگوار، ابن عمید داخل شدم و دیدم كه او در حال سجده است. سجده‌اش بسیار طول كشید و چون سر از سجده برداشت، به او گفتم: چقدر سجده‌هایت را طول می‌دهی؟ او گفت: اگر جمیل بن دراج را می‌دیدید، چه می‌گفتید؟ ابن عمید سپس گفت: من روزی از روزها نزد جمیل رفتم و او را در حالت سجده دیدم. او سجده‌اش را بسیار طول داد. چون سر از سجده برداشت، گفتم: چرا این اندازه سجده‌هایت را طولانی می‌كنی؟ به بدنت رحم كن! جمیل بن دراج در پاسخ من گفت: ای كاش معروف بن خربوذ را می‌دیدی كه بسیار سجده‌های طولانی داشت. آنگاه می‌دیدی كه سجده‌های من چندان طولانی نیست.(8)
در مقابل حضرت زانو زده و غرق در نور وجودش بودم. از او خواسه تا از فضایل خود برایم بگوید.
حضرت لبخندی زد و فرمود: «ما به منزله ستارگان هستیم كه چون ستاره‌ای پنهان شود، ستاره‌ای دیگر كه محل امن و امان و سلم و اسلام و فاتح و مفتاح است، پدیدار گردد. موقعی كه اولاد عبدالمطلب (بنی عباس) بر شهرها مسلط شوند و كسی چیزی را تمیز ندهد، خداوند صاحب الزمان را [از نسل ما] ظاهر گرداند». (9)

عبداللّه بن عطاء مكی

درمكه متولد شد و دوران آغازین زندگی خود را در آنجا سپری كرد. ولی عطش فراوان برای دریافت و یادگیری آموزه‌های دینی باعث شد خویشان و زادگاهش را به قصد مدینه ترك كند و جزو یاران امام محمد باقر(ع) قرار گیرد.(10)
از شناخت عمیقی درباره حجت حق، امام محمد باقر(ع) برخوردار بوده است. می‌گوید: من هیچ دانشمند و فقیه اسلامی را ندیدم، مگر اینكه در نزد امام محمد باقر(ع) بسیار كوچك می‌نمود. به عنوان نمونه، من حكم بن عیینه را با اینكه نزد مخالفان بسیار بزرگ می‌نمود و می‌دیدم كه همگی او را تكریم می‌كردند، ولی همین شخص با این جایگاه بلند، هنگامی كه در مقابل امام محمد باقر(ع) می‌نسشت، از نظر علمی همچون یك طفل بود در محضر استاد برجسته.(11)
مدتی بود كه از مولایم دور مانده بودم. به مكه آمدم تا سری به اقوام خود بزنم. این فاصله زمانی و مكانی، مرا برای ملاقات دوباره آقایم امام محمد باقر(ع) مشتاق‌تر كرده بود. دیگر توان ماندن در مكه را نداشتم.
نیمه شب به مدینه رسیدم. هوا به شدت سرد بود و باران می‌بارید. شوق دیدار مولایم مرا در آن نیمه شب در خانه‌اش كشاند. با خود گفتم در این نیمه شب كه همه در خواب‌اند، زمان در زدن نیست، بنابراین صبر می‌كنم تا صبح فرا رسد. در همین حال كه غرق در افكار خود بودم، ناگهان از درون خانه صدایی به گوشم رسید كه می‌فرمود: «ای كنیز! بلند شو و در را برای عبداللّه بن عطا باز كن! در این هنگام از شب به زحمت افتاده و سردی و باران، او را به رنج افكنده است.» كنیز آمد و در خانه را گشود و من به منزل امام و محبوبم رفتم و به محضرش مشرف شدم.(12)
شبی در مكه خانه خدا طواف می‌كردم. پاسی از شب گذشته بود. امام هم در مكه بودند. با خود گفتم بروم نزد ابو جعفر تا مقداری از شب را در محضر آن بزرگوار باشم. همین كه به نزدیك خانه‌ای كه امام در آنجا بود رفتم، هنوز پشت در بودم كه امام از درون خانه فرمود: «عبدالّه بن عطا مكی پشت در است.» و آنگاه فرمود: «ای عبداللّه بن عطا داخل شو». (13)
به امام عرض كردم: همانا شیعیان شما در عراق فراوان‌اند. و به خدا قسم در خاندانت همانندی برای شما نیست؛ پس چگونه است كه خروج نمی‌كنی؟
حضرت فرمود: یا عبداللّه بن عطا، همانا گوش‌هایت را به سخنان نادرستی سپرده‌ای، بله به خدا قسم من صاحب شما نیستم.
گفتم: پس صاحب ما كیست؟ حضرت فرمود: نگاه كنید ببینید چه كسی ولایتش از مردم پنهان می‌ماند، همان صاحب شماست.(14)

حماد بن ابی سلیمان

نام كاملش، ابواسماعیل حماد بن ابی سلیمان، از ایرانیان مقیم كوفه است. پدرش فرمانروای اصفهان بود. در جریان فتح شهر اصفهان در زمان خلیفه دوم، به دست ابوموسی اشعری به همراه خانواده اسیر شد و سپس در حضور خلیفه دوم اسلام آوردو سپس در كوفه ساكن گشتند.(15) پدر، فرزند را برای تحصیل دانش به مكتب خانه شهر كوفه فرستاد.
حماد پس از كسب علوم مقدماتی وارد دانشگاه امام محمد باقر و امام جعفر صادق(ع) شد.(16)
به حدی در كسب دانش پیش رفت كه دانشمندان اسلامی از وی به عنوان امام، مجتهد، فقیه، جواد و كریم یاد كرده و او را به كثرت حدیث توصیف نموده‌اند.(17)
وی پس از سال‌ها خدمت در راه ترویج علم، در سال 120 هجری قمری وفات یافت.(18)
جزو استادان برجسته ابوحنیفه است. ابوحنیفه مدت 18 سال در حلقه درسش شرکت كرد و تا هنگام وفات حماد، از او بهره می‌برد.(19)
حماد به شهر‌های بسیاری در شرق و غرب سفر كرده و از محدثان و دانشمندان در این سرزمین‌ها دانش و حدیث آموخته است.(20)

داوود بن ابی هند سرخسی

داوود بن ابی عذافر قشیری سرخسی، اصالت خراسانی داشت و اهل سرخس بود. زادگاه او را شهر مرو می‌دانند و چون مدتی در بصره اقامت كرد، به بصری نیز شهرت یافت.(21)
داوود از طریق خیاطی با فروش خز گذران زندگی می‌كرده است و در كنارش به تحصیل علم و دانش می‌پرداخت و جزو شاگردان ایرانی امام محمد باقر(ع) بود.(22)
در فقه و تفسیر، از عالمان مشهور عصر خود بوده است. كتاب تفسیری داشته به نام تفسیر ابی هند كه اثری از آن نمانده است.
در دوران جوانی در زمان حسن بصری فتوا می‌داد. حماد بن زید می‌گوید: «در فقه، احدی را برتراز داوود ندیدم.» علمای اهل سنت هم او را جزو راویان موثق شمرده‌اند.(23)
دوست داشت جوانان را خدایی تربیت كند. آنان را برای رسیدن به خدا نصیحت می‌كرد.
محمد بن ابی عدی می‌گوید: «روزی داوود رو به ما كرد و گفت: ای جوانان؛ برایتان از مطلبی خبر می‌دهم كه شاید برای برخی مفید باشد. خردسال كه بودم، به بازار می‌رفتم و هنگامی كه آهنگ بازگشت به منزل می‌نمودم، با خود شرط می‌كردم كه تا رسیدن به فلان مكان، ذكر خدای تعالی بگویم و چون به آن مكان می‌رسیدم، تا مكان بعدی همین كار را تكرار می‌كردم تا آنكه به منزل می‌رسیدم.(24)

محمد بن اسحاق

پدر محمد بن اسحاق بن یسار بن خیار (ابوعبداللّه)، از مسیحیانی بود كه در نفیره روستایی در حوالی عین التمر زندگی می‌كرد و این منطقه، جزو ایران و نواحی تابعه عصر ساسانی بود.
خالد بن ولید پس از فتح این نواحی، یسار را همراه چهل تن دیگر به اسارت گرفت و به مدینه برد.(25)
اسحاق پس از ازدواج دارای سه پسر شد كه یكی از آنها محمد بود. محمد در سال 80 یا 85 هـ.ق در مدینه متولد شد و دوران كودكی و نوجوانی خود را در این شهر سپری كرد.(26)
در 30 سالگی برای بهره گیری از اخبار سیره نویسان به مصر رفت و پس از پیروزی عباسیان بر امویان، به عراق آمد و مدتی در كوفه و ری اقامت گزید. در زمان خلافت منصور، كتاب معروف خود به نام مغازی را تألیف كرد و در میان مردم كوفه در دیگرمناطق منتشر ساخت.(27)
محمد بن اسحاق، محدث و نخستین سیره نویسی است كه زندگانی پیامبر اكرم(ص) را به رشته نگارش درآورده است. كتاب سیره او اولین سیره نسبتاً جامعی است كه به دلیل نظم منطقی موجود در آن، به عنوان نخستین كاراصیل در این زمینه شناخته شده است.(28)
پدرش را جزو صحابه امام محمد باقر(ع) شمارده‌اند. او هم دنباله رو پدر، با بینشی باز جزو صحابه برجسته امام باقر و امام صادق(ع) شد.(29)
او را « امیرالمحدثین» خوانده‌اند، به سبب حافظه بالایی كه داشت و احادیث زیادی كه از حفظ كرده بود. با نوشتن سیره و مغازی، سنت و احادیث پیامبر(ص) را حفظ نمود و در اختیار نسل‌های بعدی مسلمانان قرار داد. به غیر از كتاب‌های مغازی یا سیره، كتاب‌های الفتوح، سیرالعرب، اخبار صفین، حدیث المعراج و الاسرا را نیز به او منسوب كرده‌اند.(30)

پی نوشت ها :

1. رجال نجاشی، ص213؛ رجال طوسی، صص 135 و 137، مولی در چنین مواردی به پیرو و تابع گفته می‌شو

سه شنبه 15/6/1390 - 18:12
اهل بیت
نسبیه چون شیر به آن مرد حمله برد و شمشیری به ساق پای او نواخت و او را بر زمین افکند. رسول خدا (ص) فرمود: «خوب انتقام خویش را گرفتی، خدا را شکر که به تو ظفر بخشید و چشم تو را روشن ساخت.»
طبیب از شمردن زخم های نسبیه فارغ شده بود. روی برخی زخم ها هم مرهم گذاشته و بسته بود و حالا داشت در ذهنش محاسبه می کرد با سیزده زخم، چه قدر باید خون از بدن نسبیه رفته باشد؟ نگاهی به صورت نسبیه انداخت. هنوز رنگ صورتش زرد بود. لحظه ای به دیوار تکیه داد. این دو سه روز حسابی خشته شده بود. زخم ها مجال استراحت به او نداده بود. نسبیه کمی جا به جا شد و شانه اش دوباره تیر کشید: شانه ام همان ابتدای کار زخمی شد. سپر یکی از کسانی را گرفتم که فرار می کردند تا حداقل در برابر تیرها دفاعی داشته باشم. عرق از سر و روی مان می بارید. مشک آب هم چنان در میدان به ما چشمک می زد، اما حیف که با این همه تشنگی فرصت نفس کشیدن هم نداشتیم، چه رسد به آب خوردن. لحظه ای مکث کرد و آهی کشید و گفت: توی این جنگ بیشتر از رفیقان نیمه راه و منافقان ضربه خوردیم تا دشمن.
طبیب باندها را از روی شانه نسبیه کنار زد و سرش را تکان داد: این زخم حالا حالاها خوب شدنی نیست.
مقداری مرهم برداشت و روی باند تمیز قرار داد. همسر و فرزندان نسبیه وارد خانه شدند. نسبیه به آن ها نگریست. ظاهراً بدون هیچ جراحت جدیدی بازگشته بودند. پرسید: چه قدر زود برگشتید؟ حتماً ابوسفیان با سربازانش تا نزدیک مدینه رسیده بود؟
طبیب پرسید: نتیجه جنگ چه شد؟
- ابوسفیان و همراهنش جرئت نکردند به مدینه نزدیک شوند.
نسبیه گفت: هیچ کدام تان زخمی نشدید؟
- نه ما حتی درگیر هم نشدیم. ابوسفیان که خبر حرکت مسلمانان را شنید، فرار را بر قرار ترجیح داد.
نسبیه نگاهی به همسرش انداخت و زیر لب گفت: کاش من هم آمده بودم.
پس از پایان جنگ، پیامبر خدا (ص) فرمان حرکت برای مقابله با کفار را داد، اما فرمود فقط مجروحان جنگ باید در این حرکت شرکت کنند. نسیبه برخاست و آماده رفتن شد، اما خون ریزی زخم ها توانی برای حرکت نگذاشته بود.
همین که پیامبر از تعقیب دشمن برگشت، پیش از آن که به خانه برود، عبدالله بن کعب مازنی را برای احوالی پرسی نسیبه و سلامتی وی، نزد او فرستاد. عبدالله چون از سلامتی او آگاه شد، شادمان بازگشت تا موضوع را به پیامبر خبر دهد.
همسرش پاسخ داد: با این همه زخم و خون ریزی، من که حرفی نداشتم، خون ریزی امانت نداد.
نسیبه از طبیب تشکر کرد. طبیب رو به همسر و فرزندان نسبیه کرد: نباید از جایش تکان بخورد. مایعات و آب هم زیاد به او بدهید. عماره خندید: چه کسی با این حالش می خواست دوباره با ما به حمراء الاسد بیاید.
لحظه ای درنگ کرد و ادامه داد: چنان در میدان جنگ می جنگید که هر کس نمی دانست، گمان می کرد سال هاست جز شمشیر، چیزی به دست نگرفته است. آن قدر خوب می جنگید که پیامبر به من فرمودند: امروز مقام مادرت از مردان جنگی والاتر است.
نسبیه نگاهی به پسرش انداخت. عماره ساکت شد. نسبیه گفت: باید از رسول خدا (ص) دفاع می کردیم. وقتی پای دفاع از چیزی با ارزش تر از جان در میان باشد، همه جنگ جوی ماهری هستند، خصوصاً در مقابل مشرکانی که از سایه مرگ هم فرار می کنند؟ این جا میدان جنگ نیست و نسبیه هم نباید از جایش بلند شود. اگر دوباره خون ریزی کند، از دست هیچ کس کاری ساخته نیست. طبیب این را گفت و از خانه بیرون آمد
سه شنبه 15/6/1390 - 18:11
اهل بیت

نسبیه فکر نمی کرد در صحنه احد با شوهر و دو فرزندش، دوش به دوش یک دیگر بجنگند و از رسول خدا (ص) دفاع کنند. او فقط مشک آبی را به دوش کشیده بود و برای آن که در میدان جنگ به مجروحین آب برساند، مقداری نوار از پارچه تهیه کرده و همراه آورده بود تا زخم های مجروحین را ببندد.
اگر تیراندازانی که در میان شکاف تل عنین نگهبانی می دادند، آن جا را به هوس به دست آوردن غنائم ترک نمی کردند، مسلمانان چند قدمی پیش تا پیروزی فاصله نداشتند. آن ها گمان می کردند هر کس هر چه را به غنیمت بگیرد، مال خودش خواهد بود.
هر چه فرمانده از حساسیت تل عینین گفت اثر نکرد.
- دیگر جنگ تمام شده.
- باید در فکر جمع آوری غنائم بود.
ابوسفیان از این غفلت استفاده و گروهی را به فرماندهی خالد بن ولید به آن سو فرستاد. آن ها از آن شکاف میان دو کوه گذشتند و در چشم بهم زدنی وضع دگرگون شد.
نسبیه دختر کعب مازنیه وارد خانه شد. باندهایی سفید با لکه هایی از خون روی شانه اش خودنمایی می کردند. روی جای جای لباسش، شکاف هایی دیده می شد و در گوشه چادرش، سوراخی معلوم بود که جای تیر بود. دیگر رمقی برایش نمانده بود. خستگی در صورتش موج می زد. قطرات عرق صورتش را پوشانده بود. وارد خانه شد و در گوشه ای تن خسته اش را رها کرد.
چشم باز کرد و طبیب را بالای سرش دید. خواست بنشیند. درد در تمام بدنش پیچید. لب هایش را بهم فشرد. طبیب آرام پرسید: چه شد نسبیه که این گونه زخمی شدی؟ کدام نامردی به زن مشک بر دوش حمله می کند؟
نسبیه به گوشه اتاق خیره شد. صحنه ها بار دیگر پیش چشمانش جان گرفتند. متحیر در میان میدان ایستاده بود، مشک بر دوش و بدون سلاح. یک نگاهش به سمت کوه بود و مردانی که با عجله سلاح هایشان را بر زمین می انداختند و از کوه بالا می رفتند و یک نگاهش به پیامبر که با تعداد اندکی، در میانه میدان، هم چنان استقامت می کردند. ناگهان مردی را دید که به سمت پیامبر حمله کرد. خم شد. شمشیری از روی زمین برداشت و به طرف مرد یورش برد. شمشیر را بر زره مرد فرود آورد و زره اش را شکافت. شمشیر لحظه ای در میان زره دوم که بر تن مرد بود، گیر کرد و مرد فرصت را غنیمت شمرد و ضربه ای محکم به کتفش زد. نسبیه فریادی کشید و به زمین غلتید. پیامبر به پسر نسبیه که در سمت دیگر ایشان به جنگ مشغول بود، فرمودند: زخم مادرت را ببند.
طبیب هم چنین منتظر پاسخ بود. نسبیه نگاهی به طبیب کرد و گفت: دشمن از پشت حمله کرد. خیلی ها فرار کردند. من هم مشک را رها و با شمشیر و کمان از پیامبر دفاع کردم.
این بار یکی از پسرانش زخم برداشت. به سرعت زخم پسرش را بست. رسول اکرم (ص) از مشاهده شهامت این زن لبخندی در چهره داشت. همین که نسبیه زخم فرزند را بست، به او گفت: «فرزندم زود حرکت کن و مهیای جنگیدن باش». هنوز این سخن به دهان نسبیه بود که رسول اکرم (ص)، شخصی را به نسیبه نشان داد و فرمود: «ضارب پسرت همین بود.»

سه شنبه 15/6/1390 - 18:8
اهل بیت

او از ابوبصیر نقل می کند که حضرت صادق (ع) فرمود:
«المیت اذا مات فان لابنه الاکبر السیف والرحل والثیاب - ثیاب جلده - (12)؛ هنگامی که مردی بمیرد، شمشیر ومرکب ولباس های جدیدش که استفاده می کرده، متعلق به پسر بزرگ تر اوست».

تفسیر کلام ابوذر

شعیب می گوید: به امام جعفر صادق(ع) گفتم: من شنیده ام که ابوذر می گفته است: سه چیزاست که مردمان آنها را دشمن دارند، ولی من آنها را دوست دارم: مرگ، فقر وبلا. حضرت صادق (ع) فرمود:
«این چنین نیست که از قول ابوذر بازگو می کنند، بلکه ابوذر چیز دیگری اراده کرده است؛ اینکه گفته: مرگ را دوست دارم؛ یعنی مرگ دراطاعت پروردگار، پیش من محبوب تر از زندگی درحالت گناه است؛ وبلا وسختی در راه حق، نزد من دوست داشتنی تر از سلامتی در راه نافرمانی خداست؛ و فقر ونداری در اطاعت حق، بهتر است نزد من از ثروت ومال داشتن درحالت عصیان پروردگار».(13)

مهرورزی شیعیان با یکدیگر

باز بدون واسطه از حضرت امام صادق (ع) نقل می کند که آن بزرگوار به یاران وپیروانش سفارش می کرد:
«ازخدا پروا کنید،با برادران خوش رفتار باشید، در راه خدا با هم دوستی کنید وپیوستگی وارتباط وهمگرایی داشته باشید، به یکدیگر مهربورزید، به دیدار وملاقات یکدیگر روید ودرباره امرو ولایت و پیروی از اهل بیت با هم گفتگو کنید وآن را زنده نگه دارید».(14)

آثارصله رحم

شعیب عقرقوفی می گوید: امام موسی کاظم(ع) بدون اینکه من از او سؤال کنم، به من فرمود: ای شعیب! فردا مردی که از اهل مغرب است، باتو ملاقات می کند واز تو، درباره من چیزی می پرسد. وقتی پرسید، به او بگو: به خدا قسم که او امام وپیشوایی است که امام ابوعبدالله جعفر بن محمد(ص) برای ما شیعیان معرفی کرده است. اگر آن مرد از حلال وحرام ازتو پرسید، از طرف من به او جواب بده.
گفتم: علامت ونشان آن مرد چیست؟ فرمود:
مردی بلند قامت وتنومند که نامش یعقوب است. وقتی او را دیدی، مانعی ندارد که از هر چه پرسش کرد پاسخ دهی، چون او بزرگ قبیله خویش است. اگر خواست که با من ملاقات کند، او را نزد من بیاور.
شعیب می گوید: من خانه کعبه را طواف می کردم، دیدم مردی بلند قامت ودرشت هیکل به سمت من می آید. بدون مقدمه، به من گفت: می خواهم از صاحب تو پرسش کنم، گفتم: کدام صاحب وامام من؟ گفت: فلان بن فلان (موسی فرزند جعفر).
به او گفتم: نامت را بگو! گفت: یعقوب
گفتم: اهل کدام شهر و دیاری؟ گفت: اهل سرزمین مغرب(مصر وسودان) هستم.
به او گفتم: ازکجا مرا شناختی؟ پاسخ داد: درعالم رؤیا، شخصی نزدم آمد وگفت: با شعیب ملاقات کرده وهر چه می خواهی از او بپرس؛ لذا من دنبال تو می گشتم که پیدایت کنم، مرا به تو راهنمایی کردند.
به او گفتم: درهمین مکان بنشین تامن طواف را انجام دهم، آنگاه به سراغت می آیم.
طوافم را کامل انجام دادم، سپس نزدش رفتم. مقداری که با او گفتگو کردم، او را مردی خردمند ودانا یافتم، آن گاه از من خواست که او را نزد ابوالحسن موسی بن جعفر(ع) ببرم. دست او را گرفتم، از حضرت اذن ملاقات طلبیدم وحضرت اجازه داد.
چون آن حضرت او را دید، به او فرمود:
یعقوب! تو دیروز به مکه آمدی و میان تو وبرادرت، اختلافی روی داد؛ به گونه ای که به یکدیگر دشنام و ناسزا گفتید، این رفتار از آیین من وپدرانم نیست. ما کسی را به چنین رفتاری امر نمی کنیم. ازخداوند یگانه که شریک ندارد، بترس! شما دو برادر به زودی از هم جدا خواهید شد. برادرت دراین مسافرت قبل ازبازگشت به وطن، خواهد مرد وتو از رفتاری که با او انجام دادی، پشیمان خواهی شد. علت این رخداد، این است که چون شما پیوند خود را قطع کردید، خدا هم عمر شما را برید.
یعقوب گفت: جانم به فدایت! ازعمر من چقدرباقی مانده است؟ فرمود:
اجل تو رسیده بود، تا اینکه در فلان منزل به عمه خود نیکی کردی و«صله رحم» به جای آوردی وبرعمر تو بیست سال اضافه شد.
شعیب بن یعقوب می گوید: این جلسه پایان پذیرفت من از اتمام مناسک و اعمال حج، آن مرد مغربی را دیدم. به من گفت: برادارم مرد ومن او را دفن کردم.(15)

خوابیدن با وضو

شعیب ازابوبصیر بازگو می کند که حضرت صادق (ع) از پدران بزرگوار خود، از سلمان نقل می کند که پیامبر (ص) فرمود:
«من بات علی طهر فکانما احیی اللیل؛(16)
هرمؤمنی که با وضو بخوابد، گویا تا صبح آن شب را مشغول عبادت حضرت حق بوده است».

پی نوشت ها :

1-عقرقوف: ترکیبی است از دو واژه: عقر وقوف. عقرقوف، روستایی است در نزدیک دجیل درغرب بغداد که بین آنجا وبغداد،

سه شنبه 15/6/1390 - 18:8
اهل بیت
محدث امین

شعیب بن یعقوب عقرقوفی

یک از یاران امامان که در گسترش اخبار آنان سهم چشمگیری داشت، شعیب بن یعقوب عقرقوفی است که بنابر پاره ای از قرائن و نشانه ها، درنیمه اول سده دوم هجری پا به عرصه هستی نهاد وفضای زندگی پدر ومادر خود را روشنی بخشید. کنیه اش «ابویعقوب» است، و چون در سرزمین باستانی وتاریخی عقرقوف (1) زاده شد، به لقب «عقرقوفی» معروف است.(2)
ازسرنوشت، ایده ها، آرمان ها ونحوه زندگی فردی واجتماعی پدر شعیب، هیچ گونه داده تاریخی در دست نیست؛ ولی به هر حال فرزندش، نام او را در تاریخ جاوید ساخته است.

دوره بالندگی

این راوی خوش نام آغاز زندگی خویش را در دامن خانواده خود و زادگاهش (عقرقوف) سپری کرد ورشد وتکامل یافت. طبیعی است که اواز همان دوره ی کودکی با زمزمه های تلاوت قرآن و خواندن نماز، آشنا گردد وبا آنها انس والفت پیدا کند. او به دوره جوانی که زمان بروز استعدادهای
درونی انسانی است، گام نهاد و کم کم پی برد که انسان افزون برحیات مادی، نیازمند حیات معنوی وروحی است واین شکوفایی معنوی جز در پیروزی از انسان های صالح و مطهر ومعصوم امکان پذیر نیست؛ لذا به جستجوی این انسان های کامل پرداخت تا به دامن آنان چنگ زند. پس روشن است که انسان کمال یافته و کمال آفرین، کسی نیست جز امام معصوم (ع) که جانشین به حق پیامبراسلام است. این چنین بود که او به مکتب اهل بیت (ع) رهنمون شد وتلاش کرد با پیشوایان اسلام ناب، رابطه برقرار کند؛ رابطه ای همراه با باور ژرف، ورفتاری به دور از کجی ها وزشتی ها وپلیدی ها.

کمال و شکوفایی

شعیب بن یعقوب پس از شناخت راه مستقیم ونشانه های آن، خود را به سرچشمه ها نزدیک ساخت و واسطه ها را کم کرد وخود را به محضر امامان معصوم شیعه که مفسران وراهنمایان واقعی دین اسلام اند، رساند. اوبا تصمیمی استوار و اراده ای خلل ناپذیر راهی کوی یار، شهر پیامبر شد. فرسنگ ها راه را طی کرد تااینکه به مقصود خویش نایل شد.
شاید دراولین گام، به مسجدالنبی (ص) رفت . مرقد مطهر پیامبرعزیز اسلام را زیارت کرد ودر روضه شریف نماز خواند واز خدا استمداد طلبید که او را در این هجرت علمی یاری کند. گویا دعای او به زودی مستجاب شد که بی اعتنا به تمام مکاتب وگرایش های فقهی وفکری، نزد امام صادق (ع) رفت واجازه ملاقات طلبید وحضرت نیز او را پذیرفت. شعیب در طلب دانش دین وفهم معارف آل البیت، مصمم بود. اوصبح وشام درمسجد ودرخانه آن بزرگوار به حضورش می شتافت وسخنان گهربار وروایت آن حضرت را می نوشت یا به خاطرمی سپرد. این گونه بود که محدث شناسان، شعیب بن یعقوب را درشمار یاران امام صادق(ع) قرار داده اند.(3)
بعد از شهادت آن حضرت، جمعی از خواص و یاران آن امام بزرگوار، دچار انحراف ولغزش درشناخت امام بعدی شدند وبه سوی گروه «فطحیه» گرایش پیدا کردند؛ ولی شعیب بن یعقوب هرگز دچار اشتباه وانحراف وکج اندیشی نشد ودر خط ولایت وامامت راستین استقامت وزرید وبی درنگ به محضر امام موسی بن جعفر(ع) شتافت واین حضور که همراه با معرفت وشناخت ژرف بود، آن چنان پررنگ وچشمگیر بود که چندین سال به درازا کشید؛ به گونه ای که شعیب درگروه اصحاب ویاران امام هفتم نیز به شما می رود.(4)

تعلیم وتعلم

این راوی فرزانه، درفراگیری معارف واخبار اهل بیت، فقط از امام ششم وامام هفتم کسب فیض کرد وازاستاد دیگری جز ابوبصیر، نام برده نشده است.
شعیب درتعلیم وگسترش دادن روایات همواره می کوشید؛ زیرا با خود پیمان بسته بود که آنچه توان دارد، از عامل کارآمد «تبلیغ و پیام رسانی» بهره جوید واخبار پیشوایان معصوم را به آیندگان برساند. از این رو بود که جمعی از پیروان مکتب شیعه، به محضرش شتافتند وازاندوخته های دانش و فضل او بهره وافر بردند که برخی از شاگردان او عبارت اند از:
محمد بن ابی عمیر؛ 2. حماد بن عیسی؛3. اسماعلی بن عمر؛4. احسن بن عروه؛5. حسن بن علی بن فضال؛6. یونس بن یعقوب؛7.نضربن سوید؛8. صفوان بن یحیی؛ 9. ابان بن عثمان؛10. حسن بن محبوب؛11.هارون بن خارجه؛ 12. عبدالله بن عبدالرحمن؛ 13. غالب بن عثمان؛ 14. علاء بن رزین.(5)

از نگاه محدث شناسان

سیمای درخشان شعیب، عقرقوفی را باید در آیینه سخن بزرگان حوزه، «راوی شناسی» دید. با ملاحظه سخنان آنان می بینیم که همه آنان، این راوی فرزانه را تکریم وتمجید کرده وبه «عدالت»، «وثاقت» و «وجاهت» او اعتراف داشته واو را ستایش ها کرده اند. به عنوان
نمونه، نجاشی می گوید:
شعیب بن یعقوب، دو ویژگی دارد:
1. چهره ای مشهور وپرآوازه است؛ 2. شخصیتی موجه وعادل است که در نقل روایات؛ بسیار قابل اعتماد است.(6)
بعد از نجاشی، تمام عالمان شیعی دیگر نیز سخن ونظرگاه نجاشی را تأیید کرده اند.(7)

گرایش حدیثی

به دلیل تفاوت درفکر، سلیقه واستعداد، گرایش های فکری و حدیثی محدثان نیز متفاوت ومتنوع است. با بررسیی همه جانبه اخباری که از شعیب به یادگار مانده است، گرایش حدیثی او آشکار می گردد که بیشتر درباره مسائل فقهی(عبادی، معاملاتی و اجتماعی) است. البته اخباری که متضمن مفاهیم اخلاقی ومعنوی است نیز از نظر او دور نمانده است.(8)

تألیف

این راوی، بسان اسلاف خویش همچون: زرارة بن اعین، محمد بن مسلم وابوبصیر، هم به بازگویی ونقل اخبار امامان پرداخت، هم به نوشتن روایت توجه کرد و آثاری از خود به جای نهاد.
شیخ طوسی دراین زمینه می گوید:
«له اصل؛ او مؤلف یکی از اصول [چهار صد گانه شیعه] است».(9)
شیخ نجاشی نیز نگاشته است:
«له کتاب؛ شعیب عقرقوفی کتابی تألیف کرد.»(10)

فرزندان

شعیب بن یعقوب، فرزندانی داشته است. یکی از آنها، یعقوب نام داشت که کنیه شعیب از این نام برگرفته شده است. نام دومین فرزند او، ابراهیم است که کم وبیش نامش در میراث های مکتوب شیعه دیده می شود . او نیزمانند پدرش درخط ولایت اهل بیت (ع) قرار داشت.

وفات

این محدث بلند پایه ویار ویاور اهل بیت (ع)، سرانجام بعد از عمری تلاش در راه تحصیل وگسترش معارف دین، چشم از این جهان فرو بست وبه جوار وقرب حضرت حق، پرکشید. اما اینکه محل وفات و دفن او کجاست، معلوم نیست ودرهاله ای از ابهام قرار دارد.

گلچینی ازروایات

ثواب زیارت امام حسین (ع)

شعیب عقرقوفی می گوید: به حضرت امام صادق (ع) گفتم: جانم به قربانت! کسی که قبر سیدالشهدا(ع) را درکربلا زیارت کند، چه پاداشی دارد؟ حضرت پاسخ داد:
«ای شعیب! هیچ کس نزد قبر امام حسین (ع) نماز نمی خواند، مگر اینکه خدا آن نماز را از اوقبول می کند. هیچ کس نزد قبر جدم دعا نمی کند، مگر اینکه خداوند تبارک وتعالی دعای او را مستجاب خواهد کرد، چه در دنیا وچه در آخرت».
باز به حضرت گفتم: مولایم، جانم به فدایت! بیشتر برایم بگو! فرمود:
«ای شعیب! آسان ترین و کم ترین چیزی که به زوار سید الشهدا گفته می شود، این است که به او می گویند: ای بنده خدا! خدا تو را آمرزید. بنابراین اعمال خود را از سر شروع کن.»(11)

سه شنبه 15/6/1390 - 18:6
اهل بیت

نام؛ محمد (ع)
القاب؛ تقی و جواد
كنیه؛ ابو جعفر
نام پدر؛ علی بن موسی الرضا(ع)
نام مادر؛ سبیكه
تاریخ تولد؛ دهم ماه رجب سال 195 هجری قمری در شهر مدینه دیده به جهان گشود.
مدت عمر؛ 25 سال
خلفای غاصب معاصر؛ 1- مأمون 2-معتصم عباسی
مرقد شریف؛ شهر كاظمین كشور عراق
گزیده‌ای‌از سخنان آن بزرگوار؛اظهار چیزی قبل از آنكه محكم و پایدار شود سبب تباهی آن است سخت بكوش تا به مقصوددست یابی ،وگرنه در رنج فرومانی بنعمتی كه شكرش را بجای نیاوردی مانند گناهی است كه استغفارش ننمایی.

 

سه شنبه 15/6/1390 - 18:4
اهل بیت
زندگی نامه امام رضا(ع) تاریخچه‌‌ای از زندگی امام هشتم علیه السلام نام؛ علی القاب؛ رضا كنیه؛ ابوالحسن نام پدر؛ موسی بن جعفر (ع) نام مادر؛ تُكْتَمْ كه پس از تولد حضرت رضا، از طرف امام كاظم (ع) به طاهره نام گرفت تاریخ تولد؛ یازدهم ذیعقده سال 148 هجری دوران امامت؛ 20 سال مدت عمر؛ 55 سال خلفای غاصب معاصر؛ 1- هارون‌الرشید 2-محمد امین3- عبدالله مأمون تاریخ شهادت؛ 29 صفر سال 203 هجری مرقد شریف؛ مشهد مقدس كشور ایران گزیده‌ای‌از سخنان آن بزرگوار؛از اخلاق پیامبران نظافت و پاكیزگی است. حقیقت توكل آنست كه جز خدا از كسی نترسی- بعد از انجام كاری بهتر از ایجاد سرور و محبت در دل مومن نزد خداوند بزرگ است.
سه شنبه 15/6/1390 - 18:3
اهل بیت


تاریخچه‌‌ای از زندگی حضرت فاطمه علیهم‌السلام

نام؛ حضرت فاطمه(س)
القاب؛ زهرا،صدیقه،طاهره،مباركه-زكیّه-راضیّه-مرضیّه-محدّثه-بتول
كنیه؛
نام پدر؛ حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم
نام مادر؛ بانو خدیجة كبری (س)
تاریخ تولد؛ بیستم جمادی الثانی پنجم بعثت مكه مكرمه
دوران امامت؛ -
مدت عمر؛ 18 سال
خلفای غاصب معاصر؛ ابابكر و عمر عثمان لعنه الله علیهم
تاریخ شهادت؛ سیزدهم جمادی الاول سال یازدهم هجری
مرقد شریف؛ قبرستان بقیع-نامعلوم بخاطر حكمت‌های الهی
گزیده‌ای‌از سخنان آن بزرگوار؛خدایی را حمد و سپاس گوئید كه بخاطر عظمت و نورش،هر كه در آسمان‌ها و زمین است بسوی او وسیله می‌جوید ما وسیلة او در میان مخلوقاتش هستیم و خاصان درگه او و جایگاه قدس او و حجت غیبی او و وارث پیامبرانش می‌باشیم.

 

سه شنبه 15/6/1390 - 18:0
اهل بیت

تاریخچه‌‌ای از زندگی امام ششم علیه السلام

نام؛ حضرت جعفر
القاب؛ صادق
كنیه؛ ابو عبدالله
نام پدر؛ محمد بن علی
نام مادر؛ ام فروه
تاریخ تولد؛ هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری در مدینه تولد یافتند
دوران امامت؛ دوران امامت ایشان مصادف بود با اواخر حكومت امویان كه در سال 132 پایان پذیرفت و مصادف بود با آغاز حكومت عباسیان.
مدت عمر؛ 65 سال
خلفای غاصب معاصر؛ 1-هشام بن عبدالملك-2-ولید بن عبد یزیدبن عبدالملك3-یزید بن ولیدبن عبدالملك4-ابراهیم بن ولیدبن عبدالملك5- مروان بن محمدمشهور به مروان حمار 6-عبدالله بن حمد مشهور بنام (خلفای عباسی)7-ابو جعفر مشهور به منصور دوانیقی
تاریخ شهادت؛ 25 شوال سال 148 هجری به دستور منصور دوانیقی –خلیفه ستمگر عباسی
مرقد شریف؛ قبرستان بقیع شهر مدینه كشور عربستان
گزیده‌ای‌از سخنان آن بزرگوار؛اسلام برهنه است،لباسش حیاء و زیورش وقار و جوانمردیش عمل صالح و ستونش ورع می‍‌باشد و برای هر چیزی پایه‌ای است و پایة اسلام دوستی ما اهل بیت علیهم‌السلام است.
محبوب‌ترین برادرانم نزد من كسی است كه عیوبم را هدیه‌ام كند.

 

سه شنبه 15/6/1390 - 18:0
اهل بیت

تاریخچه‌‌ای از زندگی امام سوم حضرت حسین علیه السلام

نام؛ حضرت حسین علیه‌السلام
القاب؛ سید الشهداء-سفینه‌النجاه-مصباح الهدی
كنیه؛ ابا عبدالله
نام پدر؛ علی(ع)
نام مادر؛ حضرت فاطمه (س)
تاریخ تولد؛ سوم شعبان سال چهارم هجری
خلفای غاصب معاصر؛ معاویه بن ابی سفیان و یزید بن معاویه لعنه الله علیهم
دوران زندگانی؛ 30 سال در كنار پدر بزرگوارش و پس از شهادت10 سال در كنار برادر بعد از شهادت برادر قیام در برابر ظلم یزید.
تاریخ شهادت؛ دهم محرم سال 61 هجری
مرقد شریف؛ كربلا در كشور عراق
گزیده‌ای‌از سخنان آن بزرگوار؛سلام كردن هفتاد حسنه دارد،شصت و نه حسنه از آن سلام كننده و یكی از آن جوابگوست.
شما مردم حضرت مهدی (ع) را به داشتن آرامش و متانت و به شناخت حلال و حرام و به رو آوردن مردم به او و بی نیازی او از مردم می‌شناسید .بدانید كه دنیا شیرینی و تلخی‌اش رؤیایی بیش نیست و آگاهی و بیداری واقعی در آخرت است.

 

سه شنبه 15/6/1390 - 17:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته