• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 586
تعداد نظرات : 114
زمان آخرین مطلب : 4943روز قبل
محبت و عاطفه

تصاویر مرد چینی با نیمی از بدن

چهارشنبه 9/10/1388 - 15:28
دانستنی های علمی

 


 

به گزارش تصویری رویترز از عجیب ترین چیزهای سال 2009 توجه کنید.

 
 

 

کنسرت پیانو نوازنده معروف کوان یو در یک مزرعه

 

 

اجرای موسیقی کلاسیک توسط گروه حرفه ای Zoorasian در باغ وحش توکیو برای علاقمند کردن کودکان به موسیقی کلاسیک.

 

 

کشیدن ماشین با مژه توسط یک علاقمند هنر های رزمی

 

 

جشن کهن پریدن از روی بچه ها( El Colacho) در اسپانیا برای دور کردن ارواح شیطانی.

 


 

موهای شبیه به گیتار

 

 

پنجاهمین سالگرد انقلاب چین در "تیان آن من"

 

 

آزمایش زیر دریایی شخصی بسیار پیشرفته یک مخترع چینی

 

 

مرد چینی با دمیدن در بینی، شیر از چشم هایش بیرون می دهد.

 

 

خانه ای با معماری شبیه به بدنه هواپیما در Abuja

 

 

تبتی ها معتقد اند این رد پا، محل نیایش بودای مقدس است

چهارشنبه 9/10/1388 - 15:25
دانستنی های علمی

تحصن در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد

"مسجد كرامت" بعد از گذشت چند سال در سال 57 مجدداً مركز تلاش و فعالیت شد و آن هنگامى بود كه من از تبعید- جیرفت- برگشته بودم مشهد. گمانم اواخر مهر یا ماه آبان بود. وقتى بود كه تظاهرات مشهد و جاهاى دیگر آغاز شده بود بود و یواش یواش اوج هم گرفته بود.
ما آمدیم؛ یك ستادى در مسجد كرامت تشكیل شد براى هدایت كارهاى مشهد و مبارزات كه مرحوم شهید هاشمى‏نژاد و برادرمان جناب آقاى طبسى و من و یك عده از برادران طلبه جوانى كه همیشه با ما همراه بودند كه دو نفرشان الان شهید شده‌اند- یكى شهید موسوى قوچانى یكى هم شهید كامیاب؛ این دو نفر جزو آن طلبه‏هایى بودند كه دائماً در كارهاى ما با ما همراه بودند- آن‌جا جمع مى‏شدیم و مردم هم در رفت و آمد دائمى بودند. آن‌جا شد ستاد كارهاى مشهد؛ و عجیب این است كه نظامی‌ها و پلیس از چهارراه نادرى كه مسجد هم سر چهارراه بود جرأت نمى‏كردند این طرف‏تر بیایند؛ از هیجان مردم. ما توى این مسجد روز را با امنیت مى‏گذراندیم و هیچ واهمه‏اى كه بریزند این مسجد را تصرف كنند یا ماها را بگیرند نداشتیم، ولیكن شب كه مى‏شد آهسته از تاریكى شب استفاده مى‏كردیم و مى‏آمدیم بیرون و در یك منزلى غیر از منازل خودمان شب را چند نفرى مى‏ماندیم.
توضیح عكس: سخنرانی آیت‌الله خامنه‌ای در بیمارستان امام رضا علیه‌السلام مشهد سال 57
شب و روزهاى پرهیجان و پرشورى بود؛ تا این‌كه مسائل آذرماه مشهد پیش آمد كه مسائل بسیار سختى بود؛ یعنى اولش حمله به بیمارستان بود كه ما رفتیم در بیمارستان متحصن شدیم، در روزى كه حمله شد در همان روز ما حركت كردیم. رفتن به بیمارستان هم ماجراى جالبى است؛ این‌ها چیزهایى هست كه هیچ‌كس هم متعرضش نشده؛ چون كسى نمى‏دانسته.
در همه‌ی شهرها جریانات پرهیجان و تعیین‏كننده‏اى وجود داشته از جمله در مشهد؛ و متأسفانه كسى این‌ها را به زبان نیاورده. این‌ها تكه تكه، سازنده‌ی تاریخ روزهاى انقلاب است. وقتى كه خبر به ما رسید، ما در مجلس روضه بودیم. من را پاى تلفن خواستند، رفتم تلفن را جواب دادم؛ دیدم از بیمارستان است و چند نفر از دوست و آشنا و غیرآشنا از آن طرف خط دارند با كمال دستپاچگى و سراسیمگى مى‏گویند حمله كردند، زدند، كشتند؛ به داد برسید... بچه‏هاى شیرخوار را زده بودند، من آمدم آقاى طبسى را صدا زدم؛ آمدیم این اطاق، عده‏اى از علما در آن اطاق جمع بودند. چند نفر از معاریف مشهد هم بودند و روضه هم در منزل یكى از معاریف علماى مشهد بود. من رو كردم به این آقایان گفتم كه وضع در بیمارستان این‌جورى است و رفتن ما به این صحنه احتمال زیاد دارد كه مانع از ادامه‌ی تهاجم و حمله به بیماران و اطباء و پرستارها و... بشود؛ و من قطعاً خواهم رفت. آقاى طبسى هم قطعاً خواهند آمد.
ما با ایشان قرار هم نگذاشته بودیم اما خب مى‏دانستم كه آقاى طبسى می‌آیند؛ پهلوى هم نشسته بودیم. گفتم ما قطعاً خواهیم رفت؛ اگر آقایان هم بیایید خیلى بهتر خواهد شد و اگر هم نیایند، ما به هر حال مى‏رویم. لحن توأم با عزم و تصمیمى كه ما داشتیم موجب شد كه چند نفر از علماى معروف و محترم مشهد گفتند كه ما هم مى‏آییم از جمله آقاى حاج میرزاجواد آقاى تهرانى و آقاى مروارید و بعضى دیگر. ما گفتیم پس حركت كنیم. حركت كردیم و راه افتادیم به طرف بیمارستان. گفتیم پیاده هم مى‏رویم.
وقتى كه ما از آن منزل آمدیم بیرون، جمعیت زیادى هم در كوچه و خیابان و بازار و این‌ها جمع بودند، دیدند كه ما داریم مى‏رویم. گفتیم به افراد كه به مردم اطلاع بدهند ما مى‏رویم بیمارستان و همین كار را كردند؛ گفتند. مردم افتادند پشت سر این عده و ما از حدود بازار تا بیمارستان را- شاید حدود سه ربع تا یك ساعت راه بود- پیاده طى كردیم. هرچه مى‏رفتیم جمعیت بیشتر با ما مى‏آمد و هیچ تظاهر- یعنى شعار و كارهاى هیجان‏انگیز- هم نبود؛ فقط حركت مى‏كردیم به طرف یك مقصدى؛ تا این‌كه رسیدیم نزدیك بیمارستان.
بیمارستان امام رضاى مشهد یك فلكه‏اى جلویش هست، یك میدانى هست جلویش كه حالا اسمش فلكه‌ی امام رضاست و یك خیابانى است كه منتهى مى‏شود به آن فلكه؛ سه تا خیابان به آن فلكه منتهى مى‏شود. ما از خیابانى كه آن‌وقت اسمش جهانبانى بود- نمى‏دانم حالا اسمش چیست- داشتیم مى‏آمدیم به طرف آن خیابان كه از دور دیدیم سربازها راه را سد كردند. یعنى یك صف كامل و تفنگ‌ها هم دستشان، ایستاده‌اند و ممكن نیست از این‌ها عبور كنیم. من دیدم كه جمعیت یك مقدارى احساس اضطراب كردند. آهسته به برادرهاى اهل علمى كه بودند گفتم كه ما باید در همین صف مقدم با متانت و بدون هیچ‌گونه تغییرى در وضعمان پیش برویم تا مردم پشت سرمان بیایند؛ و همین كار را كردیم.
سرها را انداختیم پایین، بدون این كه به رو بیاوریم كه اصلاً سربازى و مسلحى وجود دارد در مقابل ما، رفتیم نزدیك. به مجرد این كه مثلاً به یك مترى این سربازها رسیدیم، من ناگهان دیدم مثل این‌كه بى‏اختیار این سربازها از جلو پس رفتند و یك راهى به قدر عبور سه چهار نفر باز شد، ما رفتیم. فكر آن‌ها این بود كه ما برویم، بعد راه را ببندند اما نتوانستند این كار را بكنند. به مجرد این كه ما از این خط عبور كردیم، جمعیت ریختند و این‌ها نتوانستند كنترل بكنند. شاید در حدود مثلاً چند صد نفر آدم با ما تا دم در بیمارستان آمدند؛ بعد هم گفتیم كه در را باز كنند. طفلك‌ها بچه‏هاى دانشجو و پرستار و طبیب و این‌ها كه توى بیمارستان بودند، با دیدن ما جان گرفتند. گفتیم در بیمارستان را باز كردند و وارد شدیم. رفتیم به طرف جایگاه وسط بیمارستان؛ یك جایگاهى بود آن‌جا و یك مجسمه‏اى چیزى هم به نظرم بود كه بعدها آن مجسمه را هم فرود آوردند و شكستند. لكن آن وقت به نظرم مجسمه هنوز بود...
به مجرد این كه رسیدیم آن‌جا، ناگهان جای رگبار گلوله‏ها را دیدیم. بعد كه پوكه‏هایش را پیدا كردیم، دیدیم كالیبر 50 بوده؛ چقدر واقعاً این‌ها گستاخى در مقابل مردم به خرج مى‏دادند. در حالى كه براى متفرق كردن مردم یا كشتن یك عده مردم، كالیبرهاى كوچك مثلاً ژ 3 یا این چیزها هم كافى بود؛ اما با كالیبر 50 كه یك سلاح بسیار خطرناكى است و براى كارهاى دیگرى به درد مى‏خورد، این‌ها به كار بردند روى مردم. بعدها كه در آن بیمارستان متحصن شدیم، من آن پوكه‏ها را جمع كرده بودم از زمین، خبرنگارهاى خارجى كه آمده بودند، من این پوكه‏ها را نشان مى‏دادم؛ مى‏گفتم كه این یادگارى‏هاى ماست؛ ببرید به دنیا نشان بدهید كه با ما چگونه رفتار مى‏كنند.
به هر حال رفتیم آن‌جا، یك ساعتى آن‌جا بودیم. خب معلوم نبود كه چه‌كار مى‏خواهیم بكنیم. رفتیم توى یك اطاقى- ما چند نفر از معممین و چند نفر از افراد بیمارستان- كه ببینیم حالا چه باید كرد؟ چون هیچ معلوم نبود، معلوم شد تهاجم ادامه دارد. حتى ماها را و مردم را و همه را گلوله‏باران كردند. من آن‌جا پیشنهاد كردم كه ما این‌جا متحصن بشویم؛ یعنى اعلام كنیم كه همین‌جا خواهیم ماند تا خواسته‏هایى برآورده بشود و خواسته‏ها را مشخص كنیم. توى جلسه 8، 9 نفر یا شاید 10 نفر از اهل علم مشهد حضور داشتند. من براى این كه مطلب هیچ‌گونه تزلزلى، خدشه‏اى پیدا نكند، بلافاصله یك كاغذ آوردم و نوشتم كه ما مثلاً جمع امضاءكنندگان زیر اعلان مى‏كنیم كه در این‌جا خواهیم بود تا این كارها انجام بگیرد. یادم نیست حالا همه‌ی این كارها چه بود؟ یكى دو تایش را یادم است. یكى این كه فرماندار نظامى مشهد عوض بشود؛ یكى این كه عامل گلوله‏باران بیمارستان امام رضا محاكمه بشود یا دستگیر بشود؛ یك چنین چیزهایى را نوشتیم و اعلان تحصن كردیم.
این تحصن، عجیب اثر مهمى بخشید؛ هم در مشهد و هم در خارج از مشهد؛ یعنى بعد معلوم شد كه آوازه‌ی او جاهاى دیگر هم گشته و این یكى از مسائل، یا یكى از آن نقطه عطف‌هاى مبارزات مشهد بود. آن‌وقت آن هیجان‏هاى بسیار شدید و تظاهرات پرشور مردم مشهد، به دنبال این بود و كشتار عمومى‏اى كه بعد از آن در مشهد نمى‏دانم یازدهم یا دوازدهم دى، اتفاق افتاد جلوى استاندارى كه مردم را زدند و بعد هم توى خیابان‌ها راه افتادند و صف‌هاى نفت و صف‌هاى نان و این‌ها را گلوله‏باران كردند... با تانك و ماشین مى‏رفتند.
مصاحبه با شبكه دو تلویزیون درباره خاطرات 22 بهمن 11/11/1363
دوشنبه 7/10/1388 - 13:57
دانستنی های علمی
در یكى از همین روزهایى كه ما در خطوط جبهه حركت مى‌كردیم، یك نقطه‌اى بود كه قبلا دشمن متصرف شده بود، بعد نیروهاى ما رفته بودند آن‌جا را مجددا تصرف كرده بودند، بنده داشتم از این خطوط بازدید مى‌كردم و به یگان‌ها و به سنگرها و به این بچه‌هاى عزیز رزمنده‌مان سر مى‌زدم، یك وقت دیدم یكى دو تا از برادران همراه من خیلى ناراحت، شتابان، عرق‌ریزان، آشفته، آمدند پیش من و من را جدا كردند از كسانى كه داشتند به من گزارش مى‌دادند كه یك جمله‌اى بگویم، دیدم كه این‌ها ناراحتند گفتم چیه؟ گفتند كه بله ما داشتیم توى این منطقه مى‌گشتیم، یك وقت چشم‌مان افتاده به جسد یك شهیدى كه چند روز است این شهید بدنش در زیر آفتاب این‌جا باقى مانده.

من به شدت منقلب شدم و ناراحت شدم و به آن برادرانى كه مسؤول بودند در آن خط و در آن منطقه، گفتم سریعا این مسأله را دنبال كنید، جسد این شهید را بیاورید و جسد شهداى دیگر را هم كه در این منطقه ممكن است باشند جمع كنید. اما در همان حال در دلم گفتم قربان جسد پاره پاره‌ات یا اباعبدالله، این‌جا انسان مى‌فهمد كه به زینب كبرى چقدر سخت گذشت، آن وقتى كه خودش را روى نعش عریان برادرش انداخت، و با آن صداى حزین، با آن آهنگ بى‌اختیار، كلمات را در فضا پراكند و در تاریخ گذاشت فریاد زد «بأب المظلوم حتى قضا، بأب العطشان حتى ندا» پدرم قربان آن كسى كه تا آن لحظه‌ى آخر تشنه ماند و تشنه‌لب جان داد.
دوشنبه 7/10/1388 - 13:55
ادبی هنری

السلام و علیک یا ابا عبد الله الحسین(ع)  

 

 

حسین(ع)آخرین نمازش را هم اول وقت خواند.

   در روز عاشورا می توانیم جامه ای سرخ بپوشیم و فریاد برآوریم که این سرخی،

نشانه ی پیروزی خون بر شمشیر است  که درس آن را

از حماسه ی  کربلا آموخته ایم.

   می توانیم لباسی سر تا پا سفید بپوشیم و با صدایی بلند بگوییم،

 این کفن است که پوشیده ایم تا عهدی باشد بین ما و حسین(ع) که

در راه ادامه ی نهضت حق طلبانه و ظلم ستیزانه اش،

 برای شهادت همیشه آماده ایم.

    می توان سیاه پوشید و بانگ سرداد که این سیاهی نشانه ی آن است

که من و من ها، در روز و روزهای عاشورا،

حسین و حسین ها را تنها گذاشته ایم و آن ها

 

  

در مصاف با یزیدیان زمان خود، مظلومانه به شهادت رسیده اند

 و این لباس سیاه نشانی است بر شریک جرم بودن ما

در ریخته شدن خون آن ها، زیرا که در جایی،

 حتی سکوت نیز شرکت در وقوع جرم است.

آیا این فکر لرزه بر اندام ما نمی اندازد و تصور شریک جرم بودن

 در ریخته شدن خون حسین(ع) خواب را از چشمان ما دور نمی کند؟

 

   می توان زرد پوشید و گفت ما به خزان نشسته ایم؛

 چرا که بعد از عاشورا، بهارانسانیت، تابستان را

 پشت سر نگذاشته به خزان رسیده است.

 می توان...

   می توان خندید و شادی و پایکوبی کرد

و فریاد «شهیدان زنده اند» را سر داد و نشان داد

که از اعماق وجود مسروریم؛ چرا که آنان نمرده اند

و نزد خداوند روزی آسمانی دارند و جاودانگی الهی، متعلق به آنان است.

 می توان بر سر زد و شیون نمود که چرا همرزم حسین(ع) نبوده ایم

 و این افتخار را نداشته ایم تا هم رکاب او باشیم.

 

می توان خاک بر سر ریخت که شایسته ی انسان  خفّت زده است

 و بگوییم ما نیز نسبت به راه حسین(ع)، خوار و ذلیل هستیم و

از این ذلت باید بر سر خود خاک بریزیم.

  

 می توان عَلَم دار شد و زور بازوی خود را به رخ دیگران کشید،

 بساط زورآزمایی به پا کرد و بر این مبنا که عَلَم کدام دسته

از همه بزرگ تر و سنگین تراست شهرت آفرید و همچنین می شود

 سنگین ترین عَلَم ها را بلند کرد و گفت،

این به نشانه ی عَلَم نهضت اوست که هر چقدر سنگین باشد

آن را بر دوش خواهیم کشید.

 

                         

 

 

آری عاشورا، آیینه ی تمام قدی است

 

 در مقابل ما تا بتوانیم خود واقعی را در آن نظاره

 

                                  و شناسایی کنیم و او را نیز بهتر بشناسیم.

  

   امروز عاشوراست، به یاد می آورم که سال ها است که با حسین(ع) ب

یعت بسته و بیعت شکنی می کنم، به یاد مُهر نمازم افتادم که

از تربت پاک کربلاست و من به نشانه ی بیعت با او مبنی بر ادامه ی نهضت حق

طلبانه و ظلم ستیزانه اش همواره برآن پیشانی می گذارم و هرزمان که

پیمان اول

«ایاک نعبد و ایاک نستعین» را با خدا می بندم که «تنها عبد او باشم و فقط از او

استعانت بطلبم»

 پیمان دوم

را هم با حسین (ع) در کنار آن قرار داده و بیعت می کنم که راه او را ادامه دهم،

اما دریغ از یک ذره عمل.

 

   امروز در آیینه ی عاشورا خود را نظاره می کنم و جُز پیمان شکنی حرفـه ای

 و ماهر که  حتی به پیمان شکنی های خود نیز واقف نیست،

 شخص دیگری نمی بینم. من از یک سو پیمان خود را با خدا می شکنم

و از سویی  دیگر با  حسـین(ع) و می خواهم با شرکت در مراسمی

و ریختن اشکی به خود بگویم که  دین خود را نسبت به او ادا کردم

و با این وسیله وجدان پیمان شکن خود را راحت کـنم.

 اما آیا بدین ترتیب وظیفه ی خود را درقبال این پیمان انجام داده

و در زمره ی حسینیان قرار گرفته ام؟

  هم اکنون حداقل خوشحال هستم که

 پیمان سوم

(لبیک؛ اللهم لبیک؛ لبیک لا شریک لک؛ لبیک) را نبسته و بار پیمان

شکنی ام را از این سنگین تر نکرده و به شیطان نیز سنگی نزده ام

تا دروغ هایم، بیش تر از این آشکار نشود.

  اگر حسین (ع) هم اکنون در بین ما حاضر شود؛

 از عملکردهای ما در زنده نگهداشتن نهضت عظیمش چه می بیند؟

او ما را خواهد دید که باطن را فدای ظاهر کرده،

کمتر در این مراسم مهم به درس های عاشورا می اندیشیم

اگر امروز حسین(ع) در بین ما بود و ما از آن حضرت سوال می کردیم

 

که از ما عمل و وفای به عهد می خواهد و

 

                       یا فقط گریه و زاری و بر سر زدن را، 

 

 

دوشنبه 7/10/1388 - 13:46
اخبار

سید حسن خمینی مورد تفقد ویژه رهبر انقلاب قرار گرفت  

 

 

حجت الاسلام سیدحسن خمینی در مراسم عزاداری که در حسینیه امام خمینی با حضور رهبر انقلاب برگزارشد شرکت کرد و مورد تفقد ویژه رهبر انقلاب قرار گرفت.
لازم به ذکر است سید حسن خمینی چندی پیش با حضور در بیت رهبری با رهبر معظم انقلاب دیدار خصوصی داشتند.

دوشنبه 7/10/1388 - 13:42
سياست
جاسوسان بی هویت

 

اگر با جریان بین المللی اطلاعات و اخبار  و یا جریان شمال جنوب در اطلاع رسانی و یا امپریالیسم خبری که غرب در جریان جنگ جهانی دوم تا به حال راه انداخته است آشنایی داشته باشید خواهید دانست که بی بی سی فارسی کدام راه را می پیماید و چه هدفی را دنبال میکند؟

استعمار پیر-انگلستان- با دعوت از بهائیان و گروهی جیره خور و جاسوس و گرد آوری آن ها در شبکه ای تلویزیونی به نام بی بی سی فارسی و آموزش آن ها در جهت پوشش اخبار داخلی ایران و ارائه ی آن به صورتی بد بینانه و مخرب در جهت تخریب ایده های جوانان شیوه ای بزرگ برای خود و روشی پوچ و بی اساس برای ما ایرانی های آگاه در پیش گرفته است.

روشی که دیگر با رشد رسانه های جمعی در ایران و آگاهی همه جانبه ی مردم فهیم ایران از اوضاع داخلی چیزی جز حقارت و خاری برای آن ها به دنبال ندارد.

همگان و حتی کارشناسان علوم ارتباطات -امریکا و انگلستان- خوب می دانند که غرب در جنگ رسانه ها با اقتدار و استواری مردم ایران کار به جایی نخواهد برد.

همه ما می دانیم که دنیا چشم پیشرفت و موفقیت ما ایرانی ها را ندارد.

دوشنبه 7/10/1388 - 13:36
دانستنی های علمی
از غزه تا یمن

 

خبرها حاکی است که تنها در یک عملیات وحشیانه عرب های ملخ خوار، بالغ بر صد ها نفر از شیعیان بی گناه در یمن کشته شده‌اند، و هم چنان صدا و سیما به عنوان اصلی تری و فراگیر ترین رسانه ارتباط جمعی از بیان  و پرداختن به آن سر باز زده است.(چرا

مگر چه تفاوتی میان شیعیان لبنان و آلمان با شیعیان یمن وجود دارد كه برای آن هایی كه بایستی موضوع را رسانه ای كنند - محلی از اعراب ندارد-و ...

شیعه ، شیعه است چه انگلیسی آن و چه ایرانی آن و چه یمنی آن .

شاید خون شیعیان غزه و لبنان به دلیل همجواری با اسرائیل جنایت كار رنگین تر از شیعیان یمنی است و یا مسئله این است كه اگر شیعه ای به دست صهیونیستی كشته شود موضوع مهمتر و دردناك تر از كشته شدن به دست دیگر افراطیون است.

و شاید هم ، مقصر همان تقصیری باشد كه او هم مقصر اصلی نیست؟

دوشنبه 7/10/1388 - 13:35
سياست
برای آن هایی كه اون ور آب حرف  زیادی می زنند

 

عطاملک‌ جوینی‌ که‌ یکی‌ از وزیران‌ دربار هلاکو بود و کتاب‌ تاریخ‌ جهانگشای‌ او معروف‌ است‌ به خواجه نصیرالدین توسی گفت اکنون که ایران در زیر یوغ اجنبی است و هیچ جای نفس کشیدن نیست بهترین جای دنیا برای اقامت گزیدن کجاست ؟ تا از برای رشد و حفظ جان به آنجا در آییم؟
خواجه خنده ایی کرد و گفت بهترین جا ایران است و از برای شخص خود من زادگاهم توس ، شما را دیگر نمی دانم مختارید انتخاب کنید و عزم سفر نمایید.
عطاملک پاسخ داد برای دانشمندانی نظیر ما بستر آرامش دروازه های باشکوهتری به روی آیندگان خواهد گشود و خواجه به طعنه گفت البته اگر آینده ای باشد ! چرا که فرار اهل خرد ، نفع شخصی عایدشان می کند  و در این حال دیار مادری هم چنان خواهد سوخت.                                         امروز مهمترین وظیفه ما ایستادن و خرد را به کار بردن برای رفع ظلم و ستم و استیلای اجنبی است و اگر این کار نتوانیم دیگر فایده ایی برای زنده بودن نمی بینم و آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .
عطاملک جوینی در حالی که به زمین می نگریست به خواجه نصیر الدین توسی گفت برای من بزرگترین نعمت همین است که در کنار آزاده مردی همچون شما هستم .

دوشنبه 7/10/1388 - 13:34
دانستنی های علمی
ما مانده ایم و یک عالمه مدرک تحصیلی!
 

 

نام: علی

نام خانوادگی: کردان

تاریخ تولد:۱ آبان ۱۳۳۷

تاریخ وفات:۱آذر ۱۳۸۸

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این خط قرمز است.

آن هایی که اهل سیاسیت هستند و منتقد به روشنی ۴ آبان ۱۳۸۷ (۴ نوامبر ۲۰۰۸) را به خاطر دارند.

روز استیضاح وزیر کشور بودنش.

روزی که دکتر احمدی نژاد هم در مجلس نبود.

روز اولین استیضاح مروزی که برای اولین بار در پشت تریبونی اعلام کرد که من هم شیمیایی هستم و تا به حال به کسی هم نگفته ام و نگفته بود.

روزی که از ۲۴۷ نماینده ی مجلس فقط ۴۵ نفر حامی وی بود.

و روزی که شاید منتقدینش پشیمان از این که ... 

روزی که در قیاس برای کردان با امروزی که در بین ما نیست به چیزی نمی ارزد.« کل نفس ذائقه الموت»

و او آرام خوابید تا دیگر در مورد مدرک تحصیلی اش تهران را به لندن ندوزند و هی بالا و پاینش نکنند تا به واسطه ی آن بخواهند کسان دیگری را زیر سوال ببرند.

او رفت و حالا ما مانده ایم و یک عالمه مدرک تحصیلی.آیا به دردمان بخورد یا نخورد؟!

حالا دیگر کسی از مدرک تحصیلی اش از وی سوالی نمی پرسد

کارنامه اش را می خواهند و بس! کارنامه ای که مجلس هشتم آن را نخواست.

و کاش بیندیشیم که او حالا پیداست و ما در سایه ایم؟

دوشنبه 7/10/1388 - 13:32
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته