• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 586
تعداد نظرات : 114
زمان آخرین مطلب : 4958روز قبل
ورزش و تحرک
 

 

 





 

پنج شنبه 17/10/1388 - 15:54
دانستنی های علمی




 

 

پنج شنبه 17/10/1388 - 15:51
دانستنی های علمی
 

 





 

پنج شنبه 17/10/1388 - 15:50
دانستنی های علمی

مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.»

روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

« امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! »



وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید؛ خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد؛ باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش، و روحتان مایه بگذارید؛ این رمز موفقیت است.... لبخند بزنید!



******* ******* ******* ******* ******* ******* *******

******* ******* ******* ******* ******* ******* *******

 

یکی از بستگان خدا

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.
در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری ک
ه با نگاهش، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد...

-آهای، آقا پسر!

 

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟

 

-نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!

-آهان، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!


 

******* ******* ******* ******* ******* ******* *******

******* ******* ******* ******* ******* ******* *******

 


اشتباه فرشتگان

 

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده می شود.  پس از اندك زمانی دادِ شیطان در می آید و رو به فرشتگان می كند و می گوید: جاسوس می فرستید به جهنم؟!

-از روزی كه این آدم به جهنم آمده، مدام در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می كند و عرصه را به من تنگ کرده است.

سخن درویش این چنین بود:

با چنان عشقی زندگی كن كه حتی اگر بنا به تصادف به جهنم افتادی، شیطان تو را به بهشت باز گرداند.

 

 

******* ******* ******* ******* ******* ******* *******

******* ******* ******* ******* ******* ******* *******
 

نخستین درس مهم - زن نظافتچى

 

من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سؤال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟»
من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید می‌دانستم؟
من برگه امتحانى را تحویل دادم و سؤال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سؤال کرد آیا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.
من این درس را هیچگاه فراموش نکرده‌ام.

 

 

******* ******* ******* ******* ******* ******* *******

******* ******* ******* ******* ******* ******* *******

دومین درس مهم - کمک در زیر باران 
 

یک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، یک زن مسن سیاه پوست آمریکایى در کنار یک بزرگراه و در زیر باران شدیدى که می‌بارید ایستاده بود. ماشینش خراب شده بود و نیازمند استفاده از وسیله نقلیه دیگرى بود. او که کاملاً خیس شده بود دستش را جلوى ماشینى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشین که یک جوان سفیدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته باید توجه داشت که این ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنش‌هاى میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان در آمریکا بود. مرد جوان آن زن سیاه‌پوست را به داخل ماشینش برد تا از زیر باران نجات یابد؛ بعد مسیرش را عوض کرد و به ایستگاه قطار رفت و از آنجا یک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.
 

زن که ظاهراً خیلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسید. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست. با کمال تعجب دید که یک تلویزیون رنگى بزرگ برایش آورده‌اند. یادداشتى هم همراهش بود با این مضمون:
«از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کردید بسیار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هایم، که روح و جانم را هم خیس کرده بود. تا آنکه شما مثل فرشته نجات سر رسیدید. به دلیل محبت شما، من توانستم در آخرین لحظه‌هاى زندگى همسرم و درست قبل از این که چشم از این جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی‌شائبه به دیگران دعا می‌کنم.»

 


 

******* ******* ******* ******* ******* ******* *******

******* ******* ******* ******* ******* ******* *******

 

سومین درس مهم - همیشه کسانى که خدمت می‌کنند را به یاد داشته باشید


 

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
 

پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟ 

خدمتکار گفت: ٥٠ سنت

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟

خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت: ٣٥ سنت

پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت: براى من یک بستنى بیاورید.


خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت...

 

پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت.

 

هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود!
 

یعنى او با پول‌هایش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد، امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمی‌ماند، این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود!

   

 

******* ******* ******* ******* ******* ******* *******

******* ******* ******* ******* ******* ******* *******

چهارمین درس مهم - مانعى در مسیر


 

در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند؛ امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند!

 

سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند.

 

آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم!

 

هر مانعى = فرصتی



 

پنج شنبه 17/10/1388 - 15:49
طنز و سرگرمی

 

http://www.iranroshan.com

http://www.iranroshan.com

http://www.iranroshan.com

http://www.iranroshan.com

http://www.iranroshan.com

http://www.iranroshan.com

http://www.iranroshan.com

http://www.iranroshan.com



http://www.iranroshan.com





http://www.iranroshan.com

 

 

پنج شنبه 17/10/1388 - 15:43
خواستگاری و نامزدی
سالها پیش "" در كشور آلمان "" زن و شوهری زندگی می كردند.آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.یك روز كه برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند "" ببر كوچكی در جنگل "" نظر آنها را به خود جلب كرد.مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیك شد.به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت.پس اگر احساس خطر می كرد به هر دوی آنها حمله می كرد و صدمه می زد.اما زن انگار هیچ یك از جملات همسرش را نمی شنید "" خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش كشید "" دست همسرش را گرفت و گفت :عجله كن!ما باید همین الآن سوار اتوموبیلمان شویم و از اینجا برویم.آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر كوچك "" عضوی از ا عضای این خانواده ی كوچك شد و آن دو با یك دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می كردند. سالها از پی هم گذشت و ببر كوچك در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود كه با آن خانواده بسیار مانوس بود.در گذر ایام "" مرد درگذشت و مدت زمان كوتاهی پس از این اتفاق "" دعوتنامه ی كاری برای یك ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.زن "" با همه دلبستگی بی اندازه ای كه به ببری داشت كه مانند فرزند خود با او مانوس شده بود "" ناچار شده بود شش ماه كشور را ترك كند و از دلبستگی اش دور شود.پس تصمیم گرفت : ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد.در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت كرد و با تقبل كل هزینه های شش ماهه "" ببر را با یك دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و كارتی از مسوولان باغ وحش دریافت كرد تا هر زمان كه مایل بود "" بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.دوری از ببر"" برایش بسیار دشوار بود.روزهای آخر قبل از مسافرت "" مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها كنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد.سر انجام زمان سفر فرا رسید و زن با یك دنیا غم دوری "" با ببرش وداع كرد.بعد از شش ماه كه ماموریت به پایان رسید "" وقتی زن "" بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند "" در حالی كه از شوق دیدن ببرش فریاد می زد : عزیزم "" عشق من "" من بر گشتم "" این شش ماه دلم برایت یك ذره شده بود "" چقدر دوریت سخت بود "" اما حالا من برگشتم "" و در حین ابراز این جملات مهر آمیز "" به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز كرد و ببر را با یك دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش كشید.ناگهان "" صدای فریادهای نگهبان قفس "" فضا را پر كرد:نه "" بیا بیرون "" بیا بیرون : این ببر تو نیست.ببر تو بعد از اینكه اینجا رو ترك كردی "" بعد از شش روز از غصه دق كرد و مرد.این یك ببر وحشی گرسنه است.اما دیگر برای هر تذكری دیر شده بود.ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی "" میان آغوش پر محبت زن "" مثل یك بچه گربه "" رام و آرام بود.اگرچه "" ببر مفهوم كلمات مهر آمیزی را كه زن به زبان آلمانی ادا كرده بود "" نمی فهمید "" اما محبت و عشق چیزی نبود كه برای دركش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد.چرا كه عشق آنقدر عمیق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود.برای هدیه كردن محبت "" یك دل ساده و صمیمی كافی است "" تا ازدریچه ی یك نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه كند.محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرمای یاس و نا امیدی را در چشم بر هم زدنی بهار كند.عشق یكی از زیباترین معجزه های خلقت است كه هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده تفاوتی درخشان و ستودنی "" چشم گیر است.محبت همان جادوی بی نظیری است كه روح تشنه و سر گردان بشر را سیراب می كند و لذتی در عشق ورزیدن هست كه در طلب آن نیست.بیا بی قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعكاسش "" كل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه ی عمر "" شیرین و ارزشمند گردد.در كورترین گره ها "" تاریك ترین نقطه ها "" مسدود ترین راه ها "" عشق بی نظیر ترین معجزه ی راه گشاست.مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست "" ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترین قفل ها با كلید عشق و محبت گشودنی است.پس : معجزه ی عشق را امتحان كن !
پنج شنبه 17/10/1388 - 15:39
خواستگاری و نامزدی

************
1
. Take a 10-30 minute walk every day and while you walk, smile. It is the ultimate anti-depressant.

1- روزانه 10 تا 30 دقیقه به قدم زدن بپردازید، و در این حین لبخند بزنید. این برترین داروی ضد افسردگی ست.

**********

2. Sit in silence for at least 10 minutes each day.

2- حداقل 10 دقیقه در روز با خود خلوت کنید.

**********

3. Buy a TiVo (DVR), tape your late night shows and get more sleep.

3- با استفاده از ویدئو برنامه های تلویزیونی آخر شب و مورد علاقه تان را ضبط کنید، و خواب بیشتری کنید.

**********

4. When you wake up in the morning complete the following statement, "My purpose is to__________ _ today."

4- صبحها که از خواب بیدار می شوید این جمله را کامل و تکرار کنید: « امروز قصد دارم....»

**********

5. Live with the 3 E"s -- Energy, Enthusiasm, Empathy, and the 3 F"s--

Faith, Family, Friends.

5- با سه Eزندگی کنید؛ Energy(انرژی)، Enthusiasm(شوق)، Empathy(فهم و همدلی با دیگران)، و همینطور با سه Fیعنی Faith(ایمان)، Family (خانواده) و Friends(دوستان).

**********

6. Watch more G movies play more games with friends and read more books than you did in 2006.

6- امسال بیشتز از سال پیش به تماشای فیلمهای عمومی (مناسب برای تمام سنین)، بازی با دوستان و خواندن کتاب بپردازید.

**********

7. Make time to practice meditation and prayer. They provide us with daily fuel for our busy lives.

7- زمانی را به مراقبه و نیایش اختصاص دهید. اینها سوخت روزانه برای انجام زندگی پر مشغله مان را فراهم می کنند.

**********

8. Spend more time with people over the age of 70 and under the age of six.

8- با افراد بالای 70 و زیر 6 سال اوقات بیشتری صرف کنید.

**********

9. Dream more while you are awake.

9- وقت بیداری بیشتر رویا ببینید.

**********

10. Eat more foods that grow on trees and plants and eat less foods that are manufactured in plants.

10- از غذاهایی که از گیاهان و درختان بار می آیند بیشتر مصرف کنید، و ازآنها که در کارخانه ها تولید می شوند کمتر.

**********

11. Drink some green tea and plenty of water. Eat blueberries, seafood, broccoli, almonds & walnuts.

11- مقداری چای سبز و مقادیر بسیار فراوان تری آب بنوشید. ایدا اریزا (نوعی زغال اخته آبی رنگ)، غذاهای دریائی، گل کلم، بادام و گردو و خشکبار مصرف کنید.

**********

12. Try to make at least three people smile each day..

12- تلاش کنید هر روز حداقل سه نفر را به لبخند وادارید.

**********

13. Clear your clutter from your house, your car, your desk, and let new energy into your life.

13- از خانه گرفته تا داخل ماشین و روی میز کار همه را مرتب و تمیز کنید، بگذارید انرژی تازه ای وارد زندگیتان شود.

**********

14. Don"t waste your precious energy on gossip, energy vampires, issues of the past, negative thoughts or things you cannot control. Instead, invest your energy in the positive present moment.

14- انرژی پرارزشتان را بر سر شایعه سازی، هیولاهای انرژی خوار، مسائل مربوط به گذشته، افکار منفی و یا آنچه بدان کنترل ندارید هدر ندهید. در عوض انرژیتان را صرف همین لحظه مثبت اکنون کنید.

**********

15. Realize that life is a school and you are here to learn, pass all your tests. Problems are simply part of the curriculum that appear and fade away like algebra class but the lessons you learn will last a lifetime.

15- این را فهم کنید که زندگی یک مدرسه است و شما اینجائید تا بیاموزید، تا همه امتحانهایتان را بگذرانید. مشکلات تنها بخشی از این دوره آموزشی اند که درست مثل کلاس درس جبر می آیند و می روند، منتها درسهائی که از این کلاس فراگرفته می شود عمری با شما باقی خواهد ماند.

**********

16. Eat breakfast like a king, lunch like a prince and dinner like a college kid with a maxed out charge card.

16- صبحانه تان را چون یک شاه، ناهارتان را چون یک شاهزاده و شام تان را چون بچه دانشگاهی ای بخورید که کارت اعتباریش ته کشیده باشد.

**********

17. Smile and laugh more. It will keep the energy vampires away.

17- بیشتر لبخند بزنید و بیشتر بخندید. این هیولاهای انرژی خوار را ازتان دور نگه خواهد داشت.

**********

18. Life isn"t fair, but it"s still good..

18- زندگی چندان عادلانه به نظر نمی رسد، با این حال زیباست.

**********

19. Life is too short to waste time hating anyone.

19- زندگی کوتاه تر از آنیست که وقتمان را صرف تنفر از دیگران کنیم.

**********

20. Don"t take yourself so seriously. No one else does.

 

 

پنج شنبه 17/10/1388 - 15:30
بیوگرافی و تصاویر بازیگران

 

 

http://www.iranalive.org


http://www.iranalive.org




http://www.iranalive.org



http://www.iranalive.org




http://www.iranalive.org
 

 

 

پنج شنبه 17/10/1388 - 15:12
دانستنی های علمی

 

مکزیکی ها به هدف حمایت از گیاهان مرجانی نادر موزه ای در زیر آب افتتاح کردند.
این موزه در شهر کانکون مکزیک افتتاح شده است.
انتظار می رود این موزه اوایل سال 2011 تکمیل شود و 400 مجسمه تراشیده شده توسط جیسون تیلور به آن افزوده خواهد شد.
گیاهان مرجانی به دلیل دیدارهای مکرر گردشگران از منطقه آسیب زیادی دیده است. قرار دادن مجسمه ها در محیط زیست دریایی امکان تولید مثل و تکثیر گیاهان مرجانی را بر روی آن، فراهم خواهد کرد.
 
 

 

 

 

 

 
 

 

 

 

 
 

 
 

 
 

 
 

 
 

 

 

 

پنج شنبه 17/10/1388 - 15:11
اخبار

  سرویس جدید گوگل : یافتن مکان افراد روی نقشه
کاربران برای استفاده از این سرویس نیازمند داشتن حساب کاربری گوگل (‌ Gmail ) است و میتواند هم دوستان خود را دیدن مکان خود روی نقشه دعوت کند و هم می‌تواند خود را از دید آنان پنهان سازد.

این سرویس رایگان به کاربر امکان میدهد که از طریق یک دستگاه تلفن مجهز به GPS مکان دقیق خود را روی نقشه به اطلاع دوستانش برساند. کاربر همچنین می‌تواند مکان دقیق دیگر کاربران روی نقشه را مشاهده کند و در صورت لزوم با آنها از طریق پیام کوتاه یا گپ اینترنتی تماس برقرار کند.

این سرویس هم اکنون برای گوشی‌های آندروید( مبتنی بر سیستم عامل گوگل)،‌ گوشی‌های مبتنی بر سیستم‌عامل سیمبین (‌مانند گوشی‌های نوکیا) و اخیرا نیز برای گوشی‌های آیفون قابل دسترس است.

کاربر این سرویس می‌تواند با اضافه کردن این سرویس به igoogle همین عملیات را روی دستگاه کامپیوتر نیز انجام دهد و از طریق PC نیز دوستان خود را روی نقشه مشاهده کند.

کاربران برای استفاده از این سرویس نیازمند داشتن حساب کاربری گوگل (‌ Gmail ) است و میتواند هم دوستان خود را دیدن مکان خود روی نقشه دعوت کند و هم می‌تواند خود را از دید آنان پنهان سازد.

استفاده از این سرویس برای گوشی‌ آیفون به دلیل multitask‌ نبودن این گوشی فقط در حالتی ممکن است که کاربر مکررا صفحه این سرویس تحت وب را باز نگاه دارد.. این موضوع که عمدتا ناتوانی آیفون در بازکردن همزمان دو یا چند برنامه را به نمایش می‌گذارد در هنگام استفاده از سرویس‌هایی چون google latitude که نیاز به جریان اتصال مداوم دارند را به نمایش می‌گذارد.

مسوولان اپل اخیرا امکان push notification‌ را برای استفاده دائم از سرویس‌هایی چون مسنجرها روی نسخه 3.0 این سیستم عامل فراهم کرده‌اند اما این امکان برای سرویس google latitude کاربرد ندارد.

google latitude همچون بسیاری از سرویس‌های دیگر گوگل هم اکنون به روی IPهای ایرانی مسدود است و دسترسی به آن تنها از طریق فیلترشکن‌ها امکان پذیر است.

منبع: آی تی ایران

پنج شنبه 17/10/1388 - 15:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته