• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4096روز قبل
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با دکتر سید مهدی گلابی

*درآمد
 

در هر حرکت اجتماعی بزرگی ، بی تردید نقش جوانان تعین کننده و نحوه تعامل با آنان از اهمیت ویژه ای برخوردار است . بزرگان دین و به ویژه روحانیون مبارز ، به خوبی بر این نکته واقف بودند و میزان موفقیت آنان در امور تا حد زیادی به ایجاد ارتباط جدی و صمیمانه با نسل جوان مربوط بوده است ، نسلی که در صورت مدیریت درست ، قادر به خلق حماسه های بی بدیلی چون انقلاب و دفاع مقدس است. در این گفتگو، دکتر گلابی که از چهره های دانشگاهی موثر در مبارزات تبریز بوده اند ، به نگرش و رویکرد شهید قاضی به این مقوله اشارت هائی کرده اند.
یکی از ویژگی هائی که شهید آیت الله قاضی به واسطه آن شناخته می شوند ، ارتباط خوب ایشان با جوانان است . شما گویا در دوران جوانی با ایشان آشنا شدید . از زمینه های این آشنائی و چگونگی جذب شما به عنوان یک جوان توسط ایشان صحبت بفرمائید .
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین . من از این اقدام خیری که شما انجام دادید سپاس گذاری می کنم . واقعا یک عده انسان هائی هستند که اسوه های تقوا، اسوه های مقاومت ، اسوه های اسلام راستین هستند که در این مملکت تا حدودی غریبند. تا حال کسانی نبوده اند که اینها را معرفی کنند، بشناسانند، خصوصیات آنها را آن طوری که بوده اند ، بررسی و تحقیق کنند .تبریز از قدیم بافت خاصی داشته ، علی الخصوص قبل از انقلاب و بعد از جنگ جهانی دوم . دوران تحصیل من به سال های 24 و 25 یعنی پس از جنگ جهانی دوم برمی گردد . در آن زمان چون سیستم ماشینی حاکم نبود ، در همه ایران ، از جمله تبریز ، در هر کوی و برزنی مسجدی وجود داشت و روحانی آن مسجد نقش مرشد جوانان را داشت . بنده ساکن محله راسته کوچه ، در اطراف مسجد جامع تبریز بودم و لذا رفت و آمد من عمدتا به مساجدی بود که در مسجد جامع تبریز یا راسته کوچه بودند.
خوب است که در اینجا یادی هم بکنیم از آیت الله نصرالله شبستری که از روحانیون نیک نفس بودند، منتهی بعد از انقلاب به دلایلی نخواستند خودشان را با مسائل انقلاب مخلوط کنند . یک بار هم که من دلیلش را از ایشان پرسیدم ، گفتند افرادی مثل بنده که جداً به امور سیاسی وارد نیستیم و عمر خودمان را در مطالعه کتب فقهی و حدیثی گذرانده ایم ، برای ما درست نیست که بیائیم در کارهائی که وارد نیستیم دخالت کنیم . خدای نکرده ممکن است ضرر این کار بیشتر از نفع آن باشد . ایشان همیشه آدم ساکتی بودند ، اما شهید بزرگوار آیت الله قاضی طباطبائی از کسانی بودند که معمولاً از بدو امر به دلیل ارتباط نزدیکی که با یک عده روحانیون خوش فکر و آگاه دارند ، در مسائل سیاسی دخالت می کردند .
اما جالب است خدمتتان عرض کنم تا آنجائی که من با شهید آیت الله قاضی طباطبائی در ارتباط بودم ، ایشان دخالتشان در مسائل سیاسی هرگز به صورت احساسی و تند نبود ، بلکه بسیار حساب شده و معقول و منطقی عمل می کردند و شاید یکی از علل ترور این شخصیت بزرگ ، حرکت عاقلانه ایشان بود . اغلب کسانی را که در اوایل انقلاب ترور کردند، معمولا روحانیونی بودند که کارهایشان با حساب و کتاب بود . یعنی اگر روزی قرار بود از آنها حساب پس بگیرند - که به دلیل رفتار و شیوه خاصشان لازم نبود حساب پس بدهند- اینها برای تک تک اقداماتشان جواب داشتند. همیشه با مردم بودند ، در متن مردم بودند، معمولا مردم و جامعه را مراعات می کردند ، به حساب می آوردند و کاری نمی کردند که جامعه ناگهان از عملکرد اینها بهت زده شود و این یکی از علل اصلی بود که مخالفان انقلاب اسلامی و کسانی که می خواستند انقلاب را بدون یار و یاور کنند ، دست به ترور این افراد زدند ، و گرنه روحانیون دیگری بودند که در انقلاب کارهای زیادی انجام می دادند ، ولی دنبال آنها هرگز نرفتند . دنبال کسانی رفتند که آنها مهره های اصلی و مغزهای متفکر و پایه های استوار انقلاب بودند و عملکرد آنها به انقلاب وجهه می بخشید.
من در دوران جوانی در تبریز شهید آیت الله قاضی را می شناختم و به مسجد ایشان هم گهگاه می رفتم. ایشان عمدتا در مسجد مقبره و مسجد شعبان صحبت می کردند، اما شاید خاطره انگیزترین دیدار من با شهید آیت الله قاضی طباطبائی در شهر نجف بود . اگر اشتباه نکنم در سال 42 که بنده در فرانسه مشغول تحصیل بودم و می خواستم ایام تابستان را برای دیدار خانواده و همسرم به ایران برگردم . یکمرتبه به سرم زد که در این مسافرت از راه ترکیه به عراق بروم و عتبات عالیات را زیارت کنم و بعد به ایران بیایم .
من آن زمان مقلد حضرت آیت الله حکیم بودم ، بنابراین تصمیم گرفتم خدمت ایشان بروم و با ایشان ملاقاتی داشته باشم . ایام تابستان و مرداد ماه بود. در آنجا زیرزمین هائی هست که در ایام گرما به آنجا می روند. وقتی وارد زیرزمین شدم، با کمال تعجب آقای قاضی را در آنجا دیدم . سلام و احوال پرسی کردیم ، پرسیدند کجا بوده اید؟ چطور اینجا آمدید؟ ایشان در تبعید بودند و فکر کردند شاید من هم تبعید شده ام . گفتم :«من از فرانسه می آیم .خواستم خدمت مرجع عالی قدر برسم و سؤالاتی را بپرسم.» و آقای قاضی انصافاً خیلی کمک کردند و با همراهی ایشان خدمت آیت الله حکیم مشرف شدیم و آن مرجع بزرگوار را ملاقات کردم و در خدمت حضرت آیت الله قاضی طباطبائی سئوالاتم را پرسیدم .
ما در آن زمان به اصطلاح روشن فکر بودیم و پاسخ هایی که من از آیت الله حکیم دریافت کردم ، بسیار قانع کننده بود . من تازه از فرانسه آمده بودم ، اولین بار با یک مرجع ملاقات می کردم و وقتی در مورد مسائل خاصی که برای خودم مطرح بود، این جواب ها را می شنیدم ، دیدم جواب هائی که ایشان می دهند، دقیقاً با عقل و منطق ، منطبق است . بعداً هم به جواب هائی که از ایشان گرفتم عمل کردم و این اسباب خوشحالی بنده است . این اولین دیدار من با حضرت آیت الله قاضی بود.
مطلبی که اشاره کردید این سؤال را به ذهن متبادر می سازد که ایشان چرا به نجف تبعید شده بودند؟ هیچ اطلاعی نداشتم. من موقعی که می خواستم به نجف بروم ، خدمت مرحوم ابوی نامه نوشتم و ایشان پاسخ دادند که روابط ایران و عراق تیره است . هنوز صدام در حکومت نبود . حسن البکر بود و صدام هم معاونش بود ، اما جریان اروندرود مطرح بود و روابط ایران و عراق قطع شده بود و بنابراین ابوی توصیه کردند که من به عراق نروم ، چون وقتی بخواهم از مرز زمینی به ایران برگردم ، مرا می گیرند. من خیلی علاقمند بودم به عتبات بروم و لذا فکر کردم اگر در پاریس به سفارت عراق مراجعه کنم ، اگر اوضاع خیلی قمر در عقرب باشد ، اصلا مرا به سفارت عراق راه نمی دهند ، اما به سفارت مراجعه کردم و پاسپورتم را دادم . دو روز بعد رفتم و با کمال تعجب دیدم که به من ویزا داده اند . به خودم گفتم کار تمام است و از راه ترکیه وارد اردن شدم . قطار به قدری کثیف بود که در سامرا پیاده شدم و تاب نیاوردم که با آن تا بغداد بروم . سامرا را زیارت کردم و به کاظمین و سپس به نجف رفتم .
من نمی دانستم که آیت الله قاضی در تبعید هستند . الان هم یادم نمی آید که ایشان گفتند در تبعید هستند یا نه. وقتی وارد دفتر ایشان شدم ، خیلی تعجب کردم و گفتند بله ، من هم اینجا هستم و بلافاصله بدون نوبت خدمت آیت الله العظمی حکیم رفتیم . من فردای اربعین به نجف رسیدم . آخر ماه سفر بود و اول ربیع الاول برگشتم . می خواستم از مرز خسروی وارد ایران بشوم که جلوی مرا گرفتند و گفتند:«در عراق چه می کردی ؟» گفتم : «ویزا داشتم .» گفتند:«کار اشتباهی کردی. مگر نمی دانستی ما با عراق قطع رابطه کرده ایم». گفتم :«از کجا بدانم ؟ من از فرانسه می آیم ». پاسپورت مرا گرفتند و من شدم بدون پاسپورت ، به طوری که بعداً که می خواستم به فرانسه برگردم ، مجبور شدم به تهران بروم و مجدداً گذرنامه بگیرم . آن زمان پاسپورت ها از طرف وزارت امور خارجه صادر می شد و پاسپورت دانشجوئی می دادند. خدا خیرش بدهد یک سرهنگ نیروی هوائی در اداره گذرنامه بود ، وقتی دید صادقانه حرف می زنم ، گفت به تو توصیه می کنم ، وقتی بزرگ ترها می گویند جائی نرو ، گوش بده . در هر صورت مرا عفو کردند و پاسپورت مرا دادند و برگشتم به فرانسه .

آیا آیت الله قاضی در دفتر آیت الله حکیم مستقر بودند؟
 

مثل اینکه ایشان در نجف بودند و مرتباً به دفترشان می رفتند. از جمله کسانی بودند که مرتبا خدمت آیت الله حکیم می آمدند و من هم در همان جا زیازتشان کردم .

تحصیل در اروپا مستلزم داشتن تیپ خاصی است. واکنش آیت الله قاضی نسبت به تیپ جوان ها چه بود؟
 

من وقتی وارد دانشکده داروسازی شدم ، محیط دانشگاه ایجاب می کرد که ریشم را بتراشم و کروات بزنم ، بنابراین وقتی خدمت آیت الله حکیم رفتم، احتمالاً کروات زده بودم ، اما قطعا محاسن نداشتم . من در سال 42 یک جوان 29 ساله بودم و اتفاقاً یکی از سؤالاتی که از ایشان پرسیدم ضرورت ریش گذاشتن بود که حضرت آیت الله حکیم فرمودند :«بله ، از نظر شرعی باید محاسن داشته باشید». آیت الله حکیم مثل عرب هائی که فارسی صحبت می کنند ، حرف می زدند، یعنی همه کلمات فارسی را با مخارج عربی ادا می کردند . به من فرمودند:«حداقلش گذاشتن ریش پروفسوری است ».البته این را با دست اشاره کردند.من همان جا عهد کردم که :« پروردگارا! حج بیت الله الحرام را برای من نصیب کن . از مکه که برگردم ، دیگر ریشم را نمی زنم ».و اتفاقا همین طور هم شد و اولین سفر حج خود را قبل از انقلاب رفتم . در دانشگاه ما سه نفر ریش داشتند: یکی آقای دکتر رجائی خراسانی، دومی آقای دکتر عبدالحمید سلیمی خلیق و سومی هم من بودم . آیت الله قاضی نسبت به ریش زدن جوان ها و این مسائل واکنش تند نشان نمی داد. در این مورد دو نوع دید وجود دارد . یکی اینکه ظاهر انسان ها سالم شود و ما به درونشان کاری نداریم . اینها جزو روحانیونی بودند که با درون انسان ها کار داشتند و درون آدم هر چه بشود ، نتیجه اش در ظاهر و برون انسان متجلی می شود .آیت الله قاضی به درون انسان ها نگاه می کردند و به اعمال انسان رجوع می کردند.

در آستانه انقلاب اسلامی ، اتفاقات بزرگی در تبریز روی دادند . به برخی از آنها اشاره بفرمائید.
 

اتفاقات بزرگی که در تبریز روی دادند، یکی تحصن اعضای هیئت علمی دانشگاه در مهمانسرای استادان دانشگاه تبریز بود . این تحصن همزمان با تحصن دانشگاه تهران اتفاق افتاد. شاید تعداد استادانی که تحصن کردند به 100 نفر هم می رسید. بعد از حدود یک هفته ، بیست روز تحصن، چون در تهران تحصن به ترتیبی خاتمه پیدا کرد، قرار شد در تبریز هم این کار انجام بگیرد ، منتهی تصمیم گرفتیم خودمان راساً تحصن را نشکنیم ، بلکه روحانیت پیشرو دستور یا مجوزی بدهند و ما مستند به اجازه آنها تحصن را بشکنیم . یکی از این روحانیون معظم ، آقای قاضی بودند که طی پیام و ابلاغی از این اقدام اساتید دانشگاه تشکر کردند و گفتند ملت ، صدای شما را شنیده و تلاش شما را ارج می نهد، بنابراین بهتر است شما اعتصابتان را بشکنید و سر کار خودتان برگردید .
در تبریز راه پیمائی های بزرگی اتفاق می افتاد و آیت الله قاضی جزو روحانیونی بودند که در پیشاپیش افراد حرکت می کردند و چندین بار این راه پیمائی ها به دانشگاه تبریز ختم شد، چون دانشگاه تبریز و دانشجویان معمولا از استوانه های اساسی انقلاب بودند ، معمولا راه پیمایان می خواستند که راه پیمائی را به آنجا خاتمه بدهند ، بنابراین شهید آیت الله قاضی پیشاپیش آنها وارد دانشگاه می شدند و در دانشگاه سخنرانی هائی را انجام می دادند و به این ترتیب دانشجویان الهامات و خطوط لازم را از ایشان دریافت می کردند .

از راه پیمائی های شاخصی که آیت الله قاضی پیشقراول بودند ، کدام یک در ذهن شما مانده است؟
 

پس از حادثه دی ماه قم و نیز 29 بهمن 57. زمانی که بختیار آمده بود ، شاه هم فرار کرده بود و زمام امور از دست حکومت به در رفته بود و مردم مرتبا راه پیمائی می کردند و با اینکه حکومت نظامی بود ، ارتش کار چندانی با مردم نداشت و لذا مردم می توانستند حرکت کنند و شعارهایشان را بدهند . ما چون دانشگاهی بودیم ، در راه پیمائی هائی که دانشجویان به راه می انداختند شرکت می کردیم و لذا از سایر راه پیمائی ها اطلاعات دقیقی ندارم . آن زمان دانشگاه سنگر بزرگی بود و بنابراین ما اکثرا داخل دانشگاه بودیم و به مسائل دانشجویان می پرداختیم . کتاب هائی به نام جنبش دانشجوئی منتشر شده و در آنجا اسامی افرادی که در آن زمان در حرکت های دانشجوئی نقش داشتند، آمده است.
خدا رحمت کند آقای دکتر علی اصغر نیشابوری یکی از آنها بودند ، مرحوم آقای دکتر ثامنی همین طور . آقای دکتر محمد مهدی کرانی که بعدها سفیر ایران در الجزایر شدند ، آقای دکتر رجائی خراسانی که از انقلابیون تند و تیز بودند و جزو افرادی بودند که پیشاپیش دانشجویان حرکت می کردند .ما معمولا در آن زمان در ارتباط با مسائل دانشگاه جلساتی داشتیم و کارهائی مثل تکثیر اعلامیه ها، تامین بعضی هزینه ها انجام می گرفت. استادان دیگری هم بودند. مرحوم آقای دکتر غلام حسین هروی گاهی در این جلسات شرکت می کردند. آقای دکتر کاظم الهی که تحصیلکرده آمریکا بودند ، ولی در دانشگاه نبودند و بیرون از دانشگاه بودند ، اغلب در این جلسه شرکت می کردند .

آیا این گروه با آیت الله قاضی در ارتباط بودند یا به شکل مستقل کار می کردند ؟
 

خیر ، تا قبل از پیروزی انقلاب چندان با ایشان در ارتباط نبودند. ارتباطات بعد از آن ایجاد شد . قبل از آن ایجاد ارتباط به دلیل مراقبت های ساواک هم برای آقای قاضی گران تمام می شد ، هم برای دانشگاهیان ، اما بعد از انقلاب روابط قوی شد .
من سال 45 تحصیلاتم تمام شد و از فرانسه به تبریز برگشتم و در دانشگاه مشغول به کار شدم . تقریباً از سال 46 تا نزدیکی های انقلاب ، در شب های قدر در منزل بنده مراسمی برگزار می شد که شرکت کنندگان در آن دانشجویان بودند.روحانی مجلس آقائی بودند به نام جلیل اسنقی که الان در تهران در مسجدی در خیابان پاستور ، مقابل ریاست جمهوری امام جماعت هستند . نام مسجد یادم نیست. یکی دو باری بعد از انقلاب که به تهران رفتم ، برای زیارت ایشان به آن مسجد رفتم و دیدم که وکلای مجلس بعضاً در آنجا نماز می خوانند . به هر حال ایشان جزو روحانیونی بودند که معمولا به مسائل روز می پرداختند و ما جلساتی را به صورت هفتگی در خانه های مختلف برگزار می کردیم .

اعلامیه های آیت الله قاضی در دانشگاه توزیع نمی شد؟
 

اگر هم می شد ، من اطلاعی ندارم ، چون ارتباط بین روحانیت و دانشگاهیان به جای اینکه از طریق استادان صورت بگیرد ، از طریق دانشجویان صورت می گرفت و من مطمئنم جوانانی بودند که با آیت الله قاضی ارتباط داشتند و اعلامیه های ایشان را پخش می کردند .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
سه شنبه 10/8/1390 - 0:31
شخصیت ها و بزرگان
سید محمد صادق قاضی طباطبائی
نهضت ها و انقلابات در هر قلمی ریشه در تاریخ آن ملت دارند . انقلاب اسلامی ایران هم از این قائده مستثنی و جدا نیست . در ایران قبل از انقلاب اسلامی انقلاب مشروطیت را داشته ایم که عمده ریشه آن در آذربایجان بوده و خاندان عظیم قاضی طباطبائی هم از جمله عوامل مؤثر آن انقلاب بوده اند. در برپائی مشروطیت ، اسلامیت چندان مطرح نبود، فلذا می بینیم مشروطه خواهان با گروهی از علما چون شخصیتی سترک مانند میرزای نائینی همراهند و مخالفین مشروطه هم با گروهی چون مرحوم شیخ فضل الله نوری .
پس از مشروطیت نهضت ملی شدن صنعت نفت را داریم که آن هم با همراهی روحانیت و مراجع همراه بود و فتوای مرحوم آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری حرکت عمومی را در ملی شدن نفت و همراهی با مرحوم دکتر مصدق را باعث شد . پس از کودتای 28 مرداد 32 و سقوط حکومت ملی ، چند سالی استعمارگران انگلیسی و امریکایی خوشنود شدند. پس از فوت مرحوم آیت الله بروجردی امر مرجعیت دینی در ایران متوجه علمای اربعه یعنی آیات عظام خمینی، گلپایگانی ، نجفی مرعشی و شریعتمداری گردید. گرچه شاه تلگرام تسلیت را برای آیت الله العظمی سید محسن طباطبائی حکیم فرستاد با این هدف که مرجعیت دینی از قم رخت بربندد. در سال 41 شمسی لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی مطرح شد و عموم علما و در راس آنان آیت الله العظمی خمینی به مخالفت برخاستند . در آن زمان نیروهای فعال علمی پراکنده و توده ای ها سرکوب شده بودند. رهبر جبهه ملی دکتر مصدق در احمد آباد محبوس بود و فعالیت جبهه ملی کند بود . کمونیست ها هم شاخه شاخه ، بخشی طرفدار مائوتسه تونک در چین و بخشی طرفدار شوروی سابق بودند . گمان می کنم زمان خروشچف بود.گروه تندروئی از فیدل کاسترو و چه گوارا و...تبعیت می کردند، ولی کل این نیروها در فعالیت سیاسی درگیر نبودند . آیت الله خمینی وقتی نهضت را شروع کردند ، تعداد زیادی از مردم به تبعیت از ایشان برخاستند و در روز 15 خرداد 42 که ایشان در قم بازداشت شدند، قیام عمومی پیش آمد . حکومت نظامی اعلام شد و بسیاری از علما تحت فشار واقع شدند: من جمله مرحوم شهید آیت الله محمد علی قاضی طباطبائی در تبریز.ایشان پس از فوت مرحوم آقای بروجردی ، مردم را به آیت الله حکیم در نجف ارجاع می دادند . بعد متوجه مرحوم آیت الله العظمی خمینی شدند و به ترویج ایشان پرداختند.
مرحوم شهید قاضی طباطبائی در سال 1321 قمری و 1291 شمسی در یکی از خاندان های بزرگ روحانی ایران در تبریز پا به عرصه وجود نهادند . والد معظم ایشان آیت الله سید باقر قاضی طباطبائی از اجله علمای عصر و آذربایجان و از شاگردان میرزای شیرازی و فاضل شربیانی و سید محمد کاظم یزدی و آخوند خراسانی ، به ویژه مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی استاد العرفا در نجف اشرف بودند. از این شخصیت ممتاز ، یعنی مرحوم آیت الله سید باقر قاضی دو پسر و یک دختر باقی ماند که اولین آنان شهید قاضی طباطبائی و دیگری آقای سید جواد قاضی طباطبائی وجیهه محترمه ایشان مرحوم صفیه خانم قاضی طباطبائی همسر عارف گمنام و والامقام مرحوم سید محمد حسن الهی طباطبائی ، اخوی مرحوم علامه طباطبائی بودند که همین اواخر به رحمت ایزدی پیوستند. مرحوم شهید قاضی با صبیه مرحوم آیت الله حاج سید اسدالله قاضی طباطبائی دختر عموی خود ازدواج کرد و ثمره آن 5 فرزند است که بحمد الله همه اهل فضل و فضیلتند . همسر مکرمه ایشان یعنی شهید قاضی در طول حیات خود به ویژه ایام مبارزه و جهاد شهید قاضی مانند کوه استوار کنار شوهرش بود . می دانیم اگر در حرکت های اجتماعی ، همسر انسان موافق نباشد ، قدرت مرد سلب می شود و به قول حضرت امام : مرد از دامن زن به معراج می رود .
مرحوم شهید قاضی طباطبائی پس از تکمیل مقدمات در تبریز عازم حوزه علمیه قم گردید . در آن هنگام مرحوم آیت الله العظمی سید محمد حجت کوه کمری در مرجعیت بودند و شهید قاضی با آشنایی قبلی که از تبریز با ایشان داشتند ، از جمله تلامذه ایشان شدند و کم کم در دروس مرحوم آیت الله العظمی سید صدرالدین ، پدر زنده یاد امام موسی صدر که از دوستان شهید قاضی بودند و نیز مرحوم آیت الله العظمی خمینی که آن موقع اسفار را در مسجد سلماس تدریس می کردند و نیز مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالنبی اراکی و مرحوم علامه طباطبائی و آیت الله العظمی گلپایگانی شرکت کردند و برای ادامه و تکمیل دروس عازم حوزه علمیه نجف اشرف و جوار مولی الموحدین گردیدند و در نجف از محضر آیات عظام سید محسن طباطبائی حکیم از مراجع نامور شیعه ، پدر مرحوم شهید محمد باقر حکیم و سید عبدالعزیز حکیم روسلی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق که از این خاندان 60 تن توسط مزدوران صدام کشته شده اند و نیز آیت الله العظمی حاج سید ابوالقاسم خوئی و مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء که مردی مجاهد و مبارز بود ، بهره برد . ایشان در ایام اشغال عراق توسط انگلیسی ها با استعمارگران مبارزه کرد و پس از وعده بالفور و تاسیس اسرائیل به بیت المقدس سفر کرد و نطق شدید اللحنی علیه انگلیسی ها و تاسیس اسرائیل ایراد کرد و نیز مرحوم آیت الله سید محمود شاهرودی و غیره استفاده های شایانی برد . این شخصیت ها ، به ویژه مرحوم کاشف الغطاء چنان تاثیر به سزائی در روح مرحوم شهید قاضی گذارده بودند که در محافل خصوصی و برخورد با علمای بزرگ از آنان یاد می کرد . ایشان از اغلب آقایان دارای اجازه اجتهاد و نقل روایت بودند.
شهید قاضی پس از بازگشت به تبریز و اقامت و امامت در آنجا و شروع نهضت روحانیت ، مانند دیگر علما به نهضت روحانیت وصل و موجب بیداری عمومی و خیزش مردمی در آذربایجان شدند. با گسترش دامنه نهضت ، رهبری بلامنازع حرکت بر دوش امام قرار گرفت و شهید قاضی طباطبائی هم به تبلیغ و ترویج ایشان پرداخت. اوضاع عمومی آذربایجان و روحانیت حاکم بر آن منطقه ، اغلب مروج شریعتمداری بودند که مبارزه را معتدل تر می خواستند.
پس از 15 خرداد 42 که امام در منزل خود در قم یخچال قاضی بازداشت و به تهران منتقل شدند ، قیام عمومی صورت گرفت و عده زیادی در شهر های مختلف کشته شدند . پس از این واقعه اغلب علمای طراز اول ایران جهت استخلاص بازداشت شدگان به تهران عزیمت کردند. مرحوم آیت الله میلانی در امیریه بودند . مرحوم نجفی مرعشی در انتهای بازار عباس آباد ، مرحوم آقای شریعتمداری در شهر ری و مرحوم آیت الله خادمی و مرحوم آخوند ملا علی همدانی و بسیاری از علما . به هر صورت حسن این اجتماع در تهران و جلسات عدیده آقایان این بود که رژیم از تصمیم نابودی مرحوم امام صرف نظر کرد ، چون رژیم این گونه تصور می کرد که اگر امام نباشد، مبارزات شکل حادی نخواهد گرفت . شاه در این باره با شخصیت های با نفوذ سیاسی وقت مشورت ها کرده بود من جمله سید ضیاءالدین طباطبائی که از کارگزاران سیاست انگلیس در ایران بود . در فروردین 43 فشار عمومی موجب استخلاص امام شد .پس از استخلاص امام اغلب علمای بلاد به دیدار ایشان در قم شتافتند ، من جمله شهید قاضی طباطبائی .
واقعاً این شهید بزرگوار بسیار مظلوم بود ، چون در اغلب شهرهای ایران همه یک صدا بودند و اگر کسی هم احیاناً مخالف فعالیت سیاسی بود ، در این جهت حرکتی نمی کرد ، ولی در تبریز مدام علیه این شهید عزیز سمپاشی می شد و حتی اعلامیه به نام ایشان جعل می کردند. یک روز در تهران در معیت شهید قاضی طباطبائی ، ظهر میهمان آیت الله یحیی عبادی طالقانی بودیم و مرحوم آقای عبادی این جمله را به ایشان گفتند:«ظاهراً در تبریز خیلی در فشار و تنگنا قرار دارید . به تهران تشریف بیاورید.» ظاهراً می خواست بگوید مردم تهران قدردان زحمات هستند . البته تا حدی این سخن به جا بود . در تهران افرادی چون مرحوم آیت الله طالقانی و مرحوم آیت الله فومنی و مرحوم شهید سعیدی خراسانی و شهید مرتضی مطهری و دیگر نخبگان و بزرگان بودند که اگر از ناحیه دستگاه و رژیم در فشار بودند، از سوی علما و روحانیون، ولو با اقدامات آنان مخالف بودند، فشاری متوجهشان نبود .آذربایجان چنین نبود و به رغم خون دل خوردن های شهید قاضی طباطبائی ، افرادی بودند که به جای همراهی و معاضدت مخالفت می کردند و به جای پیشبرد مبارزه و توجه به طاغوت ، درگیر مسائل جناح بندی و مانع تراشی در برابر شهید قاضی طباطبائی بودند.
مرحوم قاضی طباطبائی دید وسیعی داشت و جانبازی در راه دیانت و اسلام و انحرافات را با رگ و پوست خود قرین کرده بود . در سال 42 در مسجد شعبان که یکی از مساجدی بود که ایشان امامت آنجا را عهده دار بودند، اعلام می دارد هیئت حاکمه آلت دست انگلیس و روسیه و امریکاست.
وی بیان داشت امام و آیت الله قمی و طالقانی و آقای مهندس بازرگان اعتراض کرده اند و می گویند اگر موئی از سر امام کم شود ، مسلمانان غوغا خواهند کرد . ایشان در سال 42 در تبریز بازداشت و به زندان قزل قلعه تهران منتقل شدند .
خوشبختانه علمای بزرگی که حکومت وقت از آنان حساب می برد ، چون آیات عظام سید محسن حکیم و سید ابوالقاسم خوئی از نجف و سایرن از ایران به بازداشت ایشان اعتراض کردند و در بهمن همان سال، ایشان با قرار التزام به عدم خروج از حوزه قضائی تهران از زندان آزاد شدند . در مدت بازداشت ایشان ، نظر به خصوصیتی که با اغلب مراجع و علمای اعلام داشتم و بی رادع و مانع حضوراً مطالبی را می گفتم، با مرحوم آیت الله شریعتمداری و نجفی مرعشی هم مفصلاً گفتگو داشتم. پس از آزادی ایشان زمانی که در منزل بستگان خویش در پیچ شمیران بودم ، خدمت آیت الله نجفی مرعشی بودم . ایشان وجهی به من دادند و فرمودند از قم سوهان بخرید ، مقداری را خدمت آیت الله قاضی طباطبائی و مقداری را هم در زندان به آقای مهندس بازرگان برسانید. مرحوم بازرگان با آقای نجفی مرعشی قرابت نسبی نزدیکی داشتند. آقای نجفی برای ایشان پیام شفاهی هم داشتند.
آن زمان مکاتبات علما و مراجع به ویژه شهید قاضی طباطبائی دقیقاً در ساواک بازبینی می شدند و قبل از آنکه به دست ایشان برسد ، اسناد ساواک که منتشر شده ، مؤید این معناست . ایشان بدون اجازه ساواک راهی تبریز می شوند و این بی محلی به رژیم ، آنان را بیشتر عصبانی کرد و پس از ورود به تبریز مجدداً بازداشت و به تهران آورده می شوند . آن زمان زندان اوین و کمیته وجود نداشت و زندان سیاسی ، قزل قلعه بود و پادگان ها بودند . ایشان در مرداد 43 آزاد می شوند و به تبریز می روند . مرحوم امام و آیات عظام میلانی و نجفی مرعشی تلگراف تبریک ورود به تبریز را برای ایشان مخابره می کنند . ایشان ناگزیر به عمل جراحی می شوند و در بیمارستان مهر تهران مورد عمل واقع می شوند و نمی دانم اختیاراً یا اجباراً به عراق می روند . ترسیم فعالیت سیاسی آن دوره در این زمان کار آسانی نیست .
ایشان پس از مراجعت از عراق در تبریز کماکان فعال مایشاء بودند . حکومت اختناق ، فشار را بیشتر کرده بود . زمان زمان جنگ ویتنام بود . امریکایی ها خوف داشتند در سایر نقاط جهان با ویتنام دیگری مواجه شوند ، فلذا به حکومت های دست نشانده خود دستور دادند مخالفین را به هر وسیله ممکن سرکوب نمایند ، ولی افرادی چون شهید قاضی طباطبائی و امثال ایشان را نمی شد سرکوب کرد ، زیرا نتیجه معکوس می داد .
بزرگ مردان کجا و آستان ظلم بوسیدن
چنین کاری ندارد عقل از آزادگان باور
ایشان در هر مناسبتی یا با بیانیه و یا با سخنرانی به مبارزه بی امان خود ادامه می دادند . بسیار صریح اللهجه بودند و در منبر می گفتند اینجا آذربایجان است و من از هیچ مقامی ترس ندارم . در افتتاح مجلسین شورای ملی و سنا موضع مخالف می گیرند و می گویند این نمایندگان از ما نیستند . زمانی که به بافت تبعید شده بودند، در منزلی که ساواک تهیه دیده بود و زیر نظر بودند، مامورین ژاندارمری چند بار از ایشان خواستند به رسم معمول هر روز بروند ژاندارمری و دفتری را امضا کنند که معلوم باشد در تبعیدگاه هستند . ایشان از این امر اجتناب ورزیدند و در پی اصرار مامورین به ایشان می گویند:«مرد! تو باید این را بدانی که اگر من حرف گوش کن بودم که به اینجا تبعید نمی شدم ».
با خاتمه مدت تبعید که با حکم کمیسیون امنیت اجتماعی تبریز صورت گرفته بود و علی القاعده ایشان مجاز به مراجعت به تبریز بودند ، باز هم ساواک اجازه نداد و اقامت در زنجان یا اطراف تبریز را پیشنهاد کرد . این زندان و تبعیدها نمی توانست همیشگی باشد . جوّ آذربایجان و تبریز ایجاب می کرد تا برای حفظ آرامش در تبریز ایشان را به آن شهر برگردانند . آمدن ایشان به تبریز مبارزه را عمیق تر کرد . بعد از فوت آیت الله العظمی حکیم که از ایشان راجع به مرجعیت استفتا می شد ، ایشان می گویند من سه نفر را می توانم تائید کنم . آیت الله العظمی حاج سید ابوالقاسم خوئی در نجف ، آیت الله العظمی خمینی در نجف ، آیت الله العظمی سید هادی میلانی در مشهد . بیان این مطلب در تبریز و نادیده گرفتن مراجع دیگر ، جوّ پرفشار و تندی را برای ایشان فراهم کرد، ولی شهید قاضی کسی نبود که از این طوفان ها بهراسد و عقیده خود را به هر قیمتی بیان می کرد.
ایشان با مرحوم آیت الله مجاهد نستوه طالقانی در تماس بودند و مرحوم آقای اصلان زاده مرتباً پیام های طالقانی و ایشان را رد و بدل می کردند . یک بار آیت الله طالقانی به دیدار ایشان در تبریز رفتند که مخفیانه و محرمانه صورت گرفت . ایشان در زنجان هم مخفیانه با آیت الله عزالدین زنجانی ملاقات کردند. شرایط روز بسیار حاد و حرکات تماماً زیر نظر و مبارزات تقریباً زیرزمینی بود . مرحوم شهید قاضی برای فلسطینیان اعانه جمع آوری می کردند، کاری که مرحوم آیت الله طالقانی در تهران داشتند. توسط علامه طباطبائی و شهید مطهری و آیت الله زنجانی در تهران ، حسابی باز شده بود.
شاه هنگام افتتاح حزب رستاخیز ، حرف های تندی زد و گفت که همه باید عضو این حزب شوند و یا گذرنامه بگیرند و از این کشور بروند . شهید قاضی شدیداً به حزب رستاخیز حمله ور شدند و مخالفت خود را صریحاً بیان کردند . بسیاری بودند که مخالف بودند ، اما نفس ها در سینه ها حبس شده بود. آقای قاضی کسی نبودند که به این حرف ها تسلیم شوند. سال های 56 و 57 نزدیک می شدند و مبارزه شکل حادتری به خود گرفت . فوت دکتر شریعتی در حومه لندن و آیت الله سید مصطفی خمینی در نجف ، تحرک فزاینده ای به روند انقلاب بخشید و موجب برپائی مراسم گوناگونی گردید. با قیام عمومی مردم قم و شهادت چندین نفر در 19 دی 56 و سپس چهلم های پی در پی در اصفهان و یزد و به ویژه در تبریز با هدایت شهید قاضی طباطبائی ، مبارزه عمق یافت .
با مراجعت امام در 12 بهمن 57 انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 به ثمر رسید و صفحه دیگری پیش روی مبارزین به ویژه شهید قاضی طباطبائی در تبریز گشوده شد . ایشان پس از پیروزی انقلاب هم دشمنانی داشتند که از پا ننشستند و عاقبت الامر ایشان را به فیض شهادت نایل کردند. برای ایشان مردن در بستر بسیار حیف بود. لباس شهادت بر اندام ایشان برازنده تر از کفن معمولی بود. روحشان شاد.
آخرین بار که حقیر ایشان را زیارت کردم نمی دانم سال 55 یا 56 بود . به اتفاق پدر همسر خود ، مرحوم میرزا تقی زرگر تبریزی مسافرت کوتاهی به تبریز داشتیم و صبح در منزلشان بودیم . ایشان با مرحوم آقای زرگر از زمان طلبگی در قم و درس مرحوم آیت الله العظمی حجت رفاقت و آشنائی داشتند و همچنین در مجلس روضه منزل مرحوم آیت الله سید احمد قاضی طباطبائی در تبریز شرکت می کردند و مرحوم علامه طباطبائی و اخوی ایشان الهی طباطبائی هم از زمره شرکت کنندگان منظم این مجلس بودند. مرحوم شهید قاضی به من فرمودند :«حالا که در قم زندگی نمی کنی، لااقل بیا تبریز. اینجا مسقط الرأس شماست.» که توفیق رفیق نشد . هنگام انتشار خبر شهادت ایشان من در قم و در بیت امام بودم . مرحوم امام نامه ای نوشتند و توسط آیت الله محمد رضا توسلی به من دادند تا به تبریز ببرم . من خدمت امام عرض کردم :«اگر من به تبریز بروم بایستی مدتی طولانی بمانم . اجازه بفرمائید فرد دیگری این امر را عهده دار شود.» ایشان نامه را به حجت الاسلام شیخ صادق خلخالی دادند که به تبریز بردند.اللهم احشرنا مع اولیائه.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
سه شنبه 10/8/1390 - 0:30
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با حسن پورجوادی

*درآمد
 

سلوک مردمی عالمان دین ، مهم ترین ابزار مبارزه آنان با طاغوت بود. آنان با ایجاد الفت و محبت در دل مردمان عادی ، در واقع لشگری فداکار و بی چشمداشت و همواره آماده را در اختیار داشتند و نهضت امام را صرفاً با این پشتوانه عظیم به پیش بردند . شهید قاضی در این عرصه نیز از پیشگامان و بزرگان این مرز و بوم است که توانست با همین شیوه ، حساس ترین منطقه ایران را از گزند دشمنان حفظ کند. آقای پورجوادی از بازاریانی است که همواره از فرصت مصاحبت و همکاری با این شهید بزرگوار برخوردار بوده است.

شروع آشنائی شما با شهید آیت الله قاضی طباطبائی از کجا و چگونه بود؟
 

15 ،16 سالگی به مسجد مقبره و به منزلش می رفتیم . هر پنجشنبه روضه بود و من از کودکی می رفتم و نماز را پشت سر ایشان می خواندم . سال های 36،35 بود .

در آن سال ها ایشان فعالیت های اجتماعی هم داشتند یا فقط بحث های مذهبی می کردند؟
 

بحث های سیاسی می کرد، والسلام! اصلا آقای قاضی هم در آن دوره و هم در این دوره رکورد این کار را در تبریز شکست . همیشه در حال مبارزه بود . در منبر از طاغوت صحبت می کرد . اصلا نمی ترسید. آقای قاضی در تبریز تنها بود. هیچ کس یاریش نمی کرد و در اطرافش نمی آمد. تنها بود، خدا رحمتش کند . انقلابی بود ، شجاع بود ، مهربان بود . با کوچک و بزرگ مهربان بود .

از شجاعت و مهربانی ایشان خاطراتی را نقل کنید.
 

کسانی که می آمدند و با حاج آقا حرفشان را در میان می گذاشتند ، حالا چه مستضعف بودند ، هر مشکلی داشتند ، به کارشان می رسید و فوری دستور می داد که این کارهارا انجام بدهید . مثلا یک عده در بازار کارشان ناجور بود ، به آقا مراجعه می کردند ، آقا مشکلشان را حل می کرد . تلفن می زد که این کاسب مستضعف شده ، درستکار است و حالا کارش افتاده ، به او کمک کنید که دوباره روی پای خودش بایستد .کمک می کرد.

ایشان در این نوع کارها چقدر با اصناف و بازاری ها هماهنگ بودند ؟
 

مسجد مقبره در بازار است و بازاری ها ظهرها برای نماز به آنجا می رفتند و به ایشان اقتدا می کردند. عصر ها هم که بازار تعطیل می شد ، همه به مسجد شعبان در خیابان تربیت می رفتیم . تمام بازاری ها ، دانشجوها و انقلابی ها می آمدند آنجا .در دوره آقای قاضی همه دانشجوها و اداره جاتی هائی که مخفی با حاج آقا کار می کردند و اطلاعات داشتند ، به مسجد شعبان می آمدند.

ایشان در منبرهایشان چه می گفتند که این تیپ از افراد جامعه جذب می شدند؟
 

هم مسئله می گفت، هم از حکومت صحبت می کرد. از طاغوت صحبت می کرد ، با اعلامیه و تلفن از امام الهام می گرفت. در تبریز تنها آیت الله قاضی بود که با امام تماس داشت. فقط آقای قاضی بود.
در تبریز بین کسانی که به امام علاقمند بودند و کسانی که به آیت الله شریعتمداری علاقه داشتند ، شکافی کاملاً مشهود است . آیا حامیان امام بین مردم هم در اقلیت بودند؟ چون شما اشاره کردید آقای قاضی که از امام حمایت می کرد ، در اینجا تنها بود . آیا کسانی که در مردم هم طرفدار امام

بودند، در اقلیت بودند یا مردم ، بیشتر دنبال امام و در کنار آقای قاضی بودند؟
 

بیشتر مقلد امام بودند و با آقای قاضی حرکت می کردند. هم منزل هم مسجدها همیشه پر بودند . طاغوت که اجازه نمی داد ایشان منبر برود ، مخفی صحبت می کرد . روزهای چهارشنبه مجلس گذاشت ، یک هفته این محله ،یک هفته آن محله . روزها مشخص می شد و ما هم شب ها می رفتیم . ایشان یک روحانی می فرستاد و آنجا صحبت می کرد ، همه با آقای قاضی بودند . آنهائی که نه گفتند ، ما اصلا با آنها قاتی نمی شدیم و آقا -خدا رحمتش کند - ابداً کاری به آنها نداشت .

از 15 خرداد 42 خاطره ای دارید ؟ در تبریز چه اتفاقی افتاد ؟ آیت الله قاضی چه کردند ؟
 

یکی دو روز قبلش از قم دستور آمد که بازار تعطیل شود . آقا خودش جلوی هیئت راه افتاد و همه خیابان ها و بازارها را راه پیمائی کردیم . هر خیابانی که می رسیدیم ، آقا خودش آنجا را نامگذاری می کرد ، مثلا خیابان فرح را گفت خیابان عباسی، به نام حضرت ابوالفضل العباس(ع)، خیابان شاه را گفت خیابان طالقانی ، رفتیم خیابان پهلوی گفت خیابان امام .

آنچه گفتید مربوط به سال 57 است .خاطره 15 خرداد 42 را نقل کنید .
 

در 15 خرداد با حاج آقا از منزل آمدیم بازار. بازار و خیابان ها بسته بود و مردم هیجان می کردند . اینجا رئیس شهربانی ای داشت به نام عطائی . آدم مهربان و خوبی بود. تجار و آقای قاضی آمدند به بازار ، دم مسجد مقبره . مردم گفتند ببینیم حاج آقا چه می گوید : رئیس شهربانی به آقای قاضی گفت :«الان تابستان است . اگر کسبه مغازه ها را باز نمی کنند ، به باغات اطراف تبریز بروند و در بازار و خیابان نایستند . برای اینکه تیراندازی می شود و من خجالت می کشم.» آقا هم با مهربانی گفت : از بازار بروید به اطراف تبریز.» ما هم نماز خواندیم و رفتیم خارج از شهر و ساعت 5 برگشتیم که نماز مغرب و عشاء را با حاج آقا ادا کنیم .
یکی هم یادم هست که وقتی حاج آقا مصطفی به شهادت رسید ، آیت الله قاضی در مسجد بادکوبه ، مجلس فاتحه گرفت . یک روحانی از قم آمد . تمام بازار و مسجد پر بود از ماموران ساواک . خیابانها و مسجد پر از مردم بود . سید رفت بالای منبر و اسم امام را برد و مردم همه صلوات فرستادند . موقعی که منبرش تمام شد ، لباس هایش را عوض کردیم و او را از دست ساواک فراری دادیم و بردیم شهرستان. اسمش یادم نیست. پیر شده ام یادم نمانده. آقای قاضی تا آخر مجلس بود ، ولی کسی که سخنرانی کرد ، همان سید جوانی بود که از قم آمد .

از نقش آیت الله قاضی در 29 بهمن خاطراتی را بیان کنید .
 

در 29 بهمن به خاطر رهبری خوب آیت الله قاضی که با اعلامیه ها از امام الهام می گرفت ، انقلاب در تبریز شروع شد و همه جلوی مسجد قزللی جمع شدیم .آقای قاضی مردم تبریز را به راه پیمائی و آرامش دعوت می کرد .همه از زن و مرد و کارگر و بازاری و بقیه گوش به حرف آقا می دادند . شب اعلامیه می داد که فردا در فلان جا آماده باشید و همه مردم تبریز می آمدند .
شب قبل آقا اعلامیه داده بودند که فردا در مسجد قزللی برای چهلم شهدای قم مجلس عزاداری هست. حضرت آیت الله انزابی -خدا رحمتش کند - آمدند. آن خیابان الان باز شده . یک خیابان بود تا ارک که به آن خیابان فردوسی می گفتند . ما که جلوی مسجد قزللی آمدیم ، جمعیت تا خیابان تربیت و فردوسی ، پر بود و زن و مرد آماده بودند . رئیس کلانتری بازار به نام حق شناس آمد . سرایدار مسجد هم آنجا بود . حق شناس با جیپ کلانتری و ماموران کلانتری آمد وسط مردم و با صدای ناهموار و کلمات زشت داد زد :«مش ممد! در طویله را ببند!» هنوز این حرف از دهانش در نیامده بود که مردم ریختند و او را زدند و کلاهش پرت شد یک طرف. خلاصه تبریز به هم ریخت! محل حزب رستاخیز را آتش زدند، از راه آهن راه پیمائی شروع شد و به خاطر این حرف رئیس کلانتری، تمام خیابان های تبریز شلوغ شد . در آنجا مردم جیپ کلانتری و موتورها را آتش زدند و یکی از دوستان به نام سعید تجلی شهید شد . آنجا میوه فروش ها هم بودند ، تخت داشتند. تخت های میوه ها را آوردیم ، تابوت درست کردیم و جنازه را روی آن قرار دادیم و تا خیابان فردوسی بردیم . خیابان تربیت و خیابان فردوسی جای سوزن انداختن نبود و نمی توانستیم جنازه را ببریم . خبر آمد که حزب رستاخیز و اداره ها و بانک ها را آتش زده اند . این جریان تا ساعت 4 ادامه داشت.

قبل از این ماجرا ، تبریز آرام بود؟
 

بله ، برای اینکه ما از حضرت آیت الله قاضی الهام می گرفتیم و در تبریز ، کم شهید داشتیم ، برای اینکه رهبریت درست بود .
بعد از 29 بهمن این شور و هیجان تا پیروزی انقلاب ادامه داشت؟ نقش آیت الله قاضی را در فاصله آن روز تا بهمن 57 بیان کنید .
بله ، ادامه داشت . جلسات مختلف بود . هر روز به مناسبتی جلسه ای بود و مردم پیش حاج آقا می آمدند .

از نماز جمعه های آقای قاضی خاطره ای دارید ؟
 

بله ، ما محافظش بودیم ، البته موقع نماز . نماز جمعه تبریز که در راه آهن شروع شد ، ما در آنجا محافظ آقا بودیم. بعداً خیابان فردوسی بود ، بعداً باغ شمال بود . اصل نماز جمعه همان راه آهن بود که آقا را می بردیم . خیلی جماعت می آمد . الحمدلله حالا هم می آیند . آیت الله قاضی در فاصله پیروزی انقلاب تا شهادتشان ، به جز امام جمعه بودن و نظارت بر کمیته ها ، فعالیت دیگری هم داشتند ؟
همه ارگان ها ، کمیته ها ، دادگستری ، استانداری ، زندان و ... به دستور حضرت آیت الله قاضی کار می کردند. خیلی عالی! ما اصناف بودیم. به دستور حضرت آیت الله قاضی به همه سلاح داده بودند و ما در واحد 14 فعالیت می کردیم . به خدا قسم ! من اصلا نظام ندیده بودم ، منتهی به فرمان حضرت آیت الله قاضی ، شب ها پاسداری می کردم . یک نفر دزد و اوباش پیدا نمی شد . من خودم دو سه روز جای پلیس راهنمائی ایستادم! به این انقلاب علاقه داشتم و هر کاری از دستم آمد، خدمت کردم . دو سال در واحد 14 رایگان خدمت کردم و این فقط به خاطر دستور آقای قاضی بود.

خاطره خاصی از آیت الله قاضی به یاد دارید ؟
 

هر وقت می رفتیم اعلامیه ها را با مهربانی به ما می داد و خیلی حرفه ای دستور می داد که آنها را چطوری و کجاها بگذاریم که گیر نیفتیم . خدا رحمتش کند . خیلی ماهر بود. انقلابی بود . راهنمای بزرگی بود . ما فقط به عشق و دستور آقا کار می کردیم . ما که نظام ندیده بودیم ، ولی شبها و روزها پاسداری می دادیم . الحمدلله هیچ چیز هم نشد . الان هم پشت انقلاب هستیم . آذربایجان اویاخدی / انقلابا دایاخ دی

شهادت آیت الله قاضی چه تاثیری در شهر داشت ؟
 

خیلی تاثیر داشت، مردم ده برابر شدند. آقا در ماه شعبان ،نماز مغرب و عشاء را که خواند و به منزل رفت.مقصودیه آن موقع مثل حالا نبود .کوچه و پسکوچه های قدیمی بود . ماشین حاج آقا که آمده بود بپیچد ، خدا لعنتش کند ضارب را . گفته بود نامه دارم . حاج آقا شیشه ماشین را پائین کشیدند و آنها تیر زدند . اگر شب نبود ، هیچ کس جرئت نمی کرد این کار را بکند. شب بود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51

 

سه شنبه 10/8/1390 - 0:30
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با همت اسماعیلی

*درآمد
 

برخورد روحانیون اصیل و مردمی با اقشار مختلف جامعه به گونه ای است که همه آنها را محرم اسرار و پناهگاه خود می دانند و شهید قاضی از این ویژگی ممتاز به تمامی بهره مند بود . آقای اسمائیلی از یاران و یاوران شهید قاضی در این گفتگوی صمیمانه به گوشه ای از این رفتارها اشاره کرده است .

در سال 47 آیت الله قاضی طباطبائی پس از اقامه نماز عید فطر ، در جلسه ای علیه اسرائیل سخنرانی کردند و به همین دلیل هم تبعید شدند. پساز بازگشت از تبریز ، واکنش مردم چگونه بود؟
 

مردم پس از تبعید به ایشان خیلی بیشتر از قبل علاقمند شده بودند و موقعی که برای نماز به مسجد می رفتند، دیگر در مسجد جای سوزن انداختن نبود. به مرور همراهی مردم با فعالیت های ایشان بیشتر شد . مثلا در خیابان مقصودیه خانه ای بود متعلق به حاج علی اصغر. صبح های جمعه با بچه ها مخفیانه به آنجا می رفتیم و جمع می شدیم و آقای قاضی صحبت می کردند و می گفتند موقعیت این طور است و نباید جوری بیائید و بروید که مردم متوجه شوند. می گفتند امام فلان اعلامیه را داده اند و شما باید پخش کنید. ما شب ها اعلامیه ها را به اند ازه یک عکس تا می زدیم و در نماز جماعت، وقتی که مردم به رکوع یا سجود می رفتند، اینها را روی آنها می پاشیدیم و کسی متوجه نمی شد که این کارها را چه کسی کرده .

از 29 بهمن چه خاطره ای دارید ؟
 

شب 29 بهمن ایشان فرمودند :«ان شاءالله فردا در مسجد قزللی مراسم چهلم شهدای قم را داریم . همگی بیائید . از هیچ کس هم نترسید.» صبح بود و هنوز مسجد باز نشده بود که بچه ها به تدریج آمدند.ده بیست نفر شده بودیم که گفتیم در مسجد را باز کردند . یک نفر به نام قزل باش که رئیس کلانتری 6 بود آمد و گفت :«آقا! بروید بیرون » او مؤدبانه حرف زد و ما هم رفتیم بیرون. دفعه دوم که باز داخل مسجد رفتیم، آمد و با عصبانیت گفت :«نگفتم در این طویله را ببندید و بروید بیرون ؟» بچه ها ناراحت شدند و وقتی آمدن بیرون ، با مامورین درگیر شدند. ما با سنگ و با آجر با اینها جنگ و جدال کردیم و رسیدیم تا کیوسک پلیس. در آنجا اینها تیراندازی کردند . چند تا از بچه ها زخمی و آقایان گلابی و جبرئیلی شهید شدند. ما اینها را برداشتیم و به طرف دارائی و از آنجا به طرف میدان دانشسرا و بعد به طرف ثقه الاسلام و مقبره شعرا و از سه راهی به طرف رستاخیز رفتیم .
بچه ها در میدان دانشسرا طناب آوردند و انداختند گردن مجسمه شاه و آن را پائین کشیدند . ما جنازه ها را بردیم و جلوی مسجد حاج کاظم گذاشتیم و رفتیم به طرف حزب رستاخیز. بچه ها تمام بانک ها را آتش زدند. راستش را بخواهید من مخالف بودم و می گفتم :«آتش نزنید، اینها مال خودمان است » رفتیم داخل حزب رستاخیز و همه شان را بیرون انداختیم و آنجا را آتش زدیم. در این یکی من خودم با بچه ها همدست بودم .

از سخنرانی های قبل از انقلاب شهید قاضی خاطره ای دارید؟
 

بله، در خانه شان جمع می شدیم . ساواک جرئت نداشت داخل خانه ایشان بیاید. در مسجد هم روی منبر نمی نشستند، کنار منبر می نشستند و سخنرانی می کردند، چون ممنوع المنبر بودند. یادم هست روزی که شاه فرار کرد ، آقای قاضی به من و پسرشان گفتند :«بروید به مردم بگوئید نباید با ارتش روبه رو شوند. ارتش برادر ماست و ما برادر ارتش هستیم . نباید با ارتش درگیر شویم». بعضی ها می گفتند از مرند لشگر می آید ، از مراغه لشگر می آید ، اما هیچ کدام نیامدند و انقلابیون و مردم دروازه های شهر را گرفتند و گفتند هر کس می آید، بیاید.
بعد از پیروزی انقلاب ،عده ای از روحانیون علیه شهید قاضی طباطبائی اعلامیه دادند که نباید حرفش را قبول کنید . من در مسجد جامع به یک روحانی که الان هم هست گفتم :«این حرف ها را چرا پشت سر یک آقا می زنید ؟ فردای قیلامت جواب این حرف ها را چطور می دهید ؟» می گفتنم:« می توانی برای حرف هائی که در این اعلامیه زدی، مدرک بیاوری ؟»

واکنش آقای قاضی به این اعلامیه ها چه بود ؟
 

هیچ واکنشی نشان نمی دادند . فقط حرفشان این بود که شما با این ها درگیر نشوید . بگذارید هر حرفی که می خواهند به من بزنند . هیچ بحث نکنید.

فعالیت های شما در دوران پس از انقلاب چه بود ؟
 

ما بعد از انقلاب آمدیم و به مسجد حاجی غفار به دستور آیت الله قاضی مستقر شدیم و مردم از شهرها و دهات اطراف هر چه می آوردند، جمع آوری می کردیم و می بردیم زیرزمین شیخ صفی و بعد از ظهرها به انجمن های مساجد پخش می کردیم. روغن و قند و شکر و نان و گوشت و این چیزها را تقسیم می کردیم که به خا نواده های کم درآمد برسانند . اول صورت چیزهائی را که مردم می آوردند ، می بردیم پیش آقای قاضی که حاج آقا، اینها جمع شده . بعد ایشان می پرسید اینها را کجا گذاشتید؟ می گفتیم فلان جا خودشان یا یکی از پسرهایش می آمدند و بررسی می کردند و نظارت می کردند که چطوری تقسیم کنیم .وقتی تقسیم می کردند به حاج آقا گزارش می دادند.

پس از پیروزی انقلاب ، نقش شهید قاضی چه بود؟
 

همه به خانواده هائی که شهید داده یا مجروح شده بودند ، رسیدگی می کردند و امور مردم را به دست گرفته بودند. بعد از آنکه استاندار اول تبریز ، مقدم مراغه ای رفت و مهندس غروی آمد، من هم در استانداری هم در حزب جمهوری اسلامی در قسمت تبلیغات بودم . آقای مهندس ذبیحیان رئیس حزب و آقای پری وند هم در قسمت تبلیغات بود و من زیر نظر آیت الله قاضی با اینها همکاری می کردم .

ارتباط شهید قاضی با حزب جمهوری چگونه بود ؟
 

قبل از شهادت آقای قاضی، آقای محمد زاده رئیس حزب جمهوری بود که با آقا ارتباط داشت و همیشه پیش آقا می رفتیم . آقای محمد حسین عبد یزدانی هم بودند.

سیستمی که برای توزیع کالاها شرح دادید ،بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد؟
 

خیر، این مربوط به دوره اعتصابات بود که بعضی خانواده ها دچار مضیقه شده بودند. بعد از انقلاب اغلب بچه ها به کمیته ها و جهاد و دادگاه انقلاب و فرمانداری ها و این جور جاها رفتند. همگی هم به دستور آقای قاضی رفتند تا ببینند چه کسانی دارند چه کارهایی را انجام می دهند و نگذارند علیه انقلاب توطئه کنند .

مردم چگونه این کمک ها را به مسجد آوردند و به شما تحویل دادند ؟
 

آقای قاضی اطلاعیه داد که هر کسی می خواهد کمک کند، کمک هایش را بیاورد و به اینجا تحویل بدهد و مردم شهرها و دهات اطراف هر چه از دستشان بر آمد، آوردند.

از دوران امامت جمعه ایشان خاطره ای دارید ؟
 

هم آیت الله قاضی، هم آیت الله مدنی آن قدر مهربان بودند، آن قدر قلب سلیمی داشتند که وقتی صحبت می کردند، انسان لذت می بر د. آنها موقع صحبت ، خودشان گریه می کردند. آقای قاضی هر موقع صحبت می کرد ، امام را سفارش می کرد و می گفت رفتار شما باید طوری باشد که کسی از امام ناراضی نشود. اگر از شما ناراضی باشند، از امام ناراضی می شوند. آن قدر با قلب سلیم صحبت می کردند که نمی گذاشتند انسان یک قدم خلاف از انقلاب بردارد .

جمعیت چقدر بود؟
 

از فلکه راه آهن تا بیمارستان 7 تیر (بابک) و میدان کارگر جمعیت پر بود؛ اما بعد از برنامه خلق مسلمان، مدتی افت پیدا کرد ، آن هم جزئی . آنها خیلی مردم را اذیت می کردند. در دوران آیت الله مدنی حتی محراب را هم سوزاندند. تعداد کسانی که با خلق مسلمان بودند ، زیاد نبودند. تقریبا 70 در صد مردم با آقای قاضی بودند.

از شهادت ایشان چگونه باخبر شدید ؟
 

ما در مسجد شعبان نماز خوانده بودیم و داشتیم از مقصودیه پیاده به طرف منزل آیت الله قاضی می رفتیم . ایشان هم با بنز یکی از بچه ها از طرف خیابان ارتش (شاپور سابق ) به طرف خانه می رود. وقتی ماشین به طرف کوچه ایشان می پیچید، موقع پیچیدن، یک موتوری جلو می آید و ایشان را ترور و بعد فرار می کند. دونفر بودند. گمانم یکی شان بچه نیشابور بود که بعداً او را گرفتند و اعدام کردند. یکی هم بچه تبریز و اهل راسته کوچه بود .
بعد از آن دیگر ماتم و واحسین و زاری بود. ما تا خانه مرحوم شهریار که رسیدیم خبر را شنیدیم و رفتیم بیمارستان.

به نظر شما بعد از شهادت آیت الله قاضی نقطه قوت پیش آمد یا نقطه ضعف ؟
 

نقطه قوت پیش آمد ، آن هم چه نقطه قوتی! آنهائی که پشت سر آیت الله قاضی حرف می زدند، دیگر زبان حرف زدن نداشتند. خودشان آمدند و گفتند ما اشتباه کردیم و نفهمیدیم چه نعمتی را از دست دادیم . نوش دارو پس از مرگ سهراب چه فایده دارد ؟ باید از اول قدر افراد را بدانیم، نه اینکه وقتی از دست رفتند ، آه و ناله کنیم .

سخن آخر
 

سال 57 ، یک روز جمعه بود و ما داشتیم به خانه آقا می رفتیم. خانه ایشان را محاصره کرده بودند. من رفتم چهار تا نان سنگک گرفتم . چهار نفر بودیم. به هر کدام یک عدد دادم . ارتشی ها :«گفتند کجا می روید؟» گفتیم :« خانه مان توی این کوچه است ، می رویم خانه مان. می بینی که نان گرفته ایم ». رفتیم خانه آقا. جلیل آقا در را باز کرد و ما رفتیم داخل . دیدیم آقا در حیاط هستند. گفتند:«ما صبحانه نخورده ایم . پنیر هم گرفته اید؟» گفتیم :« نه حاج آقا! به پنیر نرسیدیم ». آقا به جلیل آقا گفتند:«سفره را بینداز.» آقا نان سنگک را خوردند و خندیدند:«حیله قشنگی بود.» خدا رحمت کند آقای قاضی طباطبائی را .یک مرد فوق العاده بود. صبور ، سنگین و مؤثر مثل امام بود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51



 

سه شنبه 10/8/1390 - 0:30
شخصیت ها و بزرگان
گفتگو با جلیل محمد پوران حلاج

*درآمد
 

«حاج جلیل » به اذعان بسیاری از کسانی که در منزل شهید قاضی او را می دیدند که خالصانه عمری کمر به خدمت ایشان بسته بود، وی را از نزدیک ترین افراد به آن شهید بزرگوار می دانند ، لذا خاطرات او ناب و ویژه هستند، هر چند کهولت سن ، جز مختصری از این یادمان را نصیب ما نکرد.

نحوه آشنائی شما با شهید آیت الله قاضی چگونه بود؟
 

من از خیلی وقت پیش یعنی از سال 1346 با آن بزرگوار آشنا شدم .آن موقع حدود 38 سال داشتم. آقای طباطبائی یک پارچه آقائی و ادب بود.

از علما و بزرگان چه کسانی با ایشان در ارتباط بودند ؟
 

علامه امینی و علامه طباطبائی هر وقت به تبریز می آمدند ، در منزل ایشان می ماندند. علامه امینی معمولا هفت هشت روز می ماندند و من در کتابخانه را باز می کردم و ایشان با شهید قاضی در کتابخانه بودند.

از ارتباط شهید با سایر علما چه خاطراتی را به یاد دارید ؟
 

آقای قاضی وقتی به قم می رفتند، اول به ملاقات آیت الله مرعشی نجفی می رفتند. یادم هست یک بار ایشان برای دیدار نزد آقای قاضی آمده بودند ، برای ناهار ماندند . هر وقت هم به قم می رفتند ، در منزل علامه طباطبائی سکونت می کردند و آقای مرعشی و آقای گلپایگانی به دیدن ایشان می آمدند.

سلوک فردی شهید آیت الله قاضی(ره)

از برگزاری مراسم ایام عزاداری و یا اعیاد و جشن های دینی خاطراتی را بیان کنید .
 

آقا در روز عاشورا در حیاط پشتی زیارت عاشورا می خواندند و هیچ کس هم پیش ایشان نمی رفت . یک بار من اجازه خواستم و رفتم و دیدم آقا دارند گریه می کنند .به من فرمودند:«جلیل! هر چه می خواهی از خانم حضرت فاطمه زهرا (س) بخواه و ایشان را پیش خدا شفیع ببر.» در جشن ها سلیم مؤذن زاده می آمد و شعر می خواند. یک روز شعری خواند که :«از هر طرف دست غارت بر اسلام بلند شده . یا محمد! به فریاد برس که قرآن بدون کمک مانده .» آقا به من گفتند نگذار سلیم برود . او را به منزل آوردیم که ساواکی ها او را نگیرند .

شجاعت شهید آیت الله قاضی زبانزد همه است . در این مورد چه خاطراتی دارید ؟
 

من بازاری بودم . یک بار برادر شاه آمده بود بازار. آقا از ماشین پیاده شدند و به یک پاسبان گفتند خبیث و به شاه دشنام دادند و بعد به مسجد رفتند .آقا خیلی ناراحت بودند. وقتی به خانه برگشتیم ،آقا مرا صدا زدند و گفتند :«جلیل! تو این پاسبان خبیث را شناختی ؟» گفتم :« بله ، اسمش را پرسیدم .اسمش ابوالفضل و اهل مرند است.» تازه فهمیدم که آن پاسبان به امام اهانت کرده بود که آقا آن طور عصبانی شده بودند. بعداً هم نفهمیدم که آن پاسبان چه شد . آقا خیلی جرئت داشتند. یک بار هم خبر آوردند که از سوی سازمان آثار باستانی ، مسجد را مهر و موم کرده اند .آقا گفتند :«جلیل! زود باش ماشین بگیر.» ماشین گرفتیم و به مسجد رفتیم. آنجا سروانی بود که از آقا خواست صبر داشته باشند، ولی آقا به او پرخاش کردند و او هم گذاشت و رفت . بعد هم آقا مهر و موم مسجد را شکستند و در مسجد نشستند .
در مراسمی هم که قرار بود برای حاج آقا مصطفی بگیرند، روحانیون حاضر نشدند بیایند و به منبر بروند. سرهنگ احمدی هم آمد خانه و گفت :« آقا! این برگه را برای شما داده اند.» آقا نگاهی به کاغذ انداختند و بعد آن را پاره کردند و دور ریختند و گفتند :«سرهنگ احمدی! من از مردن نمی ترسم .اگر خیلی حرف بزنی، می روم و کفن می پوشم.» حتی از تهران هم سه ماشین پر از مامور آمده بود. آقای بنی فضل تلفن کرد و من گوشی را دادم به آقا . آقای بنی فضل برای آقا نقل کرد که در شهرهای مختلف، مردم را زده اند و کشته اند . یک سرهنگی هم آمد و گفت که در زنجان آدم کشته اند و در اصفهان و بقیه شهرها کشتار راه انداخته اند. شب رفتیم مسجد شعبان . من روزنامه کیهان و اطلاعات خریده بودم . آقا نماز مغرب را که خواندند، نماز دوم را نخواندند و گفتند:«ای جماعت! بدانید که این خبیث به حضرت آیت الله خمینی توهین کرده .» بعد هم بازار تعطیل شد و مردم به عنوان اعتراض راه افتادند . خدا رحمتشان کند .آقا جرئتی داشتند که من از گفتنش عاجزم . به ایشان می گفتند خمینی دوم .

در دوران مبارزات کدام یک از روحانیون با شهید قاضی در ارتباط بودند ؟
 

از چهره های شاخص تبریز سه چهار نفر بیشتر نبودند. آقا با آیت الله حکیم ارتباط داشتند و نماینده ایشان بودند .بعد هم نماینده امام شدند. رساله های امام که می آمد ، سید حسین موسوی می آورد در بازار به من می داد ، من هم توزیع می کردم .یادم هست یک بار که رفتیم قم ، آقا بعد دیدار با آقای مرعشی و آقای گلپایگانی رفتند منزل آقای شریعتمداری .ایشان گفت :«پسر عمو! برای ناهار پیش ما بمان.» آقا گفتند:«نه پسر عمو! ممنون. گرما برای چشمم ضرر دارد . نمی توانم بمانم .» بعد رفتیم خانه مرحوم علامه طباطبائی و چای خوردیم و بعد هم رفتیم مشهد .

خاطره سفرتان به مشهد را تعریف کنید .
 

سال 47 بود و از راه شمال رفتیم مشهد .یک عکس هم از آن سفر دارم . در مشهد با حاج آقا و دوستانشان بودیم .منزلی بود در خیابان تهران که آنجا بودیم .شب به شب هم به منزل آیت الله میلانی می رفتیم. بعد می رفتیم حرم و زیارت عاشورا می خواندیم . من می گفتم :«آقا برویم جلو زیارت کنیم.» آقا می گفتند:«من چه جوری با آقای میلانی بروم میان جماعت؟ از همین جا به حضرت سلام عرض می کنیم.» خانم آقا هم بودند. حدود 7 ،8 نفر بودیم .گاهی بیرون شام می خوردیم ، گاهی هم می آمدیم به خانه ای که در آن بودیم . آیت الله میلانی خیلی با آقا صمیمی بودند .

سلوک فردی شهید آیت الله قاضی(ره)

از خصوصیات اخلاقی شهید برایمان بگوئید .
 

هر چه از ادب و کمال آقا بگویم ، کم گفته ام . هیچ وقت مرا به اسم جلیل صدا نزدند . همیشه می گفتند آقا جلیل. هر وقت بیرون می رفتیم و پیرمرد یا آدم عاجزی را می دیدند که می خواهد از خیابان رد شود و نمی تواند ،می فرمودند:«جلیل آقا! برو کمکش کن.» اگر کارگری می آمد که برف پشت بام را بیندازد یا کاری بکند ، او را با رضایت روانه می کردند. یک بار کارگری کفش های آقا را پوشیده بود. من خواستم بروم بگویم که چرا کفش های آقا را پوشیده ای ؟ ایشان با دست اشاره کردند که حرفی نزنم و به او گفتند کفش ها را ببر. اگر طلبه ای از مدرسه نزد ایشان می آمد، حتما به او عبای نو می دادند.
آقا همه بچه ها را هم با لفظ آقا صدا می زدند . در مراسم های هفتگی، هر بچه ای که وارد می شد، آقا جلوی پای او بلند می شدند .می گفتم :«آقا! خسته می شوید.» می فرمودند:«من برای خودم بلند می شوم ، نه برای او .بگذار در ذهنش بماند که یک سید اولاد پیغمبر هم جلوی پای او بلند شد.»
آقا عاشق نوشتن بودند و همیشه سرشان شلوغ بود. یادم هست همیشه می گفتند :«جلیل آقا! توی کتابخانه خیلی کار داریم.»
رفتار آقا با خانم خیلی خوب بود . حتی یک بار هم ندیدم که ایراد بگیرند . آقا عاشق گردش در طبیعت بودند . با کسی شوخی نمی کردند. اگر برایشان مطلب خنده داری را تعریف می کردند ، می خندیدند، ولی هیچ وقت ندیدم قهقهه بزنند.آقا همیشه در حل اختلافات و دعواهای خانوادگی پیشقدم بودند. گاهی به منزل کسانی که دعوا کرده بودند، می رفتند و آنها را آشتی می دادند . نفس آقا شفا بود . با هر کسی که صحبت می کردند ، مرهم سینه او می شدند . با هر کسی هم با لحن جدی صحبت می کردند ، خیلی برایش سنگین بود.
آقا به فقرا و مستمندان خیلی می رسیدند . مثلا مردم می آمدند و می گفتند می خواهم دخترم را عروس یا پسرم را داماد کنم و آقا فوری کمک می کردند . آقا برای خیلی ها خانه خریدند . به افراد بی سرپرست زیادی رسیدگی می کردند.
آقا نسبت به همه مسائلی که پیش می آمد حساس بودند. یک روز می خواستند از خیابان رد شوند که دیدند چراغ چشمک زن سر چهار راه مشکل پیدا کرده و مردم برای تردد دچار مشکل شده اند . سرهنگ سر چهار راه را صدا می زنند .سرهنگ چشمش که به آقا می افتد ، احترام نظامی به جا می آورد .آقا می گویند :«به جای این کارها بروید چراغ چشمک زن را درست کنید که مردم معطل و گرفتار نشوند».
آقا خیلی شمرده و قشنگ نماز می خواندند . من یک بار صدایشان را ضبط کردم و اکثر آقایان که می آمدند دوست داشتند قرائت ایشان را بشنوند . آقای انزابی می فرمودند :«من اگر خودم نماز جماعت نداشتم ، به مسجد مقبره می رفتم و پشت سر ایشان نماز می خواندم و به قرائت ایشان گوش می دادم.» آقا اغلب اوقات ذکر «شکراً لله » می گفتند.

از دیدار آیت الله قاضی با امام برایمان تعریف کنید.
 

یک بار که پیش امام رفتیم ، ایشان پرسیدند :« این پسرتان است ؟» آقا گفتند:«خیر، ولی مثل پسرم است .» آقای بهشتی، آقای طالقانی و آقای اشراقی هم آمدند . من توی اتاق نبودم . یک بار هم که به قم و به منزل امام رفتیم . سید حسن، نوه کوچک امام در حیاط چرخ بازی می کرد. من نشستم توی حیاط . آقای بهشتی ،آقای طالقانی و علامه طباطبائی پیش امام بودند.

شما هنگام شهادت ایشان همراهشان بودید .آن حادثه چگونه پیش آمد ؟
 

از قبل چندین بار آقا را تهدید کرده بودند که شما را ترور می کنیم . صبح آن روز آقا به حمام رفتند و غسل نماز عید قربان کردند .آقا به محافظ اعتقاد نداشتند و اسلحه هم نداشتند .آقا برای اقامه نماز عید قربان رفتند .بعد از نماز از باشگاه تا سه راه امامیه راه پیمائی بود و آقا چون پیاده رفتند، خسته شدند . وقتی به خانه آمدند فرمودند که خسته ام. نمی خواستند برای نماز مغرب و عشاء به مسجد بروند .اکثر اطرافیان آقا به مسجد رفتند .آقا به من فرمودند :«جلیل آقا! برو ببین مسجد جه خبر است .» وقت نماز گذشته بود و آقا هنوز خانه بودند . از مسجد یک نفر را فرستاده بودن که مسجد پر شده و منتظر شما هستند. آقا دلشان نیامد نروند. راننده ای بود به اسم حسین آقا که آمد و ما را برد. از مسجد که بیرون آمدیم، دیدم آقا خیلی در فکر هستند . من گفتم :«آقا! خواب دیده ام که شما سوار اسب هستید و از پاشنه پای شما خون می چکد .» فرمودند :« آقا جلیل! از مرگ می ترسی ؟» گفتم :«نه آقا!»
موقعی که ماشین به میدان حاج رضا پیچید، جوان موتور سواری که اسلحه ای را در پاکت گذاشته بود، آمد جلو و بلافاصله شلیک کرد .من خودم را پرت کردم و به من نخورد ، اما توانستند به آقا تیر بزنند . یکی به سرشان خورده بود ، دو تا هم به پهلوی ایشان . آقا فقط یک جمله گفتند :«حاج شیخ طوری نشده ؟» یک گلوله هم به شیشه زدند و تکه شیشه ای به چشم من فرو رفت و کور شدم.

آیا ترور کننده ها را می شناختید ؟
 

دو روز قبلش آنها آمده بودند به منزل آقا. پرسیدم:«چه می خواهید ؟» گفتند: «یکی از دوستان ما می خواهد ازدواج کند، یک پولی از آقا می خواهیم.» من به آقا گفتم و ایشان مقداری پول به آنها دادند. بعد ها به کسی که آقا را ترور کرده بود گفتم :«آقای قاضی با تو چه کرده بود که او را زدی ؟» گفت :«او در آذربایجان پایه انقلاب بود».

پس از شهادت، رابطه روحی شما با ایشان همچنان برقرار ماند؟
 

بله ، من زیاد خواب آقا را می بینم . حتی چند وقت پیش یک نفر در دادگاه سرم را کلاه گذاشت . آقا به خوابم آمدند و گفتند:«جلیل آقا! ناراحت نباش. مال دنیا به دنیا می ماند. ان شاءالله جور می شود.» یک بار هم خواب دیدم آقا روی پوست سفیدی نشسته اند، پشم حلاجی می کنند و دو طرفشان پر از کتاب است . رفتم جلو که کمک کنم ، فرمودند دست نزن . از خواب که بیدار شدم ، سر قبر آقا رفتم و گریه کردم که :« آقا! حالا دیگر مرا به اطرافتان راه نمی دهید ؟» فردای آن روز خواب دیدم که آقا فرمودند:«جلیل آقا ! دارم می روم نماز . اگر می خواهی بیا برویم.» و در راه هم گفتند:«برو از کتاب فروشی حقیقت کتاب را بگیر و بیاور.» وقتی از خواب بیدار شدم ، خدا را شکر کردم که آقا از من راضی هستند. من هر حاجتی داشته باشم سر قبر آقا می روم و حاجتم بر آورده می شود .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51

 

سه شنبه 10/8/1390 - 0:29
تاریخ
در دهم آبان 1366 و در گرماگرم نبرد، وزیر وقت امور خارجه ایتالیا كه ریاست شورای امنیت سازمان ملل را بر عهده داشت، طی یك میزگرد سیاسی تلویزیونی، عراق را آغازگر جنگ معرفی نمود و كوتاهی شورای امنیت را در برخورد با عراق برشمرد. وی در این میزگرد گفت: ایرانی‏ها حاضرند یك كمیسیون بین‏المللی، آغازگر جنگ را معرفی كند و هیچ تردیدی نیست كه اولین حمله از سوی عراقی‏ها انجام شده است. این واقعیت كه تحولات جنگ، تنها زمانی كه صدور نفت به مخاطره افتاد، مورد توجه افكار عمومی قرار گرفت برای دنیای متمدن امروز، یك ننگ است.
سه شنبه 10/8/1390 - 0:26
تاریخ
بعد از عملیات رمضان در 23 تیرماه 1361، دشمن بعثی پی برده بود كه ایران تلاش دارد كه هر چه بیشتر خود را به شهر بصره نزدیك كند تا در موقع لزوم، گلوگاه عراق را از این نقطه بفشارد. بدین منظور، صدام تمامی امكانات اقتصادی و نظامی خود را به كار گرفت تا از این نقطه حساس دفاع كند. زمانی كه ایران علی‏رغم نفوذ موفق به خاك عراق و بنا به مصلحت، اقدام به تثبیت مواضع نمود، عراق و حامیان آن‏ها با راه انداختن تبلیغات وسیع اعلام كردند كه ایران دیگر قادر نیست حمله‏ای صورت دهد. به دنبال آن از ایران خواسته شد كه از حمله به عراق صرف نظر كرده و با پذیرفتن حالت نه جنگ و نه صلح، جنگ را از طریق مجامع بین‏المللی حل كند كه در جواب به این موهومات، تصمیم به اجرای عملیات محرم گرفته شد. با فرا رسیدن ماه پیروزی خون بر شمشیر، شوری در جبهه‏ها در گرفت و نیروهای عراقی از وحشت حمله رزمندگان در ماه محرم، در آمادگی كامل به سر می‏بردند. عراق برای جلوگیری از عملیات احتمالی، طی پیامی از ایران خواست به خاطر ماه حرام، از جنگ خودداری شود، غافل از این كه خودش در ماه ذی حجه كه از ماه‏های حرام محسوب می‏گردد حمله سراسریش را آغاز كرده بود. سرانجام لحظه موعود فرا رسید و عملیات محرم با رمز یا زینب(س) از تاریخ دهم آبان 61 در منطقه دهلران و عین خوش به وسعت 300 كیلومتر مربع، توسط نیروهای مشترك ارتش و سپاه با هدف آزاد سازی ارتفاعات جنوب دهلران، خارج كردن شهرهای موسیان و دهلران از زیر آتش توپخانه و تهدید و دسترسی به امكانات داخل خاك عراق آغاز شد و تا 20 آبان طی سه مرحله ادامه یافت. دلیل انتخاب منطقه مورد نظر از آن جهت بود كه دشمن برای جنگیدن در آن قسمت از خود علاقه‏ای نشان نداده و تلاش می‏كرد با بهره‏گیری از موضع برتر و حضور در ارتفاعات، برای همیشه آن را از آنِ خود نگاه دارد. نتایج عملیات محرم: تلفات نیروی انسانی دشمن: 3400 نفر اسیر و 7000 نفر كشته و زخمی؛ سایر نتایج: آزادسازی سلسله جبال حرین و منابع نفتی موسیان و بیات، همچنین حوضچه‏های نفتی زبیدات، تلمبه خانه و هفتاد حلقه چاه نفتی؛ خارج كردن جاده دهلران - عین خوش به طول 100 كیلومتر از زیر دید و تیر دشمن و تامین امنیت شهرهای موسیان، دهلران، پادگان عین خوش و دهكده‏های اطراف آن. تجهیزات و امكانات: تانك و نفربر: 260 دستگاه انهدامی، 150 دستگاه اغتنامی، هواپیما: 10 فروند انهدامی، خودرو: 230 دستگاه انهدامی، 250 دستگاه اغتنامی و توپ 106 م‏م: 51 قبضه اغتنامی و مقادیر زیادی سلاح‏های سبك.
سه شنبه 10/8/1390 - 0:25
تاریخ
آیت‏اللَّه سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی در سال 1292ش (1331 ق) در تبریز دیده به جهان گشود.تحصیلات مقدماتی علوم دینی را در زادگاهش فراگرفت و در 25 سالگی راهی حوزه علمیه قم شد. آیت‏اللَّه‏قاضی در قم از محضر حضرات آیات عظام سید محمدرضا موسوی گلپایگانی، سیدمحمد حجت كوه كمره‏ای، سید صدر الدین صدر، سید حسین بروجردی و حضرت امام خمینی(ره) كسب فیض كرد و به مدارج والایی در علم رسید. وی همچنین پس از مدتی راهی نجف اشرف گردید و از درس آیات عظام سید محسن حكیم، عبدالحسین رشتی و علامه محمدحسن كاشف الغطاء استفاده‏های شایانی برد. آیت‏اللَّه قاضی در سال 1331 ش به تبریز رفت و نمایندگی حضرت امام را عهده دار گردید. با شروع نهضت اسلامی در سال 1341 ش، مبارزات ایشان علیه رژیم پهلوی اوج گرفت و در این راه سختی‏های زندان، شكنجه و تبعید را به جان خرید. به ابتكار این مجاهد نستوه و دیگر یاران انقلاب بود كه مراسم چهلم شهدای قیام 19 دی 1356 قم، در 29 بهمن آن سال در تبریز برگزار شد كه در آن حماسه‏ای جاودان در تاریخ انقلاب اسلامی به ثبت رسید. آیت‏اللَّه قاضی طباطبایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از سوی امام خمینی(ره) به عنوان نماینده تمام الاختیار و امام جمعه تبریز منصوب و در آن خطّه مشغول به خدمت شد. این مجاهد سترگ علاوه بر فعالیت‏های سیاسی و اجتماعی به امور علمی نیز اهتمام ویژه‏ای داشت و در طول سالیان عمر پر بركت خویش بیش از چهل اثر ارزنده از خود به یادگار گذاشت كه الاجتهاد و التقلید، تاریخ قضا در اسلام، حدیقةُالصّالحین، علم امام، رساله در نماز جمعه و الفوائد از آن جمله‏اند. آیت‏اللَّه سید محمدعلی قاضی طباطبایی در دهم آبان 1358، مصادف با عید سعید قربان، نماز عید را اقامه كرده و در خطبه نماز گفت: "مرا تهدید به قتل می‏كنند. من از شهادت نمی‏ترسم و آماده‏ام و از خدا می‏خواهم." سرانجام در همان روز بعد از نماز مغرب و عشاء و در راه مراجعت به منزل، توسط منافقی از گروهك ضالّه فرقان به شهادت رسید و در 65 سالگی به لقای معبود شتافت.
سه شنبه 10/8/1390 - 0:24
تاریخ
سلطان عبدالمجید میرزا عین الدوله، نوه فتحعلی شاه قاجار، در سال 1224ش در تهران به دنیا آمد. وی پس از گذراندن دروس مقدماتی و اتمام تحصیلات خود در دارالفنون، به اشاره ناصرالدین شاه، در دستگاه ولیعهد در آذربایجان مشغول كارشد و پس از سالیانی، علاوه بر دامادی مظفر الدین میرزا ولیعهد، مدارج دولتی را پیمود و به عنوان دست راست ولیعهد شناخته شد. عین الدوله پس از سلطنت مظفرالدین شاه، انتظار داشت تا به صدارت عظمی برسد ولی وقتی این انتظار فراهم نگردید، راهی عتبات شد؛ ولی پس از مدتی بار دیگر به حكمرانی خوزستان و مناطق اطراف و سپس به ولایت تهران دست یافت. عین‏الدوله سپس به صدارت عظمی منصوب شد و شخص دوم مملكت گردید. اما این ایام دوامی نداشت و پس از آنكه وی جنبش‏های آزادی خواهی مردم را به شدت سركوب نمود، بر اثر فشار مردم، از كار بركنار شد و دو سال به خارج از تهران تبعید گردید. وی بعد از فتح تهران، با كمك‏های مالی خود به فاتحان پایتخت، جان خود را خرید و در كابینه‏های علاءالسلطنه و مستوفی الممالك، وزیر داخله بود. عین‏الدوله بار دیگر در زمان احمد شاه به صدراعظمی انتخاب شد و در نوبت سوم، قوی‏ترین كابینه را در طول تاریخ مشروطیت تشكیل داد و تمام داعیه داران را به دور خود جمع نمود، ولی هیچ توفیقی نصیب آنها نشد و كابینه بدون هیچ اقدامی، پس از سه ماه ساقط گردید. وی پس از كودتای اسفند 1299، به عنوان صدر اعظم استبداد و رییس الوزراء مشروطه در رأس رجال بازداشتی قرار گرفت و نزدیك به یكصد روز در زندان كودتا به سر برد. عین‏الدوله پس از آزادی از زندان گوشه‏گیری اختیار كرد در حالی كه بیماری و فشار طلبكاران نیز، او را از هر فعالیتی باز می‏داشت. وی سرانجام در دهم آبان 1306ش در 82 سالگی درگذشت. عین الدوله در عصر استبداد در مشاغل دیوانی مخصوصاً صدر اعظمی، مظهر شقاوت و بی‏رحمی بود در حالی كه در حكومت مشروطه برای حفظ قانون و احترام به دموكراسی، هیچ كس به پای او نمی‏رسید.
سه شنبه 10/8/1390 - 0:24
تاریخ
از حوادث مهم در دوره زمامداری كابینه میرزا حسن‏خان مستوفی‏الممالك صدر اعظم احمد شاه قاجار، آغاز جنگ جهانی اول بود. گسترش جنگ بر وضع داخلی همه كشورهای جهان، به ویژه ایران كه از موقعیت استراتژیك و سیاسی خاصی برخوردار بود تاثیرنهاد. از این رو، دولت مستوفی الممالك كه هجده روز پس از شروع جنگ جهانی اول، تشكیل شده بود پس از تصویب مجلس شورای ملی، برای صیانت مملكت از هر گونه حادثه‏ای، بی‏طرفی ایران در جنگ جهانی اول را در دهم آبان 1293 ش برابر با 12 ذی‏حجه 1332 ق مطابق با اول نوامبر 1914م اعلام كرد. وی طی بخشنامه‏ای از تمام ماموران دولت خواست كه فرمان را به مورد اجرا گذارند و كاری خلاف بی‏طرفی انجام ندهند، لازمه حفظ بی‏طرفی ایران این بود كه وضع یكسانی نسبت به متفقین و متحدین وجود داشته باشد و نمایندگان كشورهای در حال جنگ، در ایران اقدامی علیه هم صورت ندهند، اما چنین نشد. در این میان ضعف سیاسی حاكمان، اوضاع آشفته داخلی ایران و جنگ‏افروزی و توسعه‏طلبی كشورهای درگیر جنگ موجب گردید تا بی‏طرفی ایران نقض شود. به همین سبب، نیروهای انگلستان، روسیه و عثمانی با لشكركشی به ایران، سرزمین‏های وسیعی را اشغال و خسارت‏های بسیاری به كشور و مردم مسلمان ایران وارد كردند. در این اوضاع، ایران عملاً به یكی از جبهه‏های جنگ جهانی تبدیل گشت. قسمتی از مملكت را روس‏ها اشغال كرده، قسمتی دیگر تحت سلطه عثمانی قرار داشت و بخشی دیگر نیز به تصرف انگلیس درآمده بود. همچنین چندی بعد نیز قوای آلمان وارد ایران شدند. دولت ایران كوشش داشت روسیه را قانع سازد تا قوای خود را از شمال ایران خارج سازد و بی‏طرفی ایران حفظ شود، اما نه روسیه و نه متحدین، توجهی به این امر نداشتند و پیوسته اهداف خود را به قیمت نابودی استقلال ایران دنبال می‏كردند. حاصل این تجاوزات، قحطی و قتل و غارت مردم ایران بود كه آثار زیان‏باری بر كشور نهاد.
سه شنبه 10/8/1390 - 0:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته