• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 258
تعداد نظرات : 1680
زمان آخرین مطلب : 4693روز قبل
محبت و عاطفه
آدميان محصول عشق راتنها بعد از
 " غيبت يار "
" تلخي صبر "
" تيرگى يأس "
درو خواهند كرد...
شنبه 17/6/1386 - 11:33
دعا و زیارت
نميدونم از کدوم ستاره ميبيني منو
چشماتو ميبندي و دوباره ميبيني منو
پر بغض جمعه هاي ناگزير و بي صدا
خيلي خسته ام باورم کن دنيا زندونه برام
توي کوره راه چشمام عطر بارون بوي سيبي
واسه عاشقونه موندن تو همون حس غريبي
تو همون حس غريبي که هميشه با مني
تو بهونه ي هر عاشق واسه زنده موندني
پنج شنبه 15/6/1386 - 19:29
محبت و عاطفه
وقتي يه بار از يه نفر ضربه مي خوري درست مثل اين مي مونه
که با ماشين بهت زده و داغونت کرده ولي وقتي مي بخشيش
درست مثل اين مي مونه که بهش فرصت دادي تا دنده عقب بگيره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چيزي ازت نمونده........
.
.
.
يعني واقعا اين طوريه !؟!؟
.....
دوشنبه 12/6/1386 - 14:5
محبت و عاطفه
هنگام وداع همه به اوني كه مي ره فكر مي كنن
به اوني كه داره خداحافظي مي كنه
داره دست تكون مي ده
و هيچ كس به قطره اشكي كه داره با چشم وداع مي كنه فكر نمي كنه
قطره اشكي كه هميشه جاش كنار چشم بوده...
شنبه 3/6/1386 - 11:43
شعر و قطعات ادبی
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها و ديروزها
ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد
مي خزند آرام روي دفترم
دستهايم فارغ از افسون شعر
ياد مي آرم که در دستان من
روزگاري شعله ميزد خون شعر
خاک ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره که در خکم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به يکسو مي روند
پرده هاي تيره دنياي من
چشمهاي ناشناسي مي خزند
روي کاغذها و دفترهاي من
در اتاق کوچکم پا مي نهد
بعد من با ياد من بيگانه اي
در بر آيينه مي ماند به جاي
تار مويي نقش دستي شانه اي
مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش
هر چه بر جا مانده ويران مي شود
روح من چون بادبان قايقي
در افقها دور و پنهان ميشود
مي شتابند از پي هم بي شکيب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه اي
خيره ميماند به چشم راهها
ليک ديگر پيکر سرد مرا
مي فشارد خک دامنگير خک
بي تو دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من ميپوسد آنجا زير خک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم ميشويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ
 
چهارشنبه 31/5/1386 - 14:57
محبت و عاطفه
زمان خيلي كند است براي كساني كه انتظار مي‌كشند. خيلي سريع براي كساني كه مي‌ترسند. خيلي طولاني براي كساني كه اندوهگين‌اند. خيلي كوتاه براي كساني كه شاد‌اند. ولي براي كساني كه عاشق‌اند زمان جاودانگي دارد...
سه شنبه 30/5/1386 - 12:7
خواستگاری و نامزدی
اميد و آرزو تو زندگي ميتونه بزرگترين انگيزه ها رو براي انسان ايجاد کنه ! ولي هيچ لزومي نداره اگه یک کدوم از اينها نبود انگيزه هم باهاش بخشکه ! روزهاي زندگي درگذرند و پستي بلنديهاي اون انسان رو گاهي به عمق دريا ميبره و گاهي به اوج آسمون ! هنر زندگي اينه که وقتي در دريا هستي يادت باشه که يه روزي در آسمون خواهي بود و هر گاه که در اوج آسموني يادت باشه که روزي به قعر دريا فرو خواهي رفت...
شنبه 27/5/1386 - 13:25
شعر و قطعات ادبی
اي جماعت چطوره حالاتتون
قربون اون فهم و کمالات‌تون
گردنتون پيش کسي خم نشه
از سر بنده سايه‌تون کم نشه
راز و نياز و بندگي‌تون، درست
حساب کتاب زندگي‌تون درست
باز يه هوا دلم گرفته امروز
جون شما دلم گرفته امروز
راست و حسينيش نمي‌دونم چرا
بيني و بينيش، نمي‌دونم چرا
فرقي نداره ديگه شهر و روستا
حال نمي‌دن مثل قديما دوستا
شاپرکا به نيش مجهز شدن
غريب‌گزا هم آشنا گز شدن
شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن، دلم شکسته است
آدم دل‌شکسته بهش حرج نيست
شعر شکسته بسته بهش حرج نيست
تا که ميفته دندوناي شيري
روي سرت مي‌شينه برف پيري
کميسيون مرگ مي‌شه تشکيل
درو مي‌شن بزرگتراي فاميل
يه دفعه هم‌کلاسيا پير مي‌شن
هم‌بازيا پير و زمين‌گير مي‌شن
رمق نمونده تا بريم صبح زود
پياده تا امامزاده داوود
گذشت دوره‌اي که «ما» يکي بود
خدا و عشق آدما يکي بود
تو کوچه‌هاي غربي ِ صناعت
عشق و گرفتن از شما، جماعت
درسته ديگه توي شهر ما نيست
دلي که مثل کاروان‌سرا نيست
يه چيزي مي‌گم ايشالّا دلخور نشين
قربون اون دلاي تک سرنشين
شهر بدون مرد، شهر درده
قربون شکل ماه هر چي مرده
مرداي ده، مرداي کاه و گندم
مرداي ده مرداي خوان هشتم
مرداي پشت کوه، مثل خورشيد
تو دلشون هزار جام جمشيد
کيسه چپق‌ها به پر شال‌شون
لشکر بچه‌ها به دنبال‌شون
بيل و کلنگ‌شون هميشه براق
قليون‌شون به راه، دماغ‌شون چاق
صبح سحر پا مي‌شن از رختخواب
يکسره رو پان تا غروب آفتاب
چارتاي رُستَمن به قدّ و قامت
هيکلشون توب، تنشون سلامت
نبوده غير گرده‌ي گلاشون
غبار اگر نشسته رو کلاشون
کلام‌شون دعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشق‌شون بي‌ريا
مرداي نازدار اهل شهرن
با خودشون هم اين قبيله قهرن
مرداي اخم و طعنه‌ي بي‌دليل
مرداي سرشکسته‌ي زن ذليل
مرداي دکتراي حلّ جدول
مرداي نق نقوي ِ لوس ِ تنبل
لعنت و نفرين مي‌کنن به جاده
اگر برن چار تا قدم پياده
مرداي خواب تو ساعت اداري
تازه دو ساعتم اضافه‌کاري
توي رَگاشون مي‌کشه تنوره
تري‌گليسريد و قند و اوره
انگار آتيش گرفته ترمه‌هاشون
هميشه تو همه سگرمه‌هاشون
به زير دست، ترشي و عبوسي
به منشي اداره چاپلوسي
براي جَستن از مظان شک‌ها
دايرةالمعارف کلک‌ها
بچه به دنيا مي‌آرن با نذور
اغلب‌شون يه دونه اون هم به زور
پيش هم از عاطفه دم مي‌زنن
پشت سر اما واسه هم مي‌زنن
اين‌جا فقط مهم مقام و پُسته
مرداي شهري کارشون درسته
مشدي حسن چاي و سماورت کو
سيني با قالي و گلپرت کو؟
اي به فداي ريخت و شکل و تيپت
بوي چپق نمي‌ده عِطر پيپت
مشدي حسن قربون ميز و فايلت
قربون زنگ گوشي موبايلت
اون که دهاتي و نجيبه مشدي
ميون شهريا غريبه مشدي
قديم تَرا قاتله هم صفت داشت
دزد سر گردنه معرفت داشت
اون زمونا که نقل تربيت بود
آدم‌کُشي يه جور معصيت بود
معني نداره توي عصر «سي دي»
بزرگ و کوچيکي و ريش سفيدي
تقي به فکر رونق نقي نيست
کسي به فکر نفع مابقي نيست
مقاله‌ها پشت هم اندازيه
جناج و باند و حزب و خط بازيه
بس که به هر طرف ستادمون رفت
صراط مستقيم يادمون رفت
ارزشمون به طول و عرض ميزه
چقدر ميز و صندلي عزيزه
تموم فکر و ذکرمون همينه
که هيشکي پشت ميزمون نشينه
اونا که مرد و زن دعاگوشون بود
ميز رياست سر زانوشون بود
بيا بشين که ميز اگه وفا داشت
وفا به صاحباي قبل ِ ما داشت
قديم که نرخ‌ها به طالبش بود
ارزش صندلي به صاحبش بود
فقيه اگه بالاي منبر مي‌نشست
جَوون سه چار پله پايين‌تر مي‌شِست
معني شأن و رتبه يادشون بود
حرمت مردم به سوادشون بود
روي لبت خوبه تبسم باشه
دفتر کارت دل مردم باشه
مردا بدون ميز هم عزيزن
رفوزه‌ها هميشه پشت ميزن
خلاصه قصه اون قدر دِرامه
که ايدز پيش دردمون زکامه
فتنه و دعوا سر نونه مشدي
دوره آخرالزمونه مشدي
جسارتاً شعرم اگه غمين بود
به قول خواجه «خاطرم حزين» بود
دعا کنين که حالمون خوب بشه
تا شعرمون يه ريزه مرغوب بشه
****
ابوالفضل زرويی نصرآباد
قرائت شده در مراسم افطار شعرا با رهبر - نيمه رمضان ٨٣
سه شنبه 23/5/1386 - 11:26
دانستنی های علمی

افسوس كه عمر در بطالت بگذشت
با بار گنه بدون طاعت بگذشت
فردا كه به صحنه مجازات روم
گويند كه هنگام ندامت بگذشت ...

يکشنبه 21/5/1386 - 12:21
محبت و عاطفه
تقصير دلم چيست اگر روي تو زيبا ست
حاجت به بيان نيست که از روي تو پيدا ست
من تشنه ي يک لحظه تماشاي تو هستم
افسوس که يک لحظه تماشاي تو رويا ست
در خانه ي احساس اگر زمزمه اي است
آن زمزمه از توست که در جان دل ما ست
من قايق آواره ي درياي تو هستم
خوب است بداني که دلم عاشق دريا ست
در حسرت ديدار تو مي سوزم و امٌا
اين دست خودم نيست به حق روي تو زيباست..
.
دوشنبه 15/5/1386 - 11:9
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته