• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1774
تعداد نظرات : 506
زمان آخرین مطلب : 3504روز قبل
شعر و قطعات ادبی

نمونه‌ای از اشعار شاعر مدرنیست قرن بیستم اسپانیا

نمونه‌ای از اشعار شاعر مدرنیست قرن بیستم اسپانیا
روحی چنان فراخ و روشن داشتی كه مرا هرگز توان ورود بدان میسر نشد. باریك میانبری جستم، در امتداد بیراهه‌های باریك...
 پدرو سالیناس شاعر (اسپانیایی) مدرنیست قرن بیستم

نمی‌خواهم برای زیستن
جزایر، قصرها و برجها را.
چه لذتی فراتر از
زیستن در ضمایر!
 اكنون دگر بركن لباست را
نشانیها و تصاویر را.  
من،
 تورا اینگونه نمی‌خواهم
هماره در هیبت دیگری،
دخترِ همیشه از چیزی.
تو را ناب می‌خواهم، آزاد
تو؛ بی هیچ كاستی.
می‌دانم آنگاه كه بخوانم تو را میان همه جهانانیان،
تنها تو، تو خواهی بود.
 و آنگاه كه بپرسی مرا،
 اوكه تو را می‌خواند كیست؟
او كه تو را از آن خویش می‌خواهد.
مدفون خواهم ساخت نامها را،
عناوین را، تاریخ را.
همه چیز را درهم خواهم شكست
تمامی ‌آنچه را كه پیش از زادن بر من آوار كرده‌اند.
و به گاه ورود  به گمنامی ‌و عریانی ابدی سنگ و جهان
تو را خواهم گفت:
”من تو را می‌خواهم، این منم.“
--------------------------------------------
روحی چنان فراخ و روشن داشتی
كه مرا هرگز توان ورود بدان میسر نشد.
باریك میانبری جستم، در امتداد بیراهه‌های باریك،
و از پس گامهای بلند و دشوار …
لیك،
گذر به روح تو از راههای گشوده بود.
بلند نردبانی مهیا كردم
ــ دیواری بلند در رویا
حافظ روحت می‌دیدم ــ
لیك روح تورا نه دیواری بود و نه حفاظی.
در پی باریك رهی به روحت گشتم،
اما روحت چنان روشن و زلال بود
كه ره آمدی نداشت.
از كجا می‌شد آغاز؟
به كجا می‌یافت پایان؟
و من تا ابد در بدر
در مرز گنگ آن نشسته ماندم.
--------------------------------------------
پیاپی
بگذار بنوازمت بآرامی‌،
بگذار تجربه ات كنم آهسته،
ببینم كه حقیقت داری،
امتدادی از خودت در تو جاری است،
با شگرفی
موج در موج می‌تراود نوری از پیشانی ات
بی آشفتنت
می‌شكنند كفهاشان را
هنكّام بوسه بر پاهایت، به آرامی
در ساحل نوجوانی.
تو را اینگونه می‌خواهم
روان و پیاپی،
نشأت تو از خودت، از تو؛
ای آب سركش
ای نغمه رخوتناك!
تو را اینگونه می‌خواهم
در محدوده های كوچك، اینجا و آنجا
همچون تكه ها
زنبق، رز و آنك یگانگی تو
ای نور رویاهای من.
(از كتاب: درنای واقعی)
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منابع: kanoonweb.com
shereno.blogfa.com
م
چهارشنبه 3/3/1391 - 16:5
شعر و قطعات ادبی

شعری از كارل ونبرگ؛ یکی از بزرگترین شاعران سوئد

شعری از كارل ونبرگ؛ یکی از بزرگترین شاعران سوئد
كارل ونبرگ یكی از بزرگترین‌ها در سوئد است. او در سال 1910به دنیا آمد و در 1993 به علت بیماری سرطان در گذشت. در آثار او تاثیرات...
  
كارل ونبرگ یكی از بزرگترین‌ها در سوئد است. او در سال 1910به دنیا آمد و در 1993 به علت بیماری سرطان در گذشت. در آثار او تاثیرات عرفان شرق به نحو بارزی به چشم می‌آیند.
 
 دور از سرشت خویش،
مثال سنگی  تنها
در انزوای خود می‌مانیم.
درختی كه در ما بود، حالا
سایه ای آهنین است.
رطوبت درون، دیگر
 به ندرت می‌تواند دیدگان ما را تازه بدارد.
ریشه های درون، حالا
بند كفشی است كه لخ و لخ به دنبالمان كشیده می‌شود.
پرنده‌ی میان، اكنون
در قفس خودش مرده است.
كهكشان  به هیئت سقفی گچین در آمده است.
از حیوانی كه در ما زیست می‌كند،
تنها طویله اش را می‌بینی:
آخوری با علفهای پلاسیده.
آذرخش جان مان،
چونان كودكان دهل می‌كوبد.
برف،  چونان كاغذهایی پاره.
باران، شن ریزه‌ای در ساعتی شنی.
كوه درون  تپه ای از شن است -
شنی روان كه خودروها را می‌بلعد.
چشم بصیرت تكمه ای است
كه پوست را می‌بندد.
لبها
اینك كیسه بند سرخ زباله است .
زیبائی ما
خمیازه هایی بیش نیست
كه به سختی زبان سیاهمان را تازه می‌كند.
یار
 
و اما یار،
یار
با صورتی چون ماه،
در كافه ها و محافل عیاش
و   آبریزگاه ِ بنادر عمومی‌
رقص نور می‌كند.
چشم براهی‌ی  مرگ منتظر،
در وقفه ای كه باز می‌شود،
خود را نشان می‌دهد -
در لحظه ای
به ناگهانی یك سانحه.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: piadero.ir
م
چهارشنبه 3/3/1391 - 16:4
شعر و قطعات ادبی

اسطوره ،بیان نمادین «1»

اسطوره ،بیان نمادین «1»
اسطوره نخستین زوج بشر و نخستین فرزندان زوج بشر.
اسطوره از کهن ترین ایام در زندگی انسان وجود داشته است و کارکردی اجتماعی ایفا می کرد . تا سدهای پیش ، اسطوره ها را مانند افسانه های دروغین و جعلی می پنداشتند و اهمیت زیادی برای آن قائل نبودند. از سده 19 م . اسطوره را کمی جدی تلقی می کردند و آن را خیالبافی شاعرانه یا ادبیات داستانی به شمار آوردند . در حالی که انسانهای ابتدایی میان اسطوره و افسانه تفاوت و مرز قائل بودند.آنان اسطوره را سرگذشتی حقیقی و افسانه را غیر حقیقی می پنداشتند.اسطوره تفسیر انسان نخستین از جهان و طبیعت بود .اما کارکرد اسطوره در جهان امروزی چیست؟
مهمترین کارکرد اسطوره ، به گمان الیاده ، عبارتست از «کشف و آفتابی کردن سرمشقهای نمونه وار همه آیین ها و فعالیتهای معنی دار ادمی ، از تغذیه و زناشویی کرفته تا کار و تربیت ،هنر و فرزانگی .»
فایده دیگر آن بهره گیری از آن در ادبیات و هنر است. و کارکرد دیگر آن برای جامعه شناسان ،مردم شناسان ، انسان شناسان و روانشناسان و...برای تحلیلهای خود از جوامع باستانی است . اسطوره درک سرچشمه ها و آغازهاست . در این سری از مقالات ما سعی می کنیم به بررسی اسطوره های مختلف بپردازیم.
اسطوره نخستین زوج بشر
 
از نطفه گیومرث که بر زمین ریخته می شود پس از چهل سال شاخه ای ریواس می روید که دارای دو ساق است و پانزده برگ. این پانزده برگ مطابق با سالهایی است که مشیه و مشیانه، نخستین زوج آدمی ، در آن هنگام دارند. این دو همسان و همبالایند. تنشان در کمرگاه چنان به هم پیوند خورده است که تضخیص اینکه کداک نر است و کدام ماده امکان پذیر نیست. این دو گیاه به صورت انسان در می آیند و "روان" به گونه مینوی در آنان داخل می شود. اورمزد اندیشه های اورمزدی را به آنان تلقین میکند:"شما تخمه آدمیان هستید؛ شما نیای جهان هستید؛ من شما را بهترین کامل اندیشی بخشیده ام. نیک بیندیشید، نیک بگویید و کار نیک کنید و دیوان را مستایید". نیروی بدی نیز در کمین است. اهرمین بر اندیشه ۀنان می تازد و آنان نخستین دروغ را به زبان می آورند و آفریدگاری را به اهریمن نسبت می دهند. بدینسان نسبت دادن بنیادئ جهان به شر نخستین گناه آدمی است. از این فریب و از این گناه نیروی آز بر آنان چیره می شود و گرسنگی و تشنگی بر آنان غلبه می یابد  و سردرگمی آنان آغاز می شود. به کفاره این گناه مدتها از داشتن فرزند محروم می مانند. توبه می کنند و سرانجام می توانند با هم وصلت کنند. نه ماه بعد مشیانه جفتی ره به دنیا می آورد که چنان به چشم مادر و پدر شیرین می آیند که مادر و پدر آنها را می خورند و از آن پس اورمزد شیرینی فرزند را تا بدان اندازه که میل به خوردن در پدر و مادر ایجاد کند از آنان برمیگیرد تا نسل آدمی برجای ماند و ادامه یابد. اورمزد به آنان کشاورزی، کشت گندم، دامداری، خانه سازی، و پیشه های دیگر و هنرهای گوناگون می آموزد.
از آن پس مشیه و مشیانه دارای هفت جفت فرزند می شوند، هر جفتی یک نر و یک ماده. هرکدام از جفتها با هم وصلت می کنند و روانه یکی از هفت کشور می شوند. از آنان فرزندان دیگر به وجود می آیند و نسل بشر ادامه می یابد. مشیه و مشیانه درصدسالگی می میرند.
فرزندان نخستین زوج بشر
شجره نامه اعقاب مشیه و مشیانه اصل و مبدا بسیاری از نژادهای گوناگون را دربر می گیرد.شاخه ای که در خونیرس و در ایران ویج اقامت کردند، نژاد ایرانیان را به وجود می آورند. با کمی تفاوت در متنها، این نژاد از زوجی است که سیامک_ نَشاک نامیده می شود. از سیامک-نشاک زوجِ فِرَواگ-فِرَواگین به وجود می آید و از فرواگ- فراگین زوجِ هوشنگ- گوزَک.
به روایت شاهنامه تاریخ اساطیری ایران با گیومرث شروع می شود. در شاهنامه، گیومرث به جای پیش نمونه انسان، نخستین کدخدای جهان است که مردمان را می پرورد و پوشیدنی و خورشِ نو برای آنان پدید می آورد. سی سال پادشاه است و همه در اطاعت او/. مردمان کیش او بر می گیرند. او پسری خوبروی و نیرومند و نامجو به نام سیامک دارد و در مقابل، اهریمن پسری دارد بدسگال و گرگ صفت که نسبت به سلطه گیومرث و سامک رشک می برد. سوش خبر این کینه را به گیومرث می رساند. او سیامک را با سپاهی به مقابله دیو می فرستد. سیامک با دیو سیاه نبرد می کند. دیو سیاه بر سیامک چیره میشو؛ چنگ می‌زند و جگرگاهش را می‌درد. گیومرث از این خبر دژم و سوگوار می‌شود، ولی با یاری هوشنگ، پسر سیامک، به کینه خواهی و نبرد با دیو سیاه می‌پردازد. چون هوشنگ بر دیو سیاه پیروز می شود، پادشاهی سی ساله گیومرث به سر می‌رسد.
 
ماخذ:
 اسطوره های ایرانی ،ژاله آموزگار ، انتشارات سمت
چشم اندازهای اسطوره ،میرچاد الیاده،ترجمه جلال ستاری
                                                                                      
تهیه و تنظیم : گروه فرهنگ وهنر سیمرغ.نسرین شاهرخی
منبع :seemorgh.com


چهارشنبه 3/3/1391 - 16:2
شعر و قطعات ادبی

موجودات موهوم شاهنامه

موجودات موهوم شاهنامه
دیوان، گمراه کنندگان و خدایان شر و بدی و از گروه شیاطین اند. واژه ی دیو در زبان های مختلف به معنی خداست و حتی قبل از ظهور زرتشت نیز دیوها، گروهی از پروردگاران آریایی بوده اند...
موجودات موهوم در شاهنامه
مقدمه
شاهنامه کتاب افسانه است. کتاب اسطوره ها و باورهای قدیم ملت ایران است و در آن از آغاز آفرینش آدم(کیومرث) سخن به میان آمده است. انسانی که جز در چند کتاب دینی، در هیچ جای دیگر، گفته یا نوشته یی درباره اش نمی شنویم و نمی بینیم.
شاهنامه شامل سه بخش است: اسطوره یی، پهلوانی و تاریخی. می دانیم که این کتاب و هر کتاب دیگری پس از اختراع خط (آغاز تاریخ) نوشته شده است و مطالب آن ثابت و پایدار مانده است و کتابی چون شاهنامه که از آغاز آفرینش سخن گفته، هرگز سند معتبری جز سخنان بزرگان و دهقانان و کتاب هایی که پس از دوره ی تاریخی نوشته شده اند، در دست نداشته است. و همچنین مطلبی که پس از هزاران سال سینه به سینه به فرزندان انتقال داده می شود با یک کلاغ و چهل کلاغ شدن همراه است. و ممکن است در آن موجوداتی را مشاهده کرد که با مقتضای عقل سازگار نباشند.
وجود این موجودات مختص یک کتاب حماسی یا اسطوره یی نیست، بلکه در تمام آثار حماسی و حتی در پیشینه فرهنگی اجتماعی و باورهای باستانی هر ملتی می توان حوادث غیر طبیعی و موجوداتی ماوراءالطبیعه را مشاهده کرد که امروزه مردم آن سرزمین ها با شور و اشتیاق و هیجان درباره ی آن ها سخن می گویند و حتی مراسمی هم در بعضی از سرزمین ها به یاد این موجودات به ظاهر تخیلی!؟ برگزار می شود مانند رقص اژدها در چین و مراسم مذهبی سرخ پوستان آمریکایی و بومیان افریقایی و استرالیایی.
در مهم ترین اثر حماسی ایران(شاهنامه) نیز فردوسی موجوداتی را به نمایش می گذارد که برای ما موهوم و ناشناخته اند. بحث ما درباره ی موجودات موهوم در شاهنامه است.
این تحقیق غیر از لغت نامه و فرهنگ نامه ها که در آنها در ذیل لغات مختلف توضیحات کم و بیش نوشته اند، توسط دکتر حسین رزمجو، در جلد دوم کتاب ارزشمند قلمرو ادبیات حماسی ایران، به طور مختصر مورد بحث قرار گرفته است و آن کتاب یکی از مهم ترین منابع نگارنده در این اثر تحقیقی بوده است.
موجودات موهوم در شاهنامه
چنان که در مقدمه گفته شد، شاهنامه ی فردوسی که ارزشمندترین اثر حماسی- افسانه ایی ایران زمین قلمداد می شود، در قسمت هایی از خود از موجوداتی نام می برد که برای بسیاری از خوانندگان ناشناس یا موهوم اند.
شاهنامه به دلیل موقعیت افسانه ایی و اسطوره ایی اش همانند کتاب های مشابه خود در دیگر کشورهای کهن، از موجودات شگفت، اشیاء گیاهان و حتی انسان هایی با قدرت های خارق العاده سخن به میان می آورد و به عنوان شخصیت های اصلی یا فرعی داستان هایش معرفی می کند.
این موجودات و اشیا بسیار گوناگون اند و ما در دسته بندی کار را کمی ساده تر کرده ایم.
موجودات شاهنامه  را می توان به چند دست تقسیم کرد: 1- موجوداتی که در ادیان مختلف از آن ها نام برده شده است؛ 2- حیواناتی با صفات خارق العاده؛3- موجوداتی کاملا موهوم؛ 4- گیاهان و اشیا عجیب؛ 5- انسان هایی با ویژگیهای باورنکردنی.
1- موجوداتی که در ادیان مختلف از آن ها نام برده شده است
الف – ابلیس
ابلیس که لفظی عربی و از Diabolas یونانی به معنی دروغ زدن و سخن چین گرفته شده است، نامش در چند بیت از شاهنامه ی فردوسی، آورده شده است. در لغت نامه ی دهخدا آمده است:«... لغویون عرب آن را از ماده ابلاس به معنی نومیدکردن یا کلمه ی اجنبی شمرده اند و آن مهتر دیوان است که پس از نفخ روح در جسد ابوالبشر، چون از سجده آدم سرباز زد، مطرود گشت و او تا روز رستاخیز زنده باشد و جز بندگان مخلص را اغوا تواند کرد...» این نکته هم مهم است که بدانیم ما ابلیس را با شیطان یا اهریمن(انگره مینیوی زرتشتی) یکی می دانیم و در شاهنامه اغلب از اهریمن یا دیو استفاه می شود، ولی هرگاه که لفظ ابلیس در این کتاب به چشم می خورد، شخصیتی ست که می تواند در صورت انسان های مخنتلف ظاهر شود و مستقیما به گمراه کردن اشخاصی چون ضحاک یا کاووس بپردازد.
ابلیس در چهار جای شاهنامه ظاهر می شود، سه بار در داستان ضحاک و سرانجام در داستان به آسمان رفتن کی کاووس. نخستین بار به شکل نیک خواهی بر ضحاک ظاهر می شود و او را به کشتن پدرش(مرداس) تحریک می کند:
چنان بر که ابلیس روزی پگاه   بیامد به سان یکی نیک خواه
دل مهتر از راه نیکی ببرد    جوان گوش گفتار او را سپرد
بدو گفت جز تو کسی کدخدای   چه باید همی با تو اندر سرای
چه باید پدرکش پسر چون تو بود   یکی پندت از من بباید شنود
زمانه بر این خواجه سالخورد   همی دیر ماند تو اندر نورد
بگیر این سرمایه ورجاه او    تو را زیبد اندر جهان گاه او
دیگر هنگامی که به دوش ضحاک بوسه می زند و از جای بوسه های او دو مار سیار برون می آید:
چو ابلیس پیوسته دید آن سخن   یکی بند بد را نو افگند بن 
او هر روز خورش های بسیار خوش مزه به ضحاک خوراند تا ضحاک به او علاقه مند شد و روزی از ضحاک خواست که به او اجازه ی بوسیدن کتفش را دهد و چنین شد:
ببوسید و شد بر زمین ناپدید    کس اندر جهان این شگفتی ندید
دو مار سیه از دو کتفش برست   غمی گشت و از هر سوی چاره جست
با ر سوم هنگامی که پزشکان از درمان ماران عاجز مانند:
پزشکان فرزانه گرد آمدند    همه یک به یک داستان ها زدند
زهرگونه نیرنگ ها ساختند    مر آن درد را چاره نشناختند
بسان پزشکی پس ابلیس تفت   به فرزانگی نزد ضحاک رفت
بدو گفت کین بودنی کار بود    بمان تا چه گردد نباید درود...
به جز مغز مردم نده شان خورش   مگر خود بمیرند از این پرورش...
بار آخر، ابلیس به صورت غلامی بر کیکاووس ظاهر می شود و او را برای رفتن به آسمان تشویق می کند و در این کار موفق می شود.
ب- اسرافیل
یکی از چهار فرشته مقرب در ادبیات غربی (اسلام، مسیح و یهود ) است و به هنگام فرارسیدن رستخیز با آوایی که از صور او برمیخیزد، مردگان سر از خاک برمی آورند.
در لغت نامه در ذیل اسرافیل آمده است:" یکی از فرشتگان مقرب مامور دمیدن روح به اجسام و نفخ صور در روز رستاخیز، او قبل از همه فرشتگان به آدم سجده کرد.(قاموس الاعلام ترکی)... اسرافیل به زبان سریانی بنده ی خدای تعالی. اسرا به معنی بنده و فیل نام خدای تعالی و او ملک مقرب است و بدو متعلق است نفخ صور و احوال قیامت. کشف...»
در شاهنامه اسرافیل در داستان اسکندر و در جریان  سفر او به ظلمات و یافتن آب حیات ، بر سر کوهی با اسکندر دیدار می کند و او را به پرهیز از حرص و از جهان کشایی فرا می خواند:
سکندر چو بشنید شد سوی کوه   به دیدار بر تیغ شد بی گروه
سرافیل را دید صوری به دست   برافراخته سر زجای نشست
ج- دیوها
دیوان، گمراه کنندگان و خدایان شر و بدی و از گروه شیاطین اند. واژه ی دیو در زبان های مختلف به معنی خداست و حتی قبل از ظهور زرتشت نیز دیوها، گروهی از پروردگاران آریایی بوده اند. در لغت نامه ی دهخدا آمده است:« صورت وهمی، غول, (ناظم الاطبا)، موجود افسانه یی که او را با قدی بلند و هیکلی مهیب و درشت تصور کنند . عفریت، غول و هر چه به جهان اندر بود از دیو و پری و وحوش و جنبندگان.» (ترجمه تبری بلعمی)
در شاهنامه نیز غالبا از آن ها به بدی یاد شده است و آن ها را دارای چهره ها و بدن هایی زشت، سیاه و ترسناک می داند که قادر به کارهایی فوق طبیعی اند. دیوها همان طور که در اسطوره های ایران باستان نیز دیده می شود از ابتدای خلقت انسان و حتی قبل از آفرینش انسان نیز وجود داشته اند و باعث از پا درآمدن اولین انسان(کیومرث) و به وجود آوردن سختی ها و مشکلاتی برای انسان های بعد از او نظیر سیامک فرزند کیومرث که به دست دیوان کشته می شود و هوشنگ می شوند.
سیامک بیامد برهنه تنا   برآویخت با پور اهرمنا
بزد چنگ وارونه دیو سیاه   دو تا اندر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک   به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو  تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو
هوشنگ انتقام پدرش را از دیوان می گیرد و گروه آنان را پراکنده می کند. در زمان طهمورث که به طهمورث دیوبند معروف است، بار دیگر دیوان شکست می خورند و اسیر می شوند. در قبال آزادی، به طهمورث نوشتن به زبان های مختلف را آموختند:
چو آزادگشتند از بند او   بجستند ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند   دلش را به دانش برافروختند...
رستم نیز در خوان های پنجم تا هفتم با سه دیو"اولاد دیو"، "ارژنگ دیو" و "دیو سپید" برخورد می کند. اولاد دیو را اسیر می کند و دو دیو دیگر را از پای در می آورد.
در لغت نامه در ذیل"اولاد" است:«(برهان) نام دیوی که رستم به راه هفت خوانش بسته بو.د و او رستم را رهبری کرد و به جایی که کیکاووس بسته بود، برد و مقام دیو سفید بنمود و بعد کشته شدن دیو سفید و پادشاه مازندران، رستم او را پادشاهی مازندران داد.(شرفنامه ی منیری،مویدالفضلاء)»؛
گرفت او کمرگاه دیو سپید   چو ارژنگ و غندی و اولاد و بید
«بید» نیز دیو دیگری ست که رستم با آن برخورد داشته است. به نقل از دهخدا«بید، نام دیوی از دیوان مازندران است که رستم او را کشت»:
بدرید پهلوی دیو سپید   جگرگاه اولاد غندی و بید
در هنگام پادشاهی کیخسرو به دیوی به نام «اکوان دیو» بر می خورد که فردوسی آن را چنین وصف کرده است:
که گوری پدید آمد اندر گله   چوشیری که از بند گردد یله
همان رنگ خورشید دارد درست  سپهرش به زر آب گویی بشست
یکی برکشیده خط از یال اوی  ز مشک سیه تا به دنبال اوی
سمندی بزرگ است گویی به جای  ورا چارگرز است آن دست و پای
یکی نره شیر است گویی دژم  همه بفکند یال اسپان زهم
بدانست خسرو که آن نیست گور  که بر نگذرد گور از اسپی به زور
رستم در چند مرحله از شکار او ناتوان می شود. سرانجام اکوان دیو زمینی که رستم بر آن خوابیده بود را می برد و به آسمان می برد. رستم با فریب دادن اوخود را به دریا می افکند و نجات می یابد. بار دیگر به سراغ او می رود و
ز فتراک بگشاد پیچان کمند   بیفگند و آمد میانش به بند
بپیچید بر زین و گرز گران   برآهیخت چون پتک آهنگران
بزد بر سر دیو چون پیل مست  سر و مغزش از گرز او گشت پست
فرود آمد آن آبگون خنجرش   برآهیخت و ببرید جنگی سرش
د- سروش
سروش یا سرئوشا(sarosha) چنان که در سرئوشایست اوستا آمده است، از فرشتگان اصلی (امشاسپندان) نیست، اما در شورای فرشتگان مقرب خدا شرکت می کند، سروش راهبر جریان آفرینش خداوند است.
سروش را ایزد روشنایی و نور قلمداد کرده اند،هم چنین او را «انگاره ی اطاعت محض» می دانند.
او یک آموزگار مذهبی ومنبع تعالیم بنیادین خداشناسی ست. در ایران(دین زرتشت) آن را سرئوشا، در فرهنگ عرب"هاتف" و در چین آن را "ون تچانگ" می خوانند.
در آغاز دوره اساطیری شاهنامه، سروش آگاهی هایی درباره ی دیوها به سیامک وکیومرث می دهد و آن ها را از تهدیدها با خبر میکند.
یکایک بیامد خجسته سروش    به سان پری پلنگیه پوش
بگفتش ورا زین سخن در بدر   که دشمن چه سازد همی با پدر
سخن چون به گوش سیامک رسید    ز کردار بد خواه و دیو پلید
دل شاه بچه برآمد به جوش    سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
در هنگام جنگ فریدون با ضحاک هنگامی که او ضحاک را به بند می کشد و قصد کشتن او را در سر می پروراند و "همی خواست کارد سرش را نگون" ناگهان:
بیامد همان گونه خجسته سروش   به خوبی یک راز گفتش به گوش
که این بسته را تا دماوند کوه   ببر هم چنین تازیان بی گروه  
چنان که گفتیم سروش، پیک ایزدی و فرشته ی رضا و تسلیم برابر خداوند است و پیام هایی که می رساند بی حکمت نیست، چنان که در دو بیت بالا طبق دستور سروش، فریدون ضحاک را نمی کشد و او را در کوه دماوند به بند می کشد تا چون در قیامت، سوشیانت قیام می کند، اول به سراغ ضحاک رود و او را که نمونه حاکم ظالم و سمبل ظلم و ستم است را نابود کند و پی از آن به کارهای دیگرش بپردازد.
داستان کیخسرو و قبل از کناره گیری او از پادشاهی،در جریان تصرف بهمن دژ، در خواب اندرزهایی برای رهایی او می دهد:
چنان دید در خواب کو را به گوش   نهفته بگفتی خجسته سروش
که ای شاه نیک اختر نیک بخت   بسودی بسی یاره و تاج و تخت
اگر زین جهان تیز بشتافتی    کنون آن چه بستی همه یافتی
کسی گردد ایمن زچنگ بلا    که یابد رها از دم اژدها
... چوگیتی ببخشی میاسای هیچ   که آمد تو را روزگار بسیچ
و در جریان جنگ خسرو پرویز با بهرام چوبینه، سروش به کمک خسرومی شتابد وبا راهنمایی های خود، او را از شکست می رهاند.
همان گه چو از کوه بر شد خروش   پدید آمد از راه، فرخ سروش
یکی جامه اش سبز و خنگی به زیر    ز دیدار اوگشت خسرو، دلیر
چو نزدیک شد، دست خسرو گرفت   ز یزدان پاک این نباشد شگفت
... بدو گفت خسرو که نام تو چیست؟  همی گفت چندی و چندی گریست
فرشته بدو گفت نامم سروش    چو ایمن شدی دور باش از خروش
توزین پس شوی در جهان پادشا   نباید که باشی جز از پارسا
2- حیواناتی باصفات خارق العاده
الف- ماران برآمده بر دوش ضحاک

دو مار سیاه که از شانه های ضحاک بر اثر بوسه های ابلیس برآمدند و چون آن را از بدنش جدا می کردند، دوباره جای آن ها مارهایی دیگر می رویید. غذای این ماران چنان که در توضیحات مربوط به ابلیس آمد، مغز دو جوان در هر روز بود.
بفرمود تا دیو چون جفت او    همی بوسه داد از بر سفت او
ببوسید و شد از جهان ناپدید    کس اندر جهان این شگفتی ندید
دومار سیه از دو کتفش برست   غمی گشت و از هرسوی چاره جست
سرانجام ببرید هر دو زکتف    سزد گربمانی بدین در شگفت
چو شاخ درخت آن دومار سیاه   برآمد دگرباره از کتف شاه
...به جز مغز مردم مده شان خورش   مگر خود بمیرند از این پرورش
ب- کرم هفتواد
در شاهنامه چنین آمده است که در زمان پادشاهی اردشیر اول "به شهر کجاران به دریای پارس" مردی به نام هفتواد هفت پسر داشت و تنها دخترش دوک ریسی می کرد. روزی در سیبی که از درخت به کنار او می افتد، کرمی پیدا می کند و آن را به نشانه ی برکت بر روی چرخ نخ ریسی اش می گذارد. اتفاقا دختر در می یابد که آن روز به برکت این کرم توانسته است، نخ بیش تری بریسد. هفتواد پدر او که از ماجرای کرم و طالع آن با خبر می شود آن را در جعبه یی می گذارد و هر روز به او غذا می دهد و او هر روز بزرگ تر می شود و کار هفتواد هم بیش تر سر و سامان می گرفت تا اینکه سرانجام به مقام ومنصب حکومت بر بعضی مناطق دست می یابد، پس از پنج سال:
برآمد برین کار بر، پنج سال   چو پیلی شد آن کرم، بر شاخ و یال
چو یک چند بگذشت بر هفتواد   بر آواز آن کرم، کرمان نهاد
سپس دژی در بالای کوهی برافراشتند که هیچکس بر آن نمی توانست دست یابد. اردشیر از این خبر دلگیر می شود. شبی تیری در کنار غذای اردشیر افکنده می شود که بر آن نوشته شده بود:
چنین تیر تیز آمد از بام دژ    که از بخت کرم است آرام دژ
گر انداختیمی بر اردشیر    بر او برگذر یافتی پرّ تیر
نباید که چون او یکی شهریار    کند پست کرم اندرین روزگار
اردشیر آن تیر را تهدید از سوی هفتواد قلمداد می کند و برای از میان بردن او و کرمش نقشه یی می کشد و با دو جوان روستایی و دو صندوق پر از سرب وقلع و دیگی بزرگ با لباس های مبدل به سمت دژ به راه افتاد.
چو خربندگان جامه های گلیم    بپوشید و بارش همه زرّ و سیم
وارد دژ می شود و دژبانان را سرمست از شراب می کند و دیگی از سرب گداخته در دهان کرم می ریزد و او را می کشد و پاسبانان را به قتل می رساند. وقتی هفتواد و شاهوی پسرش از این ماجرا آگاه می شوند با لشگری به سمت دژ میآیند اما با تدبیر اردشیر گرفتار و به دار زده می شوند.
ج- اسب هایی چون رخش، شبرنگ بهزاد
امروزه بسیاری از روزنامه ها و وسایل ارتباط جمعی یکی از خبرهای مهم خود را به ویژگی های منحصر به فرد بعضی از حیوانات اختصاص می دهند که با وجود دیدن عکس ها یا تصاویری از آنها، باز هم جای شک و تردید برای ما باقی می ماند که آیا این خبر واقعی ست؟
در شاهنامه ی فردوسی هم از حیواناتی سخن به میان آمده است که دارای خصوصیات فوق العاده ایی هستند مانند رخش، اسب معروف رستم که می توان آن را یکی از پهلوانان دسته ی دوم شاهنامه به حساب آورد. موجودی که بدون وجود او بزرگ ترین پهلوان شاهنامه بی مرکب می ماند. هم صحبت روزگار تنهایی رستم است و به اندازه ی صاحبش عمر می کند و با او هم جان می سپارد.
فردوسی این گونه او را توصیف می کند:
چه بر آب بودی چه بر خشک راه   به روز از خور افزون بدی شب زماه
به شب، مورچه بر پلاس سیاه   بدیدی به چشم از دو فرسنگ راه
به نیروی پیل و به بالا هیون   به زهره چو شیران، کُه بیستون
رخش در خوان اول، شیری را که به سمت رستم حمله می کند، در حالی که در خواب است، نجات می دهد و شیر را با چند حرکت می کشد. در جنگ با سهراب و اسفندیار با وجود زخم های زیادی که بر می دارد، رستم را تنها رها نمی کند. پیش از مرگ رستم با استشمام خاک، توطئه شغاد را درمی یابد و چاه مرگ را تشخیص می دهد، اما با تازیانه ی رستم مجبور به حرکت می شود و هر دو در چاه می افتند.
شبرنگ بهزاد نیز چنین است، سیاوش و کیخسروکه صاحبان این اسب بوده اند نیز با آن سخن می گفتند و درد دل می کردند.
ضمنا ویژگی های شبیه رخش برای این اسب تیز ....
                                                                                   ادامه دارد
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ .www.seemorgh.com/culture
منبع : ماهنامه حافظ
چهارشنبه 3/3/1391 - 16:1
شعر و قطعات ادبی

داستان‌های حکیمانه را بیشتر بشناسیم؟!

داستان‌های حکیمانه را بیشتر بشناسیم؟!
...مثلاً عقابی تکه گوشتی را از محرابی می‌رباید و خدایان آشیانه‌اش را با آتش غیبی می‌سوزانند و همه جوجه‌های کوچک و پر در نیاورده‌اش شکار جانورانی می‌شوند که او...

فابل به معنای قصه و حکایت است و از کلمه لاتین Fabula آمده است و در ادبیات جهانی به آن دسته از قصه‌ها و افسانه‌های کوتاه منثور یا منظوم گفته می‌شود که از زبان حیوانات گفته شده باشد. 
 
در بیشتر فابل‌ها مطالبی اخلاقی بیان می‌شود و داستان با اندرزی حکیمانه پایان می‌پذیرد. اینگونه قصه‌ها اغلب از تخیل سرچشمه می‌گیرد.
فابل شامل دو قسمت است: "جنبه سمبولیک نمایشی" و "جنبه عبرت آموزی" یا نتیجه‌گیری اخلاقی.
بعضی فابل‌ها را به سه دسته تقسیم کرده اند: نظری، اخلاقی و جبری.
فابل‌های نظری جنبه و شکل تعلیماتی و فهمیدنی دارد و نمود طبیعی آنها نمایشگر قانون و نظم جهانی است.
فابل‌های اخلاقی شامل مضامین و مطالبی برای شیوه زندگی و خواست‌های آدمی ‌و اخلاقیات است که باعث می‌شود دیدی نسبتاً وسیع به نمودهای طبیعی و امور عینی پیدا کنیم که منتهی به سعادت و شادکامی ‌همه مخلوقات زنده می‌شود و قوانینی که برای این سعادت لازم است بوسیله خالق فراهم گردیده است.
در فابل‌های جبری (تقدیری) یک سلسله از وقایع رخ می‌دهد که دفع و رفع آنها از قدرت موجود جاندار خارج است و یک قدرت مافوق این مقدرات را بر موجودات تحمیل می‌کند، بی آنکه موجود محکوم بتواند برای فرار از پایان شوم سرنوشت خویش کاری بکند بعضی وقت‌ها هم یا چون مرتکب خلافی گشته -گر چه به حکم غریزه بوده- ولی کیفر آن را خواهد دید.
مثلاً عقابی تکه گوشتی را از محرابی می‌رباید و خدایان آشیانه‌اش را با آتش غیبی می‌سوزانند و همه جوجه‌های کوچک و پر در نیاورده‌اش شکار جانورانی می‌شوند که او جوجه‌ها و بچه‌های کوچک آنها را دزدیده بود.
فابل در تمدن‌های باستانی حتی نزد اقوام ابتدایی وجود داشته ولی بسیاری از آنها از میان رفته است.
یکی از سرزمین‌هایی که شاید در آن بیش از همه نقاط عالم فابل وجود داشته و هنوز بسیاری از آنها به صورت مکتوب در نیامده است، قاره آفریقاست که بیش از 250000 قصه، "فابل"، افسانه و تمثیل دارد و مقدار فراوانی از این انبوه حکایات و منظومه‌ها فابل می‌باشد.
فابل در هندوستان
منشاء غالب فابل‌های اروپایی را می‌توان از مشرق زمین مخصوصاً از هندوستان دانست. کتاب کلیله و دمنه از بهترین فابل‌های موجود بشمار می‌رود. در زبان سانسکریت به آن "دانتا کاثا" و "کالپتیا کاثا" گفته می‌شود که به معنی افسانه است و به احتمال خیلی ضعیف کلیله و دمنه که نام دو شغال است از این دو کلمه سانسکریت است گرفته شده است و امروزه به کتاب کلیله و دمنه یا پنجاتترا (یعنی پنج باب یا پنج قصه) مشهور است.
کتاب کلیله و دمنه بوسیله برزویه طبیب از زبان هندی به زبان پهلوی در روزگار انوشیروان ترجمه شد و در اوایل دوره اسلامی ‌عبداله ابن مقفع آن را به زبان عربی ترجمه کرد. ظاهراً از روی این ترجمه رودکی آن را به رشته نظم در آورد و در قرن ششم هجری ابوالمعالی نصراله منشی آن را به زبان فارسی ترجمه کرد و مقادیری حدیث و شعر و غیره بدان افزود.
کتاب کلیله و دمنه از متن اصلی یا عربی به زبانهای اروپایی نیز راه یافته است. کتاب کلیله و دمنه بنا به قول نصراله منشی مشتمل بر شانزده باب بوده که ده باب آن را به هندیان نسبت داده‌اند و شش باب بقیه را ایرانیان بدان افزودند.

فابل در یونان باستان

ظاهراً قدیمی‌ترین فابل‌های موجود مربوط به یونانیان و متعلق به قرن‌های هفتم و هشتم قبل از میلاد است.
بیشتر این فابل‌ها از شخصی به نام ایزوپ نقل شده است (ایزوپ شخصی افسانه‌ای مانند لقمان است). او مردی الکن، گوژپشت و زشترو اما دانا و فرزانه از مردم یونان بود.
بعدها یعنی سیصد سال قبل از میلاد شخصی بنام فالریوس فابل‌های ایزوپ را جمع آوری کرد و در قرن اول پیش از میلاد فدروس نویسنده رومی ‌مقداری از آنها را به رشته نظم در آورد و در نتیجه فابل‌های ایزوپ به زبان لاتین راه یافت.
نشانه‌ها در فابل
در فابل هر یک از جانوران نمونه و سمبلی از یک تیپ اجتماعی یا اخلاقی هستند. مثلاً در کلیله و دمنه "شیر" مظهر شاهان و حاکمان است.
در منطق الطیر عطار "هدهد" سمبل رهبر و مرشد است و "سیمرغ" مظهر خداست. "بلبل" نمونه‌ی مردم خوشگذران، "طوطی" مظهر زاهدان و ظاهربینان و "طاووس" هم نشان دهنده‌ی مردمی ‌است که تکالیف را فقط برای رسیدن به بهشت انجام می‌دهند.
در نمونه‌ی زیر از "منطق الطیر عطار"، "بوتیمار" (نام نوعی پرنده) نشان دهنده‌ی افراد خسیس است که با داشتن امکانات، نمی‌توانند از زندگی بهره‌ای ببرند.
پس درآمد زود بوتیمار پیش ------- گفت ای مرغان من و تیمار خویش
بر لب دریاست خوشتر جای من------- نشنود هرگز کسی آوای من
از کم آزاری من هرگز دمی------- کس نیازارد ز من در عالمی‌
بر لب دریا نشینم دردمند------- دایما اندوهگین و مستمند
ز آرزوی آب، دل پر خون کنم------- چون دریغ آید، نجوشم چون کنم
چون نیم من اهل دریا، ای عجب ------- بر لب دریا به بمیرم خشک لب
گرچه دریا می‌زند صد گونه جوش------- من نیارم کرد از و یک قطره نوش
گر ز دریا کم شود یک قطره آب ------- ز آتش غیرت دلم گردد کباب
چون منی را عشق دریا بس بود------- در سرم این شیوه سودا بس بود
جز غم دریا نخواهم این زمان------- تاب سیمرغم نباشد الامان
آنکه او را قطره‌ی آبست اصل------- کی تواند یافت از سیمرغ وصل
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع:  daneshnameh.roshd.ir
م
چهارشنبه 3/3/1391 - 15:59
شعر و قطعات ادبی

هیجان قلم‌های وحشت زده از برج‌های تاریك

هیجان قلم‌های وحشت زده از برج‌های تاریك
او در سال ۱۷۶۴ یكی از معروف‌ترین و متقدم‌ترین آثار ادبیات گوتیك، یعنی «قصر اوترانتو» را به چاپ رساند. این اثر، رمانی پر رمز و راز با مضامینی همچون شبح، قتل و جنایت و...
   آشنایی با ادبیات گوتیك
   
   داستان‌های گوتیك جزء نخستین ریشه‌ها و آثار رمانتیسم اولیه به شمار می‌آیند. ادبیات گوتیك را باید شاخه ای از مكتب رمانتیسم یا دقیق بگوییم پیش رمانتیسم شمرد. داستان‌های گوتیك جزو نخستین و قدیمی‌ترین ریشه‌ها و آثار رمانتیسم اولیه به شمار می‌آیند. واژه گوتیك صفتی است كه به شكل ضمنی به انتساب و یا تعلق چیزی به قوم «گوت» اشاره می‌كند. قوم گوت و یا آن گونه كه مصطلح است، گوت‌ها قومی‌ژرمن بودند كه به تدریج از شمال اروپا به سمت شرق و جنوب مهاجرت كردند و در نخستین سال‌های میلادی در ساحل جنوبی دریای بالتیك، در شرق رود «ویستول» سكونت گزیدند. گوت‌ها به رغم این كه مسیحی شده بودند، به آیین آریانیسم نیز دلبستگی داشتند. قرن‌ها پس از سقوط روم به دست اقوام ژرمن، در اروپا سبك معماری پدید آمد كه به گوتیك معروف شد.
این نوع معماری كه به كل با هنر پیشین خود یعنی معماری كلاسیك رومی‌متفاوت بود، نشانه‌هایی از ذهنیت و روح ژرمنی را در خود داشت . این معماری ابتدا در ساخت كلیساها و بعدها در ساخت قلعه‌ها و قصرهای قرون وسطایی به كار رفت و برخلاف هنر كلاسیك، گرایش به نوعی پیچیدگی، رازآمیزی و حتی تیرگی در آن حس می‌شد كه از این لحاظ شاید بتوان آن را با هنر باروك سنجید. به هر حال در اواخر قرن ۱۸ با رواج رمانتیسم كه در عین حال زمان احیا و رویكرد دوباره به معماری گوتیك در آلمان و انگلستان نیز محسوب می‌شد چیزی به نام ادبیات گوتیك نیز سر زبان‌ها افتاد. در ۱۷۴۷ هوراس والپول در «استرابری هیل» در حومه لندن در یك قصر كوچك گوتیك ساكن شد و از همان ایام واژه گوتیك استرابری هیل، بدل به اصطلاحی معادل معماری گوتیك رمانتیك شد. او در سال ۱۷۶۴ یكی از معروف‌ترین و متقدم‌ترین آثار ادبیات گوتیك، یعنی «قصر اوترانتو» را به چاپ رساند. این اثر، رمانی پر رمز و راز با مضامینی همچون شبح، قتل و جنایت و... بود كه در قرون وسطی رخ می‌داد. جالب آن كه در چاپ دوم این رمان، عنوان فرعی «یك داستان گوتیك» بدان افزوده شد.
از آن پس بود كه اصطلاح رمان گوتیك رایج و به آثاری همانند قصر اوترانتو اطلاق شد كه در آنها نشان‌هایی از نیروهای ماوراء طبیعی، روح و شبح و پدیده‌های رعب انگیز و هراس آور دیده می‌شد. از لحاظ زمانی، اغلب این داستان‌ها در قرون وسطی رخ می‌داد، قرونی كه در نگاه رمانتیك نه یادآور تفتیش عقاید و تعصبات مذهبی، كه تداعی كننده دورانی رازآمیز، تیره و تار و اندكی ترسناك به شمار می‌رفت. مكان رخداد این گونه آثار نیز بیشتر قصرها، قلعه‌ها، ویرانه‌ها، گورستان‌ها و گاهی موارد نیز كلیساهایی با معماری مفتون آمیز گوتیك با آن دخمه‌ها، سیاه چال‌ها، سردابه‌ها، اتاق‌ها و دالان‌های مخفی، پلكان‌های مارپیچ، «ایوان‌های پوشیده از پیچك كه جغدها در زیر نور مهتاب در آن‌ها آواز می‌خوانند و سایه روشنی رازآمیز كه حالتی شبح وار به آن داده است»، برج‌های نوك تیز سر به فلك كشیده و به طور كلی بناهایی تیره و تار، دلگیر و ترسناك بود. برخی بر این گمان اند كه چون مكان نگارش نخستین آثار گوتیك مانند آثار والپول در قصرهایی با معماری گوتیك بود، این ژانر ادبی نیز گوتیك نام گرفت. اما این نظر بیشتر مقرون به حقیقت است كه آثار گوتیك از آن رو این نام را گرفتند كه مكان رخ دادن بیشتر داستان‌های آن در بناهایی با نوع معماری گوتیك بود. به طوری كه آثار دیگری از این دست مانند داستان‌های هوفمان و ادگار آلن پو نیز در این فضاها رخ می‌دادند. این گونه مكان‌ها و فضاپردازی بعدها از ژانر گوتیك وارد آثار نویسندگان دیگر نیز شد. برای نمونه چارلز دیكنز در «خانه قانون زده» و «آرزوهای بزرگ» و خواهران برونته در اغلب رمان‌هایشان از چنین فضاپردازی سود می‌بردند.
بر این اساس جای شگفتی نیست كه سرآغاز رمان گوتیك را از انگلستان و قلعه اترانتوی والپول می‌دانند. اما جای تأكید دارد كه بسیاری رخدادهای تاریخی، نهضت‌های عرفانی و دینی، جریان‌های فكری و فلسفی و هنری، آثار ادبی و... باید به وقوع می‌پیوست تا جاده را برای برآمدن رمان گوتیك انگلیسی هموار كند. از این جمله اند هنر باروك در موسیقی، جنگ‌های سی ساله و شیوع وبا و طاعون در اروپا، برآمدن مكاتب عرفانی پتیسم آلمانی و متدیسم انگلیسی، پیدایی مكتب شعری موسوم به شعر گورستان و.... همچنین گرچه سرآغاز رمان گوتیك به ادبیات انگلیسی اواخر سده ۱۸ بازمی‌گردد، اما به نظر می‌رسد كه ادبیات آلمانی و افسانه‌های بومی ‌آن كشور از مدت‌ها پیش مصالحی برای این ژانر به دست داده بودند و اصولاً روحیات رمانتیك‌های آغازین آلمانی و به ویژه بنیان گذاران جنبش «توفان و تهاجم» به این ژانر نزدیك است. حتی بسیار قابل تأمل است كه داستان‌های ترسناك آلمانی به شكلی غیر مستقیم در آفرینش و پدید آمدن بزرگ ترین و موفق ترین اسطوره‌های گوتیك انگلیسی، یعنی هیولای فرانكنشتاین و خون آشام نقش داشتند. به این ترتیب كه در تابستان سال ۱۸۱۶ چند تن از بزرگان ادبیات انگلیسی، یعنی لردبایرون، پرس شلی، مری شلی و پزشك لرد بایرون، جان ویلیام پولیدوری برای استراحت در شهر ژنو گرد هم می‌آیند. آنان به سبب بدی هوا ناچار در قصر شلی در حاشیه دریاچه ژنو می‌مانند.
برای وقت گذرانی به مطالعه كتاب‌های كتابخانه شلی می‌پردازند كه پر از داستان‌های ترسناك آلمانی است. لرد بایرون بازی ای را پیشنهاد می‌كند به این قرار كه هر یك از افراد جمع، داستانی به سبك و سیاق آثاری كه می‌خوانند بنویسند. حاصل كار به نوشته شدن «فرانكنشتاین» توسط مری شلی و «خون آشام» به دست پولیدوری كشید. نكته آن كه شخصیت داستان مری شلی یك ژرمن نژاد آلمانی زبان است!
اما هرچه آلمان و انگلستان در پدید آوردن این نوع ادبیات و اصولاً در مكتب رمانتیسم پیش قدم بودند، فرانسویان صرفاً مصرف كنندگان آن به شمار می‌رفتند. جالب آن كه از اواخر قرن ۱۸ تا اوایل قرن،۱۹ نزد خوانندگان فرانسوی آثار ترجمه شده ادبیات گوتیك انگلیسی و سپس آلمانی به شدت رواج داشت و حتی تأثیری ماندگار بر زیبایی شناسی فرانسوی بر جای گذاشت . در این سال‌ها سه نوع رمان انگلیسی و آلمانی محبوبیت ویژه ای نزد خوانندگان فرانسوی داشت : رمان احساسات گرا، رمان گوتیك و رمان تاریخی . این خوانندگان با روی آوردن به هراس، وحشت و خشونت نهفته در این آثار ذهن خود را از درگیری‌های سیاسی آن روزگار رها می‌ساختند. اما ادبیات گوتیك در شكل آبرومندانه و تعالی یافته خود، نه تنها بر رمانتیسم دیرآمده فرانسوی تأثیر گذاشت، بلكه در پیدایی مكتب رئالیسم نیز نقش داشت
از یاد نبریم كه سوررئالیست‌های فرانسوی مفتون ادبیات گوتیك و میراث آن یعنی زیبایی شناسی هراس و وحشت بودند. برآمدن گوتیك متعلق به دورانی است كه اذهان اروپایی از خشك اندیشی‌های عقلانی و پراگماتیستی دوران خود خسته و كسل شده بودند. دورانی كه ابتدا نئوكلاسیسم و سپس فلسفه‌های عقل گرا و نیز آداب و تشریفات اشراف مآبانه و درباری موجی از ملال را برانگیخته بود. در چنین دورانی بود كه رویكرد به نه تنها ادبیات گوتیك، كه به ادبیات احساساتی و گونه‌های دیگری از «پیش رمانتیسم»، همچون واكنش طغیان آمیز علیه این مطلق گردانیدن عقل مطرح شد. در آن دم، شور و احساسات سركوب شده بود كه به مرحله آتشفشانی می‌رسید. اگر خوانندگان امروزی با خواندن «رنج‌های ورتر جوان» و یا «رنه» نه تنها اشك نمی‌ریزند، بلكه از غلظت سوز و گدازشان به خنده می‌افتند، از آن روست كه ما گرفتار آن ملال ناشی از جامعه ای به شدت تشریفات گرا، حسابگر و عقل محور نیستیم. اما شاید هم بتوان گفت كه هر آن گاه كه ملال و دلزدگی فزونی گیرد و دل از حسابگری عقل خسته شود، ادبیاتی از این دست بار دیگر سر از خاك برخواهد آورد و دمی ‌به ما فراغت خاطر و لذت و هیجان خواهد بخشید.
از این گذشته برآمدن ادبیات گوتیك و نیز آثار احساسات گرا دلیل جامعه شناختی دیگری نیز داشت و آن افول اشرافیت و برآمدن طبقه جدیدی به نام بورژوا بود. می‌دانیم كه هنر كلاسیسم اصولاً هنری متعلق به اشراف بود و با حمایت اشراف نیز به زندگی ادامه می‌داد. اما با برآمدن طبقه متوسط شهرنشین و روح سوادآموزی به ویژه نزد زنان خانه دار، گستره عظیمی‌از خوانندگان و مخاطبان ادبی به وجود آمد كه نیازها و سلایق دیگری داشتند و مستقیم و یا غیرمستقیم ناشران را تشویق به ارائه ادبیاتی عام تر و مردمی‌تر از هنر اشرافی می‌كردند. بی‌گمان تحت تأثیر همین گونه از مخاطبان ـ یعنی زنان خانه دار ـ بود كه ریچاردسون نویسنده انگلیسی برای نخستین بار رمان احساسات گرا را با نوشتن «باملا» (۱۷۴۰) و سپس «كلاریسا‌هارلو» (۱۷۴۷) بنیان نهاد و در واقع جاده را برای خلق ادبیات گوتیك هموار ساخت و پس از او بود كه استرن، روسو، هردر، گوته و برخی دیگر هر كدام به نوعی به پیدایش رمانتیسم یاری رساندند. همچنین باز باید افزود كه برآمدن ادبیات گوتیك و حتی رمانتیسم از گونه ای دگرگونی روان شناختی در جامعه اروپایی نیز دارد و آن اعراض از مطلق دانستن عقل و توجه به دل یا به اصطلاح امروزی بخش ناخودآگاه وجود و جنبه تاریك درون است. اساساً از این روست كه رمانتیسم و آغاز تاریخ فردگرایی غربی با هم مقارن افتادند و نیز این رمانتیك‌ها بودند كه مفهوم «من» را وارد ادبیات كردند و به ثبت و نگارش حدیث نفس پرداختند.  
    
  
 
گردآورى: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: www.aftab.ir


چهارشنبه 3/3/1391 - 15:58
تاریخ

تاریخ فرانسه به روایت قهرمانان دوما

تاریخ فرانسه به روایت قهرمانان دوما
اگر این تهمت پایه و اساس محكمی‌ داشته باشد باید گفت كه دوما به چه شهرت و محبوبیتی رسیده بود است كه خوانندگان حاضر بوده‌اند...
     
 
 
 
  نگاهی به زندگی و آثار الكساندر دوما 
    
   «الكساندر دوما داوری دولا پاتری» معروف به الكساندر دوما Dumas - Alexander یكی از مشهورترین رمان نویس‌های فرانسه است كه در سال ۱۸۰۳ در شهر كوچك ویلر كوترت در نزدیكی پاریس به دنیا آمد. الكساندر دوما پس از اتمام تحصیلاتش چون دارای خطی زیبا بود ابتدا در یك دفترخانه به كار منشیگری پرداخت و سپس به عنوان منشی وارد خدمت یكی از بزرگان آن دوره شد. جزئیات انقلاب كبیر فرانسه را از دهان پدر خود شنید و بعدها در رمان‌های خود توانست صحنه‌های مهیج و مخوف آن را با قلم زیبای خویش مجسم كند. اسناد و مدارك و یادداشت‌های خصوصی نیز كه طی سنوات مختلف به دستش افتاد، او را در نوشتن رمان‌های متعددی كه زمینه همه آنها تاریخ فرانسه است بسیار كمك كرد. دوما به دلیل ذوق وافری كه به مطالعه داشت با نویسندگان بزرگ و آثار بزرگان و كتب تاریخی ونمایشنامه‌های رمانتیك آشنا شد و آنها را با شوق و علاقه شگرفی مطالعه كرد و مشغول نوشتن نمایشنامه شد. پس از اینكه مدتی صاحبان تئاتر او را ستودند، بالاخره در سال ۱۸۲۹ «هنری سوم» او در تئاتر فرانسه به معرض نمایش گذاشته شد و این نمایشنامه نام او را بر سر زبان‌ها انداخت و موجب دوستی وی با ویكتور هوگو و سایر شعرا و نویسندگان شد.
دوما پس از هنری سوم، نمایشنامه آنتونی را كه یك درام عشقی بود به رشته تحریر درآورد. موفقیت نمایشنامه اخیر حتی موفقیت «پیس اول» را تحت الشعاع قرار داد و بالاخره پس از یك رشته فعالیت‌های سیاسی، در سال ۱۸۴۴ بزرگترین و مشهورترین اثر خود را به نام سه تفنگدار منتشر ساخت و در همین سال یكی دیگر از كتاب‌های معروف خود را كه كنت مونت كریستو نامیده می‌شد چاپ و منتشر كرد. به گزارش ایلنا، دوما در مدت چهل سال داستان‌ها و نمایشنامه‌ها و مقالات و اشعار متعددی منتشر ساخت كه تعدادشان از دویست نیز تجاوز می‌كرد ولی هیچ یك از آنها از حیث ارزش ادبی و سایر محسنات با سه تفنگدار قابل مقایسه نیست. شهرت او تقاضای ناشران را زیادتر كرد، تا جایی كه دوما نویسندگان دیگر را به كار دعوت كرد تا از روی یادداشت‌های او داستان بنویسند و او خود در آنها دستی می‌برد و صحیح می‌كرد و به ناشران تحویل می‌داد كه یكی از این شركای ادبی او نویسنده معروف «اوگوست ماكت» نام دارد.
استیونسن نویسنده نامدار انگلیسی می‌گوید: پس از شكسپیر، عزیزترین دوست من وارتانیان قهرمان داستان سه تفنگدار است... دوما نیز مانند تمام مردان بزرگ جهان از تهمت حسودان ایمن نماند و درباره او می‌گفتند كه دیگران داستان‌ها را می‌نگارند و او فقط اسمش را پشت جلد آنها می‌نویسد.
اگر این تهمت پایه و اساس محكمی‌داشته باشد باید گفت كه دوما به چه شهرت و محبوبیتی رسیده بود است كه خوانندگان حاضر بوده اند هر اثر وی را تنها به صرف اینكه نام دوما بر پشت جلد آن منقوش بوده بخوانند، البته این حرف را در مورد جك لندن، نویسنده بزرگ آمریكایی هم می‌زنند ولی آیا می‌توان قبول كرد؟ دوما در اوج شهرت كاخ افسانه آمیزی بنا كرد و آن را مونت كریستو نامید و خوان نعمتش را كه برای دوست و بیگانه پیوسته باز بود، در آن گسترد، ولی سرانجام بر اثر اسراف و تبذیر و گشاده دستی‌های زیاد تهیدست شد و طلبكارانش كاخ وی را به فروش رساندند. دوما در سال ۱۸۵۱ به بروكسل رفت و در آنجا به نگارش خاطرات خویش مشغول شد، پس از آن به پاریس بازگشت و به كار روزنامه نویسی پرداخت.
در سال ۱۸۵۸ به روسیه مسافرت كرد و اندكی پس از مراجعت، به سیسیل رفت و به دار و دسته یوسف گاریبالدی آزادیخواه بنام و ناجی ایتالیا پیوست و مدت چهار سال در راه هدف مقدس او با سرسختی و علاقه مبارزه كرد. دوما در سالهای آخر عمر دچار مضیقه مالی و تنهایی و مشكلات خانوادگی و بیماری شد و سرانجام در پنجم دسامبر ۱۸۷۰ در سن شصت و هشت سالگی در خانه پسرش كه بعدها یكی از نویسندگان بزرگ شد در دیپ درگذشت. آثار دراماتیك او كه در زمان خود نیز شهرت بسیار داشت عبارتند از: سه تفنگدار، گردن بند خانم موتسورو، ملكه مارگو، ژوزف بالسامو، پاسداران چهل و پنج گانه، آموری، لاله سیاه، تأثرات سفر، گودال جهنم، خدا وسیله ساز است، تبعیدشدگان، ابوالهول سرخ، آسكانیو، برج كج ،كنت مونت كریستوو كتاب غرش توفان.   
    
  
  مطالب مرتبط:
ناگفته های زندگی ویکتور هوگو
 در چنین روزی شکسپیر بدنیا آمد 
  
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.culture
منبع: www.aftab.ir


|
چهارشنبه 3/3/1391 - 15:57
شعر و قطعات ادبی

ناگفته های زندگی ویکتور هوگو

ناگفته های زندگی ویکتور هوگو
بسیاری از مردم از نوشته های ویكتور هوگو ، رمان نویس قرن نوزدهم ،‌لذت می برند اما معدود كسانی هستند كه داستان تراژدی دخترش آدل هوگو را بدانند . آدل هوگو در دورانی
ویكتور ماری هوگو، داستان نویس ، شاعر و نمایشنامه نویس برجسته فرانسوی است.آثار او به بسیاری از افكار سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره دارد .
ویكتور ماری هوگو، داستان نویس ، شاعر و نمایشنامه نویس برجسته فرانسوی در 26 فوریه 1802 میلادی در "بزانسون " به دنیا آمد و در 22 می 1885 میلادی چشم از جهان فرو بست . او شخصیت برجسته ادبی در قرن 19 میلادی و نماینده پیشتاز و مدافع مكتب رمانیتسم بود . هوگو در جوانی محافظه كار بود ، بعدها به شدت درگیر امور سیاسی جمهوری خواهانه شد . آثار او به بسیاری از افكار سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره دارد . با این حالی در جوامع انگلیسی زبان دو رمان اصلی او بسیار مشهور و شناخته شده است . گوژپشت نوتردام (1833) و بینوایان (1862) .
هوگو همچنین در سرودن اشعار غنایی در قرن 19 میلادی برجسته و سرشناس بود .
ویكتور تا 10 سالگی با پدرش كه ژنرال ارتش ناپلئون بود سفر می كرد و سپس در سال 1812 با مادرش كه به شدت طرفدار نظام پادشاهی بود در پاریس اقامت گزید . او در مدتی كوتاه به عنوان شاعر و داستان نویس ، موفقیت هایی بدست آورد و در سال 1822 با معشوقه دوران كودكی اش ،
" آدل فوشر" ازدواج كرد. خانه این زوج محل ملاقات نویسندگان پیرو مكتب رمانتیك بود . از میان این نویسندگان می توان به " آلفرد داویگنی " و "چارلز آگوستین سنت بوو" منتقد اشاره كرد .
چاپ سومین مجموعه شعر هوگو ، قصاید و تصانیف عاشقانه (1826) ، دورانی پر تنش و پر از خلاقیت بوجود آورد . در طی 17 سال آتی ، مقالات مختلف ، سه رمان پنج جلد كتاب شعر و نمایشنامه از هوگو منتشر گردید . با این حال شكست نمایشنامه منظوم او در سال 1843 میلادی و به دنبال آن مرگ دخترش " لئوپولدین " ، به بسیار مورد علاقه وی بود وقفه ای در خلاقیت شگفت آورش ایجاد كرد .
او در سال 1845 یك پست سیاسی در حكومت وابسته به قانون اساسی شاه لوئیس فیلیپه ، قبول كرد و در سال 1848 نماینده مردم شد و بعد از لوئیس ناپلئون بناپارت ، رییس جمهور " جمهوری دوم " در فرانسه شد . او علیه اعدام و بی عدالتی اجتماعی سخن راند و بعدها در مجمع قانونگذاری و مجمع وابسته به قانون اساسی انتخاب شد .
وقتی ناپلئون در سال 1851 قدرت را به طور كامل در دست گرفت قانون اساسی ضد پارلمانی را جایگزین كرد . هوگو او را علنا خائن فرانسه نامید . عقاید جمهوری خواهانه هوگو باعث تبعدش شد . او ابتدا به بروكسل و سپس به جزیره جرزی و نهایتا به جزیره گریزین كه از جزایر دریایی مانش است ، تبعید شد . در آنجا بود كه به نوشتن درباره نكوهش اعمال ظالمانه حكومت فرانسه ادامه داد و مقالات مشهور او بر ضد ناپلئون سوم در فرانسه ممنوع شد . با این وجود این مقالات تاثیر زیادی از خود به جای گذاشتند .
هوگو در تبعید در زمینه نویسندگی به تكامل و پختگی رسید و اولین اشعار حماسه مصنوع خود را با نام " افسانه قرن ها " كتاب بینوایان و ...نوشت . با وجود اینكه ناپلئون سوم در سال 1859 تمام تبعیدی های سیاسی را عفو كرد اما هوگو از پذیرش این عفو سرباز زد زیرا پذیرش عفو بدین معنی بود كه او دیگر نباید از دولت انتقاد كند .
او پس از سرنگونی امپراطوری روم در سال 1870 به عنوان قهرمان ملی به پاریس بازگشت و عضو مجمع نمایندگان ملی بعد به عنوان سناتور " جمهوری سوم " انتخاب شد .
دیدگاههای مذهبی ویكتور
دیدگاههای مذهبی هوگو در طول زندگی اش به سرعت تغییر كرد . او در جوانی به عنوان مسیحی كاتولیك سوگند یاد كرد كه مقامات و مسئولان كلیسا احترام بگذارد . اما به تدریج تبدیل به كاتولیكی شد كه به وظایف دینی اش عمل نمی كند و بیش از پیش به بیان دیدگاههای ضد پاپ و ضدكشیشی پرداخت . در طی دوران تبعید به طور تفننی به احضار روح می پرداخت و در سالهای بعد خداشناسی بر پایه عقل را كه مشابه آنچه كه مورد حمایت "ولتر" نویسنده فرانسوی بود، پا بر جا كرد .
در سال 1872 وقتی متصدی آمارگیری از هوگو پرسید كه آیا كاتولیك است یا نه او پاسخ داد : "خیر، من آزاد اندیش هستم . "هوگو هیچگاه بیزاری خود را از كلیسای كاتولیك از دست نداد . این انزجار به دلیل بی تفاوتی كلیسا نسبت به وضعیت بد كاری زیر سلطه ظلم وجود حكومت پادشاهی و شاید هم به خاطر قرار گرفتن اثر هوگو ( بینوایان ) در لیست كتابهای ممنوعه پاپ بود .
هنگام مرگ دو پسرش ، چارلز و فرانسوا ویكتور ، او اصرار داشت كه آنها بدون صلیب عیسی یا كشیش به خاك سپرده شوند . او در وصیت نامه اش هم همین شرط را برای خاكسپاری خود گذاشت . هوگو با اینكه معتقد بود عقاید كاتولیك منسوخ و رو به زوال است اما هیچگاه مستقیما از عرف و سنت انتقاد نكرد . او همچنان به عنوان فردی كه به وجود خدا معتقد است ، باقی ماند . او عمیقا به قدرت و ضرورت حمد وستایش ایمان داشت .
عقل گرایی هوگو را در اشعارش از قبیل "توركمادا" (1869، درباره تعصب مذهبی ) ، پاپ (1878 ، كتابی است ضد كشیشی ) ، دین و ادیان (1880، در مرود رد سودمندی كلیساها ) و غیره می توان مشاهده كرد . هوگو می گفت: ادیان به تدریج از بین می روند ، اما این خداست كه باقی می ماند. او پیش بینی می كرد كه مسیحیت بالاخره روزی از بین خواهد رفت اما مردم همچنان به خدا ، روح و تعهد معتقد خواهند ماند .
سالهای پایانی و مرگ هوگو
وقتی هوگو در سال 1870 به پاریس بازگشت مردم از او به عنوان قهرمان ملی استقبال كردند . هو گو علیرغم محبوبیتش ، برای انتخاب دوباره در مجمع نمایندگان ملی در سال 1872 هیچ تلاشی نكرد . دو دهه آخر زندگی هوگو به خاطر بستری شدن دخترش در آسایشگاه روانی ، مرگ دو پسرش و نیز مرگ آدل (1868) بسیار ناراحت كننده بود .
دختر دیگرش ،‌لئوپولدین ، در سال 1843 در یك حادثه قایق سواری غرق شد . هوگو با توجه به لطمات روحی و روانی كه بر او وارد شده بود همچنان به نوشتن ادامه داد و در سیاست هم تا سال 1878، كه سلامتی اش رو به زوال گذاشت ، فعال ماند . او در 30 ژانویه 1876 در انتخاب مجلس سنا ، كه اخیرا تاسیس شده بود انتخاب شد دوره آخر فعالیت سیاسی او ، یك ناكامی به شمار می آید .
در فوریه 1881 هوگو هفتاد و نهمین سالگرد تولدش را جشن گرفت . به پاس این حقیقت كه هوگو وارد هشتادمین سال زندگی اش شده ، یكی از بزرگترین مراسم بزرگداشت برای این نویسنده كه در قید حیات بود ، برگزار شد .
مراسم جشن از روز بیست و پنجم فوریه با اهدای گلدان سور( نوعی چینی فرانسوی ) به هوگو آغاز شد . این نوع گلدان هدیه ای سنتی برای مقامات عالی رتبه بود كه به ویكتور هوگو اهدا شد . روز 27 فوریه بزرگترین رژه در تاریخ فرانسه برگزار شد . رژه كننده ها شش ساعت راهپیمایی كردند تا از مقابل هوگو كه پشت پنجره اتاقش نشسته بود رد شوند . سربازان راهنما برای اشاره به ترانه كوزت در بینوایان گل های گندم به گردن خود آویخته بودند .
ویكتور هوگو در 22 می 1885 در 83 سالگی از دنیا رفت . مرگ او باعث سوگی ملی شد و بیش از 2 میلیون نفر در مراسم خاكسپاری او شركت كردند . هوگو تنها به خاطر شخصیت والای ادبی در ادبیات فرانسه مورد تكریم قرار نگرفت بلكه به عنوان سیاستمداری كه به تشكیل و نگهداری "جمهوری سوم " و دموكراسی در فرانسه كمك كرد از او قدردانی به عمل آمد .
آدل فوشر و ویكتور هوگو
آدل فوشر دختری بود سبزه روی با موهای مشكی و ابروانی كمانی . او در 16 سالگی بانویی خوش سیما و جذاب بود . آدل فوشر اولین عشق ویكتور هوگو بود و ویكتور او را بسیار تحسین می كرد . دوران نامزدی آدل و ویكتور را می توان به عنوان تراژدی عاشقانه توصیف كرد .
ویكتور و آدل همدیگر را از بچگی می شناختند . دو خانواده فوشر و هوگو با هم بسیار صمیمی بودند و بچه هایشان هم با هم بزرگ شدند . زندگی عاشقانه هوگو زمانی آغاز شد كه نوجوانی بیش نبود . او عاشق آدل ، دختر همسایه شان شد .
مادر ویكتور او را از این عشق منع كرد . او معتقد بود كه پسرش باید با دختری از خانواده بهتر ازدواج كند . مخالفت خانواده های این دو دلداده در مورد ازدواجشان باعث بوجود آمدن شرایط تراژیكی شد . پدر آدل "پیرفوشر" در خفا از موفقیت روبه رشد ویكتور در ادبیات هیجان زده بود اما می ترسید كه مادام هوگو ، آدل را خوب و مناسب نداند در نتیجه به آدل هشدار داد كه ویكتور فردی مغرور ، دمدمی مزاج و تن پرور است . با این وجود آن دو پنهانی با هم نامه رد و بدل می كردند .
ویكتور بدون شك معتقد بود كه ارتباط آنها به ازدواج ختم خواهد شد و آنقدر به این مسئله مطمئن بود كه زیر نامه اولش را گستاخانه ، با نام " همسر تو " امضا كرد . بعد از گذشت دوسال و ردو بدل شدن 200 نامه توسط دو دلداده ویكتور و آدل با هم ازدواج كردند و صاحب 5 فرزند شدند .
هوگو ، آدل را از صمیم قلب و به شدت دوست داشت و شاید برای مدتی آدل مطمئن بود كه ویكتور را همان قدر دوست دارد . در سالهای اول نامزدی شان وقتی مادر آدل بیرون از خانه بود ، آدل بی معطلی و به طور پنهانی از مسیری تاریك می گذشت و به ملاقات ویكتور كه زیر درخت شاه بلوط منتظر او بود می رفت مانند كوزت كه پنهانی به دیدن ماریوس می رفت .
اما آن دو جوان تر از آن بودند كه معنای واقعی عشق و آنچه از آن می خواهند درك كنند . عشق آنها ، عشقی بچگانه بود . آنها در مورد تعهدات و از خودگذشتگی در راه عشق فكر نكردند آنها كودكانی بودند كه با "عشق" بازی می كردند .
ویكتور و آدل در 26 آوریل 1819 درست زمانی كه ویكتور 19 سال و آدل 16 سال داشت ، آشكارا به یكدیگر ابراز علاقه كردند .
آدل معتقد بود كه هیچ چیز جز دختركی فقیر با افراد طبقه بورژوا (طبقه متوسط ) نیست و عقیده او در این باره كم و بیش درست بود . با وجود ظاهر نسبتا خوبی كه داشت اما چیز زیادی در مورد شخصیت او قابل ذكر نیست . او در مورد پوشش خود نه سلیقه داشت و نه زیركی به خرج می داد و همیشه با لباسهای غیر رسمی ، از مد افتاده ظاهر می شد . آدل فردی سر به هوا و كم هوش بود و این امر باعث شد كه وی از لحاظ فرهنگی عقب بماند . او به نبوغ آشكار و دستاوردهای همسرش فقط به خاطر ارزشهای مالی ارج می نهاد . او علاقه چندانی به شعر و شاعری نداشت . هر چند كه بعد ها دو تن از بزرگترین شاعران فرانسه به وی علاقمند شدند .
آدل جوان و ساده لوح بود. او فكر می كرد كه ویكتور از او بتی ساخته و شاید حق با او بود . او ازصمیم قلب عاشق آدل بود و به او اطمینان می داد كه این روح و روان ماست كه به هم علاقه دارند نه جسم ما . او هیچ وقت نفهمید كه چرا ویكتور تمام شب را بیدار می ماند و می نویسد و بعد از 10 سال ( در حقیقت ازدواج آنها ده سال طول كشید ) مادام آدل هوگو مرتكب عملی شد كه تعجب آور نبود بالاخره روز عهدشكنی فرا رسید و او به همسرش ویكتور هوگو خیانت كرد .
مسیو چارلز سنت بوو با هوگو كار می كرد و هوگو او را دوست خود می دانست . هوگو به سنت بوو جوان كمك كرد تا در حوزه شعر به تحقیق و تفحص بپردازد . در این مدت سنت بوو به زندگی مادام هوگو رخنه كرد . سنت بوو آدل را پنهانی در كلیسا ملاقات می كرد . اما ماهیت ارتباط آنها خسته كننده بود و به نظر می رسید مهم ترین بخش این قرار ، فریب دادن هوگو بود .
رنج و عذاب اخلاقی هوگو در مورد این خیانت ، بسیار عظیم بود . درد او غیر توضیح بود . او همان طور كه در ناامیدی دست و پا می زد نوشت : من به این عقیده رسیده ام كه امكان دارد كسی كه مالك تمام عشق من است ، دیگر به من علاقه نداشته باشد و به من اهمیت ندهد مدت زیادی است كه من دیگر شاد نیستم این اتفاق او را به شدت جریحه دار كرد . هر كس بعد از مطالعه درد روحی او، به این فكر می افتد كه آیا او قادر به فراموش كردن بود ؟ و از اینكه توانست آرامش خود را دوباره بدست آورد ، متعجب می شود. كلاف زندگی هوگو با آدل ، آرام آرام و مقابل چشمانش باز شد و تكه تكه از هم گسیخت و این شاعرو نویسنده ناچار شد كه شادی را كنار ژولیت و ردوئت جستجو كند .
داستان دختران هوگو
ویكتور هوگو ، وطن پرست و نویسنده بزرگ فرانسوی دو پسر و دو دختر داشت . دختر بزرگ او ، لئوپولدین هوگو ، در سال 1824 به دنیا آمد و در 19 سالگی به همراه شوهر وفادارش و بچه ای كه هنوز به دنیا نیامده بود در حادثه قایق سواری در رودخانه سن غرق شد . دختر كوچك او ، آدل هوگو ، به بیماری روانی مبتلا شد . بسیاری از مردم از نوشته های ویكتور هوگو ، رمان نویس قرن نوزدهم ،‌لذت می برند اما معدود كسانی هستند كه داستان تراژدی دخترش آدل هوگو را بدانند . آدل هوگو در دورانی كه با پدر مشهور خود در جزیره گرنزی در تبعید به سر می برد ، عاشق یكی از افسران ارتش نیروی دریایی بریتانیا به نام ستوان آلبرت پینسون شد . اما عشقی كه هیچگاه به سرانجام نرسید . آدل هوگو خاطرات عشق محكوم به شكست خود را طی عمر طولانی خویش بصورت رمز در دفترچه های خاطرات خود نوشت كه اخیرا رمزگشایی شده اند .
ستوان پینسون و آدل هوگو بسیار به هم علاقه مند بودند اما پدر آدل ، ویكتور هوگو ، مخالف این رابطه بود زیرا پینسون مردی عیاش بی آبرو و قمار باز بود و مبلغ زیادی را بواسطه قمار مقروض بود و برای اینكه طلبكارانش نتوانند او را به زندان بیاندازند به ناچار وارد ارتش شد . او در نامه های عاشقانه اش به آدل قول داده بود كه با او ازدواج كند . ستوان پینسون برای انجام ماموریتی به هالیفاكس منتقل شد . آدل نیز در سال 1863 به دنبال او از خانه فرار كرده و به هالیفاكس در كانادا رفت . مخالفت پدر با رابطه آن دو موجب فرار آدل از خانه شد . او در هالیفاكس به دنبال محل سكونت پینسون می گشت تا بتواند با او تماس بگیرد . آدل در هالیفاكس هویت خویش را پنهان نمود و پانسیونی را ازیك زن آمریكایی به نام " ساندرز" اجاره كرد . وقتی آدل ، ستوان پینسون را ملاقات كرد و عشق جاودانی خود را به او نشان داد ، از جانب وی طرد شد . پینسون علاقه آدل را به خودش درك می كرد اما متاسف بود ... دیگر بین آنها رابطه ای وجود نداشت . او از آدل خواست به خانه و نزد خانواده اش بازگردد اما آدل این كار را نكرد . زمانی كه پدر آدل راضی به ازدواج آنها شد .
مرد جوان دیگر علاقه ای به او نداشت . آدل در ذهنش از پذیرش این حقیقت سرباز زد وسعی كرد او را به ازدواج با خود ترغیب كند . او هنوز هم وسواس گونه پینسون را تعقیب می كرد . و كارهای او را مخفیانه زیر نظر می گرفت . به طوری كه وقتی متوجه نامزدی پینسون با یكی از دخترهای هالیفاكس شد ، نزد پدر آن دختر رفت و ادعا كرد كه نامزد پینسون است و از او بچه ای در راه دارد . او حتی به خانواده اش هم نامه نوشت و به دروغ گفت كه با پینسون ازدواج كرده است . آدل كم كم وقتی متوجه شد عشقش به پینسون یكطرفه است دچار افسردگی و جنون شد .
ستوان پینسون سپس به باربادوس یكی از جزایر دریای كارائیب منتقل شد و آدل هم در حالیكه بیماری روانی اش در حال شدت یافتن بود به دنبال او به باربادوس رفت و در كوچه و خیابان زندگی می كرد . در آخر زنی بومی به نام "مادام با" از او مراقبت كرده و به او كمك كرد كه به خانه پدری اش بازگردد . آدل بقیه عمر خود را در پاریس به نوشتن خاطراتش گذراند و درسال 1915 در سن 85 سالگی، در حالیكه بیشتر از پدر و مادر ، خواهر و برادرهایش عمر كرده بود از دنیا رفت .
مطالب مرتبط: نامه ویکتور هوگو به دخترش
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culyure
منبع :ran-tourism


چهارشنبه 3/3/1391 - 15:55
شعر و قطعات ادبی

فردریكو گارسیا لوركا، شاعر زندگی

فردریكو گارسیا لوركا
او یكی از معروف‌ترین هنرمندانی بود كه قربانی سیاست‌های رایج قرن بیستم شد، كودك شاعری كه بزرگ شدن و له شدن توسط تاریخ بی‌رحم را نمی‌پذیرفت. داستان زندگی او آنقدر جالب است كه....
خاطرم در آتش است، یاسمن‌ها را فراخوانید*
در كنار آثار بی‌نظیر و درخشان شاعر نامدار اسپانیایی فردریكو گارسیا لوركا، زندگی و مرگ او نیز در شهرت جهانی‌اش نقش بسزایی داشتند. همانطور كه در مقاله‌ای از نیویورك تایمز به این موضوع اشاره می‌شود: «كمیت‌های فوق‌العاده اسطوره شدن دور و بر شخصیت این شاعر بزرگ و تراژیك شكل می‌گرفت. از آن روز وحشتناك سوزان در جولای 1936 هنگامی كه از خانه یكی از دوستان از گرانادا بیرون كشیده شد و به او شلیك شد، به یك نماد تبدیل شد، نمونه‌ای از «ظلم فاشیست در عمل» و او تبدیل به «شاعر انقلابی» شد.» اما خوب می‌دانیم كه اسطوره‌ها در دنیای امروز به كتاب‌ها پناه برده‌اند.
دیگر اسطوره به كار انسان امروزی نمی‌آید. نویسنده‌ای در بطن جامعه شاید بیشتر به كار او بیاید. همان شاعری كه‌ با «كفش تمیز و واكس‌زده» موضوع شعرش را «از بین عابران خیابان جدا كند.» لوركا نیز مبری از این پوست اندازی نبود. جدای از زندگی و مرگ اسطوره‌ای‌اش، خوانندگان او را به عنوان یك شاعر و نمایشنامه نویس با آغوش باز می‌پذیرند. در زیر ترجمه مقاله‌ای از نیویورك تایمز كه توسط روبرتو گونزالس اچواریا با نگاهی به كتاب «رویای یك زندگی» نوشته لسلی استینتون است كه در آن به زندگی فردریكو گارسیا لوركا پرداخته است.
زندگی گارسیا لوركا بی‌شك نفیس‌ترین اثر این نویسنده اسپانیولی بود و مرگ زود هنگام او اقتضای این اثر شگرف. شیفتگی او نسبت به مقوله مرگ و به صورت وسواس گونه نسبت به از خود گذشتگی و قربانی كردن در مرگ شگرف و ناگهانی او معنای دوباره می‌یابد. او یكی از معروف‌ترین هنرمندانی بود كه قربانی سیاست‌های رایج قرن بیستم شد، كودك شاعری كه بزرگ شدن و له شدن توسط تاریخ بی‌رحم را نمی‌پذیرفت. داستان زندگی او آنقدر جالب است كه خود می‌تواند به نمونه‌ای آرمانی بدل شود و بازگو كردن این داستان هم برای خواننده و هم برای نویسنده با علم به سرنوشت دردناك آن به نوعی عادت تبدیل شده است.
لسلی استینتون در كتاب «رویای یك زندگی» كه به نوعی زندگی نامه بی‌كم و كاست، و حساب شده لوركا محسوب می‌شود، قسمت‌های رقت‌بار زندگی او را به اطناب بیان نكرده است. در داستان ماجراجویی‌های لوركا، ته مایه‌ای طعنه آمیز و حتی مالیخولیایی وجود دارد. شور زندگانی لوركا، زندگی مرفه او به عنوان فرزند یك خانواده مالك از اندالوسیا كه در رویاهای موروثی‌اش رها شده بود.
موفقیت‌های چشمگیر او و شهرت ناگهانی‌اش انگار به قرضی بدل شد كه او ناگزیر به پرداختش بود. مرگ او همان بومی بود كه لوركا روی آن چه مسیر سفر او نقش زده بود: از فوئنته باكروس (نزدیك گراندا) به مادرید، نیو یورك، هاوانا، مونته‌ویدئو، بوئنس آبرس، بازگشت به مادرید، و مانند اینكه نیرویی غیرقابل مقاومت او را ترغیب كند بازگشتش به گرانادا، جایی كه مرگ در انتظار او بود.
هنگامی كه گرانادا به وسیله فاشیست‌های انقلابی فرانكو تسخیر شد، لوركا به خانواده لوئیس روسالس شاعر كه خود از اعضای فالانژ بودند پناه گرفت اما نه آن‌ها، نه پولی كه لوركای نا امید به جنبش آن‌ها اهدا كرده بود نتوانست جان او را حفظ كنند. در یك نقطه ناشناخته نزدیك شهر به او شلیك شد و جسدش ( بدنی كه همیشه او نگرانش بود) هیچ گاه پیدا نشد – تلنگری نهایی برای شخصیت اسطوره‌ای او، شخصیتی كه بعد از مرگش رشد كرد و زندگی كوتاهش تبدیل به زندگی شاعرانه نمونه قرن شد.
زندگی درخشان و خیره كننده او با موفقیت و شهرت توام شد و پس‌زمینه دشوار و در عین حال فوق‌العاده زندگی او یكی از عواملی است كه منجر به كیفیت غیر قابل انكار كارهای او گردید. در اوایل دهه 1920، زمانی كه اسپانیا دوران درخشان رنسانس هنری را كه قابل مقایسه با رنسانس قرون 16و 17 میلادی بود می‌گذراند، لوركا در مركز توجه همگان قرار گرفت. در آن دوره شاعرانی مانند گارسیلاسو دِ لا وگا، سان خوان دلا كروز، فری لوئیس د لئون و بسیاری دیگر در ادبیات اسپانیا می‌درخشیدند.
هنگامی كه لوركا به مادرید رفت، به جرگه كهكشان شعرایی پیوست كه با عنوان «نسل 27 » شناخته شده بودند، گروهی كه شامل كسانی مانند خورخه گویلن، ویسنته اله خاندرو، رافائل آلبرتی و داماسو آلونسو بود. او در زمان‌هایی رابطه بسیار نزدیكی با نقاشانی مانند پیكاسو، سالوادور دالی و فیلمسازانی مانند لوئیس بونوئل و مانوئل دو فایا موسیقیدان داشت اما به نظر می‌رسید كه این نویسندگان در این دوره درخشان كافی نبودند، نویسندگان قدیمی‌تر «نسل 98» مانند میگول اونامونو، رامیرو د مائزتو، رامون دل وال‌اینكلن همچنان فعال بودند. در آن زمان، زبان شناس برجسته رامون منندز پیدال مجموعه آثار ادبی اسپانیا در قرون وسطی را بازنویسی كرد و بالادها (تصنیف عامیانه) را كه بنیاد شعر اسپانیایی بود را كشف كرد و آن را بین ادبیات مردمی و فرهنگی حائل كرد. مادرید نقش مركزیت روشنفكری و حركت‌های هنری آوانگارد را از پاریس ربود. گارسیا لوركا با شعرها، نمایشنامه‌ها در تجمعات روشنفكری در سالن‌ها به مركز توجه پایتخت تبدیل شد و همانگونه كه استینتون در كتابش به آن اشاره می‌كند، او به مركز توجه این مركز ادبی و هنری تبدیل شد.
یكی از دستاوردهای گارسیا لوركا، سبك دار كردن سنت‌های مردمی بالاخص فولكلور اندلسی و همچنین پرداختن به شخصیت رمانتیك كولی‌ها بود. علاقه به كولی‌ها یا كانته خوندو (ترانه‌های عمیق) چیز جدیدی نبود اما لوركا آن را احیا كرد. همانطور كه استینتون در كتابش به این موضوع اشاره می‌كند: «بسیاری از شاعران محلی قرن 19 و اوایل قرن بیستم اشعار بسیار زیادی در تقلید و ستایش آوازهای فولكلور اندالوسی سرودند.... اما تلاش‌های آن‌ها منجر به نوعی ملغمه مدرن از فرم و محتوای سنتی شد، جانشین تصنعی و غلو آمیز كه در خدمت سنت‌ها نبود. بالعكس، لوركا آرزو داشت كه یك تركیب جدید بنیادین از سنت و آوانگارد ارائه كند. او در این كار صاحب سبك شد و از تقلید صرف چشم پوشید.» گارسیا لوركا از تكرار كلمات برای تاثیر بیشتر استفاده می‌كرد. در «ترانه ماه ماه»، دومین «ماه» هم می‌تواند به عنوان صفت استفاده شود و هم تكرار طنزآمیز یا لالایی وار این كلمه باشد.
لوركا با حذف كردن ملودرام و پاد اوج از تصنیف‌های عامیانه، ثابت كرد كه صورت‌های مردمی می‌توانند به اندازه تمام تدبیراتی كه شاعران آوانگارد در آثارشان می‌نگارند سرزنده و تاثیرگذار باشند. به این ترتیب، «ترانه‌های كولی» لوركا كه درسال 1927 به چاپ رسید، به یكی از كتاب‌های بسیار مشهور شعر در زبان اسپانیایی و یكی از پرفروش ترین‌ها و مهم‌ترین كتاب‌ها تبدیل شد. در ابتدا، گارسیا لوركا به سراغ تئاتر رفت و سه گانه تراژیك او یعنی «عروسی خون»، «یرما» و «خانه برنارد آلبا» همسطح بهترین آثار ایبسن، بكت، یونسكو و اونیل شد.
ما نند شعرش، گارسیا لوركا موضوع نمایشنامه‌هایش را نیز اززندگی‌های روستایی اسپانیا با ماهیت عریان تراژدی دستچین كرده بود.لوركا به درستی آگاه بود كه تئاتر اصلی فرهنگ اسپانیولی – بالاخص در جنوب – درگیری غیر قابل حل تراژدی كفر و ایمان به مسیحیت است. استینتون به درستی، روی زندگی مسیح و به صورت بارزتری روی مراسم عشای ربانی كه گارسیا لوركا در تمام عمرش در آن شركت می‌كرد به عنوان موضوعاتی كه بینش از خود گذشتی او را شكل داد تاكید می‌كند. گرچه گاهی اوقات گارسیا لوركا روحیه خاص ضد كشیشی روشنفكران اسپانیا را نشان می‌داد، با رسوم نمایشی و جذاب كلیسای كاتولیك در اسپانیا غرق می‌شد و از حالات جسمانی كه نشان دهنده مرگ و ماورای آن بودند الهام می‌گرفت.
او مانند یك شهاب سنگ در افق ادبیات اسپانیولی زبانه كشید، یك شاعر نامدار كه شباهت‌های زیادی به شاعر پیشینش روبن داریو نیكاراگوا (1916-1867) داشت. روبن داریو اولین كسی بود كه از كشوری به كشور دیگر مسافرت می‌كرد و تشویق شاعران قوی و رنجش شاعران محلی را برمی انگیخت.
برخی كسانی كه به گارسیا لوركا حمله می‌كردند ادیبان معروفی بودند. برای مثال، خوزه لوئیس بورخس احتمالا به خاطر روشی كه لوركا به واسطه آن بوئنس آیرس را شیفته كرده بود آزرده شده بود و به تندی او را «زبده آندالسی» و یك «نویسنده بی‌اهمیت» می‌خواند اما همعصران اسپانیایی لوركا مانند گیلیان، سالیناس، آلونسو و حتی كسانی مانند آلبرتی كه با اواختلاف نظرهای سیاسی داشتند، او را به عنوان یك نابغه می‌شناختند.
قتل گارسیا لوركا، همانگونه كه استینتون گفته است، یكی از عواملی بود كه شاعر شیلیایی را به فعالیت سیاسی سوق داد. آن قتل یكی ازتلاقی‌های مهم تاریخ مدرن بود كه در آن اثر متقابل شعر و سیاست در دنیای اسپانیولی و ماورای آن را به خوبی نشان می‌داد. از زمان مرگش تا دهه 1960 گارسیا لوركا برای دنیا نمونه‌ای از شاعر اسپانیولی بود، او و سروانتس مهم‌ترین نویسندگان اسپانیا یی زبان بودند اما در بیست سال گذشته، او تحت شعاع دیگر نویسندگان آمریكای لاتین مانند بورخس، اكتاویو پاز و گارسیا ماركز قرار گرفت.
در دنیای آمریكای لاتین او زیادی اسپانیایی است و در كشورش، بعد از مرگ فرانكو و ظهور دموكراسی كنار گذاشته شد به این دلیل كه دیگر قربانی محبوب رژیم بر سر قدرت نبود اما بار دیگر احیاشد نه به عنوان یك اسطوره.، اسطوره بیرون انداخته شد و گارسیا لوركا همچنان یكی از بزرگ‌ترین نویسندگان قرن بیستم است.
* برگرفته از شعر فردریكو گارسیا لوركا
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: tehrooz.com/ ستاره بهروزی
م
چهارشنبه 3/3/1391 - 15:55
شعر و قطعات ادبی

معرفی کوتاه مشهورترین شاهکار ادبیات ایتالیا

معرفی کوتاه مشهورترین شاهکار ادبیات ایتالیا
...ولی اختصاص عجیب آن در این است که بر خلاف سایر آثار بزرگ ادبی که هریک دوران افتخار بلند یا کوتاه دارند و بعد از آن اهمیتشان فرو می‌نشیند این اثر در تمام دوره...
  
دانته استاد هنر سه بعدی دنیای امروز
در تاریخ هـنر و ادب جهان، بعضـی آثارند که د یا آن‌ها را از شاهکارهای مسـلم نبوغ بـشری به شمار آورده است. این‌ها بر خلاف آن دسته آثاری هستند که خاص یک عصر یا سرزمین معینند. به همین جهت با گذشت زمان جلوه و فروغ خویش را کما بیش از دست نمی‌دهند و با مرور زمان تابنده‌تر و پرجلوه‌تر می‌شوند و هر قدر روزگار بیشتر می‌گذرد عظمت و جلالی فزون‌تر پیدا می‌کنند.
«ونوس» میلو، «موسی» میکل آنژ، «ژوکوند» لئوناردو داوینچی، «ایلیاد» هومر، «جمهوریت» افلاطون، «شاهنامه» فردوسـی و بسـیاری از آثـار شکسـپیر و «فاوست» گوته از این قبیلند. «کمـدی الـهی» دانته نیز اثری است که دنیا آن را یکی از بزرگ‌ترین آثار قریحه‌ی بشری دانسته است.
تا کنون متفکرین، ادبا و هنرمندان درجه اول دنیا آن قدر از این اثر تجلیل و ستایش کرده اند که مجموعه‌ی سخنان آن‌ها در این باره به یقین از قـُطر «کمدی الهی» افزون می‌شود.

«کمدی الهی»
(La Divina Commedia)، که بزرگ ترین اثر دانته و مشهورترین شاهکار ادبیات ایتالیا و بزرگ‌ترین محصول ادبی و فکری قرون وسطای مغرب زمین و یکی ازبزرگ‌ترین آثار ادبی جهان به شمار آمده است، محـصـول دوران بـیسـت سـالـه‌ی غـربــت و دربدری دانته است.
شهرت خاص این اثر از همان زمان دانته شروع شد، ولی اختصاص عجیب آن در این است که بر خلاف سایر آثار بزرگ ادبی که هریک دوران افتخار بلند یا کوتاه دارند و بعد از آن اهمیتشان فرو می‌نشیند این اثر در تمام دوره‌ی ششصد ساله ای که از تدوین آن می‌گذرد، جز مدت کوتاهی در عصر رنسانس همواره در صدر آثار ادبی مغرب زمین جای داشته است.
«کمدی الهی»، در درجه‌ی اول یک اثر شاعرانه‌ی استادانه‌ی بسیار عالی است. دانته با این مجـموعه نه تنها بزرگ‌ترین اثـر ادبـی کـشـور خـود را آفـریده، بـلکـه  «زبان» مـملکت ایتالیا را پی‌ریزی کرده است.
بعد از انتشار «کمدی الهی»، این اثر مقیاس و محک سخن پردازی زبان ایتالیایی است، هم چنان که زبان سعدی و حافظ ما «حد سخن دانی» فارسی به شمار می‌رود؛ زیرا هنوز هم کسی نتوانسته است در ایتالیا پا از حد دانته فراتر گذارد، هم چنان که کسی نتوانسته بهتر از سعدی و حافظ ما سخن بگوید.
در درجه‌ی دوم «کمدی الهی»، یک داستان استادانه‌ی بسیار عالی است که از قدرت داستان پردازی دانته حکایت می‌کند طرز گفتار و شیوه‌ی نقل حوادث و وقایع و دقتی که در وصف جزییات و ریزه کاری‌های «سفـر» به دوزخ و برزخ و بــهــشت بــه کـار رفتـه، بـدیـن داســتـان طولانی صـورتی خاص می‌دهد و آن را به شـکل سـفرنامـه‌ی واقـعی یک مـسافر در می‌آورد، به طوری که از همان اول خوانـنـده فـرامـوش می‌کـنـد که آن چـــه می‌خواند زاده‌ی خیال پردازی یک شاعر است، و بالعکس چنین می‌پندارد که واقعاً یک نفر مسافر، هم چنان که از شهری به شـهری و از کشـوری به کــشـوری سـفـر می‌کند، در این جا به سفر دنیای دیگر رفته و این حوادث را عیناً به چشم دیده و جزییات آن را یادداشت کرده است تا برای دیگران نقل کند. حتی از روی مندرجات این مجموعه، به آسانی می‌توان «نقشه‌ی جغرافیایی» دوزخ و طبقات مختلف آن و طول و عرض قسمت‌ها و همواری و ناهمواری جاده‌ها و وضع رودها و برج و باروها و صخره‌ها و غیره را تعیین نمود؛ این قدرت عجیب، در جلب توجه خواننده «و جذب او» از راه به کاربردن کلمات و تشبیهات و استعارات و جملات خاصی که تأثیر آن‌ها به دقت و با تسلط کامل در روان شناسی حساب شده است دانته را یکی از نوادر عالم ادب کرده است.
یک نویسنده و دانتـه شنـاس معـروف معـاصـر امـریـکایی، به نام «مک الیستـر» دراین باره می‌نویسد: «ترکیب صداها، آثار ترس، ترحـم، وحـشـت، نفرت، اشتیاق، نگاه و گفتار در سراسر این اثر بخصوص در «دوزخ» طوری است که هر کس بی‌اختیار خودش را در وسط آن صحنه احساس می‌کند که دانته برای او تجسم می‌کند، چنان که می‌توان وی را استاد واقعی هنر سه بعدی دنیای امروز دانست».
«کمدی الهی» یک اثر عالی فکری و فلسفی است این مجموعه در حقیقت عصاره‌ای است از علوم و اطلاعات و نظریات و عقاید فلسفی چندهزار ساله‌ی بشری که در آن با ترکیب خاصی در آمـیخته‌اند. در این کـتاب چـنان که گفـته اند «مجموعه‌ی کـمالات و مـمیزات انسـانی به علاوه‌ی طبیعت و گذشته و حال، مـحصـول خاصـی پدیـد آورده که بـرای همه‌ی مردم جهان و همه‌ی ادوار و قرون قابل درک و استفاده باشد.»
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: mydocument.ir
م
چهارشنبه 3/3/1391 - 15:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته