• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 1135436

پرسش

با سلام شوهرم هرچی پول در میاره میده به بابا مامانش ما هر دو کارمند بانک هستیم. بهش هم میگم جمع کن خونه بخریم و عروسی بگیریمم هیچ گوش نمیده. نمیدونم چیکارش کنم. با خانوادم هم میخوام برم بیرون نمیزاره! پولاش را یا خرید واسه خونشون میکنه یا نقد میده به خانوادش! ب یکی از شما مشاوره ها توضیح کامل دادم میگن چرا توضیح دادی! حالا اینم خلاصه بگین من چیکار کنم؟ مشاوره بدون شرح ک بنظر من فایده نداره. یوقت من اشتباه میکنم شما از کجا متوجه میشین وقتی توضیح کافی ندم!

پاسخ

باسلام
دوست گرامی البته من به شخصه تمایل دارم توضیحات مفصل باشد ولی در هر حال برای ارسال سوالات محدودیت تعداد کلمات وجود دارد.
لذا برای اینکه من بهتر متوجه منظور شما بشوم لازم است که به چندسوال منپاسخ دهید:
- ایا همسرتان قبل از ازدواج با شما عنوان کرده بودند که بایداز خانواده حمایت مالی کنند؟
- ایا خانواده همسرتان نیازمند حمایت مالی پسرشان هستند؟
- منظور شما از محدود کردن همسرتان چیست؟ ایا بر روی همه مراودات و معاشرتهای شما نفوذ داشته و امکان هر فعالیتی را از شما گرفته است؟
- در ضمن ایا همسرتان هیچ پولی برایش باقی نمی ماند؟ وضعیت مالی ایشان، سطح پس اندازشان و کلا برنامه شان برای شروع زندگی مشترک با توجه به اینکه کارمند بوده اند چگونه ارزیابی می کنید؟
- توضیحات یبشتری دهید ولی در حدی که به علت طولانی بودن سوال، حذف نشود.
منتظر تماس بعدی شما هستم.
با تشکر از تماس شما

مشاور : خانم عطاريان | پرسش : پنج شنبه 8/12/1392 | پاسخ : يکشنبه 11/12/1392 | | ليسانس | 28 سال | مشاوره پس از ازدواج | تعداد مشاهده: 458 بار

تگ ها : حمایت مالی از خانواده محدودیت همسر مشکلات مالی مدیریت مالی

مشاوره های مرتبط

سلام خدمت مشاور محترم
ایمان هستم دو فرزند دارم
سال 89 عقد کردم و تا الآن هنوز متوجه هستم که همسرم بمن دروغ میگوید یا چیزی را پنهان میکند.
با او رودر رو صحبت کردم و اولین چیزی شنیدم کتمان کردن است.
او حقوق بگیر است و من شغل آزاد و با درآمد بیشتر
با هم قبل ازدواج توافق کردیم که هیچ کس چه زن و چه مرد مسئولیت صرف یک موضوع ندارد یعنی من هم میتوانم در خانه کمک کنم و هم بیرون کار کنم و کسی وظیفه اش نیست و با این ایدئولوژی زندگی را شروع کردیم
خب الآن تقریبا 8 سال گذشته و او طبق عادت معلوم نیست مقداری از حقوقش را چیکار میکند و در عمل نیز ندیدم اهل پس انداز باشد و مدیریت کردن پول را بلد نیست و حتی با صحبت های من در باره ساختن آینده هیچ تاثیری در او نداشته حالا به هر زبان و لحنی که صحیح و روان وخوش بوده گفتم.
در هر صورت او یا دروغ میگوید ویا جواب سر بالا و دروغ درباره پرسش های من در رابطه با مسائل مالی ارائه میدهد.
و این دروغ در مسائل دیگر هم ارتباط تنگاتنگی داردو مثال زدنیست.
چه با مهربانی و چه کم محلی و چه خشم همه را امتحان کردم و جوابی نگرفتم.
خو عزیز من کار غلط غلطه دیگه نکن.
کوچکترین حرف من در رابطه با این قضیه باعث دلخوری او میشود و ناراحت مینشیند یه گوشه تا روز
خو من چی بگم اگه مطرح نکنم که باید بیخیالی طی کنم که ضررش رو دیدم تا الان. و اگر مطرح کنم باید ناراحتیش رو هم تحمل کنم بشم افسرده.
خو بابا یه مرد آرامش لازم داره توی خونش بخدا.
والا داخل این هشت سال زندگی یک بار نشد راجع به مسئله یا مشکلی از من ناراحت شده باشه و گلایه کنه که میخوام بگم والا من مرد خوبی بودم و باندازه لازم در زندگی مشترک آگاهی داشته و دارم. و حتی مطرح کردم آیا بدی از دیدی یا مشگلی داری یا نه. و جواب داده خیر بدی ندیدم وگفته تو خوبی. بچه دار که شده بود با من در جریان نگذاشت و پنهانی بود.بعد دو ماه من از ظاهرش فهمیدم.
در بند هیچ برنامه ریزی برای زندگیش نیست و بلا نسبت انگار نمیفهمه بالواقع.
بلد نیست بچه بزرگ کنه
بچه من از فرط بیکفایتی ایشون در منزل و پیگیری نکردن درمان سرماخوردگیش کهنه شده و تبدیل به آلرژی شده و توصیه های پزشک رو مرتب انجام نمیده.
حتی خونه داری هم اونجور که شایسته ی یک خانمه بلد نیست
و حتی بقیه فامیل هم نظر دادن و گفتن که انگار خونه دانشجوییه.
من منظم و مرتبم ولی بچه های من تنشون بوی شاش میده. فرش خونه همینطور پتو و تشک بچه همینطور.
انگار طرف گاوه و حرف حالیش نیست بخدا. والا چی بگم و از کجاش بگم.
دیگه با دروغ که نمیشه کنار اومد بابا بخدا.

سلام
خانمی هستم که حدود چهار ماه پیش نامزد کردم. در طول این مدت رابطه کامل نداشتم ولی همسرم تلاش میکند با ملامسه و معاشقه مرا به اوج لذت برساند. در ابتدای کار زمانی که همسرم بدنم را لمس میکند و می بوسد ترشح از من خارج می شود. اما بعد از مدت کوتاهی ترشح متوقف میشود . طوری که وقتی همسرم لب های آلتم رو لمس می کند، خشک هستند. در انتهای کار من احساس میکنم به اوج لذت رسیده ام و علائمی مثل سستی بدن و تندشدن ضربان قلب و تنفس را دارم اما منی از من خارج نمیشود. آیا این مشکل محسوب می شود؟

چند سال است که ازدواج کرده ام و یک بچه هم دارم مشکل اساسی من بی توجهی همسرم به من و عواطفم است. به عنوان مثال اگر من از چیزی ناراحت بشم براش مهم نیست و اگر مقصر هم او باشد که اصلا عذرخواهی نمی کند و اکثرا هم حوصله بچمو نداره و دائما در حال بحث با اونه. البته ناگفته نماند که مهربان است ولی اصلا بلد نیست که مهربانیش را نشان دهد. مناسبت های مهم را اصلا به خاطر نمی آورد و من بر عکس او آدم فوق العاده عاطفی هستم و کم کم من هم دارم سرد می شوم و احساس بدی از کنار او بودن دارم لطفا من را راهنمایی کنید.

با سلام

۵ سال است با همسرم که از استان خوزستان می‌باشد ازدواج کرده‌ام و در خوزستان ساکن شده‌ایم. در زمان تعطیلی کاری من، برای دیدار با خانواده‌ام به شیراز سفر می‌کنیم که این امر همیشه باعث ناراحتی همسرم می‌شود و اعتراض می‌کند که همیشه برای سفر باید به شیراز بریم. طی ۵ سال زندگی مشترکمان، همسر و خانواده‌ام ارتباط صمیمی با هم ایجاد نکرده و روابطتشان معمولی بوده است و این نیز باعث گلایه همسرم می‌شود.
در نوروز ۹۵ همسرم باردار بودند و نتوانستم به شیراز برویم، این شرایط خانواده‌ام برای دیدار به خوزستان آمدند که باعث ناراحتی شدید همسرم شد و طی چند روز حضور مهمانان حتی چند دقیقه هم با آنها گفتگویی نکرد.

پس از تولد پسرم، فقط یک بار به دلیل بیماری و فوت پدرم به شیراز رفتیم ،بعد از آن همسرم به بهانه و دلایل مختلف از سفر به شیراز سرباززد و خانواده‌ام برای دیدن فرزندم به منزل ما آمدند و در این مدت نیز همسرم فقط به تهیه غذا مشغول بود و بعد از آن در اتاق تنها می‌ماند و گفتگویی با مهمانان انجام نداد.
خانواده‌ام ابراز ناراحتی نکردند اما ناراحتی اشان را حس می‌کردم و باعث شد من از همسرم بسیار ناراحت و از زندگی‌ام دلزده شوم.
همسرم در طول زندگی‌مان به دلیل نداشتن ارتباط صمیمی با خانواده‌ام کنایه میزند که آنها سرد هستند. در طول حضور چند روز اخیر خانواده‌ام دلیل عدم گفتگو با آنها را ناراحتی از آنها بیان کرد و کنایه زد که آنها خونگرم نیستند؛ به او گفتم «تو هم چندان خونگرم نیستی و در این مدت با آنها حرف نزدی» این جمله من باعث ناراحتی شدید او از من شد و با گریه سراغم آمد که حرف بدی به او زدم اما من سکوت اختیار کردم و اکنون دو روز می‌شود که نتوانستم ارتباطی صمیمی با همسرم داشته باشم و او نیز انتظار دارد که با رفتارهای دور از احترامش من عذرخواهی کنم و بگویم حق با اوست.

در این اواخر بیشتر صحبت‌های ما درباره طلاق است و واقعاً درمانده شده‌ایم. فرزندمان تنها ۵ ماه دارد و نمی‌دانم چگونه ارتباطمان را ترمیم و ناراحتی بخاطر رفتارهایش با خانواده‌ام را از دلم پاک کنم؛ این موضوع باعث شده است کاملاً نسبت به او و زندگی بی تفاوت شوم و نیز باعث شده است همسرم مدام به من بگوید که بی احساس و عاطفه هستم البته این جملات را قبلاً هم به من گفته است در صورتی که واقعاً دوستش داشتم اما این اواخر دیگر تحمل زندگی به این شکل را ندارم. اگر کسی از خانواده‌ام بخواهند به دیدار ما بیایند بنده علی رغم میل باطنی‌ام باید به دستور همسرم از آنها بپرسم تا چند روز هستند و اگر این زمان بیشتر از دو یا سه روز باشد باعث ناراحتی همسرم می‌شود که مدام بنده را با حرف و رفتارها و برخوردش آزار می‌دهد.
خواهش می‌کنم کمکم کنید تا بتوانم بهترین تصمیم را بگیرم.

UserName