• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 153
تعداد نظرات : 594
زمان آخرین مطلب : 5676روز قبل
شعر و قطعات ادبی
 زندگی‌نامه

دورهٔ‌ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (۱۳۱۹) و متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان (خرداد۱۳۲۲)گذراند و پس از فارغ التحصیل شدن در دورهٔ‌ دوسالهٔ‌ دانش‌سرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ‌ فرهنگ کاشان درآمد. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دورهٔ دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از هشت ماه استعفا داد.

سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام «مرگ رنگ» منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و به دریافت نشان درجهٔ اول علمی نایل آمد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ اشعار خود را با عنوان «زندگی خواب‌ها» منتشر کرد. آنگاه به تأسیس کارگاه نقاشی همت گماشت. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها شروع به کار کرد و در هنرستان‌های هنرهای زیبا نیز به تدریس می‌پرداخت. در مهر ۱۳۳۴ ترجمهٔ اشعار ژاپنی از وی در مجلهٔ «سخن» به چاپ رسید. در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمنا در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نام نویسی کرد. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه‌ها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاه‌های نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت.

سهراب سپری مدتی در ادارهٔ کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزئینی تهران نمود. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کناره‌گیری کرد.

 وفات

سهراب سپهری در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطان علی، روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.

 سفرهای خارج از کشور

  • سفر به ایتالیا (وی از پاریس به ایتالیا می‌رود)؛
  • سفر به ژاپن (توکیو در مرداد ۱۳۳۹) برای آموختن فنون حکاکی روی چوب که موفق به بازدید از شهرها و مراکز هنری ژاپن نیز می‌شود؛
  • سفر به هندوستان (۱۳۴۰
  • سفر مجدد به هندوستان (۱۳۴۲، بازدید از بمبئی، بنارس، دهلی، اگره، غارهای آجانتا، کشمیر
  • سفر به پاکستان (۱۳۴۲، تماشای لاهور و پیشاور
  • سفر به افغانستان (۱۳۴۲، اقامت در کابل
  • سفر به اروپا (۱۳۴۴، مونیخ و لندن
  • سفر به اروپا (۱۳۴۵، فرانسه، اسپانیا، هلند، ایتالیا، اتریش)؛
  • سفر به آمریکا و اقامت در لانگ آیلند (۱۳۴۹ و شرکت در یک نمایشگاه گروهی و سپس سفر به نیویورک)؛
  • سفر به پاریس و اقامت در «کوی بین المللی هنرها» (۱۳۵۲
  • سفر به یونان و مصر (۱۳۵۳
  • سفر به بریتانیا برای درمان بیماری اش سرطان خون (دی ۱۳۵۸).

نمایشگاه‌های نقاشی

از جمله نمایشگاه‌های نقاشی که سهراب سپهری در آن‌ها حضور داشت، یا نمایشگاه انفرادی وی بودند، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • اولین دوسالانهٔ تهران (فروردین ۱۳۳۷
  • دوسالانهٔ ونیز (خرداد ۱۳۳۷
  • دو سالانهٔ دوم تهران (فروردین ۱۳۳۹، برندهٔ جایزهٔ اول هنرهای زیبا)؛
  • نمایشگاه انفرادی در تالار عباسی تهران (اردیبهشت ۱۳۴۰
  • نمایشگاه انفرادی در تالار فرهنگ تهران (خرداد ۱۳۴۱، دی ۱۳۴۱
  • نمایشگاه گروهی در گالری گیل گمش (تهران، ۱۳۴۲
  • نمایشگاه انفرادی در استودیو فیلم گلستان (تهران، تیر ۱۳۴۲
  • دوسالانهٔ سان پاولو (برزیل، ۱۳۴۲
  • نمایشگاه گروهی هنرهای معاصر ایران (موزه بندر لوهار، فرانسه، ۱۳۴۲
  • نمایشگاه گروهی در گالری نیالا (تهران، ۱۳۴۲
  • نمایشگاه انفرادی در گالری صبا (تهران، ۱۳۴۲
  • نمایشگاه گروهی در گالری بورگز (تهران، ۱۳۴۴
  • نمایشگاه انفرادی در گالری بورگز (تهران، ۱۳۴۴
  • نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون (تهران، بهمن ۱۳۴۶
  • نمایشگاه گروهی در گالری مس تهران (۱۳۴۷
  • نمایشگاه جشنوارهٔ روایان (فرانسه، ۱۳۴۷
  • نمایشگاه هنر معاصر ایران در باغ موسسه گوته (تهران، خرداد ۱۳۴۷
  • نمایشگاه دانشگاه شیراز (شهریور ۱۳۴۷
  • جشنوارهٔ بین المللی نقاشی در فرانسه (اخذ امتیاز مخصوص، ۱۳۴۸
  • نمایشگاه گروهی در بریج همپتن آمریکا (۱۳۴۹
  • نمایشگاه انفرادی در گالری بنسن نیویورک (۱۳۵۰
  • نمایشگاهانفرادی در گالری لیتو (تهران، ۱۳۵۰
  • نمایشگاه انفرادی در گالری سیروس (پاریس، ۱۳۵۱
  • نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون تهران (۱۳۵۱
  • اولین نمایشگاه هنری بین المللی تهران (دی ۱۳۵۳
  • نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون تهران (۱۳۵۴
  • نمایشگاه هنر معاصر ایران در «بازار هنر» (بال، سوییس، خرداد ۱۳۵۵
  • نمایشگاه انفرادی در گالری سیحون تهران (۱۳۵۷).

آثار ادبی

سهراب در آغاز کار شاعری تحت تأثیر شعرهای نیما بود و این تأثیر در «مرگ رنگ» به خوبی مشهود است. بعدها سبک او دستخوش تغییراتی می‌شود و شعرش با دیگر شاعران هم دورهٔ خویش متمایز می‌گردد. از جمله مجموعه شعرهای دیگر سهراب سپهری می‌توان به این عنوان‌ها اشاره نمود:

  • آوار آفتاب (۱۳۴۰
  • شرق اندوه (۱۳۴۰
  • حجم سبز (۱۳۴۶
  • هشت کتاب (۱۳۵۶).
  • برخی از اشعار وی در سال‌های ۱۳۴۴ و ۱۳۴۵ در فصلنامهٔ آرش به چاپ رسید.

 منابع

  • زندگی‌نامه سهراب سپهری. وب‌گاه آفتاب. بازدید در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۸۶.
  • زندگی‌نامه سهراب سپهری. سایت جشن کتاب.
پنج شنبه 9/12/1386 - 16:19
سينمای ایران و جهان

 

                             مصائب دوشیزه

 

«مصائب دوشیزه» اولین فیلم بلند مسعود اطیابی در مقام كارگردان است. او كه تا پیش از این به عنوان تهیه كننده در سینمای ایران فعالیت می كرد این بار به عنوان كارگردان به سوالات خبرنگاران پاسخ داد.

وی در ابتدا درباره شخصیت های ارمنی فیلم و عدم داشتن لهجه اظهار داشت: كاراكترهای ما مسیحی هستند و با ارامنه فرق دارند. اگر لهجه می گذاشتیم باید در خانه هم ارمنی صحبت می كردند. وی در ادامه افزود: این فیلم اولین ساخته بلند من است و از اینكه غلامرضا موسوی حاضر به تهیه این فیلم شد از او تشكر می كنم.تمامی نقص های فیلم حاصل نگاه من است و اگر شما می بینید كه ریتم قصه كند است، من بر این مسأله تأكید داشتم. این در شرایطی است كه من از تدوینگر می خواستم نماها را خرد كند و در عین حال ریتم سرعت پیدا نكند. در حالی كه این دو مسأله در تناقض هستند ما در این فیلم ۱۰۶۰ برش داشتیم اما كندی ریتم را حفظ كردیم. اطیابی درباره تغییر فعالیت خود نیز اضافه كرد: مدیریت تولیددر سینما من را نسبت به حرفه های دیگر بیشتر راضی می كند و حرفه ای است كه آن را بسیار دوست دارم.وی گفت: من این حرفه را هم در ایران و هم خارج از ایران تجربه كردم و معتقدم در ایران كار بسیار سختی است. كارگردانی هم دغدغه من بود و آن را ادامه خواهم داد و برنامه هایی برایش دارم. وی در انتها درباره نوع صداگذاری فیلم گفت: اصرار زیادی داشتم كه صدای محیطی (آمبیانس) فیلم به شدت پایین بیاید. حتی در صحنه بازیگر فیلم تلاش داشت حس گریه به خود بگیرد كه من مانع این كار شدم.
● «مصائب دوشیزه» فیلمی پیچیده و غریب
فیلم «مصائب دوشیزه» ساخته «سید مسعود اطیابی» بیان داستان زندگی یك دوشیزه مسیحی در آستانه ازدواج است. او به سبب نذر پدر و مادر خود در شب های محرم نام فاطمه را در شناسنامه خود ثبت شده دارد.فیلم مصائب دوشیزه بر خلاف ظاهر خود، فیلمی پیچیده و غریب است.این فیلم تلاش كرده است تا پیوند بین ایرانیان اعم از اقلیت های مذهبی و مسلمانان را نشان دهد اما در این مسیر مجبور به استفاده از نشانه هایی شده است كه به كارگیری بی دقت آنها موجب اهانت به سالكان و معتقدان به مذاهب ابراهیمی می شود.در نمایی از این فیلم كه اوج بیان عرفانی فیلم است، یك مجروح شیمیایی ایرانی نشان داده می شود كه مسیحی است و روح او به صومعه مسیحیان پرمی كشد تا عكس مسیح را ببیند و همانگونه كه مسیح مردگان را زنده می كند تقدس موجود در فضای كلیسا و دیدن عكس مسیح موجب بازگشت روح این مجروح و زنده شدن مجدد او شود.این صحنه هر چند بسیار اثر گذار است اما هنگامی كه متوجه باشیم این اتفاقات در خودروی اورژانس تهران در حالی كه به دلیل ترافیك حاصل از عزاداری امام حسین (ع) قادر به حركت نیست رخ داده است، معنایی دیگرگون می یابد.با این وجود در ساختار اصلی فیلمنامه، نقش اصلی فیلم یعنی دختر مسیحی برخلاف آموزه های كتاب مقدس قادر به اعتراف و قبول مكافات عمل خود نیست، در حالی كه خود را مسیحی دوآتیشه می داند.او به قتل نفس با اتومبیل خود دست زده است، از سوی دیگر نامزد دختر متوفی، كه مسلمان است كتاب مقدس را حفظ كرده و دستورات آن را انجام می دهد و قصد بخشش قاتل نامزد خود را دارد.مصائب دوشیزه یك فیلم حقیقی است كه یكی از موضوع های مهم جاری در جامعه ایران یعنی پیوند بین اقلیت های مذهبی و مسلمانان را به بوته نقد كشیده است.

پنج شنبه 9/12/1386 - 16:3
محبت و عاطفه
 
هر گاه قادر به شمردن تمام ستاره های دنیا شدی خواهی دانست که چقدر دوستت دارم .
 
 
ساده نوشتن چون ساده زیستن زیباست
 
پس ساده می گویم دوستت دارم .
 
 
تو را دوست دارم که خیره شدن به چشم هایت عشق وزیدن به دریایی است که من
 
دلبسته ان هستم . تا بی نهایت دوستت دارم .
 
 
اگر برای دنیا یکی باشی برای من تمام دنیایی ، زیبا ترین گل های بهاری تقدیم به نگاه پاکت .
 
ای بهترین عاشقانه دوستت دارم .
 
 
واژه دوستت دارم برای شکوه و عظمت قلب مهربانت چقدر بی رنگ است .
 
 
ستاره های اسمون با همه ی زیبایی هاشون و گل های روی زمین با تمام لطفاتشون
 
تقدیم به تو .
 
 
زندگی را انطور که هست ببین نه انطور که می اندیشی .
 
 
عشق ان است که صد دل به یک یار دادن عشق ان نیست که صد بار به یک دل دادن .
شنبه 4/12/1386 - 18:55
سينمای ایران و جهان
 
پور سرخ در وفا شناخته شد صاحبدلان سکوی پرتاب دومی برایش محسوب شد ،
تا اینکه سریال شکرانه در ماه رمضان از وی به نمایش در امد و با وجود اینکه اقبال
عمومی و داستان سریال کم بود ، اما بازی های زیبای پوریا مورد توجه بینندگان
قرار گرفت . محمد حسین لطیفی در فیلم روز 3 یکبار دیگر او را به خدمت گرفت
و این بار هم به زیبایی از او بازی گرفت . در ذیل مصاحبه یی با پور سرخ شده که
می خوانید :
 
از شکل ورودتان به 30 نما شروع کنیم ، پیش از اغاز کار حرفه یی در 30 نما
 
دوره بازیگری دیده بودید یا در کلاس های خاصی شرکت کرده بودید ؟
 
: در موسسه کارنامه در خدمت استادانی مثل اقای پرستویی دوره بازیگری دیدم .
 
از چه طریقی با محمد حسین لطیفی اشنا شدید ؟
 
: در یک سمینار 30 نمایی ، چون در ان مقطع دوست داشتم بازیگری را تجربه کنم ،
 
اولین کارم را با ایشان شروع کردم . دو سال و نیم پس از اشنایی با اقای لطیفی ، ایشان
 
می خواست مجموعه فرار بزرگ را بسازد و نقش کوچکی را به من پیشنهاد کرد .
این اشنایی ها مقدمه یی بود برای اینکه وارد سریال وفا بشوم . البته قبل از ان هم مدتی در خدمت
 
اقایان امجد و رحمانیان تمرین تئاتر میکردم .
 
بعد از وفا در مجموعه صاحبدلان بازی کردید و اخیرا هم که در روز 3 بازیگر فیلمی از محمد حسین
 
لطیفی هستید . دلیل این همکاری مستمر چیست ؟
 
: مسئله درک متقابل است . همکاریی مستمر بازیگر و کارگردان یا یک گروه بازیگر ،
 
نویسنده و ... ، اتفاقی معمولی است که در پشت صحنه ایجاد می شود . در تئاتر این همکاری
 
بیشتر شکل می گیرد و منجر به تشکیل گروه های تئاتری می شود در 30 نما هم می شود به این
 
همکاری های گروهی مستمر رسید .
 
بین شما و لطیفی چه هماهنگی و اشتراکی بوده که به تداوم همکاریتان کمک کرده است ؟
 
: نوع بازی گرفتن ایشان را بسیار می پسندم . به شکل غیر مستقیم و با عنوان کردن مسائلی
 
که بازیگر خودش هم متوجه نمی شود ، بازیگردانی می کنند .
 
حضور در کنار بازیگر معتبری مانند پرویز پرستویی چه نکته های اموزنده یی برای شما داشت ؟
 
: بزرگانی مثل پرستویی و شکیبایی ، چهره های غیر قابل انکار 30 نمای ما هستند و نصیحت هایشان
 
در پشت و جلوی دوربین بسیار اموزنده و ارزشمند است .
 
شما از تلویزیون به 30 نما امده ید در حال حالضر در یک شرایط فرضی مشابه ، پیشنهاد کار
 
در تلویزیون را قبول می کنید یا 30 نما را ؟
 
:
به تلویزیون احترام زیادی می گذارم . و در شرایطی که برای کار کردن در این حرفه پیشنهاد های
 
عجیب و غیر معقولی وجود دارد فکر می کنم عاقلانه ترین راه ورود من به دنیای بازیگری از طریق
 
تلویزیون بود . اگر قرار باشد دوباره در تلویزیون کار کنم ، دوست دارم با گروهی باشد که به کارشان
 
احترام می گذارند و برایش وقت بیشتری صرف می کنند . کار هایی در حد و اندازه ی وفا و
 
صاحبدلان .  
 
ویژگی مجموعه صاحبدلان چه بود که از کار در ان مجموعه اینقدر راضی هستید ؟
 
: وسواسی که برای این پروژه وجود داشت ، در عین فشردگی و محدودیت زمان ،
 
فرق با کار های 30 نمایی نداشت . یک گروه حرفه یی و فیلمنامه خوب و از
 
همه مهم تر نقش متفاوت .
 
محبوبیت تلویزیون باعث شود که پیشنهاد های 30 نمایی زیادی داشته باشید و دستتان برای انتخاب باز تر
 
شده است . در این شرایط معیار شما برای این انتخاب ها چیست ؟
 
: بعد از وفا چند مورد بی تجربگی کردم و این روند داشت مرا به سویی می برد که هر روز
 
تعداد مصاحبه های من بیشتر می شد و همان قصه ی نقد های تند که قبلا توضیح داده ام پیش
 
امد . فکر می کنم تفاوت بین بازیگرانی که در این مسیر می مانند و کسانی که از این حرفه
 
می روند در همین دقت و وسواس است . اگر فقط به محبوبیت فعلیم در تلویزیون دلخوش
 
باشم از مسیریی که دارم دور نمای ان را می بینم جدا می شوم . باید بیشتر تمرکزم را روی
 
پیشنهاد های 30 نمایی بگذارم و فکر می کنم الان به ان مقطع از حساسیت در انتخاب
 
رسیده ام . فیلمنامه و کارگردان برای من مهم است ، چون معتقدم کارگردان خوب از فیلمنامه
 
بد هم میتواند فیلم متوسطی بسازد . همچنین بازیگران مقابل هم برایم مهم هستند .
 
با توجه به وسواسی که می گویید اخیرا پیدا کردید چه ویژگی شاخصی در پسران اجری
 
و دو فیلم دیگری که در ان زمان بازی کردید وجود داشت ؟
 
: در ان مقطع نیاز داشتم که حضور خودم را در 30 نما اعلام کنم ، ضمن اینکه پسران اجری
 
فیلمنامه خوبی داشت و بهترین پیشنهاد من تا ان زمان بود . بعد از ان مهمان را با اقای فرح بخش
 
کار کردند که کار با ایشان برایم تجربه خاصی بود . مصائب دوشیزه هم یک کار معنا گرا بود که خیلی
 
از حضور در ان راضی بودم .
 
شهرت و محبوبیت یکباره بعد از سریال وفا که تاثیر در زندگی عادی شما داشت ؟
 
: در اینجا به یک جمله از اقای پرستویی استناد می کنم که می گویند نه عینک افتابی بزن
 
که نشناسند نه عینک نزن که بشناسنت وقتی عکسی از خودم را در مجلات می دیدم ناراحت
 
می شدم چون مسائل حاشیه یی برای من که این حرفه را دوست دارم باعث سوتفاهم می شود
 
برای همین ارتباطم را با اقای پرستویی نزدیک تر کردم تا از حاشیه ها به دور باشم .
 
با جنجال ها و حاشیه هایی که برخی مجلات برایتان درست می کنند چطور کنار میاید ؟
 
 : جنجال های مجلات به تعبیر من عامه پسند جز لاینفک جامعه ی ما هستند . من این مدت را
 
با کمترین حاشیه یی پشت سر گذاشتم ، طوری که هیچ تیتر خانمان بر اندازی درباره ی من زده نشد .
 
به سوالاتی که درباره ی افراد خاص باشد و اسم داشته باشد جواب نمیدم انقدر مسیر پیش روی من
 
دشوار است که دغدغه ی فعلیم مطبوعات نیست . حتی اگر روی کاغذ اسم من در کنار بزرگان
 
به عنوان بازیگر بیاید باز هم باید مواظب انتخاب هایم باشم این دغدغه ی فعلی من است .
 
به نظر شما وجود این جور نشریات برای شناخته شدن و محبوبیت بین عموم مردم لازم است ؟
 
: هر چیزی در حد معقول ان درست و به جا است . مثلا در یک دوره یی صلاح دانستم در
 
یکسری از مجلات مطرح شوم اما حالا اوضاعم فرق کرده است .
 
قضیه درگیری و حرف های شما درباره ی محمد رضا گلزار مدتی خوراک اصلی مجله ها بود . این را
 
از این جهت می پرسم که این موضوع روشن شود ...
 
: همانطور که گفتم به سوالاتی که اسم شخص خاصی را می برند ، جواب نمی دهم . به تمام
 
بازیگران قبل و بعد خودم احترام می گذارم و این قضایا و حرف هایی که از قولم نوشته اند
 
تکذیب می کنم .
 
چه چشم انداز و دور نمایی برای کار بازیگریتان در اینده دارید ؟
  دوست دارم وقتی به پشت سرم نگاه می کنم کاری نکرده باشم که از انجامشان پشیمان و شرمنده باشم
از مجله ی محک 
شنبه 4/12/1386 - 18:51
سينمای ایران و جهان

گپی با پوریا پورسرخ از لبنان تا تاجیکستان

سیگار
نمی‌کشم حتی در فیلم!
روزبه زعفرانی
«در تاجیکستان به ما می‌گفتند شما نمی‌میرید این قدر برنج می‌خورید؟ و ما با خودمان می‌گفتیم چقدر کار ما برای سلامت بدنمان مضر است. تا اینکه یک روز یک تاجیکی ما را برای خوردن آش دعوت کرد. تقریبا شبیه همان آشی بود که ما می‌پختیم ولی به همان اندازه که آش ما آب دارد، آش آنها روغن دارد.»
این جملات را پوریا پورسرخ می‌گوید و من در جوابش می‌گویم پس به اصطلاح آشی برایتان پخته بودند که یک وجب روی آن روغن بود؟ پورسرخ می‌خندد و می‌گوید: «من بیمارگونه شکمو هستم ولی سبد غذایی ما ارزش غذایی چندانی ندارد و طرز پخت غذاهای ما تا حدود زیادی ارزش آن را از بین می‌برد. ما غذاها را به شدت سرخ می‌کنیم. می‌گویند کدو خاصیت چربی‌سوزی دارد ولی ما چنان کدو را سرخ می‌کنیم که پر از چربی‌ می‌شود و خاصیتش را از دست می‌دهد.»
پوریا پورسرخ دانشجوی دکترای فیزیولوژی گیاهی است، پس بی‌دلیل نیست که از خواص کدو بگوید. اگرچه پورسرخ می‌گوید کدوی سرخ شده خاصیت ندارد، اما گفتگوی ما با او پر از خاصیت بود.


سلامت : اگرچه جغرافیا را با تک‌ماده قبول شدید اما اولین سریالتان را در لبنان بازی کردید و در آخرین سریالتان هم سر از تاجیکستان درآوردید، مقصد بعدی که کره ماه نیست؟
راستش این است که من آدم خوش اقبالی هستم. حضور جدی من در عالم هنر با سریال وفا آغاز شد. به اعتقاد من، پشت صحنه فیلم، خود را در کار نشان می‌دهد. سریال وفا آن قدر پشت صحنه دلچسبی داشت که هیچ‌گاه آن را فراموش نخواهم کرد. پس از سریال وفا اتفاقاتی مانند نامزد شدن من در جشنواره فجر افتاد. به همین دلیل همه به من گفتند که دیگر به تلویزیون برنگرد. در این مدت در 70 تا 80 درصد کارهایی که ساخته شده است، به من پیشنهاد بازی داده‌اند ولی فرصت بازی در آنها را نداشتم. هنوز هم تصمیمی برای کار بعدی ندارم.
سلامت : پوریا پورسرخ به چیزی وفادار است؟
من آدم قدرشناسی هستم و سعی می‌کنم به کسانی که به من لطف کرده‌اند، احترام بگذارم و هیچ‌گاه محبت آنها را فراموش نکنم.
سلامت : به طور معمول در فیلم‌هایتان نقش آدم‌های مثبت و عاشق پیشه را بازی کرده‌اید؟
اصلا این جور نیست. من بعد از بازی در سریال وفا، نقش پنجم سریال آقای لطیفی را بازی کردم که هیچ کس در آن مقطع حاضر نبود چنین کاری انجام دهد. خیلی پیشنهادهای خوب برای نقش‌های عاشق پیشه داشتم اما من نقش بچه تخس سریال صاحبدلان را بازی کردم و بعد از آن در فیلم روز سوم، نقش یک جنوبی پرهیاهو و شر را بازی کردم.
سلامت : شما بیشتر شبیه کدام یک از این نقش‌ها هستید؟
استادان بازیگری می‌گویند، همیشه وقتی می‌خواهی در یک نقش بازی کنی، می‌گردی و وجه مشترک خود را با آن نقش پیدا می‌کنی و سپس آن را تقویت می‌کنی. بعضی وقت‌ها وقتی به خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم که خیلی به رضا در روز سوم شبیه هستم. از طرف دیگر، خصوصیات مشترک زیادی با ژوبین دارم یا سعی می‌کنم خصوصیات مشترک خودم و حامد را تقویت کنم. البته دارم درباره کارهایی صحبت می‌کنم که فیلمنامه و کارگردان این فضا را ایجاد می‌کند که به تحلیل بپردازی.
سلامت : شما هم در مقطع دکتری فیزیولوژی گیاهی درس می‌خوانید و هم به بازیگری که کار بسیار وقت‌گیری است، می‌پردازید. این موضوع برای شما مشکلی ایجاد نمی‌کند؟
الان به هیچکدام از کارهایم نمی‌رسم. من به جرات می‌گویم که یکی از بهترین طراحان فضای سبز در ایران و دبی بودم و خیلی کارهای به روزی انجام می‌دادم. ولی الان دو سال است که هیچ کاری در این زمینه انجام نداده‌ام و فکر می‌کنم یادم رفته است. من لیسانس خود را سه ساله و فوق‌لیسانس را دو ساله گرفتم. روزی که به سربازی رفتم، سن من به لیسانس می‌خورد اما فوق لیسانس داشتم.
سلامت : نمی‌ترسید سنتان را از روی این نشانه‌هایی که گفتید حدس بزنند؟ در هیچ مصاحبه‌ای سن‌تان را نگفته‌اید.
من متولد 4/4/1356 هستم. از اینکه سنم را بگویم ترسی ندارم چون آنقدر خوش تیپ هستم که سالیان سال بتوانم نقش‌های جوان را بازی کنم.
سلامت : چطور پذیرفتید که در «شکرانه» بازی کنید؟
آقای سهراب‌پور به من پیشنهاد بازی در این سریال را دادند و من گفتم که فیلمنامه را چه کسی نوشته است؟ گفتند دکتر کریمی. بی‌تعارف بگویم، دکتر کریمی یکی از فیلمنامه‌نویسان مورد علاقه من است و اولین فیلمی را که در آن بازی کرده بودم، دکتر کریمی نوشته بود.
سلامت : پسران آجری؟
بله. چون دیدم که کار دارای گروه خوب و مسلطی بود، بازی در آن را قبول کردم و حالا که کار مورد قبول قرار گرفته است،‌ خوشحالم که در این کار بازی کردم. بعد از روز سوم تصمیم داشتم که کمتر کار کنم تا اینکه کار شکرانه پیش آمد و چون گروهی در آن دخیل بود که همه آنها را دوست داشتم. به همین خاطر دیدم که نمی‌توانم در این سریال بازی نکنم. اعتقاد شخصی دارم که وقتی فرد به گروهی که در آن بازی می‌کند نظر مثبت داشته باشد، به کار انرژی مثبت می‌دهد.
سلامت : کار در تاجیکستان چگونه بود؟ به طور معمول، افراد از‌ آنجا خاطره‌های خوبی دارند، شما چطور؟
تاجیکستان، زمانی در قلمرو خاک ایران بوده است و ما دارای فرهنگ مشترک با آنها هستیم. تاجیک‌ها به مشاهیری مانند بوعلی‌سینا، ابوریحان و ... افتخار می‌کنند. همان طور که ما به این افراد علاقه‌مند هستیم. تاجیک‌ها خیلی بیشتر از ما به شعر و فرهنگ قدیمی خود علاقه دارند. باید چند بار دیگر به تاجیکستان سفر کنم چون کشوری دوست داشتنی با مردمی مهمان‌نواز و زحمتکش است.
سلامت : در زندگی‌ات به دنبال چه هستی؟
به دنبال اینکه هر کاری را به درستی انجام دهم.
سلامت : یکی از نکات مثبت شکرانه این است که آدم‌ها را سیاه یا سفید مطلق نشان نمی‌دهد بلکه شخصیت‌های فیلم خاکستری هستند.
آره، دقیقا. همین موضوع را در یک نقد منصفانه نیز نوشته بودند. در این نقد نوشته شده بود که ما آدم بدهای فیلم‌های خود را افراد پول‌دار به تصویر می‌کشیم. من با خودم فکر می‌کردم آیا پول واقعا به خودی خود بد است. آیا بدون سرمایه می‌توان یک دارو تولید کرد. شکرانه را دوست دارم چون نشان می‌دهد که فرد در یک خانواده پول‌دار می‌تواند آدم خوب یا بدی باشد.
سلامت : شما هم دنیا و آدم‌ها را خاکستری می‌بینید؟
همین‌طور است. به شدت به این دیدگاه معتقدم. بستگی به زاویه دید ما دارد که ما چطور آدم‌ها را ببینم. به همین دلیل است که نقش حامد را دوست دارم چون یک آدم خاکستری است.
سلامت : ویژگی مثبت شما چیست؟
به شدت انتقاد‌پذیر هستم. همه نقدهایی را که درباره من می‌نویسند، می‌خوانم تا بتوانم نقص‌های خود را جبران کنم. به عبارت دیگر، از دشمنی دیگران به نفع خودم استفاده می‌کنم.
سلامت : قبلا کیوکوشین کار بودید و ورزش می‌کردید. این ورزش چقدر در موفقیت کاریتان تاثیر داشته است؟
من قبلا تنیس، کیوکوشین و ایروبیک کار می‌کردم. به طور کلی به ورزش خیلی علاقه دارم و بعد از همین مصاحبه به باشگاه می‌روم.
سلامت : آقای پورسرخ برایم خیلی جالب است، در هیچ‌کدام از فیلم‌ها و سریال‌های که بازی کرده‌اید، ندیده‌ام که سیگار بکشید، آیا مساله اتفاقی است یا دلیل خاصی دارد؟.
این حرف کاملا غیرحرفه‌ای است که من می‌گویم. در یکی از فیلم‌ها به من گفتند که باید در این سکانس سیگار بکشی ولی من قبول نکردم. گفتم در فیلمنامه قرار نبوده که من سیگار بکشم و اگر هم قرار بود سیگار بکشم، من خواهش می‌کردم که سیگار نکشم. من از روز اول با خودم عهد کرده‌ام که در هیچ فیلمی سیگار نکشم و این را در هفته‌نامه شما هم اعلام می‌کنم تا نتوانم زیر آن بزنم. امکان ندارد من سیگار به دست بگیرم و نقش معتاد هم بازی نخواهم کرد.
سلامت : چرا چنین تصمیمی گرفتید؟
من به عنوان بازیگر، وظیفه اجتماعی هم برعهده دارم که باید به آن عمل کنم. اگر قرار است یک نفر هم در اثر دیدن سیگار کشیدن من، سیگاری شود،‌ هرگز در فیلم‌هایم سیگار نخواهم کشید.
سلامت : نمی‌ترسید به دنبال اعلام این تصمیم، بعضی از نقش‌ها را از دست بدهید؟
برای من مهم نیست که بعضی از نقش‌ها را به این دلیل از دست بدهم.
سلامت : پوریا پورسرخ را چقدر دوست دارید؟
هر کسی خودش را خیلی دوست دارد. من هم خودم را خیلی دوست دارم. کلا بچه باحالی هستم.
سلامت : چه ویژگی‌هایی دارید که این قدر خود را دوست دارید؟
بامعرفت هستم. حسود نیستم. یکی از دلایلی که خدا به من عنایت ویژه دارد و باعث می‌شود که راه‌های طولانی را سریع طی کنم، این است که کاری به کار دیگران ندارم و از موفقیت همه خوشحال می‌شوم. من دوست دارم همیشه همکارانم موفق باشند و از پیشرفت آنها خشنود می‌شوم. هیچ‌کس نمی‌تواند جای دیگران را پر کند.
سلامت : چقدر به سلامت خودتان اهمیت می‌دهید؟
خیلی زیاد. آن‌قدر زیاد که خیلی از دوستانم می‌گویند «بابا دیگه بسه.»
سلامت : پس حسابی آدم «جان‌دوستی» هستید. حالا برای حفظ سلامت خودتان چه کارهایی می‌کنید؟
ورزش را که گفتم، علاوه بر آن سعی می‌کنم کمتر چای سیاه بخورم ولی چای سبز را خیلی دوست دارم.  سعی می‌کنم غذاهای سالم بخورم. از روغن جامد استفاده نمی‌کنم. من برای بولتن وزارت کشاورزی، مطالب تغذیه و کشاورزی می‌نوشتم و از جوان‌ترین دبیران سرویس این نشریه بودم. به همین خاطر تا حدودی با اصول زندگی سالم آشنا هستم.
سلامت : برای حفظ سلامت خود، رژیم غذایی خاصی را رعایت می‌کنید؟
پیش از اینکه وارد عرصه بازیگری شوم، قسم می‌خورم که وزن من طی پنج سال فقط یک یا دو کیلو بالا و پایین می‌شد و به تغذیه خود اهمیت زیادی می‌دادم.
متاسفانه در حال حاضر نمی‌توانم خیلی رژیم غذایی دلخواهم را رعایت کنم. چلوکباب سینما معروف است و بسیار هم مضر است چون میزان فراوانی چربی دارد و اگر هم درخواست کنیم که برایمان غذای رژیمی بیاورند، برنج چلوکباب را نمی‌آورند و اسم آن را رژیمی می‌گذارند در صورتی که مشکل طبخ غذا و محتویات آن است.
سلامت : در فیلم روز سوم، از امروزتان تنومندتر بودید. آیا کار خاصی انجام داده بودید؟
من برای بازی در فیلم روز سوم، هفت، هشت کیلو به وزنم اضافه کردم. باشگاه می‌رفتم و بدن‌سازی می‌کردم تا رضا «نقش پوریا پورسرخ در روز سوم» استیل داشته باشد. چون پیش از جنگ، رضا در گمرک باربر بوده است. البته چند منتقد نوشتند که پورسرخ این کار را کرده تا شبیه رمبو بازی کند.
سلامت : بیشتر به غذاهای گیاهی علاقه دارید یا گوشتی؟
به همه نوع غذا علاقه دارم. قورمه‌سبزی و خورشت‌های شمالی که دارای سبزی زیاد هستند را دوست دارم. اما وقتی مشغول بازی در فیلم و سریال هستم، کنترل وزن و تغذیه خیلی سخت است.
سلامت : یک پیام برای پوریا پورسرخ؟
خیلی باحالی داداش (می‌خندد).
سلامت : چرا این‌قدر از خود متشکری؟
شوخی کردم. همیشه به خودم می‌گویم باید صبر و تحملم را بالا ببرم.
سلامت : چه چیزی اعصابت را خراب می‌کند؟
غیبت و حسادت.
سلامت : آخرین باری را که به دکتر رفتید، به یاد دارید؟
همین دیشب بود. من حالم بد شد و من را پیش دکتر نعمتی بردند. برخورد این دکتر آن‌قدر خوب بود که من با خودم می‌گفتم اگر قرار است آدم بعد از مریضی با چنین فرد خوبی آشنا شود، من حاضرم هر شب مریض شوم. وقتی پیش این آقای دکتر بودم خیلی به من خوش گذشت.
سلامت : آقای پورسرخ، یک لطیفه برایمان تعریف کنید که بیانگر حال و روز شما باشد؟
در یک مجلس ختم، چند نفر بالای سر مرده در حال گریه و زاری بودند ناگهان فرد مرده زنده می‌شود همه می‌ترسند و فرار می‌کنند در این میان یکی داد می‌زند نترسید، فرار نکنید، با بیل کشتمش. بعضی‌ وقت‌ها من دقیقا این‌جوری هستم و فکر می‌کنم در حال انجام کار فوق‌العاده‌ای هستم، در صورتی که مشغول خرابکاری‌ام.
سلامت : یک مثال از این خرابکاری‌ها بزنید؟
بعضی‌وقت‌ها به خیال خودم وقتی کاری را انجام می‌دهم خیال می‌کنم الان همه به من می‌گویند، آفرین، تو چه آدمی هستی، باید به تو جایزه داد ولی در نهایت می‌بینم که همه می‌گویند خراب کردی!
سلامت : اگر دست شما بود، در چه دروازه‌ای را می‌بستید؟
دهن مردم را.
سلامت : اینکه غیرممکن است.
ولی من پشتکار خیلی خوبی دارم. من سعی می‌کنم ضعف‌هایم را با پشتکار جبران کنم.
سلامت : تیتری برای این گفتگو بگویید؟
بچه‌ها مواظب باشید.
سلامت : مواظب چه چیزی؟
مواظب سلامت خود و آدم‌های اطرافتان باشید و اینکه کسی را با بیل نکشید

                                                                                             منبع: مجله سلامت 

دوشنبه 15/11/1386 - 20:47
سينمای ایران و جهان

پوریاپورسرخ

 

                                                               بیوگرافی
 

متولد ساعت 4 صبح روز چهارم تیرماه 1356 است.او در محله جردن تهران متولد شده و بزرگ شده همانجاست و فرزند اول خانواده است.دو خواهر و یک برادر کوچکتر از خود دارد که هر سه نفر انها دانشجو هستند.مادرش معلم زبان است و پدرش بازنشسته شرکت نفت می باشد.مجرد است و به این زودیها هم قصد ازدواج ندارد.بسیار به کانون گرم خانواده اش می بالد و به خوبی از خانواده اش یاد می کند.در خانواده پورسرخ همه دارای تحصیلات عالیه هستند.خواهرها و برادر پورسرخ مثل خوداو مجرد هستند.


                                                دوران کودکی


پوریا در کودکی بسیار شروشیطان بوده.البته با همه این تفاسیر درسهایش عالی بوده.از بس که درسهایش خوب بود به سادگی وارد دانشگاه شد.او بر خلاف عقیده والدینش رشته تحصیلی اش را خودش انتخاب کرد.علاقه زیاد او نسبت به رشته تحصیلی اش انقدر بود که بعد از گذراندن چند ترم وارد بازار کار شد.حتی بعد ازاخذ مدرک کارشناسی ارشد مدتی را برای کار به خارج از کشور رفت و همزمان به تحصیل هم ادامه داد.از انجا که پدرش در شرکت نفت بوده دوران دبستان را در شهرهای مختلف به خصوص شهرهای جنوبی بوده است.در دوران راهنمایی در مدرسه شهید باهنر تهران و دوران دبیرستان را در مدرسه رازی گذرانده است.دوران لیسانسش را در رشته اصلاح نباتات دانشگاه شیراز که در اخرین سال تحصیلی رتبه سوم را به دست اورده است.دوران فوق لیسانس را در تهران و رشته فیزیولوژی گیاهی گذراند که باز هم با رتبه سوم,فارغ التحصیل شد.
 

او قبل از ان که در سریال وفا بازی کند,همزمان با ورودش به مقطع دکترا پیشنهاد بازی در سریال تلویزیونی فرار بزرگ را پذیرفت و با این کار وارد حرفه بازیگری شد.پوریا به خاطر این که هم درس می خواند و هم کارش را که به رشته تحصیلی اش مربوط بوده را انجام می داد و ازسوی دیگر وارد عرصه بازیگری شده بود

                                           شانس بزرگ زندگی



در اواخر سال1384 پیشنهاد بازی در سریال((وفا)) را به سفارش اقای لطیفی پذیرفت.شخصیت ژوبین پناهی انقدر برای او جذاب بود که نتواند نه بگوید.به نظر پوریا سپردن نقش ژوبین به او یکی از شانس های بزرگ زندگی اش بود.به خاطر بازی در سریال وفا چندین ماه درگیر این پروژه بود.حتی دو ماه را در لبنان سپری کرد.با پخش سریال وفا زندگی او وارد مرحله تازه ای شد.خیلی زود عکسها و پوسترهای او در همه جا پخش شد.اسم او یک شبه بر سر زبانها افتاد و به اوج رسید.البته این اتفاق فرخنده باعث شد تمام فعالیت های قبل از عیدش مثل تحصیل و کارش مختل شود.البته باید گفت هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد.

                 
                                    فقط مهندسی کشاورزی


پوریا شاگرد بسیار درسخوان و زرنگی بوده در سال 1374 یک بار در کنکور تجربی شرکت کرده و قبول شد اما حرف و حدیث ها تازه شروع شد.با این که پوریا فوق العاده درسخوان بوده خیلی ها شرکت در کنکور تجربی او را به خاطر ضعف در درس های ریاضی و فیزیک می دانستند.پوریا به اصرار خانواده و به خاطر ثابت کردن ادعاهای دروغ اطرافیان در کنکور ریاضی هم شرکت کرد و در رشته مهندسی عمران هم قبول شد.پوریا حتی در کنکور پزشکی دوبار شرکت کرد و برای اثبات شایستگی هایش با امتیاز بالاتر از رشته تحصیلی اش قبول شد.با وجود مخالفت خانواده با رشته تحصیلی اش توانست انها را مجاب کند که با ادامه رشته تحصیلی مورد علاقه اش موافقت کنند.پدر و مادر پوریا به شدت مخالف ادامه تحصیل او در رشته مهندسی کشاورزی بودند.



                                             بی انضباط ترین



با وجود درسخوان بودن پوریا به هیچ عنوان بچه ارام و سربه زیری نبوده تا انجا که عالم و ادم را از دست خود عاصی کرده بود اما درسخوان بودن او مانع از برخورد اولیای مدرسه با او می شد.به جز جغرافیا انضباط همه درسهایش در حد عالی بود.پوریا در تمام دوران تحصیلش از جغرافیا گریزان بود به حدی که یک بار مجبور شد با تک ماده قبول شود.با وجود ان که همیشه در درسهایی مثل فیزیک و ریاضی و شیمی و مثلثات و هندسه 20 می گرفت در دوران دبیرستان رشته تجربی را انتخاب کرد.او در تمام دوران تحصیلی اش از شاگردان ممتاز به شمار می رفت و کمترین نمره های کارنامه اش همان نمره های انضباط بوده که با ارفاق اولیا مدرسه و به خاطر کم نشدن معدلش 17 و 18 می شده است.


 
                                             تلاش شبانه روزی
 


با وجود همزمانی تحصیل و کار و بازیگری پوریا هرگز شانه خالی نکرد.حتی به خاطر ادامه تحصیل دو سال را خارج از کشور و با شرایط مدرن امروزی گذراند.در سال 1382 به تهران بازگشت با وجود کار و تحصیل و موفقیت در مقطع کارشناسی ارشد و پرداختن به شغل بازیگری و فشار کار و تحصیل مردانه ایستاد وبا پشتکار شخصی اش زیر فشار درس و هنر مقاومت کرد و توانست از عهده همه موارد به خوبی براید.او هیچ وقت حاضر نشد یکی از کار و هنر و تحصیل را کنار بگذارد و به خاطر موفقیت در همه موارد شبانه روز وقت گذاشت.


                                               دوستان صمیمی
 


از دوستان صمیمی اش که نقش به سزایی در زندگی اش ایفا کرده محمدحسین لطیفی است که در سریال فرار بزرگ و به پیشنهاد او ایفاگر نقش فرهاد بود که این اشنایی در سریالهای وفا و صاحبدلان انجامید.این دوستی انقدر پیش رفته که حتی در رابطه با مسائل خصوصی زندگی اش پیش از خانواده اش با اقای لطیفی مشورت می کند.

                                                                       می دانم برای کسانی که پوریاپورسرخ را می شناسند این مطالب تکراریه.ولی شاید بهضی ها هم  چیزی از این بازیگر ندادند.

 



دوشنبه 15/11/1386 - 20:26
محبت و عاطفه
جملات زیبا(فارسی):
1.سه چیز به صاحب خود بازمی گردد: ستم مکر و پیمان شکنی.
2.به مردم چیزی بهتر از اخلاق نیک نداده اند.                                
3.بدترین مردم شخص دورو است.
4.شجاع ترین مردم کسی است که بر هوس خود تسلط داشته باشد.
5.بهترین مردم کسی است که برای مردم سودمندتر باشد.
6.نماز ستون دین است.
7.به هنگام غضب از قضاوت خودداری کنید.
8.علاج نادانی سوال است.
9.راستی مایه آرامش است اما دروغ مایه تشویش.
10.اساس عقل مدارا است.
جمعه 5/11/1386 - 13:30
سينمای ایران و جهان

سینمای ما چند وقتی است كه شما مخاطبان سایت، درخواست یك گفت و گو با گل‌شیفته فراهانی، بازیگر محبوب و موفق سینمای كشور را دارید. این گفت و گو چند ماه پیش در ماهنامه هنری «نشانی» منتشر شده است. «نشانی» را محمد صالح علاء منتشر می كند و مثل بقیه كارهای این هنرمند، متفاوت، جذاب و منحصر به فرد است. خوشبختانه قرار است مجله نشانی بعد از یك وقفه چند ماهه دور جدید انتشارش را همین روزها شروع كند با این گفت و گوی جالب و خواندنی به استقبال دور جدید نشانی می رویم....




***


 تو این دنیا به حرف كی گوش ‌می‌كنی؟ 
حرف طبیعت. 

با گل‌ها رابطه‌ات خوبه؟
همیشه قربون صدقه‌ی گل‌ها می‌رم.

تو قبلاً رودخونه نبودی؟
رودخونه بزرگترین معلم زندگی منه. 

چرا این‌قدر خوب بازی می‌كنی؟ 
خیلی باور می‌كنم. 

كی باور می‌كنی؟ 
اوجش زمانی‌ست كه در حال بازی هستم‌. یعنی بوق دوربین را می‌شنوم. 

الآن یه سناریو به تو پیشنهاد كرده‌ن و شب می‌بری خونه و می‌خونی. تا شروع فیلمبرداری چه بر سر تو و سناریو میاد؟ 
یك بار بیشتر نمی‌خونم ولی اگه خیلی خوشم بیاد باهاش زندگی می‌كنم.

ملاك انتخابت چیه؟ 
حرفیست كه فیلمنامه می‌زنه. 

عوامل سازنده رو به فیلمنامه سنجاق می‌كنی؟ 
بله به ویژه فیلمبردار خیلی برام مهمه. 

حالا فیلم را قبول كردی، باهاش چیكار می‌‌كنی؟ از اول تعریف كن. 
بستگی داره. اگر فیلمنامه‌ای باشد كه تمام جزئیات آن را پذیرفته باشم، مثل یك گلادیاتور برای شهید شدن به میدان جنگ می‌رم. ولی اگر نپذیرفته باشم، همانند آدمی هستم كه پشت صحنه‌ی جنگ یك ذره لباسهاش رو سوهان می‌‌زنه ، سؤال می‌كنه كمربندش سفته یا نه، بعد كه شرایط آماده شد به میدان جنگ می‌رم. 

چند سالته؟ 
24 سال. 

این‌ها را از كجا یاد گرفتی؟ پدر و مادرت كه آرتیست‌های درجه‌ی یكی هستند به تو كمك كردند؟
به هر حال زندگی در آن خانواده من را ساخته. 

اگر یك سناریو را دوست نداشته باشی و قرار باشد كار كنی چه بلایی سرت میاد؟ 
خیلی بهم بد می‌گذره. مثل یك مادری كه می‌دونه بچه‌ی ناقص داره ولی به هر حال اون را به دنیا می‌آره و پاشم می‌ایسته، من هم پای بچه‌ی ناقصم می‌ایستم. بهزیستی نمی‌ذارمش ولی خوب خیلی خوش ‌می‌‌گذره. 

گریه‌ام انداختی... قیل از اینكه كلید بزنن تمرین می‌كنی؟ 
معمولاً، من همیشه دوست دارم پارتینرم را جلوم ببینم. ولی تمامی اوقات كه پارتینرم را دوست ندارم به دیوار نگاه می‌كنم. چون حسی كه به من می‌ده اشتباهه و من ترجیح می‌دم در تخیل خودم آدمی را كه حس درس می‌ده به جای او بذارم، ولی من بیشتر اوقات شانس این را دارم كه بهترین پارتینر‌های دنیا را داشته باشم. 

این رابطه‌ بعد از كار تمام میشه؟ 
اكثراً بله. ولی زمان درخت گلابی خیلی اذیت شدم. 

چه خوب شد این رو گفتی. الآن كه از درخت گلابی دور شدی ، چه حسی داری وقتی بهش نگاه می‌كنی؟ 
خیلی فكر می‌كنم از آن اتفاقاتی است كه یك بار در زندگی هر آدم پیش می‌آد كه بتونه اینقدر راحت خودش رو بازی كنه . 

چند سالت بود؟ 
14 سال. 

خوب معمولاً وقتی كار‌ می‌كنی، زندگی‌ات چه جوریه؟ 
تعطیله. بستگی به حال و هوای كار داره یعنی من وقتی كار غمگین بازی می‌كنم خیلی زندگی‌ام غمگینه و وقتی كار شاد بازی می‌كنم خیلی شادم. 

وقتی نقشی را بازی می‌كنی، موسیقی‌هایی كه گوش می‌كنی و كتابه‌ا‌یی كه می‌خونی و معاشرتی كه در كل جهان داری متناسب با آن نقش است؟ 
معمولاً وقتی كار می‌كنم كتاب نمی‌خونم چون كتاب من رو با خودش می‌بره و سوار میشه ‌به كاری كه می‌كنم و در روابط بین آدم‌های آْن كار هم خیلی درگیر می‌شم. وقتی در سنتوری كم‌كم عاشق علی می‌شم توی كار واقعاً عاشق او هستم.

شب‌ها با رؤیای كاری كه می‌كنی می‌خوابی؟ 
وقتی كار می‌كنم زنی هستم كه حتی خوابش هم مال خودش نیست و تمام شب حرف كار فردا را می‌زنم. 

شعر زیاد می‌خونی؟ 
نه ولی همه چیز را شعر می‌بینم. زندگی‌ام شعره. 

خودت رو هم شعر كردی...گلشیفته‌جان جوان‌های زیادی هستند كه تو را می‌خوانند و حالا می‌خواهند بازیگر بشوند تو چه كمكی می تونی به اون‌ها بكنی؟ 
بزرگترین كمكم اینه كه بگم این حرفه را درست بشناسن .

چه جوری؟ 
میشه خواند و تئاتر كار كرد چون تئاتر یك كلاس برای بازیگر شدنه.

من یك جوان شهرستانی غریب هستم، چه كنم كه یك گروهی به من اجازه بدهند باهاشون كار كنم؟ 
یك سری آدم بشن، با هم كار كنن، بنویسن، برن توی خیابون اجرا كنند، كسی كه عاشق بازیگری باشه این كار را می‌كنه. 

تو تئاتر كار می‌كنی؟ 
در بچگی در جشنواره‌ی عروسكی كار كردم و بعد هم یك تئاتر در دوازده سالگی با پدرم برای بیماران هموفیلی و همین‌طور مریم و مردآویج را با پدرم كار كردم. 

دانشگاه رفتی؟ 
بله، ولی ول كردم . 

چه رشته‌ای؟ 
موسیقی. حالا چطور شد؛ من داشتم می رفتم اتریش كه سولیست بشم. هفته‌ی آخر با بلیط و خونه‌ی اجاره شده در وین، گفتم من نمی‌خوام برم. احساس كردم این چیزی نیست كه من از زندگی‌ام می‌خوام. 

زمانی كه موسیقی می‌خوندی، می‌خواستی نوازنده‌ی درجه‌ی یكی بشی؟ 
بله، ولی كاملاًٌ اشتباه بود، چون من زمانی كه هنرستان می‌رفتم ملودی‌های باخ و موتزارت رو می‌زدم ولی متالیكا گوش می‌كردم. 

دیروز با آریا عظیمی‌نژاد عزیزم صحبت می‌كردم و گفتم ما بین شجریان و محمد اصفهانی و شوپن و چایكوفسكی و حتی گاهی بین جواد یساری و لئونارد كوهن موندیم. این خصوصیات موسیقیایی ماست. در فیلم "میم مثل مادر" ویلون را خیلی درست و خوب می‌زدی. قبلاً ساز زهی زده بودی؟ 
من از 4 سال‌گی پیانو می‌زدم و معلم‌های مختلفی داشتم كه مهمترینش سروش دهبستی بود. روی من یك سرمایه‌گذاری فرهنگی شده بود كه یك پیانیست بزرگ بشم و از 12 سالگی در هنرستان موسیقی تحصیل می‌كردم. هنرستان خیلی سطح بالا بود و ما از هر نظر پخته و عالی بودیم. در همان جا با ساز‌های مختلف آشنا شدم و در فیلم هم مدام به آقای ملاقلی‌پور می‌گفتم كه شما هم اگر نخواین كه دقیق ویولن بزنم من می‌خوام. چون دوستان من این فیلم را می‌بینند و می‌گویند خاك بر سرت تو كه هنرستانی بودی چرا اینجوری زدی. 

رغبت آهنگسازی هم داری؟ 
بله، بیشتر در تنظیم استعداد دارم، در ملودی كمتر. یك آهنگ دارم كه شعرش مال برادرمه ولی بقیه‌ی كار‌ها را خودم انجام داده‌م. اینجوریه:
ره رو شهر تاریك گربه كجایی
نزدیك راه باریك سوی رهایی
این‌ها دو تا گربه هستند كه با هم سؤال و جواب می‌كنند ساكسیفون هم داره..
قرص ماه توی چشات خوابیده ‌آروم
دوست دارم یك لحظه باز بشینی پهلوم. 

من خیلی وقت پیش به این نتیجه رسیدم كه ما به دنیا اومدیم تا فرشته بشیم. و فرشته شدن هم مثل تمام كارهای دیگه احتیاج به مشق كردن داره تو نمی‌خوای فرشته بشی؟ 
به نظر من فرشته ها بدبختن چون نمی‌تونن كار بد بكنن. ولی به نظر من این‌كه آدم بتونه كار بد بكنه و نكنه، یك گل می‌شه كه تنها رسالتش تو این دنیا اینه‌كه زیبا باشه. 

به مرگ زیاد فكر می‌كنی؟ 
به طور غیر معمول از كودكی و بعد از آن هم مرگ ملاقلی‌پور من را تكان داد . 

مرگ باعث می‌شه كه ما عمیق بشیم. خیلی آموزنده ‌است و چیز‌های خوبی به ما یاد می‌ده. گفتی ملاقلی‌پور را دوست داشتی، چرا؟ 
یك وجه مشترك بین ما بود كه در عین حال كه دور و برمان شلوغ بود، خیلی تنها بودیم.

ملاقلی‌پور آدم غمگینی بود، دائم می‌خندید ولی پشت تمام این‌ها یك اندوه وجود داشت، احساس غبن و از دست دادن در او لبریز بود. چه چیزهایی به تو یاد داد؟ 
بزرگترین خصوصیت او این بود كه با درد انسان‌های دیگر درد می‌كشید و یك بار در رستورانی در كیش به پسر نابینایی بر‌خورده بود كه آواز می‌خواند و برای ملاقلی‌پور نامه نوشته بود كه من همیشه دوست دارم در فیلمی آواز بخوانم. بعد در "میم مثل مادر" آمد و خواند یا دختری را در خیابان با ویلچر دیده بود گفت این بركت فیلم ماست كه نقش دختر جمشید هاشم‌پور را بازی كرد. آن دختر هیچوقت حرف نمی‌زد و بعد از آن فیلم شروع به حرف‌زدن كرد. 

او هم متقابلاً تو را دوست داشت؟ 
اوایل نه‌، كمی با نظرات من جنگ داشت ولی بعد كه من دستم را زدم توی شیشه... 

مگه توی میزان سن نبود؟ 
نه. قرار بود با كپسول بزنم . 

چرا با كپسول نزدی؟اصلاً مگر فیلمبردار پیچ تیلت و پن را نبسته بود؟ 
دست خودم نبود به فیلمبردار هم ندا داده بودم كه یك اتفاقی می‌افتد ولی نمی‌دونستم چی. 

در حوزه‌ی كار بازیگری دو راه وجود دارد كه به نقشت برسی؛ یا تكنیكال یا غریزی. تو خیلی غریزی هستی و به نظرم اگر قرار باشد اتللو را بازی كنی باید هر شب یك دزدمونا را خفه كنی! 
خفه نمی‌كنم ولی به اندازه‌ی اتللو پیر می‌شوم. موهای من در "میم مثل مادر" سفید شد و من صدای سفید شدن موهایم را شنیدم. یك بار دست من در صحنه‌ای كه بچه‌را دارم می‌اندازم‌، یكهو سیاه شد و من بیهوش شدم. من توی سیاهی بودم و فقط صدای ملاقلی‌پور بود كه می‌گفت: گلی جان دخترم! درد‌هات رو بده به من ! درد‌هات رو بده به من ! من انگار ته چاه بودم و دائم چنگ می‌انداختم به صدای او تا از چاهی كه در آن سقوط كرده بودم بیرون بیام. 

گلشیفته همین الآن دلت می‌خواد تو این چكه‌ی آخر مصاحبه چه چیزهایی بگی؟یا یه جور دیگه بگم الآن در این صفحه یك جایی داری برای محاكات. 
من خیلی ناراحتم كه طبیعت ایران این‌طور شده. نمی‌دونم چرا نباید در مدرسه‌ها درس محیط زیست داشته باشیم كه بچه‌ها بدونن آیا پلاستیك در طبیعت می‌مونه؟ چطور بچه‌ها می‌تونن توی كویر یا سر آب گنجشك‌ها را بكشند. گنجشك آبی، زرد و... چرا خاك را پاس نمی‌داریم ما كه همیشه مقدس‌ترین جا‌ها برامون كنار آب بوده، زمین بوده، زمین مادر بوده و الآن هیچی نیست. من می‌گم آدمیان از بین برن مهم نیست، هنر 20 سال عقب بمونه مهم نیست، ولی ببر مازندران را كی دوباره درست می‌كنه؟ اگر نسل گوزن زرد كه مخصوص ایرانه از بین بره كی دوباره آن را به وجود می‌آره‌؟ درخت‌های پانصد ساله‌ی شمال را كه قطع می‌كنند چه جوری جبران می‌شه. من باید كاری كنم كه چیزهایی را كه داره از بین می‌ره و من عاشقشون هستم، حفظ كنم.
جمعه 5/11/1386 - 13:23
محبت و عاطفه
در آسمان

 

تو را همدرد رازهایم می دانم

با تو دردودل می کنم

ولی جوابت را نمی شنوم

هرچه آسمان را می گردم

تو را نمی بینم

ای ستاره ی کوچک دلبند

کجایی؟

جمعه 5/11/1386 - 13:19
محبت و عاطفه

  جای او خالی است

در تنگنای اتاقی تاریک     

خیره به تصویری از وجود یک مردم

مردی از سایه سار تنهایی    

  آشنای دیرینۀ دل تنگم             

  مردی با یک نگاه روحانی

وسعت قلب پاکش در وجودم

همیشه جاودانی

دلم برایش همیشه بی تاب است

و عروس چشم هایم

خیس از وجود پر رازش

و هنوز هم زنده است

گرچه می گویند که او دیگر نیست

مردی از مردهای زندگی

اکنون

جایش در کنار دخترش

خالی است                                                نغمه نازی

  تقدیم به همه دختران و پسرانی که جای پدرشان خالی است

جمعه 5/11/1386 - 13:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته