• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 590
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا مى‏شود به كمك آلات موسيقى ايرانى، سير و سلوك عارفانه كرد؟ توضيح دهيد.
پاسخ : اگر كسى مدعى شود نغمه‏هاى موسيقى، جنبه ملكوتى و ماوراى طبيعى دارد، بايد به اين سؤال پاسخ دهد كه با توجه به اينكه جنبه ملكوتى و ماوراى طبيعى در همه نفوس انسانى يكى است؛ چرا اين همه اختلاف در نغمه‏ها و نواهاى موسيقى اقوام و ملل وجود دارد؟! اين اختلاف به حدّى است كه گاهى بعضى از موسيقى‏هاى يك جامعه، براى ديگران نفرت‏انگيز و موجب ناراحتى عصبى مى‏شود. اين حقيقت، بهترين شاهد است كه تأثرات، عواطف و هيجان‏هايى كه به وسيله موسيقى برانگيخته مى‏شود، مربوط به ذات و نفس انسانى نيست كه همه در آن مساويند! حتى يك انسان در موقعيت و حالات روانى گوناگون، تأثرات و هيجان‏هاى مختلفى در مقابل يك نوع موسيقى از خود نشان مى‏دهد. بنابراين از آنجا كه موسيقى ريشه در جنبه روحانى، معنوى و ماورايى انسان ندارد، نمى‏تواند مدد رسان سلوك عرفانى باشد كه در حوزه ملكوتى و جنبه معنوى آدمى و ما بعدالطبيعى او جاى دارد. علاوه بر آنكه اگر موسيقى موجب تعالى روح و معنوى انسان مى‏شد، بايد هركس كه بيشتر با آن سروكار دارد، معنوى‏تر و داراى مقام و منزلت ملكوتى بيشتر باشد و حال آنكه واقع، خلاف اين موضوع را ثابت مى‏كند. گفتنى است: «معنى گرايى» نفوس آدمى، ريشه‏اى فطرى دارد و به وسيله عبادت‏ها، خيرات، اعمال نيك، انجام دادن تكاليف و رياضت معقول نفس - كه همگى جزء فعاليت به شمار مى‏روند نه انفعال - به فعليت مى‏رسد؛ نه با موسيقى كه نخست هشيارى را از نفس بر مى‏كند و آن گاه او را در اختيار ضرب‏ها، فواصل، كميت‏ها و كيفيت‏هاى خويش مى‏نهد.V}در اين خصوص نگا: عرفان اسلامى، ص‏167 - 171.{V ناگفته نماند، مقصود از موسيقى در مباحث ياد شده، موسيقى رايج در ميان بشر است؛ نه موسيقى و نغمه‏اى كه در طبيعت نهفته و نهان است. البتّه نغمه‏اى كه با فطرت آدمى عجين است، مى‏تواند آدمى را به ياد حقيقت خويش، جايگاه خود و معبود خويش بيندازد؛ همان نغمه‏هاى داودى كه دل مشتاقان را به حركت و جنب و جوش وا مى‏داشت. بله اگر موسيقى بتواند حكايتگر آن نغمه‏هاى الهى باشد، قادر خواهد بود كه مددكار سالك باشد. P}انبيا را در درون هم نغمه هاست‏{E}طالبان را زآن حيات بى بهاست‏{P P}نشنود آن نغمه‏ها را گوش حس‏{E}كز ستم‏ها گوش حس باشد نجس‏{P P}نشنود نغمه پرى را آدمى‏{E}كاو بود زاسرار پريان اعجمى‏{P P}گرچه هم نغمه پرى زين عالم است‏{E}نغمه دل برتر از هر دو دم است‏{P V}مثنوى معنوى، دفتر 1، ابيات 1919 - 1922.{V
کد سوال : 591
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : ديد عارفان درباره «شريعت» چگونه است؟
پاسخ : «شريعت» در لغت به معناى راهى در كناره رودخانه است كه دستيابى به آب را آسان مى‏سازد.V}لسان العرب، ج‏7، ص 86؛ و لغت‏نامه دهخدا، ج 9، ص 12568.{V عارفان شريعت را علاوه بر معناى اصلى و لغوى‏اش، در دو معناى ديگر نيز به كار مى‏گيرند: 1. مجموعه قوانين مربوط به اعمال ظاهرى كه علمى به نام «فقه اسلامى» متكفل بحث درباره آن است. در اين معنا اخلاق و عقايد بيرون از قلمرو شريعت است و «عبادت» معناى عامى نسبت به اخلاقيات و قوانين دارد.V}نگا: مرصادالعباد، ص‏162.{V 2. جنبه ظاهرى همه امورى كه بر رسول‏اكرم«صلى الله عليه وآله» وحى شده است. بر اين اساس همه جنبه‏هاى ظاهرى و قشرى و پوستى احكام، اخلاق و عقايد، در حوزه «شريعت» جاى مى‏گيرد و باطن آنها «طريقت و حقيقت» است.V}نگا: الفتوحات المكية، ج‏4، ص 731 - 743؛ اسرار الشريعة و اطوار الطريقة و انوار الحقيقه، ص 193.{V شريعت در هريك از دو معناى فوق، با تعابير گوناگونى در ميان عارفان مواجه است؛ چنان كه ديگران نيز با اين موضوع در عرفان يكسان برخورد نكرده‏اند. عده‏اى به كلى عارفان را به شريعت ستيزى متهم كرده‏اند. برخى كوشش كرده‏اند كه هرگونه شريعت ستيزى در ميان عرفا را نفى نمايندV}به عنوان نمونه نگا: مجالس المؤمنين، ج‏2، ص 5.{V گروهى نيز برآنند تا به ستايش از اباحه گرى آنان بپردازند و پايبند نبودن به شريعت را نشانه آزادگى و بلند طبعى شمارند!!V}نگا: سرچشمه تصوف در ايران، ص 212.{V امّا حق آن است كه با نقد منصفانه ديدگاه صوفيان و جداساختن عرفان حقيقى از تصوف دروغين، مى‏توان ديدگاه اصلى عرفان راستين را در خصوص «شريعت» مطرح كرد. عارفان راستين معتقدند: احكام شريعت بر يك سلسله مصالح حقيقى مبتنى است و عمل به آنها با شرايط آن، انسان را به سعادت و كمال مى‏رساند. بنابراين، راه رسيدن به كمالات و حقايق، عبادت و عمل به شريعت است و از آنجا كه اين كمالات لازمه عمل به احكام است، عمل به شريعت در آغاز راه يا در طول مسير، شرط رسيدن به كمالات است. ابن عربى پايه گذار عرفان نظرى، اعتنا به علوم حقيقت را مشروط به عدم ردّ آن از ناحيه شريعت مى‏داند و آن را چون جسمى، ملازم و همراه حقيقت تلقى مى‏كند.V}رسائل (رساله لايعول عليه)، ص‏233 و 234؛ كتاب التراجم، ص 284.{V جنيد بغدادى (م 297ق) يكى از پيشگامان تصوف اسلامى، مى‏گويد: «همه راه‏ها به بن بست مى‏رسند، مگر راهى كه به دنبال رسول خدا«صلى الله عليه وآله» باشد. پس هركه حافظ قرآن و كاتب حديث نباشد، پيروى از وى در اين كار روا نيست، چون عمل و مذهب ما در قيد كتاب و سنت است».V}عرفان نظرى، ص 373.{V بيشتر عارفان اسلامى معتقدند: عارف حتى در حالت «فنا» و رسيدن به حقيقت نيز بايد به تكاليف خويش عمل كند و خداوند، عارف و سالك را در اين مسأله كمك و يارى مى‏كند.V}الرسالة القشيريه، ص 19 و 142، التعرف لمذهب اهل التصوف، ص‏156.{V علامه طباطبايى - از سر آمدان عرفان نظرى و عملى در قرن معاصر - در كتاب وزين رسالة الولاية مى‏فرمايد: «واجب و محرمات شريعت احكام عمومى براى همه طبقات است».V}ولايت نامه، ص‏46 - 47.{V وى معتقد است: «افراد هر چه به خداوند تقرب بيشترى داشته باشند، تكليفشان سنگين‏تر است».V}همان.{V P}شريعت پوست، مغز آمد حقيقت‏{E}ميان اين و آن باشد طريقت‏{P P}خلل در راه سالك نقض مغز است‏{E}چو مغزش پخته شد، بى پوست نغز است‏{P V}گلشن راز.{V گفتنى است به چند دليل عرفان راستين و عارفان حقيقى «شريعت» را امرى ضرورى و لازم مى‏دانند: يكم. رياضت؛ اساس عرفان، بر سلوك استوار است و سلوك، چيزى جز رياضت نمى‏باشد و رياضت هم جز با اعمال و رفتار تحقق نمى‏يابد و اعمال چيزى جز «شريعت» نيست.V}جهت اطلاع تفصيلى، نگا: يثربى، سيد يحيى، عرفان و شريعت.{V دوم. شوق بندگى؛ مشاهده نتيجه اعمال و عبادات، ذوق و شوق بندگى و عمل به شريعت را در سالك شدت مى‏بخشد و او را روز به روز، به عبادت و بندگى راغب‏تر مى‏كند؛ چنان كه پيامبر«صلى الله عليه وآله» آرامش و دلخوشى خويش را در نماز مى‏ديد و اين شوق او را تا جايى برد كه قدم‏هايش در اثر قيام شبانه ورم مى‏كرد.V}عرفان نظرى، ص 383.{V سوم. رهايى؛ شريعت عامل رهايى است، چنانكه عارف بزرگ نجم الدين رازى مى‏گويد: «در دبيرستان شرايع انبيا، اول الف و باء شريعت ببايد آموخت كه هر امرى از اوامر شرع، كليد بندى از بندهاى آن طلسم اعظم است. چون به حق هر يك در مقام خويش قيام نمودى، بندى از طلسم گشاده شود، نسيمى از نفحات الطاف الهى، از آن راه به مشام جانت رسد».V}مرصاد العباد، ص 74.{V چهارم. جلوه معرفت؛ شريعت تجلى باطن معرفت در ابعاد جسمانى انسان است. حضرت امام«رحمه الله» به نقل از آيت الله شاه آبادى«رحمه الله» مى‏گويد: «عبادات، سرايت دادن ثناى حق، به جنبه و مقام جسمانى و مادى انسان است. همان گونه كه بطن‏ها و مراتب ديگر وجود انسان، همانند عقل، قلب و صدر حظ بهره خود را از معرفت و ثناى ربّ خود دارند، مرتبه جسمانى انسان و مُلك بدن او نيز بايد حظ و بهره خويش را از معرفت و ثناى حق داشته باشد و همين مناسك و اعمال حظ بدن است. روزه ثناى حق به صمديت و قدوسيت است و نماز ثناى ذات مقدس حق است به جميع اسما و صفات»V}سرّ الصلوة، مقدمه، فصل دوم.{V. از اين رو براى هماهنگى ميان باطن و ظاهر، شريعت امرى بايسته است. ابن عربى عارف بزرگ، معتقد است: با عمل به شريعت از مكر الهى در امان هستيم و تنها با شريعت است كه مى‏توان دنيا را در جهت آخرت تنظيم كرد. به نظر وى: شريعت زمينه ساز ادب بوده و با رعايت آن، مى‏توان به مقام خليل اللهى دست يازيد.V}الفتوحات المكية، ج 2، ص 530، 284 و ج 3، ص 384، و ج 1، ص 325 و ... .{V او مى‏گويد: «شريعت جاده‏اى روشن و رهگذر نيك بختان است و طريق خوشبختى؛ هر كه از اين راه برود، به رهايى مى‏رسد و هر كه از آن روى گرداند، سرنوشتى جز هلاكت نخواهد داشت.»V}همان، جز 3، ص 69.{V بنابراين، گفته‏ها و اعمال عده‏اى نااهل را در خصوص شريعت، نبايد به حساب عارفان حقيقى و راستين گذاشت.
کد سوال : 592
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : ايمان واقعى و يقين قلبى به خدا را توضيح دهيد؟ نشانه‏ها و آثار به دست آوردن اين يقين چيست؟
پاسخ : از ديدگاه قرآن «ايمان» عبارت است از علم و معرفت يقينى توأم با تسليم و خضوع در برابر حق. در «يقين» چهار شرط هست و با آنها، ظن، شك و جهل، از قلمرو يقين خارج مى‏شود؛ چرا كه در ظن و شك، جزم به ثبوت وجود ندارد، ولى يقين غير قابل زوال است. قرآن كريم از ضرورتى كه حاصل شرايط چهارگانه «يقين» است، با عباراتى از قبيل A}«لا رَيْبَ فِيهِ»{A و مانند آن ياد كرده است.V}مانند: بقره (2)، آيه 2؛ آل عمران (3)، آيه 9. در اين خصوص نگا: معرفت‏شناسى در قرآن، ج‏3 ص 255 و 256.{V از ديدگاه قرآن «يقين» داراى مراتبى است كه به حسب آن «ايمان» نيز داراى مراتب مى‏گردد: علم‏اليقين، عين اليقين و حق اليقين. «علم اليقين» در مرحله معرفت مفهومى و ذهنى است: مانند آنكه آدمى به جهنم و بهشت، در حد ادراك عقلى واقف گردد و خصايص آنها را در حد فهم مفهوم دريابد. «عين اليقين» يافتن حقايق خارجى و مشاهده همان معرفت مفهومى و ذهنى است؛ مثل آنكه وقتى ملحد را در قيامت به جهنم بردند، وى ديگر خود جهنم را مى‏بيند يا هنگامى كه مؤمن را به بهشت بردند، او خود بهشت را مشاهده مى‏كند. «حق اليقين» آن است كه انسان نه تنها شاهد حق باشد، بلكه عين شهود قرار گيرد و فانى از غير و باقى بالله شود. از خود چيزى نداشته باشد و در معرفت الهى غرق شود.V}نگا: تكاثر (102)، آيه 5 و 6؛ حاقه (69)، آيه 51 و نيز: مراحل اخلاق در قرآن، ج‏11 (تفسير موضوعى)، ص‏351 - 356.{V در قرآن كريم به بعضى از مقامات يا درجات مؤمنان، اشاره شده است: T}1. مقام تسليم‏{T؛ يعنى، واگذارى تمام ساحت‏هاى وجودى خود، به اختيار خداوند.V}مانند: بقره (2)، آيه 128 و نگا: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج‏1، ص‏383 و 384.{V T}2. مقام ابرار{T؛ يعنى، گذشتن از آن چيزى كه به آن نيازمنديم و بخشيدن آن به ديگران.V}مطففين (83)، آيه 18 - 22 و نگا: الميزان، ج‏1، 430.{V T}3. مقام تقوا{T؛ يعنى، خوف از خدا و كناره‏گيرى از گناه، [ البته به شرط اينكه ]مقصود از آن ترس و اين كناره‏گيرى خداوند باشد.V}تفسير موضوعى قرآن كريم، ج‏1، ص‏205 - 219.{V T}4. مقام اخلاص‏{T؛ يعنى، انسان قلبش را مخصوص حق كند تا احدى جز مقلب القلوب در حرم دل او راه نيابد.V}لقمان (31)، آيه 32، بينه (98)، آيه 5؛ كهف (18)، آيه 110 و نگا: اوصاف الاشراف، ص‏65؛ تفسير موضوعى قرآن كريم، ج‏11، ص‏253 - 258.{V امّا نشانه‏ها و آثار اين يقين و ايمان واقعى را بايد در اعمال و كردار خويش جست و جو كنيم؛ چنان كه حضرت على«عليه السلام» مى‏فرمايد: «عقيده مؤمن در كردارش ديده مى‏شود». ما اين آثار و نشانه‏ها را در دو قلمرو فردى و اجتماعى شمارش مى‏كنيم: T}يك. آثار فردى‏{T: 1. لذت معنوى و انبساط روحى، 2. تغيير نگرش به امور معنوى و مادى، 3. آرامش روحى، 4. رضامندى از حق و خود مقصرانگارى، 5. احساس عزّت و غلبه،V}در خصوص اين پنج مورد نگا: كيش پارسايان، ص‏37 - 45.{V 6. توكل بر خدا،V}انفال (8)، آيه 2.{V 7. محافظت بر اداى فرايض، به خصوص نماز،V}مومنون (23)، آيه 9.{V 8. عفت و پاك‏دامنى،V}همان، آيه 5.{V 9. خشوع در نماز،V}همان، آيه‏2.{V 10. روى گردانى از امور لغو و بيهوده،V}همان، آيه 3.{V 11. افزايش ايمان، هنگام شنيدن آيات الهى.V}انفال (8)، آيه 2.{V T}دو. آثار اجتماعى:{T 1. تحكيم وحدت، 2. استقرار عدالت اجتماعى، 3. حسن مقابله با فساد و انحراف،V}در خصوص اين سه مورد نگا: كيش پارسايان، ص‏45 - 49.{V 4. تأمين نيازهاى مادى ديگران،V}توبه (9)، آيه 71؛ انفال (8)، آيه 3.{V 5. تواضع در برابر مردم،V}فرقان (25)، آيه 63.{V 6. پيشى گرفتن در امور خير،V}مؤمنون (23)،آيه 59.{V 7. عدم طمع دوستى با كافران،V}مجادله (58)، آيه 22.{V 8. كوشش در امانت‏دارى،V}مؤمنون (23)، آيه 8.{V 9. وفاى به تعهدها و قرار دادها.V}همان.{V
کد سوال : 593
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : خداوند در دنيا چگونه به محبّان خود اظهار دوستى مى‏كند؟
پاسخ : T}يكم.{T حبّى كه در مورد خداى متعال به كار مى‏رود، به آن معناى عرفى نيست؛ زيرا لازمه اين معنا، انفعال نفسانى است كه خداوند سبحان از آن منزّه است.V}احياء علوم الدين، ج 4، ص 302 - 303.{V بلكه برگشت آن به حبّ ذات و ادراك خير و كمال خويش است؛ به گفته ابن سينا: «حبّ خداوند همان ادراكِ خير «خير» است، خداوند از آن رو كه مدركِ جمال خويش است، عاشق است».V}رساله عشق، ص 4 - 6.{V امّا ظهور اين محبّت و دوستى، همان بروز رحمت و كرامت حضرت حق به بندگان است، به عبارت ديگر وقتى خداوند به بنده‏اى از رحمت بى‏كران خود لطف مى‏كند، در حقيقت او را مورد محبّت خويش قرار داده است.V}اربعين، ص 390 - 391.{V T}دوّم.{T بر اساس پاره‏اى از آيات و روايات و سخنان بزرگان، مى‏توان نشانه‏هاى عشق و محبّت حق به بندگان را به دست آورد. اگر مى‏خواهيم بدانيم كه خداوند در دنيا، چگونه به محبّان خود اظهار دوستى مى‏كند، بايد نشانه‏هاى محبّت او به بندگان را مورد بررسى قرار دهيم و ببينيم آيا ما جزء دوستان او هستيم يا خير؟ آيا خداوند با جارى ساختن اين علائم، ما را نيز مورد توجّه و محبّت خويش قرار داده است يا خير؟ برخى از نشانه‏هاى محبّت خداوند به بنده خويش عبارت است: 1. توفيق دوست داشتن خداوند،V}ميزان الحكمة، ج 1، ص 224، ح 3147.{V 2. توفيق طاعت يافتن،V}همان.{V 3. مخفى كردن معايب انسان،V}همان، ص‏223.{V 4. محبوب ساختن امانتدارى،V}همان، ص‏222.{V 5. الهام صدق و راستى،V}همان، ص‏223.{V 6. خطور دادن علم و دانش،V}همان.{V 7. مزيّن ساختن به حلم و آرامش،V}همان، ص‏224.{V 8. مبغوض ساختن دنيا در قلب آدمى،V}همان.{V 9. عطا كردن به قدر نياز،V}همان، ص‏223.{V 10. نيك گردانيدن اخلاق او و اعطاى قلب سليم.V}همان، ص‏124 و براى اطلاع بيشتر نگا: عطف الألف، ص‏89 - 94.{V پس حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» يكى از بهترين كسانى است كه خداوند متعال، او را مورد محبّت خويش قرار داده است.V}نگا: انسان كامل از همين قلم. در دست انتشار.{V P}با «محمد» بود عشق پاك جفت‏{E}بهر عشق او را خدا «لولاك» گفت‏{P P}منتها در عشق چون او بود فرد{E}پس مر او را از انبيا تخصيص كرد{P P}گر نبودى بهر عشق پاك را{E}كى وجودى داد مى افلاك را{P V} مثنوى معنوى، دفتر5، ابيات 2737 - 2739.{V
کد سوال : 594
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : منظور از تسليم شدن در برابر خدا چيست؟
پاسخ : «تسليم» يكى از حالات سالك است كه پس از «وصول»، به او دست مى‏دهد و اين حالت عبارت است از استقبال قضا و تسليم به مقدرات الهى و بنابه گفته خواجه عبدالله‏انصارى: H}«تسليم، خويشتن به حق سپردن است»{H؛V}رساله صد ميدان، ص‏62؛ منازل السائرين، ص‏36 - 37.{V در واقع در اين مرتبه سالك، همه هستى خود را - با تمامى ابعاد اعتقادى و عملى‏اش - به خدا سپرده و تسليم محض اوامر و افعال او است. خواجه عبدالله تسليم را سه قسم مى‏داند: «يكى تسليم توحيد است و ديگر تسليم اقسام است و سيم تسليم تعظيم است. تسليم توحيد سه چيز است: خداى را ناديده بشناختن و نادريافته را پذيرفتن و بى معاوضه چيزى پرستيدن. تسليم اقسام سه چيز است: بر وكيل وى اعتماد كردن و به ظن نيكو حكم پذيرفتن و كوشش در حفظ نفس بگذاشتن. تسليم تعظيم سه چيز است: سعى خويش را در هدايت وى كم ديدن و جهدِ خود در معنويتِ وى كم ديدن و نشان خود در فضل وى كم ديدن‏V}همان.{V. امام چهارم«عليه السلام» مى‏فرمايد: «به بيمارى سختى دچار شدم. پدرم حسين بن على«عليه السلام» به من فرمود: چه ميل دارى؟ عرض كردم: ميل دارم نسبت به خود براى حضرت حق تعيين تكليف نكنم؛ او آنچه به نفع من است از باب لطف و مهرش تدبير مى‏كند. من علاقه دارم در پيشگاه حضرتش تسليم محض باشم. پدرم فرمود: آفرين! با ابراهيم خليل هماهنگ شدى؛ به هنگامى كه مى‏خواستند او را در آتش بيندازند، جبرئيل به او گفت: چه حاجتى دارى؟ پاسخ داد: براى حق تعيين تكليف نمى‏كنم؛ او مرا كفايت مى‏فرمايد كه بهترين وكيل من در تمام شئون حيات است».V}ديار عاشقان، ج‏1، ص‏50.{V P}عار نبود شير را از سلسله‏{E}نيست ما را از قضاى حق گله‏{P P}شير را برگردن ار زنجير بود{E}بر همه زنجير سازان مير بود{P V}مثنوى معنوى، دفتر1، ابيات 3160 - 3161.{V گفتنى است «تسليم»، هم با «توكل» فرق دارد و هم با «رضا»، در مقام «توكل» سالك كارى را مى‏طلبد؛ ولى چون خودش قادر نيست آن كار را به خوبى انجام دهد، وكيل مى‏گيرد تا به سود او كارهاى وى را انجام دهد و چون هيچ كس بهتر از خدا كار را نمى‏داند و نمى‏تواند انجام دهد، بهتر از همه آن است كه خداوند را وكيل قرار دهد و بر او توكل كند. مقام «رضا» از مقام «توكل» بالاتر است؛ زيرا در مقام توكل انسان خواسته خويش را اصل قرار مى‏دهد؛ ولى از خدا مى‏خواهد بر اساس خواسته او كار كند؛ اما در مقام «رضا» خواسته خدا اصل و خواسته سالك، فرع است. در مقام «تسليم» سالك اصلاً از خود خواسته‏اى ندارد و به خدا عرض مى‏كند: «حكم آنچه تو انديشى، لطف آنچه تو فرمايى»؛ نه اينكه بگويد «پسندم آنچه را جانان پسندد». اصلاً در اينجا خواستن و خوشايند و بدآمدنى در خصوص سالك مطرح نيست؛ بلكه هرچه هست، خواسته او و خوشايند و بدآمدن او است‏V}مراحل اخلاق در قرآن (تفسير موضوعى، ج‏11)، ص‏383، 384.{V. P}نيست كس را از توكل خوب‏تر{E}چيست از تسليم خود محبوب‏تر؟{P V}مثنوى معنوى، دفتر1، بيت 916.{V
کد سوال : 595
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا افراد عادى هم كه واجبات خود را انجام مى‏دهند، مى‏توانند به مكاشفه برسند؟
پاسخ : براى فهم بهتر پاسخ، توجه به چند نكته ضرورى است: T}يكم.{T انسان در قلب‏V}مقصود از قلب در اينجا مفهوم حسى آن نيست بلكه همان حقيقتى است كه از او تعبير به «من» مى‏شود و در واقع حقيقت آدمى است.{V خويش، خلاصه مى‏شود و موجوديّت هر كسى در همان خلاصه مى‏گردد كه در قلب هست. همه قواى وجودى انسان - چه قواى ادراكى و چه قواى ديگر - همه از قلب آدمى برانگيخته مى‏شوند و از قلب او فرمان مى‏برند و تحت سيطره آن هستند و به اقتضاى آن و طبق خواست آن به راه مى‏افتند. همه اينها از ابزار وجودى و ابزار عملى قلب مى‏باشند. به هر روى، اعضا و جوارح قواى بيرونى و درونى، همه تحت سيطره قلب و مقهور اراده قلب هستند. T}دوم.{T قلب در اصل، يك حقيقت ملكوتى و يا برتر از آن است؛ چنان كه رسول اكرم«صلى الله عليه وآله» مى‏فرمايد: H}«لو لا انّ الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات و الارض»{H؛ «اگر شياطين اطراف قلوب فرزندان آدم را نمى‏گرفتند و قلوب آنان را قصد نمى‏كردند، يقيناً به ملكوت آسمان‏ها و زمين‏ها راه مى‏يافتند و نظر به ملكوت مى‏كردند». اين بيان، نشان مى‏دهد كه قلوب انسان‏ها، بر اثر فريبكارى‏هاى شيطانى، از موجوديت و مرتبت اصلى خود افتاده و محجوب به حجاب‏ها گشته و آثار وجودى خود را از دست داده. حجاب تعلق به بدن مادى، حجاب كفر، شرك و عناد با حق و آيات حق، عقايد و افكار باطل، عادات، اوهام و تعلقات و هر آنچه كه ما را در جهت غير خدا و دورى از او قرار مى‏دهد، تمامى حقيقت اصلى قلب را محجوب ساخته‏اند. T}سوم.{T تا قلب محجوب به اين حجاب‏ها است، نمى‏تواند حقايق برتر را كشف و مشاهده كند؛ زيرا وقتى كه قلب در حضيض «ناسوت» افتاده و گناهان و كردار و اوهام، دور او را گرفته و او را محبوس ساخته‏اند، قلب نمى‏تواند مشاعر برتر را - كه ابزارى براى مكاشفه و شهود مى‏باشند - به كارگيرد. تا زمانى كه قلب در راه گمراهى بوده و پراكنده در عالم اغيار و فانى در آنها و اسير آنان است و شب و روز در طلب و متوجه آنها مى‏باشد؛ مشاعر و حواس باطنى نيز - كه زير فرمان قلب بوده و به خواست و حكم او عمل مى‏كنند - متوجه اغيار بوده و مستغرق در آنها مى‏باشند و هر كدام در عالمى از عوالم اغيار مشغول‏اند. عقل و فكر در عالمى، خيال در عالمى، سامعه در عالمى، باصره در عالمى و ... تا زمانى كه چنين است، هم خود قلب، نسبت به حقيقت اصلى خويش محجوب است و هم مشاعر باطنى - كه وسيله كشف و شهود هستند - از حقيقت اولى خويش محجوب مى‏باشند و وقتى چنين بود، راه مكاشفه و مشاهده حقايق برتر، بسته و مسدود است. P}حس دنيا نردبان اين جهان‏{E}حس عقبى نردبان آسمان‏{P P}صحّت اين حسّ بجوييد از طبيب‏{E}صحّت آن حس بخواهيد از حبيب‏{P P}صحّت اين حس ز معمورىّ تن‏{E}صحّت آن حس ز تخريب بدن‏{P V}مثنوى معنوى، دفتر 1.{V T}چهارم.{T وقتى قلب از گمراهى برگشت، توبه كرد، راه خود را پيش گرفت، به سوى مقصد اصلى خويش روى آورد، در وادى طلب، قدم گذاشت و روى از اغيار برگردانيد؛ مشاعر و حواس باطنى هم - كه زير حاكميت قلب حقيقى هستند - روى از اغيار برگردانيده و از عالم آنهامنصرف مى‏شوند. و در اين صورت توان مكاشفات و مشاهدات حقايق برتر را مى‏يابند. البته آثار اين توان در ابتدا و مراحل اوليه، تا حدودى متفاوت است؛ يعنى، در اوايل سلوك معنوى آثار اين استعداد، به حسب اشخاص و با توجه به خصوصيات ارواح و مسائل دقيق ديگر، فرق مى‏كند؛ ولى اصل مكاشفه و مشاهده رخ مى‏نمايد.V}در اين خصوص نگا: مقالات، ج‏1، ص‏101 - 181.{V با توجه به نكات ياد شده مى‏گوييم: هر چند بدون مراعات واجب و حرام، هيچ وقت سالكى در سلوك خويش موفق نخواهد شد و هيچ موقع در صراط مستقيم پيش نخواهد رفت، (اگر چه مجاهدت‏هاى بسيار زياد و طولانى هم داشته باشد) و به بيان ديگر اگرچه واجب و حرام مسأله اساسى در سلوك الى الله است؛ ولى از آنجا كه براى كشف و شهود نياز به كنار زدن حجاب‏هاى ظلمانى هست؛ صرف رعايت اوامر و نواهى الهى در حوزه واجبات و محرمات كافى نيست؛ بلكه مراقبه در انجام دادن نوافل و برخى مستحبات، ترك مشتهيات و هواهاى نفسانى، فكر و ذكر، توبه و استغفار، تخلّق به اخلاق حسنه، دورى از گناهان و مواردى از اين قبيل نيز براى كنار رفتن حجاب‏هاى ظلمانى و به كار افتادن مشاعر باطنى و در نتيجه تحقّق كشف و شهود، لازم و ضرورى است. بنابراين در خصوص افراد عادى - كه تنها واجبات را انجام مى‏دهند - نمى‏توان كشف و شهود را جارى و سارى دانست؛ هر چند خداوند متعال در قبال اين مسأله حائز اهميت، قلب‏هاى آنان را نورانى كرده و توفيقاتى در اعمال خير و حسنه نصيبشان مى‏گرداند و گاهى رؤياهاى صادقانه نيز برايشان رخ مى‏دهد. به هر روى، رسيدن به مقام «مكاشفه»، شرايط و بسترهايى دارد كه تا حدّى بايد محقق شود. P}پنبه وسواس بيرون كن ز گوش‏{E}تا به گوشت آيد از گردون خروش‏{P P}پاك كن دو چشم را از موى عيب‏{E}تا ببينى باغ سروستان غيب‏{P P}دفع كن از مغز و از بينى زكام‏{E}تا كه ريح الله در آيد در مشام‏{P P}كنده تن ز پاى جان بكن‏{E}تاكند جولان به گرد آن چمن‏{P P}غل بخل از دلت و گردن دور كن‏{E}بخت نو درياب در چرخ كهن‏{P V} مثنوى معنوى، دفتر 2، ابيات 1945 - 1948 - 1949.{V
کد سوال : 596
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : حديث است كه بالاترين «درجه تقوا» اين است كه در قلب انسان، جز خدا كسى وجود نداشته باشد. در اينجا مسأله‏اى براى من مبهم است، آيا نمى‏توانم هم نوعان خود و دوستانم را - كه به نحوى در ترقى و پيشرفتم نقش داشته و در حقيقت واسطه فيض بوده‏اند - دوست داشته باشم و به آنها عشق و محبّت بورزم؟ به هر حال آنان نيز در دل من جا باز كرده‏اند؟!
پاسخ : T}يكم.{T در آيات قرآن و روايات معصومين«عليهم السلام»، بر دوستى عده‏اى تأكيد شده است؛ از جمله دوستى با پرهيزگاران، صبرپيشگان، نيكوكاران، پاكان، عدالت پيشگان، جهادگران، توكل كنندگان و تائبان.V}نگاه قرآنى به دوست و دشمن، گفتار سوّم و پنجم.{V بنابراين نبايد پنداشت كه خداوند، دوستى را منحصر در خويش ساخته است. T}دوم.{T بر اساس فرهنگ دينى، به دليل آنكه محبّت نوعى وحدت پيدا كردن محبّ با محبوب است (يعنى محبّ همان جا است كه محبوب او در آنجا هست و محبّ با محبوب خود است، و از او جدا نخواهد بود)، بايد محبوبانى را برگزيد كه محبّان حقيقى حضرت حق و محبوبان خداوند متعال باشند تا انسان با آنان و در عالم آنها (در جوار قدس حضرت)، مقصود و شاهد وجه كريم او باشند.V}همان.{V P}اى دل! آنجا رو كه با تو روشنند{E}وز بلاها مر تو را چون جوشنند{P P}در ميان جان تو را جا مى‏كنند{E}تا تو را پر باده چون جا مى‏كنند{P P}در ميان جان ايشان خانه گير{E}در فلك خانه كن اى بدر منير!{P P}چو عطارد دفتر دل وا كنند{E}تا كه بر تو سرّها پيدا كنند{P V} مثنوى معنوى.{V به هر حال محبّت دوستانى كه آدمى را به خدا نزديك كرده و به محبوب اصلى و ازلى رهنمون مى‏گرداند، ايرادى ندارد؛ امّا دوستى با كسانى كه انسان را از خدا دور نموده و وى را به بيراهه مى‏كشانند، در فرهنگ اسلام تحريم شده است. حارث از امام على«عليه السلام» نقل مى‏كند كه ايشان درباره دو دوست مؤمن و دو دوست كافر فرمود: «امّا دو دوست مؤمن كه زندگى‏شان را بر اساس دوستى در راه فرمانبرى از خدا گذاشته و بر اساس آن، با يكديگر بخشش‏ها كردند و به يكديگر مهر ورزيدند؛ چون يكى‏شان پيش از ديگرى بميرد و خداوند جايگاه او را در بهشت به او نشان دهد، به شفاعت از دوستش مى‏پردازد و مى‏گويد: پروردگارا! دوستم، فلانى مرا به فرمانبرى از تو فرمان مى‏داد و از معصيت و نافرمانى تو بازم مى‏داشت، پس او را بر همان هدايتى كه مرا به آن استوار داشتى، استوار بدار، تا آنچه را به من نشان داده‏اى به او نيز نشان دهى. خداوند نيز دعاى او را مستجاب مى‏كند و چون اين دو يكديگر را نزد خداوند عز و جل مى‏بينند، هر يك از آنان به دوستش مى‏گويد: خداوند به تو دوست پاداش خير دهد، تو مرا به فرمانبرى از خداوند، فرمان مى‏دادى و از نافرمانى او بازم مى‏داشتى. امّا دو كافرى كه بر اساس نافرمانى خدا با يكديگر دوستى كردند و بر اساس آن به يكديگر بخشش‏ها نمودند و مهر ورزيدند، پس چون يكى‏شان پيش از دوستش بميرد، خداوند جايش را در آتش به او نشان دهد. وى مى‏گويد: پروردگارا! فلان دوستم مرا به نافرمانى از تو فرمان مى‏داد و از فرمانبرى‏ات بازم مى‏داشت، پس او را بر ادامه گناهانى كه مرا بر آن استوار داشت، استوار بدار تا عذابى را كه به من نشان دادى به او نيز نشان دهى. پس چون در قيامت يكديگر را نزد خداوند مى‏بينند، هر يك از آنان به دوستش مى‏گويد: خداوند به تو جزاى بد بدهد؛ مرا به نافرمانى از خدا فرمان دادى و از فرمانبرى‏اش باز مى‏داشتى: آن گاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: A}«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ»{A؛V}تفسير قمى، ج‏2، ص 287؛ بحارالانوار، ج‏7، ص‏173، ح‏4.{V P}مشترى من خداى است او مرا{E}مى‏كشد بالا كه «الله اشترى»{P P}خون بهاى من جمال ذوالجلال‏{E}خون بهاى خود خوردم كسب حلال‏{P P}اين خريداران مفلس را بهل‏{E}چه خريدارى كند يك مشت گل‏{P P}گل مخور گل را مخر گل را مجو{E}ز آنكه گل خوار است دايم زرد رو{P P}دل بخور تا دايماً باشى جوان {E}از تجلى چهره‏ات چون ارغوان‏{P V} مثنوى معنوى، دفتر 2، ابيات 2438 - 2442.{V
کد سوال : 597
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : چگونه انسان مى‏تواند به مقام دوستى با اهل بيت برسد و با آنان انس و نزديكى پيدا كند؟ آيا گناهان گذشته در اين راه تأثيرى دارد يا خير؟
پاسخ : براى نيل به مقام دوستى با اهل بيت دو راه وجود دارد كه هر دو ملازم يكديگر است: نظرى و عملى. T}يك. راه نظرى‏{T؛ «محبّت» فرزندى است كه در دامان معرفت و شناسايى، پرورش مى‏يابد و آن گاه كه معرفت حاصل شود، كشش به سوى محبوب و شكل گرفتن طبق روش او نيز حتمى خواهد بود. از اين رو نخستين قدم در ايجاد محبّت و نيل به مقام دوستى با اهل بيت«عليهم السلام»، شناخت آنان است. براى شناخت سه راه وجود دارد: 1. مطالعه تاريخ زندگانى آنان؛ 2. مطالعه و تفكر در سخنان ايشان؛ 3. شناخت خدا (با شناخت حضرت حق و صفات او مى‏توانيم بفهميم كه اهل بيت - كه متصف به اوصاف و اسماى الهى‏اند - چه ويژگى‏هايى دارند). T}دو. راه عملى‏{T؛ در اين راه نيز دو روش اساسى وجود دارد: 1. تبعيّت از آنان: عمل كردن به سخنانشان و اجتناب از حرام و عمل كردن به واجبات، هم شكلى با آن سروران، متخلّق شدن به اخلاق آنان در سخن و عمل. بارورى و همچنين فزونى محبّت به آن عزيزان، به دوست داشتن امور و افرادى است كه آنان دوست مى‏دارند و متنفر بودن از هر كس و چيزى كه ايشان، مبغوضش مى‏دارند. 2. رابطه و پيوند داشتن؛ زيارت آنان در حرم‏هاى پاكشان و ياد كردن ايشان از دور و نزديك، موجب ايجاد محبّت مى‏شود. اينكه بر زيارت اهل بيت«عليهم السلام» اين همه ثواب مترتب بوده و اين همه به آن توصيه شده است؛ براى اين است كه با آنان «رابطه» پيدا شود. وقتى رابطه پيدا شد، «تشبّه» پديد مى‏آيد و وقتى تشبّه پديدار گشت، «عشق و محبّت» به حدّ عالى خود مى‏رسد.V}نگا: آيين مهر ورزى، ص‏121 - 127.{V در خصوص گناهان، اگر بدون توبه باشد، در محبّت و انس به آنان خلل ايجاد خواهد كرد؛ زيرا آنان از عمل پليد متنفرند. اما اگر اين گناهان همراه با توبه و جبران گذشته باشد خود تبديل به حسنه مى‏شود و زمينه را براى انس بيشتر فراهم مى‏كند. البته در ايجاد اين محبّت بايد، به خود آنان نيز متوسّل شويم و هنگامى كه در آلودگى‏ها، تاريكى‏ها، حجاب‏ها، رنگ‏ها و تعلق‏ها گرفتاريم، با توسل به آن بزرگواران، بخواهيم كه به فريادمان برسند و مجذوبمان كنند. P}چون ز تنهايى تو نوميدى شوى‏{E}زير سايه يار خورشيدى شوى‏{P P}روبجو يار خدايى را تو زود{E}چون چنان كردى خدا يار تو بود{P V} مثنوى معنوى، دفتر2، ص 22 و 23.{V
کد سوال : 598
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : با توجه به علاقه و محبّت امام على«عليه السلام» به حضرت فاطمه«عليها السلام»، آن حضرت چگونه در نهج‏البلاغه از عدم علاقه به دنيا صحبت مى‏كند؟
پاسخ : T}يكم.{T حبى كه طبيعى و فطرى است، با دوستى نكوهش شده، از جهت شدت و ضعف فرق دارد. حبّ دنيا اگر در حدّ بر آوردنِ نيازهاى طبيعى حيات باشد؛ نه تنها نكوهيده نيست، پسنديده نيز مى‏باشد. اما اگر به زياده روى كشيده شود و مصداق شيفتگى گردد، ناپسند است. T}دوم.{T آن حب كه وسيله بندگى خدا باشد، اصلاً حبّ دنيا نيست؛ بلكه دوستى آخرت است.V}بحارالانوار، ج 70، ص 62.{V از مجموع كلمات امام على«عليه السلام»، مى‏توان چنين استنباط كرد: دنيايى نكوهيده و بى ارزش است كه انسان را از آخرت باز دارد. اما دنيايى كه انسان را به آخرت مى‏رساند، پسنديده و نيكو است. دنياى ناپسند، دنيايى است كه هدف نهايى انسان شود و او را به خود مشغول و از آخرت روى گردان كند. انسان را اسير خود سازد و خدا، آخرت، دين و حتى خويشتن را چنان در نظرش كوچك نمايد كه به دنيا بفروشد.V}نگا: نهج‏البلاغة، حكمت 56، نامه 49 و خطبه 160؛ غررالحكم، ج 2، ص 331، ح 2764- 2763؛ براى اطلاع تكميلى نگا: حقيقت دنيا (دانشنامه امام على«عليه السلام»)، ج 1، ص‏375-402.{V حال بايد ديد محبّت امام على«عليه السلام»، به حضرت زهرا«عليها السلام» مصداق كدامين حبّ است: حبّ دنيوى نكوهيده يا حبّ دنيوى پسنديده؟ محور محبّت معصومان«عليهم السلام» تنها و تنها محبّت به خداوند متعال است. آنان با دريافت يقينى و شناخت بى پايان و عميق خويش، اين حقيقت را مى‏دانند كه خداوند، تنها محبوب واقعى و حقيقى در جهان و عوالم هستى است. از همين رو معصومان«عليهم السلام» در مناجات خود، دوستى خدا را طلب كرده و از فراق او شكوه مى‏كنند.V}مانند مناجات محبين: «اسئلك حبك» يا دعاى عرفه: «انت الذى ازلت الاغيار عن قلوب احبائك حتى لم يحبوا سواك و لم يلجئوا غيرك» يا دعاى كميل: « صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك».{V P}مانند تو من يار وفادار نديدم‏{E}خوش‏تر ز غم عشق تو غمخوار نديدم‏{P P}جز خال خيال رخ زيباى تو در دل‏{E}در آينه حسن تو زنگار نديدم‏{P به اين دليل كه محبّت خدا، اصل و محور تمامى محبت‏ها است، باب بسيار مهمى در معتبرترين كتاب‏هاى شيعه تحت عنوان H}«حب فى الله»{H و H}«بغض فى الله»{H آمده است كه رواياتش از اصيل‏ترين آموزه‏هاى دينى و بهترين راهنماى انسان به سوى محبت‏هاى صحيح است.V}نگا: اصول كافى، ج 3.{V محبّت امام على«عليه السلام» به حضرت زهرا«عليها السلام»، در همين راستا بود؛ يعنى، حضرت از آنجا كه عاشق خداوند و محو او بود، هر كس و هر چيزى را كه دوستدار خداوند بود و خداوند نيز به او محبت داشت، دوست مى‏داشت. اين محبت نسبت به افرادى مانند حضرت فاطمه«عليها السلام» در اوج بود؛ چون با چشم دل مى‏ديد كه آن بزرگوار، در چه مرتبه‏اى از محبت و عشق به خداى متعال است و حضرت حق نيز تا چه اندازه او را دوست دارد. بنابراين، محبت شديد امام على«عليه السلام» به همسرش، به خاطر محبّت به خدا بود؛ و علاوه بر جهت زن و شوهرى - كه حبّ دنيوى پسنديده است -؛ حبّ فاطمه«عليها السلام» محبت به آخرت است و ياد و محبت خدا را بيش از پيش به ارمغان مى‏آورد.
کد سوال : 599
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : چند دعا از ادعيه مشهور و كوتاه را كه در تقويت بنيه عرفانى انسان نقش دارد، معرفى نماييد؟
پاسخ : 1. دعاى صباح، 2. دعاى كميل، 3. مناجات خمس عشره، 4. دعاهاى صحيفه سجاديه، 5. مناجات شعبانيه، 6. دعاى ابوحمزه ثمالى، 7. دعاى عرفه. خواندن مداوم، آگاهانه و عاشقانه ادعيه ياد شده، مورد توصيه و سفارش است و براى آنكه اين دعاها در روح شما اثر گذارد، سعى كنيد: 1. در سحرها و نيمه‏هاى شب ادعيه را بخوانيد. 2. توجه نماييد كه در هنگام قرائت دعا، با چه وجودى گفت و گو مى‏كنيد و چه كسى را مى‏خوانيد. 3. در هنگام دعا، اميد خويش را در اصلاح نفستان از غير خدا قطع كنيد و تنها بر او اميد بنديد. 4. به محتوا و پيام دعاها دقت كرده و در آن بينديشيد و واقف باشيد كه از خدا چه حقايقى مى‏طلبيد.