• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 14221
تعداد نظرات : 3204
زمان آخرین مطلب : 3643روز قبل
شعر و قطعات ادبی

از دل و دیده ، گرامی تر هم
آیا هست ؟
- دست ،
آری ، ز دل و دیده گرامی تر :
دست !
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،
بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل كنی از دنیا ،
دستاورد است !
هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ،
دست دارد همه را زیر نگین !
سلطنت را كه شنیده ست چنین ؟!
شرف دست همین بس كه نوشتن با اوست !
خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .
در فروبسته ترین دشواری ،
در گرانبارترین نومیدی ،
بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،
دست كه هست !
بیستون را یاد آر ،
دست هایت را بسپار به كار ،
كوه را چون پَر كاه از سر راهت بردار !
وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،
دست هایی كه به هم پیوسته است !
به یقین ، هر كه به هر جای ، در آید از پای
دست هایش بسته است !
دست در دست كسی ،
یعنی : پیوند دو جان !
دست در دست كسی
یعنی : پیمان دو عشق !
دست در دست كسی داری اگر ،
دانی ، دست ،
چه سخن ها كه بیان می كند از دوست به دوست ؛
لحظه ای چند كه از دست طبیب ،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛
نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دستٰ
پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای !
لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست !
دست ، گنجینه مهر و هنر است :
خواه بر پرده ساز ،
خواه در گردن دوست ،
خواه بر چهره نقش ،
خواه بر دنده چرخ ،
خواه بر دسته داس ،
خواه در یاری نابینایی ،
خواه در ساختن فردایی !
آنچه آتش به دلم می زند ، اینك ، هر دم
سرنوشت بشرست ،
داده با تلخی غم های دگر دست به هم !
بار این درد و دریغ است كه ما
تیرهامان به هدف نیك رسیده است ، ولی
دست هامان ، نرسیده است به هم !فریدون مشیری

 

سه شنبه 6/10/1390 - 9:9
محبت و عاطفه

 

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،

اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت راعوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم

کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم

 

 

 

سه شنبه 6/10/1390 - 9:6
شعر و قطعات ادبی


فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست

سجاده زردوز که محراب دعا نیست
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!
از کمیتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!
این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟
چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست
بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست
از بس‌که پی نیم‌وجب نان حلالیم
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست
به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست!

 

سه شنبه 6/10/1390 - 9:4
طنز و سرگرمی
سه شنبه 6/10/1390 - 9:2
دانستنی های علمی


موسس کارخانه خودکار و عطر بیک و مداد سوسمارنشان


احتمالا هیچ ایرانی نیست که حداقل یک‌بار خودکار بیک در دستش نگرفته باشد و با آن آشنا نباشد، کسی را سراغ دارید که نامی جز بیک برای خودکار بیاورد؟

«علی‌اکبر رفوگران» کسی است که نام خودکار را برای این نوشت‌افزار گذاشت؛ نامی که به گفته خودش، اسم مناسبی برای این وسیله نوشتنی نیست! او به گردن تمام ما حق دارد و باید به احترامش کلاه‌مان را از سربرداریم و درود بفرستیم به همه تلاش‌هایی که در این سال‌ها انجام داده است. او نام بزرگی است، این مرد‌ بزرگ‌ افتخار داد و اجازه داد داستان زندگی پربارش را برای شما خوانندگان زندگی‌ایده‌آل نقل کنیم.


اولین نوآوری
اوایل سال‌ 1330 در‌حالی که ازدواج کرده بودم و تازه تشکیل زندگی داده بودم، پیش پدرم شاگردی می‌کردم. پدرم یک محموله بزرگ مداد ژاپنی خریده بود. آن زمان ‌‌ اجناس ژاپنی ‌کیفیت خوبی نداشتند و پرطرفدار نبودند. همان موقع فکر کردم ‌چه کار کنم این مدادها به فروش برسند تا هم پدرم از دست آنها خلاص شود هم خودم بتوانم پولی به‌دست بیاورم و جلوی پدر و همسرم خودی نشان بدهم. دیدم می‌توان کاری کرد که این مدادها بچه‌پسند شوند.

غروب آن روز به کارگاه یک جوان ارمنی که قالب‌ساز بود رفتم و از او خواستم قالب کله‌عصا بسازد که وقتی روی مداد قرار می‌گیرد، مداد به شکل یک عصای کوچک در‌بیاید و قالب کوچکی هم بسازد که به‌وسیله آن، 2 مداد روی هم سوار شوند.‌ ‌او ایده‌ام را به خوبی اجرا کرد و مداد در واقع عصایی به طول 2 مداد با منگوله‌ای در قسمت بالا خیلی زیبا و بچه‌پسند شد و مطمئن شدم که با سود فروش آنها، می‌توانم سرمایه ‌خوبی دست و پا کنم. فردا صبح نزد پدرم رفتم و همه مدادها را خریدم. فکر کرد دیوانه شده‌ام، ولی با اصرار من، مدادها را‌ فروخت و من هم تغییراتی که در نظرم بود روی مدادها اجرا کردم و در طول چند‌روز، همه مدادها را فروختم و پول‌خوبی به‌دست آوردم. بعد از آن، تصمیم گرفتم تجارت کنم و چون پدرم به اصطلاح بنکداری می‌کرد و به تجارت خارجی رضایت نمی‌داد، از او جدا شدم و در بازار بین‌الحرمین پاساژ مهتاش، یک مغازه خریدم و شروع به کار کردم.

سال 1375 کارخانه عطر بیک را از فرانسه خریداری کردم. علت اصرار من برای تهیه عطر در ایران، این بود‌که اول از همه مخارج گمرکی واردات عطر به ایران زیاد است و تولید آن در ایران قیمت را پایین می‌آورد، دوم اینکه کشور ما جمعیت جوان زیادی دارد که شاید همه آنها قدرت خرید عطرهای گران‌قیمت خارجی را نداشته باشند و من می‌دانستم می‌توانم محصولی با کیفیت عطرهای گران‌قیمت خارجی را با قیمت بسیار کمتر در ایران تولید کنم


تا اینها را نفروختی، مغازه نیا
ابتکار، ابتکار، ابتکار
وقتی از پدرم جدا شدم، سرمایه ‌کمی داشتم که برای کارهای بزرگ کفایت نمی‌کرد. جنگ جهانی تازه تمام شده بود و آلمان از ویرانه‌‌ای بلند شده بود و کارخانه‌ها یکی یکی ‌شروع به کار کرده بودند. من مکاتباتم را با آنها آغاز کردم و هر‌روز کاتالوگ‌ها و نمونه‌های مختلفی به‌دستم می‌رسید و حسرت می‌خوردم که چرا نمی‌توانم روی آنها کار کنم تا این‌که کاتالوگ یک عکس‌برگردان به دستم رسید‌، همان موقع یک طرح جالب به ذهنم رسید؛

پیش یک استاد خطاط رفتم و جمله «فا الله خیروحافظا و هو ارحم الراحمین» را ‌دادم ‌به خط زیبا‌ بنویسد، 2 تا طاووس هم از کتاب بریدم و کنارش گذاشتم و آن را داخل پاکت گذاشتم و یک‌نامه هم ضمیمه‌اش کردم که‌10‌هزار عدد از این طرح برایم چاپ کنید. فرستادم رفت و تا یک ماه خبری نشد. ماجرا را به کلی فراموش کرده بودم و مشغول کارهای خودم بودم تا این‌که یک کارتن از آلمان به دستم رسید. وقتی آن را باز کردم، طرحم را به‌صورت عکس‌برگردان چاپ کرده بودند.

به شاگردم هزارتا از این عکس‌برگردان‌ها را دادم و گفتم تا اینها را نفروختی، مغازه نیا، اگر یک‌ماه هم طول کشید، اشکالی ندارد. شما مرخصی تا اینها را بفروشی. چند‌ساعت بعد برگشت و گفت همه را فروختم! من قیمت هر برچسب را 5 ریال گذاشته بودم و در‌عرض چند‌روز همه را فروختیم تا این‌که یک بسته دیگر رسید. همین‌طور هفته‌به‌هفته یک بسته‌ 10‌هزار‌تایی می‌رسید و ما کلی تعجب کرده بودیم! تقریبا با آخرین بسته‌ها یک نامه هم از آن شرکت آلمانی به دستمان رسید که گفته بود چون قیمت‌10‌هزار‌تا از این برچسب‌ها با 200‌هزار‌تای آنها یکی بود، برایتان‌ 200‌هزار تا چاپ کردیم و شما پول 10 هزار تا را بدهید. با این وجود شرایط جوری بود که به‌صورت باور نکردنی سود کردیم، چون ما به ازای هر‌10‌برچسب باید یک ریال به‌شرکت می‌دادیم و اگر این نامه همان روزهای اول به دستمان می‌رسید، قطعا قیمت را خیلی پایین‌تر می‌گذاشتم.

وقتی به ایران برگشتیم، شرکتی تشکیل دادیم به نام شرکت صنعتی «قلم‌خودکار»، به این ترتیب که پدرم 43درصد، برادر بزرگم (حاج عباس)، 33درصد و من 33 درصد سهام داشتیم


از خودنویس به خودکار
من قبل از این‌که به فکر تولید خودکار باشم، چون هنوز خودنویس وسیله رایج نوشتن بود، درصدد تولید خودنویس در ایران برآمدم. ساخت خودنویس با همه سادگی ظاهری‌اش، تجربه کافی و آشنایی به تکنیک پیچیده ‌تولید آن را طلب می‌کند که آن موقع بدون کمک خارجی‌ها، دستیابی به آن محال بود. من‌ نمایندگی یک خودنویس را داشتم به نام «لوکسور» که کارخانه‌اش در هایدلبرگ آلمان بود. به آنجا رفتم و با رئیس کارخانه لوکسور ملاقات کردم. وقتی ‌قصد خود‌م برای تولید خودنویس با مشارکت او در ایران را گفتم، هیکل درشت‌اش را از روی صندلی بلند کرد و قلمی را که در دست داشت به‌شدت روی زمین کوبید و گفت، شما کشورهایی که مواد اولیه دارید، اگر بخواهید تولید‌کننده هم باشید، پس ما چه باید بکنیم؟ بعد از آن هم دیگر به نامه‌های من پاسخ نداد و من را از نمایندگی خلع کرد.


برچسب‌ها غوغا کرد
با این طرح و طرح‌ دعای «وان‌یکاد» و چند طرح دیگر، کارمان به شدت رونق گرفت و طوری شد که فرصت نمی‌کردیم حتی مشتری را جواب بدهیم و تا بازاری‌ها بفهمند که این برچسب‌ها چیست و از کجا می‌آید توانستم سرمایه خوبی به دست بیاورم. بعد از مدتی پدرم موافقت کرد تا دوباره با هم کار کنیم و کار تجارت و واردات را به کارش اضافه کنیم و من و پدر و برادربزرگم شرکتی تاسیس کردیم و کالاهای مختلفی در آن تولید و وارد کردیم.


اجازه تولید خودکار را گرفتم
در پاریس به کمک آقای لوک به دیدار آقای بیک، موسس و رئیس کارخانه بیک رفتم. بدون مقدمه‌‌ گفت: آقای رفوگران چه کاری می‌توانم برای‌تان بکنم؟ من که از قبل برای این لحظه خودم را آماده کرده بودم و یک کیف پر از پول که چشم هر کسی را خیره می‌کرد با خود برده بودم را باز کردم و به او گفتم: «‌آقای بیک، یک ماشین تزریق پلاستیک از آنها که اضافه دارید به اضافه یک قالب خودکار دسته‌دوم به من بفروشید و پولش را همین الان بردارید، من می‌برم تهران اگر توانستم تولید را به سطحی برسانم که مورد رضایت شما باشد، اجازه تولید خودکار بیک در ایران را به من بدهید، اگر نتوانستم ماشین تزریق را نگه می‌دارم و قالب را به شما برمی‌گردانم تا سر فرصت به هر کس خواستید بفروشید و بعدا پولش را به من بدهید.»

آقای بیک که چشمش به اسکناس‌ها افتاده بود و مطمئن بودم نمی‌تواند دل از آنها بکند، لبخندی زد و گفت‌ این پشتکار را به شما تبریک می‌گویم.

بعد از پیروزی انقلاب طی اتفاقاتی وداع تلخی با خودکار بیک و کارخانه‌ای که خودم سنگ بنایش را گذاشته بودم داشتم و الان‌ حس پدری را که فرزندش را از دست داده باشد دارم. آن روزها خودکار بیک حرف اول را در ایران می‌زد؛ اما حالا خودکارهای چینی ‌‌جای یک تولید ملی را گرفته‌اند و کارخانه بیک با تولید کمی مشغول فعالیت است.


حجره‌ای که خرج ما را نمی‌داد
حجره پدرم فقط 12 متر بود و واقعا گنجایش 3 نفر را نداشت، هرچند با اضافه کردن واردات و ثبت نمایندگی بیک به بیشتر‌شدن درآمد کمک کرده بودم؛ اما روح بلندپروازانه من و کارخانه فعال بیک من را به فکر تولید خودکار در ایران انداخت. پدرم را متقاعد کردم به فرانسه برویم و از بیک بخواهیم که اجازه تولید خودکار بیک را در ‌ایران به ما بدهد، ابتدا او راضی نمی‌شد؛ اما وقتی اصرار من را دید بالاخره با اکراه رضایت داد در یک سفر طولانی و مخاطره‌انگیز از راه عراق، اردن، سوریه و لبنان، ایتالیا و آلمان به فرانسه رسیدیم که خود سفرمان یک دنیا خاطره و داستان دارد که همه آنها را کتاب خاطراتم آورده‌ام.

به آقای بیک گفتم:
«‌آقای بیک، یک ماشین تزریق پلاستیک از آنها که اضافه دارید به اضافه یک قالب خودکار دسته‌دوم به من بفروشید و پولش را همین الان بردارید، من می‌برم تهران اگر توانستم تولید را به سطحی برسانم که مورد رضایت شما باشد، اجازه تولید خودکار بیک در ایران را به من بدهید، اگر نتوانستم ماشین تزریق را نگه می‌دارم و قالب را به شما برمی‌گردانم تا سر فرصت به هر کس خواستید بفروشید و بعدا پولش را به من بدهید.» آقای بیک که چشمش به اسکناس‌ها افتاده بود و مطمئن بودم نمی‌تواند دل از آنها بکند، لبخندی زد و گفت‌ این پشتکار را به شما تبریک می‌گویم.

خودکار، خودکار شد
زمانی که هنوز قلم، سرقلم، مداد و خودنویس ابزار نوشتن بودند و کسی خودکار را نمی‌شناخت یک روز دلالی نمونه‌ای را برای فروش به حجره پدرم آورد که همان خودکار بیک بود. نمونه را به پدرم نشان داد، پدرم گفت چطور کار می‌کند؟ جوهر را چطور توی آن می‌ریزند؟ و من هم که می‌دانستم این نوشت‌افزار چیست، گفتم خودکار است و نیازی به ریختن جوهر در آن ندارد.

جالب است که از آن به بعد نام خودکار روی آن باقی ماند با این‌که اصلا اسم جالبی برای آن نیست و می‌توانست اسم دیگری داشته باشد. نماینده خودکار بیک فردی به نام کلیمیان بود و ما از او خودکارهای بیک فرانسوی را می‌خریدیم و پخش می‌کردیم. 3 سال بود که خودکار به ایران آمده بود و کمتر طرفدارداشت، در کل این سال‌ها 500 هزار‌تا از آن هم فروش نرفته بود. همان روزها رئیس صادرات بیک فرانسه به ایران آمده بود. پسرکلیمیان از من خواست به واسطه آشنایی‌ام با زبان خارجی او را در بازار بچرخانم. این آقا که اسمش لوک بود، حین گردش در بازار به من گفت چطور می‌توانیم کاری کنیم که فروش خودکار بیک در ایران بالا برود؟

به او گفتم نوشته‌ای از آقای کلیمیان بگیرید که حداقل تا 10 سال این کالا را به کسی جز ما نفروشد من قول می‌دهم امسال فروش آن را به 2 میلیون‌ برسانم. او گفت کلیمیان به شما چند می‌فروشد؟ گفتم 8ریال گفت عجب دلال ‌گران‌قیمتی و دیگر چیزی نگفت.

وقتی به پاریس برگشت از نماینده تبلیغات‌ «شرکت آگهی زیبا» با تلگراف وضع اعتباری ما را سوال کرد وضع اعتباری ما را سوال کرد و جوابی را که دریافت کرد این بود که ما حاضریم برای آنها چک سفید امضا بدهیم.


این بود که آقای لوک تلگرافی فرستاد و گفت از این به بعد نماینده خودکار بیک در ایران شما هستید و باید مستقیما سفارش‌های خود را به ما بدهید. وقتی پدرم از ماجرا باخبر شد، نه تنها خوشحال نشد، بلکه برافروخته شد و گفت من این کار را نمی‌کنم. به او گفتم ‌بیک فرانسه تصمیم خودش را گرفته و اگر ما قبول نکنیم، به‌کس‌دیگری می‌دهد. پدرم در صورتی رضایت داد ما نماینده بیک شویم که با توافق کلیمیان مبلغ 100هزار تومان به آنها بدهیم که پول هنگفتی بود و اینطور بود که ما نماینده بیک در ایران شدیم.


شرکت قلم خودکار
وقتی به ایران برگشتیم، شرکتی تشکیل دادیم به نام شرکت صنعتی «قلم‌خودکار»، به این ترتیب که پدرم 34درصد، برادر بزرگم (حاج عباس)، 33درصد و من 33 درصد سهام داشتیم. با خرید یک قطعه زمین در تهران‌نو با سرعت ساخت کارخانه را شروع کردیم و وقتی ماشین‌ها به تهران رسید، همه چیز آماده بود. 3 ماه طول کشید تا اولین محصول به دست آمد. در آن روزگار افراد تحصیل‌کرده فنی بسیار کم بودند. دستگاه تزریق پلاستیک که امروزه از ساده‌ترین دستگاه‌هاست، برای ما آن روزها غولی بود. به هر حال به هر زحمتی بود، یک شاخه از تولیدات خود را به فرانسه فرستادیم و جالب این‌که تلگراف آمد آقای بیک گفته‌اند از رفوگران بپرسید چه کار کرده که چنین محصول‌ خوبی تولید کرده است و چه موادی مصرف کرده‌اند که خودکار به این با‌کیفیتی ساخته‌اند و این تلگراف شادی‌بخش به منز‌له جواز کار ما محسوب می‌شد و از این‌جا به بعد را دیگر همه می‌دانند که چطور خودکار بیک همدم همه ایرانیان شد و ما میلیون‌ها خودکار تولید کردیم.


کارخانه مدادسازی
پس از چند سال که من مشغول تولید خودکار بودم توسط شخصی پیشنهاد خرید کارخانه مداد به من شد. این کارخانه مدادسازی را شخصی به نام «فرمانفرمائیان» برای دامادش وارد ایران کرده بود؛ ولی او نتوانسته بود‌ کارخانه را بچرخاند و کارخانه بلااستفاده مانده و متروکه شده بود. من این کارخانه را به تنهایی و این بار بدون کمک پدر و برادرم خریدم و چون آن زمان مداد سوسمارنشان از کارخانه «فابرکاستل» آلمان به ایران وارد می‌شد و بسیار رواج داشت، من به فکر تولید آن در ایران افتادم. این‌بار به آلمان رفتم و طی یک مرحله دشوار با راضی‌کردن روسای فابرکاستل آلمان که آن هم شرح‌اش بسیار مفصل است، امتیاز ساخت آن را گرفتم. مداد سوسمار‌ را با همان کیفیت مداد ساخت آلمان در ایران تولید کردم و این مداد هم سال‌ها حرف اول را در بازار می‌زد و مثل خودکار بیک در همه ایران شهرت خوبی داشت تا این‌که بعد از پیروزی انقلاب آن را به برادرزاده‌ام واگذار کردم.


عطر باکیفیت جهانی در ایران تولید می‌کنیم
وداع تلخ با خودکار بیک
بعد از انقلاب طی اتفاقاتی وداع تلخی با خودکار بیک و کارخانه‌ای که خودم سنگ بنایش را گذاشته بودم داشتم و الان‌ حس پدری را که فرزندش را از دست داده باشد دارم. آن روزها خودکار بیک حرف اول را در ایران می‌زد؛ اما حالا خودکارهای چینی ‌‌جای یک تولید ملی را گرفته‌اند.


عطر بیک به جای خودکار
سال 1375 کارخانه عطر بیک را از فرانسه خریداری کردم. علت اصرار من برای تهیه عطر در ایران، این بود‌که اولا مخارج گمرکی واردات عطر به ایران زیاد است و تولید آن در ایران قیمت را پایین می‌آورد دوم این‌که کشور ما جمعیت جوان زیادی دارد که شاید همه آنها قدرت خرید عطرهای گران‌قیمت خارجی را نداشته باشند و من می‌دانستم می‌توانم همان عطر را با کیفیت عطرهای گران‌قیمت خارجی اما با قیمت بسیار کمتر در ایران تولید کنم. همه وقتی فهمیدند می‌خواهم تولید عطر را در ایران آغاز کنم، تعجب کردند و معتقد بودند ‌ نمی‌شود چنین چیزی در ایران تهیه کرد، حتی آقای بیک هم فکر می‌کرد این کار در ایران موفق نمی‌شود؛ اما من با کمک خواهرزاده‌ام آقای «مهندس کاتوزیان» موافقت بیک را جلب کردیم تا عطر بیک را در ایران تولید کنیم که این کار هم با موفقیت انجام شد.

حالا ما یک عطر باکیفیت جهانی در ایران تولید می‌کنیم که جز با همکاری و مدیریت آقای کاتوزیان میسر نمی‌شد. کارخانه عطر بیک قرار بود به سنگاپور یا مالزی برود، ولی ما نه تنها از رفتن آن به کشور دیگر جلوگیری کردیم، بلکه باعث شدیم این عطر به ایران بیاید و برای مردم ‌خودمان تولید کار شود و آنها با قیمت بسیار کمتری، یک عطر خوب داشته باشند.



رازهای موفقیت از زبان علی‌اکبر رفوگران ، پدر خودکار ایران


سه شنبه 6/10/1390 - 9:1
آلبوم تصاویر

 

 

سه شنبه 6/10/1390 - 8:59
آلبوم تصاویر
سه شنبه 6/10/1390 - 8:58
موفقیت و مدیریت

 

آیا شما اهل اهمال و دفع الوقت هستید؟ اگر شما نیز مثل بسیاری از آدم ها باشید، پاسخ این سؤال مثبت است. اما این احتمال هست كه شما نخواهید با اضطرابات حاصل از زندگی اهمال كارانه سر كنید. ممكن است بیشتر كارها را در حالی كه میل به انجامشان دارید به تعویق بیندازید، و به دلایلی به طفره رفتن و تعلل ورزیدن ادامه دهید. این روال مسامحه كاری از جنبه های بسیار خسته كننده زندگی است. اگر شما به سختی گرفتار این حالت باشید كمتر روزی می گذرد كه نگویید «می دانم باید آن كار را سامان دهم، اما باشد برای بعد.» گناه این نقطه ضعف را به سادگی نمی توان متوجه عوامل بیرونی دانست. تعلل ورزیدن و ناراحتی های حاصله از آن تماماً به خود شما بستگی دارد.


چند نمونه از اهمال كاری و تنبلی متداول

بعضی زمینه هایی را كه در آن انتخاب «تعلل ورزی» بسیار سهل تر از انتخاب «عمل» است عبارتند از :

1 - ادامه دادن به شغلی كه امكانی برای رشد و پیشرفت ندارد .

2 –اصرار بر حفظ روابطی كه نابسامان شده است. متأهل یا مجرد ماندن فقط به امید این كه اوضاع بهتر خواهد شد.

3 - امتناع از كوشش در حل مشكلاتی كه در روابط مختلف پیش می آیند، از قبیل مشكلات جنسی –

خجالت و یا ترس . به جای این كه اقدامی سازنده به عمل آورید فقط منتظر می مانید تا اوضاع خود به خود بهبود یابد .

4 - بی توجهی به اعتیاداتی از قبیل الكلیسم –

مواد مخدر ، قرص های ارام بخش یا سیگار . به خود می گویید «هر وقت آمادگی داشتم آن را ترك می كنم » در حالی كه می دانید به تعویق انداختن این كار به سبب تردیدی است كه نسبت به توانایی خود دارید.

5 - به تعویق انداختن كارهای دشوار یا كم اهمیت نظیر

نظافت منزل.

6 - طفره رفتن از مواجهه با دیگران مثلاً یك شخص بلند مقام یا یك دوست؛ با ماندن در انتظار فرصت مناسب كم كم به این نتیجه می رسید كه چنین برخوردی لازم نیست، در حالی كه ممكن است این مواجهه روابط شما را، یا كیفیت خدمات را، بهبود بخشد .

7 - تصمیم به شروع

رژیم غذایی مناسب از فردا یا هفته بعد. البته چون «به تعویق انداختن» از رژیم گرفتن آسان تر است می گویید «فردا رژیم می گیرم»؛ فردایی كه هیچوقت نخواهد آمد.

8 - به تعویق انداختن كارها به بهانه خواب یا خستگی .

9 - خستگی و بهانه ،

احساس كسالت و ملال و مریض شدن، شیوه های عالی برای تعلل ورزیدن است.
تنبلی و اهمال كاری و راه هایی برای رفع آن

دلایل ادامه اهمال كاری و تنبلی

ریشه اهمال كاری و تنبلی كردن را می توان در خود فریبی و فرار از قبول مسئولیت دانست. در اینجا مهمترین بازده های مسامحه كاری را ذكر می كنیم.

1 - تعویق هر امر به شما امكان می دهد تا از فعالیت های ناخوشایند فرار كنید.

2 – از راه خود فریبی می توانید

احساس آرامش كنید.

3 - تا زمانی كه به تعلل ورزی خویش ادامه می دهید می توانید پیوسته همانگونه كه هستید باقی بمانید .

4 - با احساس ملال، كسی یا چیزی را موجب اندوه خود دانسته و سرزنشش می كنید، تا مسئولیت را از دوش خود بردارید و متوجه امر كسالت آور بیرونی كنید.

5 – با انتظار بهتر شدن اوضاع می توانید بنشینید و دنیا را به خاطر اندوه خود سرزنش كنید؛ اما اوضاع هیچگاه به نفع شما تغییر نمی كند، این یك شیوه عالی برای اجتناب از كار كردن است .

6 - با دوری گزیدن از فعالیت هایی كه مستلزم مخاطره است برای همیشه از احتمال شكست دوری می كنید.

7 – آرزو می كنید كه خواسته هایتان خود به خود برآورده شوند.

8 - ابراز

همدردی دیگران و دلسوزی شخص خودتان را جلب می كنید تا به خاطر احساس اضطراب شما كه ناشی از انجام ندادن كارهایی است كه نتواسته اید بكنید همواره دلسوزتان باشند .

9 - با اجتناب از كار می توانید از موفقیت فرار كنید. در نتیجه از احساس آدم خوب و لایق بودن و بلکه پذیرش مسئولیت هایی كه موفقیت به همراه دارد نیز احتراز خواهید كرد.


چند روش برای از بین بردن اهمال كاری و تنبلی

1 - یك روز تصمیم بگیرید كه فقط به زمان حال بیندیشید، و سعی كنید آن پنج دقیقه را صرف انجام كاری كه «می خواهید» بكنید. در این فاصله كوتاه از به تعویق انداختن آنچه موجب ارضای خاطر شماست اجتناب كنید.

2- بنشینید و شروع به كاری كنید كه به تعویق افكنده اید: نوشتن یا خواندن كتابی كه قصد داشته اید. خواهید دید كه اهمال شما هیچ ضرورتی نداشته، زیرا همین كه تعلل را كنار بگذارید، دست زدن به كار دلخواه را به احتمال زیاد دلپذیر و لذتبخش خواهید یافت. شروع به اجرای كار مورد نظر عملاً موجب می شود تا اضطراب خود را نسبت به انجام تمامی آن كار فراموش كنید.

3- وقت مشخصی را تعیین كنید و این وقت را منحصراً به انجام كاری كه به تعویق انداخته اید اختصاص دهید. خواهید دید كه همین پانزده دقیقه كوشش كل مشكل تعلل ورزی شما را از میان برمی دارد.

4- خود را مهمتر از آن بدانید كه با اضطراب درباره كارهایی كه باید به انجام برسانید زندگی كنید. بار دیگر كه می بینید اضطراب ناشی از تعویق كاری ناراحتتان می كند، به یاد بیاورید مردمی كه خویشتن را دوست دارند اینگونه خودشان را آزار نمی دهند .

5 -زمان حال را با دقت بررسی كنید. ببینید اكنون از چه چیز اجتناب می نمایید و شروع به مقابله و مبارزه با ترس از زندگی، مثبت و سازنده كنید. به تعویق اندازی موجب نگرانی نسبت به امری در آینده می شود و این نگرانی جانشین زمان حال شما می شود.

تنبلی و اهمال كاری و راه هایی برای رفع آن

6 - تصمیم بگیرید و عمل کنید؛ حالا، رژیم غذایی متناسب را شروع كنید؛ همین الان. به این طریق است كه با مشكلات خود مقابله خواهید كرد. با عمل در «همین لحظه» عمل كنید. تنها چیزی كه مانع شما می شود خود شما، و انتخاب های بیمارگونه ای است كه به عمل آورده اید زیرا قدرت خودتان را باور نداشته اید. خیلی ساده است فقط عمل كنید .

7- نگاه دقیقی به زندگی خود بیندازید؛ اگر می دانستید فقط شش ماه دیگر زنده خواهید بود، آیا همین روش ها و همین كارها را انتخاب می كردید؟

دیگر به خود نگویید كه عملكردتان باید خوب باشد. به خاطر داشته باشید كه نفس عمل كردن بسیار مهمتر است.

8 - در به عهده گرفتن كاری كه از آن پرهیز دارید شجاع باشید. یك عمل شجاعانه می تواند همه ترس های شما را از بین ببرد. دیگر به خود نگویید كه عملكردتان باید خوب باشد. به خاطر داشته باشید كه نفس عمل كردن بسیار مهمتر است

9 - تصمیم بگیرید كه تا لحظه خوابیدن خسته نشوید اجازه ندهید كه خستگی یا بیماری، وسیله ای برای فرار از كار یا به تعویق انداختن آن شود

10 - كلمات «امید» ،«آرزو» و«شاید» را از فرهنگ لغات خود حذف كنید. این كلمات، ابزار به تعویق اندازی كارها هستند. هر وقت این كلمات وارد ذهن شما می شوند، جملات تازه ای را جانشین آنها سازید، مثلاً جمله «امیدوارم كارها رو به راه شوند» را به جمله «آن كار را عملی خواهم ساخت» تبدیل كنید

11 - رفتارهای منتقدانه خود را هر روز یادداشتكنید. با نوشتن، دو منظور زیر حاصل خواهد شد: 1) چگونگی بروز رفتار انتقادی را در زندگی خود مشاهده خواهید كرد 2) تعداد دفعاتی كه انتقاد می كنید، نوع انتقاد، وقایع و افرادی كه به این حالت شما مربوط می شوند، مشخص می گردند. همچنین از انتقاد كردن دست برخواهید داشت، زیرا نوشتن موارد آن در یادداشت روزانه عملاً كار بسیار دردناكی می شود

12 - اگر دلتان می خواهد دنیا تغییر كند، شكوه و شكایت نكنید. كاری بكنید به جای این كه لحظات خود را با انواع نگرانی های اختلال آمیز نسبت به كارهای عقب مانده بگذرانید، با این نقطه ضعف فلاكت بار مبارزه كنید و پیوسته در لحظه حال زندگی كنید. یك فرد عمل كننده باشید، نه آرزو كننده یا امیدوار یا انتقاد كننده.

 

سه شنبه 6/10/1390 - 8:55
شعر و قطعات ادبی
 

گه از آن سوی کشندم
گه از این سوی کشندم
ز کشاکش چو کمانم

قدر از بام در افتد
چو در خانه ببندم

مگر استاره‌ی چرخم
که ز برجی سوی برجی به نحوسیش بگریم
به سعودیش بخندم

نفسی آتش سوزان
نفسی سیل گریزان
ز چه اصلم ؟
ز چه فصلم ؟
به چه بازار خرندم ؟

نفسی همره ماهم
نفسی مست الهم
نفسی یوسف چاهم
نفسی جمله گزندم
نفسی رهزن و غولم
نفسی تند و ملولم
نفسی زین دو برونم، که بر آن بام بلندم
بزن ای مطرب، قانون
هوس لیلی و مجنون
که من از سلسله جستم
وتد هوش بکندم
.
.
.
چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم؟
هله ای اول و آخِر
بده آن باده‌ی فاخِر

"جلال‌الدین محمد بلخی"

سه شنبه 6/10/1390 - 8:50
رويا و خيال
هیچوقت شده آواز بخونید؟

یه چیزی در آواز هست که آدمو همیشه شیفته اش می کنه.

درون آواز همیشه یک راز وجود دارد!زیبایی آن ؛به رنگ نت های نامریی اش

است .چیزی که دیده نمی شود ولی کاملا حس می شود .به نظرم؛ این زبان روح

ها است.وقتی صدای خوبی به گوش می رسد فقط روح ...رنگش !می پرد و یا

قرمز می شود!

امروز یک نفر خوب.....از آوازهای مادرش گفت.آوازهایی که او را بسیار به فکر

می برد و اسیرحس های خوبی می کند.مادر ها وقتی می خوانند....عجیب می شوند.

می روند به آن دور دورها....دورهایی که برای آنها ؛نزدیک است و این راز ماندن و

زیستن است.

می دانم که شما هم آواز هایی را دوست دارید...و وقتی می بینید باید بخوانید چون دل تان

می خواهد...پس می خوانید .زمزمه اش می کنید و با آن ؛حس می گیرید ...گریه می کنید

درد تان می گیرد...می خندید....عرفانی می شوید ....پدر می شوید...مادر می شوید....

میهن پرست می شوید..موهایتان ...سیخ می ایستد !عرق می کنید....عشق می کنید ...

عشق !

اینجا تنها جایی است که من به عشق در آن....باور دارم .

خیلی وقت ها ...می فهمم که بتهوون در عین ناشنوایی ...چگونه می شنید !

معنی بستن چشم های پیانیست پشت پیانو را می فهمم.

ویلون که می رود زیر چانه ویلونیست.....رنگ این تماس را می فهمم.

تار را که می اندازی بالا و میرود پنج تا دور می خورد به دور خودش! در بغل

هوا....می فهمم که وقتی بیاید پائین...چگونه ..آه خواهد کشید.

اینها همه...زندگی هستند

تپش های ناز زیستن و نور و نوا هستند

کمانچه را که می فشاری روی زانو....خوب می دانم چه درد زیبایی جاریست.

نی را که بوس می کنی...........یه دنیا عشق می دود توی آن ...یه دنیا عشق.
برگرفته از
وبلاگ باده کهن
سه شنبه 6/10/1390 - 8:49
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته