• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4056روز قبل
اهل بیت

کسى که قبر احمد را ببوید چه بکند؟
باید که تا پایان عمر عطرى را نبوید
فرو ریخت بر من مصیبتهایى که اگر آنها
بر روز روشن ریخته بود شب تار مى گشت

ماذا عَلَى الْمُشْتَمِّ تُرْبَةَ اَحْمَدٍ
اَنْ لا یَشَمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِیا
صُبَّتْ عَلىَّ مَصآئِبٌ لَوْ اَنَّها
صُبَّتْ عَلَى الاْیّامِ صِرْنَ لَیالِیا

همچنین این اشعار را در مرثیه پدر فرمودند :


قُلْ لِلْمُغیَّبِ تَحْتَ اَطْباقِ الثَّرى
اِنْ کُنْتَ تَسْمَعُ صَرْخَتى وَنِدائیا


بگو بدانکه در زیر توده هاى خاک پنهان شده
که اگر تو فریاد و نداى مرا مى شنیدى


صُبَّتْ عَلىَّ مَصآئِبٌ لَوْ اَنَّها
صُبَّتْ عَلَى الاْیّامِ صِرْنَ لَیالِیا


که فرو ریخته بر من مصیبتهایى و اگر آنها
بر روز روشن فروریخته بود شب تار مى گشت


قَدْ کُنْتُ ذاتَ حِمىً بِظِلِّ مُحَمَّدٍ
لا اَخْشَ مِنْ ضَیْمٍ وَکانَ حِمالِیا


براستى که من در سایه محمد پشتیبانى داشتم
و ترسى از ظلم کسى نداشتم و او جورکش من بود


فَالْیَوْمَ اَخْضَعُ لِلذَّلیلِ وَاَتَّقى
ضَیْمى وَاَدْفَعُ ظالِمى بِرِدآئیا

ولى امروز در برابر اشخاص خوار فروتن گشته

واز ستم بر خود مى ترسم و ستمگرم را با جامه دور مى کنم


فَاِذا بَکَتْ قُمْرِیَّةٌ فى لَیْلِها
شَجَناً عَلى غُصْنٍ بَکَیْتُ صَباحِیا


پس اگر مرغ قُمرى شبانگاه بگرید
از روى اندوه بر شاخسارى من در روز بگریم

رضایت مادرش حضرت فاطمه سلام ا..علیها قرار بگیره.
قرار دهم اندوه را پس از تو مونس خود
و دانه هاى اشک را بصورت گردن بندى درآورم

    سید جمال طباطبایی ازاد

behroozraha

شنبه 16/10/1391 - 0:49
اهل بیت

الا ای آب، مهر مادر من
چرا افروختی پا تا سر من
اگر رفع عطش از من نکردی
چرا آتش زدی بر پیکر من
الا ای آب، آب زهرآلود
که بگرفت از تو پایان دفتر من
منم آن باغبان و خون دل ها
بود باغ گل نیلوفر من
من و طشتی پر از خون جگر کاش
نبیند حال من را خواهر من
زبان شکوه نگشایم که این امر
بود تقدیر من از داور من
اگر بستی کتاب عمر من باز
زدی چتر شهادت بر سر من
تو را ای آب با آتش در آمیخت
شرار کینه های همسر من
الا ای آب از دستی چکیدی
که سیلی زد به روی مادر من
اگر گریم از این گریم که سوزد
ز داغم قاسم آن یاس تَر من
حسینم ای کمال آرزویم
حسینم ای تمام باور من
برادر ای که در گفت و شنود است
نگاهت با نگاه آخر من
به دستت می سپارم قاسمم را
که باشد منظر او منظر من
برای کربلایت کن حفاظت
به جان اکبرت از اکبر من
"مؤید" را مقدر کن که باشد
گهی در پیش تو گه در بر من

سید رضا موید

behroozraha

شنبه 16/10/1391 - 0:46
اهل بیت

امید ترک گنه، فرصت صعود گذشت
مجال عرض ارادت به آن وجود گذشت

بهار روضه ی غم بود و اشک بود عزا
بهار رفت و عزا رفت و هر چه بود گذشت

دو ماه مستی ما طی شد و ندیدیمت
چقدر جمعه دمید و ولی چه سود گذشت

دو ماه هر شبه مهمان روضه ات بودیم
چه سفره ای، چه طعامی ولی چه زود گذشت

حدیث غربت اربابمان که می آمد
هجوم سنگ به پیشانی اش فرود، گذشت

حکایت قمر هاشمی امید حرم
که می زدند به فرق سرش عمود، گذشت

و داستان غم انگیز شام و زخم زبان
به سمت قافله در موقع ورود، گذشت

عروج دخترکی گوشه ی خرابه ی درد
حدیث سیلی و آن صورت کبود گذشت

برات کرب و بلامان چه شد اباصالح؟
مگو که مجلسمان بی ریا نیود و گذشت
***عباس احمدی***

behroozraha

جمعه 15/10/1391 - 13:0
اهل بیت

"شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت
به گریه گفتمش آری و چه زود گذشت
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت"
***
ایرج دهقان***

behroozraha

جمعه 15/10/1391 - 13:0
اهل بیت

بوی فراق می دهد این گریه های من
ماتم گرفته شال سیاه عزای من

شرمنده ام که از غم زینب نمرده ام
آقا ببخش در گذر از این خطای من

با زعفران شهر خراسان نمی شود؟
رنگی دهی امام زمان بر حنای من؟

از بس که پای طشت طلا گریه کرده ام
چیزی نمانده مثل شما از صدای من

با نوحه های این دهه ی آخر صفر
شب ها چقدر سینه زدی پا به پای من

ای خوش حساب مزد مرا زودتر بده
بعد از دو ماه چه شد کربلای من؟

سر زنده ام به عشق حسن، خضر گریه ام
این چشم خیس،چشمه ی آب بقای من

من غصه ی بهشت خدا را نمی خورم
جایی گرفته حضرت زهرا برای من
***وحید قاسمی***

behroozraha

جمعه 15/10/1391 - 12:59
اهل بیت

مدینه، چه کردی رسول خدا را 
گرفتی ز ما خاتم‌الانبیا را

چه بیدادگر بود، این چرخ گردون
که خاک یتیمی، به سر ریخت ما را

دریغا! که روح دعا، رفت در خاک
گرفتند از ما روان دعا را

به سوگ محمّد، بگریید، یاران
که زهرا ببیند، سرشک شما را

بیارید گل بر در بیت زهرا
که هم‌درد باشید، خیرالنسا را

الهی الهی که اهل مدینه
نبینند، تنهایی مرتضا را

الهی نبینم که زهرا به صحرا
دهد آب با اشک خود نخل‌ها را

مبادا که در بیت وحی الهی
بدون طهارت، گذارید پا را

ببوسید، روی حسین و حسن را
تسلّا دهید این دو صاحبْعزا را

خدا را چه شد، آن طبیب دو عالم
که آورد، بر زخم‌ جان‌‌ها، دوا را

نه لب بر گلوی حسینش نهاده
نه بوسیده لعل لب مجتبا را

سلامی نداده است، بر اهل‌بیتش
زیارت نکرده است، بیت‌الولا را

زنان مدینه، چو جان در بر خود
بگیرید، دخت رسول خدا را

مبادا مبادا، گذارید تنها
در این روزها، عصمت کبریا را

زنان مدینه، به جان پیمبرi
بگویید اسرار این ماجرا را

چرا شعله از بیت زهرا بلند است
ببینید، آتش زدند آن سرا را

دریغا! دریغا! که در پشت آن در
شکستند، ار کان ارض و سما را

بیایید، در آستان ولایت
که کشتند، ریحانة المصطفا را

خطاکار، آن بود، ای اهل عالم
کز اوّل رها کرد، تیر خطا را

خدا را در بیت توحید و آتش؟
یهودند این جانیان، یا نصارا؟

یهود و نصارا به پیغمبر خود
روا داشت کی این چنین ناروا را؟

کسی کو زند، لطمه بر روی زهرا
به قرآن که کفرش بود آشکارا

نه سهمی، ز قرآن و اسلام دارد
نه دیده است، یک لحظه رنگ حیا را

ندیده است، پیغمبری، جز محمّدi
ز امّت، چنین ظلم و جور و جفا را

شراری، ز بیت‌الولا رفت بالا
که بگرفت در کام خود کربلا را

عدو، آتشی زد به بیت ولایت
که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را

زمام سخن را نگهدار «میثم»
که آتش زدی، قلب اهل ولا را
***استاد حاج غلامرضا سازگار***

behroozraha

جمعه 15/10/1391 - 12:57
اهل بیت

مگر یتیم نبودی، خدا پناهت داد
خدا، که در حرم امن خویش راهت داد

هجوم جهل و خرافه، هجوم تاریکی
خدا پناه در آن دوره ی سیاهت داد

خدا! کدام خدا!؟ آن خدای بی مانند
همان که عصمت پرهیز از گناهت داد

همان که جان نجیب تو را مراقب بود
همان که سینه ی خالی از اشتباهت داد

توان و توشه به پایان رسیده بود ولی
خدا رسید به فریاد و زاد راهت داد

بگو که نعمت پروردگار پنهان نیست
خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد

خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد
خدا که فرصت تشخیص راه و چاهت داد

چقدر واقعه ی آسمانی و شفاف -
خدا به یمن دعاهای صبحگاهت داد

خدا که عاقبتی خیر و خوش عطایت کرد
خدا که آینه را نور، با نگاهت داد

قسم به روز، که خورشید، شمع خانه ی توست
قسم به شب که خدا برتری به ماهت داد

خدا که اشک تو را جلوه ی گهر بخشید
خدا که شعله ی روشن به جای آهت داد

خدا که جان تو را از الهه ها پیراست
خدا که غلغله قول لا الهت داد

جدا نمی شود از تو خدا، نخواهد شد
خدا رفیق سفر، بخت نیکخواهت داد

یتیم آمده ام، مانده ام، پناهم ده
مگر یتیم نبودی، خدا پناهت داد؟
***مرتضی امیری اسفندقه ***

behroozraha

جمعه 15/10/1391 - 12:56
اهل بیت

ملکوت نگاه بارانیت
راوی یک مدینه اندوه است

سالیانی است از غم غربت
خاطر خسته‌ی تو مجروح است

این اهالی ظلمت دنیا
مردمان قبیله‌ی وهمند

در سلوک هدایت و رحمت
اشتیاق تو را نمی فهمند

ماتم این شکنجه های کبود
غصه ها بی مجال پیرت کرد

سینه‌ی غرق نور و سنگ ستم
داغ چندین بلال پیرت کرد

بی کسی خو گرفته بود آقا
با اهالی شعب دلتنگی

می شکستی چنان غریبانه
در حوالی شعب دلتنگی

دیده هر دم غروب عام الحزن
چشم بارانی و پُر ابرت را

تو چه کردی در این غریبستان
که خدا می ستود صبرت را

با عمو در دل پریشانت
حس آرامش عجیبی بود

آه دیگر پس از ابوطالب
مکه زندان بی شکیبی بود

داغها یاس بیقرارت را
در غم خود سهیم می کردند

مادری را به عرش می‌ بردند
دختری را یتیم می کردند

ماه عالم بگو چه آورده
به سر تو محاق خاکستر

دختر تو چقدر دلخون شد
بر سرت ریخت داغ خاکستر

خوب دیدی میان این مردم
دم به دم جوشش عواطف را

بوسه‌ی سنگ و زخم پیشانیت
غصه پر کرده بود طائف را

قلبتان را چقدر می آزرد
داغدار غم اُحد بودن

زخمی از عهد بی بصیرت‌ ها
خسته از همرهان خود بودن

ناگهان بر تن تو گل کردند
زخمها لاله ها شقایقها

لب و دندان تو شده مجروح
آخر از لطف این منافقها

چه کشیدی در آن غروبی که
تن مجروح حمزه را دیدی

دلت آقا کدام سو می رفت
بر دلش زخم نیزه را دیدی

دید خیبر که گفتی آزاده
آب را بر کسی نمی بندد

گرچه از فرقه‌ی یهودی ها
به اسیران کسی نمی خندد

همه دیدند روز خندق هم
رحم و آزادگی شعارت بود

در مرام تو پیکر کشته
ایمن از غارت و جسارت بود

بر سر و سینه و گلوی حسین
بوسه هایت چقدر معروف است

روضه خوان را ببخش آقا جان
روضه از این به بعد مکشوف است

با تماشای قد و بالایش
از نگاه تو آرزو می ریخت

آه ، ناگاه اگر زمین می خورد
آسمان بر سرت فرو می ریخت

پیش چشمت محاصره کردند
پیکر ماه بی پناهت را

خوب تکریم کرد امت تو
نیزه در نیزه بوسه گاهت را

زینت شانه های تو حالا
شده پامال نعل مرکب ها

آیه آیه، ورق ورق، پرپر
ارباً اربا، مقطع الأعضا

سر خورشید غرق خونت را
روی نیزه ببین چهل منزل

بارش سنگ ها چه خواهد کرد
با لبی نازنین چهل منزل

خون او خون تازه ای جوشاند
در رگ دین و مکتبت آقا

تا ابد شور نهضتش باقی‌ست
تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا
***یوسف رحیمی***

behroozraha

جمعه 15/10/1391 - 12:56
اهل بیت

ملکوت نگاه بارانیت
راوی یک مدینه اندوه است

سالیانی است از غم غربت
خاطر خسته‌ی تو مجروح است

این اهالی ظلمت دنیا
مردمان قبیله‌ی وهمند

در سلوک هدایت و رحمت
اشتیاق تو را نمی فهمند

ماتم این شکنجه های کبود
غصه ها بی مجال پیرت کرد

سینه‌ی غرق نور و سنگ ستم
داغ چندین بلال پیرت کرد

بی کسی خو گرفته بود آقا
با اهالی شعب دلتنگی

می شکستی چنان غریبانه
در حوالی شعب دلتنگی

دیده هر دم غروب عام الحزن
چشم بارانی و پُر ابرت را

تو چه کردی در این غریبستان
که خدا می ستود صبرت را

با عمو در دل پریشانت
حس آرامش عجیبی بود

آه دیگر پس از ابوطالب
مکه زندان بی شکیبی بود

داغها یاس بیقرارت را
در غم خود سهیم می کردند

مادری را به عرش می‌ بردند
دختری را یتیم می کردند

ماه عالم بگو چه آورده
به سر تو محاق خاکستر

دختر تو چقدر دلخون شد
بر سرت ریخت داغ خاکستر

خوب دیدی میان این مردم
دم به دم جوشش عواطف را

بوسه‌ی سنگ و زخم پیشانیت
غصه پر کرده بود طائف را

قلبتان را چقدر می آزرد
داغدار غم اُحد بودن

زخمی از عهد بی بصیرت‌ ها
خسته از همرهان خود بودن

ناگهان بر تن تو گل کردند
زخمها لاله ها شقایقها

لب و دندان تو شده مجروح
آخر از لطف این منافقها

چه کشیدی در آن غروبی که
تن مجروح حمزه را دیدی

دلت آقا کدام سو می رفت
بر دلش زخم نیزه را دیدی

دید خیبر که گفتی آزاده
آب را بر کسی نمی بندد

گرچه از فرقه‌ی یهودی ها
به اسیران کسی نمی خندد

همه دیدند روز خندق هم
رحم و آزادگی شعارت بود

در مرام تو پیکر کشته
ایمن از غارت و جسارت بود

بر سر و سینه و گلوی حسین
بوسه هایت چقدر معروف است

روضه خوان را ببخش آقا جان
روضه از این به بعد مکشوف است

با تماشای قد و بالایش
از نگاه تو آرزو می ریخت

آه ، ناگاه اگر زمین می خورد
آسمان بر سرت فرو می ریخت

پیش چشمت محاصره کردند
پیکر ماه بی پناهت را

خوب تکریم کرد امت تو
نیزه در نیزه بوسه گاهت را

زینت شانه های تو حالا
شده پامال نعل مرکب ها

آیه آیه، ورق ورق، پرپر
ارباً اربا، مقطع الأعضا

سر خورشید غرق خونت را
روی نیزه ببین چهل منزل

بارش سنگ ها چه خواهد کرد
با لبی نازنین چهل منزل

خون او خون تازه ای جوشاند
در رگ دین و مکتبت آقا

تا ابد شور نهضتش باقی‌ست
تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا
***یوسف رحیمی***

behroozraha

جمعه 15/10/1391 - 12:55
اهل بیت

ای محمد (ص)ای رسول بهترین کردارها
حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها

در بیانت بند می آید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم
قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها

طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است
استوار مکتب ایثار تو عمارها

تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک
دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها

پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین
گل نباشد کس نمی آید سراغ خارها

کی رود از خاطرتم یادت که در روز ازل
کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها

داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک تواییم
لاله کی روییده در آغوش شوره زارها

گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند
شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطارها

وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار
رو به تو آرند وقت خستگی کرارها

ای که با خون دلت پرورده ایی اسلام را
چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها

سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید
کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها

با عیادت از کسی که بارها آزرده ات
روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال
بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست
جان به لب شد از غمت ، شهرت مدینه ، بارها

تا که چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق
رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها

آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست
ناله ها برخواست بعدت از در و دیوارها
***محسن عرب خالقی***

behroozraha

جمعه 15/10/1391 - 12:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته