• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4044روز قبل
اهل بیت
  منبع:[تصویر:  bodonoshir_url.gif]
 
دوران امام مجتبى (علیه الصلاة و السلام ) و حادثه صلح آن بزرگوار با معاویه ، یا آن چیزى كه به نام صلح نامیده شد، حادثه ى سرنوشت ساز و بى نظیرى در كل روند انقلاب اسلامى صدر اول بود. دیگر ما نظیر این حادثه را نداشتیم .
توضیح كوتاهى راجع به این جمله عرض كنم و بعد وارد اصل مطلب بشوم .
انقلاب اسلام ، یعنى تفكر اسلام و امانتى كه خداى متعال به نام اسلام براى مردم فرستاد، در دوره ى اول ، یك نهضت و یك حركت بود و در غالب یك مبارزه و یك نهضت عظیم انقلابى ، خودش را نشان داد و آن در هنگامى بود كه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم )، این فكر را در مكه اعلام كردند و دشمنان تفكر توحید و اسلام ، در مقابل آن صف آرایى نمودند؛ براى این كه نگذارند این فكر پیش برود.
پیامبر، با نیرو گرفتن از عناصر مؤ من ، این نهضت را سازماندهى كرد و یك مبارزه ى بسیار هوشمندانه و قوى و پیشرو را در مكه به وجود آورد. این نهضت و مبارزه ، سیزده سال طول كشید.

این ، دوره ى اول بود. بعد از سیزده سال ، با تعلیمات پیامبر، با شعارهایى . كه داد، با سازماندهى یى كه كرد، با فداكارى یى كه شد، با مجموع عواملى كه وجود داشت ، این تفكر، یك حكومت و یك نظام شد و به یك نظام سیاسى و نظام زندگى یك امت تبدیل گردید و آن هنگامى بود كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به مدینه تشریف آوردند و آن جا را پایگاه خودشان قرار دادند و حكومت اسلامى را در آن جا گستراندند و اسلام از شكل یك نهضت ، به شكل یك حكومت تبدیل شد. این ، دوره ى دوم بود.
[align=JUSTIFY]این روند، در ده سالى كه نبى اكرم (ص ) حیات داشتند و بعد از ایشان ، در دوران خلفاى چهار گانه و سپس تا زمان امام مجتبى (علیه والصلاة و السلام )و خلافت آن بزرگوار- كه تقریبا شش ماه طول كشید- ادامه پیدا كرد و اسلام به شكل حكومت ، ظاهر شد. همه چیز، شكل یك نظام اجتماعى را هم داشت ؛ یعنى حكومت و ارتش و كار سیاسى و كار فرهنگى و كار قضایى و تنظیم روابط اقتصادى مردم را هم داشت و قابل بود كه گسترش ‍ پیدا كند و اگر به همان شكل پیش مى رفت ، تمام روى زمین را هم مى گرفت ؛ یعنى اسلام نشان داد كه این قابلیت را هم دارد.
[تصویر:  leader-khamenei.gif] اوج قدرت یك جریان مخالف در زمان امام حسن (ع )

در دوران امام حسن علیه السلام ، جریان مخالفى آن چنان رشد كرد كه توانست به صورت یك مانع ظاهر بشود. البته این جریان مخالف ، در زمان امام مجتبى علیه السلام به وجود نیامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر كسى بخواهد قدرى دور از ملاحظات اعتقادى و صرفا متكى به شواهد تاریخى حرف بزند، شاید بتواند ادعا كند كه این جریان ، حتى در دوران اسلام به وجود نیامده بود؛ بلكه ادامه یى بود از آنچه كه در دوران نهضت پیامبر- یعنى دوران مكه - وجود داشت .
بعد از آن كه خلافت در زمان عثمان - كه از بنى امیه بود - به دست این قوم رسید، ابوسفیان - كه در آن وقت ، نابینا هم شده بود - با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسید: چه كسانى در جلسه هستند؟ پاسخ شنید كه فلانى و فلانى و فلانى . وقتى كه خاطر جمع شد همه خودى هستند و آدم بیگانه یى در جلسه نیست ، به آنها خطاب كرد و گفت :تلقفنها تلقف الكرة
یعنى مثل توپ ، حكومت را به هم پاس بدهید و نگذارید از دست شما خارج بشود! این قضیه را تواریخ سنى و شیعه نقل كرده اند. اینها مسایل اعتقادى نیست و ما اصلا از دیدگاه اعتقادى بحث نمى كنیم ؛ یعنى من خوش ندارم كه مسایل را از آن دیدگاه بررسى كنم ؛ بلكه فقط جنبه ى تاریخى آن رامطرح مى كنم . البته ابوسفیان در آن وقت ، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلام بعد از فتح یا مشرف به فتح .
اسلام دوران غربت و ضعف نبود، اسلام بعد از قدرت اسلام بود. این جریان ، در زمان امام حسن مجتبى (علیه الصلاة و السلام ) به اوج قدرت خودش رسید و همان جریانى بود كه به شكل معاویة بن ابى سفیان ، در مقابل امام حسن مجتبى (ع ) ظاهر شد. این جریان ، معارضه راشروع كرد؛ راه را بر حكومت اسلامى - یعنى اسلام به شكل حكومت - برید و قطع كرد و مشكلاتى فراهم نمود؛ تا آن جایى كه عملا مانع از پیشروى آن جریان حكومت اسلامى شد.
[تصویر:  leader-khamenei.gif] صلح امام حسن ، صد در صد منطبق بر استدلال منطقى

در باب صلح امام حسن علیه السلام ، این مساءله را بارها گفته ایم و در كتابها نوشته اند كه هر كس - حتى خود امیر المؤ منین علیه السلام - هم اگر به جاى امام حسن مجتبى علیه السلام بود و در آن شرایط قرار مى گرفت ، ممكن نبود كارى بكند، غیر از آن كارى كه امام حسن كرد.
هیچ كس ‍ نمى تواند بگوید كه امام حسن ، فلان گوشه ى كارش سؤ ال برانگیز است . نه ، كار آن بزرگوار، صد در صد بر استدلال منطقى غیر قابل تخلف منطق بود.
در بین آل رسول خدا(صلى الله علیه و اله و سلم )، پر شورتر از همه كیست ؟ شهادت آمیزترین زندگى را چه كسى داشته است ؟ غیرتمندترین آنها براى حفظ دین در مقابل دشمن ، براى حفظ دین چه كسى بوده است ؟ حسین بن على علیه السلام شریك بودند. صلح را تنها امام حسن نكرد؛ امام حسن و امام حسین این كار را كردند؛ منتها امام حسن علیه السلام جلو بود و امام حسین علیه السلام پشت سر او بود.
امام حسین علیه السلام ، جزو مدافعان ایده ى صلح امام حسن علیه السلام بود. وقتى كه در یك مجلس خصوصى ، یكى از یاران نزدیك - از این پرشورها و پرحماسه ها - به امام مجتبى (علیه الصلاة و السلام ) اعتراضى كرد، امام حسین با او برخورد كردند:فغمزالحسین فى وجه حجر. هیچ كس نمى تواند بگوید كه اگر امام حسین به جاى امام حسن بود، این صلح انجام نمى گرفت . نخیر، امام حسین با امام حسن بود و این صلح انجام گرفت و اگر امام حسن علیه السلام هم نبود و امام حسین علیه السلام تنها بود، در آن شرایط، باز هم همین كار انجام مى گرفت و صلح مى شد.
صلح ، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گزیرى از آن نبود. آن روز، شهادت ممكن نبود. مرحوم (شیخ راضى آل یاسین )(رضوان الله تعالى علیه )، در این كتاب (صلح الحسن ) - كه من بیست سال پیش ، آن را ترجمه كردم و چاپ شده است - ثابت مى كند كه اصلا جا براى شهادت نبود. هر كشته شدنى كه شهادت نیست ؛ كشته شدن با شرایطى ، شهادت است . آن شرایط، در آن جا نبود و اگر امام حسن علیه السلام
در آن روز كشته مى شدند، شهید نشده بودند. امكان نداشت كه آن روز كسى بتواند در آن شرایط، حركت مصلحت آمیزى انجام بدهد كه كشته بشوند و اسمش شهادت باشد و انتحار نكرده باشد.
[تصویر:  leader-khamenei.gif] در زمان امام مجتبى ، تفكر انقلابى اسلامى ، دوباره به شكل نهضت درآمد
راجع به صلح ، از ابعاد مختلف صحبت كردیم ؛ اما حالا مساءله این است كه بعد از صلح امام حسن مجتبى (علیه الصلاة و السلام )، كار به شكل هوشمندانه و زیركانه تنظیم شد كه اسلام و جریان اسلامى ، وارد كانال آلوده یى كه به نام خلافت - و در معنا سلطنت - به وجود آمده بود، نشود. این ، هنر امام حسن مجتبى (علیه السلام ) بود. امام حسن مجتبى كارى كرد كه جریان اصیل اسلام - كه از مكه شروع شده بود و به حكومت اسلامى و به زمان امیر المؤ منین و زمان خود او رسیده بود - در مجراى دیگرى ، جریان پیدا بكند؛ منتها اگر نه به شكل حكومت - زیرا ممكن نبود - لااقل دوباره به شكل نهضت جریان پیدا كند. این ، دوره ى سوم اسلام است .
اسلام ، دوباره نهضت شد. اسلام ناب ، اسلام اصیل ، اسلام ظلم ستیر، اسلام سازش ناپذیر، اسلام دور از تحریف و مبرا از این كه بازیچه ى دست هواها و هوسها بشود، باقى ماند؛ اما در شكل نهضت باقى ماند. یعنى در زمان امام حسن (علیه الصلاة و السلام )، تفكر انقلابى اسلامى - كه دوره یى را طى كرده بود و به قدرت و حكومت رسیده بود - دوباره برگشت و یك نهضت شد. البته در این دوره ، كار این نهضت ، به مراتب مشكلتر از دوره ى خود پیامبر بود؛ زیرا شعارها در دست كسانى بود كه لباس مذهب را بر تن كرده بودند؛ در حالى كه از مذهب نبودند. مشكلى كار ائمه ى هدى (علیهم السلام )، این جا بود.
البته من از مجموعه ى روایات و زندگى ائمه (علیهم السلام ) این طور استنباط كرده ام كه این بزرگواران ، از روز صلح امام مجتبى (علیه الصلاة و السلام ) تا اواخر، دایما در صدد بوده اند كه این نهضت را مجددا به شكل حكومت علوى و اسلامى در بیاورند و سرپا كنند. در این زمینه ، روایاتى هم داریم . البته ممكن است بعضى دیگر، این نكته را این طور نبینند و طور دیگرى ملاحظه بكنند؛ اما تشخیص من این است . ائمه مى خواستند كه نهضت ، مجددا به حكومت و جریان اصیل اسلامى تبدیل بشود و آن جریان اسلامى كه از آغشته شدن و آمیخته شدن و آلوده شدن به آلودگیهاى هواهاى نفسانى دور است ، روى كار بیاید؛ ولى این كار، كار مشكلى است .
[تصویر:  leader-khamenei.gif] نیاز جوامع اسلامى ، شناسایى اصالتهاى اسلام از لابلاى حرفهاى گوناگون
در دوران دوم نهضت - یعنى دوران خلافت خلفاى سفیانى و مروانى و عباسى - مهمترین چیزى كه مردم احتیاج داشتند، این بود كه اصالتهاى اسلام و جرقه هاى اسلام اصیل و قرآنى را در لابلاى حرفهاى گوناگون و پراكنده ببینند و بشناسند و اشتباه نكنند. بى خود نیست كه ادیان ، این همه روى تعقل و تدبر تكیه كرده اند. بى خود نیست كه در قرآن كریم ، این همه روى تفكر و تعقل و تدبر انسانها تكیه كرده شده است ؛ آن هم درباره ى اصیلترین موضوعات دین ، یعنى توحید.
توحید، فقط این نیست كه بگوییم كه خدایى هست ، آن هم یكى است و دو نیست . این ، صورت توحید است . باطن توحید، اقیانوس بیكرانه یى است كه اولیاى در آن غرق مى شوند. توحید، وادى بسیار با عظمتى است ؛ اما در چنین وادى با عظمتى ، باز از مؤ منین و مسلمین و موحدین خواسته اند كه با تكیه به تفكر و تدبر و تعقل ، پیش بروند. واقعا هم عقل و تفكر مى تواند انسان را پیش ببرد.
البته در مراحل مختلف ، عقل به نور وحى و نور معرفت و آموزشهاى اولیاى خدا، تجهیز و تغذیه مى شود؛ لیكن بالاخره آنچه كه پیش مى رود، عقل است . بدون عقل ، نمى شود هیچ جا رفت . ملت اسلامى ، در تمام دوران چند صد ساله یى كه چیزى به نام خلافت ، بر او حكومت مى كرد، یعنى تا قرن هفتم كه خلافت عباسى ادامه داشت (البته بعد از انقراض خلافت عباسى ، باز در گوشه و كنار، چیزهایى به نام خلافت وجود داشت ؛ مثل زمان ممالیك در مصر و تا مدتها بعد هم در بلاد عثمانى و جاهاى دیگر) آن چیزى كه مردم احتیاج داشتند بفهمند، این بود كه عقل را قاضى كنند، تا بدانند آیا نظر اسلام و قرآن و كتاب الهى واحادیث مسلمه راجع به اولیاى امور، با واقعیت موجود تطبیق مى كند، یا نه . این ، چیز خیلى مهمى است .
به نظر من ، امروز هم مسلمانان همین را كم دارند. امروز، جوامع اسلامى و كسانى كه گمان مى كنند در نظامهایى كه امروز در دنیا به نام اسلام وجود دارد، تعهدى دارند؛ مثل بسیارى از علما و متدینان ، بسیارى از توده هاى مردم ، مقدسان و غیر مقدسان - به آنهایى كه لاابالیند و به فكر حاكمیت دین نیستند و تعهدى براى خودشان قایل نمى باشند، كارى نداریم و فعلا در این بحث ، وارد نیستند - اگر اینها فقط فكر كنند ببینند، آیا آن نظامى كه اسلام خواسته ، آن مدیریتى كه اسلام براى نظام اسلامى خواسته - كه این دومى آسان تر است - با آنچه كه آنها با آن روبرو هستند، تطبیق مى كند یا نه ، برایشان مساءله روشن خواهد شد. 
 
behroozraha
يکشنبه 17/10/1391 - 23:1
اهل بیت

منبع: پایگاه جامع عاشورا

 پیامبر (ص) علی و زهرا (ص) تربیت امام حسن مجتبی را بر عهده داشتند و با تربیت صالح و اسلامی خود وی را برای رهبری امت در آینده آماده می کردند . در واقع خانه رسالت با آگاهی از منزلتی که حسن در آینده در جامعه اسلامی به خود اختصاص می داد به تربیت وی اهتمام می ورزیدند . آنان مقام و منزلت حسن را به شیوه های مختلف نیز به آگاهی مومنان می رساندند . مثلا پیامبر اکرم او را بر سینه اش بالا می برد و آنگاه بلندش می کرد تا بایستد و یا دستانش را می گرفت و آرام به سوی چهره مبارکش می کشید و می خواند: «حزقه حزقه ترق عین بقه» -( حزقه: مرد کوتاه قامتی است که به هنگام رفتن گامهای کوتاه بردارد.)
سپس با حسن (ع) با ملاطفت رفتار می کرد و با او شوخی و بازی می کرد . آنگاه دست به دعا بر می داشت و می فرمود : خدایا! من حسن را دوست دارم پس تو نیز دوستدار او را دوست بدار .
در واقع پیامبر اسلام می خواست بدین ترتیب سیره خویش را در برخورد با امام حسن به عنوان اسوه مومنان به یاران خود تفهیم کند . از این رو حسن را گرامی می داشت و او را ارج و احترام می نهاد .
یک بار پیامبر برای نماز به امامت ایستاده بود . چون به سجده رفت مسلمانان نیز به سجده رفتند و ذکر «سبحان ربی الا علی و بحمده»‌را چند بار تکرار کردندون منتظر بودند تا پیامبر اکرم سر از سجده بر دارد اما پیامبر (ص) سجده اش را طول داد . نمازگزاران از این امر تعجب کردند . مگر چه اتفاقی افتاده است؟ اکثر آنان صدای پیامبر را که در مسجد شکوه و ابهت خاصی ایجاد کرده بود نمی شنیدند . هر آینه گمانهای دیگری به خود راه می دادند . آنان منتظر ماندند تا اینکه پیامبر سر از سجده برداشت . نماز پایان یافت در حالی که مسلمانان مشتاق بودند علت طولانی شدن سجده پیامبر خدا را از آن حضرت سوال کنند . چون در این باره از پیامبر پرسش کردند آن حضرت در پاسخ فرمود : حسن بر گردنم سوار شده بود و من دلم نیامد که او را به اجبار پایین آوردم بنابراین صبر کردم تا او خود از گردنم پایین رود .
یک بار دیگر پیامبر بر فراز منبر بود و برای مردم سخنرانی می کرد و آنان را اندرز می گفت که حسن و حسین از گوشه مسجد آمدند در حالی که نزدیک بود بلغزند و زمین بخورند ناگهان پیامبر (ص) از منبر فرود آمد و به سوی آن دو شتافت و آنان را گرفت و با خود بر فراز منبر برد . یکی از آنان را بر پای راست و دیگری را بر پای چپ خود نشانید و پیوسته می گفت :
«خدا و پیامبرش راست گفته اند که اموال و اولاد شما فتنه هستند . من به این دو طفل نگریستم که راه می رفتند و می لغزیدند نتوانستم درنگ کنم تا آنکه سخنم را نیمه تمام رها کردم و آنها را بر فراز منبر آوردم».

حتی آن حضرت ، حسن و حسین را در یکی از سفرهای کوتاهش با خود همراه برد . وی آن دو را بر روی استری که جلو یا پشت آن حضرت حرکت می کرد نشانید . حضرت این کار را کرد تا اگر به دیدن آن دو اشتیاق پیدا کرد آنان را ببیند یا اگر آنان هوای دیدن آن حضرت را کردند بتوانند وی را ببینند . همچنین پیامبر (ص) در هر مناسبتی از این دو تمجید می کرد و بزرگواری و کرامت آنان را به همگان اعلان می داشت . در روز مباهله نیز پیامبر این دو پدر و مادر آنان را برگزید که از تابش برهان آنان اسقفها مدهوش و متحیر ماندند».
روزی رسول خدا به خانه فاطمه رفت و بنابر عادت خود سه بار سلام گفت اما جوابی نشنید . آن حضرت به طرف حیاط خانه بازگشت و در بین گروهی از یارانش نشست . سپس امام حسن آمد و بر پشت پدر بزرگش جست . پیامبر او را محکم گرفت و سپس دهانش را بوسید و در حالی که می گفت : حسن از من و حسین از علی است به راه افتاد .
مردم بسیاری از اوقات از این کردار پیامبر در شگفت می شدند . و از خود می پرسیدند که چرا پیامبر در حق فرزندانش چنین کارهایی را آشکارا انجام می دهد . روزی یکی از یاران آن حضرت پیامبر را دید که حسن را می بوسد و می بوید . آن مرد در حالی که از این عمل پیامبر ناخرسند بود عرض کرد : من پسری دارم که تاکنون هرگز او را نبوسیده ام . پیامبر (ص) به وی پاسخی داد که مضمونش این بود : وقتی که خداوند رحمت را از دل تو برداشت به نظر خودت من چه کاری می توانم بکنم ؟
بعدها چون فرصت دیگری پیش آمد پیامبر فرمود :
«حسن و حسین فرزندان منند . هر که این دو را دوست بدارد مرا دوست داشته و آن که مرا دوست بدارد خداوند را دوست داشته است و هر که خداوند را دوست بدارد خدای او را به بهشت داخل می کند . و هر که با این دو دشمنی ورزد با من به دشمنی برخاسته و هر که با من به دشمنی برخیزد خدای بر او خشم گیرد و هر که مورد خشم خداوند واقع شود او را به آتش (دوزخ) داخل می کند».
سپس از روی محبت بسیار آن دو را بغل کرد یکی را طرف راست و دیگری را طرف چپ . چه بسیار صحابه این سخن مبارک پیامبر (ص) را می شنیدند که می فرمود :
«این دو فرزند من و فرزندان دخترم هستند . بارالها! من این دو را دوستدار آنان را دوست میدارم».
یا در حالی که به امام حسن اشاره می کرد می فرمود : «دوستدار او را دوست می دارم».
ابوهریره پس از وفات پیامبر با امام حسن برخورد می کند و به آن حضرت می گوید : به من اجازه بده تا همان جایی را که می دیدم پیامبر بر آن بوسه می زند ببوسم . سپس ناف آن حضرت را بوسید . از اینجا معلوم می شود که پیامبر آشکارا بدین عمل مبادرت می کرده است تا آنجا که مردم همگی آن را می دیدند و به آن آگاه بودند .
پیامبر آن قدر در مدح حسن و حسین سخن می گفت که برخی گمان می کردند که این دو از پدرشان امام علی برترند . تا آنجا که پیامبر اکرم به توضیح این نکته پرداخت و فرمود : حسن وحسین در دنیا و آخرت برترند و پدرشان از این دو والاتر و برتر است .
بسیار اتفاق می افتاد که آن حضرت حسن و حسین را بر شانه هایش بالا می برد و در خیابانهای مدینه و در برابر چشم مردم گردش می کرد و به آن دو می گفت : «چه شتر خوبی است شتر شما و چه سواران خوبی هستند شما دو تن».
و چه بسا در میان مردم بانگ برمی آورد و می فرمود : «حسن و حسین سروران جوانان بهشتی هستند». یا می فرمود :
«حسن و حسین دو گل من از دنیا هستند».
یا می فرمود: «حسن و حسین هر دو امامند چه برخیزند و چه بنشینن».
و یک بار نیز فرمود : «چون روز قیامت فرا رسد عرش پروردگار جهانیان با هر زیوری آراسته میشود . آنگاه دو منبر از نور می آورند . یکی از آنها را در سمت راست عرش و دیگری را در سمت چپ عرش می نهند . سپس حسن و حسین (ع) را می آورند .
حسن بر یکی از آن دو منبر و حسین بر دیگری می نشینند و خداوند به این دو نفر عرش خود را می آراید چنان که زن یا گوشواره (گوشهایش را زینت میدهد)» (منبع : بحارالانوار، ج 43، ص 262) از امام رضا از قول پدرانش نقل شده است که رسول خدا فرمود: «فرزند گل است و گلهای من حسن وحسین هستند» (منبع : بحارالانوار، ج 43، ص 264 )
از رسول خدا نقل شده است که فرمود :
«هر که حسن و حسین را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که با آنان دشمنی ورزد بامن دشمنی کرده است» (منبع : بحارالانوار ، ج43 ، ص 264 )
عمران بن حصین نیز از رسول خدا (ص) روایت کرده است که به وی فرمود : ای عمران بن حصین! هر چیز جایگاهی در دل دارد اما هیچ چیز در دل من از جایگاهی که اینان دارند برخوردار نیست.
عرض کردم: تا این اندازه (آنان را دوست داری) ای رسول خدا!
فرمود: «ای عمران! آنچه بر تو پنهان مانده است از این بالاتر است خدا امر به محبت ورزیدن به این دو فرمان داده است» (منبع : بحارالانوار ، ج43 ، ص 269 )
ابوذرغفاری روایت کرده است که دیدم رسول خدا حسن بن علی را می بوسد و می فرماید: «هر که حسن و حسین و ذریه آنان را از روی اخلاص دوست بدارد آتش چهره اش را نسوزاند اگر چه گناهانش به شماره ریگهای انباشته باشد مگر گناهی که او را از ایمان به در کرده باشد»(منبع : بحارالانوار ، ج43 ، ص 27 )
سلمان نیز روایت کرده است که از رسول خدا شنیدم که درباره حسن و حسین می فرمود: «خدایا من این دو را دوست دارم پس تو نیز آنان و دوستدارانشان را دوست بدار».
و نیز پیامبر (ص) فرمود : «هر که حسن و حسین را دوست بدارد من او را دوست می دارم و هر که را که من دوست بدارم خدای هم او را دوست می دارد و هر که را خداوند دوست بدار او را به بهشت می برد و هر که حسن و حسین را دشمن دارد من نیز او را دشمن دارم و هر که را که من دشمن بدارم خدای هم او را دشمن می دارد و هر که را خداوند دشمن بدارد او را به آتش می برد»(منبع : بحارالانوار ، ج43 ، ص 275 )
و سخنان درخشان و گهربار دیگری از قبیل که ما میتوانیم یقین کنیم که این سخنان از جانب خود پیامبر نبود بلکه صادر شده از سوی وحی بود که پیامبر جز بر طبق آن سخن نمی گفته است .
عنایت و توجه پیامبر (ص) همچنان شامل این طفل بود تا آنکه این کودک به جوانی برومند تبدیل شد که از سرچشمه خیر و فضیلت خود را سیراب ساخته و اینک شایسته رهبری مسلمانانت شده بود . پیامبر اکرم و پیش از وی خدای پیامبر نیز همین شایستگی را در سیمای او دیده بودند . از این رو به پیامبر وحی کرد علی را به جانشینی خود قرار دهد و پس از وی حسن و حسین را . پس پیامبر همواره مردم را به دوستی آنان و تبعیت از ایشان و راه آنان فرا می خوان د.
اگر ما در چیزی شک کنیم هرگز نمی توانیم در این نکته بخود تردید راه دهیم که پرورده رسول خدا از دیگر مردمان به جانشینی آن حضرت سزاوارتر است . 
 
behroozraha
يکشنبه 17/10/1391 - 22:58
اهل بیت

منبع: سازمان تبلیغات اسلامی استان تهران

 امام حسن مجتبی (ع) در نگاه علی (ع) شخصیتی بسیار بزرگ و ممتاز بود. حضرت علی از همان دوران کودکی امام حسن که آیات الهی را برای مادرش فاطمه زهرا (س) می خواند، این گوهر را شناخت و در طول سالیانی که در کنار یکدیگر بودند، همواره از فرزند خود تمجید و تقدیر می کرد. حتی در برخی از موارد، قضاوت یا پاسخگویی به سوالات علمی را به عهده اش می گذاشت.

 به عنوان نمونه :

روزی امام علیه السلام به فرزند خود فرمود: «برخیز و سخن گوی تا گفتارت را بشنوم» امام حسن (ع)عرض کرد: «پدرجان! چگونه سخنرانی کنم با این که رو به روی تو قرار گرفته ام؟!» امام خود را پنهان نمود، به طوری که صدای حسن را می شنید. امام حسن علیه السلام برخاست و خطابه خود را شروع کرد و پس از حمد و ثنای الهی ، فرمود: «علی، دری است که اگر کسی وارد آن در شود، مؤمن است و کسی که از آن خارج گردد، کافر است.»

در این هنگام امام علی علیه السلام برخاست و بین دو چشم حسن را بوسید و سپس فرمود: «ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم؛ آنها فرزندان و دودمانی هستند که بعضی از بعضی دیگر گرفته شده اند و خداوند، شنوا و داناست. » 

 روزی یک فرد شامی، نزد امام حسن علیه السلام آمد و خود را از پیروان امیرمومنان معرفی کرد. حضرت به وی فرمود: «تو از پیروان ما نیستی بلکه برای پادشاه کشور روم سوال هایی پیش آمده و پیک خود را نزد معاویه فرستاده، او در جواب عاجز مانده و تو را نزد ما فرستاده است. »

پیش از آن که مرد شامی سوالات خود را مطرح کند، امام حسن علیه السلام لب به سخن گشود و فرمود: «آمده ای که چنین سوال هایی را مطرح کنی: فاصله بین حق و باطل چه قدر است؟ بین آسمان و زمین چه قدر فاصله است؟ قوس و قزح چیست؟ کدام چشمه و چاه است که ارواح مشرکان در آن جمع هستند؟ ارواح مومنان در کجا جمع می شوند؟ خنثی کیست؟ کدام ده چیز است که هر یک سخت تر از دیگری است؟»

مرد عرض کرد: یا بن رسول الله! درست است، پرسش های من همین هاست که فرمودید.

سپس امام حسن (ع) در حضور پدر به تمام آن پرسش ها جواب داد. وقتی مرد شامی این پاسخ ها را شنید، گفت: «گواهی می دهم که تو فرزند رسول خدایی و همانا علی بن ابی طالب سزاوارتر است برای خلافت و جانشینی رسول خدا از معاویه... » 

 با توجه به سال شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام، هیچ معصومی به اندازه امام حسین (ع) در کنار برادر خود نبوده است. این دو امام معصوم نزدیک به پنجاه سال در کنار یکدیگر زندگی می کردند. بدین جهت امام حسین علیه السلام بیشتر از هر مسلمان دیگری به شخصیت علمی برادرش پی برده بود، و به ویژه در آن ده سال آخر که امامت و رهبری را عهده دار بود، با نگرش دیگری به امام حسن علیه السلام می نگریست.

 امام حسین علیه السلام ضمن این که برادر خود را شخصیتی بی مانند می دانست، او را عالم ترین فرد به تفسیر و تاویل و آشنا به تمام علوم و مسائل حکومت و جهان اسلام می دانست. 

behroozraha

يکشنبه 17/10/1391 - 22:52
اهل بیت

منبع: سازمان تبلیغات اسلامی استان تهران

 

پیامبر بزرگوار اسلام از همان سنین كودكی از امام مجتبی (ع) به عظمت و بزرگی یاد می کرد. بی تردید این برخوردهای محترمانه و محبت آمیز ، نشانگر این بود که آن حضرت می خواست شخصیت والای امام را بیش از پیش، به مسلمانان معرفی کند.

 حذیفه گوید: روزی صحابه رسول خدا (ص) گرد پیامبر جمع شده بودند که حسن در خردسالی با وقار خاصی به جمع آنان پیوست. پیامبر با نگاه طولانی که بر او داشت، همه را مخاطب قرار داد و فرمود: «آگاه باشید که همانا او - حسن- بعد از من راهنما و هدایتگر شما خواهد بود. او تحفه ای است از خداوند جهان برای من ، از من خبر خواهد داد و مردم را با آثار باقی مانده از من آشنا خواهد کرد. سنت مرا زنده خواهد کرد و افعال و کردارش نشانگر کارهای من است. خداوند عنایت و رحمتش را بر او فرو فرستد. رحمت و رضوان خداوند بر کسی باد که حق او را بشناسد و به خاطر من به او احترام نموده و نیکی کند.»

 می گویند: روزی رسول ضمن اظهار محبت به امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: «این فرزندم سید و بزرگ است و به زودی خداوند به دست او بین دو گروه مسلمان، صلح بر قرار خواهد کرد.»

با مطالعه در تاریخ اسلام می بینیم كه امام مجتبی علیه السلام با مشاهده خیانت یاران و فراهم نبودن زمینه جنگ با معاویه، خیر و صلاح امت را در این دیدند که از درگیر شدن با معاویه خود داری کرده و با صلح پیشنهادی معاویه، موافقت کنند و در اثر این صلح، هم مسلمانان را از شر هجوم خارجیان نجات دادند و هم از جنگ و خونریزی جلوگیری کردند. 
 
behroozraha

 

يکشنبه 17/10/1391 - 22:48
اهل بیت
منبعغ: سازمان تبلیغات اسلامی استان تهران

امام حسن مجتبی (ع) ؛ كریم آل كساء

 امام‌ حسن‌ (علیه السّلام) اولین فرزند امیر مؤمنان‌ على‌ (ع) و فاطمه‌زهرا (س) است‌ كه در شب‌ نیمه‌ ماه‌ رمضان‌ سال‌ سوم‌ هجری‌ در مدینه‌ متولد شد.

 رسول‌ مكرم‌ اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بلا فاصله‌ پس‌ از ولادتش‌، او را گرفت‌ و در گوش‌ چپش‌ اقامه‌ گفت‌،  براى‌ او بار گوسفندى‌ قربانى‌ كرد، سرش‌ را تراشید ، هموزن‌ موى‌ سرش‌ ، نقره‌ به‌ مستمندان‌ داد. و از آن‌ زمان بود كه آیین‌ عقیقه‌ و صدقه‌ دادن‌ به‌ هموزن‌ موى‌ سر نوزاد سنت‌ شد. پیامبر اسلام (ص) این‌ نوزاد را « حسن‌ » نامید ، نامی كه در جاهلیت‌ سابقه‌ نداشت ‌و كنیه‌ او را ابومحمد نهاد كه تنها كنیه‌ اوست‌.

 لقب‌ هاى‌ ایشان، سبط، سید، زكى‌، و از همه معروفتر «مجتبى» است.

امام‌ حسن‌ هفت‌ سال‌ از زمان‌ جد بزرگوارش‌ را درك‌ نمود و و پس‌ از رحلت‌ پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه‌ با رحلت‌ حضرت‌ فاطمه‌ دو ماه‌ یا سه‌ ماه‌ بیشتر فاصله‌ نداشت‌، تحت‌ تربیت‌ پدر بزرگوارش قرار گرفت‌.

 پس‌ از شهادت‌ امام علی (ع)،  به‌ امر خدا و طبق‌ وصیت‌ آن‌ حضرت‌، به‌ امامت‌ رسید و حدود شش‌ ماه‌ به‌ اداره‌ امور مسلمین‌ پرداخت‌. در این‌ مدت‌ كوتاه، معاویه‌ ،‌ دشمن‌ سرسخت‌ على بن ابیطالب‌ (علیه السّلام) و خاندان‌ او كه سالها به‌ طمع‌ خلافت‌ جنگیده‌ بود و با هدف آزار و اذیت امام و شیعیان به انواع دسیسه ها و فتنه ها متوسل شد و به عراق ، مقر خلافت امام حسن (ع) لشكر كشید.

behroozraha

يکشنبه 17/10/1391 - 22:45
اهل بیت
هدف پیغمبر از هجرت به مدینه این بود که با محیط ظالمانه و طاغوتى و فاسد سیاسى و اقتصادى و اجتماعى‌اى که آن روز در سرتاسر دنیا حاکم بود، مبارزه کند و هدف، فقط مبارزه‌ى با کفّار مکه نبود؛ مسأله، مسأله‌ى جهانى بود. پیامبر اکرم این هدف را دنبال مى‌کرد که هرجا زمینه مساعد بود، بذر اندیشه و عقیده را بپاشد؛ با این امید که در زمان مساعد، این بذر سبز خواهد شد.

هدف این بود که پیام آزادى و بیدارى و خوشبختى انسان به همه‌ى دلها برسد. این جز با ایجاد یک نظام نمونه و الگو امکانپذیر نبود؛ لذا پیغمبر به مدینه آمد تا این نظام نمونه را به وجود آورد. این‌که چقدر بتوانند آن را ادامه دهند و بعدیها چقدر بتوانند خودشان را به آن نزدیک کنند، بسته به همّت آنهاست. پیغمبر نمونه را مى‌سازد و به همه‌ى بشریت و تاریخ ارائه مى‌کند.

نظامى که پیغمبر ساخت، شاخصهاى گوناگونى دارد که در بین آنها هفت شاخص از همه مهمتر و برجسته تر است:

شاخص اوّل، ایمان و معنویّت است. انگیزه و موتور پیشبرنده‌ى حقیقى در نظام نبوى، ایمانى است که از سرچشمه دل و فکر مردم مى‌جوشد و دست و بازو و پا و وجود آنها را در جهت صحیح به حرکت در مى‌آورد. پس شاخص اوّل، دمیدن و تقویت روح ایمان و معنویت و دادن اعتقاد و اندیشه‌ى درست به افراد است، که پیغمبر این را از مکه شروع کرد و در مدینه پرچمش را با قدرت بالا برد.

شاخص دوم، قسط و عدل است. اساس کار بر عدالت و قسط و رساندن هر حقّى به حقدار - بدون هیچ ملاحظه - است.

شاخص سوم، علم و معرفت است. در نظام نبوى، پایه‌ى همه چیز، دانستن و شناختن و آگاهى و بیدارى است. کسى را کورکورانه به سمتى حرکت نمى‌دهند؛ مردم را با آگاهى و معرفت و قدرتِ تشخیص، به نیروى فعّال - نه نیروى منفعل - بدل مى‌کنند.

شاخص چهارم، صفا و اخوّت است. در نظام نبوى، درگیریهاى برخاسته از انگیزه‌هاى خرافى، شخصى، سودطلبى و منفعت‌طلبى مبغوض است و با آن مبارزه مى‌شود. فضا، فضاى صمیمیّت و اخوّت و برادرى و همدلى است.

شاخص پنجم، صلاح اخلاقى و رفتارى است. انسانها را تزکیه و از مفاسد و رذائل اخلاقى، پیراسته و پاک مى‌کند؛ انسانِ با اخلاق و مزکّى مى‌سازد؛ «و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة».  تزکیه، یکى از آن پایه‌هاى اصلى است؛ یعنى پیغمبر روى یکایک افراد، کار تربیتى و انسان‌سازى مى‌کرد.

شاخص ششم، اقتدار و عزّت است. جامعه و نظام نبوى، توسرى‌خور، وابسته، دنباله‌رو و دست حاجت به سوى این و آن درازکن نیست؛ عزیز و مقتدر و تصمیم‌گیر است؛ صلاح خود را که شناخت، براى تأمین آن تلاش مى‌کند و کار خود را پیش مى‌برد.

شاخص هفتم، کار و حرکت و پیشرفتِ دائمى است. توقّف در نظام نبوى وجود ندارد؛ به طور مرتّب، حرکت، کار و پیشرفت است. اتفاق نمى‌افتد که یک زمان بگویند: دیگر تمام شد؛ حال بنشینیم استراحت کنیم! این وجود ندارد.

البته این کار، کارِ لذّت‌آور و شادى‌بخشى است؛ کار خستگى‌آور و کسل‌کننده و ملول‌کننده و به تعب‌آورنده‌اى نیست؛ کارى است که به انسان نشاط و نیرو و شوق مى‌دهد.

  behroozraha

يکشنبه 17/10/1391 - 22:42
اهل بیت
صحنه ی دعوت و جهاد

در سه صحنه از صحنه های مهم زندگی، جملات مختصری از آن بزرگوار عرض می کنم. البته در این باب کتابهای مفصل نوشته شده است و سخن، طولانی تر و مبسوط تر از آن است که در گفتارهایی از این قبیل بشود حق آن را ادا کرد. از هر خرمن گلی، خوشه یی بادی چید؛ برای این که در ذهن ما یاد آن بزرگوار همیشه زنده باشد.

صحنه ی اول از زندگی پیامبر، صحنه ی دعوت و جهاد بود.کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت، و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد.

چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبر عرب، صنادید قریش وگردنکشان، با اخلاقهای خشن و با دستهای قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامه ی مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت ، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختیها و رنجها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ وچه آن وقتی که حکومت اسلامی تشکیل داد وخود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت.

آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگونی در مقابل پیامبر بودند؛ چه گروههای مسلح عرب- وحشیهایی که در بیابانهای حجاز و یمامه، همه جا پراکنده بودند و دعوت اسلام باید آنها را اصلاح می کرد وآنها مقاومت می کردند- و چه پادشاهان بزرگ دنیای آن روز- دو ابر قدرت آن روز عالم؛ یعنی ایران و امپراتوری روم که پیامبر نامه ها نوشت، مجادله ها کرد، سخنها گفت، لشکرکشیها کرد، سختیها کشید، در محاصره ی اقتصادی افتاد کار به جایی رسید که مردم مدینه گاهی دو روز و سه روز، نان برای خوردن پیدا نمی کردند.

تهدیدهای فراوان از همه طرف پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران می شدند، بعضی متزلزل می شدند، بعضی نق می زدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق می کردند؛ اما پیامبر در این صحنه ی دعوت و جهاد، یک لحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعه ی اسلامی را پیش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگی پیامبر در میدانهای نبرد و دعوت، در سالهای بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود.

صحنه ی رفتار با مردم

صحنه دوم از زندگی پیامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوی مردمی و محبت و رفق به مردم و سعی در استقرار عدالت در میان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگی کرد؛ با آنها نشست و برخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پایین جامعه، دوستی و رفاقت کرد؛ با آنها غذا می خورد؛ با آنها می نشست؛ با آنها محبت و مدارا می کرد.

قدرت ، او را عوض نکرد؛ ثروت ملی، او را تغییر نداد؛ رفتار او در دوران سختی و در دورانی که سختی برطرف شده بود، فرقی نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفق به مردم می کرد و برای مردم عدالت می خواست.

در جنگ خندق، وقتی که مسلمین در مدینه از همه طرف تقریباً محاصره بودند و غذا به مدینه نمی آمد و آذوقه ی مردم تمام شده بود، به طوری که گاهی دو روز، سه روز کسی غذا گیرش نمی آمد که بخورد، در همان حال پیامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت می کرد و مانند مردم گرسنگی می کشید.

در روایت دارد، فاطمه ی زهرا(س) که برای حسن و حسین- که کودکان خردسالی بودند- مقداری آرد دست و پاکرده بود و نان مختصری پخته بود، دلش نیامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکه یی از آن نانی که برای بچه ها پخته بود، برای پدرش برد. پیامبر فرمود: دخترم! از کجا آورده ای؟ گفت: مال بچه هاست. پیامبر لقمه یی در دهانشان گذاشتند و خوردند.

طبق روایت- که گمان می کنم سند روایت هم سند معتبر است - پیامبر فرمود: من سه روز است که هیچ چیز نخورده ام! بنابراین ، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود وبا آنها رفق ومدارا می کرد؛ چه در این حالت، و چه در دورانی که سختیها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده، بودند و همه سرجای خود نشسته بودند.

بعد از فتح طائف، غنایم زیادی به دست پیامبر رسید. و او آنها را بین مسلمین تقسیم می کرد. عده یی از مسلمانان ایمانهای راسخ داشتند، که آنها کنار بودند؛ عده یی از مسلمانان و قبایل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پیامبر ریختند و غنیمت خواستند؛ پیامبر را اذیت کردند، محاصره کردند؛ پیامبر می داد، می گرفتند؛ اما باز می خواستند! کار به جایی رسید که عبای روی دوش پیامبر هم به دست این عربهای تازه مسلمان ناهموار و خشن افتاد! این جا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پیامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرویی رفتار کرد؛ با خوش اخلاقی و خوش خلقی صدایش را بلند کرد وگفت: « ایها الناس ردوا علی بردی» (۱) ؛ ای مردم! عبایم را به من برگردانید! این، وضع معاشرت پیامبر با مردم بود.

پیامبر با غلامان نشست و برخاست می کرد و با آنها غذا می خورد. او بر روی زمین نشسته بود و با عده یی از مردمان فقیر غذا می خورد. زن بیابان نشینی عبور کرد و با تعجب پرسید: یا رسول الله! تو مثل بندگان غذا می خوری؟! پیامبر تبسمی کردند وفرمودند: «ویحک ای عبد اعبد منی» (۲)؛ از من بنده تر کیست؟

او لباس ساده می پوشید.هر غذایی که درمقابل او بود وفراهم می شد، می خورد؛ غذای خاصی نمی خواست؛ غذایی را به عنوان نامطلوب رد نمی کرد.درهمه ی تاریخ بشریت، این خلقیات بی نظیر است. درعین معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهری و معنوی بود، که عبدالله بن عمر گفت:

«ما رایت احدا اجود ولا انجد ولا اشجع ولا اوضا من رسو ل الله» (۳) ؛ از او بخشنده تر و یاری کننده تر و شجاعتر و درخشانتر کسی را ندیدم. این، رفتار پیامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانی، معاشرت حسن ، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت. با این که پیامبر هیبت الهی و طبیعی داشت و در حضور او مردم دست و پای خودشان را گم می کردند، اما او با مردم ملاطفت وخوش اخلاقی می کرد.

وقتی در جمعی نشسته بود،شناخته نمی شدکه او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است. مدیریت اجتماعی و نظامی او در حد اعلی بود و به همه کار سر می کشید.البته جامعه، جامعه ی کوچکی بود؛ مدینه بود و اطراف مدینه، وبعد هم مکه و یکی، دوشهر دیگر؛ اما به کار مردم اهتمام داشت و منظم ومرتب بود.

در آن جامعه ی بدوی، مدیریت ودفتر وحساب ومحاسبه وتشویق وتنبیه را در میان مردم باب کرد. این هم زندگی معاشرتی پیامبر بود، که باید برای همه ی ما- هم برای مسؤولان کشور، هم برای آحاد مردم- اسوه و الگو باشد.

صحنه ی ذکر و عبادت الهی

و بالاخره صحنه ی سوم از زندگی پیامبر، ذکر و عبادت الهی آن حضرت بود. پیامبر با آن مقام و با آن شأن و عظمت، از عبادت خود غافل نمی شد؛ نیمه ی شب می گریست و دعا واستغفار می کرد. ام سلمه یک شب دید پیامبر نیست؛ رفت دید مشغول دعا کردن است و اشک می ریزد و استغفار می کند وعرض می کند: «اللهم ولا تکلنی الی نفسی طرفه عین» (۴)

ام سلمه گریه اش گرفت. پیامبر از گریه ی او برگشت و گفت: این جاچه می کنی؟ عرض کرد: یا رسول الله! تو که خدای متعال این قدر عزیزت می دارد و گناهانت را آمرزیده است. - «لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک وما تاخر».( ۵) چرا گریه می کنی و می گویی خدایا ما را به خودمان وانگذار؟ فرمود: «وما یؤمننی»؛ اگر از خدا غافل بشوم، چه چیزی من را نگه خواهد داشت.

این برای ما درس است.در روز عزت، در روز ذلت، در روز سختی، در روز راحتی، در روزی که دشمن انسان را محاصره کرده است، در روزی که دشمن با همه ی عظمت، خودش را بر چشم و وجود انسان تحمیل می کند، و در همه ی حالات خدا را به یاد داشتن، خدا را فراموش نکردن، به خدا تکیه کردن، از خدا خواستن، این، آن درس بزرگ پیامبر به ماست.  
 
behroozraha
يکشنبه 17/10/1391 - 22:39
اهل بیت

همسران و فرزندان امام حسن (ع )


دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. امّا آنچه تاریخ ‌هاى صحیح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از:

 

(ام الحق ) دختر طلحة بن عبیداللّه - (حفصه ) دختر عبدالرحمن بن ابى بكر - (هند) دختر سهیل بن عمر و (جعده ) دختر اشعث بن قیس .

 

بیاد نداریم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت یا ده به اختلاف دو روایت تجاوز كرده باشند. با این توجه كه (ام ولد)هایش هم داخل در همین عددند.

 

(ام ولد) كنیزى است كه از صاحب خود داراى فرزند مى شود و همین امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مى باشد.

 

فرزندان آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند بنامهاى : زید، حسن ، عمرو، قاسم ، عبداللّه ، عبدالرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسین ، فاطمه ، ام سلمه ، رقیه ، ام عبداللّه و فاطمه .

 

نسل او فقط از دو پسرش حسن و زید باقى ماند و از غیر این دو انتساب به آن حضرت درست نیست .

 behroozraha

يکشنبه 17/10/1391 - 22:33
اهل بیت

بیعت مردم با حسن بن على (ع )


هنگامى كه حادثه دهشتناك ضربت خوردن على (ع ) در مسجد كوفه پیش ‍ آمد و مولى (ع ) بیمار شد به حسن دستور داد كه در نماز بر مردم امامت كند، و در آخرین لحظات زندگى ، او را به این سخنان وصى خود قرار داد:

 

(پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ). و حسین و محمّد و دیگر فرزندانش و رؤ ساى شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس ‍ فرمود:

 

(پسرم ! رسول خدا دستور داده است كه تو را وصى خود سازم و كتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم . همچنانكه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا ماءمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ، آنها را به برادرت حسین بدهى ).

 

امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على علیه السلام با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مكرم (ص ) چنین گفت :

 

(همانا در این شب آن چنان كسى وفات یافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و كوشش هایى كه على (ع ) در راه اسلام انجام داد و پیروزیهیى كه در جنگها نصیب وى شد، سخن گفت و اشاره كرد كه از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ، كه مى خواست با آن خدمتكارى براى اهل و عیال خود تهیه كند.

 

در این موقع در مسجد جامع كه مالامال از جمعیت بود، عبداللّه بن عباس ‍ بپا خاست و مردم را به بیعت با حسن بن على تشویق كرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بیعت كردند. و این روز، همان روز وفات پدرش ، یعنى روز بیست و یكم رمضان سال چهلم از هجرت بود.

 

مردم كوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن على بیعت كردند جز معاویه كه خواست از راهى دیگر برود و با او همان رفتار پیش گیرد كه با پدرش پیش گرفته بود.

 

پس از بیعت مردم ، به ایراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص ) كه یكى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن كریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت .

 

بارى ، روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در كوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید كسان ساخته بود. حسن بن على (ع ) شرایط رهبرى را در خود جمع داشت زیرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او یكى از شرایط ایمان بود، دیگر آنكه لازمه بیعت با او این بود كه از او فرمانبردارى كنند.

 

امام (ع ) كارها را نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . امّا زمانى نگذشت كه مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احكام و حدود اسلامى قاطع دیدند، عده زیادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفه تحریك نمودند، و ضمانت كردند كه هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزدیك شود، حسن را دست بسته تسلیم او كنند یا ناگهان او را بكشند.

 

خوارج نیز بخاطر وحدت نظرى كه در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند در این توطئه ها با آنها همكارى كردند.

 

در برابر این عده منافق ، شیعیان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند كه به كوفه آمده و در آنجا سكونت اختیار كرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بیعت و چه در زمانى كه امام (ع ) دستور جهاد داد - ثابت كردند.

 

امام حسن (ع ) وقتى طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید با نامه هایى او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جوانب امام (ع ) تنها به این امر استدلال مى كرد كه (من در حكومت از تو با سابقه تر و در این امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ !).

 

گاه معاویه در نامه هاى خود با اقرار به شایستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زیرا تو از هر كس بدان سزاوارترى ) و در آخرین جوابى كه به فرستادگان امام حسن (ع ) داد این بود كه (برگردید، میان ما و شما بجز شمشیر نیست ).

 

و بدین ترتیب دشمنى و سركشى از طرف معاویه شروع شد و او بود كه با امام زمانش گردنكشى آغاز كرد. معاویه با توطئه هاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق ، توفیق یافت . او با خریدارى وجدانهاى پست و پراكندن انواع دروغ و انتشار روحیه یاءس در مردم سست ایمان ، زمینه را به نفع خود فراهم مى كرد و از سوى دیگر، همه سپاهیانش را به بسیج عمومى فرا خواند.

 

امام حسن (ع ) نیز تصمیم خود را براى پاسخ به ستیزه جویى معاویه دنبال كرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشكر معاویه به كسانى بودند كه به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حكومت شام مى بودند، امّا در لشكر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناك شیعیانى دیده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ایوب انصارى ، و عدى بن حاتم ... كه به تعبیر امام (ع ) (یك تن از آنان افزون از یك لشكر بود). امّا در برابر این بزرگان ، افراد سست عنصرى نیز بودند كه جنگ را با گریز جواب مى دادند، و در نفاق افكنى توانایى داشتند، و فریفته زر و زیور دنیا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغاز این ناهماهنگى بیمناك بود.

 

مجموع نیروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشته اند.

 

امام حسن (ع ) در مسجد جامع كوفه سخن گفت و سپاهیان را به عزیمت بسوى (نخیله ) تحریض فرمود. عدى بن حاتم نخستین كسى بود كه پاى در ركاب نهاد و فرمان امام را اطاعت كرد. بسیارى كسان دیگر نیز از او پیروى كردند.

 

امام حسن (ع ) عبیداللّه بن عباس را كه از خویشان امام و از نخستین افرادى بود كه مردم را به بیعت با امام تشویق كرد، با دوازده هزار نفر به (مسكن ) كه شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاویه او را تحت تاءثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را، معاویه در مقابل یك میلیون درم كه نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود كشاند. در نتیجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند.

 

پس از عبیداللّه بن عباس ، نوبت فرماندهى به قیس بن سعد رسید. لشكریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع ) را ضعیف نمودند. عده اى از كارگزاران معاویه كه به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات كردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را بوسیله امام (ع ) در بین مردم شایع كردند. از طرفى یكى از خوارج تروریست نیزه اى بر ران حضرت امام حسن زد، بحدى كه استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع ) پیش ‍ آمد كه جز (صلح ) با معاویه ، راه حل دیگرى نماند.

 

بارى ، معاویه وقتى وضع را مساعد یافت ، به حضرت امام حسن (ع ) پیشنهاد صلح كرد. امام حسن (ع ) براى مشورت با سپاهیان خود خطبه اى ایراد فرمود و آنها را به جانبازى و یا صلح - یكى از این دو راه - تحریك و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام ، پیشنهاد صلح معاویه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى این فقط بدین منظور بود كه او را در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آینده نزدیكى آنها را یكى پس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد، و در نتیجه ، ماهیت ناپاك معاویه و عهد شكنى هاى او و عدم پاى بندى او به دین و پیمان ؛ بر همه مردم آشكار خواهد شد. و نیز امام حسن (ع ) با پذیرش صلح از برادر كشى و خونریزى كه هدف اصلى معاویه بود و مى خواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (ع ) را بهر قیمتى هست ، قطع كند، جلوگیرى فرمود. بدین صورت چهره تابناك امام حسن (ع ) - همچنان كه جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پیش بینى فرموده بود - بعنوان (مصلح اكبر) در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مى خواست كه بر حكومت استیلا یابد. امّا امام حسن (ع ) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت كه مكتب خود و اصول فكرى خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود را از نابودى برهاند.

 

 

از شرطهایى كه در قرارداد صلح آمده بود؛ اینهاست :


معاویه موظف است در میان مردم به كتاب خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سیرت خلفاى شایسته عمل كند و بعد از خود كسى را بعنوان خلیفه تعیین ننماید و مكرى علیه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شیعیان آنها در هیچ جاى كشور اسلامى نیندیشد. و نیز سب و لعن بر على (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زیانى به هیچ فرد مسلمانى نرساند. بر این پیمان ، خدا و رسول خدا (ص ) و عده زیادى را شاهد گرفتند. معاویه به كوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت بسوى كوفه روان شد.

 

 

امام حسن(ع)

 

ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنكه : (هان اى اهل كوفه ، مى پندارید كه به خاطر نماز و روزه و زكات و حج با شما جنگیدم ؟ با اینكه مى دانسته ام شما این همه را بجاى مى آورید. من فقط بدین خاطر با شما به جنگ برخاستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گیرم ، و اینك خدا مرا بدین خواسته نائل آورد، هر چند شما خوش ندارید. اكنون بدانید هر خونى كه در این فتنه بر زمین ریخته شود هدر است و هر عهدى كه با كسى بسته ام زیر دو پاى من است ).

 

و بدین طریق عهدنامه اى را كه خود نوشته و پیشنهاد كرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زیر هر دو پاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا كرد!

 

سپس حسن بن على (ع ) با شكوه و وقار امامت - چنانكه چشمها را خیره و حاضران را به احترام وادار مى كرد - بر منبر بر آمد و خطبه تاریخى مهمى ایراد كرد.

 

پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول اللّه (ص ) چنین فرمود:


(... به خدا سوگند من امید مى دارم كه خیرخواه ترین خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را كه كینه هیچ مسلمانى را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هیچ مسلمانى نیستم ...) سپس فرمود: (معاویه چنین پنداشته كه من او را شایسته خلافت دیده ام و خود را شایسته ندیده ام . او دروغ مى گوید. ما در كتاب خداى عزوجل و به قضاوت پیامبرش از همه كس به حكومت اولیتریم و از لحظه اى كه رسول خدا وفات یافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم ). آنگاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسیر حقیقى اش ‍ اشاره كرد و فرمود: (این انحراف سبب شد كه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - یعنى معاویه و یارانش - نیز در خلافت طمع كردند).

 

و چون معاویه در سخنان خود به على (ع ) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (ع ) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاویه نفرین فرستاد و عده زیادى از مسلمانان در حضور معاویه آمین گفتند. و ما نیز آمین مى گوییم .

 

امام حسن (ع ) پس از چند روزى آماده حركت به مدینه شد.

 

معاویه به این ترتیب خلافت اسلامى را در زیر تسلط خود آورد و وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى ، شرایط صلح را زیر پا نهاد و از هر راه ممكن استفاده كرد، و سخت ترین فشار و شكنجه را بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت .

 

امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشید، در نهایت شدت و اختناق زندگى كرد و هیچگونه امنیتى نداشت ، حتى در خانه ، نیز در آرامش نبود. سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحریك معاویه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهید و در بقیع مدفون شد.

 behroozraha

يکشنبه 17/10/1391 - 22:32
اهل بیت

كمالات انسانى


امام حسن (ع ) در كمالات انسانى یادگار پدر و نمونه كامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسین در كنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى كرد و مى بوسید و مى بویید.

 

از پیغمبر اكرم (ص ) روایت كرده اند كه درباره امام حسن و امام حسین (ع ) مى فرمود: این دو فرزند من ، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (كنایه از این كه در هر حال امام و پیشوایند).

 

امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج كرد، پیاده ، در حالى كه اسبهاى نجیب را با او یدك مى كشیدند. هرگاه از مرگ یاد مى كرد مى گریست و هرگاه از قبر یاد مى كرد مى گریست ، هرگاه به یاد ایستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد كه بیهوش مى شد و چون به یاد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزیده به خود مى پیچید. از خدا طلب بهشت مى كرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد. چون وضو مى ساخت و به نماز مى ایستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت . گفته اند: (امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترین و بى اعتناترین مردم به زیور دنیا بود).

 

 

سرشت و طینت امام


در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه هاى انسانیت وجود داشت . هر كه او را مى دید به دیده اش بزرگ مى آمد و هر كه با او آمیزش ‍ داشت ، بدو محبت مى ورزید و هر دوست یا دشمنى كه سخن یا خطبه او را مى شنید، به آسانى درنگ مى كرد تا او سخن خود را تمام كند و خطبه اش را به پایان برد. محمّد بن اسحاق گفت :

 

(پس از رسول خدا (ص ) هیچكس ‍ از حیث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسید. بر در خانه اش فرش ‍ مى گستردند و چون از خانه بیرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او كسى از برابرش عبور نمى كرد و او چون مى فهمید؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى كردند). در راه مكه از مركبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد. در كاروان همه از او پیروى كردند حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شد و در كنار آن حضرت راه افتاد.

 

ابن عباس كه از امام حسن (ع ) مسن تر بود، ركاب اسبشان را مى گرفت و بدین كار افتخار مى كرد و مى گفت : اینها پسران رسول خدایند.

 

با این شاءن و منزلت ، تواضعش چنان بود كه : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ، آنها پاره هاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى خوردند، چون حسن بن على را دیدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو). امام حسن (ع ) فورا از مركب فرود آمد و گفت : (خدا متكبران را دوست نمى دارد) و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت كرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاك .

 

 

در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روایت كرده كه :


حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه اى رسیدند كه پیرزنى در آن زندگى مى كرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین كردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بكشید و بخورید. یكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بریان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم به حج مى رویم . چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیكى رفتار خواهیم كرد. و رفتند. شوهر زن كه آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى كشى آنگاه مى گویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و كار بر پیرزن سخت شد، از آن محل كوچ كرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نیز عطایى همانند آنان به او داد.

 

 

حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود كه به گفته مروان ، با كوهها برابرى مى كرد.

 

 

امام حسن (ع)

 behroozraha

يکشنبه 17/10/1391 - 22:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته