• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 275
تعداد نظرات : 483
زمان آخرین مطلب : 4697روز قبل
شعر و قطعات ادبی

حسین بیش از آب تشنه ی لبیک بود, تشنه ی آزادی….
افسوس که به جای افکارش
زخمهای تنش را نشانمان دادند
و بزرگترین دردش را بی آبی نمایاندند….
دکتر شریعتی


دین دار آن است که در کشاکش بلا دین دار بماند وگرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح، چه بسیارند اهل دین


اتل متل یه مادر

چشاش بدر خشکیده

فرزند دلبندشو

بیست سال که ندیده

فرزند خوب و رعناش

رشید بود و جوون بود

بین جوونای شهر

یه روزی قهرمون بود

  

یه روز فرزند نازش

اومد نشست کنارش

تموم حرفاشو زد

با چشای قشنگش

 

میخواست بره بجنگه

با دشمنای ایران

با دشمنای قرآن

دشمن دین و ایمان

اون مادر مهربون

راضی شد و غصه خورد

یاد فراق پسر

قلب اونو میفشرد

فرزند خوب و رعناش

دیگه به خونه اومد

سالم و دست نخورده

از زیر خاک در اومد

    

از عروج عزیزش

یه بیست سالی میگذشت

اما جوون نازش

سالم به خونه برگشت

  

یعنی بدونه دنیا

که ما حقیقت بودیم

بیغیرتا بدونن

ما اوج غیرت بودیم

 

حسین مرادی


سه شنبه 5/11/1389 - 21:6
خاطرات و روز نوشت
سلام..دوستای عزیزم
جالبه گاهی که به کارای خودم فکر می کنم...

چه جوریه که ما ادما تموم خستگیای عالمو به خاطر یه شادی کوچولو به جون می خریم اما واسه موندن کنار تو، واسه شادیهای همیشه باقی اون دنیا، حاضر نیستیم تو این دنیا کمی به خودمون سخت بگیریم واقعا چراااا؟؟؟؟   

******

دل این سوره ی فجر

         پشت این صبح مبین

                    به تفاسیر تو اگر گرم نبود

                                شب ظلمانی یخبندان را

                                   هیچ از قالب تکرار زدن شرم نبود...

                                                      آه ای عالم ربانی عشق!

                                             در کتاب ابدی شرح منظومه بیداری ما را بنویس!              نویسنده:نیلو


عجیب حکایتی است! “عزیز” ترین ها – حسین(ع) و یوسف(ع) از “گودال” و “چاه” به آسمان عزت رسیده اند . .


سلام به مدیرموفق ثبت مطلب ،خدا قوت .

واقعا خوشحالم که اینقد با دوستانمون در اینجا صمیمی هستید. وباعث دلگرمی و خوشحالی ماست  شاد و سربلند باشید.

غریبی آشنا

دخترآریایی

دوشنبه 4/11/1389 - 16:28
خاطرات و روز نوشت
وای که اگه نبودی....
ممنونم مهربونم!

که به هرکی دل  بستم، آخرش منو رسوندی به اینکه

                                 "الهی و ربی... من لی غیرک"


جالب بود!!!

امروز وقتی داشتم تو خیابون قدم میزدم با اون حال نفهمیدم کی یه پسر بچه ی سه ساله کلی از مسیرو به خیال اینکه مادرشم باهام میومد...تا اینکه یه جایی دستشو گرفت به چادرم وقتی صدام کردو برگشتم  رنگ اون صورت کوچولوش پرید و فوری دوتا دستشو گذاشت رو سرش و شروع کرد به گریه.... خیلی جالب بود واسم که مثل خیلی ها که گم میشن اینور و اونور نرفت واسه پیدا کردن مامانش! رفت و روی پله ی یه مغازه ای نشست و انقدر گریه کرد که بعد سه ربع پدر ومادرش اومدن...

با خودم فکر کردم گاهی ما ادما عقل این بچه ی سه ساله رو هم نداریم... گاهی دنبال هر سیاهی راه می افتیم بی اونکه بفهمیم که همراهمونو، تورو جا گذاشتیم .... بعد یه جایی از مسیر که کارمون میافته بهت که میخوایم بهت بگیم نگامون کن اینو میخوام...می بینیم وای!!! چقدر از مسیر تو رو گم کردیم؟ از کجا دیگه تو نبودی؟نه، از کجا دیگه ما نبودیم؟! بعد جای اینکه بایستیم صدات کنیم تا پیدامون کنی انقدر مسیرو اشتباه و بالا و پایین میریم که باز گم میشیم تو هیاهوی دنیای کثیف که دیگه حتی وفتی دنبالمونم بیای نیستیم...

کاش ما هم قدر این پسر بچه ی سه ساله عقلمون میرسید، که آخه آدم!  وقتی نمیدونی از کدوم راه باید برگردی؟ چرا نمی ایستی و صداش نمی کنی تا بیشتر گم نشدی؟ چرا؟؟؟


 

خدایا! حر فهمید وقتی گم شد چطور پیداشه ... کمک کن ما هم بفهمیم....                  نویسنده:نیلو


سلام به همه دوستای قدیمی و عزیز (و دوستان جدید)

حق با شماست تو رفت و آمدم میرم ..........بعد میام !!!

دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره....دلم براتون بی نهایت تنگ شده بود.

غریبی آشنا از همین خاک

دلم به یک نغمه آواز تو خوش است.

elaheye_sharghi9190@yahoo.com

 

يکشنبه 3/11/1389 - 17:11
خاطرات و روز نوشت


17 روز مانده تا محرم

لحظه شمار ثانیه ها باش


وقتی که اسما داشت آب میریخت!

وقتی که علی این کبودی پهلورو دید!

دستشو به دیوار گرفت چنان فریادی زد که بچه ها ترسیدن، فکر کردن بابا جان داد!

ببخشید محرم نزدیکه!

آماده میشویم برای رفتن به قتلگاه!

آری جنون نزدیک است!

یعنی میشه تو محرم برا عشقمون جون بدیم!

یا حسین!

شنبه 29/8/1389 - 14:59
خاطرات و روز نوشت
سلام مهربونترینم....

 

چه خوبه که هیچ وقت بهم نمی گی چند روزی جلو چشمم آفتابی نشو!! هیچ وقت!!! حتی با این همه ناسپاسی که در حقت می کنم...

چه  خوبه که هیچ وقت بدیهامو به روم نمیاری...هیچ وقت....A

کمکم کن امروز قربانی کنم هرچیزی رو که فاصله می ندازه بین من و تو...بین من و اون چیزی که تو میخوای ازم....

بازم من موندم و تو... من شرمنده و توی مهربون....

ببخش مهربونم...ببخش....A

ممنووووووووووون از همه شما دوستای گل

 

 

جمعه 28/8/1389 - 18:31
خاطرات و روز نوشت
لبخند چاک چاک
و سرانجام
پاییز مه آلود
در را باز می‌کند
خاطرات پاییز
همه از آینده است
برگ‌های درخشانی که با رویای پرنده شدن به دهان ابد ریختند
پرندگان بی‌برگ و گیاهی که پاره‌ی قلب‌شان را به
درختان بی‌ثمر آویختند
خزان بی‌گذشته بر پله‌ی برفی
دفتر خاطراتش را می‌بندد
و دو برگ سوخته بر پلک سفیدش بال می‌زند...
شمس لنگرودی

   
جمعه 21/8/1389 - 15:54
خاطرات و روز نوشت

چقدر محبتت خوش طعم است!!!

برایت یک دل بی سروسامان آوردم ایها العزیز ! بند بند با تو بودنم را به باد داده ام !! امده ام بی سرو سامان ترم کنی! بی سروسامان غمت... امده ام مال خود کنی این دل بی قرار را!مال خود خودت!!!

 دلت که  نمی آید رهاکنی به حال خودش این دل را...میدانم خوب میدانم.... پیاله ام را پر میکنی از خودت و بعد باز راهی ام میکنی...تا دوباره خالی شوم از تو!!! چقدر زود تمام میشوی این روزها ...مگر نمی دانی چقدر محتاجم؟!! مگر نمیدانی چقدر میخواهمت؟!! مگر نمیدانی بی تو کم می آورم؟!! میدانی! پس آبرویم شو این روزها!!! آرزویم شو این روزها...

*****

به خرابات روم بهر نگه داری دل

                  تا بر پبر کنم شکوه ز بیماری دل

                                     او شب و روز بسوزد زغم عشق بتان

                                                     من بسوزم به غم و رنج گرفتاری دل

اشک من سرخ و رخم زرد شد و موی سپید

                   روز من گشت چو شب بهر سیه کاری دل

                                    هرچه کردیم علاج دل بیمار نشد

                                                    تنگ شد حوصله از بهر نگهداری دل

خواب راحت نکند آنکه دلش بیدار است

                  ما شبی صبح نکردیم به بیداری دل

                                 ای فنا چاره دردت نتوان کرد مگر

                                                  اشک خونین و نماز سحر و زاری دل


سلام سلام سلام

به همه دوستان عزیز بزرگ و کوچیک ..

قدیم و جدید (جدید که خیلی اومده)(قدیمیامونم کم پیدان )

اونای که مارو از یاد بردن و اونایی که گاهی یادی از ما میکردن

امیدوارم خوب خوش سلامت باشین

****دختر آریایی****

ارمیا .آنیما .جاده دوستی. اتاق عمل .پریسا .ووووو حالتون خوبه...؟

جمعه 21/8/1389 - 0:4
خانواده
سلام به تک تک دوستای عزیزم
میلاد امام رضا مبارک 
راهزن بود دلش ، راه مرا زد آقا !
مصلحت بود شوم قسمت مرتد آقا
غزلی توبه ام از دست ندانم هایم
بین تاریکی و خورشید مردد آقا
ضرری دارد اگر نیم نگاهی بکنی
تا شوم راحت از این حسّ مجرد آقا
فرصت زمزمه ای را به دلم برگردان
فرصت شعر و پریشانی ممتد آقا
مدتی هست کمی روسریم شک دارد
مدتی است کمی بد شده ام بد آقا
هرکه پرهیزترین است برایش انگار
می رسد از در و دیوارپیامد آقا
چشم ها قصد ندارند سخاوت باشند
چشم هامان شده دیوارتر از سد آقا
وَ اِذا زلزلت الارض همین امروز است
قهر کردند مگر ال محمد آقا ؟
فکر ، پابوس پر از عشق تو را گم کرده است
شهر ما قبله ی عشاق ندارد آقا
نذر کردیم فقط هر که شود طوقی تر
بفرستیم به پرواز به مشهد آقا
سال هشتاد و دو از نامه من یادت هست
و جوابی که نوشتی و نیامد آقا
ولی امسال به پیوست کمی خسته ترم
خسته از چون و چرا ،باید وشایدآقا
دو سه روزی ست کبوتر شده حالم،ممنون
که جنون می وزد از کوچه مجرد آقا

پریسا مقصودی از نیشابور 
 
چهارشنبه 28/7/1389 - 13:51
شعر و قطعات ادبی
 
این دیوانگیست ...  

که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است
متنفر باشیم ...
که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم

این دیوانگیست ...  

که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم که از تلاش و کوشش دست بکشیم بخاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است  

این دیوانگیست ...  

که همه دستهایی را که برای دوستی بسوی ما دراز می شوند بخاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم 

این دیوانگیست ...

که همه شانس ها را لگدمال کنیم بخاطر اینکه در یکی از تلاشهایمان ناکام مانده ایم به امید اینکه در مسیر خود هرگز دچار این دیوانگی ها نشویم  

و به یاد داشته باشیم که همیشه ...

شانس های دیگری هم هستند
دوستی های دیگری هم هستند
عشق های دیگری هم هستند
نیروهای دیگری هم هستند
و افق های بهتری هم هستند

تنها باید قوی و پُر استقامت باشیم و همه روزه در انتظار روزی بهتر و
شادتر از روزهای پیش باشیم ...
=========
چهارشنبه 14/7/1389 - 15:39
شعر و قطعات ادبی

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است

زندگی ، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر ، که مرا گرم نمود

نان خواهر ، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم

کیوان شاهبداغی

شنبه 10/7/1389 - 14:12
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته