• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 275
تعداد نظرات : 483
زمان آخرین مطلب : 4709روز قبل
شعر و قطعات ادبی
دل نوشته یکی از دوستاران شهدا
ای نخل ها! ما را دریابید.
لبخندی برایمان بفرستید, از بغض هایمان بپرسید.
ما محاصره شدگان والفجریم. ما غرق شدگان اروندیم, ما مفقود الاثرهای رمضانیم.تپه های بغض گرفته ی قلاویزانیم, میدان مینهای فکه ایم, مجنون جزیره ی مجنونیم.
غروب های غمگین شلمچه ایم.
ما را پناه دهید ای شفاعت دیده ها. پس چرا چیزی نمیگویید.
ای یادگاران خلوت سنگرها. راستی با آن همه یاران چه کردید؟
چطور قامتتان از شکستن آن همه دل نشکست؟ چطور نشنیدید آن همه صدای بلند را؟
راهی مهیا کنید. از سفری به سمت نور بگوئید. از نخل های سر به زیر حرفی بزنید.
هر توسلی به شما ختم و هر تلاطمی لبیک گویان به شما می پیوندد.

پنج شنبه 8/7/1389 - 12:1
شعر و قطعات ادبی
قیوم بشیر

 

لاله خونین

« دختری  بروی سنگی  مینگاشت.... »

« کاش می شد لاله ای درسنگ کاشت »

لاله ای  از   دامن    صحرای   دل

لاله ای   از   گونه   های   مشتعل

لاله ای   از     سرزمین    راز  ها

لاله ای   با   نغمه   و   آواز   ها

« دختری  بروی سنگی  مینگاشت.... »

« کاش می شد لاله ای درسنگ کاشت »

لاله های از گل رخسار یار

لاله های سرخ زیبای بهار

لاله های سینه های داغدار

لاله های از دلهای بیقرار

« دختری  بروی سنگی  مینگاشت.... »

« کاش می شد لاله ای درسنگ کاشت »

 لاله یعنی صحنه های زنده گی

لاله  یعنی  رد  خط  برده گی

لاله  یعنی سوژه ای آزاده گی

لاله  یعنی  د شمن افسرده گی

« دختری  بروی سنگی  مینگاشت.... »

« کاش می شد لاله ای درسنگ کاشت »

 لاله  خوشرنگ است در دنیای عشق

لاله چند رنگ است ودل شیدای عشق

لاله آهنگ  است  بدل  نجوای عشق

لاله دلتنگ است و این سودای عشق

« دختری  بروی سنگی  مینگاشت.... »

« کاش می شد لاله ای درسنگ کاشت »

لاله  آماج   ستمگر  گشته  است

لاله خونین است پرپر گشته است

لاله ازاشک « بشیر»ترگشته است

لاله سرخرنگ است آذرگشته است

« دختری  بروی سنگی  مینگاشت.... »

« کاش می شد لاله ای درسنگ کاشت »
دوشنبه 5/7/1389 - 13:59
شهدا و دفاع مقدس

بسم رب المهدی ارواحنا فداه

سلام بر مهدی فاطمه سلام بر منتظران حضرتش

دست نوشته ای از شهید دکتر محمدرضا فتاحی

 

نمی توانم بگویم چقدر خوشحالم که در زمان اکنون زندگی می کنم. زمانی که آنچه باید برای جذب ظاهری و روحی انسان به دنیا و دست یافتن به لذت مهیا باشد، بیشتر از هر زمان دیگری هست. و انسان امروز سخت تر از هر زمان دیگری باید انتخاب کند و طاقت بیاورد.

با انتخابش تنها می ماند، حتی در کنار عزیزترین هایش؛ آنها که هر روز و شب کاملا توجه دارند خوب بخورند؛ خوب بپوشند

من در بهترین زمانه ی هستی زندگی می کنم. در نزدیک ترین لایه های هوا به آسمان. معبود من علت العلل نیست، خالق هستی و اسمان و اقیانوس های شگفت انگیز هم نیست(و صد البته که همه اینها هم هست) من بهشت و جهنم نمی شناسم. معبود من فقط عشق است. نیاز و تمنایی که با تمام وجود در درون من می جوشد. نقص، درد، سردرگمی، و حیرتی که وقتی از او خالی ام مرا در خود می پیچد و زمین گیرم می کند. من برای زیستن به او نیازمندم بیشتر از هوا و آب. من به او نیازمندم. برای هلاک نشدن از درد تنهایی و غربت زمین.

حالا بهتر از همه ی این سالها با شهیدان احساس نزدیکی می کنم. وقتی از آنها می خوانم، وقتی از دردشان می گویند، جنس این درد... این تنهایی را می فهمم.

آه ای درد بزرگ بودن! که مرا در دیده ی اینان که بسی کوچک بینند، خوار کرده ای. من روحی آواره ام در کویری غریب؛ تنهای تنها و مشحون از درد؛ غریبانه خواهد سوخت تا اصالت انسان را پاس دارم. بدون ذره ای شک بر درستی راهم ایمان دارم و این ایمان تجربه ای است که از تماشای سوختن روح خویش آموخته ام.

دردی مغز استخوانم را می سوزاند/گلستان جعفریان/صفحه ی فانوس از ماهنامه امتداد شماره 10/مهرماه 1385


سلام دوستای عزیز

من از راه دور نزدیک سو سوی چراغی برای یادگاری

میگم کخ بدونی (رفتن تا بمونیم میدونم که میدونی)

باز یه مطلب بلنبالا دیدی حس خوندنش نداشتی

رنگ سبز پیشونی بند (یا زهرا ) دلاور مردامون دیدی ....

یه نگاهی به حرفاشون بنداز

یاحق

دختر آریایی


شبای جمعه که می شه ، دلا بهونه می گیره هر کی میاد سر یه قبر، ازش نشونه می گیره یکی سر قبر پدر ، یکی کنار مادرش یکی کنار خواهر و یکی پیش برادرش
اما یه مادر ، غمگین و ارام، می یاد کنار شهید گمنام


یه جعیه خرما برای، فاتحه خونی میاره اروم میاد می شینه باز ، سر روی سنگش میذاره میگه تو جای بچمی گوش بده به حرفای من از بس که اینجا اومدم درد اومده پاهای من ....

 

این مداحی ، در مورد شهدای گمنام و انتظار مادرانشان است که توسط مداح اهل بیت مجتبی رمضانی ، سروده و خوانده شده است .
دوشنبه 5/7/1389 - 0:6
خانواده

 

هرگز گمان مبرید که به انتها رسیده‌اید؛ حتا اگر در تیره‌‌ترین یا کسل‌کننده‌ترین دوران زندگی‌تان قرار گرفته‌اید …

زندگی بسیار مهربان‌تر از آن چیزی است که گمان می‌کنید؛ به شرط آن که آن مهربانی را باور کنید …

همیشه می‌توان از دل سیاه‌ترین و سوزان‌ترین رخدادها، ترترین احساسات انسانی را درک کرد و آفرید …

مزه‌ی گس و استثنایی حیات را نمی‌توان و نباید با هیچ مزه‌ی دیگری برابر دانست …

رویش دوباره‌ی عشق می‌تواند در هر سرزمین خاکستری و در پس هر آتش سوزاندنی شکل بگیرد …

     فقط کافی است نگاه‌مان را عادت ندهیم به بد دیدن!

و یادمان بماند که:

مردی که کوه را از میان برداشت، همان مردی بود که شروع به برداشتن سنگریزه‌ها کرده بود!

سه شنبه 23/6/1389 - 13:15
شعر و قطعات ادبی

بر شیشه عنکبوت درشت شکستگی

تاری تنیده بود

الماس چشمهای تو بر شیشه خط کشید

و آن شیشه در سکوت درختان شکست و ریخت

چشم تو ماند و ماه

وین هر دو دوختند به چشمان من نگاه.


عـشق تـو بـه تـار و پـود جـانم بـسته است

بـی روی تـو درهـای جهـانم بـسته است

از دست تـو خـواهـم کـه بـر آرم فــریـاد

در پـیش نـگاه تـو زبـانم بـسته است.

 

 

يکشنبه 14/6/1389 - 22:11
شعر و قطعات ادبی

 

___________________________

قیصر :
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است ...

___________________________

درسته که
به قول شفیعی کدکنی :
"فهرست کتاب آرزوهای منی ..."
ولی به قول قیصر :
"خسته ام از آرزوها ..."

___________________________
قیصر :
لبخند
در تلفظ نامت
ضرورتی است !

جمعه 12/6/1389 - 21:47
دانستنی های علمی

  ۱ـ سخنان شما سنگهای سخت را نرم می کند .

 ۲ـ  دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد .

 ۳ـ  کسی که بر مرکب شکیبایی سوار شود به پیروزی نهایی دست می یابد .

 ۴ـ  چه زشت است کوچکی به هنگام نیاز و سرکشی به هنگام بی نیازی .

 ۵ـ حاجت محتاج را به تاخیر نینداز زیرا نمی دانی از اینکه فردا برای تو چه پیش خواهد آمد  .

 ۶ـ حق سنگین است اما گوارا ، باطل سبک است، اما در کام چون سنگی خارا .

 ۷ـ دوست مومن عقل است ، یاورش، علم ، پدرش مدارا و برادرش ، نرمش .

 ۸ـ  علم خویش را به جهل و یقین خود را به شک مبدل نکنید، آنگاه که به علم رسیدید عمل کنید و آنگاه که به یقین دست یافتید ،اقدام نمایید.

 ۹ـ  حق بگویید تا به حق معروف شوید،حق را به کار ببندید  تا از اهل حق باشی .

 ۱۰ـ  آنچه را نمی دانی مگو ، بلکه هر آنچه را که می دانی نیز اظهار مکن .

پنج شنبه 11/6/1389 - 9:27
خانواده

سلام همراه همیشه ها!!!

ده روز گذشته از مهمونی قشنگت اما، من به اندازه ی یک روز هم قشنگ نبودم واسه این صاحب خونه!!! قبل از اینکه مهمونی شروع بشه چقدر برنامه داشتم واسه خوب بودن واسه بهترین بودن اما...

حالا ده روز گذشته و روز یازدهم به نیمه رسیده و من هنوز... چیکار کردم با این دل خدایا که دیگه سفید نمیشه... دیگه مثل روز اول نمیشه!!! چی نصیبم شده از سفره های سحر و افطاری که با عشق واسم پهن کردی چی؟؟؟!!! فکر کنم دوباره داره وقتش می رسه که با پررویی تمام بیام پیشت و بگم بیا خدا این دل چرک و چیلی مال خود خودت!!! و تو ازم پسش بگیری اما، اما اگه دیگه بهم ندیش!!! نه! حتی فکرشم دردآوره!!! میدونم روم زیاده، میدونم فدر ناشناسم، میدونم بندگی نکردم، میدونم مهمون خوبی نبودم... اما تو که میزبان خوبی هستی، تو به بدی مهمونات نگاه نمیکنی به کرم خودت نگاه می کنی!

امروز بعدده روز که از مهمونیت گذشته اومدم التماست کنم نکنه روز بیستم هم بگذره و من باز بیام اینجا و بگم هنوز.... مگه نمی گن دل خونه ی خداست؟ می خوام خونتو پاک نگه دارم اونجور که شایستته... کمکم کن که تو این مهمونی دل و اماده کنم واسه حضورت... کمکم می کنی مگه نه؟!!! مثل همیشه... این منم که غافلم!! کمک کن تا دور کنم غفلتی رو  که دلم رو سیاه می کنه و  محروم از حضور تو....

****

یارب از فرط گنه نامه سیاهم چه کنم

             گر نبخشی ز ره لطف،گناهم،چه کنم

                         بسته گردیده ز هر سو به رخم راه نجات

                                        ندهی گر تو در این معرکه راهم چه کنم

جز تو ما را نبود پشت و پناهی به جهان

               بی پناهم، ندهی گر تو پناهم چه کنم

                           یوسف افتاده به چاه از اثر بی گنهی

                                        من ز فرط گنه افتاده به چاهم چه کنم

بخشش و لطف تو پاینده تر از کوه بود

             من که ناچیزتر از یک پر کاهم چه کنم

                           کس به روی من ژولیده نگاهی نکند

                                         نکنی گر تو هم از مهر نگاهم چه کنم

نیلو

****

بخوانیم علی(علیه السلام) در فاصله ی ضربت خوردن تا شهادت،در وصف حال خویش چه می فرماید...

«به خدا سوگند؛هیچ امر مکروه و خلاف انتظاری برای من رخ نداده است

همان رخ داده که می خواستم،به آرزوی خود که شهادت است،رسیدم؛

مثل من مثل کسی است که شب تاریک در جستجوی آب در صحرایی

می گردد و ناگاه چاه آبی و یا سر چشمه ای پیدا می کند.مثل من مثل

جوینده ایست که به مطلوب خویش نائل شده است»

سبز فسفری

چهارشنبه 10/6/1389 - 16:25
دانستنی های علمی

یارب


سلام مهربونترینم

 

باز اومدم با دستی خالی دلی پر و چشمانی خیس ...باز اومدم برای التماس برای سپاس برای ....

امشب بر خلاف  سالهای قبل نمی خوام تقدیرمو زیبا بنویسی... امشب دارم میام ازت بخوام هر چی که نوشتی کمک کنی تا زیبا ببینمش... تو رو توش ببینم تو تمام لحظه های شادی و غمش... امشب دارم میام تا از تو واسه عزیزام واسه دوستام واسه خودم خودت رو بخوام فقط خودت رو.... امشب میام که تو رو به قشنگ ترین نامهات قسم بدم که کمک کنی دونه به دونه ی اسمای قشنگت رو درک کنم از ته دل... امسال هرچی برام نوشتی چه خوب چه بد(بد که میگم به تعبیر دنیایی  خودم وگرنه تو که بد نمی نویسی... بد از خوب بر نمیاد میاد؟) می خوام که مهر رضایت آقام پشتش باشه...

کاش در خلوتم امشب تو فقط باشی و من

آگه از این دل پر تب، تو فقط باشی و من

                                                         من هم از سینه دل هرزه برون می کردم

                                                         این دل صد دله یا رب تو فقط باشی و من

                                                               ***

 کاش هنگام دعا لب زمیان بر خیزد

بی میانجی گری لب تو فقط باشی و من

                                                          واژه در مطلب دل واسطه ی خوبی نیست

                                                          کاش بی واژه و مطلب تو فقط باشی و من

                                                              ***

 واژه نامحرم و دل، هرزه و لب بیگانه است

کاش بی واسطه هرشب تو فقط باشی و من

                                                          روزها کاش نبودند و  همه دم شب بود

                                                             شب بی اختر و کوکب تو فقط باشی و من

                                                               ***

فاش گویم غم دل، کاش خدایا دائم

من بوم از تو لبالب، تو فقط باشی و من

نیلو

دوشنبه 8/6/1389 - 16:0
خانواده

برای میهمانی ات که صدایم می کنی، دست و دلم میلرزد و پر می شوم از هراسی که تو میدانی علتش چیست؟  یادم می آید آن شبی را که سرنوشت یکسالم را رقم می زدی و من التماست می کردم که بهترین را برایم نقش بزن، بهترین را! جبران می کنم!!! جبران می کنم!!!

و تو بهترین را رقم زدی و من.... امسال رو سیاه ترم از قبل... دست و دلم پر تر است از قبل اما پر از گناه و سیاهی... هیچگاه به قدر امسال سیاه و چرک الود نبوده ام... هر سال که می گذرد سنگین تر میشوم و سر افکنده تر و تو باز مهربان تر....

در حیرتم! در حیرتم از لطف بیشمارت، از میهمان نوازیت!!! میهمان که برایم بیاد، بدی اش را که ببینم! درد سرش را... دیگر دعوتش نمی کنم...

اما! بدی ام را می بینی، نا سپاسیم، سرکشی ام، نا فرمانیم، بدقولیم و پلیدی ام... و هنوز سالهاست که به  میهمانی ات دعوتم می کنی.... چند بار دیگر سر کشی کنم تا برانی ام؟؟؟ می ترسم معبودم می ترسم از اینکه این میهمانی هم بگذرد و  من باز...

امسال هم منم و التماس برای بهترین ها.... خسته شدم از این بی چشم و رویی!!! تو را می خواهم از خودت... دستانت را برای رهایی از این سیاهی....

****

لطف او بیشترازجرم ماست...

****

آقای من سلام!

میدونی چقدر بی تاب و بی قراره  این دل!

میدونی که حسرت دیدار داره  و شوق وصال!

میدونی که  هوایی شده تا قدمهایش، نگاهش و صدایش بهشتی شه باز!

میدونی هوس گدایی داره باز!

میدونی که هوس کرده زیر چهار طاق سبز ضریحت ناله کنه!

میدونی ! میدونی! می دونی آقای من!

آقا تو میدونی چشه این دل؟! که هرچی میدوه نمیرسه! که هرچی طلب می کنه نمی یابه؟

نیلو

 

يکشنبه 7/6/1389 - 9:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته