• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 123
تعداد نظرات : 101
زمان آخرین مطلب : 5424روز قبل
دعا و زیارت
السلام علیک یا اباصالح المهدی . سلام بر تنها دلیل ادامه حیات

سلام بر منتقم خون شهید کربلا ، سلام بر آخرین حجت خداوند

تبارک و تعالی در جهان هستی . اوست که به إذن پروردگار روزی

خواهد آمد ... آری خواهد آمد....

و به یقین که خواهد آمد... و حکومت عدل الهی را در جهان

هستی پیاده می سازد. تنها کسی که ریشه ظلم را می کند و عالم را از

عدل و داد پر می کند . ثانیه ها ، دقایق ، ساعت ها ، روزها ، هفته ها ، ماه

ها ، سالها،....در پس گذرند و ما به انتظار آن لحظه ... آری به انتظار ...

انتظار... چه شیرین است انتظار با درک و معرفت امام عصر ع خویش . بیایید

با معرفت عمیق به انتظار فرج مولایمان مهدی ع بنشینیم . و برای فرج او نه

تنها دعا بلکه هر چه از دل و نهادمان بر میآید برای حضرت حجّت دریغ

نکنیم . برای انتظار فرج معصیت و گناه نکنیم و اعمال مان

به گونه ای باشد که امام عصر ع خویش را نرنجانیم . در دل

جمکرانی بنا کنیم و هر لحظه که در این دنیای وانفسا دلتنگ

شدیم به جمکران دل برویم و با حضرت مناجات و درد و دل کنیم .

منتظر واقعی کسی است که شعارش با نیّت و عملش یکی

باشد ...

ان شاء الله که همه ی ما بتوانیم از منتظران واقعی حضرت مهدی

عجل الله تعالی فرجه الشریف باشیم .


جمعه 10/8/1387 - 13:32
محبت و عاطفه
گمان می کنم دیشب خواب رنگ پریده ی واژه ای را دیدم

یا پرنده ای بی پر در آسمان هفتم


یا پنج شنبه ای از اضطراب و پروانه


یا زمستانی نوزاد


حالا لهجه ام سبز شده


و چشم هایم لای خواب دیشب جا مانده


هیچ کس نمی پرسد چرا سبز می پوشم


چرا سبز می نوشم


چرا دست هایم بوی ترانه گرفته


هیچ کس دلش برای پاییز پریروز تنگ نمی شود ؟


می خواهم بروم برای ایینه گریه کنم


گاهی که صبح و ستاره به دیدنم می ایند


و آسمان بنفش می شود


یادم می افتد که چه نسبت محرمانه ای با کلمه دارم و یاد تو می افتم که همیشه حال مرا از ایینه می پرسیدی


بعد از تو کسی بی ابهام از کنار باران عبور نمی کند


مثل تمام پنج شنبه هایی که قد می کشند و جمعه می شوند


و من فکر می کنم آخرین بوسه ات


روی کدام انگشتم بود


باز صدایت راه می افتد و نام من پرنده می شود


باز ایینه دست هایش را برای گریه های من تعبیر می کند


حالا تو هی بهانه بیاور


کنار همیشه نیامدنت باران به لکنت می افتد


و با بونه و بوسه سبز می شود


چه قدر آواز ، کف گلویم


چه قدر قمری کف دستم


دیگر نبودنت را بهانه نمی گیرم


به جان همین چراغ مخاطب ، به جان همین شعله


دیگر نه بی قراری من و کلمه


و نه بی تفاوتی کسی که تویی


اهمیت دارد


نه لب بی تبسم دی ماه


نه سکوت بی روزن این جمعه


نمی دانی چه قدر آواز ، کف گلویم


و چه قدر قمری ، کف دستم


اگر دی ماه سیگار بخواهد تعارفش می کنم


چون خواب دیده ام زمستان نوزاد آغوش من بزرگ می شود


صدای ساز می اید


صدای انگشت های تو روی نت های سکوت


نمی دانی چه قدر اضطراب پشت پلک هایم یخ زده


اصلا بگذار اعتراف کنم که می ترسم


هم از مرگ فنجان لب طلایی ام


هم از مرگ عنکبوت ماده


و هم از این شب که سرگیجه گرفته و هی می چرخد


از همان وقتی که سبز می پوشم می ترسم


از همان وقتی که سبز می نوشم می ترسم


و ترس پشت پلک این شمع شکل تو می شود


و باز رؤیای خیس آمدنت و باز باران پشت همیشه ی آسمان


اصلا چه کسی گفته هفت آسمان بالای سر من باشد ؟


اگر من آسمان نخواهم باید پیش کدام خدا بروم ؟


به فرض کنار همین شب دیوانه


رو به پنجره بمیرم


کدام آسمان کدام خدا سیاه می پوشد ؟


چه کسی می پرسد چند سال قبل از مرگش مرده بود ؟


اما دلم می خواهد


تو شب هفت مرا در آسمان هفتم بگیری


و رنگ چشم هایت لباس بپوشی


و دست هایت بوی ترانه و موسیقی بدهد


ایینه به خواب رفته است مخاطب


دیگر برای که گریه کنم ؟


دوم دی ماه ، پنجم پنجره ، هفتم آسمان ، نهم آبان


این روزها در تقویم هیچ خدایی ثبت نشده


فقط تو می دانی و من


لب هایم پر از ستاره و دوستت دارم است


لب هایم پر از حروف اشاره ، حروف نام تو


حالا مرا ورق بزن
سه شنبه 23/7/1387 - 21:57
شعر و قطعات ادبی
به زمین میزنی و میشکنی

عاقبت شیشه امیدی را


سخت مغروری و میسازی سرد


در دلی آتش جاویدی را


دیدمت وای چه دیداری وای


این چه دیدار دلازاری بود


بی گمان برده ای از یاد آن عهد


که مرا با تو سر و کاری بود


دیدمت وای چه دیداری وای


این چه عشقی است که دردل دارم

من از این عشق چه حاصل دارم


می گریزی ز من و در طلبت


بازهم کوشش باطل دارم


میتپد قلبم و با هر تپشی

قصه عشق ترا میگوید


بخت اگر از تو جدایم کرده


می گشایم گره از بخت چه بک


ترسم این عشق سرانجام مرا


بکشد تا به سراپرده خک


خلوت خالی و خاموش مرا


تو پر از خاطره کردی ای مرد


شعر من شعله احساس من است


تو مرا شاعره کردی ای مرد


آتش عشق به چشمت یکدم


جلوه ای کرد و سرابی گردید


تا مرا واله بی سامان دید


نقش افتاده بر آبی گردید


در دلم آرزویی بود که مرد


دیدمت لیک دریغ از دیدن

سینه ای تا که بر آن سر بنهم


دامنی تا که بر آن ریزم اشک


آه ای آنکه غم عشقت نیست


می برم بر تو و بر قلبت رشک


به زمین می زنی و میشکنی


عاقبت شیشه امیدی را


سخت مغروری و میسازی سرد


در دلی آتش جاویدی را

 

سه شنبه 23/7/1387 - 21:46
خانواده

رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !

رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...
تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی
تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری 
و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ...
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود 
کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...
رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که ....
قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم
و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!!
که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!!
ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی !

گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید !


ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود !
بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی !
اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود !
به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !
به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !
به حرمت بوسه هایمان ! نه !
تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !

قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !
خدانگهدار ... خدانگهدار

جمعه 12/7/1387 - 18:16
خانواده

یک شعر پر از غلط؛
یک پرنده ی بی آسمان؛
یک نسیم سرگردان؛
یک رویای نا تمام.
من بی تو بهاری غریبم که در برف متوقف مانده؛
یک جویبار سرد که هیچ وقت به دریا نمی رسد.
یک عشق با شکوه که مجالی برای شکفتن ندارد.
بودنت زود گذشت؛ و نبودنت را هنوز باور نمی کنم ...

جمعه 12/7/1387 - 17:59
خانواده

می گویم : دلم برایت تنگ می شود ، لبخند می زنی
می گویم: " نخند! جدّی گفتم "
نگاهت را به موهایم که انگشتانت را درونشان راه می بری دوخته ای و لبخند کمرنگی روی لبانت آرام گرفته است. سرم را روی پاهایت گذاشته ام و دارم به تو می گویم که چقدر دلم برایت تنگ خواهد شد.
بعد می گویم: " اصلاً آمدیمو پس فردا هواپیمایم سقوط کرد و من مردم ! آنوقت چکار کنم؟ وای! من دلم برایت خیلی تنگ می شود حتی برای یک روز ، و تو باز هم هیچ نمی گویی و تنها، خطوط دو سمت لبت عمیق تر می شوند .
می گویم: "هیچ گاه زود تر از من نمیر!" و به چشمانت نگاه می کنم .نگاهت نگران می شود! چرایش را نمی دانم. مهم این است که اینجایی ، چه مهربانی ...


فردای همین شب پلیس راه خبر می دهد که در جاده حادثه ای رخ داده . که باران زمین را لغزنده کرده بوده و یک ماشین کنترلش از دست رفته است
تو الان ته دره در ماشین خوابت برده است و تنها آرزوی من این است که درد نکشیده باشی . اطرافیانم مدام حرف می زنند. همگی توی ماشین به سمت محل حادثه نشسته ایم و اطرافیانم خیلی حرف می زنند. من امّا هیچ نمی گویم. از شیشه ی ماشین به دور دستهای خاکستری بارانی خیره شده ام که بوی تو را می دهند و در این فکرم که چقدر خوشحالم که دیشب به تو گفته ام که ...

چقدر دلم برایت تنگ می شود

جمعه 12/7/1387 - 17:57
محبت و عاطفه

کاش آسمان میدانست درد من چیست
کاش میدانست نیاز من چیست
کاش میدانست به یک قطره باران نیز قانعم
کاش آسمان میدانست درد منی  که همان کویر خشک و بی جانم چیست
دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است
عاشقم ولی یک عاشق تنها ، یک عاشق بی کس! 
عاشقی که معشوقش در کنارش نیست ....
کاش دریا میدانست کویر چیست!
راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها!
دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست تنها یک خواب است و بس!
کاش باران میدانست معنی انتظار چیست...
منی که همان کویر تشنه و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران را می کشم اما افسوس که این انتظار بیهوده است...
و ای کاش آسمان میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه چیست ؟!

سه شنبه 9/7/1387 - 17:10
محبت و عاطفه
اگر آسمان چشمان من امشب اشکباران است خیالی نیست ، اگر فاصله بین من و تو به وسعت روزگاران است خیالی نیست . مرا همین بس که عشقت در چارچوب ویران وجودم پنهان است . داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسان ها فنا میشوند ، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند .
سه شنبه 9/7/1387 - 17:9
محبت و عاطفه

هر چند یار من نشدی ولی ازت خیلی چیزا یاد گرفتم ...

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوسش دارم باید دروغ بگم.

یاد ‏گرفتم هیچ وقت هیچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره.

یاد گرفتم تو زندگیم به اون که بفهمم چقدر دوسم داره هر ‏روز دلشو به بهونه ای بشکنم.

یاد گرفتم گریه های هیچ کس رو باور نکنم.

یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت ‏جبران ندم.

یاد گرفتم هر روز دم از عاشقی بزنم ولی خودم عاشق نباشم‏ ...

 

خوب یاد گرفتم نه ؟ معلم خوبی هستی

سه شنبه 9/7/1387 - 17:4
محبت و عاطفه
هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو : یادت بخیر ...
شنبه 6/7/1387 - 16:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته