• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 123
تعداد نظرات : 101
زمان آخرین مطلب : 5440روز قبل
خانواده
دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
می رمیدی
می رهیدی
یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
میکشیدی
میکشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه تلخ دیدار
پنج شنبه 31/5/1387 - 22:49
خانواده
در شب کوچک من افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی ؟
در شب کنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
 و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
 ابرها همچون انبوه عزاداران
لحظه باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن هیچ .
پنج شنبه 31/5/1387 - 22:43
خانواده
ای كه زندگی ام را با نگاهت روشن كردی               و سرفصل زیبای زندگی را با كلمه عشق آغاز كردی  ای كه همچو ساحل آرامی بودی در دریای طوفانی دلم               و ناخدایی برای كشتی رها شده در طوفانی ا ز امواج  حال چون همیشه سفره آسمانت را برای این دل تنگ بگشا                                                           كه مرا به تو نیاز است  غمها بر من حمله ور كشتی همه بر گل نشسته نگاه ها خسته صداها چون كابوسی از همهمه بیا كه وجودت همچون مرحمی بر این دل تنگ است و همچون ساحلی ست برای كشتی غم زده ام بیا كه نگاهت همچون چراغی ست  در دنیای ظلمانی بی كسی و صدایت لالایی شبانه ام بیا كه صبر همنشین مرگ است
پنج شنبه 31/5/1387 - 22:38
رويا و خيال
قطره دلش دریا می خواست، خیلی وقت بود که به خدا گفته بود اما هر بار خدا می گفت از قطره تا دریا راهی است طولانی.راهی از رنج، عشق و صبوری،هر قطره را لیاقت دریا نیست قطره عبور کرد و گذشت، قطرههمه را پشت سر گذاشت، قطره ایستاد و منجمد شد، قطره روان شد و راه افتاد، قطره از دست داد و به اسمان رفت و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری اموخت.تا روزی که خدا گفت:امروز روز توست، روز دریا شدن، خدا قطره را به رساند،قطره طعم دریا را چشید، طمع دریا شدن رااما...روزی قطره به خدا گفت از دریا بزرگ تر اری از دریا بزرگ تر هم هست؟!..خدا گفت: اری هست قطره گفت پس من ان را می خواهم، بزرگترین را بی نهایت را.خدا قطره را برداشت و در قلب ادم گذاشت و گفت اینجا بی نهایت است.ادم عاشق بود دنبال کلمه ایی می گشت تا عشق را توی ان بریزد اما هیچ کلمه ایی توان سنگینیعشق را نداشت.ادم همه ی عشق را توی یک قطره ریخت، قطره از قلب عاشق عبور کرد و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید خدا گفت:حالا تو بی نهایتی چون که عکس من در اشک عاشق است
چهارشنبه 30/5/1387 - 12:20
خانواده
دیگر به خلوت لحظه‌هایم عاشقانه قدم نمی‌گذاری،
دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی‌بینمت.
سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام .
من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبوررانه گذرنده ای؟!
من نگاه ملتمسم را در این واژه ها  پر کرده ام که شاید ....
دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است.
 و دستهایم بیش از هر زمان دیگر نام تو را قلم می زنند .و در این سایه سار خیال با زیباترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم نگاهت را جادویی می کنم که شاید با دیدن تصویر چشمهایت جادو شوی .تا به حال نوشته بودم ؟به گمانم نه !پس اینبار برایت می نویسم که :دست نوشته هایت سر خوشی را به قلبم هدیه می کنند .
گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند.
می‌خوانمت هنوز ،هیچ بارانی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشه‌هایم بشوید.
و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شیدایی کردند کافی است.به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که :دلتنگت شده ام به همین سادگی .
چهارشنبه 30/5/1387 - 12:10
خانواده

دیگه خسته شدم

آخه تا کی عشقم رو از این و اون

پنهان کنم...حتی از خودت!!!

دیگه می خوام داد بزنم

داد بزنم بگم منم عاشقم

اما عاشق چه کسی!!!

بعضی وقت ها این سوال رو از خودم می کنم

که اصلا چیزی به نام عشق وجود داره

بعدش به خودم می خندم و می گم این چه حرفی هست که میزنم

عشق وجود داره اماکسی که اون رو نگه داره وجود نداره...

چهارشنبه 30/5/1387 - 11:51
خانواده

آری می دانم حالا می‌دانم همه‌ی ما جوری غریب ادامه‌ی دریا و نشانیِ آن شوقِ پُر گریه‌ایم.

 گریه در گریه، خنده به شوق، نوش! نوش ... لاجرعه‌ی لیالی!

 در جمع من و این بُغضِ بی‌قرار، جای تو خالی!

چهارشنبه 30/5/1387 - 11:47
شعر و قطعات ادبی
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
بر من نفسی نیست ، نفسی نیست
در خانه کسی نیست
نکن امروز را فردا
بیا با ما که فردایی نمی ماند
که از تقدیر و فال ما
در این دنیا کسی چیزی نمی داند
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم به من دسترسی نیست
نکن امروز را فردا
دلم افتاده زیر پا
بیا ای نازنین ای یار
دلم را از زمین بردار
در این دنیای وانفسا
تویی تنها ، منم تنها
نکن امروز را فردا ، بیا با ما ، بیا تا ما
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در این دنیای نا هموار
که می بارد به سر آوار
به حال خود مرا نگذار
رهایم کن از این تکرار
چهارشنبه 30/5/1387 - 11:37
خانواده
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم و ندایی که به من می گوید : گرچه شب تاریک است ... دل قوی دار ، سحر نزدیک استدل من در دل شب ، خواب پروانه شدن می بیندمهر در صبحدمان داس به دست ،خرمن خوب مرا می چیندآسمانها آبی ،پر مرغان صداقت آبی استدیده در آینه ی صبح صادق ،می گشاید پر و بالتو گل سرخ منیتو گل یاسمنیتو چنان شبنم پاک سحری ؟نه ، از آن پاکتریتو بهاری ؟نه ، بهاران از توستاز تو می گیرد وامهر بهار این همه زیبایی راهوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو
دوشنبه 28/5/1387 - 19:51
خانواده
زندگی هیچ وقت اونجور که فکر میکنی نیست زندگی هیچ وقت باب میل تو پیش نمیره ... ولی همیشه هم توششادیه هم غم ...تنهایی سردش میکنه باز عشق سرماشو میگیره..این تویی که مهم ترین نقشو تو زندگی ایفا میکنی تویی که میتونی همیشه گرمش نگه داری و یا اون و از سرما به یخ بشونی....مهم ترین چیز اینه کهیاد داشته باشی گذشت کنی ...فراموش کنی ..دوست داشته باشی...عشق بورزی......اما دوری...اما بی او بودن...اما تنهایی روزهارو شب کردن.......سخت نیست بلکه طاقت فرساستتوی تنهایی دل به غصه دادن مثل پروانه سوختن...بی او اشک ریختن ... ..میبینی چقدر سردت شد منم دارم میلرزم...خدایا تنهام نزار بی تو هیچم....
دوشنبه 28/5/1387 - 19:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته