• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 415
تعداد نظرات : 360
زمان آخرین مطلب : 5016روز قبل
خاطرات و روز نوشت

سلام دوستان عزیز تبیانی

از اینکه به من سر می زنید خیلی ممنونم

موفق باشید

می خواستم بگم که اگه وقت داشتید داستان حکمت آموز رو بخونید اونیکه کودک 10 ساله...

امیدوارم خوشتون بیاد

بای

شرمنده دیگه

من 5 روز نیستم باز میام

بای

پنج شنبه 25/4/1388 - 14:18
دانستنی های علمی

كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد ازفرزندش یك قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد می‌تواند فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشگاه‌ها ببیند.
در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی كودك كار كرد و در عرض این شش ماه حتی یك فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید كه یك ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می‌شود.استاد به كودك ده ساله فقط یك فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد.

سر انجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در میان اعجاب همگان با آن تك فن همه حریفان خود را شكست دهد!
سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بین باشگاه‌ها نیز با استفاده از همان تك فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات كشوری، آن كودك یك دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری كشور انتخاب گردد.
وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد رازپیروزی‌اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود كه اولاً به همان یك فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یك فن بود، و سوم اینكه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود كه تو چنین دستی نداشتی!

نتیجه گیری :یاد بگیر كه در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده كنی.
راز موفقیت در زندگی، داشتن امكانات نیست، بلكه استفاده از "بی امكانی" به عنوان نقطه قوت است.

baxbazi

پنج شنبه 25/4/1388 - 14:15
دانستنی های علمی

آب حیات

سنت ترز اویلا می گوید:"به یادداشته باشید : پروردگار همه مارا به سوی خود خواند ، و از آنجا که او حقیقت ناب است نمی توانیم در دعوت او شک کنیم.

گفت:تمام تشنگان به سوی من آیند و من سیرابتان خواهم کرد. اگر دعوت او متوجه تک تک ما نبود می گفت: هر کس دلش می خواهد به سوی من بیاید ، چون شما چیزی برای از دست دادن ندارید. اما من فقط کسانی را سیراب میکنم که آماده باشند."

اما او شرطی نمی گذارد.کافی است حرکت کنیم و بخواهیم ، و همه از آب حیات عشقش خواهیم نوشید.

(برگرفته از کتاب مکتوب اثر کوئلیو)

پنج شنبه 25/4/1388 - 13:56
دانستنی های علمی

سالها پیش دكتری به عنوان داوطلب در بیمارستانی كار می كرد
دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال كمی از خون خوانواده اش به او بود .
او فقط یك برادر 5 ساله داشت . دكتر بیمارستان با برادر كوچك دختر صحبت كرد
پسرك از دكتر پرسید : آیا در این صورت خواهرم زنده می ماند؟
دكتر جواب داد بله و پسرك قبول كرد.
پسرك را در كنار تخت خواهرش خواباندند و لوله های تزریق را به بدنش وصل كردند ، پسرك به خواهرش نگاه كرد و لبخندی زد و در حالی كه خون از بدنش خارج می شد ، به دكتر گفت : آیا من به بهشت می روم ؟
پسرك فكر می كرد كه قرار است تمام خون بدنش را به خواهرش بدهند!

 

چهارشنبه 24/4/1388 - 9:51
دانستنی های علمی

شاگردی از استادش پرسید : عشق چیست؟
استاد در جواب گفت : به گندمزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور . اما در هنگام عبور از گندمزار ، به یاد داشته كه نمیتوانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی.
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت . استاد پرسید : چه آوردی؟
شاگرد با حسرت جواب داد : هیچ ! هر چه جلو می رفتم ، خوشه های پر پشت تر می دیدم و به امید پیدا كردن پرپشت ترین ، تا انتهای گندمزار رفتم . استاد گفت : عشق یعنی همین !
شاگرد پرسید : پس ازدواج چیست ؟ استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور . اما به یاد داشته باش كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت : به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را كه دیدم ، انتخاب كردم . ترسیدم كه اگر جلو بروم ، باز هم دست خالی بگردم .
استاد باز گفت : ازدواج هم یعنی همین !!

سه شنبه 23/4/1388 - 16:8
دانستنی های علمی

روزی ملانصرالدین در فصل تابستان به مسجد رفت و پس از نماز و استماع موعظه در گوشه ای از مسجد خوابید و کفشهای خود را روی هم گذاشته زیر سرنهاد .همینکه به خواب رفت و سرش از روی کفشها رد شده و به روی حصیرافتاد وکفشها از زیر سرش خارج شدند. دزد آمد و کفشها را برداشت و برد . وقتی ملا بیدار شد و کفشها را ندید دانست مطلب ازچه قرار است .پس برای فریب دادن و بهچنگ آوردن دزد تدبیری اندیشید و پیش خودخیال کرد که لباس هایم را ازتنم بیرون میآورم و آنرا تانموده و زیر سر میگذارم و خود را به خواب میزنم و سرم را از روی لباسها پایین میاندازم دراین موقع دزد میآید و دست دراز میکند که لباسها را بیرد ومن مچ او را فورا میگیرم. و همین کار را کرد اما از قضا درخواب عمیقی فرورفت .وقتی ازخواب بیدار شد دید لباسها راهم برده اند.

سه شنبه 23/4/1388 - 16:6
دانستنی های علمی

یک داستان پندآموز
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد.

او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.

سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.


اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود.


از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد............ فریاد زد: "" خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟""

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد.


مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟


آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.


وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم..........

 چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.

پس به یاد داشته باش ، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند.

سه شنبه 23/4/1388 - 15:21
دانستنی های علمی
پـــول ای  جانــم  فدای اســـم تـــو                   من فدای ریــز ریـز جــسم تــــودرد ملت را دوایـــی پـــول جــــان                   تورئیس هر کجــایی پول جــــانبا تـــو آدمها عجب خـــــر میشوند                  پارسایـــان دزد ماهر می شونــدظلم بـر بیـچــاره ومسکیــن  کننـــد                 هر غلــط از کینه و از کیــن کنندگوئیا که نــــه خــدایی هست ونـــه                 چاه دنیـا را سر انجــامی و تـــهراستی اسمـــت دهــــان پر میــکند                 هر کسی را او زبــان برمیـــکندپیر مـــرد شصت سالـــــه یا  جوان                 دختــران مــاه روی و هم زنــانپیش تــــو انهــــا همه  کـــم آورنـد                 نازهــــا بهرت به منت می خرند  بازگو جیــــب مـــــن مسکین چــــرا                گشته خــالی از تو ای پول وپلانکنـــد که جــیب من بـــو می دهــد                 کز نبود   تو هیا هـــو می دهــدالبتــه چــرک کـف دستی تو پـــــول                پول جان فرما   دعایم را قبـــولمن کثیـــف و چــرک آلوده  شـــــوم               از تو مشکی گردم و دوده شومعزتــم آنگــه فــــــراوان  می  شـود               زنــدگی ام به چه اسان می شودمسجد و میخــانه  هر دوجـای مـــن               زاهـــد و ساقی به  پیش  پای منمیکنم  لعنـــت  به شیـــطان ای  خــدا              من نخواهم ظلـم بر خلـــق  تــو راپول اگرچــه نــاز و  نعمت می دهــد               آدمیـت را نـه  ثـــروت می دهـــد

جان به تن داده شرف سیروس جان               نـــی  لباس و تیــپ های انچنـــان

سه شنبه 23/4/1388 - 15:3
دانستنی های علمی

مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیك شد و اجناس او را بررسی كرد . بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت كه قیمت همه آنها یكی است او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یك قیمت هستند ؟چرا برای گلدانی كه وقت و زحمت بیشتری برده است ، همان پول گلدان ساده را می گیری؟
فروشنده گفت: من هنرمندم .
قیمت گلدانی را كه ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است.

يکشنبه 21/4/1388 - 22:56
دانستنی های علمی
مردی زیر باران از دهكده كوچكی می گذشت . خانه ای دید كه داشت می سوخت و مردی را دید كه وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود.
مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میكنی
زائوچی در مورد این داستان می گوید :
خردمند كسی است كه وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترك کند.
يکشنبه 21/4/1388 - 22:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته