• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1392
تعداد نظرات : 762
زمان آخرین مطلب : 4028روز قبل
دعا و زیارت

 

عاصم ابن حمزه روایت كرده كه روزی جوانی در مدینه شكایت از مادر خود به خلیفه عمر برد كه مادرم مرا انكار می كند. نه ماه مرا در شكم خود حمل كرده و دو سال كامل شیر داده و اكنون كه جوانی نورس شده ام مرا میراند و فرزندی مرا انكار می كند. عمر فرمان داد كه مادر آن جوان را حاضر كنند.   گماشتگان مادر آن جوان را با چهار برادر و چهل نفر برای سوگند آوردند كه همگی شهادت دادند بر اینكه  آن زن فرزندی ندارد و این جوان پسری دروغگو است و می خواهد این زن را در میان طائفه اش رسوا كند. این زن دختری است از طائفه ی قریش كه هرگز شوهر نكرده.   عمر رو به جوان كرد و گفت: «تو چه می گوئی؟» جوان گفت: « ای خلیفه ولله كه این زن مادر من است و مرا نه ماه در شكم خود حمل كرده و بزرگ كرده.» عمر بار دیگر رو به زن كرد و گفت: «حالا چه می گوئی؟» زن بار دیگر بر انكار خود اصرار كرد و گفت:« ای خلیفه سوگند به خدائی كه به نور خویش در حجاب است و قسم بحق محمد(ص) كه این جوان را نمی شناسم و این جوان قصد تهمت به مرا دارد.»   عمر با دیدن این شرائط دستور حبس جوان و تحقیق از شهود را داد تا بعداً جوان را به جرم افترا مجازات كند. وقتی گماشتگان قصد انتقال جوان به حبس را داشتند حضرت علی (ع)  با شنیدن جریان آنها را از میان راه نزد عمر برگردانید و به عمر فرمود : «اجازه می دهی من مابین آنها حكم كنم؟» عمر گفت:« سبحان الله! چگونه اجازه ندهم و حال آنكه از زبان پیامبر(ص) شنیده ام كه فرموده داناترین شما علی ابن ابی طالب(ع) است.»   حضرت علی(ع) آن زن را احضار فرمودند و آن زن باز بر انكار قبلی خود تأكید كرد. حضرت فرمود:« آیا تو ولی داری؟» گفت:«آری اینك برادرانم ولی من هستند.» آنگاه حضرت خطاب به برادران آن زن گفت آیا حكومت مرا بر خواهر خود قبول دارید؟» برادران گفتند كه تو پسر عم رسول مصطفی(ص) هستی هر چه فرمائی نسبت به ما و خواهرمان جائز و روان است.   حضرت فرمود:« خداوند و رسول خدا(ص) و مسلمانان حاضر را گواه می گیرم كه این زن را به مهریه ی چهار صد درهم از مال خودم به عقد این جوان درآوردم. سپس چهار صد درهم به جوان داد و فرمود كه اینها را به آن زن بده .»   وقتی جوان درهمها را به زن داد و دستش را گرفت صدای فریاد امان امان زن بلند شد كه ای پسر عم رسول خدا(ص) آیا قصد داری مرا بر فرزندم تزویج كنی؟ به خدا سوگند كه این پسر فرزند من است و نتیجه ازوداج من با مرد فرومایه ای است كه جدا شده ایم. بعد بزرگ كردن این پسر كسانم مرا امر كردند كه او را انكار كنم.   پس آن زن به همراه همسرش رفت و اینجا بود كه عمر فریاد زد: «لو لا علی لهلك عمر»
شنبه 10/5/1388 - 10:45
دعا و زیارت

ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح
ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح



فضای این دل دیوانه گرفته بوی گل نرگس
دلم نشسته چون پروانه در آرزوی گل نرگس
سزد ز غصه بمیرم من ز درد و غربت و تنهایی
همیشه ذکر فرج دارم ولی چرا تو نمی آیی


ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح
ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح



منم که زشت و سیه چهره تو در نهایت زیبایی
منم فقیر فقیرانه تو در نهایت دارایی
چه می شود بشود روزی سراغ خیمه سبز تو
که روزی ام بشود روزی طعام خیمه سبز تو


ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح
ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح



دوباره پای گنه کارم به بزم عشقه تو وا گشته
سرم به زیرو شکسته دل دو دیده دل پر ز حیا گشته
ز قطره قطره اشک من ببین که بوی تو می آید
دو دست خسته و لرزانم به سمت و سوی تو می آید


ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح
ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح

 
جمعه 9/5/1388 - 22:54
دعا و زیارت
بنابر روایتی، حضرت آدم علیه‏السلام نخستین کسی بود كه نماز صبح را خوانده است. زمانی که از بهشت رانده شد و در زمین فرود آمد، ساعت‏های آخر روز بود. هوا روشن بود و او آرامش خاطر داشت. چون خورشید پنهان شد، شروع به ناله کرد. شب را در ظلمت و تاریکی به پایان برد. وقتی روشنی در افق نمایان شد، از خوشحالی نماز خواند و این اولین نماز بر روی زمین است. در حدیث دیگری آمده است: وقتی آن حضرت از بهشت بیرون آمد و بر روی زمین سکونت اختیار کرد، بر اثر سرپیچی از فرمان الهی، تمام بدنش مانند قیر سیاه شد. آدم از این بلا در رنج و عذاب بود. در همین هنگام، جبرئیل بر او نازل شد و از غم و غصه او پرسید: او هم سیاهی بدن را مطرح کرد. جبرئیل از جانب خداوند دستور پنج وقت نماز را آورد و دستور داد که آدم آن را بخواند. وقتی نماز را در پنج وقتش خواند، تمام بدنش به حالت اول برگشته و از سیاهی اثری نماند.نماز در شریعت حضرت ابراهیم علیه‏السلام

حضرت ابراهیم علیه‏السلام در میان فرستادگان الهی عظمت و مقام خاصی دارد. در قرآن نیز عنایت‏های ویژه‏ای به این پیامبر شده و از زندگی او به طور نسبی سخنی به میان آمده است. در برخی آیات اشاره شده است که نماز جزو شریعت حضرت ابراهیم بوده است. او و فرزندش، از برپا کنندگان نماز بوده‏اند. زمانی که حضرت ابراهیم علیه‏السلام به همراه اسماعیل و هاجر به سرزمین حجاز سفر کردند، آنها را در نقطه‏ای خشک و بی‏آب و علف به نام مکه سکونت داد و عرض کرد:پروردگارا، من ذریه خویش را در سرزمین غیر قابل کشت، در کنار خانه حرمت یافته‏ات سکونت دادم تا (نماز به پا دارند). (ابراهیم: 37( خدایا همه اهل‏بیتم چنین  من اسکان بدادم در این سرزمین زمینی که خشک است و بی‏آب و کشت  چنین گشته این خانه را سرنوشت 

که برپای دارند دائم نماز  بسایند صورت به خاک نیاز در آیه‏ای دیگر آن حضرت برای خود و فرزندانش چنین دعا می‏کند: رَبِّ اجْعَلْنی مُقیمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءٍ. (ابراهیم: 40(پروردگارا! مرا و ذریه مرا به‏پادارنده نماز قرار ده و دعای مرا بپذیر.

من و نسل من را ز روی نیاز  بگردان ز خوانندگان نماز دعاهای ما را اجابت نما  تو ای کردگار، ای یگانه خدا  به حضرت موسی (ع) در کوه طور خطاب شد: «اننی انا الله لااله الا انا فاعبدنی و اقم الصلوة لذکری;همانامن الله هستم، معبودی جز من نیست مرا پرستش کن و نماز را برای یاد من برپا دار» حضرت عیسی (ع) می‏گوید: «. . . و اوصانی بالصلوة والزکاة ما دمت‏حیا;. . .و مرا توصیه به نماز و زکات مادام که زنده‏ام کرده است‏» .

و در چند جای قرآن سخن از میثاق بنی‏اسرائیل است که بخشی از مواد آن اقامه نمازاست.از حضرت عیسی علیه‏السلام هم روایت است: «وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ مادُمْتُ حَیًّا؛ و مرا به نماز و زکات توصیه کرده است، مادام که زنده‏ام». (مریم: 31) در آیین مقدس اسلام نیز «نماز» جایگاه ویژه‏ای دارد و در قرآن کریم بر آن تاکیدفراوان شده است.

بنابر این نماز در تمام ادیان الهی به عنوان برترین آیین عبادی و رکن معنویت و ارتباط باخداوند مطرح بوده است .

پنج شنبه 8/5/1388 - 20:38
دعا و زیارت

شناسنامه كتاب: سیره معصومان ج 3 ص 4 و ص 736

نویسنده: سید محسن امین

ترجمه على حجتى كرمانى

امام على علیه السلام: از ولادت تا هجرت به مدینه

نسب شریف آن حضرت

او على پسر ابو طالب (نامش عبد مناف) پسر عبد المطلب (نامش شیبة الحمد) پسر هاشم (نامش عمرو) پسر عبد مناف (نامش مغیره) پسر قصى بن كلاب بن مرة بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانة بن خزیمة بن مدركة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان است.

ولادت او

آن حضرت بنا بر قول اكثر علما و مورخان در روز جمعه در حالى كه سیزده روز از ماه رجب مى‏گذشت، پاى به عرصه وجود گذاشت.در فصول المهمه تاریخ تولد آن حضرت، شب یكشنبه بیست و سوم رجب ذكر شده است و در روایتى دیگر تولد آن حضرت را در روز یكشنبه هفتم شعبان، پس از گذشت‏سى سال از واقعه عام الفیل، ثبت كرده‏اند.برخى آن را بیست و نه سال پس از تولد خود پیامبر دانسته‏اند كه سى سال از آن ماجرا مى‏گذشته است.همچنین در این باره گفته شده كه آن حضرت بیست و هشت‏سال قبل از بعثت پیامبر، دوازده سال داشته و یا ده ساله بوده كه این قول در كتاب اصابه صحه گذارده شده است.گفته‏اند آن حضرت پیش از هجرت بیست و سه سال داشته ولى برخى دیگر گویند آن حضرت در آن هنگام بیست و پنج‏سال از عمرش مى‏گذشته است.

تولد آن حضرت در مكه و در خانه كعبه بوده است.چنان كه در كتابهاى فصول المهمه ابن صباغ مالكى، مروج الذهب مسعودى، ارشاد مفید و سیره حلبیه على بن برهان الدین حلبى شافعى بر این مطلب تصریح شده است.در كتاب اخیر الذكر آمده است كه در سال سى‏ام از ولادت پیامبر (ص) على بن ابى طالب (ع) در خانه كعبه به دنیا آمد.مفید در ارشاد گوید: پیش از على و پس از او، نوزاد دیگرى در خانه خدا پاى به عرصه وجود نگذاشت و این امر اكرامى از جانب خداوند و تجلیلى براى بزرگداشت‏شخصیت آن حضرت بود.آلوسى در شرح قصیده عینیه عبد الباقى مى‏نویسد: مسئله تولد حضرت امیر كرم الله وجهه در خانه خدا امرى مشهور در جهان بوده و در كتابهاى شیعى بر آن تصریح شده است.سید حمیرى در این باره گوید:

مادر على او را در حرم امن الهى و مسجد بزاد، جایى كه مرگ على هم در آنجا بود.

این زن، نورانى و پاك و صاحب نسبى گرامى و بزرگ بود.پاك شد و فرزند و مكانى كه او را در آن بزاد پاك شدند.

در شبى كه ستاره‏هاى شوم و بد یمن پنهان و ستاره‏هاى نیكبختى با ماه درخشان هویدا شدند.به دست نیامد در شكافتن قابله‏ها مانند او، مگر محمد پیامبر، پسر آمنه.

عبد الباقى عمرى در قصیده عینیه پرآوازه‏اش مى‏گوید:

تو على هستى كه در بلند آوازگى برتر از بلندایى زیرا در بطن مكه و در میان خانه خدا زاده شدى

این مؤلف نیز در قصیده‏اش سروده است:

در كعبه به دنیا آمدى و این برترى و فضیلتى است این فضیلت‏بدان مكان اختصاص دارد زیرا تو از این فضایل بى‏شمار دارى و نیازى به این فضیلت ندارى

مى‏گویند وقتى آن حضرت (ع) به دنیا آمد، مادرش او را به اسم پدر خود اسد بن هاشم، حیدر نام نهاد، چرا كه حیدر یكى از نامهاى شیر بود.اما وقتى پدرش آمد او را به نام على خواند و گفت: او را على نامیدم تا بلندى منزلت و افتخار و عزت همیشگى براى او پایدار بماند.

على (ع) خود در روز جنگ خیبر چنین سروده است:

من همانم كه مادرم مرا حیدر نامید كه همچون شیر بیشه‏ها خشم و غضبى سخت دارم.

مؤلف نیز سروده است:

دختر لیث (اسد) ، مادرت تو را حیدر نامید پس درباره زیركى و بینش تو خطا نكرد كریم‏ترین پدر، تو را على نام نهاد بدین امید كه شهرت و نام تو، تو را برترى مى‏بخشد.

پدر آن حضرت

چنان كه قبلا گفته شد نام پدر آن حضرت عبد مناف و كنیت او به اسم بزرگ‏ترین فرزندش یعنى طالب بود.مادر آینده در قسمتى از این كتاب مفصلا به شرح زندگانى این شخصیت‏بزگر خواهیم پرداخت.دلیل ما بر آنكه نام ابو طالب، عبد مناف بوده، وصیت پدرش عبد المطلب است كه در آن به ابو طالب نسبت‏به پیامبر اسلام (ص) سفارش كرده مى‏گوید: اى عبد مناف پس از خود تو را به (حمایت از) موحدى سفارش مى‏كنم كه پس از پدرش بى‏همتاست.

همچنین در جاى دیگرى گفته است:

كسى را وصیت كردم كه كنیه‏اش طالب است یعنى عبد مناف را كه صاحب تجارب بزرگى است به او درباره فرزند محبوب و گرامى‏ترین خویشان یعنى فرزند كسى كه از نزد ما غایب شده است و باز نمى‏گردد وصیت كردم.

وى با عبد الله، پدر پیامبر، برادر تنى بود و هر دو از یك پدر و یك مادر به دنیا آمده‏اند.ابو طالب نیز در ابیاتى كه بعدا ذكر خواهد شد به این نكته اشاره كرده و هم اوست كه در عهد كودكى پیامبر كفالت آن حضرت را پذیرفت و به یارى و حمایت و دفاع از او برخاست و در دوره دعوت بزرگ پیغمبر از وى مراقبت كرد و به خاطر او متحمل آزار مشركین قریش شد.ابو طالب محمد را از دسترس قریش دور نگاه داشت و به سبب حمایتش از پیامبر، به رنج و درد و بلایى سخت مبتلا شد با این حال بر یارى پیامبر و رسیدگى به احوال او، صبر و بردبارى در پیش گرفت.به طورى كه مردان قریش به سبب ترس از ابو طالب از رساندن هر گونه گزندى به رسول خدا (ص) صرف نظر كردند تا آن كه ابو طالب بدرود حیات گفت.پس از مرگ او بود كه پیامبر اسلام فرمان هجرت از مكه را صادر كرد.ابو طالب مسلمانى بود كه هیچ گاه اسلام خود را بر مردم آشكار نكرد. زیرا اگر چنین كرده بود، نمى‏توانست از دعوت برادرزاده خود پشتیبانى كند.علاوه بر آن وى در اشعار خویش نیز بارها بر راستى دعوت پیامبر اقرار كرده و بر آن صحه گذارده است.ابیات زیر از همان نمونه مى‏تواند باشد.

مرا به (اسلام) دعوت كردى دانستم كه تو راستگویى همانا راست گفتى و قبل از این نیز در میان ما امین شمرده مى‏شدى همانا دانستم كه آیین محمد از بهترین دینهاى مردمان است

همچنین ابو طالب در شعر زیر كه پیامبر را در آن مدح كرده به نوعى سخن رانده است كه غیر مسلمان را توان این گونه گفتار نیست.وى سروده است:

و او را یارى كنیم تا در كنارش از پا نیفتیم و از فرزندان و خانمان خود دست مى‏كشیم او چنان نورانى است كه ابرها از چهره او طلب باران مى‏كنند فریادرس یتیمان و پناه درویشان و بیچارگان است هر كس از خاندان هاشم كه در خطرى افتاده باشد آنان در نزد او در نعمت و بخشش به سر مى‏برند در ترازوى حق به اندازه جوى را از بین نمى‏برد و ترازوى صدق و راستى او و زنش ناراست و كم نیست آیا ندانستید كه پسر مادر نزد ما دروغگو نیست و جز با كلام باطل با او سخن گفته نمى‏شود

در جاى دیگرى گفته است:

همانا خداوند پیامبر خود محمد را مورد اكرام قرار داد پس گرامى‏ترین مخلوق خداوند در بین مردمان احمد است خداوند براى بزرگداشت پیامبر نام او را از نام خودش مشتق كرد پس نام صاحب عرش (خداوند) محمود و نام این پیامبر (محمد) است

و در بیت دیگرى سروده است:

این ستمى است كه پیامبرى براى خواندن مردم به هدایت آمده؟ و این امرى است متقن كه از جانب صاحب عرش (خدا) فرود آمده است

و در بیت دیگرى چنین گفته است:

آیا ندانستید كه ما محمد را پیامبرى یافتیم همچون موسى (ع) كه در كتب متقن (آسمانى) نام او نوشته شده بود

و از اشعاد اوست كه مى‏گوید:

پیامبرى است كه وحى از جانب پروردگارش به او مى‏رسد پس كسى بدن سخن اقرار كرد پشیمان نخواهد شد

وى در جاى دیگرى گفته است:

یا به كتاب عجیبى كه نازل شده است ایمان آرید بر پیامبرى همچون موسى یا مانند ذوالنون

و نیز در شعر دیگر خود چنین سروده است:

پیامبر فرستاده خدا را یارى كردم كسى كه چهره سفیدش، همچون نورهاى رخشنده‏اى تلالو دارد از فرستاده خدا دفاع مى‏كنم و به حمایت او برمى‏خیزم همچون حمایت پشتیبانى كه بر وى مهربان و دلسوز است

از دیگر اشعار ابو طالب، شعرى است كه وقتى عمرو بن عاص براى فریفتن جعفر و یاران او به نزد نجاشى رفت، آن را انشاد كرد.وى مى‏گوید:

اى كاش مى‏دانستم كه (مقام) جعفر در میان مردم چگونه است؟ و نیز مى‏دانستم (مقام) عمرو و خویشان مخالف با پیامبر چگونه است؟

صدوق در كتاب امالى از امام صادق (ع) نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود: اولین نماز جماعت در اسلام وقتى است كه پیغمبر (ص) نماز مى‏خواند و على بن ابیطالب (ع) نیز با آن حضرت در حال خواندن نماز بود.چون ابو طالب در حالى كه جعفر نیز با او بود، به على نزدیك شد گفت: پسرم!در كنار فرزند عمویت نماز بخوان.هنگامى كه پیامبر متوجه حضور ابو طالب شد، به پیشباز آن دو رفت.ابو طالب با شادى بسیار بازگشت و مى‏گفت:

همانا على و جعفر مورد اعتماد و امین منند در مواقع سختیها و پریشانیهاى روزگار سوگند به خدا از یارى پیامبر كوتاهى نخواهم كرد و نه كسى از فرزندان پاك نژاد من از یارى او فروگذارى مى‏كند شما دو تن بى یاور مگذارید او را و پسر عمویتان را یارى كنید كه عموى شما، از میان سایر عموهایتان، از پدر و مادر من بوده است

این اولین نماز جماعتى بود كه منعقد شد.ابو هلال عسكرى نیز از این واقعه در كتاب الاوائل یاد كرده است.از على (ع) روایت‏شده است كه فرمود: پدرم به من گفت: فرزندم، همراه پسر عمویت‏باش كه از هر دشوارى زود هنگام و دیر هنگامى در امان مى‏مانى. آن گاه به من گفت:

اعتماد و امنیت در همراهى با محمد است پس با دو دست‏خود محكم و استوار همراهى با او را براى خود نگهدار

همچنین ابو طالب برادرش حمزه را كه اسلام آورده بود، از خلال چند بیت مورد خطاب قرار مى‏دهد و مى‏گوید:

ابو یعلى!بر دین احمد (پیامبر) بردبارى پیشه كن و آشكار كننده دین باش، آن‏گاه توفیق صابر بودن را یافته‏اى

و بیت زیر از جمله ابیات مشهور ابو طالب است.

تویى محمد، پیامبر هستى از همگان برتر و درخشان‏تر و سیادت داده شده هستى

اشعار فراوان دیگرى نیز از ابو طالب نقل شده است كه جمع آنها در این كتاب باعث اطاله كلام خواهد شد.با این وجود بعضى از كسانى كه خوش ندارند درباره على (ع) به نقل نكته مثبتى بپردازند، مانند اسلام آوردن پدر آن حضرت، پیوسته پافشارى مى‏كنند كه ابو طالب با اعتقاد كفر از این دنیا رخت‏بر بسته است و دلیل آنها بر این گفته روایاتى است كه در عصر خلفا و پادشاهان ستمگر ساخته و پرداخته شده است.

نگارنده در یكى از قصاید خود، درباره ابو طالب چنین سروده است:

پدرش (پدر على (ع) ) پشتیبان دین پیامبر و مدافع او بود و اگر وجود او نبود رایت دین در جهان منتشر نمى‏شد. اسلام او پنهانى بود و اگر امكان داشت او در زمانى دیگر اسلام خود را آشكار مى‏كرد همانا كیش احمد (محمد (ص) ) از بهترین دینهاى مردم است دانستم كسى است كه پیامها و اندرزها را با خود آورده است. او دین خود را پنهان مى‏كرد تا بتواند پیامبر را یارى كند و اگر روزى دین خود را آشكار مى‏كرد این امكان از او سلب مى‏شد جعفر را فراخواند و به او گفت در كنار پسر عمویت‏باش آن‏گاه كه نماز ظهر و عصر را اقامه مى‏كند.

مادر على (ع)

مادر آن حضرت، فاطمه دخت اسد بن هاشم است.در كتاب اغانى آمده است: وى نخستین زن هاشمى است كه با مردى هاشمى پیمان زناشویى بست و همین زن، مادر دیگر فرزندان ابو طالب است.این زن به منزله مادرى مهربان براى پیامبر به حساب مى‏آمد. محمد در دامان او پرورش یافت و همواره سپاس محبتهاى او را بر زبان داشت.و او را مادر خطاب مى‏كرد.فاطمه، در محبتهاى خود، محمد را بر فرزندانش مقدم مى‏داشت و در رسیدگى به محمد، تلاش و كوشش بیشترى از خود نشان مى‏داد.حاكم در مستدرك روایت مى‏كند كه فاطمه در زمان پیغمبر اسلام (ص) در مرتبه‏اى بزرگ از ایمان جاى داشت.وى در گرایش به اسلام پیشى جست و به مدینه هجرت كرد و چون وفات یافت، پیامبر او را در پیراهن خودش كفن كرد و امر فرمود قبرش را حفر كردند و هنگامى كه به قسمت قرار دادن لحد رسیدند، پیامبر آن را با دست مباركش حفر كرد و در قبر او خوابید و گفت: بارالها!بر مادرم فاطمه بنت اسد، ببخشاى.آن گاه بر او تلقین خواند و مدخل آن قبر را گشاده ساخت.كسانى كه شاهد مراسم به خاكسپارى فاطمه بنت اسد بودند به آن حضرت عرض كردند: یا رسول الله (ص) !امروز دیدیم كه تو اعمالى به جاى آوردى كه پیش از این براى كس دیگرى چنین نكرده بودى: فرمود: من لباس خود را بر تن او پوشاندم تا از لباسهاى بهشتى بر او بپوشانند.یا در برخى دیگر از روایات گفته شده است تا این لباس براى او در روز قیامت، امان باشد.یا بنا بر روایت دیگرى فرمود: این لباس را بر او پوشاندم تا حشرات زمینى را از او بازدارد.و او را در قبرش خوابانیدم تا خداوند بر او گشایش قرار دهد و او را از فشار قبر، ایمن كند.این زن از بهترین آفریده‏هاى خداوندى بود و پس از ابو طالب، نیك رفتارترین كس نسبت‏به من به شمار مى‏آمد.

حاكم در مستدرك از سعید بن مسیب از على بن حسین از پدرش از جدش على بن ابى طالب روایت كرده است كه گفت: هنگامى كه فاطمه بنت اسد دنیا را وداع گفت، پیامبر او را در پیراهن خودش كفن كرد و بر او نماز گزارد و هفتاد تكبیر بر او گفت. (1) و در قبر فاطمه فرود آمد و به كناره‏هاى قبر اشاره كرد، مانند آنكه آن را گشاده‏تر مى‏ساخت.

پیامبر فاطمه را در قبرش جاى داد و از آن بیرون آمد، در حالى كه دیدگانش اشكبار بود و در قبر كند و كاو مى‏كرد.عمر به او گفت: یا رسول الله!براى این زن كارهایى كردى كه براى كس دیگرى نكرده بودى.فرمود این زن پس از مادرم كه مرا زایید، مادر من به حساب مى‏آمد.ابو طالب كار مى‏كرد و سفره غذا مى‏گسترد و همه ما را براى خوردن غذا دور هم گرد مى‏آورد.آن گاه این زن سهم هر یك از ما را تقسیم مى‏كرد و من براى گرفتن غذا، بار دیگر بازمى‏گشتم.این زن فرزندى به نام طالب به دنیا آورد.این طالب در روز جنگ بدر، همراه با مشركان در حالى كه كار ایشان را ناپسند مى‏داشت، خارج شد، از سرنوشت طالب اطلاعى در دست نیست.و از او نسلى به جاى نمانده است.عقیل و جعفر و على فرزندان دیگر فاطمه‏اند كه هر كدام از دیگرى ده سال بزرگ‏ترند. ام هانى مسمى به فاخته، دخترى است كه فاطمه او را به دنیا آورد.على (ع) و برادرانش نخستین هاشمیانى هستند كه از پدر و مادر هاشمى پاى به عرصه وجود نهادند.مؤلف نیز در این باره در قصیده‏اى مى‏گوید:

مادر او (على) فاطمه است و این زن با مهربانیها و دلسوزیهایش براى احمد (پیامبر) به منزله مادر و شفیق او بود.

پیامبر در كنار فاطمه در آسودگى و راحت‏به سر مى‏برد و حال آنكه فرزندان آن زن از چنان آسودگى برخوردار نبودند.

فاطمه در مكه به پیامبر گروید و آن گاه به یثرب (مدینه) هجرت كرد و هیچ گاه شك و گمان، ایمان او را دستخوش آلودگى نساخت.

بهترین مخلوق خداوند یعنى محمد او را در لباس خود كفن كرد و وقتى قبر او را حفر كرد در آن خوابید.

محمد به آن زن سخن استوارى تلقین كرد تا با آن در روز قیامت، گاهى كه خلایق همه محشور مى‏شوند، از سختى آن روز نجات یابد.

على در دامن بهترین پدر و كریم‏ترین مادر رشد كرد و از این روست كه قبیله عدنان مرتبت‏بلندى یافت و بر قبیله فهر افتخار كرد.

این زن و شوهر، هر دو از بنى هاشم بودند كه هر دو بهترین شاخه درختى بودند كه ریشه‏اش هاشم موسوم به عمرو بود.

على از كسى همچون شیبة الحمد (عبد المطلب) صاحب نسبى درخشنده بود.و هر كس با او به معارضه برمى‏خاست، پرتو رخشنده این نسب او را بر جایش مى‏نشاند.

كنیه على (ع)

آن حضرت را به دو كنیه ابو الحسن و ابو الحسین نامیده‏اند.امام حسن (ع) در حیات پیامبر پدرش را با كنیه ابو الحسین و امام حسین (ع) او را با كنیه ابو الحسن مى‏خوانده‏اند.پیامبر نیز وى را با هر دوى كنیه‏ها خطاب مى‏كرده است.چون پیامبر وفات یافت على (ع) را به این دو كنیه صدا مى‏كردند.یكى دیگر از كنیه‏هاى على (ع) ، ابو تراب است كه آن را پیامبر برگزیده و بر وى اطلاق كرده بود.

در استیعاب نقل شده است: «به سهل بن سعد گفته شد: حاكم مدینه مى‏خواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر، على را دشنام گویى.سهل پرسید: چه بگویم؟گفت: باید على را با كنیه ابو تراب خطاب كنى.سهل پاسخ داد: به خدا سوگند جز پیامبر كسى على را بدین كنیت، نامگذارى نكرده است.پرسید: چگونه‏اى ابو العباس؟جواب داد: على (ع) نزد فاطمه رفت و آن‏گاه بیرون آمد و در حیاط مسجد دراز كشید و به خواب رفت.پس از او، پیغمبر (ص) پیش فاطمه آمد و از او پرسید: پسر عمویت كجاست؟فاطمه گفت: اینك او در مسجد آرمیده است.پیامبر به صحن مسجد آمد و على را دید كه ردایش بر پشت مباركش افتاده و پشتش خاك آلود شده است.پیامبر با دست‏شروع به پاك كردن خاك از پشت على كرد و فرمود: بنشین اى ابو تراب!به خدا سوگند جز پیامبر كسى او را بدین نام، نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هیچ اسمى از این نام دوست داشتنى‏تر نیست.»

نسایى در خصایص از عمار بن یاسر نقل كرده است كه گفت: «من و على بن ابیطالب (ع) در غزوه عشیره از قبیله ینبع با یكدیگر بودیم.تا آنجا كه عمار گفت: سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتادیم تا آنكه در زیر سایه نخلها و روى زمین خاكى و بى گیاه آرمیدیم.سوگند به خدا كه جز پیامبر كسى ما را از خواب بیدار نكرد.او با پایش ما را تكان مى‏داد و ما به خاطر آنكه روى زمینى خاكى دراز كشیده بودیم، به خاك آلوده شدیم.در آن روز بود كه پیغمبر (ص) به على (ع) فرمود.تو را چه مى‏شود اى ابو تراب؟چرا كه پیامبر آثار خاك را بر على (ع) مشاهده كرده بود.»

البته ممكن است كه این واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روایتى دیگر آمده است: چون پیامبر على را در سجده دید در حالى كه خاك بر چهره‏اش نشسته و یا آنكه گونه‏اش خاك آلود بوده به او فرمود: «ابو تراب!چنین كن‏».

همچنین گفته شده است پیامبر با چنین كنیه‏اى، على (ع) را خطاب كرد.چرا كه گفت: اى على!نخستین كسى كه خاك را از سرش مى‏تكاند تویى.

على (ع) ، این كنیه را از دیگر كنیه‏ها بیشتر خوش مى‏داشت.زیرا پیامبر وى را با همین كنیه خطاب مى‏كرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى امیه و دیگران، بر آن حضرت به جز این كنیه نام دیگرى اطلاق نمى‏كردند.آنان مى‏خواستند با گفتن ابو تراب، آن حضرت را تحقیر و سرزنش كنند و حال آنكه افتخار على (ع) به همین كنیه بود.دشمنان على، به سخنگویان دستور داده بودند تا با ذكر كنیه ابو تراب بر فراز منابر، آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و این كنیه را براى او عیب و نقصى قلمداد نمایند.چنان كه حسن بصرى گفته است، گویا كه ایشان با استفاده از این عمل، لباسى پر زیب و آرایه بر تن آن حضرت مى‏پوشاندند.چنان كه جز نام ترابى و ترابیه بر پیروان امیر المؤمنین (ع) اطلاق نمى‏كردند.بدان گونه كه این نام، تنها بر شیعیان على (ع) اختصاص یافت.

كمیت مى‏گوید:

گفتند رغبت و دین او ترابى است من نیز به همین وسیله در بین آنان ادعا كنم و به این لقب مفتخر مى‏شوم.

هنگامى كه كثیر غرة گفت: جلوه آل ابو سفیان در دین روز طف و جلوه بنى مروان در كرم و بزرگوارى روز عقر بود، یزید بن عبد الملك به او گفت: نفرین خدا بر تو باد! آیا ترابى و عصبیت؟!در این باره مؤلف در قصیده‏اى سروده است:

به نام دو فرزندت، مكنى شدى و نسل رسول خدا در این دو فرزند به جاى ماند پیامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عیب مى‏شمردند و حال آنكه براى تو این كنیه افتخارى بود

لقب على (ع)

ابن صباغ در كتاب فصول المهمه مى‏نویسد: لقب على (ع) ، مرتضى، حیدر، امیر المؤمنین و انزع (و یا اصلع) (كسى كه اندكى از موى جلوى سرش ریخته باشد.) و بطین (كسى كه شكمش بزرگ است.) و وصى بود.آن حضرت به لقب اخیر خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبیله بنى ضبه از سپاه عایشه بیرون آمد و گفت:

ما قبیله بنى ضبه دشمنان على هستیم كه قبلا معروف به وصى بود على كه در عهد پیامبر شهسوار جنگها بود من نیز نسبت‏به تشخیص برترى على نابینا و كور نیستم اما من به خونخواهى عثمان پرهیزگار آمده‏ام زیرا ولى، خون ولى را طلب مى‏كند

و مردى از قبیله ازد در روز جمل چنین سرود:

این على است و وصیى است كه پیامبر در روز نجوة با او پیمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و این گفته را افراد آگاه در خاطر سپرده‏اند و اشقیا آن را فراموش كرده‏اند

زحر بن قیس جعفى در روز جمل گفت:

آیا باید با شما جنگ كرد تا اقرار كنید كه على در بین تمام قریش پس از پیامبر برترین كس است؟! او كسى است كه خداوند وى را زینت داده و او را ولى نامیده است و دوست، پشتیبان و نگهدار دوست است، همچنان كه گمراه پیرو فرمان گمراهى دیگر است

زحر بن قیس نیز بار دیگر چنین سروده است:

پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد (ص) ) فرستاده خداوند و تمام كننده نعمتها فرستاده پیام‏آورى و پس از او خلیفه ما كسى كه ایستاده و كمك شده است منظور من على وصى پیامبر است كه سركشان قبایل با او در جنگ و ستیزند

این زحر در جنگ جمل و صفین با على (ع) همراه بود.همچنان كه شبعث‏بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفین در ركاب آن حضرت بودند.اما بعدا با حسین (ع) در كربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.

كمیت مى‏گوید:

كثیر نیز مى‏گوید: وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد كننده گردنها و ادا كننده دین‏ها

همچنین آن حضرت به نام پادشاه مؤمنین و پادشاه دین (2) نیز ملقب بوده است.

روایت كرده‏اند كه پیامبر به على (ع) فرمود: تو پادشاه دینى و مال پادشاه ظلمت و تاریكى است.

در روایت دیگرى آمده است: این (على) پادشاه مؤمنان و پیشواى كسانى است كه در روز قیامت‏با چهره‏هایى نورانى در حجله‏ها نشسته‏اند.

ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعیم در حلیة الاولیا این دو روایت را نقل كرده‏اند.در تاج العروس معناى لغوى یعسوب ذكر شده و آمده است×.على (ع) فرمود: من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه كافران است.یعنى مؤمنان به من پناه آورند و كافران از مال و ثروت پناه مى‏جویند.چنان كه زنبور به ملكه خود پناه مى‏برد و آن ملكه بر همه زنبوران مقام تقدم و سیادت دارد.

دربان على (ع)

در كتاب فصول المهمة ذكر شده كه دربان آن حضرت، سلمان فارسى (رض) بوده است.

شاعر على (ع)

همچنین در فصول المهمه گفته شده كه شاعر آن حضرت، حسان بن ثابت‏بوده است.در اینجا اضافه مى‏كنم كه شاعر آن حضرت در جنگ صفین، نجاشى و اعور شنى و كسان دیگرى غیر از این دو تن بوده‏اند.

نقش انگشتر على (ع)

سبط بن جوزى در كتاب تذكرة الخواص نوشته است: نقش انگشترى آن حضرت عبارت‏«خداوند فرمانروا، على بنده اوست‏» (الله الملك على عبده) بوده است.همچنین وى مى‏نویسد: آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راست‏خود مى‏كرده است و حسن و حسین (ع) نیز چنین مى‏كرده‏اند.

ابو الحسن على بن زید بیهقى معروف به فرید خراسان در كتاب خود موسوم به صوان الحكمه كه به نام تاریخ حكماى اسلام مشهور است در ذیل شرح زندگانى یحیى نحوى دیلمى ملقب به بطریق، چنین مى‏گوید: «یحیى فیلسوف و ترساكیش بود و عامل امیر المؤمنین (ع) در نظر داشت تا وى را از فارس بیرون براند.یحیى نیز ماجراى خود را براى على (ع) نگاشت و از آن حضرت درخواست امان كرد.محمد بن حنفیه، به فرمان على (ع) امان نامه‏اى براى یحیى نوشت كه من آن امان نامه را در دست‏حكیم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده كردم.توقیع على (ع) با خط خود آن حضرت و با عبارت‏«الله الملك و على عبده‏» (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى این مكتوب موجود بود.سبط بن جوزى این عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بیهقى این توقیع به دست‏حضرت نوشته شده است و بعید نیست كه گفته بیهقى متین‏تر باشد.»

همچنین احتمال دارد كه آن حضرت نامه‏ها را چنین امضا مى‏كرده و سپس همان عبارت را بر نگین انگشترى نقش زده است.ابن صباغ در كتاب فصول المهمه فى معرفة الائمه گوید: «اسندت ظهرى الى الله‏» (پشت من به خداوند متكى است) نقش نگین آن حضرت بوده است.عده‏اى دیگر نقش نگین آن حضرت را«حسبى الله‏»ذكر كرده‏اند.كفعمى نیز در مصباح گوید: نقش نگین انگشترى آن حضرت‏«الملك لله الواحد القهار»بوده است.البته بعید نیست كه آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.

همسران على (ع)

نخستین همسر آن حضرت، حضرت فاطمه (ع) دخت گرامى پیامبر خدا بوده است.على (ع) تا زمانى كه فاطمه در قید حیات به سر مى‏برد با كس دیگرى پیمان زناشویى نبست.پس از وفات فاطمه، آن حضرت با امامه دختر ابو العاص بن ربیع بن عبد العزى بن عبد شمس كه فرزند زینب دختر پیغمبر بود ازدواج كرد.ام البنین دختر حزام بن دارم كلابیه، زن دیگرى بود كه على (ع) او را به عقد خود درآورد.پس از ام البنین، آن حضرت با لیلى دختر مسعود بن خالد النهشلیة تمیمه دارمیه ازدواج كرد و پس از وى با اسماء بنت عمیس خثعمى پیمان زناشویى بست.اسماء تا قبل از شهادت جعفر بن ابیطالب، همسر وى بود و پس از شهادت جعفر، ابو بكر او را به ازدواج خود درآورد و چون ابو بكر از دنیا رفت، على (ع) او را به همسرى خویش گرفت.یكى دیگر از همسران امیر المؤمنین (ع) ام حبیب دختر ربیعه تغلبیه و موسوم به صهبا بوده است.این زن از قبیله‏«سبى‏»بود كه خالد بن ولید در عین التمر بر آنها حمله برده و ایشان را به اسیرى گرفته بود.خوله دختر جعفر بن قیس بن مسلمه حنفى و یا به قولى دیگر خولة دختر ایاس از دیگر زنان آن حضرت بوده است.همچنین على (ع) با ام سعد یا ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفى و نیز مخباة دختر امرى القیس بن عدى كلبى پیمان زناشویى بست.

فرزندان على (ع)

مسعودى در مروج الذهب، شمار اولاد على (ع) را به بیست و پنج تن رسانده است.شیخ مفید در كتاب ارشاد تعداد آنها را هفده تن از دختر و پسر دانسته و پس از آن گفته است: عده‏اى از علماى شیعه گویند كه فاطمه پس از وفات پیامبر (ص) جنینى كه پیامبر او را محسن نامیده بود سقط كرد.بنابر قول این عده، فرزندان آن حضرت هجده تن بوده‏اند.

ابن اثیر گوید: محسن در كودكى وفات یافته است.آیا این محسن كه ابن اثیر از او نام برده غیر از آن محسنى است كه مفید از آن یاد كرده؟مسعودى و شیخ مفید فرزندان على را همراه با ذكر محسن، نام برده و كسان دیگرى همچون محمد اوسط و ام كلثوم صغرا بنت صغیر (دختر كوچك) و رملة صغرا را به شمار فرزندان امیر المؤمنین (ع) اضافه كرده‏اند.

اما با توجه به گفتارها و نوشتارهایى كه از مورخان و علماى نسابه در دست داریم، چنین مى‏نماید كه فرزندان على (ع) سى و سه تن بوده‏اند و شاید علت این رقم زیاد آن باشد كه مورخان اسم و لقب هر یك از فرزندان را، جداگانه براى دو فرزند ثبت مى‏كرده‏اند.در حالى كه این دو اسم و لقب بر یك تن اطلاق مى‏شده است.نام اولاد امیر المؤمنین على (ع) به شرح زیر ذكر شده است:

1.حسن

2.حسین.

3.زینب كبرا

4.زینت صغرا.

كه كنیه او كلثوم است.شیخ مفید گوید: مادر این چهار تن فاطمه بتول دختر پیامبر بزرگ اسلام بوده است.

5.ام كلثوم كبرا (ابن اثیر نام وى را با زینب كبرا آورده است.) مسعودى مى‏نویسد: مادر حسن، حسین، محسن، ام كلثوم كبرا و زینب كبرا، حضرت فاطمه زهرا دختر پیغمبر اسلام (ص) است.

مى‏توان میان قول مفید كه زینب صغرا مكنى به ام كلثوم را ذكر كرده و نظر ابن اثیر و مسعودى كه وى را ام كلثوم كبرا نامیده‏اند، جمع به عمل آورد و به این ترتیب كه نام وى به نسبت زینب كبرا، زینب صغرا و به نسبت ام كلثوم صغرا كه بعدا نام او را ذكر خواهیم كرد و از مادرى غیر از حضرت فاطمه به دنیا آمده، ام كلثوم كبرا بوده است.

6.محمد اوسط، مادر وى امامه دختر ابو العاص بوده است.شیخ مفید و مسعودى متذكر نام او نشده‏اند.

7، 8، 9، 10.عباس، جعفر، عبدالله، عثمان كه همگى جزو شهداى كربلا بوده‏اند.مادر این چهار تن ام البنین كلابى است كه مسعودى وى را ام البنین دختر حزام وحیدیة معرفى كرده و عثمان را در شمار این چهار تن ذكر نكرده است.

11.محمد اكبر، مكنى به ابو القاسم و معروف به ابن حنفیه كه مادر وى خوله حنفى بوده است.

12.محمد اصغر مكنى به ابو بكر، بعضى از مورخان پنداشته‏اند كه ابو بكر و محمد اصغر نام دو تن از فرزندان على بوده ولى ظاهرا چنین برمى‏آید كه این هر دو، نام یك تن باشد.

13.عبد الله و عبید الله كه هر دو در كربلا به شهادت رسیده‏اند.مادر این دو تن لیلى دختر مسعود نهشیلى است.

14.یحیى كه مادر وى اسماء بنت عمیس است.

15، 16.عمر و رقیه كه دوقلو بوده‏اند.مادر این دو ام حبیب، صهبا، دختر ربیعه تغلبى است.عمر هشتاد و پنج‏سال زندگى كرد.

17، 18، 19.ام الحسن و رمله كبرا و ام كلثوم صغرا، مادر ایشان ام سعد دختر عروة بن مسعود ثقفى است.شیخ مفید و مسعودى تنها به ذكر نام ام الحسن و رملة بسنده كرده‏اند و آن را با ذكر كلمه كبرا آشكارتر نساخته‏اند.

20.دخترى كه در كودكى جان سپرده است.مادر وى مخباة كلبى است و شیخ مفید و مسعودى متذكر نام او نشده‏اند.

21.ام هانى، 22.میمونه، 23.زینب صغرا.در كتاب عمدة الطالب آمده است كه مادر وى (زینب صغرا) ام ولد (كنیز) بوده و در خانه محمد بن عقیل بن ابیطالب به سر مى‏برده است.

24.رملة صغرا، شیخ مفید و مسعودى از او نام نبرده‏اند.

25.رقیه صغرا، مسعودى از او یادى نكرده است.

26.فاطمه، 27.اسامه، 28.خدیجه، 29.ام الكرام، مسعودى گوید ام الكرام همان فاطمه است.

30.ام سلمه، 31.ام ابیها، مسعودى از او یاد كرده است.

32.جمانة مكناه به ام جعفر.

33.نفیسه، درباره نام مادر او پراكنده‏گویى كرده‏اند.

پى‏نوشتها:

1. از این روایت مى‏توان پى برد كه در نماز میت كه براى شخص ارجمندى گزارده مى‏شود، مستحب است از تعداد واجب تكبیر، بیشتر گفت.چنانچه در نماز میتى كه براى حمزه گزارده شد، نیز همین عمل تكرار شد.-م.

2. یعسوب المؤمنین و یعسوب الدین.-م.

آن حضرت در سال 40 ه و در ماه رمضان در شب نوزدهم، شب چهارشنبه ضربت‏خورد و در شب جمعه، شب بیست و یكم، به شهادت رسید.این قول در میان ما معروف است و شیعه تا امروز بدان عمل مى‏كند.طبرى و ابن اثیر روایت كرده‏اند كه آن حضرت در شب جمعه نوزدهم رمضان، ضربت‏خورد و در شب یكشنبه وفات یافت.عمر آن حضرت شصت و سه سال بوده است. حاكم در مستدرك از محمد بن حنفیه روایت كرده است.یا شصت و چهار یا شصت و پنج‏ساله بود كه ده یا دوازده سال آن پیش از بعثت رسول خدا (ص) و بیست و سه سال آن در معیت آن حضرت (ص) پس از بعثت، سیزده سال در مكه و ده سال در مدینه، و سى سال آن پس از وفات پیغامبر اسلام (ص) بوده است.البته اقوال دیگرى درباره سن آن حضرت نیز گفته شده است.حاكم در مستدرك از جعفر بن محمد از پدرش نقل كرده كه على (ع) در پنجاه و شت‏سالگى به شهادت رسید.

قول اول و سوم، مشهورترین قولهاست.ابن شهر آشوب در مناقب گوید: «آن حضرت در اثر ضربتى كه در مسجد كوفه خورد، در وقت تنویر، شب جمعه، نوزدهم ماه رمضان، مجروح شد و دو روز همچنان زنده بود تا یك سوم از شب، سپس وفات یافت.وى بنابر روایت‏حضرت صادق (ع) در وقت وفات شصت و پنج‏سال و بنابر روایت عامه شصت و سه سال داشت.

حاكم در مستدرك به سند خود از عبد الرحمن بن ابو لیلى نقل كرده است: على (ع) در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال 40 مضروب شد.و او در آن هنگام شصت و سه یا شصت و چهار سال داشت.

همچنین حاكم به سند خود از ابو بكر بن ابى شیبه نقل كرده است: «على بن ابیطالب (ع) در سال 40 هجرى در سن شصت و سه سالگى وفات یافت.وى در روز جمعه بیست و یكم ماه رمضان ضربت‏خورد و در روز یكشنبه رحلت‏یافت و در كوفه به خاك سپرده شد.

مدت خلافت آن حضرت، پنج‏سال و چهار ماه یا سه ماه كمتر بود.زیرا چنان كه گفته شد، مردم در بیست و پنجم ذى الحجه سال 35 ه با وى دست‏بیعت دادند.حاكم در مستدرك از عبد الرحمن بن ابو لیلى روایت كرده است: «مدت خلافت آن حضرت، پنج‏سال به جز سه ماه بود».سپس از ابو بكر بن ابى شیبه نقل كرده است كه گفت: على بن ابیطالب (ع) پنج‏سال خلافت كرد.گویا این روایت مبنى بر تسامح است.

منبع: سایت حوزه علمیه

پنج شنبه 8/5/1388 - 20:22
ادبی هنری

مهربانا! عزیزا! یوسفا! صدیقا! بیا که بی تو ، هستی سخت خاموش است .تو فریاد العطش منی .عطشی نه تقلیدی و تلقینی که برخاسته از بنیان هایی به بلندای همه ی تاریخ و برگرفته از طراوتی به زلالی همه فطرت ها. عزیزا ! دیر به یادت افتادیم ، می دانم . هنوز هم در بسیاری از جاها ی این مرزو بوم ، رنگی از تو نیست . هیچ عذر ی نیست و هیچ دست آویزی نداریم ،بنا داریم لااقل فصلی با تو باشیم .آیا امیدی وصلی هست ؟ مهدی جان ! خفاشان دنیا را بی تو میخواهند و برای نیامدنت همه ی خوبی ها را به اسارت برده اند.

 

خورشید من برآی که وقت دمیدن است .

 

 

همه شب صورت خود را به خدا خواهم کرد

 

 

از خدا خواهش دیدار تو را خواهم کرد

 

 

تاکه جان دارم و بر سینه نفس می آید

 

 

بر تو و عشق تو ای دوست وفا خواهم کرد

 


اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه

                          

پنج شنبه 8/5/1388 - 20:12
دعا و زیارت
1. خواندن‏امام زمان ،علیه‏السلام، با تعبیرزیباو گرانسنگ «شریک‏القرآن‏» برگرفته‏از سخنان ائمه معصومین، علیهم‏السلام، است. این تعبیر در چند زیارت معتبر خطاب به امام حسین و حضرت مهدى ،علیهماالسلام، وارد گردیده است:

«السلام علیک یا امین‏الرحمان، السلام علیک یا شریک‏القرآن‏» (1)

«السلام علیک یا صاحب‏الزمان، السلام علیک یا خلیفة الرحمان، السلام علیک یا شریک القرآن، السلام علیک یا قاطع البرهان‏» (2)



ازطرفى چون تعبیر «شرکاءالقرآن‏» در زیارت مجموعه ائمه معصومین ، علیهم‏السلام، مورد استفاده قرار گرفته، یقینا مفرد آن «شریک‏القرآن‏» در مورد شخصیت ممتاز این سلسله، یعنى حضرت مهدى ،علیه‏السلام، صادق خواهد بود:

«السلام علیک ائمة‏المؤمنین ... و عباد الرحمان‏و شرکاءالفرقان و منهج‏الایمان‏» (3)

«السلام‏علیک ائمة المؤمنین و سادة المتقین ... و شرکاءالقرآن‏» (4)

2. علاوه براین، اگر «شریک‏القرآن‏» بودن به معناى «همپا و همراه بودن با قرآن‏» باشد، کلام جاودانه پیامبر ،صلى‏الله علیه وآله، بر آن دلالت دارد که فرمود:

«انى تارک فیکم‏الثقلین کتاب‏الله و عترتى ما ان تمسکتم بهما لن تظلوا ابدا» (5)

«من کتاب خدا و خاندان خودم را به عنوان دو ودیعت گرانبها در بین شما باقى مى‏گذارم، تا زمانى که به آن دو چنگ‏زده باشید، هرگز گمراه نخواهید شد.»

اگر عترت و خاندان معصوم پیامبر ، صلى‏الله‏علیه‏وآله، قرین قرآن و همراه و همپاى آن شمرده شده‏اند، به یقین در روزگار ما این عنوان در وجود شریف تنها باقیمانده آنان امام زمان ،علیه‏السلام، تجلى مى‏یابد.

تنها اوست که در این دوران همیشه با قرآن و در کنار قرآن بوده و خواهد بود. اگر قرار باشد امت اسلام به حفظ امانتهاى پیامبر بزرگوار خویش پایبند باشند باید در ضمن تمسک به قرآن، همواره به ولاى شریک القرآن، حضرت مهدى ، علیه‏السلام، نیز متمسک باشند.

3. اگر «شریک‏القرآن‏» بودن امام ، علیه‏السلام،درتلازم‏با«شریک‏الامام‏» بودن قرآن قرار گیرد و مشارکت هر دو را در ابعاد مختلفه اعجاز و هدایت‏برساند، باز هم همان سخن پیشین پیامبر ،صلى‏الله علیه وآله، بر آن دلالت دارد که فرمود:

«تا زمانى که به هر دو ودیعت چنگ زده باشید، هرگز گمراه نخواهید شد.»

تمسک به قرآن در کنار تمسک به امام زمان ،علیه‏السلام، است که اثربخش و حیات‏آفرین است، چنانکه تمسک به امام زمان ،علیه‏السلام، درکنار تمسک به قرآن است که از ضلالت و سرگشتگى باز مى‏دارد.

قرآن و امام ،علیه‏السلام، اگر هر دو با هم در زندگى فرد یا ساختار جامعه‏اى مورد توجه و اقتدا قرار گرفتند، هدایت آن فرد یا جامعه تضمین شده خواهد بود، چنانکه امام و قرآن اگر هر دو با هم مورد بى‏توجهى‏و غفلت واقع شدند، ضلالت و سقوط آن‏فرد وجامعه قطعى خواهد بود.

حال اگر امام بدون قرآن، یا قرآن بدون امام ،علیه‏السلام، در حیات فرد یا جامعه‏اى مطرح گردید، نقش هدایتى هر دو عقیم خواهد ماند و دیگر رشد و حرکت و پویایى را به ارمغان نخواهند آورد.

مثال چنین شراکتى را در مشارکت آب و آفتاب براى رشد گیاه مى‏توان جست، گیاه با بهره‏گیرى از آب و آفتاب است که رشد مى‏کند و به برگ و بار مى‏نشیند. اگر آب بدون آفتاب به گیاه برسد، قدرى قد مى‏کشد اما بزودى به زردى مى‏گراید و پژمرده و پلاسیده از رشد طبیعى خود باز مى‏ماند، چنانکه اگر آفتاب بدون آب نصیب گیاهى شود، بزودى همه بافتهایش خواهد سوخت و جز ساقه و شاخه‏هایى خشک از آن باقى نخواهد ماند.

با توجه به همین مشارکت طرفینى بین «قرآن و امام‏» است که مى‏توان گفت در منطق پیامبر ،صلى‏الله علیه وآله، که منطبق بر وحى است - قرآنى که شریک امام معصوم نباشد، قرائت مى‏شود، قرآن هست، اما «معجزه جاودانه اسلام‏» نیست. کتاب هست، نسخه وحى الهى هست، اما «کتاب هدایت‏» و «یگانه قانون سعادت‏» نیست و نیز امامى که شریک قرآن نباشد، امامت مى‏کند، اما «امام معصوم‏» نیست.

راهنما و پیشوا هست، امام «خورشید هدایت‏» و «یگانه پیشواى راه نجات‏» نیست. در همین راستاست که پیامبر ،صلى‏الله علیه وآله، مى‏فرماید:

«على مع‏القرآن و القرآن مع على‏» (6)

«على ،علیه‏السلام، با قرآن است و قرآن با على ،علیه‏السلام‏»و اگر بپذیریم که على ،علیه‏السلام، و حضرت مهدى ، علیه‏السلام، به عنوان آغازگر و پایان‏بخش سلسله وصایت و امامت هر دو یک نورند و دو جلوه یک حقیقت ناب به شمار مى‏آیند، مى‏توان سخن پیامبر ،صلى‏الله علیه وآله، را عمومیت داد و گفت:

«مهدى ،علیه‏السلام،با قرآن است و قرآن با مهدى ،علیه‏السلام‏»

که این بیانى دیگر از همان تعبیر شریف و شگفت «شریک‏القرآن‏» بودن امان زمان ،علیه‏السلام، است.

4. اگر «شریک‏القرآن‏» بودن، ناظر به نقش امام زمان ،علیه‏السلام، در استمرار و ادامه حیات قرآن باشد، باز هم شواهدى در روایات و زیارات وجود دارد، که از آن جمله است:

«اللهم جدد به ماامتحى من دینک و احى به ما بدل من کتابک‏» (7)

خدایا آنچه از دینت‏به نابودى گراییده، به وسیله او تجدید فرما و آنچه از کتابت دگرگونى و تبدیل پذیرفته به وسیله او احیا کن.

«... و احى بولیک القرآن‏» (8)

و قرآن را به ولى خویش - امام زمان ،علیه‏السلام حیاتى دوباره بخش.

«و احى به میت الکتاب والسنة‏» (9)

خداوندا! امام زمان ،علیه‏السلام، را احیاگر قرآن و سنت پیامبر ،صلى الله‏علیه‏وآله، قرار ده.

با توجه به اینکه این زیارتها و دعاها برگرفته از کلام معصومین، علیهم‏السلام، و حتى برخى از آنها وارد شده از ناحیه مقدسه خود امام زمان ،علیه‏السلام، است، نشانگر نقش قطعى آن بزرگوار در حیات قرآن و آثار حیات‏بخش آن است، که خود مى‏تواند جلوه‏اى دیگر از «شریک‏القرآن‏» بودن به شمار آید.

5- تعابیرى دیگر همچون:

«الناطق عن‏القرآن‏» (10)

کسى که از قرآن و بر پایه قرآن سخن مى‏گوید.

«تالى کتاب‏الله و ترجمانه‏» (11)

تلاوت کننده و بیان‏کننده معارف قرآن.

«ملقن احکام القرآن‏» (12)

تلقین و تعلیم‏دهنده احکام قرآن.

«اولى‏الناس بکتاب‏الله‏» (13)

شایسته‏ترین و سزاوارترین مردم به کتاب خدا.

«الحاکم بین اهل القرآن‏بالقرآن‏» (14)

کسى که بین اسلامیان که اهل قرآن‏اند بر اساس قرآن حکومت مى‏کند.

«القائم بکتاب جدید» (15)

کسى که قیامش بر پایه قرآنى تازه و تجدید شده صورت مى‏گیرد.

که همگى آنها در ضمن روایات و زیاراتى مخصوص امام زمان، علیه‏السلام، وارد شده‏اند، بیانگر کیفیت عملکرد قرآنى امام زمان ، علیه‏السلام، و جلوه‏هاى گوناگون قرآن در سیرت و سنت آن بزرگوار هستند و از طرفى تلاوت و ترجمه و تعلیم قرآن و حاکمیت و پیاده شدن آن در زندگى انسانها را وابسته به امام زمان ،علیه‏السلام، مى‏شمارند.

دقت در اینگونه تعابیر نیز مى‏تواند در راستاى فهم «شریک‏القرآن‏» بودن امام زمان ،علیه‏السلام، به گونه‏اى دیگر ما را یارى دهد.
پنج شنبه 8/5/1388 - 20:11
دعا و زیارت
بلقیس‌، ملکة‌ کشور سبأ و رئیس‌ خورشیدپرستان‌ مشرک‌ بود. هدهد تاجدار نامة‌ حضرت‌ سلیمان‌(ع‌) را برای‌ ملکة‌ تاجدار برد. سلیمان‌ او را به‌ اسلام‌ دعوت‌ نمود. ملکه‌، در رفت‌ و برگشتف هدیه‌ها و سپس‌ عزیمت‌ به‌ سرزمین‌ سلیمان‌ با دیدن‌ آیات‌ و نشانه‌های‌ صدق‌ و نبوت‌ آن‌ پیامبر خدا، سیر و سلوک‌ معنوی‌ خویش‌ را آغاز کرد. قرآن‌ کریم‌ در دو جمله‌ کوتاه‌، آغاز و انجام‌ سلوک‌ معنوی‌ او را بیان‌ فرموده‌ است‌:


قالت‌ ربّ إنّی‌ ظلمت‌ نفسی‌ 1 .
بلقیس‌ گفت‌: ای‌ پروردگار من‌! حقیقتاً که‌ من‌ به‌ خودم‌ ظلم‌ کردم‌.
در گام‌ نخست‌، ملکة‌ سبأ به‌ درک‌ عمیقی‌ نسبت‌ به‌ ربّ خود دست‌ یافت‌ و دانست‌ که‌ ربّ او چقدر خوب‌ است‌ و اعتراف‌ کرد که‌ خود چه‌ بندة‌ بدی‌ بوده‌ و چقدر نسبت‌ به‌ خویش‌ ستم‌ روا داشته‌ است‌. البته‌ تنها این‌ که‌ موجودی‌ به‌ این‌ حقیقت‌ پی‌ ببرد که‌ ربّ و صاحب‌ اختیاری‌ دارد، دردی‌ از او دوا نمی‌سازد؛ زیرا ابلیس‌ نیز این‌ مطلب‌ را معترف‌ بود و به‌ همین‌ خاطر گفت‌:
ربّ فأنظرنی‌ إلی‌ یوم‌ یبعثون‌ 2 .
ای‌ پروردگار من‌! پس‌ به‌ من‌ مهلت‌ بده‌ تا روزی‌ که‌ انسانها مبعوث‌ می‌شوند (یعنی‌ تا قیامت).
بنابراین‌، آنچه‌ اهمیت‌ دارد و نجات‌بخش‌ است‌ پی‌ بردن‌ و ملتزم‌ بودن‌ به‌ لوازم‌ رابطه‌ رب‌ و عبد است‌. بلقیس‌ دانست‌ که‌ رابطه‌اش‌ با خدا رابطة‌ ربّ و عبد است‌ پس‌ اگر او رب‌ است‌ و این‌ عبد است‌، عبد بدون‌ اذن‌ مولایش‌ به‌ خود اجازة‌ هیچ‌ کاری‌ را نمی‌دهد. اینجا بود که‌ آه‌ از نهادش‌ برخاست‌ و با یک‌ دنیا خوف‌ و امید گفت‌: پروردگارا! من‌ به‌ خودم‌ ستم‌ کردم‌؛ زیرا تو ربّ خوبی‌ برای‌ من‌ بوده‌ای‌ و هستی‌ و در تربیت‌ و کمال‌ و هدایت‌ من‌ از هیچ‌ چیز فروگذار نبوده‌ای‌ و من‌ چه‌ بندة‌ بدی‌ بوده‌ام‌ که‌ از رابطة‌ واقعی‌ بین‌ تو و خویش‌ در غفلت‌ بودم‌ و سالها در این‌ بی‌خبری‌ بسر بردم‌. بلقیس‌ این‌ گام‌ را خیلی‌ خوب‌ برداشت‌؛ هم‌ ربّ خویش‌ را خوب‌ شناخت‌ و هم‌ رابطة‌ خود با او را به‌ خوبی‌ با جان‌ و دل‌ خویش‌ یافت‌ و به‌ ستمی‌ که‌ در حق‌ خویش‌ روا داشته‌ بود اعتراف‌ کرد. این‌ گام‌ شایستگی‌ ویژه‌ای‌ را برای‌ او به‌وجود آورد تا گام‌ دوم‌ را بردارد و به‌ مقام‌ اسلام‌ که‌ همان‌ تسلیم‌ است‌ برسد. او در ادامه‌ چنین‌ گفت‌:
و أسلمت‌ مع‌ سلیمان‌ للّه‌ ربّ العالمین‌. 3
و همراه‌ با سلیمان‌، تسلیم‌ خدای‌ رب‌العالمین‌ هستم‌.
بلقیس‌ در همة‌ ابعاد اسلام‌ با سلیمان‌ حرکت‌ کرده‌ و تسلیم‌ بودن‌ خویش‌ نسبت‌ به‌ خدا را ادامه‌ داده‌ است‌. اما این‌ پرسش‌ در اینجا مطرح‌ می‌شود که‌ همراهی‌ با سلیمان‌ چه‌ موضوعیتی‌ دارد که‌ خدای‌ متعال‌ آن‌ را مطرح‌ و بازگو فرموده‌ است‌؟ این‌ «معیّت‌» و همراهی‌ چه‌ معیتی‌ بوده‌ است‌؟ آیا همراهی‌ با سلیمان‌، صرفاً یک‌ همراهی‌ ظاهری‌ بوده‌ یا مراد، چیزی‌ دیگری‌ است‌؟
بررسی‌ آیاتی‌ که‌ کلمة‌ «مع‌» در آنها به‌ کار رفته‌ و نیز مراجعه‌ به‌ لغت‌نامه‌های‌ معتبر ـ مثلاً مفردات‌ قرآن‌ ـ نشان‌ می‌دهد که‌ معیت‌ با مصاحبت‌ تفاوت‌ اساسی‌ دارد. در جایی‌ که‌ بخواهند همراهی‌ معنوی‌ را بیان‌ کنند از کلمة‌ «مع‌» کمک‌ می‌گیرند و در جایی‌ که‌ مراد، همراهی‌ بدنی‌ و ظاهری‌ باشد مصاحبت‌ را به‌ کار می‌برند. برای‌ نمونه‌، آیات‌ 145 و 146 سورة‌ نساء را بررسی‌ می‌کنیم‌:
خدای‌ سبحان‌ در این‌ آیات‌، وضع‌ منافقان‌ را بیان‌ کرده‌ است‌:
إنّ المنافقین‌ فی‌الدرک‌ الاسفل‌ من‌النار ولن‌تجد لهم‌ نصیراً.
حقیقتاً که‌ منافقان‌ در پایین‌ترین‌ درکات‌ آتشند و برای‌ آنها هرگز یاوری‌ نمی‌یابی‌.
منافقان‌ در مصاحبت‌ با مؤمنان‌ بودند اما در معیت‌ آنان‌ نبودند. به‌ همین‌ خاطر در ادامه‌ چنین‌ می‌فرماید که‌ اگر منافقان‌ چهار مطلب‌ را انجام‌ دهند از مصاحبت‌ ـ که‌ چندان‌ ارزشی‌ ندارد ـ به‌ معیت‌ مؤمنان‌ می‌رسند. مصاحبت‌ با مؤمنان‌ آنان‌ را نجات‌ نمی‌دهد اما اگر به‌ منزلگاه‌ معیت‌ با آنان‌ برسند اهل‌ نجاتند و به‌ این‌ معیت‌ نمی‌رسند مگر پس‌ از احراز چهار مطلب‌:
إلاّ الذین‌ تابوا و أصلحوا و اعتصموا بالله و أخلصوا دینهم‌ لله فاولئک‌ مع‌ المؤمنین‌... .
به‌ جز آنانی‌ که‌ توبه‌ کنند؛ اصلاح‌ کنند؛ به‌ خدا چنگ‌ بزنند و دینشان‌ را برای‌ خدا خالص‌ گردانند اینان‌ در معیت‌ مؤمنان‌ خواهند بود.
از همین‌جا روشن‌ می‌شود که‌ در فرهنگ‌ قران‌ کریم‌، معیت‌ به‌ معنای‌ همراهی‌ روحی‌ و معنوی‌ و در عالم‌ معناست‌ نه‌ در عالم‌ ظاهر وماده‌ برخلاف‌ مصاحبت‌ که‌ مربوط‌ به‌ همراهی‌ در عالم‌ ماده‌ و ظاهر است‌.
بلقیس‌ گفت‌ من‌ تسلیم‌ شدم‌ ـ با سلیمان‌ ـ نسبت‌ به‌ خدای‌ رب‌العالمین‌. و خداست‌ که‌ می‌داند این‌ تسلیم‌ همه‌جانبه‌ که‌ در معیت‌ سلیمان‌ انجام‌ گرفت‌ بلقیس‌ را به‌ کجا رساند. این‌ آیه‌ و داستان‌ ایمان‌ و اسلام‌ بلقیس‌، امروز پیام‌ زنده‌ای‌ دارد که‌ باید به‌ آن‌ توجه‌ کرد، همانگونه‌ که‌ آیات‌ دیگر قران‌ کریم‌ نیز چنین‌ هستند که‌ همواره‌ در هر عصر و زمانی‌ و در هر شهر و مکانی‌، پیام‌ زنده‌ دارند به‌ طوری‌ که‌ هر شخص‌ یا گروه‌ و قومی‌ در هر عصر و زمانه‌ و در هر مکان‌ و آشیانه‌ای‌ به‌ قرآن‌ تمسک‌ کند هدایت‌ خویش‌ را می‌یابد.
در مورد آیة‌ مذکور پیام‌ زنده‌ای‌ که‌ می‌توان‌ گرفت‌ این‌ است‌ که‌: سلیمان‌(ع‌) حجّت‌ زندة‌ زمان‌ بلقیس‌ بود و بلقیس‌ توانست‌ در معیت‌ او مسلمان‌ باشد و به‌ مقصد برسد. امروزه‌ نیز حجت‌ زندة‌ زمان‌ ما، حضرت‌ بقیة‌الله‌ الاعظم‌، امام‌ زمان‌ ـ أرواحنا فداه‌ ـ است‌. بنابراین‌ کسی‌ که‌ بخواهد راهی‌ به‌ سوی‌ خدا پیدا کند و مطمئن‌ باشد که‌ به‌ مقصد خواهد رسید به‌ خدا عرضه‌ خواهد داشت‌ که‌:
ربّ إنی‌ ظلمت‌ نفسی‌ و أسلمت‌ مع‌ الحجة‌ بن‌ الحسن‌ المهدی‌(عج‌) لله رب‌العالمین‌.
این‌ معیت‌ از ما می‌طلبد که‌ در همة‌ ابعاد اسلام‌، از امام‌ زمان‌ فاصله‌ نگیریم‌. لازمة‌ این‌ همراهی‌ آن‌ است‌ که‌ در نماز حضور دل‌ و خشوع‌ قلب‌ داشته‌ باشیم‌؛ زیرا قرار است‌ که‌ تسلیم‌ ما نسبت‌ به‌ خداوند، در معیت‌ با امام‌ باشد و از آنجا که‌ امام‌ کامل‌ترین‌ خشوع‌ را دارد کسی‌ که‌ همراه‌ او نماز می‌خواند نیز نمی‌تواند خالی‌ از خشوع‌ باشد وگرنه‌ از منزلگاه‌ معیت‌ خارج‌ خواهد شد و از امام‌ فاصلة‌ معنوی‌ خواهد گرفت‌.
این‌ معیت‌ از ما می‌خواهد که‌ نماز شب‌ بخوانیم‌؛ زیرا در غیر این‌صورت‌ چگونه‌ می‌توانیم‌ ادعا کنیم‌ که‌ در معیت‌ امام‌ زمان‌، تسلیم‌ خدا هستیم‌؟ امام‌ زمان‌ که‌ هرگز نماز شب‌ را ترک‌ نکرده‌ است‌ پس‌ کسی‌ که‌ در معیت‌ اوست‌ نیز اینچنین‌ خواهد بود.
این‌ معیت‌ از ما می‌طلبد که‌ به‌ خدا آن‌ طوری‌ که‌ امام‌ زمان‌ می‌شناسد و معرفی‌ می‌کند ایمان‌ داشته‌ باشیم‌. این‌ معیت‌ از ما می‌خواهد که‌ اخلاق‌ الهی‌ و ربانی‌ داشته‌ باشیم‌ تا همراهی‌ با امام‌ زمان‌، صادق‌ و راست‌ باشد نه‌ لقلقة‌ زبان‌.
البته‌ هر چه‌ قدم‌ نخست‌ سالک‌؛ یعنی‌ اعتراف‌ به‌ ربوبیت‌ پروردگار، پذیرش‌ عبودیت‌ او و اقرار به‌ ستمی‌ که‌ بر خود روا داشته‌، محکم‌تر و استوارتر باشد گام‌ بعدی‌ که‌ اعلام‌ به‌ تسلیم‌ بودن‌ نسبت‌ به‌ خدای‌ رب‌العالمین‌ در معیت‌ حجت‌ زنده‌ است‌ با قاطعیت‌ و استحکام‌ بیشتری‌ همراه‌ خواهد بود. اگر بنده‌ای‌، صادقانه‌ و عارفانه‌ گفت‌ «ربّ إنّی‌ ظلمت‌ نفسی‌» ؛ و سپس‌ اعلام‌ نمود که‌ در معیت‌ اما معصوم‌ تسلیم‌ رب‌العالمین‌ است‌ او به‌ هر جا که‌ قرارست‌ برسد خواهد رسید؛ زیرا که‌ گفته‌اند:
اگر به‌ ذره‌ای‌ نظر لطف‌ بو تراب‌ کند به‌ آسمان‌ رود و کار آفتاب‌ کند

پی‌نوشتها :
1. سورة‌ نمل‌(27)، آیه‌ 44.
2. سوره‌ اعراف‌(7)، آیه‌ 14.
3. سورة‌ نمل‌(27)، آیه‌ 44.

‌ موعود 49 


 با تشکر از اقای محمد مهدی پور علی فرد  
پنج شنبه 8/5/1388 - 20:9
دعا و زیارت

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت علی (ع):

ای پسر یمانی خروج نماید قائم آل محمد از شهری که آن را قم گویند.مردم را به دعوت به حق کند وهمه خلایق به آن شهر قصد کنند واسلام تازه گردد واز آن موضع پرچم حق ظاهر شود .
وپرچم وی برکوه سفید بزنند (کوه خضر نبی) به نزد دهی کهن که در جنب مسجد است وآن را جمکران خوانند.

(کتاب انوار المشعشین جلد اول صفحه 454)

مراد از این کوه سفید که حضرت امیر (ع) خبر میدهد که رایت حضرت حجت (عج) را بر او زنند . همین کوهی است که مشهور است در قم به کوه خضر. زیرا که کوهی که سفید باشد ونزدیک ده جمکران باشد، به غیر آن نیست، هر چند میگویند که پشت آن کوههای دیگر که نزدیک جمکران اند یک کوه دیگر هم هست که سفید است، لکن علی الظاهر که نظر کنی کوه دیگر به این نشانی غیر از کوه خضر به نظر نیاید. وبنابر این مطلب چنین معلوم میشود که این کوه خضر یک امتیاز دارد از سایر کوههایی که در انجا هستند، زیرا در بالای آن مسجد کوچکی ساخته اند، وبقعه دیگر هم ساخته اند، وعمل قدمای اهل قم از کسف آن کند که یک نوع امتیاز وشرافتی دارد از سایر کوههای دیگر. ومطلب دیگر آنکه: از قدیم رسم بوده تا به حال، که مردم اهل قم بسیاری از آنها میروند در بالای آن کوه، و از بعضی شنیده ایم که آن را کوه خضر گویند، به سبب ان که حضرت خضر پیامبر (ع) را در بالای آن دیده اند.

کسی نذر کرده بود که ( اگر) خداوند عالم حاجتش را برآورد برای آن کوه پله بسازد، که مردم به آسانی بالا بروند،حاجتش برآورده شد سیصد پله برای آن کوه درست کرد.

کوه خضر حد فاصل قم وجمکران هست وحدود سه کلیومتر با جمکران فاصله دارد از پایین که نگاه شود چندان مرتفع نیست ولی از بالای آنبسیار مهیب ومرتفع به نظر میرسد . در بالای کوه احساس معنویت میشود وتمام شهر واطراف آن به خوبی دیده میشود. کسی که مکه را دیده وبه جبل النور رفته باشد در بالای این کوه به یاد حرا میافتند خصوصیات آن کوه قابل توصیف نیست. چله نشینی از جمله سنتهای حسنه متداول بین زهاد وعباد و عرفا بوده است که معمولا در بعضی از شهر های ایران در مکانهای خاصی انجام میگرفته وهدف از آن تهذیب نفس وخودسازی وریاضت مشروع بوده که که معمولا در برخی از شهرها انسانهای وارسته بخدا پیوسته، در راستای خودسازی وریاضت شرعی، علاوه بر رسالتها ومسئولیتهای اجتماعی مکان خلوت ومقدسی را به دور از چشم اغیار برای خود انتخاب می کرده اند.....

بنا به گفتار متعدد موثقین، مسجد کوه خضر (ع) به لحاظ سوابق تاریخی وموقعیت جغرافیایی بخصوص با عنایت چشم انداز مسجد مقدس جمکران وگنبد مقدس حضرت معصومه (ع)، مجموعا شرایطی را فراهم نموده است که این مسجد از قدیم الایام مورد نظر عباد وزهاد واوتاد، در هر زمانی بوده است، بنابه به روایاتی این محل مامن بزرگانی همچون ملا صدرا فیلسوف وحکیم متاله ومرحوم شیخ مرتضی زاهدقمی برادر حاج شیخ عباس قمی خاتم المحدثین(ره) بوده است، و در این اواخر مخصوصا مرحوم حاج شیخ جعفر مجتهدی که از علاقه مندان جدی به این مسجد بودند فراوان در انجا ماوا میگرفتند، ومیتو ان گفت ایشان آخرین چله نشین این مسجد مقدس بودند.....

منبع مطلب: کتاب. مسجد کوه خضر نبی (ع) اردوگاه یاوران حضرت مهدی (عج)

پنج شنبه 8/5/1388 - 20:7
دعا و زیارت

به نام خدا

بسم الله الرحمن الرحیم  اللهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه و علی آبائه فی هذه السّاعة و فی كلّ ساعة ولیاً

و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فیها طویلاً

*****

پاى بندى به تعالیم اسلام

قال اللّه تعالى: (قل إن كنتم تحبّون اللّه فاتّبعونی یحببكم اللّه)(22).

«اى پیغمبر به ایشان بگو: اگر خدا را دوست دارید پس مرا اطاعت كنید تا خدا شما را دوست بدارد.»

آنچه باعث محروم شدن مؤمنان از دیدار جمال بى مثال حضرت بقیّة اللّه الاعظم ـ ارواحنا لتراب مقدمه الفداه ـ گشته

 همین كم توجهى نسبت به تعالیم دینى و زیر پا گذاشتن دستورات الهى است; چنانكه خود آنحضرت در توقیع شریف خود

 به شیخ مفید به این مهمّ اشاره فرموده اند:

«اگر پیروان ما ـ كه خداى آنان را در فرمانبردارى خویش توفیق ارزانى بدارد ـ براستى در راه وفاى به عهد و پیمانى

كه بر دوش دارند، همدل و یكصدا بودند هرگز خجستگى دیدار ما از آنان به تأخیر نمى افتاد و سعادت دیدار ما

ـ دیدارى بر اساس عرفان و اخلاص از آنان نسبت به ما ـ زودتر روزى آنان مى گشت از این رو (باید بدانند كه) جز

برخى رفتار ناشایسته ى آنان كه ناخوشایند ما است و آن عملكرد را زیبنده ى اینان نمى دانیم، عامل دیگرى ما را از

آنان دور نمى دارد. خداوند ما را در یارى بسنده و نیك، كارساز است و درود او بر سالار بشارت دهنده و انذاركننده

محمّد صلّى اللّه علیه وآله و خاندان پاكش باد.»

صبر و شكیبایى

اى عزیز! خداوند بندگان خود را در دنیا به انواع بلاها امتحان مى كند و امتحان از سنّت هاى پروردگارست تا خوب از بد

جدا شود و پاك از خبیث متمایز گردند.

قال امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ : «اى مردم خداوند شما را پناه داده از این كه بر شما ستم روا دارد ولیكن از امتحان

كردن شما امان نداده است. و انسانها را امر كرده به صبر در مقابل آن ابتلاءات و امتحان ها.»

البته صبر در زمان غیبت چهره هاى گوناگونى دارد; از آن جمله صبر بر طول غیبت كه مبادا انسان از كسانى قرار گیرد كه

در اثر طول غیبت قلبهایشان را قساوت گرفته و در دین خود به شك افتادند; و همچنین صبر بر آنچه كه از سوى دشمنان بر

مؤمنان وارد مى شود، اعمّ از آزار و تمسخر و افتراء. و نیز صبر بر انواع بلاها كه در آیه ى شریفه ى

(ولنبلونّكم بشیء من الخوف والجوع ونقص من الأموال والأنفس والثّمرات).

«همانا شما را محك خواهیم زد با ترس و گرسنگى و نقصان اموال و مرگ و كم حاصلى درختان.»

خود سازى

مرحوم نعمانى در كتاب غیبت حدیثى نقل مى كند كه امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:

«كسى كه دوست دارد و خشنود مى شود از اینكه از یاران قائم ـ علیه السلام ـ باشد، پس باید منتظر باشد و در اعمال

خود ورع و تقوى پیشه سازد و خود را مزیّن به اخلاق پسندیده بنماید در حالى كه منتظر است پس اگر بمیرد و قائم ـ علیه

 السلام ـ بعد از او قیام نماید اجر و پاداش همان كسى را دارد كه آنحضرت را درك كرده است پس كوشش كنید و منتظر

 باشید، گواراى وجودتان باشد سعادت و خوشبختى دو جهان، اى گروهى كه همواره مورد رحمت پروردگارید

پنج شنبه 8/5/1388 - 20:5
دعا و زیارت
در فلسفه اسلامی، قاعده‌ای به نام قاعده تلازم حد و برهان وجود دارد. به اقتضای این قاعده، هرگونه برهانی كه بر مساله‌ای اقامه شود، به شناخت (حد) بهتر آن خواهد انجامید و بالعكس. (ابراهیمی دینانی، 1372: ج 3، ص 240 ـ 249). این بحث ما نیز بر همین روش مبتنی است؛ یعنی اگر بخواهیم شناخت مناسبی از مهدویت به دست آوریم، یك راه این است عللی كه ضرورت مهدویت را ایجاب كرده، بررسی كنیم. به نظر می‌رسد مهم‌ترین دلیل ضرورت موعود جهانی، همان فلسفه بعثت انبیا است كه فلسفه خلقت نیز هست (مطهری، 1372 الف، ص 69 ـ 73). فلسفه خلقت، عبادت و عبودیت است كه حقیقت عبودیت، تقرب به خدا است و فلسفه بعثت نیز طبق آیات متعدّدی از قرآن كریم، توحید و عدالت اجتماعی معرّفی شده كه مطابق شرح دقیق شهید مطهری، عدالت نیز برای توحید است (همان: ص 74 ـ 85)، و مهم‌ترین ضرورت قیام موعود جهانی نیز پركردن زمین از عدل و قسط است؛ امّا چنان‌كه گفته شد، اگر قرار است عدالت كامل در آخرت محقّق شود، دیگر چه اصراری هست كه در دنیا هم محقق شود؟ پاسخ به این سؤال، به نوع نگاه ما به انسان، عدالت و آخرت برمی‌گردد كه در چند بند توضیح می‌دهیم:
1. جایگاه انسان در نظام آفرینش:
از منظر قرآن كریم، انسان به زمین نیامده كه در زمین بماند؛ بلكه آمده تا مسیر حركت به سوی خدا را طی كند و به مقام شایسته خویش كه همان مقام خلیفه اللّهی است برسد؛ یعنی مظهر صفات خدا گردد. انسان، آن‌گونه كه ملائكه پنداشتند، فقط موجودی نیست كه در زمین فساد و خونریزی كند؛ بلكه سكّه وجودش، روی دیگری دارد كه همان فلسفه آفرینش او است و در واقع آن‌چه در انسان اصالت دارد، همان ارزش‌های متعالی وجود او است (همان، ص 52 ـ‌ 54).
2. اصل فطرت:
با توجّه به مطلب پیشین، انسان موجود خنثا نیست كه صرفاً تحت تاثیر عوامل خارجی واقع شود؛ بلكه در ذات خود، شخصیت واقعی و جهتگیری حقیقی به سمت كمال دارد كه این جهتگیری، همان فلسفه اصلی وجود او است و امری است كه می‌توان روی آن سرمایه‌گذاری كرد (مطهری، 1375). این سرمایه اوّلیه به قدری اهمیت دارد كه وجود هرگونه باطلی كاملاً تبعی و طفیلی این سرمایه حق است و در عالم، باطل محض وجود ندارد؛ بلكه همه باطل‌ها در اثر افراط و تفریط در حق پدید می‌آیند و هویت مستقلی ندارند (مطهری، 1372 ب، ص 35 ـ 37). به بیان دیگر، انسان یك ظرف خالی محض نیست كه از بیرون و تحت تاثیر عوامل خارجی پر شود؛ بلكه بذر یك سلسله بینش‌ها وگرایش‌ها در نهاد او نهفته است و بدین سبب انسان باید پرورش داده شود، نه این‌كه مانند یك مادّه صنعتی، ساخته شود (مطهری، 1371: ص 35).
3. رابطه فرد و جامعه: در اسلام، هم فرد اصالت دارد و هم جامعه. دیدگاه اسلام نه اصالت فردی محض است كه جامعه را فقط اعتباری و قراردادی بداند، نه اصالت جمعی صرف است كه هیچ‌گونه اصالت و هویتی برای فرد قائل نباشد؛ بلكه باید گفت:
افراد انسان كه هر كدام با سرمایه‌ای فطری و سرمایه‌ای اكتسابی از طبیعت، وارد زندگی اجتماعی می‌شوند، روحاً در یك‌دیگر ادغام می‌شوند و هویت روحی جدید كه از آن به روح جمعی تعبیر می‌شود، می‌یابند. این تركیب یك نوع تركیب طبیعی مخصوص به خود است كه برای آن شبیه و نظیری نمی‌توان یافت. این تركیب از آن جهت كه اجزا در یك‌دیگر تاثیر و تأثّر عینی دارند و موجب تغییر عینی یك‌دیگر می‌گردند و اجزا هویت جدیدی می‌یابند، تركیب طبیعی و عینی است؛ امّا از آن جهت كه كل و مركّب به عنوان یك واحد واقعی وجود ندارد، با سایر مركّبات طبیعی فرق دارد؛ یعنی در سایر مركّبات طبیعی، تركیب، تركیب حقیقی است؛ ‌زیرا اجزا در یك‌دیگر تاثیر و تاثّر واقعی دارند و هویت افراد هویتی دیگر می‌گردد و مركّب هم یك واحد واقعی است؛ یعنی صرفا هویتی یگانه وجود دارد و كثرت اجزا تبدیل به وحدت كل شده است؛ امّا در تركیب جامعه و فرد، تركیب، تركیب واقعی است؛ زیرا تاثیر و تأثّر و فعل و انفعال واقعی رخ می‌دهد و اجزای مركّب كه همان افراد اجتماعند، هویت و صورت جدید می‌یابند؛ امّا به هیچ وجه، كثرت تبدیل به وحدت نمی‌شود و انسان اكمل به عنوان یك واحد واقعی كه كثرت‌ها در او حل شده باشد، وجود ندارد. انسان اكمل، همان مجموع افراد است و وجود اعتباری و انتزاعی دارد
(مطهری، 1374، ص 27 ـ 26)؛
بنابراین، تحقّق سعادت فرد بماهو فرد، ‌لزوماً به معنای تحقّق سعادت جامعه بماهو جامعه نیست؛ چرا كه هر دو اصالت دارند و زمانی می‌توان واقعاً سعادت انسانی را محقّق شده دانست كه افزون بر سعادت فرد، ‌سعادت جامعه نیز محقّق شود.
4. رابطه دنیا و آخرت: آخرت باطن دنیا است بدین معنا كه عالم آخرت عالمی كاملاً مستقل نیست كه بعد از پایان زمانی دنیا،‌تازه آغاز شود؛ بلكه با نظر عمیق به آیات و روایات می‌توان دریافت كه آخرت در باطن دنیا قرار دارد؛ پس جزای آخرتی، نه جزای قراردادی است و نه حتی رابطه علّی و معلولی با اعمال دنیایی دارد؛ بلكه جزای آخرتی به ظهور رسیدن باطن همین اعمالی است كه در دنیا انجام می‌داده‌ایم (مطهری، 1373 الف، ص 201، و نیز 1373 ب، ص 30 ـ 32)؛ پس می‌توان گفت: سعادت آخرتی، تجلّی باطنی و واقعی سعادت دنیایی است؛ بدین لحاظ كه در تعبیر قرآن كریم، انسانی كه از یاد خدا غافل باشد، گرچه انواع امكانات رفاهی در اختیارش باشد، باز زندگی‌اش سخت و ناخوشایند است و در مقابل، اولیای خدا هر قدر هم كه به لحاظ ظاهری در رنج و سختی باشند، در خوشی و آرامش كاملند. بدین ترتیب، برای تحقّق عدالت واقعی در قیامت باید هم به لحاظ فردی و هم به لحاظ اجتماعی، انسانِ كمال یافته در دنیا وجود داشته باشد.
5. انواع كمال انسانی: اعمال انسان در زندگی‌اش را می‌توان از حیث چهار رابطه بررسی كرد: رابطه او با خود، با ‌خدا، با دیگر انسان‌ها، و با طبیعت؛ امّا می‌توانیم با نظری دقیق‌تر بگوییم كه بازگشت این چهار رابطه به دو رابطه است: رابطه با خدا و رابطه با دیگران.
همان‌گونه كه كمال انسانی از حیث رابطه‌اش با خدا مطرح است، از حیث رابطه انسان‌ها با همدیگر نیز بحث رسیدن به كمال انسان، قابل بررسی است. بدین ترتیب می‌توان گفت: به ‌رغم این‌كه پیامبر خاتم‌… كسی است كه به لحاظ فردی تمام مراتب كمال انسانی را پیموده است (الخاتَم مَن ختم المراتب بأسرها)، ‌امّا هنوز لزوماً انسان تمام مراتب كمال خویش را سپری نكرده؛ زیرا این مراتب كمال را به لحاظ اجتماعی نیز باید بپیماید و البتّه این نقصی بر مقام پیامبر خاتم‌… نیست؛ بلكه نقصی بر مجموعه انسان‌ها است كه هنوز آماده تحقق آن كمال جمعی نشده‌اند. به بیان دیگر، با توجّه به این‌كه جدا از فرد، جامعه هم اصالت دارد، به كمال رسیدن جامعه هم موضوعیت دارد و این به كمال رسیدن باید در عالم انسانی تحقّق یابد كه شاید فلسفه رجعت نیز همین باشد.
بدین ترتیب، همان‌گونه كه به لحاظ فردی برای تحقق مقام خلیفهاللهی كه خدا برای انسان در نظر گرفته، باید انسانی وجود داشته باشد كه آن مقام در او تحقّق یابد، به لحاظ اجتماعی نیز برای تحقّق مقام خلیفهاللهی باید جامعه كاملی در جهان پیدا شود. جالب اینجا است همان‌طور كه انسان به لحاظ فردی جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا است (صدرالمتألهین شیرازی، 1410: ج8، ص347)، به لحاظ اجتماعی هم سیر حركتی او از نهادهای اقتصادی آغاز می‌شود و به نهادهای فرهنگی می‌انجامد:
انسان در اثر همه جانبه بودن تكاملش، تدریجاً از وابستگی‌اش به محیط طبیعی و اجتماعی، كاسته، و به نوعی وارستگی كه مساوی است با وابستگی به عقیده و ایمان، افزوده است و در آینده به آزادی كامل معنوی دست خواهد یافت (مطهری، 1371، ص37).
سیر تكاملی بشریت به سوی آزادی از اسارت طبیعت مادّی و شرایط اقتصادی ومنافع فردی و گروهی و به سوی هدفی بودن و مسلكی بودن و حكومت و اصالت بیش‌تر ایمان و ایدئولوژی بوده و هست. اراده بشر ابتدایی بیش‌تر تحت تاثیر محیط طبیعی و محیط اجتماعی و طبیعت حیوانی خودش شكل گرفته و متأثر شده است؛ ولی اراده بشر مترقّی در اثر تكامل فرهنگ و توسعه بینش وگرایش به ایدئولوژی‌های مترقّی، تدریجاً از اسارت محیط طبیعی و اجتماعی و غرایز حیوانی آزادتر شده و آن‌ها را تحت تاثیر قرار داده است (مطهری، 1371: ص 48 و 49).
6. واقعی بودن آرمان‌های اسلام: نكته مهمّی در آموزه‌های اسلام هست و آن این‌كه تمام آرمان‌هایی كه در اسلام مطرح شده، واقعی و عینی و دست یافتنی است. مكاتب جدیدی كه چند قرن اخیر در جهان غرب پیدا شده و آرمان‌هایی را مطرح كرده‌اند، به طور عمده معترف بوده‌اند كه آرمان آن‌ها از نوع ایده‌آل است و توصیه آن‌ها برای رسیدن به آن آرمان، صرفاً توصیه روشی است؛ یعنی بكوشید حتّی‌الامكان به آن سمت و سو بروید؛ هر چند معلوم است كه آن آرمان، سرانجام، دست نیافتنی است. در واقع مدینه‌های فاضله آن‌ها، اتوپیایی نبوده كه واژه ایده‌آل ترجمه دقیقی از آرمان آن‌ها است؛ امّا آرمان‌های اسلامی، صرفاً ایده‌آل و غیر عینی نیست. اسلام، انسان را تا حدّ خلیفهاللهی می‌خواهد و قبل از هر چیز نمونه آن را (پیامبر اكرم… و امیر مؤمنان(ع)) به جامعه بشری عرضه می‌كند تا بدانند این آرمان، به وسیله انسان‌ها دست یافتنی است. به همین ترتیب، اگر از ما می‌خواهد جامعه‌ای با عدالت كامل در دنیا برقرار كنیم، تحقّق آن را هم امری واقعی می‌داند، نه صرفا همچون آرمانی دست نیافتنی.
7. تقابل حقّ و باطل و غلبه نهایی حق:
هر چند در مجموع، حركت تاریخ، تكاملی است، ولی سیر تكاملی آن جبری و لایتخلّف نیست و چنین نیست كه هر جامعه‌ای در هر مرحله تاریخی لزوماً نسبت به مرحله قبل از خود كامل‌تر بوده باشد. نظر به این‌كه عامل اصلی این حركت، انسان است كه موجودی مختار و آزاد و انتخابگر می‌باشد، تاریخ در حركت خود نوسانات دارد؛ ولی در مجموع خود، یك خط سیر تكاملی را طی كرده و می‌كند (مطهری، 1371، ص 47 و 48).
به بیان دیگر، از ویژگی‌های انسان، تضاد درونی میان غرایز متمایل به پایین است كه هدفی جز امر فردی و محدود و موقّت ندارد و گرایش‌های متمایل به بالا كه می‌خواهد از حدود فردیت خارج شود و همه بشر افراد را در برگیرد. نبرد درونی انسان كه قدما آن را نبرد میان عقل و نفس می خواندند، خواه ناخواه به نبرد میان گروه‌های انسان‌ها هم كشیده می‌شود؛ یعنی نبرد میان انسان‌های كمال یافته و آزادی معنوی به دست آورده با انسان‌های منحط و حیوان صفت، كه قرآن كریم آغاز این نبرد را در داستان دو فرزند آدم، هابیل و قابیل منعكس كرده است (همان: ص 38 و 39).
در طول تاریخ گذشته و آینده، نبردهای انسان تدریجاً بیش‌تر جنبه عقیدتی و مسلكی پیدا كرده و می‌كند و انسان تدریجاً از لحاظ ارزش‌های انسانی به مراحل كمال خود، یعنی به مرحله انسان آرمانی و جامعه آرمانی نزدیك‌تر می‌شود تا آن‌جا كه در نهایت امر، حكومت و عدالت، یعنی حكومت ارزش‌های انسانی كه در تعبیرات اسلامی از آن به حكومت مهدی تعبیر شده است، مستقر خواهد شد و از حكومت نیروهای باطل و حیوان مآبانه و خودخواهانه و خودگرایانه اثری نخواهد ماند (همان، ص 44).
نكته جالب توجّه این‌كه بر اساس پاره‌ای از احادیث، قیام مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ زمانی رخ خواهد داد كه سعید و شقی به نهایت كار خود رسیده باشند (همان، ص 66)؛ یعنی هر چه این حركت تاریخ به جلو می‌رود، هم شقی شقی‌تر و هم سعید سعیدتر می‌شود، و چنین جامعه‌ای است كه می‌تواند زمینه‌ساز قیام نهایی حق و باطل شود.
8 . ایمان به غیب و امدادهای غیبی: نكته بسیار مهمّی كه در این جنگ حق و باطل نباید مورد غفلت واقع شود، این است كه نظام جهان، نظام اخلاقی است. در منظر دینی، جهان چنین نیست كه در برابر عمل خوب و بد واكنش یكسانی داشته باشد و این همان چیزی است كه از آن تحت عنوان امدادهای غیبی یاد می‌شود. قرآن كریم می‌فرماید: إِن تَنصُرُوا اللَّهَ ینصُرْكُمْ (محمد (47): 7)، وَمَن یتَّقِ اللَّهَ یجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا (طلاق (65): 2)، إِن یكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یغْلِبُواْ مِئَتَینِ (انفال (8): 65) و ... كه همگی حكایت دارد معادلات حاكم بر جهان، بسیار بیش‌تر از معادلات مادّی و عادی است كه با چشم سر مشاهده می‌شود كه یكی از این معادلات مهم، آمدن حضرت مهدی برای نبرد نهایی حقّ و باطل است و به تعبیر دقیق شهید مطهری: از مجموع آیات و روایات استنباط می‌شود كه قیام مهدی موعود (عج) آخرین حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است‌ (مطهری، 1371: ص68)، و این همان امداد غیبی‌ است كه شامل جبهه اهل حق می‌شود. باید توجّه كرد كه در منطق قرآن كریم، شمول امدادهای غیبی نه تنها منافاتی با تلاش و حركت ما ندارد، بلكه اساساً، اگر ما بكوشیم، این امدادها از راه می‌رسند. اگر خدا را یاری كنید،‌ خدا یاریتان می‌كند. در آیه  وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى  (انفال (8): 17) نمی‌فرماید تو كناری نشسته بودی و تیری از غیب آمد و به دشمن خورد؛ بلكه می‌فرماید آن تیری را كه تو پرتاب می‌كنی ما به هدف می‌زنیم كه اگر تو باشی و خودت، معلوم نیست آن تیر به هدف بخورد.
9. بعد از قیام مهدی(عج): واپسین نكته‌ای كه در شناخت مهدویت ضرورت دارد، این است كه حكومت مهدی آغاز حركت اصلی انسان است، نه پایان كار، و این حُسن مهم آرمان‌های اسلامی است. به تعبیر شهید مطهری، در هر مكتبی وقتی آرمانش محقّق شود، دیگر كار آن مكتب تمام می‌شود و می‌میرد؛ امّا انسانی كه نبردهای با باطل را به اتمام رسانده، هنوز اصل فاستبقوا الخیرات جلو چشمش خودنمایی می‌كند. او كه نقص‌ها را برطرف كرده، تازه در ابتدای سیر صعودی‌ خود است كه باید بالا رود و این سیر، منتها و نهایت ندارد و هرچه بالا رود، در دستگاه هستی برای او امكان بالاتر رفتن هست (مطهری، 1372 الف، ص 57 و 58)، و شاید فلسفه رشد فوق‌العاده علمی و معنوی مردم در عصر ظهور همین نكته باشد. 

 

پنج شنبه 8/5/1388 - 20:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته