• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 549
تعداد نظرات : 289
زمان آخرین مطلب : 3847روز قبل
دعا و زیارت

امام صادق (ع) :

شیطان گفته همه مردم در قبضه حکومت من هستند جز 5 کس : 1.کسی که با نیت صحیح در هر کاری بر خدا توکل کند.2.آنکه شبانه روز به هنگام ثواب و خطا بسیار یاد خدا باشد.3.کسی که هرچه برای خود می پسندد برای دیگران هم بپسندد.4.آنکه به هنگام مصیبت صبر کند.5.کسی که به قسمت الهی راضی باشد و غم روزی نخورد.

                          نصایح صفحه 225

چهارشنبه 20/5/1389 - 19:24
خواستگاری و نامزدی
پدرم این جوری بود وقتی من:

 

 4 ساله كه بودم فكر می‌كردم پدرم هر كاری رو می‌تونه انجام بده.

 

 5 ساله كه بودم فكر می‌كردم پدرم خیلی چیزها رو می‌دونه.

 

 6 ساله كه بودم فكر می‌كردم پدرم از همه پدرها باهوشتره.

 

 8 ساله كه شدم، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.

 

 10 ساله كه شدم با خودم گفتم! اون موقع ها كه پدرم بچه بود همه چیز با حالا كاملاً فرق داشت.

 

 12 ساله كه شدم گفتم! خب طبیعیه، پدر هیچی در این مورد نمی‌دونه .... دیگه پیرتر از اونه كه بچگی‌هاش یادش بیاد.

 

 14 ساله كه بودم گفتم: زیاد حرف‌های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله.

 

 16 ساله كه شدم دیدم خیلی نصیحت می‌كنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده.

 

 18 ساله كه شدم. وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودیبه آدم گیر می‌ده عجب روزگاریه.

 

 21 ساله كه بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس‌كننده‌ای از رده خارجه.

 

 25 ساله كه شدم دیدم كه باید ازش بپرسم، زیرا پدر چیزهای كمی درباره این موضوع می‌دونه زیاد با این قضیه سروكار داشته.

 

 30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره كرده و خیلی تجربه داره.

 

 40 ساله كه شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه كار بر میاد؟ چقدر عاقله، چقدر تجربه داره. 

 

 50 سالهكه شدم حاضر بودم همه چیز رو بدم كه پدر برگرده تا من بتونم باهاش درباره همه چیز حرف بزنم! اما افسوس كه قدرشو ندونستم خیلی چیزها می‌شد ازش یاد گرفت!

سه شنبه 19/5/1389 - 18:11
خانواده

 فرازهایی از دعای کمیل

اللــــهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم 
خدایا ببخش آن گناهانى را که بر من کیفر عذاب نازل مى‏کند 

اللــــهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم 
خدایا ببخش آن گناهانى را که در نعمتت را به روى من مى‏بندد 

اللهم اغفر لی الذنوبالتی تحبس الدعاء 
خدایا ببخش آن گناهانى را که مانع قبولدعاهایم مى‏شود 

الهــــــم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء 
خدایا ببخش آن گناهانى را که بر من بلا مى‏فرستد

اللــهم اغفر لی الذنوب التی تقطع الرجاء
خدایا ببخش آن گناهانی را کهباعث قطع امیدم از تو می شود

سه شنبه 19/5/1389 - 17:32
دانستنی های علمی
طلا، زن، مرد

 

طلا را به وسیله آتش....زن را به وسیله طلا ....و مرد را به وسیله زن امتحان کنید .

فیثاغورث

پنج شنبه 14/5/1389 - 22:41
دعا و زیارت
بسم الله الرحمن الرحیم

وَیقُولُونَ لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ


و می گویند: چرا از سوی پروردگارش معجزه ای [چون عصای موسی وناقه صالح وغیر آن] بر او نازل نشده؟ بگو: [آمدن و نیامدن معجزه از امور غیبی است و] غیب ویژه خداست؛ پس [به خاطر لجاجت و مخالفت با حق] به انتظار [عذاب] باشید که من هم با شما از منتظرانم

چهارشنبه 13/5/1389 - 1:15
خانواده
بسم الرب المهدی

 

 

«عنکبوت صبر» تارش پاره شده آقا. از «ثور غیبت» بیرون بیا.

 

رحمی کن به ما. گناه داریم. ما طفل معصوم بشریتیم و بی‌تو که آقای مایی، چون می‌مانیم به کودکان یتیم. آینه تویی و ما بی‌تو، دل‌مان برای خودمان تنگ می‌شود و آدینه تویی و جمعه‌های ما خسته‌اند از جمله‌های تکراری غیبت.

کوچ کرده‌ای از کوچه ظهور و بی‌تو چه سخت می‌گذرد روزگار ماه. دیرکنی، می‌ترسم عادت کند پرستو به هجرت و عشق به پاییز و آدمی به غیبت. دیر کنی، شب‌پرستی تبدیل به مد روز می‌شود و فردا خلاصه در امروز می‌شود. دیرکنی، یاس بوی یأس می‌گیرد و لاله پرپر می‌شود و شقایق دلش می‌گیرد.

زودتر بیا آقا. پژمرده شد بال پروانه و شکست دل شمع، از بس نیامدی. سینه ستاره‌ها آتش گرفته است و آه ماه بالا گرفته. زودتر بیا آقا.

ای سید و مولای ما، زودتر بیا. این همه ریسه را به عشق تو کشیده‌ایم و کودک گردوفروش فکر می‌کند اگر تو بیایی، روزگارش بهتر می‌شود. زودتر بیا آقا. ما طفل معصوم بشریتیم. گناه داریم. دست‌مان به جایی بند نیست. صدای‌مان به جایی نمی‌رسد. زودتر بیا آقا. تو هرچه بگذرد، جوان می‌مانی. ما داریم پیر می‌شویم و زود به زود دیر می‌شویم. زودتر بیا آقا. عجله کن.

اینجا آخرالزمان است اما خبری از امام زمان نیست، ..... شب هست و خورشید نیست. تاریکی هست و نور نیست و ماه باید به تنهایی جور غیبت را بکشد.

زودتر بیا آقا. طلوع کن خورشید، لااقل به خاطر دل ماه که آه دارد و حتی چاه ندارد. علی است اما عمار ندارد. فرمانده است و یار ندارد و من مانده‌ام وقتی دل ماه می‌گیرد با چه کسی درد دل می‌کند. دیدم بغض او را در نماز آدینه و دلم شکست و بی‌تو، چرا برای دشمن رجز بخوانم.

راستش را که بخواهی ما تنهاییم و اگر دست خدا بر سر ما نبود و خامنه‌ای رهبر ما نبود، دل‌تنگی غروب آدینه می‌کشت ما را.

زودتر بیا آقا. قول می‌دهیم تکذیبت نکنیم. ما عالم نیستیم. دفتر و دستک نداریم. شاگرد نداریم. ادعای فضل نداریم. ما عامی هستیم و درد داریم و در راه ولایت، فقط یک جان ناقابل. جان ما آنقدر ارزشی ندارد که وقتی تو بیایی احساس خطر کنیم. وقتی تو بیایی ما دنبال سهم نیستیم. آن روز اصلا وقت سهم‌خواهی نیست. سهم‌خواهان اما دنبال سهم‌شان حتی از تو می‌گردند و اگر سهم‌شان ندهی که می‌دانم نمی‌دهی، تکذیبت می‌کنند و تو را دیکتاتور می‌خوانند و آمدنت را خرافه می‌نامند. اینجا جماعتی منتظر آمدن تو نیستند. صف کشیده‌اند تا با تو عکس بگیرند و بسط نشسته‌اند تو با کدام پرواز می‌آیی تا با تو در یک قاب قرار بگیرند.

زود‌تر بیا آقا که ناکثین با ذوالفقار در یک قاب نمی‌گنجند و ناکسینی که در شب دل ماه را خون کردند، غلط کردند اگر در سحر، منتظر خورشید باشند. اینها منتظرند اما انتظار بازگشت آمریکا را می‌کشند و هر شب با BBC و VOA همبستر می‌شوند و آن وقتی که ستاره‌ها دارند دعای عهد می‌خوانند، اینها در گوش چپ طفل نامشروع تقلب، ورد سقیفه می‌خوانند. اینها استاد تکذیب‌اند و با تکذیب ماه، دارند تمرین می‌کنند که چگونه خورشید را تکذیب کنند. زودتر بیا آقا. خدا ما را دوست داشت که تو را از چشم دشمن دور کرد والا اینها تو را هم کشته بودند اما زودتر بیا آقا. مهم‌ترین نشانه ظهور تو، دل بی‌تاب ماست و اینکه دیگر قرار از دست داده‌‌ایم.


***

به دلم افتاده آقا می‌آید. دیگر خبری در راه نیست؛ مردی در راه است؛ از کوچه پس کوچه‌های روزگار. «۹ دی» ظهور آن مرد را جلو انداخت و خورشید دید که حتی در غروب و در غیبت هوادار دارد. ما که به عشق ماه حماسه می‌آفرینیم برای خورشید چه خواهیم کرد. آری، ما ستاره‌ها به امید زنده‌ایم. امید ما دارد جوانه می‌زند. سَحَر را نمی‌توان سِحر کرد. از جادو، کاری ساخته نیست. خورشید ما جای دوری نرفته. همین جاست. کمی طوفان بیاید، ابرها به کناری خواهند رفت. ما در «۹ دی» نسیم بودیم و نوازش دادیم تن گلبرگ را. باد بودیم و بر انداختیم شب‌پرستی را.

فتنه دیگر، طوفان خواهیم کرد و با دست خدا، ابرها را جا به جا می‌کنیم و همراه با مقتدای‌مان حضرت ماه به خورشید، سلام می‌کنیم.

السلام ای امام خوبی‌ها. بیا که دل‌مان برای تو تنگ شده. بیا که ما هم هوس امام کرده‌ایم. در این مدت که تو نبودی، ای حضرت آفتاب! ما ممنون ماهیم. چه خوب به نیابت از تو، هوای نور را داشت و پاسداری کرد از آیین روشنایی. در این مدت که تو نبودی، ای حضرت مهدی! ما گاه گاهی که دل‌مان برای تو تنگ می‌شد، نگاه می‌کردیم به نائب‌ات.

ما عامی هستیم و پیامبر امی بود و تو ای امام آخرالزمان، خواهی آمد به زودی. به زودی زود و لبخند را آشتی خواهی داد با لب پا برهنه‌ها.

 

(ستاره حضرت ماه و چشم انتظار حضرت خورشید حسین قدیانی)

سه شنبه 12/5/1389 - 23:57
دعا و زیارت

بسم رب المهدی ، الذی یملاالله به الارض عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جرا

ولو اهل القری امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم ابواب السماء و الارض

سلام ممنون که وقت گذاشتی ...

جالبه ، طیبه هم همین را نوشته بود:

فقط نکته ای که به نظرم میاد این هست که ، معلومه که هر طبع سلیمی رهایی از گرفتاریهای دنیوی، را می خواد ، اما فکر می کنم جای مقدمه و نتیجه باید جابجا بشه ، آدمهای زیادی هستند که دغدغه های پاراگراف اول را کمتر دارند، اما اصلا یادشون نیست کی هستند، برا چی آفریده شدند و به کجا می خواهند برند ،و سطح رضایت مندی و لذتشون هم خیلی پایینه، اما آدمهایی هستند که همچین حال و روز خوش دنیایی ندارند ، اما افق دیده شان بالاتره و حواسشون جمع تر ...

من فکر می کنم به برکت حضرت حجت اول این روح و عقل آدمهاست که صیقل می خوره ، دشمنی ها به محبت تبدیل می شه، رقابتها به رفاقت ،... و اون آرمان شهر مهدوی که رفاه مادی هم داره ، محصول همون موج عاشقی و آگاهی هست که گفتی ... چون که صد آمد نود هم پیش ماست ...

 

همه اینها درست ، اما من دغدغه ام از جنس دیگه است ، این که چرا این همه چیز تو تئوری از آن آرمان شهر مهدوی شنیدم ، اما باز وقتی نوبت به دعا می رسه ، از سر شکم سیری یک دعایی برای فرج می کنم، چرا وقتی کیف پولم و مدارکم را گم می کنم ، فقط نمی شینم با خیال راحت بگم خدایا ! کیفم را پیدا کن! به هر دری می زنم ، اما نوبت به دعای فرج که می رسه ... چیزی را در وجودم کم و گم شده پیدا نمی کنم! می کنم ؟

همونی که خود حضرت گفتند که شیعیان ما به قدر آب خوردنی ما را نمی خواهند ...

 

حاج محمّدعلی فشندی(ره) هنگام تشرف به محضر حضرت صاحب(ع) عرض می‌کند: مردم دعای توسل می‌خوانند و در انتظار شما هستند و شما را می‌خواهند و دوستان شما ناراحتند. حضرت می‌فرماید: دوستان ما ناراحت نیستند!

کسانی که منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود. آرى! تشنگان را جرعة وصال و شیفتگان جمال را آب حیات و معرفت می‌دهند. آیا ما تشنة معرفت و طالب دیدار هستیم و آن حضرت آب نمی‌دهد با آنکه کارش دادرسی به همه است و به مضطرّان عالم رسیدگی می‌کند؟!

حضرت آیت الله بهجت

 

ببخشید ، هرچی بیشتر حرف بزنم بیشتر بدیهای خودم را لو می دم ...برای امثال شمایی که دنبال مظهر تمام زیبایی ها هستید ، حرف زدن من موجب خجالته ....

 

راستی این روزها ، یک حدیثی خیلی بهم مزه داد:

امام صادق(ع): قیام قائم رخ نخواهد داد تا آن‌که هر گروه و دسته‌ای حکومت بر مردم را بدست گیرد تا کسی نگوید اگر حاکم می‌شدیم عدالت را می‌گسترانیدیم. بعد از این قائم حق و عدل گستر قیام می‌کند.

 

یا علی مدد

 

:

 


افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده ست یا دیده و بعد از تو به رویی نگریده ست

 

سلام عزیز

 

راستش من كلی در مورد این موضوع فكر كردم. اولش به ذهن رسید بگم برای اصلاح امور، آزاد شدن آدمها از چنگ دشمنان خدا و كم كردن شر شیطان از سر بشریت، سیر شدن گرسنه ها، لباس دار شدن برهنه ها، خونه دار شدم بیخانمان ها و از این جور چیزا. هنوز هم این چیزهایی كه نوشتم بهم انگیزه میده.

اما احساس می كنم همه آدم ها یه جور حالت شیدایی و خداجویی دارند. آینه میخوان كه انعكاس خدا رو ببینند. دنبال زیبایی، محبت، شجاعت، دانایی و تمام صفاتی هستند كه كمال همه اینها توی امام عصر(عج) جمع شده.

دوست دارم امام زمان بیاد كه ما رو از تمام دغدغه های پاراگراف اول نجات بده كه به پاراگراف دوم برسیم و به قولی حالشو ببریم. اگه بشر از دغدغه ها، دردسرها و سرگرمی هایی كه شیاطین جلوی راهش قرار دادن رها بشه، موج عاشقی و آگاهی همه عالم رو برمیداره.

 

اللهم عجل لولیک الفرج و النصر وجعلنا من اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین

 

برای آمدنت زود هم دیر است ...

 

آقا جان ! دوست ندارم آرزوی تعجیل فرج کنم تا بیایی و مشکلات فردی مرا دوا کنی ، دستی بکشی و مریضها را شفا دهی ، فلان حقم را که فلان مسوول خورده بود، به من باز پس دهی ، یا فلان مشکل که در زندگیم راه حلی ندارد، برایم حل کنی، ... چون می ترسم که همه این حوادث گوشه ای از تقدیر الهی برای مسیر آدمیت من باشد و تو که عبد ترین عبد خدایی، محال است بر خلاف اراده خدا دست تصرفی به کار بری ، آن وقت می ترسم بشوم یکی مثل طلحه و زبیر که وقتی به زعمشان مولا امیرالمومنین علیه السلام حقشان را نداد ، مقابلش ایستادند ... از این گذشته ، اگر اراده الهی تعلق گرفته باشد ، این امور جزئی را همین الآن که پشت پرده غیبتی هم که انجام می دهی ... چقدر لحظات زندگیم از عطر حضور تو و گره گشایی های تو لبریز بوده ... حالا من غافل بوده ام و همه را با بی توجهی گذرانده ام ، حرف دیگری است ...

 

پای مسایل معنوی که می رسد آقا ، اما کمی پایم سست می شود ، این که بارها تصمیم گرفتم آدم شوم ، اما لغزیدم ... عزیزی می گفت : باید به اضطرار برسی که بدون امام نمی توانی آدم شوی .

 

با خودم فکر می کردم ، این که آن گونه که باید تو را طلب نمی کنم ، از آنجاست که آن گونه که باید مجاهده با نفس نکرده ام و این موضوع را جدی نگرفته ام ، اگر هم واحدی در این راه داشتم و می دیدم که بدون تو نمی شود که نمی شود که نمی شود، لابد الآن مضطر شده بودم و تو طلب وجودی اول و آخرم بودی ... اعتراف می کنم که به لعب و لهو دنیا سخت مشغولم، آنقدر که زمانی برای تفکر این که هدف از خلقتم چیست ، ندارم که تکانی بخورم ... می دانم که یکی از لنگی های کار من اینجاست .... اما ....

 

اما آقا جان! منی که علامه حسن زاده ها دیده ام ، بهاءالدینی ها ، بهجت ها دیده ام ، یقین دارم که همین الآن هم پشت این ابر غیبت ، تو برای خوبانت که صادقانه در راه تو قدم نهاده اند ، غیبتی نداری و اگر نبود امامت تو ، آنها هم نداشتند چیزی در بساط بندگی ... پس مرا می بخشی ، اما فکر می کنم اگر تو را برای آدم شدن خودم بخواهم ، نهایتش منتهی می شود به فرج شخصی ، که گرچه قله ای بس رفیع دارد در آسمان آمال و آرزوهای من ، اما احساس می کنم ، این هنوز آن قله رفیع و دلربایی نیست که باید برای آن ظهور و فرج کلی تو را بخواهم ...

 

خلق الانسان من عجل ، ساوریکم آیاتی فلا تستعجلون ! ... یک ندای درونی به من می گوید : قدم به قدم ، تو حالا دنبال فرج شخصی باش ، بقیه راه را بعدا نشانت می دهند...

 

اما امان از این دل بی قرار که نمی خواهد تو در این حبس روزگار غیبت باشی تا من آدم شوم ، بعد فرج کلی تو را طلب کنم ... این عین خودخواهی است و من آرزو دارم دراین راه نه به قدم حب نفس که به بوی عشق تو دیوانه وار قدم بردارم ، برای آمدنت زود هم دیر است، من دلم می خواهد همین الآن با تمام نقصهایم ، یک شبه راه هزار ساله را بروم و همان آرزوی همه اولیا ، یعنی فرج تو یگانه طلب وجودیم شود ، ....

 

یا اباصالح المهدی ادرکنــــــــــــــــــی

 

 

حافظا عشق و صابری تا چند ناله عاشقان خوش است بنال

 

 


بسم رب المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

 

غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز

 

 

اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی

 

سلام رفقا .....

عیدهاتون مبارک

داشتم فکر می کردم ....

فرق امام غایب و حاضر چیست ؟

در این زندگی عصر غیبت چه چیزمان کم است که باید مولا را طلب کنیم و طبق روایات شب و روز انتظار فرج بکشیم ؟

به عبارتی بچه شیعه ! نونت کمه ؟ آبت کمه که مدام لقلقه زبونت شده ... اللهم عجل لولیک الفرج ، می دونی آقات بیاد تا قبل از برقراری دولت کریمه با چه جنگها و مشکلاتی باید دست و پنجه نرم کرد ؟ تو که به این عافیت طلبی عادت کردی ، انگیزه پا رکاب آقا ایستادن را داری؟ اگه داری ، می شه به بنده هم بگید ؟

 

یا علی مدد

 

سه شنبه 12/5/1389 - 23:25
طنز و سرگرمی

لیلی مجنون قرن 21

 

دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ

خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او

با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی

نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

عصرها اطراف میدان ونک
می پلاسی با جوانان ونک

موی صاف خود مجعد می کنی
با رپی ها رفت و آمد می کنی

بینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)

خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرو را چرا آتش زدی؟

چشم قیس عامری روشن شده
دختری چون تو مثال زن شده

دامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟

ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟

قلب تو چون آینه شفاف بود
کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود

دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستی

قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهر مجنون در دلت افتاده بود

تو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه ها کی می زدی از کاستی؟

زهرماری هم که گویا خورده ای
آبروی هرچه دختر برده ای

رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان
سورۀ یاسین درِ‌ ِگوشم نخوان

تو چه داری تا شوم من چاکرت؟
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟

خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیر

ریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستی از عقل و درایت هم معاف

آن طرف اما جوان و خوشگل است
بچه پولدار است گرچه که ول است

او سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شـَلی

خانه ات دشت و بیابان خداست
خانۀ او لااقل آن بالاهاست

با چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشه ات یک می شود ، حالا ببین

او ولی با این همه پول و پله
خوشۀ سه می شود سویش یله

گرچه راحت هست از درک و شعور
پول می ریزد به پای من چه جور

عشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یک قرص قمر

عاشق بی پول می خواهم چکار
هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار

راست می گویند، تو دیوانه ای
با اصول عاشقی بیگانه ای

این همه اشعار می گویی که چه؟
دربیابان راه می پویی که چه؟

بازگرد امروز سوی کوه و دشت
دورۀ عشاق تاریخی گذشت

تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قید فرهاد جـُلمبر! را زده

یا همین عذار شده شکل گوگوش
کرده از سرتا نوک پایش روتوش

با جوانان رپی دم خور شده
نان وامق کاملاً آجر شده

ویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه که بوده شد تمام

پس ببین مجنون شده دنیا عوض
راه تهرن را نکن هرروزه گز

اکس پارتی کرده ما را هوشیار
گرچه بعدش می شود آدم خمار

بیخیال من برو کشکت بساب
چون مرا هرگز نمی بینی به خواب

گفت با «جاوید» مجنون این چنین:
حال و روز لیلی ما را ببین

بشکند این «‌ دست شور بی نمک»
کرده ما را دختر قرتی اَنک

حال که قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای من

می روم من هم پی ( کیسی ) دگر
تا رود از کله ام عشقش به در

فکر کرده تحفه اش آورده است
یا که قیس عامری یک برده است

آی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام

خط بزن شعری که در کردی زما
چون شده لیلای شعرت بی وفا

 

دوشنبه 11/5/1389 - 20:32
شعر و قطعات ادبی
به نام عشق

شنیده می شود از آسمان صدایی كه...
كشیده شعر مرا باز هم به جایی كه ...

نبود هیچ كسی جز خدا،خدایی كه...
نوشت نام تورا ،نام اشنایی كه ...

پس از نوشتن آن آسمان تبسم كرد
و از شنیدنش افلاك دست و پا گم كرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الكن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تكلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد

نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درك خاك مقام فراتری دارد

خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد

پدر همیشه كنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت

چرا كه روی زمین واژه ی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست

و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

خدا فراتر از این واژه ها كشیده تورا
گمان كنم كه تورا، اصلا آفریده تورا

كه گرد چادر تو آسمان طواف كند
و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف كند

ملك ببیند وآنگاه اعتراف كند
كه این شكوه جهان را پر از عفاف كند

كتاب زندگی ات را مرور باید كرد
مرور كوثر و تطهیرو نور باید كرد

در آن زمان كه دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهاكم التكاثر بود

درون خانه ی تو نان فقر آجر بود
شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود

بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است

به حكم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
به نان خشك علی ساختی، به نان علی

از آسمان نگاهت ستاره می خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم

به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
كنار شعر دو ركعت نشسته بنویسم

شكسته آمده ام تا شكسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری كن و اینبار هم اجازه بده

به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم كه هنوز است بی قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
كنار حضرت معصومه در كنار توایم

فضای سینه پر از عشق بی كرانهء توست
كرم نما و فرود آ كه خانه خانهء توست

 

شاعر: سید حمیدرضا برقعی

دوشنبه 11/5/1389 - 19:40
دانستنی های علمی

من می ‌توانم خوب،بد،خائن،وفادار،فرشته‌خو یاشیطان‌صفت باشم

 

من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفرباشم،

 

من می توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،

 

چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است

 

و توهم به یاد داشته باش

 

من نباید چیزى باشم که تو می خواهى ، من را خودم از خودم ساخته ام،

 

تو را دیگرى باید برایت بسازد و

 

توهم به یاد داشته باش

 

منى که من از خود ساخته ام، آمال من است ،

 

تویى که تو ازمن می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

 

لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان

 

و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می خواهى

 

و تو هم می توانى انتخاب کنى که من را می خواهى یا نه

 

ولى نمی توانى انتخاب کنى که از من چه می خواهى .

 

می توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم ، و من هم.

 

می توانى از من متنفر باشى بى هیچ دلیلى و من هم ،

 

چرا که ما هر دو انسانیم.

 

این جهان مملواز انسانهاست ،

 

پس این جهان می تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.

 

تو نمی توانى برایم به قضاوت بنشینى وحكمی صادر كنی ومن هم،

 

قضاوت و صدورحکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.

 

دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند ومی ستایند،

 

حسودان از من متنفرند ولى باز می ستایند،

 

دشمنانم کمربه نابودیم بسته اند و همچنان می ستایندم،

 

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،

 

نه حسودى و نه دشمنى و نه حتى رقیبى،

 

من قابل ستایشم، و تو هم.

 

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد

 

به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز می بینى و مراوده می کنى

 

همه انسان هستند وداراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،

 

اما همگى جایزالخطا.

 

نامت را انسانى باهوش بگذار اگرانسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى،

 

و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است.

 

 

 

قسمتی ازدست نوشته‌های مهاتماگاندی

 

دوشنبه 11/5/1389 - 19:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته