• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 445
تعداد نظرات : 171
زمان آخرین مطلب : 5008روز قبل
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در جنگ جمل وقتى لشكر عایشه شكست خورد حضرت دستور داد ندا كردند: فراریان را تعقیب نكنید، مجروحان را نكشید، هر كه درب خانه را بست در امان است .
اما در جنگ صفین حضرت مهاجمان و فراریان و مجروحان را مى كشت ، در روایات آمده است كه از علت این دو روش گوناگون سؤ ال مى كردند و چه بسا برخى مخالفین اعتراض هم مى نمودند، یحیى بن اكثم از امام هادى همین را پرسید حضرت فرمود:
اما نسبت به اهل جمل ، آنها چون پیشوایانشان (طلحة و زبیر) كشته شده بودند و دیگر كانونى نداشتند كه در آن محور اجتماع كنند، هنگام عقب نشینى فقط به منازل خود مى رفتند و از جنگ كناره گیرى مى كردند، لذا حكم آنها این است كه نباید با آنها كار داشت .
اما سپاه معاویه وقتى عقب نشینى مى كردند، دوباره گرداگرد پیشواى خود و لشكریان آماده مى رفتند و او براى آنها اسلحه و مهمات تدارك مى دید و به آنها جایزه مى داد، مجروحین و بیماران را مداوا مى كرد و آنها را دوباره به جنگ مى فرستاد، لذا حكم آن دو و با هم یكسان نبود.الحدیث
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:54
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
معاویه احساس كرد خطر بسیار جدى است به سیاستمدار حیله گر خود عمروعاص گفت : اى پسر عاص از حیله هایت استفاده كن و حكومت مصر را (كه امید آن دارى ) به یادآور، كه ما در آستانه نابودى قرار داریم .
عمروبن عاص گفت : اى مردم هر كه قرآنى با خود دارد بر سر نیزه بلند كند، قرآنهاى بسیارى بلند شد و صداى ناله ها برخاست كه : كتاب خدا میان ما و شما باشد، چه كسى باید از مرز شام حفاظت كند بعد از (نابودى ) اهل شام ، براى مرز عراق بعد از اهل عراق چه خواهد ماند؟
چه كسى با روم و كفار جنگ كند؟
حدود پانصد قرآن در سپاه معاویه بر سر نیزه بلند شد.
اهل عراق (لشكریان حضرت امیر علیه السلام ) كه این صحنه ها را دیدند فریب خورده گفتند:
ما به كتاب خدا پاسخ مى دهیم ، و در خواست ترك جنگ را داشتند، به على علیه السلام گفتند:
معاویه به حق برگشته و به كتاب خدا دعوت مى كند، بپذیر! و از همه سرسخت تر در این جریان اشعث بن قیس بود.
حضرت در ضمن جملاتى فرمود: من دیروز امیر شما بودم و امروز ماءمور شده ام و شما مشتاق زنده ماندن شده اید. و فرمود: اینها این قرآنها را جز براى مكر و حیله بلند نكرده اند.
صلح طلبان گفتند: ما نمى توانیم دعوت به قرآن را رد كنیم !
حضرت فرمود: واى بر شما من با اینها جنگیدم كه به حكم قرآن تن دهند، اینها فرمان خدا را عصیان كرده اند، بروید و بر حق خود پابرجا باشید و جنگ را با دشمن خود ادامه دهید، معاویه و ابن عاص و ابن ابى معیط و حبیب بن مسلمة و ابن النابغة و عده اى دیگر، اینها طرفداران دین و قرآن نیستند، من اینها را مى شناسم ، از زمان كودكى آنها تا بزرگسالى ، آنها بدترین كودكان و بزرگسالانند.
ولى آن عافیت طلبان نادان نه تنها به سخنان حضرت توجهى ننمودند بلكه حضرت را تهدید كردند كه اگر به جنگ ادامه دهد، با او همانند عثمان رفتار خواهند كرد (یعنى حضرت را خواهند كشت ) اشعث گفت : اگر بخواهى نزد معاویه روم و از او بپرسم منظورش چیست ؟ حضرت فرمود: خودت اگر مى خواهى برو، اشعث نزد معاویه آمد و در این مورد از او پرسید، معاویه گفت :
مى خواهم ما و شما به كتاب خدا و فرمان او تن دهیم ، مردى از طرف شما و مردى از طرف ما انتخاب شوند و از آنها عهد و پیمان بگیریم كه به كتاب خدا حكم كنند (و در مورد خلافت تصمیم بگیرند) و ما همگى بر حكم خدا كه آن دو توافق كرده اند رضایت دهیم .
اشعث كه این نظر را پسندیده بود، نزد حضرت على علیه السلام آمد و جریان را بازگو كرد اكثریت لشكریان حضرت نیز اینرا پسندیدند و گفتند: قبول است و ما همین را مى پسندیم (زیرا برخى از آنها تحریك شده معاویه بودند و عده بسیار دیگرى در اثر طولانى شدن جنگ و دورى از خانه و خانواده و تلفات و خسارات فراوان از ادامه جنگ خسته شده بودند و به صلح تمایل نشان دادند، و واى بر امتى كه در گرماگرم جنگ فریب دشمن زخم خورده و رو به زوال خود را بخورد و استقامت خود را از دست داده و با اینكه دشمن نابكار و باطل خود را مى بیند كه استقامت مى كند، اما او اظهار عجز كند و امام خود را به صلح تحمیلى بكشاند)
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:54
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
به هر حال وقتى حضرت سستى و عافیت طلبى یاران خود را دید به اجبار تن به حكمین داد، اهل شام براى داورى عمرو بن عاص را انتخاب كردند، ولى عافیت طلبان و سست عنصران لشكر حضرت على علیه السلام اجازه ندادند در این مرحله نیز امام آنها تصمیم بگیرد، اشعث و همراهان او گفتند: ما ابوموسى اشعرى را قبول داریم !
حضرت فرمود: شما در اول كار (ادامه جنگ ) نافرمانى مرا كردید، الان نافرمانى مرا نكنید، من با فرستادن ابوموسى اشعرى به عنوان داور موافق نیستم .
اشعث و طرفداران او گفتند: ما جز به ابوموسى اشعرى راضى نمى شویم .
حضرت فرمود: واى بر شما او مورد اعتماد نیست ، او از من جدا شد و مردم را از اطراف من پراكنده كرد و مقدارى از كارهاى ابوموسى را ذكر نمود، سپس فرمود: او ماهها فرارى بود تا اینكه به او امان دادم ،
لیكن من عبدالله بن عباس را نماینده خود مى كنم ، اشعث و طرفداران او گفتند: بخدا كه دو نفر از طایفه مضر براى ما داورى نمى كنند.
حضرت فرمود: پس (مالك ) اشتر باشد، گفتند: آیا این جنگ جز به تحریك اشتر بود؟
حضرت فرمود: الان (كه حرف مرا نمى پذیرد) هر چه خواستید انجام دهید.
آنها براى ابوموسى نامه نوشتند و جریان را گفتند و به او گفته شد: مردم صلح كردند، گفت : الحمدلله ، گفتند: ترا داور كرده اند گفت : ((انالله و انا الیه راجعون )).
در نوشتارى كه میان حضرت على علیه السلام و معاویه قبل از حكمیت مقرر شد آمده بود:
دو داور باید قرآن را احیاء كنند و از هوى متابعت نكنند و در هیچ موردى از اجراء حكم الله سستى نكنند، و گرنه داورى آنها ارزش ندارد و مسلمانان از داورى آنها بیزارند.
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:53
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
بالاخره زبیر از جنگ كناره گرفت و در میان راه به وادى سباع رسید، در آنجا مردى بنام احنف بن قیس با گروهى كه از شركت در جنگ امتناع كرده بودند حضور داشتند، وقتى احنف از حضور زبیر مطلع شد با صداى بلند گفت :
من با زبیر چه باید بكنم ، دو لشكر مسلمین را به جان هم انداخته و چون شمشیرها به كار افتاده خود كناره گیرى كرده و آنها را رها نموده است ، بدانید كه او سزاوار مرگ است .
مردى بنام عمرو بن جرموز كه در تاریخ به آدمكشى (ترور) معروف است با شنیدن این سخنان (به طمع جایزه ) به تعقیب زبیر پرداخت ، زبیر با دیدن او ایستاد و از او پرسید: چه مى خواهى ؟ گفت : آمده ام راجع به كار مردم (در مورد جنگ ) از تو بپرسم ، زبیر گفت : آنها را در حالیكه سرگرم جنگ بودند و با شمشیر بر یكدیگر مى زدند، رها كردم .
عمرو بن جرموز با زبیر به راه افتاد و هر یك از دیگرى واهمه داشت و مراقب بود، تا اینكه وقت نماز شد، زبیر به ابن جرموز گفت : اى مرد، ما مى خواهیم نماز بخوانیم ، او گفت : من نیز مى خواهم چنین كنم ، زبیر گفت : بیا به یكدیگر امان دهیم (هیچیك با دیگرى كارى نداشته باشیم ) پاسخ داد: باشد.
زبیر نشست و مشغول وضو شد و سپس به نماز ایستاد، كه ناگاه ابن جرموز در نماز بر او حمله كرد و او را كشت ، سر او را از بدن جدا كرد و به همراه انگشتر و شمشیر او، به طرف احنف آمد، مقدارى خاك نیز بر روى بدن زبیر ریخت ، وقتى خبر را به احنف داد او گفت :
بخدا نمى دانم كارى درست بوده یا خطا، برو به نزد على علیه السلام و جریان را به او بگو، قاتل زبیر به نزد حضرت آمد و به دربان گفت : به حضرت بگو كه عمرو بن جرموز اجازه ورود مى خواهد و همراه اوست سر و شمشیر زبیر!
در برخى روایات آمده است كه شمشیر زبیر را آورد، حضرت به او فرمود: تو او را كشتى ؟ آرى ؟ فرمود: بخدا كه پسر حنیفه (یعنى زبیر) ترسو و پست نبود ولى اجل است و مرگ ناگوار!
سپس فرمود: شمشیر زبیر را به من بده ، شمشیر را در دست گرفت ، آنرا حركتى داد و فرمود: این شمشیرى است كه مدتها با آن غم و غصه از رخسار رسول الله صلى الله علیه و آله زدوده بود.
این جرموز گفت : اى امیرالمؤمنین علیه السلام جایزه من چه شد؟ حضرت فرمود: من از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شنیدم كه مى فرمود: قاتل زبیر را به آتش جهنم بشارت ده ، ابن جرموز محروم از جایزه برگشت و سرانجام در جریان خوارج نهروان با نهروانیان بر علیه حضرت على علیه السلام به جنگ پرداخت و كشته شد.
(90)
شیخ مفید رحمة الله علیه نیز جریان كشته شدن زبیر را بطور مشروح ذكر كرده است و اضافه نموده است كه حضرت على علیه السلام وقتى شمشیر زبیر را در دست گرفت و حركت داد فرمود: این شمشیرى است كه زبیر چه بسیار با آن همراه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله جنگید ولى اجل است و مرگ ناهنجار(91)، سپس به صورت زبیر خیره شد و فرمود: ترا با پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مصاحبتى بود و با آن حضرت نسبت فامیلى نیز داشتى ولى شیطان به بینى تو وارد شد و ترا به این جایگاه انداخت
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:46
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در جریان جنگ جمل هنگامیكه دو سپاه در مقابل هم صف كشیده آماده نبرد مى شدند، حضرت على علیه السلام زبیر را براى گفتگو دعوت كرد، حضرت چندین بار زبیر را صدا زد تا اینكه زبیر به نزد حضرت آمد در حالیكه سر تا پا مسلح بود، اما امیرالمؤمنین بدون سلاح و زره بود، حضرت به زبیر فرمود: تو كه اسلحه را آماده كرده اى بسیار خوب ، آیا براى خودت نزد خداوند عذرى (در این جنگ افروزى ) مهیا كرده اى ؟ زبیر گفت : ما همگى نزد خداوند خواهیم رفت .
حضرت این آیه را در جواب او تلاوت نمود: ((یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون ان الله هو الحق المبین
(89)؛ در آن هنگام خداوند به درستى و كامل كیفر آنها را مى دهد و خواهند فهمید كه خداوند همان حق آشكار است .))
زبیر و حضرت على علیه السلام به یكدیگر نزدیك شدند بطوریكه گردن اسبهایشان به هم مى رسید، حضرت به زبیر فرمود: ترا خواستم تا حدیثى را از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به تو یادآورى كنم ، آیا به یاد مى آورى روزى را كه تو مرا در آغوش گرفته بودى و پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله نگاه مى كرد و به تو فرمود: اى زبیر آیا او را دوست دارى ؟ تو گفتى چرا او را دوست نداشته باشم ؟ با اینكه او برادر (دینى ) من و پسر دائى من است ! حضرت فرمود: بدان كه تو با او خواهى جنگید و در آن جنگ تو ستم پیشه هستى .
زبیر با شنیدن این حدیث گفت : ((انا لله و انا الیه راجعون )) حدیثى را به من یادآورى كردى كه روزگار از یادم برده بود، و سپس با حالت ندامت و مبهوت به نزد سپاه خود برگشت ، حضرت على علیه السلام نیز با خوشحالى به طرف لشكر خویش آمد، پسر زبیر كه نامش عبدالله بود و در حقیقت از مهره هاى اصلى این آشوب به حساب مى آمد وقتى ندامت و سستى پدر را دید گفت :
اى پدر! رخسارت هنگام برگشت ، به گونه دیگرى است غیر از آنكه از نزد ما رفتى .
زبیر گفت : على حدیثى را به من یادآورى كرد كه روزگار آنرا از یادم برده بود، من هرگز با على نمى جنگم و همین امروز بر مى گردم و شما را رها مى كنم !
پسرش گفت : به نظر من تو از شمشیرهاى اولاد عبدالمطلب ترسیده اى ، (حق دارى ) آن شمشیرها بسیار تیز و در كف جوانان و شمشیرزنان دلاورى است !
زبیر كه از این تحقیر به شدت رنجیده شده بود گفت : واى بر تو، مرا به جنگ با على تحریك مى كنى ، من سوگند خورده ام كه با او جنگ نكنم .
عبدالله گفت : (سوگند را بشكن و) كفاره مخالفت با سوگند را بده تا ترس ‍ تو زبانزد زنان قریش نگردد، تو كه ترسو نبودى !
با كمال تعجب ترفند و حیله عبدالله مؤ ثر افتاد و ناگهان زبیر گفت : غلامم كه نامش مكحول است آزاد باد به جهت كفاره مخالفت با سوگند - آنگاه سر نیزه خود را از نیزه جدا كرد و با نیزه بدون سر بر لشكر على علیه السلام یورش برد (تا شجاعت خود را اثبات كند و از این تهمت خود را تبرئه كند).
حضرت على علیه السلام كه یورش زبیر را دید فرمود: براى او راه باز كنید (مزاحمش نشوید) او بیرون خواهد رفت .
زبیر پس از جولان دادن نزد سپاه خود برگشت و این كار را سه بار تكرار كرد و پس از آن به پسرش گفت : واى بر تو آیا ترسى در كار بود؟ پسرش ‍ گفت : نه .
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:46
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در آغاز نبرد جمل ، حضرت امیر علیه السلام سه روز به آنها مهلت داد تا از طغیان خویش برگردند، سپس در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى ، با سپاه خود بر آنها وارد شد، میمنه لشكر را به مالك اشتر و میسره را به عمار یاسر و پرچم را به فرزندش محمد حنفیه داد و در میان مردم صدا زد: عجله نكنید تا این گروه را دیگر عذرى نباشد، آنگاه عبدالله بن عباس ‍ را خواست و قرآن را به او داد و فرمود: با این قرآن نزد طلحة و زبیر و عایشه برو و آنها را به قرآن دعوت كن ، و به طلحة و زبیر بگو: مگر شما دو نفر با اختیار با من بیعت نكردید؟ چرا بیعت شكنى كردید؟ این كتاب خداست میان من و شما.
ابن عباس رفت و با زبیر و طلحة مباحثه و استدلال نمود كه خلاصه جواب آنها چنین بود: زبیر گفت : ما به زور بیعت كردیم ! طلحة گفت : من براى خونخواهى عثمان قیام كرده ام ، عایشه كه شترش را با زره پوشش ‍ داده بودند گفت : نزد صاحبت برگرد و بگو: میان ما و تو فقط شمشیر حاكم است ، اطرافیان او نیز صدا زدند: اى پسر عباس زود برگرد تا خونت ریخته نشده است !
عبدالله بن عباس گوید: نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمدم و جریان را گزارش كردم و گفتم : منتظر چه هستید؟ بخدا كه اینان جز شمشیر چیزى بما نخواهند داد، بر آنها حمله كن قبل از آنكه بر شما یورش برند.
حضرت امیر علیه السلام فرمود: از خدا بر علیه آنها كمك مى گیریم ، ابن عباس گوید: هنوز از جاى خود حركت نكرده بودم كه تیرهاى آنها همانند ملخ ‌هاى پراكنده نمایان شد، عرض كردم : نظر شما چیست یا امیرالمؤمنین ؟ فرمان بده دفاع كنیم ، حضرت فرمود: صبر كنید تا بار دوم براى آنها عذرى بیاورم (فرصتى به آنها بدهم ).
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:46
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
امام صادق علیه السلام فرمودند: سیره و روش على در مورد اهل بصره (دشمنان شكست خورده كه حضرت آنها را آزاد نمود و به اسیران و فراریان و خانواده و اموال دیگر ایشان متعرض نشد) براى شیعیان على بهتر بود از آنچه خورشید بر آن مى تابد.
او (حضرت على ) مى دانست كه این گروه (مخالفین بعد از او) داراى دولت و حكومت خواهند شد، اگر او آنها را اسیر مى كرد، آنها شیعیان او را اسیر مى كردند!
راوى گوید: پرسیدم : آیا قائم علیه السلام نیز مثل حضرت على (با مخالفین ) برخورد مى كند؟ فرمود: نه همانا على علیه السلام چون مى دانست آنها دولتى خواهند داشت با آنها با منت عمل كرد، ولى چون مخالفین (در آن زمان ) حكومتى ندارند، او با آنها با آن روش عمل نمى كند
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:46
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
طلحه نیز طبق پیشگوئى حضرت امیر در آتشى كه خود برافروخته بود كشته شد، و تعجب آنجاست كه قاتل او شخص نابكارى است بنام مروان بن حكم ، زیرا طلحة گرچه خون عثمان و مظلومیت او را بهانه شورش بر حضرت على كرده بود ولى حقیقت این بود كه خود او یكى از عوامل موثر در كشته شدن عثمان بود! طلحة در هنگام محاصره عثمان و ممنوعیت او از آب ، فرمانده نگهبانانى بود كه خانه عثمان را محاصره كرده و از آب او را منع میكردند، حتى حضرت امیر نیز كه مى خواست براى عثمان آب ببرد منع كرد، و او اولین كسى است كه به خانه عثمان تیراندازى كرد،(93) مروان بن حكم كه خود شاهد این ماجرا بود، در گرماگرم جنگ جمل ، وقتى آثار شكست در سپاه بصره نمایان شد، اقدام به ترور طلحة كرد، مروان گوید: وقتى دیدم مردم در جنگ جمل مغلوب شدند با خود گفتم : انتقام خون خود (عثمان ) را خواهم گرفت ، سپس تیرى بطرف طلحه انداختم كه به رگ پاى او برخورد كرد، خون فوران كرد، تیر دوم را هم بطرفش انداختم ، او را آوردند و زیر درختى گذاردند آنقدر از او خون آمد تا مرد.
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:45
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
شخصى بنام عمیر گوید: به طلحة گفتم : چرا به این جا آمدى ؟ (آتش ‍ جنگ را برافروختى ) مگر تو در مدینه از روى میل و اختیار و بدون اجبار با على بیعت نكردى ؟
جواب داد: مرا رها كن بخدا سوگند من در حالى بیعت كردم كه شمشیر بر روى گردن من بود!
(مؤ لف گوید: و این سخن از طلحة نیز كلامى عجیب و دروغى آشكار بود، چرا كه او و زبیر از اولین افرادى بودند كه با حضرت امیر علیه السلام بیعت كردند و حتى طبق پاره اى روایات او قبل از زبیر و قبل از تمامى مسلمانان با حضرت بیعت كرد).
زید بن اسلم گوید: (پس از كشته شدن عثمان ) طلحة و زبیر به نزد حضرت على علیه السلام كه در یكى از باغستانهاى مدینه رفته بود، آمدند و گفتند: دستت را بگشا تا با تو بیعت كنیم ، مردم هیچكس جز شما را قبول ندارند.
حضرت فرمود: من نیازى به این (حكومت ) ندارم من اگر براى شما وزیر باشم ، براى شما بهتر از آن است كه امیر باشم ...
گفتند: مردم دیگران را بر تو ترجیح نمى دهند و به دیگرى راءى نمى دهند، دستت را بازكن تا ما اولین نفرى باشیم كه با تو بیعت مى كنیم .
حضرت فرمود: بیعت با من مخفیانه نخواهد بود، صبر كنید تا به مسجد روم (و در حضور مردم باشد). گفتند: ما اینجا با تو بیعت مى كنیم ، در مسجد نیز دوباره (علنى ) بیعت خواهیم كرد، و سپس به عنوان اولین نفرات با حضرت بیعت كردند و چون حضرت به مسجد و بر منبر رفت ، همراه مردم نیز بیعت كردند.
طلحة اولین نفرى بود كه بر منبر بالا رفت ، او كه یك دستش آسیب دیده بود، بر بالاى منبر به امیرالمؤمنین علیه السلام دست داد و بیعت كرد.
مردى از قبیله بنى اسد كه فال بد میزد وقتى این صحنه را دید گفت : ((انا لله و انا الیه راجعون ))، اولین دستى كه بیعت كرد، دست شل بود، معلوم نیست این بیعت به انجام رسد.)
(94)
عبدالملك بن مروان مى گفت : اگر نه این بود كه پدرم طلحة را كشت ، زخم دلم تا امروز باقى مى ماند، از پدرم (مروان ) شنیدم كه مى گفت :
در جنگ جمل نگاهم به طلحة افتاد كه كلاهخود و زرهى دربرداشت بطوریكه جز چشمهاى او معلوم نبود، با خود گفتم : چه راهى براى نفوذ در اوست ، كه چشمم به شكافى در زره او افتاد، با تیر او را هدف قرار دادم به رگ پاى او خورد، و آنرا قطع كرد، غلامش او را برداشت و از صحنه بیرون برد، اندكى بعد مرد، در روایتى آمده است : وقتى طلحة مجروح شد، بر استرى سوار شد و به غلام خود گفت : برایم جائى (امن ) پیدا كن ، غلام گفت : من جائى براى بردن شما سراغ ندارم ! طلحة گفت : روزى ضایع كننده تر براى خون بزرگى چون من ، همچو امروز ندیده ام .
به هر حال خون ریزى آنقدر زیاد بود كه وقتى آنرا مى بستند، زانویش ورم مى كرد، فریاد زد: رها كنید، این تیرى است كه خداوند فرستاده ! خونریزى آنقدر ادامه یافت تا جان داد و در كنار فرات به خاك سپرده شد
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:45
دعا و زیارت
در روایتى آمده است : بعد از شكست اهل بصره ، امیرالمؤمنین علیه السلام بر استر رسولخدا صلى الله علیه و آله بنام شهباء سوار شد و در میان كشته ها مى گشت ، از كنار لعب بن سور قاضى بصرة كه كشته شده بود گذشت ، حضرت فرمود: او را بنشانید، نشاندند فرمود: واى به مادرت اى كعب ، ترا دانشى بود اى كاش برایت سود مى داد! ولى شیطان گمراهت كرد و به لغزشت انداخت و ترا سریع به جهنم رساند، رهایش كنید، سپس ‍ از كنار طلحة بن عبیدالله كه كشته شده بود گذشت و فرمود: او را بنشانید، ابومخنف گوید: حضرت به او فرمود: واى بر مادرت اى طلحة ، ترا اقداماتى (مثبت در پیشبرد اسلام ) بود، اى كاش برایت سودمند بود ولى شیطان گمراهت كرد و به لغزش انداخت و ترا سریعا به جهنم رساند.(96)
روایت است كه چون امیرالمؤمنین علیه السلام از كنار طلحة در میان كشته ها عبور كرد، فرمود: او را بنشانید، او را نشاندند، به او فرمود: تو داراى سابقه اى با پیامبر بودى (یعنى در اول اسلام خدماتى داشتى ) ولى شیطان وارد بینى تو شد (به فكر ریاست و بلند پروازى افتادى ) و ترا به آتش وارد كرد.
در روایت دیگرى به او فرمود: این همان است كه با من بیعت شكنى كرد و در میان امت ، فتنه گرى كرد و براى قتل من و خانواده ام نیرو بسیج كرد، بنشانید طلحة را، سپس فرمود: اى طلحة بن عبیدالله ، من آنچه خداوند به من وعده داده حق یافتم ، آیا تو هم آنچه را خدایت به تو وعده داده بود حق یافتى ؟ آنگاه فرمود: طلحة را بخوابانید، یكى از همراهان حضرت گفت :
اى امیرالمؤمنین آیا با طلحة بعد از كشته شدن سخن مى گوئى ؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند او سخن مرا شنید همچنانكه اهل چاه بدر (كه پیامبر اجساد مشركین را در آن انداخت و با آنان سخن گفت ) كلام پیامبر صلى الله علیه و آله را در جنگ بدر شنیدند.
سپس از كنار كعب بن سور قاضى بصره گذر كرد كه در میان كشته ها بود و او را نشاند و فرمود: این مرد همان است كه بر ما شورش كرد در حالیكه قرآنى به گردن آویخته بود، مى پنداشت كه به یارى مادرش (عایشه ) آمده است ، مردم را به آن جریان دعوت میكرد و خودش نمیدانست در چه (منجلابى ) است ، به كتاب خدا تفاءل زد ((و خاب كل جبار عنید)) ((او از خداوند خواست مرا بكشد، خداوند خودش ‍ را كشت
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:45
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته