• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 445
تعداد نظرات : 171
زمان آخرین مطلب : 5004روز قبل
دعا و زیارت


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
ابوالاءسود دئلى گوید: وقتى حضرت على علیه السلام بر اهل جمل پیروز شد، وارد بیت المال بصره شد همراه با عده اى از مهاجرین و انصار كه من هم با آنها بودم .
وقتى زیادى اموال را دید فرمود: (اى پولها) دیگرى را فریب دهید، این سخن را چند بار تكرار كرد، سپس به آن پولها نگاه كرده در آنها دقیق شد و فرمود: اینها را میان یاران من تقسیم كنید و به هر كدام پانصد درهم بدهید.
ابوالاسود گوید: سوگند به آنكه محمد صلى الله علیه و آله را به حق مبعوث كرد، نه یك درهم كم آمد و نه زیاد، گویا او مقدار اموال را دقیق میدانست ، در بیت المال شش هزار درهم بود و تعداد افراد دوازده هزار نفر.
(98)
شخصى بنام حبة العرنى گوید: على علیه السلام بیت المال بصرة را میان یارانش تقسیم كرد و به هر كدام پانصد درهم داد، و خودش نیز پانصد درهم برداشت ، در این میان شخصى كه در جنگ شركت نداشت آمد و گفت :
یا امیرالمؤمنین من دلم با شما بود گر چه بدنم غایب بود، از این غنائم بمن نیز عطا فرما، حضرت سهم خود را تماما كه پانصد درهم بود به او داد و خودش چیزى بهره نبرد
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:45
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
هنگامى كه سپاه عایشه شكست خورد، حضرت امیر علیه السلام دستور داد تا با باقیمانده ها و خانواده هاى آنها و اموال آنها كه در بیرون میدان رزم است كسى كارى نداشته باشد.
كلبى گوید: به ابوصالح گفتم : چرا على علیه السلام وقتى بر اهل جمل پیروز شد، شمشیر در میان آنها نگذاشت ؟ گفت : او از آنها گذشت و بر آنها منت نهاد همچنانكه پیامبر هنگام فتح مكه ، با اهل مكه انجام داد، او مى خواست آنها را از دم تیغ بگذراند، ولى بر آنها منت نهاد، چون دوست مى داشت خداوند آنها را هدایت كند.
(101)
این تدبیر و عفو و گذشت حضرت ، مورد اعتراض بسیارى از سربازان حضرت قرار گرفت ، آنها به حضرت مى گفتند: سربازان اسیر دشمن را نیز میان ما بعنوان برده تقسیم كن ، حضرت فرمود: خیر، گفتند: چگونه است كه كشتن آنها (در جنگ حلال بود) اما اسیران آنها بر ما حلال نیست ؟ حضرت فرمود: چگونه براى شما حلال باشد خانواده ضعیف ایشان در دارالهجرة و مملكت اسلام ، هر چه آنها به لشكرگاه آورده اند بر شما حلال است ولى آنچه در خانه هایشان است و درها را بر آن بسته اند، براى اهل آن است و شما را در آن بهره اى نیست ،
اما سپاهیان به این پاسخ قانع نشدند و همچنان پافشارى مى كردند وقتى بر حضرت زیاد اصرار كردند حضرت فرمود: قرعه بیندازید تا ببینم عایشه نصیب چه كسى مى شود تا به او بدهم ؟ مردم با شنیدن این سخن استغفار كردند و منصرف شدند.
(102)
و در روایتى آمده است حضرت فرمود: كدامیك از شما ام المؤمنین را در سهم خود مى گیرد؟!
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:45
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سپس حضرت رو به طلحة كرد و فرمود: اى طلحة ، زنان شما همراهتان هستند! گفت : نه ، فرمود: شما سراغ زنى (یعنى عایشه همسر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله ) رفتید كه در كتاب خدا جاى او نشستن در خانه اش ‍ است (85) و او را در معرض دید مردم قرار داده اید و همسران خود را در خیمه ها و حجله ها حفظ كرده اید؟ شما با پیامبر صلى الله علیه و آله به انصاف رفتار نكرده اید كه زنان خود در خانه ها نشانده اید و همسر پیامبر صلى الله علیه و آله را بیرون آورده اید، با آنكه خداوند دستور داده كه همسران آن حضرت جز از پشت پرده سخن نگویند.(86)
سپس فرمود: به من خبر بده چرا عبدالله بن زبیر امام جماعت شماست ؟ آیا یكى از شما به دیگرى راضى نمى شود، چرا عربهاى بیابانى را به جنگ من دعوت كرده اید؟
طلحة گفت : اى مرد، ما در شورا(ى شش نفره كه به دستور عمر براى تعیین خلیفه از میان خود بر پا شده بود) شش نفر بودیم كه یك نفرمان (عبدالرحمن ) مرد و دیگرى (عثمان ) كشته شد و امروز ما چهار نفریم كه همگى نسبت به تو بى رغبتیم .
حضرت فرمود: در این مطلب چیزى بر علیه من نیست (زیرا) هنگامى كه ما در شورا بودیم كار به دست غیر ما بود (ما مجبور بودیم یكنفر را انتخاب كنیم ) و اكنون در دست من است ) (حاكم مشخص شده است ) آیا اگر من مى خواستم بعد از بیعت عثمان (دوباره ) امر خلافت را بصورت شورى درآورم (همچنانكه شما مى گوئید) آیا چنین حقى داشتم ؟ طلحة گفت : نه ، حضرت فرمود: چرا؟ گفت : چون تو با اختیار بیعت كردى .
حضرت فرمود: چطور با اختیار بیعت كردم در حالیكه انصار با شمشیرهاى برهنه (طبق دستور عمر) مى گفتند: اگر شما مشورت را تمام كردید و با یكى از خودتان بیعت كردید وگرنه گردن همه شما را خواهیم زد!
آیا هنگامى كه شما با من بیعت كردید كسى چیزى از این گونه سخنان را به تو و اصحابت گفت ؟
دلیل من بر مجبور بودن در بیعت ، واضح تر است از دلیل تو، تو و رفیقت به اختیار خود و بدون اجبار با من بیعت كردید و شما اولین كسانى بودید كه اینكار را انجام دادید و كسى به شما نگفت : باید بیعت كنید وگرنه شما را مى كشم .
طلحة برگشت و جنگ درگرفت ، طلحة كشته شد و زبیر فرار كرد.
(87) (گر چه در میان راه كشته شد)
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:33
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حكیم بن جبیر گوید: شاهد بودم كه على علیه السلام بر منبرى فرمود:
منم عبدالله و برادر رسول خدا صلى الله علیه وآله ، منم وارث پیامبر رحمت صلى الله علیه وآله و آنكه با سرور زنان اهل بهشت (حضرت فاطمه علیه السلام ) ازدواج نمودم ، منم سرور اوصیاء و آخرین وصى انبیاء، هیچكس این مقام را ادعا نكند مگر اینكه خداوند او را به خوارى افكند.
در این هنگام مردى از قبیله عبس كه در میان جمعیت نشسته بود گفت :
كیست كه نتواند مانند این كلام را بگوید: و سپس (به عنوان مسخره ) گفت : منم عبدالله و برادر رسول خدا صلى الله علیه وآله .
هنوز از جاى خود بر نخواسته بود كه شیطان بر او غلبه كرد و دیوانه شد و به بیمارى صرع دچار شد، مردم پایش را گرفتند و از مسجد بیرون كشیدند!
ما از قوم او پرسیدیم آیا این شخص قبل از این حادثه ، بیمار بود؟ گفتند: خدا شاهد است كه نه
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:29
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
امام صادق علیه السلام فرمود: معاویه را خزانه دارى بود به نام جبیر خابور كه مادرى پیر در كوفه داشت ، روزى به معاویه گفت :
من مادرى پیر در كوفه دارم ، مشتاق دیدار او هستم ، اجازه بده بروم او را ببینم و حق مادرى او را ادا كنم .
معاویه گفت : با كوفه چه كار دارى ؟ در آنجا مرد جادوگر كاهنى
(52)است به نام على بن ابیطالب ، من در امان نیستم كه تو را گمراه كند.
جبیر گفت : مرا با على چه كار؟ من به دیدن مادرم مى روم تا حق مادرى او را ادا كنم . معاویه بار دیگر سخن خود را تكرار كرد ولى در اثر اصرار جبیر اجازه داد و او به كوفه آمد حضرت على علیه السلام وقتى جبیر را دید به او فرمود:
آگاه باش (اى جبیر) كه تو گنجى از گنجهاى خداوند مى باشى و معاویه پنداشته است كه من جادوگر و كاهن هستم و اینرا با تو در میان گذارده است .
عرض كرد: همینطور است به خدا قسم این چنین پنداشته است . فرمود: با تو مالى است كه آنرا در عین التمر
(53) پنهان كرده اى ، عرض كرد: راست مى گوئى اى امیرالمؤمنین ! آنگاه حضرت به امام حسن علیه السلام فرمود تا او را به خانه برده به نیكویى پذیرایى نماید
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:29
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حذیفة بن یمان به امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان خلافت عثمان گفت : به خدا قسم من كلام تو را و معناى آنرا تا دیشب نفهمیدم ، آن سخنى كه در حره (اطراف مدینه ) به من گفتى و آن این بود كه فرمودى :
چگونه اى ، اى حذیفه زمانى كه چند عین بر یك ظلم كنند؟!
در آن موقع پیامبر صلى الله علیه وآله میان ما بود و ما حقیقت آنرا نمى فهمیدیم تا دیشب كه فهمیدم (عین اول ) ابوبكر بود كه نامش عتیق بود و سپس عمر را و ایندو بر تو مقدم شدند و اول اسم آنها عین بود.
حضرت فرمود: اى حذیفه فراموش كردى عبدالرحمن ابن عوف را كه متمایل به عثمان شد (آنگاه كه در شوراى شش نفره پس از مرگ عمر، عبدالرحمن به حضرت على علیه السلام گفت : یا على با تو بیعت مى كنم به شرط آنكه به سنت خدا و پیامبر و ابوبكر و عمر رفتار كنى ، حضرت فرمود: بلكه به سنت خدا و پیامبر و اجتهاد خودم رفتار مى كنم ! سه بار عبدالرحمن پیشنهاد خود را تكرار كرد و حضرت همان جواب را داد، آنگاه به عثمان آن پیشنهاد را كرد، عثمان قبول كرد و او خلیفه شد، گرچه به همین تعهد خود نیز عمل نكرد و بعدا عبدالرحمن به عثمان اعتراض ‍ كرد و گفت : اى عثمان از بیعت با تو به خدا پناه مى برم ، و عثمان دستور داد او را از مجلس بیرون كردند و تا آخر عمر، عبدالرحمن با عثمان سخن نگفت ).
سپس حضرت على علیه السلام فرمود: زود است كه به ایشان ملحق شوند عمرو بن عاص و معاویه فرزند جگرخواره پس ایشانند( عتیق و عمر و عثمان و عمرو بن عاص و معاویه و عبدالرحمن ) عینهائى كه براى ستم بر من اجتماع كرده اند
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:29
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در یكى از روزها كه حضرت با كارگر خود در محلى بنام بئرالملك زیر آفتاب مشغول زراعت بود، طلحة و زبیر به نزد حضرت آمده از ایشان خواستند به زیر سایه آید تا با وى سخن گویند، حضرت پذیرفت و همگى به زیر سایه اى گرد آمدند.
آن دو نفر گفتند: ما از نزدیكان پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله هستیم و در راه اسلام داراى سوابق نیكو بوده و جهاد كرده ایم ولى شما حق ما را با دیگران یكسان قرار داده اى با اینكه عمر و عثمان چنین نبودند.
حضرت فرمود: به نظر شما ابوبكر برتر است یا عمر؟ گفتند: ابوبكر، فرمود: قسمت ابوبكر همین گونه بود، اگر قبول ندارید، ابوبكر و دیگران را دعوت كنید و در كتاب خدا نظر كنید و هر حقى دارید بردارید.
گفتند: به خاطر آن تقدم ما در اسلام ، ما را بر دیگران برترى ده .
فرمود: شما دو نفر زودتر مسلمان شده اید یا من ؟
گفتند: به خاطر نزدیكى و فامیلى ما با پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله ما را فضیلت بده .
فرمود: شما به پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله نزدیك تر هستید یا من ؟
گفتند: به خاطر جهاد و نبردهاى ما در اسلام باشد.
فرمود: آیا جهاد شما براى اسلام برتر و بیشتر است از من ؟
گفتند: نه
سپس فرمود: به خدا قسم من و این كارگرم در این مال مثل هم هستیم .
آن دو كه از حضرت على علیه السلام و دسترسى به هوسهاى خود و رسیدن به مال و مقام ماءیوس شدند، نقشه اى خائنانه كشیدند و به فكر شكستن بیعت و شورش افتادند
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:28
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
مؤ لف گوید: طبق روایات متعدد كه در تاریخ شیعه و اصل سنت آمده است ، امیرالمؤمنین علیه السلام در رحبه (56) مردم را سوگند داد و فرمود: هر كه از پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله شنیده است كه فرمود: ((من كنت مولاه فعلى مولاه ؛ هر كه من مولاى اویم این على مولاى اوست ))، برخیزد و شهادت دهد، دوازده نفر از انصار شهادت دادند، اما انس بن مالك كه حضور داشت ، شهادت نداد، حضرت على علیه السلام به او فرمود: تو چرا شهادت نمى دهى با اینكه تو هم شنیده اى آنچه اینان شنیده اند؟ انس بن مالك بهانه آورد كه : پیر شده ام و فراموش كرده ام .
حضرت به او فرمود: خدایا اگر دروغ مى گوید، او را به سفیدى یا پیسى مبتلا كن كه عمامه آن را نپوشاند.
ابو عمیره راوى خبر گوید: خدا را شاهد مى گیرم كه انس را دیدم كه میان دو چشمش سفید شده بود (به گونه اى كه هر قدر عمامه را پائین مى آورد پوشیده نمى شد و باز نمایان بود).
(57)
مؤ لف گوید: اصل حدیث یعنى سوگند دادن حضرت امیر علیه السلام در سال 35 در كوفه به شاهدین حدیث غدیر به اینكه برخیزند و شهادت دهند از احادیث مشهور میان شیعه و اهل سنت است و بزرگان اهل سنت آنرا مفصل ذكر كرده اند و علامه امینى تفصیل آنرا در الغدیر ج 1 آورده است .
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:28
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
از حضرت باقر علیه السلام روایت است كه فرمود: مردى بنام جویریه عازم سفر از كوفه بود، حضرت على علیه السلام به او فرمود: بدان كه در میان راه به شیرى برخورد خواهى كرد، جویریه گفت : چاره چیست ؟
فرمود: به او بگو امیرالمؤمنین علیه السلام به من از تو امان داده است ! جویریه از كوفه بیرون آمد، در میان راه همچنانچه حضرت گفته بود، متوجه شد شیرى بطرف او مى آید، جویریه صدا زد: اى شیر همانا امیرالمؤمنین على بن ابى طالب به من از تو امان داده است . جویریه گوید:همینكه كلام حضرت را رساندم ، آن حیوان برگشت در حالیكه سر را به زیر انداخته و همهمه مى كرد، و با همین حال از نیزار پنهان شد (در روایتى آمده است كه پنج بار همهمه كرد). جویریه بعد از انجام كار خود و بازگشت به كوفه ، نزد حضرت على علیه السلام رفت و جریان را بازگو كرد، حضرت فرمود: با آن شیر چه گفتى و او با تو چه گفت ؟ جویریه گفت : هر چه فرموده بودید گفتم ، و به بركت فرمایش شما از من منصرف شد، اما اینكه آن حیوان چه گفت - من نمیدانم خدا و رسول و وصى او بهتر مى دانند. حضرت فرمود: او در حالیكه همهمه مى كرد پشت نمود(و رفت ) عرض كردم : آرى . فرمود: آن حیوان به تو گفت : وصى محمد صلى الله علیه و آله و سلم را از من سلام برسان ، سپس حضرت دست خود را به صورت عدد پنج نشان داد
(58)(یعنى پنج بار)
مؤ لف گوید: آنچه از آیات قرآن و احادیث بسیار زیاد استفاده مى شود این است كه حیوانات داراى مقدارى از فهم و شعور ولو ضعیف و مناسب با خودشان مى باشند، و در همین راستا، به ذكر الهى مى پردازند و اولیا خدا مخصوصا ائمه اطهار علیه السلام را مى شناسند و احترام مى كنند و همچنانكه مشخص مى گردد كه حیوانات داراى زبان گویائى میان خویش ‍ هستند كه با آن تكلم مى كنند هر چند در حوصله فهم ما نباشد. بحث بیشتر و ارائه قرآنى و احادیث مربوط نیاز به مجالى دیگر دارد.
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:28
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سوید بن غفلة گوید: خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بودم كه مردى نزد حضرت آمد و گفت : یا امیرالمؤمنین از وادى القرى مى آیم و خبر موت خالد بن عرفطه را آورده ام . حضرت فرمود: البته كه او نمرده است ! آن مرد كلام خود را تكرار كرد، حضرت فرمود: سوگند به آنكه جانم در دست قدرت اوست ، خالد نمرده و نمى میرد!! آن مرد براى بار سوم سخن خود را تكرار كرد! و اضافه نمود كه : ((سبحان الله )) من به شما از موت او خبر مى دهم ولى شما مى گوئید نمرده است !
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: قسم به آنكه جانم در دست قدرت اوست ، خالد نمرده و نمى میرد تا فرمانده سپاه ضلالت شود و پرچمدار او شخصى باشد بنام حبیب بن جماز!! راوى گوید: حبیب بن جماز وقتى این سخن حضرت به گوشش رسید به نزد حضرت آمد و گفت : به خدا قسم كه من شیعه شما هستم ، ولى شما درباره من سخنى فرمودید كه آنرا در خود نمى یابم ! حضرت فرمود: اگر حبیب بن جماز توئى ، حتما و قطعا آن پرچم را به دوش خواهى گرفت ! حبیب با شنیدن این پاسخ پشت كرد و رفت و حضرت ادامه داد: اگر حبیب بن جماز توئى ، البته البته آن پرچم را به دوش خواهى گرفت !
ابوحمزه گوید: به خدا سوگند حبیب بن جماز زنده ماند تا اینكه (در زمان سیدالشهداء علیه السلام ) وقتى عمر بن سعد به جنگ با امام حسین علیه السلام فرستاده شد، خالد بن عرفطه از فرماندهان سپاه او بود و حبیب نیز پرچم او را بر دوش داشت
پنج شنبه 30/8/1387 - 14:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته