• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1361
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 4156روز قبل
اهل بیت
با وقوع حماسه كربلا، زنجیره نهضتهای شیعی پدید آمد. این حادثه نه تنها الگویی حماسی ـ ارزشی برای شیعه به میراث گذاشت بلكه انسجام و قوام سیاسی ـ اجتماعی شیعیان را نیز موجب گردید. «خر بوطلی» یكی از دانشمندان معاصر در همین رابطه می‏نویسد: «شهادت امام حسین علیه‏السلام در كربلا بزرگترین حادثه تاریخی بود كه منجر به تشكیل و تبلور شیعه گردید و سبب شد كه شیعه به عنوان یك سازمان قوی با مبادی و مكتبی سیاسی ـ دینی مستقل در صحنه اجتماع اسلامی آن روز جلوه كند.1»
فرهنگ سازان عاشورا
اما واقعیت آن است كه اگر ابعاد كربلا به وسیله بازماندگان و میراث‏داران آن حادثه تاریخی ترویج نمی‏گردید، این قیام نیز به مانند برخی حوادث دیگر به بوته فراموشی سپرده می‏شد. در حقیقت چنانچه نهضت ترویج عاشورا از زمان ورود اسرا به كوفه آغاز نمی‏گردید، حادثه كربلا نمی‏توانست در برابر آماج تبلیغات مخرب اموی و جوسازی آنان پایداری نماید و بی‏تردید به درد تحریف دچار می‏گردید. از این رو است كه پیامهای پرشور زینبی، سیره امام سجاد علیه‏السلام در یادآوری حادثه خونبار عاشورا، جلسات نوحه و ندبه امام باقر علیه‏السلام و روایات و عملكرد دیگر ائمه علیهم‏السلام خطی واحد در فرهنگ سازی را پدید می‏آورد. حركتی كه كوشش دارد با تشویق مردمان، به ویژه شیعیان، مسیر سرخ عاشورا را از نسیان تاریخی حفظ نماید. بر همین اساس است كه زیارت قبر سید الشهدا با تمام موانع و خفقان موجود واجب شمرده می‏شود و امام صادق علیه‏السلام می‏فرماید: «اِنَّ زِیارَةَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ واجِبَةٌ عَلی الرِّجالِ وَالنِّساءِ؛2 زیارت مرقد امام حسین علیه‏السلام بر زنان و مردان واجب است.»
فرهنگ‏سازی مكتوب
در كنار این تاكیدها امامان شیعه به یك فرهنگ شفاهی بسنده ننمودند، بلكه با فراهم‏آوری زیارت نامه‏ها به پدید آوردن یك فرهنگ مكتوب نیز یاری رساندند. این زیارتها كه ثمره سیره و گفتار ایشان بود، به وسیله راویانْ مكتوب گردید و ذخیره‏ای ارزشمند ـ با سطوح مختلف ـ را برای نسلهای آینده به وجود آورد. در این بین زیارتهای عاشورایی از حال و هوا و ظرافتهای ویژه‏ای برخوردارند. در این متون، اهداف، حماسه‏ها، تداوم ارزشها، روش‏شناسی دشمنان در محو ارزشها و... برشمرده می‏شود و با زبانی هماهنگ به یادآوری و نهادینه‏سازی فرهنگ عاشورا پرداخته می‏شود كه این همگی، حكایت از تدبیر و دوراندیشی فرهنگ‏سازان این عرصه دارد.
با گذر از عصر ائمه، عالمان شیعه به جمع‏آوری و باب‏بندی روایات و اخبار پرداختند و در این میان زیارات نیز مورد توجه قرار گرفت. پدید آمدن كتابهای دعا و زیارتنامه‏ها به وسیله عالمانی همچون شیخ مفید صاحب المزار، علم الهدی صاحب مصباح الزائر و شیخ طوسی صاحب مصباح المتهجد، نشان از اهمیت این مقوله نزد این اندیشمندان دارد. این مسئله در قرنهای بعد نیز با كتابهایی همچون كامل الزیارات، المزار الكبیر و... پی گرفته شد و همچنان نیز با قالبهای گوناگون تا كنون به حیات خود ادامه داده است كه آخرین نمونه آن را می‏توان مفاتیح الجنان به حساب آورد.
زیارت ناحیه
همانگونه كه پیشتر اشاره شد، زیارتنامه‏ها دارای سطوح معرفتی مختلف بوده، از حیث ژرفایی و عمق مطالب با یكدیگر متفاوت هستند. از زاویه محتواشناسی و زیبایی واژگان، در بین زیارات موجود «زیارت ناحیه» از جمله متون دل‏انگیز و ژرفی به شمار می‏رود كه منتسب به ناحیه امام عصر علیه‏السلام می‏باشد. علامه مجلسی این زیارت را ـ با اندك تفاوتهایی ـ از شیخ مفید، سید مرتضی و محمد بن المشهدی صاحب المزار الكبیر نقل می‏كند و پس از سخن مولف المزار الكبیر مبنی بر خروج این زیارت از ناحیه مقدسه امام آخر می‏نویسد: «وَالاَْظْهَرُ اَنَّ هذِهِ الزِّیارَةَ مَنْقُولَةٌ مَرْوِیَّةٌ؛3 روشن است كه این زیارت دارنده سند روایتی از امام معصوم است.»
در هر حال آنچه در این نوشتار در پی آن خواهیم بود گذری بر این گنج معنوی و بازشناسی سیمای فردی سید الشهدا در این زیارت گرانقدر است.
1. نسب‏شناسی
در بحث از نسب، زیارتنامه‏ها بر دو نسب تكیه می‏كنند كه در این صورت ضمن توسعه در مفهوم این واژه، حكایتی پندآموز را نیز به دنبال دارد.
الف ـ سلسله الهی:
در ابتدای برخی از زیارات حضرت امام حسین علیه‏السلام به ویژه زیارت ناحیه، آنچه برای ورود زائر پسندیده آمده است سلام بر انبیاء الهی است: «اَلسَّلامُ عَلی آدَمَ صَفْوَةِ اللّه‏ِ، اَلسَّلامُ عَلی شَیْثَ... السَّلامُ عَلی اِبْراهیمَ و...»4 این سلسله به همراه درودهای متصل و برشمردن صفات نیكوی هر كدام از این برگزیدگان ادامه می‏یابد تا به «السَّلامُ عَلی مُحَمَّدٍ حَبیبِ اللّه‏ِ وَصَفْوَتِهِ؛5 سلام بر محمد، دوست برگزیده خدا.» می‏رسد.
از این پس نیز سلامها به امیرمؤمنان، فاطمه زهرا، امام حسن و بالاخره سید الشهداء هدیه می‏شود. با پس‏زنی حجابها آنچه از میان این باغستان پر نشاط سلامها برمی‏آید، در واقع تنها عرض ادبی خالی نیست بلكه در این بین می‏توان «اتحادی معنوی» را نتیجه گرفت. فقرات زیارت به ما این‏گونه می‏فهماند كه امام شهید در پیوندی معنوی با سلسله‏ای الهی است. او نسب به آدم نه از حیث صلب بلكه از حیث پیام‏آوری و رسالت‏داری می‏برد. به تعبیری او دارنده همه خوبیهایی است كه آن شریفان داشته‏اند. مگر نیست كه او مصباح هدایت است و سفینه نجات و انبیاء نیز چنین بوده‏اند. قرآن كریم می‏فرماید: «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»؛6 آنان را امامانی قرار دادیم كه به امر ما هدایت كنند.»
مگر نیست كه او در راه حق، ترسی نمی‏شناسد و می‏گوید: «لَوْ لَمْ یَكُنْ فِی الدُّنْیا مَلْجَأٌ وَلا مَأْوی لَما بایَعْتُ یَزیدَ ابْنَ مُعاوِیَةَ؛7 اگر در دنیا پناه و پناهگاهی نباشد با یزید بن معاویه بیعت نمی‏كنم.»
و انبیاء نیز اینچنین هستند. قرآن كریم می‏فرماید: «اَلَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّه‏ِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلا یَخْشَوْنَ اَحَداً اِلاّ اللّه‏»؛8 «آنانكه رسالتهای الهی را رسانند و از او ترسند و از هیچ كس جز خدا نترسند.»
همو است كه فریاد برمی‏آورد: «أُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَاَنْهی عَنِ الْمُنْكَرِ؛9 فرمان به نیكیها و نهی از زشتیها را خواستارم.»
و انبیاء نیز از همین جام جرعه نوش شهادتند و رنگ آن می‏پذیرند. قرآن كریم درباره دشمنان پیامبران می‏فرماید: «وَیَقْتُلُونَ الَّذینَ یَأْمُرُونَ بِالقِسْطِ مِنَ النّاسِ»؛10 «و مردمی را كه به عدالت امر می‏نمایند به قتل می‏رسانند.»
او طاغوت می‏شكند و بعثت انبیاء نیز بر همین تعلق گرفته است. «وَلَقَدْ بَعَثْنا فی كُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُوا اللّه‏َ وَاجَتَنِبُوا الطّاغُوتَ»؛11 «در هر امتی رسولی برگزیدیم تا مردمان را به عبادت خدا و پرهیز از طاغوت دعوت نمایند.»
او رهایی عباد را از «زندان جهالتها» می‏طلبد. در زیارت می‏خوانیم: «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیكَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ؛12 خون خویش را در راه آزادی بندگانت از جهالت و سرگردانی آنان در گمراهی نثار كرد.»
انبیاء نیز پیوند خویش را با خدا اینچنین استوار می‏كنند: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الاُْمّییّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَیُزَكّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَاِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ»؛13 «او كسی است كه در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت كه آیاتش را بر آنان می‏خواند، تزكیه می‏كند و كتاب و حكمت می‏آموزد و مسلماً پیش از این در گمراهی آشكار بودند.»
و این نیز بگذاریم و بگذریم تا شاید در آنچه آینده خواهد آمد بتوانیم گوشه‏هایی دیگر را بپیماییم. و این همه نشانگر آن است كه از نخست انبیاء تا حسین علیهم‏السلام همه عضو قبیله‏ای الهی و حزب رحمانی می‏باشند و چه نسبی شریفتر و برتر از این می‏توان یافت.
ب ـ سلسله صلبی
در این بخش، زیارتنامه‏ها بیشتر با ظرافتی ویژه به نسب او از حضرت خاتم می‏پردازد: «اَلسَّلامُ عَلیَ ابْنِ خاتَمِ الاَْنْبِیاء، اَلسَّلامُ عَلَی ابْنِ سَیِّدِ الاَْوْصِیاءِ، السَّلامُ عَلَی ابْنِ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، السَّلامُ عَلَی ابْنِ خَدیجَةَ الْكُبْری...»14
در مقام كنونی نیز شاید آنچه بیش از سلسله صلبی قابل ملاحظه باشد همین پیوند معنوی است، چرا كه آنچه پس از این مورد تأكید قرار می‏گیرد صعود به جنبه‏های معنوی است، آنجا كه باید گفت: «السَّلامُ عَلَی ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی، السَّلامُ عَلَی ابْنِ جَنَّةِ الْمَأْوی، السَّلامُ عَلیَ ابْنِ زَمْزَمَ وَالصَّفا»15
بلكه اگر گامی فراتر نهیم این درودها وارد جنبه‏هایی عمیق‏تر می‏شوند و علت این همه سپاس را در مجاهدتی خونین، صبری ستبر و عصمتی به همراه اصحاب كساء می‏جویند: «السَّلامُ عَلَی الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ، السَّلامُ عَلَی الْمَهْتُوكِ الْخَباءِ، السَّلامُ عَلی خامِسِ اَصْحابِ اَهْلِ الْكَساءِ؛16 سلام بر آن كه پیكرش به خون آغشته گردید، سلام بر آن كس كه حرمت خیمه‏گاهش شكسته شد، سلام بر پنجمین از اصحاب كساء.»
و چه زیبا و عارفانه است این سلامها و چه شعله‏ای می‏اندازد به خرمن خرد و عاطفه.
2. در مهد
شاید یكی از زیاراتی كه به صورتی كوتاه بر محور نوزادی حضرت گردشی كوتاه دارد همین زیارت است. در بخشی از آن می‏خوانیم: «السَّلامُ عَلی مَنِ افْتَخَرَ بِهِ جَبْرئیلُ، السَّلامُ عَلی مَنْ ناغاهُ فِی الْمَهْدِ میكائیلُ؛17 سلام بر آن كه جبرئیل به او افتخار می‏كرد. سلام بر آن كس كه میكائیل با او در گهواره سخن می‏گفت و شادمانش می‏ساخت.»
اگر چه برای بسیاری معلوم نیست كه كیفیت این ماجرا به چه گونه است؟ و در تفسیر این بخش بایستی از كجا سود جست؟ امّا دست كم این ماجرا نشان از حضور ملكوتی و خادمانه فرشتگان در پیشگاه این خاك‏نشینان لاهوتی دارد.
3. ویژگی حاكم در زندگانی
در دوران زندگی، قیام و شهادت امام حسین بن علی علیه‏السلام ، آن اصل حاكم و غیرقابل نفوذی كه همچون پرتویی قدرتمند وی را تحت تأثیر قرار می‏داده است، اطاعت از خدا، پیروی از رسول خدا و شنوایی آگاهانه از وصی خدا و پایبندی به وصیت حجت خدا بوده است. این اصل الگو در لسان زیارت این چنین آمده است: «وَكُنْتَ للّه‏ِ طائِعاً وَلِجَدِّكَ مُحَمَّدٍ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله تابِعاً وَلِقَوْلِ اَبیكَ سامِعاً وَالِی وَصِیَّةِ اَخیكَ مُسارِعاً؛18 تو فرمانبردار خداوند و پیروی كننده جدت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و پذیرای گفتار پدرت و پیشی گیرنده به انجام وصیت برادرت بودی.»
یا آنجا كه می‏گوید: «سالِكاً طَرائِقَ جَدِّكَ وَاَبیكَ، مُشْبِهاً فِی الْوَصِیَّةِ لاَِخیكَ؛19 تو پوینده راه جد و پدرت و در سفارشها همانند برادرت بودی.»
بی‏گمان این قانون و الگو، برای هر آزادیخواه طرفدار مكتب خونین حسین علیه‏السلام خط كشی بی‏خطا و معیاری بی‏اشتباه است.
4. بندگی
در فرهنگ اسلامی، از جمله محكهای بازشناسی عیار انسانیت برپاداری تكالیف الهی است. و حسین علیه‏السلام بر اساس زیارت حاضر، تكالیف خویش را در سه عرصه عبادی فردی، اقتصادی و اجتماعی، به نیكی به سرانجام می‏رساند؛ چنانچه می‏خوانیم: «اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَیْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْعُدْوانِ؛20 گواهی می‏دهم كه تو نماز را برپا داشتی و زكات داده به نیكی فرمان و از زشتی و تجاوز بازداشتی.»
برپایه این زیارت، بندگی در اقامه نماز به تنهایی حاصل نمی‏گردد بلكه آن كس طعم شیرین عبودیت و بندگی را می‏چشد كه در تمامی عرصه‏ها سر بر آستان الهی بساید و در میانه شبهای تار شب را زنده داشته، خاضعانه و خاشعانه در ركوع و سجده‏ای طولانی راه عزت بپیماید. «كُنْتَ... مَتَهَجِّداً فِی الظُّلَمِ... طَویلَ الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ؛21 اهل تهجّد در تاریكیها بودی و ركوعها و سجده‏های طولانی داشتی.»
5 . پاكیزگی معنوی
در زمانه‏ای كه اشباح شیطانی جن و انس با هجوم همه جانبه‏شان بدعتها را رواج و سنتهای اصیل را به عقب می‏راندند و لغزشگاههای بسیار و درّه‏های هولناكی را فرا روی مؤمنان قرار می‏دادند، بایستی كسی می‏بود تا همچون دژی تسخیرناپذیر مظهر طهارت و پاكی باشد. و پنجمین اصحاب كساء مصداق همین پاكی است و بایستی به او خطاب كرد: «السَّلامُ عَلی مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیلُ؛22 سلام بر آن كسی كه خدای بزرگ او را پاك و مطهر قرار داد.» چرا كه او دارنده سند بندگی است با مهری از اخلاص و همین است كه احساس شیطان در پیشگاه او عجز و حقارت است. همان شیطان كه گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمْ الْمُخْلَصینَ»؛23 «به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگانی از بین آنان كه خالص شده‏اند.»
6. شكیبایی و حسابگری
در راهی كه سرور شهیدان برگزید و بر آن راه هر چه داشت گذاشت، دو خصلت مدام در كنار یكدیگر می‏بایست باشند تا بیمه‏گر سعادت گردند. چه، كاستی در هر كدام باعث نابودی سرمایه و هدر رفتن توان است. این دو یار جدا ناشدنی در طریقت حسینی، شكیبایی و حسابگری با خداست. حسین كالای هستی خویش را به بازار كسی جز خدا نمی‏برد، همان خدا كه سند معامله با مؤمنان را امضاء كرده و فرموده است: «اِنَّ اللّه‏َ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَاَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»؛24 «خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خریداری كرده، كه [در برابر آن[ بهشت برای آنان باشد.»
او از جد، پدر و مادرش به خوبی آموخته است كه كالای او را جز خدا اجر نمی‏دهد. همان خدایی كه فرمود: «ما اَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ اَجْرٍ اِنْ اَجْرِیَ اِلاّ عَلی رَبِّ الْعالَمینَ»؛25 «من در برابر این دعوت از شما اجری نمی‏طلبم، اجر و پاداش من فقط بر پروردگار عالمیان است.» و از آن سو راه بازار خدا، سخت است و مركبی جز شكیبایی نمی‏طلبد و او چه نیكو به این هر دو عامل بود كه خود نیز بر همین راه رفت و گفت: «اللّهُمَّ صَبْراً وَاحْتِساباً فیكَ؛26 خداوندا! به خاطر صبر و حسابگری در راه تو [چنین می‏كنم].»
پس حق است كه در خطاب به او چنین بگوئیم: «السَّلامُ عَلَی الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ؛27 سلام بر حسابگر صبر كننده.»
7 ـ بر ساحل صفات
در فرازهایی از زیارت، كشتی صبر، طاقت از كف می‏دهد و حیران و سرگشته بر ساحل صفات تنها به نظاره می‏نشیند؛ چرا كه هر كدام كتابی گران‏وزن و گران‏سنگ و قلمی غیر از این قلمها می‏طلبد. پس بیایید با یكدیگر روحمان را بر بال پیوند زده از آسمان بر آنها بنگریم كه تنها از این رهگذر حدی برای آنها متصور است. «كُنْتَ... قَویمَ الطَّرائِقِ، كَریمَ الْخَلائِقِ، عَظیمَ السَّوابِقِ، شَریفَ النَّسَبِ، مُنیفَ الْحَسَبِ، رَفیعَ الْرُّتَبِ، كَثیرَ الْمَناقِبِ، مَحْمُودَ الضَّرائِبِ، جَزیلَ الْمَواهِبِ، حَلیمٌ رشیدٌ مُنیبٌ جَوادٌ عَلیمٌ اِمامٌ شَهیدٌ اَوّاهٌ حَبیبٌ مَهیبٌ؛28 تو اینچنین بودی ... بر راههای استوار گام می‏نهادی، در بین مردمان بخشنده و بزرگوار بودی، گذشته‏ای با عظمت، نسبی شریف، حسبی والا و رتبه‏ای عالی داشتی. دارنده فضایل بسیار با سرشتهای ستایش شده و موهبتهای فراوان بودی و بردبار و كمال یافته، رو به سوی خدا كرده، بخشنده، دانا، راهبری شهید، زاری كننده و محبوب و دارای وقار بودی.»
در دل این همه بزرگی، صفات دیگری نیز یافت می‏شوند كه از عهده این نوشتار كوتاه بیرون است.
8. دار دنیا
در فرهنگ زیارت ناحیه، نگاه حسین علیه‏السلام به دنیا نیز كاویده می‏شود كه به اختصار به پردازش این فراز نائل می‏شویم.
الف ـ گذرگاه، نه قرارگاه
بدیهی است كه سنت حضرت رب بر حضور انسان در زمین تعلق گرفته است و این سرنوشتی است گریزناپذیر. امّا آنچه مهم است كوتاهی مدت قرار در این گذرگاه است، چه اینكه خداوند فرمود: «وَلَكُمْ فِی الاَْرْضِ مُسُتَقَرٌّ وَمَتاعٌ اِلی حینٍ»؛29 «زمین برای شما تا مدتی قرارگاه و وسیله بهره‏برداری خواهد بود.» از این رو دنیا پلی است برای عبور، نه قرارگاهی برای آسودن و غنودن. تعبیر رسا، كوتاه، شیوا و ارزشمند مولی الموحدین نیز بر همین محور می‏چرخد كه: «الدُّنْیا، دارُ مَمَرٍّ لا دارُ مَقَرٍّ؛30 دنیا خانه گذر است، نه منزل قرار.»
سیمای حضرت سید الشهداء علیه‏السلام در این عرصه چنین شناسانده می‏شود كه: «زاهِداً فِی الدُّنْیا زُهْدَ الرّاحِلِ عَنْها؛31 در دنیا همچون آنانكه در آستانه كوچ از دنیا هستند زهد ورزیدی.»
ب ـ نگاهی وحشت‏زده
حسین علیه‏السلام در قعر دره دنیا فرو نمی‏رود و بر دیوارهای نااستوار آن گام نمی‏نهد. او از پدر آموخته است كه: «مَثَلُ الدُّنْیا كَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّها والسَّمُّ النّاقِعُ فی جَوْفِها یَهْوی اِلَیْهَا الْغَرُّ الْجاهِلُ وَیَحْذَرُها ذُو اللُّبِّ الْعاقِلُ؛32 دنیا چون ماری پوست نرم و سمّی است. نادان نیرنگ خورده به او می‏گراید و هوشمند عاقل از آن می‏پرهیزد.» از این رو در زیارت ناحیه خطاب به امام حسین علیه‏السلام این ویژگی او را چنین بیان می‏كنیم: «ناظِراً اِلَیْها بِعَیْنِ الْمُسْتَوْحِشینَ مِنْها؛33 از دریچه نگاه وحشتزدگان به دنیا نگریستی.»
ج ـ بازداشت آرزوها
همگی ما طعم دنیا چشیده‏ایم و به روشنی آگاهیم كه آرزو فرزند ماندگار دنیا است. تا دنیا باقی است، آرزو نیز از كنار مادر شیر می‏نوشد. امّا هر كه سر بر آستان حسین می‏گذارد باید بداند كه زهد و بی‏نیازی، هر دو از پررنگترین رنگهای این مكتب است. و زهد به فرمایش مولای موحدان «كوتاه كردن آرزوست»34 و بی‏نیازی یعنی ترك آرزو.35
در دانشگاه سید الشهداء مدرك شهادت داده می‏شود و در این راه می‏بایست واحدهای ایثار و نثار را گذراند. در كلاس مولایمان حسین علیه‏السلام این فرهنگ رایج است كه: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ»؛36 «هرگز به حقیقت نیكوكاری نمی‏رسید مگر اینكه از آنچه دوست دارید انفاق كنید.» و این همه سخت با آرزو ـ این فرزند دنیا ـ ناسازگار است. پس باید همچون او بود كه خطاب به او می‏گوئیم: «اَمالُكَ عَنْها مَكْفُوفَةٌ؛37 آرزوهایت از دنیا بازداشته شده است.»
د ـ زیورها
دنیا بسان نوعروسی است فریبنده و افسونگر، اگرچه متاعش ناپایدار است امّا بسا افراد در دوستی‏اش یكدل و پایدارند و در به فراموشی سپردن فنا پذیریش متحد. اگر چه زندگانیش كوتاه و ارزشش ناچیز است امّا زیورهایش چشمها را كم كور نكرده است و كم انسانها را در پی خویش خسته و درمانده نساخته است.38 و چه هشداری دارد كلام الهی در این‏باره كه: «زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ»؛39 «محبت شهوتها برای مردم زینت داده شده است.» مال و فرزند و زن و سیم همه زینتند امّا در این سیاه بازار اوهام فریاد علی علیه‏السلام بلند است كه «غُرّی غَیْری؛40 دیگری را فریب ده.» و حسین علیه‏السلام كه ادامه زندگانی او است، جز این نمی‏تواند باشد. پس او نیز همتش از زیورها و زینتهای دنیوی منصرف و به جهان باقی مایل است. «وَهِمَّتُكَ عَنْ زینَتِها مَصْرُوفَةٌ... وَرَغْبَتُكَ فِی الاْخِرَةِ مَعْرُوفَةٌ؛41 تلاشت از زیورهای دنیا بسوی دیگر بازگشته و گرایشت به سوی آخرت بر همگان روشن است.» از این رو در عاشورا زینتهای اجباری این دنیا را به درخت بی‏زوال «باقیات الصالحات» پیوند می‏زند كه خداوند فرمود: «اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَالْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَیْرٌ اَمَلاً»؛42 مال و فرزندان زینت زندگی دنیا هستند و باقیات الصالحات ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخش‏تر است.»
حسین علیه‏السلام می‏خواهد در همه آزمایشها سرافراز باشد و این نیز عرصه آزمایش است. «وَاعْلَمُوا اَنَّما اَمْوالُكُمْ وَاَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاَنَّ اللّه‏َ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ»؛43 «بدانید كه اموال و اولاد شما وسیله آزمایش است؛ و پاداش عظیمی نزد خداست.»
ه ـ شادمانه‏ها
در اندیشه سرور كربلائیان، دنیا محل شادمانه‏هایی متضاد است. او در مكتب پدر آموخته است كه دنیا هم مزرعه عذاب است و هم مزرعه نجات. این خانه می‏تواند پندآموز عبرت پذیران و زاد دهنده دوراندیشان باشد. دنیا سجده‏گاه دوستان خدا، نمازگاه فرشتگان و فرودگاه كلام خداست. اینجا همان جا است كه بایستی به تجارت با خدا رفت و نفس را نه به ثمن بخس بلكه ثمین فروخت. حسین علیه‏السلام از شادمانه‏های دنیا اینچنین بهره می‏برد: همدمی با بیت و محراب. «وَاَنْتَ... جَلیسُ الْبَیْتِ وَالْمِحْرابِ؛44 همدم با خانه و محراب هستی.» او راه عزلت و بریدگی از شهوتها و لذات را می‏جوید. چنانكه در زیارت ناحیه می‏خوانیم: «مَعْتَزِلٌ عَنِ اللَّذّاتِ وَالشَّهَوات؛45 تو از لذتها و شهوات بریده‏ای.» او بر شادمانه‏های غیرخدایی یكسره چشم برمی‏بندد، چنانكه می‏خوانیم: «وَاِلْحاظُكَ عَنْ بَهْجَتِها مَطْروفَةٌ؛46 توجهت از شادمانه‏های دنیایی بازداشته شده است.» و این بود حكایت حسین و دنیا.
9. لقبها
در اغلب زیارتها، سید شهیدان القاب خاصی را به خویشتن اختصاص داده است. این القاب را می‏توان به سه دسته كلی تقسیم نمود. از جمله:
الف ـ لقبهای منزلتی:
این گونه القاب و توصیفات بیشتر ناظر به مقام‏شناسی و منزلت‏یابی حضرت در خصوص عصمت و امامت است. از این رو می‏توان این جملات یا واژه‏ها را به عنوان مباحث كلامی زیارت، مورد شناسایی قرار داد. «اَلسَّلامُ عَلی خامِسِ اَصْحابِ اَهْلِ الْكَساءِ؛47 سلام بر پنجمین نفر از اصحاب كساء.» یا «اَلسَّلامُ عَلی حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ؛48 سلام بر حجت پروردگار جهانیان.»
ب ـ لقبهای جهادی:
این گونه لقبها بر جنبه‏های حماسی تأكید می‏نمایند و كنایه‏ای از شجاعت و سلحشوری مولا می‏باشند، مانند: «اَلسَّلامُ عَلی یَعْسُوبِ الدِّینِ؛49 سلام بر رئیس بزرگ (پادشاه) دین.» پردازش واژگان در این موارد به گونه‏ای است كه به زیبائی شخصیت حماسی سالار كربلا را به نمایش می‏گذارد. همچنین از آنجا كه این گونه القاب در كنار لقبهای شهادتی و غم‏انگیز به كار می‏رود، فضایی متعادل و واقعی را فرا روی زائر باز می‏نماید.
ج ـ لقبهای شهادتی:
این لقبها ناظر به زوایای گوناگونی هستند، امّا همگی در محور شهادت مظلومانه شریكند. مانند: «السَّلامُ عَلی غَریبِ الْغُرَباءِ؛50 سلام بر غریب غریبان.» كه به تنهاییِ آن حضرت در هنگام جهاد و شهادت اشاره دارد و یا «اَلسَّلامُ عَلی شَهیدِ الشُّهَداءِ؛51 سلام بر شهید شهیدان.» یا «اَكْرَمُ الْمُسْتَشْهَدینَ؛52 بزرگوارترین شهیدان.» كه هر دو بر جایگاه شهادتی حضرت نظر دارند. در این میان برخی لقبها در عین آنكه اشاره‏ای كنایه‏آمیز به شهادت دارند، منزلت حضرت را پس از شهادت به بیان می‏نشینند. مانند: «السَّلامُ عَلی صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِیَةِ؛53 سلام بر صاحب بارگاه عالی رتبه.»
البته در این مجال اندك نمی‏توان بر بسیاری از القاب با تأمل نگریست، امّا بی‏گمان شرط ادب و كمال آن است كه معرفت جویان در این راه نیز گامی نهند، كه بی‏تردید هركدام دفتری مستقل می‏طلبد و پژوهشی ژرف. از این رو نوشتار ما با توجه به تكلیف اختصار از بسیاری بحثها می‏گذرد، به امید آنكه ره‏پویان دیگر در این وسعت پرنشاط و طراوت خوشه‏ای از گلهای حسینی بر چینند. و ما از باب تیمن و عرض ادب دو شكوفه سلام را از باغ پرریحان زیارت ناحیه بر آن صاحب شافی عرضه می‏داریم: «السَّلامُ عَلی مَنْ جَعَلَ اللّه‏ُ الشِّفاءَ فی تُرْبَتِهِ، السَّلامُ عَلی مَنِ الاِْجابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ؛54 سلام بر آن كس كه خداوند در تربتش شفا را قرار داد. و سلام بر آن كس كه اجابت [خواسته‏ها[ در بارگاه اوست.»
پاورقیها:
1. خربوطلی، انقلابهای اسلامی، ترجمه عبد الصاحب یادگاری، ص73، به نقل از پیامدهای اجتماعی نهضت حسینی، شمس اللّه‏ مریجی، معرفت، شماره 59، ص36.
2. كامل الزیارات، ص237، ح354.
3. بحارالانوار، ج98، ص328.
4. زیارت ناحیه مقدسه، ص14.
5. شعراء/164.
6. انبیاء/73.
7. العوالم العلوم، ص178.
8. احزاب/39.
9. حیاة الامام الحسین بن علی، دراسة و تحلیل، ج2، ص264.
10. آل عمران/21.
11. نحل/36.
12. مفاتیح الجنان، زیارت اربعین.
13. جمعه/2.
14. زیارت ناحیه مقدسه، ص20.
15. همان، ص22.
16. همان، ص22.
17. همان، ص30، جهت اطلاع بیشتر نك: بحارالانوار، ج44، ص188. هرچند در این مورد از جبرئیل نام برده شده است نه میكائیل.
18. زیارت ناحیه، ص38.
19. همان، ص 42.
20. همان، ص38.
21. همان، ص42 و 44.
22. همان، ص30.
23. ص/82 ـ 83.
24. توبه/111.
26. موسوعة كلمات الامام الحسین، ص402.
27. زیارت ناحیه، ص28.
28. همان، ص42.
29. بقره/36.
30. نهج البلاغه، حكمت 133، ص656.
31. زیارت ناحیه، ص44.
32. نهج البلاغه، حكمت 119، ص653.
33. زیارت ناحیه، ص44.
34. «اَلزِّهادَةُ قَصْرُ الاَْمَلِ». (نهج البلاغه، خطبه 81، ص128.)
35. «اَشْرَفُ الْغِنی تَرْكُ الْمُنی؛ بالاترین بی‏نیازی ترك آرزوهاست.» (نهج البلاغه، حكمت 34، ص630.)
36. آل عمران/92.
37. زیارت ناحیه، ص44.
38. با استفاده از حكمت 77 نهج البلاغه، ص638.
39. آل عمران/14.
40. نهج البلاغه، حكمت 77، ص638.
41. زیارت ناحیه، ص44.
42. كهف/46.
43. انفال/28.
44. زیارت ناحیه، ص44.
45. همان، ص44.
46. همان، ص44.
47. زیارت ناحیه، ص22.
48. همان، ص26.
49. همان، ص24.
50. همان، ص22. (غریب = دور از وطن)
51. همان، ص22.
52. همان، ص62.
53. همان، ص30.
54. همان، ص20.
دوشنبه 6/9/1391 - 0:53
اهل بیت

در خصوصیات آن حضرت نسبت به انبیاء عظام
در آنچه عطا شده است به آن جناب از صفات انبیاء پس می گوئیم که: خداوند مخصوص نموده است انبیاء را به دوازده صفت، و همه آنها در حسین (علیه السلام) موجود است بر وجه اکمل، و از جمله صفات انبیاء آن است که خداوند متعال امتحان نموده است خلق را، به اینکه انبیا را ضعیف و فقیر قرار داده ، واز برای ایشان اوضاع دنیوی ، و زینت آن را قرار نداده.
و جمیع حالات و ابتلای ایشان موجود بود در آن جناب روز عاشورا ، به نحوی که ظاهر گردید از آن حقیقت اخلاص و از برای خداوند که هیچ شائبه غیر در آن نبود، و از این جهت اصحاب و اتباع او را سادات شهداء و اولیاء خدا و اصفیاء و دوستان الهی خواندند. (مثیر الاحزان صفحه 12 - امالی صدوق مجلس 24 صفحه 101 - بحارالانوار جلد 98 صفحه 20 (زیارت مطلقه امام حسین علیه السلام).
و از جمله صفات انبیاء آن است که نبود احدی از ایشان که مبتلی نباشد به فقر، یا به گرسنگی یا تشنگی یا برهنگی، یا ضرب، یا قتل ، یا اذیت و یا استخفاف.
و بعضی از گرسنگی مردند، و بعضی از تشنگی، ولی در هیچ یک از ایشان مجتمع نشد جمیع این بلیات ، هر چند اکثر آن در بعضی بود ، و مخصوص است امام حسین (علیه السلام) به اجتماع جمیع این بلیات در او به نحوی که صفت سلامت از هیچ جهت در آن جناب ابدا نبود . (بحارالانوار جلد 45 ، صفحه 218 - امالی صدوق مجلس 24 صفحه 101).
و از جمله صفات انبیاء آن است که از ابدان ایشان بوی به استشمام می شد چنانکه در حدیث است . (بحارالانوار جلد 62 ، صفحه های 176 و 177 - مکارم الاخلاق صفحه 196 - کافی جلد 6 ، صفحه 358).
و از حضرت حسین(علیه السلام) استشمام بوی سیب می شد نظر به آن حدیث که سابقا مذکور شد، و تا حال هم بوی آن را قبر شریفش استشمام می شود ، چنانکه مخلصان از شیعه می یابند آن را خصوصا در اوقات سحر چنانکه درخبر است. ( بحارالانوار جلد 43 ، صفحه 290 - مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 ، صفحه 161 ).
در خصوصیات آن حضرت نسبت به تمام انبیاء
در آنچه به آن حضرت عطا شده است از انبیاء عموما ، و آن چند چیز است :
یکی : آنکه جمیع انبیاء زیارت مدفن آن جناب را کرده اند ، چنانکه در حدیث است که هیچ پیغمبری نبوده مگر این که به زیارت کربلا آمده ( بحارالانوار جلد 44 ، صفحه 301 - کامل الزیارات باب 21 صفحه 67 )، و کسی که به زیارت در ظاهر نرفته در شب معراج به آنجا رفته ، چنانکه حضرت پیغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود که : در شب معراج مرا بردند به موضعی که آن را کربلا می نامند ، پس نمودند بمن مصرع حسین را. ( بحارالانوار جلد 44 ، صفحه 239 - ارشاد مفید جلد 2 ، صفحه 133 ).
دوم : از برای ایشان همیشه اوقات مخصوصی است که همه ایشان به زیارت او می روند مانند شب قدر و شب نیمه شعبان. ( بحارالانوار جلد 98 ، صفحه های 100 و 93 - اقبال صفحه 241 - کامل الزیارات باب 72 صفحه 180 ).
درخصوصیات آن حضرت نسبت به فضائل انبیاء
در آنچه مخصوص است به آن جناب از فضایل انبیاء فردا فرد ، و در آن چند باب است:
بدان که وارد شده است در زیارت آن جناب وارثیت از برای بعض انبیاء ، چنانکه زیارت وارث معروف است ، و در بعض زیارات وارد است خطاب سلام بر انبیاء به اسم ایشان ، و صفتشان ، پس چون بیان این عنوان کنیم لازم است ، که در قسم اول بیان وجوه وارثیت و کیفیت آن را نمائیم ، و در قسم دوم بیان کنیم که محتمل است مراد به آن اسم همان پیغمبر معروف باشد ، و ممکن است که مراد جناب حسین (علیه السلام) باشد به استعاره ، به جهت شدت مناسبتی که با آن پیغمبر دارد ، مثلا وارد است که : « السلام علی الأیوب الصابر » : [درود بر ایوب شکیبا] ، پس ممکن است که بگوئیم مراد همان ایوب معروف است ، و ممکن است که استعاره باشد از جناب حسین (علیه السلام) و همچنین در سلام بر یحیی مظلوم و غیره.
باب آدم (علیه السلام) : از برای او سجده کردند ملائکه تماما به این معنی که قبله ایشان بود ، و امام حسین (علیه السلام) صلوات فرستادند بر او ملائکه ، و طواف می نمایند به قبر او ، و قبرش معراج ایشان است. ( بحار الانوار جلد 98 ، صفحه 60 - کامل الزیارات باب 38 صفحه 112 ).
آدم ساکن شد در بهشت ، و امام حسین (علیه السلام) از نورش بهشت و حورالعین خلق شد ( بحار الانوار جلد 25 ، صفحه 16 - منتخب طریحی جلد 2 ، صفحه 105) ، آدم را لباس بهشتی زینت بود ، و حسین زینت بهشت است (بحار الانوار جلد 43 ، صفحه 275 - ارشاد مفید جلد 2 ، صفحه 131 ) ، آدم مبتلی شد به فراق بهشت ، و امام حسین (علیه السلام) مبتلی شد به فراق دوستان ( بحار الانوار جلد 45 ، صفحه 46 - مقتل خوارزمی جلد 2 ، صفحه 32 ) و آدم مبتلی شد به اینکه فرزندش هابیل را کشت، و دید خود او را که زمین آشامید، و امام حسین (علیه السلام) مبتلی شد به اینکه دید بدن فرزندش را پاره پاره ( بحار جلد 45 صفحه 44 - مقتل خوارزمی جلد 2 صفحه 31 ) ، آدم مبتلی شد به نهی از اکل شجره ، و از آن تناول نمود ، و امام حسین (علیه السلام) مبتلی شد بنهی از جمیع علایق ، و اکل و شرب و اطاعت نمود ( بحار جلد 45 ، صفحه 90 - ارشاد مفید جلد 2 ، صفحه 136 ) ، آدم صفوة الله بود از تمام مخلوقات ، و امام حسین (علیه السلام) صفوه صفوت بود.
آدم افتخار نمود بر او شیطان ، به اینکه او از آتش و آدم از گل ، و امام حسین (علیه السلام) افتخار نمود بر او یزید پلید ، چون دید خود را بر روی تخت سلطنت ، و اتباعش با کمال زینت، و لباسهای فاخر به گردش نشسته ( بحار الانوار جلد 45 ، صفحه 128 - مقتل خوارزمی جلد 2 ، صفحه 61 ) و دید عیال خود را در قصرها پشت پرده ها ، و در لباسهای طلا و زری و حریر ، و عیال حسین (علیه السلام) در لباسهای کهنه و پاره ، بر ریسمانها بسته ، و در مجلس ایستاده ( بحار الانوار جلد 45 ، صفحه های 131 و 132 - لهوف صفحه 77 ) ، و دید پسران خود خالد و معاویه را که با زینت تمام پهلویش نشسته با سلاح و جواهر ، و دید فرزندان حسین(علیه السلام) را در پیش رویش ، یکی سر بی تن ، و دیگری مریض ومعلول، و دید خود را متوج به تاج پادشاهی بر سریر نشسته ، و سر امام حسین (علیه السلام) برهنه بر زمین پیش رویش گذاشته با سرهای برادران و اصحابش ، و مجلس او از دشمنان امام حسین (علیه السلام) و مشایخ بنی امیه مالا مال ، همه بر کرسیهای زرین نشسته ، پس باد نخوت و غرور به کاخ دماغ آن مغرور بالا رفته ، و رو به اهل مجلسش نموده ، شروع کرد به مذمت آن جناب کردن ، و شماتت می نمود ، و فخر می کرد ، پس اشاره نمود به آن سر ، و گفت : این همیشه بر من فخر می کرد ، و می گفت پدرم بهتر است از پدر یزید ، و مادرم از مادرش ، و جدم بهتر است از جدش ، و خود نیز بهتر از او هستم.
اما اینکه گفت: پدرم بهتر است از پدر یزید، پس پدرم با پدرش محاجه کرد ، خدا از برای پدرم حکم کرد و اینکه می گفت مادرم بهتر است به جان خودم قسم راست گفت ، البته فاطمه دختر رسول خدا بهتر از مادر من است ، و اما اینکه جدش بهتر از جد من است آن هم ملعون است از برای هر مسلمانی، و اما اینکه او بهتر از من است پس گویا نخوانده است که خدا ملک را به هر کس بخواهد می دهد ، و از هر کس بخواهد می گیرد. ( بحار الانوار جلد 45 ، صفحه 131 - مقتل خوارزمی جلد 2 ، صفحه 57 ).
حسین بن علی علیهما السلام را نیکو بشناسید
ای صاحب غیرت نیکو تامل نما در کلام این شفی ملعون ، که به این اشاره چگونه قصدش تحقیر آن سرور بود ، پس شما در مقابل ، اعزاز و تکریم آن جناب کنید، ای صاحبان همت و حمیت و غیرت ومروت ، پس بگوئید همین سری را که به تحقیر به سویش اشاره می کنی ، زینت آسمان وزمین است ، همین زیب عرش برین است ( بحار الانوار جلد 43 ، صفحه 261 - امالی صدوق مجلس 24 ، صفحه 98 ) ، همین عزیز خدا و رسول است، همین است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را با خود به منبر برد، و گفت : این است حسین بن علی پس او را نیکو بشناسید ( بحار الانوار جلد 43 ، صفحه 262 - امالی صدوق ، مجلس 87 ، صفحه 478 ) ، همین عزیز زهراء بتول است، اگر چه اینها دل را خنک نمی کند ، زیرا که در مقابل آن ملعون نبودیم که این سخنان را بگوئیم .
بلی یک نفر از احبار یهود سخنی گفت ( بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه های 139 و 140 - مقتل خوارزمی ، جلد 2 ، صفحه 71 ) ، و ایلچی پادشاه روم سخنی گفت ( بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه های 141 و 142 - لهوف صفحه 83 - مثیر الاحزان صفحه 82 - مقتل خوارزمی جلد 2 ، صفحه 72 ) و حضرت زینب خاتون کلامی فرمود، که تفصیلش در محلش مقرر است. ( بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 133 - لهوف صفحه 79 - مثیر الاحزان صفحه 80 - مقتل خوارزمی جلد 2 ، صفحه 64 ) .
و باز نیکو نظر نما در مطابقه حالت یزید با ابلیس لعین ، زیرا که ابلیس به نظر ظاهری دید تواضع گل را، و نرمی و ذلت آن را ، وحدت آتش و حرارت و احراق و ارتفاعش را ، پس خیال کرد که آتش بهتر است از گل ، و غافل از آن شرافت که در گلست ، که محل روئیدن انواع ریاحین ، و گلها ، و شکوفه ها و میوه ها ، و درختها و ثمره ها ، و معدن همه فلزات ، و انواع جواهر ، و خزینه آب ها که موجب حیات اشیاء است ، و غیر ذلک .
و یزید دید خود را بر سریر سلطنت ، و سر امام حسین (علیه السلام) بریده در میان طشت به نزدش گذاشته بی حس و حرکت ( بحار الانوار ، جلد 45 ، صفحه 157 - احتجاج طبرسی جلد 2 ، صفحه 34 ( خطبه حضرت زینب (سلام الله علیها) نیز ذکر شده ) ، و اتباعش همه با زینت لباس فاخر مسلح و مکمل در خدمتش ایستاده ، پس خیال کرد از برای خود فضیلتی را و استدلال کرد به اینکه خدا ملک را به او داده ، و او را عزیز کرده ، و امام حسین (علیه السلام) عزیز ، وملک را به امام حسین (علیه السلام) داده ، و از آن لعین انتزاع نموده ، و به همین فعلش نمی بینی که تمام بنی آدم او را سب می کنند ؟ و امام حسین (علیه السلام) قلوب اهل دنیا را تماما مالک شده حتی قلوب کفار . ( بحار الانوار ، جلد 43 ، صفحه 281 ، مناقب ابن شهر آشوب ، جلد 3 ، صفحه 154 ) .
و اگر بخواهی مصداق : ( تعز من تشاء و تذل من تشاء ) را بدانی نظر کن به قبر امام حسین (علیه السلام ) و احترامش ، و زینتش و اوضاع و عمارتش ، و زوارش که روز به روز در ازدیار است.
و نظر کن به قبر یزید در شام که از روز دفنش تا حال هر کس از آن جا می گذرد سنگی به جانب آن می اندازد، بلکه از پیش سنگ همراه خود بر می دارند ، تمام شیعه و سنی و یهود و نصاری چنین می کنند، و به تجربه رسیده است که اگر سنگ بر آن نیندازد حاجتش روا نمی شود ، و الان بقدر تل عظیمی شده است از آن سنگها که بر آن انداخته اند ، و کسی که آن ملعون را متنبه نمود بر بطلان خیالش حضرت مکرمه زینب خاتون بود در آن خطبه شریفه اش که عنوان مستقلی می خواهد .
آدم مبتلا شد به مفارقت بهشت دفعة پس بیرون رفت از محل انس و ریاض قدس به سوی زمین گرد آلوده که معدن آفات و شرور ، و سباع و موذیات است ، و اشعاری انشاء نمود به تغییر بلاد و من علیها. (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 233 - عیون الاخبار ، جلد 1 ، صفحه های 242 و 243 - خصال ، جلد 1 ، صفحه 209 ).
مقایسه گریه آدم علیه السلام با گریه حسین علیه السلام
و حسین نیز مبتلی شد به مثل این پس یکدفعه بیرون رفت از بهشت اجتماع دوستان، و اولاد و برادران در ظرف دو ساعت از زمان، چنانکه در روایت است که چون نماند از برای آن حضرت احدی از اصحاب و یاوران، طفلی از خیمه ها بیرون آمد که در گوش او گوشواره بود از در، و به هر طرف نظر می کرد با ترس و بیم، پس هانی ابن ثبیت به او رسید و با شمشیر او را زد، و شهید ساخت. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه های 45 و 46- مقتل خوارزمی، جلد 2، صفحه های 31 و 32- تاریخ طبری جلد 5، صفحه 227).
و چون آن هم نماند زنان را ندا کرد، و چون از نزد ایشان بیرون رفت، و دید بلاد را متغیر، و هیچ کس را با خود ندید، انشاء اشعار نمود به همان مضمون که آدم انشاء نمود، (بحارالانوار، جلد 45، صفحه های 47 تا 49- مقتل خوارزمی، جلد 2، صفحه های 32 و 33) و دعا کرد چنانکه آدم دعا کرد، آدم گریست به روایتی دویست سال، (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 211) و امام حسین (علیه السلام) گریست یک روز در چند مقام، (بحارالانوار، جلد 45، صفحه های 34 و 41 و 45 و 50) و لکن گریه آن حضرت قیاس نمی شود بر گریه آدم، زیرا که گریه آدم گریه فراق بود از برای خودش، و گریه امام حسین (علیه السلام) از روی رقت و ترحم بود، گریه آدم هر چند طولانی و شدید بود که نهرها از اشکش جاری گردید، (بحار الانوار، جلد 11، صفحه 204- خصال، جلد 1، صفحه 272) ولی گریه امام حسین (علیه السلام) خونی بود که از چشمه قلبش جاری گردید، گریه آدم (علیه السلام) مقرون به تسلی شد، و گریه امام حسین (علیه السلام) تسلی نداشت، گریه آدم (علیه السلام) از برای یک پسر بود که از او کشته شد، و گریه امام حسین (علیه السلام) برای برادران و اولاد بنی اعمام و اصحاب و عیال و اطفال بود، و آدم (علیه السلام) مبتلی شد از برای تحصیل قوت و طعام از برای خودش و زوجه اش به بلای سختی، زیرا که آن وقت در روی زمین اسباب معیشت به زحمت تحصیل می شد، پس در تحصیل علم به اسباب، و عمل آن بدون معاون کمال زحمت بود، و اگر تأیید الهی نبود ممکن نبود عیش از برای او.
امام حسین (علیه السلام) مبتلی شد به تحصیل آب از برای دفع عطش عیال و اطفالش، با اینکه آب در آنجا موجود بود، پس آن حضرت زحمت بسیار کشید، و انواع تعب بدنی و نفسانی را متحمل گردید، پس گاهی خودش آن قوم را موعظه کرد، (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 6- ارشاد مفید، جلد 2، صفحه 100) و گاهی کسی را می فرستاد که ایشان را موعظه کند (بحارالانوار، جلد45، صفحه 5- مقتل خوارزمی، جلد 1، صفحه 252)، و گاهی می فرستاد کسی را که خواهش کند از ایشان (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 392- ارشاد مفید جلد 2، صفحه های 92 و 93) و گاهی در شب پنهانی جمعی را می فرستاد (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 388- تاریخ طبری، جلد 5، صفحه 208)، و گاهی چاه می کند (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 387)، و گاهی طلب می کرد خودش از برای زنان به این لسان که اینها با شما جنگ ندارند (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 51- لهوف، صفحه 52)، و گاهی برای طفلش طلب می کرد (منتخب طریحی، جلد 1، صفحه 24)، و گاهی آن طفل را به ایشان می نمود که ببینید از تشنگی بیتاب شده (تذکره سبط ابن جوزی، صفحه 143)، و گاهی از برای خودش طلب می کرد در وقت احتضار (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 56- مقتل خوارزمی، جلد 2، صفحه 36)، و آدم (علیه السلام) بعد از زحمت از برایش طعام حاصل شد، و امام حسین (علیه السلام) بعد از همه زحمتها باز با لب تشنه جان داد که جان عالم فدای او باد.
مبتلا شدن حضرت آدم علیه السلام به قتل هابیل و حضرت امام حسین علیه السلام به قتل علی اکبر علیه السلام
آدم (علیه السلام) مبتلی شد به اینکه قابیل هابیل را کشت و او را دفن نمود و زمین خون او را آشامید، پس حضرت آدم (علیه السلام) زمین را لعنت کرد، و زمین بعد از آن خون احدی را نیاشامید (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 230-تفسیر قمی، جلد 1، صفحه 166)، و امام حسین (علیه السلام) دید فرزندش علی را پاره پاره، بدون دفن و کفن (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 44- مقتل خوارزمی، جلد 2، صفحه 31)، آدم (علیه السلام) گریست بر هابیل چهل شبانه روز، پس وحی به او رسید که خدا به تو عطا نمود عوض او هبة الله را که شیث باشد، و امام حسین (علیه السلام) بر فرزندش گریست نصف ساعت، و آن مقابل چهار روز بود و بعد از آن مبتلی شد به کشته شدن فرزند دیگرش که علی اصغر بود، به مفارقت علی دیگر یعنی جناب زین العابدین.
ادریس پیغمبر و حضرت امام حسین علیهما السلام
باب ادریس (علیه السلام): ادریس را خداوند بالا برد به مکان بلندی که ما بین آسمان چهارم و پنجم است (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 277- تفسیر قمی، جلد 2، صفحه 51- سوره مریم، آیه 57)، و امام حسین (علیه السلام) را به مکان بلندی بردند و روحش را به مکان بلندی بردند، و خونش را، و مثالش را، و تربتش را به مکان بلندی بردند، چنانکه تفاصیل آنها در محلش گذشت.
شفاعت ادریس در حق یک ملک مقبول شد (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 277- تفسیر قمی، جلد 2، صفحه 51)، و شفاعت امام حسین (علیه السلام) در حق دو ملک یعنی فطرس و دردائیل (بحارالانوار، جلد 43، صفحه های 248 و 251- مستطرفات السرائر، صفحه 478- کمال الدین صفحه های 282 و 284)، ادریس (علیه السلام) مبتلی شد به فرار از سلطان، و تفرق اعوان، و سه روز گرسنه ماند (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 271- کمال الدین جلد 1، صفحه های 127 و 133)، و امام حسین (علیه السلام) ایضا مبتلی شد به فرار از کشته شدن در حرم خدا به جهت احترام آن مکان، و مبتلی شد به مقاتله، وتشنه ماند سه روز، تا اینکه خواهرش در مقام نوحه گری می گفت: فدایت شوم ای کسی که تو را با لب تشنه کشتند. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 59 - لهوف صفحه 58).
باب نوح (علیه السلام): نوح شیخ المرسلین است، و امام حسین (علیه السلام) سید جوانان بهشت است، نوح (علیه السلام) خانه اش مشرف است که مسجد کوفه باشد (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 335- تفسیر عیاشی، جلد 2، صفحه 147)، و امام حسین (علیه السلام) مدفنش اشرف است از مسجد کوفه از چند جهت(بحارالانوار، جلد 98، صفحه 115- کامل الزیارات، باب 88، صفحه 264)، نوح (علیه السلام) در حق او خداوند فرموده است: (سلام علی نوح فی العالمین) (سوره صافات، آیه 79) زیرا که نجات اهل کشتی به سبب او شد، و امام حسین (علیه السلام) نیز سبب نجات از جهنم است، نوح (علیه السلام) صاحب کشتی بود که بر روی آب جاری گردید و امام حسین (علیه السلام) آن کشتی نجات است که هر کس به آن پناه برد نجات یابد از طبقات جهنم (بحارالانوار، جلد 36، صفحه 205- کمال الدین، جلد 2، صفحه 265- عیون الاخبار، جلد 1، صفحه 60)، نوح (علیه السلام) نهصد و پنجاه سال قوم خود را دعوت نمود به سوی خدا، پس او را می زدند به حدی که غش می کرد تا سه روز، و خون از گوش او جاری می شد (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 229- مجمع البیان، جلد 4، صفحه 670)، و امام حسین (علیه السلام) در قوم خود نصف روز دعوت نمود پس چنانش زدند که سه روز بدن بی سر بر روی خاک افتاده، و خون از تمام اعضایش جاری بود (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 59- لهوف صفحه 58)، پس اذیت آن حضرت در این ساعت بیشتر از اذیتهای هزار ساله نوح (علیه السلام) بود.
حضرت ابراهیم و حضرت امام حسین علیهما السلام و قبول نکردن اغاثه ملائکه
باب ابراهیم (علیه السلام): هر گاه در زیارت بگوئی: السلام علی ابراهیم خلیل الله، پس اگر خواسته باشی قصد کن حضرت خلیل راکه خود را در راه تقرب الهی به آتش نمرودی انداخت، که در مسافت یک فرسخ بود، و قبول نکرد اعانت ملائکه را، و دعا نکرد از برای خلاصی خود، بلکه عرض کرد علم خداوند به حال من کفایت می کند از سؤال من (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 63- عیون الاخبار، جلد 2، صفحه 55)، و اگر خواسته باشی قصد کن خلیل کربلا را که خود را در راه تقرب به خدا در عرض چندین فرسخ شمشیر و نیزه در آورد، و قبول نکرد اغاثه ملائکه را (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 330- لهوف، صفحه 28 و 29)، و سبب شد که آتش را بر جمع کثیری برد، و سلام نمود. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 80- خرائج، جلد 2، صفحه 848).
و اگر خواهی قصد نما خلیل را که قربانی کرد فرزندش اسماعیل را و بر زمین انداخت، یا قصد کن ابن خلیل را که فرزندش علی را قربانی کرد، و با بدن پاره پاره بر زمین دید. اگر خواهی قصد کن خلیلی را که زوجه اش ساره از او آرد طلبید، پس خجالت کسید که بار را خالی آورد، خرجین را پر از رمل نمود، پس خداوند منقلب کرد به آرد (بحارالانوار، جلد 12، صفحه 5 و 6- تفسیر قمی، جلد 1، صفحه 152)، یا قصد کن ابن خلیل را که دخترش سکینه از او آب طلبید، پس آمد و در کعبه را گرفت، و گفت خدایا من بعض ذریه خود را در این وادی بی زرع گذاشتم، پس دعا کرد در حق ایشان که قلوب خلایق مایل شود به سوی ایشان، و از ثمرات روزی ایشان گردد، یا قصد کن این خلیل را که اهلش را گذاشت در وادی بی آب و طعام، تشنه و گرسنه، و حیران، و در وقت وداع فرمود: مهیای اسیری باشید. (جلاء العیون، مجلسی صفحه 201).
اگر خواهی قصد کن خلیل را که دوست می داشت ضیافت را (بحارالانوار، جلد 12، صفحه 4- امالی طوسی، جلد 1، 348)، یا این خلیل را که دوست می داشت شفاعت را، و نا امید نشود کسی که به او متمسک گردد، اگر خواهی قصد کن خلیل صاحب ملت را، یا خلیل منبع رحمت را.
خدا حافظ اینک من هم رفتم
باب یعقوب (علیه السلام): در زیارت امام حسین (علیه السلام) می گویند: السلام علی یعقوب، اگر خواهی قصد نما یعقوب بن اسحاق را که دوازده پسر داشت، و همه ایشان صحیح و سالم در خدمتش ایستاده بودند، پس روزی به او گفتند: ای پدر یکی از ما را گرگ خورد پس کمرش خم شد، و چشمش سفید گردید از شدت حزن، یا قصد کن یعقوب کربلا را که یک پسر داشت، و صدای او را شنید، که گفت: ای پدر خداحافظ اینک من هم رفتم (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 45- لهوف، صفحه 49- مقاتل الطالبین، صفحه 85) اگر خواهی قصد کن یعقوب راکه دید لباس یوسف را خون آلود ولی پاره نشده، پس گفت عجب گرگ مهربانی بوده (بحارالانوار،جلد 12، صفحه 225- تفسیر قمی، جلد 2، صفحه 342)، یا قصد کن این یعقوب را که دید فرزندش را پاره پاره، نه از لباس، و نه از بدنش، جای سالمی نمانده.
از یعقوب خواستند یوسف را که ببرند همراه خود که در صحرا تفرج و بازی کند، پس ابا نمود و گفت من تاب مفارقتش را ندارم، و امام حسین (علیه السلام) چون فرزندش علی اکبر روانه شد زنان او را منع کردند، فرمود: بگذارید او را که مشتاق است به ملاقات جدش. (ذریعة النجاة، صفحه 125 به نقل از کتاب مهیج الاحزان).
برای یعقوب بشیر آمد و جامه یوسف را نزد او انداخت، پس چشمش روشن شد، و امام حسین (علیه السلام) شنید ناله فرزندش را، پس نور چشمش تمام گردید.
حضرت یوسف علیه السلام به نزد عزیز مصر و حضرت حسین علیه السلام به نزد یزید لعنة الله علیه ...
باب یوسف (علیه السلام): یوسف را چون از پدر جدا کردند، بعضی گفتند: او را بکشیم دیگری گفت: نکشید بلکه در چاه بیاندازید، عاقبت رأی ایشان بر این قرار یافت که او را در چاه انداختند، و امام حسین (علیه السلام) بعد از آنکه اصحاب و اولاد، و برادران او را کشتند، و زخمهای بسیار از تیر و نیزه و شمشیر بر او زدند، که آن زخم ها کفایت می کرد، بلکه بعض آنها کافی در قتل بود، بلکه یک تیر از آن تیرها کافی بود، مع ذلک اکتفا نکردند و فریاد کردند که: او را بکشید مادرهای شما به عزایتان بنشینند، پس جماعتی حمله آوردند که آن کشته شده را بکشند، و ذبح کنند به طریقی که قلم را یاری تحریر نیست. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 55- مقتل خوارزمی، جلد 2، صفحه 35).
یوسف بعد از افتادن در چاه قافله ای او را بیرون آوردند، و اسیرش کردند، و بعد خریدند و به بازار مصر بردند، از برای فروش،و امام حسین (علیه السلام) را بعد از آنکه بر خاک انداختند سر او را برداشتند، و بر نیزه نصب نمودند، و در کوچه های کوفه و شام گردانیدند. (بحارالانوار، جلد 45، باب 39).
یوسف را قهرا به نزد عزیز مصر بردند، وعاقبت در نزد پادشاه مکین و امین گردید و امام حسین (علیه السلام) را به نزد یزید بردند، پس او را شماتت و استهزاء نمود، و با چوب اشاره به دندان شریفش کرد. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه های 132 و 133- مثیر الاحزان، صفحه 79).
حضرت صالح علیه السلام صاحب ناقه و حضرت حسین علیه السلام صاحب عیال و اطفال و...
باب صالح (علیه السلام): صالح، صاحب ناقه مبتلی بود به سقیای آن (سورة الشعراء آیه 155)، و امام حسین (علیه السلام) صاحب عیال و اطفال مبتلی بود به سقیای ایشان، صالح (علیه السلام) می خواست که یک روز تمام آب از برای ناقه اش باشد که دیگری از آن نیاشامد، و قومش چند روز راضی شدند، و امام حسین (علیه السلام) از برای عیال و اطفالش چند مشک آب برخواست، مضایقه کردند (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 41)، تا اینکه راضی شد که یک جرعه به طفلش بدهند (منتخب طریحی، جلد 1، صفحه 22)، یا یک قطره به جگرش برسانند امتناع نمودند. (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 392- مراجعه شود مجمع البیان، جلد 6، صفحه 266).
صالح چون ناقه اش را پی نمودند، بچه ناقه اش ناله کنان بر کوه بالا رفت، و تا حال کسانی که از آن جا عبور می کنند، و حشت دارند از آن جا (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 392- مجمع البیان، جلد 6، صفحه 266)، و امام حسین (علیه السلام) چون طفلش را به جهت خواهش آب [روی دست گرفت] تیر زدند، و آن طفل صیحه ای زد، و روحش از بدن مفارقت نمود، حضرت عرض کرد: خدایا این طفل من در نزد تو کمتر از بچه ناقه صالح نیست، پس از این قوم انتقام بکش، و اگر حال صلاح در انتقام نمی دانی، پس عوض بهتر عطا کن. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 47- مقاتل الطالبین، صفحه 59- 60).
مؤلف گوید عوض بهتر آن است که خداوند عطا نموده است به آن جناب در عوض ناله آن طفل، فریادرسی کسانی را که در محشر فریاد می کنند، یا در مواقف فریاد می کنند، یا در میان آتش فریاد می کنند، خصوصا اگر الآن از استماع مصیبت این طفل فریاد ایشان بلند شود.
حضرت هود و حضرت حسین علیهما السلام صاحبان توکل خاص
باب هود (علیه السلام): هود صاحب توکل خاصی است که به قوم خود گفت که: همه شما همدست شوید و با من کید کنید، و مرا مهلت مدهید که من بر خدا توکل نموده ام، (سوره هود، آیه 56)، و امام حسین (علیه السلام) نیز همین کلام را در مقابل اعداء فرمود. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 9).
هود چون این سخن را به قوم خود گفت کاری با او نکردند، مگر اینکه او را با چوب و سنگ زدند، و امام حسین (علیه السلام) را زدند و به همه چیز از شمشیر و نیزه و عمود و تیر و سنگ و چوب.
هود را گلو گرفتند و فشردند تا نزدیک به هلاکت رسید (بحارالانوار،جلد 11، صفحه 361 ) اما امام حسین (علیه السلام) پس گلویش را بریدند، و ضربت زدند، و خرد کردند و نحر نمودند آه. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 57- لهوف، صفحه 55 و 56).
باب شعیب (علیه السلام) : شعیب پدر آن دو دختر است که موسی دید ایشان را بر سر آب مدین که با ایشان چند گوسفند بود و مردم گوسفندان خود را آب می دادند و ایشان به کناری ایستاده بودند، موسی به ایشان گفت: چرا شما گوسفندان خود را آب نمی دهید؟ گفتند: ما را قوت معارضه نیست، پس صبر می کنیم تا شبانان فارغ شوند و پدرمان شیخ کبیر است و نمی تواند خودش بیاید، موسی برایشان رقت کرد، پس گوسفندان ایشان را آب داد. (سوره قصص، آیه 23 و 24).
و امام حسین علیه السلام صاحب دختران و خواهران و اطفال صغار بود، پس وارد گردید بر آب فرات، دید که تمام مردم و حیوانات از آن آب می آشامند و یهود و نصاری و کلاب و خنازیر را مانعی از آن نیست (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 11- ارشاد مفید، جلد 2، صفحه 104)، مگر عیال و اطفال آن حضرت که ممنوعند از آن ، حتی بعد از فراغ دیگران و پدر ایشان سید کبیر و افضل عالمیان است.
حضرت ایوب و حضرت حسین علیهما السلام بندگان خاص الـخاص خـدا
باب ایوب (علیه السلام) : خداوند درحق او فرمود که: ما او را صابر یافتیم نیکو عبدی است. (سوره ص ، آیه 44).
و امام حسین (علیه السلام) را خداوند صابر یافت بلکه شاکر و راضی یافت واز این جهت او را وصف کرد به نفس مطئمنة و راضیه و درحق او فرمود: مبارک است این مولود (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 238- کامل الزیارات باب 21 صفحه 67)، و او را در عباد مخصوصین خود داخل و از عبد خالص الخاص خود شمرد در آن جا که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: حسین منی، و حسین اواب حقیقی است زیرا که از هر طاعتی که فارغ شد شروع نمود در طاعت دیگر، که اشق از اول بود و شوقش زیادتر می شد، ایوب بر هر بلائی صبر کرد ولی متحمل نشد شماتت و برهنگی سر زوجه اش رحیمه را، و امام حسین (علیه السلام) در صحرای کربلا صبر نمود بر جمیع مصائب لکن چون خواهرش از خیمه ها بیرون آمد به سوی قتلگاه، تحمل نکرد، و تمام همت بر ارجاع او به سوی خیمه ها (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 44 و 55- مقتل خوارزمی، جلد 2، صفحه های 31 و 35) گماشت.
خصوصیات حضرت یـحیی با حضرت حسین علیهما السلام
باب یحیی (علیه السلام): بدان که از برای یحیی با حضرت حسین (علیه السلام) خصوصیتی است از سه جهت:
اول: این که در اخبار وارد شده است که از برای امام حسین (علیه السلام) موازات با یحیی بوده است در چند امر. (بحارالانوار، جلد 14، صفحه 168- قرب الاسناد، صفحه 48).
دوم: این که در حدیث است که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که: در جهنم منزلی است که مستحق آن نیست احدی، مگر قاتل یحیی بن زکریا و قاتل حسین (علیه السلام). (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 301- ثواب الاعمال، صفحه 257- کامل الزیارات، باب 25، صفحه 78).
سوم: این که امام حسین(علیه السلام) در سفر کربلا مکرر یحیی را ذکر می کرد و هر وقت فرود می آمد در منزلی، یا بار می کرد از منزلی. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 298 - مناقب،جلد 3، صفحه 237).
و به جهت این خصوصیات در مقام تطبیق سه امر ذکر می کنیم: اول بیان موازات آن حضرت با یحیی دوم آنچه در وقت نزول و ارتحال ذکر می فرمود، سوم در بیان زیادات مصیبات آن حضرت به کیفیتی که سابقا اشاره شد.
بشارت به ولادت یحیی و امام حسین علیهما السلام از طرف خداوند
امر اول: در بیان موازات که از اخبار مستفاد می شود، پس می گوئیم: از جانب خداوند بشارت به ولادت یحیی رسید و همچنین به ولادت امام حسین (علیه السلام) پس بشارت اول آن است که می فرماید: (یا زکریا إنا نبشرک بغلام اسمه یحیی) یعنی: ای زکریا بشارت می دهم ترا به پسری که اسمش یحیی است. (سوره مریم، آیه 7).
و بشارت دوم آن است که ملائکه به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند: خداوند ترا بشارت می دهد به مولودی که از فاطمه (علیه السلام) متولد می شود و لکن بشارت به یحیی سبب فرح زکریا شد و بشارت به امام حسین (علیه السلام) موجب حزن گردید، زیرا که مادرش حامله گردید به او از روی کراهت و وضع نمود او را از روی کراهت چنانکه در حدیث است که مراد حضرت فاطمه (علیها السلام) است. (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 231 - کامل الزیارات، باب 16، صفحه های 55 و 56).
یحیی (علیه السلام) هر دو شش ماهه متولد شدند (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 223 - احتجاج طبرسی، جلد 2، صفحه 273) و هر دو را خداوند بلا واسطه اسم گذاشت. (بحارالانوار، جلد 43، صفحه 238- امالی صدوق، مجلس 28، صفحه 116 - سوره مریم آیه 7).
و هر دو از پستان شیر نخوردند، بلکه یحیی از آسمان شیر خورد (بحارالانوار، جلد 14، صفحه 180 - بحار الانوار، جلد 44، صفحه 187)، و امام حسین (علیه السلام) از عرش عظیم یعنی زبان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا شیر خورد (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 243 - امالی صدوق، مجلس 28، صفحه 117- کافی، جلد 1، صفحه 265) و هر دو پیشانی ایشان می درخشید. (بحارالانوار، جلد 14، صفحه 180- بحارالانوار، جلد 44، صفحه 187). و هر دو در طول عمر فرحناک نشدند، اگر احیانا فرحی از برای ایشان می شد به زودی منقلب به حزن می گردید. (بحارالانوار، جلد 14، صفحه 188 - کافی، جلد 2، صفحه 665).
و قاتل ایشان ولد الزنا بود، و در خبر است که در نار منزلی است که احدی مستحق آن نیست مگر قاتل امام حسین (علیه السلام) و یحیی (علیه السلام). حضرت یحیی و امام حسین (علیهما السلام) آسمان برایشان خون گریست، و بر هر دو زمین خون گریست (بحارالانوار، جلد 45، صفحه های 211 و 212 - کامل الزیارات، باب 28، صفحه 90 - 91)، سر هر دو تکلم نمود بعد از قتل، سر یحیی به پادشاه گفت از خدا بترس (بحارالانوار، جلد 14، صفحه های 357 - 358 - تفسیر قمی، جلد 1، صفحه 88)، و سر امام حسین (علیه السلام) مکرر قرآن خواند و لا حول گفت. حضرت یحیی را به طریق صبر کشتند و امام حسین (علیه السلام) با اینکه در میدان جنگ شهید شد باز به طریق صبر کشته شد، چنانکه حضرت سجاد (علیه السلام) فرمود. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 113 - لهوف، صفحه 68).
یاد کردن حضرت یـحیی علیه السلام در وقت نزول و ارتحال
امر دوم: در خبر است که حضرت حسین (علیه السلام) در هر منزلی ذکر یحیی می فرمود و می گفت: سر او را به هدیه از برای زن زانیه بردند. و از تأمل با دیده بصیرت ظاهر می شود که این اعظم مصائب است یعنی شماتت دشمن و دیدن آن شخص را به حالت ضعف و ابتلا دچار می سازد، پس چگونه است مصیبت دیدن آن سر را بریده، پیش رویش گذاشته، و هر چه بخواهد با او بکند، چنانکه از برای امام مظلوم واقع شد در مجلس ابن زیاد و یزید. و این امر بر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) خدا اصعب بوده به آن خصوصی و از این جهت نفرین کرد بر کسانی که نظر به آن سر کردند با خوشحالی. (بحارالانوار،جلد 44، صفحه 248 - مقتل خوارزمی، جلد 1، صفحه 164).
اعظمیت مصیبت امام حسین مظلوم از یحیـی مظلوم علیهما السلام
امر سوم: در اعظمیت مصیبت امام حسین مظلوم (علیه السلام) از یحیی مظلوم.
و این مطلب را بیان کنیم در ضمن سلام بر یحیی، زیرا که سلام بر او می کرد، در وقت ذکرش در هر منزل، حال نزول و ارتحال، ما نیز تأسی به آن جناب می کنیم در منازل تطبیق، پس می گوئیم سلام باد بر یحی که خداوند او را گرامی داشت به شهادتش (بحارالانوار، جلد 98، صفحه 318)، حال می خواهی قصد کن آن یحیی را که به طریق صبر کشتند، یعنی آن قدر زخم بر او زدند که از حرکت افتاد، پس سرش را بریدند.
اگر خواهی قصد کن یحیی را که سرش را به دست گرفتند و در طشت بریدند، یا قصد کن این یحیی را که نیزه به پهلویش زدند تا از اسب بر زمین افتاد، پس سرش را بریدند. اگر خواهی قصد کن آن یحیی را که عداوت قاتلش ساکن شد به کشیدن یک کارد به خنجرش یا قصد کن این یحیی را که اکتفا نکردند به چهار هزار تیر و صد و چند ضربه شمشیر و صد و چند نیزه و به آن چه رسید به آن حضرت از بریدن گلو، و نحر کردن، و نیزه زدن و به آن چه به بدنش رسید بعد از قتل از پامال کردن و مثله نمودن، پس عداوت ایشان نسبت به سر مقدس او ساکن نگردید بکشتن، بلکه بر نیزه اش کردند و به شهرها گردانیدند، و به دار کردند، باز کفایت نکرد، باز چوب به لب و دندانش اشاره کردند در چند مجلس. (تفصیل این مطلب گذشت در فصول گذشته).
اگر خواهی قصد کن آن یحیی را که سرش را به هدیه بردند از خانه ای به خانه ای یک دفعه، و امام حسین (علیه السلام) بر این امر تأسف می کرد و گریه می کرد، یا قصد کن این یحیی را که سرش را در شهرها گردانیدند و هدیه فرستادند مرتبة بعد اخری (یعنی نه یک مرتبه بلکه دفعات متعدده از مکانی به مکانی و از شخصی به شخصی) اگر خواهی یحیی را قصد کن که چون سرش را به نزد ظالم بردند حالتش متغیر شد، یا قصد کن این یحیی را که چون سرش را در نزد ظالمش گذاشتند تبسم نمود، و این تبسم بالاتر بود از همه آن زخمها که بر آن جناب زده بودند، کور مباد چشمی که در وقت سماع این تبسم گریان شود.
اگر خواهی قصد کن یحیی را که از مسجدش بیرون کشیدند از برای کشتن و حال آنکه هیچ علاقه و عیال و اطفالی نداشت، یا قصد کن این یحیی را که او را از خیمه ها بیرون کشیدند که در آن بود زنان حیران تشنه، بی کس در میان دشمنان، و هر یک فریاد واویلاه واثکلاه می کشیدند (بحارالانوارف جلد45، صفحه های 46 و 47 - منتخب طریحی، جلد 2، صفحه 134 - مقتل خوارزمی، جلد 2، صفحه 22)، پس ایشان را ساکت کرده بیرون آمد، ناگاه دختر صغیره اش به او رسید، و بر پایش افتاد و می بوسید و فریاد می کرد، داد از بی کسی و ذلت، حضرت برگشتند و او را به دامان مرحمت نشانیدند، و فرمودند اشعاری که مضمونش آن است که: تا زنده ام دل مرا به گریه خود مسوزان و چون کشته شوم هر چه خواهی گریه کن. (مناقب ابن شهر آشوب، جلد 3، صفحه 257 - منتخب
طریحی، جلد 2، صفحه 133).
اگر خواهی قصد نما آن یحیی را که سرش در طشت بریدند، و از خونش یک قطره بر زمین افتاد، پس جوشید و ساکن نشد از جوشش، تا اینکه فانی نمود بسیاری از بنی اسرائیل را، آن وقت از جوشش افتاد، یا قصد کن این یحیی را که بر روی خاک سرش را بریدند و خونش را بر خاک ریختند، مگر چند قطره از آن که خودش به دست گرفت، و بر صورت مالید، و به آسمان پاشید، و به سوی زمین بر نگت و الا تمام زمین سرنگون می شد.
اگر خواهی قصد کن آن یحیی را که به یک کشش کارد سرش را بریدند، یا این یحیی را که سرش را به دوازده ضربت جدا نمودند با شمشیر. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 56 - مقتل خوارزمی، جلد 2، صفحه 37).
اگر خواهی قصد کن آن یحیی را که سرش بریدند، و لیکن بدنش صحیح بود، یا این یحیی را که سرش را بریدند و بدنش پامال شده، و سوراخ سوراخ، و مجروح بود، سلام بر این یحیی که سرش را از قفا بریدند، و بدنش پامال شده، سلام بر این یحیی که سرش را بر روی سنگ گذاشتند و بر نیزه بلند نمودند و بر درخت آویختند و بر دروازه نصب کردندو در تنور و در زیر ابخانه گذاشتند ومحل دفنش معلوم نیست هر چند عاقبت سر با بدن است. (تفصیل سرگذشت سر مبارک امام (علیه السلام) در مباحث قبلی گذشت).
حضرت موسی علیه السلام کلیم الله بود و امام حسین علیه السلام نیز کلیم الله
باب موسی(علیه السلام): چون که حضرت حسین (علیه السلام) از مدینه بیرون رفت، تلاوت نمود آیاتی که متعلق است به موسی (علیه السلام) در قضیه فرارش از فرعون، و چون به مکه داخل شد تلاوت نمود ایضا بعض آیاتی را که متعلق است به موسی (سوره قصص، آیه های 21 و 22)، و در این تلاوتها اشاره است به تطبیق حالات آن جناب بر حالات موسی.
و بیانش آن است که بگوئیم: موسی کلیم الله بود، و امام حسین (علیه السلام) نیز کلیم الله بود به موجب روایتی که از عنوان المجالس نقل کردیم از انس به مالک در قضیه مناجات (گذشت در عنوان چهارم : قسم سوم از الطاف و مراجعه شود کتاب ناسخ التواریخ، جلد 4، صفحه 84).
و همچنین کلیم الله شد در وقت شهادتش آن خطاب: (یا أیتها النفس المطمئنة) تا آخر آیه چنانکه در روایت است موسی صاحب ید بیضا بود، یعنی دستش گاهی می درخشید و در مقام اظهار معجزه و امام حسین (علیه السلام) اضعاف آن را داشت، زیرا که پیشانی و گلویش می درخشید، چنانکه زید بن ارقم روایت کرده در وقتی که آن سر مبارک را بر غرفه او عبور دادند (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 194 - مناقب، جلد 3، صفحه 230) و بدنش نیز می درخشید، چنانکه زارع اسدی که بر نهر علقمه زراعت می نمود نقل کرده (بحارالانوار،جلد 45، صفحه های 193 و 194 - منتخب طریحی، جلد 2، صفحه 61) حضرت موسی به معجزه آب را از سنگ جوشانید از اثر زدن عطا، و امام حسین (علیه السلام) مصیبتش خون از سنگها جوشانید، چنانکه در سنگ ریزه های بیت المقدس ظاهر شد (بحارالانوار، جلد 45، صفحه های 204 و 205 - کامل الزیارات، باب 24، صفحه 77) و در روایت است که هر سنگ و کلوخی که از زمین بر می داشتند در زیرش خون تازه می دیدند از شب یازدهم تا طلوع فجر. (بحارالانوار، جلد45، صفحه های 204 و 205 - کامل الزیارات، باب 24، صفحه 77).
و از برایش جوشیدن آبها نیز بوده از چشمه های خلایق از آن چه دیده می شود بلکه هر کس اسمش را یاد کند چنانکه در روایت است، و این صفت ثابت است از برای اسم او با آن خاصیت، نه به جهت استماع مصیبتش از روزی که آسمانها خلق شده، و روزی که تعلیم اسماء به حضرت آدم کردند، چنانکه در تفسیر آیه شریفه: (فتلقی آدم من ربه کلمات) وارد است. (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 245 - منتخب طریحی، جلد 1، صفحه 82 - سوره بقره، آیه 37).
حضرت موسی از برایش من و سلوی نازل گردید، و از برای امام حسین (علیه السلام) چند میوه از بهشت آمد، گاهی طبق رطب، و گاهی طعام مطبوخ (تفصیل این مطالب گذشت)، و گاهی انار و به سیب نازل گردید، و آن انار در وقت فوت حضرت فاطمه (علیها السلام) مفقود شد، و به در وقت شهادت امیر (علیه السلام) مفقود شد، و سیب در نزد حضرت حسین (علیه السلام) ماند تا روز عاشورا، و حضرت آن را بو می نمود، و تشنگیش آرام می شد، جناب سجاد می فرماید که: چون تشنگی بر آن حضرت غلبه نمود، دندان خود را در آن سیب فرو برد، و چون او را شهید کردند، آن سیب مفقود شد، ولی بوی آن باقی است، و شیعیان خالص در وقت سحر استشمام آن را می نمایند. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه های 91 و 92 - مناقب، جلد 3، صفحه 161).
موسی، به سببش طور سینا شرافت یافت به حدی که خداوند به او قسم یاد نموده است به خصوص و امام حسین (علیه السلام) نیز چنین است نسبت به زمین کربلا، بلکه در خبر است که طور سینا همان کربلاست. (بحارالانوار، جلد 98، صفحه 108 - کامل الزیارات، باب 88، صفحه 269).
حضرت موسی علیه السلام صاحب عصا و امام حسین علیه السلام صاحب شمشیر
موسی صاحب عصا است که معجزه بوده، و امام حسین (علیه السلام) صاحب شمشیر است که مظهر شجاعت نبویه بوده، و به آن جناب میراث رسیده بود، و مشهور به شجاعت حسینیه شد، موسی دعا کرد که خداوند هارون برادرش را وزیر او قرار دهد، و امام حسین (علیه السلام) ایضا وزیری چون عباس برادرش داشت، که باعث قوت کمر و زور بازویش بود، و از این جهت در وقت شهادت او ناله بر آورد، که الآن پشتم شکست.
از برای موسی یک دریا منشق شد، تا بنی اسرائیل عبور نمودند، و از برای امام حسین (علیه السلام) تمام دریاها به موج در آمدند، و ماهیان خود را بیرون انداختند، و بر آن جناب نوحه کردند، و ملکی از ملائکه فردوس برین نازل شد بر دریاها، بالهای خود را پهن کرد و ندا نمود که ای اهل دریا لباس حزن در بر کنید، که فرزند رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا را سر بریدند (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 221 - کامل الزیارات، باب 21، صفحه های 67 - 68) و در روایت دیگر می فرماید که: نزدیک می شود که دریاها منشق شوند، و بعضی به بعضی فرو ریزند اگر ملک موکل به آنها مانع نشود، و این در وقتی است که حضرت فاطمه (علیها السلام) گریه و نوحه می کند بر فرزندش.
بلکه در بعضی روایات است که این امر مکرر واقع می شود، و از این جهت فرمودند آیا دوست نمی داری که از یاوران حضرت فاطمه (علیها السلام) باشی. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه های 208 و 209 - کامل الزیارات، باب 26، صفحه های 82 و 83).
موسی قبر خود را به دست خود حفر کرد در وقتی که گذشت به مردی که قبری حفر می نمود، از او سؤال کرد که این از کیست؟ گفت: از یک بنده صالح از بندگان خدا، گفت: می خواهم ترا اعانت کنم؟ پس اعانت کرد او را بر کندن قبر، و لحد را تمام نمود، آن مرد گفت: بخواب در آن، تا ببینم وسعت دارد یا نه؟ موسی خوابید، پس مقامش را به او نمودند، طلب کرد که روحش را قبض کنند، پس در همان قبر روحش مقبوض گردید (بحارالانوار، جلد13، صفحه 365- اکمال الدین، جلد 1، صفحه 153- امالی صدوق، مجلس 41، صفحه 193) و امام حسین (علیه السلام) چون که سه روز دفن نشد، قبر او را حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا حفر نمود، بلکه قبور اصحابش را نیز آن حضرت حفر نمود، چنانکه در خبر است که ام سلمه روز عاشورا در خواب دید حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا را غبار آلود، و فرمود: مردم بر فرزند هجوم آوردند و او را شهید کردند و من او را کشته دیدم و تا حال مشغول حفر قبور بودم از برای امام حسین (علیه السلام) و اصحابش. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 230- امالی صدوق، مجلس 29، صفحه 120- امالی مفید، صفحه 319).
حضرت موسی را چون آل فرعون از میان آب گرفتند، خواهرش آمد و از دور نظر می کرد، که عاقبت امر او به کجا می رسد، پس دید خواتین (جمع خاتون) مصر او را به فرزندی برداشته اند، و دست به دست، و دامن به دامن می دهند، و تمام زنهای شیرده را از برای دایه گی او جمع نموده اند، و آن جناب پستان ایشان را قبول نمی کند، پس خواهرش آمد، و گفت: من اهل بیتی سراغ دارم از برای کفالت او، تا آخر قصه. (بحارالانوار، جلد 13، صفحه 39- کمال الدین، جلد 1، صفحه های 148 و 149).
و امام حسین (علیه السلام) چون از بالای اسب بر روی خاک افتاد، آل ابو سفیان گرد او را گرفتند و خواهرش از خیمه بیرون آمد، که ببیند عاقبت امر او به کجا کشیده، پس دید او را طعمه نیزه ها و شمشیرها، فریاد برکشید و استغاثه نمود به لشکر، و فرمود: ای پسر سعد آیا ابو عبد الله کشته شود و تو به او نظر کنی؟ (بحارالانوار،جلد 45، صفحه 55 - مقتل ابی مختف، صفحه های 195 و 196- مقتل خوارزمی، جلد 2، صفحه 35).
موسی چون اهل خود را برد و به طور سینا رسید، و سرما و باران در شب زمستان ایشان را دریافت و نتوانستند آتش روشن نمایند، پس به اطراف نظر کرد، و از دور آتش را دید، و به اهلش گفت: توقف کنید که من آتش یافته ام، می روم شاید از برای شما پاره ای بیاورم، یا راهی بیابم (سوره طه، آیه 10، باب اسماعیل) اگر خواهی قصد کن کلیم الله را، یا قصد کن حسین (علیه السلام) پسر رسول الله را که به اهلش فرمود: من در وادی مقدس و بقعه مبارکه آتشی یافته ام، پس بیائید با من، که خدا خواسته شما را اسیر ببیند. (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 364 - لهوف، صفحه 28).
موسی سبزی گیاه از پوست شکمش ظاهر بود از بس علف تناول نموده بود از گرسنگی (بحارالانوار، جلد13، صفحه 28 - تفسیر قمی، جلد 2، صفحه 138) و امام حسین (علیه السلام) سرخی خون از جمیع اعضای بدنش و سرش و مویش و پوستش ظاهر بود و لبان مبارکش کبود شده بود از تشنگی.
حضرت اسماعیل علیه السلام ذبیح الله بود و حضرت امام حسین علیه السلام نیز ذبیح الله
باب اسماعیل (علیه السلام): اسماعیل تسلیم کرد خود را از برای اینکه پدرش او را در راه خدا قربان نماید به رفق و احسان در ذبح پس خداوند او را وصف نمود به حلیم، و امام حسین (علیه السلام) نیز حلیم بود که خود را تسلیم کرد از برای اینکه دشمنان او را بکشند، کشتنی که مثل آن واقع نشده و نخواهد شد ابدا، و اگر ملاحظه نمائی جمیع جهات و کیفیات مصیبت آن جناب خواهی دانست که مثل آن واقع نشده و نخواهد شد.
باب اسماعیل صادق الوعد (علیه السلام): که در قرآن مذکور است (سوره مریم، آیه 54)، و آن غیر از اسماعیل بن ابراهیم است، خداوند او را به رسالت فرستاد به سوی قومی، پس او را گرفتند و پوست صورتش را کندند، پس فرستاد خداوند به سوی او سطاطیل ملک عذاب را تا از برایش انتقام کشد از آن قوم، اسماعیل گفت: من تأسی می کنم به امام حسین (علیه السلام) (بحارالانوار، جلد 13، صفحه 390، و جلد 44، صفحه 237، کامل الزیارات، باب 19، صفحه 64) ولی تأسی او در همان کندن پوست صورت بود، فدا شوم آن غریب را که تمام پوستهای بدنش کندند از زخم تیر و شمشیر و نیزه، و اعضایش را هم جدا کردند، چنانکه خودش در خطبه فرمود: «کأنی بأوصالی تقطعها عسلان الفلوات» : [ گوئی به چشم خود می بینم که گرگهای بیابان اعضایم را قطعه قطعه می کنند]. (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 367- لهوف، صفحه 26 - مثیر الاحزان، صفحه 41، کشف الغمة، جلد 2، صفحه 29).
حضرت داود علیه السلام نوحه گر بود و امام حسین علیه السلام نیز نوحه گر
حضرت داود (علیه السلام) اواب بود، یعنی بسیار نوحه می کرد و انابه می نمود، و گاهی بالای منبر نوحه سر می کرد، و مردم جمع می شدند، و با او هم ناله می شدند تا به حدی که جماعتی هلاک می شدند از نوحه و رقت صوت او (بحارالانوار، جلد 14، صفحه های 17 و 18(با مختصر تفاوتی) ) و امام حسین (علیه السلام) صدای استغاثه اش بلند گردید که ای قوم مرا گناهی نیست (بحارالانوار، جلد 45، صفحه 83 - احتجاج طبرسی، جلد 2، صفحه 291)، پس جمعی جان خود را در راه او دادند و مرغان و وحشیان و دوستان تا روز قیامت بر او نوحه نمودند و می نمایند.
حضرت سلیمان علیه السلام صاحب ملک عظیم بود و امام حسین علیه السلام نیز صاحب ملک عظیم
خداوند به او ملک عظیم کرامت نمود و تمام جن و انس و طیور را مسخر او ساخت، و باد مأمور حکم او بود و سلیمان کربلا تمام آسمان و زمین و وحش و طیر و باد و دریا و جمیع ما خلق الله حتی بهشت و جهنم و ما یری و ما لا یری مسخر او بودند، و همه ایشان در وقت شهادتش ناله و ضجه نمودند، چنانکه تفصیلش گذشت. (بحارالانوار، جلد 45، صفحه های 201 و 202 - کامل الزیارات، باب 26، صفحه 80).
سلیمان را خداوند مبتلی ساخت به اینکه جسدی را بر روی کرسی او انداخت، که بعضی گفته اند: جسد فرزندش بود، که مرده بود، و امام حسین (علیه السلام) جسد فرزندش پاره پاره پیش رویش بر خاک افتاد. سلیمان مبتلا شد به اینکه خاتمش را ربودند (بحارالانوار، جلد 14، صفحه 100، تفسیر قمی، جلد 2، صفحه 237)، و امام حسین (علیه السلام) خاتمش را با انگشت بردند.
عیسی فرزند مریم، و حضرت امام حسین فرزند حضرت زهرا علیهما السلام
عیسی پسر مریم عذراء است، و امام حسین پسر حضرت فاطمه زهراست، مریم را ملائکه ندا کردند به طهارت و اصطفاء، و فاطمه (علیها السلام) را نیز ندا نمودند، به همین نداء حضرت عیسی (علیه السلام) روح الله و کلمة الله بود، و امام حسین (علیه السلام) نور الله و رحمت الله بود. عیسی پسر سیده نساء آن زمان بود، و امام حسین (علیه السلام) پسر سیده عالمیان است. آن عیسی (علیه السلام) سنگ را بالین می نمود (بحارالانوار، جلد 14، صفحه 238- نهج البلاغة، فیض الاسلام ، جلد 3، صفحه 507، خطبه 156، فراز 17)، و این عیسی (علیه السلام) سری نداشت که بر بالین نهد آن عیسی لباس خشن می پوشید و این عیسی (علیه السلام) بدنش عریان بود. آن عیسی (علیه السلام) طعام سخت می خورد، و این عیسی (علیه السلام) سه روز طعام نخورد. آن عیسی (علیه السلام) مالی نداشت، و این عیسی (علیه السلام) اموال و لباسش را به غارت بردند. آن عیسی (علیه السلام) ولدی نداشت که سبب حزنش شود، و این عیسی (علیه السلام) ولدی داشت که از مصیبت او قوای او سست و نور چشمش تمام شد، ولی صبر کرد در راه خدا. آن عیسی (علیه السلام) (سایه بان) او مشارق و مغارب بود، و این عیسی (علیه السلام) سه روز در آفتاب افتاده بود. آن عیسی (علیه السلام) دابه اش پاهایش بود، و خادمش دستهایش بود (بحارالانوار، جلد 14، صفحه 238- نهج البلاغة، فیض الاسلام، جلد 3، صفحه 507، خطبه 156 فراز 17)، و این عیسی (علیه السلام) را نگذاشتند که بر پا بایستد، و انگشتش را به جهت انگشتری بریدند و کتفش را قطع نمودند، و دستهایش را از بدن جدا کردند. (تفصیل این مطلب گذشت).
عطایای انبیاء به سبب امام حسین علیه السلام
در آنچه به انبیاء عطا شد به سبب امام حسین (علیه السلام) بدانکه انبیاء را به آن جناب عطا شد دو چیر: یکی اینکه آن حضرت مقتدای ایشان بود در مصیبت، پس به هر مصیبتی می رسید تأسی به او می کرد در صبر کردن، چنانکه از حضرت امیر (علیه السلام) منقول است مضمون آن. (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 262- کامل الزیارات، باب 23، صفحه 72).
دوم: اینکه از برای ایشان فرج حاصل می شد در وقت تلفظ به اسم امام حسین (علیه السلام) چنانکه روایت وارد شده.
یکی قبول توبه آدم (علیه السلام) در وقتی که اسماء خمسه را به او تعلیم نمودند. (بحارالانوار، جلد 11، صفحه 174 - معانی الاخبار، صفحه 110).
دوم، نوح (علیه السلام) کشتی او بر جودی مستقر شد. (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 243- منتخب طریحی، جلد 1، صفحه 28).
سوم، زکریا را بشارت به یحیی دادند. (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 223، و جلد 14، صفحه 178- احتجاج طبرسی، جلد 2، صفحه 273).
چهارم، یونس از شکم ماهی نجات یافت. (بحارالانوار، جلد 14، صفحه 403- مناقب ابن شهر آشوب، جلد 3، صفحه 281).
پنجم، کشف ضر ایوب شد.
ششم، فدا از برای اسماعیل آمد. (بحارالانوار، جلد 44، صفحه 225 - عیون الاخبار، جلد 1، صفحه 209).
هفتم، یوسف از چاه نجات یافت و از زندان خلاص شد. (بحارالانوار، جلد 12، صفحه 231 - تفسیر قمی، جلد 1، صفحه 345).
هشتم، یعقوب به وصال یوسف رسید. (بحارالانوار، جلد 12، صفحه 260- امالی صدوق، مجلس 43، صفحه 208).
چون همه ایشان در هنگام شدت امر متوسل به اسماء خمسه شدند و چون گفتند: بحق الحسین (علیه السلام) دعای ایشان مستجاب گردید و همچنین باقی انبیاء.
مؤلف گوید که: ما نیز از جمله مکروبین به کربت ذنوب هستیم، و بلای ما به سبب گناهان بسیار بزرگ است، پس سؤال می کنیم از خداوند به حق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) و حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) و در نزد ذکر آن جناب قلب ما شکسته می شود، و اشک ما جاری می گردد، بلی امیدواریم که خداوند کشف نماید بلا را از مادر هنگام ذکر اسم او، و به برکت نام شریفش.

 


منبع:پایگاه شعائر
دوشنبه 6/9/1391 - 0:52
اهل بیت

گریه براى امام حسین (ع) چرا؟

گریه براى امام حسین (علیه السلام) چرا؟
گریه براى امام حسین (ع) چرا؟

نویسنده: داوود الهامى

 

مى‏گویند اگر امام حسین (علیه السلام) روز عاشورا پیروز شد چرا آن روز را جشن نمى‏گیریم؟
چرا گریه مى‏كنیم؟ آیا این همه گریه در برابر آن پیروزى بزرگ براى چیست؟ گریه زبان صادق و طبیعى شوق و اندوه و درد و عشق یك انسان است. گریه تجلى طبیعى یك احساس و حالتى جبرى و فطرى از یك رنج، یك شوق یا یك اندوه مى‏باشد یكى از دانشمندان غرب مى‏گوید:
«انسانى كه هرگز نمى‏گرید و گریستن را نمى‏داند احساس انسانى را فاقد است».
مگر نه اشك زیباترین شعر و بى‏تاب‏ترین محبت و پر گدازترین ایمان و تب دار ترین احساس و خالصترین «گفتن» و لطیف ترین «دوست داشتن» است كه همه در كوره دل به هم آمیخته و ذوب شده و قطره‏اى گرم شده‏اند به نام اشك؟ مگر نه قلب، قالب اشك است و اشك در قلب شكل مى‏گیرد ولذا اشك شبیه قلب است:
اى بسا قلبهاى سوزانى
كه زبان راز آن نگوید باز
لیك آن دیدگان نورانى‏
راز دلداده مى‏كند ابراز
گریه ترجمان دل است مثلا كسى كه عزادار است و مرگ عزیزى قلبش را مى‏سوازند، باید گریه كند. وقتى كه دلش یاد از او مى‏كند و زبانش سخن از او مى‏گوید چشمش نیز با او همدردى مى‏كند مگر چشم از زبان صادقانه‏تر سخن نمى‏گوید؟!
از من مپرس كاتش دل درچه غایت است
از آب دیده پرس كه او ترجمان ماست‏
اشك چشم نشانه رقت قلب است كسى كه از صحنه دلخراش منقلب نمى‏شود تا اشك تأثر بریزد و نیز از حقیقت و جلوه زیبائى لذت نمى‏برد تا اشك شوق جارى گرداند از قلب سلیم و روح متعادل برخوردار نیست.
امیرمومنان على (علیه السلام) مى‏فرماید:
«خداوند متعال افرادى را كه به هنگام استماع قرآن تحت تأثیر قرار نمى‏گیرند و از شنیدن آیات مربوط به قیامت تعجب نمى‏كنند، و خنده مى‏نمایند، مورد سرزنش قرار مى‏دهد و مى‏فرماید : (تضحكون و لا تبكون)
و نیز فرموده: (بكاء العیون و خشیة القلوب من رحمة الله تعالى)(1)
چنانكه «جمود عین» و محروم بودن از اشك و گریه از خوف خدا نشانه قساوت قلب و شقاوت معرفى شده است.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود:
«من علامات الشقاء: جمود العین، قسوة القلب...» (2)
در مقابل، آن دسته از مومنانى كه بصیرتى روشن قلبى رؤوف و احساسى پاك و شفاف دارند در زبان قرآن كریم با جمله (یبكون و یزیدهم خشوعا) و (سجدّا و بكیّا) مورد ستایش قرار گرفته‏اند . قهرا این نوع افراد در برابر عظمت مردان خدا اشك شوق و به خاطر مظلومیت آنان هم اشك غم و اندوه از چشم خود جارى مى‏كنند.
نام حسین (علیه السلام) با گریه همراه است‏
آن گونه كه از متون اسلامى استفاده مى‏شود نام حسین (علیه السلام) با گریه و ناله آمیخته است و قبل از شهادتش پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله) و امیرالمؤمنان على (علیه السلام) و مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بر او گریسته‏اند. طبق رویات فراوانى، چون حضرت حسین (علیه السلام) تولد یافت جبرئیل به رسول خدا (صلى الله علیه و آله) نازل شد و خبر شهادت آن نوزاد را به پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله) و پدر و مادرش داد و آنان از همان ایام براى حسین (علیه السلام) گریستند. طبق روایتى كه از عایشه نقل شده است حسین (علیه السلام) كودك خردسال بود كه وارد خدمت پیامبر گردید همان موقع جبرئیل به پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله) ابلاغ كرد: زمانى نمى‏گذرد كه این كودك را افرادى از امت تو در سرزمین «طف» از خاك عراق به قتل مى‏رسانند «فبكى رسول الله (صلى الله علیه و آله)» اما جبرئیل افزود: «لا تبك، فسوف ینقم الله منهم، بقائمكم اهل البیت (3) «گریه نكن در آینده خداوند به وسیله قائم اهل بیت از آنها انتقام مى‏گیرد».
«ابن عباس» مى‏گوید به هنگام رفتن به «صفین» من همراه امیر مؤمنان على (علیه السلام) بودم چون در كنار شط فرات به «نینوا» وارد شد، امام (علیه السلام) با صداى بلند گریست و فرمود: اى پسر عباس این محل را مى‏شناسى؟ گفتم: نمى‏شناسم اى امیرمؤمنان. فرمود اگر اینجا را مثل من مى‏شناختى هرگز از اینجا رد نمى‏شدى مگر این كه مثل من گریه سر مى‏دادى ابن عباس گفت: «فبكى طویلا حتى اخضلّت لحیته و سألت الدموع على صدره وبكینا معا»: «آن حضرت گریه مفصلى كرد به طورى كه اشك از روى محاسن او جارى شد ما هم همصدا با على (علیه السلام) گریه سردادیم». بعد امام ادامه داد: واى، من با آل ابوسفیان چه كرده‏ام، سپس افزود: در این سرزمین كه (كرب و بلا نامیده مى‏شود) هفده نفر از فرزندان من و فاطمه به شهادت مى رسند و مدفون مى‏گردند(4).
طبق روایت امام صادق (علیه السلام) روزى فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به محضر رسول خدا (صلى الله علیه و آله) وارد شد و آن حضرت را گریان دید ازعلت گریه‏اش پرسید؟ رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: جبرئیل به من خبر داد كه حسین (علیه السلام) را گروهى از امت من به قتل مى‏رسانند! فاطمه (علیه السلام) نیز از شنیدن این خبر به شدت گریست ولى وقتى ازمقام بلند فرزندش به خاطر شهادت آگاه گردید آرامش و تسكین یافت (5)
داستان گریه و عزادارى پس از شهادت آن حضرت از سوى امامان (علیه السلام) داستانى مفصلى است كه به ذكر چند مورد اكتفا مى‏كنیم:
امام سجاد (علیه السلام) كه خود در كربلا شاهد مصائب دلخراش امام حسین علیه السلام و یاران با وفایش بود پس از واقعه عاشورا تا زمانى كه در قید حیات بود این واقعه سوزناك را فراموش نكرد و همیشه گریه و سوگوارى نمود او هر وقت مى‏خواست آب بنوشد تا چشمش به آب مى‏افتاد اشك از چشمانش سرازیر مى‏شد وقتى علت این كار را مى‏پرسیدند مى‏فرمود چگونه گریه نكنم درحالى كه یزیدیان آب را براى وحوش و درندگان آزاد گذاشتند ولى آن را به روى پدرم بستند و او را با لب تشنه كشتند. مى‏فرماید هر وقت كشته شدن فرزندان فاطمه (علیه السلام) رابه یاد مى‏آورم گریه گلویم را مى‏گیرد. وقتى هم افرادى وى را دلدارى مى‏دادند، مى‏فرمود: «كیف لا أبكی؟ و قد منع أبى من الماء الذى كان مطلقا للسباع والوحوش» (6)
امام سجاد (علیه السلام) درعزاى پدر مظلوم خویش به حدى گریست كه اورا یكى از بكّائون پنج گانه تاریخ لقب دادند (7) وقتى راز آن همه گریه را از آن حضرت مى‏پرسیدند، مصائب جانگداز كربلا را بازگو مى‏كرد ومى‏فرمود: مرا ملامت نكنید، یعقوب، پس از آن كه یك فرزند خود را از دست داد آنقدر گریست تا از غصه چشمهایش سفید شد در حالى كه یقین به مرگ فرزندش نداشت.
از فراق روى یك یوسف اگر یعقوب سوخت
هجر هفتاد و دو یوسف كرده خونین دل مرا
در حالى كه من به چشم خود دیدم كه در یك نیمروز چهارده نفر از اهل بیت مرا سر بریدند انتظار دارید داغ آنها از دلم بیرون برود؟!(8)
او نه تنها در ماتم پدر بزرگوارش اشك مى‏ریخت بلكه مومنان را نیز ترغیب به گریستن در عزاى آن مظلوم مى‏كرد: «ایما مومن دمعت عیناه لقتل الحسین حتى تسیل على خده بواه الله بها فى الجنة غرفا یسكنها احقابا»(9).
«هر مؤمنى كه بر شهادت حسین (علیه السلام) آن قدر بگرید كه اشك بر گونه‏اش جارى شود خداوند براى او غرفه‏هائى در بهشت آماده مى‏سازد كه تا ابد در آن اقامت خواهد كرد.»
امام باقر (علیه السلام) براى امام حسین (علیه السلام) اشك مى‏ریخت و به هركس هم در خانه او بود دستور مى‏داد گریه كند. و در منزل آن حضرت مجلس عزا و سوگوارى براى امام حسین (علیه السلام) تشكیل مى‏گردید و حاضران مصیبت آن حضرت را به هم تسلیت مى‏گفتند (10).
«عبد الله بن سنان» مى‏گوید: در روز عاشورا به حضور امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شدم آن حضرت را رنگ پریده و بسیار غمگین و گریان یافتم، علت آن را از امام پرسیدم، فرمود : امروز عاشوراست و در چنین روزى جد ما امام حسین (علیه السلام) شهید شده است (11) .
امام صادق (علیه السلام) به «ابو هارون مكفوف» دستور داد مرثیه بخواند آنگاه كه وى مرثیه خود را آغاز نمود متوجه شد امام (علیه السلام) سخت گریه مى‏كند و زنانى كه پشت پرده بودند همینكه صداى گریه امام صادق (علیه السلام) را شنیدند آنها نیز صداى خود را به گریه و شیون بلند كردند؛ بعد امام فرمود: «من انشد فى الحسین شعرا فبكى وابكى عشرا كتب له الجنه» (12). «هر كس در مصیبت حسین (علیه السلام) شعر بگوید و گریه كند وده نفر را بگریاند بهشت بر او نوشته مى‏شود».
امام رضا (علیه السلام) مى‏فرماید: روش پدرم امام موسى بن جعفر (علیه السلام) این بود كه هرگاه ماه محرم مى‏رسید پیوسته غمگین بود تا دهه عاشورا سپرى شود روز عاشورا روز گریه و ماتم او بود و مى‏فرمود: «هو الیوم الذى قتل فیه الحسین» (13).
امام رضا (علیه السلام) فرمود محرم ماهى است كه اهل جاهلیت در آن ماه جنگ و خونریزى را حرام مى‏دانستند ولى دشمنان در آن ماه خون ما را ریختند حرمت ما را شكستند زنان و فرزندان ما را به اسارت گرفتند و به خیمه‏هاى ما آتش زدند اموال ما را غارت نمودند و حرمت رسول خدا را در حق ما رعایت نكردند.
«ان یوم الحسین اقرح جفوننا و أسبل دموعنا و أذل عزیزنا بأرض كربلا .... على مثل الحسین (علیه السلام) فلیبك الباكون، فان البكاء علیه یحط الذنوب العظام.»(14)
«كشته‏شدن امام حسین (علیه السلام) اشكهاى ما را ریزان و پلكهاى چشمان ما را مجروح و در كربلا عزیز ما را ذلیل كرد... گریه كنندگان باید بر حسین (علیه السلام) گریه كنند . گریه بر او گناهان بزرگ را مى‏ریزد».
امام رضا (علیه السلام) به «ریان بن شبیب» فرمود: «ان كنت باكیا لشى‏ء فابك للحسین بن على فانه ذبح كما یذبح الكبش و قتل معه من أهل بیته ثمانیة عشر رجلا ما لهم فى الارض شبیهون...».
«اگر بخواهى به چیزى گریه كنى بر حسین بن على (علیه السلام) گریه كن زیرا سر آن حضرت را مثل سر گوسفند بریدند و با او هجده مرد از اهل بیتش كشته شدند كه در دنیا بى نظیر بودند».
سپس به «ابن شیب» فرمود: «اگر دوست دارى در درجه‏هاى بلند بهشت با ما باشى، غمگین باش از براى غمگینى ما و شاد باش از براى شادمانى ما».(15)
حتى به موجب بعضى از روایات امام زمان (عج) نیز مدام بر سید الشهداء اشك مى‏ریزد و مى‏گوید :
«اى جد بزرگوار! روزگار مرا به تأخیر انداخت و نتوانستم به یارى تو بشتابم وبا دشمنانت پیكار كنم در عوض: «فلاندبنك صباحاً و مساءً و لأبكین لك بدل الدموع دما حسرة علیك. ..»(16) «هر صبح و شام بر مصائب تو گریه مى‏كنم، اگر اشك چشمم تمام شود، به جاى آن خون مى‏گریم».
حتى به موجب روایات فراوانى كه نقل شده است، همه كس و همه چیز خورشید و آسمان و زمین و فرشتگان روز عاشورا بر آن حضرت گریه مى‏كنند .(17)
شاعر پر شور «فؤاد كرمانى» با استفاده از این روایات چنین سروده است:
تا ندا كرد ولاى تو، در اقلیم الست‏
بهر لبیك فدایت، دو جهان پر زداست‏
كشته شد عالم دهرى، چو تو در عالم دهر
دهر تا روز قیامت شب اندوه و عزاست‏
در غمت اعین واشیاء همه از منطق كون‏
هر یكى مویه كنان بر دگرى نوحه گر است‏
رفت بر عرشه نى تا سرت اى عرش خدا
كرسى و لوح وقلم بهر عزاى تو بپاست‏
منكسف گشت، چو خورشید حقیقت به جمال‏
گر بگریند زغم دیده ذرات رواست.(18)موضوع قابل توجه این است كه «عبد الله بن فضیل هاشمى» از امام صادق (علیه السلام) سوال مى‏كند: چرا روز عاشورا این چنین روز مصیبت وغم واندوه وعزادارى گردید؟ اما روز وفات پیامبر اكرم وامیرمؤمنان و فاطمه زهرا و امام مجتبى (علیه السلام) كه با زهر مسموم شد این چنین نشد؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ان یوم الحسین أعظم مصیبة من جمیع سایر الایام... فكان ذهابه كذهاب جمیعهم ...»(19)
روز حسین ـ عاشورا ـ از لحاظ مصیبت از تمام روزها عظیم‏تر است... زیرا حسین (علیه السلام) تنها باقى مانده اصحاب پنج گانه كساء است كه رفتن او، مثل رفتن همه آنهاست».
روز عاشورا مصائبى بر خاندان رسالت وارد شد كه در خاطره هیچ آفریده‏اى خطور نكند و قلم را تاب نوشتن نباشد، چه جالب گفته است:
فاجعة ان اردت اكتبها
مجملة ذكرة لمدكر
«مصیبتى بزرگ كه اگر بخواهیم آن را به نحو اقتصار براى یاد آورى یاد كننده‏اى بنویسم» .
جرت دموعى فحال حائلها
ما بین لحظ الجفون و الزبر
«به یقین اشك روانم بین چشم من واوراق كتب حایل آید»
و قال قلبى بقیا على فلا
و الله ما قد طبعت من حجر
«دلم گفت به من رحمى كن، به خدا سوگند من از سنگ آفریده نشده‏ام».
بكت لها الارض و السماء دما
بینهما فى مدامع حمر(20)
«بر آن فاجعه زمین و آسمان و آنچه ما بین آندواست اشك خون گریست».
غرض، روز عاشورا روز مصیبت واندوه و گریه براى خاندان رسالت و شیعیان آنهاست. تنها بنى امیه دشمنان اهل بیت بودند كه آن روز را روز مبارك و سرور و خوشحالى مى‏دانستند.چنانكه در زیارت عاشورا مى‏خوانیم:«اللهم ان هذا یوم تبركت به بنو امیه»«خدایا این روز، روزى است كه آن را بنى امیه مبارك ومیمون دانستند». در فراز دیگرى مى‏خوانیم: «هذا یوم فرحت به آل زیاد وآل مروان بقتلهم الحسین...». «و این روزى است كه آل زیاد و آل مروان به خاطر این كه حسین را كشتند به آن مسرور شدند.»
خلاصه در باب عزا و ماتم سید الشهداء فرزند دلبند حضرت زهرا و على مرتضى (علیهم السلام) روایات فراوانى از ناحیه رسول خدا و ائمه معصومین (علیهم السلام) وارد شده كه روز عاشورا، روز مصیبت وحزن اهل بیت وشیعیان ایشان مى‏باشد به اعتبار همین روایات باید روز عاشورا غمگین وحزین بود در روایتى مى‏فرماید:
«هركه یاد كند مصیبت ما را و بگرید وبگریاند مردم را، در روز قیامت در درجه‏هاى ما خواهد بود و هركه مصیبت مارا یارى كند و گریه كند، چشم او در روزى كه چشمها همه بگریند، نگرید و هر كه در مجلسى بنشیند ودین ما را احیاء نماید، دل او نمیرد در روزى كه دلها همه بمیرند .»(21)
بنابراین اگر كسى روز عاشورا روز جشن وسرور بداند یقینا او مانند بنى امیه دشمن اهل بیت است. پس این كه سران صوفیه را روز شادى و سرور و جشن مى‏دانند، بدون شك دشمن اهل بیت هستند و لو این كه ادعاى دوستى بكنند. چنانكه «شیخ عبد القادر گیلانى» روز جانگداز عاشورا را روز فرح و شادى قلمداد كرده گفته است: «روز عاشورا هرگز روز مصیبت نمى‏باشد، روز جشن وشادى است و بر مردم لازم و واجب است كه در این روز براى اهل و عیال خود هدایایى تهیه كنند و آنها را به گردش و تفریح ببرند و آنها را با خوشگذرانى سرگرم سازند». (22)
پس این مسلم است كه گریه بر امام حسین (علیه السلام) عنوان شرعى دارد و از عبادات بزرگ شمرده مى‏شود و در حقیقت دیده گریان و دل اندوهگین بر مصائب اهل بیت، شعار شیعه است .
به قول یكى از شعراى عرب‏
لك عندى ما عشت یا ابن رسو
ل الله حزن یفى بحق ودادى‏
ناظر بدموع غیر بخیل
وحشى بالسلو غیر جواد
«اى پسر پیامبر خدا در پیش من از براى تو تا زنده‏ام اندوهى است حق مودت را به جاى مى‏آورد دیده‏ام از ریزش اشك دریغ نمى‏ورزد و درونم از رنج و غم تسلى نمى‏یابد.»
انواع گریه‏ها
گریه انواعى دارد كه همه انواع آن در شأن امام حسین (علیه السلام) نیست، حال باید ببینیم چه نوع گریه شایسته امام است:
1 ـ گریه از روى خوارى ودرماندگى:چنین گریه‏اى، گریه افراد ضعیف وناتوانى است كه از رسیدن به اهداف خود وامانده‏اند و روح و شهامتى براى پیشرفت در خود نمى‏بینند مى‏نشینند و عاجزانه گریه سر مى‏دهند. هرگز براى امام حسین (علیه السلام) چنین گریه‏اى نباید كرد و آن حضرت از این نوع گریه بیزار و متنفر است.
2 ـ گریه عجزو زبونى: چنین گریه‏اى، گریه افرادى است كه از روى عجز و زبونى در اثر ناكامى واحیانا ستم شخصى یا جریان نامناسبى به ورشكستگى افتاده و براى خود احساس خطر مى‏كنندو راه چاره را در گریه مى‏جویند به قول صائب تبریزى:
گریه شمع از براى ماتم پروانه نیست‏
صبح نزدیك است و در فكر شب تار خود است
مسلما این نوع گریه هم مناسب شأن امام نیست.
3 ـ گریه بر اموات: كسى عزیز خود را از دست مى‏دهد و بر فقدان او گریه مى‏كند یا به این جهت گریه مى‏كند كه آن فقید در زندگى او موثر بوده و به آینده خود نگران است در این صورت به حال خود گریه مى‏كند و یا این كه به نیكیهاى او اشك مى ریزد این نوع گریه هم در شأن امام نیست.
4 ـ از روى رحم و رأفت یا گریه‏هاى عاطفى: قلب انسان هنگامى كه در برابر حادثه دلخراشى همانند اشك یتیمى، یا بیمار دردمندى یا شخص فقیر و تهیدستى و ... قرار مى‏گرید، متأثر مى‏شود چه بسا اشك مى‏ریزد. رسول خدا (صلى الله علیه و آله) هنگامى كه فرزند خردسال خود ابراهیم را از دست داد ودر قبرسان بقیع به خاك سپرد براى آن كودك آن قدر گریه كرد كه اشك بر محاسنش جارى گردید به آن حضرت گفته شد: اى رسول خدا تو دیگران را از گریه منع مى‏كردى حال خود این چنین بى‏تابى مى‏كنى؟! آن حضرت فرمود: «لیس هذا بكاء غضب انما هذا رحمة و من لا یرحم لا یرحم» (23) «این گریه از روى خشم و نارضایتى نیست بلكه گریه رحمت و رافت است و هركس رحم نكند مورد رحمت قرار نمى‏گیرد.»
واقعه خونین كربلا دل را مى‏سوزاند وقلب وعاطفه هر انسانى را به جوش وخروش مى اندازد از این نظر این حادثه یك جنایت ویك مصیبت است و شاید در دنیا مشابه چنین جنایتى پیدا بشود و گریه كنندگانى هم داشته‏باشد. گریه از روى رحم و رأفت یك امر طبیعى است. هر انسانى به هنگام مشاهده یك منظره دلخراش متأثر مى‏شود و اشك مى‏ریزد چنانكه دشمنان امام حسین (علیه السلام) روز عاشورا بر حال آن حضرت مى‏گریستند. آنجا كه اهل كوفه از دیدن وضع دلخراش اسراء بناكردند گریه و زارى كردن. امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «اتنوحون و تبكون من اجلنا؟؟! فمن ذا الذى قتلنا؟».(24)
پس گریه از روى رحم و رأفت نیز چندان مناسب نیست. امام حسین (علیه السلام) از شیعیان خود این نوع گریه را نخواسته است.
5 ـ غم و اندوه: گریه از روى غم واندوه نیز یكى از گریه‏هاى طبیعى انسان است كه به هنگام از دست دادن عزیزى یا به خاطر از دست دادن مقام و موقعیتى ویا به خاطر گرفتارى به مصیبتى، غم و اندوهى به انسان دست مى‏دهدو براى این كه دل خود را سبك كند گریه سر مى‏دهد و این نوع افراد كه دلشان شكسته است به هنگام سوگوارى امام حسین (علیه السلام) بیش از همه گریه مى‏كنند چه بسا از شدت گریه غش كنند ولى آیا این نوع گریه را مى‏توان به حساب امام حسین (علیه السلام) گذاشت؟ هرگز نه.
6 ـ گریه جدائى و فراق: نوع دیگر گریه، گریه فراق است كه به خاطر دورى و جدائى از عزیزى حالت گریه به انسان دست مى‏دهد امام حسن مجتبى (علیه السلام) به هنگام جان دادن، بى‏تابى مى‏كرد. بعضى از عیادت كنندگان از علت آن پرسیدند امام مجتبى با صداى ضعیف فرمود: براى دو چیز گریه مى‏كنم: هول مطلع، فراق دوستان.(25)
پر واضح است كه گریه بر امام حسین و شهیدان كربلا از این نوع گریه نیست.
7 ـ گریه‏هاى شوق گریه‏هاى لایق حسین (علیه السلام): گریه شوق گریه مادرى است كه از دیدن فرزند دلبند گمشده خویش پس از چندین سال سرزده مى‏شود و از شوق گریه مى‏كند. قسمت زیادى از حماسه‏هاى كربلا شوق آفرین و شور انگیز است وبه دنبال آن سیلاب اشك شوق به خاطر آن همه رشادتها فداكاریها شجاعتها آزادمردیها و سخنرانیهاى آتشین مردان و زنان به ظاهر اسیر، بى اختیار از دیدگان شنونده سرازیر مى‏گردد، آیا این گریه دلیل بر شكست است؟!
8 ـ گریه پیوند هدف: گاهى قطرات اشك پیام‏آور هدفهاست، آنها كه مى‏خواهند بگویند با مرام امام حسین (علیه السلام) همراه و با هدف او هماهنگ و پیرو مكتب او هستیم، ممكن است این كار را با دادن شعارهاى آتشین، یا سرودن اشعار و حماسه‏ها ابراز دارند، اما گاهى ممكن است آنها ساختگى باشد ولى آن كسى كه احیانا با شنیدن این حادثه جانسوز قطره اشكى بریزد، صادقانه تر این حقیقت را بیان مى‏كند این قطره اشك اعلان وفادارى به اهداف مقدس یاران امام حسین و پیوند دل و جان با آنهاست مسلماً این نوع گریه بدون آشنایى با متعالى او ـ ممكن نیست.(26)
پس گریه بر حسین (علیه السلام) اشك ریختن بر مرده نبوده و از روى خوارى ودرماندگى وعجز وزبونى، غم و اندوه نیز نمى‏باشد بلكه آن فقط دلیلى است كه نداى حق طلبان را به گوش جهانیان رسانیده و زنگ خطر را براى باطل و اهل آن صدا درمى‏آورد و صاعقه‏هائى است كه بر روى سر سركشان و ستمگران در هر زمان و در هر مكان فرو مى‏ریزد وشاهد صادق و گواه زنده‏اى است از اخلاص در راه حق و دشمنى با بیداد و ستم و بزرگداشتى است براى فداكارى و حق ودلیرى وانجام وظیفه ونهراسیدن از مرگ و تكریمى است براى امتناع از قبول ظلم و شكیبائى درمحنت و سختیها.
به قول علامه مغنیه: كسانى كه درمجالس تعزیه مى‏خوانند:
لا تطهر الأرض من رجس العدا ابداً
ما لم یسل فوقها سیل الدم العرم (27)h}
«روى زمین از پلیدى دشمنان پاك نخواهد شد تا زمانى كه بر روى آن سیل در هم شكننده خون روان نگردد».
غرض، شیعیان بر امام حسین (علیه السلام) از روى خوارى ودرماندگى نمى‏گریند، بلكه از اشك دیده خویش سرود حماسه مى‏سازند و با آه و حسرت خود بانگ حق وعدالت رابه گوش جهانیان مى‏رسانند:
همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب كافى است‏
اگر چه گریه، بر آلام قلب تسكین است.
ببین كه مقصد عالى وى، چه بود اى دوست‏
كه درك آن، سبب عز و جاه و تمكین است‏
زخاك مردم آزاده، بوى خون آید
نشان شیعه و آثار پیروى، این است (28)
«ماربین» مورخ آلمانى مى‏گوید: «هیچ چیز مانند عزادارى حسین نتوانست حس سیاسى در مسلمانان ایجاد كند.»(29)
اى اشك ماتمت به رخ ملت آبرو
وى از طفیل خون تو، اسلام سرخ رو
دین را تو زنده كردى و خود، كشته گشته‏اى‏
وین یافته ز فیض تو، دین نبى علوّ
گر آب را به روى تو بستند كوفیان‏
آوردى آب رفته اسلام را به جو (30)
قطره‏هاى اشكى كه شیعه در ماتم امام حسین (علیه السلام) و یارانش مى‏ریزد عهد و پیمانى است با قطره‏هاى خون شهداى كربلا كه با لب تشنه و محروم از «قطره‏هاى آب» بر سر احیاى دین و ارزشهاى راستین مكتب جان باختند. و این اشك‏ها این نهضت الهى را به جانها پیوند زده وجاوان ساخته است. و این بسیار ساده‏اندیشى است كه كسى تنها توجیهى عاطفى براى این گریه‏ها داشته باشد چرا كه داغ، هر قدر هم شدید باشد، بالاخره گذشت زمان از حرارت آن مى‏كاهد درحالى كه عزادارن حسینى از اول عمر تا آخر عمر پس از گذشت قرنها با شور و شوق و حرارت بیشتر در سوك سید الشهداء مى‏گریند. اگر این گریه‏ها تنها جنبه عاطفى داشت مسلما به مرور زمان حادثه عاشورا از خاطره‏ها محو مى‏شد و یا ازطراوت ونشاط آن كاسته مى‏گردید .
9 ـ گریه كردن براى از دست دادن چیزى و یا تحمل دردى: انسان زمانى گریه مى‏كند كه چیزى را از دست بدهد یا دردى را متحمل بشود. پس عامل عمده گریه (سواى شوق و چند مورد نادر) درد و فقدان منفعت است ما وقتى از چیزى نفع مى‏بریم به مجرد از دست دادن آن گریه سر مى‏دهیم و یا دردى به ما روى مى‏كند ناله مى‏كنیم.
در روایات مى‏خوانیم كه همه چیز بر حسین (علیه السلام) گریه كردند ماه و ستارگان و خورشید شن‏هاى بیابان و حتى بادى كه مى‏وزید و حتى الحوت فى البحر،چرا؟ شن بیابان چرا گریه كرد؟ ماهیان دریا چرا سوگوارى كردند؟ ماه و ستارگان وخورشید چرا تار شدند و بى تابى كردند؟ مسلما آنا به ظاهر متحمل دردو رنجى نشدند چون تیر و خنجرهائى كه بر آن پیكر شریف وارد مى‏شد دردش برخورشید و ماهیان دریا نمى‏رسید پس چرا آنان گریه كردند و آن هم بكاء شدیدا پس حتماً آنها متضرر گردیدند و ازچیزى كه نفع مى‏بردند بى نصیب شدند و منفعتى را از دست دادند و آن منفعت چیست ؟چه چیزى بالاتر از امامت! همه از امام نفع مى‏برند و از فقدانش رنج مى‏بینند و متضرر مى‏شوند امام قطب و قلب عالم است وهركه در عالم است در سایه اوست وقتى او را از ست مى‏دهند متحمل رنج و به دنبال این رنج صاحب درد مى‏شوند این است كه آن موجوداتى كه ناپاكى بر آنان رخنه نكرده و نمى‏تواند بكند، (مثل شن‏هاى بیابان، ماهیان دریا و ...) بر او مى‏گریند و آلوده‏ها از انس وجن از فقدان چنین ذى نفعى بیخبر مى‏مانند و شادى مى‏كنند، و این است تفسیر آن حدیثى كه مى‏فرماید براى حسین (علیه السلام) در قلب مؤمنان حرارتى است كه ... مؤمنان اگر هم ذكر مصیبتى نشنوند، چون متوجه از دست دادن قطب و محور عالم هستند ناله مى‏كنند...
مرحوم علامه مغنیه مى‏گوید: كسى گفت: آیا شیعه‏ها جز گریه واشك راه دیگرى ندارند كه بدان محبت خویش را به اهل بیت (علیه السلام) بیان نمایند؟ گفتم:
«آرى شیعیان علاوه بر گریه براى این كه مودت قلبى خود را براى اهل بیت به ثبوت رسانند به راههاى گوناگونى متوسل مى‏شوند از جمله درود و تحیت بر اهل بیت تقدیم داشته و از فضائل ایشان در مجالس و محافل سخن رانده وبه سوى اماكن مقدس آنها بار سفر بسته و به ضریح‏هاى شریف آنان تبرك مى‏جویند».(31)h}
چرا حسین (علیه السلام) فراموش نمى‏شود؟
مى‏گویند: شما در عصر فضا و اتم زندگى مى‏كنید آنگاه بر كسى اشك مى‏ریزد كه صدها سال پیش در گذشته است وبر مزارهایى سفر مى‏نمایید كه چیزى جز صخره و سنگ نمى‏باشد؟!
در پاسخ مى‏گوئیم:«چنانكه گفته‏اند: «بعد زمان» را در «ابدیت» اثرى نیست ابدیت را در ماوراى زمان ـ در عرصه‏اى برتر از زمان ـ حكومت است ابدیت همیشگى است. جاودانان رهبران بزرگ بشریت به ابدیت تعلق دارند، از اینرو قرنها نیز در طول حیات معنوى آنان، مفهوم متداول خود را از دست مى‏دهند(32)
حسین بن على (علیه السلام) از زمره جاودانان از رهبران بزرگ بشریت است سخن از وى سخن از تاریخ نیست سخن روز است. سخن از ابدیت است سخن از همیشگى خروشان و شكوفا و پر فروز است.
این زنده جاوید نزدیك چهارده قرن ـ به حساب تاریخ ـ پس از مرگ جسمانیش همچنان امروز نیز بر دلها حكومت مى‏كند و هنوز پرتو وجودش نه تنها در حیات ما بلكه در حیات جهان معاصر ودر عصر فضا و اتم «حوادث بى نظیر» ایجاد مى‏كند وبه صورت یكى از «شور انگیزترین حماسه‏هاى تاریخ بشریت» در آمده و همه ساله نیرومندترین امواج احساسات میلیونها انسان را در اطراف خود بر مى‏انگیزد و مراسمى پرشورتر و هیجان انگیزتر ازهر مراسم دیگر به وجود مى‏آورد .
راستى چرا به این حادثه تاریخى ـ كه شاید در تاریخ مشابه فراوان دارد ـ اهیمت داده مى‏شود؟ ! چرا مراسم بزرگداشت این خاطره هر سال پرشكوهتر و پرهیجان‏تر از سال پیش برگزار مى‏گردد؟ این همه تعظیم و تكریم و سپاس این همه سوز و گداز پس از چهارده قرن، آخر براى چیست؟ آن را چه معنائى است؟!
حقیقت این است كه این زنده جاوید پس از قرنها، همچنان بر قلبهاى انسانهاى آزاده قدرتمندانه حكومت مى‏كند ودر جامعه «موج معنوى» ایجاد مى‏نماید. حتى هنوز هم به طور عمیق یك قدرت محرك معنوى ویك نیروى كنترل اجتماعى بزرگ به شمار مى‏رود.
اما از زیارت زیارتگاههاى مقدس هرگز سنگها و صخره‏ها هدف و غایت نمى‏باشند چه اگر غرض خود آنها مى‏بود همین كوهها سر به فلك كشیده‏انسان را از مشقت سفر و طى راههاى طولانى بى نیاز مى‏ساخت پس مقصود بالذات صاحب مزار است وبزرگ داشتن سنگها به جهت شرف انتساب به صاحبان آن مزارها است مانند محترم داشتن جلد قرآن كریم وسنگها و آجرهائى كه خانه كعبه ومسجد رسول خدا (صلى الله علیه و آله) وسایر اماكن مقدس از آنها ساخته شده است .
الان مى‏بینیم كه دولتها و ملتها در حفظ مقبره‏هاى شخصیتهاى بزرگ خویش مى‏كوشند وبه دور آنها هاله تقدیس مى‏كشند.
در تاریخ نوشته‏اند هنگامى كه سر مبارك حسین (علیه السلام) را به نزد یزید آوردند وى در مجلس شراب حضور داشت اتفاقا قاصدى از طرف پادشاه روم به مجلس یزید بار یافت وسر مبارك حسین (علیه السلام) را درمقابل یزید مشاهده كرد و چون دانست كه آن سر مبارك به حسین (علیه السلام) تعلق دارد عمل یزید را به شدت نكوهش نمود و گفت اى یزید داستان «كلیساى حافر» را شنیده‏اى؟ گفت چگونه است؟ رومى گفت: در پیش ما مكانى است كه گویند خر عیسى از آنجا گذر كرده است در آنجا كلیسائى بنا نهاده‏اند كه نام آن به سم خر عیسى منسوب بوده و به كنیسه حافر «سم» شهرت دارد ما هر سال به زیارت آنجا مى‏رویم و نذورات خود را به آنجا اهدا مى‏كنیم. روى این حساب اى یزید من گواهى مى‏دهم كه تو خطا كارى و از راه راست به دورى! یزید خشمگین شد و به كشتن قاصد فرمان داد رومى به سوى سر نازنین حسین (علیه السلام) رفت و آن را بوسید و شهادتین برزبان جارى كرد و سپس او را گرفتند و بر در قصر به دار كشیدند.(33)
زیارت، ارتباط روحى زائر با صاحب قبر است زائر قبر ابا عبد الله الحسین (علیه السلام) با آن حضرت تجدید بیعت مى‏نماید و لذا ائمه اطهار علیهم السلام با توصیه و ترغیب به زیارت سالار شهیدان این نهضت مقدس را براى همیشه زنده و جاوید نگه‏داشته‏اند البته زیارت همه امامان مورد تأكید است ولى روایاتى كه در ترغیب وتشویق زیارت امام حسین (علیه السلام) رسیده فوق العاده زیاد است امامان بااین توصیه‏ها در صدد آن بودند كه شیعیان پیوستگى عملى با اهداف آن بزرگوار داشته باشند. امام سجاد (علیه السلام) كه خود چندین بار مخفیانه به زیارت سالار شهیدان رفته در گفتار خویش نیز سفارش زیادى به زیارت امام حسین (علیه السلام) داشته است.
«ابو حمزه ثمالى» گوید: از امام سجاد (علیه السلام) در مورد زیارت امام حسین (علیه السلام) پرسیدم، حضرت فرمود:
«زُره كل یوم فان لم تقدر فكل جمعة فان لم تقدر فكل شهر فمن لم یزره فقد استخف بحق رسول الله (صلى الله علیه و آله)(34) «هر روز آن حضرت را زیارت كن، اگر نمى‏توانى هفته‏اى یك بار، اگر نمى‏توانى ماهى یكبار، پس كسى كه اصلا آن حضرت را زیارت نكند، درحقیقت حریم رسول الله را خفیف شمرده است».
ولى مهمتر از سوگوارى و زیارت آشنایى به مكتب امام حسین و شهداى كربلا و پیوستگى عملى به اهداف بلند آن بزرگوار است. مهم پاك بودن و پاك زیستن و درست اندیشیدن و تأسى عملى به او است.

 

پى نوشتها:
.1 ارشاد القلوب: ص .128
.2 بحار الانوار: ج 90 ص .336
.3 بحار الانوار: ج 36 ص .349
.4 بحار الانوار: ج 44 ص 253 ـ .252
.5 كامل الزیارات، ص .57
.6 مناقب: ج3، ص 303 ـ بحار الانوار: ج 46، ص 109
.7 دیگران عبارتند از: آدم، حضرت نوح، یعقوب و حضرت فاطمه زهرا ـ الخصال: ص 83
.8 امالى صدوق، مجلسى، 29، ص .121
.9 ثواب الأعمال: ص .83
.10 وسائل الشیعة: ج 10، ص .398
.11 بحار الانوار: ج 98، ص 309
.12 كامل الزیارات: ص 104
.13 امالى الصدوق مجلس 27 ـ بحار الانوار: ج 44، ص .284
.14 بحار الانوار: ج 44 ص 284
.15 وسائل الشیعه ج 10 ص 393 ح .5
.16 المزار الكبیر: ص 165 ـ 117 ـ بحار الانوار: ج 98 ص .320
.17 كامل الزیارات: ص 83 ، 81، 90 ، 91 ـ بحار الانوار: ج 14 ص 181 ـ مجمع البیان: ج 9 ص .65
.18 شمع جمع: ص 178
.19 وسائل الشیعة: ج 10، ص 394، 392 ـ علل الشرایع، ص .86
.20 مفاتیح الجنان، اعمال روز عاشورا.
.21 امالى صدوق، ص 45 وعیون الأخبار: ص .162
.22 الغنیة لمطالبى طریق الحق فى الأخلاق و التصوف و الآداب الإسلامیة ج 2، ص 57 ـ .56
.23 بحارالانوار: ج 22، ص 151 ـ عیون الأخبار: ج 2، ص 11
.24 لهوف: ترجمه، ص 99
.25 حیاة الحسن (علیه السلام): ج 2، .426 2
.26 فلسفه شهادت از آیة الله مكارم‏
.27 شیعه و عاشورا، نوشته محمد جواد مغنیه: ترجمه فیروز حریرچى: ص 57
.28 خوشدل تهرانى، اشگ شوق، ج 1 ص .207
.29 سیاسة الحسینیة: ص 44
.30 شعر از شمس لنگرودى.
.31 شیعه و عاشورا ترجمه فارسى: ص 56
.32 دیباچه‏اى بر رهبرى: ص .330
.33 به نقل: علامه مغنیه شیعه وعاشورا: ترجمه، ص 59 ـ .58
.34 كامل الزیارات: ابن قولویه.
درسهایى از مكتب اسلام صفحه 20
دوشنبه 6/9/1391 - 0:51
اهل بیت
مقدّمه
نهضت عاشورا با تمام درس‏ها و عبرت‏هاى آن، پیام‏دار شكوه و عظمت آن بزرگ‏مرد الهى، یعنى سید جوانان اهل بهشت، حضرت حسین بن على علیه‏السلام است. اینكه نهضت بى‏مثال عاشورا هنوز كه هنوز است بر تارك جهان مى‏درخشد و روز به روز بر تجلّى آموزه‏هاى آن براى تشنگان حقیقت و طالبان سعادت افزوده مى‏شود، چیزى نیست مگر موهبتى برخاسته از عظمت شأن و بلندى مقام آن امام همام و نشانه‏هاى وجودى او. و از این روست كه این نهضت مقدس با نام حسین علیه‏السلام زنده است.
نهضت عاشورا در بردارنده مشخصه‏ها و ابعاد مختلف شئون بشرى است، به گونه‏اى كه سال‏هاى سال است كه فكر بشر را جلب خود كرده و انسان امروز، هر روز از آن واقعه، ابعاد جدیدترى را مى‏یابد و تشنه‏تر از همیشه به بررسى ابعاد و آموزه‏هاى آن مى‏پردازد، این است كه مسلمانان باید در فراگیرى درس‏ها و عبرت‏هاى عاشورا، بذل همت كرده و در طریق رسیدن به سعادت، آن‏ها را چراغ راه خویش قرار دهند.
از آن‏رو، كه شخصیت وجودى حضرت سیدالشهدا و قیام الهى او مشتمل بر جلوه‏هاى متنوعى از هدایت انسان‏هاست و همین امر سبب جلب افكار اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان به این حقیقت بوده است، هر كس از زاویه‏اى به بررسى و تحقیق درباره شخصیت و سیره و سنّت او نشسته و در این میان به نتایج مفیدى هم دست یازیده است. از جمله مسائل مورد بحث در زمینه عبرت‏گیرى از حماسه عاشورا، بررسى موقعیت عوام و خواص در این حادثه است؛ مسئله‏اى كه رهبر معظم انقلاب بارها به آن اشاره كرده و تذكر داده‏اند. آنچه در پى مى‏آید، نگاهى به موقعیت خواص و عوام در عصر امام حسین علیه‏السلام و موضع‏گیرى آن‏ها در قبال حادثه عاشوراست.
معنا و مفهوم خواص
به دلیل آنكه انسان مدنى بالطبع و نیازمند زندگى اجتماعى است، همواره تكامل و تعالى خود را در همبستگى با جامعه مى‏بیند و عموما فرآیند تأثیرگذارى و تأثیرپذیرى را در جامعه به عنوان یك حقیقت مى‏پذیرد و از این‏روست كه در مطلق جوامع بشرى، مردم از حیث نفوذ و قدرت و اثرگذارى بر دیگران و نیز تأثیرپذیرى از ایشان به دو قطب تأثیرگذار و تأثیرپذیر تقسیم مى‏شوند. در این میان، گروهى كه تأثیرگذارند و در واقع، اقلّیتى از افراد جامعه را تشكیل مى‏دهند، به لحاظ خصوصیاتى كه دارند ـ یعنى اهل تحقیق و نظر بوده و بر اساس بصیرت و عقل به تحلیل مسائل مى‏پردازند و به همین دلیل پیش‏كسوتان جریان‏هاى اجتماعى هستند ـ «خواص» نامیده مى‏شوند. از دیدگاه جامعه‏شناختى، خواص، گروهى اجتماعى هستند كه دیگران در ارزشیابى خود، آن‏ها را ملاك و معیار قرار مى‏دهند. در اعمال و رفتار خود از آن‏ها الهام گرفته و رأى و دیدگاه آن‏ها را، مبناى داورى و عمل خود قرار مى‏دهند. از این‏روى، به آن‏ها گروه‏هاى مرجع یا داورى یا استنادى گفته مى‏شود.(1)
رهبر معظم انقلاب در یك تقسیم جامعه‏شناسانه، از این گروه این‏گونه یاد مى‏كنند: «[خواص] كسانى هستند كه از روى فكر و فهمیدگى و آگاهى و تصمیم‏گیرى كار مى‏كنند؛ یك راهى را مى‏شناسند و دنبال آن راه حركت مى‏كنند... خواص یعنى كسانى كه وقتى عملى انجام مى‏دهند، موضع‏گیرى مى‏كنند و راهى را كه انتخاب مى‏كنند از روى فكر و تحلیل است. مى‏فهمند و تصمیم مى‏گیرند و عمل مى‏كنند.»(2)
پس كسانى كه در برخورد با حوادث اجتماعى، اهل بصیرت و آگاهى‏اند و خود تصمیم گیرنده‏اند نه پیرو تصمیم دیگران، خواص نامیده مى‏شوند.
نقش خواص در شكل‏گیرى فرایندهاى تاریخى
حوادث گذشته كه چیزى جز محتواى تاریخ نیست، گنجینه عبرت‏گیرى آیندگان و سرمایه‏اى گران‏سنگ براى نوع بشر است. مطالعه و بررسى این حوادث و پیامدهاى آن‏ها، براى انسان در نوع تفكر و تصمیم‏گیرى و برخورد با قضایاى پیش آمده امرى ضرورى است.
با یك نگاه جامعه‏شناختى نسبت به جوامع پیشین، در مى‏یابیم كه هر جامعه‏اى در طول تاریخ، افرادش را در دو گروه خواص و عوام تجریه كرده است و در واقع، همین دو گروهند كه منشأ تحولات تاریخى در دوره‏هاى مختلف بوده‏اند؛ به گونه‏اى كه هر پدیده تاریخى، حاصل نوع عملكرد این دو طایفه و تعامل آن‏هاست. اكنون با توجه به مرجعیت خواص براى عوام و تأثیرپذیرى گروه پیرو از طایفه پیشرو، توجه به عملكرد و نوع تفكر این دو دسته در انعقاد و شكل گیرى فرایندهاى تاریخى، امرى حایز اهمیت خواهد بود؛ زیرا نوع عملكرد آن‏هاست كه مى‏تواند جامعه و حتى تاریخ را سعادتمند كرده و یا به تباهى و انهدام بكشاند. عنصر اصلى در این امر، خواص هستند؛ زیرا به فرموده رهبر معظم انقلاب، «حركت خواص، به دنبال خود حركت عوام را مى‏آورد... یك وقت یك حركت بجا، تاریخ را نجات مى دهد؛ گاهى یك حركت نابجا كه ناشى از ترس و ضعف و دنیاطلبى و حرص براى زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه گمراهى مى‏غلتند... اگر خواص، در هنگام خودش، كارى را كه لازم است، تشخیص دادند و عمل كردند، تاریخ نجات پیدا مى‏كند و حسین بن على‏ها به كربلا كشانده نمى شوند.»(3) «وقتى ه خواص طرفدار حق در یك جامعه یا اكثریت قاطعشان آنچنان مى‏شوند كه دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مى‏كند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر مى‏شوند حاكمیت باطل را قبول كنند.»(4) بدیهى است اگر خواص در تشخیص صواب از خطا دقت داشته باشند و همت خود را در راستاى آنچه كه به صلاح جامعه و تاریخ است، استوار سازند، عوام نیز پیروى مى‏نمایند؛ زیرا خواص در همه ابعاد فكرى، رفتارهاى فردى و اجتماعى و سایر شئونات، مقتداى عوام هستند. نتیجه چنین عملكردى، تعالى جامعه و سعادت مردم است، در غیر این صورت، نتیجه‏اى جز تباهى و انهدام نخواهد داشت.
نقش خواص در شكل‏گیرى حادثه عاشورا
پیدایش هر حادثه‏اى در جوامع بشرى در مرتبه اول معلول عملكرد خواص آن جامعه است كه طبیعت چنین عملكردى، تأثیرپذیرى عوام را به دنبال دارد؛ خواص، یا خواصِ حقّند و یا خواصّ باطل. خواصّ حق نیز در مقابل مظاهر دنیوى یا پاى‏بند به حقند و یا روى گردان از حق. بدیهى است هر یك از این اقسام مى‏تواند در پیدایش و عدم پیدایش فرایندهاى تاریخى، اجتماعى و سیاسى مؤثر باشد و در نتیجه، جامعه را به صلاح و یا فساد بكشاند.
حادثه عاشورا و كشته شدن فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله یكى از حوادثى بود كه نقش خواص در قبال آن بسیار برجسته و قابل توجه و تأمل بوده است. اكنون، به بررسى وضعیت خواص نسبت به قیام عاشورا مى‏پردازیم.
خواص و متنفذان حاضر در عصر امام حسین علیه‏السلام
در یك تقسیم‏بندى مى‏توان خواص دوره امام حسین علیه‏السلام را به چند دسته تقسیم كرد:
1. بقایاى اصحاب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از مهاجر و انصار؛ مانند: جابر بن عبدالله انصارى، ابن عباس، سهل بن ساعدى و انس بن مالك.
2. بزرگان و خواص شیعه؛ مانند: محمد حنفیه، مختار، سلیمان بن صرد خزاعى، هانى بن عروه، مسیب بن نجبه فزارى و ابراهیم اشتر.
3. اطرافیان خلفا؛ مانند: عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.
4. متنفذان در قبایل قحطانى در سرزمین عراق كه شامل بزرگان و رؤساى قبایل قحطانى مى‏شوند؛ مانند: شمر، محمد بن اشعث و عمرو بن حریث.
5. كارگزاران بنى‏امیه از قبیل عمارة بن عقبة بن ولید و ابن زیاد.
اكنون با توجه به عملكرد خواص عصر امام حسین علیه‏السلام در قبال حادثه عاشورا، مى‏توان آن‏ها را به دو گروه تقسیم كرد:
1. كسانى كه از همكارى با امام علیه‏السلام به علل و دلایلى بازماندند و توفیق حضور در ركاب او را نیافتند.
2. كسانى كه زمینه ساز حادثه عاشورا بوده و آتش جنگ را بر علیه امام علیه‏السلام دامن زدند. گروه اول را نیز از حیث نوع موضع‏گیرى مى‏توان به اقسامى به شرح ذیل تقسیم كرد:
الف) كسانى كه به حقانیّت امام علیه‏السلام قایل بودند، اما قدرت همراهى و یارى او را نداشتند. از این گروه مى‏توان به جابربن عبدالله انصارى، صحابى بزرگ پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، اشاره نمود. «جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام خزرجى انصارى مكنّى به ابو عبدالله از بزرگان صحابه رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و از دوستداران خاندان پاك آن حضرت است... جابر خود گوید: «رسول اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خود شخصا در بیست و یك غزوه حضور داشت و من در نوزده غزوه شركت داشتم، وى در بدر و اُحد شركت ننمود، ولى به مسلمانان آب مى‏داد كه پدرش به علت خردسالى او را از نبرد باز مى‏داشت. جابر در صفین در ركاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بوده و او نخستین كسى است كه امام حسین علیه‏السلام را پس از شهادتش زیارت نمود و آخرین كسى از یاران رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود كه درگذشت. وى نسبت به خاندان رسالت ارادتى شایان داشت كه حدیث لوح فاطمه علیهاالسلام مشتمل بر اسامى حضرات ائمه معصومان را او به امام باقر علیه‏السلام باز گفت و سلام پیغمبر را به آن حضرت رساند.»(5) وى در هنگام حادثه عاشورا نابینا بود، از این‏رو، نتوانست با امام علیه‏السلام در كربلا حضور یابد. عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه نیز از همین گروهند كه به علت كهنسالى و بیمارى یا علل و مصالح دیگر، از حضور در كربلا بى‏نصیب ماندند.(6)
ب) كسانى كه قایل به حقانیت امام علیه‏السلام بودند و در عین توانایى، با او همراه نشدند. یكى از این افراد، عبیدالله‏بن حر جُعفى است. وى از هواداران عثمان بود كه پس از كشته شدن او، نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در مقابل حضرت على علیه‏السلام به جنگ ایستاد.(7) او شاعر نیز بوده است و در بین مردم كوفه شخصى شناخته شده به حساب مى آمد، هرچند سابقه مثبتى نداشته است.(8) عبیدالله بن حر جعفى در حالى كه مى‏توانست امام را یارى دهد، چنین كارى نكرد؛ زیرا وقتى امام علیه‏السلام به منزل «قصر مقاتل» رسیدند، خیمه‏اى دیدند. سؤال فرمودند كه خیمه كیست؟ گفتند: متعلق به عبیدالله بن حر جعفى است. امام علیه‏السلام كسى را فرستاد تا او را به همكارى دعوت كند، اما او جواب منفى داد و گفت: «من از كوفه بیرون نشدم مگر به خاطر اینكه با حسین علیه‏السلام نباشم، چون در كوفه یاورى ندارد و من اصلاً دوست ندارم او را ببینم و او هم مرا ببیند.»
پاسخِ او را به امام علیه‏السلام گفتند و آن حضرت خودش نزد وى رفت و پس از سلام، او را براى خروج بر علیه یزید دعوت كرد، ولى عبیدالله همان جواب را تكرار نمود. چون امام از هدایت و رستگارى او مأیوس شد، فرمود: «نصیحتى به تو مى‏كنم و آن اینكه تا مى‏توانى خود را به مكان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى؛ زیرا به خدا سوگند اگر صداى استغاثه ما به گوش كسى برسد و به یارى ما شتاب نكند، خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.(9)
سرانجام، عبیدالله امام علیه‏السلام را یارى نكرد، در حالى كه توانایى چنین امرى را داشت.
از خلال كلمات عبیدالله با امام و نیز با توجه به اشعارى كه پس از شهادت امام از او نقل شده است، مى‏توان دریافت كه او منكر حقانیت حركت امام نبوده، بلكه معتقد به آن بوده است؛ مثلاً وقتى كه امام او را به توبه دعوت كرد و راه توبه را پیوستن به فرزند دختر رسول خدا معرفى نمود، عبیدالله گفت: به خدا سوگند من مى‏دانم كه هر كس از فرمان تو پیروى كند به سعادت ابدى و خوشبختى ابدى نایل شده است، ولى من احتمال نمى‏دهم كه یارى من به حال تو سودى داشته باشد.
او، همچنین در اشعارى كه در حسرت نپیوستن به امام سروده است، مى‏گوید:
فیالك یا حسرة ما دمت حیّا تَرَدَّدُ بین صدرى و التراقى
حسینٌ حین یطلب نصر مثلى على اهل العداوة و الشقاق
حسین حیث یطلب بذل نصرى على اهل الضلالة و النفاق
لو انّى اواسیه بنفسى لنلت كرامة یوم التلاقى
آه از حسرت و تأسف سنگینى كه تا زنده هستم، در میان سینه و گلویم در حركت است. آن‏گاه كه حسین بر اهل نفاق و ستم پیشگان از مثل من یارى مى‏طلبید؛ آن گاه كه مى‏خواست براى نابودى اهل ضلال و نفاق به یاریش بشتابم. آرى، اگر آن روز از راه جان، یارى و مواساتش مى‏نمودم، در روز قیامت به شرافتى بس بزرگ نایل مى‏شدم.(10)
اعتقاد به اینكه امام علیه‏السلام بر علیه اهل ضلال و نفاق قیام كرده و سعادت و خوشبختى در فرمانبردارى از اوست، كاشف از اعتقاد او به حقانیت امام است؛ هر چند كه این امر، به تنهایى، علت رستگارى نیست، بلكه حركت بر اساس این اعتقاد و عمل بر طبق آن، لازم است و چون عبیدالله اعتقاد را به مرحله عمل نرسانید، رستگار نشد.
البته اعتقاد به حقانیت نیز، از حیث شدت و ضعف، داراى مراتب است. مثلاً افرادى مانند سلیمان بن صردخزاعى و مسیب نجبه فزارى (از سران شیعیان كوفه) كه معتقد به حقانیت امام علیه‏السلام بودند و حتى از او دعوت رسمى به عمل آورده بودند، با این حال، از یارى آن حضرت سر باز زدند. شاید بتوان گفت: اعتقاد آنان به حقانیت امام در مرتبه شدیدتر (به نسبت عبیدالله) بوده است، ولى آنچه اهمیت دارد، عمل است كه هم آنان و هم عبیدالله در آن مساوى بودند.
ج. كسانى كه نسبت به حقانیت امام علیه‏السلام توقف كرده و یا از منكران بودند و بدین روى از یارى او خوددارى كردند.
عبدالله بن عمر را مى‏توان یكى از این افراد دانست. «وى سال سوم بعثت، در مكه متولد شد و گویند قبل از پدرش ایمان آورده كه بنابراین، باید پیش از بلوغ، مسلمان شده باشد. او پیش از پدر خود به مدینه هجرت كرد و در سال 73 یا 74 ه. ق. در سن 84 سالگى در مكه از دنیا رفت.»(11)
در همان روزهاى اول ورود امام حسین علیه‏السلام به مكه، عبدالله بن عمر كه براى عمره مستحب آنجا بود، خدمت امام علیه‏السلام آمد و چنین گفت: اى اباعبدالله، چون مردم با این مرد بیعت كرده‏اند و درهم و دینار در دست او قرار دارد، قهرا مردم به او اقبال نشان مى‏دهند و با دشمنى خاندان اموى با شما، مى‏ترسم در صورت مخالفت با او كشته شوى و گروهى از مسلمانان قربانى گردند و از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدم كه مى‏فرمود: «حسین كشته خواهد شد و اگر مردم دست از یارى او بردارند، به ذلّت مبتلا مى‏گردند.» اكنون پیشنهاد من به شما آن است كه همان‏طور كه همه مردم با یزید بیعت كرده‏اند، تو نیز بیعت كنى و از ریخته شدن خون مسلمانان بترسى.(12)
امام علیه‏السلام پس از دادن پاسخ او فرمود: اى ابوعبدالرحمان از خدا بترس و از یارى ما دست برمدار.
اما این سخنان نورانى در او تأثیر نكرد و آخرالامر از جمله كسانى شد كه با یزید بیعت كرد.(13) او بیعت خود را با یزید این‏گونه توجیه مى‏كرد: «اگر این كار درستى بوده چه بهتر و گرنه صبر مى‏كنم تا اوضاع بهتر شود.»
پس از اینكه مردم مدینه علیه یزید خروج كردند و بیعتش را شكستند، وى فرزندان خود را گرد آورد و گفت: ما طبق بیعت خدا با او (یزید) بیعت كردیم و از پیغمبر شنیدم كه فرمود: روز قیامت پرچمى افراشته گردد و گروهى به زیر آن گرد آیند و سپس اعلام شود كه اینان جفاكارانند و بزرگترین جفا و خدعه پس از شرك به خدا نقض بیعت است. مبادا یكى از شما بیعت خود را بشكند كه میان من و او رابطه قطع خواهد شد.(14)
البته عبدالله بن عمر از زمان حضرت على علیه‏السلام نیز یكى از خواصى بود كه در عین اعتقاد به حقانیت على علیه‏السلام و باطل دانستن دشمنانش، سكوت كرد و امام را یارى نكرد.(15) او در واقع، از قاعدین(16) بود، اما در قضیه عاشورا، با توجه به عملكردش و روى آورى به یزید و پاى‏بندى به او و تنها گذاشتن امام، و با علم به حدیث پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله كه هر كسى از یارى و نصرت حسین علیه‏السلام دست بردارد ذلیل و خوار است، او را از قاعدین و توقف‏كنندگان در حقانیت امام دانستن بسى جاى تأمل دارد؛ زیرا او آشكارا به یزید اعلام وفادارى نمود و براى او تبلیغ كرد و به بیعت خود استوار ماند.
یكى دیگر از كسانى كه در حقانیت امام تردید داشته و یا منكر آن بوده است، و به همین دلیل در ركاب امام علیه‏السلام در جنگ با دشمنان حاضر نشد، عبدالله بن زبیر است. «وى بیست ماه پس از هجرت، در مدینه متولد شد. محدثان و مورّخان عامه، او را به كثرت عبادت وصف مى‏كنند. وى از سرسخت‏ترین دشمنان خاندان پیامبر اسلام بوده و هم او بود كه پدرش را از على علیه‏السلام برگردانید و او را به جنگ با آن حضرت، برانگیخت... سعید بن جبیر روایت كرده كه روزى عبدالله، به عبدالله بن عباس روكرد و گفت: چهل سال است كه دشمنى شما اهل‏بیت را در دل خویش جا داده‏ام و آن را پنهان مى‏دارم.»(17) او نیز كه از مخالفت‏كنندگان با بیعت یزید بود، به دنبال آن از مدینه به مكه پناهنده شد. وى از جمله كسانى بود كه مى‏خواست امام حسین علیه‏السلام در مكه نماند؛ زیرا با حضور امام و تجمع مردم بر گرد آن حضرت، زمینه اى براى توفیق او نبود.(18) وى هر چند كه گاهى به ظاهر، پیشنهاد انصراف از سفر عراق را به امام مى‏داد، اما چون هواى خلافت را در سر مى‏پروراند و در فكر سقوط حكومت یزید بود، خود را رقیب جدّى امام علیه‏السلام مى‏دانست و نه تنها با هدف او موافق نبود، بلكه به شكست او نیز بى‏میل نبود. از این‏رو، از شهادت امام علیه‏السلام كمال استفاده را به نفع خود بر علیه یزید برد. «عبدالله زبیر پس از مرگ یزید ادعاى خلافت كرد و گروهى با او بیعت كردند تا اینكه در سال 73 هجرى در دوره خلافت عبدالملك به دست نیروهاى حجاج بن یوسف كه براى سركوبى او به مكه هجوم آوردند، كشته شد.»(19)
زمینه‏سازان و به وجود آورندگان حادثه عاشورا
حادثه عاشورا در بر دارنده دو گونه از خواص بود: خواص حق و مثبت كه در لشكرگاه امام علیه‏السلام طریق سعادت را مى‏پیمودند و خواص باطل و منفى كه در مقابل امام علیه‏السلام صف كشیده بودند. هر یك، گروه زیادى از عوام را پشت سر داشتند. از آن‏روى كه بحث ما پیرامون آسیب‏شناسى خواص جبهه باطل و ارزیابى آن‏هاست، بحث را با اختصاص دادن به این گروه پى مى‏گیریم.
متأسفانه، شمار خواص منفى و منحرفى كه در زمینه‏سازى و پیدایش حادثه عاشورا و راه اندازى عوام بر علیه امام تأثیر بسزایى داشته‏اند، كم نبودند. حضور قبایل مختلف كوفه و كوفیان در لشكركشى علیه امام حسین علیه‏السلام ، گواه این مطلب است. عوامل انحراف این‏گونه خواص ـ چنان كه خواهد آمد ـ امورى از قبیل راحت‏طلبى، دنیاپرستى، دور شدن از معنویت، تعصبات قبیله‏اى و جعل حدیث بوده است. شناخت مصادیق خواص، بخصوص خواص جبهه باطل، براى بررسى آسیب‏ها و دلایلى كه باعث لغزش و انحراف آن‏ها شده است و نیز عبرت‏گیرى از عاقبت سیاه آنان، امرى پسندیده و بلكه لازم است. شناخت مصادیق این نوع خواص در هر دوره‏اى از تاریخ اسلام، با توجه به گویا بودن تاریخ اسلامى، امرى نه چندان سخت، بلكه كوششى مفید است؛ زیرا تاریخ سند گویاى حوادث گذشته و آینه اعمال و عملكردهاى گذشتگان است. اینك به بعضى از خواص منفى و تأثیرگذار در ایجاد زمینه‏ها و پیدایش حادثه عاشورا اشاره مى‏شود:
1. شریح قاضى
شریح بن حارث، قاضى معروف كوفه و وابسته به امویان بود. او در اصل یمنى بود و در زمان عمر به قضاوت كوفه منصوب شد و مدت شصت سال این شغل را داشت. جز در ایام عبدالله بن زبیر كه سه سال این كار را ترك كرد، در ایام حج دست از این كار كشید و تا زمان مرگش در سال 97 یا 98 هجرى ـ كه عمرش بیش از صد سال بود ـ خانه‏نشین شد.(20)
چهره شریح قاضى به عنوان عالم وابسته به دربارِ ستم و در خدمت زر و زور و تزویر شناخته مى‏شود و [معلوم است كه دشمنان] همیشه براى كوبیدن حق، از چهره‏هاى مذهبى و موجه كه مردم حرفشان را مى‏پذیرند، استفاده مى‏كنند [و[ شریح هم در منصب قضاوت بود و چنین سوء استفاده‏اى از موقعیت او به نفع حكومت جور انجام گرفت.»(21)
رهبر معظّم انقلاب درباره این شخص و نقش مؤثر او در ایجاد زمینه براى كشتن فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: «شریح قاضى كه جزو بنى‏امیه نبود، كسى بود كه مى‏فهمید حق با كیست؛ مى‏فهمید اوضاع از چه قرار است. وقتى هانى بن عروه را به زندان انداختند و سر و رویش را مجروح كردند، سربازان و افراد قبیله‏اش اطراف قصر عبیدالله بن زیاد را گرفتند. ابن زیاد ترسید، به شریح قاضى گفت: برو به اینها بگو هانى زنده است. شریح دید كه هانى مجروح است. هانى بن عروه گفت: اى مسلمان‏ها این چه وضعى است (خطاب به شریح) پس قوم من چه شدند؟ مردند؟ چرا سراغ من نیامدند؟ چرا نمى‏آیند مرا از اینجا نجات دهند؟ شریح قاضى گفت: «مى‏خواستم بروم و این حرف‏هاى هانى را به مردم بگویم، اما افسوس كه جاسوس عبیدالله آنجا ایستاده بود، جرأت نكردم.» جرأت نكردم یعنى چه؟ یعنى ترجیح دنیا بر دین. شاید اگر شریح همین یك كار را انجام مى‏داد تاریخ عوض مى‏شد.»(22)
اگر او واقعیت را به مردم مى‏گفت، شاید هانى كشته نمى‏شد و مسلم تنها نمى‏ماند و حادثه كربلا به وجود نمى‏آمد.
2. عمربن سعد
عمربن سعد یكى از شخصیت‏هاى باطل و مؤثر در تحقق حادثه كربلا بود. او پسر سعد بن وقاص از سرداران صدر اسلام بود.(23) پیش از حادثه عاشورا ابن زیاد حكمرانى رى را به او داده بود. وقتى كه ابن زیاد از رسیدن امام علیه‏السلام به عراق مطلع شد، عمر سعد را طلبید و به او امر كرد كه اول به كربلا برود و با حسین بجنگد و پس از آن، به رى برود، در غیر این صورت خبرى از ایالت رى نیست. عمر سعد بین جنگ با امام و دست برداشتن از ملك رى مردد شد و سرانجام دنیاپرستى و ظواهر دنیوى و حكمرانى رى را بر كشتن فرزند پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ترجیح داد و به كربلا رفت. در كربلا، در موقعیت‏هاى مختلف امام سعى كرد او را از جنگیدن منصرف كند، ولى وى نپذیرفت و در روز عاشورا اولین تیر را خودش به سوى لشكرگاه امام حسین علیه‏السلام روانه كرد.(24)
چنان كه در كتب تاریخ نیز آمده است، عمر بن سعد از اول نسبت به كشتن امام علیه‏السلام كراهت داشت و این بدین دلیل بود كه خوب‏مى‏دانست حسین علیه‏السلام كیست؛ احادیث‏پیامبر را در فضیلت او شنیده بود و نیز این سخن حضرت على علیه‏السلام را كه «واى بر تو اى عمر بن سعد چگونه خواهى بود در روزى كه بین بهشت و جهنم مخیّر شوى و تو جهنم را اختیار كنى»(25) اما با این حال، حبّ جاه و مقام او را به جهنم كشاند و به عنوان فرماندهى لشكر ابن زیاد، اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به خاك و خون كشید.
3. حُصین بن نُمیر
حُصین بن نُمیر یكى دیگر از خواص لشكر ابن زیاد بود. وى از سران امویان و از قبیله كنده بود كه همواره با امام دشمنى داشت. در جنگ صفین در سپاه معاویه بود. در ایام یزید نیز بر عده‏اى از سپاه فرماندهى داشت. او در دوران قیام مسلم بن عقیل در كوفه، رئیس پلیس ابن زیاد بود. هم او بود كه قیس بن مسهر، فرستاده امام حسین علیه‏السلام را دستگیر كرد و نزد ابن زیاد فرستاد و قیس به شهادت رسید. وى هنگامى كه عبدالله بن زبیر در مكه بر ضد یزید سر به مخالفت برداشته بود، بر كوه ابوقبیس منجنیق نهاد و كعبه را هدف قرار داد.(26) در دوران یزید، به دستور او در حمله و محاصره مدینه شركت داشت. او از مخالفان سرسخت شیعه بود و در سركوبى نهضت توابین حضور داشت و سه سال بعد (در سال 67 هجرى) به دست ابراهیم اشتر كشته شد. وى در حادثه عاشورا از فرماندهان گروه تیرانداز بود كه به سپاه حسین علیه‏السلام حمله كردند.(27)
4. شَبَث بن رِبعى
شَبَث بن رِبعى یكى از خواص كوفه و از طایفه بنى تمیم است. «از متعینین [شناخته شده و صاحب نفوذ [كوفه و ابتدا در مسلك یاران امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود و حضرت او را با عدى بن حاتم یا با صعصعة بن صوحان به نزد معاویه فرستاد كه وى را به اطاعت خود بخوانند و او با معاویه به شایستگى سخن گفت و در جنگ صفین در ركاب حضرت بود، ولى هنگام عزیمت حضرت به نهروان او و اشعث بن قیس و عمرو بن حریث، سر از اطاعت او تافته، دیگران را نیز از اطاعت او باز مى داشتند.»(28)
او از جمله كسانى بود كه براى امام حسین علیه‏السلام دعوت‏نامه فرستاد، اما روز عاشورا به عنوان یكى از نیروهاى پیاده لشكر عمر سعد در مقابل امام ایستاد. شبث بن ربعى از چهره‏هاى متلوّن تاریخ بود. در قتل حسین بن على علیه‏السلام شركت داشت... و پس از عاشورا، به شكرانه و خوشحالى از كشته شدن حسین علیه‏السلام ، مسجدى در كوفه تجدید بنا كرد. او پس از چندى، همراه مختار به خونخواهى حسین بن على علیه‏السلام پرداخت و رئیس پلیس مختار شد. او در كشتن مختار نیز حضور داشت.(29)
خدا نترسى و به دنبال آن دنیاپرستى چنین افرادى بود كه سیر تاریخ را منحرف كرد، عوام را از اطراف مسلم پراكنده ساخت و آن‏ها را در مقابل فرزند رسول خدا قرار داد. رهبر معظّم انقلاب در گوشه‏اى از سخنان خود با اشاره به این مطلب، فرمودند: «اگر امثال شبث بن ربعى در یك لحظه حساس از خدا مى‏ترسیدند، به جاى اینكه از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مى‏شد [اما] آن‏ها آمدند مردم را متفرق كردند. عوام متفرق شدند.»(30)
5. حدیث‏سازان
وجود متنفذان و خواصى كه كارشان جعل حدیث بود، یكى دیگر از عوامل پیدایش حادثه عاشورا به شمار مى‏آید. آنان كه به نفع دستگاه حكومتى اموى جعل حدیث مى‏كردند، نه تنها قیام امام حسین علیه‏السلام را غیر مشروع جلوه مى‏دادند و آن را خروج بر خلیفه مسلمانان قلمداد مى‏كردند، بلكه عوام را نیز به دنبال خود كشیده، آن‏ها را تحریك به جنگ بر علیه امام مى‏كردند. فضاى بیمار سیاسى كوفه نیز چنین نغمه‏هاى شومى را پذیرا مى‏شد و به همین علت بود كه از عوام تا خواص، از رعیت تا اشراف و سران قبایل از جنگ با فرزند رسول خدا مضایقه نكردند. اینك به یكى از این احادیث ساختگى، كه راوى آن بشیر بن عمرو انصارى است، بنگرید: حمد بن عبدالرحمان مى‏گوید: نزد بشیر بن عمرو انصارى رفتم در حالى كه یزید خلیفه شده بود؛ او چنین اظهار داشت: «مخالفان یزید مى‏گویند كه یزید بهترین فرد براى مدیریت جامعه نیست، بعد مى‏افزاید: و من هم این را قبول دارم، اما اگر رهبرى یزید پذیرفته شود بهتر از آن است كه اختلاف پدیدار شود؛ زیرا از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدم كه فرمود: "لا یأتیك فى الجماعة اِلاّخَیْر" یعنى: از ناحیه جماعت، چیزى غیر از خیر نصیب شما نمى‏شود. بر طبق این حدیثى كه بشیر بن عمرو انصارى ساخته، در صورتى كه جامعه یزید را قبول كرد، مخالفان او نباید حرفى بزنند؛ زیرا پیامبر اصالت را به جامعه داده است. یزید هر چند شخصى بدكاره و نالایق بوده، ولى تا زمانى كه نماز مى‏خواند و جماعت و جمعه اقامه مى‏كند، دیگر نباید علیه او قیام كرد... و هر كس بر خلاف این جریان حركت كند، باید او را كشت.»(31)
خلاصه آنكه، زمینه‏سازان و پدیدآورندگان حادثه عاشورا به طور عمده، اشراف كوفه بودند كه جماعتى مانند اسماءبن خارجه، محمدبن اشعث، كثیربن شهاب، شمربن ذى الجوشن و خلاصه بزرگان و رؤساى قبایل قحطانى كه قبایل خود را با خود به جنگ بردند. از همین گروهند. البته، هرچند اشراف و بزرگان این قبایل از طرفداران سنتى بنى‏امیه نبودند، اما حب‏جاه‏ومال‏وریاست همه‏آن‏هادرصف‏بنى‏امیه قرار داده بود.
طرفداران بنى‏امیه، یعنى همان عثمانیان افراطى نیز، از زمینه‏سازان اصلى حادثه عاشورا به شمار مى‏آیند. یكى از آن‏ها عمارة بن عقبه بن ولید بود كه به یزید نامه نوشت و عزل نعمان را از ولایت كوفه درخواست كرد. از پیامدهاى این درخواست، آمدن عبیدالله بن زیاد به كوفه و به دنبال آن، تهدید مردم به قتل در صورت همكارى با مسلم بن عقیل و در نتیجه، تنها ماندن مسلم و شهادت او و دیگر خواص شیعه از جمله هانى بن عروه بود كه همه این‏ها زمینه پیدایش حادثه كربلا را فراهم آورد.
نقش عوام در حادثه عاشورا اجمالاً از دو منظر قابل ملاحظه است: نخست از حیث نظرى و فكرى؛ زیرا عوام حاضر در لشكر كفر از حیث اعتقادى پیرو خواص و بزرگان و سران خود بودند. دوم از حیث عملى؛ یعنى همه آن‏ها به پیروى از سران خود و به دستور آنان، زینت‏دهنده لشكر عمر سعد بر علیه امام علیه‏السلام بودند.
عوامل انحراف خواص حاضر در صحنه كربلا
خواص، در هر جامعه‏اى به لحاظ تبعیت و عدم تبعیت از حق، به خواص حق و خواص باطل تقسیم مى‏شوند. خواص حق نیز دو دسته‏اند: دسته‏اى كه به هنگام انتخاب بین دین و دنیا (در شرایط حساس جامعه)، جانب دین را گرفته و از دنیا و متاع آن چشم مى‏پوشند و گروهى كه جانب دنیا را ترجیح داده و دین را به دنیا مى‏فروشند؛ یعنى در عین اینكه حق را شناخته و در مواقعى از آن طرفدارى هم كرده‏اند، اما در مواقع لازم و حساس، انتخاب برتر را از میان این دو مقوله، دنیا و متاع آن قرار داده‏اند. اما آنچه مهم است توجه به عوامل این انحراف است؛ یعنى چه علل و عواملى باعث مى‏شود كه این دسته از خواص از حق عدول كرده و به گونه‏اى تغییر موضع دهند كه نسبت به دین یا بى‏تفاوت بوده و یا در مقابل آن قرار گیرند. در تاریخ اسلام كم نیستند افرادى كه وقتى افشاى حق و یارى آن لازم بود، كتمانش كردند و حتى در مقابل آن قد علم نمودند؛ نام افرادى مانند طلحه، زبیر و... كه این‏گونه عمل كردند، هیچ گاه از تاریخ اسلام محو نخواهد شد. بسیارى از خواص كوفه كه مسلم و پس از او، حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام را تنها گذاشته و حتى با آن‏ها به جنگ برخاستند، كسانى بودند كه حقیقت را مى‏دانستند و حق و باطل بر آن‏ها مشتبه نبود. از این روى، آنچه مهم است بررسى عوامل انحراف خواص از موضع حق به باطل است كه در این نوشتار به برخى از علل انحراف خواص در صحنه كربلا اشاره مى‏شود
1. دور شدن از معنویت
یكى از علل انحراف خواص در حادثه عاشورا، بریدگى از معنویت بود كه منشأ آن را باید پس از رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دانست؛ چرا كه هدف اصلى رسالت انبیا نزدیك كردن بندگان به خدا و ایجاد معنویت در بین آنان بوده است. پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز انقلاب جهانى خود را بر اساس معنویت بنا نهاد و رسالت خویش را با دعوت به معنویات و فراخواندن بندگان به سوى خداى بى‏همتا آغاز كرد و با تكیه بر همین عنصر اساسى به درهم كوبیدن آثار شرك و گمراهى پرداخت و مردم را از بى‏راهه بت‏پرستى به صراط مستقیم خداپرستى هدایت فرمود. بر همین اساس، آغاز رسالت او با نزول سوره‏هاى آخرین قرآن، كه عمدتا پیرامون مبدأ و معاد بوده‏اند، شكل گرفت. در سایه همین برنامه انسان‏سازى بود كه تربیت یافتگان پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، جلوه‏هاى بارز معنویت و ارتباط با خدا بودند، بدان‏گونه كه خود را فرمانبردار حقیقى اوامر الهى مى‏دانستند و در انجام دستورات دینى به مسابقه مى‏پرداختند. در اسدالغابه چنین آمده است: برخى از جوانان براى اینكه قدّشان بلندتر نشان داده شود و اجازه حضور در میدان جنگ پیدا كنند، روى پنجه پاى خود مى‏ایستادند و هرگاه نوجوانى اجازه میدان رفتن مى‏یافت، نوجوان دیگرى براى آنكه او هم خود را به میدان برساند مى‏گفت: من هم چون او قادرم بجنگم و براى اثبات این مدعى حاضر به كشتى گرفتن و مسابقه با او هستم.(32)
تفسیر مجمع‏البیان ذیل آیه «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» (حشر: 9) یكى از شأن نزول‏هاى گفته شده درباره این آیه را این چنین بیان مى‏كند: مرد فقیرى خدمت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رسیده عرض كرد: گرسنه‏ام مرا سیر كن، حضرت دستور فرمودند تا از منزل طعامى براى آن مرد بیاورند، اما در منزل طعامى موجود نبود. آن حضرت فرمود: «چه كسى امشب این مرد را مهمان خود مى‏كند؟» مردى از انصار اعلام آمادگى كرد و او را به منزل خود برد، اما جز اندكى طعام و آن هم براى كودكان خود، چیزى نداشت، سفارش كرد غذا را براى مهمان بیاورند و به همسرش گفت: كودكان را به هر نحو كه ممكن است خواب كن. سپس زن و مرد در تاریكى بر سر سفره نشستند و بدون آنكه چیزى از غذا را در دهان خود بگذارند، دهان خود را تكان مى‏دادند. مهمان هم گمان مى‏كرد آن‏ها هم همراه او غذا مى‏خورند. بدین‏سان، به مقدار كافى غذا خورد و سیر شد و آن‏ها هم شب را گرسنه خوابیدند. صبح خدمت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمدند، آن حضرت نگاهى به آن‏ها كرد و تبسمى نمود و بدون اینكه به آن‏ها چیزى بگوید، آیه مذكور را تلاوت فرمود و آن‏ها را در مورد ایثار و از خودگذشتگى‏اى كه كرده‏اند، ستایش كرد.»(33) این است نمونه‏اى از معنویتى كه آن حضرت در امت خود نهادینه كرده بود.
اما پرسش مهمى كه در اینجا مطرح مى‏شود آن است كه چه شد كه پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله این معنویت به افول گرایید و دوباره جامعه مسلمانان بسترى براى احیاى امور غیر ارزشى گردید و سال‏هاى سال، جامعه اسلامى را در سیطره خود قرار داد؟ حقیقت آن است كه علت اصلى این عقب‏گرد نامیمون را در افول معنویت در ضمیر مردم باید جست‏وجو كرد، بخصوص خواص كه جلودار عوامند. وقتى خواص با روى آورى به دنیا، اسیر دست بسته مظاهر آن شوند و اسلام را در ظاهر یك سرى احكام خلاصه كنند، روح معنویت كه در توجه به خدا پیدا مى‏شود، خود به خود از بین مى‏رود و آنجاست كه ماجراى سقیفه به راحتى و بدون هیچ دغدغه‏اى شكل مى‏بندد و سفره خواران این ولیده نامبارك تا سال‏ها از نشستن بر سر این سفره و تناول از آن خسته نمى‏شوند تا آنجا كه اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به مسلخ شهادت بروند.
نقطه اوج زوال معنویت، در زمان یزید بود؛ چرا كه وى آشكارا به مبارزه با دین خدا برخاست، حاكمیت وسیع اسلام را تصرف كرد. از سویى، مردم هم كه به فرمایش حضرت على علیه‏السلام در خطبه 210 «مع‏الملوك و الدنیا» هستند، گوهر گرانمایه معنویت را به بهانه‏هاى سخیف فروختند و آن‏گونه شد كه خواص آن زمان در عین اینكه حسین علیه‏السلام را مى‏شناختند و حدیث پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را در حق او و برادرش شنیده بودند كه: «الحسن و الحسین سید الشباب اهل الجنه»، به مقاتله با او پرداختند.(34)
البته نباید فراموش كرد كه افول معنویت، خود معلول یك سرى علل و عواملى بود كه پس از رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در خواص و بزرگان جامعه اسلامى و به تبع آن، در پیروان آن‏ها به وجود آمد. امورى مانند دنیاگرایى و روى آورى به مظاهر دنیا، غفلت از یاد خدا و سخنان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و مهم‏تر از همه، تحریف مسئله خلافت از جایگاه اصلى خود، منشأ رخت بربستن معنویت و در نتیجه، پیدایش حوادث تلخى گردید كه به عنوان لكه‏هاى سیاهى در تاریخ روشن اسلام، ابدى شدند كه ذكر چند مورد از آن‏ها به صورت گذرا، خالى از فایده نیست.
الف) غفلت از یاد خدا و سیره و سنّت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : یاد خدا سبب نورانیت دل و صفاى باطن است؛ آنجا كه مى‏فرماید: «أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد: 28)؛ آگاه باشید تنها با یاد خداست كه دل‏ها آرامش مى‏یابد. و ذكر خدا باعث دورى از معصیت و گناه مى‏شود؛ چنان كه مفاد آیه شریفه «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» (عنكبوت: 45)؛ همانا نماز، از بدى‏ها و زشتى‏ها دور مى‏كند، بر آن دلالت دارد. بیانات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نیز به منظور هدایت بشر و حفظ نورانیت و صفاى باطن و بالاخره راه‏یابى به قرب حضرت احدیت است. پس تا زمانى كه انسان در یاد و ذكر خداست و روح و جان خود را به توصیه‏ها و ارشادات نبویه، مزیّن كرده است، از گمراهى در امان است و از سویى، اعراض از یاد خدا و عدم توجه به احكام و فرامین الهى، كه توسط حضرت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به بشر ارائه گردید، چیزى جز گمراهى نیست: «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى»(طه: 124)؛ هر كس ا ذكر و یاد من اعراض كند به دو مصیبت گرفتار مى‏آید: یك مصیبت دنیوى كه زندگى بر او تنگ و سخت مى‏گردد و یك مصیبت اخروى كه روز قیامت كور و نابینا برانگیخته مى‏شود.
تاریخ اسلام بیانگر این مطلب است كه پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مردم به عقب برگشتند، دل‏ها از یاد خدا غافل شد و احادیث نبوى دستخوش كتمان و تحریف قرار گرفت. طبیعى بود كه در چنین وضعیتى، جامعه از نور هدایت منقطع گردد و اثرى از معنویت باقى نماند تا آنجا كه جامعه از تحمل وجود وصىّ رسول خدا، باب مدینه علم، در رنج و عذاب باشد. حضرت على علیه‏السلام در این‏باره مى‏فرماید: «زمانى كه خداوند رسول خود را قبض روح فرمود، گروهى به قهقرا برگشتند (به اوامر و نواهى حضرت رسول پشت كرده، دوباره به راه ضلالت و گمراهى قدم نهادند) و راه‏هاى گمراهى آنان را هلاك ساخت و بر آراء و اندیشه‏هاى نادرست خود اعتماد نمودند (احكام را از پیش خود نادرست بیان كرده و مردم را به پیروى از آن وادار مى‏نمودند) و از غیر رحم و خویش (رسول اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ) متابعت نمودند و از سبب هدایت و رستگارى ـ یعنى اهل‏بیت حضرت رسول صلى‏الله‏علیه‏و‏آله كه مأمور به دوستى آن بودند ـ دورى كردند.»(35)
آیا این كلمات نورانى، چیزى غیر از اعراض خواص و به تبع آن‏ها، امت را از یاد خدا و پشت كردن به سیره و سنّت پیامبر تداعى مى‏كند؟!
آیا از بیان شریف امام حسین علیه‏السلام در وصیت‏نامه خویش به هنگام خروج از مدینه («انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على بن ابیطالب»؛(36) همانا من از مدینه خارج شدم براى اصلاح مفاسد امت جدّم و براى امر به معروف و نهى از منكر و مى‏خواهم سیره جدم و پدرم را زنده كنم) چیزى غیر از عقب گرد خواص و عوام از ارزش‏هاى دینى برداشت مى‏شود؟ آیا خروج به منظور احیاى سیره پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و على علیه‏السلام كاشف از انقطاع خواص جامعه از ذكر خدا و سیره نبویه نیست؟ آیا تعابیر امر به معروف و نهى از منكر، كه از اهداف حركت امام علیه‏السلام است، حاكى از ترك معروف و رواج منكر در میان مسلمانان بخصوص خواص آن‏ها نیست؟! اگر چنین نیست، پس خروج امام علیه‏السلام براى امر به معروف و نهى از منكر و احیاى سیره پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله چه توجیهى را برمى‏تابد؟
آنچه به وضوح از این كلمات نورانى امام استفاده مى‏شود آن است كه خواص جامعه در زمان آن امام گرفتار چنین آسیب‏هایى بودند و گرفتارى در دام چنین آسیب‏هایى بود كه یا آن‏هارا از یارى‏امام‏بازداشت‏ویا در صف مقابل امام قرارشان داد.
ب) پرستش دنیا و ظواهر آن: اولین و مهم‏ترین عامل انحراف خواص در صحنه كربلا و بلكه در تاریخ بشریت، دنیاپرستى و بنده ظواهر دنیا شدن است و چنین امرى موجب اعراض از حق است. انسان بالفطره به معبود و معشوق خود ارادت دارد و این ارادت در آن حد از كمال و بلندى است كه معبود و معشوق را بر هر چیز دیگر ترجیح مى‏دهد؛ زیرا كمال خویش را در او مى‏بیند. بدیهى است اگر معبود و معشوق آدمى، خداى تعالى باشد، جز به او و رضاى او نمى‏اندیشد و اگر دنیا باشد، جایى براى عشق خدا و پرستش او باقى نمى‏ماند و نقطه انحراف همین جاست.
البته آنچه مذموم است دنیاپرستى است نه خود دنیا و بر این امر روایات متعددى دلالت دارد.(37) و نیز در لسان روایات حب دنیا اصل و اساس هر نافرمانى و سرآغاز هر گناهى دانسته شده است.(38) از این‏رو، دنیاپرستى اصلى‏ترین لغزش خواص در هر عصرى است كه باید مورد توجه اكید مسلمانان قرار گیرد تا در دام آن گرفتار نیایند.
در حادثه عاشورا نیز مهم‏ترین عامل انحراف خواص، دنیاپرستى و دل سپردن به ظواهر و جاه و مقام دنیا بود. نگاهى گذرا به موضع‏گیرى طلحه و زبیر به عنوان دو صحابى رسول خدا، به حقیقت تلخ دنیاگرایى خواص دلالت دارد. این دو تن، از یاران پیامبر و از خواص مثبت بودند، اما پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در معركه انتخاب دین یا دنیا و حق یا باطل، حق را رها كردند و از خواص جبهه باطل شدند. مسعودى در مروج الذهب درباره دنیاگرایى این دو تن، چنین مى‏نویسد: «در دوران عثمان، گروهى از صحابه به ساختن خانه‏ها و جمع ثروت پرداختند. زبیر بن عوام یكى از آن‏ها بود. او خانه‏اى در بصره ساخت كه تاكنون (سال 332 ه . ق) معروف است. خانه‏هایى نیز در مصر و كوفه و اسكندریه بنا نهاد. دارایى او بعد از وفاتش پنجاه هزار دینار، هزار اسب و هزار بنده و كنیز بود. طلحه نیز خانه‏اى در كوفه در محل كناسه ساخت كه به دارالطلحتین معروف است. درآمد روزانه او از غلاّت عراق، هزار دینار بوده است. بعضى هم بیشتر گفته‏اند. او در ناحیه شراة بیش از این درآمد داشت. خانه‏اى در مدینه ساخت كه آن را با آجر و گچ و شیشه بنا كرده بود.»(39)
بدیهى است این‏گونه غرق مظاهر دنیا شدن، از طلحه و زبیر، انسان‏هایى مى‏سازد كه پس از سابقه طولانى در دفاع از حق و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، در مقابل حق قرار گرفته و با پشت كردن به وصایاى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر علیه على علیه‏السلام لشكر به راه مى‏اندازند.
نمونه این دنیاپرستى، آن‏چنان كه گذشت، عمربن سعد بود كه عشق به دنیا و مقامات دنیوى او را به دین‏فروشى و مبارزه با فرزند پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله كشاند. رهبر معظم انقلاب هم در این خصوص فرمودند: «وقتى كه خواص طرفدار حق در یك جامعه ـ یا اكثریت قاطعشان ـ آن چنان مى‏شوند كه دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مى‏كند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و [از دست] دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر مى‏شوند حاكمیت باطل را قبول كنند و در مقابل باطل نمى‏ایستند و از حق طرفدارى نمى‏كنند و جانشان را به خطر نمى‏اندازند. وقتى این طور شد ـ اولش با شهادت حسین بن على علیه‏السلام با آن وضع، آغاز مى‏شود و آخرش هم...»(40)
2. عدم بصیرت
چنان كه گذشت، یكى از ویژگى‏هاى خواص مثبت، بصیرت است. بصیرت یعنى روشن‏بینى، و به معناى قوه قلبى است كه به نور قدس روشن باشد و با آن قوه، شخص حقایق و بواطن اشیاء را ببیند، همان‏طور كه نفس به وسیله چشم صور و ظاهر اشیا را مى‏بیند.(41) از این روى، عدم بصیرت، همان عدم ملكه روشن‏بینى است. عدم بصیرت بدترین و خطرناك‏ترین كورى است؛ چرا كه كورى چشم دل است. حضرت على علیه‏السلام فرمودند:
«ذهاب البصر خیر من عمى البصیرة»؛(42) نداشتن چشم از كوردلى و نداشتن بصیرت بهتر است.
و در روایتى از حضرت على علیه‏السلام وارد شده است كه: «فقدُ البصر اهون من فقد البصیرة»؛(43) نابینایى آسان‏تر از كوردلى است.
یكى از عوامل انحراف خواص در صحنه كربلا، عدم بصیرت بود؛ یعنى آنچه باعث شد تا سیدالشهدا علیه‏السلام به شهادت برسد و اهل‏بیت او با آن وضع به اسارت بروند، و سایر ظلم‏ها و جنایاتى كه به وقوع پیوست، ناشى از بى‏بصیرتى خواصى بود كه در زمان امام حسین علیه‏السلام و در صحنه كربلا حاضر بودند و نتوانستند حق را از باطل تمیز دهند. بدیهى است مراد از بصیرت، روشن‏بینى و آگاهى قلبى‏اى است كه انسان را به خدا نزدیك كند نه مطلق آگاهى و دوراندیشى و داشتن رأى صائب؛ چرا كه بین بصیرت و راى صائب داشتن، نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار است و مى‏توان گفت: هر بصیرى (به معناى یاد شده) از حسن رأى و نظر صائب قطعا برخوردار است، اما این‏گونه نیست كه هر كسى ـ مثلاً ـ داراى حسن رأى بود، بصیر هم باشد؛ زیرا ممكن است از قدرت تصمیم‏گیرى و حسن رأى برخوردار باشد، اما نه تنها او را به خدا نزدیك نكند، بلكه در مقابل خدا قرار گیرد و آن زمانى است كه در عین اینكه متصف به این صفت است، اما از آن، در جبهه مقابل حق استفاده مى‏كند، چنان كه عمرو بن عاص از زیركى و حسن رأى برخوردار بود، ولى در كنار معاویه به مقاتله با حضرت على علیه‏السلام پرداخت و این نبود مگر از عدم بصیرت او.
از جمله كسانى كه مى‏توان او را جزء خواص منفى حاضر در صحنه كربلا به حساب آورد، قرة بن قیس حنظلى است. وى على‏رغم شهرتش به حسن رأى، چون از فیض بصیرت محروم بود، نتوانست خود را از عمر سعد كنار كشیده و به حق بپیوندد؛ آنجا كه از طرف عمر سعد مأمور شده بود از امام علیه‏السلام بپرسد كه براى چه به اینجا آمده است. حبیب بن مظاهر گفت: او مردى موسوم به حسن رأى است و من گمان نمى‏كردم كه او داخل لشكر عمر سعد شود. در هر صورت، پس از ابلاغ پیام عمر سعد و اخذ جواب از امام علیه‏السلام ، حبیب بن مظاهر به او رو كرد و گفت: واى بر تو اى قرة! از این امامِ بحق روى مى‏گردانى و به سوى ظالمان مى‏روى؟ بیا و یارى كن این امام را كه به بركت پدران او هدایت یافته‏اى. آن شقاوتمند گفت: پیام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فكر مى‏كنم تا ببینم چه صلاح است.(44) و آخرالامر هم برنگشت و البته از این افراد در میان كوفیان كم نبودند.
3. تعصبات قبیله‏اى
تعصب از حیث لغت، جانب‏دارى كردن است؛(45) یعنى حمایت از كسى كه متعصب نسبت به او علاقه و ارادتى دارد. از این‏رو، هر تعصبى مردود نیست؛ چرا كه تعصب اگر عقلایى و بر حق باشد، امرى معقول و پسندیده است، اما اگر وجهه عقلایى نداشته باشد و به واسطه آن باطل بر حق ترجیح داده شود، امرى ناپسند و مورد مذمّت عقل و شرع است. تعصبات قبیله‏اى جاهلى نیز از این قسم است. امام زین‏العابدین علیه‏السلام در زمینه این نوع تعصبات مى‏فرماید: «عصبیتى كه صاحبش به واسطه آن گنه‏كار مى‏شود آن است كه كسى بدان قوم خود را از نیكان قوم دیگر بهتر بداند، ولى دوست داشتن قوم خود عصبیت نیست، بلكه اگر كسى قوم خود را بر ستم كمك كند، آن از جمله عصبیت است.»(46)
«پس از پیامبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، با احیاى ارزش‏هاى جاهلى، دوباره تعصب‏هاى نژادى و قبیله‏اى جان گرفت و ارزش‏هاى الهى قربانى ارزش‏هاى جاهلى شد. در سقیفه مسائل نژادى و ناسیونالیستى حرف اول را زد. در شوراى شش نفرى عمر، مسئله نژاد تعیین‏كننده بود. در حكومت عثمان بستگان پدرى او حرف اول را مى‏زدند و راز لغزش برخى از كارگزاران امام على علیه‏السلام نیز همین بود.»(47) در قضیه عاشورا نیز تعصبات جاهلانه قبیله‏اى در میان خواص و سران لشكر كوفه بسیار مشهود است. در كوفه كم نبودند سران و بزرگان قبایلى كه طرفدار معاویه و یزید بودند و به واسطه همین تعصب جاهلانه قومى، بسیارى از این قبایل به آن‏ها اقتدا كردند. گواه روشن بر اینكه تعصب‏گرایى جاهلانه، عاملى مهم در انحراف خواص و پیروى از آن‏ها در صحنه كربلا بوده است، آن است كه روز نهم محرم وقتى شمر ملعون دید كه عمر سعد مهیاى قتال است،
قصد كرد كه حضرت عباس علیه‏السلام و برادرانش را از راه قومى‏گرى تحریك كرده و به لشكر عمر سعد ملحق كند، از این‏رو، با صداى بلند گفت: «كجایند فرزندان خواهر من عبدالله و جعفر و عثمان و عباس»؛ چرا كه مادر این چهار برادر ام‏البنین، از قبیله بنى‏كلاب بود كه شمر ملعون نیز از این قبیله بود.(48) شمر مى‏خواست بگوید: شما از قبیله ما هستید، بدین روى باید به ما ملحق شوید و از همین جهت هم در امانید، كه با پاسخ كوبنده حضرت عباس روبه رو شد؛ كه بریده باد دست‏هاى تو و لعنت باد بر امانى كه تو براى ما آوردى...(49)
بازتاب قیام امام حسین علیه‏السلام در عملكرد خواص پس از شهادت
نهضت عاشورا كه در راه احیاى دین و ویران كردن اساس ظلم در نوع خود بى‏نظیر است، منشأ تأثیرات عمده‏اى در نحوه عملكرد خواص، بلكه قاطبه مسلمانان در حوزه‏هاى مختلف مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، حكومتى و سیاسى بوده است. عمده نهضت‏هایى كه پس از حادثه عاشورا به وقوع پیوستند، متأثر از قیام امام حسین علیه‏السلام بوده‏اند؛ چرا كه پیش از هر كس، خواص و سران این نهضت‏ها، متأثر از حادثه عاشورا بودند. در این مجال برآنیم تا تأثیر این قیام الهى را بر فكر و عمل خواص كه موجب پیدایش قیام‏هاى گوناگونى بوده است، بررسى كرده و به نمونه‏هایى از عملكرد خواص پس از حادثه عاشورا اشاره نماییم.
1. اولین مبارزه: اولین مبارزه آشكار پس از شهادت حسین بن على علیه‏السلام با والى كوفه و حكومت یزید را مى‏توان مبارزه علنى یكى از خواص و بزرگان شیعه به نام عبدالله بن عفیف ازدى دانست؛ چرا كه پس از شهادت امام حسین، ابن زیاد ملعون بر منبر كوفه نشست و به نكوهش خاندان پیامبر و سیدالشهدا علیه‏السلام پرداخت. عبدالله بن عفیف با شدت و جسارت تمام پاسخ او را داد و در حالى كه ابن زیاد مست پیروزى ظاهرى خود بود و بر اریكه ظلم و عداوت با پیامبر نشسته بود، او را در ملأ عام مفتضح كرد. به همین دلیل، ابن زیاد دستور داد او را دستگیر كنند. او در حالى كه نابینا بود با راهنمایى دخترش مبارزه دلیرانه‏اى را آغاز كرد تا اینكه او را دستگیر كردند و به شهادت رساندند. شجاعت و بى‏باكى او در دفاع از حق و خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و فریادگرى او بر علیه ظلم و بى‏دینى، نسیمى بود كه از شجاعت و بى‏باكى حضرت سید الشهدا علیه‏السلام در دفاع از حق و مبارزه تمام عیار با دستگاه ظلم امویان به او رسیده بود.(50) نقش عبدالله بن عفیف به عنوان یكى از خواص شیعه و زهّاد روزگار كوفه، آن چنان بود كه عوام حاضر در مسجد از او متأثر شده و اولین بذرهاى مخالفت با دستگاه اموى در دل آن‏ها كاشته شد.
2. قیام مردم مدینه: یكى از پیام‏هاى عاشورا قیام حرّه یا قیام مردم مدینه است؛ چرا كه علت پیدایش آن در مرتبه اول ظلم ستیزى امام حسین علیه‏السلام بود. این قیام مشتمل بر پیامى گران‏سنگ بود و آن اینكه براى از بین بردن دستگاه ظلم و كفر حتى از جان خود و فرزندان خود باید گذشت و رنج و غم اسارت اهل‏بیت علیهم‏السلام را متحمل گردید. و در مرتبه دوم، افشاگرى‏هاى اهل‏بیت علیهم‏السلام و اقامه عزا در مدینه و انقلاب روحى بود كه حضرت زینب علیهاالسلام در كوفه و شام پدید آورد. مسعودى در واقعه حرّه این‏گونه مى‏نگارد كه پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام ظلم و جور یزید فزونى یافت و آشكارتر گردید. آن‏هایى كه از اوضاع مطلع بودند [خواص [مردم را از وضعیت نامیمون یزید و حكام او آگاه كردند. مردم همه با روحیه طاغوت‏ستیزى كه از نهضت عاشورا دریافت كرده بودند، اقدام كرده و عثمان بن محمد بن ابى‏سفیان والى آن زمان مدینه را و مروان‏بن حكم و سایر امویان را از مدینه بیرون كردند. در حالى كه امام سجاد علیه‏السلام درمدینه بودند، مردم با عبدالله بن حنظله بیعت كردند. خبر به یزید رسید و او سپاهى بزرگ را به فرماندهى مسلم بن عُقبه به مدینه فرستاد.(51) وقتى به سنگستان مدینه ـ كه معروف به حرة واقم است ـ رسیدند، اهل مدینه براى دفع آنان از شهر خارج شدند و بین آن دو جنگ سختى در گرفت. جماعت بسیارى از مدینه كشته شدند تا اینكه تاب مقاومت براى آن‏ها نماند، از این‏رو، به مدینه گریختند و به روضه مطهره حضرت پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پناه بردند. لشكر شام نیز وارد مدینه شدند و با اسب‏هاى خود داخل روضه منوره شدند و اسب‏هاى خود را در مسجد جولان دادند و چنان از مردم كشتند كه روضه و مسجد پر از خون شد.(52)
از خواصّى كه در آگاه كردن مردم و راه‏اندازى این قیام، تأثیر بسزایى در بین توده مردم داشتند، منذربن زبیر بن عوام، عبدالله بن ابى عمرو مخزومى و عبدالله بن حنظله غسیل‏الملائكه هستند؛ چرا كه وقتى از طرف حاكم مدینه، عثمان بن محمد بن ابى‏سفیان، به نمایندگى از طرف مردم مدینه به دمشق فرستاده شدند تا از نزدیك خلیفه جوان (یزید) را ببینند و از مرحمت‏هاى او بهره‏مند شوند تا در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از حكومت وى تشویق كنند، به هنگام برگشتن از شام و دیدن بى‏دینى و فساد و فحشا و سگ‏بازى و شراب‏خوارى یزید، با ذكر موارد فسق یزید، مردم را بر علیه او شوراندند. «عبدالله‏بن حنظله گفت: من از نزد شخصى برگشته‏ام كه اگر هیچ كس با من یارى و همكارى نكند با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت... به دنبال این جریان مردم مدینه با عبدالله پسر حنظله بیعت كردند و حاكم مدینه و بنى‏امیه را از شهر بیرون كردند.»(53)
نكته قابل توجه آنكه قیام مردم مدینه منوره هرچند متأثر از انقلاب امام حسین علیه‏السلام علیه بى‏عدالتى و ستمگرى رژیم فاسد اموى شكل گرفت و عناصر آن از انصار و شاخه‏هاى مختلف قریش تشكیل مى‏شد و اگر چه عناصر اصلى آن شیعى بودند، اما قیامى شیعى نبود؛ چرا كه رهبرى شیعه على بن الحسین علیه‏السلام نسبت به آن بى‏تفاوت بود و در یَنْبُعْ ساكن بود.(54)
3. قیام توابین متأثر از قیام امام حسین علیه‏السلام : یكى از ناب‏ترین نهضت‏هاى شیعى قرن اول قیام توابین بود. توابین كسانى بودند كه على‏رغم دعوت از امام حسین علیه‏السلام ، در كارزار عاشورا به یارى آن حضرت نپرداختند. از این‏رو، به شدت خود را ملامت مى‏نمودند. امام كه به دعوت آن‏ها به عراق آمده بود، در كنار شهر آنان به شهادت رسید و آن‏ها از جا تكان نخوردند.(55) این گروه احساس كردند كه ننگ این گناه از دامن آن‏ها شسته نخواهد شد، مگر آنكه انتقام خون امام حسین را از قاتلان او بگیرند و یا در این راه كشته شوند. به دنبال این فكر بود كه شیعیان نزد پنج تن از رؤساى خود یعنى سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه فزارى، عبدالله بن سعد بن نُفیل اَزدى، عبدالله بن وال تمیمى و رفاعة بن شدّاد بجلى، رفتند و در منزل سلیمان اجتماع تشكیل دادند... به دنبال این اجتماع، سلیمان بن صرد جریان را به سعدبن حذیفة بن یمان و شیعیان دیگر نوشت و از آنان یارى خواست. آنان نیز دعوت سلیمان را پذیرفتند. جنبش توابین در سال شصت و یك هجرى آغاز شد... تا آنكه شب جمعه پنجم ربیع‏الثانى 65، نخستین شعله قیام زبانه زد. در آن شب توابین به سوى تربت پاك امام حسین علیه‏السلام روانه شدند [و گریه و زارى و توبه كردند سپس [قبور شهدا را ترك گفته و به سمت شام حركت كردند و در سرزمینى به نام عین الوَرده با سپاه شام كه فرماندهى آن‏ها را عبیدالله بن زیاد به عهده داشت، روبه رو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سرانجام شكست خوردند و سران انقلاب به جز رفاعة به شهادت رسیدند.(56)
اندیشه سیاسى نهضت توابین
«دیدگاه آنان درباره رهبرى سیاسى امت اسلامى» واگذارى حكومت به خاندان رسول‏اللّه بود كه عزت و مقام آنان سبب شده خداوند شیعیان را از نعمت و شرافت برخوردار سازد؛ زیرا هنگامى كه توابین با شامیان روبه رو شدند، آنان را بر پیروى از خاندان پیامبر فراخواندند، چون كه آنان براى حكومت بر بنى‏امیه شایسته‏تر بودند.»(57)
تأثیر قیام امام علیه‏السلام بر تفكّر سیاسى خواص توابین
1. احساس گناه
انقلاب حسین علیه‏السلام ، بخصوص نقطه پایان این انقلاب در سرزمین كربلا، اثر دیگرى نیز داشت و آن عبارت از ایجاد احساس گناه و بیدارى وجدان در كلیه افرادى بود كه مى‏توانستند به یارى حسین بشتابند و نشتافتند... این احساس گناه دو جنبه داشت: از یك طرف، گناهكار را به جبران گناه و جرم خود وادار مى‏كرد و از طرف دیگر، كینه و عداوت مسببان ارتكاب چنین گناه را به دل مى‏گرفتند و این همان پدیده‏اى است كه پس از انقلاب حسین علیه‏السلام در میان ملت مسلمان آشكارا به چشم مى‏خورد.(58)
این احساس ندامت از گناه و شوق به جبران خطا، در لابه لاى سخنان، نامه‏ها و خطبه‏هاى توابین موج مى‏زند. همین روحیه بود كه آن‏ها را در شب عملیات علیه یزید به كربلا و تربت پاك حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام و سایر شهیدان كشاند و آنجا با استغفار و ریختن اشك ندامت و عهد بستن بر خونخواهى امام علیه‏السلام و شهیدان كربلا، روحیه مبارزه‏طلبى خویش را تقویت كردند و این نبود جز تأثیر شهادت امام علیه‏السلام بر خواص و عوام توابین.
2. نفى راحت‏طلبى و پشت پا زدن به مظاهر دنیوى
یكى دیگر از درس‏ها و تأثیرهاى نهضت عاشورا بر فكر خواص در نهضت توابین و بلكه همه نهضت‏هاى شیعى و غیر شیعى، اهمیت حفظ دین است. قهرا در سایه چنین تفكرى است كه آنچه با حفظ دین و آموزه‏هاى آن مغایر است باید كنار زده شود. یكى از آسیب‏هاى خواص جبهه حق كه باعث شد على علیه‏السلام خانه‏نشین شده و حسین علیه‏السلام یارى نشود و سرش بر نیزه قرار گیرد، راحت‏طلبى و اسیر مظاهر دنیوى شدن خواص بوده است. هر چند خون حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام غریبانه بر زمین ریخته شد، اما این حقیقت را براى همگان، از خواص گرفته تا عوام، باوراند كه براى حفظ دین و احیاى آن باید به مظاهر دنیوى پشت پا زد و از راحت‏طلبى گریزان بود، وگرنه باید در هاله‏اى از پریشانى و پشیمانى به دلیل عدم نصرت دین خدا و امام معصوم علیه‏السلام اشك ندامت ریخت. در سایه همین رویكرد از تأثیر قیام امام علیه‏السلام بود كه توابین اساس جنبش خود را بر بازگشت از گناه، خونخواهى خاندان رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، پشت پا زدن به تمامى مظاهر دنیوى و شهادت خواهى براى رضایت خداوند قرار دادند.(59)
قیام مختار پیامد دیگرى از قیام امام علیه‏السلام
یكى دیگر از قیام‏هایى كه متأثر از قیام عاشورا بود، قیام مختار بن ابى عبیده ثقفى است كه به منظور انتقام خون امام حسین علیه‏السلام از قاتلان آن حضرت در سال شصت و شش هجرى واقع شد.(60)
مى‏توان نطفه این قیام را از سال شصت و چهار هجرى، پنج ماه پس از مرگ یزید دانست؛ چرا كه مختار چون آمادگى مردم عراق را براى قیام و انقلاب برضد بنى‏امیه و بى‏میلى آن‏ها را نسبت به حكومت عبدالله بن زبیر شنید، رهسپار كوفه گردید و فعالیت خود را آغاز كرد.(61) مختار دعوت خود را وابسته به محمد بن حنفیه فرزند امیرمؤمنان معرفى كرد و همین مطلب باعث اطمینان مردم به حركت وى شد. او شعار خود را جمله «یا لثارات الحسین» (پیش به سوى انتقام‏گیرى خون حسین) قرار داد و این موضوع عراقیان را به تأمین اهداف خویش امیدوار مى‏كرد... مختار قاتلان امام حسین علیه‏السلام را سخت مورد تعقیب قرار داد و به هلاكت رسانید.(62)
تأثیر قیام امام علیه‏السلام بر مختار و سایر خواص
آنچه از شعار «یا لثارات الحسین» استفاده مى‏شود، آن است كه هدف اصلى مختار از قیام بر علیه حكومت غاصب و ظالم امویان، انتقام‏گیرى خون حسین علیه‏السلام از قاتلان او بوده است، اما نكته‏اى كه اینجا به ذهن مى‏آید آنكه چرا مختار و دیگر خواص همفكر او به دادخواهى از قاتلان امام پرداختند و چه امرى منشأ پیدایش چنین تفكرى در آن‏ها شد؟ با دقت در حوادث عاشورا و تنها گذاشتن امام پس از دعوت كردن او و نیز كشتن او به گونه‏اى كه «صار قتیلاً غریبا مظلوما عطشانا» و از طرفى، اسارت اهل‏بیت و افشاگرى‏هاى امام سجاد علیه‏السلام و حضرت زینب علیهاالسلام در كوفه و شام بر علیه سیاست دستگاه اموى و برپایى مجالس عزادارى در شام، بشارت‏دهنده امرى عظیم یعنى مظلومیت امام علیه‏السلام و اهل‏بیت اوست. بدیهى است تأثیر مظلومیت امام بر همگان از سویى و تأثیر دفاع او از دین خدا و سنّت پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله كه در كلمات شریفه‏اى همچون «ان كان دین محمد لا یستقیم الاّ بقتلى فیا سیوف خذینى» تجلّى مى‏یافت، از سوى دیگر، دو عامل مهم تأثیرگذار بر خواص، پس از حادثه عاشورا از جمله مختار و دیگر سران لشكر او بود و این بود كه مختار با جمع كردن این دو عامل تأثیرگذار در شعار «یا لثارات الحسین» به خونخواهى آن امام شهید قیام كرد.

 

پى‏نوشت‏ها
1ـ منصور وثوقى و على نیك‏خلق، مبانى جامعه‏شناسى، انتشارات خردمند، 1370، چ سوم، ص 209.
2ـ از بیانات مقام معظّم رهبرى در تاریخ 20/3/75، در جمع فرماندهان لشگر 27 محمدرسول‏اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله .
3و4ـ از بیانات رهبر معظم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
3ـ سید مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف، ج 4، 1379، چ سوم، ص 36.
4ـ شیخ عباس قمى، سفینة‏البحار، ج 1، ص 322، چاپ حجرى.
5ـ طبرى، تاریخ الامم والملوك، ج 7، ص 168 به نقل از: حسین بن على از مدینه تا كربلا، حاشیه ص 120.
6ـ ر.ك: ابن حزم، جمهره، ص 385 به نقل از: حسین بن على علیه‏السلام از مدینه تا شام، همان، حاشیه ص 120.
7ـ تاریخ طبرى، منشورات كتابخانه ارومیه، ج 4، ص 307ـ 308.
8ـ محمدصادق نجمى، سخنان حسین بن على از مدینه تا كربلا، دفتر انتشارات اسلامى، 1378، چ هشتم، ص 122ـ 123.
9ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 7، ص 251ـ 252.
10ـ مقتل خوارزمى، تحقیق شیخ محمد سماوى، ج 1، انوارالهدى، 1418 ق، ص 279.
11ـ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، ج 13، بیروت، للطباعة والنشر دررالمعرفه، ص 60.
12ـ همان / بخارى، صحیح بخارى، ج 8، كتاب الفتن، بیروت، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزیع، 1410 ق، ص 99.
34و35ـ خواص و لحظه‏هاى تاریخ ساز، ج 1، مؤسسه فرهنگى قدر ولایت، ص 80ـ81.
13ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 7، ص 238.
14ـ باقر شریف قرشى، حیاة‏الامام الحسین، ج 6، ص 27، به نقل از: جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، قم، معروف، 1380، چ پنجم، ص 325.
15ـ طبرى، تاریخ‏الامم و الملوك، منشورات مكتبه ارومیه، ج 5، ص 33 / مسعودى، مروج‏الذهب، ج 3، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1411 ق، ص 130ـ 131.
16ـ همان، ص226 به نقل‏از:مسعودى،مروج‏الذهب، ج3، ص57.
17ـ همان، ص 226.
18ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
19ـ جواد محدثى، پیشین، ص 353.
43و44ـ منتهى‏الآمال، چ خورشید، 1374، ص 397ـ 398.
45 و46ـ جواد محدثى، پیشین، ص 162 به نقل از: مسعودى، مروج‏الذهب، ج 3، ص 71 / ص 163.
20ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 6، ص 440.
21ـ جواد محدثى، پیشین، ص 261.
22ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
23ـ غلامعلى نعیم‏آبادى، آسیب‏شناسى خواص، 1379، ص 31.
24ـ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 48، به نقل از: سید احمد خاتمى، رسالت خواص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1372، چ پنجم، ص 108.
25ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان، ج 9، تهران، ناصر خسرو، ص 391.
26ـ براى مطالعه بیشتر ر.ك: محمدبن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 3، دفتر نشر فرهنگ اهل‏بیت علیهم‏السلام ، ص 199، حدیث 16، باب نكوهش دنیا.
27ـ نهج‏البلاغه، پیشین، خطبه 150، ص 461.
28ـ مقتل خوارزمى، پیشین، ج 1، ص 279.
56و57ـ محمدبن یعقوب كلینى، پیشین، ص 197.
29ـ مسعودى، مروج الذهب، ج 3، تحقیق عبدالامیر مهنّا، بیروت، مؤسسة اعلمى للمطبوعات، 1411 ق، ص 81.
30ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
31ـ محمد معین، فرهنگ فارسى معین، ج 1، ص 546.
32ـ عبدالواحد آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 1، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1407 ق، ص 364.
33ـ همان، ج 2، ص 57.
34ـ منتهى‏الآمال، چاپ خورشید، 1374، ص 397ـ 398.
35ـ محمد معین، پیشین، ج 1، ص 1101.
36ـ محمدبن یعقوب كلینى، پیشین، ح 7، ص 421.
37ـ سید احمد خاتمى، پیشین، ص 268.
67و68ـ منتهى‏الآمال، پیشین.
38ـ جواد محدثى، پیشین، ص 301ـ 302.
39ـ مسعودى، پیشین، ج 3، ص 81.
40ـ منتهى‏الآمال، ص 612ـ 613.
41ـ محمدمهدى شمس‏الدین، ارزیابى انقلاب امام حسین علیه‏السلام ، ترجمه مهدى پیشوایى، مؤسسه فرهنگى هنرى سینمایى الست فردا، 1381، ص 249.
42ـ اصغر منتظرالقائم، نقش قبایل یمنى در حمایت از اهل‏بیت علیهم‏السلام ، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1380، ص 307 (با اندكى تلخیص و تصرف).
43ـ مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، مؤسسه تحقیقاتى امام صادق علیه‏السلام ، 1374، چ دوم، ص 221، (با اندكى تصرف).
44ـ همان، ص 221ـ 226.
45ـ ابن اعثم، الفتوح، ص 245 به نقل از: اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 312.
46ـ محمدمهدى شمس‏الدین، پیشین، ص 212ـ 213.
47ـ اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 311.
48ـ طبرى، تاریخ طبرى، ج 4، ص 487.
49ـ ابوالعباس المبرد، الكامل فى اللغة و الادب، ج 12، 112ـ 116 به نقل از: مهدى پیشوایى، پیشین، ص 226ـ 228.
50ـ محمدمهدى شمس‏الدین، پیشین، ص 252ـ 254 / مهدى پیشوایى، پیشین، ص 252ـ 254.

 

 

دوشنبه 6/9/1391 - 0:51
اهل بیت

تأثیری كه حادثه كربلا و قیام حسین بن علی (علیهماالسلام) بر اندیشه مردم جهان، حتی غیر مسلمانان داشته، بسیار است. عظمت قیام و اوج فداكاری و ویژگیهای دیگر امام و یارانش سبب شده كه اظهار نظرهای بسیاری درباره این نهضت و حماسه آفرینان عاشورا داشته باشند. نقل سخنان همه آن كسان كتاب قطوری می‌شود. به ویژه كه برخی از نویسندگان غیرمسلمان مستقلا كتابهایی درباره این حادثه نوشته‌اند. در اینجا تنها تعدادی اندك از این نظرها (از مسلمان غیرمسلمان) آورده می‌شود:[1]
ـ مهاتماگاندی (رهبر استقلال هند): من زندگی امام حسین، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده‌ام و توجه كافی به صفحات كربلا نموده‌ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد یك كشور پیروز گردد، بایستی از امام حسین پیروی كند.
ـ محمد علی جناح (قائد اعظم پاكستان): هیچ نمونه‌ای از شجاعت، بهتر از آنكه امام حسین از لحاظ فداكاری و تهور نشان داد در عالم پیدا نمی‌شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی كه خود را در سرزمین عراق قربان كرد پیروی نماید.
ـ چارلزدیكنز (نویسنده معروف انگلیسی): اگر منظور امام حسین جنگ در راه خواسته‌های دنیایی بود، من نمی‌فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حكم می‌نماید كه او فقط به خاطر اسلام، فداكاری خویش را انجام داد.
ـ توماس كارلایل (فیلسوف و مورخ انگیسی): بهترین درسی كه از تراژدی كربلا می‌گیریم، این است كه حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آنها با عمل خود روشن كردند كه تفوق عددی در جایی كه حق با باطل رو برو می‌شود اهمیت ندارد و پیروزی حسین با وجود اقلیتی كه داشت، باعث شگفتی من است.
ـ ادوارد براون (مستشرق معروف انگلیسی): آیا قلبی پیدا می‌شود كه وقتی درباره كربلا سخن می‌شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتی غیر مسلمانان نیز نمی‌توانند پاكی روحی را كه در این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت انكار كنند.
ـ فردر جمس: درس امام حسین و هر قهرمان شهید دیگری این است كه در دنیا اصول ابدی عدالت و ترحم و محبت وجود دارد كه تغییر ناپذیرند و همچنین می‌رساند كه هرگاه كسی برای این صفات مقاومت كند و در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند.
ـ ل.م.بوید: در طی قرون، افراد بشر همیشه جرأت و پردلی و عظمت روح، بزرگی قلب و شهامت روانی را دوست داشته‌اند و در همین هاست كه آزادی و عدالت هرگز به نیروی ظلم و فساد تسلیم نمی‌شود. این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین. و من مسرورم كه با كسانی كه این فداكاری عظیم را از جان و دل ثنا می‌گویند شركت كرده‌ام، هر چند كه 1300 سال از تاریخ آن گذشته است.
ـ واشنگتن ایروینگ (مورخ مشهور آمریكایی): برای امام حسین (علیه‌السلام) ممكن بود كه زندگی خود را با تسلیم شدن به یزید نجات بخشد، لیكن مسؤولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمی‌داد كه او یزید را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی امیه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشك و در روی ریگهای تفتیده عربستان، روح حسین فنا ناپذیر است. ای پهلوان و ای نمونه شجاعت و ای شهسوار من، ای حسین!
ـ توماس ماساریك: گرچه كشیشان ما هم از ذكر مصائب حضرت مسیح مردم را متأثر می‌سازند، ولی آن شور و هیجانی كه در پیروان حسین (علیه‌السلام) یافت می‌شود در پیروان مسیح یافت نخواهد شد و گویا سبب این باشد كه مصائب مسیح در برابر مصائب
حسین (علیه‌السلام) مانند پر كاهی است در مقابل یك كوه عظیم پیكر.
ـ موریس دوكبری: در مجالس عزاداری حسین گفته می‌شود كه حسین، برای حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگی مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زیربار استعمار و ماجراجویی یزید نرفت. پس بیایید ما هم شیوه او را سرمشق قرار داده، از زیردست استعمارگران خلاصی یابیم و مرگ با عزت را بر زندگی ذلت ترجیح دهیم.
ـ ماربین آلمانی (خاورشناس): حسین (علیه‌السلام) با قربانی كردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیت خود، به دنیا درس فداكاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. این سرباز رشید عالم اسلام به مردم دنیا نشان داد كه ظلم و بیداد و ستمگری پایدار نیست و بنای ستم هرچه ظاهرا عظیم و استوار باشد، در برابر حق و حقیقت چون پر كاهی بر باد خواهد رفت.
ـ بنت الشاطی: زینب، خواهر حسین بن علی (علیهماالسلام) لذت پیروزی را در كام ابن زیاد و بنی امیه خراب كرد و در جام پیروزی آنان قطرات زهر ریخت، در همه حوادث سیاسی پس از عاشورا، همچون قیام مختار و عبدالله بن زبیر و سقوط دولت امویان و برپایی حكومت عباسیان و ریشه دواندن مذهب تشیع، زینب قهرمان كربلا نقش برانگیزنده داشت.
ـ لیاقت علی خان (نخست وزیر پاكستان): این روز محرم: برای مسلمانان سراسر جهان معنی بزرگ دارد. در این روز، یكی از حزن آورترین و تراژدیك ترین وقایع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسین (علیه‌السلام) در عین حزن، نشانه فتح نهایی روح واقعی اسلامی بود، زیرا تسلیم كامل به اراده الهی به شمار می‌رفت. این درس به ما می‌آموزد كه مشكلات و خطرها هرچه باشد، نبایستی ما پروا كنیم و از راه حق و عدالت منحرف شویم.
ـ جرج جرداق (دانشمند و ادیب مسیحی): وقتی یزید، مردم را تشویق به قتل حسین و مأمور به خونریزی می‌كرد، آنها می‌گفتند: «چه مبلغ می‌دهی»؟ اما انصار حسین به او گفتند: ما با تو هستیم. اگر هفتاد بار كشته شویم، باز می‌خواهیم در ركابت جنگ كنیم و كشته شویم.
ـ احمد محمود صبحی: اگر چه حسین بن علی (علیهماالسلام) در میدان نظامی یا سیاسی شكست خورد، اما تاریخ، هرگز شكستی را سراغ ندارد كه مثل خون حسین (علیه‌السلام) به نفع شكست خوردگان تمام شده باشد. خون حسین، انقلاب پسر زبیر و خروج مختار و نهضتهای دیگر را در پی داشت، تا آنجا كه حكومت اموی ساقط شد و ندای خونخواهی حسین، فریادی شد كه آن تختها و حكومتها را به لرزه در آورد.
ـ آنطون بارا (مسیحی): اگر حسین از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی بر می‌افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا می‌نمودیم و مردم را با نام حسین به مسیحیت فرا می‌خواندیم.
ـ گیبون (مورخ انگلیسی): با آنكه مدتی از واقعه كربلا گذشته و ما با صاحب واقعه هم وطن نیستیم، مع ذلك مشقات و مشكلاتی كه حضرت حسین (علیه‌السلام) تحمل نموده، احساساست سنگین دل ترین خواننده را بر می‌انگیزد، چندانكه یك نوع عطوفت و مهربانی نسبت به آن حضرت در خود می‌یابد.
ـ نیكلسون (خاورشناس معروف): بنی امیه، سركش و مستبد بودند، قوانین اسلامی را نادیده انگاشتند و مسلمین را خوار نمودند... و چون تاریخ را بررسی كنیم، گوید: دین بر ضد فرمانفرمایی تشریفاتی قیام كرد و حكومت دینی در مقابل امپراتوری ایستادگی نمود. بنابراین، تاریخ از روی انصاف حكم می‌كند كه خون حسین (علیه‌السلام) به گردن بنی امیه است.
ـ سرپرسی سایكس (خاورشناس انگلیسی): حقیقتا آن شجاعت و دلاوری كه این عده قلیل از خود بروز دادند، به درجه‌ای بوده است كه در تمام این قرون متمادی هر كسی آن را شنید، بی اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود. این یك مشت مردم دلیر غیرتمند، نامی بلند غیر قابل زوال برای خود تا ابد باقی گذاشتند.
ـ تاملاس توندون (هندو، رئیس كنگره ملی هندوستان): این فداكاریهای عالی از قبیل شهادت امام حسین (علیه‌السلام)، سطح فكر بشریت را ارتقا بخشیده است و خاطره آن شایسته است همیشه باقی بماند و یادآوری شود.
ـ محمد زغلول پاشا (در مصر، در تكیه ایرانیان): حسین (علیه‌السلام) در این كار، به واجب دینی و سیاسی خود قیام كرده و اینگونه مجالس عزاداری، روح شهامت را در مردم پرورش می‌دهد و مایه قوت اراده آنها در راه حق و حقیقت می‌گردد.
ـ عبدالرحمان شرقاوی (نویسنده مصری): حسین (علیه‌السلام)، شهید راه دین و آزادگی است. نه تنها شیعه باید به نام حسین ببالد، بلكه تمام آزاد مردان دنیا باید به این نام شریف افتخار كنند.
ـ طه حسین (دانشمند و ادیب مصری): حسین (علیه‌السلام)، برای به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد، در آتش شوق می‌سوخت. او زبان را درباره معاویه و عمالش آزاد كرد، تا به حدی كه معاویه تهدیدش نمود. اما حسین، حزب خود را وادار كرد كه در طرفداری حق سختگیر باشند.
ـ عبدالحمید جودة السحار (نویسنده مصری): حسین (علیه‌السلام) نمی‌توانست با یزید بیعت كند و به حكومت او تن بدهد، زیرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحه می‌گذاشت و اركان ظلم و طغیان را محكم می‌كرد و بر فرمانروایی باطل تمكین می‌نمود. امام حسین به این كارها راضی نمی‌شد، گرچه اهل و عیالش به اسارت افتند و خود و یارانش كشته شوند.
ـ علامه طنطاوی (دانشمند و فیلسوف مصری): (داستان حسینی) عشق آزادگان را به فداكاری در راه خدا بر می‌انگیزد و استقبال مرگ را بهترین آرزوها به شمار می‌آورد، چندانكه بر شتاب به قربانگاه، بر یكدیگر پیشی جویند.
ـ العبیدی (مفتی موصل): فاجعه كربلا در تاریخ بشر نادره‌ای است، همچنان كه مسببین آن نیز نادره‌اند... حسین بن علی (علیهماالسلام) سنت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پیامبر اكرم وظیفه خویش دید و از اقدام به آن تسامحی نورزید. هستی خود را در آن قربانگاه بزرگ فدا كرد و بدین سبب نزد پروردگار، «سرور شهیدان» محسوب شد و در تاریخ ایام، «پیشوای اصلاح طلبان» به شمار رفت. آری، به آنچه خواسته بود و بلكه برتر از آن، كامیاب گردید.
-------------------------------------------------------------------------------


منبع: [1] - نقل از كتاب «درسی كه حسین به انسانها آموخت»، شهید هاشمی نژاد، ص 447
دوشنبه 6/9/1391 - 0:51
اهل بیت
عرفان یكی از آن مقوله هایی است كه پیشینه آن را باید همزاد با پیدایش انسان روی این كره خاكی جستجو كرد. زیرا منشأ پیدایش عرفان به نیازهای اولیه و ثانویه انسان برمی گردد. همانگونه كه تأمین نیازهای اولیه موجب حیات فیزیكی و بقای مادی انسان و تأمین نیازهای ثانویه باعث سیراب شدن روح تشنه، كمال طلب و حقیقت جوی انسان می شود. بنابراین عرفان همان حكمت گمشده انسان است كه از بدو خلقت درجستجوی آن بوده و تا زمان حصول نتیجه دست از تلاش و كوشش برنمی دارد. ازسوی دیگر همانطور كه نیازهای مادی در مصادیق خارجی و مواد غذایی یافت می شود و از این طریق درصورت صحت و سلامت آن، انسان به یك رضایتمندی، آرامش خاطر و عافیت می رسد. و در شرایطی كه خدای ناكرده غذای مسموم و ناخالص وارد فیزیك بدن شود به سرعت در ارگانیزم آن اثر كرده و انسان را از پای درمی آورد به همین قیاس درمسائل معنوی نیز مصادیق خارجی را باید جستجو كرد تا در صورت انطباق با عقل و فطرت انسان به آرامش قلبی و سكینه برسد. دراین رابطه تشخیص و انتخاب انسان در ابعاد مادی و معنوی بسیار حائز اهمیت بوده و رمز سعادت و شقاوت او به حساب می آید. فلسفه ارسال رسل و انزال كتب و امام منصوص العله درهمین راستا مطرح است كه انسان در تشخیص راه و مصادیق نظری و عملی عرفان دچار خطا نگردد. و در این راستا به طور قطع اگر الگوی ثابت، خطاناپذیر و مورد تأیید شارع مقدس را فراروی خود قرار ندهیم به عدد انفس خلایق می توان راه و به قولی طریقت را طراحی نمود و بدیهی است كه تزاحم و تعارض راهها، اصل مسئله را ساقط نموده و انسان را از هدف و غایت اصلی خود بازمی دارد. بنابراین سؤال اصلی این است كه عرفان حقیقی كدام است و وجوه تمایز آن از عرفان های غیرحقیقی چگونه قابل شناسایی است؟
درپاسخ به این سؤال مقاله ای را برگزیدیم كه عرفان حقیقی و مظاهر آن را در گفتار و كردار امام حسین(ع) به رشته تحریر درآورده و این خود، درسیره اهل البیت(ع) یكی از مصادیق عرفان نظری وعملی است. با امید به اینكه بتوانیم سایر اسوه های عرفان را نیز در آینده درصفحه معارف مطرح نماییم.
زندگی و شخصیت ائمه «صلوات الله علیهم اجمعین» جنبه های مختلفی دارد كه هركدام تحقیقی در خور آن می طلبد هرچند شخصیت آن بزرگواران وسیع تر و عمیق تر از آن است كه هیچ كس نمی تواند بیشتر از سعه وجودی و علمی خویش از آن بهره برد.
با اینكه جوانب مختلفی از زندگانی ائمه توسط علماء و محققان بحث و بررسی شده است ولی هنوز خیلی از این جنبه ها در هاله ای از ابهام باقی هستند، یا اصلا مورد بحث و بررسی واقع نشده اند و یا خیلی كم توجه شده است یكی از این جنبه ها بررسی اعمال و گفتار آن حضرات از منظر عرفان می باشد با اینكه كسی را از حیث معرفت و عرفان در حد آنها نمی شناسیم.
برای اینكه به عظمت عرفان آن بزرگواران پی ببریم و بدانیم كه تنها ائمه معصومین(ع) و پیروان آنان عارفان حقیقی هستند لازم است ابتداء «عرفان» و «عارف» و «ولی» را تعریف كرده و رابطه بین آنها را بیان كنیم و بعد جلوه های عرفان را در كردار و گفتار حضرت امام حسین(ع) بررسی كنیم.

تعریف عرفان:

عرفان مصدر دیگری از معرفت است به همان معنا هم استعمال می شود و در اصطلاح «عارف» كسی است كه از تمامی علائق منقطع و به مقام شامخ ربوبی تقرب پیدا نموده و با این تقرب به مقام فناء فی الله كه مقام این همانی (هو هو بعینه) می رسد.
عرفان حقیقی كه عنوان نوشتار ماست مكتبی است كه ریاست مطلقه آنرا در مرحله نخست پیامبراكرم(ص) و پس از وجود آن حضرت علی(ع) و اولاد طاهرینش عهده دار بودند بلكه آن حضرات مجسمه اولین و آخرین عرفان حقیقی بودند.
عرفان حقیقی غیر از یافته های انسان با عقل ناقص و شهودهایی است كه همه در معرض توهمات انسانی و القائات شیطانی هستند عرفان حقیقی حالتی نیست كه تنها در مواقع كوششهای آنی برای تخلیه روح انجام گیرد و بقیه لحظات عمر اسیر دامهای هوی و هوس گردد.
عرفان حقیقی عرفانی است كه هیچ شائبه خطا و اشتباه و زوال در آن نیست عرفان حقیقی یعنی كشف حقائق عالم و ما فیها یعنی اتصال كامل به علم لایزال الهی و اخذ معارف از او، عرفان حقیقی یعنی كاملترین معارف ربوبی كه با عقل و شهود انسانهای عادی قابل درك نیست.
عارف حقیقی كسی است كه علاوه بر اینكه از تمامی علائق منقطع و به مقام شامخ ربوبی تقرب پیدا نموده و فانی در ذات الهی گشته از جانب خداوند نیز تأیید بشود و هرگز در او تصور خطاء و اشتباهی متصور نشود.
و بالاخره حضرت علی«ع» در تعریف عارف حقیقی چنین می گوید: او كسی است كه عقل را زنده گردانیده و نفس را كشته و موقعی كه این ریاضت را انجام داد حقایق بزرگ را مانند موی باریك احساس می كند دراین حال روشنایی لطیفی در قلب او ایجاد می شود و با آن روشنایی راه مستقیم خود را درمی یابد، درهای متعددی او را به در سلم و صفا و به منزلگه جاودانی می رساند پاهای روح او با آرامش جسمی لغزش پیدا نمی كند و درنهایت در قرارگاه امن و راحت در نتیجه كار قلب و رهبری او اقامت می كند
عرفان حقیقی همیشه عشق و محبت حقیقی را به دنبال خواهدداشت «ومن عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی» محدث شهیر سید جزائری در عنوان نور فی الحب و درجاته می گوید: «الحب هو میل الطبع الی الشیء الملتذ، فان تأكد ذلك المیل و قوی سمی عشقا» او توضیح می دهد كلمه عشق از «عشقه » مشتق است و آن گیاهی است كه بر تنه و شاخه های درخت می پیچید و اطراف آن را فرا می گیرد همان گونه كه عشق سراسر دل را تسخیر می سازد سپس می گوید: و تحقیقا این حالت در عشق حقیقی موجود است. زیرا وقتی كه امیرالمؤمنین علی(ع) در اثر جنگها، پیكانهای تیر به بدن شریفش فرو می رفت، جراح هنگامی كه حضرت به نماز می ایستاد آنها را از بدنش خارج می ساخت. چرا كه قلب آن جناب در آن هنگام به عالم قدس و جبروت مشغول بود و هیچگونه احساسی نسبت به درد نداشت... و چنین است حال عاشقان خداوندی كه از هرگونه نقصی منزه است.
ریشه و اصل محبت درك و معرفت كمال محبوب است اگر انسان چیزی را درك نكند و معرفت به آن نداشته باشد چگونه ممكن است آنرا آنچنان كه هست دوست داشته باشد لذا میزان محبت و عشق هر كس مرتبط خواهدبود با میزان درك و معرفت او از محبوب و به همین خاطر است كه بالاترین محبت ها نسبت به ذات اقدس الهی مختص به خود آن حضرت می باشد چون كه كسی را به ذات خفی الهی راهی نیست چنانكه خود خبر داده است «لایحیطون به علم» و از رسولش منقول است كه «ما عرفناك حق معرفتك» و امام حسین(ع) در دعای عرفه عرضه می دارند: «یا من لا یعلم كیف هو الا هو یا من لا یعلم ما هو الا هو یا من لا یعلمه الا هو در بین انسانها نیز بالاترین محبتها به واجب تعالی محبت حضرات معصومین (ع) و بعد از آنها محبت اولیاء و عرفاء خواهد بود زیرا معرفتشان به خدا بالاترین معرفتهاست. اما همین محبت هم از باب توحید افعالی نه از جانب انسان بلكه از جانب خود باری تعالی می باشد چنانكه پیامبر(ص) فرمودند: «اذا احب الله عبدا من امتی قذف فی قلوب اصفیائه و ارواح ملائكته و سكان عرشه محبته لیحبوه فذلك المحب حقا طوبی له ثم طوبی له و له عندالله شفاعه یوم القیامه » هنگامی كه خداوند از امت من بنده ای را دوست بدارد، در دلهای برگزیدگان و ملائكه مقرب درگاه خود محبت او را قرار می دهد تا او را دوست بدارند پس حقیقتاً خوشا به حالش؛ خوشابه به حالش كه روز قیامت نزد خداوند مقام شفاعت را نیز دارد. و همچنین امام حسین(ع) می فرمایند: «یا من أذاق أحبائه حلاوه المؤانسه فقاموا بین یدیه متملقین» ای كسی كه به دوستانت شیرینی انس با خود را می چشانی، پس در مقابل او به ستایش و تمجید برمی خیزند.

مراتب عرفان:

اساطین معرفت از عرفاء شامخین سفرهای الهیه را به چهار سفر تقسیم نموده اند.
اول: آن سفری است كه از منازل نفس بسوی خدا آغاز می شود تا اینكه عارف واصل شود به افق مبین و این مرتبه نهایت مقام قلب و مبدأ تجلیات اسمائی است.
دوم: آن سفر در خداست با اتصال به صفاتش و تحقق یافتن با اسمائش تا اینكه به أفق أعلا و نهایت حضرت واحدیت برسد.
سوم: آن درحالی است كه عارف ترقی پیدا می كند به عین الجمع و حضرت أحدیت و آن تا زمانی كه دوئیتی باشد مقام «قاب قسین» است و وقتی كه أثنینیت رفع شد مقام «أوأدنی» است و این مرتبه نهایت مقام ولایت می باشد.
چهارم: آن سیر از خدا برای تكمیل نفوس می باشد و این مرتبه همان مقام بقاءبعدالفناء و فرق بعد الجمع می باشد كه پیامبر(ص) و اهلبیت اش (ع) در اوج آن قرار دارند

تعریف «ولی»

ملاصدرا می گوید: ولایت از «ولی» اخذ شده و بمعنی «قرب» است و به همین خاطر است كه حبیب را ولی می گویند چون نسبت به محبش قریب است و در اصطلاح به «القرب من الحق سبحانه» اطلاق می شود كه بر دو قسم است:
ولایت عامه: ولایت عامه برای همه اشخاصی كه به خداوند ایمان داشته و عمل صالح انجام دهند حاصل می شود.
ولایت خاصه: ولایت خاصه بمعنی فناء در خداوند است ذاتاً و صفتاً و فعلا «پس ولی كسی است كه فانی گشته در خداوند و متخلق شده است به أسماء و صفات الهی» كه خود آن به دو قسم تقسیم می شود:
1- ولایت اعطائیه: ولایتی است كه حاصل می شود به قوه انجذاب حضرت الهی بدون مجاهده (این ولایت همان ولایتی است كه در انبیاء و اولیاء معصومین (ع) متحقق است).
2- ولایت كسبیه: ولایتی است كه حاصل می شود به انجذاب الهی بعد از مجاهده
آقا محمدرضا قمشه ای این تقسیم را با بیان دیگری چنین می فرماید: «ولایت بر دو قسم است ولایت عامه یا مطلقه: كه همه مؤمنان را شامل می شود و آنرا مراتب و درجاتی است بحسب مراتب و درجات ایمان.
ولایت خاصه: كه مخصوص أهل دل، أهل الله و صاحبان قرب الفرائض است كه در ذات حق فانی و به صفات او باقی اند این قسم از ولایت مختص محمد و محمدیین است كه خود بر دو نوع است: ولایت خاصه مقیده: و آن در صورتی است كه به اسمی از أسماء و حدی از حدود و نحوی از تجلیات محدود باشد.
ولایت خاصه مطلقه: و آن در صورتی است كه عاری از جمیع حدود و قیود و جامع ظهور جمیع أسماء و صفات حق و واجد أنحای تجلیات ذات او باشد این قسم از ولایت مختص پیامبر اكرم(ص) و حضرات ائمه «صلوات الله علیهم أجمعین» می باشد.
لذا شیخ اكبر محی الدین عربی می فرمایند: همانا حقیقت محمدی (ص) حقیقه الحقائق است و نزدیكترین مردم بر آن حضرت علی بن أبی طالب «علیه السلام» می باشد كه امام عالم و سر انبیاء است.
از آنچه گذشت معلوم شد كه مرتبه «ولی» بسی بالاتر از مرتبه «عارف» است چنانكه گفته شده «كسی كه اشتغال به عبادات دارد به او «عابد» گویند و اگر با این حال تارك دنیا و شهوات آن هم باشد طوری كه هیچ علقه قلبی به آن نداشته باشد و وجود و عدم آن هیچ تأثیری در او نكند «زاهد» می گویند و اگر با این حال به اشیاء معرفت داشته باشد آنچنان كه حقیقتاً چنین هستند به او «عارف» می گویند و اگر عارف را خداوند به مقام قرب واصل كند و او را با الهام و نفس الروع تأیید كند «ولی» می نامند.
پس در تعریف ولی می توان گفت: «ولی همان عابد زاهد عارفی است كه با الهامات الهی تأیید شده و از جهل و خطاء مصون است»

عرفان امام حسین«علیه السلام»

پیرامون زندگانی حضرت اباعبدالله الحسین «علیه السلام» بحثهای فراوانی صورت گرفته اما همچون دیگر ائمه از منظر عرفان خیلی كم به حالات و گفتار آن بزرگوار توجه شده است با اینكه سرآمد و غایت عرفان- چه از حیث گفتار و چه از حیث رفتار- ایشان و دیگر ائمه(ع) می باشند.
در زیارت جامعه كبیره می خوانیم «السلام علی محال معرفه الله و مساكن بركه الله و معادن حكمه الله و حفظه سرالله... اصطفاكم بعلمه و ارتضاكم لغیبه و اختاركم لسره» یكی از این معادن حكمت و معرفت و سرخدا حضرت امام حسین «علیه السلام» است چرا كه او هم چون دیگر ائمه از خودگذشته و در ذات همچنین وقتی در دعای عرفه فرمودند:«متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك؟ و متی بعدت حتی تكون الآثار هی التی توصل الیك، عمیت عین لاتراك» و «الهی علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادك منی ان تتعرف الی فی كل شیء». خدایا از اختلاف آثار گوناگون و تجدد حالات پی درپی دانستم كه می خواهی خود را در همه چیز به من بنمائی.
و كلام خواهر بزرگوارش وقتی كه یزید از او به طعنه پرسید: كیف رأیت ما صنع الله باخیك و أهلبیتك؟
فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا هؤلاء قوم كتب علیهم القتل»
و فرزندشان سیدالساجدین كه در جواب این سؤال فرمودند: «رأیت ما قضاه الله عزوجل قبل ان یخلق السموات والارض»
احدیت فانی شده بودند از این رو انوار و فیوضات الهی بر قلب مبارك آن حضرت افاضه شده بود چه اینكه گفته اند معرفت ذات الهی كه بالاترین نوع معرفت هست حاصل نمی شود مگر به فناء ذات عارف و این انوار روحانیه در گفتار و كردار آن حضرت متجلی گشته بود كه با بررسی حیات آن حضرت به نمونه های متعددی از این تجلیات برمی خوریم كه در اینجا تنها به چندمورد از آنها درهردو زمینه اشاره خواهیم كرد:

تجلیات عرفان در گفتار حضرت(دعای عرفه)

دعای عرفه كه جلوه ای از جلوات نور علم و عرفان اهلبیت «صلوات الله علیهم أجمعین» و مشتمل بر راز و نیاز امام حسین«علیه السلام» به درگاه بی نیاز است، بندبند آن را سخنان عاشقانه و عارفانه آن عارف واصل تشكیل می دهد بلكه جلالت و علو معانی و الفاظ این دعاء دال بر امامت و ولایت حضرت امام حسین(ع) می باشد دعای عرفه یكی از برجسته ترین و عمیق ترین منابع عرفان حقیقی به شمار می آید كه به صورت مختصر بیان شده چنانكه گفته شده است العاقل یكفیه الاشاره والعلم نقطه كثرها الجاهلون» به خصوص قسمت اخیر دعاء كه جز از امام معصوم چنین كلمات موجز و در عین حال پرمعنی سراغ نداریم ما در اینجا تنها به توضیح چند بند از آن كفایت می كنیم و تفصیل همه آن به فرصت و مجال دیگری احاله می كنیم.یكی از محورهای مهم دعای عرفه رؤیت جمال حضرت حق است كه آن حضرت در اوائل دعای عرفه از خداوند مقام خشیت را طلب می كند و عرضه می دارد: «أللهم اجعلنی أخشاك كأنی أراك» (خدایا مرا چنان كن كه از تو بترسم گویا تو را می بینم) اما مقداری كه پیش تر می رود و این حال اوج بیشتری می گیرد می فرمایند: «متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك و متی بعدت حتی تكون الاثار هی التی توصل الیك، عمیت عین لاتراك... تعرفت لكل شیء فما جهلك شیء و أنت الذی تعرف الی فی كل شیء فرأیتك ظاهرا فی كل شیء و أنت الظاهر لكل شیء» خدایا كی نهان بودی تا بدلیل راه تو پویند و كی دور بودی تا بنشانه جای تو جویند كورباد چشمی كه تو را نبیند... خود را به همه نمودی هیچ چیز نیست كه تو را نشناسد در همه چیز خود را به من نشان دادی تو را در همه چیز آشكارا دیدم آری تو برای همه آشكاری.
رؤیت جمال الهی و اینكه این رؤیت چگونه است و در كجا تحقق پیدا می كند؟ از غامض ترین مباحث معرفتی بشمار می رود كه علماء در آن اختلافهای زیادی دارند امام غزالی قائل است رؤیت به معنای مشاهده و لقاء معلومات حقیقی است و این در آخرت محقق خواهد شد او می گوید:
«رؤیت را رؤیت می نامند چون غایت كشف است و همچنان كه سنت خداوند دردیدن امور مادی بر این جاری است كه هنگام بسته بودن پلكها انسان نتواند ببیند و برای دیدن لازم است كه حجب بین مرئی و چشم برطرف شود و اگر این حجب مرتفع نشوند آنچه كه انسان ادراك كرده است صرفاً تخیل خواهد بود. در امور معنویه هم سنت الهی تعلق گرفته بر این كه مادامی كه نفس محجوب است یا عوارض بدن و امور شهوانیه، و صفات انسانی بر او غلبه نموده است هرگز به مرحله مشاهده و لقاء معلومات حقیقی نخواهد رسید.
این دنیا حجاب است همچنان كه بسته بودن پلكها حجابند از دیدن چشمها- البته سخن در چگونگی حجاب بودن دنیا طولانی است كه توضیح آن مناسب این مقام نمی باشد- به همین خاطر است كه خداوند به موسی فرمود: «لن ترانی»و همچنین فرمود :«لا تدركه الابصار یعنی در دنیا نمی شود او را دید و حتی حق این است كه پیامبر(ص) هم خدا را در شب معراج ندیده است».
فیض كاشانی برخلاف غزالی تخصیص این رؤیت را به آخرت بی مورد می داند و می فرماید:
«تحقیق این است كه فرقی بین دیدن در دنیا و آخره وجود ندارد هم چنان كه جائز نیست كسی خدا را با چشم در دنیا ببیند در آخرت هم جائز نیست كسی با چشم او را ببیند و هم چنان كه جائز است او را اهل بصائر در آخرت با قلب و بصیرت ببینند (و آن عبارت است از غایت انكشاف و وضوحی كه منجر به مشاهده می شود) همچنین جائز است به این معنی دیدن او در دنیا پس حجابی بین او و مخلوقاتش بجز جهل و كمی معرفت نیست نه این كه بدن مانع باشد لذا اولیاء الهی او را در جمیع احوالشان در شبانه روز مشاهده می كنند هم چنان كه خداوند فرموده: «والشهداء عند ربهم» و می فرماید: «شهدالله انه لا اله الاهو و الملائكه و اولواالعلم» و می فرماید: «الا من شهد بالحق و هم یعلمون» آنها را شهداء می نامد برای اینكه خداوند را مشاهده می كنند در جمیع احوالشان همچنانكه می فرماید: «فاینما تولوا فثم وجه الله» و می فرماید: «هوالاول والاخر والظاهر والباطن و هو بكل شیء علیم» می فرماید: «ما یكون من نجوی ثلاثه ...» و می فرماید: «و نحن اقرب الیه من حبل الورید» وقتی كه معانی این آیات بر اولیاء الهی متحقق شد خداوند را با چشم های قلوب در دنیا مشاهده می كنند.
از امیرالمؤمنین«علیه السلام» سؤال شد «هل رایت ربك حین عبدته؟ فقال ویلك ما كنت اعبد ربا لم اره، قیل: و كیف رایته؟ قال: ویلك لاتدركه العیون فی مشاهده الابصار و لكن راته القلوب بحقائق الایمان» و یا آنچه كه از فرزند او حضرت سیدالشهداء نقل است كه می فرمایند: «كیف یستدل علیك بما هوفی وجوده مفتقر الیك، أیكون لغیرك من الظهور ما لیس لك حتی یكون هوالمظهر لك، متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك و متی بعدت حتی تكون الاثار هی التی توصل الیك، عمیت عین لاتراك و لاتزال علیها رقیبا، و خسرت صفقه عبدلم تجعل له من حبك نصیبا» و می فرمایند: «تعرفت لكل شیء فما جهلك شیء» و می فرمایند: «تعرفت الی فی كل شیء» بله ممكن است كه در آخرت زیادتی بقدر زیادت صفای قلوب در كشف و شهود حاصل شود.
عارف در دنیا خالی از مشوشات نیست و اصلا ممكن نیست كه از آنها خالی باشد بله گاهی این امور موقتاً در بعضی از حالات ضعیف می شوند درآن هنگام جمال الهی در او تلالؤ می كند و عقول را مدهوش و قلوب را متوجه خداوند می كند اما این حالت مانند برق خیره كننده است كه زود زائل می شود و افكار و شواغل و خواطر ذهن انسان را مشوش می كنند و اینها مختص این حیات فانی می باشند. اما با موت این حالت دیگر كدر نمی شود همانا حیات طیبه بعد از موت آغاز می شود و زندگانی تنها زندگانی أخروی است «الدار الآخره لهی الحیون لوكانوا یعلمون» و هر كس كه به این مرتبه از معرفت رسید لقاءالله را دوست دارد، و از موت كراهتی ندارد مگر از حیث اینكه به دنبال زیادتی در استكمال معرفت است همانا مانند بذر است و دریائی است كه ساحل ندارد.
احاطه به ذات الهی محال است پس هرچه قدر كه معرفت به خدا و صفات و افعال و اسرار مملكت او زیاد باشد نعم الهی در آخرت زیاد و عظیم خواهد بود. همچنانكه هر چه قدر بذر زیاد باشد زراعت هم زیاد و نیكو خواهد بود این بذر معرفت را در هیچ جا نمی توان كاشت مگر در زمین قلب و نمی توان بر داشت كرد مگر در آخرت بهمین خاطر است كه پیامبر می فرمایند: «افضل السعاده طول العمر فی طاعه الله» چون معرفت با طول عمر و تفكر و مواظبت بر ذكر و طول مجاهده، تكمیل و تكثیر و متسع می شود» و از همین باب است مهلت خواستن آن نور فروزان حضرت ابی عبدالله حسین «علیه السلام» از امویان در شب عاشورا و فرمودند: «فهو یعلم أنی كنت قد أحب الصلاه له و تلاوه كتابه و كثره الدعاء و الاستغفار» با اینكه هر آن لحظه شماری می كردند برای لقای خداوند و دنیا را همچون زندانی می دانستند كه روح مومن در آن محبوس است. الدنیا سجن المومن و جنه الكافر
مرحوم نراقی در جامع السعادات فصلی دارد به این عنوان كه «نهایت درجات عشق شهود تام است» ایشان می فرماید: جواهر بسیط به سبب تشابه و همانندیشان به یكدیگر مشتاقند و میان آنها دمسازی و الفت تام و یگانگی حقیقی در ذوات و حقایق حاصل است، به طوری كه اختلاف و تغایر از آنها برداشته می شود، زیرا تغایر از لوازم مادیات است. و اما مادیات ممكن نیست میان آنها این الفت یافتن و یگانه شدن پدید آید، و اگر میان آنها الفت و شوقی حاصل شود تنها به واسطه برخورد و تلاقی سطحی است.
نه در حقایق و ذوات، و چنین ملاقاتی ممكن نیست به درجه اتحاد و اتصال برسد، بنابراین بین آنها جدایی و انفصال هست. پس جوهر بسیطی كه در انسان به امانت نهاده شده- یعنی نفس ناطقه- چون از كدورتهای عالم طبیعت صافی و از پلیدیهای جسمانیت پاك گردید و از دوستی شهوتها و دلبستگی های دنیوی خالی شد، به خاطر تناسبشان با عالم قدس می پیوندد، و شوق تام در او به مشابهین خود از جواهر مجرد پیدا می شود، و از همه عالم فراتر می رود و شوق او به سرچشمه جمیع خیرات می رسد، پس در مشاهده جمال حقیقی و مطالعه خیر محض مستغرق می شود، و در انوار تجلیات قاهره محو و فانی می گردد و به مقام توحید كه نهایت مقامات است واصل می شود، و انوار جمال و خیر مطلق بر او فرود می ریزد بدان سان كه نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به خاطری خطور كرده، و شادی و لذتی برای او حاصل می شود كه هر شادی و لذتی در جنب آن از میان می رود، و نفس كه به این مقام رسید حال تعلق او به بدن و حال تجرد او از آن برایش چندان تفاوتی نمی كند، زیرا بكار بردن قوای بدنی او را از ملاحظه جمال مطلق باز نمی دارد، و سعادتی كه برای دیگران در آخرت حاصل می شود برای او در این جهان نیز حاصل است:
امروز در آن كوش كه بینا باشی
حیران جمال آن دلآرا باشی
شرمت بادا چو كودكان در شب عید
تا چند در انتظار فردا باشی؟
آری، شهود تام و پاك و ناآلوده بسته به تجرد كلی از بدن است، زیرا چنین نفسی اگر چه به نور بصیرت در این نشأه جمال وحدت صرف را ملاحظه می كند، ولیكن ملاحظه او خالی از تیرگی و كدورت طبیعت نیست، و صفای تام موقوف بر تجرد كلی از بدن است، و از این رو همواره مشتاق آنست كه این پرده از میان برداشته شود، و می گوید:
حجاب چهره جان می شود غبار تنم
خوشا دمی كه از این چهره پرده برفكنم
چنین قفس نه سزای چون من خوش الحانی است
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
و حضرت فرمودند: كیف لاافتقر و أنت الذی فی الفقراء أقمتنی چگونه خود را فقیر نخوانم كه در میان فقراء نشاندیم.
و این محبت نهایت درجات عشق و غایت كمالی است كه برای نوع انسان می توان تصور كرد، و اوج مقامات و اصلان و غایت مراتب كاملان همین است، و هیچ مقامی بعد از آن نیست مگر این كه ثمره ای از ثمرات آن است، مانند انس و رضا و توحید، و هیچ مقامی پیش از آن نیست مگر این كه مقدمه ای از مقدمات آن است، مثل صبر و زهد و دیگر مقامات.

تجلیات عرفان در كردار حضرت

افعال ائمه «صلوات الله علیهم أجمعین» و برخوردهای آنها با حوادث روزگار منشاء از معرفت آنهاست و انسان با بررسی هر یك از وقائع زندگی آنها به این مهم پی خواهد برد اما عظمت و عمق عرفان در بعضی از وقائع و حوادث نمود و جلوه بیشتری دارد. جریان كربلا و حوادث عاشورای حسینی یكی از این موارد است، حادثه عظیم عاشورا ویژگیهای فراوانی دارد كه یكی از آنها تجلی عرفان امام(ع) و اهلبیت و اصحاب او بود و هر حادثه و اتفاقی كه آنجا حادث می شد اشاره به یك حالت عرفانی داشت چنانكه میرزا نورالله عمان سامانی در رساله «گنجینه الاسرار» این حماسه عاشقانه و عارفانه را با قلم شیرین خود به نظم كشیده است او رساله خویش را با این عنوان «در بیان این كه صاحب جمال را خودنمائی موافق حكمت شرط است» آغاز می نماید و اولین مثنوی خود را به شرح حدیث «كنت كنزا مخفیا و أحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكی أعرف» اختصاص می دهد و این حدیث را تأویل می كند به تجلی اول بر وجه أتم و أكمل و پوشیدن أعیان ثابته كسوت تعین و طلوع عشق از مطلع لاهوتی و تجلی از عالم ملكوتی به عالم ناسوتی. بعد به شرح تجلی دوم می پردازد و آیه «انه عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا» را به آن تفسیر نموده و مرتبه انسان كامل را بیان می دارد. بعد از بیان این مقدمات به حضرت أبی عبدالله «علیه السلام» متوجه شده و احوال او و گفتار او و اصحابش را موافق با مشرب عرفانی بیان می دارد. ولی از آنجا كه بیان همه جلوات عرفانی حضرت امام حسین«علیه السلام» و استقصاء آنها در این نوشتار مقدور نیست تنها به ذكر و توضیح یك مورد كلی اكتفاء می شود.

عشق به خداوند در عاشورا:

امیرالمؤمنین «علیه السلام» سالها قبل از حادثه كربلا وقتی از دشت كربلا عبور می كردند فرمودند: «و مصارع عشاق شهداء لم یسبقهم من قبلهم و لم یلحقهم من بعدهم» اینجا قتلگاه شهیدان عاشقی است كه نه كسی از گذشتگان بر آنها سبقت گرفته و نه از آیندگان بر آنها ملحق خواهد شد. آنها انسانهائی بودند در اوج محبت و عشق و همین اوج عشق به خداوند بود كه حادثه عاشورا را خلق كرد و آنرا متمایز از همه عشقهای دیگر كه زبان زد عام و خاص است قرارداد چون جانفشانی هر یك از آنها در مقام عمل محدود بود اما امام حسین «علیه السلام» و یارانش هر آنچه كه از جان و مال و عزت ظاهری و... بود همه را در راه رضای محبوب فداء و فانی كردند و به بقای او باقی شد «كل من علیها فان و یبقی وجه ربك ذوالجلال والاكرام» عمان سامانی می گوید:
عالمی دیدم از این عالم برون
عاشقانی سرخ رو یكسر زخون
دست بر دامان واجب برزده
خود ز امكان خیمه بالاتر زده
گرد آن شمع هدی از هر كنار
پرزنان و پرفشان پروانه وار
و این عشق همان عشقی است كه عرفاء و اهل ذوق در ستایش آن افراط نموده اند، و به نثر و نظم در مدح و ثنای آن مبالغه كرده اند، و آن را غایت اتحاد و كمال مطلق دانسته اند كه بجز آن كمالی و به غیر آن سعادتی نیست، چنانكه گفته اند:
عشق است هرچه هست بگفتیم و گفته اند
عشقت به وصل دوست رساند به ضرب دست
عشق حقیقی ملازم با عشق به لقای محبوب حقیقی است كه ذات احدیت باشد «قل یاایهاالذین هادوا ان زعمتم أنكم أولیاءلله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقین»
عشق اگر با تمنای لقاء معشوق نباشد به تعبیر قرآن عشق صادق نیست در روایت است كه وقتی عزرائیل نزد خلیل الرحمن برای قبض روح آمد آنجناب فرمودند «هل رأیت خلیلا یمیت خلیله» خطاب رسید كه «هل رأیت حبیبا یكره لقاء حبیبه ان الحبیب یحب لقاء حبیبه»
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چون مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید از این مرگ مترسید
كزین خاك برآئید سموات بگیرید
بمیرید بمیرید از این نفس ببرید
كه این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
عرفاء شامخ الهی گفته اند ك عشق و مستی در سلوك فقط در سفر اول اسفار اربعه است و در بقیه سفرها دیگر آن جوش و خروش نیست بلكه در بعضی از مراحل آن طمأنینه و سكینه و قرار است چنانكه خواجه حافظ می گوید:
نگویمت كه همه ساله می پرستی كن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
حتی غالب ناله ها و زاریها و انقلاب های سالكین راه خدا در سفر اول است كه جذبات الهیه آنان را دریافته و به حریم قدس خود می كشاند اما در سفر دوم متمحض در تماشای جمال احدیت در مظاهر عالم امكان است.
پس سفر اول عبور از عالم ناسوت و ملكوت و جبروت، و سفر دوم عبور از عالم لاهوت است. اما سفر سوم سفر از حق به سوی خلق بالحق است كه عالی تر از سفر دوم می باشد یعنی سكر و محو از بین می رود و با وجود فنای در حق و فنای در صفات حق و فنای از فناء، سالك در مقام افعال سلوك می كند و با صحو تام باقی به بقاء حق می گردد و تمام عوالم جبروت و ملكوت و ناسوت را بأعیانها و لوازمها مشاهده می كند و از معارف ذات و صفات و افعال خبر می دهد.
مرحوم صدرالمتألهین در مورد آخرین مرحله سلوك عارف در طریق معرفت چنین می گوید: «در این مقام عارف جامع بین حق و خلق است به طوری كه نه افعال الهی حجاب از صفات او خواهد بود و نه صفاتش حجاب از ذاتش بلكه خدا را مشاهده می كند در هر آنچه كه می بیند و می شنود و ملاحظه می كند وجه الهی را در هرچه كه بر او ظاهر می شود»
بعد سخنی از محقق طوسی می آورند كه گفته: «عارف وقتی منقطع از نفسش شد و به حق متصل شد همه قدرتها را مستغرق در قدرت او و همه علوم را مستغرق در علم او و همه اراده ها را مستغرق در اراده او می بیند پس خداوند چشم او می شود كه با آن می بیند و گوش او می شود كه با آن می شنود و قدرت او می شود كه با آن انجام می دهد و علم او می شود كه با آن ادراك می كند و وجود او می شود كه با آن هستی اش تحقق می یابد».
و شاید به همین معانی اشاره دارد كلام حضرت حسین «علیه السلام» وقتی كه حرمله طفل شیرخوار آن بزرگوار را هدف تیر قرار داده و شهید كرد حضرت دست خود را زیر گلوی او می گرفت و چون دستش از خون لبریز می شد به سوی آسمان می پاشید و می گفت: «هون علی ما نزل بی أنه بعین الله». آسان می كند بر من تحمل این مصیبتها اینكه می دانم همه اینها در مرآء و منظر الهی است.
همچنین وقتی در دعای عرفه فرمودند:«متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك؟ و متی بعدت حتی تكون الآثار هی التی توصل الیك، عمیت عین لاتراك» و «الهی علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادك منی ان تتعرف الی فی كل شیء». خدایا از اختلاف آثار گوناگون و تجدد حالات پی درپی دانستم كه می خواهی خود را در همه چیز به من بنمائی.
و كلام خواهر بزرگوارش وقتی كه یزید از او به طعنه پرسید: كیف رأیت ما صنع الله باخیك و أهلبیتك؟
فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا هؤلاء قوم كتب علیهم القتل»
و فرزندشان سیدالساجدین كه در جواب این سؤال فرمودند: «رأیت ما قضاه الله عزوجل قبل ان یخلق السموات والارض»
منبع: روزنامه کیهان
دوشنبه 6/9/1391 - 0:50
اهل بیت
ایرانیان همچون دیگر ملتها دین اسلام را به این دلیل پذیرفتند كه دینى آسمانى است و فرامین آن خدایى و پیام آن با پیام فطرت سازگار است. در این مكتب است كه ارزشهایى نظیر شهادت و جهاد معنى مى‏دهد و شهید قداست و ظمت‏خاصى مى‏یابد و شهادت به كام مجاهد شیرین‏تر از عسل مى‏گردد. و به كوشش‏كنندگان راه حق مژده هدایت داده مى‏شود: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (بقره /132) و مظاهر این مكتب ارج مى‏یابند و شایسته‏ترین خویهاى آسمانى: ایثار، بیداردلى، ثبات بر طریق حق، فداكارى، مروت، وظیفه‏شناسى تجلى مى‏نماید. نظر به این كه در این مقال سخن از اسوه‏هاى تربیتى و اخلاقى است. نخست تربیت و اخلاق را به اجمال تعریف مى‏كنیم سپس به معرفى مظاهر و نمونه‏هاى تربیت و اخلاق در نهضت‏حسینى مى‏پردازیم:
تربیت عبارت است از پرورش و تقویت استعدادهاى مثبت و كاهش استعدادهاى منفى و ایجاد هماهنگى لازم بین آنها.
«اخلاق جایگزینى عادتهاى شایسته به جاى ناشایسته است عادتهایى كه شرع مقدس اسلام جزئیات آن را مشخص كرده است‏» (1) اخلاق بخشى از حكمت عملى است كه در حوزه فرهنگ اسلامى عبارت از این است كه امور مربوط به خود و خانواده و جامعه و سیاست‏برنامه‏ریزى شود و چنین اخلاقى را كتاب و سنت مى‏سازد. و در رفتار بزرگان تبلور پیدا مى‏كند.» (2)
در زندگى امامان شواهد بسیارى داریم كه آنان در عین حال كه تعالیم انسان دوستانه را یاد مى‏دادند «خود نیز در مقاطع مختلف: در گرماى ظهر و سرماى سخت نیمه‏شب، دست‏به عمل زده در هر مقیاس كه ممكن بوده است‏خوراك و وسیله زندگى براى بینوایان حمل مى‏كرده‏اند.» (3) و پیروان خود را عملا تعلیم مى‏داده‏اند. خاندان ولایت و یاران باوفاى حسین‏علیه‏السلام در قضیه كربلا نیز همان‏طور كه در رعایت آداب و دستورات اخلاقى و انجام امور شایسته مظاهر اخلاق بودند و در تدبیر و سیاست و اجراى احكام عبادى و تربیتى نیز بهترین سرمشق به‏شمار مى‏آمدند. آنان به جهانیان آموختند كه فرامین قرآنى تنها براى گفتن و نوشتن و شنیدن نیست‏بلكه براى اجرا و عمل است.» (4) آنان در صحنه پیكار حضور یافتند و با آفریدن حماسه‏اى عظیم تعهد خود را به انجام رسانیدند.
نهضت عاشورا هنگامى آغاز شد كه مردم كوفه از ناروایى‏ها، نامردمى‏ها و خودسرى‏هاى دستگاه بنى‏امیه به ستوه آمده بودند و حمایت‏خود را با هزاران نامه اعلام داشتند. امام با این كه بى‏وفایى و سست‏عنصرى مردم عصر خلافت پدر و امامت‏برادر خود را تجربه كرده بود، اما «وى براى تعلیم امت جدش رسول الله و اتمام حجت و حاكمیت فرمان الهى امر به معروف و نهى از منكر، دعوت آنان را پذیرفت و مسلم بن عقیل را با نامه‏اى روانه كوفه كرد.» (5)

مسلم سفیر امام حسین‏علیه‏السلام

مسلم مؤمنى است كه در قبال مولایش براى خود تعهداتى قایل است و ماموریت‏خود را یك تكلیف شرعى تلقى مى‏كند و آن را با عشق مى‏پذیرد و روانه كوفه مى‏شود به محض ورود، شیعیان دسته‏دسته با وى بیعت كردند. مسلم، مسلمانى پرهیزكار و پاكدل بود كه به حقیقت‏براى این نام برازندگى داشت; آن چنان معتقد بود كه رعایت مقررات دین و سیره پیغمبر را از هر چیز مهمتر مى‏شمرد و در دیندارى او همین بس كه چون پیغمبر ترور ناگهانى را نهى كرده بود، وى بهترین فرصت را براى قتل ابن‏زیاد از دست داد و از نهانخانه شریك بن اعور بیرون نیامد تا حرمت این حكم را زیر پا ننهاده باشد و «نخواست كه به خاطر سلامت‏ خود و پیروزى در ماموریتى كه به عهده داشت‏حكمى از احكام دین را نقض كند.» وى با این حركت ثبات بر طریق حق و پایبند بودن به سنت پیغمبر و احكام دین و مردود بودن ترور را به پیروان حسین‏علیه‏السلام تعلیم داد.
مسلم پس از مرگ «شریك‏» به خانه «هانى‏» رفت. هانى مردى سرشناس، محترم و معتقد به حقانیت راه و رسم حسین‏علیه‏السلام بود وقتى ابن‏زیاد از ورود مسلم به خانه «هانى‏» آگاهى یافت، «هانى‏» را احضار كرد و به او گفت تا مسلم را تسلیم نكنى رها نخواهى شد. تسلیم كردن مسلم براى شیخى سرشناس و محترم غیرممكن بود. وى هرگز نمى‏توانست مهمان خود را به دشمن تسلیم كند. «پس از گفتگوهاى بسیار... ابن زیاد عصبانى شد و با عصا چهره هانى را زخمى كرد. خبر به قبیله مذحج رسید آنان قصر را محاصره كردند. ابن‏زیاد بسیار ترسید به شریح قاضى گفت‏برو «هانى‏» را ببین كه زنده است و به مردم بگو. شریح او را خون‏آلوده دید و برگشت و گفت وى زنده است. با شهادت ناقض قاضى دین به دنیا فروخته فرصتى دیگر از دست هواداران مسلم و هانى رفت.» (7) هانى یك مؤمن واقعى بود و به هیچ قیمتى حاضر نبود تغییر جهت دهد، و ابن زیاد پس از نجات از مهلكه براى دستگیرى مسلم نیرو فرستاد.

دلاوریها و كظم غیظ مسلم

«مسلم در خانه «طوعه‏» بود وى در چنین شرایطى وظیفه داشت كه نخست صاحب خانه را از گزند مهاجمان برهاند لذا با شمشیر كشیده تاخت و آنان را از خانه «طوعه‏» بیرون ریخت و پس از دلاوریهاى زیاد... [با تامین دادن محمد اشعث] دست از مقاومت‏برداشت. «مسلم را به قصر آوردند... ابن‏زیاد براى این كه احساسات حاضران را بر ضد مسلم برانگیزد گفت: مسلم، مگر تو نبودى كه در مدینه شراب خوردى؟ جناب مسلم با خونسردى گفت: پسر زیاد، من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخوارى كسى است كه از نوشیدن خون مسلمانان و كشتن بى‏گناهان و دستگیرى و شكنجه آزاد مردان به صرف تهمت و گمان باكى ندارد... وى پس از این كه در برابر هر تهمتى و بى‏شرمیى پاسخى مستدل مى‏شنود و شكست مى‏خورد همچون جاهلان سفاهت آغاز مى‏كند...» (8) و دستور قتل وى را مى‏دهد. مسلم در آن لحظه به اجراى سنت وصیت مى‏پردازد و عملا آن را به پیروان حسین‏علیه‏السلام تعلیم مى‏دهد.

وصیتنامه مسلم

وصیت در اسلام امرى مستحب و مقبول است و براى وصى پاداش اخروى منظور شده و پذیرفتن وصایت نیز ستوده شده است. مسلم مقید است كه این سنت را به جاى آورد. وقتى حاضران در مجلس را از تصمیم خود باخبر ساخت. «از میان آن همه نامردم احدى وصیت او را بر عهده نگرفت، مسلم ناچار به انتخاب پرداخت، عمر سعد را مخاطب ساخت و گفت: ما و تو خویشاوندیم بیا وصیت مرا بشنو. وى امتناع كرد اما به اشاره پسر زیاد پذیرفت... مسلم نخست درباره وام خود وصیت كرد و گفت هفتصد درهم در كوفه مقروضم، آنچه دارم بفروش و بپرداز. دوم تن مرا در گوشه‏اى به خاك بسپار، سوم این كه به حسین‏علیه‏السلام نامه بنویس كه به كوفه نیاید.» (9) وصى امین است و موظف است آنچه به وى سپرده مى‏شود بى كم‏وكاست‏بر طبق وصیتنامه عمل كند; اما عمرسعد خیانت كرد همه آنچه شنیده بود با ابن‏زیاد در میان گذاشت و با این كار دنائت، خباثت و سستى ایمان خود را بیشتر از پیش آشكار كرد. مسلم پس از این كه تعهدات خود را با اعمال و رفتار و گفتار به پایان برد پذیراى شهادت گردید، و به دستور ابن زیاد كشته شد. «ابن زیاد پس از اجراى حكم به قاتل وى گفت: وقتى او را براى كشتن مى‏بردید چه مى‏گفت: پاسخ داد. مسلم در آن هنگام «تكبیر و تسبیح و تهلیل مى‏گفت و استغفار مى‏كرد» (10) ضمن ایفاى نقش، صفات برجسته‏اى از مسلم به ظهور رسید كه هر كدام در جاى خود براى پیروان حسین‏علیه‏السلام درسى آموزنده مى‏باشد از آن جمله است: حفظ حرمت‏حكمى از احكام دین، حمیت، دلاورى، فرونشاندن خشم، پایدارى، وفاى به عهد و ذكر حضرت بارى‏تعالى.

بازتاب شهادت مسلم

خبر مرگ مسلم پس از اعلام حمایت اهل كوفه براى امام حسین‏علیه‏السلام بسیار گران آمد و اشك بر دیدگانش حلقه زد; اما بى‏درنگ هدف خود را دنبال كرد، جمله‏اى گفت كه نشان داد، مقصود بالاتر از این است: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» (احزاب /23) «بعضى از مؤمنین به پیمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهید شدند و بعضى دیگر انتظار مى‏كشند كه كى نوبت جانبازى آنها برسد. ولى مسلم وظیفه خودش را انجام داد. نوبت ما است‏» (11) حسین‏علیه‏السلام در عصرى است كه انحراف، ضعف ایمان، فساد و ناامیدى مردم را فراگرفته و شمار وفاداران به امام اندك و پارسایان گوشه‏گیرند. «وى به عنوان یك رهبر مسؤول مى‏بیند، اگر خاموش بماند تمام اسلام به صورت یك «دین دولتى‏» درمى‏آید... نه مى‏تواند خاموش بنشیند كه مسؤولیت جنگیدن با ظلم را دارد... حسین براى این كه در اندام مرده این نسل خون تازه حیات و جهاد تزریق كند جز مردن و انتخاب مرگ‏سرخ خویش سلاحى و چاره‏اى ندارد و براى جهاد جز «بودن خویش‏» هیچ ندارد. آن را برمى‏گیرد و به سمت قتلگاه خویش مى‏آید.» (12) آرى امام در قبال امت و میراث جدش تعهد دارد و نمى‏تواند كعبه را در تسخیر بنى‏امیه ببیند و بى‏عدالتى، پلیدى و قساوت دستگاه جابر را تحمل كند. «در چنین شرایطى [از انجام اعمال حج‏خوددارى مى‏كند] یعنى من اعتراض دارم... وى عدم رضایت‏خویش را به این وسیله و به این شكل اعلام مى‏كند. یعنى حجى كه گرداننده‏اش یزید باشد براى مسلمین فایده‏اى ندارد [این كه امام كعبه را ترك كند] و بعد بگوید من براى رضاى خدا رو به جهاد مى‏كنم... یك دنیا معنى داشت. كار كوچكى نبود، ارزش تبلیغاتى داشت، اسلوب، روش و متد كار در این جا به اوج مى‏رسد. سفرى را در پیش مى‏گیرد كه همه عقلا... آن را ناموفق پیش‏بینى مى‏كنند». (13) آنان كه تنها به مصالح خویش مى‏اندیشند و هر امرى را با میزانهاى مادى مى‏سنجند سفر حضرت را بدون نتیجه مى‏پنداشتند و به بهانه خیرخواهى و دلسوزى براى انصراف وى از رفتن به عراق تلاش مى‏كردند و نزدیكان نیز به صورتهاى مختلف اظهار نگرانى مى‏كردند. وعده و وعیدهاى حاكم مكه و پیشنهاد امان‏نامه نیز هیچ‏گونه تاثیرى بر جاى نمى‏گذارد و كار به جایى مى‏رسد كه حاكم مى‏نویسد: «از خدا مى‏خواهم از تفرقه‏افكنى بپرهیزى، چه بیم دارم كشته شوى... امام پاسخ مى‏دهد: كسى كه به پیروى از دستورات حق و فرستاده اوست و به نیكى و نیكوكارى مقید است، با خدا و پیغمبر خدا مخالف نیست و بهترین امان هم امان خداست.» (14) سرانجام امام حركتى را آغاز مى‏كند كه از انگیزه‏هاى درونى بسیار توانایى منشا گرفته و با معیارهاى مادى قابل محاسبه نیست. «در عین حال حسین‏علیه‏السلام نظر دوستاران و خیرخواهان را تصدیق مى‏كند. مى‏گوید: خودم مى‏دانم. ایشان مى‏گویند: پس چرا اهل‏بیت را با خودت مى‏برى؟ مى‏گوید: آنها را باید ببرم... در واقع امام یك عده مبلغ را بعد از شهادتش با دست و نیروى خود دشمن تا قلب حكومت دشمن (شام) فرستاد این خودش تاكتیكى عجیب و كارى فوق‏العاده است همه براى این است كه صداها بیشتر به جهان آن روز برسد، بیشتر ابعاد تاریخ و ابعاد زمان را بشكافد.» (15) و فساد و پلیدى و انحرافهاى اخلاقى یزیدیان را برملا سازد و چهره كریه آنان را آشكار كند. «آرى ركت‏حسین‏علیه‏السلام از حجاز و رفتنش به سوى عراق جنبش نیرومندى بود كه از انگیزه‏هاى درونى بسیار توانایى منبعث مى‏شد.» (16)

امّا كرامات امام حسین علیه السلام

از جمله كرامتى است كه در (( كشف الغمه )) از امّ سلمه (( - رضى اللّه عنه - )) نقل شده است . (17) او مى گوید: شبى رسول خدا صلى اللّه علیه و اله از نزد ما رفت و غیبتش به درازا كشید و سپس برگشت در حالى كه ژولیده مو و غبار آلوده و مشتش بسته بود. گفتم : یا رسول اللّه چرا ژولیده مو غبار آلوده اید؟ فرمود: مرا در این فرصت به محلى از عراق به نام كربلا بردند و در آنجا محل شهادت پسرم حسین و جمعى از فرزندان و اهل بیتم را به من نشان دادند و من پیوسته خونهاى ایشان را جمع آورى مى كردم كه اینك در دست من است . و دست مباركش را برایم باز كرد و فرمود: اینها را بگیر و نگهدار، پس من گرفتم ، دیدم چیزى نظیر خاك قرمز بود، آ را داخل شیشه اى قرار دادم و سر آن را بستم و نگه داشتم وقتى كه امام حسین علیه السلام از مكه به قصد عراق بیرون شد، هر روز آن شیشه را بیرون مى آوردم و مى بوییدم و نگاه مى كردم و براى مصائب آن حضرت مى گریستم . چون روز دهم محرم فرا رسید یعنى روزى كه امام حسین علیه السلام كشته شد، طرف صبح آن روز شیشه را بیرون آوردم دیدم به حال خود است امّا آخر روز كه دوباره برگشتم دیدم خون تازه است . پس در خانه فریاد برآوردم و گریستم و خشمم را فرو خوردم تا مبادا دشمنان ایشان در مدینه بشنوند و زبان به شماتت بگشایند و آن وقت و آن روز را همچنان به خاطر نگه داشتم تا این كه خبر شهادت آن حضرت را آوردند و آنچه دیده بود معلوم شد كه راست بوده است .
سالم بن ابى حفصه روایت كرده ، مى گوید: عمر بن سعد حضرت حسین علیه السلام عرض كرد: مردمان نادانى در محیط ما هستند كه گمان مى برند من قاتل تو خواهم بود. امام حسین علیه السلام فرمود: آنها نادان نیستند بلكه افراد خردمند و عاقلى هستند. بدان كه من به چشم خود مى بینم كه تو پس از من جز اندكى از گندم عراق را نخواهى خورد.(18)
یوسف بن عبیده روایت كرده ، مى گوید: از محمّد بن سیرین شنیدم كه مى گفت : این شفق سرخ ، در آسمان دیده نمى شد مگر بعد از كشته شدن حسین علیه السلام .(19)
سعد اسكاف نقل كرده ، مى گوید: ابوجعفر محمّد بن على علیه السلام فرمود: ((قاتل یحیى بن زكریا و قاتل حسین بن على علیه السلام زنا زاده بودند، و آسمان سرخ نشد مگر براى این دو تن .))(20)
از سلمى انصارى نقل شده (21) كه مى گوید: خدمت امّ سلمه همسر پیامبر صلى اللّه علیه و اله رسیدم ، دیدم گریه مى كند. عرض كردم : چرا گریه مى كنید؟ فرمود: هم اكنون رسول خدا صلى اللّه علیه و اله را در خواب دیدم در حالى كه سر و صورتش خاك آلوده بود، عرض كردم : یا رسول اللّه شما را چه شده است ؟ فرمود: چند لحظه پیش شاهد كشته شدن حسین علیه السلام بودم .
از انس نقل شده كه مى گوید: سر مقدس امام حسین علیه السلام را نزد عبیداللّه بن زیاد آوردند. وى آن را میان طشتى نهاد و با چوب دستى به زدن آن پرداخت در حالى كه در تحسین آن چیزى مى گفت . انس مى گوید: گفتم : به خدا سوگند بیش از همه به رسول خدا صلى اللّه علیه و اله شباهت دارد، محاسنش با رنگ نیلى خضاب شده بود.(22)
در روایت ترمذى آمده است كه ابن زیاد با چوب دستى اش بر بینى آن حضرت مى زد. سپس وى از عمارة بن عمیره روایت كرده ، مى گوید: وقتى كه عبیداللّه بن زیاد را كشتند و سر او و یارانش را آوردند و در صحن مسجد چیدند، من رسیدم دیدم مردم مى گویند: آمد، آمد! ناگاه مارى را دیدم كه از میان سرها بیرون شد آمد تا وارد بینى عبیداللّه شد، مقدارى درنگ كرد سپس بیرون آمد و رفت تا ناپدید شد. پس از مدتى باز گفتند: آمد و این عمل را چند بار تكرار كرد.(23)
در این داستان پندى است براى اهل بینش و یكى از شگفتیهاى مربوط به این خانواده است .

وصیتنامه اباعبدالله الحسین‏علیه‏السلام

امام حسین‏علیه‏السلام در خطبه‏هایى به پایمال شدن قوانین الهى و پیدایى مفاسد اجتماعى تصریح مى‏كند و اصلاح امت جد بزرگوار و تحقق فریضه الهى امر به معروف و نهى از منكر را در جامعه مى‏خواهد. «وى در وصیتنامه‏اى به محمدبن حنفیه مى‏نویسد: «انى ما خرجت اشرا ولابطرا و لامفسدا و لاظالما وانما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدى ارید ان آمر بالمعروف وانهى عن المنكر» در بین راه هر چه خبرهاى مایوس‏كننده‏تر از كوفه مى‏رسید خطبه‏اى داغتر از خطبه قبلى مى‏خواند... از آن جمله است: آیا نمى‏بینید قوانین الهى پایمال مى‏شود؟ آیا نمى‏بینید این همه مفاسد پیدا شده و احدى نهى نمى‏كند و احدى هم بازنمى‏گردد؟ در چنین شرایطى یك نفر مؤمن باید از جان خود بگذرد و لقاى پروردگار را در نظر بگیرد» (24) امام زندگى با ستمگران را مایه ملامت و مردن را شهادت در راه حق مى‏بیند و سكوت در برابر حاكم جابر را گناهى نابخشودنى مى‏شمارد... و براى جلوگیرى از نقض و جابجایى احكام الهى و حفظ حرمت‏خون مسلمانان خود را سزاوارتر از دیگر افراد مى‏شناسد. و «مى‏گوید: «وانا احق من غیری‏» و من از تمام افراد دیگر براى این كه دستور جدم را عملى سازم شایسته‏ترم. وقتى انسان حسین‏علیه‏السلام را با این صفات و خصایص مى‏شناسد مى‏بیند حق است و سزاوار است كه نام او زنده بماند.» (25) و این كه هر انسان آزاده‏اى حسین‏علیه‏السلام را دوست مى‏دارد به خاطر این است كه وى خود را در راه حق و عدالت و اجتماع انسانى فدا كرد.

جلوه‏هایى از حقیقت اسلام

رفتار امام در هر زمینه بیانگر ارزشهایى نظیر: انسانیت، جوانمردى، شفقت و محبت‏بود لذا وقتى از دور متوجه حركت نیروى مهاجم مى‏شود، با این كه از موقعیت و فرصت مناسبى برخوردار است‏به روش پدر بزرگوار خود على‏علیه‏السلام در صفین علیه آنان حركتى انجام نمى‏دهد و در مسیر انسان‏دوستى و جوانمردى و محبت تا آن جا پیش مى‏رود كه تشنگى سپاهیان مزاحم را تحمل نمى‏كند در سیراب كردن افراد و روش سیرآب شدن اسبان مراقبت مى‏نماید. «در كربلا در نهایت‏شدتها و فشارها نیز مراقب است كه ابتداى به جنگ نكند» (26) چنان كه به هنگام مواجهه با «حر» در پاسخ یكى از همراهان كه به وى پیشنهاد مى‏كند براى از میان بردن این مانع وقت مناسبى است مى‏گوید: «وظیفه من در حال حاضر جنگ نیست.» (27) اندرز و خیرخواهى یاران امام در دل غافل سپاهیان كوفه سودى نمى‏بخشد و آنان به زشتى كار خود واقف نمى‏گردند و شب عاشورا فرا مى‏رسد.

شب عاشورا

در شب عاشورا بعد از اتمام حجتها، آنان كه در راه حق و اعتلاى كلمه توحید و احكام قرآن یك دل و یك جهت‏شدند ماندند و وفادارى خود را اعلام كردند و چنین گفتند: «ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد، ما هرگز از راه حق كه تو پیشواى آن هستى روى برنخواهیم تافت و تا رمقى در تن داریم از حریم تو دفاع خواهیم كرد» (28) آرى آنان كسانى بودند كه حقانیت راه حسین‏علیه‏السلام را از صمیم جان دریافته بودند و براى وصول به محبوب دقیقه‏شمارى مى‏كردند. «آنان هم شجاع بودند و هم مؤمن هم نظامى بودند و هم عابد... دستى به اوراق قرآن داشتند و دستى به دسته شمشیر.» (29) حسین‏علیه‏السلام وقتى آنان را از نتیجه ظاهرى جنگ، یعنى كشته شدن باخبر ساخت، همگى غرق در شادى شدند و خدا را سپاس گفتند و پاسخى سزاوار كه بیانگر شوق و شور و عشق به شهادت بود، به امام خود دادند «تا آنجا كه جوان سیزده ساله امام حسن مجتبى‏علیه‏السلام مى‏گوید: شهادت براى من از عسل شیرین‏تر است.» (30) شب عجیبى بود وقتى هدف براى جمعى دردمند، معتقد و مخلص روشن است و ثمره تلاشها و از خودگذشتگیها امیدواركننده، صفا و صمیمیت و عشق را به ارمغان مى‏آورد و حال نیازمندى افزایش مى‏یابد و راز و نیاز به درگاه بى‏نیاز رنگى و حالى و هوایى دیگر به خود مى‏گیرد.

روز عاشورا

آنان با چنین روحیه‏اى شب را به صبح رسانیدند. سرانجام صبح عاشورا فرا رسید. خیرخواهیها و دلسوزیهاى امام در دل ناپاك كوفیان مؤثر واقع نشد. یزیدیان آماده جنگ گردیدند و سپاه اسلام براى دفاع مجهز شد. دستور قرآن در چنین موردى در درجه اول صلح است و دعوت به این امر شایسته. «اما اگر یكى از آن دو دسته ستمكارى را پیش گرفت‏با او بجنگید تا به حكم خدا گردن بنهد. بدین‏ترتیب امام و یاران او بیش از هر مسلمان دیگر خود را مكلف به پیروى از قرآن مى‏دانستند... از جمله كسانى كه در این راه از خیرخواهى كوتاهى نكرد «زهیربن قین‏» بود كه سپاه كوفه را مخاطب ساخت و گفت: مردم، خیرخواهى حق هر مسلمانى بر مسلمان دیگر است تا كار به شمشیر نكشیده است ما با یكدیگر برادریم و یك دین داریم... در غیر این صورت دیگر رشته پیوندى میان ما نخواهد بود. [حسین‏علیه‏السلام با خطبه‏هایى كه ایراد فرمود براى رستگارى اسیران هوى و هوس و فریب‏خوردگان تا جایى كه مى‏توانست تلاش كرد و براى آنان بجز آزادى، خیر و عزت و سعادت نمى‏خواست.] وى به آنها گفت كه این آخرین فرصتى است كه براى انتخاب زندگى آزاد به آنها داده مى‏شود... اگر به این عزت پشت‏پا زنند به دنبال آن زندگى پر از خوارى و مذلت در انتظار ایشان است.» (31) امام در یكى از خطبه‏ها مردم را از سویى به تحمل شنیدن سخنان طرف مقابل و تامل و دقت فرامى‏خواند و از سوى دیگر آنان را به هنگام قضاوت به پرهیز از شتابزدگى و نگهدارى جانب عدل و انصاف دعوت مى‏كند و به این وسیله بالاترین درجه دلسوزى و انسان‏دوستى خود را به نمایش مى‏گذارد.

خطبه‏هاى امام حسین‏علیه‏السلام

خطبه در اسلام جایگاه ویژه‏اى دارد. خطبه بهترین راه نشر احكام دیانت و اخلاقیات است. حسین‏علیه‏السلام در روز عاشورا خطبه‏هاى آتشینى ایراد فرمود. «این خطبه‏ها سندهایى گرانبهاست. سندهایى كه بیش از آن كه نشان‏دهنده روح آزادگى و شرف و پرهیزكارى باشد، نمایانگر نقطه اوج شفقت و دلسوزى بر مردم گمراه و تلاش انسانى براى نجات چنین مردم است. حسین‏علیه‏السلام در یكى از خطبه‏ها مى‏گوید: مردم شتاب مكنید سخن مرا بشنوید. من خیر شما را مى‏خواهم... اگر سخن مرا شنیدید و انصاف دادید و دیدید من راست مى‏گویم. این جنگ از میان برخواهد خاست... و الا زیان آن دامنگیر شما خواهد شد. مى‏دانید من كیستم؟... مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر پدر من وصى و پسرعموى پیغمبر و نخستین مسلمان نیست؟... اگر گمان مى‏كنید من دروغ مى‏گویم هنوز از اصحاب محمدصلى الله علیه وآله چند تن زنده‏اند مى‏توانید از آنها بپرسید: جابربن عبدالله انصارى، ابوسعید خدرى... آنها به شما خواهند گفت كه آنچه مى‏گویم درست است... در خطبه دیگر امام حسین‏علیه‏السلام مى‏گوید: مردم من خیرخواه شما هستم من براى تفرقه‏افكنى نیامده‏ام همه مرا مى‏شناسید، مى‏دانید كه دروغگو نیستم... در اینجا بود كه فتنه‏جویان و جنگ‏طلبان ترسیدند مبادا این سخن سراسر خیرخواهى در دل سنگ مردم كارگر افتد و آنان بدانچه مى‏خواهند دست نخواهند یافت... سرانجام آنچه باید روى دهد آغاز گردید.» (32) حضرت سیدالشهداعلیه‏السلام اگر به اصل و نسب خود و برشمردن تعدادى از اصحاب جد بزرگوارش مى‏پردازد و به عنوان گواهانى بر صداقت‏سخنان خود یاد مى‏كند و هدف خود را از سفر بازمى‏گوید به این دلیل است كه فریبكاران براى عملى ساختن نیات پلید خود افكار عمومى را منحرف كرده حقیقت را وارونه جلوه مى‏دادند و ایراد چنین خطبه هایى علاوه بر بیدار كردن وجدانهاى خفته در القاى خصلتها و ارزشهاى والاى انسانى ضرورت داشت.
از خصلتهاى حسینى آنچه در روز عاشورا بیشتر جلوه‏گر است آرامش و پایدارى حسین‏علیه‏السلام است، از رفتار امام با مسائل و شرایط مى‏توان دریافت كه وى «آینده‏روشن و آثار نورانى نهضت‏خود را به چشم مى‏بیند.» (33) با توجه به آنچه یاد شد، سخنان محبت‏آمیز حسین‏علیه‏السلام نشانگر آن است كه وى علاقه‏اى به جنگ نداشت و تا آن جا كه توانست كوشید به فریب‏خوردگان تفهیم كند كه طریق ناصوابى برگزیده‏اند و پایان مطلوبى در انتظار آنان نیست. امرا براى جلوگیرى از شورش سپاهیان و ضعف روحیه آنان فرمان حمله مى‏دهند «از این لحظه همراهان امام‏علیه‏السلام نام «سپاهى‏» گرفتند و حملات وى عنوان «جهاد» یافت.» (34)

روحیه اصحاب حسین‏علیه‏السلام

شهادت براى یاران حسین‏علیه‏السلام مفهوم ویژه‏اى داشت. انگیزه آنان رسیدن به آزادى و كمال و حفظ ارزشها و باورها و نفى زندگى ذلت‏بار بود لذا آن را بدون چشمداشتى از سر اخلاص و اعتقاد و رغبت‏برگزیدند و از فرط اشتیاق «خودشان را قبل از حضرت و بنى‏هاشم به شهادت رساندند... آنان در هیچ جا در مقام عذر و توجیه برنیامدند.» (35) و با بصیرت كامل به حكم وظیفه در تعظیم حق از خود گذشتند و درس فداكارى و ظلم‏ستیزى به بشر آموختند، این ارزشهاى انسانى از جمله منشهایى است كه در كربلا به نمایش گذاشته شد. اصحاب حسین در گیرودار نبرد روحیه‏اى بسیار قوى داشتند. «آنان با این كه مى‏توانستند با برداشتن یك قدم یا نگفتن یك سخن برهند; اما مرگ را ترجیح دادند. براى سنجش اخلاق قائد آنان همین بس كه امام را در میان خود نگریستند و او را آماده دریافت‏شهادت در راه خدا و براى دعوت یافتند. » (36)
از جمله این یاران «عابس بن ابى شبیب شاكرى و ابوثمامه صیداوى... و جابربن عروه غفارى بودند. ابوثمامه شیرمردى است كه دخول وقت نماز ظهر را به امام یادآور شد و دعاى خیر حضرت: «خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد» بدرقه راهش شد آنان در بحبوحه جنگ نیز به برگزارى نماز اول وقت مقید بودند و جابربن عروه غفارى پیرمرد سالخورده‏اى است كه در جنگ «بدر» و «صفین‏» شركت داشت. محضر مبارك پیغمبرصلى الله علیه وآله را درك كرده بود. كمر را با عمامه و ابروهاى آویخته خود را با دستمالى بست و به دشمن حمله‏ور شد و شربت گواراى شهادت نوشید و به نگاه و كلام محبت‏آمیز «شكر الله سعیك یا شیخ‏» امام خود سرافراز گردید. دگر عمروبن جناده انصارى فرزند شهید جنادة بن كعب انصارى بود كه مادر، وى را با سخنان «پسرم از كنار مادر برخیز به میدان برو و در برابر چشمان پسر پیغمبر بجنگ‏» به جنگ با كفار تشویق كرد. جوان در حالى كه دهانش به عبارت: «پیشواى من حسین‏علیه‏السلام است. این بهترین پیشواست... معطر شده بود جنگید تا به درجه رفیع شهادت رسید. رشادتهاى دیگر یاران امام و بنى‏هاشم فرزندان على و عقیل و امام حسن و امام حسین و مسلم و عبدالله جعفر... و دلاوریهاى عباس بن على‏علیه‏السلام نیز همین‏گونه بود.» (37) این شیرمردان با بصیرت و اطمینان كامل قدم به صحنه نبرد گذاشتند و چنان شجاعانه جنگیدند و جان خود را در راه حق نثار كردند «كه ایمان به آنان آفرین گفت.» (38) در آن روز خونین از سپاه امام بجز حضرت سجادعلیه‏السلام و طفل شیرخوارش كسى زنده نماند. امام على‏اصغرعلیه‏السلام را با خود به صحنه نبرد برد و او را نیز فدا كرد. و «بدین طریق عواطف جهانیان را بیدارى بخشید و فهماند كه در این قوم نه تنها دیانت نیست از انسانیت هم بویى نبرده‏اند.» (39)

ارزشهاى اخلاقى در حادثه كربلا

حادثه كربلا یك صحنه نمایش اخلاق اسلامى است كه به اختصار به توضیح ارزشهایى نظیر مروت، ایثار و فداكارى كه برجستگى بیشترى دارند مى‏پردازیم.

مروت

حسین‏علیه‏السلام با دشمنان به شیوه پدرش على‏علیه‏السلام رفتار مى‏كرد. سیراب كردن آنان به هنگام تشنگى و پرهیز از ترور و غافلگیرى، نمونه‏هاى روشنى از مروت است. حسین‏علیه‏السلام نیز با این كه از فسق و فجور و خباثت‏شمربن ذى‏الجوشن، و اهانت وى به حریم ولایت آگاه است پیشنهاد حمله ناگهانى سپاه خود را رد مى‏كند و مى‏گوید: «ما هرگز شروع به جنگ نمى‏كنیم ولو به نفع ما باشد. (40) »

ایثار

ایثار عاطقه‏اى است اخلاقى، انسانى و اسلامى كه در حادثه كربلا به اوج خود رسید. از خودگذشتگى ابوالفضل العباس‏علیه‏السلام در ننوشیدن آب تجسمى از ایثار بود. وى پس از دفع مزاحمان به شریعه فرات رسید هنگامى كه مشك را از آب پر كرد با این كه خود نیز تشنه بود به یاد تشنگى مولایش از نوشیدن آب منصرف شد. آن را ریخت و آنچه بر دلش گذشت، بر زبان جارى كرد (رجز خواند) و چنین گفت «عباس! حسین‏علیه‏السلام در خیمه تشنه است و تو مى‏خواهى آب گوارا بنوشى! به خدا قسم... رسم برادرى، رسم امام داشتن، رسم وفادارى چنین نیست؟ ابوالفضل مظهر وفا بود. نمونه دیگر عمربن قروى انصارى بود كه خود را به هنگام نماز در برابر پیكانهاى كفار سپر اباعبدالله‏علیه‏السلام قرار داد و از پا درآمد... وى در عین حال تردید داشت كه وظیفه‏اش را انجام داده و به عهدش وفا كرده است.» (41)

مساوات

اصحاب حسین‏علیه‏السلام تركیبى از آزادگان و بردگان آزاد شده بود و شیوه رفتار امام هم نسبت‏به نقش آفرینان و ایثارگران یكسان بود رنگ، قومیت، موقعیت و نژاد آنان در نظر و قضاوت وى تاثیرى نداشت و مساوات حاكم بود چنان كه دو نفر از عده معدودى كه امام خود را به بالین آنان رسانید برده آزاد شده بودند. «جون‏» یكى از آنها بود كه وقتى به شهادت رسید امام خود را به بالین وى رسانید و حشر او را با «ابرار» كه مقامى برتر از متقین است از خدا درخواست كرد «خدایا در آن جهان او را با «ابرار» محشور كن. دیگر مردى رومى است كه وقتى از اسب بر زمین افتاد اباعبدالله‏علیه‏السلام خون را از جلو چشمانش پاك كرد و صورتش را بر صورت وى گذاشت. این صورت بر صورت نهادن منحصر به همین غلام و فرزندش على‏اكبر بود «فوضع خده على خده... متبسم الى ربه...» صحنه خونین كربلا متضمن پیامهاى اخلاقى، اجتماعى، توحیدى، اعتقادى، عرفانى، اندرزى و پرخاشگرى است كه با جانبازیهاى كم‏سال‏ترین (طفل شیرخوار اباعبدالله‏علیه‏السلام) تا كهنسالترین مرد (جابربن عروه غفارى) و زن (زوجه عبدالله بن عمر كلبى) تجسم پیدا كرد و هر یك عهده‏دار نقشى بودند.» (42) در آن روز هیچ كدام از اصحاب حسین‏علیه‏السلام در برابر دشمن ضعفى از خود نشان ندادند، فرار نكردند و به سپاه دشمن نپیوستند.

انتخاب انقلابى حر

برعكس نیروى جاذبه، ایمان و شیوه رفتار امام در امر به معروف عملى سبب شد كه «حر» را كه نامزد امارت بود وادار به توبه كرد و در زمره «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر» (توبه/112) قرار گرفت [و در بروز حال توبه و توجه تام به خدا و اولیاى او و قطع علاقه دنیوى عاقبت‏بخیر شد و سرمشق دیگران گردید وى پس از توبه با اجازه امام در مقابل مردم ایستاد و گفت: شما همان كسانى هستید كه وسیله نامه به وى وعده یارى دادید، پیمان شكنى آنان را زشت و ننگین شمرد و پس از اتمام حجت‏ها جنگید تا به شهادت رسید و این چنین مورد تفقد حضرت اباعبدالله‏علیه‏السلام واقع شد] «ونعم الحر حر بنى ریاح‏» «این حر ریاحى چه حر خوبى است.» (43) قدردانى و ارج‏نهادن به عمل شایسته مؤمنى كه براى حاكمیت فرمان اساسى «امر به معروف و نهى از منكر» تا پاى جان مى‏ایستد خودش امر به معروف است و موجب مى‏گردد كه دیگران نیز به انجام امور شایسته راغب گردند. از جمله كسانى كه حسین‏علیه‏السلام خود را به بالین آنان رسانید ابوالفضل العباس بود وى یادگار شجاعت امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام است و مورد علاقه شدید ابى‏عبدالله‏علیه‏السلام كه عبارتهاى عباس جانم، بنفسى انت (اى جان من به قربان تو) نشانگر درجه محبت اوست. عباس‏علیه‏السلام در آن هنگام كه سرگرم پیكار است; برادر به حال انتظار ایستاده است كه ناگهان فریاد مردانه ابالفضل را شنید. خود را به بالین او رسانید از دیدن پیكر قطعه‏قطعه شده عباس و كشتار بى‏رحمانه یزیدیان به قدرى منقلب گردید كه «چهره حسین‏علیه‏السلام شكسته شد (بان الانكسار فى وجه الحسین) از میان كسانى كه حسین خود را به بالینشان رسانید هیچ‏كدام وضعى دلخراش‏تر و جانسوزتر از ابالفضل العباس‏علیه‏السلام نداشت.» (44) هنگامى كه فرزندان و اصحاب امام وظیفه خود را انجام دادند و دعوت حق را پاسخ گفتند و به درجه والاى شهادت رسیدند. امام در حالى كه ارواح پاك آنان را مورد خطاب قرار داد پیروزى معنوى سپاه اسلام را به آنان نوید داد و نفرت و انزجار دایمى جهانیان را یادآور گردید: «اى ارواح پاك برخیزید، ستمگران و ناكسان را بنگرید كه چگونه در عین غلبه متلاشى و مغلوب گشته‏اند و براى همیشه شكست‏خورده‏اند و براى ابد منفور گشته‏اند.» (45) ظاهرا از اصحاب و فرزندان امام بجز حضرت سجادعلیه‏السلام كه در بیمارى به سر مى‏برد، كسى باقى نماند لذا خود حسین‏علیه‏السلام آماده رفتن به قربانگاه شد «حضرت اباعبدالله‏علیه‏السلام در دقیقه‏هاى آخر زندگانى خود آنان را از چنین پایانى بیم داد: «به خدا اگر مرا كشتید به جان یكدیگر مى‏افتید و خون یكدیگر را مى‏ریزید اما خدا به این كیفر بر شما بسنده نخواهد كرد، عذابى سخت‏براى شما آماده خواهد ساخت.» (46) امام به خاطر پاسدارى از حریم مقدس اسلام و ارزشهاى گرانبهاى آن در هیچ شرایطى جزع و بى‏تابى نكرد و تسلیم قدرت‏طلبان و زورگویان جائر نشد و كشته شدن و اسارت خاندان را به جان خرید و به عهد خود وفا كرد و شهادت را عاشقانه پذیرا شد و به سوى محبوب شتافت. حسین‏علیه‏السلام با شهادت خود از یك‏سو راه مبارزه با بیدادگرى، فساد و ناجوانمردى ... را نشان داد و از سوى دیگر با خصلتهاى عالیه انسانى راه وصول به كمال و تقرب به حق را آموخت و پرچم حقانیت و عظمت تشیع را به خواهرش زینب كبرى‏علیهاالسلام سپرد.

بانوى كربلا زینب كبرى‏علیهاالسلام

زینب‏علیهاالسلام كاروان‏سالار است. وى نمونه اعلا و الگوى تمام‏عیارى از چگونگى حركت انسان به سوى كمال است و پس از برادر مسؤولیت ادامه نهضت پرخروش حسین را برعهده دارد، پرستارى از حجت‏خدا، امام زین‏العابدین‏علیه‏السلام نیز با اوست. هنگامى كه اهل‏بیت را در بدترین و نامناسب‏ترین شرایط به كوفه مى‏آورند در مدخل كوفه زینب‏علیهاالسلام دختر با فضیلت على و فاطمه مى‏درخشد. وى در حالى كه شجاعت و عفت و پاكى زنانگى درهم آمیخته بود ضمن القاى خطابه‏اى براى اهل كوفه تلخكامى و غم و اندوه دایمى را مى‏طلبد (نفرین مى‏كند) و آنان را متوجه این واقعیت مى‏كند كه چگونه تحت‏تاثیر نفس پرفریب قرار گرفتند و بازیچه امیال جنایتكارى شدند و ننگ كشتن فرزند پیغمبر را بر دوش كشیدند و براى همیشه به عذاب الهى گرفتار شدند. زینب‏علیهاالسلام خطابه خود را بدین‏گونه آغاز مى‏كند:
«هرگز اشكهاى شما نایستد و شیونتان آرام نگیرد... ننگ كشتن نواده خاتم پیغمبران و سالار فرستادگان را چگونه مى‏توانید بشویید؟» (47)
آرى اسراى دودمان رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله با تبلیغات سوء عمال یزید به عنوان خارجى به كوفه وارد شدند اما «آنها هرگز به صورت یك جمعیت‏شكست‏خورده درنیامدند و دنبال همان هدف حسینى بودند.» (48) زینب‏علیهاالسلام بانوى خردمند بنى‏هاشم با تكیه به نیروى معنوى و عظمت روحى‏اش ترسى به خود راه نداد و با كمال شجاعت كوفیان عهدشكن و ابن‏زیاد پلید بى‏رحم سركش و یزید مقتدر مستبد تبه‏كار را رسوا كرد.

رسالت امام سجادعلیه‏السلام

امام زین‏العابدین‏علیه‏السلام در نابسامانترین دوره امامت ائمه اطهارعلیهم‏السلام مى‏زیست. پس از واقعه عاشورا و آغاز خلافتش همراه اسرا به اسیرى برده شد. در مدخل كوفه زینب‏علیهاالسلام خطبه‏اى ایراد فرمود كه به بیدارى و آگاهى اهل كوفه و كارگزاران یزید انجامید و موجب تاثر، سرافكندگى و پشیمانى آنان گردید و زمینه درخشش امام چهارم‏علیه‏السلام را در مسجد شام فراهم ساخت وى در حضور یزیدبن معاویه با سخنرانى خود درباره تصحیح فرهنگ سیاسى جامعه و تبیین اسلام و رهبر اسلامى و پیشواى قرآنى موضع خود را تشریح كرد. امام در مدت سى‏وچهار سال امامت‏خود مسائل مختلف مربوط به جامعه را در قالب صحیفه سجادیه نشر داد و خاطرات عاشورا را زنده كرد. امام از موضع حق حراست نمود و در مراقبت‏بر جریانهاى داخلى جامعه اسلامى همت گماشت و به پرورش فرزندى كه پس از وى به امر خدا امام خواهد بود توجه داشت و «از تربیت فرزند دیگر خویش زیدبن على بن الحسین‏علیه‏السلام كه به عنوان پرچمدار انقلاب خونین دیگر زیرنظر امام خود باید بپاخیزند تا تبلور عاشورا كاستن نگیرد غافل نبود.» (49) حادثه عاشورا و نهضت امام حسین بسان خورشیدى سرچشمه فیض‏بخشى در عرصه‏ها و سطوح مختلف براى آزادگان بویژه شیعیان گردید خون «مطهر حسین‏علیه‏السلام و یارانش بر زمین ریخت، اما از آن خون درخت آزادى و آزادگى رویید... و این نهضت‏سرچشمه صدها نهضت دیگر شد كه در تاریخ اسلام پدید آمد مانند نهضت توابین، مختار ثقفى، زیدبن حسن، شهداى فخ... و تا هم اكنون نیز هر نهضتى كه علیه ستم و تباهى و روشهاى بیدارگرانه در دنیاى اسلام و شیعه پامى‏گیرد.» (50) و نهضتى كه از سال 42 به لطف و عنایات حق و زعامت‏حضرت آیت‏العظمى امام خمینى‏قدس سره پى‏ریزى شد و در سال‏1357 به انقلاب شكوهمند اسلامى پیوند خورد و هم اكنون حلاوت ثمرات آن را به جان مى‏چشیم نیز از بركات نهضت عاشوراى حسینى است. بر ما است كه از سیدالشهداعلیه‏السلام و اصحاب باوفایش الگو گیریم و در حفظ و حراست ارزشهاى معنوى و منشهاى آسمانى و حقایق بسیارى كه در عاشورا درخشیدند بكوشیم و این راه را به پایان برسانیم.

پی نوشت :

1- عبدالكریم عثمان، روانشناسى از دیدگاه غزالى، ترجمه و نگارش محمدباقر حجتى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1361، ص‏330.
2- محمدرضا حكیمى، دانش مسلمین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بى‏تا، ص 332.
3- محمدرضا حكیمى، شرف‏الدین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1360، ص‏163.
4- همان، ص‏163.
5- سید جعفر شهیدى، پس از پنجاه سال، پژوهشى تازه پیرامون قیام حسین‏علیه‏السلام، تهران، امیركبیر، 1358، ص‏149.
6- همان، ص‏136.
7- همان، ص 140-141.
8- همان، ص‏146.
9- همان، ص‏146.
10- ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج‏2، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص‏47، 64.
11- مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج‏1، تهران، انتشارات صدرا، بى‏تا، ص‏178.
12- على شریعتى، شهادت، تهران، انتشارات حسینیه ارشاد، 1350، ص‏40، 41، 42، 60.
13- سیدجعفر شهیدى، پس از پنجاه سال، صص‏149، 150.
14- حماسه حسینى، ج‏1، ص‏238.
15- همان، ص‏238.
16- عباس محمود عقاد، ابوالشهدا الامام حسین‏علیه‏السلام، ترجمه كاظم معزى، تهران، نشر كتابفروشى علمیه اسلامیة، بى تا، ص‏138.
17- همان ماءخذ، ص 177.
18- همان ماءخذ، همان ص .
19- همان ماءخذ، همان ص .
20- همان ماءخذ، همان ص .
21- این حدیث را ترمذى در ج 13، ص 193 از سنن نقل كرده و در (( كشف الغمه )) ، ص 178 نقل شده است .
22- (( كشف الغمه )) ، ص 178.
23- صحیح ترمذى ج 13، ص 197، و در آن جا آمده است كه این كار را دو یا سه بار تكرار كرد.
24- حماسه حسینى، ج‏2، صص 122،123، 134.
25- همان، صص‏134 و 135.
26- حماسه حسینى، ج‏1، صص 238 و239.
27- پس از پنجاه سال، ص‏172.
28- علامه محمدحسین طباطبائى، شیعه در اسلام، قم، مطبوعاتى دارالتبلیغ،1346، ص‏135.
29- محمدرضا حكیمى، بعثت، غدیر، عاشورا، مهدى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، بى‏تا، ص‏151.
30- حماسه حسینى، ج‏2، ص‏247.
31- پس از پنجاه سال...،صص 172 و173.
32- همان، ص‏173.
33- همان، ص‏181.
34- رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، تهران، واحد تحقیقات اسلامى بنیاد بعثت، 1362، ص‏41.
35- حماسه حسینى، ج‏3، ص‏159.
36- ابوالشهدا الامام حسین‏علیه‏السلام، ص‏138.
37- بعثت، غدیر، عاشورا، مهدى، ص‏155 تا 161.
38- همان، ص‏151.
39- رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص‏42.
40- حماسه حسینى، ج‏2، ص‏262
41- همان، ص 261 تا ص‏267.
42- همان، ص‏268.
43- همان، ص‏112 تا116.
44- همان، ص‏118.
45- محمدباقر محقق، قرآن و امام حسین، تهران، انتشارات بعثت، 64، ص‏94.
46- پس از پنجاه سال،...، ص‏182.
47- حماسه حسینى، ج‏2، ص‏292.
48- بنت الشاطى، بانوى كربلا، ترجمه سیدرضا صدر، تهران، نشر چاپ جدید، ص‏61، ص‏167.
49- ابوالشهدا الامام حسین، ص‏222.
50- بعثت، غدیر ،عاشورا، مهدى، ص‏162.

منبع: فصلنامه مشكاه-شماره60
دوشنبه 6/9/1391 - 0:50
اهل بیت
سیدجعفر شهیدى در سال 1297ش. در بروجرد متولد شد. پس از طى دوره‏هاى مقدماتى دروس حوزه در زادگاهش، به نجف اشرف سفر كرد و پس از سال‏ها تحصیل در حوزه علمیه نجف و شركت در دروس دوره خارج فقه و اصول، تا مرحله اجتهاد پیش رفت. در سال 1327 ش. به ایران مراجعت نمود و پس از اقامت كوتاهى در قم، به تهران سفر كرد و در دانشگاه تهران به فراگیرى علوم دانشگاهى در رشته معقول و منقول مشغول شد. در سال 1340 ش. دكتراى خود را از آن دانشگاه دریافت كرد و از آن پس به تدریس در آن دانشگاه مشغول شد. استاد هیچ گاه كار را مانعى براى تحصیل خود نمى‏دانست و در كودكى در كنار درس، مشغول كار بود. بعد از چهل سالگى نیز با توجه به فعالیت‏هاى فراوان كارى، تدریسى و... فراگیرى زبان انگلیسى را آغاز كرد
استاد شهیدى از سال 1328ش. همكارى با مرحوم دهخدا را آغاز كرد و پس از فوت دكتر معین، ریاست مؤسسه لغات‏نامه دهخدا را بر عهده گرفت و در حال حاضر بیش از 35 سال است كه در این سمت به فرهنگ غنى فارسى خدمت مى‏كند. خلوص و تواضع علمى ایشان باعث شده است كه به اتمام كارهاى ناتمام علمى اساتید بزرگ ادبیات فارسى همت گمارد؛ براى مثال مى‏توان به ا دامه كار مرحوم فروزان‏فر در شرح مثنوى اشاره كرد كه استاد سالیان درازى را صرف آن كرده است.
جناب آقاى دكتر شهیدى! در ابتداى گفت‏وگو مى‏خواستم با توجه به مطالعاتى كه شما در زمینه تاریخ اسلام و به ویژه تاریخ قیام امام حسین‏علیه‏السلام داشته‏اید، اگر امكان دارد، بفرمایید كه افراد مختلف با چه روى‏كردهایى این مقطع از تاریخى را تحلیل كرده‏اند و این كه نگاه خاص شما در تألیف كتاب قیام امام حسین‏علیه‏السلام چه بوده است؟
به نظر من برخى از شیعیان دل‏باخته، بر این اساس به قیام امام‏حسین‏علیه‏السلام مى‏نگرند كه گویا امام حسین‏علیه‏السلام خود را به كشتن داد تا نزد پروردگار میانجى گناهان شیعیان شود. برخى از مورخان غربى یا شرقیان شیفته تاریخ نویسان اروپایى، قیام امام حسین‏علیه‏السلام را در قالب قیام یك ماجراجوى عصیان‏گر علیه رژیم عربى دمشق قلمداد كرده‏اند برخى هم صرفاً براى نوشتن تاریخ به این قیام نگاه كرده‏اند. كسى كه از این دریچه به حادثه عاشورا نگاه كند، اول فكر مى‏كند كه یك عده‏اى جمع شدند و از امام حسین‏علیه‏السلام دعوت كردند. ایشان هم آمدند و مى‏خواستند حكومت را در دست بگیرند و یزید هم در مقابل امام حسین‏علیه‏السلام ایستاد و... . بعضى هم هدفشان از پرداختن به قیام امام حسین‏علیه‏السلام مقتل نویسى و تبلیغ مذهبى بوده است.
اما سؤالات من از قیام امام حسین‏علیه‏السلام چیزهاى دیگرى بود. سؤال من این بود كه چرا حوادث و وقایع خاصى در این مقطع از زمان به وجود آمده است. سؤال من این بود كه چرا عده خاصى در مقابل امام حسین‏علیه‏السلام ایستادند. مقابله با امام حسین‏علیه‏السلام در حوزه مسلمانان رخ مى‏دهد و نه در حوزه كفر. سؤال من این بود كه چطور یك كسى كه تا دیشب همه مى‏گفتند او مسلمان است و پشت سرش هم نماز مى‏خواندند، به فاصله چند ساعت به جنگ با او برمى‏خیزند؟ طبق احكام اسلامى آن زمان، مردهاى مشرك بالغ را مى‏كشتند و زن‏ها و بچه‏هاى آنها را به اسارت مى‏بردند. چطور شد كه در فاصله چند ساعت، امام حسین‏علیه‏السلام و خانواده‏اش به زعم عده‏اى مشرك شدند؟ من در این كتاب درصدد بوده‏ام كه علت این وقایع را پیدا كنم.
همان طور كه در صحبتهاى بخود اشاره داشتید، بعضى از مورخان با نگاه خاص خود طورى شواهد تاریخى را گرد هم مى‏آوردند كه گویا قیام امام براى در دست گرفتن حكومت بوده است. چه شواهد نقضى را مى‏توان براى طرد این دیدگاه مطرح كرد؟
مى‏دانید كه فرق امام با پیغمبر چیست؟ پیغمبر در هر شرایطى موظف بود كه مردم را به اسلام دعوت كند؛ حتى اگر براى او خطرات جانى و مالى نیز وجود داشته باشد؛ ولى امام وقتى قیام مى‏كند كه مردم دورش جمع شوند و بگویند: ماجز تو كسى را نداریم. اگر جواب ما را ندهى، پیش خدا مسئولى و... . براى حضرت على‏علیه‏السلام نیز چنین چیزى رخ داد. وقتى مردم به حضرت على‏علیه‏السلام روى آوردند، ایشان اول فرمودند كه اگر من وزیر شما باشم، براى شما بهتر از این است كه امیرتان باشم؛ اما وقتى شدت دعوت مردم را مشاهده كردند، با قید شروطى حكومت برآنها را پذیرفتند. امام حسین‏علیه‏السلام نیز همین طورى بلند نشدند تا حكومت را در دست بگیرند. اول نامه‏هاى دعوت زیادى آمد. كه در نامه‏هاى آخر، كوفیان حجت را برایشان تمام كمردند و گفتند: اگر نیایى، روز قیامت در پیشگاه پروردگار مسئول هستى ؛ اما حضرت باز هم قیام نكردند. حضرت مسلم را به كوفه فرستادند تا بدانند در آن جا چه خبر است. ایشان هم بر حسب ظاهر، از اشتیاق شدید مردم براى پذیرش امام حسین‏علیه‏السلام خبرداد و این جا بود كه حجت بر امام تمام شد و به همین جهت حضرت مى‏فرمایند: من براى هواى نفس بیرون نیامدم. پس امام حسین‏علیه‏السلام را ملزم كرده بودند كه باید بیایید و سنت جدتان را احیا كنید و ایشان هم تنها به همین دلیل رفتند. بر همین اساس، وقتى لشكریان ابن زیاد مانع رفتن ایشان به كوفه شدند، حضرت فرمودند: من براى جنگ نیامده‏ام و اگر اجازه دهید، به وطن خود یا كشور دیگرى بر مى‏گردم. از این‏رو نمى‏توان گفت قیام امام حسین‏علیه‏السلام، یك قیام نظامى و تنها براى در دست گرفتن حكومت بوده است.
چه نقایصى را در كتاب نگاشته شده در مورد قیام امام حسین مشاهده كردید كه شما را واداشت تا این كتاب را بنویسید؟
بین روایت‏گرى و گزارش‏گرى با تاریخ تحلیلى تفاوت زیادى وجود دارد. من از سن ده سالگى سروكارم با تاریخ بوده است. آن وقت كتاب‏هاى تاریخى در دست‏رس ما، كتاب‏هاى مرحوم سپهر (ناسخ التواریخ) بودند. وى تاریخ ابتداى خلقت آدم تا زمان امام باقرعلیه‏السلام را نوشته بود. نوشتن یك چنین كتاب تاریخى‏اى نمى‏تواند كار یك نفر باشد و پرداختن به آن، مستلزم این است كه ما خیلى سطحى از مسائل تاریخى عبور كنیم. منبع دیگر ما در زمینه تاریخ، مطالبى بود كه مرحوم علامه مجلسى به آن اشاره كرده بود و بعد با دیدن كتاب‏هاى تاریخ تشیع، خیلى به این بخش از تاریخ علاقه‏مند شدم و تصمیم گرفتم این رشته را ادامه دهم. در سالهاى 50تا51 ش. سؤالاتى را در مورد قیام امام حسین‏علیه‏السلام مطرح كردم كه پاسخ آنها در ستونى در روزنامه اطلاعات منتشر شد. سؤالاتى از این قبیل كه چرا امام حسین‏علیه‏السلام را كشتند و بعد پاسخ تحلیلى آن را از زبان امام حسین‏علیه‏السلام مى‏دادم. اعتقاد من در آن موقع این بود كه به این كتاب‏هاى مقتل نمى‏شود زیاد اعتماد كرد و همان طور كه قبلاً هم اشاره كردم، به تاریخ با دو دیدگاه مختلف مى‏توان نگریست: یك وقت آدم مى‏خواهد حادثه‏اى را بداند و یك وقت مى‏خواهد بفهمد كه چرا این حادثه به این شكل خاص و در این زمان خاص و... اتفاق افتاده است. هدف من از ورود به عرصه تاریخ‏نگارى، پیدا كردن علت وقوع حادثه بوده است و نه گزارش خود حادثه. خیلى‏ها واقعه كربلا را در قالب كتاب نوشته‏اند؛ ولى اینها همه گزارش حوادث است و در مورد این كه چرا براى امام حسین‏علیه‏السلام این اتفاقات افتاد، چرا سیاست‏مداران كوفه، مكه و مدینه نرفتند تا یزید را از این كارها باز دارند؟ و چرا آنها تلاش نكردند تا بین امام حسین‏علیه‏السلام و یزید، صلح برقرار كنند، مطلبى نیامده است. به نظر من مردم عصر امام حسین‏علیه‏السلام مردم صدر اسلام نبودند. مردم پس از فوت پیامبر به خصوص پس از دوره عثمان كه سخت‏گیرى‏هاى عمر تمام شد، به كلى تغییر موضع دادند و اصلاً وضع اجتماع به طور كامل تغییر كرد.
این كار را چگونه به انجام رساندید؟
من با در نظر گرفتن گذشته بحث، از بعثت رسول اكرم صلى الله علیه وآله و ایمان آوردن ضعیفان و مخالفت اغنیا و مخصوصاً خانواده ابوسفیان، كار را شروع كردم. ابوسفیان و بنى امیه كه تمام بلاها از طریق آنها بر سر مسلمان‏ها وارد شد، به نظر من از همان ابتدا، اسلام آوردنشان برمبناى دروغ و نفاق بود. این عده تا وقتى كه مكه سقوط نكرد، مسلمان نشدند و پس از آن كه دیدند دیگر راهى ندارند و باید تسلیم بشوند، اسلام را به ظاهر قبول كردند؛ ولى این طیف تا آخر عمر هم ایمان نیاوردند و حوادث اجتماعى را به گونه‏اى پیش بردند كه حادثه عاشورا اتفاق افتاد. عده‏اى هم بودند كه واقعاً مسلمان و معتقد بودند و اینها همان‏هایى بودند كه رفتند و شهید شدند. یك عده‏اى هم ایمان داشتند؛ ولى به دلایل مختلف در زمان دعوت امام حسین‏علیه‏السلام ایشان را همراهى نكردند و پس از این كه متوجه كار زشت خود شدند، بر علیه رژیم یزید قیام كردند. در این كتاب من به طور تحلیلى با استناد به شرایط اجتماعى اعراب - در آن مقطع زمانى - سعى كرده‏ام چراهایى را كه در مورد قیام امام‏حسین‏علیه‏السلام و نحوه برخورد گروه‏هاى مختلف با ایشان وجود دارد، براى خودم جواب دهم و پس از این كه پاسخ‏ها براى خودم قانع كننده شد، كتاب را منتشر كردم.
براى این كه مطالعات ما درباره تاریخ عاشورا و قیا م امام حسین‏علیه‏السلام مطالعه صرف تاریخى نباشد و بتوانیم آن را مصداقى براى علم نافع برشماریم، چه روى‏كردى را باید نسبت به این امر دنبال كنیم و قیام امام حسین‏علیه‏السلام و تاریخ عاشورا براى ما چه راهنمایى مى‏تواند داشته باشد؟
اكنون كه حكومتى مقابل حكومت اسلامى نیست و شرایط به گونه‏اى نمى‏باشد كه بخواهیم یك تطابق كامل با واقعه عاشورا را برقرار سازیم.
نه بحث من چیزدیگرى است؛ بحث گسست نسلى، بحثى است كه شما در كتابتان به آن اشاره كرده‏اید. به هر حال پس از گذشت یك نسل، مردمى كه از جان و مال خود در راه اسلام گذشته بودن، به اسم اسلام، نوه پیامبر خودشان را به آن طرز فجیع به شهادت مى‏رسانند. این امر نشان مى‏دهد كه در آن مقطع زمانى یك گسست نسلى اتفاق افتاده است. شاید جمع كثیرى از كسانى كه در آن زمان در مقابل امام حسین‏علیه‏السلام ایستاده بودند، با بینش‏هاى صدر اسلام آشنا نبودند و نمى‏دانستند كه هدف حكومت اسلامى چه بوده است؛ اگر بخواهیم در زمان خود با یك گسست نسلى مواجه نشویم، از تاریخ عاشورا چه درس‏هایى مى‏توانیم بگیریم؟
براى این كه چنین اتفاقى نیفتد، همه ما باید سعى كنیم كه مردم را با عمل راست و درست خودمان به دین و معارف دینى معتقد كنیم. اگر شما بتوانید با علمتان یك نفر را راهنما باشید، ثواب آن صد برابر یك شعر و یك كتاب تاریخ و هزار چیز دیگر است. اگر ما به گفته‏هایمان عمل نكنیم، باید مطمئن باشیم كه تأثیر ندارد. من نمى‏توانم بگویم آقا به مال مردم تعرض نكن؛ ولى خودم تعرض كنم.
اگر در مورد این نسل كه عده‏اى روى آن انگشت مى‏گذارند و مى‏گویند كه اینها از اسلام برگشته‏اند تحقیق كنیم، مى‏فهمیم كه علت اصلى آن، عدم معرفى درست اسلام به آنها بوده است.
درس دیگرى كه از قیام امام حسین‏علیه‏السلام و واقعه عاشورا مى‏توان گرفت، آن است كه هر وقت بدعتى در دین به وجود آمد، باید به طریق مناسبى مقابل آن ایستاد.
یكى از بحث‏هاى كتاب قیام امام حسین‏علیه‏السلام، این است كه نسلى كه در زمان امام حسین‏علیه‏السلام با مقوله تصمیم‏گیرى در مورد چگونگى برخورد با دعوت امام‏حسین‏علیه‏السلام مواجه شدند، نسلى بودند كه شناخت دقیقى از اسلام نداشتند. چه مسائلى باعث شد كه گروه‏هاى مختلف در برخورد با قیام امام‏حسین‏علیه‏السلام تصمیم‏هاى متفاوتى بگیرند؟
دعوت اسلام در بین قوم خاصى پیدا شد. طبیعت عرب این بود كه در مقابل هر چیز جدید مخالفت كند؛ ولى وقتى تسلیم آن شد، دیگر از همه چیز خود در راه آن مى‏گذرد. اعراب با پیغمبر همین كار را كردند. اول با ایشان مخالفت كردند و بعد از آن كه ایشان را پذیرفتند، دیگر هر چه ایشان مى‏گفتند، قبول مى‏كردند. خصلت آنها به گونه‏اى بود كه حتى اجازه فكر كردن به خود را در برابر پیغمبر نمى‏دادند. نقل مى‏كنند كه روزى كسى نزد پیغمبر آمد و گفت: مرا دریاب كه دارم هلاك مى‏شوم. پیغمبر در پاسخ او گفتند: مى‏دانم چه بر سر تو آمده است؛ شیطان نزد تو آمد و گفت: تو را چه كسى آفرید؟ گفتى: خدا. گفت: خدا را كه آفرید؟ تو در پاسخ او درماندى. وقتى كسى در مقابل شخصى كه او را پذیرفته، دیگر اجازه فكر كردن را به خود ندهد، همواره چشم به دهان او مى‏دوزد تا او را راهنمایى كند. چنین انسان هایى در موقع تصمیم‏گیرى نمى‏توانند مستقل بیندیشند و عمل كنند و همواره گوش به فرمان كسى دارند كه از او تبعیت مى‏كنند.
بحث دیگر این است كه در زمان پیغمبر و حتى تا زمان عمر، مال و ثروت و جاه و مقام، به طور جدى وارد حوزه مسلمانان نشده بود؛ ولى در زمان عثمان هر دوى اینها آمد. آدم باید خیلى قوى و خود ساخته باشد تا بتواند در مقابل وسوسه‏هاى این دو بایستد. پسر سعدابى‏وقاص شمشیر زن بزرگ عصر پیغمبر، وقتى در قبل جنگ با پسر رسول خداصلى‏اللَّه علیه‏وآله فرماندارى رى به او پیشنهاد شد، با خود گفت: مى‏گویند قیامت حق است؛ اما آرزوى من حكومت رى است و این پیشناهد نقدى است. اگر قیامت هم حق باشد، پس از چندى توبه مى‏كنم و... . با مطالعه این مطالب تاریخى به این نتیجه مى‏رسیم كه واقعاً خیلى قدرت مى‏خواهد كه كسى اسیر این وسوسه‏ها نشود. پس باید علاوه بر این كه به خودسازى مى‏پردازیم، دعا كنیم كه خدا ما را در این قبیل امتحانات سخت قرار ندهد.
مقام معظم رهبرى در یكى از سخنرانى‏هاى خود به عبرت‏هاى عاشورا اشاره كرده‏اند. به نظر شما از قیام عاشورا چه درس‏ها و عبرت‏هایى مى‏توان گرفت؟
سراسر قیام امام‏حسین‏علیه‏السلام عبرت است. مهمترین عبرت آن است كه گروهى با آن شور و شعف، دخترزاده رسول خدا را دعوت كنند و بعد هم بیایند و در معركه‏اى كه دشمن آن حضرت به راه انداخته، در مقابل حضرت بایستند. نكته مهم‏تر این است كه خیلى از كسانى كه در این معركه حاضر بودند، همان‏هایى بودند كه براى حضرت نامه نوشته بودند. امام در هنگام مقابله با این دسته مى‏فرمودند: مگر شما همان‏هایى نبودید كه نوشتید میوه‏هاى ما رسیده است و سرزمین ما سبز است و آب‏هاى ما جارى است و وقت آن فرا رسیده است كه شما بیایید؟ یكى از عبرت‏هایى كه از این وقایع مى‏توان گرفت، این است كه آدم نباید به صرف حرف اشخاص اعتماد كند. وقتى پاى عمل پیش آمد، باید دید كه افراد چگونه‏اند و چه میزان ایستادگى دارند.
به نظر شما كدام بعد محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است؟
نكته‏اى كه باید در پاسخ به این سؤال به آن اشاره كنم، آن است كه منظور از اسلام در این بحث، شیعه است و گرنه در بسیارى از كشورهاى اسلامى اصلاً از محرم و صفر خبرى نیست. نكته دیگر آن كه این معارف و شعائرى كه در ماه‏هاى محرم و صفر بیان مى‏شود، واقعاً در زنده نگاه داشتن آرمان‏هاى شیعى نقش اساسى داشته است. من وقتى به عراق رفته بودم، روز اربعین هیئت انصارالحسین‏علیه‏السلام به كربلا مى‏آمدند. سال اول كه رفتم، سه چهار تا از این دسته‏هاى عزادارى حضور داشتند؛ ولى این آخرى‏ها مى‏توان گفت كه تقریباً قسمت عمده عراق براى عزادارى به كربلا مى‏آمدند. حتى از اهل سنت هم مى‏آمدند و این نشان مى‏دهد كه این شعارهاى سینه‏زنى و مطالبى كه در این روزها عنوان مى‏گردد، اینها را تحت تأثیر قرار داده است. به همین جهت این عاشوراى سنتى را باید نگه داشت؛ ولى باید سعى كرد كه عزادارى‏ها از حد طبیعى خودشان خارج نشوند.
چگونه مى‏توان روى‏كرد معرفتى و تحلیلى به تاریخ عاشورا را با روى‏كرد عاطفى و پرشور و علاقه عجین كرد؟ این سؤال را از آن جهت مطرح مى‏كنم كه بعضى وقت‏ها مطالعات تحقیقى و تحلیلى درباره عاشورا، ما را از آن عشق و علاقه دوران كودكى و نوجوانى دور كرده است.
نظر شما یك مقدارى درست است. فرض كنید برخى از افراد به شدت علاقه‏مند به عزادارى براى امام حسین‏علیه‏السلام هستند؛ اما نسبت به نمازشان كوتاهى مى‏كنند. وظیفه من محقق، شماى فرهنگى و روحانیت این است كه سعى كنیم از این عده بكاهیم و به آنهایى كه مى‏فهمند قیام عاشورا براى چه بوده است، بیفزاییم. منظور من این نیست كه به دانشجویان و طلبه‏ها بگویم كه سینه نزنند. حرف من این است كه از شیر، حمله خوش است و از غزال، رم. هر كسى باید در نظر داشته باشد كه وظیفه‏اش در قبال دین چیست. اگر شما این قدرت را دارید كه مردم را با امام حسین‏علیه‏السلام آشنا كنید، باید به وظیفه خود به درستى عمل كنید. شما كه برخى از حقایق مربوط به قیام امام‏حسین‏علیه‏السلام را درك مى‏كنید، باید مردم را راهنمایى كنید؛ البته شما نمى‏توانید همه مردم را به راه راست هدایت كنید؛ همان طور كه پیامبر و هم نتوانستند؛ اما همین كه یك نفر را به راه راست هدایت كنید، براى شما كافى است.
به نظر شما چه ابعادى از حادثه عاشورا، نیاز به تحقیق و بررسى دارد؟
شما ابتدا باید سؤال داشته باشید و بعد كتابهایى را كه در این زمینه نوشته شده است، بخوانید و بدون این كه تحت تأثیر آنها قرار بگیرید، واقعیت امر را از میان آنها در بیاورید و سعى كنید به طور معقول نسبت به پاسخ خود قانع شوید. اگر پاسخ‏هاى موجود نتوانست شما را قانع كند، تحلیل جدید ارائه دهید. كتاب‏هاى تاریخى موجود پر از مطالب درست و غلط است كه باید آنها را از هم جدا كرد. مرحوم آقاى دربندى انسان بسیار مقدس و متدینى بود؛ ولى درباره حادثه روز عاشورا مى‏گوید: اگر هر یك از افراد حاضر در جنگ بخواهند این قدر كه در كتاب‏هاى مقاتل نوشته شده افراد را كشته باشندو این خطبه‏هایى را كه به آنها منسوب است، خوانده باشند، زمان زیادى را به خود اختصاص خواهد داد و براى انجام تمام این كارها، باید روز عاشورا 72 ساعت بوده باشد. یكى هم مى‏گوید از وقتى كه حمله كردیم، به قدرى كه یك آدم بخواهد خواب قیلوله بكند، جنگ ادامه داشت. این گزارش‏ها باید تحلیل شود. كسى كه مى‏خواهد در زمینه عاشورا تحقیق كند، نمى‏تواند این چنین گزارش‏هایى را قبول كند. وقتى مى‏خواهید براى مردم از عاشورا صحبت كنید، شما نمى‏توانید به صورت كاملاً تحلیلى براى مردم مطالب را بگویید؛ زیرا هم براى خودتان بد مى‏شود و هم این كه آنها را از آن ذهنیتى كه دارند، برمى‏گردانید. من این را در تلویزیون هم گفته‏ام كه ما دو تا عاشورا داریم؛ یك عاشوراى تاریخى و یك عاشوراى سنتى. عاشوراى سنتى براى توده مردم است و عاشوراى تاریخى براى یك عده خاصى است.
طبق بیان شما، این دو تاریخ قابل جمع هم نیستند؟
نه، به نظر من قابل جمع نیستند.
با تشكر از این كه با صبر و حوصله به سؤالات ما پاسخ دادید. به عنوان آخرین سؤال مى‏خواستم بپرسم كه در حال حاضر در زمینه تاریخ اسلام چه كارهایى را در دست انجام دارید؟
قسمت دوم تاریخ تحلیلى اسلام اوایل دوره غیبت كبرى و رحلت آخرین نایب امام زمان‏علیه‏السلام را نوشته‏ام كه در حال چاپ است.
در زمینه ادبیات چطور؟
در این زمینه هم براى عده‏اى از دانشجویان یك درس نظم و نثر عربى و یك نظم فارسى تدریس مى‏كنم.
سید جعفر شهیدى، نزدیك به 85 سال پیش بود كه در بروجرد پاى به عرصه خاكى گذاشت. پس از سپرى كردن دوره‏هاى مقدماتى درسهاى حوزه در زادگاهش، راهى نجف مى‏شود تا از محضر استادان پرآوازه آن روز كسب دانش كند. در سال 1327 با پیشرفت تا مرحله اجتهاد در فقه و اصول، به ایران باز مى‏گردد و در دانشگاه تهران به فراگیرى علوم دانشگاهى در رشته معقول و منقول مى‏پردازد و از سال 1320 پس از دریافت مدرك دكترى، در همان جا مشغول تدریس مى‏شود.
دكتر سید جعفر شهیدى، هیچ گاه از فراگیرى دانش باز نمى‏ماند؛ او زبان انگلیسى را پس از چهل سالگى و با وجود مشغله‏هاى فراوان فرا گرفته است. همكارى دكتر با استاد على اكبر دهخدا، از سال 1328 براى تدوین لغت‏نامه دهخدا آغاز مى‏شود. با درگذشت مرحوم دكتر معین، جانشین مرحوم دهخدا، ریاست مؤسسه لغت‏نامه دهخدا را برعهده مى‏گیرد و اكنون 35 سال است كه در این سِمَت پاسدار فرهنگ غنى پارسى است. خلوص و تواضع دكتر سبب شده است به پایان بخشى كارهاى ناتمام علمى استادان بزرگ ادبیات فارسى همت گمارد. ادامه كار مرحوم فروزانفر در شرح مثنوى، از گونه كارهاست كه استاد عمر فراوان در آن را صرف كرده‏اند. ترجمه نهج البلاغه، قیام امام حسین(ع)، زندگانى فاطمه زهرا(س)، زندگانى على بن حسین(ع) و تاریخ تحلیلى اسلام، گوشه‏اى از آثار گرانبهاى دكتر سید جعفر شهیدى است.
بیش از نیم ساعت از قرارمان با دكتر در ساختمان مؤسسه دهخدا گذشته است. اما استاد پشت میز كارش در اتاق ساده‏اى كه بر پیشانى آن نقش «ریاست مؤسسه» خورده است، انتظارمان را مى‏كشد. با رویى گشاده عذرمان را مى‏پذیرد و چایى تعارفمان مى‏كند. اتاق بسیار ساده رئیس، و اشیاى ساده‏تر آن، توجهمان را به خود جلب كرده است. امروزه شاید یكى از كمیاب‏ترین عناصر زندگى، همین سادگى است ؛ آن هم در سطح مدیریت!
پرسش نخست را استاد مطرح مى‏كند: چطور شد پس از بیست سال، یاد كتاب «قیام حسین» افتادید؟ از استاد مى‏خواهیم پیش از ورود به این بحث، از خود بگوید؛ از زندگى‏اش و سیر و تحول مطالعاتى‏اش. كلاممان را قطع مى‏كند و از این كه در باره خود قصیده‏سرایى كند، پرهیز مى‏كند.
منبع: ماهنامه پرسمان
دوشنبه 6/9/1391 - 0:50
اهل بیت
جنگ صفین از جنگهای بزرگی است كه در زمان خلافت علی (ع)، در سال 36 تا 38 هجری بین سپاه علی (ع) با سپاه معاویه ، در سرزمین صفین(نواحی شام) واقع شد. نخستین كاری كه معاویه انجام داد این بود كه گفت : چون عثمان را تشنه كشتند، آب را بروی سپاه علی (ع) ببندید، همین دستور انجام شد، و سپاه معاویه مركز آب را گرفتند. فرمانده این كار، ابوایوب اعورسلمی بود كه قرارگاه خود را در كنار مركز آب قرار داده بود. این موضوع باعث شد كه آب به سپاه علی (ع) نرسید و تمام شد، و تشنگی بر سپاهیان چیره گشت . می نویسند: چندین گردان سواره نظام ، از سوی علی (ع) به سوی آن مركز رفتند تا آبراه را بگشایند، ولی موفق نشدند و باز گشتند. در این وقت امام حسین (ع) (كه 33 سال داشت) پدر را اندوهگین یافت و نزد پدر رفت و اجازه خواست كه خود همراه جمعی به میدان بروند، امام علی (ع) اجازه داد. آن بزرگوار همراه جمعی از سواران بسوی قرارگاه ابوایوب روانه شدند، آنچنان عرصه را بر او تنگ كردند، كه ابوایوب و همراهانش ، ناگزیر گریختند و شریعه آب بدست امام حسین (ع) و همراهانش افتاد، و سپس آن حضرت نزد پدر آمد و جریان را به عرض رساند. و این نخستین فتحی بود كه در جنگ صفین انجام گرفت .
منبع:داستان دوستان
دوشنبه 6/9/1391 - 0:50
اهل بیت
شخصی به محضر مبارك امام حسین (ع) رسید و پس از سلام گفت : ای فرزند پیامبر (ص) سؤالی دارم . امام فرمود: بپرس .
او پرسید: بین ایمان و یقین ، چقدر فاصله است ؟. امام فرمود: به اندازه چهار انگشت . او پرسید: چگونه ؟ امام فرمود: ایمان ، آن چیزی است كه شنیده باشیم ، و یقین چیزی است كه آن را ببینیم ، و بین گوش و چشم ، چهار انگشت فاصله است . او پرسید: بین زمین و آسمان ، چقدر فاصله است ؟ امام فرمود: به مقدار استجابت یك دعا. او پرسید: بین مشرق و مغرب چقدر فاصله است ؟.
امام فرمود: به اندازه سیر یك روز خورشید. او پرسید: عزت انسان در چیست ؟. امام فرمود: در بی نیازی از مردم . او پرسید: زشت ترین چیزها چیست ؟ امام فرمود: فسق و گناه در پیرمرد، سختگیری و تندی در فرمانروا، دروغ از افراد سرشناس و بزرگ ، بخل از ثروتمند، و حرص و آز، از دانشمند. او عرض كرد: ای فرزند پیامبر (ص) راست فرمودی ، اینك از تعداد امامان آگاهم ساز. امام فرمود: آنها همانند برگزیدگان بنی اسرائیل ، دوازده نفر می باشند. او عرض كرد: نام آنها را بشمار.
امام حسین (ع) اندكی درنگ نمود و سپس سرش را بلند كرد و فرمود: ای برادر عرب ، نام آنها را برای تو می شمارم امام و خلیفه بعد از رسول خدا (ص)
1- امیر مؤمنان علی بن ابیطالب 2- و برادرم حسن 3- و خودم و 9 فرزندم می باشیم كه آن 9 نفر عبارتند از: 4- پسرم علی 5- محمد بن علی 6- جعفر بن محمد 7- موسی بن جعفر 8- علی بن موسی 9- محمد بن علی 10- علی بن محمد 11- حسن بن علی و پس از او فرزندش مهدی (ع) كه نهمین فرزند من است و در آخرالزمان برای زنده كردن دین ، قیام خواهد كرد.
منبع: داستان دوستان
دوشنبه 6/9/1391 - 0:49
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته