با وقوع حماسه كربلا، زنجیره نهضتهای شیعی پدید آمد. این حادثه نه تنها
الگویی حماسی ـ ارزشی برای شیعه به میراث گذاشت بلكه انسجام و قوام سیاسی ـ
اجتماعی شیعیان را نیز موجب گردید. «خر بوطلی» یكی از دانشمندان معاصر در
همین رابطه مینویسد: «شهادت امام حسین علیهالسلام در كربلا بزرگترین
حادثه تاریخی بود كه منجر به تشكیل و تبلور شیعه گردید و سبب شد كه شیعه به
عنوان یك سازمان قوی با مبادی و مكتبی سیاسی ـ دینی مستقل در صحنه اجتماع
اسلامی آن روز جلوه كند.1»
فرهنگ سازان عاشورا
اما واقعیت آن
است كه اگر ابعاد كربلا به وسیله بازماندگان و میراثداران آن حادثه تاریخی
ترویج نمیگردید، این قیام نیز به مانند برخی حوادث دیگر به بوته فراموشی
سپرده میشد. در حقیقت چنانچه نهضت ترویج عاشورا از زمان ورود اسرا به كوفه
آغاز نمیگردید، حادثه كربلا نمیتوانست در برابر آماج تبلیغات مخرب اموی و
جوسازی آنان پایداری نماید و بیتردید به درد تحریف دچار میگردید. از این
رو است كه پیامهای پرشور زینبی، سیره امام سجاد علیهالسلام در یادآوری
حادثه خونبار عاشورا، جلسات نوحه و ندبه امام باقر علیهالسلام و روایات و
عملكرد دیگر ائمه علیهمالسلام خطی واحد در فرهنگ سازی را پدید میآورد.
حركتی كه كوشش دارد با تشویق مردمان، به ویژه شیعیان، مسیر سرخ عاشورا را
از نسیان تاریخی حفظ نماید. بر همین اساس است كه زیارت قبر سید الشهدا با
تمام موانع و خفقان موجود واجب شمرده میشود و امام صادق علیهالسلام
میفرماید: «اِنَّ زِیارَةَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ واجِبَةٌ عَلی الرِّجالِ
وَالنِّساءِ؛2 زیارت مرقد امام حسین علیهالسلام بر زنان و مردان واجب
است.»
فرهنگسازی مكتوب
در كنار این تاكیدها امامان شیعه به
یك فرهنگ شفاهی بسنده ننمودند، بلكه با فراهمآوری زیارت نامهها به پدید
آوردن یك فرهنگ مكتوب نیز یاری رساندند. این زیارتها كه ثمره سیره و گفتار
ایشان بود، به وسیله راویانْ مكتوب گردید و ذخیرهای ارزشمند ـ با سطوح
مختلف ـ را برای نسلهای آینده به وجود آورد. در این بین زیارتهای عاشورایی
از حال و هوا و ظرافتهای ویژهای برخوردارند. در این متون، اهداف،
حماسهها، تداوم ارزشها، روششناسی دشمنان در محو ارزشها و... برشمرده
میشود و با زبانی هماهنگ به یادآوری و نهادینهسازی فرهنگ عاشورا پرداخته
میشود كه این همگی، حكایت از تدبیر و دوراندیشی فرهنگسازان این عرصه
دارد.
با گذر از عصر ائمه، عالمان شیعه به جمعآوری و باببندی روایات و
اخبار پرداختند و در این میان زیارات نیز مورد توجه قرار گرفت. پدید آمدن
كتابهای دعا و زیارتنامهها به وسیله عالمانی همچون شیخ مفید صاحب المزار،
علم الهدی صاحب مصباح الزائر و شیخ طوسی صاحب مصباح المتهجد، نشان از اهمیت
این مقوله نزد این اندیشمندان دارد. این مسئله در قرنهای بعد نیز با
كتابهایی همچون كامل الزیارات، المزار الكبیر و... پی گرفته شد و همچنان
نیز با قالبهای گوناگون تا كنون به حیات خود ادامه داده است كه آخرین نمونه
آن را میتوان مفاتیح الجنان به حساب آورد.
زیارت ناحیه
همانگونه
كه پیشتر اشاره شد، زیارتنامهها دارای سطوح معرفتی مختلف بوده، از حیث
ژرفایی و عمق مطالب با یكدیگر متفاوت هستند. از زاویه محتواشناسی و زیبایی
واژگان، در بین زیارات موجود «زیارت ناحیه» از جمله متون دلانگیز و ژرفی
به شمار میرود كه منتسب به ناحیه امام عصر علیهالسلام میباشد. علامه
مجلسی این زیارت را ـ با اندك تفاوتهایی ـ از شیخ مفید، سید مرتضی و محمد
بن المشهدی صاحب المزار الكبیر نقل میكند و پس از سخن مولف المزار الكبیر
مبنی بر خروج این زیارت از ناحیه مقدسه امام آخر مینویسد: «وَالاَْظْهَرُ
اَنَّ هذِهِ الزِّیارَةَ مَنْقُولَةٌ مَرْوِیَّةٌ؛3 روشن است كه این زیارت
دارنده سند روایتی از امام معصوم است.»
در هر حال آنچه در این نوشتار در
پی آن خواهیم بود گذری بر این گنج معنوی و بازشناسی سیمای فردی سید الشهدا
در این زیارت گرانقدر است.
1. نسبشناسی
در بحث از نسب،
زیارتنامهها بر دو نسب تكیه میكنند كه در این صورت ضمن توسعه در مفهوم
این واژه، حكایتی پندآموز را نیز به دنبال دارد.
الف ـ سلسله الهی:
در
ابتدای برخی از زیارات حضرت امام حسین علیهالسلام به ویژه زیارت ناحیه،
آنچه برای ورود زائر پسندیده آمده است سلام بر انبیاء الهی است:
«اَلسَّلامُ عَلی آدَمَ صَفْوَةِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلی شَیْثَ...
السَّلامُ عَلی اِبْراهیمَ و...»4 این سلسله به همراه درودهای متصل و
برشمردن صفات نیكوی هر كدام از این برگزیدگان ادامه مییابد تا به
«السَّلامُ عَلی مُحَمَّدٍ حَبیبِ اللّهِ وَصَفْوَتِهِ؛5 سلام بر محمد،
دوست برگزیده خدا.» میرسد.
از این پس نیز سلامها به امیرمؤمنان، فاطمه
زهرا، امام حسن و بالاخره سید الشهداء هدیه میشود. با پسزنی حجابها آنچه
از میان این باغستان پر نشاط سلامها برمیآید، در واقع تنها عرض ادبی خالی
نیست بلكه در این بین میتوان «اتحادی معنوی» را نتیجه گرفت. فقرات زیارت
به ما اینگونه میفهماند كه امام شهید در پیوندی معنوی با سلسلهای الهی
است. او نسب به آدم نه از حیث صلب بلكه از حیث پیامآوری و رسالتداری
میبرد. به تعبیری او دارنده همه خوبیهایی است كه آن شریفان داشتهاند. مگر
نیست كه او مصباح هدایت است و سفینه نجات و انبیاء نیز چنین بودهاند.
قرآن كریم میفرماید: «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»؛6
آنان را امامانی قرار دادیم كه به امر ما هدایت كنند.»
مگر نیست كه او
در راه حق، ترسی نمیشناسد و میگوید: «لَوْ لَمْ یَكُنْ فِی الدُّنْیا
مَلْجَأٌ وَلا مَأْوی لَما بایَعْتُ یَزیدَ ابْنَ مُعاوِیَةَ؛7 اگر در دنیا
پناه و پناهگاهی نباشد با یزید بن معاویه بیعت نمیكنم.»
و انبیاء نیز
اینچنین هستند. قرآن كریم میفرماید: «اَلَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ
اللّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلا یَخْشَوْنَ اَحَداً اِلاّ اللّه»؛8 «آنانكه
رسالتهای الهی را رسانند و از او ترسند و از هیچ كس جز خدا نترسند.»
همو
است كه فریاد برمیآورد: «أُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَاَنْهی عَنِ
الْمُنْكَرِ؛9 فرمان به نیكیها و نهی از زشتیها را خواستارم.»
و انبیاء
نیز از همین جام جرعه نوش شهادتند و رنگ آن میپذیرند. قرآن كریم درباره
دشمنان پیامبران میفرماید: «وَیَقْتُلُونَ الَّذینَ یَأْمُرُونَ
بِالقِسْطِ مِنَ النّاسِ»؛10 «و مردمی را كه به عدالت امر مینمایند به قتل
میرسانند.»
او طاغوت میشكند و بعثت انبیاء نیز بر همین تعلق گرفته
است. «وَلَقَدْ بَعَثْنا فی كُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ
وَاجَتَنِبُوا الطّاغُوتَ»؛11 «در هر امتی رسولی برگزیدیم تا مردمان را به
عبادت خدا و پرهیز از طاغوت دعوت نمایند.»
او رهایی عباد را از «زندان
جهالتها» میطلبد. در زیارت میخوانیم: «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیكَ
لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ؛12 خون
خویش را در راه آزادی بندگانت از جهالت و سرگردانی آنان در گمراهی نثار
كرد.»
انبیاء نیز پیوند خویش را با خدا اینچنین استوار میكنند: «هُوَ
الَّذی بَعَثَ فِی الاُْمّییّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ
آیاتِهِ وَیُزَكّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَاِنْ
كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ»؛13 «او كسی است كه در میان جمعیت
درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت كه آیاتش را بر آنان میخواند، تزكیه
میكند و كتاب و حكمت میآموزد و مسلماً پیش از این در گمراهی آشكار
بودند.»
و این نیز بگذاریم و بگذریم تا شاید در آنچه آینده خواهد آمد
بتوانیم گوشههایی دیگر را بپیماییم. و این همه نشانگر آن است كه از نخست
انبیاء تا حسین علیهمالسلام همه عضو قبیلهای الهی و حزب رحمانی میباشند و
چه نسبی شریفتر و برتر از این میتوان یافت.
ب ـ سلسله صلبی
در
این بخش، زیارتنامهها بیشتر با ظرافتی ویژه به نسب او از حضرت خاتم
میپردازد: «اَلسَّلامُ عَلیَ ابْنِ خاتَمِ الاَْنْبِیاء، اَلسَّلامُ عَلَی
ابْنِ سَیِّدِ الاَْوْصِیاءِ، السَّلامُ عَلَی ابْنِ فاطِمَةَ
الزَّهْراءِ، السَّلامُ عَلَی ابْنِ خَدیجَةَ الْكُبْری...»14
در مقام
كنونی نیز شاید آنچه بیش از سلسله صلبی قابل ملاحظه باشد همین پیوند معنوی
است، چرا كه آنچه پس از این مورد تأكید قرار میگیرد صعود به جنبههای
معنوی است، آنجا كه باید گفت: «السَّلامُ عَلَی ابْنِ سِدْرَةِ
الْمُنْتَهی، السَّلامُ عَلَی ابْنِ جَنَّةِ الْمَأْوی، السَّلامُ عَلیَ
ابْنِ زَمْزَمَ وَالصَّفا»15
بلكه اگر گامی فراتر نهیم این درودها وارد
جنبههایی عمیقتر میشوند و علت این همه سپاس را در مجاهدتی خونین، صبری
ستبر و عصمتی به همراه اصحاب كساء میجویند: «السَّلامُ عَلَی الْمُرَمَّلِ
بِالدِّماءِ، السَّلامُ عَلَی الْمَهْتُوكِ الْخَباءِ، السَّلامُ عَلی
خامِسِ اَصْحابِ اَهْلِ الْكَساءِ؛16 سلام بر آن كه پیكرش به خون آغشته
گردید، سلام بر آن كس كه حرمت خیمهگاهش شكسته شد، سلام بر پنجمین از اصحاب
كساء.»
و چه زیبا و عارفانه است این سلامها و چه شعلهای میاندازد به خرمن خرد و عاطفه.
2. در مهد
شاید
یكی از زیاراتی كه به صورتی كوتاه بر محور نوزادی حضرت گردشی كوتاه دارد
همین زیارت است. در بخشی از آن میخوانیم: «السَّلامُ عَلی مَنِ افْتَخَرَ
بِهِ جَبْرئیلُ، السَّلامُ عَلی مَنْ ناغاهُ فِی الْمَهْدِ میكائیلُ؛17
سلام بر آن كه جبرئیل به او افتخار میكرد. سلام بر آن كس كه میكائیل با او
در گهواره سخن میگفت و شادمانش میساخت.»
اگر چه برای بسیاری معلوم
نیست كه كیفیت این ماجرا به چه گونه است؟ و در تفسیر این بخش بایستی از كجا
سود جست؟ امّا دست كم این ماجرا نشان از حضور ملكوتی و خادمانه فرشتگان در
پیشگاه این خاكنشینان لاهوتی دارد.
3. ویژگی حاكم در زندگانی
در
دوران زندگی، قیام و شهادت امام حسین بن علی علیهالسلام ، آن اصل حاكم و
غیرقابل نفوذی كه همچون پرتویی قدرتمند وی را تحت تأثیر قرار میداده است،
اطاعت از خدا، پیروی از رسول خدا و شنوایی آگاهانه از وصی خدا و پایبندی به
وصیت حجت خدا بوده است. این اصل الگو در لسان زیارت این چنین آمده است:
«وَكُنْتَ للّهِ طائِعاً وَلِجَدِّكَ مُحَمَّدٍ صلیاللهعلیهوآله
تابِعاً وَلِقَوْلِ اَبیكَ سامِعاً وَالِی وَصِیَّةِ اَخیكَ مُسارِعاً؛18
تو فرمانبردار خداوند و پیروی كننده جدت محمد صلیاللهعلیهوآله و پذیرای
گفتار پدرت و پیشی گیرنده به انجام وصیت برادرت بودی.»
یا آنجا كه
میگوید: «سالِكاً طَرائِقَ جَدِّكَ وَاَبیكَ، مُشْبِهاً فِی الْوَصِیَّةِ
لاَِخیكَ؛19 تو پوینده راه جد و پدرت و در سفارشها همانند برادرت بودی.»
بیگمان این قانون و الگو، برای هر آزادیخواه طرفدار مكتب خونین حسین علیهالسلام خط كشی بیخطا و معیاری بیاشتباه است.
4. بندگی
در
فرهنگ اسلامی، از جمله محكهای بازشناسی عیار انسانیت برپاداری تكالیف الهی
است. و حسین علیهالسلام بر اساس زیارت حاضر، تكالیف خویش را در سه عرصه
عبادی فردی، اقتصادی و اجتماعی، به نیكی به سرانجام میرساند؛ چنانچه
میخوانیم: «اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَیْتَ الزَّكوةَ
وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْعُدْوانِ؛20
گواهی میدهم كه تو نماز را برپا داشتی و زكات داده به نیكی فرمان و از
زشتی و تجاوز بازداشتی.»
برپایه این زیارت، بندگی در اقامه نماز به
تنهایی حاصل نمیگردد بلكه آن كس طعم شیرین عبودیت و بندگی را میچشد كه در
تمامی عرصهها سر بر آستان الهی بساید و در میانه شبهای تار شب را زنده
داشته، خاضعانه و خاشعانه در ركوع و سجدهای طولانی راه عزت بپیماید.
«كُنْتَ... مَتَهَجِّداً فِی الظُّلَمِ... طَویلَ الرُّكُوعِ
وَالسُّجُودِ؛21 اهل تهجّد در تاریكیها بودی و ركوعها و سجدههای طولانی
داشتی.»
5 . پاكیزگی معنوی
در زمانهای كه اشباح شیطانی جن و انس با
هجوم همه جانبهشان بدعتها را رواج و سنتهای اصیل را به عقب میراندند و
لغزشگاههای بسیار و درّههای هولناكی را فرا روی مؤمنان قرار میدادند،
بایستی كسی میبود تا همچون دژی تسخیرناپذیر مظهر طهارت و پاكی باشد. و
پنجمین اصحاب كساء مصداق همین پاكی است و بایستی به او خطاب كرد:
«السَّلامُ عَلی مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیلُ؛22 سلام بر آن كسی كه خدای بزرگ
او را پاك و مطهر قرار داد.» چرا كه او دارنده سند بندگی است با مهری از
اخلاص و همین است كه احساس شیطان در پیشگاه او عجز و حقارت است. همان شیطان
كه گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ اِلاّ عِبادَكَ
مِنْهُمْ الْمُخْلَصینَ»؛23 «به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد،
مگر بندگانی از بین آنان كه خالص شدهاند.»
6. شكیبایی و حسابگری
در
راهی كه سرور شهیدان برگزید و بر آن راه هر چه داشت گذاشت، دو خصلت مدام در
كنار یكدیگر میبایست باشند تا بیمهگر سعادت گردند. چه، كاستی در هر كدام
باعث نابودی سرمایه و هدر رفتن توان است. این دو یار جدا ناشدنی در طریقت
حسینی، شكیبایی و حسابگری با خداست. حسین كالای هستی خویش را به بازار كسی
جز خدا نمیبرد، همان خدا كه سند معامله با مؤمنان را امضاء كرده و فرموده
است: «اِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ
وَاَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»؛24 «خداوند از مؤمنان جانها و
اموالشان را خریداری كرده، كه [در برابر آن[ بهشت برای آنان باشد.»
او
از جد، پدر و مادرش به خوبی آموخته است كه كالای او را جز خدا اجر نمیدهد.
همان خدایی كه فرمود: «ما اَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ اَجْرٍ اِنْ
اَجْرِیَ اِلاّ عَلی رَبِّ الْعالَمینَ»؛25 «من در برابر این دعوت از شما
اجری نمیطلبم، اجر و پاداش من فقط بر پروردگار عالمیان است.» و از آن سو
راه بازار خدا، سخت است و مركبی جز شكیبایی نمیطلبد و او چه نیكو به این
هر دو عامل بود كه خود نیز بر همین راه رفت و گفت: «اللّهُمَّ صَبْراً
وَاحْتِساباً فیكَ؛26 خداوندا! به خاطر صبر و حسابگری در راه تو [چنین
میكنم].»
پس حق است كه در خطاب به او چنین بگوئیم: «السَّلامُ عَلَی الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ؛27 سلام بر حسابگر صبر كننده.»
7 ـ بر ساحل صفات
در
فرازهایی از زیارت، كشتی صبر، طاقت از كف میدهد و حیران و سرگشته بر ساحل
صفات تنها به نظاره مینشیند؛ چرا كه هر كدام كتابی گرانوزن و گرانسنگ و
قلمی غیر از این قلمها میطلبد. پس بیایید با یكدیگر روحمان را بر بال
پیوند زده از آسمان بر آنها بنگریم كه تنها از این رهگذر حدی برای آنها
متصور است. «كُنْتَ... قَویمَ الطَّرائِقِ، كَریمَ الْخَلائِقِ، عَظیمَ
السَّوابِقِ، شَریفَ النَّسَبِ، مُنیفَ الْحَسَبِ، رَفیعَ الْرُّتَبِ،
كَثیرَ الْمَناقِبِ، مَحْمُودَ الضَّرائِبِ، جَزیلَ الْمَواهِبِ، حَلیمٌ
رشیدٌ مُنیبٌ جَوادٌ عَلیمٌ اِمامٌ شَهیدٌ اَوّاهٌ حَبیبٌ مَهیبٌ؛28 تو
اینچنین بودی ... بر راههای استوار گام مینهادی، در بین مردمان بخشنده و
بزرگوار بودی، گذشتهای با عظمت، نسبی شریف، حسبی والا و رتبهای عالی
داشتی. دارنده فضایل بسیار با سرشتهای ستایش شده و موهبتهای فراوان بودی و
بردبار و كمال یافته، رو به سوی خدا كرده، بخشنده، دانا، راهبری شهید، زاری
كننده و محبوب و دارای وقار بودی.»
در دل این همه بزرگی، صفات دیگری نیز یافت میشوند كه از عهده این نوشتار كوتاه بیرون است.
8. دار دنیا
در فرهنگ زیارت ناحیه، نگاه حسین علیهالسلام به دنیا نیز كاویده میشود كه به اختصار به پردازش این فراز نائل میشویم.
الف ـ گذرگاه، نه قرارگاه
بدیهی
است كه سنت حضرت رب بر حضور انسان در زمین تعلق گرفته است و این سرنوشتی
است گریزناپذیر. امّا آنچه مهم است كوتاهی مدت قرار در این گذرگاه است، چه
اینكه خداوند فرمود: «وَلَكُمْ فِی الاَْرْضِ مُسُتَقَرٌّ وَمَتاعٌ اِلی
حینٍ»؛29 «زمین برای شما تا مدتی قرارگاه و وسیله بهرهبرداری خواهد بود.»
از این رو دنیا پلی است برای عبور، نه قرارگاهی برای آسودن و غنودن. تعبیر
رسا، كوتاه، شیوا و ارزشمند مولی الموحدین نیز بر همین محور میچرخد كه:
«الدُّنْیا، دارُ مَمَرٍّ لا دارُ مَقَرٍّ؛30 دنیا خانه گذر است، نه منزل
قرار.»
سیمای حضرت سید الشهداء علیهالسلام در این عرصه چنین شناسانده
میشود كه: «زاهِداً فِی الدُّنْیا زُهْدَ الرّاحِلِ عَنْها؛31 در دنیا
همچون آنانكه در آستانه كوچ از دنیا هستند زهد ورزیدی.»
ب ـ نگاهی وحشتزده
حسین
علیهالسلام در قعر دره دنیا فرو نمیرود و بر دیوارهای نااستوار آن گام
نمینهد. او از پدر آموخته است كه: «مَثَلُ الدُّنْیا كَمَثَلِ الْحَیَّةِ
لَیِّنٌ مَسُّها والسَّمُّ النّاقِعُ فی جَوْفِها یَهْوی اِلَیْهَا
الْغَرُّ الْجاهِلُ وَیَحْذَرُها ذُو اللُّبِّ الْعاقِلُ؛32 دنیا چون ماری
پوست نرم و سمّی است. نادان نیرنگ خورده به او میگراید و هوشمند عاقل از
آن میپرهیزد.» از این رو در زیارت ناحیه خطاب به امام حسین علیهالسلام
این ویژگی او را چنین بیان میكنیم: «ناظِراً اِلَیْها بِعَیْنِ
الْمُسْتَوْحِشینَ مِنْها؛33 از دریچه نگاه وحشتزدگان به دنیا نگریستی.»
ج ـ بازداشت آرزوها
همگی
ما طعم دنیا چشیدهایم و به روشنی آگاهیم كه آرزو فرزند ماندگار دنیا است.
تا دنیا باقی است، آرزو نیز از كنار مادر شیر مینوشد. امّا هر كه سر بر
آستان حسین میگذارد باید بداند كه زهد و بینیازی، هر دو از پررنگترین
رنگهای این مكتب است. و زهد به فرمایش مولای موحدان «كوتاه كردن آرزوست»34 و
بینیازی یعنی ترك آرزو.35
در دانشگاه سید الشهداء مدرك شهادت داده
میشود و در این راه میبایست واحدهای ایثار و نثار را گذراند. در كلاس
مولایمان حسین علیهالسلام این فرهنگ رایج است كه: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ
حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ»؛36 «هرگز به حقیقت نیكوكاری نمیرسید
مگر اینكه از آنچه دوست دارید انفاق كنید.» و این همه سخت با آرزو ـ این
فرزند دنیا ـ ناسازگار است. پس باید همچون او بود كه خطاب به او میگوئیم:
«اَمالُكَ عَنْها مَكْفُوفَةٌ؛37 آرزوهایت از دنیا بازداشته شده است.»
د ـ زیورها
دنیا
بسان نوعروسی است فریبنده و افسونگر، اگرچه متاعش ناپایدار است امّا بسا
افراد در دوستیاش یكدل و پایدارند و در به فراموشی سپردن فنا پذیریش متحد.
اگر چه زندگانیش كوتاه و ارزشش ناچیز است امّا زیورهایش چشمها را كم كور
نكرده است و كم انسانها را در پی خویش خسته و درمانده نساخته است.38 و چه
هشداری دارد كلام الهی در اینباره كه: «زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ
الشَّهَواتِ»؛39 «محبت شهوتها برای مردم زینت داده شده است.» مال و فرزند و
زن و سیم همه زینتند امّا در این سیاه بازار اوهام فریاد علی علیهالسلام
بلند است كه «غُرّی غَیْری؛40 دیگری را فریب ده.» و حسین علیهالسلام كه
ادامه زندگانی او است، جز این نمیتواند باشد. پس او نیز همتش از زیورها و
زینتهای دنیوی منصرف و به جهان باقی مایل است. «وَهِمَّتُكَ عَنْ زینَتِها
مَصْرُوفَةٌ... وَرَغْبَتُكَ فِی الاْخِرَةِ مَعْرُوفَةٌ؛41 تلاشت از
زیورهای دنیا بسوی دیگر بازگشته و گرایشت به سوی آخرت بر همگان روشن است.»
از این رو در عاشورا زینتهای اجباری این دنیا را به درخت بیزوال «باقیات
الصالحات» پیوند میزند كه خداوند فرمود: «اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زینَةُ
الْحَیاةِ الدُّنْیا وَالْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ
ثَواباً وَخَیْرٌ اَمَلاً»؛42 مال و فرزندان زینت زندگی دنیا هستند و
باقیات الصالحات ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخشتر است.»
حسین
علیهالسلام میخواهد در همه آزمایشها سرافراز باشد و این نیز عرصه آزمایش
است. «وَاعْلَمُوا اَنَّما اَمْوالُكُمْ وَاَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاَنَّ
اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ»؛43 «بدانید كه اموال و اولاد شما وسیله
آزمایش است؛ و پاداش عظیمی نزد خداست.»
ه ـ شادمانهها
در اندیشه
سرور كربلائیان، دنیا محل شادمانههایی متضاد است. او در مكتب پدر آموخته
است كه دنیا هم مزرعه عذاب است و هم مزرعه نجات. این خانه میتواند پندآموز
عبرت پذیران و زاد دهنده دوراندیشان باشد. دنیا سجدهگاه دوستان خدا،
نمازگاه فرشتگان و فرودگاه كلام خداست. اینجا همان جا است كه بایستی به
تجارت با خدا رفت و نفس را نه به ثمن بخس بلكه ثمین فروخت. حسین
علیهالسلام از شادمانههای دنیا اینچنین بهره میبرد: همدمی با بیت و
محراب. «وَاَنْتَ... جَلیسُ الْبَیْتِ وَالْمِحْرابِ؛44 همدم با خانه و
محراب هستی.» او راه عزلت و بریدگی از شهوتها و لذات را میجوید. چنانكه در
زیارت ناحیه میخوانیم: «مَعْتَزِلٌ عَنِ اللَّذّاتِ وَالشَّهَوات؛45 تو
از لذتها و شهوات بریدهای.» او بر شادمانههای غیرخدایی یكسره چشم
برمیبندد، چنانكه میخوانیم: «وَاِلْحاظُكَ عَنْ بَهْجَتِها مَطْروفَةٌ؛46
توجهت از شادمانههای دنیایی بازداشته شده است.» و این بود حكایت حسین و
دنیا.
9. لقبها
در اغلب زیارتها، سید شهیدان القاب خاصی را به خویشتن اختصاص داده است. این القاب را میتوان به سه دسته كلی تقسیم نمود. از جمله:
الف ـ لقبهای منزلتی:
این
گونه القاب و توصیفات بیشتر ناظر به مقامشناسی و منزلتیابی حضرت در خصوص
عصمت و امامت است. از این رو میتوان این جملات یا واژهها را به عنوان
مباحث كلامی زیارت، مورد شناسایی قرار داد. «اَلسَّلامُ عَلی خامِسِ
اَصْحابِ اَهْلِ الْكَساءِ؛47 سلام بر پنجمین نفر از اصحاب كساء.» یا
«اَلسَّلامُ عَلی حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ؛48 سلام بر حجت پروردگار
جهانیان.»
ب ـ لقبهای جهادی:
این گونه لقبها بر جنبههای حماسی تأكید
مینمایند و كنایهای از شجاعت و سلحشوری مولا میباشند، مانند:
«اَلسَّلامُ عَلی یَعْسُوبِ الدِّینِ؛49 سلام بر رئیس بزرگ (پادشاه) دین.»
پردازش واژگان در این موارد به گونهای است كه به زیبائی شخصیت حماسی سالار
كربلا را به نمایش میگذارد. همچنین از آنجا كه این گونه القاب در كنار
لقبهای شهادتی و غمانگیز به كار میرود، فضایی متعادل و واقعی را فرا روی
زائر باز مینماید.
ج ـ لقبهای شهادتی:
این لقبها ناظر به زوایای
گوناگونی هستند، امّا همگی در محور شهادت مظلومانه شریكند. مانند:
«السَّلامُ عَلی غَریبِ الْغُرَباءِ؛50 سلام بر غریب غریبان.» كه به
تنهاییِ آن حضرت در هنگام جهاد و شهادت اشاره دارد و یا «اَلسَّلامُ عَلی
شَهیدِ الشُّهَداءِ؛51 سلام بر شهید شهیدان.» یا «اَكْرَمُ
الْمُسْتَشْهَدینَ؛52 بزرگوارترین شهیدان.» كه هر دو بر جایگاه شهادتی حضرت
نظر دارند. در این میان برخی لقبها در عین آنكه اشارهای كنایهآمیز به
شهادت دارند، منزلت حضرت را پس از شهادت به بیان مینشینند. مانند:
«السَّلامُ عَلی صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِیَةِ؛53 سلام بر صاحب بارگاه
عالی رتبه.»
البته در این مجال اندك نمیتوان بر بسیاری از القاب با
تأمل نگریست، امّا بیگمان شرط ادب و كمال آن است كه معرفت جویان در این
راه نیز گامی نهند، كه بیتردید هركدام دفتری مستقل میطلبد و پژوهشی ژرف.
از این رو نوشتار ما با توجه به تكلیف اختصار از بسیاری بحثها میگذرد، به
امید آنكه رهپویان دیگر در این وسعت پرنشاط و طراوت خوشهای از گلهای
حسینی بر چینند. و ما از باب تیمن و عرض ادب دو شكوفه سلام را از باغ
پرریحان زیارت ناحیه بر آن صاحب شافی عرضه میداریم: «السَّلامُ عَلی مَنْ
جَعَلَ اللّهُ الشِّفاءَ فی تُرْبَتِهِ، السَّلامُ عَلی مَنِ الاِْجابَةُ
تَحْتَ قُبَّتِهِ؛54 سلام بر آن كس كه خداوند در تربتش شفا را قرار داد. و
سلام بر آن كس كه اجابت [خواستهها[ در بارگاه اوست.»
پاورقیها:
1.
خربوطلی، انقلابهای اسلامی، ترجمه عبد الصاحب یادگاری، ص73، به نقل از
پیامدهای اجتماعی نهضت حسینی، شمس اللّه مریجی، معرفت، شماره 59، ص36.
2. كامل الزیارات، ص237، ح354.
3. بحارالانوار، ج98، ص328.
4. زیارت ناحیه مقدسه، ص14.
5. شعراء/164.
6. انبیاء/73.
7. العوالم العلوم، ص178.
8. احزاب/39.
9. حیاة الامام الحسین بن علی، دراسة و تحلیل، ج2، ص264.
10. آل عمران/21.
11. نحل/36.
12. مفاتیح الجنان، زیارت اربعین.
13. جمعه/2.
14. زیارت ناحیه مقدسه، ص20.
15. همان، ص22.
16. همان، ص22.
17. همان، ص30، جهت اطلاع بیشتر نك: بحارالانوار، ج44، ص188. هرچند در این مورد از جبرئیل نام برده شده است نه میكائیل.
18. زیارت ناحیه، ص38.
19. همان، ص 42.
20. همان، ص38.
21. همان، ص42 و 44.
22. همان، ص30.
23. ص/82 ـ 83.
24. توبه/111.
26. موسوعة كلمات الامام الحسین، ص402.
27. زیارت ناحیه، ص28.
28. همان، ص42.
29. بقره/36.
30. نهج البلاغه، حكمت 133، ص656.
31. زیارت ناحیه، ص44.
32. نهج البلاغه، حكمت 119، ص653.
33. زیارت ناحیه، ص44.
34. «اَلزِّهادَةُ قَصْرُ الاَْمَلِ». (نهج البلاغه، خطبه 81، ص128.)
35. «اَشْرَفُ الْغِنی تَرْكُ الْمُنی؛ بالاترین بینیازی ترك آرزوهاست.» (نهج البلاغه، حكمت 34، ص630.)
36. آل عمران/92.
37. زیارت ناحیه، ص44.
38. با استفاده از حكمت 77 نهج البلاغه، ص638.
39. آل عمران/14.
40. نهج البلاغه، حكمت 77، ص638.
41. زیارت ناحیه، ص44.
42. كهف/46.
43. انفال/28.
44. زیارت ناحیه، ص44.
45. همان، ص44.
46. همان، ص44.
47. زیارت ناحیه، ص22.
48. همان، ص26.
49. همان، ص24.
50. همان، ص22. (غریب = دور از وطن)
51. همان، ص22.
52. همان، ص62.
53. همان، ص30.
54. همان، ص20.
مقدّمه
نهضت عاشورا با تمام درسها و عبرتهاى آن، پیامدار شكوه و
عظمت آن بزرگمرد الهى، یعنى سید جوانان اهل بهشت، حضرت حسین بن على
علیهالسلام است. اینكه نهضت بىمثال عاشورا هنوز كه هنوز است بر تارك جهان
مىدرخشد و روز به روز بر تجلّى آموزههاى آن براى تشنگان حقیقت و طالبان
سعادت افزوده مىشود، چیزى نیست مگر موهبتى برخاسته از عظمت شأن و بلندى
مقام آن امام همام و نشانههاى وجودى او. و از این روست كه این نهضت مقدس
با نام حسین علیهالسلام زنده است.
نهضت عاشورا در بردارنده مشخصهها و
ابعاد مختلف شئون بشرى است، به گونهاى كه سالهاى سال است كه فكر بشر را
جلب خود كرده و انسان امروز، هر روز از آن واقعه، ابعاد جدیدترى را مىیابد
و تشنهتر از همیشه به بررسى ابعاد و آموزههاى آن مىپردازد، این است كه
مسلمانان باید در فراگیرى درسها و عبرتهاى عاشورا، بذل همت كرده و در
طریق رسیدن به سعادت، آنها را چراغ راه خویش قرار دهند.
از آنرو، كه
شخصیت وجودى حضرت سیدالشهدا و قیام الهى او مشتمل بر جلوههاى متنوعى از
هدایت انسانهاست و همین امر سبب جلب افكار اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان
به این حقیقت بوده است، هر كس از زاویهاى به بررسى و تحقیق درباره شخصیت و
سیره و سنّت او نشسته و در این میان به نتایج مفیدى هم دست یازیده است. از
جمله مسائل مورد بحث در زمینه عبرتگیرى از حماسه عاشورا، بررسى موقعیت
عوام و خواص در این حادثه است؛ مسئلهاى كه رهبر معظم انقلاب بارها به آن
اشاره كرده و تذكر دادهاند. آنچه در پى مىآید، نگاهى به موقعیت خواص و
عوام در عصر امام حسین علیهالسلام و موضعگیرى آنها در قبال حادثه
عاشوراست.
معنا و مفهوم خواص
به دلیل آنكه انسان مدنى بالطبع و
نیازمند زندگى اجتماعى است، همواره تكامل و تعالى خود را در همبستگى با
جامعه مىبیند و عموما فرآیند تأثیرگذارى و تأثیرپذیرى را در جامعه به
عنوان یك حقیقت مىپذیرد و از اینروست كه در مطلق جوامع بشرى، مردم از حیث
نفوذ و قدرت و اثرگذارى بر دیگران و نیز تأثیرپذیرى از ایشان به دو قطب
تأثیرگذار و تأثیرپذیر تقسیم مىشوند. در این میان، گروهى كه تأثیرگذارند و
در واقع، اقلّیتى از افراد جامعه را تشكیل مىدهند، به لحاظ خصوصیاتى كه
دارند ـ یعنى اهل تحقیق و نظر بوده و بر اساس بصیرت و عقل به تحلیل مسائل
مىپردازند و به همین دلیل پیشكسوتان جریانهاى اجتماعى هستند ـ «خواص»
نامیده مىشوند. از دیدگاه جامعهشناختى، خواص، گروهى اجتماعى هستند كه
دیگران در ارزشیابى خود، آنها را ملاك و معیار قرار مىدهند. در اعمال و
رفتار خود از آنها الهام گرفته و رأى و دیدگاه آنها را، مبناى داورى و
عمل خود قرار مىدهند. از اینروى، به آنها گروههاى مرجع یا داورى یا
استنادى گفته مىشود.(1)
رهبر معظم انقلاب در یك تقسیم جامعهشناسانه،
از این گروه اینگونه یاد مىكنند: «[خواص] كسانى هستند كه از روى فكر و
فهمیدگى و آگاهى و تصمیمگیرى كار مىكنند؛ یك راهى را مىشناسند و دنبال
آن راه حركت مىكنند... خواص یعنى كسانى كه وقتى عملى انجام مىدهند،
موضعگیرى مىكنند و راهى را كه انتخاب مىكنند از روى فكر و تحلیل است.
مىفهمند و تصمیم مىگیرند و عمل مىكنند.»(2)
پس كسانى كه در برخورد با حوادث اجتماعى، اهل بصیرت و آگاهىاند و خود تصمیم گیرندهاند نه پیرو تصمیم دیگران، خواص نامیده مىشوند.
نقش خواص در شكلگیرى فرایندهاى تاریخى
حوادث
گذشته كه چیزى جز محتواى تاریخ نیست، گنجینه عبرتگیرى آیندگان و
سرمایهاى گرانسنگ براى نوع بشر است. مطالعه و بررسى این حوادث و پیامدهاى
آنها، براى انسان در نوع تفكر و تصمیمگیرى و برخورد با قضایاى پیش آمده
امرى ضرورى است.
با یك نگاه جامعهشناختى نسبت به جوامع پیشین، در
مىیابیم كه هر جامعهاى در طول تاریخ، افرادش را در دو گروه خواص و عوام
تجریه كرده است و در واقع، همین دو گروهند كه منشأ تحولات تاریخى در
دورههاى مختلف بودهاند؛ به گونهاى كه هر پدیده تاریخى، حاصل نوع عملكرد
این دو طایفه و تعامل آنهاست. اكنون با توجه به مرجعیت خواص براى عوام و
تأثیرپذیرى گروه پیرو از طایفه پیشرو، توجه به عملكرد و نوع تفكر این دو
دسته در انعقاد و شكل گیرى فرایندهاى تاریخى، امرى حایز اهمیت خواهد بود؛
زیرا نوع عملكرد آنهاست كه مىتواند جامعه و حتى تاریخ را سعادتمند كرده و
یا به تباهى و انهدام بكشاند. عنصر اصلى در این امر، خواص هستند؛ زیرا به
فرموده رهبر معظم انقلاب، «حركت خواص، به دنبال خود حركت عوام را
مىآورد... یك وقت یك حركت بجا، تاریخ را نجات مى دهد؛ گاهى یك حركت نابجا
كه ناشى از ترس و ضعف و دنیاطلبى و حرص براى زنده ماندن است، تاریخ را در
ورطه گمراهى مىغلتند... اگر خواص، در هنگام خودش، كارى را كه لازم است،
تشخیص دادند و عمل كردند، تاریخ نجات پیدا مىكند و حسین بن علىها به
كربلا كشانده نمى شوند.»(3) «وقتى ه خواص طرفدار حق در یك جامعه یا اكثریت
قاطعشان آنچنان مىشوند كه دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مىكند، از ترس
جان، از ترس از دست دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و
تنها ماندن، حاضر مىشوند حاكمیت باطل را قبول كنند.»(4) بدیهى است اگر
خواص در تشخیص صواب از خطا دقت داشته باشند و همت خود را در راستاى آنچه كه
به صلاح جامعه و تاریخ است، استوار سازند، عوام نیز پیروى مىنمایند؛ زیرا
خواص در همه ابعاد فكرى، رفتارهاى فردى و اجتماعى و سایر شئونات، مقتداى
عوام هستند. نتیجه چنین عملكردى، تعالى جامعه و سعادت مردم است، در غیر این
صورت، نتیجهاى جز تباهى و انهدام نخواهد داشت.
نقش خواص در شكلگیرى حادثه عاشورا
پیدایش
هر حادثهاى در جوامع بشرى در مرتبه اول معلول عملكرد خواص آن جامعه است
كه طبیعت چنین عملكردى، تأثیرپذیرى عوام را به دنبال دارد؛ خواص، یا خواصِ
حقّند و یا خواصّ باطل. خواصّ حق نیز در مقابل مظاهر دنیوى یا پاىبند به
حقند و یا روى گردان از حق. بدیهى است هر یك از این اقسام مىتواند در
پیدایش و عدم پیدایش فرایندهاى تاریخى، اجتماعى و سیاسى مؤثر باشد و در
نتیجه، جامعه را به صلاح و یا فساد بكشاند.
حادثه عاشورا و كشته شدن
فرزند رسول خدا صلىاللهعلیهوآله یكى از حوادثى بود كه نقش خواص در قبال
آن بسیار برجسته و قابل توجه و تأمل بوده است. اكنون، به بررسى وضعیت خواص
نسبت به قیام عاشورا مىپردازیم.
خواص و متنفذان حاضر در عصر امام حسین علیهالسلام
در یك تقسیمبندى مىتوان خواص دوره امام حسین علیهالسلام را به چند دسته تقسیم كرد:
1.
بقایاى اصحاب پیامبر صلىاللهعلیهوآله از مهاجر و انصار؛ مانند: جابر
بن عبدالله انصارى، ابن عباس، سهل بن ساعدى و انس بن مالك.
2. بزرگان و خواص شیعه؛ مانند: محمد حنفیه، مختار، سلیمان بن صرد خزاعى، هانى بن عروه، مسیب بن نجبه فزارى و ابراهیم اشتر.
3. اطرافیان خلفا؛ مانند: عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.
4. متنفذان در قبایل قحطانى در سرزمین عراق كه شامل بزرگان و رؤساى قبایل قحطانى مىشوند؛ مانند: شمر، محمد بن اشعث و عمرو بن حریث.
5. كارگزاران بنىامیه از قبیل عمارة بن عقبة بن ولید و ابن زیاد.
اكنون با توجه به عملكرد خواص عصر امام حسین علیهالسلام در قبال حادثه عاشورا، مىتوان آنها را به دو گروه تقسیم كرد:
1. كسانى كه از همكارى با امام علیهالسلام به علل و دلایلى بازماندند و توفیق حضور در ركاب او را نیافتند.
2.
كسانى كه زمینه ساز حادثه عاشورا بوده و آتش جنگ را بر علیه امام
علیهالسلام دامن زدند. گروه اول را نیز از حیث نوع موضعگیرى مىتوان به
اقسامى به شرح ذیل تقسیم كرد:
الف) كسانى كه به حقانیّت امام
علیهالسلام قایل بودند، اما قدرت همراهى و یارى او را نداشتند. از این
گروه مىتوان به جابربن عبدالله انصارى، صحابى بزرگ پیامبر
صلىاللهعلیهوآله ، اشاره نمود. «جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام خزرجى
انصارى مكنّى به ابو عبدالله از بزرگان صحابه رسول الله
صلىاللهعلیهوآله و از دوستداران خاندان پاك آن حضرت است... جابر خود
گوید: «رسول اكرم صلىاللهعلیهوآله خود شخصا در بیست و یك غزوه حضور
داشت و من در نوزده غزوه شركت داشتم، وى در بدر و اُحد شركت ننمود، ولى به
مسلمانان آب مىداد كه پدرش به علت خردسالى او را از نبرد باز مىداشت.
جابر در صفین در ركاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده و او نخستین كسى است
كه امام حسین علیهالسلام را پس از شهادتش زیارت نمود و آخرین كسى از یاران
رسول الله صلىاللهعلیهوآله بود كه درگذشت. وى نسبت به خاندان رسالت
ارادتى شایان داشت كه حدیث لوح فاطمه علیهاالسلام مشتمل بر اسامى حضرات
ائمه معصومان را او به امام باقر علیهالسلام باز گفت و سلام پیغمبر را به
آن حضرت رساند.»(5) وى در هنگام حادثه عاشورا نابینا بود، از اینرو،
نتوانست با امام علیهالسلام در كربلا حضور یابد. عبدالله بن جعفر و محمد
حنفیه نیز از همین گروهند كه به علت كهنسالى و بیمارى یا علل و مصالح دیگر،
از حضور در كربلا بىنصیب ماندند.(6)
ب) كسانى كه قایل به حقانیت امام
علیهالسلام بودند و در عین توانایى، با او همراه نشدند. یكى از این افراد،
عبیداللهبن حر جُعفى است. وى از هواداران عثمان بود كه پس از كشته شدن
او، نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در مقابل حضرت على علیهالسلام به جنگ
ایستاد.(7) او شاعر نیز بوده است و در بین مردم كوفه شخصى شناخته شده به
حساب مى آمد، هرچند سابقه مثبتى نداشته است.(8) عبیدالله بن حر جعفى در
حالى كه مىتوانست امام را یارى دهد، چنین كارى نكرد؛ زیرا وقتى امام
علیهالسلام به منزل «قصر مقاتل» رسیدند، خیمهاى دیدند. سؤال فرمودند كه
خیمه كیست؟ گفتند: متعلق به عبیدالله بن حر جعفى است. امام علیهالسلام كسى
را فرستاد تا او را به همكارى دعوت كند، اما او جواب منفى داد و گفت: «من
از كوفه بیرون نشدم مگر به خاطر اینكه با حسین علیهالسلام نباشم، چون در
كوفه یاورى ندارد و من اصلاً دوست ندارم او را ببینم و او هم مرا ببیند.»
پاسخِ
او را به امام علیهالسلام گفتند و آن حضرت خودش نزد وى رفت و پس از سلام،
او را براى خروج بر علیه یزید دعوت كرد، ولى عبیدالله همان جواب را تكرار
نمود. چون امام از هدایت و رستگارى او مأیوس شد، فرمود: «نصیحتى به تو
مىكنم و آن اینكه تا مىتوانى خود را به مكان دورى برسان تا صداى استغاثه
ما را نشنوى؛ زیرا به خدا سوگند اگر صداى استغاثه ما به گوش كسى برسد و به
یارى ما شتاب نكند، خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.(9)
سرانجام، عبیدالله امام علیهالسلام را یارى نكرد، در حالى كه توانایى چنین امرى را داشت.
از
خلال كلمات عبیدالله با امام و نیز با توجه به اشعارى كه پس از شهادت امام
از او نقل شده است، مىتوان دریافت كه او منكر حقانیت حركت امام نبوده،
بلكه معتقد به آن بوده است؛ مثلاً وقتى كه امام او را به توبه دعوت كرد و
راه توبه را پیوستن به فرزند دختر رسول خدا معرفى نمود، عبیدالله گفت: به
خدا سوگند من مىدانم كه هر كس از فرمان تو پیروى كند به سعادت ابدى و
خوشبختى ابدى نایل شده است، ولى من احتمال نمىدهم كه یارى من به حال تو
سودى داشته باشد.
او، همچنین در اشعارى كه در حسرت نپیوستن به امام سروده است، مىگوید:
فیالك یا حسرة ما دمت حیّا تَرَدَّدُ بین صدرى و التراقى
حسینٌ حین یطلب نصر مثلى على اهل العداوة و الشقاق
حسین حیث یطلب بذل نصرى على اهل الضلالة و النفاق
لو انّى اواسیه بنفسى لنلت كرامة یوم التلاقى
آه
از حسرت و تأسف سنگینى كه تا زنده هستم، در میان سینه و گلویم در حركت
است. آنگاه كه حسین بر اهل نفاق و ستم پیشگان از مثل من یارى مىطلبید؛ آن
گاه كه مىخواست براى نابودى اهل ضلال و نفاق به یاریش بشتابم. آرى، اگر
آن روز از راه جان، یارى و مواساتش مىنمودم، در روز قیامت به شرافتى بس
بزرگ نایل مىشدم.(10)
اعتقاد به اینكه امام علیهالسلام بر علیه اهل
ضلال و نفاق قیام كرده و سعادت و خوشبختى در فرمانبردارى از اوست، كاشف از
اعتقاد او به حقانیت امام است؛ هر چند كه این امر، به تنهایى، علت رستگارى
نیست، بلكه حركت بر اساس این اعتقاد و عمل بر طبق آن، لازم است و چون
عبیدالله اعتقاد را به مرحله عمل نرسانید، رستگار نشد.
البته اعتقاد به
حقانیت نیز، از حیث شدت و ضعف، داراى مراتب است. مثلاً افرادى مانند سلیمان
بن صردخزاعى و مسیب نجبه فزارى (از سران شیعیان كوفه) كه معتقد به حقانیت
امام علیهالسلام بودند و حتى از او دعوت رسمى به عمل آورده بودند، با این
حال، از یارى آن حضرت سر باز زدند. شاید بتوان گفت: اعتقاد آنان به حقانیت
امام در مرتبه شدیدتر (به نسبت عبیدالله) بوده است، ولى آنچه اهمیت دارد،
عمل است كه هم آنان و هم عبیدالله در آن مساوى بودند.
ج. كسانى كه نسبت به حقانیت امام علیهالسلام توقف كرده و یا از منكران بودند و بدین روى از یارى او خوددارى كردند.
عبدالله
بن عمر را مىتوان یكى از این افراد دانست. «وى سال سوم بعثت، در مكه
متولد شد و گویند قبل از پدرش ایمان آورده كه بنابراین، باید پیش از بلوغ،
مسلمان شده باشد. او پیش از پدر خود به مدینه هجرت كرد و در سال 73 یا 74
ه. ق. در سن 84 سالگى در مكه از دنیا رفت.»(11)
در همان روزهاى اول ورود
امام حسین علیهالسلام به مكه، عبدالله بن عمر كه براى عمره مستحب آنجا
بود، خدمت امام علیهالسلام آمد و چنین گفت: اى اباعبدالله، چون مردم با
این مرد بیعت كردهاند و درهم و دینار در دست او قرار دارد، قهرا مردم به
او اقبال نشان مىدهند و با دشمنى خاندان اموى با شما، مىترسم در صورت
مخالفت با او كشته شوى و گروهى از مسلمانان قربانى گردند و از رسول خدا
صلىاللهعلیهوآله شنیدم كه مىفرمود: «حسین كشته خواهد شد و اگر مردم
دست از یارى او بردارند، به ذلّت مبتلا مىگردند.» اكنون پیشنهاد من به شما
آن است كه همانطور كه همه مردم با یزید بیعت كردهاند، تو نیز بیعت كنى و
از ریخته شدن خون مسلمانان بترسى.(12)
امام علیهالسلام پس از دادن پاسخ او فرمود: اى ابوعبدالرحمان از خدا بترس و از یارى ما دست برمدار.
اما
این سخنان نورانى در او تأثیر نكرد و آخرالامر از جمله كسانى شد كه با
یزید بیعت كرد.(13) او بیعت خود را با یزید اینگونه توجیه مىكرد: «اگر
این كار درستى بوده چه بهتر و گرنه صبر مىكنم تا اوضاع بهتر شود.»
پس
از اینكه مردم مدینه علیه یزید خروج كردند و بیعتش را شكستند، وى فرزندان
خود را گرد آورد و گفت: ما طبق بیعت خدا با او (یزید) بیعت كردیم و از
پیغمبر شنیدم كه فرمود: روز قیامت پرچمى افراشته گردد و گروهى به زیر آن
گرد آیند و سپس اعلام شود كه اینان جفاكارانند و بزرگترین جفا و خدعه پس از
شرك به خدا نقض بیعت است. مبادا یكى از شما بیعت خود را بشكند كه میان من و
او رابطه قطع خواهد شد.(14)
البته عبدالله بن عمر از زمان حضرت على
علیهالسلام نیز یكى از خواصى بود كه در عین اعتقاد به حقانیت على
علیهالسلام و باطل دانستن دشمنانش، سكوت كرد و امام را یارى نكرد.(15) او
در واقع، از قاعدین(16) بود، اما در قضیه عاشورا، با توجه به عملكردش و روى
آورى به یزید و پاىبندى به او و تنها گذاشتن امام، و با علم به حدیث
پیغمبر صلىاللهعلیهوآله كه هر كسى از یارى و نصرت حسین علیهالسلام دست
بردارد ذلیل و خوار است، او را از قاعدین و توقفكنندگان در حقانیت امام
دانستن بسى جاى تأمل دارد؛ زیرا او آشكارا به یزید اعلام وفادارى نمود و
براى او تبلیغ كرد و به بیعت خود استوار ماند.
یكى دیگر از كسانى كه در
حقانیت امام تردید داشته و یا منكر آن بوده است، و به همین دلیل در ركاب
امام علیهالسلام در جنگ با دشمنان حاضر نشد، عبدالله بن زبیر است. «وى
بیست ماه پس از هجرت، در مدینه متولد شد. محدثان و مورّخان عامه، او را به
كثرت عبادت وصف مىكنند. وى از سرسختترین دشمنان خاندان پیامبر اسلام بوده
و هم او بود كه پدرش را از على علیهالسلام برگردانید و او را به جنگ با
آن حضرت، برانگیخت... سعید بن جبیر روایت كرده كه روزى عبدالله، به عبدالله
بن عباس روكرد و گفت: چهل سال است كه دشمنى شما اهلبیت را در دل خویش جا
دادهام و آن را پنهان مىدارم.»(17) او نیز كه از مخالفتكنندگان با بیعت
یزید بود، به دنبال آن از مدینه به مكه پناهنده شد. وى از جمله كسانى بود
كه مىخواست امام حسین علیهالسلام در مكه نماند؛ زیرا با حضور امام و تجمع
مردم بر گرد آن حضرت، زمینه اى براى توفیق او نبود.(18) وى هر چند كه گاهى
به ظاهر، پیشنهاد انصراف از سفر عراق را به امام مىداد، اما چون هواى
خلافت را در سر مىپروراند و در فكر سقوط حكومت یزید بود، خود را رقیب جدّى
امام علیهالسلام مىدانست و نه تنها با هدف او موافق نبود، بلكه به شكست
او نیز بىمیل نبود. از اینرو، از شهادت امام علیهالسلام كمال استفاده را
به نفع خود بر علیه یزید برد. «عبدالله زبیر پس از مرگ یزید ادعاى خلافت
كرد و گروهى با او بیعت كردند تا اینكه در سال 73 هجرى در دوره خلافت
عبدالملك به دست نیروهاى حجاج بن یوسف كه براى سركوبى او به مكه هجوم
آوردند، كشته شد.»(19)
زمینهسازان و به وجود آورندگان حادثه عاشورا
حادثه
عاشورا در بر دارنده دو گونه از خواص بود: خواص حق و مثبت كه در لشكرگاه
امام علیهالسلام طریق سعادت را مىپیمودند و خواص باطل و منفى كه در مقابل
امام علیهالسلام صف كشیده بودند. هر یك، گروه زیادى از عوام را پشت سر
داشتند. از آنروى كه بحث ما پیرامون آسیبشناسى خواص جبهه باطل و ارزیابى
آنهاست، بحث را با اختصاص دادن به این گروه پى مىگیریم.
متأسفانه،
شمار خواص منفى و منحرفى كه در زمینهسازى و پیدایش حادثه عاشورا و راه
اندازى عوام بر علیه امام تأثیر بسزایى داشتهاند، كم نبودند. حضور قبایل
مختلف كوفه و كوفیان در لشكركشى علیه امام حسین علیهالسلام ، گواه این
مطلب است. عوامل انحراف اینگونه خواص ـ چنان كه خواهد آمد ـ امورى از قبیل
راحتطلبى، دنیاپرستى، دور شدن از معنویت، تعصبات قبیلهاى و جعل حدیث
بوده است. شناخت مصادیق خواص، بخصوص خواص جبهه باطل، براى بررسى آسیبها و
دلایلى كه باعث لغزش و انحراف آنها شده است و نیز عبرتگیرى از عاقبت سیاه
آنان، امرى پسندیده و بلكه لازم است. شناخت مصادیق این نوع خواص در هر
دورهاى از تاریخ اسلام، با توجه به گویا بودن تاریخ اسلامى، امرى نه چندان
سخت، بلكه كوششى مفید است؛ زیرا تاریخ سند گویاى حوادث گذشته و آینه اعمال
و عملكردهاى گذشتگان است. اینك به بعضى از خواص منفى و تأثیرگذار در ایجاد
زمینهها و پیدایش حادثه عاشورا اشاره مىشود:
1. شریح قاضى
شریح بن
حارث، قاضى معروف كوفه و وابسته به امویان بود. او در اصل یمنى بود و در
زمان عمر به قضاوت كوفه منصوب شد و مدت شصت سال این شغل را داشت. جز در
ایام عبدالله بن زبیر كه سه سال این كار را ترك كرد، در ایام حج دست از این
كار كشید و تا زمان مرگش در سال 97 یا 98 هجرى ـ كه عمرش بیش از صد سال
بود ـ خانهنشین شد.(20)
چهره شریح قاضى به عنوان عالم وابسته به دربارِ
ستم و در خدمت زر و زور و تزویر شناخته مىشود و [معلوم است كه دشمنان]
همیشه براى كوبیدن حق، از چهرههاى مذهبى و موجه كه مردم حرفشان را
مىپذیرند، استفاده مىكنند [و[ شریح هم در منصب قضاوت بود و چنین سوء
استفادهاى از موقعیت او به نفع حكومت جور انجام گرفت.»(21)
رهبر معظّم
انقلاب درباره این شخص و نقش مؤثر او در ایجاد زمینه براى كشتن فرزند رسول
خدا صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «شریح قاضى كه جزو بنىامیه نبود، كسى
بود كه مىفهمید حق با كیست؛ مىفهمید اوضاع از چه قرار است. وقتى هانى بن
عروه را به زندان انداختند و سر و رویش را مجروح كردند، سربازان و افراد
قبیلهاش اطراف قصر عبیدالله بن زیاد را گرفتند. ابن زیاد ترسید، به شریح
قاضى گفت: برو به اینها بگو هانى زنده است. شریح دید كه هانى مجروح است.
هانى بن عروه گفت: اى مسلمانها این چه وضعى است (خطاب به شریح) پس قوم من
چه شدند؟ مردند؟ چرا سراغ من نیامدند؟ چرا نمىآیند مرا از اینجا نجات
دهند؟ شریح قاضى گفت: «مىخواستم بروم و این حرفهاى هانى را به مردم
بگویم، اما افسوس كه جاسوس عبیدالله آنجا ایستاده بود، جرأت نكردم.» جرأت
نكردم یعنى چه؟ یعنى ترجیح دنیا بر دین. شاید اگر شریح همین یك كار را
انجام مىداد تاریخ عوض مىشد.»(22)
اگر او واقعیت را به مردم مىگفت، شاید هانى كشته نمىشد و مسلم تنها نمىماند و حادثه كربلا به وجود نمىآمد.
2. عمربن سعد
عمربن
سعد یكى از شخصیتهاى باطل و مؤثر در تحقق حادثه كربلا بود. او پسر سعد بن
وقاص از سرداران صدر اسلام بود.(23) پیش از حادثه عاشورا ابن زیاد حكمرانى
رى را به او داده بود. وقتى كه ابن زیاد از رسیدن امام علیهالسلام به
عراق مطلع شد، عمر سعد را طلبید و به او امر كرد كه اول به كربلا برود و با
حسین بجنگد و پس از آن، به رى برود، در غیر این صورت خبرى از ایالت رى
نیست. عمر سعد بین جنگ با امام و دست برداشتن از ملك رى مردد شد و سرانجام
دنیاپرستى و ظواهر دنیوى و حكمرانى رى را بر كشتن فرزند پیامبر
صلىاللهعلیهوآله ترجیح داد و به كربلا رفت. در كربلا، در موقعیتهاى
مختلف امام سعى كرد او را از جنگیدن منصرف كند، ولى وى نپذیرفت و در روز
عاشورا اولین تیر را خودش به سوى لشكرگاه امام حسین علیهالسلام روانه
كرد.(24)
چنان كه در كتب تاریخ نیز آمده است، عمر بن سعد از اول نسبت به
كشتن امام علیهالسلام كراهت داشت و این بدین دلیل بود كه خوبمىدانست
حسین علیهالسلام كیست؛ احادیثپیامبر را در فضیلت او شنیده بود و نیز این
سخن حضرت على علیهالسلام را كه «واى بر تو اى عمر بن سعد چگونه خواهى بود
در روزى كه بین بهشت و جهنم مخیّر شوى و تو جهنم را اختیار كنى»(25) اما با
این حال، حبّ جاه و مقام او را به جهنم كشاند و به عنوان فرماندهى لشكر
ابن زیاد، اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله را به خاك و خون كشید.
3. حُصین بن نُمیر
حُصین
بن نُمیر یكى دیگر از خواص لشكر ابن زیاد بود. وى از سران امویان و از
قبیله كنده بود كه همواره با امام دشمنى داشت. در جنگ صفین در سپاه معاویه
بود. در ایام یزید نیز بر عدهاى از سپاه فرماندهى داشت. او در دوران قیام
مسلم بن عقیل در كوفه، رئیس پلیس ابن زیاد بود. هم او بود كه قیس بن مسهر،
فرستاده امام حسین علیهالسلام را دستگیر كرد و نزد ابن زیاد فرستاد و قیس
به شهادت رسید. وى هنگامى كه عبدالله بن زبیر در مكه بر ضد یزید سر به
مخالفت برداشته بود، بر كوه ابوقبیس منجنیق نهاد و كعبه را هدف قرار
داد.(26) در دوران یزید، به دستور او در حمله و محاصره مدینه شركت داشت. او
از مخالفان سرسخت شیعه بود و در سركوبى نهضت توابین حضور داشت و سه سال
بعد (در سال 67 هجرى) به دست ابراهیم اشتر كشته شد. وى در حادثه عاشورا از
فرماندهان گروه تیرانداز بود كه به سپاه حسین علیهالسلام حمله كردند.(27)
4. شَبَث بن رِبعى
شَبَث
بن رِبعى یكى از خواص كوفه و از طایفه بنى تمیم است. «از متعینین [شناخته
شده و صاحب نفوذ [كوفه و ابتدا در مسلك یاران امیرالمؤمنین علیهالسلام بود
و حضرت او را با عدى بن حاتم یا با صعصعة بن صوحان به نزد معاویه فرستاد
كه وى را به اطاعت خود بخوانند و او با معاویه به شایستگى سخن گفت و در جنگ
صفین در ركاب حضرت بود، ولى هنگام عزیمت حضرت به نهروان او و اشعث بن قیس و
عمرو بن حریث، سر از اطاعت او تافته، دیگران را نیز از اطاعت او باز مى
داشتند.»(28)
او از جمله كسانى بود كه براى امام حسین علیهالسلام
دعوتنامه فرستاد، اما روز عاشورا به عنوان یكى از نیروهاى پیاده لشكر عمر
سعد در مقابل امام ایستاد. شبث بن ربعى از چهرههاى متلوّن تاریخ بود. در
قتل حسین بن على علیهالسلام شركت داشت... و پس از عاشورا، به شكرانه و
خوشحالى از كشته شدن حسین علیهالسلام ، مسجدى در كوفه تجدید بنا كرد. او
پس از چندى، همراه مختار به خونخواهى حسین بن على علیهالسلام پرداخت و
رئیس پلیس مختار شد. او در كشتن مختار نیز حضور داشت.(29)
خدا نترسى و
به دنبال آن دنیاپرستى چنین افرادى بود كه سیر تاریخ را منحرف كرد، عوام را
از اطراف مسلم پراكنده ساخت و آنها را در مقابل فرزند رسول خدا قرار داد.
رهبر معظّم انقلاب در گوشهاى از سخنان خود با اشاره به این مطلب،
فرمودند: «اگر امثال شبث بن ربعى در یك لحظه حساس از خدا مىترسیدند، به
جاى اینكه از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض مىشد [اما] آنها آمدند مردم را
متفرق كردند. عوام متفرق شدند.»(30)
5. حدیثسازان
وجود متنفذان و
خواصى كه كارشان جعل حدیث بود، یكى دیگر از عوامل پیدایش حادثه عاشورا به
شمار مىآید. آنان كه به نفع دستگاه حكومتى اموى جعل حدیث مىكردند، نه
تنها قیام امام حسین علیهالسلام را غیر مشروع جلوه مىدادند و آن را خروج
بر خلیفه مسلمانان قلمداد مىكردند، بلكه عوام را نیز به دنبال خود كشیده،
آنها را تحریك به جنگ بر علیه امام مىكردند. فضاى بیمار سیاسى كوفه نیز
چنین نغمههاى شومى را پذیرا مىشد و به همین علت بود كه از عوام تا خواص،
از رعیت تا اشراف و سران قبایل از جنگ با فرزند رسول خدا مضایقه نكردند.
اینك به یكى از این احادیث ساختگى، كه راوى آن بشیر بن عمرو انصارى است،
بنگرید: حمد بن عبدالرحمان مىگوید: نزد بشیر بن عمرو انصارى رفتم در حالى
كه یزید خلیفه شده بود؛ او چنین اظهار داشت: «مخالفان یزید مىگویند كه
یزید بهترین فرد براى مدیریت جامعه نیست، بعد مىافزاید: و من هم این را
قبول دارم، اما اگر رهبرى یزید پذیرفته شود بهتر از آن است كه اختلاف
پدیدار شود؛ زیرا از پیامبر صلىاللهعلیهوآله شنیدم كه فرمود: "لا یأتیك
فى الجماعة اِلاّخَیْر" یعنى: از ناحیه جماعت، چیزى غیر از خیر نصیب شما
نمىشود. بر طبق این حدیثى كه بشیر بن عمرو انصارى ساخته، در صورتى كه
جامعه یزید را قبول كرد، مخالفان او نباید حرفى بزنند؛ زیرا پیامبر اصالت
را به جامعه داده است. یزید هر چند شخصى بدكاره و نالایق بوده، ولى تا
زمانى كه نماز مىخواند و جماعت و جمعه اقامه مىكند، دیگر نباید علیه او
قیام كرد... و هر كس بر خلاف این جریان حركت كند، باید او را كشت.»(31)
خلاصه
آنكه، زمینهسازان و پدیدآورندگان حادثه عاشورا به طور عمده، اشراف كوفه
بودند كه جماعتى مانند اسماءبن خارجه، محمدبن اشعث، كثیربن شهاب، شمربن ذى
الجوشن و خلاصه بزرگان و رؤساى قبایل قحطانى كه قبایل خود را با خود به جنگ
بردند. از همین گروهند. البته، هرچند اشراف و بزرگان این قبایل از
طرفداران سنتى بنىامیه نبودند، اما حبجاهومالوریاست
همهآنهادرصفبنىامیه قرار داده بود.
طرفداران بنىامیه، یعنى همان
عثمانیان افراطى نیز، از زمینهسازان اصلى حادثه عاشورا به شمار مىآیند.
یكى از آنها عمارة بن عقبه بن ولید بود كه به یزید نامه نوشت و عزل نعمان
را از ولایت كوفه درخواست كرد. از پیامدهاى این درخواست، آمدن عبیدالله بن
زیاد به كوفه و به دنبال آن، تهدید مردم به قتل در صورت همكارى با مسلم بن
عقیل و در نتیجه، تنها ماندن مسلم و شهادت او و دیگر خواص شیعه از جمله
هانى بن عروه بود كه همه اینها زمینه پیدایش حادثه كربلا را فراهم آورد.
نقش
عوام در حادثه عاشورا اجمالاً از دو منظر قابل ملاحظه است: نخست از حیث
نظرى و فكرى؛ زیرا عوام حاضر در لشكر كفر از حیث اعتقادى پیرو خواص و
بزرگان و سران خود بودند. دوم از حیث عملى؛ یعنى همه آنها به پیروى از
سران خود و به دستور آنان، زینتدهنده لشكر عمر سعد بر علیه امام
علیهالسلام بودند.
عوامل انحراف خواص حاضر در صحنه كربلا
خواص، در
هر جامعهاى به لحاظ تبعیت و عدم تبعیت از حق، به خواص حق و خواص باطل
تقسیم مىشوند. خواص حق نیز دو دستهاند: دستهاى كه به هنگام انتخاب بین
دین و دنیا (در شرایط حساس جامعه)، جانب دین را گرفته و از دنیا و متاع آن
چشم مىپوشند و گروهى كه جانب دنیا را ترجیح داده و دین را به دنیا
مىفروشند؛ یعنى در عین اینكه حق را شناخته و در مواقعى از آن طرفدارى هم
كردهاند، اما در مواقع لازم و حساس، انتخاب برتر را از میان این دو مقوله،
دنیا و متاع آن قرار دادهاند. اما آنچه مهم است توجه به عوامل این انحراف
است؛ یعنى چه علل و عواملى باعث مىشود كه این دسته از خواص از حق عدول
كرده و به گونهاى تغییر موضع دهند كه نسبت به دین یا بىتفاوت بوده و یا
در مقابل آن قرار گیرند. در تاریخ اسلام كم نیستند افرادى كه وقتى افشاى حق
و یارى آن لازم بود، كتمانش كردند و حتى در مقابل آن قد علم نمودند؛ نام
افرادى مانند طلحه، زبیر و... كه اینگونه عمل كردند، هیچ گاه از تاریخ
اسلام محو نخواهد شد. بسیارى از خواص كوفه كه مسلم و پس از او، حضرت
سیدالشهدا علیهالسلام را تنها گذاشته و حتى با آنها به جنگ برخاستند،
كسانى بودند كه حقیقت را مىدانستند و حق و باطل بر آنها مشتبه نبود. از
این روى، آنچه مهم است بررسى عوامل انحراف خواص از موضع حق به باطل است كه
در این نوشتار به برخى از علل انحراف خواص در صحنه كربلا اشاره مىشود
1. دور شدن از معنویت
یكى
از علل انحراف خواص در حادثه عاشورا، بریدگى از معنویت بود كه منشأ آن را
باید پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله دانست؛ چرا كه هدف اصلى رسالت
انبیا نزدیك كردن بندگان به خدا و ایجاد معنویت در بین آنان بوده است.
پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله نیز انقلاب جهانى خود را بر اساس معنویت
بنا نهاد و رسالت خویش را با دعوت به معنویات و فراخواندن بندگان به سوى
خداى بىهمتا آغاز كرد و با تكیه بر همین عنصر اساسى به درهم كوبیدن آثار
شرك و گمراهى پرداخت و مردم را از بىراهه بتپرستى به صراط مستقیم
خداپرستى هدایت فرمود. بر همین اساس، آغاز رسالت او با نزول سورههاى آخرین
قرآن، كه عمدتا پیرامون مبدأ و معاد بودهاند، شكل گرفت. در سایه همین
برنامه انسانسازى بود كه تربیت یافتگان پیغمبر صلىاللهعلیهوآله ،
جلوههاى بارز معنویت و ارتباط با خدا بودند، بدانگونه كه خود را
فرمانبردار حقیقى اوامر الهى مىدانستند و در انجام دستورات دینى به مسابقه
مىپرداختند. در اسدالغابه چنین آمده است: برخى از جوانان براى اینكه
قدّشان بلندتر نشان داده شود و اجازه حضور در میدان جنگ پیدا كنند، روى
پنجه پاى خود مىایستادند و هرگاه نوجوانى اجازه میدان رفتن مىیافت،
نوجوان دیگرى براى آنكه او هم خود را به میدان برساند مىگفت: من هم چون او
قادرم بجنگم و براى اثبات این مدعى حاضر به كشتى گرفتن و مسابقه با او
هستم.(32)
تفسیر مجمعالبیان ذیل آیه «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ
وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» (حشر: 9) یكى از شأن نزولهاى گفته شده
درباره این آیه را این چنین بیان مىكند: مرد فقیرى خدمت پیامبر
صلىاللهعلیهوآله رسیده عرض كرد: گرسنهام مرا سیر كن، حضرت دستور
فرمودند تا از منزل طعامى براى آن مرد بیاورند، اما در منزل طعامى موجود
نبود. آن حضرت فرمود: «چه كسى امشب این مرد را مهمان خود مىكند؟» مردى از
انصار اعلام آمادگى كرد و او را به منزل خود برد، اما جز اندكى طعام و آن
هم براى كودكان خود، چیزى نداشت، سفارش كرد غذا را براى مهمان بیاورند و به
همسرش گفت: كودكان را به هر نحو كه ممكن است خواب كن. سپس زن و مرد در
تاریكى بر سر سفره نشستند و بدون آنكه چیزى از غذا را در دهان خود بگذارند،
دهان خود را تكان مىدادند. مهمان هم گمان مىكرد آنها هم همراه او غذا
مىخورند. بدینسان، به مقدار كافى غذا خورد و سیر شد و آنها هم شب را
گرسنه خوابیدند. صبح خدمت پیامبر صلىاللهعلیهوآله آمدند، آن حضرت نگاهى
به آنها كرد و تبسمى نمود و بدون اینكه به آنها چیزى بگوید، آیه مذكور
را تلاوت فرمود و آنها را در مورد ایثار و از خودگذشتگىاى كه كردهاند،
ستایش كرد.»(33) این است نمونهاى از معنویتى كه آن حضرت در امت خود
نهادینه كرده بود.
اما پرسش مهمى كه در اینجا مطرح مىشود آن است كه چه
شد كه پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله این معنویت به افول گرایید و
دوباره جامعه مسلمانان بسترى براى احیاى امور غیر ارزشى گردید و سالهاى
سال، جامعه اسلامى را در سیطره خود قرار داد؟ حقیقت آن است كه علت اصلى این
عقبگرد نامیمون را در افول معنویت در ضمیر مردم باید جستوجو كرد، بخصوص
خواص كه جلودار عوامند. وقتى خواص با روى آورى به دنیا، اسیر دست بسته
مظاهر آن شوند و اسلام را در ظاهر یك سرى احكام خلاصه كنند، روح معنویت كه
در توجه به خدا پیدا مىشود، خود به خود از بین مىرود و آنجاست كه ماجراى
سقیفه به راحتى و بدون هیچ دغدغهاى شكل مىبندد و سفره خواران این ولیده
نامبارك تا سالها از نشستن بر سر این سفره و تناول از آن خسته نمىشوند تا
آنجا كه اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به مسلخ شهادت بروند.
نقطه
اوج زوال معنویت، در زمان یزید بود؛ چرا كه وى آشكارا به مبارزه با دین
خدا برخاست، حاكمیت وسیع اسلام را تصرف كرد. از سویى، مردم هم كه به فرمایش
حضرت على علیهالسلام در خطبه 210 «معالملوك و الدنیا» هستند، گوهر
گرانمایه معنویت را به بهانههاى سخیف فروختند و آنگونه شد كه خواص آن
زمان در عین اینكه حسین علیهالسلام را مىشناختند و حدیث پیامبر
صلىاللهعلیهوآله را در حق او و برادرش شنیده بودند كه: «الحسن و الحسین
سید الشباب اهل الجنه»، به مقاتله با او پرداختند.(34)
البته نباید
فراموش كرد كه افول معنویت، خود معلول یك سرى علل و عواملى بود كه پس از
رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در خواص و بزرگان جامعه اسلامى و به تبع
آن، در پیروان آنها به وجود آمد. امورى مانند دنیاگرایى و روى آورى به
مظاهر دنیا، غفلت از یاد خدا و سخنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مهمتر
از همه، تحریف مسئله خلافت از جایگاه اصلى خود، منشأ رخت بربستن معنویت و
در نتیجه، پیدایش حوادث تلخى گردید كه به عنوان لكههاى سیاهى در تاریخ
روشن اسلام، ابدى شدند كه ذكر چند مورد از آنها به صورت گذرا، خالى از
فایده نیست.
الف) غفلت از یاد خدا و سیره و سنّت پیامبر
صلىاللهعلیهوآله : یاد خدا سبب نورانیت دل و صفاى باطن است؛ آنجا كه
مىفرماید: «أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد: 28)؛ آگاه
باشید تنها با یاد خداست كه دلها آرامش مىیابد. و ذكر خدا باعث دورى از
معصیت و گناه مىشود؛ چنان كه مفاد آیه شریفه «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ
الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» (عنكبوت: 45)؛ همانا نماز، از بدىها و
زشتىها دور مىكند، بر آن دلالت دارد. بیانات پیامبر صلىاللهعلیهوآله
نیز به منظور هدایت بشر و حفظ نورانیت و صفاى باطن و بالاخره راهیابى به
قرب حضرت احدیت است. پس تا زمانى كه انسان در یاد و ذكر خداست و روح و جان
خود را به توصیهها و ارشادات نبویه، مزیّن كرده است، از گمراهى در امان
است و از سویى، اعراض از یاد خدا و عدم توجه به احكام و فرامین الهى، كه
توسط حضرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به بشر ارائه گردید، چیزى جز گمراهى
نیست: «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكا وَ
نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى»(طه: 124)؛ هر كس ا ذكر و یاد من
اعراض كند به دو مصیبت گرفتار مىآید: یك مصیبت دنیوى كه زندگى بر او تنگ و
سخت مىگردد و یك مصیبت اخروى كه روز قیامت كور و نابینا برانگیخته
مىشود.
تاریخ اسلام بیانگر این مطلب است كه پس از پیامبر
صلىاللهعلیهوآله مردم به عقب برگشتند، دلها از یاد خدا غافل شد و
احادیث نبوى دستخوش كتمان و تحریف قرار گرفت. طبیعى بود كه در چنین وضعیتى،
جامعه از نور هدایت منقطع گردد و اثرى از معنویت باقى نماند تا آنجا كه
جامعه از تحمل وجود وصىّ رسول خدا، باب مدینه علم، در رنج و عذاب باشد.
حضرت على علیهالسلام در اینباره مىفرماید: «زمانى كه خداوند رسول خود را
قبض روح فرمود، گروهى به قهقرا برگشتند (به اوامر و نواهى حضرت رسول پشت
كرده، دوباره به راه ضلالت و گمراهى قدم نهادند) و راههاى گمراهى آنان را
هلاك ساخت و بر آراء و اندیشههاى نادرست خود اعتماد نمودند (احكام را از
پیش خود نادرست بیان كرده و مردم را به پیروى از آن وادار مىنمودند) و از
غیر رحم و خویش (رسول اكرم صلىاللهعلیهوآله ) متابعت نمودند و از سبب
هدایت و رستگارى ـ یعنى اهلبیت حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله كه مأمور به
دوستى آن بودند ـ دورى كردند.»(35)
آیا این كلمات نورانى، چیزى غیر از اعراض خواص و به تبع آنها، امت را از یاد خدا و پشت كردن به سیره و سنّت پیامبر تداعى مىكند؟!
آیا
از بیان شریف امام حسین علیهالسلام در وصیتنامه خویش به هنگام خروج از
مدینه («انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى
عن المنكر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على بن ابیطالب»؛(36) همانا من از مدینه
خارج شدم براى اصلاح مفاسد امت جدّم و براى امر به معروف و نهى از منكر و
مىخواهم سیره جدم و پدرم را زنده كنم) چیزى غیر از عقب گرد خواص و عوام از
ارزشهاى دینى برداشت مىشود؟ آیا خروج به منظور احیاى سیره پیامبر
صلىاللهعلیهوآله و على علیهالسلام كاشف از انقطاع خواص جامعه از ذكر
خدا و سیره نبویه نیست؟ آیا تعابیر امر به معروف و نهى از منكر، كه از
اهداف حركت امام علیهالسلام است، حاكى از ترك معروف و رواج منكر در میان
مسلمانان بخصوص خواص آنها نیست؟! اگر چنین نیست، پس خروج امام علیهالسلام
براى امر به معروف و نهى از منكر و احیاى سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله
چه توجیهى را برمىتابد؟
آنچه به وضوح از این كلمات نورانى امام
استفاده مىشود آن است كه خواص جامعه در زمان آن امام گرفتار چنین
آسیبهایى بودند و گرفتارى در دام چنین آسیبهایى بود كه یا آنهارا از
یارىامامبازداشتویا در صف مقابل امام قرارشان داد.
ب) پرستش دنیا و
ظواهر آن: اولین و مهمترین عامل انحراف خواص در صحنه كربلا و بلكه در
تاریخ بشریت، دنیاپرستى و بنده ظواهر دنیا شدن است و چنین امرى موجب اعراض
از حق است. انسان بالفطره به معبود و معشوق خود ارادت دارد و این ارادت در
آن حد از كمال و بلندى است كه معبود و معشوق را بر هر چیز دیگر ترجیح
مىدهد؛ زیرا كمال خویش را در او مىبیند. بدیهى است اگر معبود و معشوق
آدمى، خداى تعالى باشد، جز به او و رضاى او نمىاندیشد و اگر دنیا باشد،
جایى براى عشق خدا و پرستش او باقى نمىماند و نقطه انحراف همین جاست.
البته
آنچه مذموم است دنیاپرستى است نه خود دنیا و بر این امر روایات متعددى
دلالت دارد.(37) و نیز در لسان روایات حب دنیا اصل و اساس هر نافرمانى و
سرآغاز هر گناهى دانسته شده است.(38) از اینرو، دنیاپرستى اصلىترین لغزش
خواص در هر عصرى است كه باید مورد توجه اكید مسلمانان قرار گیرد تا در دام
آن گرفتار نیایند.
در حادثه عاشورا نیز مهمترین عامل انحراف خواص،
دنیاپرستى و دل سپردن به ظواهر و جاه و مقام دنیا بود. نگاهى گذرا به
موضعگیرى طلحه و زبیر به عنوان دو صحابى رسول خدا، به حقیقت تلخ دنیاگرایى
خواص دلالت دارد. این دو تن، از یاران پیامبر و از خواص مثبت بودند، اما
پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله در معركه انتخاب دین یا دنیا و حق یا
باطل، حق را رها كردند و از خواص جبهه باطل شدند. مسعودى در مروج الذهب
درباره دنیاگرایى این دو تن، چنین مىنویسد: «در دوران عثمان، گروهى از
صحابه به ساختن خانهها و جمع ثروت پرداختند. زبیر بن عوام یكى از آنها
بود. او خانهاى در بصره ساخت كه تاكنون (سال 332 ه . ق) معروف است.
خانههایى نیز در مصر و كوفه و اسكندریه بنا نهاد. دارایى او بعد از وفاتش
پنجاه هزار دینار، هزار اسب و هزار بنده و كنیز بود. طلحه نیز خانهاى در
كوفه در محل كناسه ساخت كه به دارالطلحتین معروف است. درآمد روزانه او از
غلاّت عراق، هزار دینار بوده است. بعضى هم بیشتر گفتهاند. او در ناحیه
شراة بیش از این درآمد داشت. خانهاى در مدینه ساخت كه آن را با آجر و گچ و
شیشه بنا كرده بود.»(39)
بدیهى است اینگونه غرق مظاهر دنیا شدن، از
طلحه و زبیر، انسانهایى مىسازد كه پس از سابقه طولانى در دفاع از حق و
پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، در مقابل حق قرار گرفته و با پشت كردن به
وصایاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله بر علیه على علیهالسلام لشكر به راه
مىاندازند.
نمونه این دنیاپرستى، آنچنان كه گذشت، عمربن سعد بود كه
عشق به دنیا و مقامات دنیوى او را به دینفروشى و مبارزه با فرزند پیامبر
صلىاللهعلیهوآله كشاند. رهبر معظم انقلاب هم در این خصوص فرمودند:
«وقتى كه خواص طرفدار حق در یك جامعه ـ یا اكثریت قاطعشان ـ آن چنان
مىشوند كه دنیاى خودشان برایشان اهمیت پیدا مىكند، از ترس جان، از ترس از
دست دادن مال و [از دست] دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن،
حاضر مىشوند حاكمیت باطل را قبول كنند و در مقابل باطل نمىایستند و از
حق طرفدارى نمىكنند و جانشان را به خطر نمىاندازند. وقتى این طور شد ـ
اولش با شهادت حسین بن على علیهالسلام با آن وضع، آغاز مىشود و آخرش
هم...»(40)
2. عدم بصیرت
چنان كه گذشت، یكى از ویژگىهاى خواص مثبت،
بصیرت است. بصیرت یعنى روشنبینى، و به معناى قوه قلبى است كه به نور قدس
روشن باشد و با آن قوه، شخص حقایق و بواطن اشیاء را ببیند، همانطور كه نفس
به وسیله چشم صور و ظاهر اشیا را مىبیند.(41) از این روى، عدم بصیرت،
همان عدم ملكه روشنبینى است. عدم بصیرت بدترین و خطرناكترین كورى است؛
چرا كه كورى چشم دل است. حضرت على علیهالسلام فرمودند:
«ذهاب البصر خیر من عمى البصیرة»؛(42) نداشتن چشم از كوردلى و نداشتن بصیرت بهتر است.
و در روایتى از حضرت على علیهالسلام وارد شده است كه: «فقدُ البصر اهون من فقد البصیرة»؛(43) نابینایى آسانتر از كوردلى است.
یكى
از عوامل انحراف خواص در صحنه كربلا، عدم بصیرت بود؛ یعنى آنچه باعث شد تا
سیدالشهدا علیهالسلام به شهادت برسد و اهلبیت او با آن وضع به اسارت
بروند، و سایر ظلمها و جنایاتى كه به وقوع پیوست، ناشى از بىبصیرتى خواصى
بود كه در زمان امام حسین علیهالسلام و در صحنه كربلا حاضر بودند و
نتوانستند حق را از باطل تمیز دهند. بدیهى است مراد از بصیرت، روشنبینى و
آگاهى قلبىاى است كه انسان را به خدا نزدیك كند نه مطلق آگاهى و دوراندیشى
و داشتن رأى صائب؛ چرا كه بین بصیرت و راى صائب داشتن، نسبت عموم و خصوص
مطلق برقرار است و مىتوان گفت: هر بصیرى (به معناى یاد شده) از حسن رأى و
نظر صائب قطعا برخوردار است، اما اینگونه نیست كه هر كسى ـ مثلاً ـ داراى
حسن رأى بود، بصیر هم باشد؛ زیرا ممكن است از قدرت تصمیمگیرى و حسن رأى
برخوردار باشد، اما نه تنها او را به خدا نزدیك نكند، بلكه در مقابل خدا
قرار گیرد و آن زمانى است كه در عین اینكه متصف به این صفت است، اما از آن،
در جبهه مقابل حق استفاده مىكند، چنان كه عمرو بن عاص از زیركى و حسن رأى
برخوردار بود، ولى در كنار معاویه به مقاتله با حضرت على علیهالسلام
پرداخت و این نبود مگر از عدم بصیرت او.
از جمله كسانى كه مىتوان او را
جزء خواص منفى حاضر در صحنه كربلا به حساب آورد، قرة بن قیس حنظلى است. وى
علىرغم شهرتش به حسن رأى، چون از فیض بصیرت محروم بود، نتوانست خود را از
عمر سعد كنار كشیده و به حق بپیوندد؛ آنجا كه از طرف عمر سعد مأمور شده
بود از امام علیهالسلام بپرسد كه براى چه به اینجا آمده است. حبیب بن
مظاهر گفت: او مردى موسوم به حسن رأى است و من گمان نمىكردم كه او داخل
لشكر عمر سعد شود. در هر صورت، پس از ابلاغ پیام عمر سعد و اخذ جواب از
امام علیهالسلام ، حبیب بن مظاهر به او رو كرد و گفت: واى بر تو اى قرة!
از این امامِ بحق روى مىگردانى و به سوى ظالمان مىروى؟ بیا و یارى كن این
امام را كه به بركت پدران او هدایت یافتهاى. آن شقاوتمند گفت: پیام ابن
سعد را ببرم و بعد از آن با خود فكر مىكنم تا ببینم چه صلاح است.(44) و
آخرالامر هم برنگشت و البته از این افراد در میان كوفیان كم نبودند.
3. تعصبات قبیلهاى
تعصب
از حیث لغت، جانبدارى كردن است؛(45) یعنى حمایت از كسى كه متعصب نسبت به
او علاقه و ارادتى دارد. از اینرو، هر تعصبى مردود نیست؛ چرا كه تعصب اگر
عقلایى و بر حق باشد، امرى معقول و پسندیده است، اما اگر وجهه عقلایى
نداشته باشد و به واسطه آن باطل بر حق ترجیح داده شود، امرى ناپسند و مورد
مذمّت عقل و شرع است. تعصبات قبیلهاى جاهلى نیز از این قسم است. امام
زینالعابدین علیهالسلام در زمینه این نوع تعصبات مىفرماید: «عصبیتى كه
صاحبش به واسطه آن گنهكار مىشود آن است كه كسى بدان قوم خود را از نیكان
قوم دیگر بهتر بداند، ولى دوست داشتن قوم خود عصبیت نیست، بلكه اگر كسى قوم
خود را بر ستم كمك كند، آن از جمله عصبیت است.»(46)
«پس از پیامبر اكرم
صلىاللهعلیهوآله ، با احیاى ارزشهاى جاهلى، دوباره تعصبهاى نژادى و
قبیلهاى جان گرفت و ارزشهاى الهى قربانى ارزشهاى جاهلى شد. در سقیفه
مسائل نژادى و ناسیونالیستى حرف اول را زد. در شوراى شش نفرى عمر، مسئله
نژاد تعیینكننده بود. در حكومت عثمان بستگان پدرى او حرف اول را مىزدند و
راز لغزش برخى از كارگزاران امام على علیهالسلام نیز همین بود.»(47) در
قضیه عاشورا نیز تعصبات جاهلانه قبیلهاى در میان خواص و سران لشكر كوفه
بسیار مشهود است. در كوفه كم نبودند سران و بزرگان قبایلى كه طرفدار معاویه
و یزید بودند و به واسطه همین تعصب جاهلانه قومى، بسیارى از این قبایل به
آنها اقتدا كردند. گواه روشن بر اینكه تعصبگرایى جاهلانه، عاملى مهم در
انحراف خواص و پیروى از آنها در صحنه كربلا بوده است، آن است كه روز نهم
محرم وقتى شمر ملعون دید كه عمر سعد مهیاى قتال است،
قصد كرد كه حضرت
عباس علیهالسلام و برادرانش را از راه قومىگرى تحریك كرده و به لشكر عمر
سعد ملحق كند، از اینرو، با صداى بلند گفت: «كجایند فرزندان خواهر من
عبدالله و جعفر و عثمان و عباس»؛ چرا كه مادر این چهار برادر امالبنین، از
قبیله بنىكلاب بود كه شمر ملعون نیز از این قبیله بود.(48) شمر مىخواست
بگوید: شما از قبیله ما هستید، بدین روى باید به ما ملحق شوید و از همین
جهت هم در امانید، كه با پاسخ كوبنده حضرت عباس روبه رو شد؛ كه بریده باد
دستهاى تو و لعنت باد بر امانى كه تو براى ما آوردى...(49)
بازتاب قیام امام حسین علیهالسلام در عملكرد خواص پس از شهادت
نهضت
عاشورا كه در راه احیاى دین و ویران كردن اساس ظلم در نوع خود بىنظیر
است، منشأ تأثیرات عمدهاى در نحوه عملكرد خواص، بلكه قاطبه مسلمانان در
حوزههاى مختلف مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، حكومتى و سیاسى بوده است.
عمده نهضتهایى كه پس از حادثه عاشورا به وقوع پیوستند، متأثر از قیام امام
حسین علیهالسلام بودهاند؛ چرا كه پیش از هر كس، خواص و سران این
نهضتها، متأثر از حادثه عاشورا بودند. در این مجال برآنیم تا تأثیر این
قیام الهى را بر فكر و عمل خواص كه موجب پیدایش قیامهاى گوناگونى بوده
است، بررسى كرده و به نمونههایى از عملكرد خواص پس از حادثه عاشورا اشاره
نماییم.
1. اولین مبارزه: اولین مبارزه آشكار پس از شهادت حسین بن على
علیهالسلام با والى كوفه و حكومت یزید را مىتوان مبارزه علنى یكى از خواص
و بزرگان شیعه به نام عبدالله بن عفیف ازدى دانست؛ چرا كه پس از شهادت
امام حسین، ابن زیاد ملعون بر منبر كوفه نشست و به نكوهش خاندان پیامبر و
سیدالشهدا علیهالسلام پرداخت. عبدالله بن عفیف با شدت و جسارت تمام پاسخ
او را داد و در حالى كه ابن زیاد مست پیروزى ظاهرى خود بود و بر اریكه ظلم و
عداوت با پیامبر نشسته بود، او را در ملأ عام مفتضح كرد. به همین دلیل،
ابن زیاد دستور داد او را دستگیر كنند. او در حالى كه نابینا بود با
راهنمایى دخترش مبارزه دلیرانهاى را آغاز كرد تا اینكه او را دستگیر كردند
و به شهادت رساندند. شجاعت و بىباكى او در دفاع از حق و خاندان پیامبر
صلىاللهعلیهوآله و فریادگرى او بر علیه ظلم و بىدینى، نسیمى بود كه از
شجاعت و بىباكى حضرت سید الشهدا علیهالسلام در دفاع از حق و مبارزه تمام
عیار با دستگاه ظلم امویان به او رسیده بود.(50) نقش عبدالله بن عفیف به
عنوان یكى از خواص شیعه و زهّاد روزگار كوفه، آن چنان بود كه عوام حاضر در
مسجد از او متأثر شده و اولین بذرهاى مخالفت با دستگاه اموى در دل آنها
كاشته شد.
2. قیام مردم مدینه: یكى از پیامهاى عاشورا قیام حرّه یا
قیام مردم مدینه است؛ چرا كه علت پیدایش آن در مرتبه اول ظلم ستیزى امام
حسین علیهالسلام بود. این قیام مشتمل بر پیامى گرانسنگ بود و آن اینكه
براى از بین بردن دستگاه ظلم و كفر حتى از جان خود و فرزندان خود باید گذشت
و رنج و غم اسارت اهلبیت علیهمالسلام را متحمل گردید. و در مرتبه دوم،
افشاگرىهاى اهلبیت علیهمالسلام و اقامه عزا در مدینه و انقلاب روحى بود
كه حضرت زینب علیهاالسلام در كوفه و شام پدید آورد. مسعودى در واقعه حرّه
اینگونه مىنگارد كه پس از شهادت امام حسین علیهالسلام ظلم و جور یزید
فزونى یافت و آشكارتر گردید. آنهایى كه از اوضاع مطلع بودند [خواص [مردم
را از وضعیت نامیمون یزید و حكام او آگاه كردند. مردم همه با روحیه
طاغوتستیزى كه از نهضت عاشورا دریافت كرده بودند، اقدام كرده و عثمان بن
محمد بن ابىسفیان والى آن زمان مدینه را و مروانبن حكم و سایر امویان را
از مدینه بیرون كردند. در حالى كه امام سجاد علیهالسلام درمدینه بودند،
مردم با عبدالله بن حنظله بیعت كردند. خبر به یزید رسید و او سپاهى بزرگ را
به فرماندهى مسلم بن عُقبه به مدینه فرستاد.(51) وقتى به سنگستان مدینه ـ
كه معروف به حرة واقم است ـ رسیدند، اهل مدینه براى دفع آنان از شهر خارج
شدند و بین آن دو جنگ سختى در گرفت. جماعت بسیارى از مدینه كشته شدند تا
اینكه تاب مقاومت براى آنها نماند، از اینرو، به مدینه گریختند و به روضه
مطهره حضرت پیغمبر صلىاللهعلیهوآله پناه بردند. لشكر شام نیز وارد
مدینه شدند و با اسبهاى خود داخل روضه منوره شدند و اسبهاى خود را در
مسجد جولان دادند و چنان از مردم كشتند كه روضه و مسجد پر از خون شد.(52)
از
خواصّى كه در آگاه كردن مردم و راهاندازى این قیام، تأثیر بسزایى در بین
توده مردم داشتند، منذربن زبیر بن عوام، عبدالله بن ابى عمرو مخزومى و
عبدالله بن حنظله غسیلالملائكه هستند؛ چرا كه وقتى از طرف حاكم مدینه،
عثمان بن محمد بن ابىسفیان، به نمایندگى از طرف مردم مدینه به دمشق
فرستاده شدند تا از نزدیك خلیفه جوان (یزید) را ببینند و از مرحمتهاى او
بهرهمند شوند تا در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از حكومت وى تشویق
كنند، به هنگام برگشتن از شام و دیدن بىدینى و فساد و فحشا و سگبازى و
شرابخوارى یزید، با ذكر موارد فسق یزید، مردم را بر علیه او شوراندند.
«عبداللهبن حنظله گفت: من از نزد شخصى برگشتهام كه اگر هیچ كس با من یارى
و همكارى نكند با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت... به دنبال این
جریان مردم مدینه با عبدالله پسر حنظله بیعت كردند و حاكم مدینه و بنىامیه
را از شهر بیرون كردند.»(53)
نكته قابل توجه آنكه قیام مردم مدینه
منوره هرچند متأثر از انقلاب امام حسین علیهالسلام علیه بىعدالتى و
ستمگرى رژیم فاسد اموى شكل گرفت و عناصر آن از انصار و شاخههاى مختلف قریش
تشكیل مىشد و اگر چه عناصر اصلى آن شیعى بودند، اما قیامى شیعى نبود؛ چرا
كه رهبرى شیعه على بن الحسین علیهالسلام نسبت به آن بىتفاوت بود و در
یَنْبُعْ ساكن بود.(54)
3. قیام توابین متأثر از قیام امام حسین
علیهالسلام : یكى از نابترین نهضتهاى شیعى قرن اول قیام توابین بود.
توابین كسانى بودند كه علىرغم دعوت از امام حسین علیهالسلام ، در كارزار
عاشورا به یارى آن حضرت نپرداختند. از اینرو، به شدت خود را ملامت
مىنمودند. امام كه به دعوت آنها به عراق آمده بود، در كنار شهر آنان به
شهادت رسید و آنها از جا تكان نخوردند.(55) این گروه احساس كردند كه ننگ
این گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد، مگر آنكه انتقام خون امام حسین را
از قاتلان او بگیرند و یا در این راه كشته شوند. به دنبال این فكر بود كه
شیعیان نزد پنج تن از رؤساى خود یعنى سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه
فزارى، عبدالله بن سعد بن نُفیل اَزدى، عبدالله بن وال تمیمى و رفاعة بن
شدّاد بجلى، رفتند و در منزل سلیمان اجتماع تشكیل دادند... به دنبال این
اجتماع، سلیمان بن صرد جریان را به سعدبن حذیفة بن یمان و شیعیان دیگر نوشت
و از آنان یارى خواست. آنان نیز دعوت سلیمان را پذیرفتند. جنبش توابین در
سال شصت و یك هجرى آغاز شد... تا آنكه شب جمعه پنجم ربیعالثانى 65، نخستین
شعله قیام زبانه زد. در آن شب توابین به سوى تربت پاك امام حسین
علیهالسلام روانه شدند [و گریه و زارى و توبه كردند سپس [قبور شهدا را ترك
گفته و به سمت شام حركت كردند و در سرزمینى به نام عین الوَرده با سپاه
شام كه فرماندهى آنها را عبیدالله بن زیاد به عهده داشت، روبه رو شدند و
پس از سه روز نبرد سخت، سرانجام شكست خوردند و سران انقلاب به جز رفاعة به
شهادت رسیدند.(56)
اندیشه سیاسى نهضت توابین
«دیدگاه آنان درباره
رهبرى سیاسى امت اسلامى» واگذارى حكومت به خاندان رسولاللّه بود كه عزت و
مقام آنان سبب شده خداوند شیعیان را از نعمت و شرافت برخوردار سازد؛ زیرا
هنگامى كه توابین با شامیان روبه رو شدند، آنان را بر پیروى از خاندان
پیامبر فراخواندند، چون كه آنان براى حكومت بر بنىامیه شایستهتر
بودند.»(57)
تأثیر قیام امام علیهالسلام بر تفكّر سیاسى خواص توابین
1. احساس گناه
انقلاب
حسین علیهالسلام ، بخصوص نقطه پایان این انقلاب در سرزمین كربلا، اثر
دیگرى نیز داشت و آن عبارت از ایجاد احساس گناه و بیدارى وجدان در كلیه
افرادى بود كه مىتوانستند به یارى حسین بشتابند و نشتافتند... این احساس
گناه دو جنبه داشت: از یك طرف، گناهكار را به جبران گناه و جرم خود وادار
مىكرد و از طرف دیگر، كینه و عداوت مسببان ارتكاب چنین گناه را به دل
مىگرفتند و این همان پدیدهاى است كه پس از انقلاب حسین علیهالسلام در
میان ملت مسلمان آشكارا به چشم مىخورد.(58)
این احساس ندامت از گناه و
شوق به جبران خطا، در لابه لاى سخنان، نامهها و خطبههاى توابین موج
مىزند. همین روحیه بود كه آنها را در شب عملیات علیه یزید به كربلا و
تربت پاك حضرت سیدالشهدا علیهالسلام و سایر شهیدان كشاند و آنجا با
استغفار و ریختن اشك ندامت و عهد بستن بر خونخواهى امام علیهالسلام و
شهیدان كربلا، روحیه مبارزهطلبى خویش را تقویت كردند و این نبود جز تأثیر
شهادت امام علیهالسلام بر خواص و عوام توابین.
2. نفى راحتطلبى و پشت پا زدن به مظاهر دنیوى
یكى
دیگر از درسها و تأثیرهاى نهضت عاشورا بر فكر خواص در نهضت توابین و بلكه
همه نهضتهاى شیعى و غیر شیعى، اهمیت حفظ دین است. قهرا در سایه چنین
تفكرى است كه آنچه با حفظ دین و آموزههاى آن مغایر است باید كنار زده شود.
یكى از آسیبهاى خواص جبهه حق كه باعث شد على علیهالسلام خانهنشین شده و
حسین علیهالسلام یارى نشود و سرش بر نیزه قرار گیرد، راحتطلبى و اسیر
مظاهر دنیوى شدن خواص بوده است. هر چند خون حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
غریبانه بر زمین ریخته شد، اما این حقیقت را براى همگان، از خواص گرفته تا
عوام، باوراند كه براى حفظ دین و احیاى آن باید به مظاهر دنیوى پشت پا زد و
از راحتطلبى گریزان بود، وگرنه باید در هالهاى از پریشانى و پشیمانى به
دلیل عدم نصرت دین خدا و امام معصوم علیهالسلام اشك ندامت ریخت. در سایه
همین رویكرد از تأثیر قیام امام علیهالسلام بود كه توابین اساس جنبش خود
را بر بازگشت از گناه، خونخواهى خاندان رسول الله صلىاللهعلیهوآله ،
پشت پا زدن به تمامى مظاهر دنیوى و شهادت خواهى براى رضایت خداوند قرار
دادند.(59)
قیام مختار پیامد دیگرى از قیام امام علیهالسلام
یكى
دیگر از قیامهایى كه متأثر از قیام عاشورا بود، قیام مختار بن ابى عبیده
ثقفى است كه به منظور انتقام خون امام حسین علیهالسلام از قاتلان آن حضرت
در سال شصت و شش هجرى واقع شد.(60)
مىتوان نطفه این قیام را از سال شصت
و چهار هجرى، پنج ماه پس از مرگ یزید دانست؛ چرا كه مختار چون آمادگى مردم
عراق را براى قیام و انقلاب برضد بنىامیه و بىمیلى آنها را نسبت به
حكومت عبدالله بن زبیر شنید، رهسپار كوفه گردید و فعالیت خود را آغاز
كرد.(61) مختار دعوت خود را وابسته به محمد بن حنفیه فرزند امیرمؤمنان
معرفى كرد و همین مطلب باعث اطمینان مردم به حركت وى شد. او شعار خود را
جمله «یا لثارات الحسین» (پیش به سوى انتقامگیرى خون حسین) قرار داد و این
موضوع عراقیان را به تأمین اهداف خویش امیدوار مىكرد... مختار قاتلان
امام حسین علیهالسلام را سخت مورد تعقیب قرار داد و به هلاكت رسانید.(62)
تأثیر قیام امام علیهالسلام بر مختار و سایر خواص
آنچه
از شعار «یا لثارات الحسین» استفاده مىشود، آن است كه هدف اصلى مختار از
قیام بر علیه حكومت غاصب و ظالم امویان، انتقامگیرى خون حسین علیهالسلام
از قاتلان او بوده است، اما نكتهاى كه اینجا به ذهن مىآید آنكه چرا مختار
و دیگر خواص همفكر او به دادخواهى از قاتلان امام پرداختند و چه امرى منشأ
پیدایش چنین تفكرى در آنها شد؟ با دقت در حوادث عاشورا و تنها گذاشتن
امام پس از دعوت كردن او و نیز كشتن او به گونهاى كه «صار قتیلاً غریبا
مظلوما عطشانا» و از طرفى، اسارت اهلبیت و افشاگرىهاى امام سجاد
علیهالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام در كوفه و شام بر علیه سیاست دستگاه
اموى و برپایى مجالس عزادارى در شام، بشارتدهنده امرى عظیم یعنى مظلومیت
امام علیهالسلام و اهلبیت اوست. بدیهى است تأثیر مظلومیت امام بر همگان
از سویى و تأثیر دفاع او از دین خدا و سنّت پیغمبر صلىاللهعلیهوآله كه
در كلمات شریفهاى همچون «ان كان دین محمد لا یستقیم الاّ بقتلى فیا سیوف
خذینى» تجلّى مىیافت، از سوى دیگر، دو عامل مهم تأثیرگذار بر خواص، پس از
حادثه عاشورا از جمله مختار و دیگر سران لشكر او بود و این بود كه مختار با
جمع كردن این دو عامل تأثیرگذار در شعار «یا لثارات الحسین» به خونخواهى
آن امام شهید قیام كرد.
پىنوشتها
1ـ منصور وثوقى و على نیكخلق، مبانى جامعهشناسى، انتشارات خردمند، 1370، چ سوم، ص 209.
2ـ از بیانات مقام معظّم رهبرى در تاریخ 20/3/75، در جمع فرماندهان لشگر 27 محمدرسولاللّه صلىاللهعلیهوآله .
3و4ـ از بیانات رهبر معظم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
3ـ سید مصطفى حسینى دشتى، معارف و معاریف، ج 4، 1379، چ سوم، ص 36.
4ـ شیخ عباس قمى، سفینةالبحار، ج 1، ص 322، چاپ حجرى.
5ـ طبرى، تاریخ الامم والملوك، ج 7، ص 168 به نقل از: حسین بن على از مدینه تا كربلا، حاشیه ص 120.
6ـ ر.ك: ابن حزم، جمهره، ص 385 به نقل از: حسین بن على علیهالسلام از مدینه تا شام، همان، حاشیه ص 120.
7ـ تاریخ طبرى، منشورات كتابخانه ارومیه، ج 4، ص 307ـ 308.
8ـ محمدصادق نجمى، سخنان حسین بن على از مدینه تا كربلا، دفتر انتشارات اسلامى، 1378، چ هشتم، ص 122ـ 123.
9ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 7، ص 251ـ 252.
10ـ مقتل خوارزمى، تحقیق شیخ محمد سماوى، ج 1، انوارالهدى، 1418 ق، ص 279.
11ـ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، ج 13، بیروت، للطباعة والنشر دررالمعرفه، ص 60.
12ـ همان / بخارى، صحیح بخارى، ج 8، كتاب الفتن، بیروت، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزیع، 1410 ق، ص 99.
34و35ـ خواص و لحظههاى تاریخ ساز، ج 1، مؤسسه فرهنگى قدر ولایت، ص 80ـ81.
13ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 7، ص 238.
14ـ باقر شریف قرشى، حیاةالامام الحسین، ج 6، ص 27، به نقل از: جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، قم، معروف، 1380، چ پنجم، ص 325.
15ـ
طبرى، تاریخالامم و الملوك، منشورات مكتبه ارومیه، ج 5، ص 33 / مسعودى،
مروجالذهب، ج 3، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1411 ق، ص 130ـ 131.
16ـ همان، ص226 به نقلاز:مسعودى،مروجالذهب، ج3، ص57.
17ـ همان، ص 226.
18ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
19ـ جواد محدثى، پیشین، ص 353.
43و44ـ منتهىالآمال، چ خورشید، 1374، ص 397ـ 398.
45 و46ـ جواد محدثى، پیشین، ص 162 به نقل از: مسعودى، مروجالذهب، ج 3، ص 71 / ص 163.
20ـ سید مصطفى حسینى دشتى، پیشین، ج 6، ص 440.
21ـ جواد محدثى، پیشین، ص 261.
22ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
23ـ غلامعلى نعیمآبادى، آسیبشناسى خواص، 1379، ص 31.
24ـ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 48، به نقل از: سید احمد خاتمى، رسالت خواص، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1372، چ پنجم، ص 108.
25ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 9، تهران، ناصر خسرو، ص 391.
26ـ
براى مطالعه بیشتر ر.ك: محمدبن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 3، دفتر نشر
فرهنگ اهلبیت علیهمالسلام ، ص 199، حدیث 16، باب نكوهش دنیا.
27ـ نهجالبلاغه، پیشین، خطبه 150، ص 461.
28ـ مقتل خوارزمى، پیشین، ج 1، ص 279.
56و57ـ محمدبن یعقوب كلینى، پیشین، ص 197.
29ـ مسعودى، مروج الذهب، ج 3، تحقیق عبدالامیر مهنّا، بیروت، مؤسسة اعلمى للمطبوعات، 1411 ق، ص 81.
30ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
31ـ محمد معین، فرهنگ فارسى معین، ج 1، ص 546.
32ـ عبدالواحد آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 1، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1407 ق، ص 364.
33ـ همان، ج 2، ص 57.
34ـ منتهىالآمال، چاپ خورشید، 1374، ص 397ـ 398.
35ـ محمد معین، پیشین، ج 1، ص 1101.
36ـ محمدبن یعقوب كلینى، پیشین، ح 7، ص 421.
37ـ سید احمد خاتمى، پیشین، ص 268.
67و68ـ منتهىالآمال، پیشین.
38ـ جواد محدثى، پیشین، ص 301ـ 302.
39ـ مسعودى، پیشین، ج 3، ص 81.
40ـ منتهىالآمال، ص 612ـ 613.
41ـ
محمدمهدى شمسالدین، ارزیابى انقلاب امام حسین علیهالسلام ، ترجمه مهدى
پیشوایى، مؤسسه فرهنگى هنرى سینمایى الست فردا، 1381، ص 249.
42ـ اصغر
منتظرالقائم، نقش قبایل یمنى در حمایت از اهلبیت علیهمالسلام ، قم، دفتر
تبلیغات اسلامى، 1380، ص 307 (با اندكى تلخیص و تصرف).
43ـ مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، مؤسسه تحقیقاتى امام صادق علیهالسلام ، 1374، چ دوم، ص 221، (با اندكى تصرف).
44ـ همان، ص 221ـ 226.
45ـ ابن اعثم، الفتوح، ص 245 به نقل از: اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 312.
46ـ محمدمهدى شمسالدین، پیشین، ص 212ـ 213.
47ـ اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 311.
48ـ طبرى، تاریخ طبرى، ج 4، ص 487.
49ـ ابوالعباس المبرد، الكامل فى اللغة و الادب، ج 12، 112ـ 116 به نقل از: مهدى پیشوایى، پیشین، ص 226ـ 228.
50ـ محمدمهدى شمسالدین، پیشین، ص 252ـ 254 / مهدى پیشوایى، پیشین، ص 252ـ 254.
عرفان یكی از آن مقوله هایی است كه پیشینه آن را باید
همزاد با پیدایش انسان روی این كره خاكی جستجو كرد. زیرا منشأ پیدایش عرفان
به نیازهای اولیه و ثانویه انسان برمی گردد. همانگونه كه تأمین نیازهای
اولیه موجب حیات فیزیكی و بقای مادی انسان و تأمین نیازهای ثانویه باعث
سیراب شدن روح تشنه، كمال طلب و حقیقت جوی انسان می شود. بنابراین عرفان
همان حكمت گمشده انسان است كه از بدو خلقت درجستجوی آن بوده و تا زمان حصول
نتیجه دست از تلاش و كوشش برنمی دارد. ازسوی دیگر همانطور كه نیازهای مادی
در مصادیق خارجی و مواد غذایی یافت می شود و از این طریق درصورت صحت و
سلامت آن، انسان به یك رضایتمندی، آرامش خاطر و عافیت می رسد. و در شرایطی
كه خدای ناكرده غذای مسموم و ناخالص وارد فیزیك بدن شود به سرعت در
ارگانیزم آن اثر كرده و انسان را از پای درمی آورد به همین قیاس درمسائل
معنوی نیز مصادیق خارجی را باید جستجو كرد تا در صورت انطباق با عقل و فطرت
انسان به آرامش قلبی و سكینه برسد. دراین رابطه تشخیص و انتخاب انسان در
ابعاد مادی و معنوی بسیار حائز اهمیت بوده و رمز سعادت و شقاوت او به حساب
می آید. فلسفه ارسال رسل و انزال كتب و امام منصوص العله درهمین راستا مطرح
است كه انسان در تشخیص راه و مصادیق نظری و عملی عرفان دچار خطا نگردد. و
در این راستا به طور قطع اگر الگوی ثابت، خطاناپذیر و مورد تأیید شارع مقدس
را فراروی خود قرار ندهیم به عدد انفس خلایق می توان راه و به قولی طریقت
را طراحی نمود و بدیهی است كه تزاحم و تعارض راهها، اصل مسئله را ساقط
نموده و انسان را از هدف و غایت اصلی خود بازمی دارد. بنابراین سؤال اصلی
این است كه عرفان حقیقی كدام است و وجوه تمایز آن از عرفان های غیرحقیقی
چگونه قابل شناسایی است؟
درپاسخ به این سؤال مقاله ای را برگزیدیم كه
عرفان حقیقی و مظاهر آن را در گفتار و كردار امام حسین(ع) به رشته تحریر
درآورده و این خود، درسیره اهل البیت(ع) یكی از مصادیق عرفان نظری وعملی
است. با امید به اینكه بتوانیم سایر اسوه های عرفان را نیز در آینده درصفحه
معارف مطرح نماییم.
زندگی و شخصیت ائمه «صلوات الله علیهم اجمعین» جنبه
های مختلفی دارد كه هركدام تحقیقی در خور آن می طلبد هرچند شخصیت آن
بزرگواران وسیع تر و عمیق تر از آن است كه هیچ كس نمی تواند بیشتر از سعه
وجودی و علمی خویش از آن بهره برد.
با اینكه جوانب مختلفی از زندگانی
ائمه توسط علماء و محققان بحث و بررسی شده است ولی هنوز خیلی از این جنبه
ها در هاله ای از ابهام باقی هستند، یا اصلا مورد بحث و بررسی واقع نشده
اند و یا خیلی كم توجه شده است یكی از این جنبه ها بررسی اعمال و گفتار آن
حضرات از منظر عرفان می باشد با اینكه كسی را از حیث معرفت و عرفان در حد
آنها نمی شناسیم.
برای اینكه به عظمت عرفان آن بزرگواران پی ببریم و
بدانیم كه تنها ائمه معصومین(ع) و پیروان آنان عارفان حقیقی هستند لازم است
ابتداء «عرفان» و «عارف» و «ولی» را تعریف كرده و رابطه بین آنها را بیان
كنیم و بعد جلوه های عرفان را در كردار و گفتار حضرت امام حسین(ع) بررسی
كنیم.
تعریف عرفان:
عرفان مصدر دیگری از معرفت است
به همان معنا هم استعمال می شود و در اصطلاح «عارف» كسی است كه از تمامی
علائق منقطع و به مقام شامخ ربوبی تقرب پیدا نموده و با این تقرب به مقام
فناء فی الله كه مقام این همانی (هو هو بعینه) می رسد.
عرفان حقیقی كه
عنوان نوشتار ماست مكتبی است كه ریاست مطلقه آنرا در مرحله نخست
پیامبراكرم(ص) و پس از وجود آن حضرت علی(ع) و اولاد طاهرینش عهده دار بودند
بلكه آن حضرات مجسمه اولین و آخرین عرفان حقیقی بودند.
عرفان حقیقی غیر
از یافته های انسان با عقل ناقص و شهودهایی است كه همه در معرض توهمات
انسانی و القائات شیطانی هستند عرفان حقیقی حالتی نیست كه تنها در مواقع
كوششهای آنی برای تخلیه روح انجام گیرد و بقیه لحظات عمر اسیر دامهای هوی و
هوس گردد.
عرفان حقیقی عرفانی است كه هیچ شائبه خطا و اشتباه و زوال در
آن نیست عرفان حقیقی یعنی كشف حقائق عالم و ما فیها یعنی اتصال كامل به
علم لایزال الهی و اخذ معارف از او، عرفان حقیقی یعنی كاملترین معارف ربوبی
كه با عقل و شهود انسانهای عادی قابل درك نیست.
عارف حقیقی كسی است كه
علاوه بر اینكه از تمامی علائق منقطع و به مقام شامخ ربوبی تقرب پیدا نموده
و فانی در ذات الهی گشته از جانب خداوند نیز تأیید بشود و هرگز در او تصور
خطاء و اشتباهی متصور نشود.
و بالاخره حضرت علی«ع» در تعریف عارف حقیقی
چنین می گوید: او كسی است كه عقل را زنده گردانیده و نفس را كشته و موقعی
كه این ریاضت را انجام داد حقایق بزرگ را مانند موی باریك احساس می كند
دراین حال روشنایی لطیفی در قلب او ایجاد می شود و با آن روشنایی راه
مستقیم خود را درمی یابد، درهای متعددی او را به در سلم و صفا و به منزلگه
جاودانی می رساند پاهای روح او با آرامش جسمی لغزش پیدا نمی كند و درنهایت
در قرارگاه امن و راحت در نتیجه كار قلب و رهبری او اقامت می كند
عرفان
حقیقی همیشه عشق و محبت حقیقی را به دنبال خواهدداشت «ومن عرفنی احبنی و
من احبنی عشقنی» محدث شهیر سید جزائری در عنوان نور فی الحب و درجاته می
گوید: «الحب هو میل الطبع الی الشیء الملتذ، فان تأكد ذلك المیل و قوی سمی
عشقا» او توضیح می دهد كلمه عشق از «عشقه » مشتق است و آن گیاهی است كه بر
تنه و شاخه های درخت می پیچید و اطراف آن را فرا می گیرد همان گونه كه عشق
سراسر دل را تسخیر می سازد سپس می گوید: و تحقیقا این حالت در عشق حقیقی
موجود است. زیرا وقتی كه امیرالمؤمنین علی(ع) در اثر جنگها، پیكانهای تیر
به بدن شریفش فرو می رفت، جراح هنگامی كه حضرت به نماز می ایستاد آنها را
از بدنش خارج می ساخت. چرا كه قلب آن جناب در آن هنگام به عالم قدس و جبروت
مشغول بود و هیچگونه احساسی نسبت به درد نداشت... و چنین است حال عاشقان
خداوندی كه از هرگونه نقصی منزه است.
ریشه و اصل محبت درك و معرفت كمال
محبوب است اگر انسان چیزی را درك نكند و معرفت به آن نداشته باشد چگونه
ممكن است آنرا آنچنان كه هست دوست داشته باشد لذا میزان محبت و عشق هر كس
مرتبط خواهدبود با میزان درك و معرفت او از محبوب و به همین خاطر است كه
بالاترین محبت ها نسبت به ذات اقدس الهی مختص به خود آن حضرت می باشد چون
كه كسی را به ذات خفی الهی راهی نیست چنانكه خود خبر داده است «لایحیطون به
علم» و از رسولش منقول است كه «ما عرفناك حق معرفتك» و امام حسین(ع) در
دعای عرفه عرضه می دارند: «یا من لا یعلم كیف هو الا هو یا من لا یعلم ما
هو الا هو یا من لا یعلمه الا هو در بین انسانها نیز بالاترین محبتها به
واجب تعالی محبت حضرات معصومین (ع) و بعد از آنها محبت اولیاء و عرفاء
خواهد بود زیرا معرفتشان به خدا بالاترین معرفتهاست. اما همین محبت هم از
باب توحید افعالی نه از جانب انسان بلكه از جانب خود باری تعالی می باشد
چنانكه پیامبر(ص) فرمودند: «اذا احب الله عبدا من امتی قذف فی قلوب اصفیائه
و ارواح ملائكته و سكان عرشه محبته لیحبوه فذلك المحب حقا طوبی له ثم طوبی
له و له عندالله شفاعه یوم القیامه » هنگامی كه خداوند از امت من بنده ای
را دوست بدارد، در دلهای برگزیدگان و ملائكه مقرب درگاه خود محبت او را
قرار می دهد تا او را دوست بدارند پس حقیقتاً خوشا به حالش؛ خوشابه به حالش
كه روز قیامت نزد خداوند مقام شفاعت را نیز دارد. و همچنین امام حسین(ع)
می فرمایند: «یا من أذاق أحبائه حلاوه المؤانسه فقاموا بین یدیه متملقین»
ای كسی كه به دوستانت شیرینی انس با خود را می چشانی، پس در مقابل او به
ستایش و تمجید برمی خیزند.
مراتب عرفان:
اساطین معرفت از عرفاء شامخین سفرهای الهیه را به چهار سفر تقسیم نموده اند.
اول:
آن سفری است كه از منازل نفس بسوی خدا آغاز می شود تا اینكه عارف واصل شود
به افق مبین و این مرتبه نهایت مقام قلب و مبدأ تجلیات اسمائی است.
دوم: آن سفر در خداست با اتصال به صفاتش و تحقق یافتن با اسمائش تا اینكه به أفق أعلا و نهایت حضرت واحدیت برسد.
سوم:
آن درحالی است كه عارف ترقی پیدا می كند به عین الجمع و حضرت أحدیت و آن
تا زمانی كه دوئیتی باشد مقام «قاب قسین» است و وقتی كه أثنینیت رفع شد
مقام «أوأدنی» است و این مرتبه نهایت مقام ولایت می باشد.
چهارم: آن سیر
از خدا برای تكمیل نفوس می باشد و این مرتبه همان مقام بقاءبعدالفناء و
فرق بعد الجمع می باشد كه پیامبر(ص) و اهلبیت اش (ع) در اوج آن قرار دارند
تعریف «ولی»
ملاصدرا
می گوید: ولایت از «ولی» اخذ شده و بمعنی «قرب» است و به همین خاطر است كه
حبیب را ولی می گویند چون نسبت به محبش قریب است و در اصطلاح به «القرب من
الحق سبحانه» اطلاق می شود كه بر دو قسم است:
ولایت عامه: ولایت عامه برای همه اشخاصی كه به خداوند ایمان داشته و عمل صالح انجام دهند حاصل می شود.
ولایت
خاصه: ولایت خاصه بمعنی فناء در خداوند است ذاتاً و صفتاً و فعلا «پس ولی
كسی است كه فانی گشته در خداوند و متخلق شده است به أسماء و صفات الهی» كه
خود آن به دو قسم تقسیم می شود:
1- ولایت اعطائیه: ولایتی است كه حاصل
می شود به قوه انجذاب حضرت الهی بدون مجاهده (این ولایت همان ولایتی است كه
در انبیاء و اولیاء معصومین (ع) متحقق است).
2- ولایت كسبیه: ولایتی است كه حاصل می شود به انجذاب الهی بعد از مجاهده
آقا
محمدرضا قمشه ای این تقسیم را با بیان دیگری چنین می فرماید: «ولایت بر دو
قسم است ولایت عامه یا مطلقه: كه همه مؤمنان را شامل می شود و آنرا مراتب و
درجاتی است بحسب مراتب و درجات ایمان.
ولایت خاصه: كه مخصوص أهل دل،
أهل الله و صاحبان قرب الفرائض است كه در ذات حق فانی و به صفات او باقی
اند این قسم از ولایت مختص محمد و محمدیین است كه خود بر دو نوع است: ولایت
خاصه مقیده: و آن در صورتی است كه به اسمی از أسماء و حدی از حدود و نحوی
از تجلیات محدود باشد.
ولایت خاصه مطلقه: و آن در صورتی است كه عاری از
جمیع حدود و قیود و جامع ظهور جمیع أسماء و صفات حق و واجد أنحای تجلیات
ذات او باشد این قسم از ولایت مختص پیامبر اكرم(ص) و حضرات ائمه «صلوات
الله علیهم أجمعین» می باشد.
لذا شیخ اكبر محی الدین عربی می فرمایند:
همانا حقیقت محمدی (ص) حقیقه الحقائق است و نزدیكترین مردم بر آن حضرت علی
بن أبی طالب «علیه السلام» می باشد كه امام عالم و سر انبیاء است.
از
آنچه گذشت معلوم شد كه مرتبه «ولی» بسی بالاتر از مرتبه «عارف» است چنانكه
گفته شده «كسی كه اشتغال به عبادات دارد به او «عابد» گویند و اگر با این
حال تارك دنیا و شهوات آن هم باشد طوری كه هیچ علقه قلبی به آن نداشته باشد
و وجود و عدم آن هیچ تأثیری در او نكند «زاهد» می گویند و اگر با این حال
به اشیاء معرفت داشته باشد آنچنان كه حقیقتاً چنین هستند به او «عارف» می
گویند و اگر عارف را خداوند به مقام قرب واصل كند و او را با الهام و نفس
الروع تأیید كند «ولی» می نامند.
پس در تعریف ولی می توان گفت: «ولی همان عابد زاهد عارفی است كه با الهامات الهی تأیید شده و از جهل و خطاء مصون است»
عرفان امام حسین«علیه السلام»
پیرامون
زندگانی حضرت اباعبدالله الحسین «علیه السلام» بحثهای فراوانی صورت گرفته
اما همچون دیگر ائمه از منظر عرفان خیلی كم به حالات و گفتار آن بزرگوار
توجه شده است با اینكه سرآمد و غایت عرفان- چه از حیث گفتار و چه از حیث
رفتار- ایشان و دیگر ائمه(ع) می باشند.
در زیارت جامعه كبیره می خوانیم
«السلام علی محال معرفه الله و مساكن بركه الله و معادن حكمه الله و حفظه
سرالله... اصطفاكم بعلمه و ارتضاكم لغیبه و اختاركم لسره» یكی از این معادن
حكمت و معرفت و سرخدا حضرت امام حسین «علیه السلام» است چرا كه او هم چون
دیگر ائمه از خودگذشته و در ذات همچنین وقتی در دعای عرفه فرمودند:«متی غبت
حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك؟ و متی بعدت حتی تكون الآثار هی التی توصل
الیك، عمیت عین لاتراك» و «الهی علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان
مرادك منی ان تتعرف الی فی كل شیء». خدایا از اختلاف آثار گوناگون و تجدد
حالات پی درپی دانستم كه می خواهی خود را در همه چیز به من بنمائی.
و كلام خواهر بزرگوارش وقتی كه یزید از او به طعنه پرسید: كیف رأیت ما صنع الله باخیك و أهلبیتك؟
فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا هؤلاء قوم كتب علیهم القتل»
و فرزندشان سیدالساجدین كه در جواب این سؤال فرمودند: «رأیت ما قضاه الله عزوجل قبل ان یخلق السموات والارض»
احدیت
فانی شده بودند از این رو انوار و فیوضات الهی بر قلب مبارك آن حضرت افاضه
شده بود چه اینكه گفته اند معرفت ذات الهی كه بالاترین نوع معرفت هست حاصل
نمی شود مگر به فناء ذات عارف و این انوار روحانیه در گفتار و كردار آن
حضرت متجلی گشته بود كه با بررسی حیات آن حضرت به نمونه های متعددی از این
تجلیات برمی خوریم كه در اینجا تنها به چندمورد از آنها درهردو زمینه اشاره
خواهیم كرد:
تجلیات عرفان در گفتار حضرت(دعای عرفه)
دعای
عرفه كه جلوه ای از جلوات نور علم و عرفان اهلبیت «صلوات الله علیهم
أجمعین» و مشتمل بر راز و نیاز امام حسین«علیه السلام» به درگاه بی نیاز
است، بندبند آن را سخنان عاشقانه و عارفانه آن عارف واصل تشكیل می دهد بلكه
جلالت و علو معانی و الفاظ این دعاء دال بر امامت و ولایت حضرت امام
حسین(ع) می باشد دعای عرفه یكی از برجسته ترین و عمیق ترین منابع عرفان
حقیقی به شمار می آید كه به صورت مختصر بیان شده چنانكه گفته شده است
العاقل یكفیه الاشاره والعلم نقطه كثرها الجاهلون» به خصوص قسمت اخیر دعاء
كه جز از امام معصوم چنین كلمات موجز و در عین حال پرمعنی سراغ نداریم ما
در اینجا تنها به توضیح چند بند از آن كفایت می كنیم و تفصیل همه آن به
فرصت و مجال دیگری احاله می كنیم.یكی از محورهای مهم دعای عرفه رؤیت جمال
حضرت حق است كه آن حضرت در اوائل دعای عرفه از خداوند مقام خشیت را طلب می
كند و عرضه می دارد: «أللهم اجعلنی أخشاك كأنی أراك» (خدایا مرا چنان كن كه
از تو بترسم گویا تو را می بینم) اما مقداری كه پیش تر می رود و این حال
اوج بیشتری می گیرد می فرمایند: «متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك و
متی بعدت حتی تكون الاثار هی التی توصل الیك، عمیت عین لاتراك... تعرفت لكل
شیء فما جهلك شیء و أنت الذی تعرف الی فی كل شیء فرأیتك ظاهرا فی كل شیء و
أنت الظاهر لكل شیء» خدایا كی نهان بودی تا بدلیل راه تو پویند و كی دور
بودی تا بنشانه جای تو جویند كورباد چشمی كه تو را نبیند... خود را به همه
نمودی هیچ چیز نیست كه تو را نشناسد در همه چیز خود را به من نشان دادی تو
را در همه چیز آشكارا دیدم آری تو برای همه آشكاری.
رؤیت جمال الهی و
اینكه این رؤیت چگونه است و در كجا تحقق پیدا می كند؟ از غامض ترین مباحث
معرفتی بشمار می رود كه علماء در آن اختلافهای زیادی دارند امام غزالی قائل
است رؤیت به معنای مشاهده و لقاء معلومات حقیقی است و این در آخرت محقق
خواهد شد او می گوید:
«رؤیت را رؤیت می نامند چون غایت كشف است و همچنان
كه سنت خداوند دردیدن امور مادی بر این جاری است كه هنگام بسته بودن پلكها
انسان نتواند ببیند و برای دیدن لازم است كه حجب بین مرئی و چشم برطرف شود
و اگر این حجب مرتفع نشوند آنچه كه انسان ادراك كرده است صرفاً تخیل خواهد
بود. در امور معنویه هم سنت الهی تعلق گرفته بر این كه مادامی كه نفس
محجوب است یا عوارض بدن و امور شهوانیه، و صفات انسانی بر او غلبه نموده
است هرگز به مرحله مشاهده و لقاء معلومات حقیقی نخواهد رسید.
این دنیا
حجاب است همچنان كه بسته بودن پلكها حجابند از دیدن چشمها- البته سخن در
چگونگی حجاب بودن دنیا طولانی است كه توضیح آن مناسب این مقام نمی باشد- به
همین خاطر است كه خداوند به موسی فرمود: «لن ترانی»و همچنین فرمود :«لا
تدركه الابصار یعنی در دنیا نمی شود او را دید و حتی حق این است كه
پیامبر(ص) هم خدا را در شب معراج ندیده است».
فیض كاشانی برخلاف غزالی تخصیص این رؤیت را به آخرت بی مورد می داند و می فرماید:
«تحقیق
این است كه فرقی بین دیدن در دنیا و آخره وجود ندارد هم چنان كه جائز نیست
كسی خدا را با چشم در دنیا ببیند در آخرت هم جائز نیست كسی با چشم او را
ببیند و هم چنان كه جائز است او را اهل بصائر در آخرت با قلب و بصیرت
ببینند (و آن عبارت است از غایت انكشاف و وضوحی كه منجر به مشاهده می شود)
همچنین جائز است به این معنی دیدن او در دنیا پس حجابی بین او و مخلوقاتش
بجز جهل و كمی معرفت نیست نه این كه بدن مانع باشد لذا اولیاء الهی او را
در جمیع احوالشان در شبانه روز مشاهده می كنند هم چنان كه خداوند فرموده:
«والشهداء عند ربهم» و می فرماید: «شهدالله انه لا اله الاهو و الملائكه و
اولواالعلم» و می فرماید: «الا من شهد بالحق و هم یعلمون» آنها را شهداء می
نامد برای اینكه خداوند را مشاهده می كنند در جمیع احوالشان همچنانكه می
فرماید: «فاینما تولوا فثم وجه الله» و می فرماید: «هوالاول والاخر والظاهر
والباطن و هو بكل شیء علیم» می فرماید: «ما یكون من نجوی ثلاثه ...» و می
فرماید: «و نحن اقرب الیه من حبل الورید» وقتی كه معانی این آیات بر اولیاء
الهی متحقق شد خداوند را با چشم های قلوب در دنیا مشاهده می كنند.
از
امیرالمؤمنین«علیه السلام» سؤال شد «هل رایت ربك حین عبدته؟ فقال ویلك ما
كنت اعبد ربا لم اره، قیل: و كیف رایته؟ قال: ویلك لاتدركه العیون فی
مشاهده الابصار و لكن راته القلوب بحقائق الایمان» و یا آنچه كه از فرزند
او حضرت سیدالشهداء نقل است كه می فرمایند: «كیف یستدل علیك بما هوفی وجوده
مفتقر الیك، أیكون لغیرك من الظهور ما لیس لك حتی یكون هوالمظهر لك، متی
غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك و متی بعدت حتی تكون الاثار هی التی توصل
الیك، عمیت عین لاتراك و لاتزال علیها رقیبا، و خسرت صفقه عبدلم تجعل له من
حبك نصیبا» و می فرمایند: «تعرفت لكل شیء فما جهلك شیء» و می فرمایند:
«تعرفت الی فی كل شیء» بله ممكن است كه در آخرت زیادتی بقدر زیادت صفای
قلوب در كشف و شهود حاصل شود.
عارف در دنیا خالی از مشوشات نیست و اصلا
ممكن نیست كه از آنها خالی باشد بله گاهی این امور موقتاً در بعضی از حالات
ضعیف می شوند درآن هنگام جمال الهی در او تلالؤ می كند و عقول را مدهوش و
قلوب را متوجه خداوند می كند اما این حالت مانند برق خیره كننده است كه زود
زائل می شود و افكار و شواغل و خواطر ذهن انسان را مشوش می كنند و اینها
مختص این حیات فانی می باشند. اما با موت این حالت دیگر كدر نمی شود همانا
حیات طیبه بعد از موت آغاز می شود و زندگانی تنها زندگانی أخروی است «الدار
الآخره لهی الحیون لوكانوا یعلمون» و هر كس كه به این مرتبه از معرفت رسید
لقاءالله را دوست دارد، و از موت كراهتی ندارد مگر از حیث اینكه به دنبال
زیادتی در استكمال معرفت است همانا مانند بذر است و دریائی است كه ساحل
ندارد.
احاطه به ذات الهی محال است پس هرچه قدر كه معرفت به خدا و صفات و
افعال و اسرار مملكت او زیاد باشد نعم الهی در آخرت زیاد و عظیم خواهد
بود. همچنانكه هر چه قدر بذر زیاد باشد زراعت هم زیاد و نیكو خواهد بود این
بذر معرفت را در هیچ جا نمی توان كاشت مگر در زمین قلب و نمی توان بر داشت
كرد مگر در آخرت بهمین خاطر است كه پیامبر می فرمایند: «افضل السعاده طول
العمر فی طاعه الله» چون معرفت با طول عمر و تفكر و مواظبت بر ذكر و طول
مجاهده، تكمیل و تكثیر و متسع می شود» و از همین باب است مهلت خواستن آن
نور فروزان حضرت ابی عبدالله حسین «علیه السلام» از امویان در شب عاشورا و
فرمودند: «فهو یعلم أنی كنت قد أحب الصلاه له و تلاوه كتابه و كثره الدعاء و
الاستغفار» با اینكه هر آن لحظه شماری می كردند برای لقای خداوند و دنیا
را همچون زندانی می دانستند كه روح مومن در آن محبوس است. الدنیا سجن
المومن و جنه الكافر
مرحوم نراقی در جامع السعادات فصلی دارد به این
عنوان كه «نهایت درجات عشق شهود تام است» ایشان می فرماید: جواهر بسیط به
سبب تشابه و همانندیشان به یكدیگر مشتاقند و میان آنها دمسازی و الفت تام و
یگانگی حقیقی در ذوات و حقایق حاصل است، به طوری كه اختلاف و تغایر از
آنها برداشته می شود، زیرا تغایر از لوازم مادیات است. و اما مادیات ممكن
نیست میان آنها این الفت یافتن و یگانه شدن پدید آید، و اگر میان آنها الفت
و شوقی حاصل شود تنها به واسطه برخورد و تلاقی سطحی است.
نه در حقایق و
ذوات، و چنین ملاقاتی ممكن نیست به درجه اتحاد و اتصال برسد، بنابراین بین
آنها جدایی و انفصال هست. پس جوهر بسیطی كه در انسان به امانت نهاده شده-
یعنی نفس ناطقه- چون از كدورتهای عالم طبیعت صافی و از پلیدیهای جسمانیت
پاك گردید و از دوستی شهوتها و دلبستگی های دنیوی خالی شد، به خاطر
تناسبشان با عالم قدس می پیوندد، و شوق تام در او به مشابهین خود از جواهر
مجرد پیدا می شود، و از همه عالم فراتر می رود و شوق او به سرچشمه جمیع
خیرات می رسد، پس در مشاهده جمال حقیقی و مطالعه خیر محض مستغرق می شود، و
در انوار تجلیات قاهره محو و فانی می گردد و به مقام توحید كه نهایت مقامات
است واصل می شود، و انوار جمال و خیر مطلق بر او فرود می ریزد بدان سان كه
نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به خاطری خطور كرده، و شادی و لذتی
برای او حاصل می شود كه هر شادی و لذتی در جنب آن از میان می رود، و نفس كه
به این مقام رسید حال تعلق او به بدن و حال تجرد او از آن برایش چندان
تفاوتی نمی كند، زیرا بكار بردن قوای بدنی او را از ملاحظه جمال مطلق باز
نمی دارد، و سعادتی كه برای دیگران در آخرت حاصل می شود برای او در این
جهان نیز حاصل است:
امروز در آن كوش كه بینا باشی
حیران جمال آن دلآرا باشی
شرمت بادا چو كودكان در شب عید
تا چند در انتظار فردا باشی؟
آری،
شهود تام و پاك و ناآلوده بسته به تجرد كلی از بدن است، زیرا چنین نفسی
اگر چه به نور بصیرت در این نشأه جمال وحدت صرف را ملاحظه می كند، ولیكن
ملاحظه او خالی از تیرگی و كدورت طبیعت نیست، و صفای تام موقوف بر تجرد كلی
از بدن است، و از این رو همواره مشتاق آنست كه این پرده از میان برداشته
شود، و می گوید:
حجاب چهره جان می شود غبار تنم
خوشا دمی كه از این چهره پرده برفكنم
چنین قفس نه سزای چون من خوش الحانی است
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
و حضرت فرمودند: كیف لاافتقر و أنت الذی فی الفقراء أقمتنی چگونه خود را فقیر نخوانم كه در میان فقراء نشاندیم.
و
این محبت نهایت درجات عشق و غایت كمالی است كه برای نوع انسان می توان
تصور كرد، و اوج مقامات و اصلان و غایت مراتب كاملان همین است، و هیچ مقامی
بعد از آن نیست مگر این كه ثمره ای از ثمرات آن است، مانند انس و رضا و
توحید، و هیچ مقامی پیش از آن نیست مگر این كه مقدمه ای از مقدمات آن است،
مثل صبر و زهد و دیگر مقامات.
تجلیات عرفان در كردار حضرت
افعال
ائمه «صلوات الله علیهم أجمعین» و برخوردهای آنها با حوادث روزگار منشاء
از معرفت آنهاست و انسان با بررسی هر یك از وقائع زندگی آنها به این مهم پی
خواهد برد اما عظمت و عمق عرفان در بعضی از وقائع و حوادث نمود و جلوه
بیشتری دارد. جریان كربلا و حوادث عاشورای حسینی یكی از این موارد است،
حادثه عظیم عاشورا ویژگیهای فراوانی دارد كه یكی از آنها تجلی عرفان
امام(ع) و اهلبیت و اصحاب او بود و هر حادثه و اتفاقی كه آنجا حادث می شد
اشاره به یك حالت عرفانی داشت چنانكه میرزا نورالله عمان سامانی در رساله
«گنجینه الاسرار» این حماسه عاشقانه و عارفانه را با قلم شیرین خود به نظم
كشیده است او رساله خویش را با این عنوان «در بیان این كه صاحب جمال را
خودنمائی موافق حكمت شرط است» آغاز می نماید و اولین مثنوی خود را به شرح
حدیث «كنت كنزا مخفیا و أحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكی أعرف» اختصاص می دهد
و این حدیث را تأویل می كند به تجلی اول بر وجه أتم و أكمل و پوشیدن أعیان
ثابته كسوت تعین و طلوع عشق از مطلع لاهوتی و تجلی از عالم ملكوتی به عالم
ناسوتی. بعد به شرح تجلی دوم می پردازد و آیه «انه عرضنا الامانه علی
السموات و الارض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان
انه كان ظلوما جهولا» را به آن تفسیر نموده و مرتبه انسان كامل را بیان می
دارد. بعد از بیان این مقدمات به حضرت أبی عبدالله «علیه السلام» متوجه شده
و احوال او و گفتار او و اصحابش را موافق با مشرب عرفانی بیان می دارد.
ولی از آنجا كه بیان همه جلوات عرفانی حضرت امام حسین«علیه السلام» و
استقصاء آنها در این نوشتار مقدور نیست تنها به ذكر و توضیح یك مورد كلی
اكتفاء می شود.
عشق به خداوند در عاشورا:
امیرالمؤمنین
«علیه السلام» سالها قبل از حادثه كربلا وقتی از دشت كربلا عبور می كردند
فرمودند: «و مصارع عشاق شهداء لم یسبقهم من قبلهم و لم یلحقهم من بعدهم»
اینجا قتلگاه شهیدان عاشقی است كه نه كسی از گذشتگان بر آنها سبقت گرفته و
نه از آیندگان بر آنها ملحق خواهد شد. آنها انسانهائی بودند در اوج محبت و
عشق و همین اوج عشق به خداوند بود كه حادثه عاشورا را خلق كرد و آنرا
متمایز از همه عشقهای دیگر كه زبان زد عام و خاص است قرارداد چون جانفشانی
هر یك از آنها در مقام عمل محدود بود اما امام حسین «علیه السلام» و یارانش
هر آنچه كه از جان و مال و عزت ظاهری و... بود همه را در راه رضای محبوب
فداء و فانی كردند و به بقای او باقی شد «كل من علیها فان و یبقی وجه ربك
ذوالجلال والاكرام» عمان سامانی می گوید:
عالمی دیدم از این عالم برون
عاشقانی سرخ رو یكسر زخون
دست بر دامان واجب برزده
خود ز امكان خیمه بالاتر زده
گرد آن شمع هدی از هر كنار
پرزنان و پرفشان پروانه وار
و
این عشق همان عشقی است كه عرفاء و اهل ذوق در ستایش آن افراط نموده اند، و
به نثر و نظم در مدح و ثنای آن مبالغه كرده اند، و آن را غایت اتحاد و
كمال مطلق دانسته اند كه بجز آن كمالی و به غیر آن سعادتی نیست، چنانكه
گفته اند:
عشق است هرچه هست بگفتیم و گفته اند
عشقت به وصل دوست رساند به ضرب دست
عشق
حقیقی ملازم با عشق به لقای محبوب حقیقی است كه ذات احدیت باشد «قل
یاایهاالذین هادوا ان زعمتم أنكم أولیاءلله من دون الناس فتمنوا الموت ان
كنتم صادقین»
عشق اگر با تمنای لقاء معشوق نباشد به تعبیر قرآن عشق
صادق نیست در روایت است كه وقتی عزرائیل نزد خلیل الرحمن برای قبض روح آمد
آنجناب فرمودند «هل رأیت خلیلا یمیت خلیله» خطاب رسید كه «هل رأیت حبیبا
یكره لقاء حبیبه ان الحبیب یحب لقاء حبیبه»
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چون مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید از این مرگ مترسید
كزین خاك برآئید سموات بگیرید
بمیرید بمیرید از این نفس ببرید
كه این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
عرفاء
شامخ الهی گفته اند ك عشق و مستی در سلوك فقط در سفر اول اسفار اربعه است و
در بقیه سفرها دیگر آن جوش و خروش نیست بلكه در بعضی از مراحل آن طمأنینه و
سكینه و قرار است چنانكه خواجه حافظ می گوید:
نگویمت كه همه ساله می پرستی كن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
حتی
غالب ناله ها و زاریها و انقلاب های سالكین راه خدا در سفر اول است كه
جذبات الهیه آنان را دریافته و به حریم قدس خود می كشاند اما در سفر دوم
متمحض در تماشای جمال احدیت در مظاهر عالم امكان است.
پس سفر اول عبور
از عالم ناسوت و ملكوت و جبروت، و سفر دوم عبور از عالم لاهوت است. اما سفر
سوم سفر از حق به سوی خلق بالحق است كه عالی تر از سفر دوم می باشد یعنی
سكر و محو از بین می رود و با وجود فنای در حق و فنای در صفات حق و فنای از
فناء، سالك در مقام افعال سلوك می كند و با صحو تام باقی به بقاء حق می
گردد و تمام عوالم جبروت و ملكوت و ناسوت را بأعیانها و لوازمها مشاهده می
كند و از معارف ذات و صفات و افعال خبر می دهد.
مرحوم صدرالمتألهین در
مورد آخرین مرحله سلوك عارف در طریق معرفت چنین می گوید: «در این مقام عارف
جامع بین حق و خلق است به طوری كه نه افعال الهی حجاب از صفات او خواهد
بود و نه صفاتش حجاب از ذاتش بلكه خدا را مشاهده می كند در هر آنچه كه می
بیند و می شنود و ملاحظه می كند وجه الهی را در هرچه كه بر او ظاهر می شود»
بعد
سخنی از محقق طوسی می آورند كه گفته: «عارف وقتی منقطع از نفسش شد و به حق
متصل شد همه قدرتها را مستغرق در قدرت او و همه علوم را مستغرق در علم او و
همه اراده ها را مستغرق در اراده او می بیند پس خداوند چشم او می شود كه
با آن می بیند و گوش او می شود كه با آن می شنود و قدرت او می شود كه با آن
انجام می دهد و علم او می شود كه با آن ادراك می كند و وجود او می شود كه
با آن هستی اش تحقق می یابد».
و شاید به همین معانی اشاره دارد كلام
حضرت حسین «علیه السلام» وقتی كه حرمله طفل شیرخوار آن بزرگوار را هدف تیر
قرار داده و شهید كرد حضرت دست خود را زیر گلوی او می گرفت و چون دستش از
خون لبریز می شد به سوی آسمان می پاشید و می گفت: «هون علی ما نزل بی أنه
بعین الله». آسان می كند بر من تحمل این مصیبتها اینكه می دانم همه اینها
در مرآء و منظر الهی است.
همچنین وقتی در دعای عرفه فرمودند:«متی غبت
حتی تحتاج الی دلیل یدل علیك؟ و متی بعدت حتی تكون الآثار هی التی توصل
الیك، عمیت عین لاتراك» و «الهی علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان
مرادك منی ان تتعرف الی فی كل شیء». خدایا از اختلاف آثار گوناگون و تجدد
حالات پی درپی دانستم كه می خواهی خود را در همه چیز به من بنمائی.
و كلام خواهر بزرگوارش وقتی كه یزید از او به طعنه پرسید: كیف رأیت ما صنع الله باخیك و أهلبیتك؟
فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا هؤلاء قوم كتب علیهم القتل»
و فرزندشان سیدالساجدین كه در جواب این سؤال فرمودند: «رأیت ما قضاه الله عزوجل قبل ان یخلق السموات والارض»
منبع: روزنامه کیهان سیدجعفر شهیدى در سال 1297ش. در بروجرد متولد شد. پس از طى دورههاى
مقدماتى دروس حوزه در زادگاهش، به نجف اشرف سفر كرد و پس از سالها تحصیل
در حوزه علمیه نجف و شركت در دروس دوره خارج فقه و اصول، تا مرحله اجتهاد
پیش رفت. در سال 1327 ش. به ایران مراجعت نمود و پس از اقامت كوتاهى در قم،
به تهران سفر كرد و در دانشگاه تهران به فراگیرى علوم دانشگاهى در رشته
معقول و منقول مشغول شد. در سال 1340 ش. دكتراى خود را از آن دانشگاه
دریافت كرد و از آن پس به تدریس در آن دانشگاه مشغول شد. استاد هیچ گاه كار
را مانعى براى تحصیل خود نمىدانست و در كودكى در كنار درس، مشغول كار
بود. بعد از چهل سالگى نیز با توجه به فعالیتهاى فراوان كارى، تدریسى و...
فراگیرى زبان انگلیسى را آغاز كرد
استاد شهیدى از سال 1328ش. همكارى
با مرحوم دهخدا را آغاز كرد و پس از فوت دكتر معین، ریاست مؤسسه لغاتنامه
دهخدا را بر عهده گرفت و در حال حاضر بیش از 35 سال است كه در این سمت به
فرهنگ غنى فارسى خدمت مىكند. خلوص و تواضع علمى ایشان باعث شده است كه به
اتمام كارهاى ناتمام علمى اساتید بزرگ ادبیات فارسى همت گمارد؛ براى مثال
مىتوان به ا دامه كار مرحوم فروزانفر در شرح مثنوى اشاره كرد كه استاد
سالیان درازى را صرف آن كرده است.
جناب آقاى دكتر شهیدى! در ابتداى
گفتوگو مىخواستم با توجه به مطالعاتى كه شما در زمینه تاریخ اسلام و به
ویژه تاریخ قیام امام حسینعلیهالسلام داشتهاید، اگر امكان دارد،
بفرمایید كه افراد مختلف با چه روىكردهایى این مقطع از تاریخى را تحلیل
كردهاند و این كه نگاه خاص شما در تألیف كتاب قیام امام حسینعلیهالسلام
چه بوده است؟
به نظر من برخى از شیعیان دلباخته، بر این اساس به
قیام امامحسینعلیهالسلام مىنگرند كه گویا امام حسینعلیهالسلام خود را
به كشتن داد تا نزد پروردگار میانجى گناهان شیعیان شود. برخى از مورخان
غربى یا شرقیان شیفته تاریخ نویسان اروپایى، قیام امام حسینعلیهالسلام را
در قالب قیام یك ماجراجوى عصیانگر علیه رژیم عربى دمشق قلمداد كردهاند
برخى هم صرفاً براى نوشتن تاریخ به این قیام نگاه كردهاند. كسى كه از این
دریچه به حادثه عاشورا نگاه كند، اول فكر مىكند كه یك عدهاى جمع شدند و
از امام حسینعلیهالسلام دعوت كردند. ایشان هم آمدند و مىخواستند حكومت
را در دست بگیرند و یزید هم در مقابل امام حسینعلیهالسلام ایستاد و... .
بعضى هم هدفشان از پرداختن به قیام امام حسینعلیهالسلام مقتل نویسى و
تبلیغ مذهبى بوده است.
اما سؤالات من از قیام امام حسینعلیهالسلام
چیزهاى دیگرى بود. سؤال من این بود كه چرا حوادث و وقایع خاصى در این مقطع
از زمان به وجود آمده است. سؤال من این بود كه چرا عده خاصى در مقابل امام
حسینعلیهالسلام ایستادند. مقابله با امام حسینعلیهالسلام در حوزه
مسلمانان رخ مىدهد و نه در حوزه كفر. سؤال من این بود كه چطور یك كسى كه
تا دیشب همه مىگفتند او مسلمان است و پشت سرش هم نماز مىخواندند، به
فاصله چند ساعت به جنگ با او برمىخیزند؟ طبق احكام اسلامى آن زمان، مردهاى
مشرك بالغ را مىكشتند و زنها و بچههاى آنها را به اسارت مىبردند. چطور
شد كه در فاصله چند ساعت، امام حسینعلیهالسلام و خانوادهاش به زعم
عدهاى مشرك شدند؟ من در این كتاب درصدد بودهام كه علت این وقایع را پیدا
كنم.
همان طور كه در صحبتهاى بخود اشاره داشتید، بعضى از مورخان با
نگاه خاص خود طورى شواهد تاریخى را گرد هم مىآوردند كه گویا قیام امام
براى در دست گرفتن حكومت بوده است. چه شواهد نقضى را مىتوان براى طرد این
دیدگاه مطرح كرد؟
مىدانید كه فرق امام با پیغمبر چیست؟ پیغمبر در
هر شرایطى موظف بود كه مردم را به اسلام دعوت كند؛ حتى اگر براى او خطرات
جانى و مالى نیز وجود داشته باشد؛ ولى امام وقتى قیام مىكند كه مردم دورش
جمع شوند و بگویند: ماجز تو كسى را نداریم. اگر جواب ما را ندهى، پیش خدا
مسئولى و... . براى حضرت علىعلیهالسلام نیز چنین چیزى رخ داد. وقتى مردم
به حضرت علىعلیهالسلام روى آوردند، ایشان اول فرمودند كه اگر من وزیر شما
باشم، براى شما بهتر از این است كه امیرتان باشم؛ اما وقتى شدت دعوت مردم
را مشاهده كردند، با قید شروطى حكومت برآنها را پذیرفتند. امام
حسینعلیهالسلام نیز همین طورى بلند نشدند تا حكومت را در دست بگیرند. اول
نامههاى دعوت زیادى آمد. كه در نامههاى آخر، كوفیان حجت را برایشان تمام
كمردند و گفتند: اگر نیایى، روز قیامت در پیشگاه پروردگار مسئول هستى ؛
اما حضرت باز هم قیام نكردند. حضرت مسلم را به كوفه فرستادند تا بدانند در
آن جا چه خبر است. ایشان هم بر حسب ظاهر، از اشتیاق شدید مردم براى پذیرش
امام حسینعلیهالسلام خبرداد و این جا بود كه حجت بر امام تمام شد و به
همین جهت حضرت مىفرمایند: من براى هواى نفس بیرون نیامدم. پس امام
حسینعلیهالسلام را ملزم كرده بودند كه باید بیایید و سنت جدتان را احیا
كنید و ایشان هم تنها به همین دلیل رفتند. بر همین اساس، وقتى لشكریان ابن
زیاد مانع رفتن ایشان به كوفه شدند، حضرت فرمودند: من براى جنگ نیامدهام و
اگر اجازه دهید، به وطن خود یا كشور دیگرى بر مىگردم. از اینرو نمىتوان
گفت قیام امام حسینعلیهالسلام، یك قیام نظامى و تنها براى در دست گرفتن
حكومت بوده است.
چه نقایصى را در كتاب نگاشته شده در مورد قیام امام حسین مشاهده كردید كه شما را واداشت تا این كتاب را بنویسید؟
بین
روایتگرى و گزارشگرى با تاریخ تحلیلى تفاوت زیادى وجود دارد. من از سن
ده سالگى سروكارم با تاریخ بوده است. آن وقت كتابهاى تاریخى در دسترس ما،
كتابهاى مرحوم سپهر (ناسخ التواریخ) بودند. وى تاریخ ابتداى خلقت آدم تا
زمان امام باقرعلیهالسلام را نوشته بود. نوشتن یك چنین كتاب تاریخىاى
نمىتواند كار یك نفر باشد و پرداختن به آن، مستلزم این است كه ما خیلى
سطحى از مسائل تاریخى عبور كنیم. منبع دیگر ما در زمینه تاریخ، مطالبى بود
كه مرحوم علامه مجلسى به آن اشاره كرده بود و بعد با دیدن كتابهاى تاریخ
تشیع، خیلى به این بخش از تاریخ علاقهمند شدم و تصمیم گرفتم این رشته را
ادامه دهم. در سالهاى 50تا51 ش. سؤالاتى را در مورد قیام امام
حسینعلیهالسلام مطرح كردم كه پاسخ آنها در ستونى در روزنامه اطلاعات
منتشر شد. سؤالاتى از این قبیل كه چرا امام حسینعلیهالسلام را كشتند و
بعد پاسخ تحلیلى آن را از زبان امام حسینعلیهالسلام مىدادم. اعتقاد من
در آن موقع این بود كه به این كتابهاى مقتل نمىشود زیاد اعتماد كرد و
همان طور كه قبلاً هم اشاره كردم، به تاریخ با دو دیدگاه مختلف مىتوان
نگریست: یك وقت آدم مىخواهد حادثهاى را بداند و یك وقت مىخواهد بفهمد كه
چرا این حادثه به این شكل خاص و در این زمان خاص و... اتفاق افتاده است.
هدف من از ورود به عرصه تاریخنگارى، پیدا كردن علت وقوع حادثه بوده است و
نه گزارش خود حادثه. خیلىها واقعه كربلا را در قالب كتاب نوشتهاند؛ ولى
اینها همه گزارش حوادث است و در مورد این كه چرا براى امام
حسینعلیهالسلام این اتفاقات افتاد، چرا سیاستمداران كوفه، مكه و مدینه
نرفتند تا یزید را از این كارها باز دارند؟ و چرا آنها تلاش نكردند تا بین
امام حسینعلیهالسلام و یزید، صلح برقرار كنند، مطلبى نیامده است. به نظر
من مردم عصر امام حسینعلیهالسلام مردم صدر اسلام نبودند. مردم پس از فوت
پیامبر به خصوص پس از دوره عثمان كه سختگیرىهاى عمر تمام شد، به كلى
تغییر موضع دادند و اصلاً وضع اجتماع به طور كامل تغییر كرد.
این كار را چگونه به انجام رساندید؟
من
با در نظر گرفتن گذشته بحث، از بعثت رسول اكرم صلى الله علیه وآله و ایمان
آوردن ضعیفان و مخالفت اغنیا و مخصوصاً خانواده ابوسفیان، كار را شروع
كردم. ابوسفیان و بنى امیه كه تمام بلاها از طریق آنها بر سر مسلمانها
وارد شد، به نظر من از همان ابتدا، اسلام آوردنشان برمبناى دروغ و نفاق
بود. این عده تا وقتى كه مكه سقوط نكرد، مسلمان نشدند و پس از آن كه دیدند
دیگر راهى ندارند و باید تسلیم بشوند، اسلام را به ظاهر قبول كردند؛ ولى
این طیف تا آخر عمر هم ایمان نیاوردند و حوادث اجتماعى را به گونهاى پیش
بردند كه حادثه عاشورا اتفاق افتاد. عدهاى هم بودند كه واقعاً مسلمان و
معتقد بودند و اینها همانهایى بودند كه رفتند و شهید شدند. یك عدهاى هم
ایمان داشتند؛ ولى به دلایل مختلف در زمان دعوت امام حسینعلیهالسلام
ایشان را همراهى نكردند و پس از این كه متوجه كار زشت خود شدند، بر علیه
رژیم یزید قیام كردند. در این كتاب من به طور تحلیلى با استناد به شرایط
اجتماعى اعراب - در آن مقطع زمانى - سعى كردهام چراهایى را كه در مورد
قیام امامحسینعلیهالسلام و نحوه برخورد گروههاى مختلف با ایشان وجود
دارد، براى خودم جواب دهم و پس از این كه پاسخها براى خودم قانع كننده شد،
كتاب را منتشر كردم.
براى این كه مطالعات ما درباره تاریخ عاشورا و
قیا م امام حسینعلیهالسلام مطالعه صرف تاریخى نباشد و بتوانیم آن را
مصداقى براى علم نافع برشماریم، چه روىكردى را باید نسبت به این امر دنبال
كنیم و قیام امام حسینعلیهالسلام و تاریخ عاشورا براى ما چه راهنمایى
مىتواند داشته باشد؟
اكنون كه حكومتى مقابل حكومت اسلامى نیست و شرایط به گونهاى نمىباشد كه بخواهیم یك تطابق كامل با واقعه عاشورا را برقرار سازیم.
نه
بحث من چیزدیگرى است؛ بحث گسست نسلى، بحثى است كه شما در كتابتان به آن
اشاره كردهاید. به هر حال پس از گذشت یك نسل، مردمى كه از جان و مال خود
در راه اسلام گذشته بودن، به اسم اسلام، نوه پیامبر خودشان را به آن طرز
فجیع به شهادت مىرسانند. این امر نشان مىدهد كه در آن مقطع زمانى یك گسست
نسلى اتفاق افتاده است. شاید جمع كثیرى از كسانى كه در آن زمان در مقابل
امام حسینعلیهالسلام ایستاده بودند، با بینشهاى صدر اسلام آشنا نبودند و
نمىدانستند كه هدف حكومت اسلامى چه بوده است؛ اگر بخواهیم در زمان خود با
یك گسست نسلى مواجه نشویم، از تاریخ عاشورا چه درسهایى مىتوانیم بگیریم؟
براى این كه چنین اتفاقى نیفتد، همه ما باید سعى كنیم كه مردم را
با عمل راست و درست خودمان به دین و معارف دینى معتقد كنیم. اگر شما
بتوانید با علمتان یك نفر را راهنما باشید، ثواب آن صد برابر یك شعر و یك
كتاب تاریخ و هزار چیز دیگر است. اگر ما به گفتههایمان عمل نكنیم، باید
مطمئن باشیم كه تأثیر ندارد. من نمىتوانم بگویم آقا به مال مردم تعرض نكن؛
ولى خودم تعرض كنم.
اگر در مورد این نسل كه عدهاى روى آن انگشت
مىگذارند و مىگویند كه اینها از اسلام برگشتهاند تحقیق كنیم، مىفهمیم
كه علت اصلى آن، عدم معرفى درست اسلام به آنها بوده است.
درس دیگرى كه
از قیام امام حسینعلیهالسلام و واقعه عاشورا مىتوان گرفت، آن است كه هر
وقت بدعتى در دین به وجود آمد، باید به طریق مناسبى مقابل آن ایستاد.
یكى
از بحثهاى كتاب قیام امام حسینعلیهالسلام، این است كه نسلى كه در زمان
امام حسینعلیهالسلام با مقوله تصمیمگیرى در مورد چگونگى برخورد با دعوت
امامحسینعلیهالسلام مواجه شدند، نسلى بودند كه شناخت دقیقى از اسلام
نداشتند. چه مسائلى باعث شد كه گروههاى مختلف در برخورد با قیام
امامحسینعلیهالسلام تصمیمهاى متفاوتى بگیرند؟
دعوت اسلام در
بین قوم خاصى پیدا شد. طبیعت عرب این بود كه در مقابل هر چیز جدید مخالفت
كند؛ ولى وقتى تسلیم آن شد، دیگر از همه چیز خود در راه آن مىگذرد. اعراب
با پیغمبر همین كار را كردند. اول با ایشان مخالفت كردند و بعد از آن كه
ایشان را پذیرفتند، دیگر هر چه ایشان مىگفتند، قبول مىكردند. خصلت آنها
به گونهاى بود كه حتى اجازه فكر كردن به خود را در برابر پیغمبر
نمىدادند. نقل مىكنند كه روزى كسى نزد پیغمبر آمد و گفت: مرا دریاب كه
دارم هلاك مىشوم. پیغمبر در پاسخ او گفتند: مىدانم چه بر سر تو آمده است؛
شیطان نزد تو آمد و گفت: تو را چه كسى آفرید؟ گفتى: خدا. گفت: خدا را كه
آفرید؟ تو در پاسخ او درماندى. وقتى كسى در مقابل شخصى كه او را پذیرفته،
دیگر اجازه فكر كردن را به خود ندهد، همواره چشم به دهان او مىدوزد تا او
را راهنمایى كند. چنین انسان هایى در موقع تصمیمگیرى نمىتوانند مستقل
بیندیشند و عمل كنند و همواره گوش به فرمان كسى دارند كه از او تبعیت
مىكنند.
بحث دیگر این است كه در زمان پیغمبر و حتى تا زمان عمر، مال و
ثروت و جاه و مقام، به طور جدى وارد حوزه مسلمانان نشده بود؛ ولى در زمان
عثمان هر دوى اینها آمد. آدم باید خیلى قوى و خود ساخته باشد تا بتواند در
مقابل وسوسههاى این دو بایستد. پسر سعدابىوقاص شمشیر زن بزرگ عصر پیغمبر،
وقتى در قبل جنگ با پسر رسول خداصلىاللَّه علیهوآله فرماندارى رى به او
پیشنهاد شد، با خود گفت: مىگویند قیامت حق است؛ اما آرزوى من حكومت رى است
و این پیشناهد نقدى است. اگر قیامت هم حق باشد، پس از چندى توبه مىكنم
و... . با مطالعه این مطالب تاریخى به این نتیجه مىرسیم كه واقعاً خیلى
قدرت مىخواهد كه كسى اسیر این وسوسهها نشود. پس باید علاوه بر این كه به
خودسازى مىپردازیم، دعا كنیم كه خدا ما را در این قبیل امتحانات سخت قرار
ندهد.
مقام معظم رهبرى در یكى از سخنرانىهاى خود به عبرتهاى
عاشورا اشاره كردهاند. به نظر شما از قیام عاشورا چه درسها و عبرتهایى
مىتوان گرفت؟
سراسر قیام امامحسینعلیهالسلام عبرت است. مهمترین
عبرت آن است كه گروهى با آن شور و شعف، دخترزاده رسول خدا را دعوت كنند و
بعد هم بیایند و در معركهاى كه دشمن آن حضرت به راه انداخته، در مقابل
حضرت بایستند. نكته مهمتر این است كه خیلى از كسانى كه در این معركه حاضر
بودند، همانهایى بودند كه براى حضرت نامه نوشته بودند. امام در هنگام
مقابله با این دسته مىفرمودند: مگر شما همانهایى نبودید كه نوشتید
میوههاى ما رسیده است و سرزمین ما سبز است و آبهاى ما جارى است و وقت آن
فرا رسیده است كه شما بیایید؟ یكى از عبرتهایى كه از این وقایع مىتوان
گرفت، این است كه آدم نباید به صرف حرف اشخاص اعتماد كند. وقتى پاى عمل پیش
آمد، باید دید كه افراد چگونهاند و چه میزان ایستادگى دارند.
به نظر شما كدام بعد محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است؟
نكتهاى
كه باید در پاسخ به این سؤال به آن اشاره كنم، آن است كه منظور از اسلام
در این بحث، شیعه است و گرنه در بسیارى از كشورهاى اسلامى اصلاً از محرم و
صفر خبرى نیست. نكته دیگر آن كه این معارف و شعائرى كه در ماههاى محرم و
صفر بیان مىشود، واقعاً در زنده نگاه داشتن آرمانهاى شیعى نقش اساسى
داشته است. من وقتى به عراق رفته بودم، روز اربعین هیئت
انصارالحسینعلیهالسلام به كربلا مىآمدند. سال اول كه رفتم، سه چهار تا
از این دستههاى عزادارى حضور داشتند؛ ولى این آخرىها مىتوان گفت كه
تقریباً قسمت عمده عراق براى عزادارى به كربلا مىآمدند. حتى از اهل سنت هم
مىآمدند و این نشان مىدهد كه این شعارهاى سینهزنى و مطالبى كه در این
روزها عنوان مىگردد، اینها را تحت تأثیر قرار داده است. به همین جهت این
عاشوراى سنتى را باید نگه داشت؛ ولى باید سعى كرد كه عزادارىها از حد
طبیعى خودشان خارج نشوند.
چگونه مىتوان روىكرد معرفتى و تحلیلى به
تاریخ عاشورا را با روىكرد عاطفى و پرشور و علاقه عجین كرد؟ این سؤال را
از آن جهت مطرح مىكنم كه بعضى وقتها مطالعات تحقیقى و تحلیلى درباره
عاشورا، ما را از آن عشق و علاقه دوران كودكى و نوجوانى دور كرده است.
نظر
شما یك مقدارى درست است. فرض كنید برخى از افراد به شدت علاقهمند به
عزادارى براى امام حسینعلیهالسلام هستند؛ اما نسبت به نمازشان كوتاهى
مىكنند. وظیفه من محقق، شماى فرهنگى و روحانیت این است كه سعى كنیم از این
عده بكاهیم و به آنهایى كه مىفهمند قیام عاشورا براى چه بوده است،
بیفزاییم. منظور من این نیست كه به دانشجویان و طلبهها بگویم كه سینه
نزنند. حرف من این است كه از شیر، حمله خوش است و از غزال، رم. هر كسى باید
در نظر داشته باشد كه وظیفهاش در قبال دین چیست. اگر شما این قدرت را
دارید كه مردم را با امام حسینعلیهالسلام آشنا كنید، باید به وظیفه خود
به درستى عمل كنید. شما كه برخى از حقایق مربوط به قیام
امامحسینعلیهالسلام را درك مىكنید، باید مردم را راهنمایى كنید؛ البته
شما نمىتوانید همه مردم را به راه راست هدایت كنید؛ همان طور كه پیامبر و
هم نتوانستند؛ اما همین كه یك نفر را به راه راست هدایت كنید، براى شما
كافى است.
به نظر شما چه ابعادى از حادثه عاشورا، نیاز به تحقیق و بررسى دارد؟
شما
ابتدا باید سؤال داشته باشید و بعد كتابهایى را كه در این زمینه نوشته شده
است، بخوانید و بدون این كه تحت تأثیر آنها قرار بگیرید، واقعیت امر را از
میان آنها در بیاورید و سعى كنید به طور معقول نسبت به پاسخ خود قانع
شوید. اگر پاسخهاى موجود نتوانست شما را قانع كند، تحلیل جدید ارائه دهید.
كتابهاى تاریخى موجود پر از مطالب درست و غلط است كه باید آنها را از هم
جدا كرد. مرحوم آقاى دربندى انسان بسیار مقدس و متدینى بود؛ ولى درباره
حادثه روز عاشورا مىگوید: اگر هر یك از افراد حاضر در جنگ بخواهند این قدر
كه در كتابهاى مقاتل نوشته شده افراد را كشته باشندو این خطبههایى را كه
به آنها منسوب است، خوانده باشند، زمان زیادى را به خود اختصاص خواهد داد و
براى انجام تمام این كارها، باید روز عاشورا 72 ساعت بوده باشد. یكى هم
مىگوید از وقتى كه حمله كردیم، به قدرى كه یك آدم بخواهد خواب قیلوله
بكند، جنگ ادامه داشت. این گزارشها باید تحلیل شود. كسى كه مىخواهد در
زمینه عاشورا تحقیق كند، نمىتواند این چنین گزارشهایى را قبول كند. وقتى
مىخواهید براى مردم از عاشورا صحبت كنید، شما نمىتوانید به صورت كاملاً
تحلیلى براى مردم مطالب را بگویید؛ زیرا هم براى خودتان بد مىشود و هم این
كه آنها را از آن ذهنیتى كه دارند، برمىگردانید. من این را در تلویزیون
هم گفتهام كه ما دو تا عاشورا داریم؛ یك عاشوراى تاریخى و یك عاشوراى
سنتى. عاشوراى سنتى براى توده مردم است و عاشوراى تاریخى براى یك عده خاصى
است.
طبق بیان شما، این دو تاریخ قابل جمع هم نیستند؟
نه، به نظر من قابل جمع نیستند.
با
تشكر از این كه با صبر و حوصله به سؤالات ما پاسخ دادید. به عنوان آخرین
سؤال مىخواستم بپرسم كه در حال حاضر در زمینه تاریخ اسلام چه كارهایى را
در دست انجام دارید؟
قسمت دوم تاریخ تحلیلى اسلام اوایل دوره غیبت كبرى و رحلت آخرین نایب امام زمانعلیهالسلام را نوشتهام كه در حال چاپ است.
در زمینه ادبیات چطور؟
در این زمینه هم براى عدهاى از دانشجویان یك درس نظم و نثر عربى و یك نظم فارسى تدریس مىكنم.
سید
جعفر شهیدى، نزدیك به 85 سال پیش بود كه در بروجرد پاى به عرصه خاكى
گذاشت. پس از سپرى كردن دورههاى مقدماتى درسهاى حوزه در زادگاهش، راهى نجف
مىشود تا از محضر استادان پرآوازه آن روز كسب دانش كند. در سال 1327 با
پیشرفت تا مرحله اجتهاد در فقه و اصول، به ایران باز مىگردد و در دانشگاه
تهران به فراگیرى علوم دانشگاهى در رشته معقول و منقول مىپردازد و از سال
1320 پس از دریافت مدرك دكترى، در همان جا مشغول تدریس مىشود.
دكتر
سید جعفر شهیدى، هیچ گاه از فراگیرى دانش باز نمىماند؛ او زبان انگلیسى را
پس از چهل سالگى و با وجود مشغلههاى فراوان فرا گرفته است. همكارى دكتر
با استاد على اكبر دهخدا، از سال 1328 براى تدوین لغتنامه دهخدا آغاز
مىشود. با درگذشت مرحوم دكتر معین، جانشین مرحوم دهخدا، ریاست مؤسسه
لغتنامه دهخدا را برعهده مىگیرد و اكنون 35 سال است كه در این سِمَت
پاسدار فرهنگ غنى پارسى است. خلوص و تواضع دكتر سبب شده است به پایان بخشى
كارهاى ناتمام علمى استادان بزرگ ادبیات فارسى همت گمارد. ادامه كار مرحوم
فروزانفر در شرح مثنوى، از گونه كارهاست كه استاد عمر فراوان در آن را صرف
كردهاند. ترجمه نهج البلاغه، قیام امام حسین(ع)، زندگانى فاطمه زهرا(س)،
زندگانى على بن حسین(ع) و تاریخ تحلیلى اسلام، گوشهاى از آثار گرانبهاى
دكتر سید جعفر شهیدى است.
بیش از نیم ساعت از قرارمان با دكتر در
ساختمان مؤسسه دهخدا گذشته است. اما استاد پشت میز كارش در اتاق سادهاى كه
بر پیشانى آن نقش «ریاست مؤسسه» خورده است، انتظارمان را مىكشد. با رویى
گشاده عذرمان را مىپذیرد و چایى تعارفمان مىكند. اتاق بسیار ساده رئیس، و
اشیاى سادهتر آن، توجهمان را به خود جلب كرده است. امروزه شاید یكى از
كمیابترین عناصر زندگى، همین سادگى است ؛ آن هم در سطح مدیریت!
پرسش
نخست را استاد مطرح مىكند: چطور شد پس از بیست سال، یاد كتاب «قیام حسین»
افتادید؟ از استاد مىخواهیم پیش از ورود به این بحث، از خود بگوید؛ از
زندگىاش و سیر و تحول مطالعاتىاش. كلاممان را قطع مىكند و از این كه در
باره خود قصیدهسرایى كند، پرهیز مىكند.
منبع: ماهنامه پرسمان