• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 319
تعداد نظرات : 701
زمان آخرین مطلب : 3793روز قبل
موسيقي

انگار عادت کردم به گناه ساده              به همین کارای پیش پا افتاده

 

روزای تکراری خواب و دل مشغولی     غصه ی بی مورد حرفای معمولی

 

گاهی وقتا دیرم گاهی از خود بی خود   از خودم می پرسم که چی بود و چی شد

 

تو دروغ و غیبت تو ریا جا موندم        من چرا تو مرز دین و دنیا موندم

 

چه گناهی سادست چه دروغی خوبه         چه ریا کاری تو خلوتش محبوبه

 

از خودم می ترسم از خود تکراری         اشرف مخلوقات خواب تو بیداری

 

به همین کارای پیش پا افتاده                انگار عادت کردم....

 

                                            خواننده:علی رضا بلوری

شاعر: افشین یداللهی 
يکشنبه 5/8/1387 - 18:51
محبت و عاطفه
من ،سکوت و شب عاشق هم هستیم و از آن لحظه که خورشید این را فهمیده.....زودتر به آسمان می آید تا خروس های بی محل.....راحتمان نگذارند!!!
يکشنبه 5/8/1387 - 18:48
محبت و عاطفه

به تو سپرده بودمش

                        با هزار و یک آرزو

                                               و امروز با هزار و یکمین بار

 دلم را می برم

                               تا شکستگی اش را.... گچ بگیرند!!!!

                     
يکشنبه 5/8/1387 - 18:46
شعر و قطعات ادبی

یک چشم من اندر غم دلدادگی ست      چشم دیگرم حسود بود و نگریست

 چون روز وصال آمد او را بستم           گفتم نگریستی نباید نگریست
يکشنبه 5/8/1387 - 18:45
محبت و عاطفه
آن یار که آشنای خود کرد مرا         بیگانه شد آن چنان که نشناخت مرا در بازی عشق من نبردم او را         او برد مرا و را یگان باخت مرا
يکشنبه 5/8/1387 - 18:43
خاطرات و روز نوشت
افسوس که ازتو برای من فقط "ت" و "و" باقی می ماند و از صدایت برای من فقط "تو" باقی می ماند و "ت" و "و" را در چند شعر خواهم نوشت و روزهایم که تو در آنها حاضر هستی و پنجره را که باز می کنم و بشقاب را که روی میز می گذاری.تو در کنار پنجره هستی و کنار میز ولی برای دیگران از تو فقط"ت" و "و" باقی می ماند که در شعرهایمان خواهند خواند و تو برای آنها تویی دیگر خواهند بود.تویی که صدایش و رنگ پوستش را دوست خواهند داشت و تو با هر خواننده ای تویی دیگر می شوی و من و تو تمام می شویم و تو های بی شمار می مانند...
يکشنبه 5/8/1387 - 18:41
خواستگاری و نامزدی
 وقتی چشمات دیگه اشكی برای ریختن نداشته با شه ... وقتی دیگه قدرت فریاد زدنم نداشته باشی ...... وقتی دیگه هر چی دل تنگت خواسته باشه گفته باشی... وقتی دیگه دفتر و قلم هم تنهات گذاشته باشن... وقتی از درون تمام وجودت یخ بزنه .... وقتی چشم از دنیا ببندی وآرزوی مرگ كنی... وقتی احساس می كنی دیگه هیچ كس تو رو درك نمی كنه... وقتی احساس كنی تنها ترین تنهای دنیا هستی ... و وقتی باد شمع نیمه سوخته اتاقتو خاموش كرد ... چشمهایت را ببند و با تمام وجود خدا رو صدا بزن !

يکشنبه 5/8/1387 - 18:40
محبت و عاطفه
تو رازی و ما راز پرده، اندكی كنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت. رازی به اسم درخت، رازی به اسم پرنده، رازی به اسم انسان. رازی به اسم هر چه كه می دانی. و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد. و آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی، كه هر سنگ ریزه اش به رازی آغشته بود و از هر لحظه ای رازی می چكید. در این سوی رازناك پرده، آدمیان سه دسته شدند. گروهی گفتند: هرگز رازی نبوده، هرگز رازی نیست و رازها را نادیده انگاشتند و پشت به راز و زندگی زیستند. خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت. و گروهی دیگر گفتند: رازی هست، اما عقل و توان نیز هست. ما رازها را می گشاییم. و مغرورانه رفتند تا گره راز و زندگی را بگشایند. خدا گفت: توفیق با شما باد، به پاس تلاشتان پاداش خواهید گرفت. اما بترسید كه در گشودن همان راز نخستین وابمانید. و گروه سوم اما، سرمایه ای جز حیرت نداشتند و گفتند: در پس هر راز، رازی است و در دل هر راز، رازی. جهان راز است و تو رازی و ما راز. تو بگو كه چه باید كرد و چگونه باید رفت. خدا گفت: نام شما را مومن می گذارم، خود، شما را راه خواهم برد. دستتان را به من بدهید. آنها دستشان را به خدا دادند و خدا آنان را از لابلای رازها عبور داد و در هرعبور رازی گشوده شد. و روزی فرشته ای در دفتر خود نوشت: زندگی به پایان رسید. و نام گروه نخست از دفتر آدمیان خط خورد، گروه دوم در گشودن راز اولین واماند و تنها آنان كه دست در دست خدا دادند از هستی رازناك به سلامت گذشتند.

يکشنبه 5/8/1387 - 18:38
دانستنی های علمی
و خداوند سکوت را آفرید سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف، یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهائی محض. سکوت در مکالمه تلفنی، یعنی تردید یا مزاحمت، یا شرم. هر سکوتی، سرشار از ناگفته ها نیست، بعضی وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هااست. موسیقی، یعنی سکوت بعلاوه سکوت های شکسته شده ی موزون. سکوتِ آرام کتابخانه، یعنی رعد و غرش نهفته ی تمامِ حرف های فشرده ی عالم، در سکوتِ شاهد، یعنی شهادتِ دروغ، موقع خواب و استراحت و تعطیلی وجدان. سکوتِ محکوم بی گناه، یعنی بغض، آه، گریه درون. سکوتِ مظلوم، یعنی نفرینی مطلق و ابدی. بعضی سکوت را به رشوه ای کلان می خرند و با سودی سرشار، به اسم حق السکوت، می فروشانند. سکوتِ عاشق در جفای معشوق، یعنی پاس حرمتِ عشق. سکوت، در خود گریه دارد ولی گریه، با خود سکوتی ندارد بعضی با سکوت آنقدر دشمنند که حتی در خواب هم آنرا با پریشان گوئی.می شکنند. سکوتِ در بیمارستان، بهترین هدیه ی عیادت کنندگان است. آدم، بسیاری حرف ها را که می شنود، آرزو می کند کاش بشر گنگ و ساکت بود. وقتی خدا بخواهد فساد کسی را برملا کند، نعمتِ سکوت را از او سلب می کند. سکوتِ قاضی، رعب آورترین سکوتِ زمینی است، وقتی بدانی گناهکاری. سکوتِ وداعِ واپسین دیدار دو دلدار، همیشه مرطوب است. سکوتِ یک محکوم به مرگ، پر از پشیمانی لزج است. خیالتان آسوده، سکوتِ مرگ، سرد و منجمد است، ولی شکستنی نیست. زیر زمین خانه های قدیمی تمام مادر بزرگ ها، سرشار از سکوتِ ترشی سیر، انار خشکیده، سرکه ی انگور، عروسک ها و دوچرخه دوران بچگی است. بر خانه عروس، آخر شبی که به خانه بخت می رود، در تنهائی پدر و مادرش، غمناک ترین سکوت، چنگ می اندازد. سینمای صامت، پر از سکوتی گویا و خنده دار بود. غیرقابل درک ترین سکوت، متعلق به معلم ادبیات پیری است که، شاگرد قدیمش را در حال غلط خواندن گلستان سعدی از تلویزیون می بیند. آزار دهنده ترین سکوت، وقتی است که دروغ می گوئی و مخاطبت در سکوتی سنگین، فقط نگاه می کند. در گورستان، فقط در ساعات معینی که ارواح به میهمانی می روند، سکوت برقرار است. بعضی، بلدند با تمام وجود مدت ها ساکت باشند، حیف که زبانشان آخر همه را به باد می دهد. آدم های ترسو، برای فرار از سکوت، با خود حرف می زنند. سکوت، خیلی خیلی خوب است، اما نه هر سکوتی. بعضی، قادرند تا لحظه مرگ، سکوت کنند، به شرطِ آنکه حق السکوتِ قابلی در قبالش گرفته باشند. در آخرت، تو را به خاطر حرفهای نسنجیده، ممکن است مجازات کنند، ولی سکوتِ بی جایت را، هرگز نمی بخشایند. سکوت را با هر چیزی می شود شکست، ولی با هر چیزی نمی توان پیوند زد تا کنون، هیچ مترجمی پیدا نشده که بتواند سکوت را، از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند. قطعاً یکی از راههای تحمل زندگی، پناه بردن به سکوت است. همیشه گفته اند، از آن نترس که های و هو دارد، از آن بترس که برّوبرّ، نگاهت می کند و در سکوت، برایت نقشه ای شیطانی می کشد. آدم های خسیس، ممکن است بی بهانه حرف بزنند، ولی بی بها، سکوت نمی کنندمارک تواین می گوید: بهتر است دهان خود را ببندید و ابله به نظر برسید تا اینکه آن را باز کنید و همه تردیدها را از میان ببرید   
شنبه 4/8/1387 - 20:7
محبت و عاطفه

همه جا را گشتم حتی زیر گیره موهایت

گوشه چشمانت

 

نمی دانم باز این دل را کجا جا گذاشتم!!!

 
جمعه 3/8/1387 - 20:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته