• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1058
تعداد نظرات : 2080
زمان آخرین مطلب : 3824روز قبل
مهدویت

 

 یا غیاث المستغیثین

 

 

 

یا اباصالح المهدی "عج " ادركنی

 

هر جمعه چشم من ، در جستجوی توست
چشمم به سوی غیر ، قلبم به سوی توست.


چشم سرم مبین ، از شرم بر زمین
چشم دلم ببین ، او ، رو به روی توست.


هردم رسد به ما ، بوی خوش نسیم
آن نیز حامل ، بویی ز موی توست.


نور رخ تو را کس دیده تا کنون ؟
خورشید آسمان ، شمعی به کوی توست.


آن آهوی ختن ، در گفت و گو به من
گفته ست تا ابد ، مشتاق بوی توست.


من با تو زنده ام ای نازنین من
آب حیات من ، اندر سبوی توست.


لقمان که گفته اند: " همچون پیمبری ست"
با این همه ادب ، مدهوش خوی توست.


یوسف نهان شد از ، حسن جمال تو
بر من یقین شدست ، در آرزوی توست.

 

                       "  ؟  "

 

[تصویر: all444xw5.gif]  

جمعه 2/10/1390 - 16:54
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

 

در دست های خاطره ام جز فریب نیست

جز زخم كهنه ای به دل بی شكیب نیست

 

ما را برات معرفت از بیكران وحی

جز اضطرار آیه امن یجیب نیست

 

بر خاكدان سرد ، من آنم كه های دهر

جز بازوان بی رمق یك صلیب نیست

 

سر می برند بر در دار العباد عشق

از بین این قبیله كسی بی نصیب نیست

 

معراجیان مباركتان باد مرگ سبز

تنها فراز كوی شما را نشیب نیست

 

آن سوی دخمه های خرد شهر قصه هاست

در شهر قصه، هیچ عجیبی عجیب نیست

 

گر میوه ای هنوز بغل خواب شاخه ای است

طفل كمان به دست قضا نانجیب نیست

 

ارفع بیا رویم از این شهر بی چراغ

آن جا كه نور با دل آدم غریب نیست

 

سید محمود توحیدی " ارفع کرمانی "

 

پنج شنبه 1/10/1390 - 21:28
شعر و قطعات ادبی

 

 

اول خدا

 

 

 

 

 

 

تمام ما که ز پروانه ها نشان داریم

برای سینه زدن تا سحر توان داریم

هزار شکر خدا را که در شب یلدا

برای گریه کمی بیشتر زمان داریم

***

در نای خشک مرثیه خوان؛ نا نمانده است

طفلی برای زینب کبری نمانده است

باید بجای حافظ و سعدی؛ لهوف خواند

دیگر برای ما شب یلدا نمانده است

***

ما چله نشین شب یلدای حسینیم 

ماتم زدگان غم عظمای حسینیم

ماغرق عزای پسر فاطمه هستیم

ما تا به سحر محو تماشای حسینیم

 

"   ؟  "

 

منبع : وبلاگ :" مسافر آشنا "

 

چهارشنبه 30/9/1390 - 11:31
داستان و حکایت

 

اول خدا

 

چند سال پیش در جریان بازیهای پار المپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا ۹ نفر از شرکت کنندگان دو صد متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این ۹ نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود.

ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد. این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد. هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون (عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت: این دردت رو تسکین میده.

سپس هر ۹ نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند. در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و ۱۰ دقیقه برای آنها کف زدند.

 

منبع : وبلاگ  " داستان و حکایت "

 

يکشنبه 27/9/1390 - 18:12
مهدویت

 

 لااله الا الله الملك الحق المبین

 

 

 

 

یا اباصالح المهدی "عج " ادركنی

 

صد جمعه دیده ایم و شما را ندیده ایم

از درد گفته ایم و دوا را ندیده ایم

چشمان ما هر آنچه به جز یار دیده است !

از بخت تیره وجه خدا را ندیده ایم

چرخیده ایم دور سر خویش تا کنون

اما مسیر پای شما را ندیده ایم

خون دل است قسمت ما از فراق یار

از روزگار ما که مدارا ندیده ایم

هستیم اسیر ظلمت محض و نخواستیم

تا حال اگر که شمس هدی را ندیده ایم

از ذکر مانده ایم چو تسبیح پاره شد

وقت سحر نسیم دعا را ندیده ایم

چندین محرم آمد و رفت و نیامدی

آقا بیا که کرب و بلا را ندیده ایم

"رضا رسول زاده"

 

[تصویر: all444xw5.gif] 

پنج شنبه 24/9/1390 - 19:6
مهدویت

 

 

   لااله الا الله الملک الحق المبین

 

                 

 

 

 

 یا اباصالح المهدی "عج " ادرکنی

 

نمی رود اگر از این بدن برون جانم

 بهای دیدن روی تو را نمی دانم

دلیل دوری ام از تو همیشه معلوم است

 که من فقط به زبان، شیعه و مسلمانم

میان هفته که هیچ، جمعه هم حتی

 برای آمدن تو دعا نمی خوانم

ولی خوشم که غلام حریم امن توام

 به کار خویش به لطف تو وا نمی مانم

مرام اهل کرم هم بخشش است و بی منت

 چه بد، چه خوب، گدای سرای جانانم

به این گدا شود آیا تو افتخار کنی

 خدا کند که دلت را دگر نرنجانم

ز نوکریِ تو و جده ات آبرو دارم

 که سائل اَزَلیه قدیم الاحسانم

حرام باد به من زندگیه بدون حسین (ع)

 ز لحظه ای که نشد خرج او پشیمانم

به عشق کرب و بلا می رود دل از دستم

 که سائل حرم شاه علقمه هستم

                                                            "  ؟  "

منبع : وبلاگ " مسافر آشنا "

 

[تصویر: all444xw5.gif]  

پنج شنبه 17/9/1390 - 21:38
مهدویت

 

یا رب العالمین

 

 

یا اباصالح المهدی "عج" ادركنی

 

دلتنگی غروب همه جمعه های من
کی می رسد به صحن حضورت صدای من

دیگر دلم برای شما پر نمیزند
برگرد و بال تازه بیاور برای من

عمری اگر که می گذرد دلخوشم به این
نزدیکتر شده است به تو لحظه های من

غیر از ضرر برای تو چیزی نداشتم
حتی نیامدست به کارت دعای من

اشکت اگر به نامه ی اعمال من نبود
بخشش نبود شامل یا ربنای من

یک روز محض خاطر این چند قطره اشک
وا می شود به خیمه ی سبز تو پای من

یک شب میان سینه زدنها و گریه ها

مهری بزن به نامه کرب و بلای من

                                            " محمد بیابانی "

[تصویر: all444xw5.gif]  

شنبه 12/9/1390 - 19:30
اهل بیت

 

اول خدا

 

 

 

آن باده ای خوش است که نذرسبوشود

آن غصه ای خوش است که آه  گلو شود

 

 اصلا به یک دوقطره نباید بسنده کرد

آن چشمه،چشمه است،که یک روز"جو" شود

 

وقتی دلم شکست،گرومیگزارمش

خوب است،آبروی جگر،"آب رو" شود

 

عشاق راه دربدر ناله ی هم اند

مستانه ناله کن که دلی زیروروشود

 

ما در حسینیه به خداوند می رسیم

ذکر"حسین" جلوه کند ذکر"هو"شود

 

روزی  اگر بناست که قربا نی ام کنند

اینکاربهتراست به ابروی اوشود

 

باید که سجده کرد خدا، یا حسین را

فردا که باخدای  خودش روبرروشود

 

آقایی کریم اجازه نمی دهد

تا اینکه دست ما به صف حشرروشود

 ***

این گریه ی برای توعین طهارت است

عابد چرامعطل آب وضو شود

 

هرکس که سربه زیرتوشدسربلندشد

بی آبرو کنار تو با آبرو شود


                                                               "   علی اکبر لطیفیان  "

 

 

دوشنبه 7/9/1390 - 18:42
مهدویت

 

                         لااله الاالله الملك الحق المبین

 

 

 

 یا اباصالح المهدی "عج " ادرکنی

نیامدی وستم پیشگان دلیر شدند
مترسکان بدل پوش سخت شیر شدند

هزار و سیصد و عشق است چشم در راهیم
و کودکان مدارا بهانه گیر شدند

صدای ما نکند سمتتان نمی آید
که از طلوع شما یک نشان نمی آید

کجای این شب یلدا نشسته اید آقا
که آن طرف ها فریادمان نمی آید؟...

که گیسوان زمین هم سپید شد دیگر
و فصل آخر این داستان نمی آید...

ببین نیامدنت را چقدر تاریکم!

تمام زندگی ام را به مرگ نزدیکم

نیامدی و چه اسفندها که دود شدند
بهارها همه پاییز وانمود شدند

نگاه کن که چه پایمال لحظه ها شده ام
چقدر لهجه به لهجه پر از شما شده ام

از این کلافه تر و خسته تر نخواهیدم
به جان عشق، چنین بی خبر نخواهیدم

که پشت حوصله پرغبار پنجره ها
به انتظار شما در کنار پنجره ها؛

همیشه دست تکان می دهم خیابان را
غم نیامدنت را و بغض باران را

بیا که غنچه به غنچه جوانه خواهم زد
و با تو خنده به روی زمانه خواهم زد

بیا که شاخه به شاخه ستاره خواهم داد
«به آفتاب، سلامی دوباره خواهم داد»

                                               " سودابه مهیجی "

 

[تصویر: all444xw5.gif]  

 

پنج شنبه 3/9/1390 - 18:24
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

 

هر بار خواست چای بریزد نمانده ای 

رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای 


تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار 

با واسطه سلام برایش رسانده ای 


حالا صدای او به خودش هم نمی رسد 

از بس که بغض توی گلویش چپانده ای 


دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست 

گفتند باز روسری ات را تکانده ای 


می رقصی و برات مهم نیست مرگشان 

مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای

 

بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من...

امروز عصر چای ندارم ... تو مانده ای

                                                                    " حامد عسکری "

 

 

يکشنبه 29/8/1390 - 18:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته