• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 445
تعداد نظرات : 171
زمان آخرین مطلب : 5042روز قبل
دعا و زیارت

پیامبر اراده ابلاغ رسالت و تاسیس دولتى را فرمود در حالى كه نیروهاى مشترك عربى از بت‏پرست و اهل كتاب تمام كوشش خود را به كار بردند و همه توان خود را صرف كردند،تا آن حضرت را از رسیدن به هدف خود باز دارند،آنان به او اعلان جنگى دادند كه هیچ امید صلح در آن نمى‏رفت و به هیچ وجه امكان رسیدن به آن هدف والا-جز با پذیرش رودر رویى نیروهاى فساد و مشرك و روبرو شدن با آنان در میدانهاى جنگ و وارد كردن شكست مهلك بدانها-ممكن نبود.البته محمد (ص) این حق را داشت تا نیروهاى مخالف را شكست دهد، بخصوص كه او مى‏خواست دولتى از نوع جدید در تاریخ انسانیت‏بپا كند.او مى‏خواست آن دولت را بر پایه‏هایى استوار سازد كه هیچ كس پیش از او فكرش را نكرده بود.او مى‏خواست‏حكومت این دولت همچون سایر حكومتهایى باشد كه جهان بشرى پیش از آن شناخته بود،یعنى نیرویى تسلیم كننده افراد ملت تا بر آنان سیادت و حكومت كند و با آنان به خود كامكى رفتاركند.و خود را بالاتر از آنان ببیند.او تنها حكومت مردم بر مردم را مى‏خواست (1) ،حكومتى كه حاكم و محكوم در آن برابر بلكه برادر باشند،و در آن زورمند به سبب توانایش مورد توجه قرار نگیرد و ناتوان براى ناتوانیش مظلوم واقع نشود.پیامبر (ص) حكومتى مى‏خواهد تا مردم را به آفریدگار جهان متوجه سازد،مردم آن را حاكم واقعى خود بدانند،از قوانین آن پیروى كنند و در سایه آن به سعادت برسند.

و با همه ویژگیها،آن حكومت‏حكومتى نیست كه با قدرت و زور تحمیل شده باشد،بلكه از آمیختگى ملتش با ایمان به مجموعه‏اى از اصول والا سرچشمه مى‏گیرد كه افراد خود را تا عالیترین مقام انسانیت‏بالا مى‏برد.

با همه اینها نیروهاى مشرك و تبهكار مكه و دیگر مناطق عربى،چه بت‏پرست و یا اهل كتاب نه تنها نمى‏خواستند پیامبر (ص) دولت و حكومتى ایجاد كند،بلكه با سخت‏ترین روشها در صدد برآمدند او و پیروانش را از آن باز دارند و حتى از انجام شعایر دینى‏شان مانع شوند،آنان براى پیامبر (ص) و یارانش به علت ایمان به خداى یكتا حق حیات قائل نبودند.

نیروهاى تبهكار،محمد (ص) و یارانش را از خانه‏ها و میان داراییهایشان بیرون كردند،آنان قصد ریختن خون آن حضرت و یارانش را داشتند.حتى اگر آنها،به همه آن شرارتها دست نمى‏زدند و كوشش خود را محدود به جلوگیرى از ایجاد دولتى مى‏كردند كه مى‏بایستى حق را بر پا دارد و از ناتوانان پشتیبانى كند باز پیكار با آنان و نابود كردنشان براى پیامبر (ص) مجاز بود،چرا كه باقى ماندن آنها در حال توانایى و نیرومندى به معناى استمرار ستم بر مردم ناتوان و نابودى امنیت جامعه بود;و بالاتر از همه اینها به مفهوم آن بود كه خداوند مورد پرستش قرار نگیرد و به یكتائیش اعتراف نشود.

آرى نیروهاى تبهكار با همه سختگیرى و هرج و مرج طلبى خود،مخالفان واقعى تاسیس دولتى نمونه بودند كه پیامبر بزرگوار (ص) قصد ایجاد آن را داشت.و تحقق چنین‏حكومتى بدون نابود ساختن مخالفان میسر نبود.بدین گونه مقدر شد كه این دولت آسمانى روزهایى را در میدانهاى مبارزه بگذراند كه در حقیقت روزهاى رشد و بارورى این دولت‏بود.در حالى كه پیروان آن حضرت،به پیروى از او از رودررویى با نیروهاى تبهكار استقبال مى‏كردند.اگر مقدر آن بود كه نیروى تبهكار در آن جنگها پیروز شوند،دولت اسلامى كه مى‏بایست ملتها و توده‏ها، زیر پرچمش قرار گیرند،بر پا نمى‏شد.

پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت

البته شمار مسلمانان در آغاز هجرت پیامبر (ص) در مقایسه با نیروهاى عرب مخالف كه در مقابل ایشان مقاومت مى‏كردند و براى ایجاد فاصله بین پیامبر (ص) و هدفهایش همكارى مى‏كردند،اقلیتى ناچیز بودند.پیروزى اسلام و بر پایى دولت اسلامى امكان نداشت مگر به یكى از دو طریق:

(1) نیروى الهى دخالت داشته باشد تا به وسیله معجزه‏اى نیروهاى شر را نابود كند،و خداوند بر هر كارى تواناست و هیچ كس نمى‏تواند او را ناتوان كند،هر گاه اراده او بر امرى تعلق گیرد،تنها مى‏گوید بشو!پس انجام مى‏گیرد.و لیكن بدیهى است كه در اینجا چنین معجزه‏اى روى نداده است.چرا كه خداى بزرگ اراده فرموده است تا همه كارها را به وسیله عوامل طبیعى اجرا كند و اراده كرده است تا نیروهاى خیر را مورد آزمایش قرار دهد و آنها را خالص گرداند،و این آزمون هرگز ممكن نیست مگر هنگامى كه آن نیروها به انجام اموریت‏خود بپردازند،و با تمام نیرو و توانى كه به آنها داده شده است در راه خدا به جهاد برخیزند.

(2) كیفیت آن اقلیت ناچیز-به طور جدى-باید عالى مى‏بود،تا بر آنچه كه دشمنانش از برترى در كمیت‏برخوردار بودند،پیروز مى‏شد.و این همان چیزى بود كه اتفاق افتاد.

در این جا پس از پیامبر بزرگوار (ص) ،على بن ابى طالب (ع) به چشم مى‏خورد،تنها فرد برجسته‏اى كه انسانیت همانند او را در تاریخ مبارزه‏ها سراغ ندارد.

یادآور مى‏شویم كه سه سال پس از آغاز رسالت پیامبر خدا (ص) نزدیكترین خویشاوندان خود (از فرزندان عبد المطلب) را در مكه جمع كرد و از آنان پرسید كه كدام یك از ایشان در هدف مهمى كه دارد او را یارى مى‏كنند تا برادر،وصى و جانشین او در میان ایشان گردد.پس على (ع) عرض كرد:«یا رسول الله!من وزیر تو مى‏شوم.»البته پسر ابو طالب آن روز در سنى كمتر از حد بلوغ بود،و پس از آن ده سال در مكه به سر برد،و در آن جا به سن كمال رسید،و ویژگى آن كمال و مردانگیش در شب هجرت-آن گاه كه در بستر پیامبر (ص) خوابید،و والاترین نمونه را در تاریخ جانبازى اسلامى پدید آورد-نمودار شد.

هنگامى كه كار به دشوارى گرایید و پیامبر (ص) و همه مسلمانان به دفاع از دین خدا و آزادیهاى مقدس خویش برخاستند،و بر آن شدند تا دولتى بنیان نهند كه حامل مشعل هدایت انسانها باشد،این مردانگى در حد كمال،آغازگر قهرمانیها شد.تصور نمى‏كنم كسى جز پیامبر بزرگ (ص) این انتظار را داشت كه آن كلمه وزارتى را كه على روز اجتماع خویشاوندان بر زبان آورد به معنى واقعیش آن قدر پر محتوا و در آن حد لبریز از قهرمانیها باشد.البته پیامبر تنها انسانى بود كه همه موفقیتهاى آینده على را انتظار داشت.

براستى كه پیامبر بزرگ،مهندس مبتكر طرح و نقشه تاسیس آن دولت‏بوده و وزیرش-پسر ابو طالب-مجرى این طرح كه پیامبر (ص) اولین بار آن را ترسیم كرد،مى‏باشد.و همچنین او در تمام میدانهاى جنگ پرچمدار پیامبر بود،و با آن حضرت حضور داشت (2) .پیامبر خدا او را بر هر جنگى كه حاضر بود،فرماندهى مى‏داد و كسى را امیر بر او قرار نمى‏داد و پرچم پیامبر را هیچ روزى حمل نكرد،مگر این كه با پیروزى بازگشت و فرماندهیش بى‏نظیر بود.او فرماندهى نبود كه سربازانش از او دفاع كنند بلكه فرماندهى بود كه پیش از سربازانش وارد صحنه مى‏شد و چه بسیار مواردى كه سربازان به سبب دلاوریهاى او پشتگرم مى‏شدند.چه بسا اتفاق افتاد كه مدتى طولانى بیشترین شركت كنندگان در جنگ فرار كردند و او تنها پیشاپیش پیامبر (ص) ایستاد و با قهرمانى خود از پیامبر دفاع كرد،و جاى نیروهاى فرارى را پر ساخت.

او با پیامبر (ص) در هیجده میدان جنگ حاضر بود و تمام جنگهایى را كه در غیاب پیامبر و به دستور او رفته بود،رهبرى كرد.من به خود این اجازه را نمى‏دهم تا از چهار چوب این كتاب با سخن گفتن از همه ارزشهاى دفاعى او،تجاوز كنم،بلكه به ذكر مجملى از شركت و سهم او در چهار جنگ:بدر،احد،خندق و خیبر بسنده مى‏كنم.اینها همان جنگهایى هستند كه به حق جنگهاى سرنوشت‏ساز در زمان پیامبر محسوب مى‏شوند.و آینده اسلام به نتایج آنها بستگى داشته است.

پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت

جنگ بدر از بزرگترین جنگهاى سرنوشت‏ساز مسلمانان است،در این جنگ بود كه نخستین بار نیروى پیروان دین جدید به آزمایش در آمد.اگر در این نبرد مشركان پیروز مى‏شدند-با توجه به این كه قدرت اسلامى در ابتداى كار بود-هر آینه كار اسلام و قوانین آن تمام شده بود.هیچ كس جز شخص پیامبر (ص) نمى‏توانست میزان اهمیت نتایج آن را درك كند. براستى كه مى‏توانید عمق احساس آن حضرت را در دعایش پیش از شروع جنگ بخوانید:آن جا كه ایستاده بود و بزارى پروردگارش را مى‏خواند و مى‏گفت:«بار خدایا!اینك مردم قریش با همه كبر و غرور خویش قصد تكذیب پیامبر-تو را دارند،بار خدایا!هنگامه هلاكت آنان را برسان!بار پروردگارا اگر این گروه مسلمان امروز هلاك شوند،دیگر كسى تو را در روى زمین پرستش نخواهد كرد» (1) .

در این جنگ كه نیروهاى شرك به نهصد و پنجاه جنگجو مى‏رسید،و نیروى ایمان بیش از سیصد و چهارده مجاهد (با خود پیامبر كه در بین آنان بود) نبود،دفاع از اسلام بر سه عنصر متكى بود كه آن سه به منزله سه خط دفاعى بودند:

(1) شخصیت پیامبر و رهبرى والا و پایدارى بى‏نظیر او،كه براستى در جنگ بدر و در هر میدان نبردى كه خود آن حضرت حضور داشت،براى اسلام و مسلمانان آخرین پناهگاه بود.

(2) مردان هاشمى (یا خویشاوندان پیامبر) و در راس آنان على بن ابى طالب (ع) كه ناشناس و گمنام در این جنگ وارد صحنه شد و با شهرت و آوازه از آن بیرون آمد،و در میان یكه‏تازان در طول و عرض شبه جزیره عربستان به قهرمانى زبانزد شد.

(3) صدها تن از یاران پیامبر كه دلهایشان سرشار از ایمان و فداكارى بود.و بعضى از آنان شهادت را رستگاریى مى‏دیدند كه با زندگى توام با پیروزى یكسان بود.

این اصحاب با بركت،لشكریان اسلام و نخستین خط دفاعى و دیوار ضخیمى بودند كه شت‏سر پیامبر بزرگوار (ص) قرار داشت.آنان هم مدافع بودند و هم حمله‏ور.

اما نزدیكترین خویشاوندان پیامبر (ص) همان كسانى بودند كه پیامبر (ص) بیش از دیگر مسلمانان از ایشان درخواست فداكارى مى‏كرد.آنان پیش لشكر (یا خط مقدم) مى‏ایستادند و با ایجاد شكاف در صفهاى دشمن و وارد ساختن ضربات كشنده،راه را براى او باز مى‏كردند.و آن گاه كه حمله عمومى شروع مى‏شد،همه مجاهدان در جنگ شركت مى‏جستند خاندان پیامبر (ص) ،مبارزترین،مصمم‏ترین و دشمن‏كش‏ترین همه افراد بودند.اینان در جنگ بدر و در دیگر جنگهاى پیامبر (ص) نیز چنین بودند.هنگامى كه لشكریان اسلام در بعضى جنگها در عملیات مغلوب مى‏شدند،خاندان محمد (ص) با او ثابت قدم مى‏ماندند و با قهرمانى خود كمبودهاى دفاعى لشكر او را جبران مى‏كردند.

مبارزه شروع شد.آن هنگام كه عتبة بن ربیعه اموى و پسرش ولید و برادرش شیبه،در میدان ظاهر شدند و از پیامبر خواستند كه همتایانى براى مبارزه با آنان وارد میدان كند،براستى در مقابل پیامبر صدها تن از صحابه ایستاده بودند كه جانشان را براى پیامبر دریغ نمى‏كردند.و لیكن او مصلحت دید كه فداكارى را از خاندان خود آغاز كند.براستى بار میدان جنگ سنگین است و شایسته‏تر است كه بار سنگین را نخست‏بر دوش خاندان خود حمل كند.بدان جهت على حمزه و عبیدة بن حارث را براى این كار با عظمت‏خواست.على،به ولید مجال نداد و حمزه به عتبه،و آن دو را از پاى در آوردند و آن گاه عبیده را در مقابل دشمنش شیبه كمك كردند و او را نیز كشتند.عبیده هاشمى نخستین شهید این میدان جنگ بود،زیرا ساق پایش قطع شده و خون زیادى از او رفته بود.

موقعى كه حمله شروع شد،صدها تن از اصحاب درگیر جنگ شدند آنان از آزمایش سربلند بیرون آمدند و خدا و رسول را راضى كردند.خاندان پیامبر مجاهدترین،مصمم‏ترین و جنگنده‏ترین كسان در برابر دشمن بودند.

در این صحنه جنگ بود كه قهرمانیهاى على پدیدار شد.حنظله پسر ابو سفیان با او روبرو شد، هنگام درگیرى،على شمشیرش را بر او نواخت چشمانشرا از حدقه بیرون افكند و او را نقش بر زمین ساخت.عاص بن سعید به جانب او حمله‏ور شد،او را نیز كشت و طعیمة بن عدى را دید،نیزه‏اى بر او حواله كرد در حالى كه مى‏گفت:«پس از این دیگر با ما به خاطر خدا پرستیمان نخواهى جنگید!»،پیامبر مشتى خاك برداشت-در حالى كه جنگ شدت یافته بود-و به طرف صورت مشركان ریخت و فرمود:«روهاى شما دگرگون باد!بار خدایا دلهاى آنان را بترسان و قدمهایشان را نااستوار فرما!».مشركان به هزیمت رفتند،و در حال فرار به چیزى توجه نداشتند.مسلمانان پیوسته از آنان كشته و اسیر مى‏گرفتند.اسیران مشركان هفتاد تن بودند و كشته‏هایشان هم هفتاد نفر.نام همه آنان شناخته نشده است و از آنان فقط حدود پنجاه نفر شناسایى شده‏اند.

تاریخ مى‏نویسد مشركانى كه به دست على (ع) كشته شدند و یا على (ع) در قتل آنها شركت داشت‏بیست (2) ،و یا بیست و دو تن بوده‏اند (3) .

در این جنگ بود كه اركان دولت اسلامى استوار گشت،و از مسلمانان نیرویى به وجود آمد كه دشمنان از آن مى‏ترسیدند،در شبه جزیره روى آن حساب مخصوصى باز كردند،صدها تن از اصحاب پیامبر (ص) -خداى از آنان خشنود باد-شصت درصد از قدرت جنگ را بر عهده گرفته بودند.على به تنهایى چهل درصد از قدرت رزم را به خود اختصاص داده بود.و حق این است كه بگوییم قدرت و توان على تنها عامل مهم-در رسانیدن این جنگ به نتیجه نهاییش-بود.در حالى كه اگر ما در محاسبه خود قدرت هر فرد صحابى دیگر را به تنهایى حذف كنیم،روال این جنگ تغییرى نمى‏كرد.

پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت

قریش از میدان جنگ بدر با آن چنان نتیجه ناامیدكننده‏اى بیرون رفت كه هرگز انتظار آن را نداشت.البته با امكاناتى كه داشت نابودى مسلمانان را آسان مى‏شمرد.چه قریش بیشترین افراد،فراوانترین كمك و غنى‏ترین ساز و برگ جنگى را داشت،با این همه در میدان نبرد یكروزه از سران خود هفتاد كشته،و از شخصیتهاى با نفوذ خود هفتاد اسیر بر جاى گذاشت، بالاتر از همه،این هزیمت‏بزرگ بود آن هم به دست گروهى كه هیچ روى آنها حساب نمى‏كرد، قریش نمى‏خواست آن را به عنوان یك شكست نهایى بپذیرد.با این كه در این جنگ متحمل زیان شده بود اما معتقد بود كه هرگز در آن جنگ زیان نكرده است،و باید به اندازه‏اى نفر و مهمات آماده كند كه براى مسلمانان بى‏سابقه باشد.قریش با آتش فروزان خشمى كه در سینه‏هاى افراد خود داشت و با علاقه‏اى كه به شستن لكه ننگ شكست و از بین بردن آن با گرفتن انتقام خون كشته‏هایش،در خود احساس مى‏كرد،نیروى پر بهاى مهمى را به نیروهاى مادى فوق‏العاده‏اش مى‏افزود.به این ترتیب قریش آمادگى لازم را به دست آورد و رهسپار میدان جنگ انتقام شد.شمار جنگجویان ایشان در بدر كمتر از هزار بود،اما تعداد ایشان در میدان جنگ انتقام،-حداقل-بالغ بر سه هزار مى‏شد.ساز و برگ قریش را در این جنگ،اموال كاروان تجارتى تامین مى‏كرد كه از[پیروان]محمد پیش از جنگ بدر،ربوده بودند.و آنان آنچه در امكان داشتند براى جنگ انتقام آماده كردند.و این چنین بود كه سال بعد از جنگ بدر انبوه مردم خشمگین مكه به طرف مدینه راه افتادند تامسلمانان،دین و پیامبرشان را از پاى در آورند!

ارتش مكه كه راهى مدینه بود به منطقه احد-كه حدود پنج میل از مدینه فاصله داشت-رسید آنجا همان میدان جنگى بود كه انتظارش مى‏رفت.

پیامبر (ص) مؤمنان را در آن جا آماده پیكار مى‏فرمود.پنجاه تن از تیراندازان را (به سركردگى خالد بن ولید) میانه دو كوه گمارد،و دستور داد از پشت‏سر مسلمانان را در مقابل سواران لشكر مشركان مراقبت كنند،و جایگاه خود را به هیچ روى ترك نكنند،چه مسلمانان، مشركان را شكست دهند و تا مكه تعقیب كنند و چه مشركان مسلمانان را هزیمت دهند و تا داخل مدینه دنبال كنند.

پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت

در این دومین جنگ سرنوشت‏ساز نیروى دفاع اسلامى همان سه عنصرى بود كه نقش خود را در جنگ بدر ایفاء كرد: (1) فرماندهى،نمونه پیامبر (ص) و پایدارى او. (2) خاندان او و قهرمانیشان. (3) ارتش اسلامى كه اساسش از حدود هفتصد نفر صحابى تشكیل مى‏شد كه دلهاى بسیارى از آنان مملو از ایمان و علاقه به جانبازى بود.

جنگ احد همانند جنگ بدر آغاز شد.طلحة بن ابى طلحه عبدرى پرچمدار مشركان، مسلمانان را به مبارزه مى‏طلبید در حالى كه مى‏گفت:«آیا مبارزى هست؟»

پاسخ دهنده همان پاسخگوى میدان جنگ بدر است.على بن ابى طالب (ع) به طرف او پیش رفت.هنگامى كه آن دو در میانه دو لشكر روبرو شدند،على،با نواختن ضربتى فرقش را شكافت.پیامبر خوشحال شد و تكبیر گفت مسلمانان هم براى كشته شدن او تكبیر گفتند،چه او سرلشكر پیشقراولان قریش بود.در روایتى آمده است‏ساق طلحه قطع شد پس فرو افتاد،و عورتش كشف شد و على را عنوان رحم[خویشاوندى]یاد كرد،با این كه على كار او را یكسره نكرد،بلكه به حال خویش واگذاشت و لیكن طلحه در اثر همان یك ضربت هلاك شد.ابو سعد بن ابى طلحه با پرچمى بر دوش در آمد و مبارز مى‏طلبید و مى‏گفت:«اى یاران محمد!شما تصور مى‏كنید كشتگان شما اهل‏بهشتند و كشته‏هاى ما در دوزخ;سوگند به لات دروغ مى‏پندارید،و اگر شما براستى بدان معتقدید یكى از شما وارد میدان من شود،و باید كه فردى از شما براى مبارزه با من پیشقدم شود.»این بار هم على با او روبرو شد،نصیب ابو سعد هم از برادرش طلحه بیشتر نشد[با یك ضربت از پا در آمد].

فرزندان عبد الدار یكى پس از دیگرى پرچم را حمل كردند و على از آن میان ارطاة بن شرحبیل و شریج‏بن قارض و غلام آنها صواب را نقش زمین كرد.

پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت

مورخان روایت مى‏كنند كه حمزه با شمشیرش عثمان بن طلحه را بر زمین افكند و با اصابت تیر عاصم بن ثابت‏به موضع قتل،پسران طلحه;مسافع و حارث از پا در آمدند.و زبیر برادر ایشان كلاب را با شمشیر نقش بر زمین كرد،و جلاس برادر دیگرشان را طلحة بن عبید الله، كشت.

علاوه بر اینها آنچه ابن جریر طبرى،ابن اثیر،طبرانى و محب الدین طبرى از ابى رافع (از اصحاب پیامبر (ص) ) روایت كرده‏اند دلالت‏بر این دارد كه على تمام پرچمداران را از پا در آورد.در ریاض النظره،محب الدین چنین آمده است:«همین كه على روز احد پرچمداران را كشت،جبرئیل گفت:یا رسول الله (ص) این است معنى برابرى.پیامبر گفت:البته او از من است و من از او.جبرئیل گفت:و من از شما.» (1)

براستى كه هلاكت پرچمداران اراده مسلمانان را استوار و دلهاى مشركان را متزلزل كرد. مسلمانان پس از قتل سران بر آنان سخت گرفتند.در پیشاپیش مسلمانان،على،حمزه،ابو دجانه و دیگران بودند و صفوف دشمن تضعیف شد.جز این كه مسلمانان در اثناى این جنگ قهرمانى بى‏نظیر را از دست دادند:و آن حمزه شیر خدا و عموى‏رسول خدا بود.وحشى حبشى-در حالى كه حمزه مردم را چون شمشیرى بران از پا در مى‏آورد-حربه‏اش را بسوى او افكند و او را كشت.با همه اینها مشركان به سختى هزیمت‏یافتند و مسلمانان وارد لشكرگاه آنان شدند و آنچه از وسایل جنگى و مواد مى‏یافتند برمى‏داشتند بدون این كه از لشكرگاه و داخل آن كسى به دفاع برخیزد.

این منظره،آن پنجاه تیرانداز را دچار وسوسه كرد،همان افرادى كه پیامبر آنان را در دره كوه قرار داده بود تا از دنباله لشكر اسلام پشتیبانى كنند و از آنان در برابر سواران مشرك دفاع كنند.بیشتر اینان جایگاه خود را ترك كردند.به جمع كنندگان غنایم پیوستند.على رغم این كه سردسته این عده،عبد الله بن جبیر،فرمان پیامبر را كه تاكید مى‏فرمود مبادا جاى خود را ترك كنند،به آنان یادآور شد،تیراندازان راهى جمع آورى غنایم شدند.و هیچكدام فرمان پیامبر را اطاعت نكردند،مگر چند نفر-كه بیش از ده تن نبودند-كه خالد وقتى متوجه تعداد اندك آنها شد با سوارانش بر آنان تاخت و همه را كشت.

پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت

البته آنچه روشن است این است كه پیامبر خواسته است تا از موسى پیروى كند!موسى از پروردگارش خواست تا برایش وزیرى از خاندان خودش قرار دهد و اینك این محمد (ص) است كه نزدیكترین خویشاوندانش را جمع مى‏كند و درخواست وزیرى براى خود از میان آنان مى‏كند در حالى كه وزیر موسى هم از خاندان خود او-برادرش هارون-بوده است.پیامبر خدا،محمد (ص) هیچ برادرى نداشت چون او تنها فرزند عبد الله و آمنه بود.و به پیروى از موسى خواسته است كه وزیرى از خاندانش-كه برادرش باشد-برگزیند مساله خلافت نیز همین گونه است.

هنگامى كه موسى (ع) براى دیدار پروردگارش به كوه رفت و چهل شب از میان قومش غایب بود،هارون،برادر و جانشین وى گردید.قرآن به شرح زیر اعلان مى‏كند:

«ما موسى را سى شب وعده دادیم و كامل كردیم آن را با ده شب.پس وقت مقرر پروردگارش-چهل شب-پایان یافت،و موسى به برادرش هارون گفت در میان قوم من، جانشینم باش و اصلاح كن،و راه تبهكاران را پیروى مكن‏» (11) .آنچه پیامبر خدا (ص) سالها بعد به على (ع) فرمود كه درستى آن نزد مسلمانان مورد اتفاق است،این برداشت و درستى آن و همچنین درستى حدیث انجمن را مورد تایید و تاكید قرار مى‏دهد.آن گفته این است:

«یا على!آیا راضى نیستى كه نسبت‏به من به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) باشى،جز این كه پس از من پیامبرى وجود نخواهد داشت؟».

البته دادن منزلت هارون به على به استثناى نبوت،خود دلیل بر آن است كه على (ع) در بقیه جهات كه عبارت است از وزارت،برادرى و خلافت،مثل هارون است.پس دو حدیث در معنى هماهنگ،و هر دو یك هدف را تعقیب مى‏كنند.

اما وصایت اگر چه رتبه‏اى از رتبه‏هاى هارون نبوده است،ولى مقامى بوده كه پیامبر (ص) علاوه بر مقامهاى هارون به على مرحمت كرده است.

پنج شنبه 21/9/1387 - 15:6
دعا و زیارت

گاهى انسان-پیش از هر چیز-موقع خواندن این كلمات كوتاه،ولى مهم،دچار شگفتى مى‏شود كه چگونه رسول خدا (ص) با فردى پیمان مى‏بندد كه آن فرد وى را یارى كند تا او را برادر،وصى و جانشین خود قرار دهد؟تصور كنید كه پس از مخاطب قرار دادن آنان،همه یا اكثریتشان اسلام آورده‏اند و به او وعده كمك داده‏اند،حالا او چه مى‏كند؟گاهى تصور مى‏كنیم كه ممكن است همه آنان برادر او شوند،ولى این تصور براى ما دشوار است كه همه آنها اوصیاى پیامبر شوند!و اگر چنان چیزى هم ممكن مى‏بود،اما،به هیچ وجه ممكن نبود همه آنان جانشین وى باشند.

اما پس از كمى تامل و تحلیل پاسخ مطلب برایش روشن مى‏گردد.پیامبر به خوبى مى‏دانست كه هر چند همه آنها در آن موقعیت اسلام آورند،اكثریت آنان بر بستن آن پیمان همكارى كه او خواهان آن است گردن نخواهند گذارد،زیرا این كمك‏ها به معنى مبارزه با تمام جامعه عربى و اقدام براى خاموش كردن آتش جنگى بى‏سابقه است.آنها تصور خواهند كرد كه اگر چنین چیزى اتفاق بیفتد به نابودى آنان و زیان جانى و مالى ایشان منجر خواهد شد.پیامبر مى‏دانست كه وزیر مورد نظر فردى غیر عادى است.در حالى كه اكثریت قریب به اتفاق آنان افراد معمولى بودند.

آنچه در آن جلسه اتفاق افتاد به وضوح بر درستى آنچه پیامبر (ص) انتظار داشت دلالت مى‏كند،در بین آنان كسى نبود كه جرات كند با پیامبر پیمان همكارى ببندد مگریك نفر كه روزها و سالهایى كه به دنبال این حادثه آمدند،ثابت كرد كه او شخصى غیر عادى است در جرات و اخلاص،فردى بى‏نظیر است.

و هر كسى این حق را دارد كه بپرسد چرا پیامبر خدا به كسى كه به او كمك كند وعده داده است تا برادر،وصى و جانشین او در میان مردم باشد؟

پنج شنبه 21/9/1387 - 15:6
دعا و زیارت

گاهى كسى مى‏گوید:چرا پیامبر وزارت على را براى خود،با برادرى،وصایت و خلافت پاداش مى‏دهد با این كه وزارت،خود همان پاداش است؟پاسخ این است كه معاونت‏یا وزارت از جانب على نوعى ایثار و فداكارى است،و برادرى،وصایت و خلافت‏بخششى از طرف پیامبر خدا و پاداشى براى او در مقابل آن ایثار و آن فداكارى است.براى روشن شدن مطلب یادآورى مى‏كنم كه وزارت دو نوع است:

(1) وزارت مربوط به تدبیر امور دولتى كه بر پا شده است.در این نوع وزارت;وزیر طرف مشورت رئیس دولت و یا عهده‏دار حكومت كشور به دستور رئیس دولت،مجلس و یا ملت است.

(2) وزارت در بنیانگذارى،ایجاد و ساختن;در آن جا وزیر،یاور رئیس خویش است در به وجود آوردن دولتى كه وجود نداشته است‏یا تاسیس دین جدیدى كه مردم آشنایى با آن نداشته‏اند، كار اصلى وزیر در این نوع وزارت این است كه نه تنها به همراه رئیس خود همه سختیها را تحمل مى‏كند و با تمام خطرهایى كه رئیسش با آنها مواجه است،روبرو مى‏شود،بلكه سپر حفاظت او مى‏شود تا آن جا كه حاضر است جان خود را در راه او فدا كند.

وزارت از نوع اول در حقیقت،بخشایشى از طرف رئیس دولت نسبت‏به وزیرش و تجلیلى از اوست،به سبب مقام والایى كه به او مرحمت كرده است.

اما در وزارت نوع دوم،به آن اندازه‏اى كه گذشت و ایثار از طرف وزیر است،عطا از جانب رئیس نیست:زیرا آن نوعى فداكارى بزرگ است كه وزیر پیوسته در راه رئیس خود و براى دستیابى به هدف او،انجام مى‏دهد.وزیر نوع اول یا به تنهایى اداره مى‏كند و یا تدبیر امور دولت استقرار یافته موجود را مشتركا به عهده مى‏گیرد.اما وظیفه سنگین وزیر از نوع دوم، شركت در ایجاد دولت جدید است و یا در گسترش دینى كه قبلا وجود نداشته است.و معنى آن این است كه با رئیس خود خطرها و مشكلاتى را پذیراست كه تمام بشریت از مواجه شدن و تحمل آنها عاجزند.

وزیرى را كه پیامبر از میان خاندان خود درخواست مى‏كند نه از نوع اول كه از نوع دوم است. در آن جا دولت اسلامى وجود نداشته است تا پیامبر (ص) در اداره آن به مشورت با كسى نیازمند باشد.آن جا هرگز جمعیتى اسلامى وجود نداشته و رسول خدا در آن مرحله نبود (حتى پس از برپایى دولت نبوى) كه نیازمند به كسى باشد تا در كیفیت نشر دعوت و یا در طریق تاسیس آن با وى مشورت كند.او فقط نیاز به نیرویى داشت كه از او پشتیبانى كند،و آن نیرو در شخصیتى مى‏توانست تجلى كند با اوصافى كه در دیگران یافت نشود و به بالاترین درجه‏هاى قهرمانى،فداكارى،بزرگوارى،اخلاص و فرمانبردارى از خدا و پیامبرش رسیده باشد.

براى این كه چنین كسى شایستگى پیدا كند كه برادر رسول خدا و جانشین او شود تا در نبودن او جایگزین او شود لازم است كه شخصیتش امتداد شخصیت پیامبر (ص) و آیینه تمام نماى او باشد،تا حد زیادى در علم،حكمت و دور بودن از هوا،جاه و مال،نظیر او باشد و به تعبیر دیگر تصویر كوچكى از پیامبر بزرگ باشد.

آرى پیامبر (ص) نیازى نداشت تا درباره نظریه‏اى با كسى مشورت كند تا او را به راهى درست راهنمایى كند چه او خود داناترین دانایان و حكیمترین حكما بود.اما او نیاز به وزیرى مددكار داشت كه با كار،دلاورى،و فداكارى خویش،یار و یاور و مددكار او باشد و خویش را در شخص پیامبر (ص) فانى ببیند،و در خور آن باشد كه هرگاه ایجاب كرد و آن گاه كه پس از وى بر كرسى حكومت‏بنشیند،آئینه تمام نماى‏او باشد.

پنج شنبه 21/9/1387 - 15:6
دعا و زیارت

براستى كه تاریخ همانند انجمن مشورتى كه پیامبر (ص) با دعوت از فرزندان عبد المطلب براى بستن پیمان در خانه خود بر پا كرد به یاد ندارد،و از نظر نتیجه مهمتر و ارزشمندتر از آن را به خود ندیده است،پیمانى میان پیامبر اعظم-حامل رسالت آسمانى-و میان وزیرش، على بن ابى طالب (ع) كه آن روز سیزده سال بیش نداشت.اساس آن پیمان دو چیز بود:

(1) تعهدى كه على (ع) به قیمت جانش براى پیامبر (ص) بست،تا در انجام وظیفه خطیرش وزیر او باشد.

(2) وعده نبوى كه پیامبر (ص) آشكارا در برابر حاضران در انجمن به زبان آورد،و در حالى كه دست‏شریفش روى گردن على بود فرمود:«این برادر من،و وصى من و جانشینم در میان شماست پس گوش به فرمان و مطیع او باشید».

از جمله مطالب در خور توجه آن است كه پیامبر (ص) براى ایفاى وعده‏اش منتظر نشد تا نخست على به تعهد خود عمل كند،بلكه وعده خود را به صورت پاداشى فورى براى وزیرش به اجرا در آورد،او در انجمن مشورتى خود اعلان و تكرار كرد،كه على را به عنوان برادر،وصى و جانشین خود برگزیده است.و آن بدین سبب بود كه مى‏دانست كلمه‏اى را كه على بر زبان مى‏آورد به تمام معنى پذیرفته است و گفتار و كردارش در حقیقت‏یكى است و جدایى ناپذیر و دور از هر نوع تناقض است.على (ع) در حالى سخن مى‏گوید كه به حقیقت از بزرگى و عظمت كارى كه انجام آن را در برابر پیامبر (ص) بر عهده گرفته است تا وزیر او در آن كار خطیر باشد آگاه است.البته مى‏دانسته است كه آن كارى مهم و غیر معمولى است و عظمت آن به حدى است كه گویى نوعى از محال است.چه به تغییر عقاید جامعه،اخلاق،روش زندگیش و وادار ساختن آن بر اعتقاد به اصول و مبانى آسمانى كه با طبیعت آن جامعه سازگار نیست، برخورد مى‏كند.و بدان جهت‏بود كه على مى‏دانست آن هدف مهم در آینده با تمام نیروهاى اجتماع معارض خواهد بود براى اینكه به پیروزى قطعى برسد باید بر همه آن نیروها غلبه كند و دولتى بر اساس اصول جدیدى كه با وحى نازل شده است‏بنیان نهد تا آن دولت از این اصول و از آزادى معتقدان به آن اصول حمایت كند.

این هدف خطیر كه تمامى امت قادر بر انجام كامل آن نخواهد بود،آن گاه انجام-پذیر خواهد شد كه نیروى تصمیم پیامبر (ص) و نیز تعهد یارى على به پیامبر و معاضدت آن حضرت و مقابله او با تمامى خطرهایى كه سر راه آن هدف رو در روى پیامبر قرار گیرد،با هم جمع شوند.

هنگامى كه انجمن از عقد این پیمان آگاه شد البته انتظار این بود كه على به انجام تعهد خود اقدام كند،چنان كه انتظار مى‏رفت پیامبر نیز در آینده به همه مسلمانان آنچه را كه به خویشاوندانش درباره على (ع) در روز انجمن اعلان كرده است،ابلاغ فرماید.ما در صفحه‏هاى آینده خواهیم دید كه چگونه على تعهدى را كه با پیامبر بسته بود اجرا كرد و چگونه پیامبر پس از آغاز رشد دولت آنچه را كه براى سى مرد از فرزندان عبد المطلب ابراز كرده بود به مسلمانان،اعلان فرمود.

البته على از آن زمانى كه تعهد خود را به زبان آورد،جان خود را در اختیار پیامبر قرار داد.اما تا سالها بعد از آن جلسه مشورتى پیامبر (ص) به كمك بالفعل على نیازى پیدا نكرد زیرا پدر على در تمام آن مدت زنده و نیرومند،عهده‏دار حفظ حیات پیامبر بود و به مؤمنان اجازه جنگ با ظالمان و ستمگران داده نشده بود و خطر مبهمى پیامبر را تهدید نمى‏كرد.

اما لحظه خطر ده سال پس از تاریخ انجمن منزل،نزدیك شد،ابو طالب به جوار رحمت پروردگارش انتقال یافته بود سران مشركان مكه در دار الندوه شور كردند و تصمیم گرفتند كه شبانه به زندگى پیامبر (ص) خاتمه دهند.پیامبر وزیرش را براى آغاز اجراى تعهدش طلبید،آن شب،شب فداكارى بود و على قربانى و امانتدار پیامبر (ص) بود.

پنج شنبه 21/9/1387 - 15:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته