• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 445
تعداد نظرات : 171
زمان آخرین مطلب : 5029روز قبل
دعا و زیارت

على (ع) نزد آن مربى بزرگ رشد یافت و صفاتش به حد كمال رسید،او چون آیینه‏اى صاف بود،كه انوار نبوت را منعكس مى‏كرد.

فاطمه بنت اسد-همسر ابو طالب، (كه پیامبر او را مادر دوم خود مى‏خواند) -على را در كعبه زایید،پس على نخستین انسانى است كه در كعبه بدنیا آمده است.سال تولد على سى سال پس از تولد پیامبر و بیست و سه سال پیش از هجرت بود.

مادرش على را حیدره،یا اسد نامید،و پدرش او را على نامگذارى كرد و هر دو نام با مسماى خود موافق بود چه او شیر خدا و شیر رسول خدا بود و در بین مردم بالاترین مرتبه را پس از پیامبر داشت.

قحطى سختى،مردم مكه را فرا گرفت.ابو طالب توان اداره زندگى متناسب با تعداد اعضاى خانواده‏اش را نداشت پیامبر به عمویش عباس پیشنهاد كرد تا بار زندگى‏ابو طالب را سبك كنند و دو تن از فرزندانش را بگیرند.ابو طالب نیز پیشنهاد آنان را پذیرفت.عباس،جعفر را گرفت و پیامبر (ص) على را.و على با پیامبر تا روز بعثتش ماند (11) .

البته پیامبر و عباس هر دو چیزدار بودند.مى‏توانستند آنچه را كه ابو طالب در آن سال سختى از خوراكى نیاز داشت‏به او بدهند و على و جعفر با پدر و مادر خود باقى بمانند،ولى پیامبر خواست آن دو برادر نزد اینان باشند.بنابراین از فرصت‏خشكسالى استفاده كرد،و على را گرفت تا به فراوانى او را با غذاى روحى خود،به همراه غذاى جسمى،تربیت كند،و براى آینده مهمى كه در انتظار او بود،آماده‏اش سازد.

پنج شنبه 21/9/1387 - 14:50
دعا و زیارت
اگر بقاى اسلام و پیشرفت‏حكومت اسلامى مرهون جهاد على از هنگام رسیدنش به حد بلوغ است‏براى این است كه او از آغاز كودكى براى چنان افتخارى آماده بوده است.براستى او تنها كسى است كه به افتخار همبستگى وجودش با وجود پیامبر گرامى،نایل آمد،زیرا در كودكیش مورد توجه پیامبر بود و او را مجذوب خود كرد،و عقل رشید و پاك و سرشت تابناك او را متوجه ذات حق تعالى كرد،و او را از چشمه سار علم،ایمان،حكمت و پاكیش سرشار فرمود.
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:50
دعا و زیارت

گویا پیامبر (ص) -چه این خشكسالى رسیده بود یا نه-مى‏خواست چنین كارى را انجام دهد. چرا كه پیامبر به نور خدا مى‏نگریست،پس دید كه در وجود على گنجى پر بها نهفته است،و خواست كه آن گنج را استخراج كند و به كمال برساند.پیامبر خود به ما خبر مى‏دهد كه دلبستگى على به او تصادفى نبوده است.روزى به او فرمود:یا على!مردمان از درختان مختلفند و اما من و تو از یك درختیم،سپس پیامبر خدا این آیه را قراءت كرد:«و بوستانهایى از انگورها، كشت و درختان خرماى پر برگ و بى‏برگ از یك آب سیراب مى‏شوند» (12) .

طبیعى است كه مقصود پیامبر از این كه او و على از یك درختند این نیست كه على خویشاوند و پسر عموى اوست و جد هر دو عبد المطلب است،پر واضح است كه على (ع) و هر كسى كه آن دو را مى‏شناخت این را مى‏دانست و زیبنده نبود كه پیامبر به عنوان حدیثى به على یا به مردم چنین امر آشكارى را بیان كند،علاوه بر این كه،على به‏تنهایى از شجره عبد المطلب نبود تا پیامبر او را اختصاص دهد،عباس و حمزه دو پسران عبد المطلب بودند و جعفر و عقیل برادران على هستند.نسبت آنان به پیامبر (ص) از هر جهت مانند نسبت على با پیامبر (ص) است.

مقصود پیامبر این است كه جان على با جان پیامبر از یك جنسند و او نزدیكترین افراد به وجود پیامبر از نظر صفات و كمالات است،و ارتباط روحى على با پیامبر مانند رابطه دو درخت‏به هم پیوسته است كه از یك ریشه رشد یافته‏اند.این همان مطلبى است كه على از آن یاد مى‏كند،آن جا كه مى‏گوید:«و من نسبت‏به پیامبر خدا همچون شاخه یك درخت نسبت‏به شاخه دیگر و مانند ذراع نسبت‏به بازو است‏» (13) روشن است كه پیامبر على را به سینه خود مى‏چسباند در حالى كه او خیلى كوچك بود و او را بسیار دوست مى‏داشت،حتى پیش از محبت پدرى به فرزندش.على خود در آن باره مى‏گوید:«و شما قدر و منزلت مرا از رسول خدا به سبب خویشاوندى نزدیك،مقام بلند و احترام مخصوص مى‏دانید زمان كودكى مرا در كنار خود پرورش مى‏داد،به سینه‏اش مى‏چسبانید،و در بسترش در آغوش خود مى‏گرفت و مرا در تماس با جسم خود مى‏داشت و از بوى خوشش مرا خوشبو مى‏كرد و از خوراك جویده خود در دهان من مى‏نهاد...» (14) .

جمله آخرى دلالت دارد كه على پیش از این كه دندان در آورد و یا دندانهایش به طور كامل بروید.با رسول خدا بوده است اگر نه احتیاجى نبود كه پیامبر غذا را براى او بجود.

پیامبر خدا بیش از دوران نبوت طورى زندگى مى‏كرد كه گویى على رغم آنچه در اطراف پیامبر مى‏گذشت،-از اجتماعى كه غرق در جهالت‏بود،پرستش بتها،تقدیس خرافات،و مباح شمردن محرمات-به نفس خود،آگاه بود.به چیزى مى‏اندیشید كه عقل آنان نمى‏رسید و سرشت پاكش از پستیها و رذالتهاى آنان به دور بود و رشته اخلاصش او را به پروردگارش پیوند مى‏داد آنچه را كه مردم نمى‏دیدند و نمى‏شنیدند،او مى‏دید و مى‏شنید،او چون جزیره‏اى از دانش،حكمت و فرهنگ بود كه محیطى ازتوحش و نادانى آن را احاطه كرده بود.

امام على (ع) خود از تربیتش به دست رسول خدا (ص) ،و اثر آن در تكامل صفات اخلاقى و روحى خویش،براى ما سخن مى‏راند،مى‏گوید:«پیامبر خدا دروغى در گفتار و خطایى در كردار من نیافت و خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را از آن زمانى كه پیامبر از شیر گرفته شده بود همنشین آن حضرت ساخت تا او را شب و روز به راه بزرگوارى و صفات پسندیده جهان سیر دهد.و من در پى او-مانند راه رفتن بچه شتر به دنبال مادرش-راه مى‏رفتم و او از صفات خود هر روز پرچمى برمى‏افراشت و به من دستور پیروى از آن را مى‏داد، و همه ساله مدتى را در كوه حرا اقامت مى‏فرمود،من فقط او را مى‏دیدم و او جز من كسى را نمى‏دید;در آن زمان اسلام به هیچ خانه‏اى جز خانه رسول خدا (ص) و خدیجه راه نیافته بود و من سومین فرد،بودم،نور وحى و رسالت را مى‏دیدم و بوى نبوت و رسالت را استشمام مى‏كردم‏» (15) .

واضح است كه على (ع) در معراج روحى خود كه تربیت پیامبرش به آن سوق داده بود،به درجه‏اى رسید كه مى‏شنید و مى‏دید آنچه را كه خود پیامبر به هنگام بعثتش مى‏شنید و مى‏دید.امام در دنباله سخن پیشین خود،یادآورى مى‏كند كه پیامبر در مورد پیشامدى كه در روزهاى اول بعثتش اتفاق افتاده بود به او فرمود:«...براستى تو مى‏شنوى آنچه را كه من مى‏شنوم و مى‏بینى آنچه را كه من مى‏بینم جز این كه تو پیامبر نیستى و لیكن وزیر منى و تو بر خیر و نیكى هستى‏» (16) .

على (ع) در حالى كه این مسافت را در سیر تكامل روحى خود پیمود كه بیش از یازده سال از عمرش نمى‏گذشت.پس طبیعى بود كه به افتخار پیوستگى وجودش با وجود پیامبر،افتخار سبقت در ایمان به نبوت پیامبر (ص) نیز افزوده شود،او نخستین مرد مسلمان باشد و پیش از همه مؤمنان دعوت پیامبر را لبیك گوید.

پنج شنبه 21/9/1387 - 14:50
دعا و زیارت

پاكى سرشت على،توانمندى اندیشه او و آمیختگیش در زندگى رسول خدا قوام گرفت،و با این كه عمر او از ده سال تجاوز نمى‏كرد،اینها همه،این امكان را برایش فراهم كردند كه همچون افراد حكیم بیندیشد،قیاس منطقى تشكیل دهد و نتیجه گیرى كند و به نوعى نتیجه منطقى برسد،كه هیچ یك از شخصیتها و سران قریش به چنان نتیجه‏اى نرسیده بوده است.اكثریت مطلق مردم جامعه مكه از این كه چشمانشان را به روى حقایق باز كنند، خوددارى كردند و در حالى كه مى‏گفتند:ما پدرانمان را بر روشى یافتیم و به حق پیرو آثار آنانیم،مدت سیزده سال،گوشهایشان را بر نداى پیامبر بستند.

براستى كه پیوسته پیروى از راه و روش پدران و نیاكان،نخستین تضمین علیه تغییر ادیان بود، پافشارى بر طریقه پدران همواره،حایلى بوده است میان استادان اندیشمند غربى و پذیرش اصول اسلامى،و اما على (ع) ،در حالى كه هنوز نوجوان بود،همچون افراد آزاد فكر اندیشید،و همانند آزاد مردان نتیجه گیرى كرد.

على وارد شد،دید محمد و خدیجه نمازى بپا مى‏دارند كه تا آن لحظه ندیده بود پس ایستاد تا نمازشان را تمام كردند،پس پرسید:براى چه كسى سجده مى‏كردید؟پیامبر (ص) جواب داد: «خدایى را سجده مى‏كردیم كه مرا به پیامبرى مبعوث فرموده و مامور ساخته است تا مردم را به سوى او بخوانم‏».

پیامبر (ص) على را به پذیرش و اعتقاد به اسلام دعوت كرد،و از قرآن مجید آیاتى‏بر او تلاوت كرد على از خود بى‏خود شد و زیبایى آیات سراسر عقلش را فرا گرفت ولى از پسر عمویش مهلت‏خواست تا با پدرش مشورت كند.على آن شب را در اندیشه به سر برد و روز بعد در حضور پیامبر خدا ایمان خود به دین جدید را-بدون احساس نیاز به مشورت با پدرش-اعلان كرد،و گفت:«خداوند مرا آفریده است‏بدون این كه با ابو طالب مشورت كند،پس،مرا نیازى به مشورت او نیست تا خدا را عبادت كنم‏» (1) .

سخنى بسیار كوتاه است،ولى مفهوم زیادى در بردارد از:استقلال در اندیشه و راى،عمق ایمان و صمیمیت نسبت‏به حق و منطقى كه آمیخته به تناقض گویى و متاثر از عواطف خویشاوندى و فامیلى نیست.

او پدرش را دوست مى‏دارد و مى‏داند كه بر فرزند لازم است‏با پدرش مشورت كند.اما او درك مى‏كند كه ضرورت مشورت با پدر بدون قید و شرط نیست،بلكه داراى حدودى است مشورت در جایى لازم است كه امر مبهمى باشد.اما موقعى كه حقیقت روشن است مشورت بیهوده است.حقا كه براى على پیش از روشن شدن صبح،روشن گردید كه محمد فرستاده خداست و او نداى پروردگارش را دریافت كرده است،و بر على واجب است كه بى‏درنگ به آن ندا پاسخ دهد.

مطلب تازه‏اى است،خیلى تازه،على نمى‏دانست موضع پدرش نسبت‏به رسالت جدید چه خواهد بود;آیا ابو طالب به آنچه پسر خردسالش ایمان آورده بود،ایمان مى‏آورد بدان وسیله پدر و پسر توافق در عقیده پیدا مى‏كردند.پس نه تنها پدر را آزرده نخواهد ساخت‏بلكه خوشحال خواهد شد كه پسرش به پذیرش حق از او پیشى گرفته است،و یا اینكه ابو طالب تردید خواهد داشت،در آن صورت،على هرگز حق ندارد كه در پاسخ گفتن به نداى پروردگارش عقب بماند.آفریننده ابو طالب و پسرش سزاوارتر به اطاعت است تا ابو طالب.

پنج شنبه 21/9/1387 - 14:50
دعا و زیارت

مشهور شده و حتى به حد تواتر رسیده است،كه على (ع) نخستین،مسلمان بوده است.ابن هشام نقل كرده است كه على بن ابى طالب نخستین مرد از میان مردان بود كه به پیامبر خدا (ص) ایمان آورد،و با او نماز خواند،و آنچه را از جانب خدا آورده بود،تصدیق كرد،در حالى كه آن روز پسرى ده ساله بود (2) .

پیامبر خدا (ص) هنگام نماز از شهر مكه بیرون مى‏رفت و على نیز پنهان با او همراه مى‏شد، در آن جا آن دو نماز مى‏خواندند و شب هنگام باز مى‏گشتند.حاكم از انس بن مالك روایت كرده است كه او گفت:«پیامبر (ص) روز دوشنبه به پیامبرى مبعوث شد و على (ع) روز سه شنبه اسلام آورد» (3) .و حافظ محمد بن ماجه در سنن خود (4) و حاكم در مستدركش (5) روایت كرده‏اند كه على گفت:«من بنده خدا و برادر رسول اویم و منم صدیق اكبر،این سخن را پس از من كسى نخواهد گفت مگر شخص دروغگو.من هفت‏سال پیش از مردم نماز گزاردم‏».

و نیز حاكم از سلمان فارسى روایت كرده است كه پیامبر خدا فرمود:«نخستین فرد وارد شونده بر حوض[كوثر]و نخستین فرد مسلمان از شما:على بن ابى طالب است‏» (6) .

و امام احمد بن حنبل به سند خود از معقل بن یسار،روایت كرده است كه رسول خدا به دخترش فاطمه فرمود:«آیا نمى‏پسندى كه تو را تزویج كنم با كسى از میان امتم كه پیش از همه اسلام آورده است،داناترین و بردبارترین آنهاست؟» (7) اندكى از افراد هستند كه قبول ندارند،على (ع) نخستین فرد از مردان بوده است كه به پیامبر خدا (ص) ایمان آورده است و با او نماز گزارده است،ولى در این جا كسانى هستند كه با مقایسه اسلام على (ع) با اسلام سایر صحابه كه پس از او ایمان آورده‏اند،در ارزش اسلام آن حضرت بحث دارند،اینان مى‏گویند:على (ع) به هنگام اسلام آوردن در دهمین سال از عمرش بوده است،و از یك كودك در چنین سن و سالى انتظار نمى‏رود كه مانند مردان بیندیشد،و در امور مربوط به خود،از خویشتن دور اندیشى و باریك بینى نشان دهد.درست‏تر آن است كه على (ع) در آن سن اسلام را به انگیزه پیروى از پیامبر (ص) بپذیرد،چرا كه در حقیقت وى پسر خوانده پیامبر (ص) و عضوى از اعضاى خانواده او بود.

این حرف در صورتى درست است كه ما على (ع) را كودكى معمولى بدانیم.ولى على (ع) نه در دوران كودكى و نه در زمان مردیش فردى معمولى نبود.تمامى شواهد اشاره بر این دارد كه او از جمله نوابغى است كه بسرعت راه كمال مى‏پیمایند،و در درك حقایق بر مردان معمولى برترى دارند،هر چند كه در دوران بلوغ و یا پیش از آن بوده باشند.

اگر على (ع) كسى بود كه با انگیزه پیروى پیامبر (ص) به پذیرش عقیده‏اى،گرایش پیدا مى‏كرد،براى مشورت با پدرش از پیامبر (ص) مهلت نمى‏خواست،چه پیامبر (ص) مربى و معلم او بود،و على (ع) براى فراگیرى آموزشهاى اخلاقى پیامبر (ص) تردیدى نداشت،زیرا پیامبر (ص) هر روز از اخلاق خود پرچمى بر مى‏افراشت[الگویى برجسته ارائه مى‏داد]و به او دستور پیروى مى‏داد.على (ع) چنان كه خود او گفته است،همانند دنباله روى بچه شتر از مادرش،از پیامبر (ص) پیروى مى‏كرد.على (ع) براى پیروى از هیچ یك از آن تعلیمات اخلاقى مهلت نخواست،اما هنگامى كه دینى جدید بر او عرضه شد،مهلت‏خواست تا با پدرش مشورت كند او سراسر آن شب را در اندیشه به سر برد،و هنگامى كه پس از اندیشیدن،حق برایش روشن شد،تصمیم گرفت‏با پدرش مشورت نكند و به اجابت دعوت پیامبر (ص) بشتابد.على (ع) خدمت پیامبر (ص) آمد و اسلام خود را اعلان كرد و با سخنان حكیمانه‏اى سخن گفت كه هرگز نه تنها كودكان معمولى،بلكه مردان بزرگ نیز چنان سخن نگفته‏اند.

پنج شنبه 21/9/1387 - 14:50
دعا و زیارت

دعوت پیامبر (ص) از شخص على،خود دلیل آن است كه پیامبر او را كودكى معمولى به شمار نیاورده است.و ما در تاریخ سراغ نداریم كه پیامبر (ص) كسى از اطفال را به اسلام دعوت كرده باشد.آرى،پیامبر (ص) مردان و زنان را دعوت مى‏فرمود و اطفال آنان را به تبع آنان به حساب مى‏آورد،زیرا كه اطفال به تنهایى نمى‏توانستند میان حق و باطل تمیز دهند. على رغم این مطلب،پیامبر (ص) على (ع) را ممتاز ساخت و وى را به اسلام فرا خواند در حالى كه او ده ساله بود.آرى پیامبر (ص) على (ع) را گرامى داشت و از میان سایر كودكان و بلكه پیش از این كه احدى از مردان را به اسلام بخواند،او را به اسلام دعوت كرد.

مى‏خواهم بگویم كه تردید در اهمیت اسلام على بخاطر نوجوانیش با اعتقاد ما به حكمت پیامبر و درستى اندیشه او سازش ندارد.واقعه مهم اسلامى كه در فصل آینده راجع به آن صحبت‏خواهیم كرد دلیل بر این است كه نظر پیامبر نسبت‏به على با نگرش این جدالگران موافق نیست.

جاحظ و امثال او كه قصد دارند اهمیت اسلام على را به خاطر نوجوانیش ناچیز جلوه دهند، فراموش كرده‏اند و یا خود را به فراموشكارى زده‏اند كه پیامبر وى را وزیر خود قرار داده است و مردان بزرگ را روز اجتماع در منزل به اطاعت از او امر كرده است،در صورتى كه از عمرش بیش از سیزده سال نمى‏گذشت.

پنج شنبه 21/9/1387 - 14:49
دعا و زیارت

گروهى از محدثان و مورخان به آن روایتهاى مجعول توجه كرده‏اند،بدون این كه جنبه‏هایى را كه دلیل بر جعلى بودن آنها است مورد توجه قرار دهند و بدون این كه قصد بررسى آنها را داشته باشند.و این موقعى است كه تاریخ نزول آیه كریمه خود گواه است كه درباره ابو طالب نازل نشده است،آن آیه،جزئى از سوره براءت است و آن سوره باتمام آیاتش-به جز دو آیه آخر (شماره 129 و 130) -مدنى است و آیه مذكور،آیه شماره 114 است.حقیقت این است كه این سوره در سال نهم بعد از هجرت نازل شد،و پیامبر به ابو بكر دستور داد كه در ایام حج همان سال-سالى كه او را به عنوان رئیس امور حج فرستاده بود-جزء اول از آن سوره را با صداى بلند بخواند.

و پس از آن پیامبر على را فرستاد،و على آن آیات را از ابو بكر گرفت،زیرا كه وحى بر پیامبر (ص) نازل شد و او را مامور ساخت كه كسى نباید آن را ابلاغ كند جز خود وى و یا مردى از خاندانش.سوره از حوادثى كه در جنگ تبوك اتفاق افتاده بود سخن مى‏گوید و جنگ تبوك در رجب سال نهم هجرى بوده است.

پس هر گاه سوره‏اى كه مشتمل بر این آیه است در سال نهم بعد از هجرت نازل شده باشد هرگز آیه نمى‏تواند شامل ابو طالب شود كه در مكه-حداقل دو سال پیش از هجرت-بدرود حیات گفته است.و طلب آمرزش براى میت،مطابق معمول،موقع اداى نماز بر او و پیش از دفن كردنش مى‏باشد.دلیل بر این مطلب،قول خداى تعالى است:«پیامبر و كسانى كه ایمان آورده‏اند حق نداشته‏اند...»،این آیه مى‏رساند كه پیامبر در حادثه‏اى كه آیه در آن مورد نازل شده است،بتنهایى نماز نمى‏گزارده است،بلكه گروهى از مؤمنان در نماز جماعت‏با آن حضرت بوده‏اند.

واقع مطلب این است كه نماز میت پیش از هجرت مقرر نشده بود و اولین نمازى كه پیامبر (ص) بر میتى اقامه كرد،نماز آن حضرت بر جنازه براء بن معرور انصارى در مدینه بود. درست‏تر این است كه آیه مزبور،پس از این كه پیامبر بر فردى از منافقین كه اظهار اسلام مى‏كرد و در باطن مشرك بود نماز گزارد،نازل شده است.و قول صحیح این است كه آن منافق، عبد الله بن ابى بن سلول بود كه همان سال درگذشت،و در نفاق و كینه نسبت‏به پیامبر (ص) و اسلام،مشخص بود.درباره او و پیروانش سوره‏«المنافقون‏»قبلا نازل شده بود.

و اگر محدثان و مورخانى كه در كتابهایشان (از روى غفلت و حسن نیت) تهمت نارواى شرك ابو طالب را ثبت كرده‏اند،اندكى با منطق سلیم مى‏اندیشیدند هرگز دچارچنین اشتباه تاریخى آشكارى نمى‏شدند.

قول به مشرك بودن ابو طالب یعنى این كه او به خدایى بتها معتقد بوده است،در صورتى كه ایمان ابو طالب به الوهیت‏بتها با اعتقاد وى به راستگویى محمد (ص) كه از طرف خدا و از راه وحى خبر مى‏داد،و بر اساس رسالت آسمانى خود،به عبادت خداى یكتاى توانا،دعوت مى‏كرد سازش نداشت،در حالى كه آن را از جبرئیل و از جانب خداى بزرگ دریافت كرده بود.این امر بیانگر آن است كه عبادت بتها و پذیرش الوهیت آنها موجب انكار آفریدگار یكتاست.پس او وقتى كه معتقد باشد به خدایى بتها،یا اعتقاد دارد كه محمد (ص) بعمد،غیر حق،مى‏گوید و یا این كه معتقد است محمد (ص) هر چه مى‏گوید از روى خیال و هذیان است،و به روش وسوسه شدگانى كه از چیزهاى خیالى سخن مى‏گویند به طورى كه گویا آنها را مى‏بینند!اگر بگوییم ابو طالب مشرك و به خدایى بتها مؤمن بوده است و در همان حال آن همه فداكاریها را در راه محمد انجام داده است،پس ناگزیریم شخص ابو طالب را در شمار دیوانگان و نادان‏ترین نادانان فرض كنیم،چه او معتقد باشد كه محمد بعمد سخن ناحق مى‏گفته است و یا معتقد باشد كه او مورد وسوسه قرار گرفته است.اگر ابو طالب مشرك و عاقل بوده است و معتقد به این كه محمد بعمد سخن غیر حق مى‏گفته است،و با این حال مى‏دیده-چنان كه پیداست-نتیجه دعوتش هم براى او و هم براى قبیله‏اش سالها گرسنگى،ویرانى،نابودى،و مرگ به بار مى‏آورد،حداقل لازم بود كه به شدت از او جلوگیرى كند و تا مى‏تواند او را متوقف سازد و سخت گیرترین فرد بر او باشد زیرا در آینده مردم مكه شخص او را مسؤول همه گناهان برادرزاده‏اش خواهند دانست.

و اگر ابو طالب فردى مشرك عاقل و معتقد به این بود كه برادرزاده‏اش وسوسه شده است و مى‏دید كه دعوتش،همان طورى كه واضح است،او و خاندانش را نابود خواهد ساخت،لازم مى‏بود كه بر او سخت‏بگیرد و زندانیش كند و به جامعه اعلان كند كه او یاوه‏گوست و او مسؤول گفته‏هاى وى نیست.

و اما ابو طالب سرنوشت‏خود را با سرنوشت‏برادرزاده‏اش گره زد و تا پایان كار بدون‏اعتنا به آنچه در آینده دامنگیر او و قبیله‏اش مى‏شود،با او همراه بود،در همان حال او مى‏دید،كه به سبب حمایت از برادرزاده،خطرها و گرفتاریها،گرداگرد خود او و قبیله‏اش را فرا گرفته است. تاریخ اسلام به یاد ندارد،كه ابو طالب على رغم آنچه براى او و خاندانش پیش آمد یك كلمه درشت و یا ناروا به برادرزاده‏اش گفته باشد،بلكه جان خود و خانواده‏اش را فداى او كرد و با او معامله‏اى كرد كه هیچ پدر مهربانى با عزیزترین فرزندش نكرده بود و به او گفت:پسر برادرم برو!آنچه مى‏خواهى بگو!پس به خدا سوگند هرگز تو را به سبب هیچ چیز ترك نخواهم كرد. ابو طالب با چنین اعمالى،یا مردى است‏با ایمانى سرشار به حضرت محمد (ص) تا آن جایى كه باور دارد،زیان و ضرر در این دنیا-هر اندازه بزرگ باشد-نمى‏تواند با آنچه از خوشنودى خداوند در كمك به رسالت او به دست مى‏آورد،برابرى كند،و یا دیوانه‏اى است‏سخت نادان كه سختیها و زیانها را در راه كمك به مردى نادرست-كه قیام به دعوتى كرده است كه در آن نور امیدى از رستگارى نیست-تحمل مى‏كند.ابو طالب در طول این دعوت یازده سال زندگى كرده است كه هر چه بر آن مى‏گذشت‏بر انبوه مشكلات افزوده مى‏شد.

طبیعى است كه هرگز،هیچ عاقلى نمى‏گوید كه ابو طالب بزرگوار،هوشیار دانا و قهرمان دیوانه بوده است‏ساده‏ترین قواعد منطقى ما را وا مى‏دارد كه بگوییم او مردى بود با درجه‏اى فوق العاده از ایمان به اسلام.تاریخ گواه است كه مؤمنان بزرگ از صحابه موقعى كه حادثه سختى پیش مى‏آمد و درگیرى شدت مى‏یافت،فرار مى‏كردند،ولى ابو طالب فرار نكرد و در طول یازده سال از پاى در نیامد.

از اینجا ما درستى روایتى را درك مى‏كنیم كه از امام صادق (ع) ،و او از پدرانش،و آنان از على (ع) نقل كرده‏اند،كه روزى در صحن حیاط،در شهر كوفه نشسته بود و مردم اطرافش گرد آمده بودند،پس مردى بلند شد و گفت:«اى امیر المؤمنین تو در مقامى هستى كه تو و پدرت را خداوند براى عذاب در آتش،وارد آنجا كرده است.»پس امام به او گفت:«خاموش باش! خداوند دهانت را بشكند،به خدایى كه محمد را براستى مبعوث به نبوت كرده است‏سوگند، اگر پدرم از تمام گنهكاران روى زمین‏شفاعت كند،خداوند شفاعت او را پذیرا خواهد بود.» (3) .

در حقیقت،ابو طالب بر خلاف آن چیزى بود كه این محدثان و مورخان اثبات كرده‏اند.او نسبت‏به اسلام آكنده از ایمانى با ریشه‏هایى عمیق بود،و به اندازه كوهها پایدار بود،ایمانى كه نه با تهدیدهاى متوالى،متزلزل مى‏شد،و نه با گرسنگیهاى طولانى.البته او آن ایمان راسخ را پنهان داشت و خداوند دوبار به او پاداش مرحمت كرد.هدف او از مخفى داشتن این ایمان راسخ پاسدارى از زندگى پیامبر بود،كه اگر باور خود را به اسلام اظهار كرده بود-در حالى كه رئیس قبیله هاشم و فرزندان مطلب بود-بى‏گمان پیوند میان او و قریش قطع مى‏شد.و او نمى‏خواست،این پیوند را تا آنجا با مردم قریش قطع كند كه منجر به انفجار مسلحانه در میدان جدایى افكن جنگ شود،به حدى كه با زندگى او و قبیله‏اش برخورد پیدا كند و بدان وسیله در حصارى كه مردان هاشمى پیرامون محمد (ص) ایجاد كرده‏اند شكافى به وجود آورد تا دست[مردم قریش]به او برسد.

اما با وجود این كه ابو طالب ایمان خود را پنهان مى‏داشت،از ابراز آن بارها خوددارى نكرد،و آنچه را در دل داشت چند بار به صورت شعر و چند بار به گونه نثر،به زبان آورد.از جمله اشعار وى شعر زیر است:

«براستى فهمیدم كه كیش محمد از بهترین آیینهاى عالم است.به خدا سوگند كه قریش هرگز به تو دست نخواهند یافت و تا آن روزى كه در بستر خاك بخوابم دست از یارى تو بر نخواهم داشت.» (4) .

و شعر دیگرش:«حقا كه دانسته‏اند پسر ما به ما دروغ نگفته و قصد سخنان بیهوده نداشته است;شكیبا و رشید و دادگستر است و سبك مغز نیست،خدا را دوست مى‏دارد و لحظه‏اى از او غافل نیست،روسفیدى كه ابرها به خاطر او كه یاور یتیمان و پناهگاه بیوه زنان است،زمین را سیراب مى‏سازد.آفریدگار جهانیان با یارى خود،او راكمك كرده است و دین او را كه حق است و باطل نیست استوار گردانیده است.» (5) .

هنگامى كه آگاهى یافت،قریش پیمان‏نامه‏اى نوشته و در آن،به جدایى از قبیله هاشم و محاصره اقتصادى آنان همپیمان شده‏اند چنین سرود:

«هان از طرف من به آن همپیمانان;خاندان لوى و خصا از تیره لویى از قبیله بنى كعب، بگویید،آیا نمى‏دانید كه ما محمد را مانند موسى پیامبرى مى‏دانیم كه نامش در كتابهاى آسمانى پیشین آمده است و بندگان خدا را به او محبتى است و نباید به كسى كه خدا محبت او را در دلها نهاده است تاسف خورد،و براستى آن كسى كه نامش در كتاب آسمانى شما پنهان است روزى چون نوزاد شترى به شما نزدیك خواهد شد» (6) .

اما سخنان او به نثر;قسمتى از وصیت او به كسانش در آستانه مرگ:«بدانید كه من درباره محمد به شما سفارش مى‏كنم زیرا او امین قریش و راستگوى عرب و واجد همه كمالاتى است كه شما را به آنها سفارش كرده‏ام،آیینى آورده است كه دلها آن را پذیرفته ولى زبانها از ترس شماتت انكارش كرده است،...به خدا سوگند كسى راه او را نرفت مگر هدایت‏شد،و كسى از او پیروى نكرد،مگر به خوشبختى دست‏یافت،هر گاه اجل مهلتم مى‏داد شداید را از او باز مى‏داشتم و حوادث روزگار را از او مانع مى‏شدم‏»،«و شما اى توده بنى هاشم به نداى محمد لبیك گویید و او را تصدیق كنید رستگار و هدایت مى‏شوید...یارى كنید محمد را كه او راهنماى شما به راه راست است‏

پنج شنبه 21/9/1387 - 14:44
دعا و زیارت

گزافه نیست اگر بگوییم تمام مسلمانان از نسل حاضر و گذشتگان و كسانى كه‏در آینده خواهند آمد همگى در اسلامشان مدیون ابو طالبند،زیرا بقاى رسالت اسلامى از جمله نتایج زندگى پیامبر اكرم (ص) و استمرار حیات آن بزرگوار است تا این كه خداوند دینش را كامل كرد.و حمایت ابو طالب از پیامبر،سد بزرگى بود میان قریش و ریختن خون پیامبر (ص) .این سخن را در پاسخ به یك مساله اسلامى در حضور گروهى از علماى اسلامى بیان داشتم،یكى از حاضران پرسش زیر را مطرح كرد:

همان خدایى كه اراده فرموده است تا رسالت اسلامى باقى بماند و منتشر شود،قادر بر نشر و ابقاى آن بدون ابو طالب و حمایت او از پیامبر نیز هست.پس تو چطور مى‏گویى كه همه ما در اسلام خویش مدیون ابو طالب هستیم؟و من چنین پاسخ دادم:

ما مثل همه مسلمانان ایمان كامل داریم اراده خداوند تعلق گرفته است‏به این كه اسلام بماند و انتشار یابد،چنان كه ایمان داریم خداوند بر هر كارى تواناست و این كه او هر گاه چیزى را اراده كند،و بگوید:بشو!پس مى‏شود.و ایمان داریم كه خدا نه تنها بر حفظ حیات پیامبر (ص) تواناست‏بلكه قادر است كه همه فرزندان آدم را مسلمان واقعى مؤمن به خدا و وحدانیت او،و روز جز او فرمانبردار تمام قوانین آسمانى قرار دهد و البته او قادر بوده است كه تمام قبایل قریش را كه دشمن محمد بوده‏اند،مطیع امر آن بزرگوار قرار دهد،بلكه قادر بوده است كه همه مردم را مطیع امر خود قرار دهد بدون این كه محمد را بیافریند.

اما ما با ایمان به همه اینها مى‏دانیم كه خدا آن كارها را نكرده است و همه مردم را مؤمن قرار نداده است و دخالت مستقیمى براى این كه اندیشه و عقاید آنان را تغییر دهد،نكرده ست‏بلكه آنان را آزاد گذاشته است تا خود،هدایت‏یا ضلالت را اختیار كنند.مقصود این است كه خداوند نخواسته است كه مسیر حوادث عالم را با اعجاز و دخالت مستقیم خود،تعیین كند، بلكه اراده كرده تا جریان در این مورد مطابق وسایل عادى و اسباب طبیعى باشد.براى همین است كه وحى را بر بشرى بنام محمد (ص) فرستاده است و اسلام را به وسیله او گسترش داده است.و خواسته است كه قریش در اطاعت‏یا معصیت مجبور نباشند.و قریش به اختیار خود دشمنى با محمد (ص) و مبارزه‏با او را برگزید،و ابو طالب ایمان به رسالت او و دفاع از پیامبر را-با تمام امكانات و افرادى كه داشت-اختیار كرده است.حمایت ابو طالب و دفاع او از پیامبر (ص) یكى از عوامل حفظ حیات پیامبر و استمرار دعوت آن حضرت بود تا این كه ابو طالب از این جهان چشم فرو بست.

پنج شنبه 21/9/1387 - 14:44
دعا و زیارت
مى‏خواهم بگویم نسبت‏شرك دادن به مردى چون ابو طالب كه در مقابل یازده سال پاسدارى از زندگى پیامبر (ص) حقش بر گردن همه مسلمانان ثابت است،از بدترین نوع بى‏مهریهاست،و پاداش دادن به بزرگترین نوع نیكى توسط بزرگترین نوع بدى است.چقدر بزرگوار و با عظمت و جلال است ابو طالب قهرمان،یكى از دو مرد بزرگ از پیروان پیامبر (ص) كه دوام اسلام با وجود آن دو،و با كوشش آنان رابطه استوارى داشته است،و وجود آن دو تن در مورد بقاى اسلام تصادفى و اتفاقى نبوده است.
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:44
دعا و زیارت

اما دومین شخصیتى كه بقاى اسلام در دوران پیامبر (ص) وابستگى كامل به وجود او داشت پسر ابو طالب على است كه پس از وفات پدر قهرمانش عهده‏دار نگهبانى آن انسان والاى بزرگ شد و لیكن در سطحى گسترده‏تر.

بسیارى از اصحاب گرامى پیامبر (ص) با كوششى زیاد در راه اسلام قیام كردند و به پیامبر اسلام كمكهایى كردند كه جاى سپاس و در خور یادآورى است.كافى است در این جا از خلفاى سه گانه:ابو بكر،عمر و عثمان،و تعدادى از صحابه دیگر از اهل مكه-مانند:زبیر،طلحه،عبد الرحمان بن عوف،ابو عبیدة بن جراح،سعد بن ابى وقاص،مقداد بن اسود،عبد الله بن مسعود، عمار بن یاسر و مجاهدان مدینه-مانند ابى دجانه،سعد بن عباده،سعد بن معاذ،ابو ایوب انصارى،ابو طلحه،قیس بن سعد-نام ببریم و نیز ازمردم شهرهاى غیر از مكه و مدینه مانند، ابى ذر،سلمان فارسى و صدها نفر دیگر كه همه آنان در راه خدا با مال و جانشان و یا با هر دوى آنها جهاد كردند (8) .

هر گاه به حوادث دوران نبوت و حركتهایى كه این اصحاب رضوان الله علیهم به آن دست زدند نگاهى بیفكنیم مى‏بینیم كه امكان دارد،هر فردى از آنان را به جاى دیگرى قرار دهیم،تا همان حركت را انجام دهد.

[به طور مثال]ممكن بود كه عمر به جاى ابو بكر قرار گیرد،و همانند عمل او را انجام دهد،و امكان داشت،ابو بكر،عمر و عثمان را با ابو عبیدة بن جراح،طلحه و زبیر جا به جا كرد.و ممكن بود كه سعد بن عباده را با سعد بن معاذ یا با پسرش قیس بن سعد بن عباده عوض كرد و یا سلمان،یا عمار بن یاسر و یا مقداد بن اسود را به جاى ابوذر گذاشت.پس تاثیر اینان از نظر اندازه و اهمیت هر چند مانند هم نیست ولى نزدیك به هم است.اگر عمر در غار،به جاى ابو بكر همراه پیامبر خدا بود،بى‏گمان همان نقش را عهده‏دار مى‏شد بدون این كه پیامبر (ص) چیزى از دست‏بدهد.

با همه اینها نقشى را كه على در نگهبانى حیات پیامبر ایفا كرد كسى جز او نمى‏توانست انجام دهد.و هیچ كس را نمى‏توان جایگزین على كرد،براى على امكان داشت هر نوع نقشى را كه هر یك از صحابه در زمان پیامبر داشتند،عهده‏دار شود،ولى در امكان هیچ صحابى دیگرى نبود كه عهده‏دار مسؤولیتى چون مسؤولیت على (ع) شود.

براى على (ع) آسان بود كه پیامبر (ص) را در غار همراهى كند،اما براى ابى بكر،یا عمر و یا هر صحابى دیگر آسان نبود كه شب هجرت در بستر پیامبر (ص) بخوابد،و جانش را فداى پیامبر (ص) و خود را آماده براى رویارویى با تهاجم قریش كند،تهاجم مورد انتظارى كه ده نفر از مردان دلاور عهده‏دار انجام آن شدند و در راى و تصمیم آنان صدها بلكه هزاران نفر از مردم مكه همقسم شده بودند.

در توان هیچكسى از اصحاب نبود كه عهده‏دار نقش على در جنگ بدر باشد،زیرادر آن جنگ حدود نیمى از قریش به دست او كشته شدند،و در حالى كه سرنوشت اسلام در یك كفه ترازو قرار داشت،او كفه ارتش كوچك اسلامى را با كوشش فردى خود سنگینتر ساخت.

در توان هیچ صحابى نبود كه نقش على را در احد عهده‏دار شود،آن گاه كه اصحاب رو به فرار گذاشتند،از كوه بالا مى‏رفتند و به كسى توجه نمى‏كردند،در همان حال كه پیامبر (ص) از پشت‏سر به آنان بانگ مى‏زد،او را تنها گذاشتند،تا بتنهایى با هزاران نفر از مشركان روبرو شود، و كسى جز على با او نماند.على بود كه با لشكریان دشمن كه در جستجوى پیامبر بودند،یكى پس از دیگرى،مقابله كرد و آنها را مجبور به بازگشت كرد تا این كه تعدادى از اصحاب براى دفاع از پیامبرشان (ص) برگشتند.اگر على (ع) هم به همراه دیگران،فرار مى‏كرد و دست مشركان به پیامبر مى‏رسید،بعید نبود كه مسیر تاریخ-اگر خداوند،اسلام و پیامبرش را با معجزه‏اى خارق العاده از مهلكه نجات نمى‏داد-بكلى دگرگون مى‏شد.

این بود اندكى از آنچه به روشنى نشان مى‏دهد كه جهاد على-كه از شب هجرت شروع شد و تا رحلت پیامبر بزرگوار از این عالم،ادامه یافت-عامل اصلى دستیابى نیروهاى اسلام به پیروزى بود،او هزیمت را نصیب مشركان و دیگر دشمنان اسلام كرد،او زره محافظ پیامبر (ص) در برابر خطرهایى بود كه زندگانى شریف او را در محاصره داشت.

پنج شنبه 21/9/1387 - 14:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته