دعا و زیارت
على (ع) نزد آن مربى بزرگ رشد یافت و صفاتش به حد كمال رسید،او چون آیینهاى صاف بود،كه انوار نبوت را منعكس مىكرد.
فاطمه بنت اسد-همسر ابو طالب، (كه پیامبر او را مادر دوم خود مىخواند) -على را در كعبه زایید،پس على نخستین انسانى است كه در كعبه بدنیا آمده است.سال تولد على سى سال پس از تولد پیامبر و بیست و سه سال پیش از هجرت بود.
مادرش على را حیدره،یا اسد نامید،و پدرش او را على نامگذارى كرد و هر دو نام با مسماى خود موافق بود چه او شیر خدا و شیر رسول خدا بود و در بین مردم بالاترین مرتبه را پس از پیامبر داشت.
قحطى سختى،مردم مكه را فرا گرفت.ابو طالب توان اداره زندگى متناسب با تعداد اعضاى خانوادهاش را نداشت پیامبر به عمویش عباس پیشنهاد كرد تا بار زندگىابو طالب را سبك كنند و دو تن از فرزندانش را بگیرند.ابو طالب نیز پیشنهاد آنان را پذیرفت.عباس،جعفر را گرفت و پیامبر (ص) على را.و على با پیامبر تا روز بعثتش ماند (11) .
البته پیامبر و عباس هر دو چیزدار بودند.مىتوانستند آنچه را كه ابو طالب در آن سال سختى از خوراكى نیاز داشتبه او بدهند و على و جعفر با پدر و مادر خود باقى بمانند،ولى پیامبر خواست آن دو برادر نزد اینان باشند.بنابراین از فرصتخشكسالى استفاده كرد،و على را گرفت تا به فراوانى او را با غذاى روحى خود،به همراه غذاى جسمى،تربیت كند،و براى آینده مهمى كه در انتظار او بود،آمادهاش سازد.
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:50
دعا و زیارت
اگر بقاى اسلام و پیشرفتحكومت اسلامى مرهون جهاد على از هنگام رسیدنش به حد بلوغ استبراى این است كه او از آغاز كودكى براى چنان افتخارى آماده بوده است.براستى او تنها كسى است كه به افتخار همبستگى وجودش با وجود پیامبر گرامى،نایل آمد،زیرا در كودكیش مورد توجه پیامبر بود و او را مجذوب خود كرد،و عقل رشید و پاك و سرشت تابناك او را متوجه ذات حق تعالى كرد،و او را از چشمه سار علم،ایمان،حكمت و پاكیش سرشار فرمود.
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:50
دعا و زیارت
گویا پیامبر (ص) -چه این خشكسالى رسیده بود یا نه-مىخواست چنین كارى را انجام دهد. چرا كه پیامبر به نور خدا مىنگریست،پس دید كه در وجود على گنجى پر بها نهفته است،و خواست كه آن گنج را استخراج كند و به كمال برساند.پیامبر خود به ما خبر مىدهد كه دلبستگى على به او تصادفى نبوده است.روزى به او فرمود:یا على!مردمان از درختان مختلفند و اما من و تو از یك درختیم،سپس پیامبر خدا این آیه را قراءت كرد:«و بوستانهایى از انگورها، كشت و درختان خرماى پر برگ و بىبرگ از یك آب سیراب مىشوند» (12) .
طبیعى است كه مقصود پیامبر از این كه او و على از یك درختند این نیست كه على خویشاوند و پسر عموى اوست و جد هر دو عبد المطلب است،پر واضح است كه على (ع) و هر كسى كه آن دو را مىشناخت این را مىدانست و زیبنده نبود كه پیامبر به عنوان حدیثى به على یا به مردم چنین امر آشكارى را بیان كند،علاوه بر این كه،على بهتنهایى از شجره عبد المطلب نبود تا پیامبر او را اختصاص دهد،عباس و حمزه دو پسران عبد المطلب بودند و جعفر و عقیل برادران على هستند.نسبت آنان به پیامبر (ص) از هر جهت مانند نسبت على با پیامبر (ص) است.
مقصود پیامبر این است كه جان على با جان پیامبر از یك جنسند و او نزدیكترین افراد به وجود پیامبر از نظر صفات و كمالات است،و ارتباط روحى على با پیامبر مانند رابطه دو درختبه هم پیوسته است كه از یك ریشه رشد یافتهاند.این همان مطلبى است كه على از آن یاد مىكند،آن جا كه مىگوید:«و من نسبتبه پیامبر خدا همچون شاخه یك درخت نسبتبه شاخه دیگر و مانند ذراع نسبتبه بازو است» (13) روشن است كه پیامبر على را به سینه خود مىچسباند در حالى كه او خیلى كوچك بود و او را بسیار دوست مىداشت،حتى پیش از محبت پدرى به فرزندش.على خود در آن باره مىگوید:«و شما قدر و منزلت مرا از رسول خدا به سبب خویشاوندى نزدیك،مقام بلند و احترام مخصوص مىدانید زمان كودكى مرا در كنار خود پرورش مىداد،به سینهاش مىچسبانید،و در بسترش در آغوش خود مىگرفت و مرا در تماس با جسم خود مىداشت و از بوى خوشش مرا خوشبو مىكرد و از خوراك جویده خود در دهان من مىنهاد...» (14) .
جمله آخرى دلالت دارد كه على پیش از این كه دندان در آورد و یا دندانهایش به طور كامل بروید.با رسول خدا بوده است اگر نه احتیاجى نبود كه پیامبر غذا را براى او بجود.
پیامبر خدا بیش از دوران نبوت طورى زندگى مىكرد كه گویى على رغم آنچه در اطراف پیامبر مىگذشت،-از اجتماعى كه غرق در جهالتبود،پرستش بتها،تقدیس خرافات،و مباح شمردن محرمات-به نفس خود،آگاه بود.به چیزى مىاندیشید كه عقل آنان نمىرسید و سرشت پاكش از پستیها و رذالتهاى آنان به دور بود و رشته اخلاصش او را به پروردگارش پیوند مىداد آنچه را كه مردم نمىدیدند و نمىشنیدند،او مىدید و مىشنید،او چون جزیرهاى از دانش،حكمت و فرهنگ بود كه محیطى ازتوحش و نادانى آن را احاطه كرده بود.
امام على (ع) خود از تربیتش به دست رسول خدا (ص) ،و اثر آن در تكامل صفات اخلاقى و روحى خویش،براى ما سخن مىراند،مىگوید:«پیامبر خدا دروغى در گفتار و خطایى در كردار من نیافت و خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را از آن زمانى كه پیامبر از شیر گرفته شده بود همنشین آن حضرت ساخت تا او را شب و روز به راه بزرگوارى و صفات پسندیده جهان سیر دهد.و من در پى او-مانند راه رفتن بچه شتر به دنبال مادرش-راه مىرفتم و او از صفات خود هر روز پرچمى برمىافراشت و به من دستور پیروى از آن را مىداد، و همه ساله مدتى را در كوه حرا اقامت مىفرمود،من فقط او را مىدیدم و او جز من كسى را نمىدید;در آن زمان اسلام به هیچ خانهاى جز خانه رسول خدا (ص) و خدیجه راه نیافته بود و من سومین فرد،بودم،نور وحى و رسالت را مىدیدم و بوى نبوت و رسالت را استشمام مىكردم» (15) .
واضح است كه على (ع) در معراج روحى خود كه تربیت پیامبرش به آن سوق داده بود،به درجهاى رسید كه مىشنید و مىدید آنچه را كه خود پیامبر به هنگام بعثتش مىشنید و مىدید.امام در دنباله سخن پیشین خود،یادآورى مىكند كه پیامبر در مورد پیشامدى كه در روزهاى اول بعثتش اتفاق افتاده بود به او فرمود:«...براستى تو مىشنوى آنچه را كه من مىشنوم و مىبینى آنچه را كه من مىبینم جز این كه تو پیامبر نیستى و لیكن وزیر منى و تو بر خیر و نیكى هستى» (16) .
على (ع) در حالى كه این مسافت را در سیر تكامل روحى خود پیمود كه بیش از یازده سال از عمرش نمىگذشت.پس طبیعى بود كه به افتخار پیوستگى وجودش با وجود پیامبر،افتخار سبقت در ایمان به نبوت پیامبر (ص) نیز افزوده شود،او نخستین مرد مسلمان باشد و پیش از همه مؤمنان دعوت پیامبر را لبیك گوید.
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:50
دعا و زیارت
پاكى سرشت على،توانمندى اندیشه او و آمیختگیش در زندگى رسول خدا قوام گرفت،و با این كه عمر او از ده سال تجاوز نمىكرد،اینها همه،این امكان را برایش فراهم كردند كه همچون افراد حكیم بیندیشد،قیاس منطقى تشكیل دهد و نتیجه گیرى كند و به نوعى نتیجه منطقى برسد،كه هیچ یك از شخصیتها و سران قریش به چنان نتیجهاى نرسیده بوده است.اكثریت مطلق مردم جامعه مكه از این كه چشمانشان را به روى حقایق باز كنند، خوددارى كردند و در حالى كه مىگفتند:ما پدرانمان را بر روشى یافتیم و به حق پیرو آثار آنانیم،مدت سیزده سال،گوشهایشان را بر نداى پیامبر بستند.
براستى كه پیوسته پیروى از راه و روش پدران و نیاكان،نخستین تضمین علیه تغییر ادیان بود، پافشارى بر طریقه پدران همواره،حایلى بوده است میان استادان اندیشمند غربى و پذیرش اصول اسلامى،و اما على (ع) ،در حالى كه هنوز نوجوان بود،همچون افراد آزاد فكر اندیشید،و همانند آزاد مردان نتیجه گیرى كرد.
على وارد شد،دید محمد و خدیجه نمازى بپا مىدارند كه تا آن لحظه ندیده بود پس ایستاد تا نمازشان را تمام كردند،پس پرسید:براى چه كسى سجده مىكردید؟پیامبر (ص) جواب داد: «خدایى را سجده مىكردیم كه مرا به پیامبرى مبعوث فرموده و مامور ساخته است تا مردم را به سوى او بخوانم».
پیامبر (ص) على را به پذیرش و اعتقاد به اسلام دعوت كرد،و از قرآن مجید آیاتىبر او تلاوت كرد على از خود بىخود شد و زیبایى آیات سراسر عقلش را فرا گرفت ولى از پسر عمویش مهلتخواست تا با پدرش مشورت كند.على آن شب را در اندیشه به سر برد و روز بعد در حضور پیامبر خدا ایمان خود به دین جدید را-بدون احساس نیاز به مشورت با پدرش-اعلان كرد،و گفت:«خداوند مرا آفریده استبدون این كه با ابو طالب مشورت كند،پس،مرا نیازى به مشورت او نیست تا خدا را عبادت كنم» (1) .
سخنى بسیار كوتاه است،ولى مفهوم زیادى در بردارد از:استقلال در اندیشه و راى،عمق ایمان و صمیمیت نسبتبه حق و منطقى كه آمیخته به تناقض گویى و متاثر از عواطف خویشاوندى و فامیلى نیست.
او پدرش را دوست مىدارد و مىداند كه بر فرزند لازم استبا پدرش مشورت كند.اما او درك مىكند كه ضرورت مشورت با پدر بدون قید و شرط نیست،بلكه داراى حدودى است مشورت در جایى لازم است كه امر مبهمى باشد.اما موقعى كه حقیقت روشن است مشورت بیهوده است.حقا كه براى على پیش از روشن شدن صبح،روشن گردید كه محمد فرستاده خداست و او نداى پروردگارش را دریافت كرده است،و بر على واجب است كه بىدرنگ به آن ندا پاسخ دهد.
مطلب تازهاى است،خیلى تازه،على نمىدانست موضع پدرش نسبتبه رسالت جدید چه خواهد بود;آیا ابو طالب به آنچه پسر خردسالش ایمان آورده بود،ایمان مىآورد بدان وسیله پدر و پسر توافق در عقیده پیدا مىكردند.پس نه تنها پدر را آزرده نخواهد ساختبلكه خوشحال خواهد شد كه پسرش به پذیرش حق از او پیشى گرفته است،و یا اینكه ابو طالب تردید خواهد داشت،در آن صورت،على هرگز حق ندارد كه در پاسخ گفتن به نداى پروردگارش عقب بماند.آفریننده ابو طالب و پسرش سزاوارتر به اطاعت است تا ابو طالب.
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:50
دعا و زیارت
مشهور شده و حتى به حد تواتر رسیده است،كه على (ع) نخستین،مسلمان بوده است.ابن هشام نقل كرده است كه على بن ابى طالب نخستین مرد از میان مردان بود كه به پیامبر خدا (ص) ایمان آورد،و با او نماز خواند،و آنچه را از جانب خدا آورده بود،تصدیق كرد،در حالى كه آن روز پسرى ده ساله بود (2) .
پیامبر خدا (ص) هنگام نماز از شهر مكه بیرون مىرفت و على نیز پنهان با او همراه مىشد، در آن جا آن دو نماز مىخواندند و شب هنگام باز مىگشتند.حاكم از انس بن مالك روایت كرده است كه او گفت:«پیامبر (ص) روز دوشنبه به پیامبرى مبعوث شد و على (ع) روز سه شنبه اسلام آورد» (3) .و حافظ محمد بن ماجه در سنن خود (4) و حاكم در مستدركش (5) روایت كردهاند كه على گفت:«من بنده خدا و برادر رسول اویم و منم صدیق اكبر،این سخن را پس از من كسى نخواهد گفت مگر شخص دروغگو.من هفتسال پیش از مردم نماز گزاردم».
و نیز حاكم از سلمان فارسى روایت كرده است كه پیامبر خدا فرمود:«نخستین فرد وارد شونده بر حوض[كوثر]و نخستین فرد مسلمان از شما:على بن ابى طالب است» (6) .
و امام احمد بن حنبل به سند خود از معقل بن یسار،روایت كرده است كه رسول خدا به دخترش فاطمه فرمود:«آیا نمىپسندى كه تو را تزویج كنم با كسى از میان امتم كه پیش از همه اسلام آورده است،داناترین و بردبارترین آنهاست؟» (7) اندكى از افراد هستند كه قبول ندارند،على (ع) نخستین فرد از مردان بوده است كه به پیامبر خدا (ص) ایمان آورده است و با او نماز گزارده است،ولى در این جا كسانى هستند كه با مقایسه اسلام على (ع) با اسلام سایر صحابه كه پس از او ایمان آوردهاند،در ارزش اسلام آن حضرت بحث دارند،اینان مىگویند:على (ع) به هنگام اسلام آوردن در دهمین سال از عمرش بوده است،و از یك كودك در چنین سن و سالى انتظار نمىرود كه مانند مردان بیندیشد،و در امور مربوط به خود،از خویشتن دور اندیشى و باریك بینى نشان دهد.درستتر آن است كه على (ع) در آن سن اسلام را به انگیزه پیروى از پیامبر (ص) بپذیرد،چرا كه در حقیقت وى پسر خوانده پیامبر (ص) و عضوى از اعضاى خانواده او بود.
این حرف در صورتى درست است كه ما على (ع) را كودكى معمولى بدانیم.ولى على (ع) نه در دوران كودكى و نه در زمان مردیش فردى معمولى نبود.تمامى شواهد اشاره بر این دارد كه او از جمله نوابغى است كه بسرعت راه كمال مىپیمایند،و در درك حقایق بر مردان معمولى برترى دارند،هر چند كه در دوران بلوغ و یا پیش از آن بوده باشند.
اگر على (ع) كسى بود كه با انگیزه پیروى پیامبر (ص) به پذیرش عقیدهاى،گرایش پیدا مىكرد،براى مشورت با پدرش از پیامبر (ص) مهلت نمىخواست،چه پیامبر (ص) مربى و معلم او بود،و على (ع) براى فراگیرى آموزشهاى اخلاقى پیامبر (ص) تردیدى نداشت،زیرا پیامبر (ص) هر روز از اخلاق خود پرچمى بر مىافراشت[الگویى برجسته ارائه مىداد]و به او دستور پیروى مىداد.على (ع) چنان كه خود او گفته است،همانند دنباله روى بچه شتر از مادرش،از پیامبر (ص) پیروى مىكرد.على (ع) براى پیروى از هیچ یك از آن تعلیمات اخلاقى مهلت نخواست،اما هنگامى كه دینى جدید بر او عرضه شد،مهلتخواست تا با پدرش مشورت كند او سراسر آن شب را در اندیشه به سر برد،و هنگامى كه پس از اندیشیدن،حق برایش روشن شد،تصمیم گرفتبا پدرش مشورت نكند و به اجابت دعوت پیامبر (ص) بشتابد.على (ع) خدمت پیامبر (ص) آمد و اسلام خود را اعلان كرد و با سخنان حكیمانهاى سخن گفت كه هرگز نه تنها كودكان معمولى،بلكه مردان بزرگ نیز چنان سخن نگفتهاند.
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:50
دعا و زیارت
دعوت پیامبر (ص) از شخص على،خود دلیل آن است كه پیامبر او را كودكى معمولى به شمار نیاورده است.و ما در تاریخ سراغ نداریم كه پیامبر (ص) كسى از اطفال را به اسلام دعوت كرده باشد.آرى،پیامبر (ص) مردان و زنان را دعوت مىفرمود و اطفال آنان را به تبع آنان به حساب مىآورد،زیرا كه اطفال به تنهایى نمىتوانستند میان حق و باطل تمیز دهند. على رغم این مطلب،پیامبر (ص) على (ع) را ممتاز ساخت و وى را به اسلام فرا خواند در حالى كه او ده ساله بود.آرى پیامبر (ص) على (ع) را گرامى داشت و از میان سایر كودكان و بلكه پیش از این كه احدى از مردان را به اسلام بخواند،او را به اسلام دعوت كرد.
مىخواهم بگویم كه تردید در اهمیت اسلام على بخاطر نوجوانیش با اعتقاد ما به حكمت پیامبر و درستى اندیشه او سازش ندارد.واقعه مهم اسلامى كه در فصل آینده راجع به آن صحبتخواهیم كرد دلیل بر این است كه نظر پیامبر نسبتبه على با نگرش این جدالگران موافق نیست.
جاحظ و امثال او كه قصد دارند اهمیت اسلام على را به خاطر نوجوانیش ناچیز جلوه دهند، فراموش كردهاند و یا خود را به فراموشكارى زدهاند كه پیامبر وى را وزیر خود قرار داده است و مردان بزرگ را روز اجتماع در منزل به اطاعت از او امر كرده است،در صورتى كه از عمرش بیش از سیزده سال نمىگذشت.
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:49
دعا و زیارت
گروهى از محدثان و مورخان به آن روایتهاى مجعول توجه كردهاند،بدون این كه جنبههایى را كه دلیل بر جعلى بودن آنها است مورد توجه قرار دهند و بدون این كه قصد بررسى آنها را داشته باشند.و این موقعى است كه تاریخ نزول آیه كریمه خود گواه است كه درباره ابو طالب نازل نشده است،آن آیه،جزئى از سوره براءت است و آن سوره باتمام آیاتش-به جز دو آیه آخر (شماره 129 و 130) -مدنى است و آیه مذكور،آیه شماره 114 است.حقیقت این است كه این سوره در سال نهم بعد از هجرت نازل شد،و پیامبر به ابو بكر دستور داد كه در ایام حج همان سال-سالى كه او را به عنوان رئیس امور حج فرستاده بود-جزء اول از آن سوره را با صداى بلند بخواند.
و پس از آن پیامبر على را فرستاد،و على آن آیات را از ابو بكر گرفت،زیرا كه وحى بر پیامبر (ص) نازل شد و او را مامور ساخت كه كسى نباید آن را ابلاغ كند جز خود وى و یا مردى از خاندانش.سوره از حوادثى كه در جنگ تبوك اتفاق افتاده بود سخن مىگوید و جنگ تبوك در رجب سال نهم هجرى بوده است.
پس هر گاه سورهاى كه مشتمل بر این آیه است در سال نهم بعد از هجرت نازل شده باشد هرگز آیه نمىتواند شامل ابو طالب شود كه در مكه-حداقل دو سال پیش از هجرت-بدرود حیات گفته است.و طلب آمرزش براى میت،مطابق معمول،موقع اداى نماز بر او و پیش از دفن كردنش مىباشد.دلیل بر این مطلب،قول خداى تعالى است:«پیامبر و كسانى كه ایمان آوردهاند حق نداشتهاند...»،این آیه مىرساند كه پیامبر در حادثهاى كه آیه در آن مورد نازل شده است،بتنهایى نماز نمىگزارده است،بلكه گروهى از مؤمنان در نماز جماعتبا آن حضرت بودهاند.
واقع مطلب این است كه نماز میت پیش از هجرت مقرر نشده بود و اولین نمازى كه پیامبر (ص) بر میتى اقامه كرد،نماز آن حضرت بر جنازه براء بن معرور انصارى در مدینه بود. درستتر این است كه آیه مزبور،پس از این كه پیامبر بر فردى از منافقین كه اظهار اسلام مىكرد و در باطن مشرك بود نماز گزارد،نازل شده است.و قول صحیح این است كه آن منافق، عبد الله بن ابى بن سلول بود كه همان سال درگذشت،و در نفاق و كینه نسبتبه پیامبر (ص) و اسلام،مشخص بود.درباره او و پیروانش سوره«المنافقون»قبلا نازل شده بود.
و اگر محدثان و مورخانى كه در كتابهایشان (از روى غفلت و حسن نیت) تهمت نارواى شرك ابو طالب را ثبت كردهاند،اندكى با منطق سلیم مىاندیشیدند هرگز دچارچنین اشتباه تاریخى آشكارى نمىشدند.
قول به مشرك بودن ابو طالب یعنى این كه او به خدایى بتها معتقد بوده است،در صورتى كه ایمان ابو طالب به الوهیتبتها با اعتقاد وى به راستگویى محمد (ص) كه از طرف خدا و از راه وحى خبر مىداد،و بر اساس رسالت آسمانى خود،به عبادت خداى یكتاى توانا،دعوت مىكرد سازش نداشت،در حالى كه آن را از جبرئیل و از جانب خداى بزرگ دریافت كرده بود.این امر بیانگر آن است كه عبادت بتها و پذیرش الوهیت آنها موجب انكار آفریدگار یكتاست.پس او وقتى كه معتقد باشد به خدایى بتها،یا اعتقاد دارد كه محمد (ص) بعمد،غیر حق،مىگوید و یا این كه معتقد است محمد (ص) هر چه مىگوید از روى خیال و هذیان است،و به روش وسوسه شدگانى كه از چیزهاى خیالى سخن مىگویند به طورى كه گویا آنها را مىبینند!اگر بگوییم ابو طالب مشرك و به خدایى بتها مؤمن بوده است و در همان حال آن همه فداكاریها را در راه محمد انجام داده است،پس ناگزیریم شخص ابو طالب را در شمار دیوانگان و نادانترین نادانان فرض كنیم،چه او معتقد باشد كه محمد بعمد سخن ناحق مىگفته است و یا معتقد باشد كه او مورد وسوسه قرار گرفته است.اگر ابو طالب مشرك و عاقل بوده است و معتقد به این كه محمد بعمد سخن غیر حق مىگفته است،و با این حال مىدیده-چنان كه پیداست-نتیجه دعوتش هم براى او و هم براى قبیلهاش سالها گرسنگى،ویرانى،نابودى،و مرگ به بار مىآورد،حداقل لازم بود كه به شدت از او جلوگیرى كند و تا مىتواند او را متوقف سازد و سخت گیرترین فرد بر او باشد زیرا در آینده مردم مكه شخص او را مسؤول همه گناهان برادرزادهاش خواهند دانست.
و اگر ابو طالب فردى مشرك عاقل و معتقد به این بود كه برادرزادهاش وسوسه شده است و مىدید كه دعوتش،همان طورى كه واضح است،او و خاندانش را نابود خواهد ساخت،لازم مىبود كه بر او سختبگیرد و زندانیش كند و به جامعه اعلان كند كه او یاوهگوست و او مسؤول گفتههاى وى نیست.
و اما ابو طالب سرنوشتخود را با سرنوشتبرادرزادهاش گره زد و تا پایان كار بدوناعتنا به آنچه در آینده دامنگیر او و قبیلهاش مىشود،با او همراه بود،در همان حال او مىدید،كه به سبب حمایت از برادرزاده،خطرها و گرفتاریها،گرداگرد خود او و قبیلهاش را فرا گرفته است. تاریخ اسلام به یاد ندارد،كه ابو طالب على رغم آنچه براى او و خاندانش پیش آمد یك كلمه درشت و یا ناروا به برادرزادهاش گفته باشد،بلكه جان خود و خانوادهاش را فداى او كرد و با او معاملهاى كرد كه هیچ پدر مهربانى با عزیزترین فرزندش نكرده بود و به او گفت:پسر برادرم برو!آنچه مىخواهى بگو!پس به خدا سوگند هرگز تو را به سبب هیچ چیز ترك نخواهم كرد. ابو طالب با چنین اعمالى،یا مردى استبا ایمانى سرشار به حضرت محمد (ص) تا آن جایى كه باور دارد،زیان و ضرر در این دنیا-هر اندازه بزرگ باشد-نمىتواند با آنچه از خوشنودى خداوند در كمك به رسالت او به دست مىآورد،برابرى كند،و یا دیوانهاى استسخت نادان كه سختیها و زیانها را در راه كمك به مردى نادرست-كه قیام به دعوتى كرده است كه در آن نور امیدى از رستگارى نیست-تحمل مىكند.ابو طالب در طول این دعوت یازده سال زندگى كرده است كه هر چه بر آن مىگذشتبر انبوه مشكلات افزوده مىشد.
طبیعى است كه هرگز،هیچ عاقلى نمىگوید كه ابو طالب بزرگوار،هوشیار دانا و قهرمان دیوانه بوده استسادهترین قواعد منطقى ما را وا مىدارد كه بگوییم او مردى بود با درجهاى فوق العاده از ایمان به اسلام.تاریخ گواه است كه مؤمنان بزرگ از صحابه موقعى كه حادثه سختى پیش مىآمد و درگیرى شدت مىیافت،فرار مىكردند،ولى ابو طالب فرار نكرد و در طول یازده سال از پاى در نیامد.
از اینجا ما درستى روایتى را درك مىكنیم كه از امام صادق (ع) ،و او از پدرانش،و آنان از على (ع) نقل كردهاند،كه روزى در صحن حیاط،در شهر كوفه نشسته بود و مردم اطرافش گرد آمده بودند،پس مردى بلند شد و گفت:«اى امیر المؤمنین تو در مقامى هستى كه تو و پدرت را خداوند براى عذاب در آتش،وارد آنجا كرده است.»پس امام به او گفت:«خاموش باش! خداوند دهانت را بشكند،به خدایى كه محمد را براستى مبعوث به نبوت كرده استسوگند، اگر پدرم از تمام گنهكاران روى زمینشفاعت كند،خداوند شفاعت او را پذیرا خواهد بود.» (3) .
در حقیقت،ابو طالب بر خلاف آن چیزى بود كه این محدثان و مورخان اثبات كردهاند.او نسبتبه اسلام آكنده از ایمانى با ریشههایى عمیق بود،و به اندازه كوهها پایدار بود،ایمانى كه نه با تهدیدهاى متوالى،متزلزل مىشد،و نه با گرسنگیهاى طولانى.البته او آن ایمان راسخ را پنهان داشت و خداوند دوبار به او پاداش مرحمت كرد.هدف او از مخفى داشتن این ایمان راسخ پاسدارى از زندگى پیامبر بود،كه اگر باور خود را به اسلام اظهار كرده بود-در حالى كه رئیس قبیله هاشم و فرزندان مطلب بود-بىگمان پیوند میان او و قریش قطع مىشد.و او نمىخواست،این پیوند را تا آنجا با مردم قریش قطع كند كه منجر به انفجار مسلحانه در میدان جدایى افكن جنگ شود،به حدى كه با زندگى او و قبیلهاش برخورد پیدا كند و بدان وسیله در حصارى كه مردان هاشمى پیرامون محمد (ص) ایجاد كردهاند شكافى به وجود آورد تا دست[مردم قریش]به او برسد.
اما با وجود این كه ابو طالب ایمان خود را پنهان مىداشت،از ابراز آن بارها خوددارى نكرد،و آنچه را در دل داشت چند بار به صورت شعر و چند بار به گونه نثر،به زبان آورد.از جمله اشعار وى شعر زیر است:
«براستى فهمیدم كه كیش محمد از بهترین آیینهاى عالم است.به خدا سوگند كه قریش هرگز به تو دست نخواهند یافت و تا آن روزى كه در بستر خاك بخوابم دست از یارى تو بر نخواهم داشت.» (4) .
و شعر دیگرش:«حقا كه دانستهاند پسر ما به ما دروغ نگفته و قصد سخنان بیهوده نداشته است;شكیبا و رشید و دادگستر است و سبك مغز نیست،خدا را دوست مىدارد و لحظهاى از او غافل نیست،روسفیدى كه ابرها به خاطر او كه یاور یتیمان و پناهگاه بیوه زنان است،زمین را سیراب مىسازد.آفریدگار جهانیان با یارى خود،او راكمك كرده است و دین او را كه حق است و باطل نیست استوار گردانیده است.» (5) .
هنگامى كه آگاهى یافت،قریش پیماننامهاى نوشته و در آن،به جدایى از قبیله هاشم و محاصره اقتصادى آنان همپیمان شدهاند چنین سرود:
«هان از طرف من به آن همپیمانان;خاندان لوى و خصا از تیره لویى از قبیله بنى كعب، بگویید،آیا نمىدانید كه ما محمد را مانند موسى پیامبرى مىدانیم كه نامش در كتابهاى آسمانى پیشین آمده است و بندگان خدا را به او محبتى است و نباید به كسى كه خدا محبت او را در دلها نهاده است تاسف خورد،و براستى آن كسى كه نامش در كتاب آسمانى شما پنهان است روزى چون نوزاد شترى به شما نزدیك خواهد شد» (6) .
اما سخنان او به نثر;قسمتى از وصیت او به كسانش در آستانه مرگ:«بدانید كه من درباره محمد به شما سفارش مىكنم زیرا او امین قریش و راستگوى عرب و واجد همه كمالاتى است كه شما را به آنها سفارش كردهام،آیینى آورده است كه دلها آن را پذیرفته ولى زبانها از ترس شماتت انكارش كرده است،...به خدا سوگند كسى راه او را نرفت مگر هدایتشد،و كسى از او پیروى نكرد،مگر به خوشبختى دستیافت،هر گاه اجل مهلتم مىداد شداید را از او باز مىداشتم و حوادث روزگار را از او مانع مىشدم»،«و شما اى توده بنى هاشم به نداى محمد لبیك گویید و او را تصدیق كنید رستگار و هدایت مىشوید...یارى كنید محمد را كه او راهنماى شما به راه راست است
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:44
دعا و زیارت
گزافه نیست اگر بگوییم تمام مسلمانان از نسل حاضر و گذشتگان و كسانى كهدر آینده خواهند آمد همگى در اسلامشان مدیون ابو طالبند،زیرا بقاى رسالت اسلامى از جمله نتایج زندگى پیامبر اكرم (ص) و استمرار حیات آن بزرگوار است تا این كه خداوند دینش را كامل كرد.و حمایت ابو طالب از پیامبر،سد بزرگى بود میان قریش و ریختن خون پیامبر (ص) .این سخن را در پاسخ به یك مساله اسلامى در حضور گروهى از علماى اسلامى بیان داشتم،یكى از حاضران پرسش زیر را مطرح كرد:
همان خدایى كه اراده فرموده است تا رسالت اسلامى باقى بماند و منتشر شود،قادر بر نشر و ابقاى آن بدون ابو طالب و حمایت او از پیامبر نیز هست.پس تو چطور مىگویى كه همه ما در اسلام خویش مدیون ابو طالب هستیم؟و من چنین پاسخ دادم:
ما مثل همه مسلمانان ایمان كامل داریم اراده خداوند تعلق گرفته استبه این كه اسلام بماند و انتشار یابد،چنان كه ایمان داریم خداوند بر هر كارى تواناست و این كه او هر گاه چیزى را اراده كند،و بگوید:بشو!پس مىشود.و ایمان داریم كه خدا نه تنها بر حفظ حیات پیامبر (ص) تواناستبلكه قادر است كه همه فرزندان آدم را مسلمان واقعى مؤمن به خدا و وحدانیت او،و روز جز او فرمانبردار تمام قوانین آسمانى قرار دهد و البته او قادر بوده است كه تمام قبایل قریش را كه دشمن محمد بودهاند،مطیع امر آن بزرگوار قرار دهد،بلكه قادر بوده است كه همه مردم را مطیع امر خود قرار دهد بدون این كه محمد را بیافریند.
اما ما با ایمان به همه اینها مىدانیم كه خدا آن كارها را نكرده است و همه مردم را مؤمن قرار نداده است و دخالت مستقیمى براى این كه اندیشه و عقاید آنان را تغییر دهد،نكرده ستبلكه آنان را آزاد گذاشته است تا خود،هدایتیا ضلالت را اختیار كنند.مقصود این است كه خداوند نخواسته است كه مسیر حوادث عالم را با اعجاز و دخالت مستقیم خود،تعیین كند، بلكه اراده كرده تا جریان در این مورد مطابق وسایل عادى و اسباب طبیعى باشد.براى همین است كه وحى را بر بشرى بنام محمد (ص) فرستاده است و اسلام را به وسیله او گسترش داده است.و خواسته است كه قریش در اطاعتیا معصیت مجبور نباشند.و قریش به اختیار خود دشمنى با محمد (ص) و مبارزهبا او را برگزید،و ابو طالب ایمان به رسالت او و دفاع از پیامبر را-با تمام امكانات و افرادى كه داشت-اختیار كرده است.حمایت ابو طالب و دفاع او از پیامبر (ص) یكى از عوامل حفظ حیات پیامبر و استمرار دعوت آن حضرت بود تا این كه ابو طالب از این جهان چشم فرو بست.
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:44
دعا و زیارت
مىخواهم بگویم نسبتشرك دادن به مردى چون ابو طالب كه در مقابل یازده سال پاسدارى از زندگى پیامبر (ص) حقش بر گردن همه مسلمانان ثابت است،از بدترین نوع بىمهریهاست،و پاداش دادن به بزرگترین نوع نیكى توسط بزرگترین نوع بدى است.چقدر بزرگوار و با عظمت و جلال است ابو طالب قهرمان،یكى از دو مرد بزرگ از پیروان پیامبر (ص) كه دوام اسلام با وجود آن دو،و با كوشش آنان رابطه استوارى داشته است،و وجود آن دو تن در مورد بقاى اسلام تصادفى و اتفاقى نبوده است.
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:44
دعا و زیارت
اما دومین شخصیتى كه بقاى اسلام در دوران پیامبر (ص) وابستگى كامل به وجود او داشت پسر ابو طالب على است كه پس از وفات پدر قهرمانش عهدهدار نگهبانى آن انسان والاى بزرگ شد و لیكن در سطحى گستردهتر.
بسیارى از اصحاب گرامى پیامبر (ص) با كوششى زیاد در راه اسلام قیام كردند و به پیامبر اسلام كمكهایى كردند كه جاى سپاس و در خور یادآورى است.كافى است در این جا از خلفاى سه گانه:ابو بكر،عمر و عثمان،و تعدادى از صحابه دیگر از اهل مكه-مانند:زبیر،طلحه،عبد الرحمان بن عوف،ابو عبیدة بن جراح،سعد بن ابى وقاص،مقداد بن اسود،عبد الله بن مسعود، عمار بن یاسر و مجاهدان مدینه-مانند ابى دجانه،سعد بن عباده،سعد بن معاذ،ابو ایوب انصارى،ابو طلحه،قیس بن سعد-نام ببریم و نیز ازمردم شهرهاى غیر از مكه و مدینه مانند، ابى ذر،سلمان فارسى و صدها نفر دیگر كه همه آنان در راه خدا با مال و جانشان و یا با هر دوى آنها جهاد كردند (8) .
هر گاه به حوادث دوران نبوت و حركتهایى كه این اصحاب رضوان الله علیهم به آن دست زدند نگاهى بیفكنیم مىبینیم كه امكان دارد،هر فردى از آنان را به جاى دیگرى قرار دهیم،تا همان حركت را انجام دهد.
[به طور مثال]ممكن بود كه عمر به جاى ابو بكر قرار گیرد،و همانند عمل او را انجام دهد،و امكان داشت،ابو بكر،عمر و عثمان را با ابو عبیدة بن جراح،طلحه و زبیر جا به جا كرد.و ممكن بود كه سعد بن عباده را با سعد بن معاذ یا با پسرش قیس بن سعد بن عباده عوض كرد و یا سلمان،یا عمار بن یاسر و یا مقداد بن اسود را به جاى ابوذر گذاشت.پس تاثیر اینان از نظر اندازه و اهمیت هر چند مانند هم نیست ولى نزدیك به هم است.اگر عمر در غار،به جاى ابو بكر همراه پیامبر خدا بود،بىگمان همان نقش را عهدهدار مىشد بدون این كه پیامبر (ص) چیزى از دستبدهد.
با همه اینها نقشى را كه على در نگهبانى حیات پیامبر ایفا كرد كسى جز او نمىتوانست انجام دهد.و هیچ كس را نمىتوان جایگزین على كرد،براى على امكان داشت هر نوع نقشى را كه هر یك از صحابه در زمان پیامبر داشتند،عهدهدار شود،ولى در امكان هیچ صحابى دیگرى نبود كه عهدهدار مسؤولیتى چون مسؤولیت على (ع) شود.
براى على (ع) آسان بود كه پیامبر (ص) را در غار همراهى كند،اما براى ابى بكر،یا عمر و یا هر صحابى دیگر آسان نبود كه شب هجرت در بستر پیامبر (ص) بخوابد،و جانش را فداى پیامبر (ص) و خود را آماده براى رویارویى با تهاجم قریش كند،تهاجم مورد انتظارى كه ده نفر از مردان دلاور عهدهدار انجام آن شدند و در راى و تصمیم آنان صدها بلكه هزاران نفر از مردم مكه همقسم شده بودند.
در توان هیچكسى از اصحاب نبود كه عهدهدار نقش على در جنگ بدر باشد،زیرادر آن جنگ حدود نیمى از قریش به دست او كشته شدند،و در حالى كه سرنوشت اسلام در یك كفه ترازو قرار داشت،او كفه ارتش كوچك اسلامى را با كوشش فردى خود سنگینتر ساخت.
در توان هیچ صحابى نبود كه نقش على را در احد عهدهدار شود،آن گاه كه اصحاب رو به فرار گذاشتند،از كوه بالا مىرفتند و به كسى توجه نمىكردند،در همان حال كه پیامبر (ص) از پشتسر به آنان بانگ مىزد،او را تنها گذاشتند،تا بتنهایى با هزاران نفر از مشركان روبرو شود، و كسى جز على با او نماند.على بود كه با لشكریان دشمن كه در جستجوى پیامبر بودند،یكى پس از دیگرى،مقابله كرد و آنها را مجبور به بازگشت كرد تا این كه تعدادى از اصحاب براى دفاع از پیامبرشان (ص) برگشتند.اگر على (ع) هم به همراه دیگران،فرار مىكرد و دست مشركان به پیامبر مىرسید،بعید نبود كه مسیر تاریخ-اگر خداوند،اسلام و پیامبرش را با معجزهاى خارق العاده از مهلكه نجات نمىداد-بكلى دگرگون مىشد.
این بود اندكى از آنچه به روشنى نشان مىدهد كه جهاد على-كه از شب هجرت شروع شد و تا رحلت پیامبر بزرگوار از این عالم،ادامه یافت-عامل اصلى دستیابى نیروهاى اسلام به پیروزى بود،او هزیمت را نصیب مشركان و دیگر دشمنان اسلام كرد،او زره محافظ پیامبر (ص) در برابر خطرهایى بود كه زندگانى شریف او را در محاصره داشت.
پنج شنبه 21/9/1387 - 14:44